۱۲ فیلم علمی-تخیلی برتر با پایانبندی پیچیده؛ از بدترین به بهترین
یک فیلم خوب علمی-تخیلی همواره با سوالهایی ازلی ابدی بشر دست در گریبان است و نمیتواند صرفا اثری سرگرمکننده باشد که به درد یک بار تماشا میخورد. اصلا این ژانر سینمایی فرصتی در اختیار کارگردانان و سازندگان قرار میدهد تا دربارهی چیستی زندگی و هدف غایی بشر سوالهایی طرح کنند و افکار خود را به تصویر درآورند. به همین دلیل هم یک فیلم علمی-تخیلی خوب بیش از فیلمهای هر ژانر دیگری مخاطب خود را با پیچیدگیهای جهان هستی روبهرو میکند. در چنین چارچوبی است که پایان این فیلمها همیشه با ابهام همراه هستند و جواب قاطعی به سوالهای طرح شده ارائه نمیدهند. در این لیست ۱۲ فیلم این چنین را زیر ذرهبین بردهایم و آنهایی را که پایان پیچیدهتری دارند، بررسی کردهایم.
- ۱۰ فیلم کمدی علمی-تخیلی برتر قرن ۲۱ از بدترین تا بهترین
- ۱۰ صحنه پایانی ناامیدکننده فیلمهای علمی-تخیلی
چرایی این عدم شفافیت به ماهیت سوال بازمیگردد. بشر در تمام طول حیات خود سوالاتی در باب زندگی خود مطرح کرده است. برخی از این سوالات با پیشرفت دنیا به جواب رسیدهاند و برخی دیگر هنوز هم بیجواب ماندهاند. برخی از این پرسشها ریشه در ترس آدمی دارند و برخی هم ناشی از میل آدمی به فهمیدن و کنجکاوی همیشگی او هستند. یک فیلم علمی-تخیلی درجه یک با سوالهایی بیجواب سر و کار دارد که همیشه بشر را در ابهام و ترس قرار داده و وقتی جواب قاطعانهای هم برای هیچکدام از این پرسشها وجود ندارد، روش درست هم دادن پاسخی مبهم به آنها است.
از سوی دیگر برخی از آثار فقط طرح سوال میکنند و نه تنها کاری به پاسخهای قاطع ندارند بلکه ابهام را هم کنار میگذارند. یعنی فیلمساز بیش از هر چیزی به این میاندیشد که با اثرش ما را فقط به اندیشیدن وا دارد. این گونه آثار نه تنها از همان ابهام موجود هم فرار میکنند، بلکه پلات نهایی را بازمیگذارند تا من و شما پایانی برای اثر متصور شویم. به عنوان نمونه فیلمی چون «تلقین» چنین حال و هوایی دارد و فیلمساز ما را وا میدارد که به جای او پایان دلخواهمان را در انتهای اثر قرار دهیم. چنین نگرشی البته از دوران مدرن سینما به این سو آغاز شد؛ چرا که کارگردانان عصر مدرن، جواب قاطعی برای درگیریهای ذهنی خود نداشتند و اصلا دربارهی همین درگیریها و تقلاها فیلم میساختند.
پس ژانر علمی-تخیلی هم دگرگون شد و فیلمسازان دیگر فقط به فکر تعریف کردن داستان نبودند. اگر در گذشته هر اثر پیچیدهای با یک پایان قطعی حداقل در قصهی خود به فیلمی همه فهم تبدیل میشد، حال دورانی فرا رسیده بود که دیگر نیاز هنرمند، ارجح بر نیاز مخاطب تصور میشد. در واقع فیلمسازان در جستجوی مخاطب خاص، فیلمهای شخصیتری میساختند و این چنین گاهی فقط به طرح سوالهای ذهنی خود دست میزدند. اما این با نکتهای اساسی که به ژانر علمی-تخیلی ارتباط دارد نمیخواند؛ این نکتهی اساسی بودجهی معمول یک فیلم این چنینی است که گاهی سر به فلک میکشد.
پس شرایطی باید به وجود آید که بین خواستهی کارگردان و همچنین نیاز بازار توازنی برقرار شود و هر کس که بتواند چنین کند، دستان پرتری در برابر استودیوها خواهد داشت و فیلمها و ایدههایش یکی یکی مجوز ساخته شدن میگیرند. کارگردانانی چون کریستوفر نولان یا ریدلی اسکات چنین کسانی هستند. از سوی دیگر ژانر علمی-تخیلی عمیقا با امروز ما ارتباط دارد؛ شاید قصهی اکثر آنها در آیندهای دور یا نزدیک بگذرد یا دربارهی افرادی باشد که به تکنولوژیهای غیرقابل باوری دسترسی دارند، اما در مضمون همهی آنها حسرتی جا خوش کرده که از فقدانی ناشی میشود. این فقدان هم عموما در گذشتهای ریشه دارد که امروز ما است؛ همان امروزی که فیلم در آن دوران ساخته شده و ما به تماشایش نشستهایم.
در چنین بستری یک فیلم علمی-تخیلی میتواند دایرهی ابهام خود را کوچکتر کند و به جای پرداختن به سوالهایی بدون زمان و بدون مکان، به دنبال پرسشهایی باشد که به تازگی ذهن بشر را مشغول کرده و دقیقا به این روزهای ما ارتباط دارد. در این صورت شاید با فیلمی طرف شویم که امکان تبدیل شدن به پدیدهای غولآسا در یک بازهی زمانی کوتاه را دارد اما به مرور زمان از یادها میرود و با از بین رفتن ابهام حول آن پرسش حالا کهنه شده، خود اثر هم دستخوش کهنگی میشود. در این لیست طبعا خبری از فیلمهای این دسته دوم نیست.
۱۲. تلقین (Inception)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، ماریون کوتیار، تام هاردی، جوزف گوردون لویت، کیلین مورفی و کن واتانابه
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
شاید برای برخی این موضوع که اصلا «تلقین» یک فیلم علمی-تخیلی به حساب میآید یا نه، مورد مناقشه باشد؛ چرا که داستان اکثر فیلمهای ژانر علمی- تخیلی در آیندهای دور و نزدیک میگذرد. ضمنا در این فیلمها تکنولوژیهای عجیب و غریبی وجود دارد که در اختیار همه قرار دارند؛ تکنولوژیهایی که ناشی از پیشرفت بشر در آینده هستند.
این در حالی است که در «تلقین» با عدهای دزد سر و کار داریم که در همین دوران ما زندگی میکنند و فقط به جای دزدیدن یک چیز، ایدهی شخصی را از ذهن وی به سرقت میبرند یا او را بازی میدهند. اما از آن جایی که این عمل آنها به شکلی انجام میشود که ارتباطی به جهان طبیعی اطراف ما ندارد و نفوذ به ذهن افراد از طریق وسایلی صورت میگیرد، که یک پایش به زمین واقعیت یا همان علم متصل است و پای دیگرش در عالم خیال سیر میکند، پس میتوان «تلقین» را به تمامی فیلمی متعلق به ژانر علمی- تخیلی نامید.
- این روزها که نام کریستوفر نولان با فیلم «اوپنهایمر» (Oppenheimer) دوباره سر زبانها است، مخاطب میتواند خیالش از تماشای فیلمی خوب در آیندهای نزدیک راحت باشد؛ چرا که نولان حتی در آثار ضعیفش هم میتواند حداقل تماشاگر را سرگرم کند. اما او در فیلم علمی-تخیلی «تلقین» کاری کرده، کارستان. شادی برخی از خصوصیات این فیلم در دیگر آثارش هم دیده شود و مثلا بتوان ریشهی تفکر پشت آن را در فیلم اولش یعنی «تعقیب» (Following) جستجو کرد، اما نتیجهی کار اثری یکه شده که کمتر مشابهی در تاریخ سینما دارد.
اما برای نولان همین که دزدانی عجیب و غریب بسازد، کافی نیست و او باید چیزهای بیشتری امتحان کند. بنابراین قصهاش را با الگوهای جیمزباندی مخلوط میکند، کمی از کلیشههای سینمای سرقتی در آن میگنجاند، کمی رومانس و قصهی عاشقانه به آن میافزاید و در نهایت کاری میکند که اول مخاطب سرگرم شود و لذت ببرد و سپس به این فکر کند که تمام مفاهیم آن چه که دیده چیست.
