۱۵ فیلم جنگی براساس واقعیت که باید ببینید؛ از بدترین به بهترین
داستان عموم فیلمهای جنگی پسزمینه ای واقعی دارند؛ چرا که ما آثاری را که به جنگهای پس از جنگ جهانی اول بپردازند، به این ژانر منتسب میکنیم و فیلمهای پیش از آن را آثاری متعلق به ژانر تاریخی میدانیم که داستان آنها در یکی از نبردهای مهم تاریخی جریان دارد. اما این به آن معنا نیست که همهی فیلمهای جنگی داستانی کاملا واقعی دارند؛ در بسیاری از آنها فیلمسازان از قصهای بهره بردهاند که داستانش فقط در یکی از این نبردها میگذرد و هیچ چیز دیگرش از واقعیت الهام گرفته نشده و به تمامی زاییدهی قوهی تخیل سازندگان است. در این لیست کاری به این نوع فیلمها نداریم و به ۱۵ فیلم جنگی براساس داستان واقعی سر زدهایم؛ فیلمهایی که یا از قصهی فردی درگیر در جنگ الهام گرفته شده یا به نوعی به یک واقعهی تاریخی اشاره دارند.
- ۳۰ فیلم جنگی برتر تاریخ سینما به انتخاب منتقدان
- ۲۱ فیلم جنگی برتر قرن ۲۱
- ۱۶ فیلم جنگی واقعگرا که چهره دقیق جنگ را نمایش میدهند
از سوی دیگر باید دید که آیا فیلمسازی برای الهام گرفتن از واقعیت حتما باید خود را ملزم به روایت دقیق آن واقعه کند یا خیر؟ حقیقتا هیچ فیلمسازی چنین دینی به واقعیت ندارد و میتواند تا آن جا که میتواند داستان به وقوع پیوسته را به نفع سینما، دراماتیزه کند. در غیر این صورت هم فیلمش و هم خودش بنده و بردهی واقعیت خواهند بود و آن چه که بر پرده شکل میگیرد به گزارشی خبری از یک رویداد میماند تا یک فیلم بلند داستانی. پس در بین فیلمهای لیست زیر به دنبال اثری نباشید که مو به مو بر مبنای واقعیت ساخته شده باشد و قوهی تخیل سازندگان هیچ نقشی در آن نداشته باشد.
از طرف دیگر به لحاظ ژانرشناسی فیلمهایی جنگی محسوب میشوند که در آن بخشی یا تمام داستان در میدان نبرد شکل بگیرد، گرهگشاییها و گرهافکنیها به جایی در میدان جنگ ربط داشته باشند و شخصیتهای اصلی هم یا سرباز باشند یا فرماندهان آنها که عهدهدار گردانندگان روزهای نبرد هستند. در چنین چارچوبی نمیتوان به فیلمی که تمام داستانش در جایی پشت میدان جنگ میگذرد یا به تبعات زندگی سربازان پس از جنگ میپردازد، فیلم جنگی گفت، چه رسد به آن که آن را یک فیلم جنگی براساس واقعیت دانست. چرا که عموم این فیلمها به لحاظ ژانری آثاری ملودرام هستند که فقط یکی یا چند شخصیتش سابقهی حضور در دوران جنگ را داشتهاند. وگرنه به لحاظ روابط علت و معلولی با آثاری کاملا متفاوت سر و کار داریم.
در لیست زیر سعی شده که فیلمهای مختلفی از دوران مختلف حضور داشته باشند و تنوع تا آن جا که امکان دارد برقرار باشد. از سینمای کلاسیک گرفته تا سینمای روز نمایندهای در لیست دارند و هر کدام قصههایی از جنگ جهانی اول و دوم تا جنگ ویتنام و در نهایت جنگ آمریکا و عراق و آمریکا و افغانستان را پوشش میدهند. اما نقطه مشترک همهی آنها در این است که یک فیلم جنگی براساس داستان واقعی به حساب میآیند و جنگ را نه چارهای برای از بین بردن مشکلات، بلکه دلیل به وجود آمدن بدبختیهای بیشتر میدانند.
۱۵. ایسوروکو (Isoroku)
- کارگردان: ایزورو ناروشیما
- بازیگران: کوجی یا کوشو، هیروشی آبه و باندو میتسوگورو
- محصول: ۲۰۱۱، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
یاماموتو ایسوروکو، از معدود نظامیان رده بالای ژاپنی در طول جنگ دوم جهانی است که هنوز میان مردم این کشور ارج و قرب دارد و بسیاری از او به نیکی یاد میکنند و برخی حتی قهرمانش میپندارند. او یک دریادار ارتش دریایی امپراطوری ژاپن بود که با سیاستهای کلان زمان جنگ مخالف بود و دوست نداشت که کشورش با آمریکا وارد جنگ شود و ترجیح میداد که راه صلح هر چه ز.دتر طی شود. از آن جایی که در آمریکا هم تحصیل کرده بود، میدانست که این جنگ بی فایده است و احتمالا به شکست کشورش منجر خواهد شد. همین اتفاق هم افتاد و همه متوجه شدند که حق با او است. همهی اینها در فیلم جنگی براساس «ایسوروکو» وجود دارد.
از سوی دیگر او یک استراتژیست نظامی بزرگ هم بود. دلیل برخی شکستها را اشتباهات نیروی زمینی ارتش امپراطوری ژاپن میدانست و معتقد بود که با اتخاذ تصمیمات نظامی بهتر میشد به پیروزیهای بیشتری رسید و چنین با شکست تمام عیار جنگ را ترک نکرد. اما او با وجود این مخالفتهای پی در پی خود به خط مشی نظامیها، بیش از آن که با نظامیها درگیر شود، با سیاستمداران و تصمیم گیرندگان اصلی کشورش درگیر بود.
فیلم جنگی براساس واقعیت «ایسوروکو» به زندگی این مرد میپردازد؛ البته نه از طریق پرداخت مستقیم به جنگ و تصمیمات او، بلکه از طریق نمایش سالهای پایانی زندگیاش و به تصویر کشیدن نتایج تصمیماتش در گذشته. فیلمساز سعی میکند نگاهی بی طرف به سوژه خود داشته باشد. گرچه نمیتوان از نگاه ستایشآمیز سازندگان چشم پوشید، اما در هر صورت در طول روایت فراموش نمیشود که این مرد بخشی از ارتش مخوف ژاپن در طول جنگ دوم جهانی بوده است.
این استراتژی به فیلمساز اجازه داده که برخلاف آثار مشابه، نگاه واقعگرایانهتری به سوژهی خود داشته باشد و گرچه میداند که به لحاظ تاریخی کجا ایستاده، اما زوایایی از جنگ را به تصویر میکشد که کمتر به تصویر در آمده است. چنین ذهنیتی است که فیلم ژاپنی جنگی «ایسوروکو» را به اثری قابل تامل تبدیل میکند و آن را یک راست به دل چنین فهرستی سنجاق میکند. از سوی دیگر نمایش پلشتیهای لانه کرده و نکبت آوار شده بر سر مردمان در طول یک جنگ، در هر فیلمی قابل دسترسی است. این که فیلمسازی بخواهد از طریق نمایش دو بخش از زندگی یک انسان، یک بخش مثبت و یک بخش منفی، به دستاوردهای بیشتری برسد و به صورت مصداقی سراغ کسانی برود که تاثیرات بزرگ داشتهاند و روایتگر بخشی از تاریخ بودهاند، پدیدهی کمیابی است.
از قدیم گفتهاند که تاریخ را فاتحان مینویسند. فیلم «ایسوروکو» میخواهد این جمله را نقض کند و روایتگر بخشی از تاریخ باشد که حداقل در خارج از مرزهای ژاپن چندان شهرتی ندارد. به همین دلیل هم باید به تماشای چنین اثری نشست و از فیلم جنگی براساس واقعیت «ایسوروکو» به عنوان فیلمی که سعی میکند از کلیشهها به بهترین شکل استفاده کند تا داستانی غیرمعمول را بازگو کند، استقبال کرد.
«یاماموتو ایسوروکو یک نظامی عالیرتبه و یک دریادار بزرگ در ارتش دریایی امپراطوری ژاپن است که با بسیاری از سیاستهای کشورش مخالف است. او از همان ابتدا با بستن پیمان و قرارداد با ایتالیا و آلمان برای آغاز جنگی علیه دنیا مخالفت میکند. بعد که جنگ آغاز میشود این مخالفتها ادامه مییابد. مثلا او با حمله به پرل هاربر و آغاز جنگ با آمریکا مخالفت میکند؛ چرا که در آمریکا تحصیل کرده و از نقاط قوت این کشور آگاه است. اما باز هم نظرات او شنیده نمیشود و در نهایت جنگ آغاز میشود …»
۱۴. جارهد (Jarhead)
- کارگردان: سم مندس
- بازیگران: جیک جلینهال، پیتر سارسگارد و کریس کوپر
- محصول: ۲۰۰۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۱٪
سم مندس بعد از دو تجربهی موفقی که با ساختن فیلمهایی مانند «زیبایی آمریکایی» (American Beauty) و «جادهای به سوی تباهی» (Road To perdition) به دست آورد و طبعآزمایی در سینمای ملودرام و گنگستری و رسیدن به اوج موفقیت، در سال ۲۰۰۵ روایتی از نیروی تفنگداران دریایی ارتش ایالات متحدهی آمریکا ارائه کرد. نام فیلم هم اصطلاحی است که اشاره به همین نیروها دارد پس قابل ترجمه کردن نیست. مشکل کارنامهی سم مندس هم با همین فیلم شروع شد. اگر دو فیلم اول وی شیب صعودی کارنامهی سینوسی او را نشان میدادند و «جادهای به سوی تباهی» نقطهی اوج این شیب بود، فیلم جنگی براساس واقعیت «جارهد» به لحاظ کیفی با آنها فرق دارد اما هنوز هم یکی از بهترین فیلمهای جنگی قرن حاضر است.
