۱۴ نویسنده معروف که تنها یک رمان منتشر کردند
به عنوان یک رمانخوان جدی، احتمالا برایتان پیش آمده که پس از خواندن یک رمان ناامید شوید و حسرت بخورید؛ آن هم نه چون رمان بد بوده و وقتتان را تلف کرده؛ ناامید شدهاید و حسرت خوردهاید چون نویسنده تنها همان یک رمان را منتشر کرده. البته خوشبختانه این تجربهی نادری است چون اکثر نویسندگان عزیز و محبوبمان رمانهای زیادی برایمان به یادگار گذاشتهاند اما به هر حال رماننویسان بااستعدادی هم هستند که به دلایلی از جمله خلق و خوی خاص، بیماری و مرگ زودهنگام فقط یک رمان منتشر کردهاند و خوانندگان مشتاق چارهای ندارند جز اینکه به همان یک رمان اکتفا کنند.
۱. آنا سیول
- نام رمان: زیبای سیاه
- تاریخ انتشار: ۲۴ نوامبر ۱۸۷۷
آنا سیول رماننویس انگلیسی پنج ماه بعد از انتشار اولین و تنها رمانش «زیبای سیاه» درگذشت. او قسمت اعظمی از رمان «زیبای سیاه» را در اواخر دههی ۱۸۰۰ و در بستر مرگش نوشت. این داستان که از دید اسب نوشته شده، دربارهی ظلم به حیوانات است. انسانسازی به ندرت خارج از داستانهای کودکانه یافت میشود، بنابراین کمی عجیب است که چنین کتابی در واقع برای مخاطبان بزرگسال نوشته شده است. این رمان نگرش مردم را نسبت به حقوق حیوانات تغییر میدهد. پیام اخلاقی رمان این است که اگر ظلم یا نادرستی دیدیم و قدرت توقف آن را داشتیم ولی کاری نکردیم، در گناهی که صورت گرفته شریک هستیم.
از نظر سیول، «زیبای سیاه» فقط داستانی سرگرمکننده نبود بلکه بیشتر درخواستی پرشور برای بهبود رفاه حیوانات بود. سیول که یک مسیحی باایمان بود، مهربانی نسبت به حیوانات را وظیفهی یک مسیحی میدانست. با این حال، ایمان به مسیحیت پیشنیاز لذت بردن از خواندن این رمان نیست.
به طور کلی، این کتاب جای بحث زیادی ندارد و عمق شخصیتهایش محدود است چون میشود زیبایی را به سادگی در قالب یک روح خوب و پاک توصیف کرد. اما این ایراد چندان به چشم نمیآید چرا که لذت ملایمی در هضم نثر سیول وجود دارد به خصوص که وزن اخلاقی داستان هم با تقدسمابی گلدرشت خدشهدار نمیشود.
عزم سیول برای قدردانی و بهتر کردن جهان (علیرغم مشکلاتی که با آن روبرو بود) او را در فهرست نویسندگان تحسینبرانگیز تمام دوران قرار میدهد. اگرچه کتاب «زیبای سیاه» بیشتر در مورد شیوههای تاریخی اسبداری است، اما پیام آن در مورد ارزش مهربانی قدیمی نشده است.
در بخشی از رمان «زیبای سیاه» که با ترجمهی راضیه ابراهیمی توسط انتشارات قدیانی منتشر شده میخوانیم:
پسرک دروگری به نام دیک هم گهگاهی آنجا میآمد. معمولاً برای چیدن توتهای وحشی روی پرچینها به مزرعه سر میزد. هروقت که میآمد، یک دل سیر از توتها میخورد. بعد مسخرهبازی و سربهسر گذاشتنش با کرهاسبها شروع میشد. البته ازنظر خودش این یک جور شوخی و تفریح بود!
معمولاً یا بهطرف اسبها سنگ پرت میکرد یا چیز تیزی پیدا میکرد و توی بدنشان فرو میکرد. نتیجهاش هم این بود که اسبها رم میکردند و میتاختند.
البته ما اهمیت زیادی به او نمیدادیم، چون میتوانستیم چارنعل از دستش فرار کنیم. اما بعضیوقتها سنگی به ما میخورد و دردمان میآمد.
روزی از روزها، او مشغول همین شوخیهای همیشگیاش بود و خبر نداشت که ارباب توی مزرعهٔ کناری است، او داشت از دور همه چیز را تماشا میکرد!
این شد که ارباب با یک پرش از روی پرچینها پرید و بازوی دیک را گرفت، آنچنان سیلیای توی گوشش خواباند که برق از کلهاش پرید و فریادش به هوا رفت. با دیدن ارباب، همهٔ ما خیالمان جمع شد و به طرفش دویدیم. رفته بودیم که ببینیم چه اتفاقی دارد میافتد.
۲. آپولیوس
- رمان: الاغ طلایی
- تاریخ انتشار: اواخر قرن دوم
نویسنده و فیلسوف رومی، لوسیوس آپولیوس، با خلق کتابی که قهرمانش یک الاغ بود، به شهرت ادبی دست پیدا کرد. کتاب مذکور که «الاغ طلایی» نام دارد تنها رمان لاتین اواخر قرن دوم است که به طور کامل باقی مانده. گفته میشود این رمان الهامبخش آثار ادبی مهمی از جمله «رویای یک شب نیمه تابستان» شکسپیر بوده.
«الاغ طلایی»، به بیان ساده، ماجراهای مردی است که به الاغ تبدیل شده. قهرمان داستان در نتیجهی کنجکاوی احمقانهاش در مورد جادوگری دچار دگرگونی میشود و سپس تجربهی بسیار سختی را از سر میگذرد تا اینکه با مداخلهی الهی به شکل اصلی خود باز میگردد. لوسیوس داستان را به عنوان شخص بیفکری شروع میکند که اساساً مانند یک الاغ عمل میکند و بنابراین به یک الاغ هم تبدیل میشود. خسته از خطر دائمی، سوء استفاده از سوی صاحبان بیرحم، تجربیات نزدیک به مرگ و سایر شرایط شرمآور، سرانجام خود را به دعا میسپارد و توسط یک الهه نجات مییابد.
«الاغ طلایی» اگرچه یک طنز فانتزی است، اما موضوع کلی آن یک موضوع اخلاقی و مذهبی است. با این حال این کتاب واقعا خندهدار است (اگرچه بسیاری از طنزها بسیار خام هستند) و با سرعت خوبی پیش میرود. با وجود اینکه داستانهای فرعی زیادی وجود دارد (از جمله بخشی طولانی در وسط کتاب که داستان کوپید و روان را توصیف میکند) اما خواندن آن نسبتا ساده است. داستانهای فرعی به طور یکپارچه در روایت اصلی ادغام شدهاند و همه چیز به خوبی در کنار هم جریان دارد. با اینکه خشونت و توهین به انواع مختلف افراد زیاد است، اما در مجموع از امتیاز کتاب کم نمیکند. خواندن «الاغ طلایی» به کسانی که به دنبال یک داستان خندهدار و هیجانانگیز هستند توصیه میشود.
