۱۵ فیلم برتر آکیرا کوروساوا از بدترین تا بهترین (فیلم‌ساز زیر ذره‌بین)

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵۷ دقیقه

آکیرا کوروساوا سرشناس‌ترین کارگردان سینمای ژاپن در طول تاریخ سینما و یکی از معروف‌ترین هنرمندان این کشور در قرن بیستم میلادی است. او در طول سال‌ها گنجینه‌ای ارزشمند از خود به جا گذاشت و فیلم‌هایی روانه‌ی پرده‌ی سینما کرد که هم تماشاگران عادی، هم منتقدان و هم فیلم‌سازان سرشناسی مانند فرانسیس فورد کوپولا، جرج لوکاس، استیون اسپیلبرگ، برادرا کوئن و بسیاری دیگر در سرتاسر دنیا را شیفته‌ی خود ‌کرد. در این لیست به ۱۵ فیلم مهم این کارگردان بزرگ تاریخ سینما خواهیم پرداخت.

در ژانرشناسی، سینمای ژاپن به دو دسته کلی تقسیم می‌شود. «جیدای گِکی» و «جِندای گِکی». جیدای گکی به فیلم‌های تاریخی اطلاق می‌شود و جندای گکی به داستان‌های معاصر اختصاص دارد. فیلم‌های ژانر «چامبارا» یا شمشیرزنی زیر مجموعه‌ی اولی است. آکیرا کوروساوا در هر دو نوع سینما طبع آزمایی کرد و بر خلاف بسیاری که وی را بیشتر با فیلم‌های تاریخی در ذیل دسته‌ی جیدای گکی می شناسند، تصویری از ژاپن عصر مدرن، پس از اشغال آمریکا در پایان جنگ دوم جهانی ارائه کرد، که تا به امروز بدیلی ندارد.

آکیرا کوروساوا علاوه بر فیلم‌سازی، نقاشی هم می‌کرد و می‌توان تأثیر این هنر را در کارش به وضوح دید. علاقه‌ی او به ترکیب رنگ‌ها در فیلم‌های متأخرش کاملا هویدا است و گاهی اساسا به دلیل وجودی فیلم تبدیل می شود. کوروساوا رنگ‌ها را مانند یک نقاش بر پرده می‌پاشید و فضایی یکه خلق می‌کرد که فقط از سینماگری در اوج پختگی و کمال مانند او بر می‌آید. اما در فیلم‌های غیر رنگی هم می‌توان این علاقه و هم‌چنین وابستگی او به کمپوزوسیون‌های مختلف را دید؛ گاهی دوربین او در مقابلش میزانسی کاملا هندسی نقش می‌بندد که از قریحه‌ی یک نقاش خوش ذوق نشأت می‌گیرد.

آکیرا کوروساوا استاد اقتباس از آثار مطرح ادبی هم بود. در واقع او مثال نقض این ادعا است که نمی‌توان از آثار بزرگ ادبی یا نمایش‌نامه‌ها، فیلم سینمایی درخشانی بیرون کشید. فیلم‌هایی مانند سریر خون که برداشت آزادی از نمایش مکبث ویلیام شکسپیر است و فیلم آشوب که از شاه لیر همین هنرمند بزرگ انگلیسی به پرده‌ی سینما راه پیدا کرده، نتیجه‌ی نبوغ مردی است که جهان ادبیات و تئاتر را هم مانند سینما به خوبی می‌شناسد. می‌توان چنین ادعا کرد که او بهترین اقتباس از رمان سترگ فئودور داستایوسکی یعنی ابله را در فیلمی به همین نام هم ساخته است.

آکیرا کوروساوا توشیرو میفونه را در ۱۶ فیلم به کار گرفت تا یکی از بهترین همکاری‌های کارگردان/ بازیگر در تاریخ سینما به وجود آید. توشیرو میفونه برای او حکم جواهری را داشت که در قلب فیلم‌های او می‌درخشید. کوروساوا نقش‌های بسیاری را بر تن میفونه اندازه زد و این بازیگر بزرگ هم به خوبی از پس همه‌ی آن‌ها برآمد و طیف‌های متنوع شخصیت‌های فیلم‌های او را رنگ‌آمیزی کرد؛ از سرداری خون‌ریز گرفته تا پزشکی انسان دوست، از یک سامورایی پا برهنه گرفته تا رییس ثروتمند یک شرکت سود ده، از پلیسی بی عرضه تا راهزنی متجاوز.

البته بازیگران ژاپنی بزرگ دیگری هم در فیلم‌های کوروساوا حاضر شدند. همکاری کوروساوا با تاکاشی شیمورا هم به اندازه‌ی همکاری او با میفونه درخشان بود. توشیرو میفونه و تاکاشی شیمورا در فیلم‌های بسیاری در کنار هم برای این فیلم‌ساز بزرگ کار کردند که شاید بهترین آن‌ها هفت سامورایی باشد اما بهترین جلوه‌گری شیمورا در فیلمی از کوروساوا بدون شک به فیلم زیستن تعلق دارد که او فراز و فرودهای متنوعی از احساسات انسانی را در آن جا با استادی اجرا می‌کند.

در ادامه‌ی این لیست می‌توان به تاتسویا ناکادای اشاره کرد که بعد از دلخوری‌های به وجود آمده میان میفونه و کوروساوا، نقش قهرمان فیلم‌های کوروساوا را بازی می‌کرد. اگر توشیرو میفونه نماینده‌ی دوران اخلاق‌گرایی توأم با امیدواری سینمای کوروساوا بود، تاتسویا ناکادای زمانی قهرمان فیلم‌های این فیلم‌ساز شد که او پا به کهن‌سالی گذاشته بود و تقدیرگرایی و تلخی سرتا پای فیلم‌هایش را پوشانده بود. در واقع تاتسویا ناکادای نماد زندگی مردانی در سینمای کوروساوا بود که چیزی جز نیستی و مرگ نصیب آن‌ها نمی‌شد.

آکیرا کوروساوا زمانی در نامه‌ای به اینگمار برگمان، فیلم‌ساز شهیر سوئدی، آرزو کرده بود که هر دو از مرز هشتاد سالگی عبور کنند و آنگاه با بینش جدیدی که ناشی از پختگی و دنیادیدگی است، فیلم‌هایی تازه و متفاوت خلق کنند. خوشبختانه او به اندازه‌ی کافی عمر کرد و در پایان عمر فیلم‌هایی کاملا شخصی خلق کرد که از استادی او در اوج پختگی خبر می‌دهد؛ فیلم‌هایی مانند: مادادایو (madadayo)، راپسودی ماه اوت (rhapsody in agust) و رویاها (dreams).

برای درک عظمت آکیرا کوروساوا و میراثی که از خود به جا گذاشته به فیلم‌های همین فهرست و نمره‌های مختلف ذیل آن‌ها دقت کنید. این درست که رتبه‌بندی بر اساس این نمرات راه به جای درستی نمی‌برد و در بسیاری مواقع تماشاگران را گمراه می‌کند، اما وقتی فیلم‌سازی از کاربران سایت IMDb این همه تعریف و تمجید دیده و آثارش در سایت‌های ثبت کننده‌ی نظرات منتقدان هم میانگین بسیار بسیار بالایی دارد، فقط یک معنا می‌تواند با خود داشته باشد: اینکه این فیلم‌ساز چیزی برای عرضه داشته که دیگران از آن بی‌ بهره بوده‌اند؛ چیزی یکه و منحصر به فرد که فقط بزرگان تاریخ هنر هفتم را در جایگاهی هم تراز با او می‌نشاند.

۱۵. دژ پنهان (The Hidden Fortress)

فیلم دژ پنهان

  • بازیگران: توشیرو میفونه، میسا اوهارا و تاکاشی شیمورا
  • محصول: 1958، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

داستان فیلم شبیه به بسیاری از قصه‌های تاریخی و پریانی است؛ شاهزاده خانمی با لباسی مبدل که خطری بزرگ جان و تاج و تختش را تهدید می‌کند و ملازمانی در رکاب که یکی از آن‌ها مردی شجاع و جنگجو است و البته کسانی دیگر که هر جا لازم شد سبب خنده‌ی خواننده/ تماشاگر شوند و در واقع جای دلقک دربار شاهانه را پر کنند. مسیر و راهی هم که قرار است طی شود شبیه به بسیاری از داستان‌ها/ فیلم‌های مشابه است؛ خطرات پر شمار، جدال دائم میان خیانت و وفاداری، قربانیانی که تا آخرین قطره‌ی خون در دفاع از جان شاهزاده خانم تلاش می‌کنند و دشمنانی تا دندان مسلح که همه‌ی مسیر را در تعقیب فراریان زیر و رو می‌کنند. اگر فیلم دژ پنهان فقط همین بود، باز هم اثری تماشایی می‌شد اما نه فیلمی ماندگار که به کمال می‌رسد.

آکیرا کوروساوا تمام آنچه را که ژانر چامبارا و شمشیرزنی سینمای ژاپن در اختیار دارد می‌گیرد و اثری کاملا انسانی خلق می‌کند. فیلم نه با پهلوانی‌های شمشیرزن توانا یا سختی‌های شاهزاده‌ی فراری، بلکه با دو آدم بی سر و پا آغاز می‌شود که نه اصولی دارند و نه از خود چیزی برای عرضه کردن دارند. اما آکیرا کوروساوا چنان با آن‌ها همراه می‌شود و این آدمیان گیر کرده در دل یک جنگ فرساینده را می‌سازد، که مخاطب گام به گام با آن‌ها همراه می‌شود.

داستان تا مدتی آغاز نمی‌شود. هر چه که دو دهقان فیلم از سر می‌گذرانند مقدمه‌ای است برای نمایش زشتی جنگ و خونریزی؛ تنها در این حالت است که مخاطب ادامه‌ی سفر و خطری را که شخصیت‌های اصلی با آن‌ها روبه‌رو می شوند درک می‌کند؛ چرا که قبلا همه‌ی خشونت‌ها و سبوعیت‌ها را دیدیده است. این دو دهقان مانند دو مصیب‌زده مدام در زمان نامناسب در مکان نامناسب هستند و همین همراهی با آن‌ها باعث آشنایی مخاطب با فضای قصه می‌شود.

حال زمان معرفی شخصیت‌های اصلی یعنی ژنرال و شاهزاده است. کوروساوا با دقتی مینیاتوری آن‌ها را ترسیم می‌کند. جدیت سردار و وفاداری او غیر قابل انکار است اما او خوب می‌داند چگونه نقش بازی کند و راه فرار را بجوید. درست برعکس شاهزاده که خوی اشرافیش باعث می‌شود تا سریع شناسایی شود و در تله‌ی دشمن گرفتار شود.

با همین شخصیت‌پردازی‌ها و نحوه‌ی تعریف کردن داستان، فیلم‌ساز نه تنها راه خود را از فیلم‌های مشابه جدا می‌کند بلکه علیه آن فیلم‌های صرفا سرگرم کننده می‌شورد. در اینجا آدم‌های عادی مانند آن دو کشاورز فقط وسیله‌ی تفریح مخاطب یا پر کردن زمان داستان نیستند. اصل داستان حول کل کل‌های آن‌ها شکل می‌گیرد و در نبود ایشان قصه‌ای هم نوجود نخواهد داشت. از سوی دیگر عامل ایجاد دردسر یعنی شاهزاده، خودش چندان صلاحیت  ندارد و او است که جا به جا گروه را به خطر می‌اندازد. بماند طلا‌های ارث رسیده به او که علاوه بر مشکلات فیزیکی، سبب‌ساز به وجود آمدن طمع در دیگران هم می‌شود.

