۱۵ فیلم که بیشترین تأثیر را روی سینمای برادران کوئن گذاشتند
برادران کوئن به محض ورود به حرفهی فیلمسازی و تثبیت جایگاه خود به عنوان کارگردانانی مؤلف، به مقامی رسیدند که دیگر فیلمسازان از سرتاسر دنیا از آنها الهام میگرفتند. اما خود آنها با توجه به اینکه بسیاری از ساعات روزگار نوجوانی خود را حین تماشای فیلمهای قدیمی گذراندند، بدون واسطه تحت تأثیر فیلمسازان قدیمی قرار گرفتند؛ به گونهای که برخی از ارجاعات ایشان به فیلمهای محبوبشان از سر و ریخت آثارشان پیدا است. این مقاله شامل لیستی پانزده فیلمی است که برادران کوئن بیشترین تأثیر را از آنها گرفتهاند.
مضمون اکثر فیلمهای سینمایی آنها دربرگیرندهی زندگی آدمهایی متعلق به طبقهی متوسط است که به شکلی تلخ دغدغههایی اگزیستانسیالیستی و وجودی دارند. البته که آنها این قصهها را در چارچوب کمدیهای سیاهی قرار میدهند که طعم تلخ گزندگی اثر را بگیرد. به همین دلیل است که مخاطب عام و خاص همواره با دستاورد هنری این دو برادر همراه میشود.
در نگاه اول سینمای این دو برادر از قبول هر ژانر، سبک و قصهپردازی متعارفی سر باز میزند اما شاید یکی از دلایل آن این باشد که برادران کوئن مانند هر عشق سینمای دیگری که به واسطهی تماشای مکرر فیلمها کلهای پر از تصاویر جورواجور از فیلمهای محبوبش در ذهن دارد، به محض برداشتن دوربین، هم به شکل آگاهانه و هم به صورت ناخودآگاه به این آثار محبوب ادای دین میکنند. پس برای شناخت سینمای جوئل و ایتان کوئن هیچ راهی جز تماشای فیلمهایی که سینمای آنها را شکل داده است، باقی نمیماند.
۱. دکتر استرنجلاو (Dr. Strangelove)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی. اسکات، استرلینگ هایدن
- محصول: ۱۹۶۴، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۸٪
به شاهکار استنلی کوبریک بارها و بارها به عنوان یکی از آثار محبوب برادران کوئن اشاره شده است. البته این اشارات مکرر دلایل خوبی هم دارد. بسیار ساده میتوان به این نکته پی برد که چرا این کمدی سیاه و ابسورد از جنگی آخرالزمانی چنین جایگاهی در شکل دادن به سینمای آن ها دارد. کوبریک نور روشنی بر توطئهها و بروکراسی حاکم بر دنیای دغلکار سیاست به عنوان نیروی اصلی مؤثر بر زندگی انسانها میتاباند. دست انداختن سیاستبازهای دو رو و دیوانه در دکتر استرنجلاو، شبیه به هیچکدام از فیلمهای دیگر با محوریت اضطراب دوران جنگ سرد نیست و از این بابت با فیلمی جسورانه طرف هستیم.
دالانهای تاریک سیاست در این فیلم چنان مضحک و رقتانگیز است که میتواند مخاطب را بلافاصله به یاد اشارات درجه یک برادران کوئن به سیاست کاری در فیلمهایشان بیاندازد. از پیچشها و زد و بندهای پیاپی در فیلمی مانند تقاطع میلر (miller’s crossing) تا هرج و مرج و بی منطقی حاکم بر روابط پشت پردهی افراد در لبوفسکی بزرگ (the big lebowski). و صد البته حضور توطئهای خنده دار در فیلم درود بر سزار (hail Caesar) که توسط عدهای نویسندهی کمونیست در حال شکلگیری است و بلافاصله استدلالهای سیاسیون و نظامیان فیلم دکتر استرنجلاو را یادآور میشود؛ طعنهای سنگین بر جنجال ویرانگر سناتور مککارتی به خاطر هیچ و پوچ.