در بخشی از رمان «الاغ طلایی» که با ترجمهی عبدالحسین شریفیان توسط انتشارات اساطیر منتشر شده میخوانیم:
در حقیقت، هنگامی که در این شهری قدم میزدم که میدانستم درست همان چیزی است که باید باشد، هیچ چیزی را نادیده رها نمیکردم. هر چیزی را که میدیدم میپنداشتم که افسونی یا طلسمی بر آنها اثر گذاشته و به گونهیی دیگر نمایان شده است. حتی میپنداشتم که سنگهایی که بر آنها گام بر میداشتم آدمیانی هستند که به سنگ بدل شدهاند، و پرندگانی که آواز سر دادهاند آدمیان مسخ شدهیی هستند که پر و بال درآوردهاند، و درختانی که پیرامون پوریوم روییده و سر به آسمان کشیدهاند آدمیانی هستند که در پی سحر و جادو شاخ و برگ درآوردهاند، و آبهای فوارهها نیز پیکر آدمیانی است که دارند میروند و میگذرند.
با خود میپنداشتم که مجسمهها ممکن است از سکویشان پایین بیایند و راه بروند، و نگارهها هم از جایشان بجنبند، دیوارها سخن بگویند، ورزاها و چارپایان دیگر چیزهای عجیب و غریبی به من بگویند و آسمان و گوی زیبای خورشید هم ناگهان به حرف بیایند و سخنانی بگویند یا روایتهایی بکشند.
۳. بوریس پاسترناک
- رمان: دکتر ژیواگو
- تاریخ انتشار: ۱۹۵۷
طبق گزارشات، بوریس پاسترناک، شاعر و نویسندهی برندهی جایزهی نوبل (که این جایزه را رد کرد)، این داستان را بر اساس زندگی خود نوشته. این کتاب پرفروش بینالمللی چنان مورد استقبال جامعهی روسیه قرار گرفت که در سطح گستردهای به صورت مخفیانه خوانده شد و در نهایت در سال ۱۹۵۷ برای اولین بار در ایتالیا منتشر شد.
«دکتر ژیواگو» یکی از کتابهای بسیار عالی عصر ما است. این رمان با ابداعات، حوادث، طیفی از شخصیتپردازیها و توصیفات دقیق، مخاطب را کاملاً در حال و هوای زندگی روسی غرق میکند… بوریس پاسترناک رویدادهای تاریخ ادبی و اخلاقی انسان را که کمتر کسی میتوانست در یک دولت توتالیتر بنویسد نوشت. کتاب او ایمان بزرگی به هنر و روح انسان است.
فیلم برخلاف کتاب، روی داستان عشق لارا و یوری تمرکز داشت. البته رمان پاسترناک هم یک داستان عاشقانه است، اما به جای اینکه تمرکز اصلی روی عشق بین زن و مرد باشد، روی عشق بین مرد و کشورش است. عشق پاسترناک به روسیه در توصیف او از مناظر و توسعهی شخصیتها به گونهای آشکار است که خواننده واقعاً معنای روسی بودن را درک میکند. توصیفات او نفسگیر است به طوری که آدمی را ترغیب به مهاجرت به سیبری میکند. دیالوگهای او مثل یک شعر ناب است.
چیزهای زیادی در این رمان وجود دارد که خلاصه کردن آنها در یک ارزیابی کوتاه دشوار است. زندگی غمانگیز دکتر ژیواگو آینهی روسیهی قبل و بعد از انقلاب است. او با مجموعهای از فقدانها مثل از دست دادن مادرش در جوانی و از دست دادن محبوبش لارا، تجربهی تلخ جنگهای جهانی، جنگ داخلی، زندانی شدن توسط انقلابیون و بسیاری موارد دیگر روبرو میشود. لارا نیز در طول رمان آزمایشات و مصیبتهای خودش را دارد. در واقع بهترین توصیف این است که شخصیتهای اصلی در این رمان با انقلاب شخصی خود روبرو میشوند. در کنار این جزئیات غمانگیز، جزئیاتی درباره زندگی در روسیه انقلابی هم وجود دارد. توصیف زندگی در مراحل اولیه اتحاد جماهیر شوروی جذاب است. پاسترناک به خواننده دنیایی را نمایش میدهد که غرب آن را بدنام کرده و فرهنگ روسی هم آن را از بیگانگان مخفی نگه داشته. این رمان یک مطالعهی شگفتانگیز فرهنگی و تاریخی است که توسط مردی نوشته شده که واقعاً کشورش را دوست دارد. علاوه بر این، این رمان کمک میکند تا کمی بهتر جنگ سرد و دسیسههای پشت آن را درک کنیم. خواندن این رمان یک تجربهی بسیار چالشبرانگیز است. که اگر این چالش را بپذیرید، به درک بهتری نسبت به شوروی و فرهنگ روسیه دست خواهید یافت.
در بخشی از رمان «دکتر ژیواگو» که با ترجمهی علیاصغر خبرهزاده توسط نشر نگاه منتشر شده میخوانیم:
(دیومینا) با لحنی حمایتکننده و جالب با دکتر حرف میزد:
بی چراغ؟ باز هم جلوتر میروید؟ رفیق دکتر، اگر این نبود، من مال خودم را به شما قرض میدادم. به راستی در گذشته این دختر فکرم را آشفته کرده بود. هنگامی که دخترکی بیش نبود، دیوانهوار او را دوست داشتم. من در خانهی آنها زندگی میکردم و شاگرد بودم. امسال او را دیدم که از مسکو میگذشت.
به او گفتم: (دیوانهی بزرگ کجا میروی؟ ) باید این جا بمانی. با هم زندگی میکنیم و کاری برایت پیدا میکنم. میروی که چه کنی؟ هیچ کار! او با (پاشکا)یش که با فکر و عقل او را دوست میداشت نه با دل و جان، ازدواج کرد و پس از آن کمی دیوانه شد و بالاخره رفت.
۴. ادگار آلن پو
- رمان: روایت آرتور گوردن پیم
- تاریخ انتشار: جولای ۱۸۳۸
ادگار آلن پو، معمار داستانهای کوتاه ترسناک و شگفتانگیز زیادی است اما تنها یک رمان نوشته. رمان او دربارهی مردی است که همه چیز را از غرق شدن کشتی گرفته تا آدمخواری تجربه میکند. گاردین گزارش میدهد که «داستان کلاسیک ماجراجویی پو با عناصر ماوراء طبیعی» برای نسلها بر نویسندگانی نظیر ویلیام اس. باروز و هانتر اس. تامپسون تأثیر گذاشته است. پو در حال کار بر روی رمانی سریالی به نام «ژورنال جولیوس رادمن» هم بود و در سال ۱۸۴۰ شش قسمت از آن را هم در یک مجله منتشر کرد. اما متاسفانه این رمان به دلیل مرگ او در سال ۱۸۴۹ ناتمام ماند. پس به این ترتیب «روایت آرتور گوردن پیم» یکی از دو تلاش پو برای نوشتن رمان بوده. پو این تلاش را برای پول انجام داد و با استقبال خوبی هم مواجه نشد. منتقدان در آن زمان نقدهای کوبندهای به این رمان وارد کردند و آن را بسیار خشن و بیربط خواندند. آنها بیرحمانه پو را به «فریب ادبی» علیه مردم متهم کردند. پو هم به یک بررسی پاسخ داد و گفت که نقد وارد است و این رمان در واقع «یک کتاب کوچک بسیار احمقانه» است!
