۱۵ فیلم پیچیده برتر که از ابتدا تا انتها به تمرکز کامل نیاز دارند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵۳ دقیقه
فیلم پیچیده

بسیاری از مخاطبان سینما را فقط وسیله‌ای برای سرگرم شدن می‌بینند. از دید آن‌ها تماشای یک فیلم راهی است برای گذراندن زمان. اما همه‌ی فیلم‌های سینمایی با چنین هدفی تولید نمی‌شوند. بسیاری از آن‌ها از مخاطب خود چیز دیگری طلب می‌کنند؛ فکر کردن و اندیشیدن به آن چه که روی پرده جریان دارد. اما برخی از فیلم‌ها پا را فراتر گذاشته و به چنان آثار پیچیده‌ای تبدیل می‌شوند که حتی از دست دادن یک فریم یا یک دیالوگ ممکن است به قیمت از دست رفتن تمام داستان و گیجی مخاطب در ادامه منجر شود. ۱۵ فیلم پیچیده که نیازمند تمام حواس مخاطب خود هستند، در ادامه مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

گاهی یک فیلم پیچیده، قصه‌ی دیریابی دارد. به این معنا که داستان آن چنان تو در تو و گول زننده است که از دست دادن هر لحظه‌اش باعث عدم درک ادامه‌ی آن می‌شود. گاهی هم یک فیلم پیچیده داستان چندان عجیبی ندارد؛ شخصیت‌ها درگیر اتفاقات معمولی هستند اما نگاه فیلم‌ساز به واقعه همه چیز را پیچیده می‌کند. به عنوان نمونه فیلمی چون «جاده مالهالند» به دسته‌ی اول تعلق دارد و فیلمی چون «یک تشریفات ساده» به دسته‌ی دوم. در فیلم‌های دسته اول گویی هیچ چیز سر جای خودش نیست. مخاطب مدام باید بین خیال و واقعیت در رفت و آمد باشد و گاهی تفاوت این دو را حدس بزند. اما در فیلم‌های دسته‌ی دوم محتوای لانه کرده پشت قصه است که از آن اثر یک فیلم پیچیده می‌سازد.

در فهرست ۱۵ فیلم پیچیده تاریخ سینما سعی شده که بیشتر روی آثار متاخر تمرکز شود. فیلم‌های قدیمی‌تر می‌توانستند به راحتی به این لیست راه یابند. به عنوان نمونه از خیل آثار لوییس بونوئل می‌شد تعداد فیلم‌های بیشتری به این مجموعه اضافه کرد یا حتی سراغ فیلم‌های ژاپنی کسانی چون کنجی میزوگوچی رفت. آثار موج نویی‌های فرانسوی یا فیلم‌سازان مدرنیست اروپایی هم به راحتی می‌توانستند در این فهرست قرار بگیرند. کسی چون استنلی کوبریک هم آن قدر فیلم پیچیده ساخته که حضور نامش را در چنین لیستی شاید ضروری کند. اما این فهرست در جستجوی فیلم‌های جدیدتر است تا آن آثار حالا کلاسیک شده.

در نتیجه مخاطب اهل سینمای روز ارتباط بیشتری با این فهرست پیدا می‌کند. از سوی دیگر تلاش شده که در فهرست فیلم‌های پیچیده از هر ژانری نماینده‌ای وجود داشته باشد. اگر به عناوین نگاهی بیاندازید، متوجه خواهید شد که در این جا هم یک فیلم پیچیده‌ی ترسناک چون «قوی سیاه» وجود دارد، هم یک فیلم پیچیده‌ی علمی- تخیلی چون «تلقین» و هم فیلمی متعلق به ژانر جنایی چون «تصمیم رفتن». پس برای هر سلیقه‌ای در فهرست ۱۵ فیلم پیچیده برتر تاریخ، اثری وجود دارد.

۱۵. یک تشریفات ساده (A Pure Formality)

فیلم پیچیده یک تشریفات ساده

  • کارگردان: جوزپه تورناتوره
  • بازیگران: ژرارد دوپاردیو، رومن پولانسکی
  • محصول: 1994، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪

خیلی‌ها جوزپه تورناتوره را با روایت‌های شخصی‌اش از تاریخ معاصر ایتالیا می‌شناسند. با قصه‌های او از دوران کودکی و نوجوانی که در فیلم‌هایی چون «سینما پارادیزو» (Cinema Paradiso) ، «مالنا» (Malena) یا «باریا» (Baaria) قابل مشاهده است. او در این فیلم‌ها موفق شده که احساساتش را به بخشی از زندگی مردم کشورش گره بزند و از دورانی که ایتالیا پشت سر گذاشته بگوید؛ حال یکی می‌تواند نامه‌ای عاشقانه به سینما باشد، دیگری به عشق کودکانه‌ی پسربچه‌ای در نوجوانی و اوج جنگ بپردازد و در دیگری هم قصه‌ای عاشقانه به تریلری سیاسی پیوند بخورد.

اما او فیلم درجه یک دیگری هم در کارنامه دارد که داستانش در یک مکان نمور و سربسته، با سقفی که مدام از آن آب می‌چکد و حضور نگهبانانی فلک زده و دو مرد در روبه‌روی هم، می‌گذرد؛ قصه‌ی مردی که به ظن قتل دستگیر شده در یک کلانتری در وسط جنگلی در ناکجاآباد مورد بازخواست کمیسری زیرک قرار می‌‌گیرد. در یک سر این داستان بازیگر بزرگی چون ژرارد دوپاردیو در مقام متهم قرار دارد و در سر دیگرش کارگردان بلندآوازه‌ای چون رومن پولانسکی که در این جا نقش جناب کمیسر را بازی می‌کند.

سینمای جنایی، به ویژه اگر به قصه‌ی یک بازجویی بین کارآگاه و متهم بپردازد، جان می‌دهد برای ساختن یک فیلم گفتگومحور. اما قصه باید چنان جذاب باشد و چنان پیچش‌های داستانی‌اش مخاطب را میخکوب کند، که حوصله‌ی او سر نرود. رسیدن به چنین دستاوردی به سه چیز بیش از همه نیاز دارد؛ اول فیلم‌نامه‌ای درجه یک که مو لای درزش نرود و همه چیزش سر جایش باشد. این فیلم‌نامه باید هم شخصیت‌ها را به خوبی پرورش دهد و هم این جا و آن جا مخاطب را غافلگیر کند. دوم یک کارگردانی بی نقص که بداند کی باید نمای بسته‌ی بازیگران را بگیرد و کی باید از آن‌ها دور شود، کی باید ریتم را افزایش دهد و کی باید از آن بکاهد و چیزهایی از این قبیل. سوم هم این که چنین فیلمی حتما به بازیگران قدری نیاز دارد که بتوانند این دو نقش خوب نوشته شده و خوب پرداخت شده را بازی کنند و نتیجه‌ی زحمات کارگردان و نویسنده را به ثمر نشانند.

خوشبختانه همه‌ی این‌ها در فیلم پیچیده «یک تشریفات ساده» وجود دارد؛ هم به اندازه‌ی کافی تعلیق دارد که مخاطب را جذب کند، هم کارگردانی و فضاسازی فیلم خوب است و هم بازیگران کار خود را به خوبی انجام داده‌اند. در کنار همه‌ی این‌ها جوزپه تورناتوره محیط دلگیر و پر از سایه روشنی خلق کرده که هم مخاطب را به یاد سینمای وحشت می‌اندازد و هم به پیشبرد قصه کمک می‌کند. همین فضاسازی باعث می‌شود که در برخی بخش‌ها انگار جای کارآگاه و متهم عوض شود و مخاطب از وضعیت پیش آمده جا بخورد.

اگر قرار باشد در بین تمام فیلم‌های این فهرست، به تماشای اثری مهیج بنشینید که مدام به شما رو دست می‌زند و مدام شما را غافلگیر می‌کند، حتما فیلم پیچیده «یک تشریفات ساده» را انتخاب کنید که از بسیاری فیلم‌های دیگر فهرست پرتنش‌تر است و هم داستانی جنایی برای تعریف کردن دارد؛ به ویژه که در اواخر اثر پای جهان دیگری هم به قصه باز می‌شود که به دلیل دوری از اسپویل شدن داستان، آن را بازگو نمی‌کنم.

«نویسنده‌ی بزرگی به نام اونوف که شهرتی جهانی دارد توسط پلیس دستگیر می‌شود. او در خانه‌‌ای در وسط جنگل زندگی می‌کرده و ناگهان شباهنگام به دل جنگل زده و دیوانه‌وار پا به فرار گذاشته است؛ انگار کسی او را دنبال می‌کند و قصد کشتنش را دارد. باران به شدت می‌بارد و همین باعث شده که اداره‌ی پلیس به جای ترسناکی تبدیل شود که از هر گوشه‌ی سقفش آب چکه می‌کند. حال اونوف باید در برابر کمیسر فرهیخته‌ای قرار گیرد که اتفاقا طرفدار پر و پا قرص کتاب‌های او است و بسیاری از آن‌ها را از بردارد. این کمیسر تصور می‌کند که اونوف آن شب شخصی را کشته است؛ چرا که جنازه‌ی مرد را در نزدیکی خانه‌ی او پیدا کرده‌اند. اما …»

۱۴. قوی سیاه (Black Swan)

فیلم پیچیده قوی سیاه

  • کارگردان: دارن آرونوفسکی
  • بازیگران: ناتالی پورتمن، میلا کونیس، ونسان کسل و ویونا رایدر
  • محصول: 2010، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪

دارن آرونوفسکی ید طولایی در بازی با روح و روان مخاطب و پرداختن به شخصیت‌های مساله‌دار و روان‌پریش دارد. او توانایی خودش در این کار را با ساختن فیلم‌هایی مانند «پی»، «مرثیه‌ای برای یک رویا» (Requiem For A Dream)، «چشمه» (The Fountain) و «مادر» (Mother) نشان داده است. همه‌ی این فیلم‌ها آثاری هستند که در آن‌ها شخصیت‌ها بنا به دلیلی از مشکلات عدیده‌ی روحی رنج می‌برند و همین موضوع فضای فیلم‌ها را به سمت یک وحشت فراگیر و متکثر پیش می‌برد. پارانویا، از دست دادن توانایی تشخیص گذر زمان و توهم‌های متعدد وجه اشتراک بیشتر شخصیت‌های اصلی این فیلم‌ها است.

یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های تاریخ، «قوی سیاه» هم از این قاعده مستثنی نیست. در این‌جا هم با شخصیتی روبه‌رو هستیم که از دردی درونی رنج می‌برد. او توانایی تشخیص واقعیت‌ها زندگی خود را ندارد و مانند یک انسان سرگشته مدام در حال آسیب زدن به خود است. اما او یک توانایی ویژه دارد و آن هم استفاده و کمک گرفتن از مشکلاتش برای رسیدن به کمال هنری است.