در واقع آکیرا کوروساوا تمام احساسات انسانی را حول دو مرد ولگرد خود به وجود آورده و فقط سلحشوری را برای سردار و اشرافیت را برای شاهزاده نگه داشته است. این تغییر رویه از فیلم دژ پنهان فیلمی انسانی ساخته که آن را با دیگر فیلم‌های مشابه متفاوت می‌سازد.

جرج لوکاس فیلم جنگ ستارگان (star wars) و روایت اولین فیلم این مجموعه (به لحاظ تقدم زمان ساخت) را با الهام از فیلم دژ پنهان آکیرا کوروساوا ساخته است. اگر به شخصیت پردازی و کل کل‌های r2d2  و c-3po، دو ربات حاضر در داستان توجه کنید، متوجه تشابه آن‌ها با دهقانان فیلم کوروساوا می‌شوید.

«ژاپن، قرن شانزدهم، جنگ‌های داخلی. دو دهقان بی‌نوا و طماع بعد از آنکه متوجه می‌شوند اهل نبرد نیستند و شرکت در یک جنگ آن‌ها را به مقام و ثروت نمی‌رساند، با مردی سخت‌گیر و مرموز روبه‌رو می‌شوند. این مرد که ژنرالی سرشناس است خود را در قامت یک ناشناس جا زده تا بتواند شاهزاده خانمی را از مرز رد کند و به تخت بنشاند. دشمن دربه‌در دنبال این شاهزاده خانم است، چرا که او آخرین بازمانده‌ی خاندان اشرافی خود است؛ پس نباید هویت وی لو برود و به همین منظور او خودش را به لالی می‌زند. این دو دهقان در ازای دریافت طلا به مرد قول می‌دهند تا به او کمک کنند اما نه از هویت همراهان با خبر هستند و نه می‌دانند قصد آن‌ها برای عبور از مرز چیست …»

۱۴. بدها خوب می‌خوابند (The Bad Sleep Well)

فیلم بدها خوب می‌خوابند

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا و ماسایوکی موری
  • محصول: 1960، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

آکیرا کوروساوا غم خوار بدبختی‌ها و مصائب مردم کشورش بود. او زمانی که فیلمی تاریخی هم می‌ساخت، به مشکلات زمان حال می‌پرداخت و سعی در نقب زدن به اکنون کشورش بود اما به دلیل سر و شکل آن فیلم‌ها همه چیز در لفافه بود و مخاطب باید خودش تخیل می‌کرد تا از حرف فیلم‌ساز سر دربیاورد. ولی گاهی کوروساوا دوربینش را بر می‌داشت و گروهش را خبر می‌کرد تا به رساترین شکل ممکن روی نقطه‌ای که او را آزار می‌داد، دست بگذارد یک رسوایی را فاش کند. فیلم بدها خوب می‌خوابند مانند زیستن، از جمله فیلم‌های افشاگرایانه‌ی این فیلم‌ساز به حساب می‌آید.

فیلم روایتی مافیایی دارد. عده‌ای برای خود امپراطوری مخوفی راه انداخته‌اند و از این طریق آن پول خوبی به جیب می‌زنند و اگر کسی هم مزاحم ایشان شود، از هیچ جنایتی فرو گذار نیستند. آن‌ها در روایت کوروساوا زالوهایی هستند که خون مردم را می‌مکند و قانون هم توانایی برچیدن بساطشان را ندارد. پس باید قهرمانی پیدا شود تا در مقابل آن‌ها بایستد.

فیلم بدها خوب می‌خوابند از زاویه‌ی دید همین قهرمان یا در واقع ضد قهرمان روایت می‌شود. مردی که بیش از هر چیز به انتقام فکر می‌کند و همین هم او را کور کرده است تا مسیر مقابلش را نبیند. این مرد هم تفاوت چندانی با طرف مقابل خود ندارد، فقط هدف برای او مسأله است و اگر در این راه کسانی هم قربانی شوند، ایرادی ندارد. پس فیلم به تفسیرهای مختلفی راه می‌دهد.

از این منظر آکیرا کوروساوا فیلمش را با یک نگاه اخلاق‌گرایانه ساخته است. مضمون فیلم گرچه اجتماعی است اما او تلاش می کند تا مفهوم اخلاقی عدالت را به چالش بکشد و روش برقرار کردن آن را با علامت سؤال بزرگی روبه‌رو کند. به همین دلیل است که فیلم از یک بیانیه‌ی صریح اجتماعی/ سیاسی فراتر می‌رود و به لزوم برقراری قانون می‌رسد. پس می‌توان فیلم بدها خوب می‌خوابند را نتیجه‌ی نگاه یک روشنفکر واقع‌گرا نسبت به اتفاقات جاری در کشورش دید. ضمن اینکه فیلم در جاهایی خبری هم از دست‌هایی در پشت پرده می‌دهد که اگر چنین نبود، با فیلمی روبه‌رو بودیم که فقط یک مسأله‌ی منحصر به فرد را نمایش می‌داد، نه یک معضل اجتماعی یا حتی سیاسی که باعث عقب ماندن جامعه می‌شود.

سکانس ابتدایی فیلم یا همان سکانس عروسی، یکی از بهترین‌ها در کارنامه‌ی کوروساوا است و وقتی از کارنامه‌ی او صحبت می‌کنیم، پس یعنی یکی از بهترین‌ها در تاریخ سینما. این سکانس مفصل یک کلاس درس کامل برای فهم درست دکوپاژ و هم‌چنین چیدن میزانسن و قرار دادن جای دوربین است. تمام روابط فیلم را در همین سکانس می‌توان درک کرد و فهمید چه کسی در کجای ماجرا قرار دارد.

توشیرو میفونه همواره خوش درخشیده اما در فیلم بدها خوب می‌خوابند چیز درجه یک و جدیدی رو کرده است: بازی معرکه در نقش شخصیتی که دو رو دارد و باید میان این دو تناسبی برقرار کند. مخاطب باید هم او را درک کند و هم از وی دور بماند و رسیدن به این موضوع کار چندان ساده‌ای نیست. همین شکل بازی او و البته پرداخت دقیق آکیرا کوروساوا است که باعث می‌شود در پایان مخاطب نداند معنای فیلم اشاره به چه کسانی دارد. همان ضد قهرمان داستان است که خوب می‌خوابد یا دار و دسته‌ی جنایتکاران؟

«دختر مدیر عامل ساخت شهرک‌های مسکونی با منشی پدرش ازدواج می‌کند. خبرنگاران آماده‌ هستند تا از این ازدواج خبر تهیه کنند و در همین حین مشخص می‌شود که پنج سال پیش یکی از کارمندان شرکت به طرز مشکوکی مرده است. از طرفی این ازدواج از دید اهالی رسانه شبهه برانگیز است. در همان ایام پلیس تحقیقاتی را در خصوص دریافت رشوه توسط مقامات بلند پایه‌ی شرکت آغاز کرده و همین مورد برخی را حسابی نگران کرده است. این در حالی است که منشی مدیر روز به روز به رییس خود نزدیک‌تر می‌شود و از همسر خود دورتر؛ چرا که وی گاهی بدون آنکه کسی با خبر شود، غیبش می‌زند …»

۱۳. فرشته مست (Drunken Angel)

فیلم فرشته مست

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا
  • محصول: 1948، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

آکیرا کوروساوا حین ساختن فیلم فرشته مست، از فیلم‌های قبلی خود راضی نبود؛ چرا که در زمان ساختن آن‌ها زیادی تحت کنترل بود و ضمنا هنوز هم فیلم‌ساز شناخته شده‌ای نبود که همه کس به توانایی‌های او اعتماد داشته باشند؛ به همین دلیل بسیاری فیلم فرشته مست را اولین ساخته‌ی جدی وی می‌دانند. اما بالاخره در زمان آزادی‌های پس از جنگ جهانی دوم نوبت او هم شد تا فیلم خودش را بسازد. فیلم فرشته مست از این بابت فیلم غریبی است؛ چرا که از یک سو کوروساوا از همین آزادی‌های تا آن زمان بی سابقه بهره‌مند است و هم سوی دیگر کشورش در باتلاق پس از جنگ و آغاز یک عصر تازه و البته حضور نظامی ارتش آمریکا می‌سوزد.

آکیرا کوروساوا از همین آزادی به وجود آمده استفاده کرد تا تناقضات مردمانی را که سعی می‌کردند به شکلی جدید زندگی کنند فراچنگ آورد و در قالب یک داستان طرح بریزد. از این منظر فیلم آینه‌ی تمام نمای یک دوران است که بی‌ پرده سبوعیت جاری در جامعه را به نمایش می‌گذارد. تصویر ابتدایی و انتهایی فیلم نمادی از همین پلشتی‌های جا خوش کرده در اطراف این مردم است: گندابی متعفن که به نظر می‌رسد حاصل یک بمباران زمان جنگ باشد و کسی هم برای از بین بردن آن تلاشی نمی‌کند. (این تلاش برای از بین بردن گنداب بعدا دست مایه‌ی فیلم زیستن می‌شود.)

تمام فیلم می‌آید و می‌رود و اتفاقات داستان هم حول همین گنداب شکل می‌گیرد و شخصیت‌ها با هم بحث می‌کنند و زندگی‌‌های مختلفی دست خوش تغییر می‌شود اما این فضای گندیده سر جای خود باقی می‌ماند. آکیرا کوروساوا از این منظر فیلمی بدبینانه ساخته که در آن بهبودی وضع را در آینده‌ای نزدیک نمی‌بیند.

شخصیت پزشک و بیمار در مواقع دیگری در فیلم‌های آکیرا کوروساوا ظاهر می‌شوند. گویی این فیلم متعلق به دوران اولیه‌ی کار کوروساوا بعدا در جاهای دیگری از کارنامه‌ی او تکثیر شده است. بعدها خود توشیرو میفونه در فیلم ریش قرمز نقش دکتری فداکار را بازی کرد که تلاش می‌کند به جامعه خدمت کند، درست مانند پزشک این فیلم. بیمار هم در فیلم زیستن حضور دارد و جالب اینکه هر دو شخصیت بیمار در این دو فیلم بعد از بیماری، دنبال راهی تازه می‌گردند، گرچه خیلی دیر است اما ضعف جسمانی آن‌ها را متحول می‌کند و نکته‌ی جذاب دیگر اینکه بیمار آن فیلم تاکاشی شیمورا، یعنی بازیگر پزشک این فیلم است.

آکیرا کوروساوا در خلق شخصیت‌های خاکستری، فیلم‌سازی چیره دست بود. آدم‌های فیلم‌های او کمتر سفید سفید یا سیاه سیاه هستند؛ مگر در موارد اندکی. به همین دلیل چه پزشک و چه خلافکار باعث همراهی مخاطب و ایجاد حس همدلی می‌شوند. باید هم اینگونه باشد؛ چرا که معضل اصلی که قربانی می‌گیرد جایی آن بیرون در میانه‌ی اجتماع، جایی اطراف همان گنداب جا خوش کرده و همه‌ی این خلافکارها و پزشک‌ها قربانیان آن جهنم بیرون هستند.

فرشته‌ مست فارغ از زیبایی‌های سینمایی، یک ارزش تاریخ سینمایی هم دارد؛ این اولین فیلمی بود که آکیرا کوروساوا از توشیرو میفونه استفاده کرد و همین همکاری باعث یکی از پر ثمرترین همکاری‌های کارگردان/ بازیگر در تاریخ سینما شد. توشیرو میفونه در نقش خلافکار ظاهر شده و تاکاشی شیمورای بزرگ نقش پزشک را بازی می‌کند. داستان فیلم به گونه‌ای است که اگر پای یکی از این دو نفر بلغزد، نتیجه‌ی نهایی فاجعه خواهد بود اما خوشبختانه هر دو کار خود را به خوبی انجام داده‌اند. از این فیلم به عنوان اولین اثر بزرگ آکیرا کوروساوا یاد می‌کنند؛ هر چند که در زمان اشغال آمریکا ساخته شد.

