۱۶ فیلم اکشن برتر دههی ۱۹۸۰ میلادی از بدترین تا بهترین
پس از سرکار آمدن رونالد ریگان در دههی هشتاد میلادی بسیاری از سیاستهای آمریکا تغییر کرد و جامعهی عاصی و به هم ریختهی این کشور در دههی هفتاد میلادی، با دور شدن مردم کشور از حال و هوای جنگ ویتنام و التیام پیدا کردن زخمهای دوران رییس جمهور منفوری مانند ریچارد نیکسون، کمی رنگ آرامش به خود دید. این آرامش سبب به وجود آمدن سینمای جدیدی هم بود که دیگر آن بدبینی و پارانویای دههی هفتادی در آن قابل مشاهده نیست و میتوان حضور دوبارهی قهرمان بزن بهادر آمریکایی که یک تنه همه کس و همه چیز را نجات میدهد، در آن مشاهده کرد. در این فهرست به بررسی ۱۶ فیلم اکشن نمونهای دههی هشتاد خواهیم پرداخت که به خوبی حال و هوای سینما در آن دهه ر ا نشان میدهد.
به همین دلایل جنس دیگری از قهرمان هم ظهور کرد که تا پیش از این در سینمای جهان سابقه نداشت؛ مردانی متکی بر زور بازو که توانایی برداشتن هر مانعی از مقابل خود را داشتند و نیاز به کمک کسی هم احساس نمیکردند. اکشن این دهه دوران غلبهی تستسرون و هورمون مردانه بر مغز و تفکر است و به همین دلیل است که ستارههای اصلی آن بازیگرانی مانند آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالون و بعد از آنها بروس ویلیس است. هر سهی این بازیگران نماد ابرقهرمانای نامیرا هستند که هر دشمنی با دیدن آنها باید از ترس فرار کند و اگر بایستد و مبارزه کند، سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نخواهد بود. به همین دلیل است که سینمای اکشن دههی ۱۹۸۰ در تمام تاریخ سینما یگانه است.
از سویی دیگر تمرکز سازندگان بر شخصیت اصلی و تواناییهای او باعث میشد که فیلمهایی اینچنین چندان به داستان و روایت توجه نداشته باشند و روابط علت و معلولی فقط بر اساس فتوحات قهرمان پیش برود و شرایط همیشه به گونهای مهیا باشد که مخاطب بیش از گذشته از دلاوریهای این مرد فناناپذیر لذت ببرد. به همین دلایل اکشنهای دههی هشتادی سینمایی مردانه است که برای مخاطب مرد هم ساخته میشد و بیشتر فانتزیهای جهان آنان را نشانه میرفت.
از این منظر شاید این سینما را بتوان سینمای دوران خوشبینی نامید؛ از سویی وقت آن رسیده تا از کهنه سربازان جنگ ویتنام دلجویی شود، از سویی دیگر اتحاد جماهیر شوروی با سر کار آمدن دیمیتری گورباچف، آخرین رهبر این کشور، دیگر آن غول بی شاخ و دمی نیست که جهان غرب از آن بترسد و از طرف دیگر پروپاگاندای دولت ریگان قول زندگی در جهانی را به مردم آمریکا داده که در آن این کشور به تنهایی ابر قدرت خواهد بود.
در کنار هم قرار گرفتن این سه عامل باعث شد تا بسیاری از قهرمانان این سینما در فیلمهای آمریکایی از میان سربازان جنگ ویتنام انتخاب شوند؛ فیلم اولین خون نمونهی خوبی برای بررسی این مورد است. پس از این انتخاب قهرمان به نبرد با نیروهایی میرفت که یا در گذشته به مردم کشورش آسیب رسانده بودند یا در حال حاضر خطری جدی به شمار میرفتند؛ این آسیب دیگر منشایی خارجی و وابسته به تشکیلات چپ جهانی نبود و عموما خطری ناشی از جنایتهای داخلی است؛ یعنی همان چیزی که دولت ریگان قول آن را داده بود. پس سینمای آمریکا مانند مردم این کشور خطری از سمت شوروی احساس نمیکرد و پایان عمدهی این فیلمها هم رسیدن به خوشبختی و جهانی زیبا بود که توسط سیاستمداران وعده داده شده بود.
اما همهی اینها به آن معنا نیست که از فیلمهای بدبینانه که حاوی نگاهی تلخ هم هستند، در دههی هشتاد خبری نیست. جیمز کامرون در همین دوران، ترس از آیندهی تلخ زندگی بشری را با ساختن نابودگر به جان مردم میاندازد و آندری کونچالفسکی در سفری به آمریکا پارانویای دههی هفتاد را یادآور میشود. از سویی دیگر کشورهای مختلف هم دست روی دست نمیگذارند و به ساختن فیلمهای مهم خود ادامه میدهند. به ویژه کشور هنگ کنگ که اکشنهای دههی هشتادیش در جهان معروف است و حتی باعث جهت دادن به سینمای بسیاری از کارگردانان بزرگ دنیا در دههی بعد شد: فیلمسازانی مانند رابرت رودریگز و کوئنتین تارانتینو.
حال سالها از آن زمان گذشته و برای مخاطب نسل جدید نه خوشخیالی دوران رونالد ریگان اهمیت دارد و نه وحشت دوران جنگ سرد قابل درک است. آنچه از آن سینما و جهان اکشن آن فیلمها باقی مانده، تعدادی فیلم معرکه است که نمونهی آن در هیچ دورانی یافت نمیشود. از این منظر سینمای اکشن بسیار مدیون دههی هشتاد میلادی است؛ چرا که به این ژانر هویت داد و باعث شد این گونهی سینمایی به پدیدهای جهانی تبدیل شود. اگر تا پیش از این برخی فیلمهای ژانرهای مختلف، فقط حال و هوای اکشن داشتند و سکانسهای اکشن آن فقط محدود به چند زد و خورد یا تعقیب و گریز بود تا کارگردان بتواند داستان خود را با آب و تاب بیشتری تعریف کنند، حال سینمایی جدیدی وجود داشت که تمام دلیل وجودی آن همان صحنههای زد و خورد و تعقیب و گریز با چاشنی انفجار و همچنین زور بازوی قهرمان بود.
۱۶. کماندو (Commando)
- کارگردان: مارک لستر
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، آلیسا میلانو
- محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
آرنولد شوارتزنگر پس از درخشش در فیلم نابودگر جیمز کامرون تبدیل به گزینهی خوبی برای فیلمهای اکشن شخصیتمحور مبتنی بر زور بازوی یک قهرمان بود. گرچه چهرهی این اتریشی تبار احساس چندانی منتقل نمیکرد و به همین دلیل هم هیچگاه به بازیگر بزرگی تبدیل نشد، اما سینمای اکشن بسیار مدیون او است. آرنولد در دههی هشتاد دقیقا قهرمان نمونهای آمریکایی است؛ مردی که از پس همه کس و همه چیز بر میآید و در نهایت آرامش را به مردم باز میگرداند.