قطعا هر فیلمسازی قرار نیست که مدام آثار عالی و معرکه خلق کند و گاهی میتوان در بین فیلمهای آنها آثار متوسط و حتی ضعیف هم دید. دو فیلم اول سم مندس، او را تا حد کارگردانان بزرگ بالا کشیدند و به نظر می رسید که قرار است نام وی در تاریخ سینما به عنوان استعدادی شگفت ثبت شود و سالهای بعد به پانتئون فیلمسازان بزرگ وارد شود. اما فیلم جنگی براساس واقعیت «جارهد» نشان داد که نباید سریع قضاوت کرد و باید در تحلیل توانایی هر فیلمسازی دست به عصاتر بود.
فیلم «جارهد» بر اساس یک داستان واقعی است و سکانس ابتدایی آن بلافاصله مخاطب را به یاد شاهکار استنلی کوبریک یعنی «غلاف تمام فلزی» (Full Metal Jacket) میاندازد. اما مشکل این است که این سکانس عاریهای به نظر میرسد و فیلمساز هر چه تلاش میکند که فقط جوهر شاهکار کوبریک را بگیرد و از آن خود کند، موفق نمیشود و نتیجه چندان خوب از کار درنمیآید. در ادامه مندس سعی میکند تا پوچی جنگ را از طریق زیر سوال بردن دخالت آمریکا در خاور میانه به نمایش گذارد. مندس آشکارا سیاستهای دولتهای غربی برای ورود به جنگهای خاورمیانه را در پرتو تلاش برای دستاندازی به چاههای نفتی میبیند که ثروت سرشاری را روانهی این کشورها میکنند.
دو فیلم اول سم مندس، در زیرلایههای خود اشارهای به سیاست و جامعه داشتند و چندان به طور مشخص و واضح از جلوههای سینمایی و قصهگویی دور نمیشدند که از معضلی اجتماعی به شکلی رو بگویند. در آن فیلمها، سم مندس بیشتر از همه بر داستان و شخصیتهایش متمرکز میماند و اگر چیزی در زیرلایهی فیلم در جریان بود، آهسته آهسته خودش را به سطح میرساند و نظر مخاطب هم جلب میشد. اما در این جا از این خبرها نیست و کارگردان آشکارا قصد داشته که حرفهای مهم بزند. گرچه این موضوع در لحظاتی شاید به نفع فیلم تمام شده باشد اما در مجموع استراتژی خوبی برای ساختن یک فیلم جنگی براساس واقعیت به نظر نمیرسد.
این بزرگترین مشکلات سینمای سم مندس است؛ چرا که او هیچگاه نتوانسته بین سمت و سوی غیرسینمایی فیلمهایش با طرف قصهگوی آن تعادلی ایجاد کند. بهترین کارهای او همانهایی است که در آنها سمت سینمایی اثر پررنگتر است و وی هرگاه به سمت چیزی غیر از سینما حرکت کرده، نتیجه چندان رضایتبخش از کار درنیامده است؛ درست بالعکس کسی مانند کوبریک که مندس سعی میکند در این جا از سینمایش وام بگیرد و خیلی خوب میدانست که چگونه قصه و سینما را با حرفها و دغدغههایش ادغام کند و مخاظب را مجذوب خود.
قصهی فیلم تمام میشود و در نهایت آن زخم جامانده بر تن سربازان هم التیام نمییابد و تاثیر خود را بر روان رنجور آنان باقی میگذارد. اما من و شمای مخاطب نه نسبت به آنها احساس نزدیکی میکنیم و نه چندان نگران سرنوشتشان میشویم. سربازانی که تنها گناهشان سادهلوحی آنها است و اشتیاق برای شرکت در جنگی که متعلق به آنها نیست. پس طبیعی است که این ساده لوحی به حماقت پهلو بزند و مخاطب به جای همذاتپنداری با شخصیتها، خیلی زود فراموششان کند.
جیک جلینهال گرچه هنوز جوان است و بیتجربه، اما یکی از دلایل اصلی جذابیت فیلم تا انتها است. بازی خوب او باعث میشود که بتوان فیلم را تماشا کرد و متوجه شد که با آدم با استعدادی طرف هستیم که میتوان رویش حساب کرد و بعدا بیشتر از وی شنید؛ اتفاقی که عملا افتاد او امروزه یکی از بازیگران سرشناس هالیوود است. البته باید به فیلمبرداری خوب راجر دیکنز هم اشاره کرد.
«سوافورد تصمیم میگیرد تا به ارتش بپیوندد. او در ابتدا برای شرکت در این جنگ و آن چه که دفاع از ارزشهای کشورش میداند شور و شوق فراوان دارد. اما با حضور در حوالی میدان نبرد یاس و پوچی جنگ را احساس میکند. در این میان فرماندهاش او را به ماموریتی میفرستد. اما …»
۱۳. تنها بازمانده (Lone Survivor)
- کارگردان: پیتر برگ
- بازیگران: مارک والبرگ، امیل هرش و بن فاستر
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪
این یکی از فیلمهای فهرست پر و پیمان ما است که به جنگهای آمریکا در قرن بیستم میپردازد و اتفاقا میتوان آن را به ژانر بقا هم منتسب کرد و به شکل دیگری هم به سراغش رفت. فیلم جنگی براساس واقعیت «تنها بازمانده» از آن فیلمها است که به داستان تقلاهای یک مرد برای فرار از یک منطقهی جنگی میپردازد و به شکل جنونآمیزی در تعریف قصهی خود موفق است. یک مارک والبرگ سرحال هم در قالب قهرمان درام قرار گرفته که بدون شک بهترین بازی خود را در همین اثر انجام داده است. در چنین چارچوبی است که مخاطب با دانستن حال و هوای واقعی اثر، بیشتر از تماشای اتفاقات جاری در قاب جا میخورد و دستخوش هیجان میشود.
فیلم جنگی براساس واقعیت«تنها بازمانده» یک اثر اقتباسی هم هست. روایت زندگی سربازانی در سرزمینهای بدوی افغانستان که مردمانش پیوند نزدیکی با گروه طالبان در طول جنگ آمریکا و افغانستان دارند و همین تفاوت قایل شدن میان دوست و دشمن را سخت میکند. فیلم تصویری از جامعهای ارائه میدهد که تنها غریبههای آن سربازان آمریکایی هستند. دست گذاشتن روی چنین موضوع حساسی سؤالی اساسی را مطرح میکند: آیا حضور سربازان آمریکایی در دل این فرهنگ امری منطقی است؟ آیا آنها میتوانند باعث تغییر چیزی شوند؟
گفته شد که فیلم جنگی براساس واقعیت «تنها بازمانده» همان قدر به سینمای جنگی تعلق دارد که سینمای بقا؛ به این معنا که شخصیت اصلی با وجود گیر افتادن در یک برهوت بیانتها، باید راهی برای زنده ماندن پیدا کند. جدال با این طبیعت وحشی و کنار آمدن با آن چه که بر این مرد گذشته در کنار استفادهی درست از دوربین روی دست و ضرباهنگ بالا، تنش و هیجان را به خوبی به مخاطب منتقل میکند.
با وجود بهرهمندی از حضور بازیگرانی سرشناس، فیلمساز در جستجوی این نیست تا فیلمی عظیم مطابق معیارهای هالیوود بسازد؛ او محدودهی کوچکی را انتخاب کرده و داستان خود را درون آن به روانی تعریف میکند. چنین انتخابی از آگاهی او خبر میدهد و از این میگوید که کارگردان میداند که چه چیزی در چنته دارد؛ چرا که فیلم جنگی براساس واقعیت «تنها بازمانده» داستان زندگی مردی است که باید با عواقب کارهای اشتباه دیگران روبهرو شود تا بتواند جان خود را نجات دهد.
در چنین چارچوبی است که «تنها بازمانده» موفق میشود از یک فضاسازی درست بهره ببرد. همین فضاسازی درست است که مخاطب را در همراهی با شرایط بغرنج شخصیت اصلی کمک میکند تا او متوجه شود که نجات از جهنم اطرافش کار چندان سادهای نیست. از سوی دیگر تمرکز فیلمساز بر محیط اطراف قهرمان داستان و تضاد این محیط با زندگی روزمرهی یک آمریکایی باعث تشدید تاثیرگذاری قصه میشود تا «تنها بازمانده» نه تنها اثری تماشایی از کار دربیاید، بلکه به یکی از بهترین فیلمهای جنگی ساخته شده براساس واقعیت تبدیل شود.