برای درک بهتر آن چه که گفته شد به این مثال توجه کنید: ما عادت کردهایم که در فیلمهای جیمز باندی بخشی از تعقیب و گریز قهرمان یا همان جیمز باند در آسمان شکل بگیرد، تعقیب و گریز بعدی روی زمین با موتور سیکلت یا ماشین، بعد تعقیب و بزن بزنی در دریا یا رودخانه. همهی اینها هم بدون آن که دلایل این اتفاقات توجیهات چفت و بستدار داشته باشد. مخاطب هم این را میپذیرد چون برای تماشای فیلمی سراسر اکشن آمده و اصلا همینها است که این فیلمها را با دیگر آثار اکشن و جاسوسی متفاوت میکند. حال نولان در «تلقین» هم چنین کرده و بخشهای مختلف همراهی سارقان را در محیطهای مختلف، با شرایط مختلف قرار داده که دقیقا الگوی جیمز باندی است.
از سوی دیگری تلاش نولان برای به تصویر کشیدن لایههای پنهان خواب و رویا و دست یافتن به ناخودآگاه بشری و آن چه که عذابش میدهد، از همان فیلم بلند اولش یعنی «تعقیب» قابل مشاهده است. داستان این فیلم همان داستان است؛ فردی سعی دارد با به بازی گرفتن ذهن دیگری، کنترل افکار او را به دست بگیرد تا طرف مقابل طبق میل او رفتار کند. نولان برخلاف فیلم اول کارنامهی خود اکنون هم بودجهی کافی و هم یک تیم تمام حرفهای برای این کار در اختیار دارد تا جهان مورد نظرش را خلق کند.
همین بودجهی کافی به او این اختیار را داده که جهان داستانش را تا میتواند دیوانهوار ترسیم کند. آدمها در این جا رسما میان زمین و آسمان معلق هستند و موفقیتشان به تار مویی بند است؛ به همین دلیل هم تعلیق فیلم بسیار بالا است و تنش در همهی قابهای آن موج میزند. علاوه بر آن نولان موفق شده نفوذ به ذهن یک انسان را چنان تصویر کند که مخاطب عام هم از داستان سردربیاورد و سرگرم شود.
گفتن از پایان فیلم کار راحتی نیست. قرار هم نیست که آن را اسپویل کنم. اما همین قدر بدانید که هنوز هم دربارهی آن چه که اتفاق میافتد و آن چه که قبل از تیتراژ و سیاه شدن صفحه میبینید، گمانهزنیهای مختلف وجود دارد. این از عدم قطعیتی ناشی میشود که نولان آگاهانه در پایان اثرش قرار داده است.
«کاب یک دزد حرفهای است. اما نه دزدی با شرایط معمولی. او افکار قربانیانش را میدزدد. وی سالها ست که به دلایل قانونی امکان بازگشت به آمریکا و دیدن فرزندانش را از دست داده است تا اینکه کار بسیار خطرناک و غیرممکنی به او پیشنهاد میشود. این کار قرار دادن ایدهای در ذهن وارث یک کمپانی بزرگ انرژی است تا او کمپانی پدرش را بفروشد و جهان از انحصار انرژی در دستان یک نفر و آغاز امپراطوری آن شرکت رها شود …»
۱۱. کد منبع (Source Code)
- کارگردان: دانکن جونز
- بازیگران: جیک جلینهال، میشل موناهان و ورا فارمیگا
- محصول: 2011، آمریکا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
نکتهی اول این که دست مایهی اصلی فیلم ریشه در سینمای فانتزی دارد نه ژانر علمی- تخیلی. اساسا فیلمهایی که به چیزهایی شبیه به ماشن زمان میپردازند و تمام اتفاقات داستان و لوکیشنهای فیلم شبیه به امروز ما است و فقط وجود یک ماشین زمان در آن خودنمایی میکند، به زیرژانری به نام «فانتزی معاصر» از ژانر مادر فانتزی ارتباط دارند. اما موضوع این جا است که دانکن جونز و تیم همراهش موفق شده با ساختن حال و هوایی که یک پایش روی واقعیت علم سوار شده، از المانهای ژانر دیگری هم بهره برند و یک فیلم علمی- تخیلی بسازند.
در برخی از فیلمهای علمی- تخیلی یا فانتزی این پرسش وجود دارد که آیا میتوان با سفر به گذشته و تغییر در سیر وقایع، باعث تغییر در آینده شد؟ آیا امکان عوض کردن چیزی در گذشته یا جبران خطایی غیر قابل بخشش، سببساز یک زندگی جدید میشود؟ واقعا چنین ایدهای، ایدهی جذابی است و همین جذابیت هم تاکنون چنین سینماگران را تهییج کرده تا به این قصهها بپردازند و مخاطب هم برای تماشای نتیجهی کار آنها دست به جیب شده است، چرا که این ایده به انسان تصور شانس دوباره برای جبران میدهد و باعث احساس خرسندی، حداقل برای چیزی نزدیک به دو ساعت میشود. اما اگر قرار باشد همه از این امکان بهرهمند باشند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود.
همین موضوع، دستمایهی اصلی دانکن جونز قرار گرفته تا داستان عاشقانهی خود را به شکلی متفاوت از دیگر فیلمها تعریف کند. او نجات جان انسانها در گذشته به وسیلهی سفر در زمان را به یک انگیزهی شخصی برای به دست آوردن معشوق پیوند میزند تا با یک تیر دو نشان بزند: هم مخاطبان فیلمهای عاشقانه را خرسند سازد و هم علاقهمندان سینمای علمی- تخیلی و فانتزی را کیفور کند. اما موضوع این جا است که قرار دادن یک داستان عاشقانه وسط یک قصهی علمی- تخیلی که همه چیزش عجیب و غریب به نظر میرسد، فیلم را تا حدود بسیار زیادی پیچیده میکند . از همین رو است که پایان اثر هم به پایانی پیچیده تبدیل میشود؛ پایانی که یک سمتش همان حال و هوای فانتزی جا خوش کرده و سمت دیگرش احساساتی عمیقا انسانی که باید قربانی قضا و قدر شود.
رفت و برگشتهای زمانی و درگیریهای فکری شخصیت اصلی برای بهتر کردن گذشته، فراتر از قواعد علمی مورد نظر دانشمندان میرود تا قدرت ایمان او به توانایی خود به بوتهی آزمایش گذاشته شود. این دقیقا همان جایی است که مرز میان ژانر فانتزی با یک فیلم علمی- تخیلی را مشخص میکند. در این جا برخلاف فیلمهای فانتزی با آدم دیوانهای سر و کار نداریم که تمام خواستهاش سفر در زمان است و بعد از ساختن یک ماشین زمان، برای خودش در گذشته با خیال راحت سیر و سیاحت میکند. در فیلم علمی- تخیلی «کد منبع» با دانشمندی سر و کار داریم که آگاهانه و بنا به دلیلی دست به این کار میزند و برخلاف آن فیلمهای فانتزی فرصتی هم برای چرخیدن و لذت بردن از کار خود ندارد.
با همهی این احوال طرح داستانی فیلم در ظاهر پیچیده است اما فیلمساز هر جا که لازم باشد توضیح کوتاهی از زبان شخصیتها قرار میدهد تا فضای فیلم قابل درک شود. اما پایانبندی فیلم کماکان با ابهام برگزار میشود. خلاصه که فیلم علمی- تخیلی «کد منبع» فیلمی است که هم تماشاگر را وادار به فکر کردن میکند و هم او را با قهرمان نترسی روبرو میکند که دست به هر کاری میزند تا به هدفش برسد.
«انفجاری مهیب در یک قطار موجب کشته شدن بسیاری میشود. دانشمندی که دستگاهی با قابلیت سفر در زمان اختراع کرده، تصمیم میگیرد از یکی از بازماندگان استفاده کند و او را به گذشته برگرداند. هدف از این کار صرفا پیدا کردن هویت عامل بمبگذاری است، اما او رفته رفته عاشق کسی میشود که در آن انفجار حضور داشته است …»
۱۰. لوپر (looper)
- کارگردان: رایان جانسون
- بازیگران: بروس ویلیس، جوزف گوردون لویت، امیلی بلانت و پل دنو
- محصول: 2012، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
فیلم علمی- تخیلی «لوپر» را هم مانند فیلم «کد منبع» قبل از هر چیز میتوان منتسب به ژانر فانتزی دانست. در این جا هم با تکنولوژی سفر در زمان سر و کار داریم و قصهی افرادی را میبینیم که به شیوهی تازهای دست به جنایت میزنند. آنها از تکنولوژی سفر در زمان خود استفاده میکنند تا رد جنایت خود را از زمان حال پاک کنند، بنابراین این جنایتها را نه در زمان حال خود، بلکه در زمان گذشته انجام میدهند. میبینید که ایدهی فیلم، ایدهی معرکهای است. اصلا جان میدهد برای ساخته شدن یک اثر جنایی یا اکشن معرکه. خوشبختانه سازندگان هم این پتانسیل را در فیلم دیده و دست به انجام چنین کاری زدهاند. پس با فیلمی حسابی سرگرم کننده هم طرف هستیم.
