۱۷ کتاب جان اشتاینبک؛ از جنگ، رکود و سرخوردگی تا مقاومت و عصیان در قرن بیستم
جان اشتاینبک نویسندهی پرکار آمریکایی یکی از پرخوانندهترین و معتبرترین نویسندگان قرن بیستم بود. داستانهای او اغلب زندگی در جوامع روستایی کالیفرنیا و واقعیتهای خشن رکود بزرگ را وصف میکنند. اشتاینبک در آثارش اغلب روی مبارزات مردم عادی، به ویژه کسانی که توسط جامعه به حاشیه رانده شده یا فراموش شده بودند متمرکز بود. شخصیتهای او اغلب پرمشکل و ترحمبرانگیز هستند و در خلال موضوعات مختلفی مثل فقر و جستجوی خوشبختی شکل میگیرند.
دربارهی جان اشتاینبک
جان اشتاینبک در ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ در سالیناس کالیفرنیا به دنیا آمد. پدرش جان ارنست اشتاینبک و مادرش اولیو همیلتون اشتاینبک، هر دو آلمانی و ایرلندی تبار بودند. پدرش خزانهدار شهرستان مونتری بود. اشتاینبک در شهر کوچک سالیناس که الگوی بسیاری از فضاهای داستانی او است بزرگ شد و در مدارس محلی آنجا تحصیل کرد.
اشتاینبک علیرغم مشکلات مالی خانوادهاش، موفق شد در دانشگاه استنفورد در رشتهی ادبیات انگلیسی تحصیل کند. او در سال ۱۹۲۵ بدون مدرک دانشگاه را ترک کرد تا به شغل نویسندگی بپردازد.
حرفهی نویسندگی اوایل برایش دشوار بود. او به عنوان کارگر و پادو کار میکرد و برای تامین مخارج زندگی خود به شدت در مضیقه بود. اشتاینبک اولین رمان خود به نام «جام زرین» را در سال ۱۹۲۹ منتشر کرد که توجه چندانی به آن نشد. اما خوشبختانه به نوشتن ادامه داد و در سال ۱۹۳۵ با انتشار«تورتیا فلیت» به موفقیت رسید. این کتاب داستان گروهی از دوستان فقیر در مونتری کالیفرنیا را روایت میکند. اشتاینبک به خاطر «تورتیا فلت» برندهی مدال طلای داستانی باشگاه مشترک المنافع کالیفرنیا شد. پس از «تورتیا فلت» چندین رمان موفق دیگر از جمله «موشها و آدمها» (۱۹۳۷)، «خوشههای خشم» (۱۹۳۹) و «شرق بهشت» (۱۹۵۲) منتشر کرد. «خوشههای خشم» شاید مشهورترین رمان اشتاینبک باشد. این رمان هم از نظر هنری و هم از نظر تجاری موفقیتآمیز بود و در سال ۱۹۴۰ برندهی جایزه پولیتزر برای ادبیات داستانی شد و میلیونها نسخه در سراسر جهان فروخت. او در سال ۱۹۶۲ برندهی جایزهی نوبل هم شد. اشتاینبک در ۲۰ دسامبر سال ۱۹۶۸ بر اثر بیماری قلبی در شهر نیویورک درگذشت. میراث و جایگاه رفیع او به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم تا ابد محفوظ است. آثار او به برنامههای درسی دبیرستان و کالج راه یافتهاند، به بسیاری از زبانها ترجمه شدهاند و توسط کارگردانان بزرگی چون جان فورد و الیا کازان مورد اقتباس قرار گرفتهاند.
۱. اسب سرخ
«اسب سرخ » جان اشتاینبک داستان مشکلاتی است که در دوران بلوغ به وجود میآیند. این داستان پیچیدگی طبیعت انسان را از طریق پیوند بین پسری جوان به نام جودی و اسب محبوبش، گابیلان، نشان میدهد. داستان در مزرعهای در شمال کالیفرنیا اتفاق میافتد و بازتابی تکاندهنده در زندگی و مرگ، عشق و از دست دادن، و مبارزه برای درک دنیای طبیعی است.
جودی پسری باهوش و کوشا است، اما هنوز در حال یادگیری روشهای سخت زندگی در مزرعه است. پدرش به او یک اسب تندخو به نام گابیلان میدهد و جودی مشغول آموزش او میشود. جودی با کمک بیلی باک، یک کارگر قابل اعتماد، هم به گابیلان و هم به واقعیتهای زندگی در مزرعه نزدیکتر میشود. تعاملات جودی با اسب به عنوان استعارهای از رشد عاطفی و شکوفایی روانی اوست.
پیوند جودی با گابیلان مضامین دلبستگی، عشق و اشتیاق را دربرمیگیرد. جودی در حالی که برای آموزش اسب کار میکند، یک ارتباط عاطفی با گابیلان ایجاد میکند که فراتر از رابطهی صرف انسان و حیوان است. او اسب را به عنوان یک دوست، همراه و شریک میبیند. پیوندی که او تمایلی به رها کردن آن ندارد. جودی حاضر نیست بپذیرد که چرخهی طبیعی زندگی با مرگ و از دست دادن به اوج خود میرسد. از طریق عشق او به گابیلان، خواننده میل جودی به سرپیچی از قوانین طبیعی زندگی و مرگ انسان را درک میکند.
با این حال، زمانی که گابیلان بیمار میشود، دنیای جودی از هم میپاشد و تلاشهای او برای نجات اسب محبوبش با شکست مواجه میشود. اشتاینبک از سرنوشت غم انگیز اسب برای کشف واقعیتهای خشن زندگی و مرگ استفاده میکند و بر چرخهی اجتنابناپذیر تولد، رشد و زوال تاکید میکند. بیلی باک سعی میکند جودی را در مورد نظم طبیعی زندگی و مرگ آموزش دهد. ناامیدی جودی احساس بیهودگی او را نسبت به مرگ و آسیبپذیری قلب انسان جوان نشان میدهد.
یکی از مضامین اصلی «اسب سرخ» تضاد بین انسان و طبیعت است. اشتاینبک انسانها را هم به عنوان کودکان و هم فاتحان محیطزیست و نیروهای طبیعی را بیتفاوت و اغلب بیرحمانه قدرتمند به تصویر میکشد. جودی و خانوادهاش با آسیبپذیریهای تحت سلطهی نیروهای طبیعی درگیر هستند. آنها برای زنده ماندن در زمین به توانایی فیزیکی خود وابستهاند اما حتی قدرت آنها نیز محدود است وتحتالحمایهی آب و هوا، زمینهای خشن و هوسهای سرنوشت قرار دارند. تلاش خام جودی برای رام کردن و کنترل محیطی خارج از نفوذ انسان، در نهایت منشأ غم و اندوه او است. به ویژه وقتی گابیلان در برابر بیماری طبیعی تسلیم میشود. اشتاینبک به طرز ماهرانهای نشان میدهد که حتی بزرگترین تلاشهای انسانی ما در برابر قدرت بیحدوحصر و بیرحمانهی طبیعت زودگذر و ناچیز است.
موضوع مهم دیگر، به بلوغ رسیدن قهرمان داستان، جودی است. جودی از طریق تعامل با گابیلان و مرگ غمانگیزش، احساساتی را تجربه میکند و عمیقتر و بالغ میشود. رویاهای جودی در مورد کنترل و آرزویش برای نگه داشتن اسب خود به درک بیشتر از نظم طبیعی زندگی و مرگ منجر میشود. او شروع به درک شکنندگی زندگی و دنیای طبیعی میکند. او به درک عمیقتری از همدلی و قدردانی از زندگی میرسد. جودی درس مهمی آموخته است که اگر چه مرگ ممکن است چیزهایی را که دوست دارید را از بین ببرد اما درسی به شما میدهد که میتواند شخصیتتان را متحول کند.
«اسب سرخ» به ایدهی اسطوره و فولکلور نیز اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه داستانهای شفاهی پتانسیل الهام بخشیدن و شکل دادن به باورهای مردم را دارند. در این کتاب، شخصیت پونی و داستانهای مرتبط با او محملی برای نمادسازی آزادی، شجاعت و ریسکپذیری است.
به طورکلی، «اسب سرخ» کاوشی تلخ و شاعرانه در مورد معنای بزرگ شدن، رویارویی با ظلم دنیای طبیعی و یادگیری پذیرش مرگ است. مضامین طبیعت، رابطهی انسان با آن، و اجتناب ناپذیر بودن از دست دادن و مرگ به طرز درخشانی در تار و پود روایت بافته شده است. اشتاینبک با توصیفهای واضح و شخصیتپردازیهای ظریف خود، خواننده را به تأمل در حقایق اساسی وجودی تجربهی انسانی دعوت میکند. او به ما نشان میدهد که زندگی زودگذر است اما در مبارزه برای حفظ خود و روح اساسی پیوندهای عاطفی ما با طبیعت شکوه و زیبایی وجود دارد. کسانی که این رمان را میخوانند، باید انتظار سفری تاملبرانگیز و احساسی را داشته باشند و با حقایق اجتناب ناپذیر زندگی مثل از دست دادن آنچه که پشت سر گذاشته شده، روبرو شوند. «اسب سرخ» یک اثر ادبی قابل توجه است که نگاهی زنده و قانعکننده به زندگی، عشق و از دست دادن دارد. این داستان جذاب گواهی بر توانایی داستانسرایی استادانهی اشتاینبک و بینش درستی است که او نسبت به شرایط انسانی دارد.
در بخشی از کتاب اسب سرخ که با ترجمهی سیروس طاهباز توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
در گرمای پر جنب و جوش یک بعد از ظهر نیمه تابستان، پسرک جودی، به ناآرامی گرداگرد چراگاه را نگاه میکرد تا چیزی برای سرگرمی پیدا کند. به انبار رفته بود، به لانه پرستوها در زیر لبه بام آن قدر سنگ پرانده بود تا یکی از دانههای گلی شکسته بود و پوشش کاه و پرهای ناپاک آن به زمین ریخته بود. سپس در چراگاه تکه پنیر ماندهای را در تله گذاشته بود و تله را در جایی قرار داده بود تا دبلتری مت، سگ بزرگ خوب، برای ربودن پنیر پوزه اش را لای تله کند. جودی به تحریک خشونت این کار را نمی کرد، حوصلهاش از بعد از ظهر دراز گرم سر رفته بود.
دبلتری مت پوزه کند خود را میان تله فرو کرد، سر تله افتاد و سگ از درد نالید و با پوزه خونی لنگید و دور شد. مت هر جور آسیب که میدید میلنگید. هنگام جوانی در تله روباه گیری افتاده بود و از آن پس همیشه میلنگید، حتی وقتی که سرش داد میکشیدند.
۲. دفتر وقایع روزانه روسی
درست پس از فرود آمدن پردهی آهنین بر اروپای شرقی برای جان اشتاینبک و رابرت کاپا فرصتی نادر پیش آمد. آنها از طرف نیویورک هرالد تریبون مأمور شدند تا به اتحاد جماهیر شوروی سفر کنند و یافتههای خود را گزارش کنند. اشتاینبک و کاپا نه تنها به مسکو و استالینگراد (ولگوگراد کنونی)، بلکه به حومهی اوکراین و قفقاز نیز سفر کردند. نتیجهی این سفر به عنوان یک سند تاریخی منحصر به فرد ثبت شده است.