این به قول پو «کتاب کوچک بسیار احمقانه» داستان عجیبی را روایت میکند: راوی کتاب، آرتور گوردن پیم، برخلاف میل خانوادهاش به دریا میرود. پس از یک حادثهی قایقرانی، پیم ناامید به کمک دوستش آگوستوس مخفیانه وارد یک کشتی شکار نهنگ به نام گرامپوس میشود. پیم برای چندین روز در انبار گیر میافتد، زیرا شورشی در بالای عرشه رخ داده. این آغاز یک بدبختی است چون با اینکه شورش کنترل میشود اما کشتی در طوفان ویران میشود. فقط پیم، آگوستوس و دو نفر دیگر، دیرک پیترز و ریچارد پارکر، در یک کشتی شکسته بدون آذوقه زنده میمانند. آنها نور امید را در یک کشتی در حال عبور میبینند، اما متوجه میشوند که کشتی با اجساد پوشیده شده است. با گذشت زمان و بدون اینکه نشانهای از خشکی یا کشتیهای دیگر باشد پارکر پیشنهاد میکند یکی از آنها غذای بقیه شود! ریچارد پارکر را میخورند و آگوستوس هم به دلیل جراحات قبلی میمیرد و سرانجام دیرک پیترز و پیم توسط کشتی دیگری به نام جین گای که به سمت قطب جنوب می رود نجات مییابند و به جزیرهای پر از بومیان میرسند. بومیان پس از تظاهر به دوستی خدمهی کشتی از جمله پیم و پیترز را محاصره میکنند. یک بار دیگر، پیترز و پیم تنها بازماندگان هستند. آنها در جزیره پنهان میشوند تا زمانی که بتوانند یک پیروگ را بدزدند و فرار کنند. یک بومی به نام نو-نو را هم اسیر میکنند و به سمت جنوب حرکت میکنند. کمکم آب گرمتر میشود و قوام مییابد و شیریرنگ میشود. همانطور که اقیانوس زیر کشتی آنها به رنگ سفید میدرخشد، با بارانی از خاکستر سفید هم مواجه میشوند. با شکافتن آب، بومی وحشتزده میمیرد و یک هیبت عجیب، سفید و پوشیده شده، بین قایق و شکاف عمیق ظاهر میشود. و داستان درست اینجا به پایان میرسد و تنها یک یادداشت برای ما باقی میگذارد و ما درست نمیدانیم که آیا آن دو از آن واقعه جان سالم به در بردهاند یا نه.
با وجود انتقادات معاصران پو، مخاطبان معاصر ما نگاه متفاوتی به رمان پیدا کردهاند. شاید دلیلش این بوده که پو مهمترین آثارش را مستقیماً پس از نوشتن «سرگذشت آرتور گوردن پیم» نوشته. بعلاوه این رمان بر روی نویسندگانی مانند هرمان ملویل، مارک تواین، خورخه لوئیس بورخس و ژول ورن هم اثر گذاشته. با این وجود احتمالا موافقان معاصر هم تایید کنند که ارتباط گرفتن با این رمان، دشوار است. اما به هر حال این دلیل نمیشود که در خواندن این رمان لحظهای تعلل کنید.
در بخشی از رمان «روایت آرتور گوردن پیم» که با ترجمهی پرویز شهدی توسط نشر نسل آفتاب منتشر شده میخوانیم:
دوستم در کمال آرامش به گفتههایش ادامه داد و گفت میداند که او را مست تصور میکنم، اما برعکس، هرگز تا به امروز و در مدت عمرش تا این حد هوشیار نبوده است و افزود که فقط از ماندن در رختخواب در شبی به این زیبایی، مثل فرد آزادی که به زنجیر کشیده شده باشد، ناراحت است…
مدام التماس میکرد او را از این درد و رنج برهانیم، منظورش این بود که به زندگیاش خاتمه دهیم. آن شب آخرین زیتونها را خوردیم، و دریافتیم که آب درون کوزه متعفنتر از آن است که بدون مخلوط کردن با کمی شراب بتوانیم آن را بنوشیم. تصمیم گرفتیم فردا صبح لاک پشت را بکشیم…
۵. امیلی برونته
- رمان: بلندیهای بادگیر
- تاریخ انتشار: دسامبر ۱۸۴۷
امیلی برونته کتاب کلاسیک ادبیات انگلیسی «بلندی های بادگیر» را با نام الیس بل نوشت. «بلندیهای بادگیر» کتابی است که نقشهای جنسیتی ویکتوریایی را در قالب شخصیت کاترین به چالش میکشد. برونته یک سال پس از انتشار «بلندیهای بادگیر» در سال ۱۸۴۸ درگذشت.
«بلندیهای بادگیر» امیلی برونته، منبع الهام کتابها، فیلمها و حتی انیمیشنهای بیشماری قرار گرفته. برونته در این کتاب از عشق و اشتیاق مخرب هیتکلیف به کاترین ارنشاو میگوید. هیتکلیف که در کودکی توسط پدر کاترین به فرزندی پذیرفته شده، پس از مرگ آقای ارنشاو، توسط برادر کاترین مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. هیتکلیف با این فرض نادرست که عشقش به کاترین پاسخی نمیگیرد، ناگهان خانه را ترک میکند تا سالها بعد به عنوان یک مرد ثروتمند بازگردد و انتقام رنجهایش را بگیرد.
این رمان از این نظر استثنایی است که هیچ یک از شخصیت های آن دوستداشتنی نیستند. از راوی گرفته تا خادمان تا شخصیتهای اصلی، هر کدام به گونهای ارائه میشوند که عیوب خود را برجسته میکنند. به نحوی، ایرادات شخصیتها خواننده را به خود جذب میکند.
در نگاه اول، به نظر میرسد که «بلندی های بادگیر» هیچ ارتباطی با مردمان امروز ندارد. داستان در اواخر قرن هجدهم در انگلستان اتفاق میافتد و ماجرای شخصی را روایت میکند که به نظر میرسد تسخیر شده است. با این حال، داستان به بررسی مضامینی چون انتقام، وسواس، اشتیاق و تنهایی میپردازد. مضامینی که به تجربیات انسان معاصر بسیار نزدیک است. با اینکه بعید است خواندن «بلندیهای بادگیر» تجربهی لذتبخشی باشد اما ممکن است برای کسانی که خواهان رهایی از احساساتی مشابه احساسات موجود در کتاب هستند ارزشمند باشد. این کتاب یک شاهکار بیرحمانه است که هم خواننده را تحت تاثیر قرار میدهد و هم او را وحشتزده میکند.
