۲۰ فیلم ترسناک برتر که نمیتوانید پایانشان را حدس بزنید
آن قدر فیلم ترسناک با حال و هوای تکراری در طول هر سال ساخته میشود که تماشاگر سنتی این ژانر عموما از همان ابتدا میتواند روند پیشرفت داستان و پایانش را حدس بزند. این درست که چنین مخاطبی در هر صورت باز هم تا پایان با اثر همراه میشود، اما بخشی از این همراهی به این بازمیگردد که او امیدوار به تماشای خرق عادتی است که از راه برسد و طرحی تازه دراندازد. اگر چنین چیزی از راه رسید که چه بهتر، اگر هم همه چیز کلیشهای پیش رفت باز هم مخاطب علاقهمند به یک ژانر، تا پایان با فیلم محبوبش همراه میماند؛ چرا که او در نهایت به خاطر تماشای مداوم همان کلیشههای ثابت است که به ژانری علاقهمند شده. در این لیست سری به ۲۰ فیلم ترسناک برتری زدهایم که چنین خرق عادتی کردهاند تا من و شما نتوانیم به راحتی پایان آنها را حدس بزنیم.
- ۱۱ فیلم ترسناک سرگرمکنندهی برتر قرن ۲۱ از بدترین به بهترین
- ۱۰ فیلم ترسناک مدرن که میتوانند به آثار ماندگار و کلاسیک تبدیل شوند
از همان آغاز شکلگیری سینما در اواخر قرن نوزدهم تاکنون، ژانر وحشت و یک فیلم ترسناک همیشه بخشی از چرخهی تولید سینما بوده و تا همین امروز که این نوشته مقابل شما است، بیوقفه به کارش ادامه داده. پس طبیعی است که در دورانی دچار افت شود و از کمبود ایده رنج ببرد. مهم این است که پس از چند سالی دوباره با ایدههای تازه بازگشته و سرپا به کارش ادامه داده و اوج گرفته است و همین باعث شده که برخلاف بسیاری از ژانرها هیچگاه به طور کامل از بین نرود. بخش عمدهای از این موضوع به پیوستگی و وابستگی ذاتی این ژانر با کف جامعه و همراهیاش با تغییرات روز به روز اجتماعی بازمیگردد.
یک فیلم ترسناک زمانی ارزشمند از کار در میآید که سازندگانش نسبت به اطراف خود و آن چه که میگذرد موضعی مشخص داشته باشند و در واقع در واکنش به چیزی که آنها را اذیت میکند و آن را ناهنجار میدانند، فیلم بسازند. پس طبیعی است که بالاخره این ژانر پس از هر دورهی سردرگمی و فترتی راهش را پیدا میکند، چرا که در نهایت تا پوست و گوشت و استخوانش به جامعهی تازه وابسته است و مجبور است که خود را دوباره با آن هماهنگ کند. پس در مقاطعی آثار ترسناک تازهای ظهور میکنند که به کل با فیلمهای قدیمی تفاوت دارند. اما مشکل این جا است که پس از گذشت دیر زمانی دوباره همه چیز به کلیشه تبدیل و نیاز به ایدههای تازه احساس میشود.
اما این موضوع تا زمانی صحت دارد که فقط در حال تماشای فیلمهای بازاری یکبار مصرفی باشیم که فقط برای فتح گیشه ساخته شدهاند؛ فیلمهایی که هیچ چالشی در برابر مخاطب قرار نمیدهند و اتفاقا هیچ ربطی به آن ترسناکهای دغدغهمندی که ذکرش رفت ندارند. همین که خود را از چارچوب این دایرهی بسته خارج کنیم، با انبوهی فیلم ترسناک بینظیر روبهرو میشویم که هر کدام حرفی تازه برای گفتن دارند و متناسب با همین حرف تازه ساخته و پرداخته شدهاند. پس هم شیوهی روایتگری آنها با آثار عمدهی بازاری متفاوت است و هم شیوهی شخصیتپردازی و هم شیوهی نمایش هیولای قصه.
در این لیست همه نوع فیلم، برای هر مخاطب علاقهمندی وجود دارد؛ هم فیلمهایی که عامل ایجاد وحشت در آنها فرقههای عجیب و غریب است و هم فیلمهای ترسناک فراطبیعی با محوریت حضور خانههای جن زده و جنگیری. هم میتوان اثری اسلشر در میان آنها یافت و هم فیلمی که خون و خونریزی کمتری دارد و میتواند برای تماشا در جمعهای خانوادگی یا دوستانه مناسبتر باشد. هم آثار نزدیک به جریان هنری در بین آنها یافت میشود و هم آثار نزدیک به هالیوود و بازار. اما آن چه که در همهی آنها مشترک است، وجود اصل غافلگیری در بخشی از داستان است که راه آنها را از تولیدات معمول جدا میکند. پس میتوان با خیال راحت به تماشای هر کدام نشست و امیدوار بود که با فیلم ترسناکی مواجه خواهد شد که بالاخره بخشی از آن چیز جدیدی برای رو کردن دارد.
۲۰. آیین (The Ritual)
- کارگردان: دیوید براکنر
- بازیگران: رف اسپال، آرشر علی و رابرت جیمز کولیر
- محصول: ۲۰۱۷، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
دلیل حضور این فیلم در این فهرست به این نکته بازمیگردد که فیلمهای ترسناکی که به فرقههای عجیب و غریب و جنایات آنها میپردازند با وجود درخشش در عالم سینما در میان مخاطب ایرانی چندان شناخته شده نیستند. از فیلمهای سرشناسی چون «بچه رزمری» (The Rosemary’s Baby) که بگذریم، فقط فیلمهایی از این جریان وحشت دیده میشوند که مانند «نیمه تابستان» که در همین فهرست حضور دارد، محصولی پرخرج و با بازیگران سرشناس باشند، وگرنه فیلمهای خوب دیگر در غبار تاریخ گم میشوند. «آیین» فیلمی است که لیاقت دیده شدن را دارد.
در این جا هم مانند فیلم «نیمه تابستان» در همین فهرست، داستان در کشور سوئد میگذرد. منطقه سرد شمال سوئد و البته طبیعت وحشی آن جا به آری آستر، کارگردان آن فیلم اجازه داده بود که بتواند قصهی دردناک خود را تعریف کند. مردمانی وابسته به یک فرقهی ترسناک که در کمال خونسردی دست به جنایاتی میزدند و رفتارشان اصلا قابل باور نبود و همین خونسردیشان هم خبر از اعتقادات عمیقشان میداد و البته ترسناکترشان هم میکرد. در آن جا آری آستر چندان در قید و بند نمایش دادن نمادهای مقدس قبیله تا پیش از وقوع حادثه نبود و با نمایش وقایع مختلف به دنبال ایجاد وحشت میرفت.
«آیین» اما تلاش متفاوتی برای روایت داستانش کرده و قصهی متفاوتی را برگزیده است. این تلاشها هم به ترسیم فضایی رویاگون و کابوسوار بازمیگردد. انگار نیرویی فرازمینی وجود دارد که همه چیز را تحت کنترل دارد و اصلا همان نیرو است که این دنیای ویژه، و این منطقهی خاص از سوئد را به چنین جای وهمآلودی تبدیل کرده است. خلاصه که این تلاشها فیلم «آیین» را از کلیشهها دور میکند و کاری میکند که با اثر یکهای روبهرو شویم.
«پنج رفیق قدیمی دور هم جمع میشوند تا برای یک سفر تفریحی برنامهریزی کنند. یکی از رفقا به نام راب پیشنهاد میکند که به سوئد و مناطق جنگلی این کشور بروند. درست در همان زمان سرقتی در آن نزدیکی اتفاق میافتد و راب کشته میشود. شش ماه بعد چهار رفیق به یاد راب به سوئد سفر میکنند. در راه ناگهان با بارانی شدید رودر رو میشوند و تصمیم میگیرند که از میان جنگلی در همان نزدیکی میانبر بزنند و پناهگاهی پیدا کنند. اما به محض ورود به جنگل با نمادها و نشانههای عجیب و غریبی روبهرو میشوند که نشان از حضور افرادی دیوانه دارد. در نهایت آنها در غاری پنهان میشوند اما همان نشانهها در آن غار هم وجود دارد. تا این که …»
۱۹. نابودی (Annihilation)
- کارگردان: الکس گارلند
- بازیگران: ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جنیفر جیسون لی
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
از سر و کشل فیلم برمیاید که با فیلم متفاوتی با فیلمهای معمول طرف هستیم. در ابتدا همه چیز به سینمای علمی- تخیلی نزدیک است و ممکن است که تصور کنید که اصلا این فیلم نباید در بین آثار ژانر وحشت قرار بگیرد و اصلا با فیلم ترسناکی روبهرو نیستیم. اما موضوع این جا است که فیلمساز آن قدر روی ایدهی پساآخرالزمانی خود تاکید میکند و آن قدر با المانهای ژانر ترسناک بازی میکند که هیچ چارهای برای ما باقی نمیگذارد که آن را ترسناک بدانیم. در واقع آن چه که «نابودی» را به اثری متفاوت تبدیل میکند، همین دوری آن از حال و هوای آثار معمول ژانر وحشت در ابتدا و بازی با ویژگیهای آن در ادامه است. ضمن این که پایان فیلم هم کتناسب با همین ایده، پایانی سراسر غافلگیرکننده از کار درآمده است.
