تمام فیلمهای گیرمو دلتورو از بدترین تا بهترین (فیلمساز زیر ذرهبین)
در سالی که گذشت گیرمو دلتورو با فیلم کوچه کابوس به جهان سینما بازگشت. فیلم قبلی او یعنی شکل آب در سال ۲۰۱۷ خوش درخشیده بود و موفق شد که جایزهی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود کند. فارغ از این دو جایزه، شکل آب توانست نامزد ۱۳ جایزه شود. فیلم کوچه کابوس به اندازهی شکل آب موفق نبود اما نظر بسیاری را به خود جلب کرد، گرچه برخی هم چندان فیلم را دوست نداشتند؛ اما هر چه که بود، میتوان کوچه کابوس را در مجموع اثری موفق به حساب آورد. در این لیست همهی فیلمهای این کارگردان مهم حال حاضر دنیا به ترتیب از بدترین به بهترین بررسی شده است.
گیرمو دلتورو کارگردانی مکزیکی است که زودتر از هموطنانی مانند الخاندرو گونزالس ایناریتو پایش به هالیوود باز شد. در سال ۱۹۹۳ و پس از درخشیدن فیلم کرونوس در جشنوارهی کن، توجه تهیه کنندگان هالیوودی به دلتورو جلب شد و او خیلی سریع به آمریکا رفت تا فیلمی بسازد. از آن پس در این کشور ماند و جهان سینمایی خاص خود را بر پا کرد؛ جهانی که در آن عنصر خیال، قدرتمندتر از اتفاقات طبیعی و واقعی است و انسانها مدام با قدرتهایی از جهانهای ناشناخته دست در گریبان هستند.
ویژگی این جهان فانتزی دلتورو در این است که عنصر خیال همواره باعث آرامش و کنده شدن از مشکلات دنیا نمیشود و در اغلب اوقات تهدیدگر هم هست. طراحی داستان و همچنین شکل روایت و پرداختن به موجود غیر طبیعی داستان در دستان دلتورو، سینمای ترسناک با محوریت حضور یک هیولا را به ذهن متبادر میکند. حتی در فیلمی مانند شکل آب که موجود فانتزی داستان، از روحیاتی لطیف بهره میبرد، اما چهرهی کریه او مانع همذاتپندری مخاطب با وی میشود. در چنین چارچوبی، میتوان چنین نتیجه گرفت که کاربرد عنصر خیال در سینمای دلتورو، در واقع کنار زدن ترسهای ریشه دوانده در وجود مخاطب از طریق رویارویی با آنها است.
از سویی دیگر پرداخت افراطی این جهان فانتزی و توجه بیش از اندازه به موجودات عجیب و غریب این فضا، باعث شده که گیرمو دلتورو به کارگردانی مناقشهبرانگیز در میان مخاطبان سینما تبدیل شود. گروهی عشق او به رویاها و گنجاندن آنها در دل داستانهای سینمایی را میپسندند و همواره این روحیهی وی را ستایش میکنند اما در آن سو دیگرانی هستند که به این اندازه دخالت در واقعیت معترض هستند و نمیتوانند با فیلمهای وی ارتباط برقرار کنند.
به همین دلیل اکران فیلم کوچه کابوس برای هر دو دسته غافلگیر کننده بود. چرا که دخالت عنصر رویا در آن چندان نیست و داستان بر مبنای یک واقعیت فیزیکی و قابل لمس پیش میرود. پس دستهی اول نمیداند به فیلمی که آشکارا دلتورویی نیست چگونه واکنش نشان دهد و دستهی دوم که سالها سینمای او را از طریق پرداخت بیش از اندازه به رویا تقبیح کرده، نمیداند به این میزان از واقعگرایی چگونه واکنش نشان دهد.
در نهایت برپایی چنین لیستی برای تشکر کردن از کارگردانی است که مانند بزرگان تاریخ سینما دوست دارد به مخاطب خود رویا عرضه کند. حال با سر زدن به هر فیلم او متوجه خواهیم شد که تا چه اندازه این جهان فانتزی در نظر گیرمو دلتورو ارج و قرب دارد و چگونه توانسته جهانش را با ما تقسیم کند.
۱۱. تقلید (Mimic)
- بازیگران: میرا سوروینو، جاش برولین
- محصول: ۱۹۹۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۴٪
حتما دلیل حضور فیلم تقلید در جایگاه آخر فهرست به شرایط تولید آن باز میگردد. کمپانی میرامکس و در صدر آن هاروی واینستین تمایل داشتند که کارگردانی اثر به شخص دیگری سپرده شود و خواهان اخراج گیرمو دلتورو بودند. در نهایت او حق تدوین فیلم خودش را از دست داد و نتیجه طبعا به چیزی که مد نظرش بود تبدیل نشد. از سویی دیگر این اولین فیلم دلتورو در هالیوود و در سیستم سینمای آمریکا است. احتمالا عدم آشنایی او با جو حاکم بر سینمای آمریکا هم مزید بر علت شده که فیلم تقلید در جایگاه آخر فهرست فیلمهای این فیلمساز مکزیکی قرار بگیرد.
اما بدترین فیلم بودن در کارنامهی کاری این کارگردان حتما به معنی فاجعه بودن آن نیست. تقلید فیلمی است که میتوان آن را تماشا کرد و لذت برد. حتی چیزهایی برای مخاطب پیگیر سینمای فانتزی و حادثهمحور در چنته دارد که حسابی او را غافلگیر میکند. به ویژه اینکه بسیاری از عناصر تکرار شوندهی سینمای او در همین فیلم حضور دارد و مخاطبی که بخواهد با جهان سینمایی گیرمو دلتورو آشنا شود حتما باید آن را تماشا کند.