«اراذل و اوباش بعد از زمان جنگ دوم جهانی در محله‌ای جولان می‌دهند و همه را می‌ترسانند. آن‌ها از طریق کار خلاف امورات خود را می‌گذرانند. روزی یکی از آن‌ها در حالی که گلوله خورده به نزد پزشکی می‌رود تا درمانش کند. پزشک متوجه می‌شود که این مرد جوان به بیماری سل هم مبتلا است. پزشک از او می‌خواهد تا اجازه دهد به این بیماری هم رسیدگی کند. از این به بعد رابطه‌ای منحصر به فرد میان این دو ایجاد می‌شود …»

۱۲. سگ ولگرد (Stray Dog)

فیلم سگ ولگرد

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا
  • محصول: 1949، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

آکیرا کوروساوا بعد از ساختن فیلم‌هایی مانند یک یکشنبه‌ی شگفت‌انگیز (one wonderful Sunday) و فرشته‌ مست و پرداختن به دوران ژاپن معاصر از زاویه‌‌ی دید مردمان عادی و خلافکاران، سری به آن سوی داستان زد و فیلمی ساخت که ژاپن بعد از جنگ را از نگاه مأموران اجرای قانون به تصویر می‌کشید. مأمورانی که درست با موقعیت تازه‌ی خود و جامعه‌ی جدید آشنا نبودند و باید گام به گام پیش می‌رفتند تا از آنچه که بر کشور و اطرافشان می‌گذرد، مطلع شوند. همین طرح داستانی فرصتی فراهم می‌کند تا این کارگردان به زیر پوست اجتماع برود و تصویری عریان از شهر ارائه دهد.

چقدر ساده می‌توان فیلمی را شروع کرد و بعد کاری کرد که مخاطب نتواند تا پایان از تماشای آن دل بکند. پلان اول بسیار ساده است: مردی به سادگی می‌گوید «من اسلحه‌ام را گم کردم» به نظر نمی‌رسد که چنین جمله‌ای ختم به یکی از زیباترین آثار جنایی تاریخ سینما شود اما کارگردان فیلم آکیرا کوروساوا است؛ او از هر چیزی می‌تواند شاهکار بیافریند.

آکیرا کوروساوا کاری می‌کرد که هر کنش بسیار پیچیده‌ای به نظر ساده برسد؛ سادگی در اوج پیچیدگی کاری است که فقط اساتید سینما از پس آن برمی‌آیند. چنین گزاره‌ای به فیلمی اشاره دارد که در نگاه اول از فرمی بسیار ساده با روایتی بسیار ساده برخوردار است اما اگر به درون آن خوب دقت کنیم و به واکاوی آن بنشینیم، متوجه خواهیم شد که با اثری به غایت پیچیده روبه‌رو هستیم که هنر فیلم‌ساز آن را چنین ساده جلوه می‌دهد. کوروساوا استاد مسلم ساختن هر گونه فیلم بود. او هم فیلم‌هایی جمع و جور در کارنامه دارد و هم فیلم‌هایی که به طرزی صحیح از تولیدات عظیم استفاده می‌کنند و از شخصیت‌هایی متعدد بهره می‌برند.

در مورد فیلم سگ ولگرد، آکیرا کوروساوا به خوبی داستان خود را به زندگی مردمان کشورش و جامعه‌ای که هنوز در حال التیام زخم‌های ناشی از جنگ دوم جهانی است پیوند می‌زند و بستری فراهم می‌کند تا به جامعه‌ی هویت باخته‌ی کشورش بپردازد. جامعه‌ای که تا پیش از جنگ دوم جهانی سنتی بوده و در دل تاریخ خود زندگی می‌کرده و از تأثیر فرهنگ غربی گریزان، اما با پایان جنگ این هویت ‌باختگی با قبول آهسته‌ی فرهنگ غربی در هم آمیخته است؛ در واقع ناگهان مردمان این کشور از ریشه‌های تاریخی خود گسسته‌اند و این موضوع طبیعتا آثار سویی با خود به همراه خواهد داشت. اصلا همین که شخصیت اصلی این فیلم یک پلیس دست و پا چلفتی است که سعی دارد تحت تأثیر متد غربی، به کار پلیسی مشغول شود، آن هم درست چهار سال پس از جنگ دوم جهانی و زمانی که هنوز کشور ژاپن تحت نفوذ مستقیم ارتش آمریکا است، نشان از عدم آشنایی مردم این کشور با راه و رسم جدید زندگی دارد.

حال این داستان سبب می شود تا این شخصیت در دل شهر گشتی بزند و از تاریک‌ترین قسمت‌های آن سر در بیاورد. توشیرو میفونه‌ی جوان در چنین قابی در جلد شخصیتی فرو می‌رود که به دنیای زیرزمینی شهر توکیو نفوذ می‌کند و زشتی‌های آن را برملا می‌کند. او جامعه‌ای کثیف می‌بیند که روابطی بیمار دارد و همین باعث می‌شود تا زندگی مردمان آن به سمت خشونت حرکت کند و جرم و جنایت به امری روزمره تبدیل شود. پس کنار زدن این نقاب از چهره‌ی شهری که با اشغال آمریکایی‌ها قرار بوده به یک بهشت آرمانی برای مردمانش تبدیل شود، دیگر دستاورد فیلم سگ ولگرد اثر آکیرا کوروساوا است.

کوروساوا مانند فرانسوآ تروفو در فرانسه با سینمای جنایی کاری خارق‌العاده می‌کند. آن‌ها ژانر جنایی آمریکایی را که هوارد هاکس و رائول والش استادان مسلم آن هستند را می‌گیرند و با آن کاری می‌کنند که این سینما هم تر و تازه شود و هم به جایگاهی رفیع‌تر برسد و مخاطب هم احساس کند با فیلم‌هایی روبه‌رو است که تا پیش از این ندیده؛ چرا که این فیلم‌سازان آن سینما را به درجه‌ای بالاتر از لحاظ هنری سوق داده‌اند.

«موراکامی پلیسی بی‌ تجربه و کم حواس در نیروی پلیس شهر توکیو است. او زمانی که در یک اتوبوس شلوغ حضور دارد متوجه می‌شود که اسلحه‌ی خود را گم کرده است اما می‌ترسد که این موضوع را به مقامات گزارش دهد؛ چرا که شغلش را از دست خواهد داد. اما پیدا کردن یک اسلحه در یکی از بزرگترین شهرهای دنیا اصلا کار ساده‌ای نیست …»

۱۱. یوجیمبو (Yojimbo)

فیلم یوجیمبو

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای و ایسوزو یامادا
  • محصول: 1961، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

آکیرا کوروساوا همواره در فکر ساختن فیلمی هیجان‌انگیز بود که در آن دو گروه بد و خلافکار با هم درگیر هستند. گروه‌هایی که نمی‌توان تفاوتی میان آن‌ها گذاشت و هر دو از ابتدایی‌ترین اصول انسانی عدول می‌کنند؛ گروهی این سمت و گروهی سمت دیگر. او همین ایده را گرفت و قهرمانی میان آن‌ها قرار داد تا فیلم یوجیمبو ساخته شود.

حضور سه غول بازیگری سینمای ژاپن در این فیلم از جذابیت‌های دیگر آن است. یکی تاکاشی شیمورای جاسنگین که از پس هر نقشی، چه یک آدم دست و پا چلفتی و چه یک سامورایی همه‌فن حریف برمی‌آید، دیگری قهرمان لوطی مسلک و عیّار که همان توشیرو میفونه است و دیگری تاتسویا ناکادای که بازیگر شخصیت‌هایی بود که نماد روان رنجور و سمت تاریک زندگی سامورایی‌ها بودند.

تصویر کوروساوا از ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم و آغاز زندگی مبتنی بر مصرف‌گرایی در این کشور، سیاه و تاریک است. تصویری که به روشنی می‌توان آن را در این فیلم سراغ گرفت. قهرمانی نیاز است تا طرفین راست و چپ را به سمت انسانیت بکشاند و قدرت را به مردم بازگرداند. این شهر و شکل انتزاعی‌اش که آن را بی مکان و زمان می‌کند، باعث می‌شود تا کوروساوا بیش از فیلم‌های نقادانه‌ی دیگرش به همه کس و همه چیز حمله کند، چرا که می‌توان آن را به هر جایی و هر زمانی وصل و تفسیر کرد.

گرچه تیغ تند اعتراض و نقد کوروساوا متوجه‌ شیوه‌ی زندگی همین مردمان هم هست؛ ترسوها و نظاره‌گرانی صرف که شجاعتی ندارند و چشم انتظار قهرمان نشسته‌اند؛ قهرمانی از ناکجاآباد که مانند قهرمان سینمای وسترن، برای خودش چیزی نمی‌خواهد و صلح را به ارمغان می‌آورد. از این منظر با فیلمی اخلاق‌گرایانه روبه‌رو هستیم که حرص و آز انسانی در مرکزش قرار دارد و فیلم‌ساز سعی می‌کند عواقب این غرق شدن در طمع را نشان دهد که همان دور شدن از تمدن و غرق شدن در بعد شر آدمی است.

یوجیمبو رندنامه‌ای ست که یک توشیرو میفونه‌ی جذاب در مرکز خود دارد و دو دسته‌ی دیوانه در طرفینش. او برای یک شهر آشوب‌زده مانند طوفانی عمل می‌کند که از جا می‌کند و می‌برد تا بازماندگان نفسی تازه کنند و زندگی جدیدی را از سر بگیرند.

رونین آس و پاسی به شهری بی‌ قانون و بخت ‌برگشته وارد می‌شود که اهالی آن در یک نبرد ناتمام و فرسایشی میان دیوانگان در حال نابودی هستند. او برای درآوردن چند سکه پول مدام جای خود را میان طرفین عوض می‌کند تا در عین حال درسی هم به اهالی بدهد. چرا که پول هیچ ارزشی برایش ندارد اما می‌داند تمام وجود مردمان آن شهر به تعداد سکه‌های جیبشان وابسته است.

مدتی در خدمت این ارباب است و مدتی در خدمت ارباب آن‌ سوی شهر. اما با شکل‌گیری پیشامدی که بوی خیانت می‌دهد همه چیز برایش جنبه‌ی شخصی پیدا می‌کند تا انتقام خود را بستاند. این بازی یک نفره با اضافه شدن طعم دل ‌نشین طنزی جذاب قوت می‌گیرد تا کمی تلخی اثر نهایی را کاهش دهد. قهرمان یکه و تنها همه را سر جای خود می‌نشاند تا در پایان نظمی نوین به وجود آورد.

قاب‌بندی، بازی‌ها، دکور و میزانسن فیلم یوجیمبو، شهرهای وسترن را در آن‌سوی اقیانوس آرام به یاد می‌آورد و منش قلندر داستان، قهرمان‌های آرمان‌خواه آن سینما را به ذهن متبادر می‌کند؛ ششلول بندهایی که با نجات شهر یا زنی از خطر در افق گم می‌شوند تا ماجرایی تازه آغاز کنند. انگار آدم زمان صلح و خوشی نیستند و فقط آمده‌اند تا شادی برقرار کنند.