سفر اشتاینبک و کاپا نه تنها یک ماجراجویی بود بلکه فرصتی بود برای مستندسازی واقعیتهای تلخ زندگی کارگران کارخانه، کارمندان دولت و دهقانانی که از ویرانیهای جنگ جهانی دوم آسیب خورده بودند. این مجله نگاهی اجمالی به زندگی مردم روزمره است و دیدگاهی منحصر به فرد از مبارزاتی که آنها تحمل کردهاند ارائه میدهد. نویسندگان از تجربیاتشان در اوج قدرت هنری گزارشی صمیمانه مینویسند و به نیاز به مستندسازی مبارزهی انسانی پاسخ میدهند.
اشتاینبک و کاپا در ابتدای سفر خود، مسکو را شهری رنگارنگ و جهانی توصیف میکنند. با این حال، آنها به زودی متوجه میشوند که واقعیت زندگی تحت حکومت کمونیستی به دور از ایدهآل است. آنها شاهد هستند که مردم در فقر گسترده و شرایط معیشتی سختی به سر میبرند و برای تهیهی آذوقهای ناچیز ساعتها صف میکشند. کاپا از افرادی که ملاقات کردهاند عکسهای نمادین میگیرد و به سخنان اشتاینبک عمق و احساس میبخشد.
هنگامی که به حومهی شهر سفر میکنند، اشتاینبک و کاپا درک بیشتری از تغییرات اجتماعی و اقتصادی عظیمی که در اتحاد جماهیر شوروی در حال وقوع بود به دست میآورند. آنها مصائب بسیاری را که مردم تجربه کردند، از قبیل فقدان مراقبتهای پزشکی و آموزش، شرایط بد زندگی و تهدید دائمی سرکوب سیاسی، ثبت میکنند. همچنین به نبود آزادی شخصی افرادی که ملاقات کردند و سوءظن و ترس گستردهای که در جامعه وجود داشت اشاره میکنند.
نویسندگان در مورد فرهنگهای رنگارنگ و متنوع اوکراین و قفقاز، از جمله زبانها و سنتهای آنها به خواننده بینشی مفید میدهند. اشتاینبک و کاپا موسیقی محلی و رقصهای بینظیر منطقه و جشنوارهها و مراسم بسیاری را که با زندگی مردم تنیده شده مشاهده میکنند و در عین حال چالشهایی را که این فرهنگها در زمان حکومت ظالم شوروی با آن مواجه بودند بازگو میکنند.
در سرتاسر این کتاب، اشتاینبک و کاپا دائماً در مورد انعطافپذیری و نبوغ افرادی که ملاقات کردند، اظهار نظر میکنند. با وجود سختیهای زندگی روزمره، مردم موفق میشوند روحیهی امید و ارادهای باورنکردنی از خود نشان دهند. این مجله شواهدی از روح انسان و توانایی آن برای زنده ماندن حتی در سختترین شرایط ارائه میدهد.
مشاهدات اشتاینبک و کاپا لحظهای در زمان را به تصویر میکشد که نمایی بینظیر از سختیهایی است که مردم تجربه کردهاند. این مجله همچنین نمونهای از فرآیند خلاقیت است. اشتاینبک و کاپا هر دو در اوج قدرت هنری خود بودند و برای تولید اثری با کیفیت استثنایی همکاری کردند. اشتاینبک مردم و مکانهایی را که با آنها برخورد کرده استادانه توصیف میکند، در حالی که عکسهای نمادین کاپا بعد بصری منحصربهفردی را به آن اضافه میکند. این مجله گواهی بر قدرت همکاری است و الهامبخش هنرمندان و نویسندگانی است که به دنبال مستندسازی دنیای اطراف خود هستند.
در نهایت، این مجله تفسیری در مورد قدرت داستانسرایی به دست میدهد. اشتاینبک و کاپا اهمیت ثبت تجربیات افرادی که با آنها ملاقات کردند و داستان هایی را که به اشتراک گذاشتند تشخیص دادند. آنها فهمیدند که داستانسرایی ابزار قدرتمندی برای روشن کردن تجربهی انسانی و ارتباط با افراد خارج از تجربهی شخصی محسوب میشود. «دفتر وقایع روزانه روسی» نمونهای از داستانسرایی در قویترین حالت آن است که به خوانندگان اجازه میدهد وارد دنیایی شوند که در غیر این صورت برای آنها ناشناخته باقی میماند.
در بخشی از کتاب «دفتر وقایع روزانهی روسی» که با ترجمهی همایون نوراحر توسط نشر میردشتی منتشر شده میخوانیم:
روسها اکراه داشتند که یک عکاس وارد شوروی بشود. در مورد من این طور نبود، که برایمان عجیب مینمود، چون دستگاه سانسور میتواند فیلم را وارسی کند، اما از وارسی ذهن نظارهگر عاجز است. در این جا باید چیزی را توضیح بدهم که در تمام مدت سفرمان، درست از آب درآمد. دوربین یکی از هراس انگیزترین سلاحهای مدرن است به ویژه برای مردمی که در جنگ باشند و بر سرشان بمب و گلولهی توپ فرود آمده باشد، چون در پی یک بمباران همواره عکسی وجود خواهد داشت. معمولاً نقشههای هوایی یا نقشههای جاسوسی از شهرهای بزرگ و کوچک و کارخانههای ویران را با یک دوربین تهیه میکنند.
بنابراین دوربین ابزاری است خوف انگیز، و هر جا که شخص آن را با خود داشته باشد، به او بدگمان میشوند و مراقبش خواهند بود. اگر این حرف را باور ندارید، دوربین براونی شمارهی چهار خودتان را به هر جایی در نزدیکی اوک ریج یا کانال پاناما یا یکی از صد ناحیهی آزمایش سلاحهایمان ببرید. امروزه در ذهن بیشتر مردم دوربین نشانهی ویرانی و نابودی است و مایهی بدگمانی، که حق هم همین است.
۳. روزگاری جنگی بود
«روزگاری جنگی بود» مجموعهای از نوشتههای روزنامه نگاری جان اشتاینبک در طول جنگ جهانی دوم است که ابتدا در سال ۱۹۵۸ منتشر شد.
این کتاب شامل مجموعهای از مقالات، پیامها و نامههایی است که اشتاینبک در زمان خبرنگاری خود نوشته است. اشتاینبک در این اثر بر جنبهی انسانی جنگ تمرکز میکند و تجربیات و احساسات سربازان و غیرنظامیانی را که با آنها روبرو میشود، توصیف میکند.
یکی از مضامین اصلی کتاب صدماتی است که جنگ بر افراد و جوامع وارد میکند. اشتاینبک در مورد ویرانیها و آسیبهای مناطق جنگزدهای که بازدید کرده مینویسد و زخمهای فیزیکی و عاطفی را که سربازان مدتها پس از پایان جنگ تحمل میکنند توصیف میکند.
اشتاینبک علاوه بر مشاهدات خود از جنگ، در مورد افرادی که در طول راه ملاقات میکند نیز مینویسد. او با سربازان و غیرنظامیان مصاحبه میکند و داستانها و دیدگاههای آنها را به اشتراک میگذارد. او همچنین در مورد افراد مشهوری مانند باب هوپ مینویسد که از خطوط مقدم بازدید کردند.
در سرتاسر کتاب، نویسندگی اشتاینبک با مهارتهای روزنامه نگاری و توانایی او در به تصویرکشیدن ماهیت لحظهها مشخص میشود. او با نگاهی دقیق به جزئیات مینویسد و افراد و مکانهایی را که با آنها روبرو میشود با توصیفاتش جان میبخشد. نثر بدون پیچ و تاب او نشاندهندهی جدیت موضوع است.
در حالی که «روزگاری جنگی بود» در درجهی اول یک اثر روزنامه نگاری است اما ویژگیهای ادبی بارزی نیز دارد. نوشتههای اشتاینبک با همان مضامین و دغدغههایی آغشته است که در داستانهای او هم وجود دارند. مثلا تمرکز او بر تجربهی انسانی جنگ، همدردی او با مردم عادی، و تعهد او به عدالت اجتماعی.
اشتاینبک از تأثیر جنگ بر زندگی و نوشتار خود و از دشواری بیان واقعیت جنگ با کلمات مینویسد و از آسیبهایی که تماشای جنگ بر روح خود او وارد کرده. او همچنین در مورد اهمیت شهادت تاریخ و مسئولیتی که روزنامهنگاران برای گفتن حقیقت بر دوش دارند صحبت میکند. اشتاینبک از تجربیات منحصر به فرد خود به عنوان خبرنگار جنگ استفاده میکند تا مشاهداتی بدیع را در مورد سیاست جنگ، پیچیدگیها و پیامدهای جهانی آن به اشتراک بگذارد .او به عنوان یک خبرنگار جنگی بیش از هر کسی نسبت به نقش رسانهها در شکل دادن به افکار عمومی و روشهایی که اغلب میتوانند نتیجهی جنگ را تغییر دهند، آگاه بود. او دشواریهای کار روزنامهنگارانی را که به دنبال ارائهی گزارش دقیق از شرایط جنگ هستند اما به دیوار سانسور برخورد میکنند از نزدیک لمس کرده بود.
«روزگاری جنگی بود» دیدگاهی منحصر به فرد و روشنگر دربارهی جنگ جهانی دوم دارد که فراتر از روایت سنتی است. این کتاب پیچیدگیهای جنگ و پیامدهای آن را آشکار میکند و تأثیر آن بر سطوح فردی و اجتماعی را بررسی میکند. این کتاب از این نظر ارزشمند است که دریچهای به سوی درک همدلانه باز میکند که برای کسانی که به دنبال یادگیری بیشتر از یکی از مخربترین دورههای جهان هستند غنیمت است.
به طور کلی «روزگاری جنگی بود» چشمانداز وسیع و روشنگری در مورد جنگ، سیاست، اقتصاد، طبیعت انسانی و حقیقت را پیش چشممان ترسیم میکند. مقالات اشتاینبک جنگ را آنگونه که بوده روایت میکند و بازتابی است صادقانه از تجربیات غیرنظامیان، سربازان، پیامدهای اجتماعی و سیاسی جنگ و انسانیت در میان هرج و مرج. در مجموع روایت درخشان اشتاینبک از مضامین یاد شده، به گفتگوی الزامآور دربارهی جنگ، جهانیگرایی، سیاست و طبیعت انسانی کمک میکند.
در بخشی از کتاب «روزگاری جنگی بود» که با ترجمهی مرضیه خسروی توسط نشر روزگار منتشر شده میخوانیم:
در این کشتی نمیتوان با نفرات بعنوان یک فرد رفتار کرد. آنها صرفا شمارههایی هستند که یک فضای عمودی و افقی به اندازه شش پا در سه پا در دوپا را اشغال میکنند. فضای زیادی را باید برای یک واحد فیزیکی اختصاص داد. آنها موتورهایی هستند که برای جلوگیری از توقف میبایست بهشان سوخت رسانی کرد. میبایست مراقب محصول احتراق شان بود و آن را از میان برد. به هیچ وجه نمی توان با آنها بمثابه فرد رفتار کرد. در روز دوم و سوم تاثیرات این روش نمایان میشود. صف منظم و بموقع تشکیل میشود، اما روز اول افتضاح است.