«ژنرالی دیوانه و روانپریش که فرماندهی یکی از پایگاههای نظامی آمریکا است، به شکلی خودسرانه و بدون هماهنگی با مقامات، دستور حمله با سلاح هستهای به اتحاد جماهیر شوروی را صادر میکند. حال رییس جمهور و سیاستمداران آمریکایی در اتاق جنگ جمع شدهاند که تا دیر نشده برای این بحران چارهای بیاندیشند. این درحالی است که هواپیمای حامل بمب هستهای لحظه به لحظه به خاک شوروی نزدیک میشود …»
۲. شمال از شمال غربی (North by Northwest)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: کری گرانت، اوا مری سنت، جیمز میسون
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
این شاهکار هیچکاک مانند فیلمهای برادران کوئن به راحتی زیر مجموعهی ژانر خاصی قرار نمیگیرد؛ از سویی یک تریلر جاسوسی است و از سویی دیگر یک کمدی سیاه با پس زمینهی پارانویای جنگ سرد. و البته کیست که بتواند کمدی رومانتیک دلچسب فیلم را به ویژه با آن پایان باشکوه در کوپهی قطار فراموش کند؟ البته ممکن است که شما معتقد باشید که شمال از شمال غربی در عین برخورداری از تمام صفات بالا، یک فیلم جیمز باندی تمام عیار است بدون آنکه نام شخصیت اصلی آن جیمز باند باشد.
اینکه شخصی به اشتباه در دل یک توطئه عجیب و غریب قرار بگیرد که هیچ راه فراری از آن ندارد و باید تا پایان نقش شخصیتی که نیست را بازی کند، شما را به یاد چه فیلمهایی میاندازد؟ اینکه در پایان به شکلی پیچیده و کمی شانس به نتیجه برسد چطور؟ آیا لبوفسکی بزرگ، فارگو (fargo)، مردی که آنجا نبود (the man who wasn’ there) و بسیاری دیگر از فیلمهای کوئنها را یادآوری نمیکند؟
این درحالی است که قهرمانهای فیلمهای آنها معمولا نتایج دیوانهوارتری از کری گرانت شاهکار هیچکاک میگیرند. کافی ست شخصیت دود با بازی جف بریجز در لبوفسکی بزرگ را به یاد بیاورید تا متوجه شوید که عبور چنان نگاهی از فیلتر ذهنی کوئنها چقدر سرگرم کننده و در عین حال پوچ جلوه میکند.
«یک کارگزار تبلیغات توسط یک گروه از جاسوسان بینالمللی به اشتباه به عنوان جاسوسی آمریکایی دستگیر میشود. آنها سعی میکنند او را از میان بردارند اما …»
۳. خداحافظی طولانی (The Long Goodbye)
- کارگردان: رابرت آلتمن
- بازیگران: الیوت گولد، استرلینگ هایدن
- محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
به راحتی میتوان گفت که شخصیت جف بریجز فیلم لبوفسکی بزرگ مستقیما تحت تأثیر پرسونای الیوت گولد در نقش یک گارآگاه خصوصی در فیلم خداحافظی طولانی به کارگردانی رابرت آلتمن ساخته شده است. هر دو خود را درگیر توطئهای میبینند که از اول برای آن برنامهریزی نکردهاند اما آنچه که آن دو را هم خانوداه میکند نگاه آنها به این زندگی پیچ در پیچ است؛ هر دوی آنها بی خیالتر و بی قیدتر از آن هستند که چیز خاصی در این دنیا مزاحمشان شود یا خاطرشان را مکدر کند.
هر دو در گوشه و کنار لس آنجلس برای حل معمایی جنایی پرسه میزنند و گاهی هم توسط زنان مورد سو استفاده قرار میگیرند ولی چرا باید خود را ناراحت کنند؟ دنیا برایشان محل گذر است و مشکلاتش اهمیت چندانی ندارد؛ به همین راحتی. آلتمن کاراکترش را از رمانی به همین نام به قلم ریموند چندلر گرفت اما بدبینی و زبان تند آن کارآگاه تلخ اندیش را با مردی عوض کرد که معضلات پی در پی زندگی و دورویی آدمها را پذیرفته و فقط گربهای برای دلخوشی دارد.
و این همان رفتار دود به عنوان شخصیت اصلی فیلم لبوفسکی بزرگ است. گرچه پس زمینهی پر از تاریکی دههی هفتاد و از بین رفتن ارزشها جای خود را به مصرفگرایی و بیخیالی دههی نود و آدمهای لاقیدش داده است.
«کارآگاه فیلیپ مارلو در تلاش است تا به شخصی که به جرم قتل همسرش تحت تعقیب است کمک کند. او در این راه درگیر توطئهای میشود که یک سرش به نویسندهای عیاش گره خورده و سر دیگرش به گروهی از تبهکاران. و البته نیروی پلیس که همواره موی دماغ او است …»
۴. غرامت مضاعف (Double Indemnity)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: باربارا استنویک، فرد مکمورای
- محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
غرامت مضاعف از بهترین فیلمهایی است که بیلی وایلدر در کارنامهی خود دارد؛ فیلم نوآری که امروز یکی از نمادهای این ژانر است و احتمالا بعد از دیدن آن با خود خواهید گفت: محال است دیگر فیلمی مانند این ساخته شود. فیلم روایتگر ماجرایی است که در آن مردی بر اثر طمع و همچنین جذابیت یک زن وسوسه می شود تا دست به جنایتی بزند. این طمع باعث شود او در انتها در دل یک فساد پایان ناپذیر غرق شود. و خب این درون مایهی مشترک بسیاری از فیلمهای برادران کوئن است.