«گروهی از سربازان آمریکایی قصد دارند تا عملیاتی به نام بالهای سرخ را به انجام رسانند. هدف ماموریت کشتن و از پا درآوردن یکی از رهبران طالبان است. اما از همان ابتدا با اختلال در سیستم رادیویی همه چیز اشتباه پیش میرود. این گروه ناگهان خود را در محاصره دشمن میبیند، در حالی که هیچ گونه وسیلهی ارتباطی در اختیار ندارد. رفته رفته تک تک افراد گروه از پا در میآیند به جز یک نفر که قصد ندارد به هیچ عنوان جا بزند. این مرد قصد کرده که تمام مسیر را پای پیاده بازگردد و …»
۱۲. نامههایی از ایووجیما (Letters From Iwo Jima)
- کارگردان: کلینت ایستوود
- بازیگران: کن واتانابه، کازوناری نینومیا
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
مانند فیلم جنگی براساس واقعیت «پرچمهای پدران ما» (Flags Of Our Fathers) که کلینت ایستوود در همان سال ساخت و نبرد ایووجیما را از دید آمریکاییها تعریف کرد، این بار ما نبرد جزیرهی ایووجیما در زمان جنگ جهانی دوم را از دید سربازان ژاپنی میبینیم که شکست سختی خوردند و به همین دلیل اگر علاقه دارید که «نامههایی از ایووجیما» را ببینید، حتما تماشای «پرچمهای پدران ما» را هم از دست ندهید. این تفاوت زاویهی نگاه باعث شده که با یک فیلم سراسر متفاوت طرف باشیم و اگر در «پرچمهای پدران ما» پوچی جنگی خونین و تلخ زیر سوال میرود، در فیلم ژاپنی جنگی «نامههایی از ایووجیما» این سبوعیت جنگ است که در مرکز قاب فیلمساز حضور دارد. بنا به همین دلایل زبان فیلم به تمامی ژاپنی است و خبری از نیروهای آمریکایی در میان شخصیتهای اصلی نیست. از این بابت فیلم جنگی براساس واقعیت «نامههایی از ایووجیما» آن روی سکهی فیلم «پرچمهای پدران ما» است.
فیلمنامه بر اساس نامههایی که از سربازان ژاپنی آن نبرد شوم به جا مانده نوشته شده و فیلمساز تلاش کرده که از طریق نمایش رنج و درد درون آن نامهها به تصویری دلخراش از روزهایی پایانی زندگی مردانی برسد که هیچ امیدی به نجات پیدا کردن ندارند. به همین دلیل است که خبری از نشان دادن چهرهای ضد انسانی از سربازان ژاپنی نیست. این درست که کارگردان آمریکایی است اما کلینت ایستوود نگاه انسانی خود را برای نمایش زندگی این مردمان کنار نمیگذارد؛ موردی که تصور آن در نیم قرن پیش ممکن نبود و سینما گرچه فیلمهایی برای آشتی دادن این مردمان روانهی پرده کرد اما هیچکدام تاثیرگذاری این یکی را ندارند.
دلاوری سربازان ژاپنی با وجود این که از مرگ خود و شکست قریبالوقوع ارتش اطلاع دارند، دل هر مخاطبی را به درد میآورد. آنها تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند پا پس بکشند و به نقل از فرمانده خود قول دادهاند تا تصرف جزیرهی ایووجیما را به عقب بیاندازند. در چنین بستری کارگردان این مرگ آگاهی را به درستی ترسیم میکند تا در پایان علاوه بر تماشای نبردهایی با شکوه، از نمایش جانفشانی این سربازان به تلخی و پلشتی جنگ پی ببریم. سازندگان فیلم جنگی براساس واقعیت «نامههایی از ایووجیما» در تلاش هستند تا یک کابوس تمام نشدنی را به تصویر بکشند؛ کابوسی که فقط با برتری سربازان آمریکایی پایان خواهد یافت. دست گذاشتن روی همین نقطه مهمترین دستاورد فیلم است: دل سوزاندن برای مردانی که تنها در صورتی راحت خواهند شد که کشته شوند.
در نهایت این که کلینت ایستوود این اثر را که به نبرد در اقیانوس آرام میپردازد، از زاویهی دید ژاپنیها تعریف کرده و در کنار آنها است. پس با خیال راحت میتوان آن را فیلمی در نظر گرفت که به همذاتپنداری با سربازان این کشور میپردازد. اما نمیتوان زاویهی نگاه متفاوت یک کارگردان هالیوودی مانند کلینت ایستوود را از فیلم حذف کرد و متصور شد که اگر یک کارگردان ژاپنی به سراغ داستان این فیلم میرفت، نتیجهی نهایی دقیقا همین میشد که امروز در برابر ما است. در هر صورت فیلم جنگی براساس «نامههایی از ایووجیما» اثر معرکهای است که میتوان آن را ذیل یک فیلم جنگ ژاپن و آمریکا در دوران جنگ جهانی دوم دستهبندی کرد و البته از تماشایش لذت برد.
«داستان نبرد ایووجیما از دریچهی چشم سربازان ژاپنی. نبردی طاقتفرسا که لحظهای فروکش نمیکند و راوی آن سربازانی هستند که در مقابل چشمانشان، دوستان خود را یکی یکی از دست دادهاند و حال خود هم هیچ چارهای ندارند که با مرگ گلاویز شوند …»
۱۱. استالینگراد (Stalingrad)
- کارگردان: جوزف ویسمایر
- بازیگران: دومنیک هورویتز، توماس کرشمان
- محصول: ۱۹۹۳، آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
در مقدمه گفته شد که فیلمهای جنگی از واقعیت الهام میگیرند. داستان آنها درست از دل تاریخ بیرون میآید اما این به آن معنا نیست که همه چیز آنها واقعی است. علاوه بر این که بسیاری از اتفاقات به نفع دراماتیزه کردن سناریو تغییر میکنند، هر فیلمسازی برای این که واقعیت را از دید خودش تعریف کند و پیام خودش را از دل روایت بیرون بکشد، در ماجرای حقیقی تغییراتی متناسب به اهدافش ایجاد میکند. در چنین چارچوبی است که جنگ استالینگراد به عنوان یکی از نقاط عطف جنگ دوم جهانی موقعیت ویژهای پیدا میکند.
نبرد استالینگرد را باید نقطه آغاز شکست ارتش آلمان در جبههی شرق دانست. مقاومت اهالی استالینگراد در برابر محاصرهی شدید دشمن باعث شد که روحیهی سربازان آلمانی با گذر زمان کمتر و کمتر شود و با سررسیدن زمستان، هوای شدیدا سرد آن ناحیه به آزمونی طاقتفرسا برای آنها تبدیل گردد. با گذر زمان آهسته آهسته همه چیز تغییر کرد و این ارتش شوروی بود که آلمانها را محاصره کرد. در چنین قابی است که میتوان از داستان این محاصره صدها داستان بیرون کشید و فیلمهای مختلف ساخت و کتابهای گوناگون نوشت.
فیلم جنگی براساس واقعیت «استالینگراد» یکی از همین قصهها است که به یکی از مهمترین نبردهای تاریخ جنگ دوم جهانی در جبهههای شرق آلمان میپردازد. نبردی که یکی از طولانیترین و دردناکترینها در تمام جنگ جهانی دوم بود. در این نبرد پس از آن که نیروهای ورماخت (ارتش آلمان در زمان رایش سوم) از مسیر رودخانهی ولگا به سمت شهر استالینگراد واقع در شوروی یورش بردند، با ضد حملهی ارتش سرخ (ارتش شوروی) مواجه شدند و به محاصره در آمدند. شکست آلمانها در جریان این درگیری باعث شد تا نیروهای این کشور در تمام جبههی شرقی مجبور به عقب نشینی شوند و حتی در جبهی غربی هم آسیبپذیرتر به نظر برسند؛ در نتیجه نبرد استالینگراد را نقطهی عطف آن جنگ میدانند که منجر به شکست نهایی نیروهای رایش شد. نکتهی عجیب دربارهی این جنگ در این است که نیروهای آلمان در یکی از شهرهای شوروی به محاصرهی ارتش آن کشور درآمدند.
باید توجه داشت که فیلم جنگی براساس واقعیت «استالینگراد» یک فیلم آلمانی است. گرچه برخی از عناصر آشنای سینمای جنگی آمریکا در آن قابل ردیابی است اما فیلمساز سعی میکند بیشتر بر رئالیسم و واقعگرایی تکیه کند تا مخاطب به جای غرق شدن در داستان، فضای سخت جنگ را درک کند. برف و سرمای درون قاب و همچنین تصویر سربازان گیر کرده در دل یک کابوس تمامنشدنی، به خوبی به مخاطب منتقل میشود و همین فضاسازی فیلم را تماشایی میکند.
دیگر موضوعی که باعث شده فضای فیلم تا به این اندازه واقعی از کار دربیاید، مشاورهی ارتش آلمان به کارگردان و عوامل فیلم بوده است که باعث شده فضای فیلم هر چه بیشتر به آن روزها شباهت پیدا کند. فیلم جنگی براساس واقعیت «استالینگراد» به دلیل فضای نیهیلستی و تلخی که دارد از سوی منتقدان، نظرات متناقضی دریافت کرد. اما تماشای مجدد فیلم نشان میدهد که «استالینگراد» توانسته از آزمون سخت زمان سربلند خارج شود.
