۱۵ صحنهی بهیادماندنی برتر انیمیشنهای پیکسار از بدترین تا بهترین
در این مطلب ۱۵ صحنهی تأثیرگذار و احساسی انیمیشنهای پیکسار را نام بردیم که گاهی اشکتان را از سر شوق و یا دلتنگی درمیآورند، گاهی به شدت شما را میخندانند و گاهی عمیقا شما را به فکر فرو میبرند.
پیکسار در طول چند دهه نه چندان طولانی، هنر خود را در شکافتن قلب بیننده و تلنگر زدن بر احساسات او بهخوبی نشان داده است. برای این استودیوی پویانمایی مشهور، فقط ساختن فیلمهای سرگرم کننده برای کودکان و خردسالان کافی نیست. فیلمسازان پیکسار دائما خود را برای تولید فیلمهای پیچیده و متفکرانه که هم برای کودکان و هم بزرگسالان به یک اندازه کارساز است به چالش میکشند. در طول دوران فعالیت این استودیو، بهترین صحنههای آن یکی از دو ویژگی و گاها هردو ویژگی خلاقیت بصری فوقالعاده و طنین احساسی قوی را دارند.
پیکسار در بهترین حالت خود قادر است پلی میان مخاطبان و شخصیتهای خود بزند و صحنههایی ویرانگر، خندهدار، دلچسب و لذتبخش خلق کند. اگرچه این استودیو فیلمهای ناامید کننده هم تولید کرده است، اما هیچ افت قابل ملاحظهای در کیفیت آن در هیچ مقطعی از تاریخ آن وجود ندارد و در هیچ دورهای نمیتوان پیکسار را به این متهم کرد که جاهطلب نبوده و جاه طلبانه عمل نکرده است. مطمئنا یک یا دو دنباله غیر ضروری در بین فیلمهای پیکسار وجود دارد، اما به طور کلی پیکسار ثباتی دارد که هر استودیوی دیگری در آرزوی آن است. این تعهد برای منحصربهفرد بودن و ثبات در روند فعالیت، منجر به تعداد زیادی صحنههای به یاد ماندنی شده است که در ادامه ۱۵ نمونه از زیباترین آنها را نام بردیم.
۱۵. داستان اسباببازی ۴ (Toy Story 4) – بازگشت بو پیپ
اگرچه «داستان اسباببازی ۴» عموما با استقبال خوب مخاطبان و منتقدان روبهرو شد، اما جدا از آن، به شدت از کیفیت خیره کنندهای برخوردار است. وودی که قبلا سرچشمهی انرژی و خوشبینی بود، خسته به نظر میرسد و اعتماد او به هدفش متزلزل شده است. بنابراین، تا حدی منطقی به نظر میرسد که به یادماندنیترین صحنه فیلم زمانی رخ میدهد که یک شخصیت از دست رفته دوباره وارد داستان میشود، کسی که از اعتقاد و اطمینان خاطر سرشار است؛ دوستدختر سابق وودی، بو پیپ.
وقتی آخرین بار بو را دیدیم، او فقط یک عروسک چینی کوچک دوست داشتنی بود که از گله گوسفندان کوچکش مراقبت میکرد. در اینجا، او هفت سال را با شرایط سخت و تنهایی گذرانده است که همین موضوع به او اجازه میدهد جسور، مدبر و از نظر احساسی کامل شود. در حالی که وودی گم شدن بو پیپ را یک تراژدی میداند، بو از آن بهعنوان آزادی یاد میکند. داستان اسباب بازی ۴ با بازگشت مجدد متفکرانه و قدرتمندش، شخصیت اصلی خود را مجبور میکند تا زندگی فراتر از خدمت به یک کودک را در نظر بگیرد و به وودی کمک میکند تا در لحظات گذرا و شادی که میتواند برای صدها کودک در کارناوال ایجاد کند، هدف جدیدی پیدا کند.