یوجیمبو وسترن تمام عیاری است که داستانش در آستانه‌ی پیوستن ژاپن به تمدن جهانی می‌گذرد و به همین دلیل تشابه بسیاری به سرگذشت همتایانش در قاره‌ای دیگر دارد. پس عجیب نیست که سرجیو لئونه داستان او را برای ساخت اولین وسترن اسپاگتی‌اش با قرار دادن کلینت ایستوود به جای توشیرو میفونه، انتخاب ‌کند؛ فیلمی که نام به خاطر یک مشت دلار (a fistful of dollars) بر آن نهادند. پس یوجیمبو فیلم دیگری بود که نام آکیرا کوروساوا را در سطحی بین‌الملی مطرح کرد و تهیه کنندگان غربی را پس از فیلم هفت سامورایی به در منزل او کشاند.

«رونینی در جاده سرگردان است. او سر راهش به شهری عجیب و غریب می‌رسد که وسط ناکجاآباد رها شده است. مردمان شهر زندگی عجیبی دارند. کلانتر ترسوی شهر هیچ تلاشی برای مبارزه با خلافکارها نمی‌کند؛ این در حالی است که شهر مدام بین دو دسته‌ی خلافکار شهر دست به دست می‌شود. رونین تصمیم می‌گیرد بازی موش و گربه‌ای با آن‌ها راه بیاندازد و عدالت را به شیوه‌ی خودش برقرار سازد …»

۱۰. بهشت و دوزخ (High and Low)

فیلم بهشت و دوزخ

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای
  • محصول: 1963، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

یک تریلر نیهیلیستی که در پایان مخاطب را رها نمی‌کند و تأثیرات اتفاقات داستان و وحشت آنچه که بر پرده دیده، تا مدت‌ها با او می‌ماند. فیلم بهشت و دوزخ دقیقا در ادامه‌ی راه فیلم‌هایی مانند بدها خوب می‌خوابند یا سگ ولگرد ساخته شده و در باب تعفن ریشه دوانده در جامعه‌ای است که تا خرخره زیر فساد کمر خم کرده و ارکان تشکیل دهنده‌ی آن چندان توانایی مبارزه با آن را ندارند.

البته آکیرا کوروساوا این بار از منظر دیگری به این فساد نگاه می‌کند. اگر در فیلم زیستن تلاش یک تنه‌ی مردی ساده و معمولی همه چیز را عوض می‌کند و بقیه‌ی سهل انگاران را به پشیمانی وادار می‌کند، یا در سگ ولگرد پزشکی دلسوز سعی در نجات یک نفر دارد، در فیلم بهشت و دوزخ همه چیز به یک داستان جنایی گره می‌خورد و خبری هم از قهرمانی نیست تا یاری رسان باشد. پس می‌توان تمام این داستان‌ها را یک فیلم در نظر گرفت که با لحن‌های متفاوتی ساخته شده است با این فصل مشترک که در آن‌ها همه قربانی هستند. علاوه بر آن تمام این فیلم‌ها نشان می‌دهد که کوروساوا چه توانایی بالایی در خلق درام‌های شهری دارد.

فیلم از مکانی شروع می‌شود که مسلط بر همه چیز در شهر قرار گرفته است. مردی در آنجا زندگی می‌کند و خیال می‌کند از گزند محیط پایین پایش در امان است. مخاطب هم مانند او از آنچه که در آنجا جریان دارد بی‌خبر است اما اتفاقی سبب می‌شود تا فیلم‌ساز ما را همراه با او تا آن اعماق وحشتناک پایین ببرد تا نظاره کنیم چه چیزی در زیر پوست شهر جریان دارد و مردمان عادی بر خلاف شخصیت اصلی داستان چگونه زندگی می‌کند. آکیرا کوروساوا با این کار دوباره داستانش را از یک موقعیت منحصر به فرد فراتر می‌برد و آن را قابل تأویل می‌سازد. در این مسیر چشمان ما مانند شخصیت کاخ نشین فیلم به همه جا می‌افتد؛ به خرابه‌ها، به فاحشه خانه‌ها، به کوچه‌ای که معتادان به مواد مخدر در آن زندگی می‌کنند و به خانه‌ای در منطقه‌ای به ظاهر خوش و آب و هوا که در آن جنازه‌ی معتادانی چند روزی مانده و گندیده است. در واقع فیلم بهشت دوزخ در بهشت آغاز می‌شود و گام به گام به سمت دوزخ کشیده می‌شود.

انسان جنایتکار این فیلم در واقع اخلاقیات آن جامعه که در آن عده‌ای در بالای شهر و مسلط بر دیگران زندگی می‌کنند و بقیه زیر پای آن‌ها در زاغه‌ها و خرابه‌ها به زندگی در کثافت عادت کرده‌اند را به چالش می‌کشد. این جانی با اصول خود زندگی می‌کند که مبتنی بر خرد جمعی و عقده‌های تلنبار شده در جماعتی است که جز تحقیر چیزی نصیب آن‌ها نشده است. به همین دلیل در زمان‌هایی که پلیس یا قهرمان داستان  و دیگر شخصیت‌ها به آن‌ها نزدیک می‌شوند از هیچ جنایتی روی گردان نیستند. بازی موش و گربه‌ی پلیس با این ضد قهرمان‌ در نیمه‌ی دوم فیلم زمانی شکست می‌خورد که کارآگاه داستان وهمچنین جامعه‌ی غرق شده در ظواهر زندگی مدرن پس از جنگ دوم جهانی، از تصور درنده‌ خویی این جانی عاجز است و نمی‌تواند باور کند که چنین فردی وجود دارد.

برادران کوئن از طرفداران جدی فیلم بهشت و دوزخ آکیرا کوروساوا هستند و به عنوان مثال در فیلم جایی برای پیرمردها نیست (no country for old men) ادای دین واضحی به این داستان کرده‌اند. کوروساوا با ساختن این فیلم نشان داد که می‌تواند یک ماجرای پلیسی را به نحوی تعریف کند، که مخاطب تا انتها نفس خود را در سینه حبس کند.

سکانس پایانی فیلم شاید درخشان‌ترین قسمت آن باشد؛ جایی که دو مرد با دو دیدگاه متفاوت، گویی از دو ژاپن متفاوت با هم رو در رو قرار می‌گیرند و بر خلاف آثار کلاسیک آن زمان، انگیزه‌ها رو می‌شود؛ پس شاید بتوان فیلم بهشت و دوزخ را به لحاظ شخصیت پردازی به خصوص در سمت شر ماجرا، پیشروتر از سینما و داستان گویی کلاسیک دانست.

«فرد ثروتمندی که سهامدار یک کارخانه‌ی تولید کفش است، در حین برگزاری یک جلسه تلفن مشکوکی دریافت می‌کند. تماس گیرنده ادعا می‌کند که پسر او را دزدیده است و در عوض آزادی او ۳۰ میلیون ین می‌خواهد. او این پیشنهاد را می‌پذیرد اما متوجه می‌شود که آدم ربا به اشتباه پسر راننده‌اش را دزدیده است؛ حال سؤالی اخلاقی مطرح می‌شود: آیا این مرد باز هم حاضر است پول را بپردازد یا نه؟»

۹. سریر خون (Throne of Blood)

فیلم سریر خون

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا، و ایسوزو یامادا
  • محصول: 1957، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

آکیرا کوروساوا سریر خون را با الهام از نمایش‌نامه‌ی مکبث ویلیام شکسپیر ساخت و بعد از آنکه آن را بومی کرد و از فیلتر ذهنی خود عبور داد، توشیرو میفونه را در نقش مکبث نشاند و روایت فساد و سبوعیت یک خاندان اصیل را با استادی تمام به تصویر کشید. شاید هیچ فیلم‌سازی در تاریخ سینما، حتی اساتید آمریکایی هم مانند آکیرا کوروساوا نتوانند از پس سکانس‌ نبرد‌های تاریخی و درگیری با شمشیر برآیند و این دیگر نقطه قوت این فیلم‌ساز ژاپنی در طول حیات خود بود و البته که سریر خون هم از آن بی‌بهره نیست.

اگر کوروسوا گاهی از آثار دیگران اقتباس آزاد می‌سازد، این بار به داستان نمایش ‌نامه‌ی شکسپیر وفادار مانده است. اینکه او چگونه توانسته چنین داستانی را بومی کند و در عین حال به وقایع موجود در منبع اصلی وفادار بماند، از نبوغ یک انسان نابغه سرچشمه می‌گیرد که در داستان شکسپیر چیزهایی می‌دید که به درد دوره‌ای از تاریخ ژاپن می‌خورد. آکیرا کوروساوا به خوبی درک می‌کند که شاهکاری مانند مکبث بی زمان و بی مکان است و در هر دوره‌ای معنای خودش را دارد، اما برای فرچنگ آوردن اصالت داستان و تطبیق آن با تاریخ مردم کشورش، به چیزی بیش از این درک نیاز است. او در آن خطوط نوشته شده بر روی کاغذ زندگی سرداری ژاپنی را دیده بود که با دست خودش و اغوای همسرش به سمت جهنم رفته است.

نگاه آکیرا کوروساوا به گذشته، نگاهی انسان توریستی نیست که گویی ماشین زمان را به چنگ آورده و به سیاحت و گشت و گذار در بین بناها و مردمان آن دوران مشغول است. او هیچ تحفه‌ی شیرینی ندارد که با ساختن این فیلم‌ها در دهان مخاطب قرار دهد و تماشاگر هم چون چند ساعتی سرگرم شده قدردان باشد. او دوست دارد درست به قلب واقعه بزند و انسان بسازد. بعد از ساختن آن‌ها داستانی حول آن‌ها بچیند که چونان یک واقعه‌ی بزرگ تاریخی ارزش تعریف کردن داشته باشد. حال که این کارها را انجام داد، با نمایش خوشی‌ها و البته سختی‌ها، به کنکاش در احوالات این آدم‌ها بنشیند. تنها از این طریق است که مانند هر روشنفکر دیگری می‌تواند تاریخ را آینه‌ی امروز کند.

در فیلم سریر خون با شخصیتی روبه رو هستیم که مایل نیست تقدیر خود را بپذیرد و دوست دارد از آن فرار کند. او دوست دارد قدرتمند شود و البته لیاقت آن را هم دارد. این میل درونی از طریق حضور جادوگری تقویت می‌شود و این سردار نظامی به ندای میل خود گوش می‌دهد. از این پس او دچار شکی می‌شود که مجنونش می‌کند و از پا در می‌آورد. اما زنی آن میانه‌ها هست تا مانند شیطانی مرد را از شک دربیاورد و به دنبال آینده‌ای شوم بفرستد.

بسیاری از آثار اقتباسی از نمایش‌ نامه‌ی مکبث نتوانسته‌اند شخصیت زن فیلم یا همان لیدی مکبث را به درستی از کار دربیاورند. لیدی مکبث فقط زنی شیطان صفت نیست که مرد خود را اغوا می‌کند. او پر است از میل به کسب قدرت و البته نوعی نبوغ که فقط در دیوانه‌ها یافت می‌شود؛ انسان‌هایی نابغه که به دلیل گیر کردن در چارچوب‌های جامعه و بسته بودن دست و پایشان، به نحوی علیه نظم موجود شورش می‌کنند. آکیرا کوروساوا این موضوع را به درستی درک کرده بود و می‌دانست که اگر پرداخت این زن درست از کار درنیاید، از فیلمش مانند بسیاری فیلم‌های اقتباسی شکست خورده یاد می‌شود.

به خاطر همین دلایل، سریر خون علاوه بر جلب نظر منتقدان سینمایی، از سوی منتقدان ادبی هم ستایش شد. بسیاری از آن‌‌ها این فیلم کوروساوا را بهترین اقتباس سینمایی از روی نمایش‌نامه‌ی مکبث شکسپیر می‌دانند. کوروساوا به خوبی درک کرده بود که در داستان شکسپیر، جنایت اول به جنایت دوم و دومی به بعدی تا بی نهایت منتهی می‌شود و توقف این چرخه خارج از توان شخصیت‌ها است.