حالا افراد استراحت میکنند و هیچ جایی برای تحرک وجود ندارد. آنها در طول این سفر قادر به انجام فعالیتهای بدنی زیادی نیستند. پاهای زیادی وجود دارد. عمده خاطرهای که از یک کشتی نفربر در ذهن میماند پاها هستند. یک نفر میتواند سر و دستهایش را به نحوی کنار بکشد اما چه خوابیده و چه نشسته، پاهایش مشکلساز هستند. آنها در هر سمتی پراکنده شده و در هرگوشهای فرو رفتهاند. از آنها حفاظتی نمیشود زیرا عضوی از فرد هستند که احتمال آسیب دیدنشان حداقل است. برای حرکت میبایست در میان پاها قدم برداشت، و باید روی آنها حرکت کرد.
۴. زمستان
ایتان آلن هاولی مردی است که خود را در موقعیت دشواری میبیند. او زمانی یکی از اعضای طبقهی اشراف لانگ آیلند بود، اکنون به عنوان فروشنده در یک فروشگاه مواد غذایی که خانوادهاش قبلاً مالک آن بودند کار میکند. همسرش ناآرام است و فرزندانش آرزوهایی دارند که او نمیتواند برآوردهشان کند. این کتاب، آخرین رمان اشتاینبک است و به بررسی تعادل متزلزل بین صداقت خصوصی و عمومی میپردازد که به خوبی شرایط آمریکا را توصیف میکند.
در ابتدای کتاب، ایتان از موقعیتی که در زندگی دارد و ناتوانیاش در تامین مخارج خانوادهاش احساس شرمندگی میکند. او به ویژه از این واقعیت که پدربزرگش زمانی دارایی زیادی در لانگ آیلند داشت، ناراحت است. ایتان در افکار خود اغلب از پدربزرگش به عنوان مردی بسیار مهم یاد میکند، کسی که قابل تحسین و احترام است. اما اکنون ایتان از آن جایگاه سقوط کرده است. او به عنوان فروشنده در یک فروشگاه مواد غذایی کار میکند. موقعیتی که حتی برای خودش هم خجالتآور است.
ایتان کاملا از ناراحتی همسرش مری آگاه است. او مشتاق آسایش مادی است و از موقعیت فعلی خود در زندگی ناراضی است. در همین حال، فرزندان ایتان که به زندگی با امتیازات نسبی عادت کردهاند تشنهی چیزهای بیشتری هستند. فرزندانش از او وسایلی تجملاتی میخواهند اما ایتان توان پرداخت این امکانات تجملاتی را ندارد و از ناتوانی در تامین معاش خانوادهاش عذاب میکشد.
یک روز، در یک لحظهی بحران اخلاقی، ایتان تصمیم میگیرد خطوط قرمز را زیر پا بگذارد و در عوض پولدار شود. قطبنمای اخلاقی ایتان متزلزل میشود و او به طور فزایندهای از انتخابهایی که میکند ناراحت است. در نهایت، بحران اخلاقی ایتان به اوج میرسد و او مجبور میشود با عواقب اعمال خود مقابله کند.
داستان این رمان در آمریکای معاصر اشتاینبک، در حدود سال ۱۹۶۰ می گذرد. این زمان، زمان تغییرات اجتماعی بزرگی بود. ساختارهای سنتی جامعه آمریکا داشت دچار تغییر و تحول میشد. مبارزات ایتان منعکسکنندهی مبارزات گستردهتر نسل اوست.
از بسیاری جهات، «زمستان» را میتوان به عنوان حسن ختامی مناسب برای حرفهی طولانی و قابل توجه اشتاینبک در نظر گرفت. این رمانی است که اعماق روان انسان و پیچیدگیهایی که در دل تجربههای زندگی آمریکایی است میکاود. نثر اشتاینبک به طور مشخصی مستقیم و سرشار از حس عمیق همدلی و درک است. این کتاب برای خوانندگان واقعیت رویای آمریکایی و چالشهایی را که بر سر راه رسیدن به آن وجود دارد آشکار میکند.
موضوع اصلی رمان افول ارزشهای آمریکایی در عصر سرمایهداری است. اشتاینبک تأثیرات مخربی که سرمایهداری بر جامعه میگذارد را به بوتهی نقد میکشد به ویژه ظرفیت محدود آن در ایجاد جهانی که در آن صداقت، اخلاق و انسانیت تابع ثروت و منافع مادی هستند. او این ایده را از طریق شخصیت ایتان که در یک موقعیت پیچیدهی اخلاقی گرفتار شده، بررسی میکند. ایتان نمیتواند میلش به ثروت را با ارزشهای اخلاقی و انسانی خود تطبیق دهد. او نمایندهی انسانهایی است که در باتلاق گیر کردهاند. روایت اشتاینبک نقد سیاستها و ارزشهای آمریکایی است و نشان میدهد که اگر زندگی خود را منحصراً وقف پیشرفت کنیم، اغلب دچار زوال اخلاقی و سرخوردگی قابل توجهی میشویم.
برخی از منتقدان اشتاینبک را به بدبین بودن بیش از حد نسبت به وضعیت جامعهی آمریکا متهم کردهاند، در حالی که برخی دیگر او را به خاطر بینشش در مورد شرایط انسانی تحسین کردهاند. فارغ از هر چیز نمی توان منکر قدرت و ارتباط این رمان شد. چه از طرفداران قدیمی اشتاینبک باشید و چه تازه با او آشنا شده باشید ، «زمستان» رمانی است که از خواندن آن لذت خواهید برد.
در بخشی از کتاب زمستان که با ترجمهی شهرزاد لولاچی توسط انتشارات مروارید منتشر شده میخوانیم:
مری گفت: «به این زودی که نمیروی؟ هنوز نیم ساعت وقت داری. این هم نتیجه ی زود بیدار شدن است.»
جواب دادم: «یک عالمه جعبه را باید باز کنم. خیلی چیزها را باید قبل از باز کردن مغازه در قفسهها بچینم. تصمیمات مهمی باید اتخاذ شود. آیا باید ترشیها و ربها را روی یک قفسه بچینم؟ آیا زردآلوهای کنسروی با هلوها درگیر میشوند؟ میدانی که ترکیب رنگها در لباس چقدر مهم است.»
و زود رسیدم. رد بیکر هنوز نیامده بود. آدم میتواند ساعتش را با آن سگ، یا هر سگی، تنظیم کند. او گردش روزانهاش را هر روز نیم ساعت بعد آغاز میکند. و جویی مورفی هم دیر نمیکند، او هم نیامده است. بانک که باز نمیشود، اما معنی اش آن نیست که جویی روی حسابهایش کار نمیکند. شهر خیلی آرام شده بود، اما البته خیلیها به خاطر آخر هفتهی عید پاک به سفر رفتهاند. این تعطیلات و چهارم ژوئیه و روز کارگر مهمترینها هستند. مردم حتی وقتی که نمیخواهند هم به جایی میروند. مطمئنم که حتی گنجشکهای خیابان الم هم رفتهاند.
البته استن وال جکسن اسمیت را سر پستش دیدم. تازه در قهوهخانه فرمستر یک فنجان قهوه نوشیده بود. آن قدر لاغر و ترکهای بود که اسلحه و دستبندهای بزرگتر از حد معمول به نظر میرسیدند. او کلاه افسریاش را کج به سر میگذارد، قبراق لای دندانهایش را با خلال پر مرغابی تمیز میکند.
۵. سلطنت کوتاه پپن چهارم
«سلطنت کوتاه پپن چهارم» در سال ۱۹۵۷ منتشر شد. داستان یک طنز سیاسی است که در فرانسه میگذرد. پپن ریستال وارث قانونی تاج و تخت فرانسه است. فقط مشکل اینجاست که سلطنت در فرانسه لغو شده و پپن یک ستارهشناس آماتور است که از اشرافیت بویی نبرده. او درگیر یک جنبش سیاسی میشود که به دنبال بازگرداندن سلطنت فرانسه و نشاندن او بر تاج و تخت است. در این تلاش گروهی از شخصیتهای عجیب و غریب، به او میپیوندند. آنها با هم برای کسب حمایت از ادعای تاج و تخت پیپین تلاش میکنند و در نهایت موفق میشوند. با این حال، پپن به سرعت متوجه میشود که پادشاه بودن تنها چیزی نیست که باید باشد. برای همین تلاش میکند تا با خواستهها و مسئولیتهای نقش جدیدش سازگار شود.
اشتاینبک در سرتاسر رمان جنبههای مختلف جامعه فرانسه از جمله فساد سیاسی، بوروکراسی و شکاف طبقاتی را به هجو میکشد. اشتاینبک با ارتقای مضامین مرکزی رمان به فضایی کمدی، ویژگیهای متعارف مرتبط با سلطنت را زیر و رو میکند تا بهتر درک شوند.
پپن، یک شخصی عادی است که به دنیای سلطنتی پرتاب میشود اما به سرعت متوجه میشود که سبک زندگی سلطنتی چقدر پوچ است. این کتاب ناکارآمدی اساسی نهاد و حکومت را هدف قرار میدهد و فقدان یک چشمانداز منسجم برای خدماترسانی به جامعه را نقد میکند. اشتاینبک خواستار چیزی بهتر است: دولتی که واقعاً به نیازهای مردم رسیدگی کند، نه فقط به نیازهای آنهایی که در بالای سلسله مراتب اجتماعی هستند. و جامعهای که در آن شهروندان عادی میتوانند عملکرد قدرت را به چالش بکشند و ساختارهای مضری را که مانع از صحبت کردن علیه آن هستند، کنار بزنند.
به طور کلی، «سلطنت کوتاه پپن چهارم» رمانی سبک و سرگرمکننده است که از طنز و شوخی برای اظهار نظر در مورد ناتوانیهای طبیعت انسان، به ویژه در زمینهی سیاست و قدرت استفاده میکند. اگرچه ممکن است به اندازهی برخی از آثار دیگر اشتاینبک شناخته شده نباشد، اما هنوز هم سهم ارزشمندی در ژانر طنز سیاسی دارد و گواهی است بر تطبیق پذیری و مهارت نویسنده در ژانرهای مختلف.
۶. شرق بهشت
«شرق بهشت» رمانی اسطورهای است که به بررسی سرنوشت درهم تنیدهی دو خانواده، تراسکها و همیلتونها، در دره سالیناس، کالیفرنیا میپردازد. این داستان گسترده و اغلب بیرحمانه، نسلهای انسان را دنبال میکند و سقوط آدم و حوا و رقابت ویرانگر قابیل و هابیل را به طور اجتنابناپذیری تکرار میکنند. این رمان بازگویی قدرتمندی از اسطورهی پیدایش است.
آدام تراسک از شرق به کالیفرنیا میآید تا کشاورزی کند و خانوادهاش را در زمین حاصلخیز جدید درهی سالیناس بزرگ کند. با این حال، تولد پسران دوقلوی او، کال و آرون، همسرش کتی را به مرز جنون میکشاند و آدام تنها پسران را بزرگ میکند. یکی از پسرها، آرون، تحت محبت پرورشدهندگان اطرافش رشد میکند، در حالی که دیگری، کال، منزوی میشود و در تاریکی اسرارآمیزی فرو میرود.
«شرق بهشت » اولین بار در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. اشتاینبک در این کتاب مسحورکنندهترین شخصیتهای خود را خلق میکند و ماندگارترین مضامین خود را بررسی میکند. از جملهی این مضامین، راز هویت و پیامدهای غیبت عشق است. در واقع یک حماسهی خانوادگی و بازگویی مدرن اسطورهی پیدایش است. این شاهکار سالهای آخر عمر اشتاینبک مهارتهای قابل توجه او به عنوان یک داستاننویس و درک عمیق او از طبیعت انسانی را به نمایش میگذارد.