در واقع برای درک بهتر موضوع میتوان چنین استدلال کرد که «نابودی» به عنوان یک فیلم علمی- تخیلی هم اثر خوبی است اما حضور المانهای مختلف ژانر وحشت آن را به اثری غیرقابل پیشبینی تبدیل کرده که از آن فیلمهای کلیشهای فراتر رفته و به اثری قابل بحث تبدیل شده است. پس من و شمای مخاطب حین تماشای فیلم مدام درگیر شرایطی خواهیم بود که این جهان دوگانه را به وجود آورده است؛ جهانی که هم میتواند زیبا باشد و هم میتواند چهرهای ترسناک به خود بگیرد و در لحظه از آدم یک قربانی بسازد.
عامل ایجاد وحشت در فیلم یک دنیای کامل است؛ جهانی چنان فریبنده که انگار از قدرت تعقل هم برخوردار است چرا که میتواند آدمی را گول بزند و به اشتباه بیاندازد. جهانی خلاق که هر دفعه استراتژی و تاکتیک خود را برای قربانی گرفتن عوض میکند و درست زمانی که به نظر میرسد دستش رو شده، نقشهای جدید طراحی میکند.
الکس گارلند فیلمساز خوبی است که ما او را بیشتر به خاطر فیلم معرکهای چون «فراماشین» (Ex Machina) میشناسیم.
«گروهی نظامی به یک منطقهی عجیب و غریب که انگار همه چیزش از بین رفته و حیات تازهای با قوانین تازهای در آن شکل گرفته وارد میشوند. اما مشکل این جا است که همهی آنها به جز یک نفر به خاطر عاملی نامعلوم کشته میشوند. همان یک نفر هم که بازگشته به شدت زخمی است و آن چه را که دیده باور ندارد. حال چند دانشمند زن تصمیم میگیرند که به آن منطقه پا بگذارند و روی این موضوع که با چه چیزی روبهرو هستند، تحقیق کنند. اما موضوع این جا است که همه چیز این منطقه زیبا به نظر میرسد …»
۱۸. بربر (Barbarian)
- کارگردان: زک کرگر
- بازیگران: بیل اسکارسگارد، جورجینا کمپل و جاستین لانگ
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
فیلم ترسناک «بربر» یکی از تکان دهندهترین تجربههای سینمای وحشت در سال ۲۰۲۲ بود. کارگردان اثر از کلیشههای این ژانر طوری استفاده کرده که انگار هر کدام تر و تازه به نظر میرسند و با قرار دادن چند پیچش داستانی این جا و آن جا، کاری کرده که مخاطب نتواند از جای خود بلند شود و دستهی صندلی را محکم بچسبد. پس اگر قصد دارید که به تماشای فیلم ترسناکی در جمعی بنشینید که کسانی زیاد اهلش نیستند یا فرد نازکدلی در جمع حضور دارد، اصلا سراغش نروید. اما اگر اهل تماشای آثار ترسناک هستید و به دیدن مداوم آنها عادت دارید، «بربر» حسابی شما را غافلگیر خواهد کرد.
اما دلیل حضور این فیلم در این لیست به ماهیت جانی ماجرا بازمیگردد. این که چه کسی و چرا دست به جنایت میزند، هم تلخترین و ترسناکترین بخش ماجرا است و هم به فیلم کیفیتی غافلگیرکننده میبخشد. نکتهی دیگر شخصیتپردازی دختری است که باید برای زندگی خود تلاش کند. او از همان ابتدا در مرکز قاب فیلمساز قرار میگیرد تا هیولای ماجرا کمتر و به موقع حاضر شود. خوشبختانه تنها عامل جذابیت فیلم، عامل ترسناکش نیست تا فیلمساز مجبور شود او را به طور مداوم نشان دهد و در نتیجه پس از گذشت نیمی از فیلم، تماشاگر به حضورش عادت کند و دیگر نترسد.
در این قصه از سویی داستانی قدیمی وجود دارد که زخمهای عمیقی بر پیکر جامعه وارد کرده و از سویی دیگر نتیجهی همان زخمها هنوز هم در حال قربانی گرفتن است. خوی حیوانی مردی در گذشته، به شکل هیولایی درآمده که مدام قربانی میگیرد و فیلمساز هم هیچ ابایی در نمایش خشونت این هیولا ندارد. در چنین چارچوبی است که فیلم «بربر» به ترسناکی تمام عیار تبدیل میشود.
«دختری از طریق یک سایت خانهای را در حاشیهی شهر دیترویت برای چند شب اجاره میکند. او قرار است که فردا صبح برای یک مصاحبهی کاری به شهر برود و بازگردد. اما به محض رسیدن به خانه متوجه میشود که پسری هم آن خانه را از طریق سایت دیگری اجاره کرده. در ابتدا دختر تصمیم میگیرد که به جای دیگری برود اما به دلیل تاریک بودن هوا، شب را میماند. با فرارسیدن صبح او برای انجام مصاحبهی شغلی به مرکز شهر میرود و دوباره بازمیگردد. در حین ورود به خانه مورد حملهی مردی به ظاهر بی خانمان قرار میگیرد که انگار دارد چیزی را هشدار میدهد. وی پس از فرار از دست مرد، برای پیدا کردن دستمال توالت به زیرزمین میرود. در زیر زمین متوجه راهرویی تاریک میشود که به اتاقی شبیه به اتاق شکنجه ختم میشود. در این میان پسر جوان هم از راه میرسد اما …»
۱۷. پوستی که در آن زندگی میکنم (The Skin I live In)
- کارگردان: پدرو آلمودوار
- بازیگران: آنتونیو باندراس، النا آیانا و ماریسا پاردس
- محصول: ۲۰۱۱، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
این که کارگردانی مانند پدرو آلمودوار با آن سابقه در ساختن آثاری با حال و هوای احساسی و سراسر عاطفه به سمت ساختن یک فیلم ترسناک حرکت کند، اتفاق تازهای است. سینمای او از المانهای این ژانر به شدت دور هستند و اصلا جایی برای عناصری چون تعلیق، جنایت و خونریزی ندارند. اتفاقا برعکس همهی خصوصیات ژانر وحشت، سینمای او در حین نمایش درد و رنج هم رویکردی شاعرانه دارد که هیچ ربطی به یک فیلم ترسناک ندارد. اتفاقا آن چه که فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» را در این جایگاه قرار میدهد و شایستهی حضور در این فهرست میکند، همین روحیهی پدرو آلمودوار و نگاهش به زندگی و سینما است.
او در این جا به سراغ داستانی رفته که بالقوه میتواند به فیلم ترسناکی کلیشهای و وهمآلودی تبدیل شود. فیلمی که پر است از خون و خونریزی و نمایش سکانسهای ترسناک و اذیت و آزار. اما همان نگاه شاعرانهی آلمودوار آن را از چنین پرداخت کلیشهای دور کرده و باعث شده که با وجود بهرهمندی از خصوصیات ژانر وحشت، با اثر سراسر تازهای روبهرو باشیم.
اما این رویکرد مشکلی هم ایجاد کرده است. ممکن است که علاقهمند سنتی ژانر وحشت، به خاطر همین رویکرد کارگردان، اصلا فیلم «پوستی که در آن زندگی میکنم» را فیلم ترسناکی نداند، ممکن است کسی که به قصد تماشای یک فیلم سراسر خون و خونریزی تا پایان دوام آورده، در نهایت سرخورده شود و ادعا کند که این فیلم اصلا ترسناک نیست. اتفاقا چنین افرادی پر بیراه هم نمیگویند اما به لحاظ دستهبندیها و تعریفهای ژانر وحشت، نمیتوان از برخی خصوصیات فیلم به سادگی گذشت و آن را ترسناک ندانست. اما از آن سو اگر به دنبال فیلم ترسناکی هستید که به سینمای هنری، آن هم از نوع اروپاییاش نزدیک باشد، «پوستی که در آن زندگی میکنم» شما را ناامید نخواهد کرد.
«پزشکی بسیار ثروتمند به همراه مادر و همسرش در یک ویلای دورافتاده زندگی میکند. او از سمت جامعهی پزشکی به خاطر تحقیقات عجیب و غریبش طرد شده، چرا که در تلاش بوده تا پوستی تازه از پوست خوک برای انسان بسازد که مقاومتر است. او به تحقیقاتش ادامه میدهد تا این که همسرش بر اثر یک تصادف، دچار سوختگی میشود و این پزشک دیوانه تصمیم میگیرد که تحقیقاتش را روی بدن و پوست او آزمایش کند …»
۱۶. پنهان (Hidden)
- کارگردان: مت دافر، راس دافر
- بازیگران: الکساندر اسکراسگارد، آندرئا ریسبرو و امیلی آلن لیند
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
فیلم ترسناک «پنهان» در زمان اکرانش به این دلیل که در تمام مدت در جایی تنگ و تاریک میگذرد که برای دیدن اتفاقاتش باید چشمان خود را در تصویر دقیق کرد، چندان جدی گرفته نشد. مخاطب سهل پسند که دوست داشت در زمان تماشا در سالن سینما، هم داستان فیلم را بفهمد و هم با بغل دستیاش از اتفاقات جاری در قاب صحبت کند، آن را پس زد و کناری گذاشت. باید زمانی میگذشت تا فیلم توسط مخاطب جدیتر سینما کشف شود. اما باز هم این موضوع باعث نشد که در این جغرافیا چندان دیده شود و مخاطب به سراغش برود. یکی از جذابیتهای اصلی فیلم «پنهان» توجه کردن به توانایی کارگردان در استفاده از نور و فضاهای تاریک است. یعنی همان موردی که از دید مخاطب عام باعث جدی گرفته نشدن فیلم شد، نه تنها نقطه ضعف فیلم نیست بلکه به شکلی ریزبافت به نقطه قوتش تبدیل میشود. فیلمساز بر خلاف همهی فیلمهای تاریخ سینما، فضایی ساخته که در آن عدم وجود نور و تاریکی ماهیت اصلی قاب و سنگ بنای میزانسن است.