غرامت مضاعف از قلههای تکرار نشدنی تاریخ سینما است و وودی آلن اعتقاد دارد که بهترین نوآر تاریخ سینما است. بیلی وایلدر هم که از فیلمسازان محبوب برادران کوئن است و علاقهی آنها به سینمای نوآر را هم که همه از آن اطلاع دارند. پس طبیعی است که این دو برادر تحت تأثیر چنین فیلمی با چنین جایگاهی در تاریخ سینما قرار بگیرند.
هر مخاطب باهوشی با دیدن غرامت مضاعف بلافاصله متوجه تشابه طرح داستانی این فیلم با دهشتزده (blood simple) ساختهی برادران کوئن میشود. داستان جبرگرایی و درست پیش نرفتن هر چیزی که شخصیتها از قبل برایش برنامهریزی کردهاند، علاوه بر دهشتزده، یادآور فیلم تقاطع میلر هم هست. اما آن اثری که انگار بیشترین تأثیر را از این فیلم بیلی وایلدر گرفته، بدن شک فیلم مردی که آنجا نبود، است.
«یک مأمور بیمه بر حسب وظیفهی هر روزه، منزل به منزل با مشتریان احتمالی دیدار میکند تا شاید ترغیبشان کند که خود را بیمه کنند. در یکی از روزها با زن زیبایی ملاقات میکند و مفتون جذابیت او میشود. زن او را وسوسه میکند پس از فروش بیمهی عمر به شوهرش، او را بکشد تا بقیهی عمر را با هم و با پول بیمه زندگی کنند اما …»
۵. آقای دیدز به شهر میرود (Mr. Deeds goes to town)
- کارگردان: فرانک کاپرا
- بازیگران: گاری کوپر، جین آرتور
- محصول: ۱۹۳۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۱٪
ایدهی قصهی پریانی شخص سادهلوحی که با وجود عدم لیاقت و بر اثر عنصر شانس به جایگاهی رفیع در سلسله مراتب اجتماعی میرسد بلافاصله ما را یاد فیلم وکیل هادساکر (the hudsucker proxy) برادران کوئن میاندازد. ضمنا یک تم کمدی اسکروبال هم در این فیلم قابل مشاهده است. حال به دنبال چنین طرح داستانی در تاریخ سینما بگردید و کمی به غلظت ساده لوحی شخصیت اصلی بیفزایید. اینگونه منبع الهام فیلم وکیل هادساکر را به راحتی پیدا کردهاید: آقای دیدز به شهر میرود ساختهی فرانک کاپرا.
در هر دوی این فیلمها داستان از شهری کوچک آغاز میشود و سپس به کلان شهر نیویورک میرسد. داستان مردان جوان خوش شانسی که بعد از یک موفقیت در مرکز توجه قرار میگیرند و در ازدحام میان خبرنگاران و گزارشگران عاشق زن خبرنگاری می شوند که قرار بوده فریبشان دهد تا به منبعی دسته اول برای کسب خبرهای داغ تبدیل شوند.
کمدیهای خوشباورانهی فرانک کاپرا گرچه همواره با پایانی خوش همراه است اما از سوی دیگر تیرگیهای زندگی را فراموش نمیکنند. تقابل سادگی مرد در ابتدا و آنچه که او از سیاهی زندگی در شهری مانند نیویورک میآموزد، درست همان چیزی است که برادران کوئن به آن علاقهمند هستند: از بین رفتن معصومیت ابتدایی در بی خبری با به دست آمدن آگاهی. درست مانند فیلم دیگری از برادران کوئن؛ فیلم درخشان بارتون فینک (barton fink).
«اقای دیدز مردی ساده دل است که در شهری کوچک زندگی میکند. پس از آنکه میلیونها دلار به او ارث میرسد، تصمیم میگیرد تا به نیویورک نقل مکان کند. در آنجا خبرنگاران و گزارشگران دست از سر او بر نمیدارند. وی رفته رفته عاشق زن جوانی میشود که گزارشهایی فکاهی و خندهدار از او چاپ میکند …»
۶. سانست بولوار (Sunset Boulevard)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: ویلیام هولدن، گلوریا سوانسون
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۹٪
بیلی وایلدر با ساخت سانست بولوار، دوران طلایی سینمای آمریکا و مناسبات ستارهسازی آن را به باد انتقاد میگیرد. ارتباط یک فیلمنامه نویس ناموفق در لس آنجلس با ستارهی سالهای دور سینمای صامت، تبدیل به محملی میشود تا نکبت جا خوش کرده زیر زرق و برق کور کنندهی هالیوود رو شود و زیر نور تابان فیلمساز، بر مخاطب عیان شود. فیلم پرترهای است از وضعیت ناجور خالقان آثار سینمایی و تلاش آنها برای تنظیم کردن افکارشان با نیازهای بازار. و خب این طرح داستانی بلافاصله فیلم بارتون فینک را به ذهن متبادر میکند.