اما فیلم «لوپر» از آن جایی تبدیل به یک فیلم علمی- تخیلی میشود و در واقع بین این ژانر و ژانر فانتزی همپوشانی ایجاد میشود که زمان حالش، جایی در آیندهی نزدیک است و و تکنولوژی مورد استفاده خلافکاران، تشکیلاتی است که توسط دانشمندانی در آینده به وجود آمده است. پس دوباره مانند مورد فیلم علمی- تخیلی «کد منبع» با آدمهای سرخوش و دیوانهای چون پیرمرد و جوانک مجموعه فیلمهای «بازگشت به آینده» (Back To The Future) سر و کار نداریم که تمام فکر و ذکرشان رفتن به گذشته برای لذت بردن از چنین کاری است.
ایده پردازی فیلم علمی- تخیلی «لوپر» به گفتهی کارگردانش ۱۰ سال طول کشیده است. این تلاش کمالگرایانه برای ساخت فیلم از سر و روی آن میبارد؛ چرا که حداقل در مرحلهی ایده مو لای درز داستان نمیرود. طرح داستانی پیچیدهی فیلم باعث شده تا چنین زمانی برای جفت و جور کردن همهی ایدهها صرف شود. مانند آن چه که در ذیل مورد فیلم علمی- تخیلی «کد منبع» گفته شد، داستان سفر در زمان و تغییر دادن گذشته برای بهبود آینده از ایدههایی است که در این سالها آن قدر مورد استفاده قرار گرفته که دستمالی شده به نظر میرسد و انگار چیز جدیدی برای ارائه ندارد و گفتنیها همه قبلا گفته شده است. اما همیشه کسی هست که با ایدهی نابی از راه برسد و مخاطبان را شگفتزده کند.
تفاوت این فیلم با دیگر فیلمهای این چنین در این است که این بار سمت شر ماجرا و جنایتکاران از سفر به گذشته استفاده میکنند تا جلوی مشکلات آینده و گذشتهی خود را بگیرند. این حال و هوا هم مایههای جنایی جذابی به فیلم داده و هم باعث شده ایدهی مرکزی فیلم که رویارویی فردی با نسخهی پیر خودش در آینده است، جذاب شود و قوام یابد. در واقع از ترکیب همین دو ایده است که از فیلم علمی- تخیلی «لوپر» اثری ساخته که انگار همه چیزش تازه است. در فیلمهای قبلی برخورد دو فرد از دو زمان مختلف، چنین داستان اثر را با تنش و درگیریهای فیزیکی همراه نمیکرد.
فیلم علمی- تخیلی «لوپر» مملو از ایدههای جدید و ناب دربارهی سفر در زمان است اما اینها باعث نمیشود تا تماشای فیلم به روندی گیج کننده تبدیل شود، بلکه چینش وقایع و روند علت و معلولی طوری پشت سر هم قرار گرفته که درک آن برای مخاطب بسیار ساده باشد. همهی این ساده سازی وقایع و توضیح اتفاقات تا پایان اثر ادامه دارد تا این که ناگهان با یک پایانبندی پر از ابهام روبهرو میشویم. نکتهی جذاب دیگر فیلم بازی بازیگران فیلم است. بروس ویلیس و جوزف گوردون لویت خوب از پس صحنههای اکشن فیلم برآمدهاند و خوب توانستهاند که دو نسخهی متفاوت از یک انسان واحد را بر پرده ترسیم کنند.
«داستان در سال ۲۰۴۴ اتفاق میافتد. باندهای تبهکار آینده برای از بین بردن دشمنان خود، آنها را دست بسته به گذشته میفرستند تا مزدورانشان آنها را بکشند. دستمزد قاتل از طریق شمشهای طلایی که همراه با قربانی است پرداخت میشود. از این طریق هم مشکل تبهکاران حل میشود و هم ردی از جنایت باقی نمیماند تا این که …»
۹. یادآوری کامل (Total Recall)
- کارگردان: پل ورهوفن
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ریچل تیکونین و شارون استون
- محصول: 1990، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 82٪
پل ورهوفن را با فیلمهای علمی- تخیلی خشنش میشناسیم. او آثارش را بر پایهی خشونت بنا میکند و گاهی مانند مورد «پلیس آهنی» (Robo Cop) حتی از نمایش یک عمل جراحی سخت و پر از خونریزی هم ابایی ندارد. پس از آن هم وجود یک مرد آهنی را بهانهای قرار میدهد تا خشونت زیر پوست جامعه را به نمایش گذارد و قهرمانش را به جان خلافکاران بیاندازد. یا در فیلمهای دیگرش مانند «غریزه اصلی» (Basic Instinct) که اتفاقا فیلمهای علمی- تخیلی هم نیستند، با نگرشی به سوژهاش نزدیک میشود که آن را تبدیل به فیلمی مورد مناقشه و پر از حاشیه میکند. پس با فیلمسازی طرف هستیم که جنجال را دوست دارد. حتی در اثر متاخرش یعنی «بندتا» (Benedetta) هم میتوان این تمایل را دید.
فیلم علمی- تخیلی «یادآوری کامل» همان طور که از نامش هم پیدا است به ماجراهای شخصی میپردازد که به عمد حافظهاش پاک شده است و حال با یادآوری دوران گذشته به عمق فاجعهای پرتاب میشود که خودش هم فکرش را نمیکرده است. این موضوع که زندگی امروز ما ساختهی دست خودمان نباشد و دیگرانی این اکنون را برای ما انتخاب کرده باشند، از دیرباز در سینمای علمی- تخیلی سابقهای برای خود داشته. اثری مانند «ماتریکس» (The Matrix) ساختهی واچوفسکیها هم چنین جهانی را در برابر ما قرار میدهد تا به احتمال چنین چیزی فکر کنیم. فلاسفه و متفکران هم همواره از این گفتهاند میتوان چنین چیزی را تصور کرد و تمام هستی را زاییدهی خیال خود دانست.
حال تصور کنید که مردی چنین چیزی را دربارهی گذشتهی خود بفهمد. بازیگر نقش آن مرد هم کسی چون آرنولد شوارتزنگر باشد. پس قطعا با فیلمی پر از صحنههای زد و خورد طرف هستیم که سکانسهای بزن بزن و منطق ژانر اکشنش به المانهای یک فیلم علمی- تخیلی میچربد. اما خوشبختانه پل ورهوفن موفق شده که بین این دو دنیای متفاوت یک تعادل خوب برقرار کند و فیلمی بسازد که از آن پیچیدگیهای لازم برای یک اثر علمی- تخیلی درجه یک بهره برده است.
از سوی دیگر فضاسازی فیلم نسبت به زمان ساختن شدنش، کم و کسری خاصی ندارد. شاید با پیشرفت تکنولوژیهای امروزی کمی جلوههای ویژهی فیلم توی ذوق بزند و قدیمی به نظر برسد اما فضای تیرهی فیلم به خوبی به من و شما منتقل میشود. میماند مشکلی اساسی که همیشه با فیلمهایی که آرنولد شوارتزنگر در آنها بازی کرده، وجود دارد؛ بازی مصنوعی او که جای چندانی برای دفاع باقی نمیگذارد. گرچه پل ورهوفن سعی کرده کاری را انجام دهد که جیمز کامرون در «نابودگر»ها (The Terminator) انجام داده بود تا حضور این بازیگر موفقیتآمیز جلوه کند؛ قرار دادن شخصیت در یک وضعیت مکانیکی که انگار قدرت اختیاری از خود ندارد و مانند روباتی بی احساس است. اما کار جیمز کامرون به دلیل ماهیت تماما روباتیک شخصیت نتیجه داده بود و ورهوفن موفق نشده که به شکل بینقصی به این خواستهاش برسد.
در هر صورت اگر تمایل به تماشای فیلمی اکشن از میان آثار این لیست دارید، فیلم علمی- تخیلی «یادآوری کامل» میتواند انتخاب خوبی باشد.