«نبرد استالینگراد از سپتامبر ۱۹۴۲ تا فوریه ۱۹۴۳ ادامه داشت. سربازان آلمانی در شهر استالینگراد توسط نیروهای شوروی محاصره شدهاند. یک گروه از سربازان آلمانی به جبههی شرقی واقع در شوروی اعزام میشوند. آنها ناگهان خود را در میانهی نبرد استالینگراد میبینند …»
۱۰. ما سرباز بودیم (We Were Soldiers)
- کارگردان: رائول والاس
- بازیگران: مل گیبسون، سم الیوت و بری پپر
- محصول: ۲۰۰۲، آمریکا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۳٪
جنگ ویتنام یکی از جنگهای مهم قرن بیستم است. فیلمهای زیادی هم با الهام از این جنگ ساخته شدهاند که شاید بتوان بهترینش را فیلم «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) فرانسیس فورد کوپولا دانست که گرچه داستانش در آن دوران و در آن مکان میگذرد اما بیشتر به منبع اقتباسش که کتاب «دل تاریکی» جوزف کنراد است، وفادار مانده و به همین دلیل هم فضایی مالیخولیایی دارد و چندان کاری به وقعیت روی داده ندارد.
از آن سو فیلم «ما سرباز بودیم» دقیقا از یکی از نبردهای معروف آن زمان الهام گرفته است و سعی میکند تا میتواند به واقعیت روی داده وفادار باشد و از آن جایی که توانسته این واقعیت را به شکلی مطلوب دراماتیزه کند باید سر از این لیست درآورد و خودش را به عنوان یکی از بهترین فیلمهای جنگی الهام گرفته از تاریخ به ما تحمیل کند.
داستان فیلم جنگی براساس واقعیت «ما سرباز بودیم» به نبرد سربازان و دلاوریهای آنها میپردازد و سعی میکند از شعارهای سیاسی یا چرایی آغاز و پایان جنگ فاصله بگیرد. به عبارت دیگر با فیلمی تمام جنگی و اکشنمحور طرف هستیم که کاری به سیاتس ندارد و دوست دارد مخاطبش را سرگرم کند که البته حسابی هم از پس این کار برمیآید و اوقات خوشی را برای شما رقم میزند. فیلم جنگی براساس واقعیت «ما سرباز بودیم» به تمامی به زیرمجموعهی ژانر جنگی از ژانر جنگی تعلق دارد که فقط با میدان نبرد کار دارند. قصهی فیلم روایتگر داستانی میهنپرستانه از زندگی سربازانی است که چونان قهرمانان سینمای کلاسیک مقابل دشمن تا بن دندان مسلح میایستند و از هیچ فدارکاری و ایثاری برای نجات جان همرزمان و کشور خود فروگذار نمیکنند.
سازندگان فیلم جنگی براساس واقعیت «ما سرباز بودیم» تمام تمرکز خود را بر ساخت یک نبرد تمام عیار در یک بازهی زمانی کوتاه و پر از صحنههای اکشن گذاشتهاند و نگران این نیستند که آیا این جنگ به حق بود یا نه؟ یا مخالفان بسیاری در داخل خاک آمریکا داشت و باید به آنها هم توجه کرد. در این فیلم دشمن جنگحویی وجود دارد که باید با آن مبارزه کرد، پس فقط باید به جنگیدن و جنگیدن پرداخت و کاری به چیز دیگری نداشت. گرچه در نهایت منجلاب ترسیم شده توسط فلیمساز را میتوان به تمامیت جنگ ویتنام تعمیم و تفاسیر فرامتنی از داستان فیلم و نحوهی به تصویر کشیدنش ارائه کرد.
از سوی دیگر فیلم تمام سربازان درگیر در جنگ را تبرئه میکند. آنان نه قربانی هستند و نه فریب خورده بلکه به تمامی قهرمانانی زمینی هستند که راه نجات جهان از شر کمونیسم را خوب بلدند. پس اگر میل دارید فیلمی ببینید که سراسر هیجان است و به تمامی در میدان نبرد میگذرد و پر از انفجار و درگیری است، تماشایش را از دست ندهید. ضمن این که بازی بازیگران فیلم، به ویژه مل گیبسون هم بر جذابیت کار میافزاید.
«یگانی به رهبری سرهنگ مور وظیفه دارند که به درهای حمله کنند. آنها با آغاز ماموریت و کمی پیشروی متوجه میشوند که در محاصرهی دو هزار نیروی دشمن قرار گرفتهاند و باید از مهلکه بگریزند. حال این حلقهی محاصره مدام تنگتر و تنگتر میشود و این یگان کم تعداد خودش را در منجلابی میبیند که برای فرار از آن نه راه پس دارد و نه راه پیش. مبارزه آغاز میشود اما …»
۹. تکتیرانداز آمریکایی (American Sniper)
- کارگردان: کلینت ایستوود
- بازیگران: بردلی کوپر، سینا میلر
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪
فیلم جنگی براساس واقعیت «تکتیرانداز آمریکایی» تنها فیلم ایستوود در یکی دو دههی گذشته است که قهرمانی با قدرتی آسمانی و فرازمینی دارد. گرچه او در ظاهر ماشین کشتار است اما اگر از زاویهی نگاه ایستوود فیلم را ببینیم و ایدئولوژیهای شخصی را کنار بگذاریم تا نگاه ما را کور نکند، با فیلمی روبهرو هستیم که کیفیت ساختش بسیار بالاتر از فیلمهای جنگی این دوران است و حسابی در تعریف کردن داستانش توانا است.
ایستوود قهرمانی در فیلم جنگی براساس واقعیت «تکتیرانداز آمریکایی» تصویر کرده که در لحظه زندگی میکند و اعتیادش به جنگیدن سبب نشده تا کشور و خانوادهاش را فراموش کند. او اگر در میدان نبرد حاضر میشود نه به خاطر اعتیاد به خود جنگ و کشتن، بلکه به دلیل وظیفهای است که در درون خود احساس میکند. پس به همین دلیل هر چه دارد میگذارد تا از عقاید و کشورش دفاع کند. همین موضوع از او قهرمانی میسازد که حتی همرزمانش به او هم حسادت میکنند و هم نیاز به حضورش دارند تا هر چه بهتر بجنگند و از پس دشمن برآیند. همین موضوع است که از قهرمان داستان مردی میسازد با قدرتهای فرازمینی.
اما همهی آن چه که گفته شد به این معنا نیست که با فیلمی طرفدار جنگافروزی طرف هستسم. فیلم جنگی براساس واقعیت «تکتیرانداز آمریکایی» هم مانند هر فیلم درست و حسابی جنگی دیگری، چهرهی زشت جنگ و تاثیر آن بر زندگی مردمان و سربازان را نمایش میدهد. کلینت ایستوود حتی ندانم کاری سیاستمداران در بدبختیهای بیگناهان طرف مقابل را فرموش نمیکند و با این کار چند تا از بهترین سکانسهای جنگی این دوران را مقابل چشم ما میگذارد.
مانند سکانسی که در آن نوجوان بیگناهی بالای سر یک آر پی جی ایستاده و قهرمان فیلم باید تصمیم بگیرد که او را بکشد یا نه؟ زمانی روند درام هیجانانگیز میشود که برای او هماوردی در میدان نبرد پیدا میشود. حال یک داستان موش و گربه و تعقیب و گریز مهیج هم به فیلم اضافه میشود که یک سرش سربازی است که ماهرترین تکتیرانداز آمریکایی شناخته میشود و سر دیگرش مردی که به چیزی جز کشتن او فکر نمیکند و همین هم او را به هماوردی قدر تبدیل میکند.
در چنین چارچوبی چند روایت در کنار هم قرار میگیرند؛ زندگی سربازان در جنگ در کنار زندگی خانوادگی شخصیت اصلی قرار میگیرد و همچنین اعتماد به نفس منتقل شده ناشی از حضور او در میدان جنگ تبدیل به عاملی حسادتآمیز در خاک مادری میشود. این تقابلها است که هستههای عاطفی فیلم را شکل میدهد و باعث میشود که با داستانی تک بعدی دربارهی یک جنگ طرف نباشیم.
یکی از نقاط قوت فیلم بازی بردلی کوپر در قالب قهرمان داستان است. در نگاه اول او گزینهی مناسبی برای نقشی چنین دور از ذهن به نظر نمیرسد. بالاخره ما او را بیشتر در آثاری دیگر به یاد داریم تا یک سرباز همه فنحریف. اما او این قالب را به خوبی میشکند و کاری میکند که داستان درگیریهای درونی و بیرونی یک سرباز ورزیده برای مخاطب به قصهای جذاب تبدیل شود.
«داستان واقعی زندگی سربازی که ادعا میشود بیش از هر کس دیگری در طول جنگ آمریکا و عراق آدم کشته است. او تکتیرانداز ماهری است که حضورش باعث قوت قلب همرزمانش میشود و همین باعث میشود تا نسبت به آنها احساس مسئولیت کند. از طرف دیگر درگیریهای شخصی او را در بازگشتهای مداوم به کشورش شاهد هستیم و اینکه اعزام مداوم او به عراق چگونه بر زندگی همسر و فرزندش تاثیر منفی میگذارد …»
۸. ستیغ ارهای (Hacksaw Ridge)
- کارگردان: مل گیبسون
- بازیگران: اندرو گارفیلد، سم ورتینگتون و وینس وان
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا و استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
سالها بود که سینمای دنیا فیلم جنگی به درد بخوری به خود نمیدید. فیلمها عموما به تبعات جنگ میپرداختند و تصویری از میدان نبرد بر پرده نمیانداختند. ظاهرا این رویه داشت کاملا عادی میشود و ژانر جنگی هم مانند ژانرهای وسترن یا موزیکال به ژانری حاشیهای در آمریکا تبدیل میشد تا این که سر و کلهی مل گیبسون و فیلم «ستیغ ارهای» او پیدا شد و دوباره همان حال و هوای آشنا را به پرده بازگرداند. فیلم هم آن قدر موفق از کار درآمد که دوباره استودیوها را وسوسه کند که روی آثاری این چنین سرمایهگذاری کنند. در چنین قابی است که باید فیلم جنگی براساس واقعیت «ستیغ ارهای» را یکی از آثار مهم ژانر جنگی تاریخ دانست.