داستان بارتون فینک در سال ۱۹۴۱ میگذرد و به لحاظ زمانی منطبق است با دورهای که قصهی فیلم سانست بولوار به آن میپردازد. هر دو روایت زندگی نویسندگانی است که با وجود بهرهمندی از استعداد در باتلاق مصرفگرایی و ساده پسندی هالیوود غرق میشوند و نمیتوانند با آن کنار بیایند. میزان ادای دین برادران کوئن به شاهکار وایلدر تا آنجاست که هتل محل زندگی نویسندهی فیلم آنها شبیه به مکانی است که شخصیت زن اصلی فیلم سانست بولوار در آن زندگی میکند.
و البته با تماشای فیلم سانست بولوار نمیتوان به یاد فیلم درود بر سزار نبود. آن فیلم کوئنها هم داستانش در دورهی طلایی سینمای هالیوود میگذرد و راوی زشتیهای خانه کرده در زندگی گرداننگدان این صنعت مقتدر است.
«جو فیلمنامه نویس ناموفقی است که خیلی سریع نیاز به پول دارد. او زمانی که در حال فرار از دست طلبکاران خود است به طور اتفاقی وارد خانهی نورما دزموند، ستارهی دوران صامت هالیوود میشود. نورما عاشق جو میشود و او را کلید بازگشت خود به اوج میداند و جو هم تصور میکند به کمک او میتواند به پولی برسد …»
۷. کشتن (The Killing)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: استرلینگ هایدن، کالین گری
- محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۸٪
از فیلم تقاطع میلر تا فیلم بخوان و بسوزان (born after reading) تمام فیلمهای جنایی برادران کوئن به طور مستقیم تحت تأثیر این نوآر کوبریک ساخته شده است. پپیچشهای داستانی همراه با حضور آدمهایی به ظاهر معمولی که قصد دارند دست به جنایتی بزرگ بزنند همراه با تلاش کوبریک برای حفظ لحن کمدی بر حال و هوای اثر، جای شکی باقی نمیگذارد که ردپای این فیلم در بسیاری از آثار کوئنها قابل مشاهده است.
لحن کمدی، شخصیتهای عادی، تشابه شغل آنها و محل کارشان با سارقان فیلم کوبریک در بخوان و بسوزان، پیچشهای ناگهانی در فارگو و تقاطع میلر، جبر گرایی و تقدیر باوری در جایی برای پیرمردها نیست (no country for old men) و درون لوین دیویس (inside llewyn davis) و درنهایت جمع شدن عدهای برای انجام یک سرقت بزرگ در قاتلین پیرزن (the ladykillers) همه و همه را میتوان تحت تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم فیلم استنلی کوبریک دانست.
البته این فیلم معرکهی کوبریک آنقدر در تاریخ سینما و میان سینماگران محبوب است که میتوان به بسیاری دیگر از فیلمهایی که تحت تأثیر آن ساخته شدهاند اشاره کرد؛ از فیلمهایی ماندد سگهای انباری (reservoir dogs) ساختهی کوئنتین تارانتینو گرفته تا فیلم شهر (the town) ساختهی بن افلک.
«یک گروه از افارد تبهکار قصد دارند که از محل نگهداری پولهای یک مرکز شرط بندی سرقت کنند. آنها نقشهی دقیقی را برای انجام این کار طراحی میکنند اما …»
۸. قاتلین پیرزن (The LadyKillers)
- کارگردان: الکساندر مککندریک
- بازیگران: الک گینس، پیتر سلرز، کیتی جانسون
- محصول: ۱۹۵۵، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
این دقیقا همان فیلمی است که بدون ذرهای تردید باید در این لیست قرار بگیرد چرا که برادران کوئن این بار و در سال ۲۰۰۴ نتوانستند در برابر یکی از فیلمهای محبوبشان مقامت کنند و دست به بازسازی مستقیم آن زدند. شاهکار کمدی سیاه الکساندر مککندریک از آن دسته فیلمهای کالت درخشان است که در سرتاسر دنیا طرفداران بی شماری دارد. داستان مردانی بیرحم که در مقابل سادگی و همچنین نیت خیر یک پیرزن کم میآورند. آنها یک سرقت بی نقص را طراحی کردهاند اما خوش قلبی پیرزن هر دفعه که قرار است همه چیز تمام شود، کار دستشان میدهد.