«سال ۲۰۸۶. سالها است که آدمیان موفق شدهاند به کره مریخ سفر کنند و در آن جا به ادامهی زندگی بپردازند. داگلاس یکی از این ساکنان آن جا است که به همراه همسرش زندگی مرفهی دارد و از زندگی خود به عنوان یک آدم معمولی راضی است. اما او ناگهان در شرایطی قرار میگیرد که باعث میشود زندگی گذشتهی خود را به یاد بیاورد؛ ظاهرا او در گذشته یک مامور خبره بوده که در کرهی مریخ به انجام ماموریتهای خطرناکی دست میزده است. حال او میفهمد که هیچگاه یک مرد معمولی اهل خانواده نبوده و همه چیز دروغی بیش نیست. پس …»
۸. اگزیستنز (eXistenZ)
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- بازیگران: جود لاو، جنیفر جیسون لی و ویلم دفو
- محصول: 1999، کانادا، انگلستان و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 74٪
دورهی اول فیلمسازی دیوید کراننبرگ پر از فیلمهای ترسناکی است که بلافصل با سینمای علمی- تخیلی و فانتزی ارتباط دارند. البته اکثر این فیلمها به لحاظ ژانرشناسی به ژانر هراس جسمانی (Body Horror) ارتباط دارند اما بالاخره بهره بردن از خصوصیات ژانرهای دیگر باعث قوام یافتن قصه میشود. اما در مورد فیلم «اگزیستنز» این موضع کاملا برعکس است؛ به این معنا که اول با یک فیلم علمی- تخیلی سر و کار داریم تا هر چیز دیگری.
داستان فیلم علمی- تخیلی «اگزیستنز» در دنیایی فرضی میگذرد؛ دنیایی که البته برای من و شما قابل درک است، جهانی که یک پایش در دنیای امروز است و از دغدغههای امروز ما میگوید و همین موضوع اولین چیزی است که آن را یک راست به سینمای علمی- تخیلی مرتبط میکند. وقتی داستان فیلم را میخوانیم متوجه میشویم که آدمی مانند کراننبرگ چقدر از زمانهی خود جلوتر است. در این روزها که قصهی هوش مصنوعی تازه است و همه جا نقل محافل است، گفتن از دنیاهای مجازی و واقعیتهای مجاز آن هم در سال ۱۹۹۹ حسابی آیندهنگرانه به نظر میرسد.
از سوی دیگر دوره اول فیلمسازی دیوید کراننبرگ همراه با خلق جهانی هذیانی بود که در سال ۱۹۹۶ با ساخته شدن فیلم «تصادف» (Crash) به کمال رسید؛ کراننبرگ در آن دوران از نمایش رادیکال ذهنیاتش هیچ ابایی نداشت و با خیال راحت به خلق موجودات و حوداث عجیب و غریب دست میزد و از دل آنها معنا بیرون میکشید. «اگزیستنز» جایی در میان دو دورهی فیلمسازی او قرار میگیرد. به این معنا که نه مانند فیلمهای قبلی وی فضایی یک سر مالیخولیایی و غیرقابل توضیح دارد که منطقش فقط در خود اثر جاری و ساری است و نه مانند فیلمهای دورهی دوم فعالیتش یک سر قصهگو است و از دنیای امروز من و شما میگوید. در واقع فیلم علمی- تخیلی «اگزیستنز» را به نحوی میتوان یک اثر انتقالی در کارنامهی کراننبرگ دانست.
عنوان فیلم بی اختیار ما را به یاد فلسفه میاندازد؛ به یاد اگزیستانسیالیسم و فیلسوفانش، این که فلسفهی وجودی باید جایگاهی در فیلم داشته باشد. خب از آن جایی که همه چیز در این فیلم میان مجاز و واقعیت در رفت و آمد است و وجود آدمی جایی میان این دو تعریف میشود، میتوان معنای فیلم و اشارهی دیوید کراننبرگ به فلسفه را درک کرد. از سوی دیگر کراننبرگ آشکارا سمت فلاسفهی پست مدرن هم میایستد؛ در این جا مرزی میان خیال و واقعیت وجود ندارد و حقیقت در جایی در جهان مجازی خانه دارد. این حقیقت هم مدام توسط رسانههای مختلف مانند تلویزیون یا بازیهای کامپیوتری بازنمایی میشود و روابط علت و معلولی جهان قدیم مدام دستخوش تغییر میگردد؛ در چنین چارچوبی است که جستجوی حقیقت به بخشی مهم از فیلم تبدیل میشود.
اما این فیلم تفاوت دیگری هم با دیگر آثار کراننبرگ دارد؛ این جا میزان اکشن بیش از هر فیلم دیگری است و کارگردان به قصهی خود تنشی را اضافه کرده که بیش از همیشه در سطح اثر هم قابل مشاهده است. اگر در فیلمهای قبلی او این تنش بیش از هر چیزی در قاببندیها و نورپردازی و در نتیجه در روان آدمیان او جاری بود، حال این تنش در قصه و روبنا هم قابل شناسایی است و میتوان چندتایی سکانس اکشن درست و حسابی این جا و آن جا دید. نام انگلیسی فیلم با تاکید بر حروف بزرگ X و Z نوشته شده است. این دو حرف بزرگ، کلمهی isten را از باقی نام فیلم جدا میکنند. این کلمه در زبان مجاری به معنی خداوند است.
«آلگرا گلر، مدیر کمپانی آنتنا ریسرچ است. او به تازگی هدف یک حملهی تروریستی قرار گرفته و عدهای قصد کشتنش را داشتهاند. او با کمپانی خود توانسته بازی خلق کند که این امکان را به آدمی می دهد که با از میان برداشتن مرز میان خیال و واقعیت، به طور کامل در جهان مجازی سیر کند. جان او حال هم از سمت کمپانی رقیب در خطر است و هم کسانی که این نظم تازه را دشمن بشر میدانند به دنبالش هستند. مردی به نام تد که تازه به تیم حراست این کمپانی منتقل شده به آلگرا قول میدهد که از جان او محافظت کند اما تد اول باید آن واقعیت مجازی را تجربه کند …»
۷. ورود (Arrival)
- کارگردان: دنی ویلنوو
- بازیگران: ایمی آدامز، جرمی رنر و فارست ویتاکر
- محصول: 2016، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
دنی ویلنوو شروعی طوفانی در سینما داشت. از همان زمان که در کشور کانادا شروع به ساختن فیلم کرد و سپس به هالیوود و دنیای پر زرق و برقش پا گذاشت، تاکنون یکی پس از دیگری آثاری قابل بحث و جذاب ساخته که به محض اکران به پدیدههای سینمایی سال تبدیل میشوند. نکته این که او در طول این مدت در همهی ژانرها طبعآزمایی کرده و همواره هم موفق بوده است. الان هم که بحث اکران فیلم «تلماسه ۲» (Dune 2) به کارگردانی او سر زبانها است و به همین دلیل نام دنی ویلنوو به صدر اخبار سینمایی بازگشته است.
از سوی دیگر دنی ویلنوو جهان تاریکی دارد. شخصیتهای او قربانی ذهن و روان آشفتهی خود هستند که باعث میشود تصمیمهایی دور از انتظار و خلاف عقلانیت بگیرند. در واقع در فیلمهای وی اتفاقی سبب میشود تا شخصیتها از خود چیزی را بروز دهند که خودشان توقع آن را ندارند چرا که ریشهی این مشکلات همان قدر که به اتفاقات جاری بازمیگردد، ناشی از خامی و خوشباوری آنها هم هست. در این داستان زن و مردی وجود دارند که هیچ خبری از عظمت وقایع پیش رو ندارند و در طول درام مدام باید با باورهای خود روبهرو شود و مدام در اصالت آنها شک کند و در نهایت هم از خوش خیالی خود، شرمسار شوند.
فیلم علمی- تخیلی «ورود» دربارهی چالشهای ارتباط برقرار کردن است. این که چگونه میتوان با چیزی که هیچ شناختی از آن نداریم، ارتباط بگیریم و چگونه میتوان بدون شناخت دقیق چیزی، به آن اعتماد کرد؟ درست که این چیز در فیلم علمی- تخیلی «ورود» یک سفینهی فضایی یا چیزی شبیه به آن است، اما از این قصه میتوان تفاسیر فرامتنی زیادی داشت و آن را به ترس از گسترش رابطه در هر چارچوبی تعمیم داد. به طوری که در قصهی فیلم هم چنین اتفاقی میافتد و کسی که کارش با زبان و زبانشناسی است و از آن جایی که گفتگو اولین وسیلهی ارتباط گرفتن با دیگران است، برای نخستین بار با چالشی رودر رو میشود که وی را شوکه کرده و متوجه سخت بودن در رسیدن به اعتماد نهایی میکند.