در بخشی از کتاب «بلندیهای بادگیر» که با ترجمهی رضا رضایی توسط نشر نی منتشر شده میخوانیم:
آمد. داشت بد و بیراه میگفت و فحشهایی میداد که از شنیدن آنها مو به تن آدم سیخ میشد. همان موقع داشتم پسرش را کنار گنجهی آشپزخانه قایم میکردم سررسید. هیرتن هم از محبتهای لجام گسیختهی پدرش میترسید و هم از خشم و غضب جنونآسای او، چون هر وقت که محبتش گل میکرد ممکن بود آنقدر بچه را فشا ربدهد و ببوسد که قالب تهی کند و هر وقت هم که عصبانی میشد ممکن بود بچه را به طرف آتش یا دیوار پرت کند. طفلکی هر جا که او را میگذاشتم ساکت مینشست و صدایش درنمیآمد.
هیندلی داد زد: «آهان، بالاخره پیدایش کردم! » و گردنم را گرفت و مرا مثل سگ انداخت کنار. ادامه داد: «لعنتیها! همه با هم دست به یکی کردهاید این بچه را بکشید! حالا میفهمم چرا همیشه این بچه را از من دور نگه میدارید. اما من به کمک شیطانکاری میکنم که تو این چاقو را قورت بدهی، نلی! چرا میخندی؟ همین الان کلهی کنت را فرو کردم توی باتلاق بلکهورس. آب از سرم گذشته و یک نفر با دو نفر برایم فرقی ندارد – میخواهم یکیتان را بکشم. تا نکشم آرام نمیشوم!»
۶. جی دی سالینجر
- رمان: ناطور دشت
- تاریخ انتشار: ژوئیه ۱۹۵۱
«ناطور دشت» بیتردید شاهکاری بیبدیل است که نیازی به معرفی ندارد. هولدن کالفیلد، راوی و قهرمان رمان، داستان زندگی مرفه خود در شهر نیویورک را به صورت فلاش بک از یک آسایشگاه در کالیفرنیا روایت میکند.
اگرچه داستانهای کوتاه نویسندگان متولد منهتن اغلب در مجلهی ادبی تأثیرگذار نیویورکر منتشر میشد، اما رمان سالینجر از آن هم فراتر رفت و به کتابی کلاسیک در مدارس بچههای آمریکایی تبدیل شد.
از دست دادن معصومیت به عنوان دغدغهای اصلی در «ناطور دشت» مطرح میشود. هولدن میخواهد کسی باشد که بچهها را از سقوط نجات میدهد. اما وقتی خوب چشمش را باز میکند و تعداد زیاد بچهها را میبیند، میپذیرد که نمیتواند همه را نجات دهد.
سالینجر پس از انتشار «ناطور دشت» به یک گوشهنشین تبدیل شد. او به تمام درخواستهای اقتباس از کتاب برای برادوی یا هالیوود جواب منفی داد. علیرغم اینکه هولدن بجز رمان سالینجر جایی ظاهر نشده اما این شخصیت تأثیر دامنهداری از خود به جا گذاشته و میلیونها خواننده را مجذوب ساخته؛ در سال ۱۹۸۰، مارک دیوید چپمن آنقدر با هولدن همذات پنداری کرد که متقاعد شد قتل جان لنون او را به قهرمان رمان تبدیل میکند. این رمان با تلاش جان دبلیو هینکلی جونیور برای ترور رئیس جمهور ایالات متحده، رونالد ریگان، در سال ۱۹۸۱ نیز مرتبط بود. این رمان اکنون و در قرن بیست و یکم نیز همچنان تأثیرگذار باقی مانده و همانطور که اشاره شد بسیاری از دبیرستانهای آمریکایی آن را در برنامهی درسی خود گنجاندهاند.
در بخشی از رمان «ناطور دشت» که با ترجمهی متین کریمی توسط نشر جامی منتشر شده میخوانیم:
من بدترین دروغگویی هستم که توی عمرت دیدی. این خیلی بده. حتی، اگه در مسیر برای خرید یه مجله باشم، و کسی ازم بپرسه کجا میری، قادرم بگم دارم میرم به اُپرا. خیلی وحشتناکه. به اسپنسر پیر گفتم باید برم به ورزشگاه و وسایل و چیزام رو بردارم، اونیه دروغ گنده بود. من وسایل لعنتیم رو تو ورزشگاه نگه نمیدارم.
وقتی در پِنسی بودم، توی خوابگاه جدید آسِنبرگ زندگی میکردم. مختص محصلین سال پایینی و سال بالایی بود. من سال پایینی بودم. هم اتاقیم سال بالایی بود. اسم خوابگاه به نام این مردک آسِنبرگ که به پِنسی میرفت گذاشته شده بود. اون بعد از این که از پِنسی بیرون اومد، از مهارتش تو تجارت کلی پول درآورد. کاری که کرد، این بود که شروع به ساختن این اتاقکهای زیرزمینی کرد که میتونی همهی افراد خانوادهت رو هر کدوم با پنج دلار توش دفن کنی.
۷. خوان رولفو
- رمان: پدرو پارامو
- تاریخ انتشار: ۱۸ جولای ۱۹۵۵
کاتولیک، جنسیت، ماوراءالطبیعه و جنون برخی از مضامین این رمان تخیلی اسپانیاییزبان است. رمانی که توسط دولت مکزیک حمایت مالی شد و در ابتدا مورد استقبال قرار نگرفت. رولفو که به خاطر کتاب داستانهای کوتاهش «El Llano en Llamas» نیز شناخته میشود، از تجربهاش به عنوان یک عامل مهاجرت استفاده میکند تا داستان مکزیک پس از انقلاب را از طریق روایت پراکندهی قهرمان داستان «پدرو پارامو»، روایت کند.
«پدرو پارامو»، جوهر زندگی در روستاهای مکزیک در سالهای آخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم را به گونهای منخصربهفرد به تصویر میکشد. نویسنده تنها در ۱۲۴ صفحه، به وضوح تغییرات اجتماعی و اقتصادی رادیکالی را به تصویر میکشد که باعث مهاجرت چشمگیر کمپزینوها از دامداریها و دهکدهها به محلههای فقیر نشین شهری شد. شاهکار خوان رولفو با هر بار خواندن، عمق و بافتی تازه به خود میگیرد.
پدرو پارامو، در عشق سوزانا سان خوان غرق میشود. این شور شدید یک عمر ادامه دارد تا اینکه سرانجام پدر پیر پدرو میمیرد و سوزانا از آنجا دور میشود. او به تنهایی کنترل املاک را به دست میگیرد و برای جمع آوری ثروت و ساختن امپراتوری خود هر کاری را انجام میدهد. او با دولورس پرسیادو ازدواج میکند، زمین و ثروت او را تصاحب میکند و او را میفرستد با خواهرش زندگی کند. مزرعهی او در کومالا، به هزینهی دیگران با موفقیت گسترش مییابد. با این حال، پدرسالار استثمارگر تاوان طمع و غم و اندوهی که برای کومالا و مردمش به ارمغان آورده، خواهد داد.
