۱۵ فیلم برتر بیلی وایلدر؛ از کمدیهای خندهدار تا فیلم نوآر تلخ
قرار بود این لیست هم مانند بسیاری از لیستهای اینچنینی مشتمل بر ۱۰ فیلم باشد. اما کارنامهی سینمایی بیلی وایلدر چنان درخشان است و تعداد شاهکارهای موجود در آن چنان زیاد، که دل کندن از آنها کار سادهای نبود. بنابراین تصمیم بر این شد که در این لیست ۱۵ فیلم بیلی وایلدر را با هم بررسی کنیم.
بیلی وایلدر کار خود را به عنوان نویسنده در هالیوود شروع کرد و در نوشتن بسیاری از فیلمنامههای فیلمهای مهم نقش داشت. در همین دوران بود که ارزش دیالوگنویسی خوب را درک کرد و بعدها که خودش همه کارههای فیلمهایش را در ست گرفت از این توانایی بهرهی فراوان برد. از سویی دیگر با شنیدن نام بیلی وایلدر بلافاصله به یاد کمدیهای سیاهی میافتیم که با وجود برخورداری از یک فضای تلخ، نمیتوان جلوی خندهی خود را در حین تماشای آنها گرفت. شخصیتهای ساخته شده در دنیای کمدیهای او همیشه یک چیزیشان میشود: آنها از جایی به بعد یاد میگیرند تا به روی دنیا بخندد؛ همانگونه که تا پایان فیلم ما را خنداندهاند.
اما این به آن معنا نیست که بیلی وایلدر صرفا یک کمدیساز درجه یک است. نگاه کردن به همین لیست نشان میدهد که او تا چه اندازه در ساختن انواع و اقسام فیلمها و همچنین سر زدن به ژانرهای مختلف تبحر دارد. بیلی وایلدر هم میتوانست فیلک «نوآر»ی معرکه مانند غرامت مضاعف بسازد و هم در ژانر جنایی یا دادگاهی مانند شاهدی برای تعقیب طبع آزمایی کند. از سویی سری به جنگ بزند و بازداشتگاه شمارهی ۱۷ را بسازد و از طرف دیگر پشت پردهی هالیوود را در فیلم بلوار سانست به نمایش بگذارد.
در چنین قابی و با در نظر گرفتن همهی این موارد باید گفت که بیلی وایلدر فیلمساز همه فن حریفی است که میداند چگونه مخاطب را مجاب کند تا پایان فیلم چشم از پرده برندارد. او به خاطر همین توانایی چندین بار جایزهی اسکار را به خانه برد و الهامبخش فیلمسازان بزرگی در سرتاسر دنیا شد. او معتقد بود که فرایند فیلم ساختن در مرحلهی نوشتن فیلمنامه است که شکل میگیرد و به دلیل اینکه خودش فیلمنامه نویسی درجه یک بود، توجه بسیاری به متن نوشته شده بر روی کاغذ داشت. به همین دلیل در نوشتن همهی فیلمهایی که خودش کارگردانی آنها را بر عهده داشت، مشارکت مستقیم داشت و پروژههایش را از ابتدا زیر نظر میگرفت.
وی در مرحلهی فیلمبرداری سعی میکرد همه چیز را ساده برگزار کند؛ اما سادگی در نگاه فیلمساز بزرگی مانند بیلی وایلدر به معنای شلختگی نیست، بلکه معنای درست آن «سادگی پس از پیچیدگی» است که در واقع از پس تسلط کامل بر تمام اجزای ساختن یک فیلم زاده میشود. به همین دلیل است که وقتی با فیلمی از او روبهرو میشویم در نگاه اول همه چیز ساده و شاید معمولی به نظر میرسد اما کافی است تا در اجزای صحنه دقیق شویم تا درک کنیم استادی مانند او با چه تبحری قاب دوربینش را تنظیم کرده و همه چیز را در مقابل آن با دقتی مثال زدنی چیده است.
فارغ از همهی اینها، آنچه که پس از تماشای کارهای بیلی وایلدر در ذهن مخاطب باقی میماند، انبوهی از فیلمهای هیجانانگیز است که هیچکدام خسته کننده نیست. کمتر فیلمسازی در تاریخ سینما وجود دارد که به چنین دستاوردی رسیده باشد و مخاطب را چنین شیفته خود کند. او استاد خلق احساسات متضاد در طول یک داستان بود و میتوانست این احساسات را بدون آنکه در روند داستان خللی ایجاد کند یا دست به خودنمایی بزند، در تماشاگر ایجاد کند. جهان بیلی وایلدر جهانی رنگارنگ است که در آن عجیبترین افراد یافت میشوند: از وکیلی که از آب گلآلود ماهی میگیرد تا جنازهای که بعد از مرگ خاطره تعریف میکند!
۱۵. پیشنهاد خارجی (A Foreign Affair)
- بازیگران: مارلن دیتریش، جین آرتور و جان لوند
- محصول: ۱۹۴۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
پیشینهی یهودی/ لهستانی/ آلمانی بیلی وایلدر سبب میشد تا او علاقهی زیادی به اتفاقات رخ داده در اروپا در طول جنگ دوم جهانی داشته باشد. وایلدر نمیتوانست از کنار آنچه که در زادگاهش اتفاق افتاده گذر کند و فقط به فکر زندگی خود باشد و در هالیوود عافیت طلبی پیشه کند. اما او مانند هر هنرمند بزرگ دیگری به این اتفاقات تلخ رخ داده در اروپا از دیدی انسانی مینگریست و روابط متلاشی شدهی آدمها را بررسی میکرد. در واقع بیلی وایلدر در جستجوی راهی بود تا ببیند چگونه این مردمان بختبرگشته دوباره میتوانند به زندگی بازگردند و دوباره به هم اعتماد کنند.
در چنین دنیایی طبیعی است که آنچه که بیش از همه برجسته میشود و به چشم میآید و فیلمساز هم روی آن مانور میدهد، احساس سوءظن نسبت به یکدیگر در شخصیتهای مختلف روی پرده است؛ اینکه این قربانیان جنگ، خودشان درگیر چرخهای از خشونت شدهاند که مدام در حال بازتولید خود است و حال هم که جنگ پایان پذیرفته باز هم نمیتوانند از اثرات مخرب آن فرار کنند. در چنین چارچوبی بیلی وایلدر به دنبال راهی میگردد تا این آدمیان سرگشته را به هم نزدیک کند.
دوربین وایلدر مانند همیشه بدون هیچ قضاوتی به آدمهای مقابلش نگاه میکند و عقب میایستد و منتظر میماند تا نتیجهی داستان آنها را ببیند. اما فیلمساز فراموش نمیکند که چه بازیگران بزرگی در اختیار دارد و گاهی دوربینش را در اختیار جلوهگری آنها در قاب تصویر قرار میدهد. مارلن دیتریش از شمایلهای بزرگ بازیگری در تاریخ سینما است و همین که بر پرده ظاهر میشود چشمها را به سمت خود باز میگرداند. محال است که دوربین هیچفیلمسازی بتواند در برابر این میزان از کاریزما و حسن حضور مقاومت کند و بیخیال نسبت به حضور او در برابرش بماند.
از سوی دیگر جین آرتور توانایی بالایی در نمایش شک و سوءظن موجود در فضای داستان از خود نشان میدهد و به روند شکلگیری داستان کمک بسیار میکند. حضور او در کنار مارلن دیتریش و رد و بدل شدن دیالوگهای مختلف از زبان هر دو، موهبت بزرگی برای این فیلم است و فیلمساز هم به خوبی قدر آن را میداند و از آن استفاده میکند.
فیلم پیشنهاد خارجی ظرایف بسیاری دارد؛ ظرایفی که در نگاه اول چندان به چشم نمیآید و در هر بار تماشا میتوان بخشی از آن را کشف کرد. بخش زیادی از فیلم در آلمان پس از اشغال توسط آمریکاییها ساخته شد و همین کمک کرد تا بیلی وایلدر تصویری دقیق از آنچه که بر این کشور رفته خلق کند. اما فارغ از همهی اینها آنچه که پس از تماشای فیلم در ذهن خواهد ماند، طعم گس طنزی سیاه و فوقالعاده است که در سراسر اثر جریان دارد.
«فیبی بازرسی است که در رأس یک هیأت بلند پایه از آمریکا به آلمان سفر میکند تا به وضعیت سربازان آمریکایی مستقر در آلمان پس از جنگ دوم جهانی رسیدگی کند. او حامل پیامی برای سروانی آمریکایی است و بعد از نزدیک شدن به این سروان به وی علاقهمند میشود. این در حالی است که سروان آمریکایی معشوقهای آلمانی به نام اریکا دارد که حال موقعیت خود را در خطر میبیند …»
۱۴. سابرینا (Sabrina)
- بازیگران: همفری بوگارت، ویلیام هولدن و ادری هپبورن
- محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
چه ترکیب جذابی است ترکیب بازیگران این فیلم. همفری بوگارت و ویلیام هولدن در نقش دو برادر و ادری هپبورن در قامت دختری جذاب که برای خانوادهی ثروتمند آنها کار میکند، حاضر شدهاند. شاید این از جذابیت بسیار زیاد ادری هپبورن باشد که حتی در قالب دختری ساده هم حضور مردان شیک پوش را تحت تأثیر قرار میدهد و باعث میشود تا مخاطب او را بیش از آنچه که در ظاهر به نظر میرسد، ببیند. و خب این از توانایی بالای بیلی وایلدر و هوش او سرچشمه میگیرد که میداند برای این داستان پریانی و فانتزی باید از حضور این بازیگران در قاب تصویر خود استفاده کند.