نگاه الکساندر مککندریک به این در تقابل محض میان سیاهی و روشنایی پیش میرود و گرچه فضایی استیلیزه دارد اما سعی میکند محیط واقعی لندن آن زمان را فراموش نکند. در حالی که رویکرد کوئنها این گونه نیست؛ آنها جهانی سرخوشتر خلق میکنند که به تمامی از محیط آشنای اطراف فاصله میگیرد. تفاوت این دو نگاه و همچنین تفاوت در نحوهی اجرای شوخیها باعث میشود تا این دو برادر امضای خود را پای فیلم بگذارند.
از سمت دیگر فیلم قدیمیتر بازیهای درخشانتری را در خود جای داده است. الک گینس در نقش اصلی با فاصله، بهتر از همتای خود یعنی تام هنکس است و بقیهی اعضا هم نسبت به همپالگیهای خود در فیلم جدیدتر بهتر ظاهر شدهاند به ویژه پیتر سلرز همیشه درجه یک. اما شاید برگ برندهی فیلم الکساندر مککندریک در پرداخت بهتر شخصیت پیرزن باشد؛ جایی که هنرمندی فوقالعادهی کیتی جانسون برگ برندهی اصلی فیلم را رو میکند.
«دستهای از دزدان جنایتکار طبقهی دوم خانهای را از پیرزنی اجاره میکنند. آنها خود را به عنوان چند موزیسین معرفی میکنند اما قصد دارند در همان نزدیکی سرقت خطرناکی را انجام دهند …»
۹. سفرهای سالیوان (Sullivan’s Travels)
- کارگردان: پرستن استرجس
- بازیگران: جوئل مککرا، ورونیکا لیک
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
یکی از تمهای مورد علاقهی کوئنها، زندگی هنرمندی است که در تقلای خلق اثر هنری خود است اما به قهقرا میرود؛ از بارتون فینک گرفته تا درون لوین دیویس. اینها فیلمهایی هستند که در آنها شخصیت اصلی سعی میکند مسیر موفقیت و پیشرفت را طی کند اما متوجه میشود که تعریف موفقیت در جهان اطرافش با آن چیزی که او تصور میکرده زمین تا آسمان تفاوت دارد. پس سفر از بیرون او به درونش تغییر مسیر میدهد.
چنین طی طریقی آنها را با ترسهای خود از زندگی روبرو میکند تا در پایان احساس کنند که از سوی جامعهای که تلاش داشتند به آن وارد شوند، طرد شدهاند. قدم زدن در این جاده مانند تجربهای معنوی برای آنها عمل میکند تا در نهایت به خودشناسی برسند. ماجرایی که البته با ویرانگری هم همراه است.
پرستن استرجس فیلمسازی بود که سعی میکرد با ساختن فیلمهایی کمدی، معضلات اجتماعی محیط پیرامونش را نشان دهد. او در سفرهای سالیوان به زندگی چنین کارگردانی پرداخت و شخصیتی خلق کرد مانند خودش. اما او را به سفری فرستاد تا جهان پیرامونش را بهتر درک کند و سپس به خلق فیلم مورد نظرش بپردازد. چنین طرح داستانی و تجربهی معنوی که این شخصیت پشت سر میگذارد باعث میشود تا ما جهان فیلمهای برادران کوئن را در آن بیابیم.
از سویی دیگر سفرهای این کارگردان ما را به یاد فیلم ای برادرد کجایی؟ (O brother, where art thou?) آنها میاندازد. سفرهایی که از میان دشتها و حومهی شهرها و آشنایی با زندگی مردمانی که کمتر در مرکز توجه رسانهها هستند، میگذرد. این سفرها هم ما را با شیوهی زندگی و فرهنگ این اهالی آشنا میکند و هم شخصیتها را به بلوغی میرساند که تا قبل از آن از داشتنش محروم بودند.
«داستان فیلم دربارهی کارگردانی است که میخواهد فیلمی با محوریت درد و رنج انسانها بسازد. اما او متوجه میشود که چیزی دربارهی این موضوع نمیداند چرا که همواره در رفاه زندگی کرده است. پس تصمیم میگیرد که با لباسی مبدل به دل زندگی مردم عادی جامعه بزند و چند صباحی با آنها زندگی کند …»
۱۰. بانی و کلاید (Bonnie and Clyde)
- کارگردان: آرتور پن
- بازیگران: وارن بیتی، فی داناوی
- محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۸۸٪
فیلمهای جنایی بی پرده یکی از ژانرهایی بود که تحت تأثیر سینمای نوین اروپا، در اواخر دههی شصت و با انقلاب در صنعت سینمای هالیوود بلافاصله جای خود را پیدا کرد. چرا که چنین فیلمهایی برای پرداختن به زشتیهای جامعهی آمریکای دوران جنگ ویتنام و ریاست جمهوری ریچارد نیکسون بسیار مناسب بود. این فیلمها به دنبال آن بودند تا چارچوبهای خشک جامعه را بشکنند و هوایی تازه وارد کنند. پس اول باید چارچوبهای سینمای آمریکا را از بین میبردند یا حداقل به چالش میکشیدند؛ پس مدام رادیکالتر شدند تا فقط یک سرگرمی برای فرار از معضلات زندگی نباشند.