زندگی و اعمال دانشمندانی که از عواقب کار خود بی خبر هستند، هیولاهایی با شکلهای عجیب و غریب و فضایی تیره که مدام در فیلم های آیندهی او تکرار میشوند، همه و همه از این فیلم راه خود را به دیگر آثار او پیدا کردهاند. گرچه هیچکدام در کنار هم به موجودیتی کامل و بی نقص تبدیل نمیشوند اما میتوان هر کدام را به طور جداگانه دوست داشت و از تماشای فیلم لذت برد.
فیلم تقلید گاهی آشفته است و گاهی نمایانگر نبوغ کارگردانی که در پشت دوربین حاضر است، گاهی ریتم داستان افت میکند و گاهی لحظههایی درخشان دارد، گاهی مشخص نیست که این آدمیان کیستند و گاهی مخاطب آنها را درک میکند. همهی این آشفتگی قطعا به آن چیزی بازمیگردد که در حین ساخته شدن فیلم اتفاق افتاد و اولین کار دلتورو در ایالات متحده را به اثری نه چندان خوش ساخت تبدیل کرد.
«یک زوج محقق برای از بین بردن یک بیماری خطرناک در میان کودکان، نوعی سوسک آزمایشگاهی درست میکنند. پرورش این سوسک در ابتدا باعث میشود که بچهها بهبود یابند. این سوسک سمی کشنده تولید میکند و عامل بیماری را از بین میبرد اما یک سال پس از پرورش، به عاملی تهدیدگر برای مردم نیویورک تبدیل میشود. حال باید جلوی گسترش آن گرفته شد وگرنه …»
۱۰. کرونوس (Cronos)
- بازیگران: فدریکو لوپی، ران پرلمن
- محصول: ۱۹۹۳، مکزیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
اولین فیلم گیرمو دلتورو در مقام کارگردانی یک فیلم بلند سینمایی، یکی از موفقترین آنها در جشنوارههای اروپایی است. فیلم کرونوس موفق شد که در جشنوارهی کن سال ۱۹۹۳ جایزهی دوربین طلایی، یعنی جایزهی بهترین کارگردان فیلم اولی را برای این فیلمساز مکزیکی به ارمغان آورد و توجه کمپانیهای هالیوودی را معطوف وی کند. کمتر فیلمسازی این شانس را دارد که تنها با یک فیلم مسیر فیلمسازیاش به طور کامل عوض شود و بودجههای بسیار به سمت او سرازیر شود. شاید چنین موضوعی برای فیلمساز دیگری نکتهای منفی تلقی میشد و میتوانست در همان ابتدا، او را به کارگردانی شکست خورده تبدیل کند، اما جهان سینمایی دلتورو و آن گونه که وی به دنیا مینگریست، قطعا به سرمایههای بسیار نیاز داشت وگرنه هیچگاه به این شکلی که امروز وجود دارد در نمیآمد.
در همین فیلم اول هم میتوان به علاقهی دلتورو به جادو و جمبل و دنیاهای فانتزی پی برد. مردی در جستجوی عمر جاودان است و به آن میرسد اما جادویی سیاه امکان آن را فراهم میکند. پس رویاهای حاضر در فیلم و خیالات کارگردان به سمت و سویی تیره کشیده میشود. این همان چیزی است که در ادامهی کارنامهی دلتورو هم حضور دارد و وی را به کارگردانی منحصر به فرد تبدیل میکند.
تمایل دلتورو به داستانهای پریان با ابعادی گوتیک، حضور قدرتمند عناصر فانتزی، پیش رفتن داستان بر مبنای نیروهای خارقالعاده و مبارزهای که میان جهان انسانی و دنیای فراطبیعی جریان دارد، همه و همه در این فیلم قابل مشاهده است. همین عناصر هم بود که تهیه کنندگان سینمای آمریکا را به سمت وی کشاند تا به وی اعتماد کنند؛ آنها از همان ابتدا فهمیدند که این جوان با چنین فضای ذهنی، توانایی خلق سینمایی متفاوت را دارد.
اما فیلم خالی از مشکلات هم نیست. برخلاف بسیاری از آثار موفق کارنامهی دلتورو در این جا طنز موجود در داستان با عناصر فانتزی چندان ترکیب نمیشود و هر کدام جداگانه ساز خود را میزند. شخصیتها به درستی ساخته نشدهاند اما داستان آن چنان جذاب است که فیلم را رستگار کند.
«در سال ۱۵۳۶، مردی در وراکروز مکزیک، دستگاهی درست میکند که میتواند به صاحب خود عمری جاودان ببخشد. سالها میگذرد و در زمان حال عتیقه فروشی آن را پیدا میکند و متوجه میشود که این دستگاه میتواند کاری کند که وی همواره جوان بماند. پیرمردی در حال مرگ متوجه تواناییهای دستگاه میشود و تمایل دارد که آن را بدست بیاورد. این در حالی است که خود آن دستگاه نیرویی تخریبگر دارد و میتواند زندگی انسانها را تهدید کند …»
۹. حاشیهی اقیانوس آرام (Pacific Rim)
- بازیگران: ادریس آلبا، چارلی هونام
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪
فیلم حاشیه اقیانوس آرام در زمانی ساخته شد که دیگر جهانیان با نام گیرمو دلتورو آشنا بودند. او فیلم پسر جهنمی را ساخته بود که با وجود هزینهی بسار در گیشه موفق بود و منتقدان هم روی خوش به آن نشان داده بودند. ضمن اینکه با آن فیلم نفسی تازه به سینمای ابرقهرمانی دمیده بود که بسیار به آن نیاز داشت؛ یعنی خلق فضایی تیره، با شخصیتی که توان نابودی جهان را دارد. همین موضوع پسر جهنمی را نسبت به آثار ابرقهرمانی آن زمان که در آنها همه چیز تر و تمیز بود و مخاطب از همان دقیقهی اول خیالش راحت بود که قهرمان برنده میشود، متفاوت میکرد.