انگار در جهانی زندگی میکنیم که نور خورشید بر آن نمیتابد و حتی امکان روشن کردن شمعی هم وجود ندارد. حال استفاده از نور، آن هم به میزانی کاملا کنترل شده میتواند باعث ایجاد ترس شود و این موضوع یعنی انجام کاری خلاف تمام فیلمهای ترسناک دیگر. در همهی فیلمهای ترسناک این تاریکی است که سبب ایجاد وحشت میشود اما در این جا حضور نور و روشنایی چنین خاصیتی دارد. این دنیای وارونه به همین منحصر نمیشود و فیلمساز تمام این بازیهای فرمی را به این دلیل انتخاب کرده که قصهاش چنین چیزی طلب میکند، او قرار است داستان دنیایی را تعریف کند که در آن جای هیولاها و انسانها عوض شده و این انسانها هستند که میتوانند تهدیدی برای خود و دیگران باشند. به همین دلیل هم نمیتوان پایان فیلم را حدس زد.
از سوی دیگر فیلمهای بسیاری ساخته شده که در آنها آدمیان پس از یک واقعهی آخرالزمانی تلاش میکنند جان سالم به در ببرند و از خود در برابر هجومیان دفاع کنند. در این جا هم با فیلمی این چنین روبه رو هستیم اما تفاوتهایی وجود دارد. اول این که تمام فیلم در یک مکان سر بسته میگذرد و داستان خانوادهای را دنبال میکند که پس از یک انفجار که منجر به شکل گیری آخرالزمان شده، از موجوداتی در آن بیرون فرار میکنند. تفاوت دوم هم به پایان بندی درجه یک فیلم باز میگردد که در این جا چیزی از آن نخواهم گفت تا اگر فیلم را تماشا کردید حسابی غافلگیر شوید.
«در سطح زمین شورشهایی در حال وقوع است. آدمها به جان هم افتادهاند و یکدیگر را قربانی میکنند. به نظر موجودی خطرناک آن بیرون وجود دارد یا حتی یک بیماری سبب شده که آدمها چنین واکنشی نشان دهند. اعضای یک خانواده مخفیگاهی زیرزمینی پیدا میکنند. آنها باید تا میتوانند ساکت باشند، دیده نشوند و از نظرها پنهان بمانند …»
۱۵. نژاد (The Descent)
- کارگردان: نیل مارشال
- بازیگران: شائونا مکدونالد، ناتالی مندوزا و الکس رید
- محصول: ۲۰۰۵، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
این یکی از آن فیلمهای ترسناکی است که فقط باید با علاقهمندان جدی ژانر وحشت تماشا کنید و هر کسی نمیتواند تا پایان آن را تاب بیاورد. بخش عمدهای از این موضوع هم به استفاده درجه یک کارگردان از فضا و حال و هوای به شدت بستهی اثر بازمیگردد. داستان فیلم در مجموعه غارهای تاریک و بسیار تنگی میگذرد که هیچ نوری نمیتواند به آن جا وارد شود و تنها منبع نور، چراغهای چند غارنوردی است که به آن جا رفتهاند. بهره بردن از این ویژگی و ایجاد احساس کلاستروفوبیا یا همان ترس از فضای بسته در مخاطب، مهمترین برگ برندهی فیلم است.
از سوی دیگر هیولاهای کشندهی فیلم هم، هیولاهایی متفاوت از دیگر فیلمها هستند. نه میشود آنها را انسانهایی گوشتخوار نامید که به خاطر زندگی در این مکانهای عجیب و غریب به شکل هیولا درآمدهاند نه میتوان آنها را موجوداتی غیر انسان نامید که شباهتهایی به آدمیزاد دارند. نکته این که فیلمساز میداند که نباید آنها را مدام در برابر دوربینش قرار دهد و باید مخاطب را تشنهی دیدن آنها نگه دارد تا به محض حضور روی پرده، احساس ترس تمام وجود تماشاگر را فرا گیرد و از عامل تعلیق هم استفادهای درست شود.
فیلم ترسناک «نژاد» که با نام «نزول» هم شناخته میشود در زمان اکران خود حسابی سر و صدا کرد؛ چرا که برای نزدیک به ۹۰ دقیقه کاری جز خلق لحظات وحشتآور ندارد و این کار را هم با موفقیت انجام میدهد. دلیل دیگر این موفقیت به توانایی فیلمساز در شخصیتپردازی همزمان با پیشبرد داستان بازمیگردد. یکی از دلایلی که ما مخاطبان از فیلمی میترسیم، به احساس هذاتپنداری ما با شخصیتها برمیگردد؛ این که نگران سرنوشتشان شویم و آنها را لمس کنیم. نیل مارشال به خوبی از پس این کار برآمده است. «نژاد» آن قدر موفق بود که چهار سال بعد فیلم دومی هم با همان ایده ساخته شد. موضوع این که فیلم دوم هم اثر خوبی از کار درآمد. گرچه به پای این یکی نمیرسد.
«شش زن غارنورد در حین اکتشاف و جستجو در غاری به درهای سقوط میکنند و در جایی که نور خورشید به آن نمیرسد با موجودات کوری روبهرو میشوند که از گوشت آدمی تغذیه میکنند. جدال آنها با غافلگیریهایی همراه است، از جمله …»
۱۴. تو بعدی هستی (You’re Next)
- کارگردان: آدام وینگارد
- بازیگران: شارنی وینسون، نیکلاس توچی و وندی گلن
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
احتمالا با فیلمهایی چون «پاکسازی» (The Purge) یا اسلشرهایی چون «غریبهها» (The Strangers) آشنایی دارید. یعنی همان داستانهایی که در آنها عدهای آدم چاقو به دست به خانهای حمله میکنند و تمام اعضای آن خانه را از دم تیغ میگذرانند. کسی هم این وسط پیدا میشود تا در برابرشان قد علم کند و خود و دیگران را نجات دهد. «تو بعدی هستی» هم در ظاهر چنین فیلمی است، اما وجود عاملی آن را از فیلمهای مشابه جدا میکند.
نکتهی اول این که سر و شکل فیلمهای معمایی در این جا قابل مشاهده است. قاتلان ماجرا با قربانیان خود به قصد ایجاد وحشت بازی میکنند. از همین جا است که نکتهی دوم هم آغاز میشود. سینمای اسلشر سالها است که یک بازی تکراری را با مخاطب خود آغاز کرده و از فیلمی به فیلم دیگر هم تکرار میشود: «این که تماشاگر حدس بزند قربانی بعدی ماجرا کیست؟» فیلم بر همین موضوع بنا میشود و عامدانه سعی میکند که با توقعات مخاطب بازی کند. سالها پیش کسی چون وس کریون با دیدی طنزآمیز همین کار را در مجموعهی «جیغ» (Scream) کرده بود و حال با حذف آن رویکرد کمدی محور، سازندگان «تو بعدی هستی» این چنین سراغ بازی با روان تماشاگر خود رفتهاند.
از سوی دیگر فیلم ترسناک «تو بعدی هستی» هم مانند بسیاری از فیلمهای اسلشر علاقهای به توضیح انگیزهی قاتلهای ماجرا ندارد؛ چرا که در این صورت آنها را در هالهای از ابهام قرار میدهد تا مرموز به نظر برسند. این گونه شخصیتهای شرور دست نیافتنی به نظر میرسند و فیلم هم ترسناکتر میشود؛ چرا که مخاطب احساس میکند که ممکن است روزی خودش هم با یکی از همین دیوانهها روبهرو شود. اما اگر انگیزهای برای این جنایتکاران ساخته شود، بلافاصله آنها زمینی و ملموس میشوند و دیگر خبری از آن رمز و راز هم نیست. در این حالت مخاطب هم کمتر میترسد؛ چرا که قاتل دلیلی مشخص و منحصر به فرد در دست زدن به جنایت دارد که به او مربوط نیست.
فیلم ترسناک «تو بعدی هستی» حسابی تماشاگر علاقهمند به سینمای وحشت را غافلگیر میکند؛ چرا که نه تنها به درد لیستی این چنینی میخورد، بلکه یکی از بهترین فیلمهای ترسناک قرن حاضر هم هست.