خوشبختانه دنی ویلنوو میداند که هیچگاه نمیتوان به هیچ کس و هیچ چیز به طور کامل اعتماد کرد و به عمق وجودش به طور کامل پی برد. پس به جای آن که خوش باورانه و ساده لوحانه اثرش را به سمت خوشبینی پیش ببرد، کاری کرده که همه چیز فیلم علمی- تخیلی «ورود» در ابهام برگزار شود. این ابهام در پایان فیلم به اوج خودش میرسد و به همین دلیل هم مخاطب را در انتها رها نمیکند تا به آن چه که بر پرده دیده فکر کند. اما برای این اندیشیدن فقط نباید به رابطهی شخصیتهای اصلی با آن موجود فرازمینی اندیشید، بلکه باید به روند تغییر گام به گام شخصیتها و همچنین گسترش روابط آنها با هم در نتیجهی تاثیر نزدیکی به یک موجود غیرانسانی هم اندیشید.
شاید نقطه قوت فیلم بیش از هر چیزی در به هم پیوستگی ابهام جاری در اثر با آن چه که بر پرده میبینیم، باشد. دنی ویلنوو به عمد موجود فیلم علمی- تخیلی «ورود» را مبهم و از پس پرده نمایش میدهد. من و شما مدام برای دیدن آن موجود یا سفینه کنجکاوتر میشویم اما فیلمساز به بازی خود با تماشاگر ادامه میدهد تا او را به یک نتیجهی قطعی نرساند و این فرصت را به مخاطبش بدهد که در پایان به پیچیدگیهای ارتباط با هر چیز و هر کسی فکر کند، نه با یک موجود خاص.
«لوئیس یک زبانشناس برجسته است. او در رشتهی خود سرآمد است و احترام بسیاری دارد و تمام وقتش را در دانشگاه به تدریس و پژوهش میگذراند. در این میان خبر میرسد که نزدیک به ده سفینهی فضایی که ریشهای نامعلوم دارند، در سرتاسر کرهی زمین فرود آمدهاند. در این شرایط دنیا در شوک فرو رفته و همه تا حدود زیادی ترسیدهاند. ارتش که ترس از آغاز جنگی با فرازمینیها دارد، از لوئیس میخواهد که راهی برای برقراری ارتباط با دورن این سفینهها پیدا کند تا شاید بتوانند از نیت حضورشان باخبر شوند اما …»
۶. همبستگی (Coherence)
- کارگردان: جیمز وارد بیرکت
- بازیگران: امیلی بالدنی، موری استرلینگ و نیکلاس برندن
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
ما جیمز وارد بیرکت، کارگردان فیلم علمی- تخیلی «همبستگی» را بیشتر به عنوان ایدهپرداز، سازندهی فیلمهای کوتاه و البته کارگردان تلویزیونی میشناسیم. او در نوشتن فیلمنامهی فیلمهایی چون مجموعه «دزدان دریایی کارائیب» (Pirates Of The Caribbean) نقش داشته و بخشی از ایدهپرداز اصلی ماجراها بوده است. البته او بیشتر عمر خود را به کار در تلویزیون یا ساختن فیلم کوتاه گذرانده و تاکنون فقط دو فیلم بلند در کارنامهاش دارد که فیلم علمی- تخیلی و رازآلود «همبستگی» اولینش است و دومینش هم در همین سال ۲۰۲۳ اکران خواهد شد. از سوی دیگر جیمز وارد بیرکت دستی هم در تولید بازیهای ویدیویی دارد و همین نشان میدهد که با آدم همه فن حریفی طرف هستیم که البته عدم تمرکزش روی یک کار، باعث شده که در هیچکدام از کارهایش به آن چه که شایستهی آن است، نرسد.
یکی از نمونههای این شایستگیها در همین فیلمسازی است. فیلم علمی- تخیلی «همبستگی» اثر موفقی است که نشان از وجود کارگردانی خوش قریحه و با استعداد در پشت دوربین دارد. از آن فیلمها که نشان میدهد کارگردانش میتوانسته با تمرکز روی سینما و کارگردانی به جایگاهی برای خود دست یابد. فیلم علمی- تخیلی «همبستگی»، فضایی معمایی و رازآلود دارد و در آن مانند فیلمهای دیگر این فهرست چندان خبری از جلوههای ویژهی کامپیوتری عظیم به منظور نمایش اتفاقات محیرالعقول یا حضور فرازمینیها و سفر در زمان و سفر در فضا هم نیست. عدهای از دوستان برای یک شبنشینی و تماشای آسمان دور هم جمع شدهاند و ناگهان با قطع شدن برق خود را در جهانی میبینند که به نظر واقعی نمیرسد. اما این جهان همان قدر که غیرطبیعی به نظر میرسد، مرموز هم هست.
این وجه رازآلود داستان به اثر حال و هوایی کارآگاهی بخشی که باعث شده شخصیتها برای سر درآوردن از اتفاقات اطراف خود شروع به پیدا کردن سرنخهای مختلف و دنبال کردن آنها کنند تا شاید موفق به کشف چرایی اتفاق افتادن وقایع شوند؛ گرچه از جایی به بعد، هر چه بیشتر میگردند، کمتر پیدا میکنند. از سوی دیگر وجود دنیایی در ظاهر موازی خودنمایی میکند و باعث میشود که مخاطب مدام بین واقعیت و رویا در رفت و آمد باشد و نتواند تشخیص دهد که چه چیزی واقعی است و چه چیزی خیال. این موضوع هم به قصهی فیلم علمی- تخیلی «همبستگی» ابهامی اضافه کرده تا در نهایت پایانبندی فیلم هم پر از ابهام باشد و تماشاگرش را با انبوهی پرسش گیج کند.
نقطه قوت کارگردان در حین ساختن فیلم علمی- تخیلی «همبستگی» امکان برقراری توازن بین المانهای ژانر علمی- تخیلی با حال و هوای رازآلود و معمایی اثر است. در صورت عدم ادغام درست این دو ژانر در ظاهر متفاوت با خصوصیات مختلف، نتیجه تبدیل به فیلمی هدر رفته میشد که در آن شخصیتها نه شوری برمیانگیزند و نه سرنوشتشان برای مخاطب اهمیت پیدا میکند. اما خوشبختانه چنین نشده و اکنون با فیلم جمع و جور اما سرگرم کنندهای طرف هستیم که یقهی مخاطب را تا به انتها میچسبد و او را به فکر وامیدارد.
نکتهی مهم دیگر بازی خوب بازیگران فیلم علمی- تخیلی «همبستگی» است. آنها مهمترین ابزار کارگردان برای رسیدن به هدف و تعریف کردن قصهاش هستند. در صورت بازی بد آنها، باز هم با فیلم هدر رفتهای طرف بودیم که ارزش تماشا کردن ندارد. خوشبختانه کارگردان از پس بازیگردانی هم به خوبی برآمده است.
«هشت دوست برای تماشای عبور یک ستارهی دنبالهدار در خانهی یکی از آنها دور هم جمع میشوند. در این میان ناگهان برق خانه قطع میشود و تمام محله در تاریکی فرو میرود. دوستان از خانه خارج میشوند و در کمال شگفتی میبینند که برق خانهی یکی از همسایگان وصل است. دو تن از آنها به آن خانه مراجعه کرده و در کمال شگفتی میبینند که هشت دوست شبیه به آنها در حال برگزاری یک مهمانی شبانه هستند. اما …»
۵. نابودی (Annihilation)
- کارگردان: الکس گارلند
- بازیگران: ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جنیفر جیسون لی
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
قبل از هر چیزی باید از کارگردان فیلم علمی- تخیلی «نابودی» گفت. الکس گارلند زمانی خودش را به عنوان یکی از آیندهدارترین فیلمسازان هالیوود به جهانیان معرفی کرد و به نظر میرسید که قرار است با هر فیلمش چشم دنیایی را به سمت خود بازگرداند. متاسفانه چنین نشد و او آن چنان که باید ندرخشید و آثاری ساخت که در بهترین حالت فیلمهای خوبی هستند که ارزش دیدن دارند و البته میتوان به آنها، پس از تماشا اندیشید. در واقع او که قرار بود زمانی جا پای بزرگان بگذارد، به یک فیلمساز معمولی تبدیل شد. اما همین فیلمهایی هم که تاکنون خبر از پتانسیلی میدهند در پشت ایدهی درجه یکشان وجود دارد اما به شکل کامل به اجرا در نیامده است.