«ژاپن فئودال. سردار واشیزو به همراه دوستش سردار میکی در جنگل گم می‌شوند. سردار واشیزو در جنگل با روحی روبه‌رو می‌شود که آینده‌ی او را پیشگویی می‌کند. روح جنگل ادعا می‌کند که واشیزو به زودی پادشاه می‌شود اما این فرزندان میکی هستند که جای او را خواهند گرفت. پیشگویی درست از کار در می‌آید و بعد از مدتی سردار واشیزو پادشاه می‌شود اما او از به حقیقت پیوستن ادامه‌ی پیشگویی می‌ترسد. پس …»

۸. سانجورو (Sanjuro)

فیلم سانجورو

  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای و تاکاشی شیمورا
  • محصول: 1962، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

آکیرا کوروساوا فیلم سانجورو را از کتابی به قلم شوگورو یاماموتو اقتباس کرده بود، اما وقتی که فیلم یوجیمبو درست یک سال قبل از این فیلم به موفقیت رسید، تغییراتی در متن اقتباس شده اجرا کرد و در واقع سانجورو را به دنباله‌ی مستقلی از زندگی همان شخصیت بدون نام فیلم قبلی خود تبدیل کرد.

سانجورو را غایت عرضه‌ی اندام یک سامورایی در سینما باید دانست. چرا که هر چه یک سامورایی را به کمال نزدیک می‌کند و به زندگی وی معنا می‌بخشد در وجود شخصیت اصلی فیلم سانجورو جمع شده است. علاوه بر آن آکیرا کوروساوا موفق شده تا جلوه‌ای نمایشی به این کمال ببخشد و حتی آن خصوصیات را پا به پای کاریزمای ذاتی شخصیت بالا ببرد.

سانجورو به معنای سی سالگی است و نام دیگری که شخصیت به دروغ به خود ربط می‌دهد یعنی تسوباکی هم به معنای گل کاملیا است و به درختی در فیلم اطلاق می‌شود که گل‌های آن گره اصلی فیلم را باز می‌کند. فیلم ادامه‌ی فیلم یوجیمبو است و داستان دیگری است از دلاوری رند بدون نام آن فیلم. اما تفاوتی اساسی با آن فیلم در اینجا وجود دارد. شخصیت اصلی آشکارا پخته‌تر شده و چندان قصد بازی ندارد، او دوست دارد شر را از وجود این شهر پاک کند و هر چه سریع‌تر راهش را بکشد و برود؛ در این جا شخصیت اصلی مانند فیلم یوجیمبو خواستار پاداش یا پول نیست اما حوصله‌ی ماندن هم ندارد.

۹ جوان کودن که کله‌ای پر از باد دارند، دور هم جمع شده‌اند تا بساط یک فساد بزرگ را در شهر خود جمع کنند. قهرمان فیلم به طور اتفاقی صدای آن‌ها را می‌شنود و خود را در یک دوراهی می‌بیند: یا باید موضوع را رها کند و از دردسر دور بماند یا باید مانند یوجیمبو بازی موش و گربه‌ی خود را با فاسدان شهر آغاز کند.

تفاوت دیگر فیلم سانجورو با فیلم یوجیمبو در شکل نمایش واقع‌گرایانه‌ی شهر است. شهر این فیلم شبیه به برزخی نیست که بتواند به هر پادآرمان‌شهری تعبیر شود. قهرمان فیلم هم آن قهرمان کله خراب تیپا خورده نیست. در اوج تنگدستی وقاری دارد و حاضر به سر خم کردن در برابر کسی نیست. او آگاهانه زندگی به شکل یک رونین را انتخاب کرده و حتی برای لحظه‌ای به خدمت اربابی در نمی‌آید.

هوش فراوان و قدرت شمشیرزنی به کارش می‌آید و بازی را آغاز می‌کند. اما تفاوت این سامورایی با همه‌ی سامورایی‌های تاریخ سینما در تلفیق نبوغ‌آمیز هوش و ذکاوتش با رواقی‌گری و رهایی او ست. گرچه اهالی او را مانند خدایی می‌پرستند و گوش به فرمانش هستند اما یک لحظه هم از این قدرت سواستفاده نمی‌کند. کمک او به دیگران بر خلاف فیلم‌های قبلی کوروساوا نه به خاطر آرمانی بزرگ و نه به خاطر خودش است؛ برای او حتی آرمان و ایده‌آل گرایی هم چندان مهم نیست. در سرتاسر فیلم نه تغییر می‌کند و نه چیزی پاهایش را سست می‌کند.

هیچ گره‌ای نیست که به دست توانای او باز نشود و هر جا که لازم است شمشیر می‌کشد و آن‌چنان متواضع هست تا برای نجات جان پیرزنی بدنش را ستون کند و او را از دیواری عبور دهد. خطری نیست که آشفته‌اش کند و چیزی نیست که او را وابسته‌ی زندگی دنیوی کند. فقط خودش را می‌شناسد و شمشیرش. شمشیری که فقط برای کمک به سمت خیر از غلاف بیرون می‌آید. او حتی کینه از دشمن خود به دل نمی‌گیرد.

محو شدن پایانی او در افق اجتناب ناپذیر است، چرا که با حضورش در هر شهری حضور دیگران را حقیر جلوه می‌دهد. ضمن اینکه سکانس نبرد و دوئل پایانی توشیرو میفونه و تاتسویا ناکادای امروزه به عنوان یکی از نبردهای نمادین سینمای سامورایی شناخته می‌شود.

«تعدادی جوان شبانه در محلی قرار گذاشته‌اند تا درباره‌ی فساد جاری در شهر و اقدامات لازم برای ریشه‌کن کردن آن بحث کنند. حرف‌های آن‌ها آشکارا نشان از عدم پختگی ایشان دارد. رونینی که در همان حوالی خوابیده، صدای این مردان جوان را می‌شنود و تصمیم می‌گیرد به آن‌ها کمک کند. اما محل گفتگوی این جمع توسط سربازان ارباب شهر به محاصره درآمده است. حال این رونین اول باید فکری به حال فرار همه از این موقعیت بکند …»

۷. شبح جنگجو (Kagemusha)

فیلم شبح جنگجو

  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، تسوتومو کامازاکی
  • محصول: 1980، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪

آکیرا کوروساوا فیلم قبلی خود یعنی درسو اوزارالا را با همکاری روس‌ها ساخت. پس از آن به سراغ داستان شبح جنگجو رفت اما به این دلیل که فیلمی پر خرج به حساب می‌آمد، کسی حاضر به سرمایه گذاری روی آن نبود. ژاپنی‌ها جوابش کردند و کوروساوا مجبور شد تمام دنیار را برای پیدا کردن سرمایه بگردد. او در طول سفر از هنر نقاشی خود استفاده کرد تا بهتر بتواند چگونگی تصویرهای فیلمش را به سرمایه‌گذاران احتمالی عرضه کند؛ نقاشی‌هایی که بعدا پایه‌ی اصلی تصاویر درخشان فیلم شد. در نهایت او در آمریکا به فرانسیس فورد کوپولا و جرج لوکاس برخورد کرد و آن دو مبهوت از عدم وجود سرمایه برای فیلمی به کارگردانی کوروساوا، سرمایه‌ی ساختن این فیلم را جور کردند.

ساختن فیلم مشقت‌بار بود. پروژه چند باری تا آستانه‌ی نابودی پیش رفت و حتی بازیگر نقش اصلی آن از کار اخراج شد. در نهایت نقش اصلی فیلم به تاتسویا ناکادای رسید که خودش هم در آن زمان در دسترس نبود. پیدا کردن لوکیشن متناسب با قرن شانزدهم ژاپن دیگر مشکل فیلم بود اما کوروساوا از پس همه‌ی این مشکلات بر آمد و فیلمش را تمام کرد.

داستان فیلم درباره‌ی هویت است و البته درک منطق جنایت در جهان. فردی به اجبار در جایی می‌نشیند که مال او نیست. باید نقش بازی کند اما آهسته آهسته یاد می‌گیرد که دنیای قدرت، بر منطق جنایت می‌گردد. این جهان منطق خودش را دارد چرا که گردانندگانش تصور می‌کنند برای امری مهم دست به جنایت می‌زنند؛ پس از یک جانی حقیر متفاوت هستند. این ایده در طول اثر تکثیر می‌شود تا به تباهی نهایی ختم شود.

دیگر مضمون فیلم تشخیص تفاوت میان واقعیت و توهم است؛ اینکه اگر همگان توهمی را واقعیت بدانند، خود به خود آن توهم به واقعیت تبدیل نمی‌شود؟ جواب کوروساوا به این سؤال مثبت است همانگونه که شخصیت اصلی مسیری را می‌پیماید که یواش یواش خودش هم در توهم ساخته شده توسط اطرافیان غرق می‌شود و با آن تصویر بازآفرینی شده یکی می‌شود. در اینجا هم مانند سانجورو و یوجیمبو قهرمان داستان باید مدام نقش بازی کند اما بر خلاف آن دو فیلم این نقش بازی کردن در ابتدا با انتخاب خودش نیست. او مجبور به انجام اینکار می‌شود اما چنان این بازی مقهورش می‌کند که در آن گم می‌شود؛ همان طور که کابوس‌هایش اشاره به آن سردرگمی دارد.

گفته شد که آکیرا کوروساوا استاد ساختن صحنه‌های نبرد تاریخی و درگیری‌های بزرگ میان دو سپاه با کلی سیاهی لشگر و غیره است. فیلم شبح جنگجو یا کاگه‌موشا یکی از نشانه‌های این توانایی او است. اگر در هفت سامورایی یا یوجیمبو، تعداد سیاهی لشگرها چندان زیاد نیست، در این فیلم و البته در ادامه در فیلم آشوب، او جنگی کامل با همه‌ی آلات و ادوات مربوط به قرن شانزدهم راه می‌اندازد و چنان در این کار موفق است که بعد از تمام شدن فیلم، هر سکانس نبرد تاریخی، در نگاهتان کوچک جلوه می‌کند.

آکیرا کوروساوا دوباره و بعد از فیلم سریر خون، با رفتن به گذشته و تعریف کردن داستانی از دل تاریخ، در امید را بر مخاطب خود می‌بندد. و وقتی این کار را با گذشته انجام می‌دهد یعنی آینده‌ی خوبی برای بشر متصور نیست؛ آینده‌ای که همین امروز و فردای ما است و نتیجه‌ی مستقیم آنچه که انسان با تمام خصوصیت‌های خود به وجود آورده است.

شبح جنگجو یا کاگه‌موشا توانست در سال ۱۹۸۰ جایزه‌ی نخل طلای کن را از آن خود کند. این فیلم پرخرج‌ترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن تا به آن زمان هم بود. رکوردی که البته بعدا توسط خود کوروساوا با فیلم آشوب شکسته شد.