۱۴. در جستوجوی دوری (Finding Dory) – وقتی دوری والدینش را پیدا میکند
در «در جستوجوی نمو» (Finding Nemo)، دوری تنها یک میانپرده طنز برای موقعیتهای خشک و جدی است. فراموشی او برای مارلین یک موقعیت خندهدار مکرر و یک منبع عذاب دائمی است زیرا او سعی میکند پسر گمشده خود را پیدا کند. اما در «در جستوجوی دوری»، با تمرکز کامل بر روی دوری، جایی برای بررسی پیچیدهتر از دست دادن حافظه کوتاه مدت یک جراحماهی آبی وجود دارد. وقتی دوری ماهی کوچکی بود، از والدینش جدا شد. در اینجا، او سعی میکند آنها را ردیابی کند. مسیری که در آن راهنماییهایی را دریافت میکند که او را مستقیما به مادر و پدرش میرساند، ساده به نظر میرسد، اما دوری نمیتواند دستورالعملها را آنقدر در ذهن خود نگه دارد تا به جایی که باید برسد.
دوری را میبینیم که مسیرهای زیادی را طی میکند، تا آنجا که میتواند تلاش میکند و به کوچکترین اطلاعات تکیه میکند. اما بعدا، به طرز باورنکردنی، والدینش را پیدا میکند و عذرخواهی میکند. نسخهای از دوری که به اندازه کافی خودآگاه است تا نقایص خود را بشناسد و از آنها ناامید شود، این سکانس را از نظر احساسی بسیار تأثیرگذارتر میکند و عمق و جاذبهی بیشتری را به انیمیشن طنز و سرگرمکنندهای مانند در جستوجوی دوری میافزاید.
۱۳. وال ای (WALL-E) – وقتی والای در حال تماشای فیلم سلام دالی! است
این فیلم حول آخرین رباتی که بر روی زمین باقی مانده است میچرخد و در ۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم هیچ گفتوگویی وجود ندارد. درک این سبک از انیمیشن کار سادهای نیست، به خصوص برای بچهها. با این حال، به طرز باورنکردنی، پیکسار موفق میشود ربات کوچک، منزوی و ساکت خود را با ویژگیهای شخصیتی زیادی آغشته کند که محال است عاشق او نشوید.
پس از ساعات طولانی جمعآوری زبالهها، وال ای به خانه موقت خود باز میگردد، جایی که او اشیا ظریف و وسایل متفرقه انسانی را جمعآوری کرده است. یک شب، او یک نسخه قدیمی از فیلم «سلام، دالی!» را روی تلویزیون کوچک و بازیافت شدهاش تماشا میکند. چشمهای درشت و قطره اشک وال ای در حین تماشای تصنیف عاشقانه که به صفحه تلویزیون خیره شده است و در حالی که او مشتاقانه سعی میکند احساسات نمایش داده شده را درک کند بینظیر است. در حالی که این دو شخصیت فیلم دست به دست هم میدهند، او دو بازوی رباتیک خود را گرفته و با تقلید از صمیمیت انسان، آنها را به هم وصل میکند. این یک صحنه جادویی، تکان دهنده و لحظهای است که در آن قلب ما برای این ربات کوچک تنها فشرده میشود.
۱۲. لوکا (Luca) – آسمان پر از ماهی
«لوکا» ممکن است عضو تازه وارد دنیای پیکسار باشد و ممکن است همانند برخی فیلمهای دیگر این کمپانی نتوانسته باشد بدون معطلی تحسین منتقدان را برانگیزد، اما یک گوهر کاملا جذاب و بیریا در قالب یک فیلم است. در حالی که لوکا در زیر آب در سواحل ایتالیا زندگی میکند، دنیای او کوچک است. پس از دوستی با آلبرتو و بازدید از دهکده ماهیگیری پورتوروسو، داستان شاخ و برگ پیدا میکند. اما لوکا پسری است که سرشار از کنجکاوی طبیعی است و چیزهای بیشتری هست که او عطش کشف آنها را دارد. وقتی جولیا یک تلسکوپ به او نشان میدهد، ما میبینیم که لوکا در معرض یک جهان بکر قرار دارد که سراسر رمز و راز است.