شخصیت اصلی در حال بازی در قالب نقش اصلی باله‌ی دریاچه‌ی قو اثر پیوتر ایلیچ چایکوفسکی است. شخصیتی مسخ شده و نفرین شده که فقط شب‌ها می‌تواند در قالب انسانی ظاهر شود و شاهزاده‌ای نیاز است تا این طلسم را بشکند و او را به انسانی کامل تبدیل کند. این داستان پریان مانند هر قصه‌ی پریانی دیگری کمی هم ماجراهای وحشتناک دارد که اگر سمت فانتزی آن را کنار بزنیم، خودش را بیشتر نشان خواهد داد. آرونوفسکی همین ورِ تاریک و وحشتناک را گرفته، آن را به زمان حال آورده و طلسم را درون حصار تن زنی جوان ریخته که کودکی سخت و جوانی مشکل‌دار، او را درگیر طلسم و نفرینی ابدی کرده است.

شباهت این شخصیت خیالی و خود کاراکتر باعث می‌شود تا دختر آهسته آهسته متوجه شود که می‌توان این رفتار را به وسیله‌ای برای بهترین اجرای عمرش تبدیل کند و به کمال برسد، رسیدن به این کمال نیازمند به شناخت همان سمت تاریک زندگی و سایه‌های وجود خود است. از همین نقطه است که دختر توانایی تمیز دادن واقعیت از رویا را از دست می‌دهد و جنبه‌های ترسناک فیلم هویدا می‌شود.

فیلم پیچیده «قوی سیاه» آمیزه‌ای از دیوانه بازی‌های همیشگی آرونوفسکی و افسون خیره کننده‌ی نبوغ او است. او کمتر توانسته در فیلم‌هایش این دو را چنین کنترل شده در کنار هم قرار دهد و بیشتر سمت دیوانگی او بر آثارش چیره شده و اثر نهایی را به فیلمی ناموزون تبدیل کرده است. خوشبختانه این اتفاق در «قوی سیاه» نمی‌افتد و او به تمام اجزای کارش تسلط کامل دارد. در واقع آرونوفسکی هم مانند شخصیت اصلی فیلمش به دنبال آن است تا کمال هنری را تجربه کند.

از سویی دیگر بازی ناتالی پورتمن در قالب نقش اصلی خیره کننده است. او خوب جزییات نقش را درک کرده و توانسته میان سمت تاریک شخصیت و جلوه‌های خوب او توازن برقرار کند. همچنین توانایی او در جان بخشیدن به جنبه‌های روانی کاراکتر عالی است و نمی‌توان منکر این شد که گویی سرگشتگی‌های او را بازی نمی‌کند بلکه آن را زندگی می‌کند. این نقش‌آفرینی در کنار حضور خوب ویونا رایدر، ونسان کسل و همچنین میلا کونیس باعث شده تا فیلم پیچیده «قوی سیاه» از بازی‌های خوبی برخوردار باشد. موردی که در صورت عدم وجود، قطعا فیلم را به اثری معمولی تبدیل می‌کرد.

ناتالی پورتمن برای بازی در قالب نقش اصلی این فیلم جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد و کارگردانش هم نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی شد.

«نینا دختری است که از کودکی به شکلی سفت و سخت به تمرین باله مشغول بوده و حال در آستانه‌ی انتخاب به عنوان نقش اصلی باله‌ی معروف دریاچه‌ی قوی چایکوفسکی قرار گرفته است. اما طراح رقص این باله در انتخاب او مردد است و نمی‌داند که او می‌تواند نقش قوی سیاه را هم بازی کند یا نه؛ این در حالی است که نینا نقش قوی سپید داستان را به خوبی ایفا می‌کند. نینا وسواس رسیدن به کمال دارد و همین هم باعث می‌شود تا دچار اختلالات روانی شود …»

۱۳. تصمیم جدایی (Decision To Leave)

فیلم پیچیده تصمیم رفتن

  • کارگردان: پارک چان ووک
  • بازیگران: تانگ وی، پارک هه ایل
  • محصول: 2023، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

فیلم پیچیده «تصمیم جدایی» از آن فیلم‌های مهم این چند سال گذشته است که حسابی همه را غافلگیر کرد. کارگردان خوش نام کره‌ای به نظر می‌رسد که دوران تازه‌ای از کارنامه‌ی خود را شروع کرده و اگر در فیلم‌های گذشته‌اش بر خشونت و چرخه‌ی تکرار آن تمرکز داشت، حالا قرار است به عشقی آتشین در پرتو دنیایی تازه بپردازد. بنابراین به جای آن که مانند فیلم‌های گذشته، داستانش را مبتنی بر تاریخ خونبار کشورش روایت کند و مدام به آن ارجاع دهد، به قصه‌ای امروزی پرداخته که در آن زن و مردی عاشق هم می‌شوند.

اما این عشق چیزی طبیعی نیست؛ مرد کارآگاهی است که در حال حل کردن یک پرونده‌ی قتل است و زن هم تنها مظنون او در دست زدن به جنایت. چنین موقعیت پیچیده‌ای پای چیزهای بسیاری را به درام باز می‌کند. یکی از این موارد حضور پر رنگ المان‌های سینمای نوآر در داستان است. در این جا زنی حضور دارد که آشکارا اغواگر است و کارآگاه را تا مرز جنون پیش می‌برد. از آن سو کارآگاهی هم هست که با حضور زن اغوا شود و نتواند که به درستی به تحقیقاتش بپردازد.

اما پارک چان ووک به همین هم قانع نیست. او از مولفه‌های ژانر عاشقانه و رمانس هم در فیلم پیچیده «تصمیم جدایی» استفاده می‌کند تا همه چیز پیچیده‌تر شود. به همین دلیل هم در نیمه‌ی دوم فیلم این زن است که در مقام قربانی قرار می‌گیرد و به سمت جنون پیش می‌رود. اگر با اثری به تمامی نوآر روبه‌رو بودیم، مرد باید تا آن جنون غیرقبال بازگشت پیش می‌رفت، نه زن. پس کارگردان سعی می‌کند که درامی عاشقانه را به داستانی رازآلود پیوند بزند.

مانند برخی از فیلم‌های فهرست، در این جا هم معمایی برای حل شدن وجود دارد. در واقع دو معما و این دو معما هم فیلم را به دو بخش تقسم می‌کند. در هر دو بخش هم جناب کارآگاه مانند جستجوگری به دنبال پیدا کردن سرنخ‌های مختلف و رسیدن به جواب است و فیلم هم با آب و تاب همه‌ی مراحل رسیدن به جواب را نمایش می‌دهد. اما پارک چان ووک باز هم به همه‌ی این‌ها هم قانع نیست و هنوز چیزهایی در چنته دارد.

شخصیت اصلی داستان فیلم پیچیده «تصمیم جدایی» یعنی جناب کارآگاه، در ابتدای اثر توان خوابیدن ندارد. او همیشه از بی‌خوابی رنج می‌برد تا این که سر و کله‌ی زن و این پرونده پیدا می‌شود. از این جا فیلم‌ساز سوالی اساسی را مطرح می‌کند که ناگهان ما را به فکر فرو می‌برد؛ آیا ممکن است همه‌ی این اتفاقات چیزی جز رویاهای مرد نباشد؟ یا آیا ممکن است همه‌ی این اتفاقات کابوس‌های مردی باشد که در میانه‌ی بیداری و رویا گیر افتاده و دیگر نمی‌تواند واقیعت را از مجاز تشخیص دهد؟

در کنار همه‌ی این‌ها کارگردانی فیلم معرکه است. فیلم پیچیده «تصمیم جدایی» از آن فیلم‌ها است که باید یک بار فقط برای توجه به جزییات کارگردانی پارک چان ووک به تماشای آن نشست. شاید پیش خود بگویید که چنین فیلمی حتما باید در جایگاه اول فهرست قرار بگیرد. درست هم می‌گویید اما مشکلی وجود دارد؛ در نیمه‌ی دو فیلم حسابی افت می‌کند. گرچه همین نیمه هم حسابی معرکه است اما نیمه‌ی اول چیز دیگری است و حسابی توقع‌ها را بالا می‌برد.

در هر صورت فیلم پیچیده «تصمیم جدایی» با قدرت در این جایگاه قرار می‌گیرد. اگر به نقطه ضعفی هم اشاره شد، به دلیل پتانسیلی است که در فیلم وجود دارد؛ پتانسیلی که اگر به بار می‌نشست حتما فیلم را به بهترین اثر کارنامه‌ی پارک چان ووک و بهترین اثر این فهرست تبدیل می‌کرد.

«یک کارآگاه جنایی، مسئولیت حل یک پرونده را بر عهده می‌گیرد. در این پرونده مردی حضور دارد که به نظر در حین کوهنوردی از کوهی سقوط کرده و مرده است. در ادامه جناب کارآگاه با بیوه‌ی آن مرد که یک مهاجر چینی است، آشنا می‌شود. در نگاه اول رفتار این زن اصلا طبیعی نیست و چندان غم از دست دادن شوهرش را نمی‌خورد. همین هم باعث می‌شود که کارآگاه به او شک کند و زیر نظرش بگیرد. اما یواش یواش کارآگاه به زن دل می‌بازد و همین هم باعث گمراه شدنش در راه حل پرونده می‌شود. اما …»

۱۲. تلقین (Inception)

فیلم پیچیده تلقین

  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، ماریون کوتیار، تام هاردی، جوزف گوردون لویت، کیلین مورفی و کن واتانابه
  • محصول: 2010، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪

اگر بخواهیم فیلم پیچیده «تلقین» را منتسب به ژانر خاصی کنیم، باید بگوییم که با اثری متعلق به سینمای علمی- تخیلی سر و کار داریم. اما ما عادت کرده‌ایم که داستان فیلم‌های علمی- تخیلی در زمان آینده بگذرد و جهان و مناسباتش به خاطر پیشرفت‌های تکنولوژیک، سراسر با دنیای اطراف ما تفاوت داشته باشد؛ در حالی که در این جا این گونه نیست و مخاطب با عده‌ای سارق سر و کار دارد و جهان اطراف هم دقیقا شبیه به همین دنیای اطراف ما است و زمان هم همین زمان امروز ما. پس چه چیزی این فیلم را به اثری متفاوت در این ژانر تبدیل می‌کند؟

خوبی کارگردانی مانند نولان در این است که می‌تواند فیلم‌هایی بسازد که هیچ مشابهی در تاریخ سینما ندارند. شاید برخی خصوصیات فیلم را از این جا و برخی دیگر را از جایی دیگر بردارد، اما در نهایت اثری منحصر به فرد می‌سازد که در نگاه اول هیچ تشابهی با دیگر فیلم‌ها ندارد و این موضوع بعد از گذر بیش از صد و بیست سال از عمر سینما و ساخته شدن این همه فیلم، ابدا دستاورد کمی نیست.