«در زمان جنگ‌های داخلی و قبل از اتحاد ژاپن، سه سردار با نام‌های تاکه‌دا، ایاسو و نبوناگا با هم در حال جنگ برای فتح کشور هستند. تاکه‌دا متوجه می‌شود که آن دو سردار دیگر علیه او متحد شده‌اند. تاکه‌دا و برادرش بسیار به هم شبیه هستند و در عین حال او و برادرش متوجه حضور مردی محکوم به مرگ می‌شوند که بسیار به سردار شبیه است. تاکه‌دا از میزان شباهات این مرد جا می‌خورد. همزمان جنگ‌ها در جریان است و تاکه‌دا به شدت زخمی می‌شود. اگر تاکه‌دا بمیرد یا خبر مجروح شدن وی پخش شود، باعث تضعیف روحیه‌ی ارتش و حمله‌ی دشمنان می‌شود. پس برادر سردار فکری به ذهنش می‌رسد …»

۶. درسو اوزالا (Dersu Uzala)

فیلم درسو اوزالا

  • بازیگران: ماکسیم مونزوک، یوری سولومین
  • محصول: 1975، ژاپن و اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 73٪

آکیرا کوروساوا پنج سالی بود که فیلمی نساخته بود و در سال ۱۹۷۱ هم دست به خودکشی زده بود. او از اینکه دیگر توانایی خلق آثار درخشان نداشته باشد، به شدت می‌ترسید و بعد از شکست خوردن فیلمی مانند دودسکادن (dodesukaden) یا بدقولی‌های آمریکایی‌ها در حین ساخت تورا! تورا! تورا! (tora! Tora! Tora!) به زندگی بدبین بود و از آنجا که زندگیش خلاصه در کارش می‌شد، چنین تصمیمی گرفته بود. افق دیدش تیره شده بود و امید چندانی به آینده نداشت و دیگر به رستگاری آدمی هم باور نداشت.

وضعیت سینما در ژاپن متفاوت شده بود و سرمایه‌ی لازم وجود نداشت؛ فیلم‌های جدیدی از راه رسیده بود که مانند مخدر عمل می‌کرد و در سطح می‌ماند. به همین دلیل او به سراغ ساختن فیلمی رفت که قرار بود توسط اتحاد جماهیر شوروی سرمایه گذاری شود. او کتابی به نام درسو اوزالا را انتخاب کرد و به کار مشغول شد. آنچه که در این دوران بر او گذشته بود باعث شده بود که او ایمانش را به اجتماع و مردم از دست بدهد و شاید به همین دلیل باشد که به دل طبیعت زد و با نمایش دو انسان در پهنه‌ی بی کران آن، در جستجوی آرامش گشت. اما باز هم این دلیل نمی‌شود تا او ذهنیات خودش را فراموش کند و فیلمی خنثی بسازد.

سال‌ها از زمان جنگ جهانی دوم گذشته بود و کشورش مسیر آبادانی را طی کرده بود و این به معنای پیشرفت تکنولوژی و اتمام دوران تسلط طبیعت بر سرزمین ژاپن بود. دیگر خبری از زمین‌های فراخ و آسمان همواره حاضر در بالای سر مردم نبود و آسمان خراش‌ها نماهای اصلی شهرها شده بودند. همه‌ی این‌ها در روحیات آن زمان کوروساوا تأثیر داشت و او با رفتن به دل طبیعت همه‌ی آن‌ها را پشت سر می‌گذاشت. شخصیت اصلی فیلم یعنی درسو اوزالا، مردی بومی است که در دل طبیعت سیبری چنین احساسی دارد و از پیشرفت بشر می‌ترسد.

این مرد طبیعت را محترم می‌شمارد و آن را جایی برای فتح کردن نمی‌داند؛ عملی که کاپیتان آرسنیف قصد انجان آن را دارد و در تناقض با نگاه شاعرانه‌ی درسو اوزالا قرار می‌گیرد. این دو در کنار هم مسیری را همراه می‌شوند که باعث می‌شود شرایط برای هر کدام تغییر کند؛ درسو اوزالا نمی‌تواند ویرانی طبیعت به دست انسان را ببیند و آهسته آهسته آرسنیف را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. این تغییر در وجود آرسنیف توأمان هم احساس عذاب وجدان ایجاد می‌کند و هم احساس مسئولیت. او نمی‌تواند خود را به خاطر کاری که با درسو اوزالا کرده ببخشد.

درسو اوزالا شخصیت جذابی دارد. او انسانی است آرمانی که حتی نمی‌تواند افکار پلید به ذهن خود راه بدهد، چه برسد که دست به کار پلیدی بزند. او حتی آدم‌های خوش قلبی مانند قهرمانان رند فیلم یوجیمبو و سانجورو هم متفاوت است. انسانی است که چون با طبیعت زندگی کرده و راه و رسم انسانی را نیاموخته، بدی را هم یاد نگرفته است. از این منظر کوروساوا نگاه بدبینانه‌ی خود به زندگی اجتماعی آدمی را فریاد می‌زند؛ گویی فقط یک راه برای خوب ماندن وجود دارد و آن فرار کردن از دست هر چه آدمی است.

نحوه‌ی روایت فیلم بسیار قراردادی است. فیلم با مرگ درسو اوزالا آغاز می‌شود و سپس زمان بر می‌گردد و داستان زندگی او از مقابل چشمان تماشاگر می‌گذرد. اما آنچه که فیلم را از این قراردادها رها و به اثری مهم تبدیل می‌کند، چیرگی طبیعت و احساس احترامی است که آکیرا کوروساوا نسبت به آن دارد.

فیلم درسو اوزالا توانست جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از مراسم اسکار همان سال دریافت کند.

«کاپیتان آرسنیف از سوی دولت مرکزی مسکو مأمور می‌شود تا از ناحیه‌ی شمال شرقی سیبری نقشه‌ برداری بکند. او به همراه گروهی عازم آن منطقه‌ی سرد و البته وحشی می‌شود. در راه آن ها با یک شکارچی محلی آشنا می‌شوند. آرسنیف از شکارچی می‌خواهد که آن‌ها را در این سفر همراهی کند و در واقع راهنمای ایشان باشد. این شکارچی درسو اوزالا نام دارد و رفتاری مهربانانه با طبیعت و نگاهی متفاوت به زندگی دارد که برای کاپیتان و گروهش عجیب است …»

۵. زیستن (Ikiru)

فیلم زیستن

  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، میکی اوداگیری
  • محصول: 1952، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

گنداب فیلم فرشته مست را به یاد بیاورید. حال آکیرا کوروساوا با ساختن فیلم زیستن آستین‌هایش را بالا زده تا خودش با ساختن شخصیتی دیگر آن را جمع کند. مانند فیلم بدها خوب می‌خوابند افراد قانون توانایی یا میل بر چیدن این محل تعفن و تولید بیماری را ندارند و باز هم باید کسی پیدا شود و خودش دست به کار شود. جالب اینکه بازیگر آن شخص تاکاشی شیمورا، پزشک خیرخواه فیلم فرشته مست است که گویی از دست این همه اهمال کاری کفری شده و حال که پیر شده و اواخر زندگی‌اش نزدیک است، خودش وارد عمل می‌شود. انگار خاطره‌ی خلافکاران آن محله در آن فیلم با شکوه یعنی فرشته مست هنوز هم با او است.

در بسیاری از فیلم‌های آکیرا کوروساوا روند داستان به همین گونه است. یک تباهی در حال گسترش است و کسی نمی‌تواند برای رهایی از آن کاری کند. همه سرگرم زندگی روزمره‌ی خود هستند و محافظه‌کار‌تر از آن که ریسک کنند و برای حل بحران آستین بالا بزنند. انگار اینجا هم آن خراب آباد فیلم یوجیمبو است، با این تفاوت که به جای آن خلافکاران سیستم ناکارآمدی نشسته که روح شهروندان را آهسته آهسته می‌خراشد. اما همواره مردی وجود دارد تا راه حلی پیدا کند. در زیستن مانند فیلم فرشته مست این اراده در پی به وجود آمدن یک بیماری در تن مرد، شکل می‌گیرد و مانند یوجیمبو و سانجورو قهرمان در پایان همه را ترک می‌کند اما این ترک کردن تفاوتی عمده دارد.

آکیرا کوروساوا فیلمش را با نمایش پر جزییات و پر از وسواس روند فرسایشی بوروکراسی اداری آغاز می‌کند. جایی که در آن عملا هیچ کار انجام نمی‌شود و هر دو طرف داستان، یعنی ارباب رجوع و کارمند، هر دو قربانی هستند. هر دو چرخه‌ دنده‌های ماشینی هستند که خوب کار نمی‌کند و باید از بیخ و بن کنده شود تا چیزی جدید به جایش بنشیند. سپس بیماری گره ماجرا را گسترش می‌دهد. پس از این باز هم کوروسوا سری به محله‌های شهر می‌زند و وحشت خود از زندگی مصرف گرایانه و خوشی‌های کثیف مردم شهر را نمایش می‌دهد. مرد داستان باید چند صباح باقی مانده را زندگی کند اما برای او معنای خوش بودن و خوشبختی با آن توده‌ی غرق شده در زیر نور چراغ خیابان‌های شهر، متفاوت است.

بخش پایانی فیلم یکی از اوج‌های کار کارگردانی در تاریخ سینما است. مردانی گرد هم جمع شده‌اند و هر کدام حرفی می‌زند. اما کوروساوا هر حرکت را زیر نظر دارد و چنان وجدان بیدار خود را به جان آن آدمیان می‌اندازد که هیچ‌کدام توان بالا نگه داشتن سر خود را ندارد. میزانسن‌های هندسی سینمای او و استتیک تصویر در این سکانس، درخشان است.

با توجه به تمام موارد گفته شده می‌توان فیلم زیستن را فیلمی با زاویه‌ی نگاه اگزیستانسیالیستی به حساب آورد. در این فیلم زنده بودن به تنهایی کافی نیست بلکه باید دلیلی برای زیستن پیدا کرد؛ دلیلی که آدمی با آن بتواند بگوید من هم «وجود» دارم. شخصیت اصلی داستان به دنبال پیدا کردن همین دلیل است تا به زندگی خود معنا ببخشد و احساس کند که وجود دارد، تا احساس کند کاری اساسی برای زنده نگه داشتن نامش کرده است.

سکانسی که شخصیت اصلی بر روی تابی در زیر برف نشسته و آرام آوازی می‌خواند از نمادین‌ترین و مشهورترین سکانس‌های سینمای آکیرا کوروساوا است. آکیرا کوروساوا فیلم زیستن را از کتاب مرگ ایوان ایلیچ به قلم تولستوی اقتباس کرده است.

«فیلم زیستن از سه بخش تقسیم شده است. کانچی واتانابه کارمند اداره‌ی شهرداری است. او سی سال در آنجا کار کرده و بسیار از این موضوع خسته شده است. بوروکراسی اداری و کاغذ بازی همه چیز را فلج کرده و کارمندان را هم مانند مردم دیگر فرسوده کرده است. روزی او متوجه می‌شود که سرطان دارد و کمتر از یک سال خواهد مرد. همسرش سال‌ها مرده و جز عروس و پسرش کسی را ندارد. کارمندی به نام توپو از اداره استعفا می‌دهد و به دنبال کار تازه‌ای می‌گردد. واتانابه با او همراه می‌شود و در جستجوی خوشگذرانی اول به نوش‌خواری و بیرون رفتن از خانه روی می‌آورد اما آهسته آهسته متوجه می‌شود که باید در این اندک عمر باقی مانده برای مردم شهرش کاری بکند …»

۴. ریش قرمز (Red Beard)

فیلم ریش قرمز

  • بازیگران: توشیرو میفونه، یوزو کایاما
  • محصول: 1965، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 73٪

فیلم ریش قرمز هم مانند دیگر فیلم‌های آکیرا کوروساوا روایت زندگی مردی است که سعی می‌کند کار درست را انجام دهد. قهرمانی که از دست سیستم عقب مانده‌ی کشورش در پایان دوران توکوگاوا شاکی است و حفظ سویه‌ی منفی سنت‌های گذشته را تاب نمی‌آورد. البته که او خودش هم چیزهایی از آن سنت‌ها به ارث برده اما او نماد خوبی‌های گذشته است. انسانی با اراده که رفتارش مانند شمشیرزنان سامورایی در دوران خاندان توکوگاوا است اما جامه‌ی پزشکی به تن کرده است.