شگفتی که لوکا با آن به جهان نگاه میکند و چقدر مشتاق است که از همه چیز بیاموزد، مسحور کننده است. و همانطور که انیمیشن لوکا در درجه اول دربارهی رابطه بین لوکا و آلبرتو است، او و جولیا در اینجا هم لحظهای دوست داشتنی دارند. لوکا در حال تجربه چیز جدیدی است، اما جولیا هم تجربه میکند؛ این اولین بار است که با فردی ملاقات میکند که اشتیاق بیحد و حصرش را برای زندگی به اشتراک میگذارد. این یک قطعه بسیار شیرین از شکلگیری شخصیت است، که با یک موسیقی افزایش مییابد و همزمان با تصور پرواز دو کودک در میان ستارهها، به اوج خود میرسد.
۱۱. راتاتویی (Ratatouille) – اولین رستوران رمی
رمی موشه تا آنجا که به خاطر میآورد، میخواست سرآشپز شود. وقتی به پاریس میرود، نمیتواند در برابر کارهای داخلی رستورانی که قبلا متعلق به قهرمانش، سرآشپز آگوست گاستو بود، مقاومت کند. آشپزها را از پنجره پشت بام تماشا میکند، او در بهشت است. اما پس از آن، فاجعه رخ میدهد؛ آلفردو لینگوینی، پسر کارگر، یک قابلمه سوپ را میریزد، سپس در تلاش ناامیدانه برای پنهان کردن اشتباه خود، هرچه به دستش میرسد را به قابلمه اضافه میکند.
رمی با عصبانیت از سوپ خراب شده، از طریق نورگیر سقف پایین میآید و وارد آشپزخانه میشود، محیطی جذاب و خطرناک برای موش صحرایی. رمی در حال فرار، کنار سوپ مکث میکند. او نمیتواند جلوی خود را بگیرد و اشتباه آلفردو را تصحیح نکند. انیمیشن پخت و پز رمی پر شور و حرارت و هنری است و رمی را بهعنوان یک اعجوبه که سرانجام به عنصر وجودیاش میرسد نشان میدهد. دیدن کار او لذت بخش است، آشفتگی آشپزخانه را با خوشحالی مرتب میکند و یک تهدید واقعی برای دیگر آشپزها است!
۱۰. زندگی یک حشره (A Bug’s Life) – بزرگترین سیرک پیتی فلی
«زندگی یک حشره» که بین چندین فیلم مشهور پیکسار قرار گرفته است، به نظر میرسد هرگز اعتبار لازم را دریافت نمیکند. این یکی از جواهرات دست کم گرفته شده پیکسار است که واقعا به صورت خلاقانه زندگی روزمره حشرات را به تصویر میکشد که ارزش بازبینی مجدد را دارد. فقط کافی است سکانس سیرک پی تی فلی را تماشا کنید. گروهی از مجریان یک ترفند مرگبار را اجرا میکنند که در آن عنکبوت باید تار را به اندازه کافی سریع بتند تا دو خرخاکی را قبل از اینکه در دام یک تکه کاغذ مگسکش بیافتند، بگیرد. این را هم در نظر داشته باشید که همه آنها چشم بستهاند.
هر عنصر این صحنه به بهترین شکل ساختاربندی و زمانبندی شده است، از فرار سریع پی تی تا عکسالعمل مگسها در راه خندهدار و وحشتناکی که بدلکاری به طرز عجیبی از کنترل خارج میشود. این ویژگیهای کمدی امضای پیکسار است که به طور کامل نمایش داده میشود و تماشای آن بسیار لذتبخش است.
۹. شگفتانگیزها (The Incredibles) – شنل نه!