در چنین چارچوبی فیلم حاشیه اقیانوس آرام از راه رسید. همه چیز فیلم نشان از بلاک باستری عظیم داشت که قرار بود رکوردهای فروش را جابهجا کند. رباتها و افسانهها درست همان چیزی بودند که دلتورو به آنها نیاز داشت اما چیزی این وسط کم بود. اگر در فیلم شکل آب هیولا با آن چهرهی غریب قابل درک میشود یا در پسر جهانی میتوان با آن غول قرمز رنگ ارتباط برقرار مرد، به این دلیل است که دلتورو با آنها مانند شخصیتهایی انسانی برخورد میکند. موجوداتی که گرچه ظاهری انسانی ندارند اما برخوردار از احساساتی زمینی و قابل لمس هستند؛ بنابراین مخاطب هم آنها را درک میکند.
اما در اینجا خبرری از این درک نیست. همه چیز صرف بزرگتر برگزار شدن همه چیز شده و آن چه که قربانی این موضوع شده، خلق همین خصوصیات قابل لمس انسانی است. صحنههای اکشن و نبرد میان دوطرف قابل باور ساخته شده، جلوههای ویژه در کمال است، شکل و شمایل هیولاها و رباتها چیزی کم ندارد، شهرها یکی پس از دیگری سقوط میکنند و دنیا رو به ویرانی است. به نظر همه چیز برای ساخته شده فیلمی مهیج و بدون نقص فراهم است اما مخاطب در طول درگیری های نگران هیچ شخصیتی نمیشود، اصلا نگران نیست که کدام سمت ماجرا پیروز، و کدام شکست بخورد.
با وجود همهی اینها فیلم حاشیه اقیانوس آرام بسیار سرگرم کننده است و میتوان از تماشای آن لذت برد؛ چرا که باز هم داستان قوی اثر و ایدههای ناب فیلمساز باعث می شود که چندان جای خالی شخصیتپردازی نیمبند اثر احساس نشود و در نهایت فیلم رستگار شود.
«سال ۲۰۲۰. هیولاهای به نام کایجو از طریق کف اقیانوس آرام به روی سطح کرهی زمین آمدهاند و کنترل همه چیز را بدست گرفتهاند. بشر برای مقابله با کیجوها، رباتهایی عظیم ساخته که حتما باید توسط دو نفر کنترل شود. ذهن این دو نفر از طریق اتصاتلت عصبی با هم در ارتباط است تا بتوانند این روباهای غول پیکر را هدایت کنند. مبارزه میان رباتها و کایجوها آغاز می شود اما خیلی زود مشخص میشود که سر و کلهی کایجویی قدرتمندتر پیدا شده که …»
۸. پسر جهنمی (Hellboy)
- بازیگران: ران پرلمن، سلما بلر و جان هارت
- محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
یکی از سرگرم کنندهترین آثار ابرقهرمانی تمام دوران. دلتورو با ساختن فیلم پسر جهنمی خونی تازه وارد رگهای سینمای ابرقهرمانی کرد. هنوز هم سینمای ابرقهرمانی به ویژه همین آثار پر از سر و صدای مارول زیادی خوشبینانه هستند و به رویکردی مانند ان چه که در فیلم پسرجهنمی دیده میشود نیاز دارند. همه چیز آنها به اصطلاح عامیانه زیادی «پاستوریزه» است و با وجود درگیریها و کشت و کشتارهای بسیار، خیال مخاطب از قدرت قهرمانان اثر راحت است و میداند که همه چیز ختم به خیر خواهد شد و خون از دماغ آن ابرقهرمانها نخواهد آمد.
دلتورو با ساختن فیلم پسر جهنمی فضایی تیره خلق کرد که گرچه عناصر فانتزی در آن فراوان است اما مردن یک نفر هم داغی تلخ بر دل شخصیتها میگذارد و مرگ فلهای بی گناهان فقط بخشی از قاب فیلمساز نیست. آدمها گلهای کشته نمیشوند در حالی که کسی عین خیالش نیست و ککش هم نمیگزد. همین عناصر است که بعدا در فیلمهایی مانند بتمنهای کریستوفر نولان تکرار میشود و با یک پرداخت بهتر آنها را به مهمترین فیلمهای ابرقهرمانی هزارهی جدید تبدیل میکند.
قهرمان سرخ رنگ فیلم دلتورو خودش زاییدهی جهنم است اما فیلمساز از آن پس تلاش میکند که تأثیر خصایل انسانی بر او را نمایش دهد. این جدال میان ذات پلید قهرمان و محیطی که در آن بزرگ شده تمام فیلم را به جلو هل میدهد. کارگردانی عالی دلتورو در کنار ترکیب دلنشین طنز جاری در فضا با احساسات انسانی این موجود، فیلم را به اثری تماشایی تبدیل میکند. به همین دلیل است که بهترین بخشهای فیلم زمانی بر پرده ظاهر میشود که پسر جهنمی به امکان از دست دادن معشوق خود حسادت میکند؛ یعنی درست در جایی که این موجود جهنمی درست مانند یک انسان نابلاغ رفتار میکند و حسادت میورزد.