داستان عشق دختری فقیر و پسری ثروتمند در طول تاریخ سینما بارها و بارها گفته شده، اما تصور نمیکنم هیچگاه چنین در اوج بوده باشد. بیلی وایلدر به خوبی میداند که چنین داستانهایی از یک منطق فانتزی تغذیه میکنند که چندان تناسبی با تلخی جهان واقعی انسانی ندارند. پس طنز زیبای خود را در آن جاری میکند و جهانی خوش و آب و رنگ میسازد و به بازیگران بزرگش اجازه میدهد تا هر چه در چنته دارند رو کنند و مخاطب را با خود به جهانی خیالانگیز ببرند.
ویلیام هولدن در قالب نقش جوانی خوشگذران خوش میدرخشد و میتواند مخاطب را با خود همراه کند و همفری بوگارت هم همواره توان تسخیر کردن قاب را دارد. او نقش مردی اهل تجارت را بازی میکند که خود را در کارش غرق کرده و فراموش کرده که کمی هم زندگی کند. اما با وجود حضور و درخشش این دو بازیگر و فوق ستاره، نمیتوان منکر این شد که فیلم سابرینا، فیلم ادری هپبورن است و او در خاطر مخاطب در انتهای فیلم باقی میماند؛ دختری ظریف و شکننده که یاد گرفته چگونه در برابر مردان اطرافش رفتار کند و دل مخاطب را هم مانند آنها با خود ببرد.
در ابتدا قرار بود کری گرانت به جای همفری بوگارت بازی کند اما این اتفاق شکل نگرفت. نمیدانم اگر او بود نتیجهی نهایی چه میشد اما نمیتوان تصور کرد که کری گرانت بتواند به اندازهی بوگارت شمایل عاشقی زخم خورده را بر پرده بازی کند. اگر گرانت در فیلم بود قطعا لحظات خندهدار بیشتری به فیلم اضافه میشد اما به همان میزان از عبوسی مورد نیاز برای شخصیت برادر بزرگتر هم کم میشد.
کارگردانی بیلی وایلدر تقریبا بینقص است و او با ساختن همین فیلم خیز بلندی برای ساختن آثاری با محوریت ژانر کمدی رومانتیک در آینده بر میدارد؛ خیزی که منجر به خلق یکی از بهترین کمدی رومانتیکهای تاریخ سینما یعنی آپارتمان میشود.
«خانوادهی لارابی، خانوادهای بسیار ثروتمند در لانگ آیلند هستند که دو پسر دارند. لاینس برادر بزرگتر اهل کار است و همه چیز را فدای کارش کرده و دیوید، برادر کوچکتر همواره در حال خوشگذرانی است. سابرینا دختر رانندهی این خانواده است که دل در گروی دیوید دارد. پدر سابرینا برای اینکه او را از دیوید دور کند، وی را به مدرسهی آشپزی در فرانسه میفرستد و پس از دو سال سابرینا با تجربهی بیشتر و همچنین در اوج زیبایی بازمیگردد …»
۱۳. صفحه اول (The Front Page)
- بازیگران: جک لمون، والتر متئو
- محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۵٪
بیلی وایلدر از زوج معرکهی والتر متئو و جک لمون استفادههای بسیار کرد و بازیهای درخشانی از این دو در کنار هم گرفت. این دو در کنار هم مانند گلولههای آتش بودند که مدام از سر و کول هم بالا میرفتند و هر لحظه بر ابعاد دیوانگی آنها افزوده میشد. بیلی وایلدر هم از این شرایط استفاده میکرد و البته جنون پنهان در شیوهی زندگی معاصر را به تصویر میکشید. حقیقتا نگارنده بعد از طنازیهای معرکهی برادران مارکس و همچنین دلبریهای لورل و هاردی، چنین زوج کمدی جذابی را در تاریخ سینمای ناطق سراغ ندارد.
صفحه اول از نمایشنامهای به همین نام اقتباس شده که قبلا هوارد هاکس با ساختن منشی همه کاره او (his girl Friday) فیلمی بینقص با الهام از آن ساخته بود. البته هوارد هاکس معتقد بود که این داستان بیشتر به درد یک زوج زن و مرد با تمی عاشقانه میخورد نه مانند اصل اثر با حضور دو مرد. او شخصیت خبرنگار را به زنی تبدیل کرد و لحنی عاشقانه به اثر اضافه کرد و یکی از بهترین کمدی اسکروبالهای تاریخ سینما را ساخت.
اما بیلی وایلدر به اصل قصه وافادار ماند و از حضور دو مرد استفاده کرد و به داستان خبرنگاران لجباز و کله خرابی رسید که فقط دوست دارند جنجال به پا کنند و از قافلهی دغلبازی عقب نمانند. فیلم صفحهی اول برخوردار از دیالوگنویسی پر ضرباهنگ خاص سینمای بیلی وایلدر است که بیش از هر بازیگری همین جک لمون و والتر متئو از پس آن بر میآمدند. در چنین شرایطی گرچه دیگر شور و هیجان جوانی در آن دو نفر دیده نمیشود اما این دلیل نمیشود تا این دو کمدین معرکه هر چه در چنته دارند، رو نکنند.
والتر متئو استاد بازی در قالب مردانی طماع و سو استفادهگر بود که در هر شرایطی منفعتی برای خود میدیدند و سعی میکردند از آن برای خود چیزی برداشت کنند. همین موضوع باعث میشود که او شخص مناسبی برای بازی در قالب نقش سردبیری باشد که فقط به جنجال و تیراژ بالای روزنامهاش اهمیت میدهد. از آن سو جک لمون توانایی بازیگری در هر نقشی را داشت و بهتر از هر کس دیگر در قالب نقشهای کمدی سینمای بیلی وایلدر میدرخشید. جدال کلامی آنها و همچنین دست و پایی که میزنند، آنقدر جذاب بود که فیلمساز دوربینش را دورتر بگذارد و آسوده بنشیند و خودش هم از تماشای مردانش لذت ببرد.
شاید تصور شود که با وجود اوجی که هوارد هاکس به این نمایشنامه داد، دیگر نمیتوان از تماشای هیچ اثری که منبع الهامش صفحه اول باشد، لذت برد. اما اگر دیدگاه تلخ بیلی وایلدر را بشناسید و بدانید که او با عینکی تیره داستان خبرنگاران امروزی و جهان روزنامهنگاری را تعریف میکند و همچنین بدانید که طنز متفاوت و خاص او نسبت به سینمای هوارد هاکس در اثر جریان دارد، به تماشای فیلم صفحه اول به کارگردانی بیلی وایلدر و با بازی والتر متئو و جک لمون خواهید شتافت.
«هیلیدی جانسون از روزنامهنگاران برجستهی شهر شیکاگو است. او از شرایط کارش در شهر شیکاگو خسته شده و دوست دارد تا از دفتر روزنامه استعفا دهد و ازدواج و کند و کمی هم زندگی کند. اما سردبیر او یعنی والتر برنز دوست ندارد تا بهترین خبرنگارش را از دست بدهد. پس دست به کار میشود تا به گونهای وی را منصرف کند …»
۱۲. آوانتی! (Avanti!)
- بازیگران: جک لمون، ژولیت میلز
- محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
کلمهی آوانتی ترجمهی مناسبی در زبان فارسی ندارد و چیزی شبیه به این میتوان آن را ترجمه کرد: داخل شو یا وارد شو. اما از آنجایی که آوانتی کلمهای ایتالیایی است و فیلم هم آمریکایی است و نامگذاری آن هم علت خاصی دارد، بهتر است که ترجمه نشود.
آوانتی! از کمدی رومانتیکهای قدرنادیدهی بیلی وایلدر است. از آن فیلمهای معرکهای که از همان ابتدا برای جک لمون درجه یک نوشته شد و او هم در قالب مردی بدبین اما ثروتمند و عاشقپیشه به خوبی درخشید و جلب توجه کرد. آوانتی داستان عاشقانههای جذاب بیلی ویلدر را به ایتالیا میبرد و از آن مناظر باشکوه این کشور استفاده میکند تا روایت تو در توی خود را با صبر و حوصله تعریف کند. استفادهی فیلمساز از چشماندازها و همچنین ترسیم نگاه بدبینانهی طبقهی ثروتمند به زندگی مردمان طبقات دیگر تضادی ظریف خلق میکند که گویی قرار نیست این دو شیوهی متفاوت زیستن به یک زندگی مسالمتآمیز و زیست مشترک ختم شود.