رمان اشتاینبک به خاطر شخصیتهای قانعکننده و پیچیدهاش که با سنگینی گذشته و آیندهی نامشخص پیش روی خود دست و پنجه نرم میکنند، قابل توجه است. طرح پیچیدهی رمان توسط اعمال و تصمیمات این شخصیتها جلو میرود. آنها با انتخابهای دشوار زندگی و عواقب اعمال خودروبرو میشوند. سبک نگارش غنی اشتاینبک به کیفیت اسطورهای رمان کمک میکند و خوانندگان در دنیای زنده و فراموشنشدنی آن غوطهور میشوند.
در «شرق بهشت»، اشتاینبک همچنین به بررسی ماهیت اغلب پیچیدهی عشق و پتانسیل آن برای حیاتبخشی و مخرب بودن میپردازد. عشق موضوع اصلی است و رمان هم بهترین و هم بدترین جنبههای عشق را در بر دارد. شخصیتهای رمان عاشقانه، عمیق و غمانگیز عشق میورزند: آنها اغلب با این درک مواجه میشوند که عشقشان قبلاً آنها را محکوم کرده است.
برخورد پیچیدهی اشتاینبک با عشق به تصویر او از پویایی خانواده کمک میکند. این رمان کاوشی سرسختانه از پیچیدگیهای روابط خانوادگی ارائه میدهد. خانوادههای تراسک و همیلتون گرفتار نقصها و عیوب خود هستند. که این مسئله دیدگاههای انسانساز رمان در مورد تجربههای انسانی را تقویت میکنند.
نقطهی اوج رمان رویارویی فراموشنشدنی بین کال و پدرش، آدام است که به عنوان نقطهی اوج درونمایهی رمان یعنی هویت و عشق عمل میکند. جستجوی کال برای یافتن هویت خود او را به زیر سوال بردن ماهیت خیر و شر و در نهایت به درک عمیق ماهیت انسان سوق میدهد. کاوش اشتاینبک در مورد این مضامین در «شرق بهشت» یک دستاورد ادبی مهم و نشان صلاحیت او برای اظهار نظر در مورد وضعیت انسان است.
در مجموع «شرق بهشت» رمانی خاطرهانگیز است که درگیریهای شرایط انسانی را از پیچیدگیهای عشق گرفته تا جستجوی هویت در خود جا داده. شخصیتهای فراموشنشدنی رمان، طرح پیچیده و سبک نگارش غنی، تأثیری محو نشدنی بر خوانندگان گذاشته و جایگاه آن را به عنوان یکی از بزرگترین رمانهای آمریکایی قرن بیستم تثبیت کرده.
در بخشی از کتاب «شرق بهشت» که با ترجمهی پرویز شهدی توسط نشر مجید منتشر شده میخوانیم:
گاهى پیش مىآید که گونهاى حالت رحمت و آرامش روح را دربرمىگیرد. این پدیدهاى است که خیلىها با آن آشنایى دارند. ابتدا مثل جرق جرق کوچک نخ باروتى است که ضمن سوختن به دینامیت نزدیک مىشود. آرامشى در معده و حظّ و سرورى در اعصاب و ساعدها. پوست هوا را مىچشد و هر نفس فصیلتى است. تمام بدن با لذت کش و قوسى به خود مىدهد، ذهن به روشنى مىگراید و جهان در برابر چشمان شکوهمند مىشود. آدم امکان دارد در هوایى گرفته و سرزمینى تیره با درختانى سیاه زندگى کرده باشد، وقایعى مهم، پىدرپى، نامشخص و بىرنگ برایش رخ داده باشد، اینها هیچکدام اهمیتى ندارد. چون در لحظه رحمت و آرامش ناگهان آواز پرندهاى گوش را مىنوازد، رایحه زمین، مشام را لذت مىبخشد و نور خفیف شده از خلال شاخ و برگ درختى، به چشم روشنایى مىدهد. آنگاه آدم تبدیل به چشمهاى مىشود خشکنشدنى. شاید جایى که در دنیا اشغال مىکند با میزان و کیفیت آشفتگىاش اندازهگیرى شود. این عملى فردى است، ولى ما را به جمع پیوند مىدهد. خاستگاه هر آفرینشى است و هر فرد را در مقایسه با افراد دیگر مشخص مىکند. نمىدانم سالهایى که در پیش است چه چیزهایى براىمان تدارک دیده است. تغییرهایى غولآسا آماده مىشود، قدرتها آیندهاى را طرح مىریزند که ما با چهرهاش آشنا نیستیم.
۷. مروارید
«مروارید» در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. در یک دهکدهی ماهیگیری کوچک در مکزیک یک غواص مروارید فقیر به نام کینو زندگی میکند. داستان او از این قرار است: کینو و همسرش، خوانا، با پسر کوچکشان، کویوتیتو، زندگی سادهای دارند. یک روز، کویوتیتو را عقرب نیش میزند و کینو به دنبال پولی است تا او را درمان کند. کینو برای یافتن مروارید غواصی میکند و یک مروارید عظیم و ارزشمند صید میکند.
کینو که خود و خانوادهاش را برای همیشه تامین شده میبیند، بلافاصله در دنیایی از طمع و خطر فرو میرود. به طوری که خانوادگی مجبور به فرار از دهکده میشوند درحالیکه کسانی که مروارید را میخواهند در تعقیب آنها هستند. این منجر به یک نتیجهی غمانگیز و خشونتآمیز میشود.
به محض اینکه خبر مروارید در شهر پخش میشود همه آن را میخواهند. خریداران مروارید سعی میکنند کینو را فریب دهند و کینو برای محافظت از مروارید به طور فزایندهای پارانوئید و خشن میشود. وسواس او نسبت به مروارید منجر به از هم گسیختگی رابطهی او با همسرش، خوانا میشود و او حتی برای دفاع از خود دست به قتل میزند.
اشتاینبک از طریق شخصیت کینو و واکنش او به مروارید، ماهیت طمع انسان و تأثیر مخرب ثروت را آشکار میکند. تمایل کینو به امنیت مالی قابل درک است اما وسواس او به مروارید منجر به سقوط او میشود. او نه تنها قربانی طمع دیگران بلکه قربانی میل خود به ثروت و قدرت میشود.
«مروارید» در هستهی خود یک داستان عاشقانه است. عشق کینو به خانوادهاش و میل او به تأمین معاش آنها همان چیزی است که او را در وهلهی اول به سمت مروارید هل میدهد. با این حال، همانطور که داستان پیش میرود، مشخص می شود که برای نجات کینو و خانوادهاش از قدرت ویرانگر حرص و آز، عشق کافی نیست. تنها با انداختن مروارید به دریا و بازگشت به روش سادهی زندگی خود میتوانند به شادی و آرامش امیدوار باشند.
کتاب در دل خود مضامین مختلفی را جا داده: ثروت و قدرت، خطرات حرص، طمع و مسیرهایی که مردم برای دستیابی به رویاهای خود میروند. درگیریهای کینو با خریداران مروارید، که به دنبال فریب دادن کینو هستند، نمادی از نظام سرمایهداری است که میخواهد از آسیبپذیرترین افراد سوء استفاده کند. به این ترتیب مروارید به نمادی از رویای آمریکایی بدل میشود. کینو مروارید را به چشم وسیلهای برای فرار از موقعیت پست خود و دستیابی به موفقیت مادی میبیند. با این حال، شوق ثروت، جهانبینی کینو را به هم میریزد و باعث میشود که قطبنمای اخلاقی خود را از دست بدهد.
در سرتاسر رمان، کینو بین منافع شخصی خود و عشقش به خانواده و جامعه درگیر است. کینو هم مردی است که حاضر است برای محافظت از کسانی که دوستشان دارد همه چیز را به خطر بیندازد و هم مردی که توسط خواستههای خود تسخیر شده.
در مجموع، «مروارید» تمثیلی متفکرانه و قابل تأمل در باب مضامین ثروت، طبقه، استثمار، اخلاق، و تأثیر مخرب طمع اجتماعی است. توانایی اشتاینبک در ترکیب اسطورهها و داستانهای عامیانهی مختلف روایتی پدید آورده که همزمان هم جهانی و هم منحصر به فرد است. این کتاب همچنان یک قطعهی ادبی مهم است که پرسشهای انتقادی بسیاری دربارهی جامعه و انسانیت مطرح میکند.
در بخشی از رمان «مروارید» که با ترجمهی سیروس طاهباز توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
اینها در صندلیهایشان منتظر نشسته بودند تا مروارید به درون بیاید و آنگاه وراجی کنند و داد و فریاد راه بیندازند و فروشنده را بترسانند تا ارزانترین قیمت را به او تحمیل کنند. اما قیمتی بود که از آن کمتر نمیگفتند. زیرا یک بار فروشندهای بود که از سر نومیدی مرواریدهایش را به کلیسا بخشیده بود. آنگاه که خرید تمام میشد، خریداران تنها که میشدند انگشتهایشان را بیقرار به روی مرواریدها میکشیدند و آرزو میکردند که مرواریدها از آن خود آنان بود. زیرا در واقع خریدارانی که در کار نبود – تنها یک نفر خریدار بود و او بود که این اعمال را در حجرههای گوناگون گماشته بود تا به ظاهر رقابت ایجاد کرده باشند.
خبر به این خریدارها رسید و چشمهایشان را گشاده و سرانگشتانشان را کمی داغ کرد و هر یک را به این فکر انداخت که ارباب برای همیشه زنده نخواهد ماند و ناگزیر کسی جانشین خواهد شد و هر یک به این فکر افتادند که چگونه با کمی سرمایه میتوانند کار را از سر بگیرند.
تمام مردم نظرشان متوجه کینو بود. آدمهایی که چیزی برای عرضه داشتند و آدمهایی که در فکر تقاضا بودند. کینو مروارید دنیا را یافته بود و روح مروارید با روح آدمها در هم آمیخته بود و درد تیره غریبی که نشست کرده بود. هرکس ناگهان با مروارید کینو مربوط شد. مروارید او در رویاها، اندیشهها، برنامهها، آرزوها، نیازها، شهوتها و گرسنگیهای تمام آدمها وارد شد و تنها یک تن در میان بود و آن کینو بود که به طرزی غریب به صورت دشمن تمام آدمها درآمد، خبر، چیزی بی نهایت سیاه و پلید را در شهر برانگیخته بود این عصاره سیاه چیزی بود شبیه کژدم یا گرسنگی در برابر بوی غذا، یا تنهایی به هنگام منع عشق. زهردان شروع به ساختن کرد و شهر از فشار آن ورم کرد و بالا آمد.
۸. اتوبوس سرگردان
«اتوبوس سرگردان» نوشتهی جان اشتاینبک کاوشی روشنگر و انتقادی از جامعه و مردم آن در آمریکای قرن بیستم ارائه میکند. گزارشی واضح از تلخیها و ناامیدیهایی که بر زندگی بسیاری از مردم در آن دوره سایه افکنده بود. داستان این رمان پیرامون شخصیتهای سوار بر اتوبوسی است که در جادههای کالیفرنیا سفر میکنند. اتوبوس افراد مختلفی را جابجا میکند: آنهایی که پراز جاهطلبی و آرزو برای شروع یک زندگی جدید هستند، کسانی که رویای امکانات جدید را در سر میپرورانند و افسونشدهها و سرخوردگانی که از شکستها و رویاهای برآوردهنشدهشان فرار میکنند.