«زن و مردی وارد خانهی خود میشوند. زن جنازهی دختری را به همراه یک نوشته پیدا میکند: تو بعدی هستی. چند نفر با ماسک روباه وارد میشوند و همه آنها را میکشند. مدتی بعد جمعی از دوستان در خانهای یک مهمانی راه انداختهاند. سر میز شام ناگهان دو تن از آنها توسط فردی ناشناس تیر میخورند. بقیه تلاش میکنند که به پلیس زنگ بزنند اما متوجه میشوند که آنتنی وجود ندارد و امکان تماس گرفتن نیست. این در حالی است که شخصی با یک ماسک روباه بر صورت ظاهر میشود …»
۱۳. شببخیر مامان (Goodnight Mommy)
- کارگردان: ورونیکا فرانتس و سورین فایلا
- بازیگران: سوزان ووست، الیاس شوارتز و لوکاس شوارتز
- محصول: ۲۰۱۴، اتریش
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
در یکی دو دههی گذشته علاوه بر هالیوود، اروپاییها هم فیلمهای ترسناک درجه یکی خلق کردهاند. اگر از سینمای همیشه خوب فرانسه و همین طور ایتالیاییها که سالها جور سینمای ترسناک اروپا را میکشیدند بگذریم، در این مدت کشورهای دیگر هم به آنها اضافه شدند و ترسناکهایی معرکه، با روحیات تازه و البته بازگو کنندهی قصههای جدید از این کشورها از راه رسیدند. دلیل تازگی آنها هم در همان نکتهای نهفته بود که در مقدمه هم ذکرش رفت؛ وابستگی سینمای ترسناک اصیل به کف جامعه و آن چه در اطراف فیلمساز میگذرد و از آن جایی که جامعهی کشوری مانند اتریش، زمین تا آسمان با جایی مانند آمریکا تفاوت دارد، خود به خود «شببخیر مامان» برای مخاطب خو کرده به فیلمهای ترسناک آمریکایی، غافلگیرکننده از کار در میآید.
یکی از نکات غافلگیرکنندهی فیلم ترسناک «شببخیر مامان» چرخشی داستانی است که از میانههایش شکل میگیرد. برای جلوگیری از اسپویل و تازه ماندن این چرخش نفسگیر به آن اشاره نخواهم کرد اما همین چرخش سبب میشود که مخاطب در تشخیص عامل ایجاد وحشت در فیلم، ناتوان بماند. از سویی دو کودک در ظاهر معصوم در فیلم وجود دارند که انگار مظهر بیگناهی هستند و از سوی دیگر مادری که طبعا باید عاشق فرزندانش باشد.
نکتهی دیگر که به شکلگیری ترس در مخاطب میانجامد، بهره مندی فیلم از یک فضاسازی معرکه است که حال و هوای «شبشبخیر مامان» را چنان سرد کرده که انگار هیچ احساس انسانی و گرمی نمیتواند در آن پدید آید. از سوی دیگر در دوران کمبود فیلمهای ترسناک روانشناسانه که از عواملی ذهنی در ایجاد ترس بهره میبرند، این یکی موفق میشود که کارش را خوب انجام دهد. به همین دلیل هم با وجود عدم حضور خون و خونریزی در فیلم، میتواند به یکی از ترسناکترین تجربههای مخاطب تبدیل شود.
«مادری پس از پشت سر گذاشتن یک عمل جراحی سخت، در حالی که سر و صورتش را با بانداژ پوشاندهاند و فقط چشمهایش دیده میشود، به خانهاش که جایی در ناکجاآباد است و نزد دو پسر دوقلویش بازمیگردد. به محض بازگشت، مادر رفتار عجیبی از خود بروز میدهد و حتی گاهی فرزندانش را اشتباه صدا میکند. از سوی دیگر او مدام یکی از این دو پسرک را مورد آزار و اذیت قرار میدهد یا این که بدون دلیل خاصی بازی در داخل خانه را منع میکند. دو پسر کم کم شک میکنند که نکند این زن مادر واقعی آنها نباشد. پس شروع به جستجو در عکسهای قدیمی میکنند تا این که عکسی را میبینند که پرده از رازی قدیمی برمیدارد …»
۱۲. شیون (The Wailing)
- کارگردان: نا هانگ- جین
- بازیگران: کواک دو- وون، هوانگ جو- مین و جون کونیمورا
- محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
فیلم ترسناک «شیون» تفاوتی اساسی با فیلمهای وحشتتناک بازاری روز دارد. فارغ از کرهای بودن آن، اول این که قصهاش از حال و هوایی معمایی سود می برد. نکتهی دوم این که شخصیتهای اصلی آن نه قربانیانی بی دست و پا هستند که مدام باید از دست هیولا یا قاتلی فرار کنند و نه آدمهایی با روان رنجور و ضعیف که عامل وحشت جایی در درون آنها لانه کرده است. قهرمانان داستان پلیسهایی ساده هستند که حتی گاهی توانایی حل پروندهای ساده را هم ندارند و حال باید با ترسناکترین کابوس خود روبهرو شوند.
از سوی دیگر گفته شد که فیلمهای ترسناک اصیل به کف جامعهی خود و اتفاقات آن واکنش نشان میدهند. در کشور کره جنوبی دردی تاریخی وجود دارد که ناشی از اشغال این کشور توسط ارتش ژاپن در گذشته است. این موضوع در کنار ترس اهالی یک روستای کوچک از ورود غریبهها که اشاره به ترس از نفوذ یک فرهنگ خارجی دارد، دست مایهی سازندگان برای ساختن فیلم شده است.
استفاده از اشیا و آیینهای بومی و خرافات منطقه در کنار خل بازیهای شخصیت اصلی گاهی موجبات خنده مخاطب میشود تا او کمی از زیر فشار حل معما رها شود. رفت و برگشت میان سینمای معمایی و ترسناک و افزودن لحن طنز به برخی از سکانسهای فیلم از «شیون» فیلمی ساخته که به خوانشهای پست مدرنیستی راه میدهد. یواش یواش جنبهی طنز فیلم با افزایش فشار بر مردم، جای خود را به طعم تلخی از ترس و جنون میدهد که راهی جز تلاش بیشتر برای پیدا کردن عامل یا عاملین جنایت باقی نمیگذارد. حال عدم توانایی افسر پلیس به جای ایجاد خنده، با احساس دلسوزی برای او همراه میشود تا هر تلاشش برای رسیدن به مطلوب با تشویق دیگران همراه باشد.
پایان میخکوب کننده این فیلم ترسناک با آن فضای جهنمی نقطه قوت اصلی فیلم است. چون احساسات متناقضی را در بیننده به وجود میآورد؛ از سویی به دلیل حل معما و معلوم شدن چهرهی قاتل به احساس رهایی دست دست مییابد و از سوی دیگر به دلیل عدم توانایی قهرمان در مجازات قاتل، مخاطب میان زمین و آسمان رها میشود.
«تعدادی قتل در یک روستای دورافتاده اتفاق میافتد. در ابتدا همه تصور میکنند که این مرگها قتل نیست و ناشی از مصرف مواد مخدری شبیه به قارچ است. اما رفته رفته شواهدی به دست میآید که خبر از حضور قاتلی در روستا میدهد. با جلوتر رفتن داستان و حضور عدهای آدم عجیب و غریب ابعاد ماجرا پیچیدهتر میشود. حال اهالی روستا باور دارند که همهی این جنایتها ریشهای شیطانی دارد تا این که …»
۱۱. اُکیولوس (Oculus)
- کارگردان: مایک فلانگان
- بازیگران: کارن گیلان، برنتون توایتز و جیمز لافرتی
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪
فیلمهای زیادی با استفاده از المانهای سینمای وحشات فراطبیعی ساخته شدهاند. فیلمهای ترسناک فراطبیعی خود زیرژانری از سینمای وحشت هستند که زیرمجموعهی دیگری دارند که میتوان از آنها به نام یا عنوان فیلمهای «خانههای جنزده» اشاره کرد. کلیشههای بسیاری در این نوع سینما وجود دارد اما کمتر فیلمی است که در آن شخصیتی خودش بخواهد با تمام توان با جنی روبهرو شود. فیلم ترسناک «اکیولوس» چنین فیلمی است و به همین دلیل هم اتفاقاتی در آن شکل میگیرد که در کمتر فیلمی قابل مشاهده است.
شاید پیش خود فکر کنید که مجموعه فیلمهای ترسناک «احضار» (The Conjuring) دارای چنین ویژگی هستند و قهرمانان ماجرا کسانی هستند که خود به استقال ارواح خبیث میروند. اما تفاوتی در این جا وجود دارد؛ در فیلم ترسناک «احضار» قهرمانان داستان میدانند که چگونه باید مبارزه را پیش ببرند اما در «اکیولوس» چنین نیست و شخصیت اصلی فقط میخواهد که از روح خبیث لانه کرده درون یک آینه انتقام گیرد و بیگناهی برادرش را به خاطر کار نکرده ثابت کند. پس سکانسهای ترسناکش چیزی درون خود دارند که در کمتر فیلمی میتوان دید.
پس فیلم ترسناک «اکیولوس» از آن فیلمهای ترسناکی است که توقعش را ندارید. چنان مخاطب را میخکوب میکند که توان تکان خوردن را از او می گیرد و چنان میترساند که وی تا مدتها به تنهایی وارد اتاقی که در آن آینهای وجود دارد، نخواهد شد. داستان فیلم به ظاهر ساده است اما پر است از غافلگیری. در چنین قابی مواجههی چند ساعتهی دو نفر با قدرتی فراطبیعی، به مبارزهای برای شناختن حد و حدود قدرت آدمی تبدیل میشود. باید توجه داشت که یک فیلم ترسناک زمانی حسابی مخاطب خود را میترساند که بتواند شخصیتهایی باورپذیر بسازد؛ شخصیتهایی که مخاطب نگران سرنوشتشان بشود و برای آنها دل بسوزاند. بسیاری از فیلمهای ترسناک از ضعف در همین موضوع ضربه خوردهاند اما نقطه قوت اصلی فیلم اکیولوس طراحی دقیق شخصیتهای آن است.