داستان فیلم داستان مردی است که از جهالت و بی‌خردی‌های اطرافش رنج می‌برد؛ او نمی‌داند که چرا هیچ کس تلاشی برای بهتر شدن وضع موجود انجام نمی‌دهد. اما این به این معنی نیست که خودش دست روی دست بگذارد و غصه بخورد. خودش آستین بالا می‌زند تا کاری کند که حداقل محیط اطرافش به جایی بهتر برای زیستن تبدیل شود. از این منظر او شبیه به قهرمان فیلم زیستن است. اما تفاوت‌های آشکاری هم با او دارد؛ این مرد مدت‌ها است که تصمیم خود را گرفته و دست روی دست نگذاشته تا چیزی باعث دگرگونی وی شود. در واقع او تنها شخصیت داستان است که در طول فیلم تغییر چندانی نمی‌کند.

پیدا شدن سر و کله‌ی شاگردی که او هم مانند دیگران فقط به فکر خود است، همه چیز را در ظاهر به هم می‌ریزد. این تازه رسیده تصمیم به نافرمانی دارد اما شخصیت اصلی داستان با تجربه‌تر از آن است که در قبال این جوان عقب بکشد و سعی در آموزش او نکند. چرا که می‌داند آینده توسط همین جوان‌ها است که ساخته می‌شود. پس مهم‌ترین دستاورد او نه مداوای تعدادی بیمار، بلکه پرورش کسانی است که فقط به خود فکر نکنند و آینده‌ای بهتر از زمان حال بسازند.

آکیرا کوروساوا در فیلم ریش قرمز به گذشته‌ی شخصیت‌هایش اهمیت می‌دهد. جوان تازه رسیده گذشته‌ای دارد و به آن دلبسته است. اما او اول باید وضع فعلی خود را بپذیرد. در بسیاری از آثار کوروساوا، آینده‌ی شخصیت‌ها به همین پذیرش گذشته و فرار نکردن از آن وابسته است؛ اینکه که بوده‌اند، کلید راه آن کس که قرار است در آینده باشند، می‌شود. در این جا نوآموز اول باید بپذیرد که یک انترن زیر دست است و تا پایان عمر هم قرار است در خدمت مردم باشد. از سویی دیگر دختری در فیلم وجود دارد که بخشی از بار عاطفی فیلم بر دوش او است؛ این دختر هم گذشته‌ای دارد اما برای اینکه از آن نجات یابد اول باید با آن روبه‌رو شود و این کاری است که با همراهی دیگران میسر می‌شود.

دکور اصلی فیلم یک شهرک ساخته شده است؛ با تمام جزییات. جایی وسیع که هم خیابان دارد و هم کوچه و هم خانه و همه و همه هم با دقت ساخته شده است. اما جالب اینکه آکیرا کوروساوا بیشتر فیلم را در نماهای داخلی و با تمرکز بر شخصیت‌های داستانش ساخته است. کوروساوا کمتر به بیرون می‌رود و حتی کمتر ساکنان شهری که داستان در آن جریان دارد را نشان می‌دهد. همین دقت به زنده بودن همه چیز است که ریش قرمز را شایسته‌ی این جایگاه می‌کند.

ساخته شدن فیلم ریش قرمز دو سال تمام به طول انجامید (حتی بیشتر از فیلم هفت سامورایی)؛ چرا که آکیرا کوروساوا و همکارانش قصد داشتند که هیچ چیز را از قلم نیاندازند و همه چیز در حد کمال باشد. این آخرین همکاری آکیرا کوروساوا و توشیرو میفونه است. این دو در حین ساختن فیلم دچار مشکلاتی شدند که متأسفانه هیچ گاه حل نشد.

«زمان قرن نوزده میلادی، پایان حکمرانی خاندان توکوگاوا. مرد جوانی از خانواده‌ای پر نفوذ پس از تحصیل در دانشگاه هلندی‌ها به ادو فرستاده می‌شود تا در درمانگاهی عمومی کار کند. او که تصور می‌کرده پزشک دربار خواهد شد از این موضوع دلخور می‌شود و سعی می‌کند برای رییس سخت‌گیر درمانگاه مشکلاتی به وجود آورد تا تصمیم بگیرد از شر این جوان خلاص شود. اما درمانگاه در وضعیت بدی قرار دارد و هر کمکی که برسد، مفید است. این در حالی است که مدیر درمانگاه قصد دارد به هر قیمتی وضع را سر و سامان دهد …»

۳. راشومون (Rashomon)

فیلم راشومون

  • بازیگران: توشیرو میفونه، ماچیکو کیو و تاکاشی شیمورا
  • محصول: 1950، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

آکیرا کوروساوا فیلم راشومون را از داستان‌هایی به قلم ریونوسکه آکوتاگاوا اقتباس کرد. در واقع کوروساوا با در هم آمیختن دو داستان کوتاه او یعنی راشومون و در بیشه فیلمش را ساخت. نام داستان اوا را بر فیلم گذاشت اما بیشتر قصه برداشت آزادی از دومی است. داستان راشومون به قلم ریونوسکه آکوتاگاوا، داستان نوکری است که در هوای بارانی به دروازه‌ای پناه می‌آورد و بعد از دیدن پیرزنی تصمیم می‌گیرد که دزد شود. داستان در بیشه هم به ماجراهای تجاوزی اشاره دارد که دادگاهی به خاطر آن برپا شده و شهود در برابر قاضی به شهادت دادن مشغول هستند. داستان دوم آشکارا به این نکته اشاره دارد که حقیقت امری نسبی است و شاید اصلا در معنای مطلق وجود نداشته باشد.

کوروساوا هر دو داستان را گرفت و ایده‌ی قصه‌ی دوم را تبدیل به فیلم‌نامه‌ای کرد که به درد سینما بخورد. فیلم راشومون مانند داستان اول زیر دروازه‌ای آغاز می‌شود و هوا هم بارانی است. سه مرد زیر دروازه نشسته‌اند و دو نفر از آن‌ها که یکی راهب است و دیگری هیزم شکن، قصه‌ای را تعریف می‌کند. کنجکاوی مرد دیگری که ابدا به داستان اصلی ارتباطی ندارد و سؤال‌هایی که می‌پرسد، فیلم را به جلو می‌برد. او در جایگاه تماشاگر نشسته و مدام درباره‌ی شرح واقعه با بدبینی سؤال می‌کند و جواب‌هایی که می‌گیرد، تبدیل به فیلم راشومون می‌شود.

آنچه که فیلم راشومون را اینقدر در کارنامه‌ی کوروساوا و البته تاریخ سینما مهم می‌کند، فقط به این نکته که حقیقت چیزی نسبی است باز نمی‌گردد. کوروساوا چیز دیگری رو می‌کند که مخاطب را بیشتر به فکر فرو می‌إرد؛ آن نکته هم این است که چه کسی دروغ می‌گوید؟ یا اصلا هیچ‌کدام از افراد در حال گفتن حقیقت هستند یا نه؟ در ظاهر فیلم با اعتراف هیزم شکن تمام می‌شود اما قضیه به این سادگی‌ها هم نیست؛ او یک بار حقیقت را پنهان کرده، پس چه تضمینی وجود دارد که دوباره دروغ نگوید؟ فیلم با همین پرسش اساسی پایان می‌پذیرد و اگر کسی تصور کند که راشومون پایانی قطعی دارد، سخت در اشتباه است.

در نگاه اول فیلم راشومون اثری است در نکوهش قضاوت و یک طرفه به قاضی رفتن. به نظر می‌رسد که فیلم بر این نکته تأکید دارد که هر کس روایت خود را از هر ماجرایی دارد و در واقع بخشی از واقعیت فقط پیش او است. اما فیلم‌ساز در همه چیز و همه کس شک ایجاد می‌کند. علاوه بر تغییر حرف‌های هیزم شکن مورد دیگری هم به این موضوع و عدم قطعیت اتفاقات دامن می‌زند: مشخص نیست که چه بخشی از ماجرا را چه کسی تعریف می‌کند. پس این عدم قطعیت در خود داستان و نحوه‌ی روایت آن هم هست و کوروساوا استادانه از دل فرم فیلمش محتوا را بیرون کشده است.

توشیرو میفونه در نقش راهزنی بد طینت عالی ظاهر شده است و توانسته کاری کند که مخاطب به او احساس دافعه داشته باشد. این اولین فیلمی بود که نام آکیرا کوروساوا و توشیرو میفونه را در سرتاسر جهان سر زبان‌ها انداخت و البته کمک کرد که سینمای ژاپن در سطح بین‌المللی شناخته شود. راشومون جایزه‌ی شیر طلایی ونیز و البته اسکاری افتخاری را برد و همین عامل باعث شد تا فیلم تا مدت‌ها در ژاپن فقط ستایش شود. زمان لازم بود تا گرد و خاک توجه خارجی‌ها بخوابد و مردم ژاپن با دیدی واقع‌بینانه و بدون های و هوی و حاشیه، متوجه شوند که فیلم‌ساز بزرگ کشورشان چه شاهکار کم نظیری خلق کرده است. کوروساوا در زمان ساختن فیلم فقط چهل سال سن داشت اما مانند مردی پخته و با تجربه کارش را انجام داده است.

«سه نفر، یک راهب، یک هیزم شکن و فرد دیگری در زیر باران به دروازه‌های راشومون پناه می‌برند. راهب و هیزم شکن شروع به تعریف ماجرایی جنایی و دادگاه آن می‌کنند که در گذشته اتفاق افتاده است. این دو ماجرای دادگاه را از سه منظر قربانی که یک زن است، مردی که متهم به تجاوز است و شوهر مرده‌ی آن زن (از زبان یک احضار کننده‌ی ارواح) تعریف می‌کنند. اما ناگهان هیزم شکن اعتراف می‌کند که خودش شاهد آن ماجرا بوده است و همه چیز را می‌داند …»

۲. آشوب (Ran)

فیلم آشوب

  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، آکیرا ترائو
  • محصول: 1985، ژاپن و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪

آشوب بهترین اثر اقتباسی از نمایش‌نامه شاه لیر ویلیام شکسپیر نام گرفته است، همانند فیلم سریر خون که چنین جایگاهی با اقتباس از نمایش مکبث دارد. بسیاری فیلم آشوب را آخرین شاهکار آکیرا کوروساوا می‌نامند. گرچه آکیرا کوروساوا بعد از این فیلم، آثار دیگری هم ساخت اما آن‌ها پروژه‌ای بسیار شخصی بودند که در مواردی حتی از داستان‌گویی سرراست هم فرار می‌کردند. در این جا کوروساوا ضیافت رنگ و نور و قاب بندی‌های با شکوهش را در خدمت فیلمی داستانی قرار داده که ابعاد همه چیز آن غول آسا است.

آشوب مانند فیلم شبح جنگجو، فیلم شلوغی است اما در پایان در باب تنهایی شخصیت اصلی است. مردی که مانند شخصیت اصلی فیلم بهشت و دوزخ در ابتدا در بهشت زندگی می‌کند و همه کس و همه چیز در بند قدرت او قرار دارند اما آهسته آهسته از عرش به فرش می‌رسد و به جهنم راه پیدا می‌کند. تمام تلاش آکیرا کوروساوا از این به بعد صرف نمایش وحشتی می‌شود که این پیرمرد از جفای آدمی دیده است. او که جنگ سالاری سالخورده و با تجربه و دنیا دیده است، باز هم از تماشای این همه وحشی گری به وحشت می‌افتد و به سمت جنون حرکت می‌کند. تاتسویا ناکادای در اجرای تمامی جنبه‌های شخصیتی این نقش سنگ تمام گذاشته است و هم توانسته اقتدار او در اوج قدرت را به درستی بازی کند و هم جنون وی ناشی از بی رحمی دنیا را خوب از کار در بیاورد.