اشتاینبک ماهیت شخصیتها، ایرادات، نقاط قوت و جهانبینیهای متفاوت آنهارا بسیار خوب و باورپذیر از کار در میآورد. این کتاب نشان میدهد که به اصطلاح رویای آمریکایی به راحتی برای همه قابل دسترس نیست. بسیاری از مردم آن زمان مانند مسافران اتوبوس اشتاینبک در طبقات اجتماعی خود به دام افتاده بودند و به سختی میتوانستند فراتر از پیشینهی خود حرکت کنند. اشتاینبک از طریق شخصیتهای مختلف موضوعاتی مانند طبقه، جاهطلبی و جستجوی بیپایان خوشبختی را بررسی میکند.
یکی از برجستهترین جنبههای رمان صداقت آن است. اشتاینبک شخصیتهای خود را ناقص، پیچیده و اغلب متناقض به تصویر میکشد. او آنها را رمانتیک یا ایده آل نمیکند بلکه آنها را همانطور که هستند نشان میدهد.
«اتوبوس سرگردان» همچنین نشان میدهد که چگونه آداب و انتظارات اجتماعی زندگی را شکل میدهد. در واقع، اشتاینبک با مضمون سرخوردگی از رویای آمریکایی درگیر است. بسیاری از شخصیتهای کتاب رویاهایشان از هم پاشیده و تجربیاتشان آیینهی محدودیتهای فردگرایی و تأثیر نیروهای ساختاری بزرگتر بر زندگیهای فردی است.
سبک نگارش اشتاینبک حوزه دیگری است که رمان در آن میدرخشد. توصیفات او واضح و اتمسفریک است و مناظر و صداها و مکانهای مختلف را به روشنی وصف میکند. برای مثال، او کابینهای باغ گیلاس را که کارگران مهاجر در آن زندگی میکنند، بهعنوان «جعبههای کوچکی که شبیه اصطبل بودند» توصیف میکند. نثر او دلنشین است و تصویری واضح از واقعیتهای تلخ قرن بیستم آمریکا را پیش چشممان زنده میکند. او برای شخصیتها با لحنهای متمایز دیالوگ مینویسد و بدون زحمت راههایی را نشان میدهد که افراد با پیشینههای گوناگون و ارزشهای مختلف میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
جای تعجب نیست که «اتوبوس سرگردان» سالها پس از انتشار همچنان یک کلاسیک محبوب باقی مانده. این رمان تصویری صادقانه و چند بعدی از آمریکا در قرن بیستم ترسیم میکند. جهانی که با محدودیتها و بیثباتی اجتماعی و رویاپردازان و کسانی که حاضرند برای دنبال کردن امکانات جدید ریسک کنند پر شده. خواندن این کتاب برای هر علاقهمند به ادبیاتی که جامعه را بررسی و نقد میکند ضروری است. نثر هیجانانگیز و درک عمیق اشتاینبک از شخصیتهایش به خواننده این امکان را میدهد که با مضامین رمان هم در سطح فکری و و هم احساسی ارتباط برقرار کند.
در بخشی از کتاب «اتوبوس سرگردان» که با ترجمهی سعید ایمانی توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
این گروه کوچک خیلی به هم نزدیک بودند. میلدرد نسبت به پدر و مادرش که به هرحال پیرند احساس سرپرستی میکرد. او اغلب در شگفتی میماند که والدینش چگونه با این سن و سال در این دنیای بیقانون و درندشت زنده ماندهاند. او آنها را همچون بچههای کوچک، ساده و بی دفاع میدانست و البته که این موضوع در مورد مادرش صدق میکرد. اما میلدرد به فنانایذیری بچه و البته به پشتکار او در انتخاب راهش نیز میاندیشید. نوعی از این فناناپذیری در مورد «برنایس» صدق میکرد. او نسبتا زیبا بود. با بینیای راست که یک عینک فنری مدل قدیمی از شکل افتاده به چشم داشت. قسمت بالایی و غضروفی بینیاش در زیر عینک باریک مینمود و دو نقطه ی قرمز طرفینش از فشار عینک بر روی آن حکایت میکرد. چشمان کبود و نزدیک بینش به او حالتی دلچسب و روحانی میبخشید. به رغم سرزندگی زنانه و لطیفش همیشه لباسهایی با دوخت و مدل کلاسیک میپوشید. گاهگاهی درلباسهایش از تور و سنجاق سینههای آنتیک استفاده میکرد. کمر پیراهنش همیشه حاشیه دوزی شده، یقهها و سردستها همیشه بیعیب بودند. هنگام استحمام از آب سنبل دار استفاده میکرد و به همین دلیل پوست و لباس ها و کیفش همیشه بوی سنبل می داد. ولی از طرف دیگر نیز تقریباً به طور نامحسوسی بوی ترشی از او به مشام میرسید. زانوان و پاهایش قشنگ بود و کقش بسیار گرانبهای بندداری به پا داشت که بچهگانه به نظر میرسید و رویش نیز پاپیون کوچکی دیده میشد. دهان پژمرده و نرمش که به دهان بچهها میمانست. هیچ گونه شخصیتی به او نمیبخشید.
۹. راسته کنسروسازان
«راسته کنسروسازان» در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. این رمان در منطقهای فرسوده در مونتری کالیفرنیا میگذرد و مضامین اصلی آن شامل جامعه، طبقهی اجتماعی و مبارزه برای بقا در دنیایی است که به سرعت در حال تغییر است.
گروهی از مردم در منطقهی کوچکی از مونتری زندگی و برای حمایت و رفاقت به یکدیگر تکیه میکنند. بسیاری از شخصیتهای رمان، از جمله افراد ولگرد و کارگران بیکار از جامعه طرد شدهاند. با این حال، معایب و خصلتهای یکدیگر را میپذیرند و با هم پیوندی تقریباً خانوادگی ایجاد میکنند.
بسیاری از شخصیتهای رمان فقیر هستند و برای گذران زندگی تلاش میکنند. یکی دیگر از جنبههای مهم رمان، مبارزه برای بقا در دنیایی است که به سرعت در حال تغییر است. بسیاری از مردم بیکار برای تامین مخارج زندگی خود با مشکل مواجه شدهاند. اما شخصیتهای مدبر و سازگار این رمان راههایی برای پول درآوردن پیدا میکنند.
طنز ملایم رمان قابل توجه است. طنزی که اغلب برای تأکید بر موضوعات عمیقتر، مانند اهمیت دوستی و ارزش اجتماع به کار رفته. اشتاینبک از طنز برای برجسته کردن پوچ بودن و دشواری زندگی روزمره استفاده میکند. خواندن این کتاب به کسانی که دوست دارند حتی در مواجهه با سختیها روحیهی خود را حفظ کنند و خود را نبازند به شدت توصیه میشود.
بخشی از کتاب «راسته کنسروسازان» که با ترجمهی سیروس طاهباز توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
در آوریل ۱۹۳۲ لولهی دیگ بخار کنسروسازی هدیوندو برای سومین بار در طول دو هفته ترکید و هیئت مدیران؛ مرکب از آقای راندلف و یک تندنویس, صلاح را در این دیدند که خرید یک دیگ تازه. ارزانتر از این تعطیلی مکرر تمام خواهد شد. بیدرنگ دیگ بخار تازهوارد شد و آن دیگ کهنه را بردند به تکه زمین لخت بین مغازهی لی چانگ و رستوران برفلاگر و گذاشتندش روی کندههای چوب که منتظر بماند تا آقای راندلف حقهای سوار کند تا بتواند پولی از آن دربیاورد.
مهندس ماشین به تدریج قطعه لولههایش را برای تعمیر دستگاههای فرسودهی هدیوندو برد. دیگ بخار همچون لکوموتیو فرسودهی بی چرخی مینمود. دری داشت بزرگ در مرکز قسمت پیشین و دهانهی آتشی در پایین. دیگ رفته رفته از زنگ زدگی سرخ رنگ و نرم شد و کمکم پوششی از علفهای هرز گرداگردش را فراگرفت که تغذیهشان از رنگ پوسته پوسته شده بود. موردهای گلدار کنارههایش شاخه دواند و رازیانههای وحشی هوای دور و برش را خوشبو کرد. آنگاه کسی ریشهی تاتوره ای آن گوشه انداخت و درختی تنومند و سرخگون قد کشید و جام گلهای سفید درشت از دهانهی دیگ آویخته ماند. چنانکه شب هنگام گلها بوی عشق و هیجان میپراکندند؛ بویی سخت خوش و هیجانآور.
۱۰. ماه پنهان است
«ماه پنهان است» در سال ۱۹۴۲ منتشر شد. این داستان در شهری خیالی در طول جنگ جهانی دوم می گذرد و موضوعات مقاومت، اشغال و مبارزه برای آزادی مضامین اصلی آن را تشکیل میدهد. این کتاب یکی از سیاسیترین آثار اشتاینبک است و به طور گسترده به عنوان یک اثر ضد فاشیست شناخته میشود.
«ماه پنهان است» روایت مبارزات مردم یک شهر علیه نیروهای اشغالگر است؛ پس از اشغال اولیه، مهاجمان شروع به تحمیل اقدامات سختگیرانهای میکنند که منجر به شکلگیری جنبش مقاومت میشود. با پیشروی داستان، مردم شهر با هم متحد شده و شبکهی مقاومت تشکیل میدهند.
«ماه پنهان است» از ماهیت رهبری، تأثیرات ظلم و ستم و مبارزه برای آزادی میگوید. اشتاینبک این کتاب را هم به عنوان هشداری علیه اشغال اروپا توسط آلمان و هم به طور کلی به عنوان دعوتی برای مقاومت در برابر ظلم نوشت.
شهر خیالی یک جامعهی کوچک است که توسط یک نیروی نظامی اشغال شده. با این حال، ساکنان شهر زیر بار سلطه نمیروند و با اقداماتی کوچک، مقاومت خود را حفظ میکنند. نمادهای این مقاومت شخصیتهایی هستند که از تسلیم شدن در برابر خواستههای نیروهای اشغالگر سر باز میزنند. آنها دائماً مشروعیت اشغالگران خود را به چالش میکشند و استدلال میکنند که مبارزهی آنها برای آزادی بخشی از هویت آنها است. این ایده در سراسر رمان جلوهگر میشود، زیرا از نظر اشتاینبک آزادی یکی از حقوق اولیهی انسانی است و ارزش مبارزه را دارد.
در این کتاب شخصیتها و شهر در حال تغییر و تحول و در نهایت رستگاری هستند. این شهر که در اصل مکانی است که در برابر نیروی مهاجم تسلیم شده بود، به مرکز مقاومت و قدرت تبدیل میشود، تا جایی که حتی اشغالگران آن نیز نمیتوانند آن را کنترل کنند. شخصیتهای به ظاهر ضعیف یا شکستخورده به نیروهای مقاومت و امید تبدیل میشوند و از طریق ایدهی رستگاری به خواننده امید میبخشند- که حتی در تاریکترین زمانها، همیشه فرصتی برای ایجاد تغییرات و امکانی بازیابی آنچه از دست رفته وجود دارد.
«ماه پنهان است»، از طریق توصیف اشغالگری، موضوعات مرتبط با اقتدارگرایی را پیش میکشد. این کتاب قدرت را به عنوان یک شمشیر دولبه نشان میدهد. همچنین اثرات منفی سلب اختیار از افراد را به وضوح بیان میکند. نیروهای اشغالگری که تلاش میکنند کنترل خود را از طریق اعمال ارعاب و فریب حفظ کنند، در نهایت نمیتوانند با میل اساسی بشر برای تعیین سرنوشت مقابله کنند.