از آن سو داستان فیلم هم داستانی سراسر هیجانی است که حتی باور واقعی بودنش بسیار مشکل است؛ پسری داوطلبانه به جنگ میرود که هیچ اعتقادی به استفاده از سلاح ندارد و حاضر نیست که اسلحه به دست بگیرد. این داستان هر چند دور از ذهن، اما واقعی است و اتفاقا همین جوانک یکی از درخشانترین روزهای ارتش کشورش را رقم میزند. آن هم بدون شلیک یک گلوله. مل گیبسون هم تا میتواند با دراماتیزه کردن روند اتفاقات زندگی این پسر به قصهی خود آب و تاب میدهد و فیلمی بسیار سرگرمکننده بر پرده میاندازد.
فیلم جنگی براساس واقعیت «ستیغ ارهای» فقط داستان غریبی دارد وگرنه به تمامی از کلیشههای دلنشین ژانر جنگی بهره میبرد. نیروی قهرمان داستان از ایمانی آمریکایی سرچشمه میگیرد که معتقد است همه توانایی انجام هر کاری را دارند و فقط به پشتکار کافی نیاز است. مل گیبسون پس از موفقیت در ساخت فیلمهایی مانند «مصائب مسیح» (The Passion Of The Christ) و «آپوکالیپتو» (Apocalypto) فیلمی به یاد ماندنی ساخت که صحنههای نبردش پس از «نجات سرباز رایان» ساخته استیون اسپیلبرگ، بهترین در نوع خود است و ما را دوباره به یاد روزهای اوج ژانر جنگی میاندازد.
در کنار این صحنههای خوش ساخت، فیلم روایتی مؤمنانه از زندگی مردی را در دل وحشت جنگ جهانی دوم تعریف میکند که هیچگاه امید خود را برای بهتر کردن شرایط و انجام وظیفهی انسانیاش از دست نمیدهد. او میتواند ورق نبرد باخته را برگرداند و دلیل روحیه دادن به همراهانش باشد. این روایت پر از خون و درگیری با حذف تصویر سربازان دشمن همراه است و دوربین مل گیبسون همیشه همراه با قهرمان خود میماند. کارگردان با این همراهی در جستجوی راهی است تا چیزی را ثابت کند: این که شجاعت در میدان جنگ تنها در گرفتن جان دشمن خلاصه نمیشود و میتوان با نجات جان همرزمان هم به پیروزی رسید.
بازی اندرو گارفیلد در قالب نقش اصلی، هم در میدان نبرد و هم در زمانهای جوانی و عاشقی چشمگیر است. اما آن چه که فیلم را شایستهی حضور در چنین جایگاهی میکند قصهی روانی است که برای تعریف کردن دارد و البته سکانسهای نبرد مفصلی که در دل خود دارد.
«جوانی به نام دزموند داس بنا به اعتقادات مذهبی حاضر نیست سلاح به دست بگیرد اما اصرار دارد که به جبههی جنگ فرستاده شود و در جنگ میان آمریکا و ژاپن خدمت کند. ارتش او را نمیخواهد و مقامات در جستجوی راهی هستند تا از شر او خلاص شوند. در حالی که دزموند داس حاضر نیست تحت هیچ شرایطی کوتاه بیاید. مقامات حتی تا حد دادگاهی کردن او هم پیش میروند اما …»
۷. فهرست شیندلر (Schindler’s List)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: لیام نیسن، بن کینگزلی و رالف فاینس
- محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
گاهی برای انجام یک کار خوب، باید در ظاهر با شیطان همراه شد. همین نزدیکی به شیطان و نشست و برخاست با او میتواند تبدیل به عملی حماسی شود. در ادامهی همین راه ممکن است نوری از امید بتابد که از نجات جان آدمهای بسیاری سرچشمه میگیرد. استیون اسپیلبرگ داستان مردی را که با شیطان مجسم رفاقت کرد تا بتواند دست به کاری بزرگ بزند و زندگیهای بسیاری را نجات دهد، تبدیل به فیلمی حماسی کرده است.
استیون اسپیلبرگ فیلم جنگی براساس واقعیت «فهرست شیندلر» را از کتابی با نام کشتی شیندلر به قلم توماس کنیلی استرالیایی اقتباس کرده است. فیلم داستان مردی است که مانند قهرمانی در برابر خطر میایستد و سعی میکند تا میتواند جان یهودیان بخت برگشته را نجات دهد. فیلم جنگی براساس واقعیت «فهرست شیندلر» با تصاویر عیاشی این مرد آغاز میشود. استیون اسپیلبرگ به خوبی توانسته کاری کند تا مخاطب در نیمهی اول فیلم از او متنفر شود. مردی عیاش که فقط در حال کیسه دوختن برای خود است و حتی سعی میکند سر آلمانیها را هم کلاه بگذارد. مردی بی اصول و کلاش که به هیچ چیز و هیچ کس اعتقاد ندارد و فقط پول میشناسد و پول.
در ادامه اسپیلبرگ با چیره دستی وقایع جنگ را به تصویر میکشد. سوار کردن یهودیها بر قطار و اعزام آنها به اردوگاههای مرگ، به درستی به تصویر در آمده و وحشت جاری در فضا برای مخاطب قابل لمس است. اما کارگردان به این هم راضی نیست و در ادامه افسری عالی رتبهی آلمانی را به ما معرفی میکند که در درندگی چیزی از یک هیولای آدمخوار کم ندارد. اسکار شیندلر باید میان این دو دسته، یعنی یهودیان و نازیها مدام در رفت و آمد باشد و همین باعث میشود تا رفته رفته دگرگون شود. حال او هوش سرشار خود را در بازی دادن آدمها در مسیر دیگری به کار میبرد و تبدیل به بندباز ماهری میشود که میان دو دسته میچرخد و البته دیگر فقط به امیال شخصی خود توجه ندارد.
لیام نیسن شاید بهترین بازی خود را در همین فیلم ارائه کرده باشد. نقش او نقش سختی است و باید تحول درونی و عمیق شخصیت را به گونهای از کار دربیاورد که برای مخاطب قابل باور باشد. از سویی دیگر رالف فاینز هم بی نظیر است. او چنان درندهخویی رییس زندان و اردوگاهها را به تصویر کشیده و چنان جنون درونی نقش را از کار درآورده است، که صرف نگاه کردن به او باعث وحشت میشود. بن کینگزلی هم گویی نمیتواند بد بازی کند و همواره درخشان است.
فیلم جنگی براساس واقعیت «فهرست شیندلر» پر از تصاویر دلخراش است اما مانند هر اثر خوب دیگری به مسائل انسانی میپردازد و سعی میکند در دل این همه خونریزی انسانیت را پیدا کند. این مهم با همکاری آهنگساز همیشگی فیلمهای اسپیلبرگ یعنی جان ویلیامز به خوبی محقق می شود. از سویی دیگر یانوش کامینسکی هم در مقام مدیر فیلمبرداری کار خود را بی بدیل انجام داده است. هر دوی این افراد موفق شدند اسکار را به خاطر همین فیلم به خانه ببرند. ضمن اینکه اسپیلبرگ اسکار کارگردانی را گرفت و فیلم هم اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. بنیاد فیلم آمریکا «فهرست شیندلر» را در لیست ۱۰۰ فیلم مهم همهی دوران قرار داده است.
«اسکار شیندلر تاجری بی سر و پا است که سعی دارد از شرایط جنگ استفاده کند و پول فراوانی به جیب بزند. او عضو حزب نازی است و سعی میکند با استفاده از شخصیت فریبکار خود و در عین حال تهیه کردن بساط عیش و نوش برای افراد بلند مرتبه، در بین سران محلی حزب نازی دوستان پر نفوذی پیدا کند. شیندلر از این رفاقتها استفاده میکند و کارخانهای را از آن خود میکند. وی با استفاده از همین روابط کارگران یهودی را به کار میگیرد تا پولی بابت دستمزد آنها نپردازد و سود بیشتری ببرد. این در حالی است که او رفته رفته متوجه جنایتهای نازیها در حق مردم یهودی میشود تا اینکه …»
۶. دانکرک (Dunkirk)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: تام هاردی، مارک رایلنس و کیلیان مورفی
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا، انگلستان، فرانسه و هلند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
بلافاصله پس از اکران فیلم جنگی براساس واقعیت «دانکرک»، جو همیشگی حول فیلمهای کریستوفر نولان شروع شد. عدهای فیلم را شاهکاری بی مانند میدانستند و عدهای دیگر به تمامی فیلم را رد میکردند. اما اگر جانب انصاف را رعایت کنیم و از این فضای مسموم دور شویم، «دانکرک» را میتوان بهترین فیلم کریستوفر نولان در دههی گذشته یا حتی بهترین اثرش به حساب آورد. حتی بالاتر از «تلقین» (Inception) و «میان ستارهای» (Interstellar) یا «ممنتو» (Memento).