فارغ از همهی اینها فیلم پسر جهنمی یک جان هارت معرکه در نقش پدر شخصیت اصلی دارد، کسی که او را بزرگ کرده و طریقت انسانی به وی آموخته. از سویی دیگر فیلم پسر جهنمی چندتایی سکانس اکشن خوب هم دارد که باعث می شود حسابی از تماشای آن لذت ببرید. نتیجهی نهایی کار گیرمو دلتورو آن قدر خوب بود که از همان زمان اکران فیلم زمزمههای ساخته شدن قسمت بعدی آن به گوش میرسید و در نهایت هم این اتفاق با فیلم پسر جهنمی ۲: ارتش طلایی افتاد.
«هیتلر در پایان جنگ دوم جهانی دستور میدهد که به عنوان راه حل نهایی کار بر روی سلاحهای فراطبیعی آغاز شود اما این پروژه با دخالت دقیقهی اخری ارتش آمریکا شکست میخورد. در نتیجهی آزمایشات آلمانیها بچهای عجیب و غریب از دنیایی دیگر وارد جهان زمینی می شود. او چهرهای شبیه به فرزند شیطان دارد اما توسط یک انسان با مهر و محبت بزرگ میشود و در بزرگسالی با توجه به نیروهایی که دارد به جنگ با سپاهیان تاریکی میرود …»
۷. شکل آب (The Shape of Water)
- بازیگران: سالی هاوکینز، مایکل شانون، اوکتاویا اسپنسر و ریچارد جنکینز
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
شاید این سؤال پیش بیاد که چرا فیلم شکل آب در صدر فهرست بهترین فیلمهای گیرمو دلتورو نیست؟ مگر این فیلم جایزهی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را نگرفته است، پس چرا باید جایی در میانههای جدول باشد. جواب این سؤال بسیار ساده است؛ آکادمی علوم و هنرهای سینمایی در تمام طول این سالها ثابت کرده که همواره حق را به حق دار نمیدهد و در خیلی از مواقع فیلمها به خاطر حواشی یا یک دلیل فرامتنی مورد توجه قرار میگیرند. این موضوع به ویژه در چند سال گذشته که جو هالیوود تحت تأثیر هشتگها و جهان مجازی بود، حالتی نمایشی و صد البته بدتر هم به خود گرفته است تا آن جا که فیلمها عملا بنا به دلایل کاملا غیر سینمایی بر صدر مینشینند و مورد توجه قرار میگیرند.
فیلم شکل آب یکی از همین فیلمها است. فیلمی که از هر جنبش این روزها چیزی درون خود دارد بدون آن که منطقی دراماتیک برای آنها وجود داشته باشد؛ حضور غالب یک زن سیاه پوست، مردی با گرایشات جنسی غیر متعارف، زنی متفاوت که گرچه تو سری خورده و تحقیر شده اما همواره عزت نفس خود را حفظ کرده، گرههایی که فقط به دست زنان باز میشود و مردانی که تحت هیچ شرایطی آدمی درست از میان آنها پیدا نمیشود و همه شیطان مجسم هستند. در چنین قابی بود که فیلم شکل آب مورد توجه قرار گرفت و چند اسکاری را با خود به خانه برد.
اما این موضوع به آن معنا نیست که نمیتوان از فیلم لذت برد. اگر همهی آن چه که گفته شد را فراموش کنید و به جنبشهای امروزی کاری نداشته باشید و فیلم را فقط با جهان خودش بسنجید، فیلم شکل آب را اثری سرگرم کننده خواهید یافت که تماشایش لذت بخش هم هست. به ویژه اینکه از یک مایکل شانون معرکه در قالب نقش منفی بهره میبرد که حسابی مو بر تن مخاطب خود سیخ میکند.
فیلم شکل آب نشان داد که گیرمو دلتورو از برخی مخلوقات خود دست نمیکشد. هیولای این فیلم را قبلا با همین شکل و شمایل در فیلم پسرجهنمی هم دیده بودیم اما آن جا کاری به عشق و عاشقی نداشت و فقط به مأموران و پسر جهنمی در حل پروندهها کمک میکرد در حالی که این جا سوداهای دیگری در سر دارد.
در نهایت اینکه شکل آب میتوانست فقط فیلمی با جلوههای ویژهی چشمگیر باشد که فروش خوبی هم داشته است. اما انتخابش به عنوان بهترین فیلم و دادن جایزه به دلتورو به عنوان بهترین کارگردان، چندان عاقلانه به نظر نمیرسد. این موضوع زمانی آزار دهنده میشود که توجه کنیم دلتورو بر خلاف فیلم درخشان خود هزار توی پن موفق نشده تا فضای فانتزی فیلم خود را درست ترسیم کند. نکند دوباره رأی دهندگان خواستهاند که اشتباه گذشتهی خود در برخورد با فیلم هزارتوی پن را جبران کنند.
«در سال ۱۹۶۲ دو زن در یک سایت مخفی سازمان جاسوسی آمریکا به عنوان نظافتچی مشغول به کار هستند. یکی از آنها که به دلیل عارضهای توانایی حرف زدن ندارد، به طور مخفیانه متوجه حضور موجودی عجیب میشود که توسط دانشمندان محاصره شده تا مورد آزمایش قرار گیرد. این در حالی است که او یواش یواش به این موجود دل میبازد …»
۶. کوچه کابوس (Nightmare Alley)
- بازیگران: بردلی کوپر، رونی مارا، ویلم دفو و کیت بلانشت
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
فیلم کوچه کابوس اثر متفاوتی در کارنامهی گیلرمو دلتورو است. ما مخاطبان سینما بیشتر سینمای او را با فیلمهایی به خاطر داریم که در آن عناصر فانتزی و موجودات عجیب و غریب حضوری مهم دارند و درام بر اساس دنیایی خیالانگیز طراحی شده است. در چنین قابی اغلب شخصیتهای او هم آدمهایی منزوی و گوشهگیر و ترسیده بودند که با پناه بردن به این دنیای خیالانگیز برای خود مفری میساختند و از زندگی نکبتزدهی خود فرار میکردند.