در چنین شرایطی فیلم کماندو داستان مردی را تعرف میکند که دوست دارد از خطر بر حذر باشد. اما زندگی گذشته، یقهی او را میگیرد و این مرد را مجبور به مبارزهای تمام عیار برای نجات خود و فرزندش میکند. این داستان در دستان فیلمساز تبدیل به بهانهای شده تا هر چه که میتواند سکانس اکشن پشت سر هم ردیف کند. عملا فیلم کماندو داستان مردانی است که مدام با هم درگیر میشوند و همدیگر را میکشند و حال این میان چند خط دیالوگ هم با هم ردو بدل میکنند.
فیلم کماندو نمونهای خوبی برای بررسی فیلمهای اکشن در دههی هشتاد میلادی است؛ چرا که هم خوشخیالی دوران ریگان در آن مشهود است، هم کهنه سربازان را قهرمان معرفی میکند و هم حضور بازیگر درشت اندامی مانند آرنولد شوارتزنگر خیال مخاطب را از حاکم شدن آرامش راحت میکند.
اما فارغ از اینها، فیلم کماندو چندتایی از سکانسهای اکشن نمونهای تاریخ سینما را در خود جای داده است. از جمله سکانس ربوده شدن دختر شخصیت اصلی و همچنین فرار او از هواپیمایی در حال بلند شدن.
«جان ماتریکس کهنه سربازی است که سعی دارد از زندگی خود در کنار فرزندش لذت ببرد؛ به همین دلیل در مکانی دورافتاده زندگی میکند و برای خود و دخترش کنج آرامی درست کرده است. اما شخصی در حال کشتن اعضای سابق گروه نظامی او است. فرماندهی سابق جان این خبر را به او میرساند. تا جان به خودش میآید و تصمیم به مبارزه میگیرد متوجه میشود که دختر خودش را هم ربودهاند …»
۱۵. پلیس بورلی هیلز (Beverly Hills Cop)
- کارگردان: مارتین برست
- بازیگران: ادی مورفی، جاج رینهولد
- محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
ادی مورفی با بازی در فیلم پلیس بورلی هیلز و دنبالههای آن به ستارهای بینالمللی تبدیل شد. از سویی دیگر مارتین برست هم نام خود را به عنوان یک اکشنساز مطرح با ساختن این فیلم تثبیت کرد. در واقع موفقیت این فیلم هر دوی آنها را به نان و نوایی رساند و مخاطبان سینما را هم در سرتاسر دنیا راضی کرد.
اما عمدهی جذابیت فیلم پلیس بورلی هیلز در تلفیق عناصر ژانر کمدی، ژانر پلیسی و سینمای اکشن است. ادی مورفی توانایی بالایی به عنوان یک کمدین دارد و بارها این را ثابت کرده است. از سویی دیگر روند روابط علت و معلولی به گونهای است که صحنههای اشکن از عامل ایجاد خنده تهی نباشد و همین عامل باعث شده تا منطق جهان فانتزی ژانر کمدی بر حال و هوای اثر سایه بیندازد و باعث شود تا خیال مخاطب از انتهای خوش و خرم فیلم راحت باشد.
ابتدا قرار بود فیلم پلیس بورلی هیلز با شرکت سیلوستر استالون ساخته شود. اگر اینگونه میشد قطعا با فیلمی سراسر متفاوت روبهرو بودیم اما حضور ادی مورفی سبب شد تا اکشن کمدی محوری ساخته شود که متکی بر تواناییهای بازیگر خود در بازیگری است. روند داستان هم با اتکا به همین موضوع پیش میرود: یعنی به شکلی که کمدین بتواند هنر خود را در خنداندن مخاطب به رخ بکشد.
موفقیت قسمت اول این فیلم در گیشه آنچنان زیاد بود که دستاندرکاران آن را به سختن دو دنبالهی دیگر در سالها ۱۹۸۷ و ۱۹۹۴ مجاب کرد.
«کاراگاه اکسل فولی، شبانگاه در حین بازگشت به خانه با رفیق قدیمی خود یعنی میکی روبهرو میشود. میکی از کسب و کارش میگوید و اینکه مقداری اوراق مربوط به گمرک با خود به همراه دارد. چند ساعت بعد خبر قتل میکی به کارآگاه میرسد و او سعی میکند سر از این مرگ در بیاورد. در این راه پای او به بورلی هیلز باز میشود …»
۱۴. مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده (Mad Max 2: The Road Warrior)
- کارگردان: جرج میلر
- بازیگران: مل گیبسون، بروس اسپنس
- محصول: ۱۹۸۱، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
پیش از اینکه جرج میلر فیلم موفق مکس دیوانه: جاده خشم (mad max: fury road) را در کشور آمریکا با بودجهای سرسامآور و تیمی آشنا و بینالمللی بسازد، همین داستان و قهرمان و فضای آخرالزمانی را در اواخر دههی ۱۹۷۰ و اوایل دههی ۱۹۸۰ میلادی در کشور زادگاهش و در قالب یک سه گانهی معرکه ساخته بود. قسمت اول این مجموعه در سال ۱۹۷۹ عرضه شد و روایتگر مردی بود که در یک آشوب ناتمام سعی میکند راه خود را برود و بر قدرت خود اتکا کند.
مجموعه فیلمهای مکس دیوانه سکوی پرتاب مل گیبسون هم بود و او را به بازیگری مطرح تبدیل کرد. قسمت دوم این مجموعه در سال ۱۹۸۵ ساخته شد و میتوان آن را بهترین قسمت این سه گانه نامید. جرج میلر این بار داستان آخرالزمانی خود را با عناصر سینمای اکشن مخلوط کرد و بر خلاف اولی که بیشتر به سمت سینمای وحشت گرایش داشت، داستان را در جهانی فانتزی خلق کرد. تقریبا تمام فیلم در یک جاده میگذرد و شخصیتها و دو طرف درگیر در ماجرا جز پریدن به هم و مبارزه راه دیگری ندارند.
در واقع آنچه که بعدا تم اصلی فیلم مکس دیوانه: جادهی خشم در عصر حاضر شد، در همین فیلم هم قابل رویت است؛ اهمیت مسیر رفته و پیدا کردن راهی برای نجات از شر موجود. اهمیت بر راه حتی در داستان فیلم هم وجود دارد و هر دو داستان مبتنی بر عامل تعقیب و گریز است.