جدال با تقدیرگرایی همیشگی در آثار آکیرا کوروساوا با تصویر کردن تنهایی و دردی که شخصیت‌ها پس از یک تصمیم سخت تحمل می‌کنند، در اوج بدبینی قرار دارد و همین موضوع فضای رنگارنگ فیلم را به تلخی و تیرگی می‌کشاند. کوروساوا مانند فیلم شبح جنگجو تمام این رنگ‌ها را قبلا در تصاویری نقاشی کرده بود و تیم سازنده‌ی فیلم مجبور بود همه چیز را از روی همان طرح‌ها کپی کند.

بسیاری دیگر از عناصر فیلم شبح جنگجو در اینجا هم قابل مشاهده است، جنگ‌ها با کلی سیاهی لشگر و البته آب و تاب ساخته شده اما در نهایت تمرکز فیلم بر تنهایی شخصیت اصلی است. او آهسته آهسته چیزی کشف می‌کند که در ابتدا از آن بی خبر بوده، غافل از اینکه در پایان امیدی برای رستگاری وجود ندارد.

در فیلم مانند نمایش شکسپیر دلقکی وجود دارد که فراموش کرده چگونه ارباب خود را بخنداند. از طریق همراهی او با همین ارباب است که میزان سنگینی فضا احساس می‌شود. پیرمرد داستان، غمی باستانی با خود به همراه دارد که گریزی از آن نیست و حال که می‌داند در تمام طول عمر از آن فرار می‌کرده، دیگر عنان خود را از کف داده است. او فقط یک امید دارد؛ فرزند کوچکش.

همان طور که گفته شد فیلم آشوب نمایشگر پرده‌ی دیگری از هبوط انسان از بهشت و رانده شدن او بر زمین و کسب آگاهی است؛ راهی پر خطر که یک سر آن دوزخ است. آدمی که در بهشت می‌زیسته و حال باید با آگاهی به دست آمده به زمین گرم انسانی برسد؛ درست مثل فیلم بهشت و دوزخ. و البته مسأله اخلاقی هم هست؛ چرا که سردار بزرگ گذشته و پیرمرد مفلوک امروز باید با آنچه که انجام داده روبه‌رو شود.

آکیرا کوروساوا برای این فیلم تصاویر و پلان‌های بی نظیری خلق کرده است. تصاویری که وارد حافظه‌ی جمعی سینما دوستان در سرتاسر دنیا شده است؛ در واقع فیلم آشوب بیش از هر فیلم دیگر کوروساوا پلان‌های زیبا و ماندگار در خود دارد. این موضوع وقتی بیشتر به چشم می‌آید که کارنامه‌ی او را مرور می‌کنیم؛ آن همه تصاویر تغزلی، آن همه نماهای بی بدیل؛ حال ناگهان فیلمی مقابل دیدگان ما قرار گرفته که هر پلانش هوش‌ربا است. پس فیلم‌ساز باید در اوج پختگی باشد که آن تصاویر فقط چشم نواز نباشند و در دل داستان دلیل وجودی خود را پیدا کنند و در خدمت اثر باشند. اما حتما یکی از ماندگارترین این تصاویر به جوان نابینایی در پایان فیلم تعلق دارد که لبه‌ی پرتگاهی ایستاده تا نفس مخاطب در سینه حبس شود.

آشوب مهم‌ترین فیلم کوروساوا در دوران پس از همکاری با توشیرو میفونه است و تاتسویا ناکادای در نقش اصلی آن خوش می‌درخشد. کوروساوا زمانی گفته بود که «همه‌ی زندگی من در این فیلم خلاصه می‌شود.» ضمن اینکه آن را بهترین فیلم خود می‌دانست.

«یک سردار جنگجوی پیر حکومتش را بین سه پسر خود تقسیم می‌کند. او امیدوار است تا آن‌ها به عدالت حکومت کنند اما رسیدن به قدرت آن‌ها را کور می‌کند و به جان هم می‌اندازد. سردار ابتدا از پسر بزرگتر می‌خواهد که حکومت کند اما فرزند دیگر او علیه پدر شورش می‌کند و طرد می‌شود. از سویی پسر بزرگ هم از پدر نشان حکومت را طلب می‌کند تا قبل از مرگ پدر حاکم مطلق سرزمین شود. این موضوع پدر را ناراحت می‌کند و باعث می‌شود تا از قصر خارج شود و به دنبال دیگر پسرانش برود …»

۱. هفت سامورایی (Seven Samurai)

فیلم هفت سامورایی

  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
  • محصول: 1954، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

بسیاری فیلم هفت سامورایی آکیرا کوروساوا را در کنار فیلم داستان توکیو (Tokyo story) یاسوجیرو اوزو، بهترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن، یکی از بهترین فیلم‌های اکشن ژاپنی و یکی از برترین‌های تاریخ سینما می‌دانند. آکیرا کوروساوا گرچه تا پیش از ساختن این فیلم برای خود نامی در سطح جهانی دست و پا کرده بود، اما این فیلم هفت سامورایی بود که همه‌ی چشم‌ها را به سمت وی برگرداند. هفت سامورایی همه چیز برای جلب مخاطب دارد؛ هم شخصیت‌ پردازی جذاب، هم صحنه‌های زد و خورد و شمشیرزنی، هم روابط مردانه‌ی پر فراز و فرود، هم عشق، هم فراغ یار و افسوس بر عمر رفته و خلاصه همه‌ی آنچه که تماشای یک فیلم را برای هر مخاطبی، با هر سلیقه‌ای جذاب می‌کند.

عبور جهان و نگاه سامورایی‌ها از فیلتر ذهنی آکیرا کوروساوا به آن‌ها خلق و خوی یکه‌ای می‌بخشد که متفاوت از سامورایی‌های دیگر در سینمای ژاپن است. انسان‌های برگزیده‌ی او هم توان خندیدن و خنداندن و بذله‌گویی داشتند و هم به موقع تبدیل به همان سامورایی‌های عصاقورت داده‌ی آشنا می‌شدند. جهان با تمام مصیبت‌هایش برای آن‌ها محل گذر است و اگر دستاویزی برای حیات نداشته باشند، خود دست به کار می‌شوند و یکی می‌جویند.

آن‌ها قوانین سخت‌گیرانه‌ی بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) را با همین نگاه منعطف می‌کنند و گاهی مانند رهبر سامورایی‌های همین فیلم حاضر هستند به خاطر نجات جان انسانی، توهینی چون بریدن گیس موی خود را به جان بخرند تا به ندای دل خود گوش کنند. چرا که برای آن‌ها کمک به دیگران، مهم‌تر از پیروی از آیین‌ها به شکلی کورکورانه است.

پیدا شدن سر و کله‌ی اهالی یک دهکده‌ی فلک‌زده که از دست راهزنان و دزدان جان به لب شده‌اند، زندگی ۶ رونین (سامورایی بدون ارباب) و یک بی سر و پا را زیر و رو می‌کند. اهالی دهکده از این هفت نفر می‌خواهند تا در دفاع از روستا به آن‌ها کمک کنند و قبول این مسئولیت و پذیرش ارباب جدید، آن‌ها را به سامورایی‌های شرافتمند و متفاوتی تبدیل می‌کند.

رفته رفته تحت تأثیر زندگی این روستاییان چیزی درون سامورایی‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر می‌جنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست. این سامورایی‌ها اولین سامورایی‌هایی هستند که نه به شوگان (امپراطور) خدمت می‌کنند و نه به اربابی مقتدر.

ارباب آن‌ها عده‌ای روستایی است و دستمزدشان سه وعده غذای روزانه و یک جای خواب و زندگی در کنار مردمانی که تمام دل‌خوشی و شادی و زندگیشان کاشت و برداشت محصول و عشق‌های پایدار به خانواده است. در واقع این مردم گرچه عده‌ای انسان معمولی با دغدغه‌های معمولی هستند اما از تمام چیزهایی برخوردار هستند که سامورایی‌ها آرزوی آن‌ها را دارند.

آکیرا کوروساوا حین ساخت فیلم آنقدر آگاه است تا بداند چنین داستانی که تفکرات چپ از سر و رویش می‌بارد، نیاز به تلطیف دارد تا شعارزده نشود. بنابراین پایان فیلمش را با حال و هوایی فردگرایانه و قائم به فردانیت سامورایی‌های دوباره رونین شده می‌بندد. فضایی دست راستی که تعدیل می‌کند همه چیز را.

بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورز زداه‌ای دست و پا چلفتی که یاد می‌گیرد سامورایی باشد، از نقطه‌های اوج بازیگری تاریخ سینما است؛ او چنان بی عرضگی و خشم این شخصیت را قابل باور درآورده که مخاطب هم به رفتار خارج از چارچوبش بخندد و هم به خاطر پایمردی‌اش تحسینش کند. و تاکاشی شیمورا در نقش رهبر معنوی سامورایی‌ها خوش می‌درخشد؛ او درست همان چیزی است که از یک سامورایی درستکار انتظار می‌رود، مردی مقتدر و در عین حال منزوی.

فیلم بلافاصله به پدیده‌ای جهانی تبدیل شد و از آمریکا (هفت دلاور) با بازی یول برینر، استیو مک‌کویین، ایلای والاک و چارلز برانسون تا هند (شعله) مورد بازسازی قرار گرفت. فیلم‌برداری فیلم هفت سامورایی نزدیک به یک سال زمان برد و البته طولانی‌ترین فیلم آکیرا کوروساوا است.

«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار می‌گیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشانده‌اند، به طوری که برخی از آن‌ها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد می‌کند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر می‌شوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد می‌شنوند. تا اینکه…»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۸ دیدگاه
  1. احمد کرامتی

    کارگردان خیلی خوبیه
    بهترین هاش به نظر من :
    ۱. ریش قرمز
    ۲. شبح جنگجو
    ۳. هفت سامورایی
    ۴. درسو اوزالا
    ۵. سریر خون
    ۶. زیستن
    ۷. سانجورو
    ۸. بهشت و دوزخ
    ۹. آشوب
    ۱۰. یوجیمبو

  2. MOBIN

    نظر شخصی :

    ۱- Red Beard (1965)

    ۲- Dersu Uzala (1975)

    ۳- Kagemusha (1980)

    ۴- Seven Samurai (1954)

    ۵- Throne of Blood (1957)

    ۶- Yojimbo (1961)

    ۷- Ikiru (1952)

    ۸- Sanjuro (1962)

    ۹- High and Low (1963)

    ۱۰- Ran (1985)

    ۱۱- Rashomon (1950)

  3. ناشناس

    جای فیلم ابله خالی بود‌.

  4. صادق

    رفته رفته تحت تأثیر زندگی این روستاییان چیزی درون سامورایی‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر می‌جنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست
    آقا کجای فیلم همچین چیزی داره آخه از همون اول به سامورایی ها گفته میشه که توان روستایی ها فقط سه وعده غذاست و تمام سامورایی ها با علم به اینکه میدونن چه خبره وارد روستا میشن

  5. کامران

    کلمه بدترین چرا در عنوان مقاله استفاده شده؟

  6. علیرضا

    یکی از بهترین مقالات سینمایی این سایت بود که تا حالا خونده بودم
    هیچ کس رو ندیده بودم چنین جامع در مقاله ای پیرامون فیلم های سینمایی یه کارگردان صحبت کند

  7. سین

    عالی بود.

  8. Mohammd Reza

    بهترین فیلم های یاسوجیرو اوزو هم معرفی کنید.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X