در یک سوم ابتدایی فیلم هنوز هم چنین توقعی وجود دارد، به ویژه آن که فیلمساز در بساط سیرک سیار داستان به سرکردگی ویلم دفو نشانههایی قرار میدهد که حسابی جان میدهد برای آن دنیای خیالگونه و فانتزی مخصوص خود دلتورو اما فیلمساز سریع از آنها میگذرد. البته مخاطب آشنا با تاریخ سینما نیک میداند که فیلم در نهایت به سمت یک اثر نوآر با ساختاری معمایی میل میکند چرا که این فیلم، بازسازی اثر کلاسیک نوآری به همین نام ساختهی ادموند گلدینگ است و البته هر دو اثر اقتباسی از رمانی به قلم جان گریشام هستند.
در اینجا بیش از آن که با فیلمی فانتزی سر و کار داشته باشیم که سویهی خشن وجود آدمی در یک عصر تاریک را به تصویر میکشد، با آدمهایی سر و کار داریم که خود بخشی از این تاریکی هستند. همهی شخصیتهای فیلم یک چیزیشان میشود. همه اهل دوز و کلک هستند و هیچ کس آدم خوبی نیست. گویی هر کس کلاهبردار بهتری باشد، زندگی بهتری هم خواهد داشت. اما این فقط بخشی از داستان است و دلتورو بعد از ترسیم آن به سراغ بخشی دیگر میرود.
بخش بعد، در جستجوی راهی است تا تعریفی از خوشبختی ارائه دهد. همهی شخصیتهای فیلم غمی بزرگ را با خود حمل میکنند؛ غمی که از آنها آدمهای کینهتوز و بدطینت ساخته است. حتی شخصیت نسبتا مثبت داستان با بازی رونی مارا، هم چنین سمت تاریکی در وجود خود دارد. حال پای وجدان آدمها به میانهی داستان کشیده میشود و دلتورو به تأثیرات تصمیمات آدمها بر روان آنها میپردازد. اما اینکه انگیزههای شخصیتها در دست زدن به پلیدی ناگهانی نمایش داده میشود به تیغی دو لبه میماند که هم میتواند فیلم را نجات دهد و هم آن را به اثری متوسط تبدیل کند.
اما در کنار همهی اینها، فضاسازی اثر برای مخاطب علاقهمند به سینمای کلاسیک و آن داستانهای نوآر که در آن زنی اغواگر مردی را به تباهی میکشاند، کلی سکانس درجه یک و خاطرا انگیز ساخته است؛ سکانسهایی که میتوان با تماشای آنها کیف کرد و به فیلمساز دست مریزاد گفت.
«زمان: دههی ۱۹۳۰ میلادی. مردی جنازهای را کف اتاق خانهای دفن میکند و سپس خانه را میسوزاند. سوار اتوبوس میشود و در شهری دورافتاده به عنوان کارگر در سیرکی سیار مشغول به کار میشود. او در آن جا با خانوادهای آشنا میشود که با کلاهبرداری وانمود میکردند که توانایی خواندن ذهن دیگران را دارند. مرد سعی میکند شکل کار آنها را یاد بگیرد تا بتواند با دختری که در آن جا دیده و به او دلباخته فرار کند و از آن حقهها برای پول درآوردن استفاده کند اما …»
۵. تیغه ۲ (Blade 2)
- بازیگران: وسلی اسنایپس، ران پرلمن
- محصول: ۲۰۰۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۸٪
قسمت اول فیلم تیغه برای خودش پدیدهای بود. دستکاری در ژانری به قدمت ادبیات وحشت و دمیدن روح تازهای در جهان خون آشامها و دور کردن آنها از آن قصرهای دورافتاده که این سینما را ذیل ژانر ترسناک گوتیک قرار میداد، به موفقیتی بینالمللی تبدیل شد و حتی باعث شهرت جهانی بازیگر نقش اصلی فیلم یعنی وسلی اسنایپش شد. آن فیلم نشان داد که سینمای ترسناک در صورت همراهی با تغییر ذائقهی مخاطب میتواند همچنان میخکوب کننده و جذاب باشد. اما تغییر دیگری هم در فیلم تیغه نسبت به اکثر فیلمهای خون آشامی وجود داشت؛ در این جا قهرمانی حضور داشت که با کمک هنرهای رزمی از پس دشمنان و مشکلات خود بر میآمد و به همین دلیل فیلم تیغه پر بود از صحنههای اکشن و به اصطلاح بزن بزن.
موفقیت آن فیلم تهیه کنندگان را وسوسه کرد تا دنبالهای بر آن بسازند، اثری که بتواند به همان خوبی باشد و البته چیزهای جدیدی هم برای غافلگیر کردن مخاطب خود در چنته داشته باشد. پس به سراغ گیرمو دلتورو رفتند و از او خواستند که کارگردانی آن را بر عهده بگیرد. گیرمو دلتورو از همان ابتدا میدانست چه چیزی قسمت اول را به اثری موفق تبدیل کرده بود و از اهمیت آن تغییرات آگاه بود. بنابراین همانها را نگه داشت، تعدادی تغییر رادیکالتر به اثر اضافه کرد و فیلمی ساخت که میتوان آن را بهتر از نسخهی اول داستان به حساب آورد.