بیلی وایلدر همواره میتوانست در پس هر داستانی و در هر ژانری حرف خود را بزند و فیلم نمونهای خود را از یک فیلم نمونهای ژانری فراتر ببرد. اگر ما امروزه عادت داریم تا فیلمهای متعلق به یک ژانر را آثاری کلیشهای ببینیم که در بهترین حالت از آن کلیشهها به خوبی استفاده میکنند و قصههای خوبی دارند. فیلمسازی مانند بیلی وایلدر توانایی آن را داشت تا پس داستانهای جذاب خود، مفاهیمی عمیق هم بکارد تا مخاطب را حسابی کیفور کند. این شیوهی داستانگویی علاوه بر اینکه به تسلط بر ابزار سینما نیاز دارد، نیازمند برخورداری از یک جهانبینی یکه و منحصر به فرد هم هست که بیلی وایلدر از آن برخوردار بود.
در پس داستانهای عاشقانهی او البته دیدی جذاب به زندگی هم وجود داشت. آدمها برای دقایقی میتوانستند از حضور در کنار هم لذت ببرند و یاد بگیرند که قدر همدیگر را بیشتر بدانند. این همان چیزی است که در بیشتر کمدیهای معرکهی این فیلمساز میبینیم. بیشتر این کمدیها با چنین لحظاتی پایان میپذیرند؛ حال میخواهد کمدی رومانتیکی مانند آوانتی باشد یا فیلم آپارتمان یا کمدی سیاه و تلخی مانند بعضیها داغش رو دوست دارند.
از سوی دیگر فیلم آوانتی دربارهی قضاوت کردن هم هست.فیلم با این ایده شروع میشود که هر آدمی رازی برای پنهان کردن دارد و بعد از افشای آن راز، قضاوت بیپایه دربارهی وی راحت است. شخصیت اصلی از راز پدر دلخور است و نمیتواند با آن روبهرو شود تا اینکه خودش هم در این موقعیت قرار میگیرد و به درک جدیدی از زندگی میرسد. در واقع آوانتی ادامهی منطقی همان شعار و دیالوگ درجه یک پایانی فیلم بعضیها داغش رو دوست دارند است. یعنی: هیچ کس کامل نیست.
«مردی به نام وندال خبر دار میشود که پدر ثروتمندش در ایتالیا و در یک سانحهی رانندگی کشته شده است. او به ایتالیا میرود تا جنازهی پدر را تحویل بگیرد و در آنجا متوجه میشود که پدر با زنی زیبا رابطه داشته و او هم در آن تصادف جانش را از دست داده است. وندال از این موضوع ناراحت است تا اینکه چشمش به دختر آن زن میافتد که او هم برای بازگرداندن جنازهی مادرش به ایتالیا سفر کرده است …»
۱۱. شیرینی شانسی (The Fortune Cookie)
- بازیگران: جک لمون، والتر متئو
- محصول: ۱۹۶۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
باز هم حضور والتر متئو و جک لمون در فیلمی به کارگردانی بیلی وایلدر. این بار زوج والتر متئو و جک لمون در فیلم شیرینی شانسی به جان ورزشکار بیچاره و گروهی از افراد و بازرسان شرکت بیمه میافتند و چنان دماری از روزگار آنها در میآورند که حتی من و شمای مخاطب هم دلمان به حال آنها میسوزد.
والتر متئو در یکی از بهترین نقشآفرینیهای عمر خود کارگردان یک سیرک و کلاهبرداری معرکه است که تنها بازیگر آن جک لمون است. این مرد طماع و دودره باز قصد دارد پولی حسابی از صدمه دیدن داماد خانواده به جیب بزند و به همین دلیل نقشهای دقیق طراحی میکند تا شرکت بیمه را بدوشد. در این میان ورزشکاری که باعث آسیب او شده و همچنین بازرسان شرکت بیمه که نسبت به وضع مصدومیت جک لمون بدبین هستند، در آتشی که او برپا کرده میسوزند.
در چنین چارچوبی فیلم قدم به قدم به سمت جنونی فزاینده پیش میرود و چنان باعث خنده میشود که یکی از جذابترین کمدیهای تاریخ سینما لقب بگیرد. بیلی وایلدر دست دو بازیگر معرکهی خود را باز گذاشته و به آنها اجازه داده تا میتوانند صحنه را به آتش بکشند. وایلدر در همکاری خود با آی ای ال دایموند، فیلمنامهای درجه یک نوشته تا بازیگرانش با دیالوگهای آن در قالب نقشهای پرورش یافتهی آن بدرخشند.
قبلا گفته شد که بیلی وایلدر استاد خلق احساسات متضاد است؛ در این فیلم هر گاه که بوم بوم جکسون، همان ورزشکار تنومند داستان از در وارد میشود، احساس خندهی مخاطب به سمت تلخی تندی میل میکند که در تضاد با دوز و کلکهای دو شخصیت اصلی قرار میگیرد. در چنین چارچوبی مخاطب نمیداند که باید به فیلم بازی کردنها و کلاهبرداریهای آن دو بخندد یا دلش به حال این مرد مهربان بسوزد. خلق چنین سکانسهای درخشانی است که از بیلی وایلدر چنین کارگردان یکهای ساخته است.
فیلم شیرینی شانسی یک سکانس معرکه و ماندگار دارد؛ افراد زیادی قصد دارند برای شفای کلاهبرداری که خود را به مصدومیت زده دعا کنند. بیلی وایلدر از این طریق بیانیهای قدرتمند علیه نظام نژاد پرستانهی کشورش صادر میکند؛ چرا که آن ورزشکار سیاه پوست بدون اینکه خطایی کرده باشد، سرزنش میشود و این فیلمبردار کلاش سفید پوست تقدیس. البته با توجه به وضعیت امروز جهان میتوان تفسیری متفاوت هم از این سکانس داشت و آن هم به واکنشهای ما آدمیان قرن بیست و یکمی به ادعاهای دروغ فضای مجازی بازمیگردد که بدون آنکه از تمام جوانب موضوعی آگاه باشیم دربارهی آن حکم صادر میکنیم و دست به قضاوت میزنیم. فیلمهای بزرگ اینچنین در تاریخ سینما ماندگار میشوند؛ چرا که همواره از چیزی انسانی سخن میگویند که فقط ظواهر آن عوض میشود.
«هاری فیلمبردار مسابقات فوتبال آمریکایی است. او روزی توسط یکی از بازیکنان این ورزش در کنار زمین مصدوم میشود. برادر همسرش که وکیلی کلاهبردار است از او میخواهد تا خود را به موش مردگی بزند و ادعا کند که در اثر آن ضربه فلج شده است تا او بتواند از دادگاه درخواست غرامت از شرکت بیمه کند و کلی پول با هم به جیب بزنند. این در حالی است که شرکت بیمه با توجه به سابقهی خراب آقای وکیل به این قضیه بدبین است و خود آن ورزشکار هم به شدت احساس عذاب وجدان میکند …»
۱۰. ایرما خوشگله (Irma la douce)
- بازیگران: شرلی مکلاین، جک لمون
- محصول: ۱۹۶۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
دو عامل باعث ساخته شدن فیلم ایرما خوشگله به کارگردانی بیلی وایلدر شد. اول موفقیت نمایش کمدی موزیکال ایرما خوشگله بر صحنهی تئاتر و دیگری درخشیدن زوج جک لمون و شرلی مکلاین در شاهکار دیگری از این فیلمساز یعنی فیلم آپارتمان. این دو عامل دست به دست هم داد تا وایلدر تصمیم بگیرد و با همکاری آی ای ال دایموند و الکساندر برفورت فیلمنامهی غیر موزیکالی بنویسد و داستان تلخ و شیرین دیگری را برای ما تعریف کند.
داستان در شهر سحرانگیز پاریس میگذرد اما پاریس این فیلم هیچ شباهتی به آن شهر اغواگر و زیبا که به شهر عشاق هم معروف است ندارد. البته در این فیلم عشقی وجود دارد اما این عشق هم شبیه به هیچ عشق طبیعی و نرمالی نیست و آدمهای درگیر در آن انگاری یک چیزیشان میشود تا دوباره قریحه و ذوق فیلمساز به کار میافتد و از صحنههای مختلف احساسات مختلف و گاهی متضاد بیرون میکشد. چرا که در اینجا داستان مردی را داریم که با وجود عشق دیوانهوارش به زنی زیبا، حاضر است که نقش پاانداز او را باری کند اما از وی جدا نشود.
در چنین قابی درک کردن انگیزههای مرد ممکن است سخت شود اما فیلمساز چنان فضای فیلم را به سمت یک فانتزی ناب میبرد که فیلم جهان خاص خود را داشته باشد. در چنین شرایطی دیگر مهم نیست که روابط علت و معلولی با منطق جهان اطراف ما سازگار است یا نه؛ بلکه همین که منطق این جهان به درستی ساخته شود کافی است و این دقیقا کاری است که بیلی وایلدر با استادی آن را انجام داده است.
از سویی دیگر شرلی مکلاین در قالب زنی افسونگر اما خطرناک فوقالعاده ظاهر شده است. او توأمان هم خواستنی است و هم ترسناک، هم ابله و هم زیرک. قرار گرفتن این خصوصیات متضاد در کنار هم در ادامهی همان توانایی بیلی وایلدر در خلق احساسات متضاد قرار میگیرد. اما میماند شخصیت جک لمون که مانند فیلم آپارتمان مردی است عاشقپیشه که همه جوره پای عشق خود میماند. او بلد نیست به خود دروغ بگوید و از کنار زن مورد علاقهاش بگذرد و هر چه دارد به پای این عشق دیوانهوار میریزد. بیلی وایلدر از این طریق نگاه بدبینانهی خود به اخلاقیات تثبیت شده را به نمایش میگذارد و تفاسیر اخلاقی صفر و صدی را به ریشخند میگیرد.