او در این جا قصه‌ای حول شغل افراد ساخته که یک فیلم علمی- تخیلی را چنین متفاوت می‌کند؛ این آدمیان سارقانی معمولی نیستند، بلکه کسانی هستند که به ذهن افراد نفوذ می‌کنند و ایده‌ها و دیدگاه‌هایشان را می‌دزدند. اما همین هم برای نولان کافی نیست و او باید چیزهای بیشتری امتحان کند. بنابراین قصه‌اش را با الگوهای جیمزباندی مخلوط می‌کند، کمی از کلیشه‌های سینمای سرقتی در آن می‌گنجاند، کمی رمانس و قصه‌ی عاشقانه به آن می‌افزاید و در نهایت کاری می‌کند که اول مخاطب سرگرم شود و لذت ببرد و سپس به این فکر کند که تمام مفاهیم آن چه که دیده چیست.

برای درک بهتر آن چه که گفته شد به این مثال توجه کنید: ما عادت کرده‌ایم که در فیلم‌های جیمز باندی بخشی از تعقیب و گریز قهرمان یا همان جیمز باند در آسمان شکل بگیرد، تعقیب و گریز بعدی روی زمین با موتور سیکلت یا ماشین، بعد تعقیب و بزن بزنی در دریا یا رودخانه. همه‌ی این‌ها هم بدون آن که دلایل این اتفاقات توجیهات چفت و بست‌دار داشته باشد. مخاطب هم این را می‌پذیرد چون برای تماشای فیلمی سراسر اکشن آمده و اصلا همین‌ها است که این فیلم‌ها را با دیگر آثار اکشن و جاسوسی متفاوت می‌کند. حال نولان در فیلم پیچیده «تلقین» هم چنین کرده و بخش‌های مختلف همراهی سارقان را در محیط‌های مختلف، با شرایط مختلف قرار داده که دقیقا الگوی جیمز باندی است. چند سال بعد او همین کار را هم در فیلم خوب دیگرش یعنی «تنت» (Tenet) انجام داد که البته نتیجه‌اش چنین منسجم نبود.

از سوی دیگری تلاش نولان برای به تصویر کشیدن لایه‌های پنهان خواب و رویا و دست یافتن به ناخودآگاه بشری و آن چه که عذابش می‌دهد، از همان اثر بلند اولش یعنی فیلم پیچیده «تعقیب» (Following) قابل مشاهده است. داستان این فیلم همان داستان است؛ فردی سعی دارد با به بازی گرفتن ذهن دیگری، کنترل افکار او را به دست بگیرد تا طرف مقابل طبق میل او رفتار کند. نولان برخلاف فیلم اول کارنامه‌ی خود اکنون هم بودجه‌ی کافی و هم یک تیم تمام حرفه‌ای برای این کار در اختیار دارد تا جهان مورد نظرش را خلق کند.

همین بودجه‌ی کافی به او این اختیار را داده که جهان داستانش را تا می‌تواند دیوانه‌وار ترسیم کند. آدم‌ها در این فیلم پیچیده «تلقین» رسما میان زمین و آسمان معلق هستند و موفقیتشان به تار مویی بند است؛ به همین دلیل هم تعلیق فیلم بسیار بالا است و تنش در همه‌ی قاب‌های آن موج می‌زند. علاوه بر آن نولان موفق شده نفوذ به ذهن یک انسان را چنان تصویر کند که مخاطب عام هم اگر حواسش را جمع کند، از داستان سردربیاورد و سرگرم شود.

تیم بازیگران فیلم معرکه است. لئوناردو دی‌کاپریو که نیازی به معرفی و تعریف ندارد و الن پیج و تام هادری و جوزف گوردون لویت هم در قالب نقش‌های خود درخشیده‌اند. اما شاید گل سرسبد بازیگران فیلم، مارین کوتیار باشد که تمام بار عاطفی فیلم بر دوش او است و بیش از هر بازیگر دیگری در فراز و فرود درام هم تاثیر دارد. ضمن این که از بازی خوب کن واتانابه هم نمی‌توان به راحتی گذشت.

«کاب یک دزد حرفه‌ای است. اما نه دزدی با شرایط معمولی. او افکار قربانیانش را می‌دزدد. وی سال‌ها ست که به دلایل قانونی امکان بازگشت به آمریکا و دیدن فرزندانش را از دست داده است تا اینکه کار بسیار خطرناک و غیرممکنی به او پیشنهاد می‌شود. این کار قرار دادن ایده‌ای در ذهن وارث یک کمپانی بزرگ انرژی است تا او کمپانی پدرش را بفروشد و جهان از انحصار انرژی در دستان یک نفر و آغاز امپراطوری آن شرکت رها شود …»

۱۱. جزیره‌ی شاتر (Shutter Island)

جزیره‌ی شاتر (Shutter Island)

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، مارک روفالو، بن کینگزلی و مکس فون سیدو
  • محصول: 2010، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 68٪

مارتین اسکورسیزی را بیشتر به واسطه‌ی درام‌های گانگستری یا فیلم‌های نیویورکی‌اش با محوریت یک شخصیت عاصی می‌شناسیم. او به جز فیلم «تنگه‌ی وحشت» (Cape Fear) کمتر به سراغ داستان‌های ترسناک رفته است اما همواره جلوه‌هایی از روانشناسی افراد در داستان‌هایش وجود دارد. به عنوان نمونه به «راننده تاکسی» (Taxi Driver) نگاه کنید که چگونه هم با قاب‌ها و نورهای موجود در آن و هم از روش‌های دیگر استفاده می‌کند تا روان رنجور تراویس بیکل با بازی رابرت دنیرو را در مقابل ما قرار دهد. برای او روانشناسی شخصیت بسیار مهم است و بسیار با آن کار دارد.

فیلم پیچیده «جزیره‌ی شاتر» تا اواسط داستان یک فیلم کارآگاهی و جنایی ناب است. شخصیت‌ها با دنبال کردن سرنخ‌ها در یک جزیره که راه فراری از آن وجود ندارد، به دنبال معمای گم شدن بیمار یکی از مخوف‌ترین تیمارستان‌های آمریکا که در جزیره واقع شده هستند. داستان در دهه‌ی پنجاه میلادی می‌گذرد و همین بر شکل و شمایل و نحوه‌ی لباس پوشیدن آدم‌ها تاثیر گذاشته و باعث شده تا خاطرات خوب فیلم‌های کلاسیک و جنایی قدیمی و آن نوآرهای باشکوه برای مخاطب زنده شود.

کارآگاه بدبین فیلم همه چیز را بررسی می‌کند و از جایی به بعد با شخصی شدن قضیه مجبور می‌شود اطلاعاتش را حتی از همکارش پنهان کند. همه چیز به همین شکل پیش می‌رود و کلاف سردرگم معما پیچیده‌تر می‌شود تا این که اسکورسیزی شروع به کاشتن بذرهای شک در واقعی بودن اتفاقات داستان می‌کند. از این به بعد رسما با یک فیلم ترسناک روان‌شناسانه روبه‌رو هستیم که در آن نه جای قربانی مشخص است و نه جای قربانی کننده. در واقع فیلم‌ساز با ذهنی کردن همه‌ چیز حتی مرز میان واقعیت و رویا را هم به هم می‌ریزد؛ چیزی که معمولا در سینمای وحشت روان‌شناسانه اتفاق می‌افتد.

تماشاگر حین تماشای فیلم پیچیده «جزیره شاتر» مانند کسی است که در حال کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل است. او هم مانند کارآگاه رفته رفته جزیره و آدم‌ها را می‌شناسد و با او به افراد شک می‌کند و با او یکی یکی سرنخ‌ها را کنار هم قرار می‌دهد. حتی برخورد تماشاگر با واقعیات زندگی شخصیت اصلی مانند خود او پر از شک و تعجب و ناباوری است و حتی ممکن است برخی از تماشاگران مانند او به تمام اتفاقات و توضیحات طرف مقابل شک کنند و آن چه را در لحظه و مقابل چشمانشان اتفاق می‌افتد باور نکنند. همه‌ی این‌ها زمانی جذاب می‌شود که فیلم‌ساز خودش را کنار می‌کشد و اجازه می‌دهد که تماشاگر خودش همه چیز را دوباره کنار هم قرار دهد و نتیجه بگیرد که پایان فیلم با ابهام همراه است یا این که قطعی است و یکی از طرفین دارد درست می‌گوید.

فیلم از سه بازی معرکه و یک بازی خوب در قالب شخصیت‌های اصلی برخوردار است. مارک روفالو، بن کینگزلی و مکس فون سیدو به طرزی عالی در قالب چند دکتر روان‌شناس فرو رفته‌اند و اجرایشان پر از ریزه‌کاری است، آن‌ها هم در لحظه می‌توانند مهیب و ترسناک به نظر برسند و هم مهربان، مانند یک تکیه‌گاه. اما متاسفانه لئوناردو دی‌کاپریو نمی‌تواند پا به پای آن‌ها حرکت کند و فقط بازی قابل قبولی از خود ارائه داده است. البته که این بازی اصلا بد نیست اما آن سه نفر چنان بی‌نقص حاضر شده‌اند و سطح توقع ما را بالا می‌برند که جایی برای هنرنمایی کس دیگری باقی نمی‌گذارند.

«دو مامور اف بی آی بعد از گم شدن یکی از بیماران خطرناک تیمارستان جزیره شاتر به آن جا اعزام می شوند تا به مقامات در پیدا کردن او کمک کنند. این در حالی است که کارآگاه مافوق تصور می‌کند قاتل همسر او در آن محل بستری است و خیال دارد در کنار پیدا کردن بیمار، آن قاتل را هم پیدا کند و با او صحبت کند اما هیچ چیز مطابق میل او پیش نمی‌رود. تا این که …»

۱۰. همبستگی (Coherence)

فیلم پیجیده همبستگی

  • کارگردان: جیمز وارد بیرکت
  • بازیگران: امیلی بالدنی، موری استرلینگ و نیکلاس برندن
  • محصول: 2013، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪

ما جیمز وارد بیرکت، کارگردان فیلم پیچیده «همبستگی» را بیشتر به عنوان ایده‌پرداز، سازنده‌ی فیلم‌های کوتاه و البته کارگردان تلویزیونی می‌شناسیم. او در نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم‌هایی چون مجموعه «دزدان دریایی کارائیب» (Pirates Of The Caribbean) نقش داشته و بخشی از ایده‌پرداز اصلی ماجراها بوده است. البته او بیشتر عمر خود را به کار در تلویزیون یا ساختن فیلم کوتاه گذرانده و تاکنون فقط دو فیلم بلند در کارنامه‌اش دارد که فیلم علمی- تخیلی و رازآلود و پیچیده «همبستگی» اولینش است و دومینش هم قرار بود در سال ۲۰۲۳ اکران شود که فعلا خبری از آن نیست. از سوی دیگر جیمز وارد بیرکت دستی هم در تولید بازی‌های ویدیویی دارد و همین نشان می‌دهد که با آدم همه فن حریفی طرف هستیم که البته عدم تمرکزش روی یک کار، باعث شده که در هیچ‌کدام از کارهایش به آن چه که شایسته‌‌ی آن است، نرسد.