دلتورو استاد ساختن شخصیتهای کریه، با روحیاتی خشن و اما در عین با خصوصیات انسانی است. در فیلمهای او چه در سمت قطب مثبت ماجرا و چه در سمت قطب منفی، کشمکشی دائمی میان خیر و شر وجود دارد و آن چه که قهرمان را از ضدقهرمان جدا میکند، انتخاب آنها در قرار گرفتن کنار خصائل انسانی است. بنابراین قهرمان و ضدقهرمان فقط دو روی یک سکه هستند که یکی تصمیم گرفته از قدرتش استفاده کند و به بشر خدمت کند و دیگری بر اساس غرایز خود عمل میکند.
این تقابل که در اکثر فیلمهای او دیده میشود در این جا سمت و سویی تیرهتر هم پیدا میکند. اگر در فیلم پسر جهنمی، قهرمان در راه نجات بشریت تا دم دروازههای جهنم میرفت و حتی خود را در خطر پیوستن به قطب شر ماجرا قرار میداد، در فیلم تیغه ۲ قهرمان داستان عملا تبدیل به همان چیزی میشود که قصد مبارزه با آن را دارد؛ گویی برای رهایی از شر، باید از دل آن گذشت تا در نهایت صلح به وجود آید.
اما در حالی که دیگران زندگی خود را ادامه میدهند، آن قهرمان به دلیل رویارویی با تاریکترین بخش وجود خود، امکان یک زندگی عادی را از دست میدهد و به موجودی سرگشته تبدیل میشود. خلاصه اینکه اگر تمایل دارید که از یک فیلم ترسناک اکشن لذت ببرید که در آن جلوههای ویژهی کامپیوتری به اندازهی جلوههای ویژه میدانی اهمیت دارد و پر است از صحنههای خون و خونریزی و زد و خورد، به تماشای این فیلم گیرمو دلتورو بنشنید.
«اتفاق عجیبی بین خون آشامها و انسانها افتاده است. نسل جدیدی در میان خون آشامها ظهور کرده که بر خلاف قبلیها به سادگی نمیمیرد و حتی از خون آشامهای دیگر تغذیه میکند. تمام قربانیان آنها به موجوداتی شبیه به خودشان تبدیل میشوند و اگر همه چیز به همین صورت پیش برود نسل بشر و حتی نسل خون آشامها در خطر تهدید قرار میگیرد؛ چرا که دیگر خونی باقی نمیماند. حال بلید به همراه یک دانشمند متخصص در تولید سلاح، توسط انجمن خون آشامها به یک ملاقات دعوت میشوند تا فکری به حال حل این مشکل کنند …»
۴. قلهای به رنگ خون (Crimson Peak)
- بازیگران: میا واشیکوفسکا، جسیکا چستین، تام هیدلستون و چارلی هونام
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا، مکزیک و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪
یکی دیگر از تواناییهایی که گیرمو دلتورو به داشتنش افتخار میکند و ما هم بخشی از کارنامهی او را به آن خاطر میشناسیم، ساختن جهانی گوتیک، با مؤلفههای آشنای آن و سپس وارد کردن عناصری از جهان ذهنی خودش به آن مختصات ویژه است. او این کار را در اثر باشکوه خود یعنی هزارتوی پن انجام داده بود و نتیجه فیلمی شده بود که میتوان آن را شاهکاری برای تمام دوران نامید. سالهای گذشت و گیرمو دلتورو بالاخره سراغ فیلمی رفت که بسیار بیشتر از آن فیلم از المانهای سینمای ترسناک گوتیک بهره میبرد.
در اینجا مانند آثار گوتیک زنی حضور دارد که در هزار تویی که توسط مردی ساخته شده، گیر کرده است. معمایی وجود دارد که باید حل شود. زندگی این زن از همه جا بی خبر در خطر است و این خطر از سوی معشوق زن ایجاد شده است. زن مدام در یک فضای ذهنی و پورانویای دائمی به سر میبرد. داستان در قصری دورافتاده در قرن نوزدهم اتفاق میافتد، آن هم در بریتانیا. معماری قصر مشخصا مربوط به سبک معماری گوتیک است. ارواحی در داستان وجود دارد و خانهای جن زده که در آن هیچ چیز سر جایش نیست. همهی این مواردی که گفته شد، مشخصههای واضح سینمای ترسناک گوتیک است که عمری به درازای خود سینما و البته به درازای ادبیات وحشت دارد.
آن چه که فیلم را در چنین جایگاهی قرار میدهد، بازی بازیگران و البته کارگردانی معرکهی گیرمو دلتورو است. اگر فیلم هزارتوی پن را کنار بگذاریم، کارگردانی این فیلمساز هیچگاه چنین درخشان نبوده است. او در فیلم قلهای به رنگ خون در اوج است و همهی اجزای تکنیکی اثر را مانند موم در دستان خود دارد. فضای داخل قصر به گونهای ساخته شده تا هم بر ذهن آشفتهی شخصیت اصلی تأکید کند و هم مخاطب احساس کند که در هر گوشهی آن خطری در کمین است. نورپردازی فیلم که آشکارا سینمای اکسپرسیونیستی را به یاد میآورد در کنار دکور وهمآلود اثر به این تأثیرگذاری کمک میکند. بازیگران هم به خوبی توانستهاند که از پس نقشهای خود برآیند.
میا واشیکوفسکا به خوبی نقش زنی سرگشته را بازی کرده و به خوبی مخاطب را با تشویشهای او همراه میکند. تام هیدلستون و صد البته جسیکا چستین هم حضوری مرموز دارند اما در نهایت فیلم قلهای به رنگ خون از داستان نه چندان پر و پیمان خود و پیرنگ ضعیف آن ضربه میخورد. شخصیتها خوب پرداخته شدهاند، بازیگری معرکه است و کارگردانی هم عالی است اما همین داستان نیمبند باعث میشود که نتوان این فیلم خوب را در زمرهی یک شاهکار ترسناک به حساب آورد.