از طرف دیگر، در برخورد با فیلم علمی- تخیلی «نابودی» با اثری طرف هستیم که از المانهای ژانر علمی- تخیلی استفاده میکند تا باعث ایجاد وحشت در مخاطب شود. پس میتوان آن را ذیل این ژانر هم طبقهبندی کرد. اتفاقا یکی از پتانسیلهای نهفتهی اثر که به شکل کامل به اجرا درنیامده بهره بردن از خصوصیات این دو ژانر در کنار هم و ادغام درست آنها است. فیلمساز به جای این کار، تصمیم گرفته اثری مرموز و مبهم بسازد که البته تصمیم درستی در ابتدا به نظر میرسد که هم فیلم را ترسناک میکند و هم مایههای علمی- تخیلی آن را قدرت میبخشد. اما همین موضوع باعث شده که فیلم علمی- تخیلی و ترسناک «نابودی» در نهایت به اثری محافظهکارانه تبدیل شود.
از همان ابتدا که فیلم علمی- تخیلی «نابودی» شروع میشود از سر و رویش میبارد که شبیه به آثار معمول سینمای آمریکا نیست، چرا که ایدهی پساآخرالزمانیاش نه مانند فیلمهایی چون «مد مکس» (Mad Max) فرصتی برای اجرای سکانسهای اکشن است و نه مانند فیلمهایی چون «جاده» (The Road) حال و هوای کاملا ترسناکی دارد. در واقع همان طور که گفته شد برای الکس گارلند، ساختن فضایی مرموز مهمتر از هر چیز دیگری است اما او این کار را به شکل متناقضی با قابهای زیبا و خوش رنگی انجام میدهد که میتوانند ترسناک هم باشند. این برخورد اضداد ادامه پیدا میکند تا در نهایت به یکی از پیچیدهترین پایانبندیهای سینما در این چند سال گذشته برسیم؛ یک پایانبندی غافلگیرکننده که به جای پاسخ دادن به پرسشهای ما، همه چیز را مبهمتر میکند.
اما مهمترین نقطه قوت فیلم همان قرار دادن زیبایی کنار پلیدی و ترس است. قابهای فیلم در ظاهر زیبا است. اما همین که نیک بنگرید متوجه حضور چیزهای ترسناکی در آنها خواهید شد. بدنهای تکه تکه شدهی آدمها در کنار رویش گلهایی خوش رنگ، هم ما را گیج میکند و هم باعث میشود که به فیلمساز به خاطر طراحی درست این قابها جهت ایجاد این فضای رعبآور تبریک بگوییم. اگر قصهگویی و روایتگری فیلم هم مانند فضاسازیاش بود و پا به پای آن پیش میرفت، الان با یکی از بهترین آثار یک دههی گذشتهی سینما طرف بودیم.
در نهایت این که عامل ایجاد وحشت در فیلم علمی- تخیلی «نابودی» یک دنیای کامل است؛ جهانی چنان فریبنده که انگار از قدرت تعقل هم برخوردار است چرا که میتواند آدمی را گول بزند و به اشتباه بیاندازد. جهانی خلاق که هر دفعه استراتژی و تاکتیک خود را برای قربانی گرفتن عوض میکند و درست زمانی که به نظر میرسد دستش رو شده، نقشهای جدید طراحی میکند.
خلاصه که ما الکس گارلند را امروز هم بیشتر با شاهکارش به یاد میآوریم نه این یکی. همان فیلمی که ما را امیدوار به ظهور فیلمسازی در قوارههای بزرگان تاریخ سینما کرد؛ فیلم علمی- تخیلی «فراماشین» (Ex Machina).
«گروهی نظامی به یک منطقهی عجیب و غریب که انگار همه چیزش از بین رفته و حیات تازهای با قوانین تازهای در آن شکل گرفته وارد میشوند. اما مشکل این جا است که همهی آنها به جز یک نفر به خاطر عاملی نامعلوم کشته میشوند. همان یک نفر هم که بازگشته به شدت زخمی است و آن چه را که دیده باور ندارد. حال چند دانشمند زن تصمیم میگیرند که به آن منطقه پا بگذارند و روی این موضوع که با چه چیزی روبهرو هستند، تحقیق کنند. اما موضوع این جا است که همه چیز این منطقه زیبا به نظر میرسد …»
۴. تنت (Tenet)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: جان دیوید واشنگتن، رابرت پاتینسون، مایکل کین و کنت برانا
- محصول: 2020، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
وقتی فیلم علمی- تخیلی «تنت» بر پرده افتاد، بیش از آن که مخاطب از کیفیت نهایی اثر بگوید، در حال صحبت از دیچیدگی آن بود. آشکارا کریستوفر نولان موفق شده بود که مخاطبش را گیج کند و کاری کند که او با سوالهای بسیاری از سالن سینما خارج شود. او در گذشته هم کم از این کارها نکرده بود، اما مورد «تنت» حتی برای خودش هم تازگی داشت و پیچیدگی سینمایش را وارد ابعاد تازهای کرد.
در این جا ظاهرا نولان یک فیلم جاسوسی ساخته است. حتی میتوان به وضوح المانهای سینمای جیمز باندی را در آن دید. به عنوان نمونه یکی از کلیشههای همیشگی فیلمهای جیمز باندی این است که بدون هیچ دلیل خاصی قهرمان داستان از این سوی دنیا باید به آن سو سفر کند و کاری را در شرق آسیا، آمریکای جنوبی یا خاورمیانه انجام دهد. سپس هر ماموریت هم در شرایط مختلفی شکل میگیرد؛ مثلا ماموریتی در آسمان و در یک هواپیما و حتی در حال سقوط با چتر نجات انجام میشود، دیگری روی زمین، یکی زیر آب و در دل اقیانوس و یکی هم در جنگلی خوش آب و هوا. همهی اینها از خصوصیات فیلمهای جیمز باندی است که تنوع پس زمینهی داستان را افزایش میدهند و مخاطب را کیفور میکنند. حتی میتوان این تنوع را به آب و هوا هم تعمیم داد و دید که یک ماموریت در برف و سرما است و دیگری در دل صحرا و گرما.
همهی این موارد را در فیلم علمی- تخیلی «تنت» هم قابل شناسایی است. قهرمان ماجرا هم در دریا و روی قایق به جنگ طرف مقابلش میرود و هم در دل یک سالن اپرا. ماموریتی در هند صورت میگیرد و دیگری در شرق اروپا. همین خط را میتوان گرفت و ادامه داد و به انتهای فیلم رسید. تا در نهایت آن سکانس پر از ابهام پایانی فرابرسد و پاسخ پرسشهای ما را به طور کامل ندهد و از این نگوید که اصلا این تشکیلات عریض و طویل موجود در داستان چیست و این مرد کیست که این چنین در پایان دستور میدهد.
اما نکته این که کریستوفر نولان همهی این المانهای سینمای مرسوم جاسوسی را در دل یک فیلم علمی- تخیلی ریخته است. پس فیلم کیفیت یکهای دارد که در آن فیلمهای جاسوسی وجود ندارد. به عنوان نمونه در این جا تکنولوژی عجیب و غریبی وجود دارد که باعث میشود که زمان به شکل برعکس طی شود و آدمها هم برای دوام آوردن در آن شرایط باید به ابزار خاصی مجهز باشند. این تکنولوژی هم که در ظاهر کلید نابودی دنیا است، امروز در اختیار آدم بدهی داستان قرار گرفته و به همین دلیل هم باید جلوی آن گرفته شود. در ذیل فیلم علمی- تخیلی «لوپر» گفته شد که تبهکاران آن فیلم برای پوشاندن رد قتلهای خود، مقتول را به گذشته میفرستادند. در «تنت» هم تا حدودی شباهتهایی با آن ایده میتوان یافت.
مهمترین نقطه ضعف فیلم علمی- تخیلی «تنت» تیم بازیگری آن است. رابرت پتینسون شاید در جایگاه خود بدرخشد اما بقیهی بازیگران فیلم کار چندانی از پیش نمیبرند و از کاریزمای لازم برای قرار گرفتن در قالب شخصیتهای خود برخوردار نیستند. حتی کنت برانا با آن سابقهی طولانی در اجرای نقشهای درجه یک، در این جا بیشتر سردرگم است تا در حال اجرای ریزه کاریهای نقشش. از همه بدتر هم بازیگر قهرمان درام یعنی جان دیوید واشنگتن است که به همه چیز میماند جز قهرمان یک قصهی جاسوسی.