یکی از نمونه‌های این شایستگی‌ها در همین فیلم‌سازی است. فیلم پیچیده «همبستگی» اثر موفقی است که نشان از وجود کارگردانی خوش قریحه و با استعداد در پشت دوربین دارد. از آن فیلم‌ها که نشان می‌دهد کارگردانش می‌توانسته با تمرکز روی سینما و کارگردانی به جایگاهی برای خود دست یابد. فیلم پیچیده و علمی- تخیلی «همبستگی»، فضایی معمایی و رازآلود دارد و در آن مانند فیلم‌های دیگر این فهرست (به جز یکی دو تا) چندان خبری از جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری عظیم به منظور نمایش اتفاقات محیرالعقول یا حضور فرازمینی‌ها و سفر در زمان و سفر در فضا هم نیست. عده‌ای از دوستان برای یک شب‌نشینی و تماشای آسمان دور هم جمع شده‌اند و ناگهان با قطع شدن برق خود را در جهانی می‌بینند که به نظر واقعی نمی‌رسد. اما این جهان همان قدر که غیرطبیعی به نظر می‌رسد، مرموز هم هست.

این وجه رازآلود داستان به اثر حال و هوایی کارآگاهی بخشیده که باعث شده شخصیت‌ها برای سر درآوردن از اتفاقات اطراف خود شروع به پیدا کردن سرنخ‌های مختلف و دنبال کردن آن‌ها کنند تا شاید موفق به کشف چرایی اتفاق افتادن وقایع شوند؛ گرچه از جایی به بعد، هر چه بیشتر می‌گردند، کمتر پیدا می‌کنند. از سوی دیگر در فیلم پیچیده «همبستگی» وجود دنیایی در ظاهر موازی خودنمایی می‌کند و باعث می‌شود که مخاطب مدام بین واقعیت و رویا در رفت و آمد باشد و نتواند تشخیص دهد که چه چیزی واقعی است و چه چیزی خیال. این موضوع هم به قصه‌ی فیلم پیچیده «همبستگی» ابهامی اضافه کرده تا در نهایت پایان‌بندی فیلم هم پر از ابهام باشد و تماشاگرش را با انبوهی پرسش گیج کند.

نقطه قوت کارگردان در حین ساختن فیلم پیچیده «همبستگی» امکان برقراری توازن بین المان‌های ژانر علمی- تخیلی با حال و هوای رازآلود و معمایی اثر است. در صورت عدم ادغام درست این دو ژانر در ظاهر متفاوت با خصوصیات مختلف، نتیجه تبدیل به فیلمی هدر رفته می‌شد که در آن شخصیت‌ها نه شوری برمی‌انگیزند و نه سرنوشتشان برای مخاطب اهمیت پیدا می‌کند. اما خوشبختانه چنین نشده و اکنون با فیلم جمع و جور اما سرگرم کننده‌ای طرف هستیم که یقه‌ی مخاطب را تا به انتها می‌چسبد و او را به فکر وامی‌دارد.

نکته‌ی مهم دیگر بازی خوب بازیگران فیلم پیچیده «همبستگی» است. آن‌ها مهم‌ترین ابزار کارگردان برای رسیدن به هدف و تعریف کردن قصه‌اش هستند. در صورت بازی بد آن‌ها، باز هم با فیلم هدر رفته‌ای طرف بودیم که ارزش تماشا کردن ندارد. خوشبختانه کارگردان از پس بازیگردانی هم به خوبی برآمده است.

«هشت دوست برای تماشای عبور یک ستاره‌ی دنباله‌دار در خانه‌ی یکی از آن‌ها دور هم جمع می‌شوند. در این میان ناگهان برق خانه قطع می‌شود و تمام محله در تاریکی فرو می‌رود. دوستان از خانه خارج می‌شوند و در کمال شگفتی می‌بینند که برق خانه‌ی یکی از همسایگان وصل است. دو تن از آن‌ها به آن خانه مراجعه کرده و در کمال شگفتی می‌بینند که هشت دوست شبیه به آن‌ها در حال برگزاری یک مهمانی شبانه هستند. اما …»

۹. یادگاری (Memento)

یادگاری (Memento)

  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: گای پیرس، کری آن ماس و جو پانتالیانو
  • محصول: 2000، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

در ذیل فیلم پیچیده «تلقین» گفته شد که کریستوفر نولان را با فیلم‌های تودرتو و قصه‌های چندلایه‌اش می‌شناسیم. از همان زمان ساختن فیلم «تعقیب» تا آثار پس سر و صدایی مانند «تلقین» یا «تنت» او به شیوه‌ی کار کردن ذهن آدمی و سواستفاده از آن برای بهره بردن از دیگران علاقه داشته است. در همان فیلم «تعقیب» شخصیتی وجود دارد که از دغدغه و شیوه‌ی زندگی دیگران و هم‌چنین نحوه‌ی فکر کردنشان به مسائل مختلف استفاده می‌کند، آن‌ها را به بازی می‌گیرد و در نهایت کاری می‌کند که فکر کنند خودشان با اراده‌ی خود دست به کارهای مختلف زده‌اند و خود برای زندگی تصمیم می‌گیرند.

خلاصه که تلاش نولان برای به تصویر کشیدن لایه‌های پنهان خواب و رویا و دست یافتن به ناخودآگاه بشری و آن چه که عذابش می‌دهد، از همان فیلم بلند اولش یعنی «تعقیب» قابل مشاهده است. داستان همواره همان داستان است؛ فردی سعی دارد با به بازی گرفتن ذهن دیگری، کنترل افکار او را به دست بگیرد تا طرف مقابل طبق میل او رفتار کند. همین ایده مدام در فیلم‌های او تکرار می‌شود. در «یادگاری» هم به نحوی با همین ایده مواجه هستیم که البته تفاوت‌هایی هم وجود دارد. این جا قصه پیچیده‌تر از هر زمان دیگری است و کریستوفر نولان همه‌ی ایده‌های دیوانه‌وار خود را یکی یکی رو کرده و فیلمی ساخته که نه تنها شیوه‌های مختلف روایت را به بازی می‌گیرد، بلکه آن‌ها را در چارچوب یک فرم جنون‌آمیز به تصویر می‌کشد.

همین فرم جنون‌آمیز فیلم پیچیده «یادگاری» است که در تکامل با نحوه‌ی روایت قرار می‌گیرد. برای شخصیت اصلی حادثه‌ای پیش آمده که باعث شده حافظه‌ی کوتاه مدتش را از دست بدهد. همان اتفاق که ظاهرا توسط شخصی برنامه‌ریزی شده، سبب مرگ همسرش هم شده و او حال قصد دارد که انتقام بگیرد. پس مرد تلاش می‌کند که مدام سرنخ‌های مختلف را کنار هم بگذارد. اما به دلیل شرایط موجود این اتفاق به شیوه‌ی متفاوتی از تمام داستان‌های جنایی با محوریت یک جستجو پیش می‌رود؛ مرد باید مدام به گذشته برود و مدام از آن چه که بر خودش گذشته باخبر شود تا به آن روز حادثه برسد و بفهمد که چه کسی این بلا را سرش آورده و اصلا دلیل این کار چه بوده است. همین هم سبب شده که کریستوفر نولان قصه‌اش را به شکلی تعریف کند که انگار در زمان به عقب بازمی‌گردیم و داستان از انتها به آغاز تعریف می‌شود، نه بالعکس.

پرسه زدن در این فضای ذهنی باعث شده که من و شمای مخاطب مدام در حال سبک سنگین کردن واقعیت و تلاش برای تمیز دادن آن از رویاها و کابوس‌های مرد باشیم. مرد قصه فیلم پیچیده «یادگاری» از جایی به بعد نمی‌داند که چه چیزی درست است و خبر از واقعیت می‌دهد و چه چیزی خیالی است که در ذهنش کاشته شده. پس این فضای وهم‌آلود و غرق شدن در آن، به شیوه‌ای برای مواجهه با فیلم تبدیل می‌شود.

گای پیرس بهترین بازی کارنامه‌ی خود را در همین فیلم انجام داده است. او از آن بازیگرهای معرکه‌ای در دهه‌ی ۱۹۹۰ و ابتدای قرن حاضر بود که می‌توانست کارنامه‌ای بینظیر از خود به جا گذارد اما متاسفانه چنین نشده و امروز نسل تازه‌ی مخاطب کمتر او را می‌شناسد. اما تماشای همین فیلم کافی است که متوجه شویم او تا کجا می‌توانست پیش برود و چقدر پتانسیل تبدیل شدن به بازیگری بزرگ را داشت. در چنین قابی است که حضور فیلم پیچیده «یادگاری» در این فهرست چندان عجیب به نظر نمی‌رسد.

«لئونارد شلبی مردی در جستجوی انتقام از قاتل همسرش است که حافظه‌ی کوتاه مدت خود را از دست داده. او می‌داند که می‌خواهد از قاتل همسرش انتقام بگیرد اما هرکاری که انجام می‌دهد را فراموش می‌کند و هر سرنخی که دنبال کرده را از یاد می‌برد. برای از یاد نبردن اتفاقات، او شیوه‌ی تلخی را انتخاب کرده؛ یا آن‌ها را جایی یادداشت می‌کند یا روی بدنش می‌نویسد. این شیوه البته باعث شده که او مدام خطا کند. لئونارد می‌داند که اسم کوچک قاتل همسرش، جان یا جیمز است و جز این اطلاعات دیگری ندارد. حال با همین اطلاعات ناقص به دنبال او می‌گردد. اما …»

۸. تیتان (Titane)

فیلم پیچیده تیتان

  • کارگردان: جولیا دوکورنائو
  • بازیگران: آگاته راسل، وینسنت لیندن
  • محصول: فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

جولیا دوکورنائو تا این جا هر چه ساخته ترسناک‌هایی با محوریت شخصیت‌های زن بوده است. فیلم پیچیده «تیتان» هم چنین فیلمی است و در مرکزش زنی حضور دارد که هم عامل ایجاد وحشت است و هم می‌تواند باعث همذات‌پنداری تماشاگر شود. جولیا دوکورنائو تا همین الان فقط دو فیلم بلند ساخته اما به اندازه‌ی کافی توانسته در دل مخاطبان جدی سینما جا باز کند. سینمای او را می‌توان هم در زیر شاخه‌ی سینمای افراطی نوین فرانسه دسته بندی کرد و هم در زیر ژانر هراس جسمانی. به ویژه این دومی یعنی فیلم پیچیده و ترسناک «تیتان» که با پرداختن به زوال جسم یک انسان و ترسی که در وجود او انداخته، بیشتر به این نوع سینما تعلق دارد تا فیلم قبلی او یعنی «خام» (Raw).