اگر قرار باشد دربارهی «شگفتانگیزها» چیزی بگوییم، این است که ادنا مد فیلم را از آن خود میکند. ادنا، طراح مد ریزه میزه، متخصص مد برای هر لباس ابرقهرمانی در جهان شگفتانگیزها است. او فقط یک قانون دارد: شنل نه! آیا به این دلیل است که آنها از مد افتادهاند؟ شاید. اما در حالی که ادنا از مونتاژ بصری ابرقهرمانان مختلف با شنلها میگذرد، که همه آنها به دلایل فاجعهآمیز مربوط به شنل از عرصه خارج شدند، واضح است که چیز دیگری به جز از مد افتادگی اینجا مطرح است.
ادنا به احتمال زیاد برای طراحی لباسهایی که در نهایت منجر به مرگ قهرمانان میشود احساس گناه میکند. به هر حال، حتی بدون در نظر گرفتن انگیزه ادنا برای قانون افسانهای «شنل نه!»، این صحنه به یکی از سرگرم کنندهترین شخصیتهای جانبی فیلم نور میدهد، به انیماتورهای پیکسار اجازه میدهد عضلات خلاق خود را منعطف کرده و نگاهی سرگرم کننده به خلاقیت طراحی برای نیم دوجین ابرقهرمان مختلف بدهد.
۸. شرکت هیولاها (Monsters, Inc) – کد ۲۳۱۹
سکانسهای بسیار خوبی در «شرکت هیولاها» وجود دارد. سخت بود بو را از قلم بیاندازیم، انسان کوچکی که نمایش را از هیولا مایک وازوفسکی (با صدای بیلی کریستال) و سالی (با صدای جان گودمن) میدزدد. اما در ابتدای فیلم صحنهای وجود دارد که بسیار هوشمندانه، بسیار خندهدار و بهخوبی ساخته شده است و شایسته توجه ویژه است.
هنگامی که ما برای اولین بار هیولاها را در حال کار میبینیم، آنها در جایجای کارخانه مشغول کار هستند و ما میشنویم که دستورالعملهایی در حال تکرار شدن است؛ سر خود را از درب اتاق کودک به داخل ببرید، کودک را بترسانید تا فریادها انرژی تولید کند و چند دقیقه بعد به سراغ بعدی بروید. در همین حین جورج، یک هیولای خوش اخلاق با خز نارنجی و زرد کرکی را میبینیم که یک جوراب به پشتش چسبیده است.
او آلوده شده است و کد ۲۳۱۹ با وحشت فراوان تکرار میشود. این منجر به یک سناریوی مهار کامل میشود که توسط گروهی از هیولاها با لباس مخصوص مواد شیمیایی انجام میشود، که به نظر میرسد آنها در برابر یک ویروس خطرناک واکنش نشان میدهند. این صحنه به یکباره، عملکرد داخلی شرکت هیولاها را به ما نشان میدهد، کمی کمدی فیزیکی سرگرم کننده دارد و مفهوم اصلی فیلم را معرفی میکند؛ این هیولاها از کودکانی که برای امرار معاش میترسانند بسیار وحشت کردهاند.
۷. داستان اسباببازی ۳ (Toy Story 3) – وقتی اسباببازیها مرگ خود را میپذیرند
«داستان اسباب بازی ۳» آخرین فیلم از سری فیلمهای اندی است، زیرا پسری که ما در «داستان اسباببازی» و «داستان اسباببازی ۲» دیدیم، بزرگ شده و به دانشگاه رفته است. بنابراین، تعجبآور نیست که موضوع داستان اسباببازی ۳ رها شدن باشد. با توجه به اینکه اندی برای بازی با اسباببازیها خیلی بزرگ شده است، وودی، باز، و بقیه باید قبول کنند که بیرون انداخته شوند، در انبار نگهداری شوند یا به کودک دیگری سپرده شوند.