«حضور روحی خبیث در یک آینه باعث شده که پسری به نام تیم در یک بیمارستان روانی بستری باشد. او سالها بعد از بیمارستان مرخص میشود و سعی دارد همه چیز را پشت سر بگذارد. خواهر او اما قصد دیگری دارد. او قصد دارد که آن آینه را پیدا کند و ثابت کند که آن شی موجب کشته شدن تعداد زیادی آدم در نزدیک به چهارصد سال گذشته شده است. او آینه را از یک حراجی بزرگ دزدیده و در خانهای پنهان کرده است اما خبر از نیروی عظیم درون آن ندارد …»
۱۰. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
در ذیل فیلم ترسناک «آیین» اشاره شد که فیلمهای ترسناکی که به رفتار خشونتآمیز قبیلهها و فرقهها میپردازند، زمانی حسابی دیده میشوند که از حضور ستارهای سرشناس بهره برند یا فیلمی پرخرج باشند. «نیمه تابستان» چنین فیلمی است اما این به آن معنا نیست که با اثری تکراری طرف هستیم که همه چیزش کلیشهای است. نکتهی اول که خبر ار خرق عادتی جدی در این فیلم ترسناک میدهد، گذشتن تمام قصه در روشنایی روز است. داستان فیلم در سوئد و در زمانی میگذرد که حتی در نیمههای شب هم هوا روشن است و از آن جایی که امکان تاریکی مطلق وجود ندارد، تدابیر دیگری برای ترساندن مخاطب نیاز است.
همهی ما از اهمیت تاریکی در سینمای وحشت باخبر هستیم. این که آری آستر کاری کند که مخاطب در روشنایی بترسد، کاری است کارستان. نکتهی دیگر تاثیر روند اتفاقات ماجرا بر روح و روان شخصیت اصلی است. او آدم زخم خوردهای است که از پس تجربهای تلخ برنیامده و به همین دلیل هم به شدت آسیبپذیر است. همین موضوع او را آماده میکند تا به قربانی خوبی برای یک فرقهی عجیب و غریب تبدیل شود. از سوی دیگر فیلمساز با استفاده از رنگ و قاببندیهایش همان کاری را کرده که با نبود تاریکی و نور انجام داده است. به این معنا که از رنگهای شاد و قابهای زیبا به گونهای بهره گرفته که به جای ایجاد احساس سرخوشی و لذت، در مخاطب ایجاد وحشت کند.
موضوع دیگر روند پیشرفت قصه است. فیلمساز هیچ ابایی ندارد که همهی تصورات تماشاگرش را به هم زند و هر لحظه کاری کند که نمیتوان حدسش زد. این دقیقا همان چیزی است که فیلم ترسناک «نیمه تابستان» را شایستهی حضور در این فهرست میکند. آری آستر تا این جا و فقط با سه فیلم «موروثی» (Hereditary) و «نیمه تابستان» و البته «بو میترسد» (Beau Is Afraid) که به تازگی با بازی واکین فینیکس به نمایش دارآمده، نشان داده که چه فیلمساز خوبی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک است. او در کنار بهره بردن از بودجهای قابل توجه، به خوبی میتواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه، دست فیلمساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته میشود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۹. دعوت (The Invitation)
- کارگردان: کارین کوساما
- بازیگران: لوگان مارشال گرین، تامی بلانکارد و میشل هولسمان
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
فیلم ترسناک «دعوت» از آن فیلمهای ترسناک اسلشری است که به راحتی میتواند مانند فیلمهایی چون «آیین»، «نیمه تابستان» و «مرد حصیری» در همین فهرست به دار و دستهی سینمای ترسناک فرقه محور راه یابد. اما تفاوتهایی اساسی با آنها دارد که هم از محل وقوع حوادث ناشی میشود و هم از شیوهی قصهگویی. در آن داستانها همهی اتفاقات در جایی خارج از شهر و در میان طبیعت وحشی جریان دارد. قصهی شخصیتها در مناطقی دورافتاده میگذرد و آنها در جایی که هیچ فریادرسی نیست برای نجات جان خود مبارزه میکنند. اما تمام داستان «دعوت» در خانهای اعیانی در یکی از محلههای خوب هالیوود میگذرد.
از سوی دیگر مانند فیلم «نیمه تابستان» فیلمساز از شکست عاطفی قهرمان داستانش فرصتی ساخته که فیلم اسلشر خود را به حال و هوایی روانشناسانه نزدیک کند و از پس اتفاقات قصه، وسیلهای بسازد برای رستگار شدن قهرمان داستان و ساختن نمادی برای کنار آمدن او بر آن چه که در گذشته پشت سر گذاشته است. اما سازندگان «دعوت» بر خلاف «نیمه تابستان» بیشتر بر سکانسهای شتک زدن خون و مردن شخصیتها با آلات و ادوات تیز تمرکز دارند و بخش عظیمی از استراتژی خود را بر نمایش بدون محدودیت همین سکانسها گذاشتهاند.
به آرامش رسیدن پس از یک مصیبت و هضم آنچه که گذشته، یکی از دستمایههای همیشگی ادبیات و سینما است. چنین داستانی جان میدهد برای به هم ریختن همه چیز تا شخصیت پس از تحمل یک دورهی سختی به ارزشهای زندگی و امید به آینده برسد یا برای ادامهی زندگی رستگار شود؛ رستگاری با طعم عبور از حمام خون. در این جا با خانوادهای طرف هستیم که بعد از عبور از یک دوران بحران در تلاش هستند که به زندگی خود ادامه دهند. اما این مشکلات و غمی که تحمل میکنند قدرت دفاعی آنها را برای تقابل با وسوسههای درونی از بین برده و آمادهی دست زدن به جنایت کرده است.
در چنین فضایی تنش آهسته و پیوسته بالا میرود و در تار و پود فیلم جاری میشود تا این که یکی از وحشتناکترین پایانبندیهای ممکن رقم میخورد. پایان فیلم «دعوت» مانند پایان فیلم «مه» در همین فهرست، مخاطب را تا مدتها رها نمیکند. چرا که نه تنها ادامهی منطقی جهان فیلم است، بلکه ابعاد وحشت جاری در قاب را به شکل غافلگیر کنندهای افزایش میدهد.
«چند وقتی است که مردی به نام ویل از همسرش جدا شده است. همسر او که ایدن نام دارد پس از مرگ فرزندش از ویل فاصله گرفته تا بتواند غم جانکاه مرگ فرزند را فراموش کند. ضمن این که زندگی مشترک آنها پس از مرگ فرزند به بن بست رسیده بود. حال ایدن به همراه شوهر تازهاش یک مهمانی برپا کردهاند و ویل را هم به این مهمانی دعوت میکنند. ویل دلیل این دعوت را نمیداند و بلافاصله پس از ورود به خانهی آنها تصور میکند که قصد ایدن و شوهرش فقط برگزاری یک مهمانی و گذراندن اوقاتی خوش با دوستان نیست بلکه …»
۸. آزمون بازیگری (Audition)
- کارگردان: تاکاشی میکه
- بازیگران: ریو ایشیباشی، ایهی شینا و جون کونیمورا
- محصول: ۱۹۹۹، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
فقط پایان فیلم «آزمون بازیگری» غیرقابل پیشبینی نیست، بلکه همه چیزش به کمتر فیلم ترسناک دیگری شباهت دارد. یک فیلم ترسناک در دستان کسی چون تاکاشی میکه، مانند هر اثر دیگری، وسیلهای است تا به خیالها و کابوسها و رویاهایش اجازهی بروز دهد و مدام فیلمهایی بسازد که کمتر همانندی دارند. تاکاشی میکه کارگردان عجیبی در تاریخ سینما است. از آن کارگردانانی که هم پرکار هستند و هم با وجود گرفتاریای بسیار از استانداردهایی عدول نمیکنند.
او گاهی سالی چند فیلم میسازد و همه هم تا حدود بسیار زیادی قابل دیدن هستند. اما از میان خیل این آثار گاهی سر و کلهی فیلمی پیدا میشود که شهرتش جهان را در مینوردد و به پدیده تبدیل میشود. فیلم ترسناک «آزمون بازیگری» هم یکی از آنها است که سینمای ترسناک دههی ۱۹۹۰ میلادی را به سطحی بالاتر از نمایش خشونت سوق داد و البته کارگردانی مانند کوئنتین تارانتینو را هم به تحسین واداشت.
داستان فیلم هم مانند همه چیزش عجیب و است و قصهی مردی را تعریف میکند که توانایی برقراری ارتباط عاطفی و حتی کلامی با زنان ندارد. او که سالها پیش همسرش را از دست داده، بنا به اصرار دوستانش قصد دارد که دوباره ازدواج کند، اما نمیتواند که با زنی حتی همکلام شود. اما مسیری که برای پیدا کردن زن دلخواهش طی میکند، مسیری ترسناک و بسیار غیراخلاقی است. پس در واقع با فیلمی روبهرو هستیم که علاوه بر نمایش صحنههای خشن، در باطن هم سبب انزجار مخاطب میشود.