از جولیا دوکورنائو نباید توقع داشت تا به مخاطب خود ذره‌ای باج دهد. در فیلم‌های او همه‌ چیز امکان پذیر است و فیلم‌ساز هم اصلا نگران نیست که آیا مخاطب چیزی از اتفاقات روی پرده دستگیرش می‌شود یا نه؟ او حتی نگران آن نیست که متهم به اغراق عمدی در نمایش وقایع به قصد مرعوب کردن تماشاگر شود؛ چرا که عامدانه دارد این کار را انجام می‌دهد و به آن افتخار هم می‌کند. پس برای همراهی با فیلم‌های او باید ذهن و دل را از کلیشه‌ها زدود و با دیدی باز به سراغ فیلم‌هایش رفت.

فیلم پیچیده و ترسناک «تیتان» درباره‌ی ارزش‌های خانواده است اما اگر تصور می‌کنید دوکورنائو این ارزش‌ها را از طریق پرداختن به یک خانواده‌ی معمولی نشان می‌دهد، سخت در اشتباه هستید. در این فیلم با مردی سر و کار داریم که پسر خود را ده سال پیش از دست داده و دختری را به جای او پذیرفته که آشکارا شبیه به پسرش نیست و دختر هم سعی می‌کند خودش را جای پسر آن مرد جا بزند و خبر ندارد که برای آن مرد جنسیت او مهم نیست و فقط کسی را می‌خواهد که عشق بورزد و دوستش داشته باشد.

از سوی دیگر فیلم پیچیده «تیتان» درباره‌ی دشواری‌های مهاجرت در اروپای امروز هم هست. اما فیلم‌ساز این موضوع را هم از طریق پرداخت صریح چنین موضوعی مطرح نمی‌کند. بلکه بستر دیوانه‌واری می‌سازد و این ملی‌گرایی افراطی در اروپای امروز را به ترشح تستسترون در وجود مردانش تشبیه می‌کند که ندانسته قربانی می‌گیرند. در چنین چارچوبی نقد او به ماشینیسم و تعلق خاطر انسان به تکنولوژی در جهان امروز هم به افراطی‌ترین شکل ممکن در جریان است و گاهی سکانس‌هایی کاملا سوررئال وظیفه‌ی انتقال این احساس را بر عهده دارند.

در مجموع فیلم پیچیده «تیتان» هم از ضرباهنگ خوبش بهره می‌برد و هم از حذف زواید. فیلم‌ساز هیچ علاقه‌ای به توضیح دادن اتفاقات ندارد و دوست دارد همه چیز در یک بسته‌بندی مبهم پیچیده شود. آدم‌های قصه کمتر از درونیات خود صحبت می‌کنند و بیشتر ترجیح می‌دهند در گوشه‌ای تنها بنشیند و با خود خلوت کنند. این تاکید بر تنهایی آدم‌ها در برابر آن اعتیاد بیش از حد به تکنولوژی قرار می‌گیرد تا خانم دوکورنائو با صدای بلند اعلام کند که تکنولوژی نه تنها نسل بشر را به هم نزدیک نکرده، بلکه باعث فاصله گرفتن آدمیان از یکدیگر هم شده است. همه‌ی این‌ها درکنار هم از فیلم پیچیده «تیتان» فیلمی ساخته که شاید در مرتبه‌ی اول تماشا کمی گنگ و نافهموم به نظر برسد اما اگر حوصله کردید و با دقت به تماشایش نشستید، نکات ظریفی را کشف خواهید کرد که حسابی شما را سر شوق خواهد آورد. در نهایت این که فیلم پیچیده «تیتان» موفق شد در سال ۲۰۲۱ جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن را از آن خود کند.

«پدری با دختر خود در حال مسافرت است. دخترک در حین رانندگی مدام پدر خود را اذیت می‌کند و همین باعث می‌شود تا کنترل اتوموبیل از دست پدر خارج شود و دختر صدمه ببیند. در ادامه دخترک تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد و قطعه‌ای تیتانیومی در سرش قرار داده می‌شود تا زنده بماند. حال سال‌ها گذشته و او با حضور در مراسم‌های مختلف و نمایش اتوموبیل‌ها شهرتی به هم زده است. این در حالی است که پدر و مادرش دل خوشی از او ندارند و وی هم حامله است. در این میان قتل‌هایی در محل زندگی او در جریان است و افرادی هم گم شده‌اند. دختر از این فرصت استفاده می‌کند تا خود را به جای یکی از این مفقود شده‌ها جا بزند و پس از کشتن خانواده و دوستانش نزد خانواده‌ای جدید برود …»

۷. اقتباس (Adaptation)

اقتباس (Adaptation)

  • کارگردان: اسپایک جونز
  • بازیگران: نیکلاس کیج، مریل استریپ و کریس کوپر
  • محصول: 2002، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

اسپایک جونز همواره فیلم‌های خوبی ساخته و کمتر فیلم ضعیفی در کارنامه‌ی خود دارد. فیلم‌هایی چون همین اثر و فیلم پیچیده‌ «جان مالکوویچ بودن» (Being John Malkovich) که به راحتی می‌توانست سر از این فهرست دربیاورد و البته هر دو در همکاری با چارلی کافمن فیلم‌نامه‌نویس ساخته شده، اثبات این مدعا است. در این این جا با اثری طرف هستیم که به نوعی حدیث نفس خود چارلی کافمن در مقام فیلم‌نامه‌نویس است و به همین دلیل هم می‌تواند اثر خوبی برای هر علاقه‌مند به سینما به طور عام و هم برای نویسندگان به طور خاص باشد. چرا که چارلی کافمن فرایند خلق یک نوشته را با درک عمیقش از این فرایند روی کاغذ آورده و اسپایک جونز هم در همکاری با بازیگران، آن را ثبت و ضبط کرده است.

چارلی کافمن استاد پیوند زدن فضاهای ذهنی با رویدادهایی عینی است. در این جا هم او با کنار هم قرار دادن دو شخصیت دو قلو، بازی واقع‌گرایی را به هم می‌زند و تصویری منحصر به فرد از زندگی مردی می‌سازد که در حال دست و پا زدن با درون خود است و احساس می‌کند که قدرت خلاقیتش تمام شده و ایده‌ای برای نوشتن ندارد. از این منظر گاهی نمی‌توان تمایزی میان خیال و واقعیت قایل شد و حتی از وجود برخی شخصیت‌ها در جهان فیزیکی مطمئن بود؛ چرا که به نظر می‌رسد آن‌ها محصول ذهن پریشان کسی هستند که با تمام وجودش از دنیای اطرافش جدا افتاده و هیچ ریسمانی به جز ذهنش برای چنگ زدن و دوام آوردن ندارد؛ ریسمانی که باریک‌تر از آن است که بوان برای همیشه امیدی به آن داشت.

بازی نیکلاس کیج در قالب دو نقش کاملا متفاوت در فیلم پیچیده «اقتباس» معرکه است. حقیقتا دیدن او در این فیلم مخاطب قدیمی‌ سینما را به یاد روزهای خوبش می‌اندازد؛ این که زمانی چه بازیگر خوبی بود و فقط در فیلم‌های درست و حسابی بازی می کرد و حالا در چه فیلم‌های بی سر و تهی حاضر می‌شود و انگار به هیچ پیشنهادی نه نمی‌گوید. مریل استریپ هم که مانند همیشه خوب است و می‌درخشد و بقیه هم کار خود را به خوبی انجام داده‌اند. کارگردانی خوب اسپایک جونز و شناخت او از جهان ذهنی چارلی کافمن هم به هر چه بهتر از کار درآمدن فیلم کمک کرده و باعث شده که با یکی از بهترین فیلم‌های قرن حاضر طرف باشیم.

اما در نهایت باید اعتبار اصلی درخشش فیلم پیچیده «اقتباس» را از آن فیلم‌نامه‌نویسش، یعنی چارلی کافمن دانست. این درست که اسپایک جونز به عنوان کارگردان در طراحی شخصیت‌ها و میزانسن و دکوپاژ عالی عمل کرده و بازیگرها هم سنگ تمام گذاشته‌اند اما این جهان منحصر به فرد و این رویاهای دیوانه‌وار و جنون افسار گسیخته محصول ذهن آدم خلاق و نابغه‌ای چون چارلی کافمن است که در اکثر کارهایش به کاوش در ذهن آدمی می‌پردازد و به چگونگی عملکرد و رابطه‌ی مغز و احساس علاقه دارد. فیلم بر اساس تلواسه‌های خود کافمن در حین اقتباس از رمانی به قلم سوزان اورلئان ساخته شده است.

«چارلی کافمن فیلم‌نامه‌نویسی است که با اضطراب، ترس از اجتماع و عدم اعتماد به نفس دست و پنجه نرم می‌کند. او قرار است که بر اساس کتابی به قلم سوزان اورلئان با نام دزد ارکیده، فیلم‌نامه‌ای بنویسد اما در این کار به مشکل خورده است. در این میان برادر دو قلویش یعنی دونالد سر و کله‌اش پیدا می‌شود و در خانه‌ی وی می‌ماند. دونالد هم به نظر می‌رسد که دوست دارد فیلم‌نامه‌نویس شود و به همین دلیل برای شرکت در کلاس‌ها و سمینارهای یکی از بزرگترین اساتید فیلم‌نامه‌نویسی، یعنی رابرت مک‌کی ثبت نام می‌کند. چارلی دوست دارد تا آن جا که می‌تواند به کتاب مورد نظرش وفاردار بماند اما به نظر می‌رسد که این کتاب حاوی روایتی نیست که به درد سینما بخورد. از این جا است که تلواسه‌های او به عنوان یک نویسنده آغاز می‌شود و البته حضور برادرش هم کار را خراب‌تر می‌کند…»

۶. باشگاه مشت‌زنی (Fight Club)

فیلم پیچیده باشگاه مشت‌زنی

  • کارگردان: دیوید فینچر
  • بازیگران: ادوارد نورتون، برد پیت، هلنا بونهم کارتر و میت لوف
  • محصول: 1999، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 79٪

فیلم پیچیده و متفاوت «باشگاه مشت‌زنی» ادامه‌ی منطقی جهان سینمایی فیلم «هفت» (Seven) در کارنامه‌ی کاری دیوید فینچر است. اگر در آن اثر باشکوه، قاتلی خطرناک با جنایت‌های خود قصد دارد تا غرق شدن انسان در مصرف‌گرایی و بی‌آرمانی و فراموش کردن معنویات را گوشزد کند، درفیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» دیوید فینچر پا را فراتر می‌گذارد و شخصیتی خلق می‌کند که مانند قاتل آن فیلم از این دنیا بریده اما به جای انجام چند قتل خونبار، آن جهان را از بیخ و بن منهدم می‌کند. پس دیوید فینچر در فیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» به جای روایت قصه از زاویه‌ی دید نگه‌ دارندگان نظم موجود (یعنی کارآگاه‌ها، پلیس‌ها و ماموران قانون) قصه را از زاویه دید آن طرف ماجرا تعریف می‌کند و این دنیای غرق در مصرف‌گرایی را از دریچه‌ی چشم قربانیان به تصویر می‌کشد.