تم کمک کردن به مردم و فراموشی زندگی گذشته در همین داستان هم مانند نسخهی جدیدتر وجود دارد. از سویی دیگر مکس دیوانه ۲: جنگجوی جاده روایتگر یک داستان اخلاقی است؛ چرا که قهرمانی در این میان دارد که حتی در بدترین شرایط ممکن هم به ندای وجدانش گوش میکند و به کمک مظلوم میشتابد.
جرج میلر در همین فیلم جمع و جور و کم بودجه هم توانایی خود را در فضاسازی و همچنین کارگردانی و خلق ریتم نشان میدهد؛ کاری که با ساختن فیلم مکس دیوانه: جادهی خشم آن را به کمال میرساند.
«مکس کسی است که در دنیای قبل از ویرانی مأمور پلیس بوده است. او پس از نابودی دنیا تمام تلاش خود را میکند تا فقط زنده بماند. در این میان او با دستهای موتور سوار برخورد میکند که عدهای از مردم بیدفاع را مورد آزار و اذیت قرار میدهند. مکس تصمیم میگیرد تا یک تنه از این بیچارگان دفاع کند. اما …»
۱۳. تاپ گان (Top Gun)
- کارگردان: تونی اسکات
- بازیگران: تام کروز، وال کیلمر
- محصول: ۱۹۸۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۸٪
تونی اسکات یکی از سرشناسترین کارگردانان سینمای اکشن در تاریخ سینما است. بررسی کارنامهی او چنین نکتهای را تأیید میکند. او بسیاری از بازیگران این نوع سینما را به جهان معرفی کرد که یکی از آنها همین تام کروز بود. بازیگر خوشچهرهای که گرچه هیچگاه ژانر اکشن را فراموش نکرد و با ساختن فرنچایز مأموریت غیرممکن و بازی در آنها، نام خود را به عنوان قهرمانی آرمانی و جاسوسی همه فن حریف ثبت کرد، اما در این شمایل باقی نماند و با بسیاری فیلمسازان مهم تاریخ سینما در ژانرهای متفاوت همکاری کرد؛ از مارتین اسکورسیزی گرفته تا استیون اسپیلبرگ و مایکل مان و حتی استنلی کوبریک.
تونی اسکات سبک خود را در کارگردانی سینمای اکشن داشت. اوج کار او در ارائهی این سبک را میتوان در همکاریهای مختلفش با دنزل واشنگتن و به ویژه فیلم مردی در آتش (man on fire) دید. دوربین لرزان و قطع نماهای عینی به تصاویری ذهنی که فضای پرآشوب اطراف قهرمان را به خوبی ترسیم میکند و همینطور ریتم سریع داستان از المانهای سبکی تونی اسکات است. نکتهی دیگر در برخورد با سینمای او، تأکیدش بر شخصیتها و پرورش آنها در کنار تعریف کردن داستان است.
از سویی دیگر تونی اسکات استاد استفاده از موسیقی در فیلمهایش بود؛ تصاویر فیلمهایش به خوبی با موسیقی مورد استفاده در فیلم همراه میشود و مخاطب را به دل قصه میکشاند. حال او همهی این کمال سبکی را در فیلمی با محوریت خلبانان جنگنده آورده و داستانی تعریف کرده است که در آن نیروهای آمریکایی به راحتی از پس جنگندههای نظامیان بلوک شرق بر میآیند.
فیلم تاپ گان پر فروشترین فیلم سینمای سال ۱۹۸۶ شد.
«در یک پرواز اکتشافی بر فراز اقیانوس هند ستوان میچل به همراه همرزمش با چند هواپیمای میگ دشمن در حال مبارزه هستند. آنها موفق میشوند تا از پس دشمن برآیند. این موضوع باعث میشود تا آنها وارد مدرسهی نخبگان خلبانی نیروی هوایی واقع در کالیفرنیا شوند …»
۱۲. اسلحه مرگبار (Lethal Weapon)
- کارگردان: ریچارد دانر
- بازیگران: مل گیبسون، دنی گلاور
- محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
ژانر دو رفیق از دیرباز ژانری محبوب در سینمای آمریکا بود و مخاطبان را با خود به سینماها میشکاند. در این ژانر دو آدم معمولا مورددار و پر از اختلاف در مسیری پر پیچ و خم کنار هم قرار میگیرند و با مشکلاتی روبهرو میشوند. مشخصهی دیگر این ژانر وجود لحن و فضای کمدی در طول درام است که به دلیل همان اختلافها و مسیری غریبی که دو شخصیت طی میکنند به وجود میآید. حال در سری فیلمهای اسلحه مرگبار بسیاری از این مؤلفهها در خدمت یک اثر پلیسی قرار گرفته و به جای دو رفیق مورددار، با دو پلیس متفاوت حتی به لحاظ ظاهری طرف هستیم.
اسلحهی مرگبار دیگر فیلمی بود که به شهرت مل گیبسون کمک کرد. ترکیب او و دنی گلاور ترکیب جذابی ساخت که تماشاگران بسیاری را مجاب ساخت تا به سینما بروند. در این بین فضای کمدی فیلم باعث شد تا کل کلهای دو شخصیت اصلی رنگ و بویی خندهدار به خود بگیرد و مخاطب هم بیشتر به تماشای فیلم ترغیب شود؛ همهی اینها فیلم اول مجموعه را چنان در سرتاسر دنیا معروف کرد که سه دنباله بر اساس حضور این دو شخصیت ساخته شد.
مهمترین نکته در فیلمهای دو رفیق، درست از کار درآمدن شیمی میان دو شخصیت اصلی است. در نگاه اول مل گیبسون سفید پوست و دنی گلاور سیاه پوست هیچ تناسبی با هم ندارند اما ریچارد دانر به خوبی میتواند از آنها و اختلافاتشان استفاده کند. به همهی اینها سکانسهای اکشن متعدد و همچنین تم پلیسی فیلم را هم اضافه کنید تا از میزان لذتبخش بودن تماشای فیلم مطمئن شوید.
«یک کهنه سرباز جنگ ویتنام به نام مارتین ریگز به کمک ادارهی پلیس فراخوانده میشود. به تازگی مشخص شده که عدهای از سرابازان بازگشته از جنگ به رهبری ژنرال مکآلیستر مشغول قاچاق مواد مخدر هستند. مقرر میشود که مارتین در راه دستگیری آنها با کارآگاه راجر مرتو همکاری کند. اما مشکلی سر راه این دو نفر قرار دارد …»
۱۱. غارتگر (Predator)
- کارگردان: جان مکتیرنان
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، کوین پیترهال
- محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
از خوبیهای ژانر وحشت این است که به راحتی میتواند با ژانرهای دیگر سینمایی ادغام شود. به این معنا که میتوان فضای اکشن را در فیلمی علمی- تخیلی مانند نابودگر به کارگردانی جیمز کامرون یا فیلمی کمدی مانند نمونههای بالا دید. پس جای تعجبی ندارد تا این نوع سینما را در ادغام با ژانر وحشت هم ببینیم. فیلم غارتگر مبتنی بر چنین نوعی از داستانگویی است و قصهی سربازانی خبره را تعریف میکند که از بد حادثه با گروهی از موجودات فضایی روبهرو میشوند و جدال آنها برای زنده ماندن به مبارزه ای خونین تبدیل میشود.