«قرن نوزدهم. قصری در شمال انگلستان. لیدی موشینگ که دلباختهی سر توماس شارپ است بالاخره با او ازدواج میکند. اما پس از چندی متوجه میشود که شوهرش رازی برای مخفی کردن دارد؛ رازی که فقط شوهر و خواهر آن مرد از آن اطلاع دارند …»
۳. ستون فقرات شیطان (The Devil’s Backbone)
- بازیگران: ماریسا پارادس، فدریکو لوپی و ادواردو نوریگا
- محصول: ۲۰۰۱، اسپانیا و مکزیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
ظاهرا گیرمو دلتورو به اتفاقات زمان جنگهای داخلی اسپانیا در دههی ۱۹۳۰ میلادی علاقهای بسیار دارد. آن مکان و آن زمان برای عامل ایجاد بسیاری از پلیدیها است و او میتواند بساط فانتزی خود را در چنین محیطی به خوبی پهن کند. او داستان بهترین فیلم خود را هم به همان دوران برد و نتیجه اثری درخشان شد به نام هزارتوی پن. در آن جا دختری وجود داشت که با موجوداتی عجیب و غریب روبهرو میشد و رویارویی با ترسهای درونیاش وی را در برخورد با مشکلات قویتر میکرد. در فیلم ستون فقرات شیطان هم مواردی مشابه وجود دارد. در این جا هم با پسری کم سن و سال روبه رو هستیم که عملا از داشتن خانواده محروم است. در این جا هم پسرک با موجودی روبهرو می شود که دریچهای جدید بر روی او میگشاید اما این بار گیرمو دل تورو بیش از فیلم هزارتوی پن به سمت و سوی یک اثر ترسناک کامل حرکت میکند.
گیرمو دلتورو در این جا برای خلق وحشت از تکنیک روایی قدیمی استفاده کرده است. یکی از دلایلی که همهی انسانها از چیزی میترسند، ناآگاهی آنها از کارکرد آن است. ما انسانها همواره از اینکه ندانیم در هر گوشه چه خبر است یا وسیلهای چگونه کار میکند، میترسیم. به همین دلیل است که در کودکی تاریکی باعث وحشت ما میشود؛ چرا که قسمت تاریک فضا را نمیبینیم و به محض روشن شدن محیط و آگاهی از آن قسمت، ترس ما هم از بین میرود.
دلتورو روی همین ناآگاهی مخاطب از اتفاقات داستان استفاده میکند و او را در محیطی قرار میدهد که نمیداند چرا این همه وهمآلود و غریب است. شخصیت اصلی هم مانند من و شمای تماشاگر آگاهی چندانی از وضعیت آنجا ندارد. فیلمساز اطلاعات خود را به صورت قطره چکانی به مخاطب میدهد تا هر گونه اطلاعی از اتفاقات داستان مانند سقفی بر سر او آوار شود. همین ناآگاهی سببساز ترس میشود و داستان را به جلو هل میدهد.
این تکنیک روایی، گرچه قدیمی است اما اگر به خوبی استفاده شود، هنوز هم جواب میدهد و باعث ایجاد ترس میشود. دلتورو بر خلاف فیلم قلهای به رنگ خون، در اینجا داستان پر پیچ و خم خود را به خوبی پیش میبرد و روند علت و معلولی اثر به خوبی کار میکند. گرچه نتیجهی نهایی تبدیل به فیلمی کامل نمیشود اما فیلم ستون فقرات شیطان بدون شک بهترین فیلم گیرمو دلتورو است که به تمامی به گونهی ترسناک تعلق دارد.
«سال ۱۹۳۹. اسپانیا. در سال آخر جنگ داخلی اسپانیا پسری به نام کارلوس که پدرش در جنگ کشته شده به مدرسهای شبانهروزی فرستاده میشود اما نمیتواند با دیگر بچهها کنار بیاید. او به زودی متوجه وجود روحی در انبار مدرسه میشود که قصد دارد به او چیزی را بفهماند. روح متعلق به دانشآموزی است که توسط کسی کشته شده …»
۲. پسرجهنمی ۲: ارتش طلایی (Hellboy 2: The Golden Army)
- بازیگران: ران پرلمن، داگ جونز و سلما بلر
- محصول: ۲۰۰۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
همانطور که قبلا گفته شد، فیلم پسرجهنمی، به اثری قابل بحث در جهان سینمایی ابرقهرمانی و آثار ساخته و پرداخته بر مبنای کتابهای مصور تبدیل شد. گیرمو دل تورو با آن اثر خونی تازه به رگهای این سینما تزریق کرد و البته امکان ادامهی فعالیت خود در هالیوود را هم بیمه کرد. فروش خوب فیلم و بازخورد خوب آن از سوی منتقدان، زمینهی ساخت فیلم دوم را هم فراهم آورد تا کمپانیهای هالیوودی زمینهی خلق یک فرانچایز سینمایی را فراهم کنند.
همواره هنگام ساختن دنبالهای بر یک فیلم موفق، این امکان وجود دارد که آن دنبالهی آن فیلم به اثری درخور تبدیل نشود و حتی خاطرات خوب اولی را هم با خود از بین ببرد. این اتفاق در طول تاریخ سینما بارها و بارها افتاده و اتفاقا تاریخ ثابت میکند که در اکثر مواقع مگر در صورت بروز استثناهایی مختلف، همواره چنین است. اما گیرمو دلتورو قبلا و با ساختن فیلم تیغه ۲ ثابت کرده بود که میتواند فیلمی بهتر یا حداقل هم سنگ اثر اول پدید آورد و کماکان مخاطب و منتقدان را راضی نگه دارد. اگر در آن جا فیلم اول را کارگردان دیگری ساخته بود و وی باز هم دومی را عالی ساخته بود، پس چرا نسخهی دوم فیلمی را که خودش ساخته، بهتر از کار در نیاورد.