در اواخر قرن بیستم و آستانه‌ی آغاز هزاره‌ی جدید، دیوید فینچر با ساختن فیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» با فریادی بلند خطرات زندگی در آمریکای زمان خود را اعلام می‌کند؛ این که نسل متولد شده پس از اتفاقات جنگ ویتنام و بالیده در دوران پس از فروپاشی دیوار برلین و تمام جنگ سرد، که نه جنگی مهیب را پشت سرگذاشته و نه بحران مالی عظیمی را حس کرده و تمام مدت لای پر قو بزرگ شده، بخشی عظیم از انسانیت خود را از دست داده است. این بخش مهم همان درک و فهم احساسات ناب انسانی مانند ترس، محبت، غم و از همه مهم‌تر درک زیبایی است. آدم‌هایی کرخت و بی دست و پا که یاد نگرفته‌اند به خاطر زندگی خود بجنگند و تمام کمبودهایشان را با تجملات غیر ضروری و خریدن وسایلی که اصلا نیازی به آن‌ها ندارند، پر می‌کنند.

فیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» با شخصیتی شروع می‌شود که راوی قصه است و در داستان نامی ندارد و ادوارد نورتون نقش آن را بازی می‌کند. او مردی نیمه دیوانه است که هیچ هدفی در زندگی خود ندارد و نمی‌تواند بخوابد. این بی‌خوابی نمادی از اختگی او در تمام طول مدت زندگی است. در این میان او با زنی آنا می‌شود که هیچ فرقی با وی ندارد و از این به بعد زندگی هر دوی آن‌ها دستخوش اتفاقات بسیاری می‌شود. آشنایی راوی با مرد دیگری به نام تیلر داردن با بازی برد پیت، آغازگر راهی می‌شود که آن‌ها نامش را باشگاه مشت‌زنی می‌گذارند. این باشگاه مشت‌زنی زیرزمینی و آن خانه‌ی کذایی محل زندگی این دو مرد، نماد تمام دمل‌های چرکینی است که زیر پوست جامعه خانه کرده و با ترکیدن تک تک آن‌ها بنیان زندگی آمریکایی زیر و زبر می‌شود.

پایان متفاوت فیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» با آن نابودی نمادهای نظام سرمایه‌داری چیزی از آغاز یک آخرالزمان کم ندارد. قطعا جهان پس از انفجارهای اعضای باشگاه مشت‌زنی جهانی بدون نظم و وحشتناک خواهد بود؛ چرا که از یک عصیان کور سرچشمه گرفته است. البته می‌توان آن پایان را پیش‌بینی حوادث یازده سپتامبر هم نامید. بازی سه بازیگر اصلی فیلم عالی است. برد پیت با این فیلم آن چنان درخشید که هنوز بسیاری او را با فیلم پیچیده «باشگاه مشت‌زنی» به یاد می‌آورند. تیلر داردن امروزه یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما هم هست. هلنا بونهم کارتر هم در نقش زنی سرگشته و پرسه‌زن خوب ظاهر شده اما بهترین بازی فیلم از آن ادوارد نورتون در قالب نقش اصلی است. او سرگشتگی‌های این نقش را چند سال بعد در فیلم درجه یک «ساعت بیست و پنجم» (25th Hour) به کارگردانی اسپایک لی تکرار کرد.

«مردی بی نام که در طول فیلم راوی آن هم هست، مدتی است که دچار بی‌خوابی شده است. همین موضوع زندگی او را دچار مشکل کرده تا از زندگی روزمره باز بماند. او به دکتر مراجعه می‌کند تا با دریافت داروی خواب‌آور بتواند چند ساعتی در روز بخوابد اما دکتر قبول نمی‌کند که دارو تجویز کند و پیشنهاد می‌کند که وی به کلاس‌های شبانه برود تا متوجه شود که آدم‌ها با چه مشکلاتی دست در گریبان هستند. راوی به کلاس‌های مختلف می‌رود و در این کلاس‌ها با زنی شبیه به خود آشنا می‌شود که در همه‌ی جلسات با موضوعات مختلف شرکت می‌کند. این زن زندگی راوی را به هم می‌ریزد. از سوی دیگر راوی در یک پرواز با مرد مرموزی ملاقات می‌کند که به شغل تجارت صابون مشغول است. این دو تصمیم می‌گیرند که با هم یک باشگاه مشت‌زنی زیرزمینی راه‌اندازی کنند؛ باشگاهی که هر فرد با شرکت در آن می‌تواند تا سرحد مرگ با دیگری مبارزه کند …»

۵. مخمل آبی (Blue Velvet)

مخمل آبی (Blue Velvet)

  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: کایل مک‌لاکلن، دنیس هاپر و ایزابلا روسلینی
  • محصول: 1986، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪

اکثر فلیم‌های دیوید لینچ می‌توانند سر از این فهرست در آورند، اما بالاخرخ محدودیت‌هایی در هر فهرستی وجود دارد. علاوه بر آن دیوید لینچ می‌تواند از بستر ژانر جنایی استفاده کند و بساط داستان‌های سوررئالیسم خود را در آن جا پهن کند. او در کارهای مختلفی دست به این کار زده؛ از «بزرگراه گمشده» (Lost Highway) تا «جاده مالهالند» که در ادامه به آن می‌رسیم. اما شاید هیچ کدام به اندازه فیلم پیچیده «مخمل آبی» اثری تعیین کننده و کلیدی در کارنامه‌ی این فیلم‌ساز صاحب‌نام نیستند. در دستان کارگردانی مانند دیوید لینچ همه‌ی مفاهیم و الگوها می‌تواند عوض شود و حتی معنایی غیر به خود بگیرد. تصور این که قربانی در کدام سمت ایستاده یا جانی کیست، به راحتی می‌تواند شما را گول بزند و ناگهان همه چیز تغییر مسیر بدهد و کارگردان از هر شخصی چیزهای تازه‌ای رو کند.

در جهان فیلم پیچیده «مخمل آبی» هیچ چیز آن گونه که به نظر می‌رسد نیست. ممکن است که مخاطب تصور کند که با فیلمی آشنا روبه‌رو است. اما برای همراه شدن با داستان باید بال‌های خیال را آزاد گذاشت تا به خواست فیلم‌ساز به هر سو که بخواهد برود. فقط در این صورت از دست بازی‌های همیشگی کارگردان در امان خواهید ماند و از تماشای دو ساعت ضیافت سینمایی او لذت خواهید برد. سنجیدن جهان فیلم با واقع‌گرایی محض و منطق پیرامونمان، بدترین کاری است که می‌توانید با خود انجام دهید.

جوانی وارد شهر محل تولدش می‌شود و از همان ابتدا محیطی را می‌بیند که در ظاهر آرام است اما در آن دنیایی زیرزمینی وجود دارد که مردی سادیستیک آن را اداره می‌کند؛ مردی که فرزند زنی زیبا را ربوده و البته کارهای خلاف دیگری هم در این میان در جریان است. دیوید لینچ بیش از آن که بر مساله‌ی آدم‌ربایی تمرکز کند، فیلمی ساخته که بیش از هر چیز به فضاسازی مرموز و البته زیرلایه‌ی سوررئال خود وابسته است. پس فیلم پیچیده «مخمل آبی» یکی از غریب‌ترین فیلم‌ها به لحاظ ساختاری در این فهرست است.

فیلم پیچیده «مخمل آبی» به نوعی بازگشت شکوه‌مند دیوید لینچ به جهان فیلم «کله پاک‌کن» (Erasehead)، پس از شکست او با ساختن بدترین فیلم کارنامه‌اش یعنی «تل‌ماسه» (Dune) هم هست. او مضامین مورد علاقه‌ی خود را به شهری کوچک می‌برد و بستری جنایی و البته نوآر فراهم می‌کند تا هم نقد خود به ترس‌های درونی جامعه‌ی آمریکا در اواخر دوران جنگ سرد را وارد آورد و هم با طرح مضامینی جنسی به عقاید بزرگان روانشناسی نزدیک شود. در چنین بستری قهرمان فیلم او مانند کسی است که هم در گذشته‌ی خود و محل تولدش غور می‌کند و هم با شناختن امیالش به بزرگسالی و مسئولیت‌پذیری می‌رسد.

یکی از نقاط قوت اصلی فیلم پیچیده «مخمل آبی» بازی بازیگران آن است. دنیس هاپر در نقش یک جانی بالفطره عالی است و حسابی شما را می‌ترساند. ایزابلا روسلینی هم با آن زیبایی اغواکننده‌اش دقیقا همان کاری را انجام می‌دهد که از یک زن اغواگر در اثری نوآر برمی‌آید: درست کردن مشکلات و قرار دادن مسیری به سمت تباهی در برابر قهرمان داستان و کایل مک‌لاکلن هم که انگار ساخته شده تا قهرمان درام‌های سوررئالیستی دیوید لینچ باشد. ضمن این که موسیقی آنجلو بادالامنتی هم مانند همیشه فیلم‌های دیوید لینچ را به اثری بهتر تبدیل می‌کند.