روایت تو در توی فیلم و بازی با عنصر زمان شاید در نگاه اول برای مخاطب گیج کننده به نظر برسد اما نولان با وسواسی بینظیر همه چیز را جوری کنار هم قرار داده که مو لای درزش نمیرود. ضمن آن که در این فیلم جنبههای احساسی و انسان دوستانهی فیلم به اندازه است و مانند فیلم «میان ستارهای» باعث افت داستان نمیشود.
تبحر کریستوفر نولان در داستانگویی، باعث میشود که با اثری فراتر از توقع روبه رو شویم؛ امروزه بسیاری از آثار سینمایی تکرار مکرر فیلمها و داستانهای قبلی هستند. انگار فیلمهای سینمایی مدام تکثیر میشوند و ما هم بدون هیچ حق انتخابی باید همان داستانهای همیشگی را به همان شیوههای روایتگری همیشگی تماشا کنیم؛ خبری از خلاقیت نیست و فیلمهای خیلی کمی طرحی نو با خود به ارمغان میآورند. در چنین دنیایی حضور شخصی مانند کریستوفر نولان غنیمت بزرگی برای علاقه مندان به سینما است؛ چرا که هر فیلمش اثری تازه در سینما است که نو و تازه به نظر میرسد و همین هم دستاورد کمی نیست.
این موضوع زمانی جذاب میشود که به داستان فیلجنگی براساس واقعیت «دانکرک» توجه میکنیم؛ داستان فیلم همان داستان آشنای جانفشانی در میدان نبرد برای شکست دادن دشمن است. فیلمساز هم قرار نیست این جانفشانی را تقدیس کند و اثری ضدجنگ ساخته است. اما هیچ چیز این داستان شباهتی با آثار جنگی ماقبل خود ندارد. نه شیوهی روایتگری و نه البته شیوهی شخصیت پردازی؛ نگاه کنید به شخصیت پردازی خلبان داستان با بازی تام هاردی؛ آیا برای وی مابهازایی در تاریخ سینمای جنگی سراغ دارید؟
نبرد دانکرک نبردی سرنوشتساز در جریان جنگ دوم جهانی بود. نقطه عطفی که ارتش شکستخوردهی بریتانیا را به ارتش فاتح تبدیل کرد. چنین داستانی طبعا با امید همراه است. پس نولان با اتخاذ سه روایت در سه بازهی زمانی مختلف، روند شکلگیری این امید را به تصویر میکشد. امیدی که از فداکاری سربازان و مردم بریتانیا به طور همزمان تغذیه میکند.
بازی تام هاردی در نقش خلبانی که به تنهایی فضای هوایی اطراف بندر دانکرک را ایمن میکند بینظیر است؛ به ویژه اگر توجه کنیم که او در تمام مدت در کابین خلبان است و ماسکی بر چهره دارد و فقط میتواند با چشمانش بازی کند. کارگردانی نولان در اوج است و مارک رایلنس در نقش پیرمردی سرد و گرم چشیده، خوش مینشیند.
کوئنتین تارانتینو فیلم «دانکرک» را بهترین اثر دههی دوم قرن بیست و یکم در جهان سینما میداند. او دلایل خودش را قبلا توضیح داده که نشان از نگاه منحصر به فرد وی دارد. وقتی شخصی مانند او چنین نظری دارد، نگارنده خود را محق نمیداند که چندان به مخالفت با آن برخیزد.
در سال ۲۰۱۷ اعضای آکادمی بار دیگر اسکار بهترین فیلم خود را به اثری فراموش شدنی دادند؛ فیلم «شکل آب» (The Shape Of Water) اثر گیرمو دلتورو که در عرض همین چند سال هم فراموش شده اما با گذر زمان به ارج و منزلت فیلم جنگی براساس واقعیت «دانکرک» افزوده شده است؛ ضمن این که باور دارم با خوابیدن گرد و خاک حول فیلمهای کریستوفر نولان این یکی جایگاه رفیع خود را در تاریخ سینما پیدا خواهد کرد.
«سربازان انگلستان، فرانسه، بلژیک و کانادا در بندر دانکرک توسط نیروهای ملل متحد محاصره شدهاند. آنها هیچ راه فراری ندارند چرا که یک سمت آنها دریا است و سمت دیگر نیروهای دشمن. در این میان قایقهای مردم عادی از بنادر بریتانیا برای نجات سربازان اعزام میشوند …»
۵. سقوط شاهین سیاه (Black Hawk Down)
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: اریک بانا، جاش هارتنت و ایوان مکگرگور
- محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
این یکی به جنگهای بزرگ قرن بیستم اشارهای ندارد و دربارهی یکی از نبردهای به ظاهر فراموش شدنی ارتش آمریکا است. ریدلی اسکات از جمله کارگردانانی است که اکثر فیلمهایش را میتوان با خیال راحت تماشا کرد، بدون آن که از این کار پشیمان شد. او این بار به سراغ داستانی رفته تا هیمنهی قدرت ارتش آمریکا را به چالش بکشد؛ آن هم توسط نیرویی که به نظر میرسد هیچ شانسی برای مقابله با این ارتش تا بن دندان مسلح ندارد.
سربازان ارتش آمریکا در موگادیشو پایتخت کشور سومالی، قرار است نظم را پس از یک جنگ داخلی به ارمغان آورند اما حضور آنها تنش را افزایش میدهد. در این میان یک حملهی بدون برنامه همه چیز را به هم میریزد و باعث میشود این سربازان یک شبانهروز را به نبردی طاقتفرسا بپردازند؛ نبردی که به دلیل آشنا نبودن با منطقه هر لحظه سختتر میشود.
از جایی به بعد تمام مدت زمان فیلم صرف نمایش این نبرد تمام عیار میشود. اسکات و تیم سازندهی فیلم توانستهاند این نبردها را بینقص به تصویر بکشند و لحظه به لحظه ضربان قلب تماشاگر را بالا ببرند. کمتر فیلمی در ژانر جنگی دست به چنین ریسکی میزند. چرا که مخاطب پس از مدتی در برابر هر چیزی که زیاد ادامه پیدا کند مقاوم و دلزده میشود. هنرنمایی اسکات هم در همین است که چنان ذره ذره بر ترس حاکم بر فضا اضافه میکند که مخطب برای لحظهای احساس ملال نمیکند.
تصویری که او از ارتش آمریکا و نماد افتخارش یعنی هلیکوپتری به نام شاهین سیاه ارائه میدهد، تصویر یک شکست تمام عیار است اما چنین محتوایی سبب نمیشود تا وی قدرت قصهگویی خود را به رخ نکشد. روایت ریدلی اسکات از شکست ارتش کشور آمریکا در سومالی و سرگردانی سربازان این کشور در کوچه پس کوچههای یک کشور فقیر، به فرصتی تبدیل شده که این کارگردان تواناییهای فنی خود را به رخ بکشد. از ابتدا که سربازان به شکلی به امکانات خود مینازند، تا گرفتار شدنشان در چنگال دشمنی که مانند باران بر سرشان میبارد، سایهای شوم بر فراز داستان سنگینی میکند. این چنین است که انگار تقدیر این مردان در زمین بازی کسانی گره میخورد که نه از قدرت دشمن خود با خبر هستند و نه به تواناییهای خود اعتماد دارند.
داستان فیلم روایت یک گروهان از سربازان نخبهی آمریکایی در موگادیشو، پایتخت سومالی است که پس از شناسایی دو تن از رهبران شورشی عازم منطقهای شهری میشوند تا آنها را دستگیر کنند. این سربازان تصور میکنند که ماموریت سادهای در پیش رو دارند اما آنها در ادامهی ماجرا چنان از دشمن خود ضربه می خورند که هیچگاه تصور آن را نمیکردند. گیر افتادن آنها در کنار سقوط یک به یک هلیکوپترهای شاهین سیاه، موقعیت را مدام بدتر میکند و حتی فرصتی برای عقب نشینی هم باقی نمیگذارد. جالب این که داستان فیلم، بر اساس یک رویداد کاملا واقعی است.
فیلم جنگی براساس واقعیت «سقوط شاهین سیاه» چند سکانس معرکه دارد. نمونه سکانسی که اواسط فیلم بر پرده نقش میبندد؛ شب آهسته آهسته سر میرسد، یک ماموریت چند دقیقهای، به یک نبرد چند ساعته برای بقا تبدیل شده، در این میان عدهای از سربازان یک جوخه در خانهای نیمه ویران گرفتار آمدهاند. آنها هیچ از موقعیت خود نمیدانند و فقط متوجه شدهاند که در محاصرهی صدها نیروی دشمن قرار گرفتهاند. در چنین حالتی، یکی گلوله خورده و وضعش بسیار وخیم است. کسی سعی میکند در آن شرایط بغرنج و جهنمی او را جراحی کند، سربازی به دنبال این است که از موقعیت دشمن سر دربیاورد، کسی آن سو تر به فکر پیدا کردن آدرس محل پنهان شدن جوخه میگردد تا موقعیتشان را جهت فرستادن نیروی کمکی گزارش کند و فرماندههان هم از طریق آسمان و زمین به دنبال راهی میگردند تا آنها را پیدا کنند.