دولورس پرسیادو، مادر خوان پرسیادو، در بستر مرگ، از او قول میگیرد که به کومالا بازگردد، پدرش پدرو را پیدا کند و آنچه متعلق به آنهاست مطالبه کند. خوان، خواننده را در سفر به روستای غبارآلود و متروک، که اکنون پر از ارواحی است که برای او زمزمه میکنند، راهنمایی میکند. داستان خوان و جستجوی هویت و میراثش با داستان پدرش، پدرو پارامو و داستان غمگین و زیبای سوزانا سان خوان آمیخته شده است.
این رمان اولین بار در سال ۱۹۵۵ منتشر شد و نه تنها در کشورهای اسپانیایی زبان، بلکه در سراسر جهان به یک رمان کلاسیک تبدیل شد، زیرا مضامینی جهانی در خود داشت. این رمان یک کلاس ادبی و یک کتاب واقعا عالی و خواندنی است که از خواندنش هرگز پشیمان نمیشوید.
در بخشی از رمان «پدرو پارامو» که با ترجمهی کاوه میرعباسی توسط نشر ماهی منتشر شده میخوانیم:
سراسر وجود پدر روحانی دوباره از خشم لبریز شد. دید حضار دسته جمعی از کلیسا خارج میشوند و جنازهی میگل پارامو را همراه خود میبرند.
پدرو پارامو جلو آمد و کنارش زانو زد: « خودم میدونم که ازش بیزار بودین. حق هم داشتین. قتل برادرتون که شایعه شد کار پسرم بوده، قضیهی برادرزاده تون آنا که تصور میکنید اون بهش تعرض کرده، آزارها و بیحرمتی هاش به شخص شما…همینها برای توجیه احساستون کافیه. اما حالا دیگه فراموششون کنین، پدر روحانی. شرایط رو در نظر بگیرین و اون رو ببخشین، همون طور که شاید خدا هم از سر تقصیراتش گذشته باشه.»
بعد یک مشت سکهی طلا روی چارپایهی مخصوص دعا گذاشت و از جا برخاست: «این صدقهی ناقابل رو قبول کنین، برای کلیساتون.»
۸. کاترین استاکت
- رمان: خدمتکارها
- تاریخ انتشار: ۱۰ فوریه ۲۰۰۹
کاترین استاکت، بومی می سی سی پی، مانند شخصیت کتابش، در جنوب بزرگ شده. قبل از اینکه این رمان مربوط به دهه ۱۹۶۰ که در می سی سی پی میگذرد پرفروش شود، دست نوشتهی استاکت ۶۰ بار رد شد. «خدمتکارها» تا به امروز برجستهترین اثر استاکت باقی مانده است. این کتاب همچنین الهام بخش یک فیلم برنده جایزه در سال ۲۰۱۱ بود.
در سال ۱۸۶۲، اعلامیه رهایی توسط آبراهام لینکلن امضا شد. بیش از ۲۰۰ سال پیش، بنابراین مطمئناً این تضمینکنندهی برابری بین سیاهپوستان و سفیدپوستان بود؟ نه کاملا. اهالی می سی سی پی در دههی ۱۹۶۰ به خوبی از تبعیضهایی که در داخل مرزهایشان وجود دارد آگاهاند. در رمان «خدمتکارها» استاکت، زندگی درونی خدمتکارانی که برای خانوادههای سفیدپوست کار میکنند صادقانه و مستقیم به تصویر کشیده. داستان، سفر آیبیلین، مینی و متحد سفیدپوستشان اسکیتر را دنبال میکند که در تلاش برای عدالت هستند. این رمان راوی یک واقعیت بسیار ملموس و درسی تاریخی از زندگی در یک ملت جدا شده است که شما را قدرتمند و تشنهی عدالت میکند.
استاکت در نوشتن این کتاب تا حد امکان واقعگرایانه و در عین حال امیدبخش عمل میکند. او به جای نمایش غرشهای ناگوار ناامیدی در جامعهای متعصب، خیزش آرام و تغییرات تدریجی را به تصویر میکشد که از نظر تاریخی بسیار دقیقتر است.
استاکت رویدادهای تاریخی را برای برانگیختن حس واقعی بودن به کار میگیرد. که بگوید این وقایع واقعا اتفاق افتاده و ماجراها ساختگی نیستند. او از ارجاعات فرهنگ پاپ مانند فرود آمدن ماه، ترور JFK، و راهپیمایی MLK استفاده میکند، اما سپس آنها را به نحوی با جامعهی سیاهپوست گره میزند. این عناصر مردم را وادار میکنند تا به تاریخ و نحوهی عملکرد جامعه سیاهان در این مدت فکر کنند. دیالوگهای استفاده شده ساده و در عین حال عمیق هستند، دنبال کردن داستان آسان است و کلمات تأثیر زیادی بر خوانندگان میگذارند و به آنها اجازه میدهند تا به راحتی در مورد شرایط ناعادلانه فکر کنند. البته رمان ایراداتی هم دارد. مثلا بیش از حد سادهسازی میکند؛ اینکه همهی سفیدپوستان بدخواه بودند و همهی سیاهپوستان قربانیان بیگناه این موضوع بودند، آسان و دم دستی است.
در بخشی از رمان «خدمتکارها» که با ترجمهی نسرین ظهیری توسط نشر ققنوس منتشر شده میخوانیم:
پسر نازنین خودم از دست رفته بود. این اتفاق درست پیش از شروع به کارم در منزل خانم لی فات افتاد. پسرم، تریلور بیست و چهار ساله بود… پسرم از نوع آدمهای متفکر و فهمیده بود. عینک ته استکانی میزد و مدام در حال خواندن کتاب و روزنامه بود. حتی شروع کرده بود به نوشتن کتابی دربارۀ کارگران سیاهپوست. او موجب افتخارم بود.
شبی در آسیاب اسکانلون مشغول خالی کردن بار کامیون بود. بدنش برای چنان کاری خیلی ضعیف بود ولی به آن کار احتیاج داشت. خیلی خسته بود و به شدت باران میبارید. از لبۀ سکوی تخلیه بار سر خورد و وسط جاده افتاد. کامیون هم او را ندید و او را زیر لاستیکهایش له کرد. وقتی پیدایش کردم، تمام کرده بود. از آن لحظه تمام دنیای من سیاه شد. هوا سیاه شده بود. خورشید سیاه شده بود…
۹. مارگارت میچل
- رمان: بر باد رفته
- تاریخ انتشار: ۳۰ ژوئن ۱۹۳۶
بر اساس نظرسنجی هریس در سال ۲۰۱۴، برای سالیان سال است که«بربادرفته» دومین کتاب مورد علاقهی آمریکاییها باقی مانده ( اولین کتاب محبوب در آمریکا کتاب مقدس است). داستان عاشقانهای که در جنوب و در طول جنگ داخلی و دوران بازسازی آمریکا اتفاق میافتد، تنها یک سال پس از انتشار برندهی جایزهی پولیتزر میشود. رمانی که مارگارت میچل را برای آمریکاییها تبدیل به اسطوره میکند.