«پسری به نام جفری بعد از گشتن در شهر، یک گوش بریده در حیاط خانه‌ای پیدا می‌کند که باعث می شود او به اتفاقات اطرافش مشکوک شود. همین موضوع او را در مسیری قرار می‌دهد تا به زیر پوست این شهر به ظاهر ساکت راه یابد و پرده از زشتی‌های آن بردارد …»

۴. بارتون فینک (Barton Fink)

فیلم پیچیده بارتون فینک

  • کارگردان: برادران کوئن
  • بازیگران: جان تورتورو، جان گودمن و مایکل لانر
  • محصول: 1991، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

فیلم پیچیده «بارتون فینک» درباره‌ی یک نویسنده‌ی ایده‌آل گرا است که به سختی در ساحل شرقی آمریکا روزگار می‌گذراند. او متوجه می‌شود که فرصت شغلی خوبی در هالیوود وجود دارد که می‌تواند به او در مخارجش کمک کند. همین چند خط به ظاهر ساده باعث می‌شود که برادران کوئن اثری در باب مشقات خلق اثر هنری، تلاش یک هنرمند روشنفکر برای هماهنگ کردن خود با بازار و کم کردن توقعات و کمال‌گرایی‌اش، سیستم ریاکار و پول پرست هالیوود و در نهایت جامعه‌ای مصرف‌گرا خلق کنند که فقط به مصرف کردن و پول درآوردن بیشتر فکر می‌کنند. پس فیلم پیچیده «بارتون فینک» به تقابل نیازهای واقعی هنرمند و تلاش آن برای تنظیم با بازار می‌پردازد و نشان می‌دهد که فرایند خلق تا چه اندازه می‌تواند وحشتناک باشد و نویسنده را تا آستانه‌ی جنونی واقعی و ترسناک پیش ببرد.

همین ایده سال‌ها بعد در فیلم دیگر برادران کوئن یعنی «درون لوین دیویس» (Inside Llewyn Davis) گسترش یافت و منجر به خلق شاهکاری دیگر در کارنامه‌ی کاری این دو برادر شد. ضمن این که تفاوت زندگی و نگاه به هنر در نیویورک و آمریکا هم از زیرلایه‌های فیلم است و برادران کوئن هم مانند فیلم‌سازی چون وودی آلن که هیچ علاقه‌ای به لس آنجلس ندارد، در این جا بر سطحی‌نگری لس آنجلس نشینان حمله می‌کنند.

برادران کوئن پس از ساختن فیلم خوب «دهشت‌زده» (Blood Simple) یک به یک قله‌های موفقیت را در آمریکا طی کردند. آن‌ها جهان ذهنی خود را با شجاعت بیشتری به تصویر کشیدند و فیلم‌هایی خلق کردند که فقط فیلم‌سازان بزرگ تاریخ سینما می‌توانستند پا به پای آن‌ها پیش آیند. اما هنوز هم چیزی کم بود؛ هنوز نیازمند فیلمی بودند که چشم جهانیان را خیره کند و باعث شود که آن‌ها در جهان سینما شناخته شوند و شهرتشان از مرزهای آمریکا فراتر رود.

آن چه که گفته شد، درباره‌ی فیلمی بود که برادران کوئن را به آن چه که استحقاقش را داشتند، رساند. با همین فیلم پیچیده «بارتون فینک» برادران کوئن تبدیل به کارگردانان آمریکایی مورد علاقه‌ی جشنواره‌ی کن شدند. اما برادران کوئن خارج از چارچوب رسانه‌ای سینما قرار می‌گیرند و با آثارشان جنبه‌ای دیگر از سینمای آمریکا را نمایان می‌کنند که نه به طور کامل از جریان روز جدا است و نه اثری سراسر بازاری که چیز چندانی برای گفتن ندارد.

بازی جان تورتورو در قالب نقش اصلی فیلم یکی از نقاط اوج کارنامه‌ی هنری او است؛ بازیگری معرکه‌ای که متاسفانه به خاطر چهره‌ی خاصش کمتر از آن چه که لیاقش را داشته دیده شده اما توانسته در بسیاری از آثار از جمله چند فیلم برادران کوئن و البته «بتمن» (The Batman) ساخته‌ی مت ریوز و در نقش کارمین فالکون بدرخشد و نشان دهد که هالیوود در طول این سال‌ها چه گوهری را از دست داده است.

«سال ۱۹۴۱. بارتون فینک، نمایش‌نامه نویس روشنفکری در نیویورک است که روزگار سختی به لحاظ مالی دارد. او به هالیوود در لس آنجلس می‌رود تا آن جا درباره‌ی زندگی یک کشتی‌گیر فیلم‌نامه‌ای بنویسد. هتل محل اقامت این مرد جای مناسبی نیست و او مدام از آن محل ناراضی است. در این میان فروشنده‌ی بیمه‌ی نیمه دیوانه‌ای به اتاق کناری او نقل مکان می‌کند. نزدیکی این دو مشکلات بسیاری برای نویسنده ایجاد می‌کند؛ و این درحالی است که بارتون فینک باید هر چه زودتر نوشته‌ی خود را آماده کند …»

۳. دوازده میمون (۱۲ Monkeys)

دوازده میمون (12 Monkeys)

  • کارگردان: تری گیلیام
  • بازیگران: بروس ویلیس، کریستوفر پلامر و برد پیت
  • محصول: 1995، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

خیلی قبل‌تر از همه‌گیری ویروس کرونا و از کار افتادن نظم زندگی من و شما، تری گیلیام فیلمی ساخته بود که در آن جهان بر اثر یک ویروس ناشناخته از بین رفته بود و حال بازماندگان آن دنیا سعی داشتند تا راهی برای مبارزه با آن ویروس پیدا کنند. از این منظر با ترسناک‌ترین فیلم این فهرست روبه رو هستیم که در آن بشر امیدی برای ادامه‌ی حیات ندارد و همه چیز به زندگی در کلونی‌هایی در زیرزمین محدود شده است. موضوعی که شاید در زمان اکران فیلم این همه قابل درک و فهم نبود و حال با تجربه‌ی زندگی در این پاندمی، تاثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد. پس شاید تصمیم‌گیری برای تماشای این فیلم، نیاز به فکر بیشتری داشته باشد تا بقیه‌ی فیلم‌ها.

تری گیلیام فیلم پیچیده «دوازده میمون» را با الهام از فیلم «اسکله»‌ (Jetee) اثر کریس مارکر ساخته است. تری گیلیام را بیشتر به عنوان یکی از اعضای گروه طناز مانتی پایتن می‌شناسیم اما در اینجا بساط ترسناکی از وهم و خیال فراهم کرده که پشت مخاطب را حسابی می‌لرزاند. فیلم پیچیده «دوازده میمون» را به لحاظ ژانری می‌توان در ذیل ژانر پساآخرالزمانی دسته‌بندی کرد؛ فیلم‌هایی که در آن دنیا و مردمانش از بین رفته‌اند و فقط تعدادی معدود باقی مانده‌اند و آن‌ها هم تمام فکر و ذکر خود را معطوف به دوام آوردن هر روزه کرده‌اند و همین که یک روز بیشتر زنده بمانند، برایشان کافی است.

نکته‌ی دیگری در فیلم پیچیده «دوازده میمون» وجود دارد که امروزه برای ما بسیار قابل درک است. شخصیت مرکزی داستان با بازی بروس ویلیس از توهم رنج می‌برد و گاهی مخاطب می‌ماند که او دیوانه است یا دنیای اطرافش. او مدام میان کابوس و دنیای واقعی در رفت و آمد است تا آن جا که دیگر نمی‌تواند تفاوت آن‌ها را از هم تشخیص دهد و این دقیقا حسی است که ما در برخورد با او داریم؛ از میانه‌های اثر به بعد مخاطب هم در تشخیص خیال از واقعیت باز می‌ماند و فیلم‌ساز هم مدام این کلاف سردرگم را پیچیده‌تر می‌کند تا در پایان همه چیز با یک سوال بزگ درباره‌ی ماهیت جهان و زندگی بشر پایان یابد.

بازی بازیگران فیلم درخشان است. هم بروس ویلیس و هم برد پیت به خوبی توانسته‌اند این فضای پر از ترس و جنون‌ را ترسیم کنند. بازی‌های این دو در کنار نحوه‌ی داستانگویی تری گیلیام، منتج به یک جهان بسیار مغشوش شده که قدرت تحمل مخاطب را به چالش می‌کشد. از جایی به بعد زل زدن به تصاویر وحشتناک فیلم صبر و شجاعت بسیار می‌خواهد و البته انتخاب این امر توسط سازندگان کاملا آگاهانه است؛ چرا که فیلم‌ساز در حال طراحی مغاکی است که پلشتی‌های زندگی انسان را نمایش می‌دهد و اصلا هم قصد ندارد که به مخاطب خود باج دهد و او را با تصاویر دل‌فریب از قهرمانی‌های شخصیت اصلی خود گول بزند.

نکته‌ای که شاید در برخورد اول با فیلم پیچیده «دوازده میمون» به ذهن برسد همین موضوع است. بازیگر شخصیت اصلی فیلم کسی نیست جز بروس ویلیس؛ یعنی یکی از نمادهای سینمای اکشن در آن دوران. پس مخاطب وقتی با خلاصه داستان فیلم مواجه می‌شود و به یاد می‌آورد که او قرار است، قهرمان قصه باشد، خیالش راحت می‌شود که در نهایت همه چیز درست خواهد شد اما تری گیلیام مدام این فرضیه را زیر پا می‌گذارد و با انتظارات مخاطب خود بازی می‌کند. برد پیت به خاطر بازی در این فیلم نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد و البته توانست مجسمه‌ی گلدن گلوب را به خانه ببرد.

«سال ۱۹۹۶. زمین پس از گسترش یک ویروس کشنده و مرگ ۹۹ درصد  از ساکنانش، به جایی غیرقابل سکونت تبدیل شده و همان یک درصد از بازماندگان هم مجبور هستند که در زیرزمین زندگی کنند. در سال ۲۰۳۵، دانشمندان عده‌ای از زندانیان را به سال ۱۹۹۶ می‌فرستند تا درباره‌ی انواع اولیه‌ای این ویروس، قبل از جهش یافتن‌های بسیار تحقیق کنند. یکی از این بخت‌برگشتگان مردی به نام جیمز کول است که مأموریت دارد تا درباره‌ی یک گروه تروریستی به نام ۱۲ میمون که گمان می‌رود مسبب گسترش ویروس است، تحقیق کند اما او به اشتباه به سال ۱۹۹۰ و به یک آسایشگاه روانی فرستاده می‌شود …»

۲. ملک‌الموت (The Exterminating Angel)

فیلم پیچیده ملک الموت

  • کارگردان: لوییس بونوئل
  • بازیگران: سیلیوا پینال، انریکه رامبال و روبرتو مایر
  • محصول: 1962، مکزیک و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

این قطعا عجیب‌ترین فیلم فهرست است. حتی پیچیده‌تر و عجیب‌تر از فلیم‌های دیوید لینچ در همین فهرست که یکی از آن‌ها بر صدر لیست ۱۰ فیلم پیچیده برتر تاریخ قرار گرفته است. عده‌ای آدم ثروتمند با کلی جلوه‌گری و ادا و اطوار، بدون هیچ دلیل خاصی امکان خروج از خانه‌ای اعیانی را ندارند و به همین دلیل مدام سر هم غر می‌زنند و بعد از آن که خسته شدند، پای زخم‌های کهنه را به میان می‌کشند و شخصیت واقعی خود را نمایان می‌کنند. لوییس بونوئل به عمد هیچ توضیحی در باب گیر افتادن و زندانی شدن این آدم‌ها در یک خانه نمی‌دهد و اجازه می‌دهد که در جهان ویرانگر و خودساخته‌ی خود سرگردان بماند تا به حرف‌های مهم‌تری برسد؛ لوییس بونوئل قرار است جهانی را به چالش بکشد که در آن حرص و آز و طمع آدمی حرف اول و آخر را می‌زند و البته به نقد طبقه‌ای خاص بنشیند.