پس از تماشای فیلم غارتگر به راحتی میتوان دید که جامعهی آمریکا در جستجوی راهی است تا از قهرمانان جنگی خود دلجویی کند. فضای فیلم بسیار شبیه به جنگلهای گرمسیری جنوب شرقی آسیا و ویتنام است. گروهی سرباز هم به مأموریتی اعزام شدهاند اما آنچه که با فیلمهای جنگی دههی هفتاد میلادی تفاوت دارد، نوع دشمنی است که در مقابل این گروه زبده قرار میگیرد. در اینجا سرباز آمریکایی با شیطان مطلق سر و کار دارد، با موجودی که فقط میکشد؛ پس خود به خود مسألهی حقانیت او در این نبرد توجیه میشود.
اما از این حواشی گذشته، فیلمساز به خوبی از خبره بودن یگان جنگی سربازان آمریکایی استفاده میکند تا قدرت دشمن خبیث ماجرا برجسته شود. در پرتو چنین قدرتی کمتر بازیگری مانند آرنولد شوارتزنگر میتواند مخاطب را به این باور برساند که موجودات فضایی هجومی قابل شکست خوردن هستند. نکتهی دیگری که فیلمساز به خوبی از آن استفاده کرده، عامل تاریکی و تأثیر آن در طول روند داستانگویی است. این عامل باعث شده تا حتی فضاییها مانند سربازانی به نظر برسند که با استفادهی دوربینهای دید در شب، توان دیدن اطراف را دارند.
سالها از حضور موجودی به نام غارتگر بر پردهی سینما میگذرد و هنوز هم هالیوود فیلمهایی با محوریت این موجود عجیب و غریب و البته ویرانگر میسازد. همین عامل از محبوبیت این موجود خبر میدهد.
«یک گروه زبدهی ارتش آمریکا وارد منطقهای جنگلی میشود تا گروهی آدمکش مزدور را از پای دربیاورد. در همان ابتدا آنها متوجه می شوند که تعدادی زیادی انسان در این جنگل سلاخی شدهاند. ابتدا این تصور به وجود میآید که این جنایت، کار همان گروه قاتلان است اما یک موجود فضایی در دل جنگل پناه گرفته است؛ موجودی قدرتمند که توانایی بالایی در استتار کردن دارد …»
۱۰. پلیس آهنی (Robocop)
- کارگردان: پل ورهوفن
- بازیگران: پیتر ولر، نانسی آلن
- محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
پلیس آهنی بلافاصله پس از اکران به پدیدهای جهانی تبدیل شد. نسلهای مختلفی با این فیلم خاطره دارند و داستان مردی که از مرگ باز میگردد تا جهان را به جایی بهتر تبدیل کند، الهام بخش مردمان زیادی در سرتاسر جهان گشت. به ویژه اینکه کارگردان مطرحی چون پل ورهوفن هم هدایت کار را در اختیار گرفته است.
داستان فیلم پلیس آهنی، چندان داستان تازهای نیست. در گذشته سریالی به نام مرد شش میلیون دلاری با داستانی مشابه در آمریکا ساخته شده بود که طرفدارن بسیاری در سرتاسر دنیا به ویژه در کشور خودمان داشت. چنین داستانهایی بر خلاف آثاری مانند ۲۰۰۱: یک اودیسهی فضایی (۲۰۰۱: a space odyssey)، با خوشباوری به پیشرفت علم نگاه میکنند و شاید به همین دلیل چندان هم عمیق نیستند. در واقع این داستانها آن روی دیگر قصهی معروف کتاب فرانکنشتاین مری شلی است که با عینک بدبینی به پوزیتیویسم علمی مینگرد.
پلیس آهنی صحنههای اکشن جذابی دارد. قهرمان آن در واقع یک ابرقهرمان از جنس ابرقهرمانان امروزی است که از پس هر مشکلی بر میآید. او مانند مرد آهنی/ Iron man از طریق علم به نیرویی دست یافته که با آن میتواند به مردم کمک کند. در واقع فیلم پلیس آهنی مانند اسلاف ابرقهرمانی خود بسیار بر تفکر فردگرایانه وابسته است؛ چرا که شخصیت اصلی آن تصمیم میگیرد از نیروی خود برای برقرای عدالت کمک بگیرد.
آنچه که چنین فیلمهایی را در دههی هشتاد میلادی متمایز میکرد و آنها را به فیلمهایی لذتبخش تبدیل میساخت، سادگی در همه چیز از جمله در داستان و شخصیتپردازی بود؛ قرار نبود تا فیلمساز از طریق فیلمی مانند پلیس آهنی نوعی از تجربهگرایی در فرم را امتحان کند یا پیامی عمیق را در دل داستانی سینمایی خود جای دهد. همه چیز فقط به اندازهای مورد نیاز بود تا مخاطب را به اوج لذت و سرگرم شدن برساند.
«قرار است تا سیاستمداران آرمانشهری به جای شهر دیترویت بسازند که پلیسهای آهنی از آن محافظت میکنند. برنامه از این قرار است که هیچ جرم و جنایتی در کار نباشد. اما در همان ابتدا یکی از پلیسهای آزمایشی به اشتباه یکی از کارکنان شرکت را میکشد. همین موضوع سبب میشود تا این پروژهی بلند پروازانه در همان ابتدا شکست بخورد. از سویی دیگر پلیسی به دنبال خلافکارانی است. روزی جسم نیمهجان این پلیس که سابقهی همکاری با ارتش را هم دارد در محلی یافت میشود. در بیمارستان پزشکان متوجه میشوند که تنها مغز او از بین نرفته است و هنوز علائم حیاتی دارد. همین موضوع وی را به سوژهی خوبی برای زنده کردن برنامهی بایگانی شدهی پلیس آهنی میکند …»
۹. فرار نیمهشب (Midnight Run)
- کارگردان: مارتین برست
- بازیگران: رابرت دنیرو، چارلز گرودین
- محصول: ۱۹۸۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
مارتین برست پس از موفقیت با فیلم پلیس بورلی هیلز این بار به سراغ رابرت دنیرو رفت تا با شرکت او فیلمی اکشن کمدی بسازد. برخلاف فیلم پلیس بورلی هیلز این بار داستان چفت و بست بهتری دارد و شخصیتپردازی هم تا حدی در آن وجود دارد. اگر در پلیس بورلی هیلز همه چیز به تواناییهای ادی مورفی در خلق موقعیتهای خندهدار بستگی داشت، در این جا داستان از الگوهای خوب اما امتحان پسدادهای استفاده میکند.