بیلی وایلدر تمایل داشت تا از مرلین مونرو در نقش قالب نقش اصلی زن فیلم ایرما خوشگله استفاده کند که متأسفانه قبل از آغاز کار این بازیگر خودکشی کرد. همچنین قرار بود چارلز لاتن در قالب یکی از نقشها قرار بگیرد که متأسفانه او هم قبل از شروع فیلمبرداری دار فانی را وداع گفت.
«ایرما خوشگله زنی است که در یکی از مناطق فقیرنشین پاریس از طریق کارهای خلاف روزگار میگذراند. نستور مأمور پلیسی است که اهل خلاف نیست و برخلاف همکاراش رشوه نمیگیرد. او از بد حادثه از کار اخراج میشود و روزی به محلهی زندگی ایرما خوشگله میآید. او بعد از ملاقات با ایرما به او دل میبازد و سعی میکند وی را از آن منجلاب بیرون بکشد. این مأمور پلیس سابق باید پول مورد نیاز ایرما برای خروج از کارش را هر جور که شده فراهم کند اما …»
۹. تعطیلات از دست رفته (The Lost weekend)
- بازیگران: ری میلاند، جین ویمن
- محصول: ۱۹۴۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
فیلم تعطیلات از دست رفته فیلم متفاوتی در کارنامهی پربار بیلی وایلدر است. در اینجا دیگر نه خبری از آن طنز گزنده است و نه داستانگو به دنبال نقد مناسبات اخلاقی جامعه است. رومانس غلیظی هم در کار نیست و آدمها هم برای رسیدن به یکدیگر به آب و آتش نمیزنند. فیلم تعطیلات از دست رفته فیلم جمع و جوری است که داستان آن فقط در چند لوکیشن محدود میگذرد و تعدادی کمی بازیگر دارد. فضای بیشتر آن ذهنی است و به داستان آدمی میپردازد که اعتیاد به الکل او را از پا درآورده و زندگی خانوادگی او را از هم پاشیده است.
داستان تلاش مردی برای به دست آوردن جرعهای و سپس التماس او از کس و ناکس و فراموش کردن عزت نفس برای خواباندن میل و وسوسهی شدید، بارها و بارها در طول تاریخ سینما روایت شده است. اما هنوز هم این تراژدی بهترین شکل عرضهی خود را در فیلم تعطیلات از دست رفتهی بیلی وایلدر دارد. وایلدر فضای عینی اطراف این مرد و فضای ذهنی این مغز پریشان را چه در حالت هوشیاری و التماس برای به دست آوردن ذرهای الکل و چه در حین مستی به طرزی درخشان با هم ترکیب کرده تا مخاطب به درک درستی از مردابی که این شخص در آن دست و پا میزند، برسد.
از این منظر فیلم هم رگههایی از رئالیسم و واقعگرایی را در دل خود دارد و هم وقتی وارد فضای ذهنی آن مرد واداده میشود به سمت اکسپرسیونیسم میل میکند. همهی اینها باعث شده تا فیلم موضعگیری صریحی در برخورد با مسألهای که مطرح میکند داشته باشد و مخاطب را به فکر فرو ببرد. البته این موضع گیری صریح و بیپرده بودن فیلم، باعث شد تا تعطیلات از دست رفته در حین نمایش با مشکلاتی روبهرو شود. چرا که ترسیم این فضای تلخ خوشایند بسیاری نبود.
ترسیم چنین فضای تلخی باعث میشود تا مخاطب به همهی آنچه که در پایان بر پرده میبیند شک کند؛ در ظاهر این مرد گرفتار در تلهی اعتیاد، به پشتیبانی نیروی عشق تصمیم میگیرد تا الکل را ترک کند. اما فیلمساز در طول اثر فراموش نمیکند تا به ما یادآوری کند او چندین و چند بار چنین قولی داده است و از سویی دیگر ما وسوسهی قدرتمند این اعتیاد را در طول فیلم دیدهایم؛ پس نمیتوان با اتمام فیلم چندان از تصمیم مرد مطمئن بود و پایان اثر خوشباورانه دانست.
ری میلاند در قالب نقش مردی گیر افتاده در منجلاب اعتیاد درخشان ظاهر شده و یکی از بهترین بازیهای زندگی خود را انجام داده است. این بازیگری خوب یک جایزهی اسکار بهترین بازیگری نقش اول مرد برای او به ارمغان آورد. از سوی دیگر بیلی وایلدر هم به خاطر کارگردانی این فیلم اسکار برد و چارلز براکت بزرگ هم برای نوشتن فیلمنامهی تعطیلات از دست رفته به اسکار رسید.
«دان برنم نویسنده است. او به خاطر اعتیاد به الکل استعدادش را از دست داده و همچنین روابط خانوادگیاش از هم پاشیده است. برادرش تصمیم گرفته برای عوض شدن حال و هوای او، دو تایی به سفری بروند اما دان در جستجوی راهی است تا به این سفر نرود و در خانه بماند و عطش خود را فرو بنشاند. از سویی دیگر معشوقش در جستجوی راهی است تا وی برای همیشه این عادت را ترک کند …»
۸. بازداشتگاه شماره ۱۷ (Stalag 17)
- بازیگران: ویلیام هولدن، رابرت اشتراوس
- محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
زمانی که فیلم بازداشتگاه شمارهی ۱۷ اکران شد، آمریکا هنوز درگیر جنگ کره بود و کسی تصور نمیکرد میتوان با موضوع جنگ هم شوخی کرد. اما بیلی وایلدر بهتر از هر کسی میدانست که برای نمایش انتقاد از وضع موجود هیچ راهی بهتر از نمایش آن در قالب کمدی و طنز نیست. پس آستینها را بالا زد و نمایشی را که بر صحنهی تئاتر در جریان بود را انتخاب کرد و سری به جنگ دوم جهانی و اردوگاه اسیران نیروهای هوایی آمریکا زد و داستان خود را با شرکت ویلیام هولدن تعریف کرد.
در اینجا باز هم توانایی بیلی وایلدر در ترکیب و نمایش احساسات مختلف و متضاد به کار میآید. گروهی سرباز اسیر در چنگال دشمن، سعی در کشف حضور یک خائن در میان خود دارند. فضای پر از سوتفاهم و سوءظن بر سراسر اثر سایه انداخته و باز هم بیلی وایلدر اصول اخلاقی شکنندهی انسانی را در این آشفته بازار مطرح میکند و آدم اصلی داستانش را بر سر دوراهی قرار میدهد که باعث میشود شخصیت او به درستی متجلی شود.
فیلم به دو بخش تقسیم شده است. بخش اول یک داستان معمایی است که به کشف حضور یک جاسوس و پیدا کردن هویت او اختصاص دارد و بخش دوم به کاوش در اصول اخلاقی شخصیت اصلی میپردازد. بیلی وایلدر به خوبی توانسته میان این دو قسمت پل بزند تا فیلمش دو پاره نشود و محصول نهایی منسجم باقی بماند. از سویی دیگر فیلم بازداشتگاه شماره ۱۷ مانند اکثر فیلمهای بیلی وایلدر دیالوگنویسی زیرکانهای دارد و بخش زیادی از بار کمدی و همچنین اطلاعات دهی فیلم بر عهدهی همین دیالوگهای هوشمندانه است. همچنین فضای پر از سایه روشن فیلم از طریق همین گفتگوها به خوبی ترسیم میشود و روابط آدمها از این طریق برای مخاطب به خوبی جا میافتد.
البته شیوهی نمایش بازداشتگاه فیلم تفاوت آشکاری با شیوههای مرسومی مانند آنچه که در فیلم فرار بزرگ (the great escape) جان استرجس میبینیم، دارد. در اینجا خبری از آن فضای فانتزی و منطق قهرمانی نیست و همه چیز کمی واقعگرایانهتر به تصویر در میآید. زندگی سربازان آمریکایی سخت است و آنچنان برای طراحی نقشهی فرار راحت نیستند. همین نقشهی فرار، طراحی آن و شیوهی اجرای آن عاملی است که باعث افزایش تنش و همچنین خلق هیجان در طول اثر میشود. پس این فیلم جنگی/ کمدی/ جاسوسی یک تم فرار از زندانی هم دارد که داستان آن را پر از فراز و فرود میکند.
ویلیام هولدن برای بازی در این فیلم برندهی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد و رابرت اشتراوس هم نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به دست آورد. خود بیلی وایلدر هم نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد اما آن را به رقیبش یعنی فرد زینهمان که او هم با فیلم از اینجا تا ابدیت (from here to eternity) به موضوع جنگ از منظری تلخ پرداخته بود، باخت.
بازداشتگاه شمارهی ۱۷ هنوز هم یکی از بهترین فیلمهایی است که با مضمون فرار از اردوگاه اسرای جنگی در تاریخ سینما ساخته شده است.