ریدلی اسکات چنین این چند عمل را به شکل موازی پیش میبرد، که نفس مخاطب در سینهاش حبس شود. اگر قرار بود از تواناییهای فنی این کارگردان مطمئن شوید، تماشای همین سکانس نفسگیر و طولانی که لحظهای از رمق نمیافتد، کافی است.
«یک گروهان از سربازان نخبهی آمریکایی در موگادیشو پس از شناسایی دو تن از رهبران شورشی عازم میشوند تا آنها را دستگیر کنند. اما آنها در ادامهی ماجرا با شبیخونی روبرو میشوند که هیچگاه تصور آن را نمیکردند …»
۴. خط باریک سرخ (The Thin Red Line)
- کارگردان: ترنس مالیک
- بازیگران: شان پن، جیم کاویزل، آدرین برودی، نیک نولتی، جان تراولتا و جرج کلونی
- محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
فیلم جنگی براساس واقعیت «خط باریک سرخ» از آن دسته فیلمهای جنگی است که به طور مشخص به یک ماموریت در دل میدان نبرد میپردازد. سربازان ماموریتی دارند و گرهافکنیها و گرهگشاییهای آن در دل جنگ شکل میگیرد. از سوی دیگر روابط افراد با فرماندهان و همچنین میزان توجه و تعهد آنها به انجام ماموریت در دل قصه اهمیت دارد. پس مانند بسیاری از فیلمهای این لیست به تمامی به ژانر جنگی تعلق دارد و کمتر نشانی از ژانرهای دیگر در آن نهفته است.
فیلم جنگی براساس واقعیت «خط باریک سرخ» در استرالیا فیلمبرداری شده است تا فضای آن به جزایر ژاپنی واقع در اقیانوس آرام شبیه شود. زمانی که فیلم بر پردهی سینماها ظاهر شد، ترنس مالیک بیست سالی میشد که از سینما کناره گیری کرده بود و این تازه سومین فیلم بلند او به حساب میآمد؛ گرچه با همان دو فیلم قبلی هم کارنامهای در خور از خود به جا گذاشته بود.
مالیک مانند تمام آثارش از قصهگویی صرف فرار میکند و سعی میکند از طریق فرم منحصر به فرد خود معناهای مختلفی را به تصویر بکشد. او در کارش موفق شده و توانسته یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ سینما را خلق کند و اگر در این لیست از شاهکارهای بعدی فهرست خبری نبود حتما جایگاه اول ۱۵ فیلم جنگی براساس واقعیت را از آن خود میکرد.
قابهای فیلم چشمنواز هستند و شخصیتها به خوبی خلق شده است. صحنههای جنگی فراتر از استاندارد هستند و خبر از توانایی ترنس مالیک در خلق سکانسهای اکشن میدهند. روایت هم که پر است از احساس ترس و خونریزی. فضایی بدبینانه و پوچ در اکثر مدت زمان فیلم احساس میشود. اما فیلمساز در دل آن همه مصیبت به دنبال شرافت آدمی هم میگردد.
ترنس مالیک فیلمنامهی فیلم جنگی براساس واقعیت «خط باریک سرخ» را از کتابی به قلم جیمز جونز به رشتهی تحریر درآورد و داستان آدمهایی را تعریف کرد که در دل یک جنگ نابرابر پراکنده شدهاند و هر دسته منتظر هستند تا ببیند چه اتفاق وحشتناک دیگری ممکن است پیش بیاید و کی قرار است با مرگ خود چهره به چهره شوند.
جان تول در مقام مدیرفیلمبرداری کار خود را به خوبی انجام داده است و بازیگران فیلم هم همگی درخشان هستند. فیلم «خط باریک سرخ» توانست خرس طلایی جشنواره برلین را از آن خود کند و نقدهایی ستایشآمیز از سمت منتقدان دریافت کند. آن چه که در برخورد با این فیلم ناراحت کننده به نظر میرسد، مهجور ماندن آن میان مخاطبان ایرانی است.
«در سال ۱۹۴۲، سربازی با نام ویت از ارتش فرار کرده و در منطقهای به نام ملانزی در نزدیکی استرالیا زندگی میکند. به زودی ارتش او را مییابد و به زندان میاندازد. به عنوان مجازات او را راهی جبههای جدید میکنند تا برانکارد مجروحین را حمل کند. لشگری آماده است تا به جزیرهای ژاپنی حمله کند؛ سرباز ویت هم عضو آنها است. این لشگر به راحتی و بدون مقاومت در جزیره پیاده میشود. به نظر خبری از ژاپنیها در برابر آنها نیست اما …»
۳. نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)؛ مشهورترین فیلم جنگی براساس واقعیت
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: تام هنکس، مت دیمون و وین دیزل
- محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
فیلم نجات سرباز رایان میتواند یکی از مدعیان کسب جایگاه بهترین فیلم جنگی تمام دوران در کنار فیلمهایی مانند «اینک آخرالزمان» (Apocalypse Now) اثر فرانسیس فورد کوپولا یا «جنگ بزرگ» (The Great War) به کارگردانی ماریو مونیچلی یا «راههای افتخار» (Paths Of Glory) ساختهی استنلی کوبریک باشد. داستان فیلم با محوریت شرافت و تلاش مردانی برای انجام ماموریتی که اول در علت وجودی آن شک میکنند اما رفته رفته به جایی می رسند که انگار سرنوشت انسان به انجام آن مأموریت بستگی دارد، گره خورده است.
پر بیراه نیست اگر سکانس ابتدایی نبرد فیلم «نجات سرباز رایان» را بهترین سکانس نبرد در تاریخ سینمای جنگی به حساب بیاوریم. استیون اسپیلبرگ برای خلق این سکانس به جای این که اول دوربینش را بکارد و سپس نبردی در مقابل آن خلق کند، اول یک جنگ تمام عیار ساخت و سپس دوربین خود را میان آن فرستاد. سبوعیت و خشونت این سکانس بسیار زیاد است اما فیلمساز برای این که مخاطب با واقعیت جاری در چنین محیطی آشنا شود و به خوبی آن موقعیت دشوار را درک کند، بی پرده همه چیز را به تصویر کشید و هیچ باجی به مخاطب خود نداد.
در ادامه جوخهی قهرمانان از بقیهی ارتش جدا میشود و قدم در اروپایی میگذارد که آلمانها همه جای آن را ویران کردهاند. حضور متفقین در این خاک نشان دهندهی امید است اما در هر گوشهی این خاک، خطری در کمین سربازان این دسته جا خوش کرده است. در میانههای فیلم اسپیلبرگ سعی میکند تا میتواند شخصیتهای خود را ملموس کند. پس از آن که رفتار آنها را در میدان نبرد به تصویر کشید، حال زمان آن رسیده تا با گذشتهی آنها آشنا شویم تا بهتر هر کدام را بشناسیم. فیلمساز زمان کافی در اختیار هر شخص میگذارد تا خودش را معرفی کند. اما مهمتر از همه شخصیت اصلی با بازی تام هنکس است.
تام هنکس به خوبی توانسته نقش رهبر و فرماندهی جوخه را بازی کند. او از آن قهرمانان تیپیکال اکشن نیست که از پس همه چیز برمیآید و توان پشت سر گذاشتن هر مشکلی را دارد؛ بلکه انسانی است مانند همه که هم میترسد و هم سعی میکند کارش را انجام دهد. او انسانی است با تمام ضعفها و قدرتهایش. از سوی دیگر افراد جوخه، همگی مکمل یکدیگر هستند تا این دسته نمایندهای از مصائب جنگ برای آدمی باشد؛ هم ترسو در بین آن ها حضور دارد و هم شجاع، هم وفادار به دستورات فرمانده و هم سرکش.
فیلم جنگی براساس واقعیت« نجات سرباز رایان» در گیشه بسیار موفق بود و توانست نظر اکثر منتقدین در چهار گوشهی جهان را به خود جلب کند. در همان سال فیلم نامزد ۱۱ جایزهی اسکار شد و توانست اسکارهای بهترین کارگردانی، بهترین صداگذاری، بهترین تدوین، بهترین تدوین صدا و بهترین فیلمبرداری را از آن خود کند اما اسکار بهترین فیلم را به «شکسپیر عاشق» (Shakespeare In Love) به کارگردانی جان مدن واگذار کرد؛ گذشت زمان به خوبی نشان میدهد که اعضای آکادمی در آن سال چه اشتباه بزرگی کردهاند.