فرار نیمهشب دیالوگهای هوشمندانهای دارد. بخش قابل توجهی از بار کمدی فیلم بر دوش همین دیالوگها است و فیلمساز هم به خوبی توانسته از آنها استفاده کند. اما آنچه که فیلم را به درجهای بالاتر از آثار مشابه میبرد، نحوهی بازی رابرت دنیرو در قالب یک نقشی کمدی با مایههای اکشن است. رابرت دنیرو به خوبی از پس ادای شوخ و شنگ دیالوگها برآمده و اغراق همیشگی در سینمای کمدی را هم معرکه بازی کرده است. در این میان موقعیت کمدی فیلم که مبتنی بر موقعیتهای متضاد پیاپی است، به خوبی کار میکند.
تم اکشن فیلم که مبتنی بر همراهی یک زوج ناجور و گیر کردن آنها در میان موقعیتهای مختلف است، در پرتو این لحن کمدی جلوهای دیگر مییابد و منطق جهان فانتزی سینمای کمدی بر سر اثر سایه میاندازد. البته فضای جادهای فیلم و سفری که شخصیتهای اصلی طی میکنند، سبب می شود تا موقعیتهای ناجور، اشکال متفاوتی پیدا کند و همین عامل سکانسهای اکشن فیلم را متنوع و جورواجور میکند. در چنین قابی مارتین برست در کنار تیم بازیگری معرکهی خود، موفق میشود یکی از بهترین فیلمهای این لیست را بسازد.
«جک والش یک مأمور سابق پلیس است که اکنون به عنوان یک جایزه بگیر کار میکند. او دستمزدی صد هزار دلاری از طرف یک سرکردهی مافیای محلی دریافت میکند تا حسابدار او یعنی جاناتان دوک را پیدا کند و تحویل دهد. دوک پس از اینکه پول زیادی از این تشکیلات مافیایی دزدیده، آن را به خیریهای بخشیده و متواری شده است. پس از مدتی جک، دوک را در نیویورک مییابد اما دوک حاضر نیست سوار بر هواپیما شود و جک باید تمام راه تا لس آنجلس را به همراه او به شکل زمینی طی کند …»
۸. بتمن (Batman)
- کارگردان: تیم برتون
- بازیگران: مایکل کیتون، جک نیکلسون و کیم بسینگر
- محصول: ۱۹۸۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
بتمن تیم برتون یکی از مهمترین فیلمهای ابرقهرمانی تاریخ سینما است. بدبینی این فیلم و فضای تیره و تاری که ترسیم میکند بعدها در آثار دیگری مانند مجموعه بتمنهای کریستوفر نولان هم مورد استفاده قرار گرفت؛ هر چند که نولان از غلظت فانتزی این داستان کاست تا با مخاطبان سرتاسر دنیا ارتباط بهتری برقرار کند و تیم برتون دقیقا برعکس آن را انجام داد و فضای فانتزی آن درامهای مصور را حفظ کرد.
داستان بتمن و مبارزهی او با جوکر در دستان کارگردان خیالپردازی مانند تیم برتون تبدیل به نمایش باشکوهی شده که در آن رنگ و نور و بازی با سایه روشنها بسیار به چشم میآید. شهر گاتهام خلق شده توسط تیم برتون پر از گوشه و کنار خطرناک است اما این باعث نمیشود که او فراموش کند حضور شخصیتی مانند جوکر نیاز به میزان زیادی اغراق در همه چیز دارد؛ از نورپردازی و رنگآمیزی قابها گرفته تا دیالوگنویسی و گریم چهرهی بازیگز بزرگی مانند جک نیکلسون.
مایکل کیتون در قالب نقش بروس وین/ بتمن خوب ظاهر شده اما این فیلم عرصهی جلوهگری و نمایش تواناییهای جک نیکلسون است. او شوخی و جدی را چنان در هم آمیخته و آن را در قالب فضای فانتزی اثر قرار داده که به سختی میتوان چشم از او برداشت. حضور او در سطح شهر مانند حضور شیطانی است که از بازی کردن با قربانیان خود لذت میبرد و هر چه شکنجه میکند، بیشتر ارضا میشود. به همین دلیل است که بسیاری بازی او در نقش جوکر را با وجود درخشش هیث لجر در فیلم شوالیهی تاریکی (dark knight) اثر کریستوفر نولان، بهترین جوکر تاریخ سینما میدانند.
«بروس وین، میلیونر معروف همان بتمن مرموز است که با خلافکاران شهر گاتهام مبارزه میکند. او در حال همکاری با دادستان شهر یعنی هاروی دنت و همچنین کمیسر گوردون از ادارهی پلیس است. این در حالی است که باندی به تشکیلات پلیس نفوذ کرده است. از سویی دیگر خبر مرگ جک ناپیر پخش میشود اما او چند روز بعد در قالب جوکر بازمیگردد و سردستهی خلافکارهای شهر را میکشد و خودش به جای او مینشیند …»
۷. مهاجمان صندوقچه گمشده (Raiders of The lost Ark)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: هریسون فورد، کارن آلن
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
مهاجمان صندوقچه گمشده اولین فیلمی است که در آن شخصیت معروف ایندیانا جونز با بازی هریسون فورد در آن ظاهر میشود. حضور درخشان او در کنار کارگردانی خوب استیون اسپیلبرگ و فیلمنامه پر از جزئیات جرج لوکاس باعث شد تا این فیلم با توجهی جهانی روبرو شود و به سرعت میان علاقهمدان سینما محبوب شود. چنین اقبالی کمپانی سازندهی فیلم را راضی کرد تا سه فیلم دیگر با محوریت این شخصیت ماندگار بسازد.
موفقیت هریسون فورد در نقش هان سولو در فیلم جنگ ستارگان زمینهساز خلق این شخصیت در دل یک داستان ماجراجویانه شد تا فیلمی ساخته شود که هم تخیل بزرگسالان را به چالش میکشد و هم بچهها به راحتی با آن ارتباط برقرار میکنند. اما باز هم این دلیل کافی برای چنین استقبالی چه در میان منتقدان و چه در میان مردم به نظر نمیرسد. حتما اسپیلبرگ، لوکاس و فورد چیزهای بیشتری برای به دست آوردن قلب میلیونها انسان در چنته داشتهاند.