«یک گروه از سربازان و افسران نیروی هوایی آمریکا در طول جنگ جهانی دوم، در اسارت نیروهای آلمانی به سر میبرند. آنها همواره در حال طراحی نقشهی فرار به سر میبرند اما زندانبانان نازی همیشه یک قدم از آمریکاییها جلوتر هستند؛ چرا که در میان اسرا جاسوسی وجود دارد که آلمانیها را در جریان اتفاقات زندان قرار میدهد. حال آمریکاییها به دنبال آن هستند تا به هویت این جاسوس پی ببرند …»
۷. عشق در بعد از ظهر (Love in the Afternoon)
- بازیگران: گاری کوپر، ادری هپبورن
- محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
فیلم عشق در بعد از ظهر فیلم کمدی رومانتیک دیگری در کارنامهی بیلی وایلدر است. او این بار داستان مردی خوشگذران، ثروتمند و دون ژوان را تعریف کرده که دختری معصوم و سر به راه را از راه به در میکند. تقابل این دو شیوهی نگاه به زندگی و همچنین توجه به نتیجهای که در بردارد باعث میشود تا هر دو طرف در طول درام آهسته و پیوسته تغییر کنند و مانند هر کمدی رومانتیک دیگری پایان باشکوه فیلم رقم بخورد.
مرد نسبت به زنان بدبین است و روابط کوتاه مدتی با آنان دارد و دختر هم به دلیل بدبینی به مردی نزدیک نمیشود. او خودش را وقف ساز موسیقی خود کرده و همیشه به تمرین موسیقی مشغول است. مرد عاشقی در زندگی او وجود دارد که بیعرضگی از سر رویش میبارد و همین دختر را به خیالت وا میدارد. از آن سو مرد در برخورد با آن دختر متوجه میشود که این بار غرورش جریحهدار شده و نمیتواند این دختر زیبا را اغوا کند. پس به دنبال راهی میگردد تا مدام او را ملاقات کند. همین موضوع و دیدارهای مکرر سببساز علاقهی این دو به هم میشود.
بیلی وایلدر این روایت را به شیوهای طنازانه تعریف کرده و این قصهی پریانی را به داستانی کارآگاهی شبیه کرده است. آن هم از طریق قرار دادن یک کارآگاه خصوصی در طول روایت که در واقع همان پدر دختر است. از این طریق یک تعلیق جذاب هم در طول داستان پیش میآید که همان تنش ناشی از ترس فهمیدن پدر به شکلگیری این رابطه است؛ چرا که پدر همه چیز را دربارهی این مرد میداند و در واقع خودش باعث شده تا دخترش نسبت به هویت مرد داستان کنجکاو شود.
گاری کوپر در قالب نقش مردی خوشگذران و البته بسیار مغرور درجه یک ظاهر شده است. وقار و متانت از سر و روی او میبارد اما از سویی باید بتواند ضعف او در برابر معشوق را هم به درستی ترسیم کند که از پس این کار هم به خوبی برآمده است. از سوی دیگر ادری هپبورن هم مانند همیشه جذاب و اغواگر است. او باید مانند مورد فیلم سابرینا نقش دختری معصوم را بازی کند که در عین حال از عزت نفس زیادی هم برخوردار است. ادری هپبورن به خوبی توانسته نقش چنین دختری را بازی کند؛ دختری که مردی ثروتمند و جاافتاده و دنیا دیده را حسابی ادب میکند.
بیلی وایلدر به همراه آی ای ال دایموند فیلمنامهی فیلم عشق در بعد از ظهر را نوشت و دوباره همکاری این دو نتیجهی درخشانی داد. فیلمنامه از کتابی به نام آریان، دختر روسی به قلم کلود آنه اقتباس شده است. فیلم در مراسم گلدن گلوب همان سال درخشید اما نتوانست در مراسم اسکار به این موفقیت دست یابد. بیلی وایلدر در سال ۱۹۵۷ شاهکار دیگری هم ساخت؛ فیلم شاهدی برای تعقیب که به آن هم خواهیم رسید.
«پاریس. یک کارآگاه خصوصی مأمور میشود تا دربارهی روابط پنهانی زنی تحقیق کند. او متوجه میشود که این زن با مردی ثروتمند و آمریکایی رابطه دارد. دختر این کارآگاه از موضوع باخبر میشود و نسبت به هویت مرد کنجکاوی میکند. او یواشکی به دیدار آن مرد میرود و همین مقدمهای میشود تا عاشق او شود …»
۶. تک خال در حفره (Ace in the hole)
- بازیگران: کرک داگلاس، یان استرلینگ
- محصول: ۱۹۵۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
تک خال در حفره فیلم متفاوتی در کارنامهی سینمایی بیلی وایلدر به شمار میرود و همین موضوع باعث شده که با وجود حضور کرک داگلاس در قالب نقش اصلی، باز هم اثری مهجور و کمتر دیده شده به شمار رود. داستان فیلم دربارهی آدمی است که در آستانهی انفجار قرار دارد و میخواهد برای خود اسم و رسمی در صنعت روزنامهنگاری و خبررسانی به هم بزند. باز هم مانند فیلم صفحه اول، بیلی وایلدر به سراغ زندگی خبرنگاران و البته سمت تاریک آن رفته و باز هم مانند آن فیلم سوژهی مورد نظر خبرنگار را قربانی طمع انسان در نظر گرفته که بازیچهی دست افراد قدرتمند میشود و هر کس میخواهد از این نمد (وضعیت بغرنج قربانی) کلاهی برای خود بدوزد.
اما برخلاف فیلم صفحه اول بیلی وایلدر این بار قربانی را مدام به ما نشان میدهد تا جنایت طرف مقابل بیشتر به چشم بیاید. فیلمساز در اینجا شخصیت جذابی خلق کرده، اما نه در طرف خوب ماجرا؛ چرا که در این قصه اصلا سمت خوبی وجود ندارد. آدمهای فیلم یا قربانی هستند یا قربانی کننده و خبرنگار مانند انسانی عاصی که قصد عقب ماندن ندارد، مدام بین آنها در حال رفت و آمد است.
چنین فضایی باعث میشود تا بیلی وایلدر یک نماد درجه یک از زندگی و اجتماع انسانی بسازد و مدام با کنایه به طمع آدمی بتازد. از بخشهای دلخراش و ناراحت کنندهی فیلم درست جایی است که افرادی در ورودی محل سانحه بلیط میفروشند و مردم هم مدام برای تماشای فلاکت مردی که در تلهای گیر افتاده، سرازیر میشوند. دیگر در اینجا هیچکس بیگناه نیست و همه گناهکار هستند. بیلی وایلدر البته آنقدر هوشیار است که با ارجاع به تاریخ منطقهای که داستان در آن اتفاق میافتد، به روایتش ابعادی تاریخی بدهد و نشان دهد که شرایط زندگی آدمی چندان تغییر نکرده و فقط ظاهر زندگی انسانها عوض شده است و در واقع این تمدن انسانی چیزی جز حجابی ظاهری نیست و آدمی همان حیوان غیرمتمدن غارنشین است که هر جا منافعش به خطر بیوفتد یا نفعی به حالش وجود داشته باشد، از هیچ جنایتی فرو گذار نخواهد کرد.
پس فیلم تک خال در حفره فیلم تلخی است. چرا که بیپرده تصویری آمیخته به حقیقت از زندگی انسانی مقابل چشمان ما قرار میدهد. رفته رفته این تودهی عظیم انسانی چنان شقاوتی از خود نشان میدهد که دیگر نمیتوانپ آن خبرنگار با بازی کرک داگلاس را چندان هم شخصیت منفی یا آدم بدهی داستان در نظر گرفت. بلکه از جایی به بعد او هم قربانی همین مناسبات انسانی تصویر میشود که خیلی سعی میکند به آدمی خوب و خیرخواه تبدیل شود اما نمیتواند. بیلی وایلدر برای همین تلاش او اهمیت قائل میشود و او را از صف دیگران جدا میکند. گرچه با فاصله نسبت به وی میایستد اما در اواخر قصه دیگر او را قضاوت هم نمیکند. چرا که ما در این داستان آنقدر آدمهای عادی اما بدطینت دیدهایم که دیگر این خبرنگار در ذهن ما مانند آدمی مثبت به نظر میرسد.
کرک داگلاس هنرنمایی خیره کنندهای در قالب این مرد خبرنگار دارد. او به خوبی توانسته طیف متنوعی از احساسات را در مخاطب بیدار کند و رنگآمیزی درستی از شخصیت مورد نظر ارائه دهد. فیلم تک خال در حفره لوکیشنی عظیم داشت، به گونهای که بزرگترین لوکیشن ساخته شده برای یک فیلم سینمایی غیرجنگی تا آن زمان لقب گرفت. داستان فیلم ملهم از دو اتفاقی واقعی است که یکی در سال ۱۹۲۵ و دیگری در سال ۱۹۴۵ میلادی اتفاق افتادهاند. بیلی وایلدر هم تهیه کننده، هم کارگردان و هم فیلمنامه نویس تک خال در حفره است؛ البته این آخری را در همکاری با والتر نیومن و لسر ساموئلز تجربه کرده است.