«زمان حال. کهنه سربازی به گورستان آرلینگتون رفته و به قبر کشتهشدگان نبرد نورماندی مینگرد. او با رسیدن به یک قبر خاص به یاد میآورد. زمان به عقب و به سال ۱۹۴۴ باز میگردد که سربازان آمریکایی به نورماندی واقع در اروپا حمله کردند تا از سد دفاعی آلمانیها با نام دیوار اروپا بگذرند. در این میان جوخهای از سربازان مأموریتی دریافت میکنند: مادری سه فرزند خود را در جنگ از دست داده و طبق دستور ستاد کل ارتش باید پسر چهارم او که در اروپا مشغول نبرد است، پیدا شود و به خانه بازگردد. این در حالی است که در آن آشفته بازار سرنخ چندانی از محل فعلی سرباز رایان وجود ندارد …»
۲. گروهبان یورک (Sergeant York)
- کارگردان: هوارد هاکس
- بازیگران: گاری کوپر، والتر برنان، جوآن لزلی و وارد باند
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
فیلم جنگی براساس واقعیت «گروهبان یورک» از بهترین فیلمهای تاریخ سینما با محوریت جنگ جهانی اول است و روایتگر داستان واقعی گروهبانی به نام آلوین سی یورک است که موفق به کسب نشان افتخار شد؛ البته اثر با اقتباس از دو کتاب دربارهی وی ساخته شده است. میتوان جلوههایی از فیلم جنگی موفق این سالها یعنی «ستیغ ارهای» به کارگردانی مل گیبسون را در نیمهی ابتدایی آن دید؛ در آن جا که شخصیت اصلی حضور در جنگ را خلاف اعتقاداتش میداند.
در همین نیمهی اول فیلمساز در ترسیم روابط میان افراد مانند همیشه درخشان است و هوارد هاکس به خوبی میتواند هم فضایی جذاب از محیط روستایی ایالت تنسی خلق کند و هم تنش نزدیک شدن جنگ به قهرمانش را به خوبی منتقل کند. رابطهی به اندازهی قهرمان فیلم با مادرش و همچنین با زنی که عاشقانه دوستش دارد از خلق درست همین فضای سادهی روستایی سرچشمه میگیرد و هاکس باز هم ثابت میکند که در خلق و به تصویر کشیدن زیبایی نزدیکی و همراهی آدمها تا چه اندازه توانا است.
از آن سو با آغاز جنگ و قرار گرفتن قهرمان در موقعیتی که چندان دوستش ندارد، هوارد هاکس به درخشانی از پس ساخت یک فیلم جنگی بر میآید. شاید تصور کنید که این بخش فیلم زیادی شعاری است و هاکس در نمایش اعتقادات سربازان آمریکایی و همچنین دلاوریهای قهرمان داستانش اغراق کرده است؛ اما فراموش نکیند که توقع دیگری هم نباید از یک فیلمساز عمیقا آمریکایی مانند هوارد هاکس داشت؛ بالاخره او داستانسرای ارزشهایی بود که میستود و در آن بالیده بود.
در بخش جنگی فیلم، هوارد هاکس به خوبی قدر حرکت را میداند و گاهی برخلاف شیوهی همیشگی خود رفتار میکند و دوربینش را به تکاپو میاندازد. همین حرکت مضمون قهرمانانهی فیلم را به افسانه پیوند میزند تا در پایان فیلمساز بتواند قهرمانش را مانند فاتحی در مقابل دیدگان مخاطب نمایان کند؛ به چنین استفادهی درستی از تکنیک هماهنگی کامل میان فرم و محتوا میگویند، کاری به شدت سخت که هوارد هاکس به گونهای انجامش میداد که گویی سادهترین کارها است.
در این جا با قهرمانی تکرو طرف هستیم که نمیخواهد نقش قهرمان را بازی کند و بدون مقدمه در موقعیتی قرار میگیرد که باید دست به انتخاب بزند؛ اما این انتخاب فقط یک انتخاب معمولی زندگی و حتی انجام عملی قهرمانانه اما دشوار نیست، بلکه انتخابی اخلاقی است که بقیهی زندگی فرد در صورت ادامهی حیات بر اساس آن شکل میگیرد و در صورت مرگ و بازنگشتن از میدان جنگ هم با آن به خاطر سپرده میشود و در یادها میماند؛ پس قهرمان در موقعیتی خطیر قرار دارد.
نقش این قهرمان را بازیگری بزرگ و ستارهای که نماد مردانگی آمریکای عصر سینمای کلاسیک است، بازی میکند؛ گاری کوپر افسانهای که فقط تعداد کمی از بازیگران در تاریخ سینما به جایگاه ستارهای او رسیدهاند. همین که او نقش قهرمان داستان را بازی میکند، مخاطب آشنا با کاریزمای وی به خوبی میداند که جایی برای نگرانی نیست و این قهرمان همه فن حریف آمریکایی از پس مشکلاتش بر میآید.
از آن سو هوارد هاکس باز هم از یک والتر برنان درجه یک در فیلم خود بهره میبرد که به تنهایی میتواند جذابیت هر نمایی را افزایش دهد و البته در کنار او یک وارد باند بینظیر هم هست که دست هاکس را برای جان بخشیدن به شخصیت مردان ویژهی خود باز میگذارد.
فیلم جنی براساس واقعیت «گروهبان یورک» برندهی ۲ جایزهی اسکار از مجموع ۹ نامزدی خود به خاطر بهترین تدوین و همچنین بهترین بازیگر نقش اول مرد به دلیل بازی معرکهی گاری کوپر شد. بنیاد فیلم آمریکا امروزه «گروهبان یورک» را جزیی از تاریخ سینمای خود میداند و آن را در لیست صد فیلم برتر تاریخ هالیوود قرار داده است و البته قهرمانش را هم جزیی از پنجاه قهرمان برتر تاریخ سینما میداند.
«آلوین یورک بنا به دلایل اعتقادی، پس از آغاز جنگ اول جهانی تمایلی به شرکت کردن در آن ندارد. او دوست دارد تکه زمینی بخرد و به همراه دختر مورد علاقهی خود و همچنین مادرش در آن زندگی کند. اما بنا به دلیلی و با شکلگیری سلسله اتفاقاتی در جنگ شرکت میکند و در آنجا دست به اعمال مهمی میزند …»
۱. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)؛ بهترین فیلم جنگی براساس واقعیت
- کارگردان: دیوید لین
- بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف و آنتونی کویین
- محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
این که فیلم جنگی براساس واقعیت «لورنس عربستان» در جایگاه اول این فهرست قرار بگیرد چیز چندان عجیبی نیست. کار عظیم فیلمبردار اثر یعنی فردی یانگ و کارگردان آن یعنی دیوید لین در استفاده از چشماندازهای صحرا برای انتقال احساسات جاری در قاب چنان درخشان است که به راحتی نفس را در سینه حبس میکند. پردهی عریض امکان ویژهای برای سازندگان فراهم کرده تا پهنهی بیابان را به تصویر بکشند و تاثیر گرمای آفتاب سوزان را بر پوست شخصیتها نمایان کنند.
فیلم جنگی براساس واقعیت «لورنس عربستان» را با صفتهای بسیاری میتوان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غولآسا، دلربا، درخشان و غیره. چشماندازهای سرزمین عربستان و تصویر عدهای انسان در میان آن و بالا زدن آستینها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آن که آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته، یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.
دیوید لین و فردی یانگ چنان تصاویر خیره کنندهای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کردهاند و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآوردهاند که نام فیلم تنها جنبهای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادتهای مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزهی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفهی صادر شده از سوی سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسالهای شخصی و وطنپرستانه است که میتوان به خاطر آن جان داد.
در چنین چارچوبی باید آن مغاک فیلمساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجهای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلمساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بیرحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آن چه که این تصویر را کامل میکند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در فیلم است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شدهاند و آنها هم به خوبی کار خود را انجام دادهاند.
از سوی دیگر دیوید لین مانند فیلم «پل رودخانهی کوای» (The Bridge Of River Kwai) و فیلم «دکتر ژیواگو» (Doctor Zhivago) نشان میدهد که به خوبی میتواند از پس سکانسهای شلوغ و ترسیم صحنههای نبرد بربیاید. البته فیلم «لورنس عربستان» از این حیث، در مرتبهی بالاتری قرار دارد و تبدیل به استانداردی برای سنجش کیفیت سکانسهایی این چنین شده است که البته به حضور فردی یانگ هم به عنوان فیلمبردار اثر باز میگردد.
فیلم جنگی براساس واقعیت «لورنس عربستان» در ۷ رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شد که در نهایت توانست چهار جایزه را از آن خود کند. اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی متن. ضمن این که رابرت بولت بزرگ یکی از فیلمنامه نویسان آن است. کسی که اهل نمایش او را با نمایشنامهی «مردی برا تمام فصول» میشناسند.
چشمان آبی و مصمم پیتر اوتول او را به گزینهی مناسبی برای ایفای نقش اصلی فیلم «لورنس عربستان» کرده است. آن رفتار و حرکات ظریفش او را به خوبی در برابر این محیط خشن آسیبپذیر نشان میدهد و در تقابل با زمختی بازیگری مانند آنتونی کویین، شکنندگی وی را به رخ میکشد. همین امر باعث شده تا دستاورد نهایی او بیشتر به چشم بیاید و جدالش با سرنوشت به خوبی ترسیم شود.
«جنگ جهانی اول. انگلیسیها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آنها متحد آلمانها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کردهاند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آنها این گزینه را که قبایل پراکندهی عرب به جنگ با عثمانیها بروند به این بهانه که سرزمینهای باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی میکنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آن جا اعزام میکنند تا این قبایل پراکنده را به اتحاد ترغیب کند …»
خیلی لیست بدی بود
فکر کنم نویسنده فقط کل اینترنت رو گشته تا فیلم های جنگی ساخت آمریکا رو در این لیست جمع کنه
پس پیمان با ۱۳ ساعت در جهنم بنغازی چیشد؟