ایندیانا جونز آنگونه که در مهاجمان صندوقه گمشده ظاهر میشود، گویی جیمز باندی ست که آن ابزارها و گجتهای پیشرفته را ندارد وگرنه او برای کم کردن شر جاسوسان آلمانی چیزی از آن ابرجاسوس انگلیسی کم ندارد. در کنار همهی اینها ساختهی اسپیلبرگ از فضاسازی درخشانی بهره میبرد و همچنین تحقیقات مفصلی برای ساخت دکورهای فیلم انجام شده است.
اما فراتر از همهی اینها فیلم دست روی نقطهای میگذارد که برای همهی ما قابل درک است: خستگی از زندگی روزمره و نیاز به حضور در یک ماجراجویی که همهی دلمردگیها و ملال این زندگی تکراری را با خود بشوید و ببرد.
در سال ۲۰۰۳ شخصیت ایندیانا جونز از سوی بنیاد فیلم آمریکا دومین شخصیت برتر تمام دوران انتخاب شد. تمام این موارد کافی است تا دلیلی باشند برای تماشای هر چه زودتر فیلم.
«در سال ۱۹۳۶ نیروهای امنیتی از ایندیانا جونز تقاضا میکنند تا مدالی را که تواناییهای جادویی دارد به دست آورد. این مدال در نپال قرار دارد و جاسوسان نازی هم به دنبال آن میگردند. وظیفهی ایندیانا رسیدن به مدال قبل از جاسوسان آلمانی است …»
۶. جان سخت (Die Hard)
- کارگردان: جان مکتیرنان
- بازیگران: بروس ویلیس، آلن ریکمن
- محصول: ۱۹۸۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
جان سخت را پدر فیلمهای اکشن عصر حاضر میدانند. فیلمهایی که در آنها دیگر خبری از آن قهرمانان عضلانی پایبند به اصول سفت و سخت اخلاقی نیست که حتی یه حرف بیادبانه از دهانشان خارج نمیشد. اتفاقا قهرمان این فیلم هر جا که خود لازم ببیند بد دهنی میکند و متلکی به طرف مقابل میپراند اما هیچکدام از اینها باعث نمیشود تا با فیلمی پردهدر و بیپروا روبرو شویم بلکه در پایان آنچه که به خاطر میآوریم قهرمانی فردی و لجباز است که تحت هیچ شرایطی حاضر نیست تسلیم شود: به همین دلیل هم نام فیلم جان سخت است.
غیرممکن است که از طریق کلمات بتوان لذت تماشای دیوانگی بروس ویلیس بر پردهی سینما را منتقل کرد. این سرگرمی با چنان ریتمی همراه است که به شما اجازه نمیدهد حین تماشای فیلم لحظه ای پلک بزنید. بله، ما با چنین فیلم خوبی سروکار داریم. فیلم چندتایی از بهترین سکانسهای اکشن تاریخ سینما را در خود جای داده است و همچنین برخوردار از یکی از معروفترین ضدقهرمانهای سینمای اکشن است. از سویی دیگر جان مکتیرنان با ساختن فیلم جان سخت نشان داده که میتوان اکشنی جذاب در مکانهای بسته و داخلی هم خلق کرد و این نوع سینما چندان هم نیاز به دکورهای عظیم و سکانسهای پر از خون و خونریزی ندارد.
جان سخت، بروس ویلیس را به ستارهای شناخته شده تبدیل کرد. میزان استقبال از کاراکتر بی کلهی او در این فیلم آنقدر زیاد بود که حتی زمانی که در فیلمی دیگر هم بازی میکرد مردم توقع داشتند او از پا ننشیند و تا آخر به مبارزه ادامه دهد. موضوعی که او را در صدر قهرمانان فیلمهای اکشن در دههی نود میلادی قرار میدهد؛ جایی بالاتر از بزرگانی مانند آرنولد شوارتزنگر یا سیلوستر استالون. پس تماشای این فیلم و دنبالههایش بر هر دوستدار ژانر اکشنی واجب است.
«گروهی تروریست ساختمان مرکزی یک شرکت ژاپنی در لس آنجلس را تصرف میکنند و در شب کریسمس مهمانان جشن سال نو را به گروگان میگیرند. جان مکلین پلیسی نیویورکی ست که در آرزوی آشتی با همسرش به طور اتفاقی در همان شب به آنجا میآید. حال او باید یک تنه در برابر این گروه تا دندان مسلح بایستد …»
۵. فرار از نیویورک (Escape from New York)
- کارگردان: جان کارپنتر
- بازیگران: کرت راسل، دونالد پلیسنس، لی وان کلیف و ارنست بورگنیان
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
جان کارپنتر را بیشتر با فیلمهای ترسناکش میشناسیم. او در فیلم فرار از نیویورک هم از بسیاری از عناصر سینمای ترسناک استفاده کرده و پادآرمان شهری ساخته که هر چه باشد محل یک زندگی عادی نیست. در واقع هیچ چیز این فیلم عادی نیست و سر و شکل اثر، قابها، دکور، گریم بازیگران و همچنین باند صوتی فیلم فضایی استیلیزه ساخته که به سمت یک فانتزی تمام عیار میل میکند؛ جهانی که منطق خودش را دارد و فیلمساز هم به خوبی توانسته این منطق را بسازد تا قابل باور شود.
داستان فیلم در در آینده اتفاق میافتد و میتوان بسیاری از عناصر سینمای علمی- تخیلی را هم در آن شناسایی کرد. فیلم فرار از نیویورک مانند تمام فیلمهای خوب این گونهی سینمایی در باب مشکلات امروز آدمی است و آشکارا نیویورک فیلم اشاره به نیویورک اواخر دههی هفتاد میلادی دارد. جایی که در آن گروههای خلافکار و مردم رانده شده به حاشیه و کنار گذاشته شده از تصمیمگیریهای کلان شهری زندگی میکنند و نکبت از سر و روی آن میبارد. از این منظر میتوان این فیلم را با آثاری مانند رابط فرانسوی (the french connection) به کارگردانی ویلیام فریدکین یا راننده تاکسی (taxi driver) مقایسه کرد.
تقریبا تمام گرهگشاییهای فیلم از طریق سکانسهای اکشن انجام میشود و کرت راسل هم خوب توانسته در قالب یکی از مهمترین شخصیتهای اکشن دههی ۱۹۸۰ میلادی ایفای نقش کند. گروه بازیگران فیلم غبطهبرانگیز است. ارنست بورگناین خاطرات خوش سینمای کلاسیک را به ذهن متبادر میکند و لی وان کلیف از زمانهای نزدیکتر اما متفاوت میآید؛ از وسترنهای اسپاگتی و لحظات درخشان آنها. در کنار اینها ایزاک هیز هم حضور دارد که خوانندهای مطرح در زمان خود بود.