اما آن چه که فیلم را این همه ترسناک جلوه میدهد استعارهی وحشتناکی است که از زندگی زناشویی میسازد. داستان فیلم در واقع، داستان آشنایی و ازدواج همهی مردمان در این کرهی خاکی است، فقط این که تاکاشی میکه همه را به عنوان نوعی بازی در نظر میگیرد. از دید او همهی انسانها، قبل از انتخاب کردن و انتخاب شدن برای آغاز یک زندگی مشترک، اول نقش بازی میکنند و قرار گرفتن در چارچوب یک زندگی مشترک، چیزی جز دور شدن از اصل خود نیست؛ فقط این که در سینمای این کارگردان همه چیز در قالبی ترسناک ریخته شده و جلوهای بیمارگون دارد.
فیلم «آزمون بازیگری» براساس کتابی به همین نام و به قلم ریو موراکامی ساخته شده است.
«مردی مدتها است که همسر خود را از دست داده. او توانایی برقراری ارتباط با زنان را ندارد و با توجه به اصرار دوستانش مبنی بر ازدواج مجدد نمیتواند کسی را انتخاب کند. یکی از دوستانش که تهیه کنندهی سینما است برای انتخاب همسر آیندهی مرد یک آزمون بازیگری قلابی ترتیب میدهد تا زنان مختلف در آن شرکت کنند. اما …»
۷. دیگران (The Others)
- کارگردان: الخاندرو آمنابار
- بازیگران: نیکول کیدمن، فیونولا فلانیگان و جیمز بنتلی
- محصول: ۲۰۰۱، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
پایانبندی فیلم ترسناک «دیگران» سکانس غریبی است. آن چه که مخاطب مشاهدهاش میکند، غیرقابل باور است، تا آن جا که ممکن است از صندلی خود برخیزد و به نشانهی تعجب آهی عمیق بکشد و چند بار آن را عقب و جلو کند تا از آن چه که دیده مطمئن شود. به همین دلیل هم باید آن را در این لیست قرار داد. روند پیشرفت داستان و اتفاقات اطرافش باعث میشود که من و شما احساس کنیم با یک فیلم ترسناک روانشناسانه طرف هستیم، اما همان سکانس پایانی همه چیز را زیر و رو میکند.
از سوی دیگر فیلم «دیگران» به شکلی کاملا ناگهانی نام الخاندرو آمنابار را بر سر زبانها انداخت. اثری رازآلود و خوش ساخت که از هنرپیشهای بینالمللی در قالب نقش اصلی بهره میبرد. فیلم ترسناک «دیگران» فراتر از حد انتظار ظاهر شد و به اولین فیلم غیرانگلیسی زبانی تبدیل شد که برندهی جایزهی گویا (اسکار اسپانیا) میشود. علاوه بر آن دیگران در آمریکا و انگلستان هم خوش درخشید و حتی در کشور ما هم به سرعت دوبله شد و دستاورد آمنابار مورد بحث منتقدان و مورد پسند مخاطبان قرار گرفت.
انتخاب زاویهی نگاه آمنابار و این که داستانش را از دریچهی چشم آدمیانی گیر کرده در برزخی آخرالزمانی تعریف میکند، دیگر نقطه قوت فیلم است. او در این راه شخصیت اصلی خود را چنان بیپناه و آسیب پذیر و محیط اطرافش را چنان تهدید کننده ترسیم میکند که هم مایههایی از سینمای خانههای جن زده در آن میتوان یافت و هم چیزهایی از فیلمهایی که در آنها قاتلی دیوانه در خارج از خانه به کمین نشسته تا همه را از دم تیغ بگذراند. چنین دستاوردی به مدد فضاسازی سرد و بیروحی به دست آمده که در سرتاسر فیلم جاری است. حتی بازی بازیگران فرعی در تضاد با شور و هیجان شخصیت اصلی به سردی این فضا و تردید نسبت به این که چیزی اساسی سرجایش نیست دامن میزند. گویی همه از چیزی خبر دارند و جرات بیان آن را به قهرمان فیلم ندارند.
در کنار همهی اینها «دیگران» عناصری از ادبیات گوتیک هم در دل داستان خود دارد. ایدهی زنی که در عمارتی بزرگ و تاریک گرفتار آمده و راه فراری برای خروج از بحرانی که خود هیچ نقشی در شکلگیری آن ندارد، مستقیم از آن نوع ادبیات به فیلم سرایت کرده است. اما اگر در آن ژانر ادبی، عمدهی مصیبت زن توسط جهانی شکل میگیرد که در آن مردانی با نیتهای متفاوت زمینهساز آن هستند، در فیلم «دیگران» این محیط جهنمی توسط عناصر ناشناختهای پدید آمده که نادیدنی است. حتی گاهی در طول اثر احساس میشود که چنین تهدیدی وجود ندارد و همه چیز زاییدهی خیال زن و روان رنجور او ناشی از عدم حضور مردش در خانه است.
«گریس مادر تنهایی است که با دو فرزندش در عمارتی به دور از اجتماع زندگی میکند. دو فرزند او به نور حساس هستند و او مجبور است در تمام طول مدت خانه را تاریک نگه دارد. همسر او چند صباحی است که به جنگ رفته و دیگر بازنگشته است. در چنین شرایطی یکی از خدمتکاران خبر میدهد که آدمهای دیگری هم در این خانه زندگی میکنند؛ کسانی که تا کنون کسی آنها را ندیده است …»
۶. مه (The Mist)
- کارگردان: فرانک دارابونت
- بازیگران: توماس جین، لوری هولدن و ماریسا گی هاردن
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
پایان «مه» می تواند کاندید یکی از تلخترین پایانبندیهای تاریخ سینما باشد. تا یک لحظه قبل از کنش پایانی هم حدس زدن آن چه که در ادامه میآید سخت و غیرممکن است. از این بابت نمیشد چنین لیستی درست کرد و «مه» را در آن قرار نداد. فارغ از پایانبندی، بقیهی داستان هم تفاوتی با سینمای وحشت متداول دارد. در این جا دارابونت از وحشت ریشه دوانده در یک جامعه استفاده میکند تا به دردهای اساسیتری برسد؛ دردهایی که جامعهی آمریکای پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را آزار میداد.
افرادی از طبقات متفاوت اجتماعی و با افکار متفاوت، در فروشگاهی بدون هیچ راه فراری مجبور میشوند تا چند صباحی را کنار هم زندگی کنند. چنین محیط بسته و شرایط بغرنجی باعث میشود تا هر کس فقط به فکر خودش باشد تا از مهلکه جان سالم به در برد. پهن شدن این بستر فرصتی فراهم میکند تا فیلمساز در یکی از درخشانترین فیلمهای ژانر وحشت در قرن حاضر، نوک پیکان اعتراض تند خود را به سمت انسانیت از دست رفته در جهان امروز نشانه رود.
دارابونت در ادامه چنان شخصیتها را میپرورد و محیط را به درستی ترسیم میکند که گفتههای افراد حاضر در فیلم از چارچوب اثر خارج نمیشود تا در نهایت به شعاری پوچ تبدیل شوند که مخاطب را از خود میرانند. ترسیم درست شخصیتها کمک میکند که هر حرف و هر مکالمهای از دید تماشاگر متعلق به همان شخصیت به نظر برسد نه حرفی که فیلمساز دوست داشته در فیلمش باشد و آن را از جایی خارج از جهان فیلم به اثر خود الصاق کرده است.
مجموعهی این دستاوردها در کنار هویت مرموز هیولاهای فیلم از فیلم «مه» اثری درخشان ساخته که ترس موجود در آن فقط با یک یا دوبار تماشا از بین نمیرود. میشود گاهی اوقات دوباره فیلم را پخش کرد و از روابط درست آدمها، تلاش قهرمان اصلی برای ماندن بر سر اصولش و کارگردانی خوب دارابونت لذت برد.
فیلم «مه» از رمانی به قلم استیون کینگ اقتباس شده است. خوشبختانه دارابونت پایان داستان را عوض کرده و تغییرات دیگری هم به آن اضافه کرده است. استیون کینگ برخلاف فیلمی مثل «درخشش» (The Shining) استنلی کوبریک که آن هم اقتباسی از یکی از رمانهای او است، از نتایج به دست آمده این یکی راضی بود و «مه» را بسیار دوست داشت.
«در شهر کوچکی به نام مین اهالی مشغول زندگی عادی خود هستند. طوفان بزرگی سبب میشود تا مردم برای خرید به فروشگاه شهر هجوم بیاورند. اما با ورود مهی غلیظ امکان خروج از فروشگاه از بین میرود؛ چرا که هر کس پای خود را درون آن مه بگذارد به طرز دلخراشی خواهد مرد. همین باعث می شود تا مردم درون فروشگاه گیر کنند و نتوانند از آن جا خارج شوند …»
۵. بابادوک (The Babadook)
- کارگردان: جنیفر کنت
- بازیگران: اسی دیویس، نوآه وایزمن و دنیل هنشال
- محصول: ۲۰۱۴، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
فیلم ترسناک «بابادوک» در زمانهای که اکثر فیلمهای ترسناک کاری جز نمایش سکانسهای خشن نداشتند و راه به جایی نمیبردند، سراغ داستانی روانشناسانه رفت و احوالات زنی را در مرکز قابش قرار داد که از چیزی عمیقا رنج میبرد. همین رنج درونی تبدیل به هیولایی میشود که روح و روان او را در انزوا میخورد. اما نکته این که در این راه، در این مسیر پر از ترس و وحشت تنها نیست و فرزندش کم سالش هم همراه او است. پس هر آسیبی که در این راه ببیند، فرزند بیگناهش را هم قربانی خواهد کرد.