رمان «بربادرفته» بلافاصله قبل از جنگ داخلی شروع میشود و حول جنگ داخلی و دوران پس از آن شکل میگیرد اما نباید به آن به چشم رمانی در مورد جنگ نگاه کرد. چرا که نگاه تقلیلگرایانه و غیرمنصفانهای است. باید به آن به چشم رمانی که احساسات انسانی و پیامدهایش را در پسزمینهی جنگ داخلی و دوران بازسازی پس از آن روایت میکند نگاه کرد.
بجز عشق و جنگ که تمهای اصلی رمان را تشکیل میدهند، بربادرفته، رمانی است دربارهی از دست دادن، کلاس، طبقهی اجتماعی و جنسیت. تصویری معتبر از مردم، مکانها و حوادث در جنوب قدیمی پر زرق و برق با سنتها، شیوهی زندگی و تفکرات خاص و منحصربهفرد. شخصیتها به جای اینکه به صورت مجموعهای از عکسهای یک آلبوم خانوادگی نمایش داده شوند، با گذر زندگی و تأثیری که بر دیگری میگذارند جان میگیرند. شخصیت اصلی یک دختر لوس، خودخواه، سلطه گر و بدخواه است که گاهی دلتان میخواهد از او متنفر باشید اما نمیتوانید روحیهی قوی او را تحسین نکنید. بله او یک فرصتطلب خودخواه است، اما بهای آن را میپردازد…
مارگارت میچل اهل همان ایالتی است که راجع بهش مینویسد – جورجیا – برای همین با محیط کاملا آشنا است و روایتش جزئیات مفصلی را در بر میگیرد. روایت میچل به خودی خود بسیار با جزئیات است و شخصیتها گسترده و پیچیده هستند و خواندن رمان لذتبخش است. اما مونولوگهای درونی اسکارلت گاهیاوقات خستهکننده میشوند. اما در مجموع رمان «بربادرفته» رمانی درخشان است که توسط نویسندهای چیرهدست نوشته شده. میتوان گفت میچل با تنها یک رمان، نسلهای مختلفی از علاقمندان به رمان را مجذوب خود ساخت، به فکر فرو برد و احساساتشان را برانگیخت.
در بخشی از رمان «بربادرفته» که با ترجمهی حسن شهباز توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده میخوانیم:
ارزش پول حکومت ائتلافی به میزان دهشتناکی سقوط کرده و قیمت خواربار و پوشاک به همان نسبت افزایش رفته بود. ادارۀ خواربار عمومی چنان مالیات سنگینی روی مواد غذایی بسته بود که رفته رفته میزها خالی میشد. آرد سفید به قدری کمیاب و گران بود که همه جا به جای نان سفید و بیسکویت و شیرینی، نان ذرت معمول شده بود. در دکانهای قصابی گوشت گاو تقریباً پیدا نمیشد. ممکن بود مختصری گوشت گوسفند خرید، آن هم به قدری گران بود که فقط افراد متمول میتوانستند بخرند. گوشت خوک و جوجه و سبزیجات هنوز به وفور در دسترس مردم قرار داشت.
۱۰. نورتون جاستر
- رمان: باجهی عوارض شهر خیالی
- تاریخ انتشار: ۱۹۶۱
«باجهی عوارض شهر خیالی» که تنها رمان نوجوانهی این فهرست است، نورتون جاستر را به یک نویسندهی مشهور فانتزی کودکان تبدیل کرد. «باجهی عوارض شهر خیالی» دربارهی پسری کسلشده به نام میلو است که در سفر زمان یک باجهی عوارضی کشف میکند.
اگر روزهای شما هم گاهی خسته کننده میشوند و کاری برای انجام دادن ندارید و به نظر میرسد حتی یک اتاق پر از گجت جدید هم سرگرمتان نمیکند با میلو ارتباط برقرار خواهید کرد.
ماجرا از این قرار است: زندگی برای میلو بسیار کسلکننده است تا اینکه یک روز به طور کاملا تصادفی یک باجهی جادویی در اتاقش ظاهر میشود. میلو که برای ماجراجویی آماده است، تصمیم میگیرد با ماشین اسباببازیاش از طریق باجه عوارض رانندگی کند. آنطرف هیچ چیز خستهکنندهای وجود ندارد. میلو خود را در یک ماموریت نجات میبیند. او میخواهد شاهزاده خانمها رایم و ریسن را به پادشاهی بازگرداند. میلو در طول مسیر با مجموعهای از شخصیتهای شگفتانگیز، از جمله نگهبانی به نام تاک، هامبوگ، ریاضیدان و مردی از دیکشنوپلیس آشنا میشود.
نورتون جاستر فوق العاده باهوش و شوخ طبع است و این ویژگیها را با کلمات بازیگوشانهاش منتقل میکند. خوانندگان مدتها پس از رسیدن به صفحهی پایانی، در مورد کل مفهوم کتاب فکر میکنند. نقاشیهای جولز فیفر هم سرگرمکننده است. به خصوص که یک نقشهی شگفتانگیز شامل تمام مکانهایی که میلو از آنها بازدید میکند هم وجود دارد.ی
این داستان به احتمال زیاد کودکان را ترغیب میکند که گرد و غبار اسباببازیهای خود را پاک کنند تا ببینند تخیل آنها را به کجا میبرد. شاید آنها هم مثل میلو یک ماجراجویی تخیلی خندهدار و هیجانانگیز را تجربه کنند.
۱۱. اسکار وایلد
- رمان: تصویر دوریان گری
- تاریخ انتشار: جولای ۱۸۹۰
«تصویر دوریان گری» رمانی بحثبرانگیز بود؛ از این نظر که اسکار وایلد، بخشهایی از آن را برید و مقدمهای به رمان جنجالی مردی که روح خود را با ظاهری همیشه جوان معامله میکند، اضافه کرد. از آنجا که این کتاب توسط مخاطبان ویکتوریایی غیراخلاقی تلقی میشد وایلد در پیشگفتار خود خاطرنشان کرد که «تنوع نظرات درباره یک اثر هنری نشان میدهد که آن اثر جدید، پیچیده و حیاتی است». او درست میگفت، زیرا «تصویر دوریان گری» از روزی که منتشر شده تا به امروز به عنوان یک اثر ادبی تازه باقی مانده است.
داستان در استودیوی باسیل هالوارد شروع میشود. باسیل با دوست شوخ خود لرد هنری واتون مشغول بحث در مورد یک نقاشی است. هنری فکر میکند که نقاشی (پرترهای از یک مرد جوان فوقالعاده خوشسیما) باید نمایش داده شود اما باسیل مخالف است زیرا میترسد وسواس او با موضوع پرتره یعنی دوریان گری، در اثر دیده شود. سپس دوریان از راه میرسد و مجذوب صحبت هنری میشود. هنری در مورد زندگی و گذرا بودن جوانی و زیبایی سخن میگوید و دوریان اعلام میکند اگر پرتره پیر و چروک شود و خودش جوان و خوشتیپ بماند روح خود را میبخشد. باسیل پرتره را به او میدهد.