آدم‌های حاضر در فیلم پیچیده «ملک‌الموت» مدام حرف می‌زنند و سفره‌ی دل خود را برای ما باز می‌کنند تا بفهمیم که با چه موجودات حقیری طرف هستیم؛ آدم‌هایی پست که از هیچ فرصتی برای ارضای شهوات خود نمی‌گذرند و حال که در آستانه‌ی یک ترس جنون‌آمیز و متکثر قرار گرفته‌اند به راحتی درونیات خود را بروز می‌دهند. در واقع بونوئل فرصتی فراهم کرده که این ثروتمندان با کنار زدن نقاب به ظاهر زیبای خود، از باطن پست خود پرده بردارند و نمایان کنند آن چه را که همیشه مخفی می‌کردند.

در نهایت پرده‌ها کنار می‌رود. شخصیت‌هایی که زمانی برازنده به نظر می‌رسیدند، حال به کسانی می‌مانند که که هیچ نقطه‌ی مثبتی در وجودشان نیست. این گونه بونوئل به زیبایی و استادی سیر تحول شخصیت‌هایش را به گونه‌ای ترسیم می‌کند که از دوست‌داشتنی، به زشت و نازیبا تبدیل شوند و مخاطب در پایان متوجه شود که از ابتدا درباره‌ی آن‌ها اشتباه می‌کرده است. بونوئل این گونه جامعه‌ی ثروتمند و و مرفه را زیر رگبار انتقاداتش می‌گیرد و هیچ باجی هم به مخاطب نمی‌دهد. در چنین قابی باید هم فیلم پیچیده «ملک‌الموت» را یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ دانست.

اما در بیرون از خانه هم هلهله‌ای برپا است. خبرنگاران و مردم محلی به هر دری می‌زنند که فقط خبری از این زندانیان بدون نگهبان پیدا و میل خود به دانستن را کنترل کنند. در چنین بستری است که فیلم‌ساز بزرگی مانند بونوئل به جای ماندن در چارچوب‌های خشک، نوک پیکان انتقادش را به سوی همه می‌گیرد. به همین دلیل هم تصاویر ناگهانی او از گله‌ی گوسفند یا نمایش خرس و چیزهایی از این دست نه تنها به شکلی نمادین حرف اصلی فیلم‌ساز را فریاد می‌زنند، بلکه به جای غافلگیر کردن مخاطب و پس زدن او، بدیهی به نظر می‌رسند. در واقع بونوئل به عنوان یکی از بزرگترین فیلم‌سازان تاریخ سینما، در فیلم پیچیده‌ی «ملک‌الموت» شیوه‌ی بیان حرف‌ها و مفاهیم عمیق به زبان سینما را به مخاطبش گوشزد می‌کند.

تصویری که بونوئل در فیلم پیچیده «ملک‌الموت» از زندگی مردمان طبقه‌ی مرفه نشان می‌دهد، در راستای جهان فیلم دیگری از او چون «ویریدیانا» (Viridiana) قرار می‌گیرد که بعدا با فیلمی چون «جذابیت پنهان بورژوازی» (The Discreet Charm Of The Bourgeoisie) تکمیل می‌شود. در همه‌ی این فیلم‌ها شخصیت‌هایی وجود دارند که در گیر و دار مناسبت‌هایی دست و پا گیر، شیوه‌ی زیستن و لذت بردن از دنیا را فراموش کرده‌اند و تصوری اشتباه از زندگی دارند.

«سینیور نوبیل مهمانی مفصلی برای مهمانان بلندپایه و عالیقدرش برپا کرده است. آن‌ها می‌خورند و می‌نوشند و خوش می‌گذرانند. اما در زمان خروج بنا به دلیل غیرقابل توضیحی قادر به ترک خانه‌ی سینیور نوبیل نیستند. این در حالی است که در خروج درست در برابر آن‌ها است و هیچ سدی هم در این میانه وجود ندارد و هیچ خطری هم در بیرون از خانه کمین نکرده است. از جایی به بعد هر تلاشی برای خروج متوقف می‌شود و تمام مهمانان در آن جا می‌مانند. از سوی دیگر مردم که خبر گیر کردن این اعضای بلند مرتبه‌ی شهر را شنیده‌اند، بیرون خانه‌ی سینیور نوبیل جمع می‌شوند. تا این که …»

۱. جاده مالهالند (Mulholland drive)

جاده مالهالند (Mulholland drive)

  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: نائومی واتس، لورا هارینگ و جاستین پل ثرو
  • محصول: 2001، آمریکا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪

گاهی هیچ راهی برای حل شدن یک معما وجود ندارد. گاهی قصه‌گو چنان همه چیز را پیچیده می‌کند که انگار تمایلی به حل شدن معما ندارد. گاهی اصلا مسیر حل شدن معما تبدیل به راهی می‌شود که کارگردان چیزهای دیگری نشان دهد و جهانی تازه خلق کند. گاهی معما می‌تواند به فضایی سوررئالیستی دامن بزند که در آن هر گوشه‌ای معمایی خانه کرده که قابل حل شدن نیست. گاهی کارگردان معما را وسیله‌ای قرار می‌دهد که با مخاطبش بازی کند.

دیود لینچ یکی از بزرگترین فیلم‌سازان زنده‌ی دنیا است که در سراسر جهان طرفدارانی جدی برای خود دارد. او با ساختن فیلم پیچیده «کله پاک کن» در سال ۱۹۷۷ میلادی سر و صدایی به پا کرد و فیلمی را روانه‌ی سینماها کرد که هیچ‌کس از درونمایه‌ی آن اطلاع قطعی نداشت. همین موضوع باعث شد تا حدس و گمان‌ها پیرامون فیلم بعدی او افزایش پیدا کند و این سوال مطرح شود که اصلا فیلم‌سازی چنین رادیکال، امکان پیدا کردن بودجه‌ی آثارش را پیدا خواهد کرد؟

دیوید لینچ در ادامه‌ی فعالیت خود به عنوان فیلم‌ساز در پروژه بعدی خود به سال ۱۹۸۰ میلادی یک تغییر مسیر کامل انجام داد و فیلمی هنری با معیارهای تثبیت شده ساخت که موفقیت آن باعث شد تا ادامه‌ی کار او راحت‌تر شود؛ فیلم «مرد فیل‌نما» (The Elephant Man) با بازی عالی جان هارت و آنتونی هاپکینز در قالب نقش‌های اصلی. او بالاخره در سال ۱۹۸۶ با ساختن فیلم «مخمل آبی»، که به آن در همین فهرست اشاره شد، راه خود را پیدا کرد و تا کنون از آن راه خارج نشده است؛ راهی که در نهایت به ساختن همین فیلم پیچیده «جاده مالهالند» ختم شد. این راه چیزی نیست جز ساختن فیلم‌هایی پست مدرنیستی با بهره‌گیری از عناصر سینمای جنایی و هم‌چنین قرار دادن پرسوناژها در فضایی که به سوررئالیسم نزدیک است و به راحتی قابل تفسیر نیست.

سینما در طول قرن حاضر بیش از قرن گذشته به فیلم‌هایی که با زبان ابهام سخن می‌گویند، فرصت نمایش داده است. مخاطب هم مانند گذشته همیشه به دنبال داستان‌های سرراست نیست. بخشی از این موضوع به اشباع شدن مخاطب‌ از تماشای تصویر متحرک برمی‌گردد و بخشی هم به تکراری شدن فیلم‌ها. پس نیازی این وسط به داستانگویی به شیوه‌ی متفاوت پیدا می‌شود که کارگردانی مانند دیوید لینچ می‌تواند آن را پر کنند.

فیلم پیچیده «جاده مالهالند» در تمام نظرسنجی‌های انتخاب بهترین فیلم‌های قرن حاضر، جایی در نزدیکی صدر فهرست برای خود دست و پا کرده است. داستان زندگی دو زن برای رسیدن به موفقیت در شهر لس آنجلس به شکل عجیبی به هم گره می‌خورد. ترس‌ها و تلواسه‌های تنها زندگی کردن و ترس از آینده در محیطی مردسالار در این جا به شکلی کاملا سوررئالیستی به تصویر در آمده و دیوید لینچ در نمایش درونمایه‌ی فیلمش به مخاطب خود باج نمی‌دهد و همه چیز را به شکلی پیچیده به تصویر می‌کشد، به طوری که گاهی برای فهم یک سکانس باید ذهن را رها کرد و با ضرباهنگ فیلم همراه شد.

این موضوع از آن جا ناشی می‌شود که دیوید لینچ مرز میان واقعیت و رویا را به هم ریخته تا مخاطب خودش دست به تشخیص آن بزند. اما در نهایت واقعا فهم این چیزها مهم نیست؛ چرا که کارگردانی مانند دیوید لینچ در فیلم پیچیده «جاده مالهالند» به دنبال کشف و فهم چیزی فراتر از واقعیت از نگاه رئالیستی است چرا که معتقد است با نگاه واقع‌گرایانه به دنیا نمی‌توان تمام ابعاد واقعیت را درک کرد.

از سوی دیگر فیلم پیچیده «جاده مالهالند» اثر هیجان‌انگیزی هم هست. داستان زندگی دو زن در شهر لس آنجلس در دستان دیوید لینچ، علاوه بر ابعادی روانشناسانه، تبدیل به داستانی جنایی و خوش ضرباهنگ هم می‌شود تا فیلم‌ساز صاحب سبک سینمای آمریکا یکی از بهترین فیلم‌های خود را خلق کند.

«زنی سیاه موی پس از یک تصادف، مخفیانه وارد خانه‌ی پیرزنی می‌شود. پیرزن به مسافرت رفته و کسی متوجه حضور زن نمی‌شود. از سوی دیگر زن جوانی به نام بتی به تازگی برای پیشرفت در حرفه‌ی بازیگری از کانادا به لس آنجلس آمده است. او در خانه‌ی خاله‌اش که به کانادا رفته زندگی می‌کند که با زن سیاه مو روبه‌رو می‌شود. زن سیاه مو که حافظه‌اش را از دست داده خود را به نام ریتا، یکی از شخصیت‌های فیلمی کلاسیک معرفی می‌کند. از سوی دیگر پسری در یک رستوران داستان کابوسی هولناک را که به تازگی دیده، برای شخص دیگری تعریف می‌کند …»

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X