«خبرنگاری که زمانی برای خود برو و بیایی داشته، اکنون در شهر آلباکورکی نیومکزیکو روزگار میگذراند. او در جستجوی راهی است تا اعتبار گذشته را دوباره بدست آورد. در این میان مردی در غاری دچار سانحهای میشود و سقف غار بر سر او آوار میشود. مرد زنده میماند اما راهی برای خروج ندارد. در ابتدا گروه نجات اعلام میکند که میتواند مرد را ظرف چند ساعت نجات دهد اما خبرنگار که فرصت مورد نظر خود را یافته، ترتیبی میدهد تا این کار چند روز طول بکشد و بتواند به وسیلهی آن چند روز سرتیتر خبرها باقی بماند. این در حال است که مردمان بسیاری به خاطر خبرهای او از سراسر کشور به دیدن آن مرد فلک زده شتافتهاند …»
۵. بعضیها داغش رو دوست دارند (Some like it hot)
- بازیگران: جک لمون، تونی کرتیس و مرلین مونرو
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
یک لحظه پیش خود تصور کنید که آیا میتوان داستانی را با کشتار معروف سن ولنتاین شروع کرد و سپس آن را به سمت کمدی دوانهواری کشید که مدام مخاطب را به خنده میاندازد؟ آیا میتوان داستان دو مرد شاهد آن اتفاق تاریک را به سویی کشاند که تماشاگر همراه با آنها بخندد یا در احساس عشق ایشان شریک شود؟ اگر چنین تصوری غیرممکن است، باید خدمت شما عرض کنم که اساسا بیلی وایلدر استاد ساختن موقعیتهای غیرممکن است. او در اینجا با دستاویز قرار دادن این موضوع کمدی سیاهی ساخته که در آن دو مرد فراری از دست جنایتکاران هم عاشق میشوند و هم معنای زیباییهای زندگی را درک میکنند و البته که کمی هم دچار بحران هویت میشوند و گاهی دیگر نمیدانند که کیستند!
چقدر همه چیز این فیلم سر جای خود قرار دارد؛ مرلین مونرو مانند جواهری آن وسط میدرخشد، جک لمون مدام ما را به خنده میاندازد و تونی کرتیس در نقش مردی عاشق پیشه بینظیر است. کارگردانی بیلی وایلدر در اوج است و فیلمنامهی نوشته شده توسط او و آی ای ال دایموند یکی از بهترین فیلمنامههای تاریخ سینما است. اینکه فیلم دربارهی چیست و آدمهای قصه از چه میگویند و فیلمساز چه پیامی در چنته دارد فرع بر این موضوعات است. فیلم بعضیهای داغش رو دوست دارند ساخته شده تا من و شمای مخاطب مفتون و شیدای استادی کارگردانی مانند بیلی وایلدر در نحوهی داستانگویی شویم و لذت ببریم.
علاوه بر اینها بیلی وایلدر دقیقا میداند در کجا، داستان خود را خیالانگیز کند و در کجا واقعیت را مانند آوار بر سر شخصیتها خراب کند. جدال میان همین دو سوی قصه است که ما را هم متقاعد میکند که ای کاش همه چیز مانند رویا بود و این دو مرد مجبور نبودند از قالب نقشهای خود خارج شوند و دوباره به واقعیت بازگردند. در پرتو این رفت و آمد میان جهان فانتزی رویا و تلخی واقعیت است که آن جملهی کلیدی در پایان فیلم توسط مرد میلیونر معنا مییابد و تبدیل به یکی از بهترین پایانبندیهای تاریخ سینما میشود: هیچ کس کامل نیست.
مرلین مونرو ستارهای نورانی برای فیلم است که نماد کاملی از همان رویای تبدیل شده به واقعیت است. هر گاه فیلم از او میگوید جهان رویایی و غبطهبرانگیز فیلم در اوج قرار دارد و هرگاه که او از جلوی دوربین فیلمساز کنار میرود این جهان زیبای رویایی جای خود را به سیاهی میدهد که در آن چند گانگستر در جستجوی مردان قصه هستند تا ایشان را بکشند. پس نمیتوان فراموش کرد که ما با فیلمی از ژانر کمدی سیاه روبهرو هستیم که در آن رویابافی مانند یک مسکن موقت است و خطر مرگ بر فراز سر آدمهای اصلی قصه در حال پرواز است.
در اینجا هم شخصیتهای داستان هیچکدام خوب خوب نیستند. دوباره انگار همه یک چیزیشان میشود و دوباره بیلی وایلدر اخلاقیات انسانی را به چالش میکشد. همه در حال دروغ گفتن به هم هستند و این دروغ گویی تا جایی ادامه دارد که در یکی از خندهدارترین سکانسهای تاریخ سینما جک لمون حتی باور میکند که دیگر مرد نیست و یک زن است. در پرتو چنین داستان معرکهای است که باید بپذیریم بیلی وایلدر یکی از بهترین کمدیسازان تاریخ سینما است.
«جو و جری نوازندگانی هستند که در جستجوی کاری به سر میبرند. ایشان به طور اتفاقی تبدیل به شاهد جنایت شب سن ولنتاین توسط گانگسترها در شهر شیکاگو میشوند. آنها میگریزند و از ترس اینکه گانگسترها ایشان را شناسایی نکنند، خود را به شکل دو زن در میآورند و به گروه موسیقی زنانهای میپیوندند که از طریق قطار به فلوریدا میرود. در آنجا جو به شوگر، خوانندهی گروه دل میبازد و مردی ثروتمند عاشق جری میشود؛ چرا که تصور میکند او یک زن است …»
۴. آپارتمان (The Apartment)
- بازیگران: جک لمون، شرلی مکلاین و فرد مکمورای
- محصول: ۱۹۶۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
آپارتمان بهترین کمدی بیلی وایلدر به عقیدهی نگارنده است. در این فیلم هم رگههایی از کمدی سیاه به چشم میخورد و هم مانند همیشه اخلاقیات سفت و سخت زندگی انسانی به چالش کشیده میشود؛ هم آدمهای قصه چندان خوب نیستند و هم فیلم پر است از سکانسهای ناب و ماندگار که برای همیشه به عنوان دستاوردی سینمایی باقی میمانند. بیلی وایلدر از کنار هم قرار دادن اجزای مختلف و از طریق هدایت عوامل مختلف، جواهری تراش خورده خلق کرده است که مانند گوهری همواره در تاریخ سینما خواهد درخشید.
در اینجا بیلی وایلدر باز هم به سراغ انسانی معمولی رفته است. این از همان نمای ابتدایی که دوربین به دنبال شخصیت اصلی به بازی جک لمون میگردد، هویدا است. اما این بار و بر خلاف مورد فیلم بعضیها داغش رو دوست دارند، داستان آپارتمان دربارهی آدمهایی معمولی نیست که در دل یک اتفاق غیر معمول قرار میگیرند؛ بلکه اتفاقات حول شخصیت اصلی هم معمولی است. او عاشق زنی است که در همان محل کارش زندگی میکند و شغلی عادی دارد و رییسی تیپیکال و خوشگذاران که برای ارتقای شغلی و به دست آوردن دل او چاپلوپسی میکند. اما قضیه از جایی بغرنج میشود که متوجه میشود این رییس با همان دختر رابطه دارد.
در اینجا هم مانند مورد فیلم ایرما خوشگله شخصیت اصلی داستان فیلم آپارتمان بر عشق خود استوار میماند و جا نمیزند. اما از سویی نمیتواند در برابر رییس خود هم قد علم کند. باز هم مانند مورد ایرما خشوگله شاید نتوان این مرد را درک کرد اما بیلی وایلدر چنان منطق خاص جهان فیلمش را خلق میکند که مو لای درز آن نمیرود. در اینجا هم مانند مورد فیلم تعطیلات از دست رفته با چند لوکیشن محدود و چند شخصیت معدود سر و کار داریم و مانند همان فیلم آدمی مسخشده را میبینیم که مدام میان این چند لوکیشن سرگردان است؛ پس کمدی این فیلم هم به سمت سیاهی میل میکند.
گویی آپارتمان عصارهی تمام فیلمهای بیلی وایلدر است؛ گویی از هر کدام بهترینها را گرفته و در خود جای داده است. حتی از غرامت مضاعف و سانست بولوار هم چیزهایی در آن یافت میشود. فیلمنامهی بیلی وایلدر و آی ای ال دایموند بهترین همکاری این دو در کنار یکدیگر است و حتی از نقطه اوجی مانند بعضیها داغش رو دوست دارند هم فراتر میرود. در این فیلم هم احساسات متناقص مدام به سمت مخاطب هجوم میبرد و مدام مخاطب میماند که باید به حال شخصیتها دل بسوزاند یا به رفتار آنها بر پرده بخندد.
و اما جک لمون؛ بازی در این فیلم بهترین بازی جک لمون در تاریخ سینما است و باعث شد تا وی نامزد جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. شرلی مکلاین هم همان خصوصیات فیلم ایرما خوشگله را دارا است، با این تفاوت که او در اینجا بهتر نقش یک قربانی را بازی کرده است؛ این بازی هم نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. اما فرد مکمورای همیشه فوقالعاده توانسته نقش رییس را به گونهای بازی کند که ما به عنوان مخاطب از او متنفر نمیشویم، با وجود اینکه میدانیم او به خاطر موقعیت شغلی خود از هر دو شخصیت اصلی سواستفاده میکند.