خواستهاش برآورده میشود و هنری تصمیم میگیرد پروژهی شکل دادن به شخصیت دوریان را به عهده بگیرد. دوریان به طور فزایندهای به سوی شر کشیده میشود. در نتیجه، نشانههای پیری و کراهت روحش به چهرهی درون تصویر منتقل میشود و خودش جوان و زیبا میماند. روزی باسیل را میبینید و او پس از دیدن آثار پیری و زشتی بر نقاشی به دوریان میگوید اگر این بازتابی از روح اوست پس باید توبه کند. دوریان عصبانی میشود و او را میکشد. در ادامه زمانی که دوریان تصمیم میگیرد راه درستکاری و شرافت را در پیش بگیرد به سراغ پرتره میرود تا تفاوت را در آن حس کند اما میبیند که پرتره ظاهری حیلهگر به خود گرفته! پس تصمیم میگیرد پرتره را از بین ببرد. وقتی با چاقو به آن ضربه میزند خدمتکاران با صدای فریادی سر میرسند و با منظرهی عجیب مرگ یک پیرمرد نفرتانگیز مواجه میشوند.
این رمان زندگی دوگانه و وسواسها نگرانیهای وایلد را هم به طرز تلخی منعکس میکند. درونمایهی تاملبرانگیز آن به شدت فکرتان را درگیر میکند تا حدی که دوست دارید بارها و بارها آن را مرور کنید و با دیگران راجع بهش حرف بزنید.
در بخشی از رمان «تصویر دوریان گری» که با ترجمهی ابوالحسن تهامی توسط انتشارات نگاه منتشر شده میخوانیم:
با اینهمه، گاهی هم تراژدیهایی به زندگی ما سر میکشند که از عناصر زیبایی ویژهای بهرهمند هستند. اگر این عنصرهای زیبایی واقعی باشند، کل آن تراژدی مورد پسند حس درامدوستی ما قرار میگیره و ما ناگهان میاندیشیم که نه بازیگر آن حادثه که تماشاگر آن هستیم و یا شاید هم هر دو. به خودمان نگاهی میکنیم و شگفتی محض آن حادثه ما را اسیر خودش میکنه. در حادثه مورد بحث برای ما واقعاً چه اتفاقی افتاده؟ یک نفر برای عشقی که به تو داشته خودش را کشته، ای کاش که من دارای چنین تجربهای بودم و آن وقت من تا پایان زندگیم عاشق عشق باقی میماندم. کسانی که من را ستودهاند، تعدادشان چندان زیاد نبوده ولی تعدادی هم بودهاند که اصرار غریبی داشتهاند به زندگی بچسبند، مدت زمان های پس از آنک ه من به کلی از یادشان بردهام، یا آنها من را از یاد بردهاند، هنوز به زندگی چسبیدهاند. آنها بسیار تنومند و آزاردهنده میشند و وقتی آنها رو میبینیم، بیدرنگ سراغ خاطرات میرند. امان از حافظهی زنها! واقعاً چیز وحشتناکیه! و نشان میده که از نظر شعور و عقلانیت چه درجاهای جانانهای میزنند! انسان باید رنگ زندگی رو جذب کنه ولی هرگز نباید جزئیاتش رو به یاد بیاره. جزئیات همیشه جزء پیش پا افتادههاست.
۱۲. راینر ماریا ریلکه
- رمان: دفترهای مالده لائوریس بریگه
- تاریخ انتشار: ۱۹۱۰
«دفترهای مالده لائوریس بریگه» که یک رمان نیمهاتوبیوگرافیک محسوب میشود، تا حدودی زندگی نویسندهی آلمانی-استرالیایی راینر ماریا ریلکه را منعکس میکند. ریلکه همچنین به خاطر مجموعه شعرهایش با عنوان «مرثیههای دوئینو» شهرت دارد. بر اساس گزارش پاریس ریویو، ریلکه همراه با تنها رمان خود، بیش از ۱۴۰۰۰ نامه نوشته. «چند نامه به شاعری جوان»، یکی از مشهورترین آثار این شاعر است. ریلکه یکی از بزرگترین شاعران آلمانیزبان بود و تنها رمان او به عنوان یکی از مهمترین کتابهای قرن بیستم مورد ستایش قرار گرفته.
ریلکه در این کتاب، رنج درونی خودش در سالهای تنهایی در پاریس را بازتاب میدهد. با تکمیل این رمان در زمستان ۱۹۰۹-۱۹۱۰ اقامت ریلکه در پاریس هم به سر میرسد. او تنها ۱۸ ماه از ۴سال و نیم بعدی را در پاریس میگذراند و بقیه را در بیقراری و ناامیدی مطلق از کشوری به کشوری کوچ میکند. او که مشتاق کشف مناطق جدید بود در زمستان بعدی به کشورهای شمال آفریقا، الجزایر، تونس و مصر سفر کرد و از نوامبر ۱۹۱۲ تا فوریه ۱۹۱۳ در اسپانیا زندگی کرد.
این کتاب ریلکه که منبع الهامی برای کار مدرنیستهایی مثل ویلیام گس، رناتا آدلر و چارلز سیمونز محسوب میشود، به شکل مجموعهای از مدخلهای یک دفترچه یادداشت است که توسط یک مرد جوان دانمارکی به نام مالده که در پاریس زندگی میکند نوشته شده. رمان کاوشی احساسی در عمیقترین لایههای ذهن محسوب میشود. مالده به جای اینکه زیباییهای شهر را ببیند فقط نکات منفی افتضاح را میبیند. او اغلب مریض است اما میترسد به بیمارستان برود. داستان گوشههایی از کودکی و مرگ والدینش را دنبال میکند. مالده در بزرگسالی اغلب افسرده بود و در نوشتهها و افکار و دیدگاهش هم این قضیه کاملا محسوس است. در واقع این رمان دستنوشتههای یک شخص افسرده و پارانویید است.
در بخشی از رمان «دفترهای مالده لائوریس بریگه» که با ترجمهی مهدی غبرائی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده میخوانیم:
من از خوابیدن کنار پنجرهی باز دست بردار نیستم. ترامواها زنگ زنان با هیاهو از میان اتاقم میگذرند. از روی من میگذرند. دری به هم میخورد. جایی جام پنجرهای جرینگ میریزد؛ غشغش تکههای گنده و کرکره خرده ریزهایش را میشنوم. بعد ناگهان صدای گنگ و خفهای از سوی دیگر، از توی خانه. کسی از پلهها بالا میآید. میآید و میآید. آن جا است، خیلی وقت است آن جا ست، آن گاه میرود. و باز خیابان. دختری جیغ میکشد: «آه! ته توآ، ژو نو وو پلو» تراموایی هیجانزده از راه میرسد، سپس میگذرد، از روی همه چیز میگذرد. کسی فریاد میکشد. مردم میدونو و از هم جلو میزنند. سگی پارس میکند. چه آرامشی: سگ. دم دمای صبح حتی خروس میخواند، و این آسایش بیکرانه است. بعد یک باره خوابم میبرد.