داستان بانی و کلاید به سفرهای زوج تبهکاری میپردازد که از دل غرب میانهی آمریکا میگذرند و چشماندازها در آن نقشی کلیدی دارد. پس زمینهی داستان ادیسهوار آنها و زندگی نکبتبارشان بلافاصله ما را یاد فیلم کمدی سیاه برادران کوئن یعنی بزرگ کردن آریزونا (raising Arizona) میاندازد. فیلمی که به طرزی خندهدار زندگی تبهکارانی را بازگو میکند که هم میخواهند بچه داشته باشند هم پول (کنایه به عدم تمایل زوج فیلم بانی و کلاید در ساختن یک زندگی معمولی).
بزرگ کردن آریزونا چنان ایدهی دیوانهوار خود را به نمایش میگذارد که میتوان از آن به عنوان بانی و کلاید عصر پست مدرن سینما نام برد. ضمن آنکه این فیلم از اولین بازیهای معرکهی نیکولاس کیج در سینما است.
«بانی کلاید به یک ماجرای واقعی میپردازد. زوجی به نامهای کلاید بارو و بانی پارکر در سالهای دههی ۱۹۳۰ میلادی در سرزمینهای غرب میانه به بانک زنی مشغول هستند. زندگی عجیب آنها و همچنین عشق پر شر و شورشان توجه رسانهها و مردم را به خود جلب میکند. نیروی پلیس تصمیم میگیرد به هر شکلی که شده آنها را دستگیر کند اما …»
۱۱. بهشت و دوزخ (High and Low)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای
- محصول: ۱۹۶۳، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۵٪
اگر میخواهید بدانید چه فیلمی تأثیری مستقیم بر فیلم جایی برای پیرمردها نیست گذاشته، بهشت و دوزخ آکیرا کوروساوا درست همان فیلم است. شاید درود بر سزار یا فارگو یکی دو چیز را از این فیلم قرض گرفته باشند اما تریلر نیهیلیستی آکیرا کوروساوا بیشترین تأثیر خود را بر فیلم نئووسترن برادران کوئن گذاشته است.
در هر دوی این فیلمها با جانی خونسردی روبرو هستیم که قوانین اخلاقی جامعه را زیر پا میگذارد و در واقع اخلاقیات آن جامعه را به چالش میکشد. این جانیان با اصول خود زندگی میکنند و به ویژه زمانی که شخصیتهای داستان به آنها نزدیک میشوند از هیچ جنایتی روی گردان نیستند. بازی موش و گربهی پلیس با این ضدقهرمانها در نیمهی دوم هر دو فیلم زمانی شکست میخورد که کارآگاه داستان از تصور درندهخویی این جانی عاجز است و نمیتواند باور کند که چنین فردی وجود دارد.
جایی برای پیرمردها نیست میان مخاطبان خاص و عام جایگاهی ویژه دارد. احتمالا محبوبترین فیلم برادران کوئن است. به ویژه با بازی معرکهی خاویر باردم در نقش آنتون چیگور. آنچه که فیلم را چنین محبوب کرده، علاوه بر ساختار خوب، به جهان ریزبافتی بر میگردد که توسط این دو برادر طراحی شده است؛ جهانی که در آن گذر کردن از آتش لزوما به معنای رستگار شدن نیست.
«فرد ثروتمندی که سهامدار یک کارخانهی تولید کفش است در حین برگزاری یک جلسه تلفن مشکوکی دریافت میکند. تماس گیرنده ادعا میکند که پسر او را دزدیده است و در عوض آزادی او ۳۰ میلیون ین میخواهد. او این پیشنهاد را میپذیرد اما متوجه میشود که آدم ربا به اشتباه پسر رانندهاش را دزدیده است؛ حال سؤالی اخلاقی مطرح میشود: آیا این مرد باز هم حاضر است پول را بپردازد؟ …»
۱۲. خواب ابدی (The Big Sleep)
- کارگردان: هوارد هاکس
- بازیگران: همفری بوگارت، لورن باکال
- محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۷٪
فیلم دیگری با محوریت کاراکتر کارآگاه فیلیپ مارلو به قلم نویسندهی سرشناس یعنی ریموند چندلر. اما تفاوت این اثر درجه یک هوارد هاکس با فیلم خداحافظی طولانی رابرت آلتمن در این است که هاکس تا توانسته تلخاندیشی و زبان تند شخصیت درون کتاب را حفظ کرده است. اگر در فیلم آلتمن الیوت گولد تا مجبور نباشد، صحبت نمیکند در این فیلم همفری بوگارت دربارهی همه چیز نظر میدهد.