احساس قابل لمس فیلم دربارهی رها شدن در انتها لحن بسیار تیرهتری پیدات میکند، هنگامی که اسباببازیها در سطل زباله قرار میگیرند و به زبالهسوز نزدیک میشوند که آنها را نابود میکند. وودی و باز احساس میکنند هیچ راهی برای خروج ندارند، و گروه اسباببازیها همه دستان خود را به هم گره میزنند و مرگ قریبالوقوع خود را با هم میپذیرند. تلخ و تأثیرگذار است!
۶. در جستوجوی نمو (Finding Nemo) – آکواریوم ماهی
«در جستوجوی نمو» صحنههای زیادی وجود دارد که بهشدت احساسی هستند. به هر حال، این داستان پدری است که همسرش و صدها فرزندش توسط یک کوترماهی خورده شده بودند و در نهایت در یک اقیانوس بیانتها از تنها فرزندی که برایش باقی مانده بود جدا شد. اما پیکسار همیشه به طور شهودی درک کرده است که چگونه بین نور و تاریکی توازن برقرار کند و چگونه میتوان صحنههای تلخی را ایجاد کرد که در کنار لحظات طنز و شاد به طور یکپارچه همزیستی ایجاد کنند. سکانسی که نمو برای اولین بار با همه ماهیهای آکواریوم در مطب دندانپزشکی سیدنی ملاقات کرد، نه تنها واقعا خندهدار است، بلکه نشان میدهد که سازندگان در جستوجوی نمو در چند لحظه کوتاه چگونه مجموعهای از شخصیتها را معرفی میکنند.
ماهیان اسیر از زمان قرار گرفتن در آکواریوم کمی رشد کردهاند. یکی به شدت از حبابهایی که از یک صندوقچه گنج کوچک بیرون میآید محافظت میکند. یکی متقاعد شده است که بازتاب او در شیشهی آکواریوم در واقع خواهرش، فلو است. همه آنها دندانپزشک هستند و دربارهی تکنیک خود در هر زمان که بیمار مراجعه میکند اظهار نظر میکنند. هر ماهی کاراکتری را معرفی میکند و با هم گروه بازیگران جذابی از شخصیتهای فرعی را ایجاد میکنند.
۵. داستان اسباببازی (Toy Story) – انتقام عروسکها
«داستان اسباببازی» فیلمی است که پیکسار را بهعنوان یک نام تجاری معرفی کرد و بعد از گذشت تمام این سالها هنوز یکی از بهترینهای این فرنچایز و این کمپانی است. صحنه شماره یک در داستان اسباببازی عجیبترین آن است. این فیلم از فرض اصلی داستان به طرز بسیار خلاقانهای استفاده میکند. ما البته دربارهی صحنهای صحبت میکنیم که به حقیقت ناگفته جهان داستان اسباببازی میپردازد؛ اگر اسباببازیها زنده بودند، خیلی وحشتناک میشد.
اگر در داستان اسباببازی یک شرور وجود داشته باشد، آن سید است، پسر ترسناک همسایه که با اسباببازیهایش کمی خشن بازی میکند و گاهی اوقات آنها را منفجر میکند. در حالی که بیشتر داستان اسباببازی یک ریتم ظریف را حفظ میکند، صحنهای که در آن اسباببازیها به سید درس میدهند، بسیار تاریک است. توانایی تغییر ماهرانه آن روی سکه، نمونهای از این صحنه، یکی از بزرگترین نقاط قوت پیکسار است. همه چیز از اینجا شروع میشود، وقتی تام هنکس سید را به آرام و خوب بودن دعوت میکند، تا زمانی که عروسکهای سر بریده مانند یک فیلم زامبی از گل بیرون میآیند.