۱۳. سیلویا پلات
- رمان: حباب شیشه
- تاریخ انتشار: ۱۴ ژانویه ۱۹۶۳
رمان «حباب شیشه» رمانی نیمهاتوبیوگرافیک دربارهی افسردگی بالینی است. «حباب شیشه» تنها کتابی است که توسط شاعر سیلویا پلات با نام مستعار ویکتوریا لوکاس نوشته شده. داستان، حول محور نویسندهای جوان در شهر نیویورک است و به جزئیات ذهنی شخصیت اصلی یعنی استر گرینوود میپردازد. پلات یک ماه پس از انتشار «حباب شیشه» جان خود را از دست داد و از آن زمان به بعد مجموعهای از نامههایی که او به روانپزشک سابقش نوشته بود کشف شد.
استر گرینوود، زن جوانی اهل بوستون است که در یک مجله امکان کارآموزی پیدا کرده. او به شهر نیویورک نقل مکان میکند. واضح است که او همه چیز را دارد: لباسهای فانتزی، غذاخوری خوب و مردان خوش تیپی که او را دوست دارند. اما استر هیچیک از این چیزها را هیجانانگیز نمیبیند.
پس از بازگشت به ماساچوست، به استر میگویند که در دورهی نویسندگی که انتظار داشت پذیرفته شود پذیرفته نشده. او سعی میکند برای جبران این قضیه رمان بنویسد، اما زندگیاش را خستهکنندهتر از آن میبیند که ارزش نوشتن داشته باشد.
در نهایت، استر دچار افسردگی میشود. سبک نوشتن سیلویا پلات نگاهی اجمالی به واقعیت افسردگی دارد و نشان میدهد که افسردگی چه بلایی سر انسان میآورد. از آنجایی که کتاب بر اساس زندگی پلات نوشته شده، واضح است که استر در تلاش است تا از دنیایی که در آن زندگی میکند و مانند دنیای نویسنده است، فرار کند. مادر استر او را ترغیب میکند که به یک روانپزشک مراجعه کند. دکتر شوک درمانی را توصیه میکند و او را به یک موسسهی روانی میفرستد.
هنگامی که وضعیت روانی استر بدتر میشود و خوابیدن، خواندن، نوشتن یا خوردن برای او غیرممکن میشود، او افسردگی خود را به عنوان احساس گیر افتادن در یک حباب شیشهای و ناتوانی در نفس کشیدن توصیف میکند. پس از چند بار اقدام به خودکشی، استر به یک مرکز روانی دیگر فرستاده میشود. شوکدرمانی حباب شیشهی استعاری را بالا میبرد و خواننده میتواند ببیند که استر بیشتر شبیه خودش رفتار میکند، زیرا به او آزادیهای متفاوتی داده شده است.
در بخشی از رمان «حباب شیشه» که با ترجمهی گلی امامی توسط انتشارات باغ نو منتشر شده میخوانیم:
میدانستم باید ممنون خانم گینی باشم، ولی نمیتوانستم احساسی نسبت به او داشته باشم. اگر خانم گینی یک بلیت دو سرهی اروپا هم به من میداد، یا یک بلیت سفر دور دنیا، باز هم کمترین تفاوتی نمیکرد، زیرا هر کجا که نشسته بودم، روی عرشهی یک کشتی یا یک کافهی خیابانی در پاریس یا بانکوک، همچنان زیر همان حباب شیشه نشسته بودم و توی همان هوای ترشیدهی خودم میجوشیدم.
۱۴. آلیس مونرو
- رمان: سرنوشت زنان و دختران
- تاریخ انتشار: ۱۹۱۷
تنها رمان آلیس مونرو، «سرنوشت زنان و دختران»، در سال ۱۹۷۱ منتشر شد. این رمان گاهی یک رمان زندگینامه در نظر گرفته میشود. مونرو بیشتر به عنوان یک نویسندهی داستان کوتاه شناخته میشود که در آثارش به زندگی زنان میپردازد.
«سرنوشت زنان و دختران» شامل مجموعهای اپیزودیک از داستانهای کوتاه مرتبط است. همگی این داستانها پیرامون زندگی یک دختر جوان به هم مربوط میشوند. دل جردن که در فصلهای آغازین کتاب کودک است، مجموعهای از قسمتهای زندگیاش را روایت میکند. او در جوبیلی، یک شهر کوچک روستایی در غرب انتاریو، بزرگ میشود. این احتمال منطقی است که جوبیلی از شهر زادگاه خود مونرو در وینگهام، انتاریو الگوبرداری شده باشد. داستانهای دل بر تلاشهای او برای یافتن جای خود در شهر کوچکی که در آن زندگی میکند متمرکز است. او از سبک زندگی دختران جوان دیگر خوشش نمیآید و تمایلی به متعارف بودن ندارد. در عوض، او میخواهد صدای خودش را پیدا کند. تلاشهای دل منجر به تضاد جالبی بین حافظه، حقیقت و تخیل میشود. دل بهعنوان یک راوی، وقایع را از منظرهای مختلف زمان بازگو میکند و وقایع را هم از منظر راوی کودک و هم از دیدگاه زن بالغ، روایت میکند. این سبک روایت ابعاد و پیچیدگی لازم را برای کتاب مونرو فراهم میکند. به نظر میرسد تنها رمان مونرو، نگاهی اجمالی واقعی به زندگی در شهری کوچک باشد. توصیف او از مکانها و افراد، تصویری از زندگی دختران و زنان برای خواننده ایجاد میکند که بسیار معتبر به نظر میرسد.
در بخشی از کتاب «سرنوشت زنان و دختران» که با ترجمهی مریم عروجی توسط انتشارات بوتیمار منتشر شده میخوانیم:
امیدوار بودیم که اقلا برای بنزین در جایی توقف کنیم که نوشابه گازدار سرد میفروخت. آرزو داشتم تا پاترفیلد یا بلوریور سفر کنم؛ شهرهایی که جاده شان به سادگی، ناشی از مکانهایی است که ما نمیشناسیم و شهرتشان به اندازه جوبیلی نیست. با راه رفتن در خیابانهای یکی از این شهرها احساس گمنامی همچون شیئی تزئینی، یا مثل دم طاووس داشتم. اما گاهی وقتها، هنگام عصر، این امیدها فروکش میکرد، یا بعضی از آن ها که همیشه خلئی به جای گذشته بود، برآورده میشد.
کی گفته سالینجر فقط ناطور دشت رو نوشته؟ فرنی و زویی -تیرهای سقف را بلندتر بگذارید نجاران ، رو حساب نکردی
سالینجر نویسندهی پرکاری بوده اما در این مطلب تنها تعداد رمان ملاک قرار گرفته.