«قهرمان داستان در یک ماموریت در اپرای ملی اکراین شرکت میکند. قرار است که در این ماموریت وسیلهای بازیابی شود اما ناگهان همه چیز به هم میریزد و او توسط افرادی دستگیر میشود. پس از پشت سر گذاشتن دورانی در اسارت دست به خودکشی میزند اما به شکل شگفتآوری به هوش میآید و متوجه میشود که این خودکشی در واقع راهی بوده تا کسانی وفاداری او را امتحان کنند. حال قهرمان ماجرا توسط سازمانی به نام تنت استخدام میشود تا آن وسیلهی مورد نظر را به دست آورد. اما مشکلی وجود دارد …»
۳. بلید رانر (Blade Runner)
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: هریسون فورد، شن یانگ و روتخر هائر
- محصول: 1982، آمریکا و هنگ کنگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
بسیاری معتقد هستند که فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر» تبدیل به نقشهی راه فیلمسازان پس از ریدلی اسکات برای خلق فیلمهای این ژانر شد. این حرف تا حدود بسیار زیادی درست است؛ چرا که میتوان نشانههای این الهام گرفتن از ریدلی اسکات را در فیلمهای علمی- تخیلی دیگر هم دید. در واقع فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر» امروزه یکی از آثار نمادین سینمای علمی- تخیلی به حساب میآید. ریدلی اسکات داستان خود را در فضایی و حال و هوایی نوآر قرار داده و داستانی تعریف کرده که در آن عشق میان یک انسان و یک ربات، دلیلی برای آغاز یک تحول فکری میشود.
اما این فقط یک سمت ماجرا است، در داستان عدهای ربات افسار گسیخته و شورشی وجود دارند که باید توسط همان مرد نابود شوند و این در تناقض با عشق این مرد به آن ربات قرار میگیرد. ریدلی اسکات در فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر» مدام میان این دو سمت داستان در رفت و آمد است. کارآگاه داستان در جستجوی فراریها است. اگر کارآگاه را تِز در نطر بگیریم، فراریان آنتی تز داستان هستند و برخورد این دو نگاه تبدیل به همان عشقی میشود که به آن اشاره شد. پس سنتز جهان هستی، یا همان نجات بخش آدمی، عشق و محبت انسانی است و مهم نیست که فرد از چه چیزی ساخته شده است. از این منظر شباهتهایی با فیلم علمی- تخیلی «میان ستارهای» در همین فهرست وجود دارد.
طبیعتا داستان فیلم در آینده میگذرد اما ریدلی اسکات هیچ جنبهی توریستی و جذابی به این شهر پیشرفته نبخشیده است؛ بلکه بر عکس شهری چرک و کثیف خلق کرده که در هر گوشهی آن ناهنجاری و کثافتی وجود دارد و هر قسمتش نکبتی لانه کرده است. آدمیان مسخ شده به این سو و آن سو میروند و جرم و جنایت در همهی جای شهر بیداد میکند. در چنین قابی است که فیلمبرداری اثر برای خلق هر چه بهتر این فضا اهمیت پیدا میکند. جردن کراننوث، مدیر فیلمبرداری فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر» در ترسیم این سیاهی جاری در شهر بدون نقص عمل کرده است.
هریسون فورد در نقش کارآگاهی سرگشته که زندگی عجیبی دارد و مدام از این طرف به آن طرف در رفت و آمد است عالی ظاهر شده. شخصیت او هیچگاه در حال استراحت نیست و انگار همیشه خسته است. از سوی دیگر شان یانگ هم در نقش زنی رباتیک، با احساسات انسانی، بازی خوبی ارائه کرده است؛ شخصیت او گویی در یک خلسهی دائمی زندگی میکند و حتی با نیروی عشق هم امکان فرار از این گیجی را ندارد.
اما بدون شک گل سرسبد بازیگران فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر»، روتخر هائر است. او در نقش یکی از رباتهای فراری هم مردی فرزانه است و هم مردی خشن. او باید بتواند هم جنبههای خشونت بار یک ربات را درست از کار دربیاورد و هم به عنوان یک قربانی، باعث شود تا مخاطب نقش را بپذیرد و برای او دل بسوزاند. روتخر هائر به خوبی این طیفهای مختلف یک شخصیت را از کار درآورده است. اصلا پایان مبهم فیلم را هم همین ربات میسازد؛ رباتی که در پایان معلوم نیست که مانند یک انسان میاندیشد یا مانند یک ربات هیچ احساسی ندارد. طبعا دیدن چنین فیلمی در دورانی که بحث هوش مصنوعی داغ است، حسابی میتواند مخاطب را بترساند.
دیگر نقطه قوت فیلم علمی- تخیلی «بلید رانر»، موسیقی بی نظیر ونجلیس است که امروزه به یکی از نمادهای موسیقی متن در سینمای علمی- تخیلی تبدیل شده و البته در خارج از فضای سینما هم حسابی مشهور است و حسابی شنیده شده. وقتی مخاطب به گروه سازندهی فیلم «بلید رانر» نگاه میکند و اسامی مختلف را کنار هم میگذارد، مشاهده میکند که انگار همه چیز با هم جفت و جور شده تا شاهکاری ماندگار ساخته شود. ریدلی اسکات فیلم را بر اساس کتابی به نام «آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برفی میبینند؟» اثر فیلیپ کی دیک ساخته است.
«سال ۲۰۱۹، شهر لس آنجلس. دکارد یک بلید رانر است که کارش پیدا کردن و از بین بردن رباتهایی است که حضورشان بر روی کرهی زمین غیرقانونی است. جامعه به این رباتها رپلیکانت میگوید و برخی از آنها خطری جدی به حساب میآیند. خبر میرسد که چند رپلیکانت شورشی خود را به زمین رساندهاند و قصد خرابکاری در شرکت تایرل را دارند. شرکت تایرل عملا گردانندهی دنیای امروز است و این خطری بزرگ به حساب میآید. شرکت، دکارد را خبر میکند …»
۲. میانستارهای (Interstellar)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: متیو مککانهی، آن هاتوی، جسیکا چستین و مایکل کین
- محصول: 2014، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 73٪
کریستوفر نولان وقتی فیلم «میانستارهای» را ساخت که روی دور موفقیت بود و مدام فیلمهای درجه یک و شاخص میساخت. دنیا به کامش بود و فیلمهایش هم گیشهها را فتح میکردند و هم جایی برای خود در دل منتقدان سینما به دست میآوردند. در چنین قابی بود که فیلم علمی- تخیلی «میانستارهای» بر پرده افتاد؛ فیلمی که همه منتظرش بودند و قرار بود که نسخهی به روز شدهی شاهکار استنلی کوبریک یعنی فیلم علمی- تخیلی «۲۰۱۱: یک ادیسهی فضایی» باشد. در نهایت این اتفاق شکل نگرفت و گرچه «میانستارهای» با نقدهای ستایشآمیز بسیاری روبهرو شد اما برای جا خوش کردن در کنار آن اثر سترگ باید تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما میشد. حال که «اوپنهایمر» کریستوفر نولان دوباره نامش را سر زبانها انداخته، تماشای دیگر فیلمهای این فیلمساز مطرح و مرور کارنامهاش خالی از لطف نیست.
فیلم علمی- تخیلی «میان ستارهای» داستان پیچیدهای دارد. کسانی در پی از بین رفتن امکان حیات در روی کرهی زمین به دنبال راهی برای پیدا کردن مکان تازهای در سیارهی دیگری میگردند. قصه از جایی آغاز میشود که کاشتن یک محصول ساده در زمین هم با مشقتهای فراوان میسر نیست و خانوادهای که زمانی از طریق دیگری ارتزاق میکرده برای نجات بشریت و البته دوام آوردن خودش به کشاورزی رو آورده است. از آن سو تیمی وجود دارد که سالها است ماموریتش را شروع کرده تا شاید جایی قابل زیستن پیدا کند اما کسی از حضور آنها خبر ندارد و این تشکیلات کارش را مخفیانه انجام میدهد. حال پدری باید از خانوادهاش جدا شود تا بتواند از تواناییهایش استفاده کند و بشریت را نجات دهد.