۴. درون و بیرون (Inside Out) – به خاطر من ببرش به ماه
وقتی فیلم «درون و بیرون» را تماشا میکنید، انتظار دارید که احساسات موجود در تریلر را مشاهده کنید؛ شادی، غم، عصبانیت، نفرت و ترس. اما در اعماق ذهن رایلی پنهانترین و دلپذیرترین غافلگیری فیلم وجود دارد؛ بینگ بونگ، موجودی ترکیبی از گربه-فیل-دلفین با صدای ریچارد کیند. او در زمان کودکی دوست خیالی رایلی بود و آنها با هم به ماجراجوییهای باورنکردنی دست میزدند. اما زمانی که درون و بیرون اتفاق میافتد، رایلی یک نوجوان است و بینگ بونگ را فراموش کرده است.
با این وجود، عشق بینگ بونگ به رایلی بیپایان است و بزرگترین آرزوی او این است که رایلی، بهترین دوستش، او را به یاد بیاورد. وقتی بینگ بونگ و جوی (شادی) در زبالهدانی خاطرات گرفتار میشوند، جایی که همه خاطرات برای همیشه فراموش میشوند، واگن پرنده قدیمی بینگ بونگ را پیدا میکنند، که قصد دارند از آن برای فرار استفاده کنند. هر بار، آنها سقوط میکنند تا زمانی که بینگ بونگ خود را فدا میکند، از واگن میپرد و اجازه میدهد تا فراموش شود تا رایلی فرصتی برای شاد بودن داشته باشد. خداحافظ، بینگ بونگ. تو برای این دنیا خیلی خوب بودی!
۳. داستان اسباببازی ۲ (Toy Story 2) – وقتی او دوستم داشت
وقتی آهنگ سارا مکلاکلن را روی مونتاژ غمانگیزی پخش میکنید، درآمدن اشکهای مخاطبان تقریبا تضمین شده است. در «داستان اسباببازی ۲»، وودی توسط توی برن ربوده میشود، که قصد دارد او را بهعنوان بخشی از مجموعهاش بفروشد. در آنجا، وودی با جسی (با صدای جون کیوسک) ملاقات میکند، که از ایده اعزام به موزه بسیار خوشحال است و از وابستگی به بچهها وحشت دارد. چرا او مشکلات رها شدن دارد؟ معلوم میشود که جسی زمانی اسباببازی محبوب دختری به نام امیلی بود و وقتی امیلی بزرگ شد، خیلی کم با جسی بازی میکرد.
ترانهی «وقتی او مرا دوست داشت» در متن داستان شنیده میشود و تمام تصاویر و سکانسها دلخراش هستند؛ جسی زیر تخت دراز کشیده، یک لایه نازک گرد و غبار رویش را پوشانده، هنگامی که او توسط امیلی نوجوان بیرون کشیده شد و در کیف قرار گرفت شادی در چهره جسی دیده شد، با رضایت کامل جسی چشمان خود را میبندد، از خوشحالی که سرانجام دوباره دوست داشته میشود، و هنگامی که امیلی او را در جعبه اهدایی رها میکند و از آنجا دور میشود، دچار سردرگمی و ناراحتی میشود. توصیف این صحنه بدون گریه سخت است. هرکسی که واقعا بتواند آن را بدون اشک تماشا کند روحی از آهن دارد.
۲. بالا (Up) – مونتاژ آغازین
۱۰ دقیقه اول «بالا» یک کلاس درس در قصهگویی بصری است. انیمیشن بالا دقیقا از همان تکنیک «نشان دهید، نگویید» در این لحظات اولیه ارزشمند برای جذب عشق مادامالعمر کارل و الی استفاده و این زوج را از کودکی تا پیری تا در نهایت مرگ الی دنبال میکند. این یک سکانس فوقالعاده است، تا حدی به خاطر این که چقدر معمولی است، نفسگیر است. کارل و الی زندگی میکنند که از بیرون کاملا بیاهمیت است. این مجموعهای از پیروزیها و تراژدیهای صمیمی است که فاقد هرگونه ماجراجویی بزرگی است که آنها در کودکی رویای آن را داشتند.