بیلی وایلدر برای این فیلم هم اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد و هم اسکار بهترین فیلم را ربود. او در کنار آی ای ال دایموند به حق خود رسید و اسکار بهترین فیلمنامه را هم دشت کرد تا آن شب با سه جایزهی اسکار به خانه برود. چه چیز دیگری برای قانع شدن لازم است تا به تماشای این اثر باشکوه بشتابید.
«سی سی باکستر اکنون چهار سال است که کارمند دون پایهی یک شرکت بزرگ بیمه با سی هزار کارمند است. او در خانهای معمولی به تنهایی زندگی میکند و مجرد است. او دلباختهی زنی در محل کار خود میشود اما نمیتواند به وی برسد و از آن بدتر اینکه به خاطر همین عشق، شبها دیر وقت به خانه میرود …»
۳. غرامت مضاعف (Double Indemnity)
- بازیگران: فرد مکمورای، باربارا استنویک و ادوارد جی رابینسون
- محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
بسیاری معتقد هستند که فیلم غرامت مضاعف بهترین فیلم نوآر تاریخ سینما است و تمام قواعد این نوع سینما در حد کمال در آن یافت میشود. روایت فیلم به غایت پیچیده است اما بیلی وایلدر آن را چنان ساده و همه فهم تعریف میکند که مخاطب به سرعت در دل داستان قرار میگیرد. از همان ابتدا انتهای داستان مشخص است؛ اینکه این قصهی پر فراز و نشیب به کجا ختم میشود و سرنوشت این آدمیان چیست. پس آنچه که اهمیت پیدا میکند، چگونگی قصه گویی است؛ امری که بیلی وایلدر استاد مسلم انجام آن است.
اگر شاهین مالت (the maltese falcon) به کارگردانی جان هیوستن سرآغاز شکلگیری سینمای نوآر بود، این فیلم درخشان غرامت مضاعف بود که نشان داد این نوع سینما چه پتانسیلی برای نمایش تیرهروزی زندگی آدمی و تاریکیهای روان او دارد. بیلی وایلدر طوری داستان خود را جلو میبرد که در هر گوشهی آن خطری کمین کرده و دو شخصیت اصلی آن با وجود ترس فراوان، در جستجوی راهی هستند تا به منافع خود برسند. از این منظر بیلی وایلدر شخصیتها را در حرص و آز، طمع و فوران امیال حیوانی تعریف میکند و مانند مورد فیلم تک خال در حفره به آدمهایی میپردازد که برای رسیدن به اهداف خود حاضر هستند به هر کاری دست بزنند.
غرامت مضاعف از بهترین فیلمهایی است که بیلی وایلدر در کارنامهی خود دارد؛ فیلم نوآری که امروز یکی از نمادهای این ژانر است و احتمالا بعد از دیدن آن با خود خواهید گفت: محال است دیگر فیلمی مانند این ساخته شود. فیلم روایتگر ماجرایی است که در آن مردی بر اثر طمع و همچنین جذابیت یک زن وسوسه میشود تا دست به جنایتی بزند. این طمع باعث شود او در انتها در دل یک فساد پایان ناپذیر غرق شودو تازه این فیلم سوم این لیست است.
در اینجا هم خبری از آدمهای خوب نیست. مانند فیلم آپارتمان در این فیلم هم دفتر بیمهای وجود دارد که سرمنشا شر نهفته در داستان است. محل زندگی و کار عدهای دغل کار که از مرگ آدمها کاسبی میکنند و به خیال خود وثیقهای برای ادامهی حیات میفروشند. در همین جا است که نوک پیکان انتقاد بیلی وایلدر به سمت شیوهی زندگی آدمی و وضعیت موجود میچرخد و بیپرده خوی حیوانی آدمی را نمایش میدهد.
دوربین بیلی وایلدر فوقالعاده است؛ این دوربین مانند جستجوگری است که دوست دارد از همه چیز سر دربیاورد. اما بیلی وایلدر مانند همیشه اجازهی دخالت را به آن نمیدهد. بازی با سایه روشنها که از مشخصات همیشگی سینمای نوآر است، با چیرگی سیاهی همراه است که این از پیروزی نهایی شر در قصه سرچشمه میگیرد. این رفتار دوربین مخاطب را آهسته و پیوسته به درون قصه میکشد تا او به همراه راوی سفری ترسناک را آغاز کند که پایانش جز درد و رنج نخواهد بود.
به لحاظ بازیگری فیلم غرامت مضاعف یک فرد مکمورای معرکه دارد که در قالب مردی که وسوسه شده و در دام زنی اغواگر افتاده، میدرخشد. اما فیلم متعلق به جلوهگریهای باربارا استنویک است که نقش این زن اغواگر را بازی کرده است؛ او چنان مرد را متقاعد به انجام جنایت میکند که گویی پذیرفتن خواستهی او توسط مرد کاملا بدیهی است و مرد چارهای جز انجام این کار نداشته است. این شیطان مجسم، این زن حریص چنان کاریزمای فوقالعادهای دارد که من و شمای مخاطب هم او را باور میکنیم و البته همهی اینها علاوه بر کار درخشان فیلمساز، رهاورد خود بازیگر به جهان فیلم است.
غرامت مضاعف از قلههای تکرار نشدنی تاریخ سینما است و وودی آلن اعتقاد دارد که بهترین فیلم تاریخ سینما است. فیلم از داستانی معروفی به قلم جیمز ام کین اقتباس شده است و او هم داستان را بر اساس یک روایت واقعی نوشته است. جالب اینکه ریموند چندلر بزرگ، از مهمترین جنایینویسان آمریکا در نوشتن این فیلمنامه با بیلی وایلدر همکاری کرده است و عجیب اینکه فیلمی که در بسیاری از لیستهای منتقدین به عنوان یکی از بهترین آثار تاریخ سینما بر شمرده میشود، با وجود نامزدی در هفت رشتهی اسکار، هیچ جایزهای به خانه نبرد.
«یک مأمور بیمه بر حسب وظیفهی هر روزه، منزل به منزل با مشتریان احتمالی دیدار میکند تا شاید ترغیبشان کند که خود را بیمه کنند. در یکی از روزها با زن زیبایی ملاقات میکند و مفتون جذابیت او میشود. زن او را وسوسه میکند پس از فروش بیمهی عمر به شوهرش، شوهر را بکشد تا بقیهی عمر را با هم و با پول بیمه زندگی کنند اما …»
۲. سانست بلوار (Sunset Blvd)
- بازیگران: گلوریا سوانسون، ویلیام هولدن و اریک فن اشتروهم
- محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
روایت فیلم سانست بلوار به عجیبترین شکل ممکن آغاز می شود. مردی دمر در استخری افتاده و مرده است. حال صدای همین مرد مرده را میشنویم که قرار است داستانی را روایت کند که به مرگش منجر شده است. فارغ از اینکه این شیوهی آغاز یک داستان به قدر کافی گیج گننده و در عین حال جذاب است، باعث میشود تا من و شمای مخاطب از همان ابتدا سرنوشت شخصیتهای داستان را بدانیم؛ پس باز هم مانند مورد فیلم غرامت مضاعف، چگونگی نمایش اتفاقات مهم است نه چرایی آنها.
داستان فیلم سانست بلوار از پیچیدهترین داستانهایی است که در سینمای بیلی وایلدر پیدا میشود. اینجا دیگر مانند فیلم تک خال در حفره یا آپارتمان آدمها درگیر یک موقعیت ثابت نیستند که مدام ابعاد بزرگتری پیدا میکند؛ بلکه داستانی پر فراز و فرود و در عین حال پیچ در پیچ وجود دارد که تمام حواس مخاطب را طلب میکند. از سوی دیگر بیلی وایلدر و چارلز براکت نابغه، در طراحی فیلمنامه، داستانی را به گونهای پیش بردهاند که شخصیت مرد اول داستان با وجود اینکه از قرار گرفتن در موقعیتی خطرناک خبر دارد، نمیتواند از آن خارج شود. همین موضوع قصهی فیلم را پیچیدهتر میکند.
عادت کردهایم که در فیلمهای بیلی وایلدر بازیهای قابل قبول و گاهی معرکهای ببینیم. بسیاری از بازیگران بهترین بازیهای عمر خود را در فیلمی از او به نمایش گذاشتهاند. افرادی مانند جک لمون، والتر متئو یا مرلین مونرو و کرک داگلاس در فیلمهای وایلدر درخشیدهاند؛ اما شاید بهترین بازی یک بازیگر در کارنامهی سینمایی بیلی وایلدر از آن گلوریا سوانسون این فیلم باشد. او چنان نقش یک ستارهی دوران صامت سینما را بازی کرده و چنان در قالب زنی افسرده درخشیده است، که با وجود حضور درخشان زنان بازیگری مانند مارلن دیتریش در دیگر آثار بیلی وایلدر، نمیتوان این جایگاه را به کس دیگری جز او داد.