خواب ابدی در طرح داستانی با فیلم لبوفسکی بزرگ شباهتهایی دارد. حتی به نظر میرسد که نام فیلم کوئنها از فیلم هوارد هاکس گرفته شده است. در هر دو فیلم شخصی به دنبال کسی است که قصد باجگیری از دختر فردی ثروتمند دارد و در هر دو فرد ثروتمند روی ویلچر مینشیند.
اما همانگونه که از براردران کوئن انتظار داریم فقط طرح داستان شباهتهایی با فیلم کلاسیک هوارد هاکس دارد. اگر در آن فیلم کلاسیک همفری بوگارت برای حل معما نیازمند استفاده از هوش و اعتماد به غریزهی خود است، در لبوفسکی بزرگ شخصیت دود چندان در قید و بند این چیزها نیست. او به ظاهر بیخیالتر از این حرفها است اما باید در هر صورت چارهای هم برای فرارش از این موقعیت بیاندیشد.
البته همانگونه که شخصیتهای اصلی متفاوت هستند، با جلو رفتن قصه مشخص میشود که توطئهها هم با یکدیگر تفاوت دارند. برادران کوئن شوخی فوقالعادهای با شخصیت دختر بزرگ مرد ثروتمند میکنند. برای پی بردن به این شوخی باید هر دو فیلم را ببینید.
«فیلیپ مارلو که یک کارآگاه خصوصی در شهر لس آنجلس است توسط مردی ثروتمند استخدام میشود تا بدهکاریهای دختر کوچک او را که بر اثر قمار به وجود آمده است، صاف کند. همه چیز به نظر ساده میرسد تا اینکه پای دختر بزرگ مرد به قصه باز میشود و کارآگاه متوجه میشود که هیچ چیز سرجایش نیست …»
۱۳. شبانگاه (Nightfall)
- کارگردان: ژاک تورنر
- بازیگران: آلدو ری، آن بنکرافت
- محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
لوکیشن برفی مونتانا در این فیلم نوآر ژاک تورنور بلافاصله ما را به یاد لوکیشن فیلم فارگو در داکوتای شمالی میاندازد. فضای پر از شک و سوظن افراد به هم و درگیریهای آنها هم چنین کاربردی دارد. هم در فارگو و هم در شبانگاه، آنچه که درام را جلو میبرد همین شک و عدم اعتماد به یکدیگر است.
شاید فارگو مهمترین و بهترین فیلم برادران کوئن باشد. پس اینکه بدانیم این فیلم چنین پیوند نزدیکی با فیلم دیگری دارد، غنیمت بزرگی است. جهان تیره و تقدیرگرای ژاک تورنور در نوآرهایش، بسیار با حال و هوای کمدیهای سیاه برادران کوئن همخوان است. پس طبیعی است که این فیلمساز را یکی از منابع الهام اصلی این دو برادر بدانیم.
علاوه بر طرح داستانی شبیه به هم و نقطهی اوج یکسان در هر دو فیلم، حتی آن خودروی نمادین در فیلم فارگو را هم میتوان در شبانگاه دید. پس اگر شک دارید که برادران کوئن تحت تأثیر این فیلم تلخ و در عین حال جذاب قرار دارند، سخت در اشتباه هستید.
از سوی دیگر پیرنگ داستان فردی را دنبال میکند که تصور میشود مقدار هنگفتی پول سرقتی را در اختیار دارد و قاتلی از یک طرف و مأمورین پلیس از سمت دیگر به دنبال او هستند؛ این قصه شما را به یاد فیلم جایی برای پیرمردها نیست یا حتی دهشتزده، نمیاندازد؟
«پس از یک سلسله اتفاقات، جیمز ونینگ بر اثر یک سوتفاهم به دردسر میافتد. مأمورین پلیس تصور میکنند او مقدار زیادی پول دزدیده و مرتکب قتل شده است. این در حالی است که قاتل اصلی هم در جستجوی او است …»
۱۴. شوگرلند اکسپرس (Sugarland Express)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: گلدی هاون، بن جانسون، ویلیام آترتون
- محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۸۵٪
این دومین فیلم بلند داستانی استیون اسپیلبرگ است و داستانی نئونوآر و جادهای را روایت میکند که مانند بانی و کلاید آرتور پن به داستان زندگی زوجی تبهکار میپردازد. شوگرلند اکسپرس بیانگر دورانی از فیلمسازی اسپیلبرگ است که هنوز به عنوان پدرخوانده سینمای داستانی در قرن بیست و یکم شناخته نمیشد و سعی میکرد دنیاهای جدیدی را کشف کند و افق دیدش را گسترش دهد.