این لحظات کوچک مثل پیک نیک در پارک و تعمیرات خانه، شبهای آرام کنار آتش، ناامیدیهای تلخ که زندگی را رقم میزند، به طرز حیرتانگیزی زیباست. اوج و فرودهای چشمگیری که پیکسار قادر است بدون کلام (و ظاهرا بدون زحمت) به آن برسد نشان دهنده کار هنرمندانی است که از نهایت ظرفیت خلاقیتشان استفاده میکنند.
۱. کوکو (Coco) – مرا به یاد آور
«کوکو» در اصل یک مونتاژ بلند از لحظات گریهدار است. نیمی از فیلم میتوانست این لیست را به طور کل از آن خود کند. اما قویترین صحنه در کوکو حسن ختام این لیست خواهد بود، هنگامی که میگل برای مادر مادر بزرگش، کوکو، ترانه «مرا به یاد آور» میخواند تا از فراموش شدن پدرش، که در کودکی این ترانه را برایش میخواند جلوگیری کند. کوکوی پیر در مراحل آخر زوال عقل، تقریبا در جهان گم شده است. اما وقتی میگل اشعار ملودی فراموش شده را میخواند، کوکو بهآرامی به زندگی باز میگردد.
احیای حافظه مادربزرگ ممکن است دوام نیاورد، اما در این لحظه، او همه چیز را به صورت شفاف به یاد میآورد و دربارهی پدرش با فرزندانش که دورش جمع شدهاند صحبت میکند. به نوعی پدرش هم دوباره زنده میشود. این صحنه تمام نکات مهم کوکو را به نمایش میگذارد؛ اهمیت خانواده، قدرت موسیقی، و اینکه چگونه بزرگترین کاری که میتوانیم برای عزیزانمان انجام دهیم این است که داستانهای آنها را به نسلهای بعد منتقل کنیم. در دنیای کوکو، شما تا زمانی وجود دارید که یک نفر روی زمین زنده باشد و شما را به یاد بیاورد. به این ترتیب، میراث ما به ما این توانایی را میدهد که فراتر از مرگ زندگی کنیم.
منبع: slash film
جای تیراندازی مریدا تو بریو که توی تیر میزنه خالیه
خداحافظی اندی از اسباب بازی ها هم کشک بود :/
اکثر انیمیشنا
به قلب من نفوذ کردن
واقعا عالین
آقا انیمیشنهای ماشینها و هواپیماها رو فراموش کردید
همشونو دیدم زیاد جالب نبودن 😢
من عاشق انیمیشنم و همه عالی پیکسار و دیزنی فقط پای هم بیوفتن عالمی به پا میکنن 🌹🌹
غیر از سه تا همه رو دیدم.البته اینا رو دیگه همه میشناسن و نیازی به نوشتن متن راجعبه اش نبود
همه رو دیدم من
الحق که خیلی قشنگ بودن
هیچوقت وال ای و درون و بیرون رو فراموش نمیکنم…
وقتی میخواین چند برتر رو معرفی کنید،لازم به گفتن بدترین یا بهترین نیست.چون خود اون دسته شامل بهترین ها میشن.اینگونه بهتره:رده بندی بهترین صحنه های به یاد ماندنی
واقعا زیبا بود🥰هرچند بنظر لحظات بسیاررر زیاد دیگری نیز در پیکسار هستند که لیاقت قرار گرفتن در چنین مقاله ای را دارند ، اما به هر حال ممنونم
اون دوتای اخر فوق العاده بودن… واقعا حقشون بود درجایگاه اول و دوم باشن
*منظورم انیمیشن آپ و کوکو هست
من همه ی این کارتون ها رو دیدم
ولی با یه صحنه واقعا گریه کردم اون صحنه ای
که در کوکو گفته شد . من واقعا گریه کردم با
اینکه کم پیش میاد گریه کنم برای فیلمی .
پیکسار شاهکار کرد با کوکو
خب در جایگاه اول و دومن مگه نمیبینی قبل اسمشون عدد گذاشتن 🤦♂️🤦♂️🤦♂️🤦♂️