در بخشی از کتاب «ماه پنهان است» که با ترجمهی شهرزاد بیات موحد توسط نشر ماهی منتشر شده میخوانیم:
در نزدیکی میدان شهر، خیابان کوچکی بود با بامهای کوتاه نوک تیز و مغازههای کوچک بههم فشرده. برف خیابان و پیادهروها لگدکوب رهگذران شده بود، اما هنوز کپههای برف بر پشت پنجرههای کرکرهدار خانههای کوچک روی هم تلنبار شده بود. در داخل حیاطها، از میان برف مسیری باز کرده بودند. شب تاریک و سرد بود و هیچ چراغی از پشت پنجرهها نمیتابید تا توجه بمبافکنها را جلب کند. کسی در خیابانها رفتوآمد نمیکرد و مقررات منع عبورومرو بر هر گوشه و کناری حکمفرما بود. خانهها بر بستر سفید برف به لکههای سیاهی میمانستند. گهگاه دستهی شش نفرهای از گشتیها از خیابان میگذشت و به اطراف سرک میکشید. هر کدام چراغقوهی درازی در دست داشتند. صدای خفهی گامهای سنگینشان در خیابان میپیچید و جیرجیر چکمههایشان بر انبوه برف به گوش میرسید. اشباحی بودند سخت پیچیده در پالتوهای ضخیمشان. زیر کلاهخودهاشان کلاه بافتنی بر سر داشتند که تا روی گوشهایشان میآمد و چانه و دهانشان را میپوشاند. برف ریزی میبارید، ریز مثل دانههای برنج.
گشتیها راه میرفتند و حرف میزدند. از آرزوهایشان میگفتند، از گوشت و سوپ داغ، از پرملاتی کره و خوشگلی دختران، از لبخندها، لبها و چشمهای زیبارویان. از اینها میگفتند و گاه نیز از نفرتی که نسبت به کار خود و تنهایی خود در دل داشتند.
۱۱. خوشههای خشم
«خوشههای خشم» مشهورترین اثر اشتاینبک در سال ۱۹۳۹ منتشر شد. داستان خانواده جود، خانوادهای فقیر و مبارز از اوکلاهاما است که در در دهه ۱۹۳۰ مجبور به ترک خانهی خود میشوند. رمان با اخراج جودها از مزرعه خانوادگی خود به دلیل فقر شدید و خشکسالی آغاز میشود. آنها سپس سفر دشواری را به سمت غرب به کالیفرنیا در جستجوی کار و زندگی بهتر آغاز میکنند.
در طول مسیر، آنها سختی های متعددی را تجربه میکنند. وقتی به کالیفرنیا میرسند، متوجه میشوند که شرایط خیلی بهتر نیست و کار کمیاب است. آنها همچنین با خصومت کشاورزان کالیفرنیایی روبرو میشوند که از هجوم ناگهانی نیروی کار مهاجر به این ایالت ناراحت هستند.
این رمان بر تلاش خانواده جود برای حفظ عزت و امید خود در مواجهه با ناملایمات و بیعدالتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی متمرکز است. مبارزات طبقهی کارگر و درگیریهای بین دارا و ندار و مبارزهی کارگران مهاجر در کالیفرنیای دهه ۱۹۳۰ عناصر اساسی این رمان را تشکیل میدهند.
این رمان همچنین به ماهیت اساسی عدالت و برابری در آمریکا میپردازد و میپرسد که آیا واقعاً چنین چیزهایی میتوانند وجود داشته باشند، وقتی که چنین شکاف گستردهای بین ثروتمندان و فقرا وجود دارد؟! پیام رمان روشن است – این که این نابرابریها غیرقابل قبول است و همهی مردم، صرف نظر از پیشینهشان، سزاوار زندگی با عزت و احترام هستند.
«خوشههای خشم» همچنین یک مطالعهی شخصیتی تکان دهنده است که انگیزهها و خواستههای اعضای خانواده جود را در تلاش برای زنده ماندن در دنیایی خصمانه و نابخشوده را میسنجند. این رمان انعطافپذیری روح انسان را در برابر سختیها به رخ میکشد زیرا اعضای خانواده از یکدیگر حمایت میکنند و به جستجوی معنا و هدف در زندگی خود ادامه میدهند. این رمان بر قدرت اجتماع و اهمیت پیوندهای خانوادگی در کمک به مردم برای ماندن قوی و متحد تمرکز دارد.
زبان رمان هم شاعرانه و هم تند است، که سختی چشمانداز آمریکا را در این دورهی زمانی و همچنین زیبایی روح انسان را به تصویر میکشد. اشتاینبک به ویژه در انتقال ریتمها و آهنگهای گفتار عامیانه آمریکایی مهارت دارد، که به رمان اصالت و فوریت میبخشد و به انتقال خواننده به گذشته کمک میکند.
«خوشههای خشم» یک حماسهی طبیعتگرایانه، یک روایت اسارت، یک رمان جادهای، یک انجیل ماورایی و در نهایت یک مراقبهی عمیق در مورد وضعیت انسان است که میپرسد انسان بودن در جهانی که با رنج و فقر پر شده، به چه معناست؟ این رمان خوانندگان را مجبور میکند تا با واقعیتهای نابرابری و بیعدالتی روبرو شوند و باورهای خود را در مورد عدالت اجتماعی و اقتصادی به چالش بکشند.
«خوشههای خشم» یک رمان برجسته است. کار اشتاینبک یک انتقاد قوی علیه سرمایه داری افسارگسیخته و یادآور اهمیت عدالت اجتماعی و اقتصادی برای همهی مردم است. این رمان مقاومت و استقامت کسانی را نشان میدهد که برای بقا در دنیایی که اغلب بیرحم و خشن است مبارزه میکنند.
در بخشی از کتاب «خوشههای خشم» که با ترجمهی شاهرخ مسکوب توسط نشر امیرکبیر منتشر شده میخوانیم:
وقتی که کامیون، انباشته از اثاثه و افزارهای سنگین، تختخوابها و تشکها و همه نوع اشیا منقول قابل فروش به راه افتاد، توم در ملکشان سرگردان بود. در انبار و طویله خالی پرسه زد، سپس زیر سایه بان که پیش از این اسباب ها در آنها گرد آمده بود، رفت . بی آنکه بیندیشد خردهریزهای به جا مانده را پایمال کرد، و با پا دندانه شکسته داسی را به کناری راند. رفت تا جایی را که میشناخت بازدید کند…
تپه کوچکی که چلچلهها بر آن لانه میساختند، درخت بیدی که بر بام خوکدان سایه میانداخت. دو خوک جوان خرخر کردند و گریزان طول نرده را پیمودند، خوک های سیاهی که در آفتاب میلمیدند. سیاحتش پایان یافت. آنگاه رفت تا روی پله جلوی در که سایه بر آن پهن شده بود، بنشیند. پشت سرش در آشپزخانه مادر لباسهای بچه ها را در لگن میشست، و بر بازوهای چاقش که پر از خالهای قهوه ای بود قطرات آب صابون میلغزید و از آرنجش فرو میچکید. وقتی که توم نشست دست از شستن برداشت، مدتی بر او چشم دوخت و هنگامی که او سرش را برگرداند تا به نور داغ آفتاب نگاه کند نگاه مادر بر پس گردنش دوخته شد. سپس از نوع به شستن پرداخت و گفت: توم، ایشالا که در کالیفرنی کارمون روبراه میشه.
۱۲. دره دراز
«دره دراز» مجموعهای از داستانهای کوتاه نوشتهی جان اشتاینبک است که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد. این کتاب شامل ۱۲ داستان کوتاه است که هر کدام طرح منحصر به فرد خود را دارند.
یکی از شناختهشدهترین داستانهای این مجموعه «داوودیها» است که داستان زنی به نام الیزا را روایت میکند که در مزرعهای دورافتاده با همسرش زندگی میکند. الیزا یک باغبان توانا است که از زندگیاش راضی نیست. در نهایت علیرغم مخالفتهای شوهرش تصمیماتی میگیرد که به او حس هدفمندی میدهند.
به لطف سبک نوشتاری اشتاینبک در هر داستان حس مکان و فضا به درستی ایجاد میشود. یکی از موضوعات اصلی «دره دراز»، ایدهی انزوا و تنهایی است. بسیاری از شخصیتهای این داستانها با جوامعی که در آن زندگی میکنند، بیگانه هستند و احساس تنهایی عمیقی دارند. به عنوان مثال، در داستان «اسب سرخ»، جودی، قهرمان جوان، در جمع والدینش احساس انزوا و تنهایی میکند.
از آنجا که فرهنگ آمریکایی بر فردیت و آزادی شخصی تأکید دارد، بسیاری از شخصیتهای این مجموعه به شدت فردگرا هستند و خواستهها و نیازهای خود را بیش از نیازهای جامعه در اولویت قرار میدهند که به خودی خود بد نیست و حتی ارزشمند است. اما مواقعی وجود دارد که فردگرایی مضر یا خطرناک است و کار کردن با هم برای منافع ارزش بیشتری دارد.
اشتاینبک اغلب از طبیعت به عنوان استعارهای برای زندگی درونی شخصیتهایش و به عنوان راهی برای کاوش در حالات عاطفی پیچیده استفاده میکند. به عنوان مثال، در داستان «داوودیها»، رابطهی قهرمان داستان با باغش نشاندهندهی تمایل او به ارتباط عاطفی و صمیمیت است.
استفادهی اشتاینبک از زبان توصیفی واضح و توانایی او در به تصویر کشیدن پیچیدگیهای احساسات انسانی، این داستانها را هم جذاب و هم قابل تامل کرده.
در بخشی از کتاب «دره دراز» که با ترجمهی سیروس طاهباز توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
به میزی نگاه کردم که جانی خرسه زبرش خوابیده بود. روی شکمش برگشته بود. صورت ابلهانهی خندانش اتاق را ورانداز میکرد. سرش تکان میخورد و مثل جانوری که بخواهد از لاته اش بیرون بیاید، دور و برش را نگاه میکرد، بعد، چهار دستوپا بیرون آمد و ایستاد. تناقضی درحرکتش بود. هیکلش بههمپیچیده و بیشکل به نظر میآمد، اما بیهیچ زحمتی راه میرفت.
جانی خرسه از سالن بهطرف بار رفت و از کنار مردها که میگذشت لبخند میزد، جلوی بار تقاضای همیشگیاش را سر داد. «نوشیدنی؟ نوشیدنی؟» که به صدای یک پرنده میمانست. نمیدانم چه پرندهای، اما آن را شنیدهام، دو نغمهی بلند که پیدرپی یک تقاضا داشت «نوشیدنی؟ نوشیدنی؟»
گفتگو در سالن قطع شد، اما کسی جلو نیامد پولی روی پیشخوان بگذارد. جانی لبخندی گلهآمیز داشت. «نوشیدنی؟»
آنگاه کوشید گولشان بزند. از توی گلویش صدای زن از کوره دررفتهای بلند شد. «میگم همهاش استخوون بود. پاندی بیست سنت میگیری و نصفشو استخوان میدی؟» سپس صدای مردی بلند شد «بله، خانوم، متوجه نشدم. حالا یه خرده سوسیس میدم که جبران کرده باشم.»