فیلم سانست بلوار فیلم تلخی است. داستان زنی که در خانهای مانند قلعه زندگی میکند. قلعهای شبیه به قلعههای قصههای پریان. همان داستانها که در آنها قلعه توسط هیولا یا اژدهایی مواظبت میشود و شوالیهای دلیر لازم است تا پا پیش بگذارد و زن را نجات دهد. اما در اینجا خبری از هیولا یا اژدها به شکلی فیزیکی نیست. روحیات خود زن و گذشتهای که داشته باعث شده تا او مانند آن زنان داستانی، در خانهی خود بماند و در واقع از چشم دیگران پنهان شود و منتظر شوالیهای باشد تا او را نجات دهد. شوالیه از راه میرسد اما او کسی نیست که زن منتظرش بوده؛ بلکه انسانی معمولی است که خودش در جستجوی محلی است تا در آنجا پنهان شود. همین توهم زن در نهایت تراژدی پایانی را رقم میزند.
بیلی وایلدر با ساخت سانست بولوار، دوران طلایی سینمای آمریکا و مناسبات ستارهسازی آن را به باد انتقاد میگیرد. ارتباط یک فیلمنامه نویس ناموفق در لس آنجلس با ستارهی سالهای دور سینمای صامت، تبدیل به محملی میشود تا نکبت جا خوش کرده زیر زرق و برق کور کنندهی هالیوود رو شود و زیر نور تابان فیلمساز، بر مخاطب عیان شود. فیلم پرترهای است از وضعیت ناجور خالقان آثار سینمایی و تلاش آنها برای تنظیم کردن افکارشان با نیازهای بازار.
آدمهای بزرگی در این فیلم حاضر هستند. علاوه بر گلوریا سوانسون و ویلیام هولدن، سیسیل ب دومیل، فیلمساز بزرگ آمریکایی در قالب نقش واقعی خود حاضر شده و اریک فن اشتروهم بزرگ در قالب خدمتکار و رانندهی شخصیت زن اصلی حضور دارد. علاوه بر همهی اینها باستر کیتون افسانهای هم در نقشی بدون دیالوگ لحظهای در فیلم حاضر میشود. با وجود این همه بازیگر، سانست بلوار هیچ جایزهی اسکار بازیگری نگرفت و سه اسکار بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی، بهترین طراحی صحنه و بهترین موسیقی متن را به خانه برد.
«جو فیلمنامه نویس ناموفقی است که خیلی سریع نیاز به پول دارد. او زمانی که در حال فرار از دست طلبکاران خود است به طور اتفاقی وارد خانهی نورما دزموند، ستارهی دوران صامت هالیوود میشود. نورما عاشق جو میشود و او را کلید بازگشت خود به اوج میداند و جو هم تصور میکند به کمک او میتواند به پولی برسد …»
۱. شاهدی برای تعقیب (Witness for the Prosecution)
- بازیگران: مارلن دیتریش، چارلز لاتن و تیرون پاور
- محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
فیلم شاهدی برای تعقیب بدون شک یکی از بهترین درامهای دادگاهی تاریخ سینما است. با داستانی پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب که دقت بسیاری میخواهد و تمام حواس مخاطب را برای درک قصه طلب میکند. اگر ذیل مطلب مربوط به فیلم سانست بلوار گفتیم که داستان آن فیلم از پیچیدهترین داستانها در سینمای بیلی وایلدر است، قطعا داستان شاهدی برای تعقیب پیچیدهترین آنها است. در اینجا مخاطب مدام از فیلمساز رو دست میخورد. چرا که هیچکس آنگونه که به نظر میآید نیست و همه چیزی برای پنهان کردن دارند.
اگر تصور میکنید که فیلمی برای بیان تلخیهای جنگ، مستقیم و غیرمستقیم باید به آن اشاره کند، پس سخت در اشتباه هستید. جنگ چنان بلای خانمان سوزی است که حتما تأثیر خود را بر کوچکترین اتفاقات زندگی آدمهای درگیر با آن میگذارد. بیلی وایلدر و همکار فیلمنامه نویسش هری کورنیتز دقیقا دست روی همین موضوع گذاشتهاند و داستان پروندهای جنایی را که ظاهرا هیچ ربطی به جنگ ندارد و فقط یک داستان عشقی ساده به نظر میرسد، به این بلای خانمان سوز پیوند زدهاند. در دل این درام پیچیده، فیلمساز آدمهایی ملموس با مشکلاتی انسانی قرار میدهد و انگیزههای آنها را طوری تنظیم میکند تا روابط علت و معلولی طبق خواستههای ایشان پیش برود. حال وکیل پرونده در دل داستان باید سعی کند تا به این انگیزهها پی ببرد. تنها در این صورت است که میتواند پرونده را حل کند.
بیلی وایلدر در این شاهکار باشکوه خود برای همهی شخصیتهایش فرصتی فراهم میکند تا به بیان مکنونات قلبی خود بپردازند. همه فرصت دارند تا از خود دفاع کنند و از آنچه که بر ایشان رفته صحبت کنند؛ اما به شکلی درخشان این اتفاق به گونهای شکل میگیرد که حتی برای یک لحظه هم داستانگویی دچار سکته نمیشود و روند آن با اخلال همراه نمیشود. از این منظر با فیلمی کاملا انسانی طرف هستیم که حتی به آلمانیهای مظلوم در جنگ هم حق صحبت میدهد و برخلاف نمونههای مشابه، آنها را یک سره شیطان صفت به تصویر نمیکشد.
داستان فیلم شاهدی برای تعقیب داستان تلخی است. آدمهای قصه درگیر نکبتی متکثر هستند که به نظر راه فراری از آن ندارند. اما بیلی وایلدر برای فرار از این همه تلخی، طنزی ظریف از طریق پرستار شخصیت وکیل به داستان اضافه کرده تا زهر این همه تلخی را بگیرد. از همان ابتدای فیلم و سکانس درون ماشین بیلی وایلدر بذر چنین کاری را به درستی میکارد. در ادامه از طریق تقابل جناب وکیل و پرستارش و پایبندی آنها به شغل خود، موقعیتهایی کمیک خلق میکند؛ پرستار به فکر سلامتی بیمار خود است و جناب وکیل هم باید به فکر موکل خود باشد و به خوبی از او دفاع کند؛ پس همه فقط در حال انجام دادن کار خود هستند اما همین پایبندی به اصول حرفهای سبب ایجاد خنده میشود.
بازی بازیگران فیلم عالی است. از چارلز لاتن انگلیسی و جاسنگین هم چیزی جز این انتظار نمیرود. او در قالب وکیلی خوشنام و با جذبه معرکه است و البته به خوبی توانسته بار کمیک داستان را هم به دوش بکشد. از سویی دیگر مارلن دیتریش به عنوان زنی زخم خورده و عاشقپیشه بینظیر است. او به خوبی توانسته توازنی میان وقار و استیصال زنی درمانده که در گذشته برای خود کسی بوده را بازی کند. سکانسهایی که این دو بازیگر بزرگ تاریخ سینما در آن حضور دارند، سکانسهای معرکهای است و اصلا در برابر هم کم نمیآورند؛ به طوری که مخاطب میماند به کدام نگاه کند و کدام را همراهی کند؛ زنی باوقار اما عاصی یا حضور گرم و گیرای مرد وکیل را.
«سر ویلفرد روبارتس، وکیل سرشناسی است که به تازگی سکته کرده است. او در حال سپری کردن دوران نقاهت خود است و باید از هیجان دور باشد و استراحت کند؛ حتی به گفتهی پزشک بهتر است که دیگر وکالت پروندههای جنایی را بر عهده نگیرد. در این میان او دفاع از مردی که به قتل زنی بیوه متهم شده است را قبول میکند. به نظر میرسد مرد بیگناه است اما ناگهان دادستان پرونده کاری میکند که کسی انتظار آن را ندارد؛ او از زن متهم علیه خودش استفاده میکند…»
۱- Irma la douce (1963)
۲- The Apartment (1960)
۳- Some like it hot (1959)
۴- The Fortune Cookie (1966)
۵- Stalag 17 (1953)
۶- Sabrina (1954)
۷- Love in the Afternoon (1957)
۸- Ace in the hole (1951)
۹- The Seven Year Itch (1955)
۱۰- Witness for the Prosecution (1957)
۱۱- Sunset Blvd (1950)
۱۲- Double Indemnity (1944)
از بین اونایی که دیدم بنظرم:
۸- غرامت مضاعف (۱۹۴۴)
۷- تک خال در حفره (۱۹۵۱)
۶- سانست بلوار (۱۹۵٠)
۵- عشق در بعد از ظهر (۱۹۵۷)
۴- خارش هفتساله (۱۹۵۵)
۳- شاهدی برای تعقیب (۱۹۵۷)
۲- بعضیها داغش رو دوست دارند (۱۹۵۹)
۱- ایرما خوشگله (۱۹۶۳)
تقریبا برعکس رتبه بندی شده.
مورد آخر که نباید اول میشد ، فیلم سرگرم کننده ای است و بیش از یکبار به سختی میشه تماشاش کرد. فیلم دادگاهی که تا امروز مثلش ساخته نشده anatomy of a murder 1959 با بازی مثال زدنی جیمز استوارت
بهبه عجب مقالهای
خسته نباشید آقای زمانی
از این دست مطالب راجب سینمای کلاسیک هالیوود مثل بهترین فیلم های هاوارد هاکس و هامفری بوگارت که گذاشتید،بیشتر بزارید.