«شهر نیویورک تبدیل به زندانی شده که کسی اجازهی خروج از آن ندارد. در این میان هواپیمای رییس جمهور آمریکا در آنجا سقوط میکند و وی توسط خلافکاران محلی ربوده میشود. باب هوک، مسئول امنیتی از اسنیک میخواهد که ظرف بیست و چهار ساعت رییس جمهور را بیابد وگرنه دو الکترود که در بدن او قرار گرفته منفجر خواهد شد. هوک به اسنیک قول میدهد که در صورت نجات جان رییس جمهور هم الکترودها را از کار خواهد انداخت و هم او را شامل عفو خواهد کرد و به او اجازهی خروج از نیویورک خواهد داد. اما …»
۴. نابودگر (The Terminator)
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، لیندا همیلتون
- محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
فیلم نابودگر جیمز کامرون هم انقلابی در سینمای علمی- تخیلی بود و هم ژانر اکشن را حسابی تکان داد. جیمز کامرون مانند بسیاری از بزرگان تاریخ هنر تصویری پادآرمان شهری از آیندهی بشر ساخت و باز هم مانند بسیاری از آثار درخشان، آن زندگی وحشتناک را نتیجهی مستقیم غفلت امروز آدمی تصویر کرد. اما برگ برندهی فیلم هیچکدام از اینها نبود؛ فیلم نابودگر رباتی از آینده را فراخوانده بود که هیچکس توانایی ایستادن در برابر آن نداشت.
ایفای نقش این ربات بهترین گزینه برای بازیگر صورت سنگی و خشکی مانند آرنولد شوارتزنگر بود. آرنولد توانایی اندکی در بازی داشت و کمتر پیش میآمد که بتواند از طریق بازی با عضلات صورتش احساس خاصی را منتقل کند. حال او داشت نقشی را بازی میکرد که نیاز به انتقال هیچ احساسی نداشت و همین که مانند سنگ میماند، کفایت میکرد. جیمز کامرون به خوبی این نکته را دریافت کرده بود و بازی خوبی هم از او گرفته بود. همین انتخاب دقیق جیمز کامرون سبب شد تا تصویر آرنولد شوارتزنگر تبدیل به شمایل همیشگی رباتها انساننما (سایبورگ) در تاریخ سینما شود.
آنچه که نیروی شر آینده از آگاه نیست و در واقع نقطه ضعف هوش مصنوعی برتر به حساب میآید، عدم درک احساسات مادری است؛ این هوش برتر هر چقدر که رفتار آدمی را پیشبینی کند و از قدرت او آگاه باشد، نمیداند از مادری که فرزندش در خطر است، چه کارهای برمیآید. همین مهر مادری نقطهی مقابل شخصیت شرور داستان است و رقابت میان این دو، درام را میسازد.
هفت سال بعد جیمز کامرون نسخهی دوم این فیلم را عرضه کرد و تاکنون تعداد زیادی فیلم، بازی کامپیوتری و مجموعههای دیگر با الهام از شخصیت نابودگر ساخته شده است. دلیل این موضوع به محبوبیت بالای فیلم نزد مردم و مخاطبان سینما بازمیگردد.
«در ابتدای فیلم میبینیم که در سال ۲۰۲۹ حیات آدمی در اثر جنگی هستهای از بین رفته است و فقط تعدای آدم باقی ماندهاند. آنها در حال نبردی شبانهروزی با رباتها هستند که اکنون کنترل زمین را بدست گرفتهاند. نابودگری توسط رباتها به سال ۱۹۸۴ فرستاده میشود تا مادر رهبر آیندهی انسانها را تا قبل از به دنیا آمدن او از بین ببرد. از سویی دیگر انسانها هم شخصی را برای نجات مادر به زمین میفرستند و نبرد دو طرف اینگونه آغاز میشود …»
۳. اولین خون (First Blood)
- کارگردان: تد کتچف
- بازیگران: سیلوستر استالون، ریچارد سرنا
- محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
از بین تمام فیلمهای این لیست فیلم اولین خون بیش از همه تلاش میکند تا تصویر سربازان آمریکایی بازگشته از جنگ را ترمیم کند. سازندگان تا آنجا به این مضمون پایبند هستند که حتی از نمایش ظلم و فشار اعمال شده توسط نیروهای پلیس هم چشمپوشی نمیکنند. در این فیلم سرباز آمریکایی ویتنام رفته، تک و تنها و بیپناه است و مردم هم بیخیال آنچه بر او گذشته، صرفا ناظرانی هستند که به زندگی خود مشغولند. در چنین شرایطی است که رفتار قهرمان فیلم دیگر جنایت نیست، بلکه دفاع از خود تلقی میشود.
سکانس ابتدایی فیلم تمام مضمون فیلم را فریاد میزند. سربازی تکافتاده و بیکس کنار جاده قدم میزند. گویی در کشور خودش هم غریبه است. کشورش بعد از جنگ عوض شده و او دیگر آن را نمیشناسد. سکانس ادارهی پلیس که بعد از این سکانس مفصل ابتدایی میآید، ادامهی منطقی افتتاحیهی فیلم است و زمینهسازی لازم برای سکانسهای اکشن فیلم را فراهم میکند. از این پس هر چه که در ادامهی فیلم در مقابل چشمان مخاطب قرار میگیرد، تبحر قهرمان داستان در نبرد و از پا در آوردن دشمنان است.
سیلوستر استالون با بازی در این فیلم، فرنچایز دیگری بعد از درخشش در مجموعه فیلمهای راکی (rocky) برای خود دست و پا کرد و در دنبالههای متعددی با حضور شخصیت اصلی این فیلم یعنی جان رمبو حاضر شد. جان رمبو در این مجموعه فیلمها همان قهرمانی است که آموزش دیده تا از منافع کشورش دفاع کند اما در طول جنگ ویتنام به شکلی اشتباه از او استفاده شده است. حال سردمداران ارتش و سیستمداران به تواناییهای او آگاه شدهاند و میدانند از قدرت ابرقهرمانی او چگونه استفاده کنند. فارغ از همهی اینها شاید جان رمبو معروفترین شخصیت سینمای اکشن در سطح جهان هم باشد.
اولین خون تعدادی از بهترین سکانسهای اکشن تاریخ سینما را در دل خود جای داده است؛ به عنوان نمونه به سکانس تعقیب و گریز با موتورسیکلت که اکنون به سکانسی کلاسیک تبدیل شده است، نگاه کنید. برخی از دیالوگهای فیلم هم فراموش نشدنیاند؛ مثلا در از فیلم کلنل ارتش، مربی رمبو از افسران پلیس میخواهد تا به تعداد کافی کیسهی جنازه با خود ببرند و در پاسخ میشنود: «واسهی چی؟ اون که فقط یخ نفره.» و کلنل جواب میدهد: «میدونم، من به خاطر شماها میگم.»