۱۳. موشها و آدمها
داستان «موشها و آدمها» که در سال ۱۹۳۷ منتشر شده، در دوران رکود بزرگ در کالیفرنیا اتفاق میافتد و راوی زندگی دو کارگر مهاجر، جورج میلتون و لنی اسمال است. جورج مرد باهوشی است که از لنی دچار مشکل ذهنی مراقبت میکند. این دو مرد از جایی به جای دیگر به جستجوی کار میروند و آرزو دارند روزی صاحب مزرعهی خود شوند.
در سراسر کتاب، اشتاینبک تجربیات کارگران مهاجر در دوران رکود بزرگ را منتقل میکند. مثلا چالشهایی که برای یافتن کار با آن مواجه بودند و خطراتی که تهدیدشان میکرده. این داستان که به دلیل پایان تراژیک خود مشهور است، با تفکر جورج در مورد ماهیت جامعه و سرنوشت اجتنابناپذیر کسانی که قادر به تطبیق نیستند به پایان میرسد.
رویای جورج و لنی این است که صاحب یک قطعه زمین شوند و به دور از سختیهای دنیا با ثمرهی خود زندگی کنند. این رویا آنها را با انجام کارهای عجیب و غریب با انگیزه نگه میدارد و حتی به حفظ آنها در مواقع سخت کمک میکند. با این حال، این رویا در نهایت دستنیافتنی است. همانطور که شخصیت ها برای زنده ماندن تلاش میکنند، رویای یک زندگی بهتر به منبع آرامش و همچنین منبعی برای سرخوردگی و پوچی تبدیل میشود.
شخصیتها اغلب در دست نیروهای اقتصادی و اجتماعی بزرگتر اسیر هستند و برای حفظ حس خودمختاری و عاملیت تلاش میکنند. این رمان به سیاق معمول آثار اشتاینبک نقدی بر رویای آمریکایی است. مفهومی که در دوران رکود در فرهنگ آمریکایی نقش اساسی داشت. اشتاینبک پیشنهاد میکند که این رویا اغلب برای اکثریت قریب به اتفاق آمریکاییها دست نیافتنی است. واقعیتهای خشن نابرابری اقتصادی و اجتماعی باعث میشوند که افراد در دستیابی به رویای آمریکایی شکست بخورند.
انتخاب اشتاینبک برای تنظیم رمان در دوران رکود بزرگ، لایهای از معنا به رمان میافزاید. رکود دوران سختی را در تاریخ آمریکا رقم زد و مبارزات شخصیتهای رمان نشان از چالشهای بسیاری است که آمریکاییها در این دوره با آن مواجه بودند.
این رمان بارها اقتباس شده است اما نسخهی ۱۹۹۲ معروفترین است؛ البته تفاوت فیلم و کتاب موشها و آدمها تا حدودی زیاد است.
در بخشی از کتاب «موشها و آدمها» که با ترجمهی پرویز داریوش توسط نشر علمی و فرهنگی منتشر شده میخوانیم:
رود سلینس در چند مایلی جنوب سلداد پای تپه میپیچد و جریانش کندی میگیرد. آبی سبز و عمیق. آبش گرم هم هست، زیرا پیش از آن که پای تپه به آبگیری باریک برسد مسافتی را برق زنان زیر آفتاب بر ریگ های زرد طی کرده است.
یک ساحل آبگیر سر بالا است، تپهای زرینه رنگ، که خم پشته ی آن به جانب کوه سنگی بلند گبیلن سر بر میکشد، اما کنارهی دیگرش، در جانب دره، حاشیهای پر درخت است، درخت های بید سبز و شاداب، که هر سال بهار خاشاک سیل آورد زمستانی به شاخههای زیرین آن ها بند میشود و نیز درختان افرا، که شاخههای سفید و پر خط و خال خوابیدهشان بر سر آبگیر طاق میزنند.
بر ساحل شنی آن، زیر درختها، برگ بستری ضخیم گسترده است و چنان پوک و سبک، که اگر مارمولکی روی آن حرکت کند برگها را به طرف میپاشد و خرگوشها شبها از انبوهههای اطراف بیرون میآیند و روی بستر شن مینشینند و آثار پای راکنها و نیز جای پای پهن تر سگ های مزرعه ها و دامداری های اطراف و نشان شکاف سم دو شاخ گوزن ها، که شب برای خوردن آب می آیند، بر پهنه ی مرطوب آن می ماند.
۱۴. تورتیا فلت
«تورتیا فلت» جان اشتاینبک داستان مردانی است که در برابر انتظارات جامعهی آمریکا مقاومت میکنند و میخواهند سبک زندگی پر از اوقات فراغت، خنده و رفاقت خودشان را داشته باشند. این «شوالیهها» پایسانو نامیده میشوند، مردمانی که اجدادشان صدها سال پیش در کالیفرنیا ساکن شدند. آنها به شدت در برابر فشارها برای انطباق با سبک زندگی آمریکایی، با تمام انتظارات و مسئولیت های اجتماعی آن مقاومت میکنند و در عوض زندگی بدون ارتباط با شغل و سایر عوارض خود را پیش میبرند. اشتاینبک کارهای آنها را شرح میدهد – عشقهای متعددشان، نزاعهای شگفتانگیزشان- و داستانی را خلق میکند که به همان اندازه که غمانگیز و اندوهناک است، قانعکننده هم هست.
داستان در مونتری کالیفرنیا اتفاق میافتد و زندگی گروهی از پایسانوها را دنبال میکند که در منطقهای از شهر به نام «تورتیا فلت» زندگی میکنند. شخصیت اصلی، دنی، یک شخص سادهی خوشاخلاق است که همیشه به دنبال خوشگذرانی است. او توسط دوستانی شبیه خودش احاطه شده است که عشقها و علایق مشترکی دارند. آنها با هم زندگی بیدغدغهای دارند و همیشه به دنبال ماجراجویی و هیجان هستند.
پایسانوها از نوادگان مهاجران اولیهی کالیفرنیا هستند که زندگی متفاوتی نسبت به آمریکاییهای امروزی داشتند. آنها به میراث خود افتخار میکنند و به شدت در برابر تغییراتی که در جامعهی آمریکا رخ داده مقاومت نشان میدهند. آنها خود را انسانهایی آزاد میبینند که تحت تأثیر مسئولیتها و فشارهای زندگی مدرن قرار ندارند.
اشتاینبک زندگی آنها را با جزئیات شرح میدهد. او آنها را به عنوان شخصیتهای بزرگتر از زندگی به تصویر میکشد. بسیار شبیه شوالیههای افسانه ای میز گرد آرتور. پایسانوها در نوع خود جوانمرد هستند و از دوستان و ناموس خود با همان شور و شدتی دفاع میکنند که هر یک از شوالیههای دربار افسانهای دفاع میکردند.
با این حال، علیرغم شادی، حس عمیقی از غم و اندوه وجود دارد که زیربنای داستان را تشکیل میدهد. پایسانوها نژادی در حال انقراض هستند… شیوهی زندگی آنها در حال از بین رفتن است. اشتاینبک آنها را مردمی نشان میدهد که در حاشیهی جامعه زندگی میکنند و به طور غمانگیزی به آخرین بقایای فرهنگ و سنتهای خود چسبیدهاند.
در سرتاسر کتاب، نثر اشتاینبک غنی و پر جنب و جوش و پر از توصیفات زنده و شخصیتهای رنگارنگ است. او به طرز ماهرانهای طنز و ترحم را با هم ترکیب میکند و پرترهای از جامعه میکشد که در عین جذابیت، تراژیک است. گاهی اوقات، این رمان با مشاهدات غنایی خود از زندگی و توصیفهای روشن از جهان طبیعی مثل یک شعر جلوه میکند.
«تورتیا فلت» در هستهی خود در مورد عمیقترین تجربههای انسان صحبت میکند. پیوندهای دوستی و برادری را جشن میگیرد و مردانی را ترسیم میکند که مایلند نیازهای فردی خود را کنار بگذارند تا به دوستان خود کمک کنند. همچنین به پیچیدگیهای طبیعت انسان میپردازد. و از همه مهمتر از کششی میگوید که مردم نسبت به سنت و میراث حتی در مواجهه با دنیایی که همیشه در حال تغییر است در خود حس میکنند.
۱۵. دشت بهشت
«دشت بهشت» که در سال ۱۹۳۲ منتشر شد، شامل مجموعه داستانهایی به هم پیوسته است که در روستایی در کالیفرنیا اتفاق میافتند. داستانها در مورد ساکنان مختلف دره و تلاش آنها برای یافتن خوشبختی و معنا است. بهشت در هستهی خود تفسیری است دربارهی وضعیت انسان، و جستجوی احساس هدف و تعلق در جهانی که میتواند هم زیبا باشد و هم زشت.
اشتاینبک به وضوح این مناظر سرسبز و ایدهآل را با مزارع سرسبز، جویبارهای شفاف و کوههای سر به فلک کشیده توصیف میکند. با این حال، این فضای ظاهراً بینقص نیز محل تراژدی و دلشکستگی است، زیرا بسیاری از شخصیتها با فقر، بیماری و رنج دست به گریبان هستند. این تضاد نشاندهندهی ماهیت متناقض زندگی و انتخابهای دشواری است که افراد برای بقا و شکوفایی باید داشته باشند.
اگرچه شخصیتهای رمان از پسزمینههای مختلفی میآیند و تجربیات بسیار متفاوتی دارند، اما همهی آنها از طریق تجربهی مشترک زندگی در دره به هم مرتبط هستند. بسیاری از داستانهای کتاب بر روابط بین شخصیتها تمرکز دارند و میتوانیم ببینیم که چگونه این روابط حس هدف و معنا را در یک دنیای پر هرج و مرج ایجاد میکنند. اشتاینبک این دره را مکانی غرق در تاریخ و سنت میداند و بسیاری از شخصیت ها عمیقاً با سرزمین و جامعه مرتبط هستند.
تصویر اشتاینبک از شخصیتهای «دشت بهشت» نیز ظریف و پیچیده است. بسیاری از شخصیتها درگیریهای درونی را تجربه میکنند، مانند میل به استقلال در مقابل نیاز به همراهی، یا جستجوی ثروت در مقابل جستجوی خوشبختی. شخصیتهای اشتاینبک هرگز تک بعدی نیستند و همدلی و حساسیت خواننده را برمیانگیزانند. اشتاینبک با هنرمندی کاری میکند که خواننده انگیزهها و مبارزات شخصیتها را به طور کامل درک کند.
در مجموع، «دشت بهشت» رمانی در مورد وضعیت انسان، و جستجوی جهانی معنا و هدف در زندگی است. در دنیای پیچیده و نامطمئن امروز، همهی ما در جستجوی احساسی از اجتماع، معنا و تعلق هستیم و «دشت بهشت» بینش ارزشمندی در مورد این مبارزات بیانتهای بشر ارزانی میکند.
در بخشی از کتاب «دشت بهشت» که با ترجمهی اسدالله امرایی توسط نشر افق منتشر شده میخوانیم:
ادوارد ویکس در خانهای کوچک و دلگیر در حاشیهٔ جاده روستاییِ دشت بهشت زندگی میکرد. پشت خانهاش، یک باغ درخت هلو و باغچهٔ بزرگ صیفیکاری داشت. ادوارد ویکس که به درختان هلو میرسید، زنش و دختر قشنگش به باغچه رسیدگی میکردند و نخود و لوبیاسبز و توتفرنگیهای نوبرانه را میچیدند تا در مونتهری بفروشند.