پایان فیلم ادامهی منطقی قصه است اما از آن جایی که خود فیلم اثری کلیشهای نیست، نمیتوان به راحتی حدسش زد؛ چرا که روان آشفتهی شخصیت اصلی چنان به هم ریخته است که نمیتوان قدم بعدی وی را به درستی حدس زد. از سوی دیگر سازندگان سریال در نمایش تصویر عینی همین روح زخم خورده چنان سنگ تمام گذاشتهاند که سایهی ترسناک حاضر در این فیلم را میتوان به تنهایی یکی از دستاوردهای سینمای وحشت در چند سال گذشته نامید.
این که شخصی بعد از فقدان محبوبش دچار فروپاشی عصبی شود و آمادهی پذیرش نیروهی اهریمنی در زندگی خود باشد، یکی از کهن الگوهای قدیمی سینمای وحشت است. از دیرباز غمهای جانکاه شرایطی فراهم کرده که شخصیتهای فیلمهای مختلف در برابر نیروهای شیطانی آسیب پذیر باشند و فیلمسازان مختلفی در این بستر داستانهای متفاوتی تعریف کردهاند. در چنین چارچوبی تفاوت فیلم ترسناک «بابادوک» با فیلمهای مشابه در تمرکز بر شخصیتهای خود به جای تمرکز بر هیولای داستان است.
کارگردان نیک میداند که چگونه مخاطب خود را با دلهرههایی زودگذر روبهرو کند اما به جای آن ترجیح میدهد که ترسی طولانی مدت با خلق تعلیق به وجود آورد. در چنین قابی حضور هیولا نه تنها ترسی پایدار ایجاد میکند بلکه با ایجاد نگرانی برای سرنوشت شخصیتهای داستان، مخاطب را به صندلی خود میچسباند. در واقع آن چه فیلم «بابادوک» را شایستهی حضور در چنین جایگاهی میکند نه خلق غافلگیریهای مقطعی، بلکه خلق وحشتی است که تازه با اتمام فیلم بر روح و روان مخاطب مستولی میشود.
از سوی دیگر «بابادوک» سعی می کند در لابهلای سکانسهای وحشتآور خود، نگاهی روانکاوانه به زندگی زنی داشته باشد که زیر بار غم از دست دادن همه چیزش له شده و توان ادامه دادن ندارد. این احساس عدم امنیت حلقهی خود را بر دور زندگی زن تنگتر و تنگتر میکند تا در پایان تراژدی رقم بخورد.
«آمیلیا زنی است که به تازگی شوهر خود را در یک تصادف رانندگی از دست داده است. او روحیهی خوبی ندارد و دچار مشکلات روانی است. فرزند شش سالهی وی با نام ساموئل هم با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکند. ساموئل تصور میکند که با هیولایی خیالی در ستیز است و به همین دلیل سلاحهایی را برای این مبارزه میسازد. همین رفتار باعث میشود که ساموئل از مدرسه اخراج شود. روزی مادرش مقابل در خانه کتابی کودکانه پیدا میکند و آن را برای فرزندش میخواند. در آن کتاب هیولایی مهیب و انساننما وجود دارد. ساموئل خیال میکند که آن هیولا واقعی است اما مادرش باور نمیکند تا اینکه …»
۴. حس ششم (The Sixth Sense)
- کارگردان: ام. نایت شیامالان
- بازیگران: بروس ویلیس، هالی جوئل آزمنت و تونی کولت
- محصول: ۱۹۹۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
شاید در نگاه اول «حس ششم» را نتوان یک فیلم ترسناک در نظر گرفت. اما اگر به بهرهبرداری کارگردان از المانهای این ژانر توجه کنید، متوجه خواهید شد که اتفاقا با یکی از آثار خوب ژانر وحشت در دههی ۱۹۹۰ میلادی سر و کار داریم که هم پایانی غافلگیرکننده دارد و از این منظر شایستهی حضور در این فهرست است و هم با توجه به سیر رویدادها، کماکان بسیار تازه به نظر میرسد و کمتر فیلم مشابهی دارد. ضمن این که حضور بازیگر بزرگی چون بروس ویلیس در فیلم، لذت تماشای آن را چند برابر میکند.
«حس ششم» بهترین فیلم شیامالان و اوج کارنامهی فیلمسازی او به حساب میآید. کارگردانی که در دههی ۱۹۹۰ حسابی برای خود اعتباری کسب کرد، اما در یک دههی گذشته همهی آن اعتبار را بر باد داده و با ساختن فیلمهای بی سر و ته و ضعیف، تبدیل به یک فیلمساز معمولی شده که کسی منتظر اثر بعدی او نیست. از سوی دیگر کسی تصور نمیکرد که یک فیلم ترسناک بتواند هم گیشهها را فتح کند و هم در پایان سال در شش رشتهی اسکار از جمله بهترین فیلم سال نامزد کسب جایزه شود.
ایدهی فیلم ایدهی معرکهای است: بسیاری از ما در دوران کودکی تصور میکردیم که شاهد موجودات وحشتناک و ارواح بودهایم و بزرگترها به ما نهیب میزدند که چنین چیزی وجود ندارد. حال اگر چنین نباشد و واقعا فقط ما توانسته باشیم شاهد حضور ارواح باشیم و دیگران از این امکان بیبهره باشند چه؟ فیلم چنین ایدهی معرکهای دارد اما به جای آن که فضای فیلم را پر از موجودات عجیب و غریب کند و راز و رمزهای خود را حول از بین بردن آنها پایهریزی کند، فرصتی فراهم میآورد که به درون آشفتهی شخصیت اصلی خود نفوذ کند و روابط پیچیدهی انسانی را بکاود.
نقطهی قوت دیگر فیلم به پرداخت خوب شخصیت کودک در دل داستان بازمیگردد. او از چنان توانایی ویرانگری برخوردار است که هیچ انسانی آرزوی داشتن آن را ندارد. برای پی بردن به پرداخت خوب شیامالان از او و رنجی که میبرد، فقط کافی است به همان سکانی ابتدایی و مکث کردن او قبل از ورود به مدرسه توجه کنید؛ او هراس دارد وارد جایی شود که فقط خودش میتواند تعداد درست ساکنان آن را ببیند.
«مالکوم کرو روانشناس حوزهی کودکان است. وی از سوی یکی از بیمارانش مورد اصابت گلوله قرار میگیرد. حال پس از بهبودی مامور میشود تا به کودکی کمک کند که تصور میکند ارواح را میبیند و از این موضوع بسیار میترسد. اما …»
۳. ساحره (The Witch)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: آنا تیلور جوی، رالف اینسن و کیت دیکی
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
باید پذیرفت که بخشی از لذت تماشای هر فیلمی به خوب بودن پایان آن بازمیگردد. اگر یک فیلم همه چیزش سرجایش باشد اما پایانش خوب از کار درنیاید، خیلی زود از یادها میرود. «ساحره» از آن فیلمها است که همه چیزش سرجایش قرار دارد. پس در طول تماشا برای مخاطب جدی سینما ممکن است این نگرانی پیش بیاید که فیلمساز نتواند پایانی مناسب این قصهی درجه یک تدارک ببیند و همهی چیزهایی را که در طول درامش کاشته، هدر رفته ببیند. اما خوشبختانه چنین نشده و همین موضوع فیلم ترسناک «ساحره» را به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک یکی دو دههی گذشته تبدیل میکند.
از سوی دیگر روند پیشرفت قصه هم اصلا تکراری نیست. این که خانوادهای متعصب در دل جنگلی بیانتها مدام خود را به دردسر بیاندازند، اصلا چیز تازهای نیست اما حضور چیزی بیرون از چارچوبهای آن خانواده و همچنین راه دادن قصه به تاویل و تفسیرهای عمیق روانشناسانه، از «ساحره» اثری به یادماندنی ساخته که لذت درکش دو چندان میشود؛ چرا که پس از پایان حیات تازهای را در ذهن مخاطب آغاز میکند.
نکتهی دیگر که «ساحره» را به چنین فیلم خوبی تبدیل میکند، به فضاسازی معرکهی رابرت اگرز بازمیگردد. اگرز چنان فضای وهمآلودی ساخته که انگار فرصت نفس کشیدن برای شخصیتها باقی نمیگذارد. وجود چنین فضایی برای اثری که همه چیزش نشان از ترسی متکثر دارد، نه تنها مهم، بلکه حیاتی است؛ چرا که در صورت نبودنش با فیلمی معمولی طرف بودیم که شاید از وجودش خبر نداشتیم.