تمام نقطه قوت فیلم علمی- تخیلی «میان ستارهای» برخلاف تصور نه از داستان تخیلیاش و آن نمایش نزدیک به واقعیت سیاه چالهها و سیارات دیگر، بلکه از گسترش روابط شخصیتهایش ناشی میشود. رابطهی پدری با دختر و پسرش و ترک کردن و ندیدن بزرگ شدن آنها به عظمت ماموریتی که انجام میدهد پیوند مایخورد تا عظمت و بزرگی غم او را بازتاب دهد. به همین دلیل هم همهی اینها مهمتر از تمام آن بازی با زمان و سفر در طول فضا و مکان است. اتفاقا اگر جایی نقطه اوجی هم وجود دارد، در ارتباط میان شخصیتها است که شکل میگیرد نه در جای دیگری؛ مانند اعتمادی که یکی از فضانوردها با بازی آن هاتوی به نیروی عشق دارد و بر اساس آن تصمیم می گیرد که بین دو سیاره یکی را برگزیند، نه بر اساس دو دو تا چهار تا کردنها علمی.
در چنین چارچوبی است که باید پایان فیلم علمی- تخیلی «میان ستارهای» را هم نه براساس معادلات علمی، بلکه باید بر اساس همین نیروی عشق و دوست داشتن آدمها ارزیابی کرد؛ کسانی به واسطهی تلاش بسیاری کاری را انجام دادهاند، نتیجهی این کار هم ابعادی غولآسا دارد؛ چنان غولآسا که منجر به نجات نسل بشر شده اما تمرکز فیلمساز بیش از هر چیز روی رابطهی پدر با دخترش است. انگار هیچ چیز دیگری جز همین دست در دست هم گرفتنها و دوست داشتنها اهمیت ندارد.
از سوی دیگر باید به متیو مککانهی به خاطر بازی درجه یکش در فیلم علمی- تخیلی «میانستارهای» تبریک گفت. بازی او دیگر نقطه قوت فیلم است. در صورت نبود او بسیاری از سکانسهای نمادین امروز فیلم که مدام در فضای مجازی دست به دست میشوند هم وجود نداشت و با فیلم یک سر متفاوتی طرف بودیم.
«در آیندهای نه چندان دور، هیچ محصول کشاورزی امکان رشد روی زمین ندارد. در چنین شرایطی نسل بشر امیدی به ادامه حیات ندارد و باید چارهای اندیشیده شود؛ چارهای که قطعا دیگر ارتباطی به کرهی زمین ندارد. یک خلبان سابق ناسا امروزه به همراه پسر و دخترش روی زمینی کشاورزی کار میکند و ذرت میکارد. چرا که ذرت یکی از آخرین محصولاتی است که هنوز هم امکان رشدش وجود دارد. او روزی متوجه وجود امواجی ناشناخته در اتاق دخترش میشود که اعدادی را که نمایانگر یک مختصات جغرافیایی است، روی زمین مینویسد. مرد به جاده میزند تا از مکان آن مختصات سر درآورد و در کمال شگفتی میبیند که کسانی برای انجام ماموریتی حیاتی به توانایی خلبانی او احتیاج دارند …»
۱. ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی (۲۰۰۱: A Space Odyssey)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
- محصول: 1968، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
وقتی از فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» حرف میزنیم، یعنی از بهترین فیلم این ژانر صحبت میکنیم. کمتر ژانری در تاریخ سینما است که فیلمی داشته باشد که معرف تمامیت آن باشد و با اختلاف بتوان بهترینش نامید و حتی اجماعی روی این کیفیت وجود داشته باشد و اصلا نماد ژانر به حساب بیاید. مثلا ژانر وسترن شاهکارهای مختلفی دارد که میتوانند در کنار هم معرف این ژانر باشند و هر کس بنا به سلیقهاش با شنیدن نام ژانر وسترن، به یاد یکی از این فیلمها میافتد. برخورد با ژانر وحشت یا موزیکال و فانتزی هم چنین است و هر کس بنا به علایقش یکی از شاهکارهایش را بهتر میداند و بیشتر دوست دارد. اما فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» با قدرت به عنوان بهترین فیلم ژانرش انتخاب میشود.
فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» زمانی ساخته شد که جهان در حال پوست انداختن بود. رقابتی شدید میان آمریکا و شوروی در جریان بود و هر کدام میخواست زودتر کهکشان را فتح کند. داستانهای بسیاری با الهام از حضور آدمی در فضا خلق شده بود اما هنوز کسی پا روی هیچ کرهای جز زمین نگذاشته بود. کوبریک هم دست به کار شد تا فیلمی خلق کند؛ اما مانند هر هنرمند راستین دیگری کهکشان را به عنوان مکانی میدید که میشد در دل آن سوالاتی اساسی را در باب پیدایش آدمی و هدف از زندگی طرح کرد. جالب این که در زمان ساخته شدن این فیلم هنوز پای ناسا به کرهی ماه نرسیده بود.
خلاصه که قصهی فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» بهانهای برای استنلی کوبریک است تا به پرسشهایی ازلی ابدی بپردازد. پرسشهایی در باب دلیل خلقت آدمی و مسیرش و جایی که قرار است برود. استنلی کوبریک فقط به مسیر اهمیت نمیدهد بلکه مقصد را هم نشانه میرود و تصویری منحصر به فرد از آن میسازد. دلیل پیچیده بودن پایان فیلم هم همین قدرت و توان کوبریک در نمایش پر از ابهام مسیری است که بشر آن را طی میکند. برای او انسان در همین مبهم بودن و مبهم ماندن است که تعریف میشود.
این دقیقا همان محل اختلاف او با فیلمسازان دیگر است. همین چیزها است که به ما نشان میدهد چرا جایگاه کوبریک با ساختن فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی»، جایگاهی دست نیافتی است؛ چرا که او دارای چنان نگاه یگانهای به جهان هستی است و چنان جهانبینی شکل گرفتهای در ذهن خود دارد که جرات میکند آن هدف را هم ترسیم کند اما دیگر فیلمسازانی که به ژانر علمی- تخیلی رو میآورند، در همان ترسیم مقصد گم و گور میشوند و قادر نیستند تا از ظن خود پاسخی برای این پرسش نمادین پیدا کنند.
از سوی دیگر فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» از اولین فیلمهایی است که از ترس آدمی از تکنولوژی و هوش مصنوعی میگوید. از اینکه این موجودات خالی از احساس کنترل زندگی آدمی را به دست بگیرند و تبدیل به خطری برای جان او شوند. از این منظر با فیلمی عمیقا پیشگویانه روبهرو هستیم. به ویژه این روزها که بحث هوش مصنوعی حسابی داغ است؛ چرا که عملا امروزه بدون تکنولوژی و در آیندهای نزدیک بدون هوش مصنوعی، هیچ کاری از آدم بر نمیآید و همه چیز به کمک آنها وابسته است. اما کوبریک همین تکنولوژی را هم به شیوهی خودش تصویر میکند؛ در قالب کامپیوتری که به راحتی میتواند به عنوان یکی از ترسناکترین شخصیتهای تاریخ سینما انتخاب شود، آن هم فقط از طریق نمایش یک صدا و یک نور قرمز رنگ.
فیلم علمی- تخیلی «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» روایتگر تلاش انسان برای رسیدن به کمال و ملاقات با جهان ناشناختهها و رسیدن به حداکثر دانش است. فیلم استنلی کوبریک از میل آدمی به شناختن و از ترس او از ناشناختهها تغذیه میکند و فضایی ذهنی از پیشرفت چند میلیون سالهی موجودی به عنوان آدم میسازد که در اصل تفاوت زیادی با آن چه که کوبریک در ابتدای اثر به عنوان سرآغاز زندگی میبیند، کرده است. این موجود در پی کشف کمال در حال تبدیل شدن به موجودی به نام ابرانسان است.
«فیلم با تصاویری از تعدادی انسان اولیه شروع میشود که بر سر قلمرو و غذا در جنگ هستند. ناگهان یک شی در مقابل آنها ظاهر میشود. یکی از این آدمیان پس از ظهور این شی، متوجه میشود که میتواند از یک استخوان به عنوان وسیلهای برای کشتن استفاده کند. تصویر قطع میشود به میلیونها سال بعد. حال عدهای دانشمند در جستجوی راهی برای پیدا کردن رازهای همان شی هستند. چند فضانورد برای رسیدن به این منظور عازم سیارهی مشتری میشوند …»
منبع: Screen Rant