داستان فیلم یادآور فیلم بزرگ کردن آریزونا است و این بار هم پای خانوادهای درمیان است که در حال جستجو برای یافتن فرزند خود هستند. ضمن آنکه سر و کار هر دوی آنها به زندان هم افتاده است. علاوه بر آن، لوکیشنها هم آن فیلم برادران کوئن را یادآور میشود؛ فضای لخت و نورپردازی با رنگهای گرم شوگرلند اکسپرس هم دیگر عاملی است که ما را یاد بزرگ کردن آریزونا میاندازد.
اما آنچه که این دو فیلم را بیش از هر چیز دیگری هم خانواده میکند، احساس همذاتپنداری است که مخاطب با زوج خلافکار داستان میکند. آنها گرچه به عمل خلاف رو آوردهاند اما آن کار را به این دلیل که تصور میکنند هیچ راه دیگری برایشان وجود ندارد، انجام میدهند؛ زمین و زمان دست به دست هم دادهاند تا آنها نتوانند از یک زندگی معمولی و خانوادهای عادی برخوردار باشند. پس طبیعی است که برای آنها دل بسوزانیم چرا که آنها فقط میخواهند از همه دور باشند و زندگی خود را ادامه دهند.
«لوجین پس از آزادی از زندان به سراغ همسرش کلاویس در زندانی دیگر میرود و به او اطلاع میدهد که فرزندشان توسط مسئولان به خانوادهی دیگری سپرده شده است. آنها با هم نقشه میریزند که پس از فرار کلاویس از زندان، پسر خود را پیدا کنند و زندگی جدیدی را شروع کنند. در ابتدا همه چیز به نظر درست پیش میرود تا اینکه …»
۱۵. مرد سوم (The Third Man)
- کارگردان: کارل رید
- بازیگران: اورسون ولز، جوزف کاتن، آلیدا ولی
- محصول: ۱۹۴۹، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز در راتن تومیتوز: ۹۹٪
شاهکار مسلم کارل رید از یک مثلث طلایی در تیم سازندهی خود بهره میبرد: کارل رید در مقام کارگردان، اورسون ولز به عنوان بازیگر (هنگام تماشای فیلم محال است که تصور کنید ولز هیچ تأثیری در ساخته شدن فیلم به جز بازیگری نداشته است) و گراهایم گرین در مقام نویسنده که فیلمنامه. البته که فیلم هم از رمانی به قلم او اقتباس شده است.
گفته میشود که برادران کوئن و فیلمبردارشان بری ساننفیلد، حین ساختن فیلم دهشتزده، مدام این شاهکار کارل رید را در کنار یکدیگر تماشا کردهاند. در هر دو فیلم با افرادی روبرو هستیم که به اشتباه تصور میکنند یکی از نزدیکانشان مرده است و در ادامه متوجه میشوند که اشتباه کردهاند.
بازی موش و گربهی شخصیتهای اصلی دیگر وجه تشابه دو فیلم است و البته که فیلم مرد سوم برای کوئنها آنقدر عزیز است که دوباره حین ساختن تقاطع میلر هم به سراغش بروند و چیزهایی از آن الهام بگیرند. به ویژه سکانس پایانبندی فیلم که به طرز آشکاری ادای دینی است به سکانس قبرستان پایانی فیلم مرد سوم. و همچنین حضور ناگهانی شخصیت اصلی در میانههای فیلم درون شکافی در خیابان و مقابل زن که ظاهر شدن ناگهانی اورسون ولز مقابل جوزف کاتن را به ذهن متبادر میکند.
شخصیت هری لایم با بازی اورسون ولز از شناختهشده ترین شخصیتهای تاریخ سینما است و سکانس چرخ و فلک فیلم هم از معروفترینهای آن.
«هالی نویسندهی داستانهایی درجه دو است که پس از جنگ جهانی دوم به وین ویران میرود تا اثری از دوست قدیمی خود هری لایم پیدا کند. او متوجه میشود که دوستش همان روز در یک تصادف رانندگی کشته شده است. در مراسم تدفین هری و پس از آن، هالی چیزهایی میفهمد که شک او را برمیانگیزد؛ چیزهایی که باعث میشود او فکر کند که شاید هری لایم زنده باشد …»
منبع: taste of cinema