ادوارد ویکس چهرهای ساده و آفتابسوخته با چشمهای ریز و بیاحساس داشت؛ تقریباً مژهای نداشت. او را رِندترین آدم دِه میدانستند. در معامله خیلی چانه میزد و در فروش هلوها هیچچیزی به اندازهٔ به جیب زدن چند سنت بیشتر از همسایگان خوشحالش نمیکرد. اگر از دستش برمیآمد، در تجارت اسب تقلب میکرد و بهخاطر زرنگیاش مورد احترام اهل محل بود، اما به ثروتش افزوده نمیشد. دوست داشت وانمود کند پولهایش را جای امنی میگذارد. در جلسهٔ هیأت امنای مدرسه، از بقیه اعضا دربارهٔ اوراق قرضهٔ گوناگون مشورت میخواست تا نشان دهد پساندازی قابل ملاحظه دارد. اهالی دهکده او را ویکسِ گرگ صدا میکردند و میگفتند: «گرگ؟ گمانم حدود بیست هزار تا یا بیشتر پول داشته باشد. خیلی زرنگ است.»
۱۶. در نبردی مشکوک
«در نبردی مشکوک» در سال ۱۹۳۶ منتشر شد. روایتی تلخ از اعتصاب کارگران مهاجر در کالیفرنیا است. این رمان داستان جیم نولان، فعال جوانی را دنبال میکند که برای اعتراض به دستمزدهای پایین و شرایط بد کار به گروهی از کارگران اعتصابی میپیوندد. در ابتدا، اعتصاب با سرپیچی اصولی انجام میشود، اما به سرعت به تعصب کور و عواقب غمانگیزی میانجامد.
این رمان موضوع عدالت اجتماعی و مبارزه برای حقوق کارگران را دنبال میکند. اشتاینبک تصویر واضحی از واقعیتهای سختی که کارگران مهاجر در دهه ۱۹۳۰ با آن مواجه بودند، از جمله دستمزدهای پایین، عدم امنیت شغلی و شرایط بد زندگی ظاهر میکند. کارگران خسته از احساس بیعدالتی در پی بهبود زندگی خود هستند و معتقدند که اعتصاب تنها راه رسیدن به این هدف است. با این حال، با طولانی شدن اعتصاب، سرپیچی اصولی اولیهی آنها به آرامی جای خود را به تعصب و خشونت کور میدهد.
شخصیت جیم نولان یک شخصیت محوری در رمان است که نماینده فعال جوان ایده آلیست است که به قدرت کنش جمعی برای ایجاد تغییر اعتقاد دارد. اشتاینبک سفر نولان را از یک جوان سادهلوح و ایده آلگرا به یک فعال سرسخت و زخمخورده از جنگ با هنرمندی توصیف و انتخابهای دشوار و معضلات اخلاقی او را در این راه بازگو میکند. این رمان خسارت سنگینی را که مبارزه برای عدالت اجتماعی میتواند بر فرد وارد کند (هم از نظر رفاه جسمی و هم از نظر عاطفی) نشان میدهد.
داستان این رمان در پس زمینه رکود بزرگ اتفاق میافتد، دوران تحولات اجتماعی بزرگ و بحران اقتصادی در ایالات متحده. اشتاینبک به طرز ماهرانهای حال و هوا و لحن دوران را زنده و فقر و ناامیدی که بسیاری از آمریکاییها با آن روبرو بودند مجسم میکند. این رمان دربارهی قدرت کنش جمعی و تأثیری است که گروهی از افراد متعهد میتوانند داشته باشند.
اشتاینبک شخصیتها را با دلسوزی و پیچیدگی میآفریند. مبارزات و نقاط قوت شخصیتها خواندنی است. دیالوگها واقعگرایانه است و انگیزهها و درونیات شخصیتها را آشکار میکند و آنها را درون صفحات کتاب زنده میکند. این رمان توانایی نویسنده را در به نمایش گذاشتن مسائل زندگی واقعی از طریق روایات قانعکننده و شخصیتهای توسعهیافته به رخ میکشد. «در نبردی مشکوک» برای هر کسی که به ادبیات کلاسیک، عدالت اجتماعی و مسائل کارگری علاقه دارد، خواندنی است.
در بخشی از کتاب «در نبردی مشکوک» که با ترجمهی محمد قاضی توسط نشر مصدق منتشر شده میخوانیم:
نگاه بىحالت او به نقطهى دورى دوخته شده بود. سرش بالا رفت و دو رگ زیر پوستش که چانهاش را به سینه وصل مىکردند مثل دو ریسمان کلفت برجسته شدند. باز گفت: شاید خیلىها بودهاند که از گرسنگى مردهاند، و شاید هم خیلى کارفرماها بودهاند که کارگران خود را استثمار کردهاند. من نمىدانم، فقط در زیر پوست خود احساسىمى کنم.
جیم پرسید: آخر چه چیز حس مىکنى؟ پیرمرد ناگهان داد زد: خشم را! بله این همان چیزى است که من حس مىکنم. تو که مىدانى، آدم وقتى براى دعوا مىرود دیوانه است و حس مىکند که درونش داغ شده است. این درست همان است! فقط این تنها احساس یک آدم نیست که مطرح است بلکه به مثابهى احساس هزاران هزار کارگر کتک خورده و گرسنهاى است که به صورت آدم واحدى درآمدهاند و این آدم واحد این حرارت را در درون خود حس مىکند. کارگرها خودشان نمىدانند چه مىگذرد ولى وقتى غولى که همهى ایشان در وجود او تجسم یافتهاند خشم و خروش خود را نشان مىدهد آنها همه در آنجا حاضرند تا همزمان با خود آن غول به آن خشم و خروش دامن بزنند. آنها با دندانهاى خود حلقومها را پاره خواهند کرد و با ناخنهاى خود لب و دهانها را خواهند کند. این همان خشم است، همان است که من گفتم.
۱۷. به خدای ناشناخته
«به خدای ناشناخته» داستانی پیچیده و عرفانی است که حول مبارزهی یک مرد برای کنترل جهان طبیعی میچرخد. جوزف وین مزرعهای را در کالیفرنیا بر اساس دیدگاه پدر متوفی خود ساخته است. جوزف متقاعد میشود که درختی باشکوه در مزرعه روح پدرش را مجسم میکند. این عقیده باعث ایجاد تنش با برادرانی میشود که به دیدگاههای بتپرستانهی او مشکل دارند.
محل رمان مکان آشنای رمانهای اشتاینبک است: دنیای کالیفرنیا… در این دنیا مزرعهی جوزف نمادی از رفاه و رویای آمریکایی است. خانوادهی او و دیگرانی که روی زمین کار میکنند، همگی در مزایای موفقیت او مشارکت دارند. با این حال، پس از آن که یکی از برادران، از ترس اعتقاد جوزف به خدای درخت، درختی را که به نظر میرسد نماد پدر جوزف است، میکشد، شکوفایی آنها به خطر میافتد. قحطی و آفت مزرعه را نابود میکند و موفقیتشان را از بین میبرد.
اشتاینبک عناصر عرفانی و خاکی نهفته در درگیری جوزف با برادرانش را با انواع تکنیکهای ادبی به تحریر درمیآورد. نویسنده از توصیفات گستردهای از جهان طبیعی برای ایجاد حس جادو در داستان استفاده میکند. این فضای عرفانی با استفادهی اشتاینبک از اشارات کتاب مقدس و اساطیر تقویت میشود.
تضاد محوری رمان بین وسواس جوزف برای کنترل جهان طبیعی و واقعیت محدودیتهای جهان طبیعی برقرار است. اعتقاد جوزف به درخت به عنوان امتداد روح پدرش نمادی از اعتقاد او به قدرت الوهیت طبیعت است. در نهایت ثابت میشود که تمایل او برای کنترل این قدرت یک نیروی مخرب است.
اشتاینبک از طریق تلاش جوزف برای کنترل، مسائل مختلفی را مطرح میکند. برادران جوزف که مسیحی هستند، بت پرستی او را که عواقب غمانگیزی برای محصولات و مزرعه دارد، تایید نمیکنند. از طریق این کشمکش، اشتاینبک بر روشی تأکید می کند که مذهب میتواند تنشهایی را در خانواده یا جامعه ایجاد کند و پیامدهای بالقوهای در پی داشته باشد.
از دیگر مضامین قابل توجه این رمان میتوان به پیوستگی همه چیز از قدرت میل انسان گرفته تا جنبهی تاریکتر طبیعت انسان اشاره کرد. این نشان دهندهی ارتباط متقابل بین خود انسانها است و بر این نکته تأکید میکند که چگونه عمل یک فرد میتواند بر دیگران تأثیر بگذارد.
تلاش جوزف برای کنترل، فقط به خاطر اعتقاد او به درخت نیست. میل او در یک انگیزهی انسانی جهانیتر برای مهار جهان از طریق فناوری یا وسایل دیگر ریشه دارد. این انگیزه برای تسلط بر طبیعت در نهایت منجر به نابودی جهان طبیعی میشود تا حفظ آن. این رمان حقیقتی ضد شهودی را آشکار میکند: تلاشهای غرورآمیز بشر برای تسلط بر طبیعت، به طبیعت و حتی خود انسان آسیب میزند.
در مجموع «به خدای ناشناخته»ی جان اشتاینبک یک داستان عرفانی دربارهی سفر معنوی یک مرد در میان چشماندازهای بینظیر کالیفرنیا است. اشتاینبک با کمک توصیفهای گستردهاش از مناظر طبیعی، آنها را مستقیماً با ایدههای جوزف مرتبط میکند و با دقت مفاهیمی مانند محدودیتهای کنترل، برادری، جامعه، به هم پیوستگی همه چیز، غرور و جنبههای تاریک طبیعت انسان را مورد بررسی قرار میدهد. داستان یک نقشه استعاری و معنوی میسازد که رویای آمریکایی رفاه طبیعی را از طریق اعتقاد جوزف به درخت آشکار میکند. پایان رمان خواننده را در مورد وابستگی نهایی بشر به جهان طبیعی هشیار میکند و از همه مهمتر محدودیتهای آرزوهای انسانی را یادآور میشود.
در بخشی از رمان «به خدای ناشناخته» که با ترجمهی مرضیه خسروی توسط نشر روزگار منتشر شده میخوانیم:
الیزابت میدید که چطور اضطراب جوزف را لاغر و غمگین میکند و چطور چشمانش خسته و تقریبا سفید شده است. میکوشید کارهایی پیش بیاورد و او را سرگرم کند. او لیستی از احتیاجات خود را فراهم ساخت و به دست جوزف داد تا برای خرید آن به نوستراسنیورا برود. جوزف به روستا رفت و پیش از آن که الیزابت به کارهای تازهای بیندیشد آنها را تهیه و با اسبی از نفس افتاده و خیس عرق برگشت. الیزابت پرسید:«چرا اینقدر با عجله برگشتی؟» «نمیدانم. میترسم از این جا دور شوم. ممکن است اتفاقی بیفتد.» دلهره خشکسالی در او قوت میگرفت. هوای غبارآلود و هواسنج که درجات بالا را نشان میداد او را مطمئن نمیساخت. سردرد و سرماخوردگی میان ساکنان مزرعه رواج یافت. الیزابت به سینه درد سختی همراه با سرفههای خشک دچار شده بود و حتی توماس که هرگز بیمار نمیشد، شبها گلویش را با آب سرد کمپرس میکرد. اما جوزف فقط لاغرتر و کشیده تر میشد، عضلات گردن و آورارههایش زیر پوشش نازک و تیره رنگ پوست، بیرون زده بود. جوزف روزها به اطراف زمینش چشم میدوخت و حس میکرد زمین در حال مرگ است.