نکتهی دیگر پرداخت صحیح روابط بین شخصیتها و ساختن جهانی خود بسنده است که مخاطب کاملا مختصات آن را میشناسد و با آن همراه میشود. تصور کنید در چنین فیلمی خلقیات پدر یا ضعف اخلاقی مادر در تربیت فرزندانش درست از آب درنمیآمد؛ در صورت بروز چنین شرایطی حتما با کمدی ناخواستهای روبهرو بودیم که به جای آن که ما را بترساند، حسابی میخنداند. رابرت اگرز آدمهای نکبتزدهی خود را به محیطی میبرد و شرایطی پیرامون آنها فراهم میکند تا چنان خود و دیگران را آزار دهند که نیاز به هیچ موجود ترسناکی در سرتاسر فیلم نباشد. البته که نیرویی نادیدنی سایهی سنگین خود را بر سراسر فیلم انداخته است اما در نبود همان نیرو هم این موجودات رقتانگیز و نکبتزده جز مرگ و نیستی و رنج و عذاب برای خود و دیگران، بهرهای نخواهند داشت.
موضوع دیگری هم وجود دارد که فیلم ترسناک «ساحره» را به اثری مهم تبدیل میکند؛ این موضوع ساختار پر از رمز و راز داستان است. در برخی سکانسها این چنین به نظر میرسد که عامل ایجاد وحشت، عاملی کاملا بیرونی است و اهریمنی در حال صدمه زدن به خانوادهی موجود در قاب فیلمساز است. اما در سکانسهای دیگر این موضوع کاملا نقض میشود و عامل ایجاد وحشت، عاملی موجود در ذهن افراد خانواده تصویر میشود. فیلمساز پایان درجه یک فیلمش را هم متناسب با همین تناقض میسازد.
«در سال ۱۶۳۰ خانوادهای که به دلیل اعتقادات خشک مذهبی از شهر خود رانده شدهاند و در دل جنگلی به تنهایی زندگی میکنند، یکی از فرزندان خود را گم میکنند. پدر و مادر خانواده دختر بزرگ خود را مسئول گم شدن آن کودک میدانند چرا که او قرار بوده مواظب کودک باشد. این در حالی است که خطری در جنگل در کمین است که آنها از وجود آن بی خبر هستند …»
۲. مرد حصیری (The Wicker Man)
- کارگردان: رابین هاردی
- بازیگران: ادوارد وودوارد، بریت اکلند و کریستوفر لی
- محصول: ۱۹۷۳، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
فیلم ترسناک «مرد حصیری» مانند «آیین» و «نیمه تابستان» از آن فیلمها است که داستانش دربارهی فرقههای عجیب و غریب و جنایتهای آنها است. اما تفاوتی در این جا وجود دارد که به کیفیت کار بازمیگردد؛ «مرد حصیری» نه تنها یکی از بهترین فیلمهای این چنینی است بلکه یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم هست. اصلا این نوع سینما بخش عظیمی از اقبال خود را مدیون این فیلم است.
مانند فیلمهای ترسناک فرقه محور در این جا هم اعضای فرقه تمامی اهالی یک روستا را تشکیل میدهند که در جایی ایزوله زندگی میکنند. قربانی بخت برگشته هم که از همه جا بیخبر است، در میان آنها تنها است. پس مساله فقط به اتفاقات جاری در داستان ارتباط ندارد و فیلمساز باید بتواند از نحوهی اطلاعات دادن به گونهای بهره برد که تعلیقی به وجود آید. نحوهی سیلان اطلاعات در فیلم به این گونه است که مخاطب گام به گام با شخصیت اصلی پیش میرود و از تمام چیزها و اتفاقات همزمان با او مطلع میشود. این موضوع سبب شده که تغییر لحن فیلم از سینمای جنایی به سمت سینمای ترسناک، شکلی طبیعی پیدا کند و علاوه بر ایجاد غافلگیری، تعلیقی پایدار هم به وجود آورد.
نکتهی دیگر فضاسازی درخشان فیلم است. کارگردان به خوبی توانسته گام به گام دهکدهای تر و تمیز را به جایی ترسناک و تاریک تبدیل کند و دست مخاطب را بگیرد با زوایای وحشتناک آن جا آشنا کند. این موضوع از آن منظر اهمیت دارد که در صورت ساخته نشدن درست این فضا، مخاطب روند تغییر لحن فیلم را درک نمیکرد و «مرد حصیری» به فیلمی تلف شده تبدیل میشد. «مرد حصیری» نمونهی درخشانی از درهمآمیزی ژانرهای ترسناک و موزیکال و جنایی است و در به بار نشاندن این تلفیق از اسلافش بهتر عمل میکند. در ابتدا آوازخوانی اهالی دهکده گرچه با ترانههایی ملحدانه همراه است اما گوشنوازی آنها باعث میشود فضای سرخوش ابتدایی صرفا مرموز شود تا کمی شک بازرس را برانگیزد.
سال ۲۰۰۶ نیل لابیت سعی کرد فیلم را با بازی نیکلاس کیج بازسازی کند و رنگ و بوی زمانهی جدید را به آن بدمد؛ نتیجه شکستی همه جانبه بود که خاطرات خوب این یکی را از بین میبرد.
«دختری در یک جزیرهی دورافتاده واقع در کشور اسکاتلند گم میشود. از مرکز کارآگاهی به آن جا فرستاده میشود تا پرونده را پیگیری کند. در ظاهر همه چیز عادی است و این مردمان هم به نظر مهربانترین انسانهای عالم هستند که اعتقاداتی عجیب و غریب دارند. اما این موضوع سبب نمیشود که جناب کارآگاه برای یک لحظه هم تصور کند که آنها میتوانند دست به جنایت، آن هم علیه یک دختربچه بزنند. تا این که …»
۱. ویدئودروم (Videodrome)
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- بازیگران: جیمز وودز، سونیا اسمیتس، لزلی کارلسون و دبی هری
- محصول: ۱۹۸۳، کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
اساسا زیرژانر هراس جسمانی (Body Horror) در سینمای وحشت و بین فیلمهای ترسناک چنان مهجور است که حتی مخاطب جدی این سینما هم چندان با آن آشنا نیست. از این رو کمتر فیلمی با این حال و هوا میتواند تکراری به نظر برسد و کاری کند که مخاطب بتواند پایانش را حدس بزند. پس میتوان فیلمهای دیگر این زیرگونه را هم به این لیست اضافه کرد؛ آثاری از خود دیوید کراننبرگ یا فیلمهایی از ژولیا دوکورنائو. در چنین بستری فیلم ترسناک «ویدئودروم» میتواند نمایندهی خوبی برای این ژانر و بستن این لیست باشد.
دیوید کراننبرگ در تمام آثارش نقدی اساسی به تکنولوژی و حضور بی انتهایش در زندگی مردم دارد. این وضعیت او را میترساند و در تمام فیلمهای خوبش تلاش دارد که این موضوع را هشدار دهد و آدمی را متوجه از بین رفتن بخشی از هویت و انسانیتش کند. او این کار را از طریق نمایش تغییر جسم انسان انجام میدهد تا نمادی باشد بر همین تاثیرگذاری و از بین رفتن هویت آدمی. در «ویدئودروم» او به سراغ داستان رسانه و تاثیر آن بر زندگی مردم رفته است. دیوید کراننبرگ در «ویدئودروم» جهانی هذیانی و مالیخولیایی خلق میکند که قهرمانش هم امکان تشخیص خیال از واقعیت را از دست میدهد. او نمیداند که بر اثر یک اتفاق، چه برای بدنش پیش آمده؟
کراننبرگ از این زاویه به رسانهها میتازد که آنها را نه بازگو کنندهی واقعیت بلکه در حال ساختن چیزی به نام واقعیت میداند. در واقع او از بازسازی واقعیت میگوید که منجر به مهندسی افکار میشود اما نکته این که این سیستم از دید او اول اهالی خودش را زیر پا له میکند و بعد گریبان بینندگانش را میگیرد. نکته این که میتوان همهی این مفاهیم را از پس یک اثر ترسناک دریافت کرد. بالاخره ما با فیلمی ترسناک روبهرو هستیم که تلاش دارد مخاطب را بترساند.
«ویدئودروم» در زمان اکران با بیمهری بسیاری روبهرو شد و همان رسانههای مورد انتقادش به آن تاختند. برخی از سکانسهای فیلم سانسور هم شد. کراننبرگ به این اتفاق واکنش نشان داد و سانسور را امری سلیقهای نامید. اما همین موضوع نشان میدهد که کراننبرگ در نمایش خشونت آمیخته با جنسیت در این فیلم تا کجاها پیش رفته است. «ویدئودروم» فیلم تلخ و در عین حال بسیار وحشتناکی است؛ به همین دلیل اگر اهل دیدن سینمای ترسناک نیستید سراغش نروید.
«مکس که مدیر یک شبکهی تلویزیونی است، برای جذابتر شدن برنامههایش به دنبال راه حل میگردد. او هارلان را به خدمت میگیرد تا از کار یک شبکهی تلویزیونی که کارش نمایش خشونت است، سردربیاورد. خود مکس از تماشای چنین برنامههایی لذت میبرد. مکس به دختر رییس شبکهی مورد نظر نزدیک میشود تا از ساز و کار آنها سر دربیاورد. اما او ناگهان یک نوار ویدئویی میبلعد و تبدیل به وسیلهای میشود که خودش کنترلی روی آن ندارد …»