«سربازی تکافتاده و بیپناه به نام جان رمبو که جز نیروهای ویژه در جنگ ویتنام بوده، وارد شهری کوچک میشود. یک افسر گشت پلیس او را با ولگردها اشتباه میگیرد و از وی میخواهد تا شهر را هر چه زودتر ترک کند اما سرباز امتناع میکند و توسط پلیس دستگیر میشود. افسران پلیس در کلانتری او را شکنجه میکنند و همین باعث میشود که سرباز دست به شورشی تمام عیار بزند …»
۲. آدمکش (The Killer)
- کارگردان: جان وو
- بازیگران: چو یون فت، سالی یه و دنی لی
- محصول: ۱۹۸۹، هنگ کنگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
آدمکش به تنهایی میتواند معرف سینمای اکشن هنگ کنگ باشد. فیلمی که کارگردان و ستارهی اصلی خود را در سطح جهانی مطرح کرد و زمینهساز ورود آنها به هالیوود شد؛ جان وو بلافاصله پس از ورود به هالیوود دست به ساخت فیلم مطرح تغییر چهره (face/off) زد. فیلم آدمکش چند سکانس اکشن درخشان را در خود جای داده و نبرد پایانیاش به یکی از کلاسیکترین نبردهای تاریخ سینمای اکشن تبدیل شده است.
سینمای اکشن هنگ کنگ در دههی هشتاد میلادی بسیار فعال بود و فیلمهای بسیاری از آنجا به سرتاسر دنیا صادر شد و طرفداران سینه چاکی مانند کوئنتین تارانتینو هم پیدا کرد. اما عمدهی این فیلمها به خاطر عدم سرمایهگذاری وسیع و همچنین جنس متفاوتی از اکشن، در میان عامهی مخاطبان همهگیر نشدند و گاهی داستانپردازی سادهی آنها مخاطب سختگیر را از خود میراند. فیلم آدمکش از این منظر اثر متفاوتی بود؛ چرا که نه تنها آن معایب را نداشت، بلکه نقاط قوت این ژانر بومی را به درجهای بالاتر سوق داد.
روایت موش و گربهی پلیس و قاتل در دل یک توطئهی پیچیده به نبردی برای بقا تبدیل میشود تا دو طرف قصه که در ابتدای فیلم هماوردهایی شکستناپذیر تصور میشدند، خود را در هزارتویی ببینند که فقط با یاری هم توان پشت سر گذاشتن آن را دارند.
داستان احساسی و عاشقانهی فیلم دیگر نقطه قوت آدمکش است. علاقهی زنی نابینا به قاتلی فراری باعث میشود تا گاهی اشک از چشمانتان سرازیر شود و البته که کارگردان از این عدم توانایی زن در دیدن اطرافش برای خلق صحنهی تعقیب و گریزی معرکه و پر تعلیق استفاده کرده است؛ حضور زن در جایی که نمیداند چی به چیست و عدم شناخت او از هویت محبوب، هیجان درجه یکی را به فیلم اضافه کرده است.
«یک قاتل فراری آخرین مأموریت خود را میپذیرد تا بتواند به زنی که باعث نابینا شدن او شده کمک کند. اما در این میان وی متوجه میشود که رییسش به او خیانت کرده است …»
۱. قطار افسارگسیخته (Runaway Train)
- کارگردان: آندری کونچالفسکی
- بازیگران: جان وویت، اریک رابرتز و ربکا دی مورنی
- محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
قطار افسارگسیخته فیلم معرکهای است که میتوان آن را در دستهی فیلمهای فرار از زندانی هم قرار داد. روایت زندگی زندانی و زندانبانی که مشکلات آنها از جایی به بعد شکلی شخصی به خود میگیرد و هر دو را مانند دو روی یک سکه در دل یک نظام قضایی از کار افتاده نمایش میدهد؛ نظام قضایی که در آن زندانبان آنقدر قدرت دارد که به زندانی ظلم کند و او را شکنجه دهد. اما در تصویری که فیلمساز از زندان اثر ارائه میدهد، به شکلی متناقض شیوهی زندگی خود زندانبان هم تفاوت چندانی با آن مردان دربند ندارد. در چنین چارچوبی فرار آن زندانی بخصوص که مشکلی شخصی با رییس زندان دارد، تبدیل به تعقیب و گریزی نفسگیر میشود.
آندری کونچالفسکی از این فرصت استفاده میکند و این داستان را تبدیل به مکاشفهای در باب درندهخویی آدمی و همچنین کاوشی در زمینهی ارادهی انسان میکند. پس برای رسیدن به چنین دستاوردی، به همان میزان که به روایت درست داستان اهمیت میدهد، به دو شخصیت اصلی و تقابل آنها هم توجه دارد و به درستی انگیزههای آنها را نمایش میدهد. فیلم قطار افسارگسیخته از منظر شخصیتپردازی و توجه به درونیات آدمهایش، از همهی فیلمهای موجود در فهرست در جایگاه بالاتری قرار میگیرد.
فضای یخزدهی فیلم کمک بسیاری به ترسیم درست روابط سرد آدمها میکند و محیط تاریک زندان هم نشان خوبی برای انتقال این احساس به مخاطب است که گویی زندانیان در این جهنم انسانی فراموش شدهاند. زندان فیلم شبیه به جهنم است و مسیری که قهرمان داستان برای فرار از آن انتخاب میکند، به فرار از جهنم در اساطیر میماند؛ با این تفاوت که اینجا به جای آتش و گرما، یخ و برف وجود دارد و درون آدمها از سرمایی شدید میسوزد.
سکانس پایانی فیلم قطار افسارگسیخته یکی از بهترین سکانسهای حاضر در این لیست است و البته بهترین پایانبندی بین تمام فیلمهای این فهرست به شمار میآید. جان وویت در این فیلم یکی از بهترین نقشآفرینیهای خود را انجام داده است و تصویر صورت یخزدهی او بر فراز واگن قطار در آن نمای باشکوه پایانی تا مدتها در ذهن میماند.
«منی یک زندانی بدنام است که توسط رییس زندان مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. او به همراه دو تن دیگر از زندانیان فرار میکند و سوار قطاری میشود. در این بین لوکوموتیوران سکته میکند و قطار بدون کنترل در مسیر یخزده به پیش میرود؛ این در حالی است که رییس زندان شخصا در جستجوی منی است…»
پس نابودگر ۲ چی؟
درسته علمی تخیلیه اما تو این ژانر هم جای میگیره…حیف این فیلم که تو لیست
نباشه!
من با فیلم اولین خون رامبو به سینما علاقه مند شدم واقعا این فیلم عالیه بخصوص برای ما بچه های دهه شصتی واقعا جذاب بود و هنوز که هنوزه با اینکه این همه فیلم دیدم فیلم های رامبو برام بهترینه.