دلیل حضور فیلم پسرجهنمی ۲: ارتش طلایی در چنین جایی از فهرست هم همین است. دلتورو آن جهان تیره و تار قسمت اول را میگیرد، تلختر میکند، به شخصیتها عمق بیشتری میبخشد و از همه مهمتر در ترکیب طنز داستان با سمت تلخ ماجرا باز هم موفق عمل میکند.
داستان فیلم عظیمتر از قسمت اول است و تعداد شخصیتها هم بیشتر است. حضور چنین مواردی در اغلب مواقع فیلمها را به آثاری آشفته تبدیل میکنند که در آنها همه چیز قربانی عظیمتر شدن سکانسهای اکشن و درگیری شده است. در واقع همه چیز صرف راضی کردن سهل پسندترین قشر مخاطبان میشود و نتیجهی نهایی تبدیل به اثری قابل ذکر که در یادها میماند، نمیشود. خود گیرمو دلتورو هم چنین فیلمی در کارنامهاش دارد؛ فیلم حاشیه اقیانوس آرام که در آن همه چیز، از شخصیت پردازیها تا داستان و پیرنگ اثر قربانی پرداختن بیش از حد به سکانسهای عظیم و استفاده بیش از حد از جلوههای ویژهی کامپیوتری شده است.
اما در فیلم پسرجهنمی ۲: ارتش طلایی چنین اتفاقی نمیافتد. شخصیتها به اندازهای که یک فیلم فیلمی فانتزی و ابرقهرمانی نیاز دارد، قوام یافتهاند و داستان هم به شکلی خوب و روان تعریف میشود. همه چیز به اندازه است و فیلمساز میداند چگونه داستان خود را تعریف کند. همهی اینها در کنار هم قرار گرفته تا فیلم پسرجهنمی۲: ارتش طلایی به چنین جایگاه والایی در کارنامهی کاری دلتورو دست پیدا کند.
«موجوداتی شیطانی قصد دارند بر علیه انسانها اعلام جنگ کنند و کنترل کره ی زمین و زندگی آدمی را به دست بگیرند. موجوداتی که پسرجهنمی از ذات آنها آگاه است. پسر جهنمی ارتشی ترتیب میدهد و به سراغ مبارزه با آنها میرود اما …»
۱. هزارتوی پن (Pan’s Labyrinth)
- بازیگران: ایوانا باکرو، سرژی لوپز
- محصول: ۲۰۰۶، اسپانیا و مکزیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
اگر گیرمو دلتورو هیچ فیلمی به جز هزار توی پن نمیساخت یا اگر همهی فیلمهای دیگرش حتی به درد تماشا کردن هم نمیخوردند، وجود همین یکی کافی بود تا نام او در حافظهی سینما دوستان برای همیشه بماند. نگارنده کمتر فیلمی را با واژهی شاهکار خطاب میکند و همواره سعی میکند که در استفاده از این کلمه محتاط باشد و هیچ فیلم دیگری از این فیلمساز را هم شایستهی این عنوان نمیداند اما این اثر بدون شک شایستهی این است که شاهکار خطاب شود.
هزارتوی پن به همان اندازه که دربارهی وحشت جاری در زندگی در چارچوب یک جنگ نابرابر و ظالمانه است، به همان اندازه دربارهی احساسات عمیق انسانی در طول یک زندگی ناخواسته هم هست. دخترک داستان در جایی زندگی میکند که هیچ علاقهای به آن ندارد. مادرش درماندهتر از آن است که تکیهگاه او باشد و تحت فرمان ناپدری است و ناپدریاش هم که مردی سنگدل با تمام رذایل اخلاقی است.
در چنین قابی رویاها به کمک دخترک میآیند اما نه بهآن شکل مرسوم و در قالب شوالیهای با اسب سپید که همه چیزهای ترسناک را از بین میبرد و فقط زیبایی خلق میکند. در این داستان پریانی، خبری از رویاهای شیرین از جنس رویاهای سیندرلا که در نهایت از آن خانهی جهنمی فرار میکند یا دخترک جادوگر شهر از نیست. در واقع هیچ چیز خوشباورانه نیست. بلکه این انسان درمانده در رویاهایش اول باید با ترسهای درونش و ترسهای اطرافش روبهرو شود.
در چنین حالتی است که جهان برای وی مفهومی حقیقی میگیرد. پس گیرمو دل تو در تلاش است که از طریق رویا و خیال، به حقیقت برسد و در این کار موفق هم هست؛ کاری که در تمام فیلمهایش در جستجوی آن است اما هیچگاه نتوانسته این طی طریق را مانند فیلم هزارتوی پن به شکلی شاهکار خلق کند.
جهان تیره و تار فیلم هزارتوی پن، پر از امید است و میل به زندگی با تمام توان. جایی که آدمی حد و مرزش را میشناسد و با قدرتهای بیکرانش آشنا میشود. در این جا دیگر نیاز به ابرقهرمانهایی با قدرت بی حد و اندازه نیست، این جا دخترکی از دریچهی رویا میتواند ابرقهرمان زندگی خود باشد.
طراحی سکانسهای رویا معرکه است. برخی از آنها حسابی میتواند ترسناک هم باشد. موجودات عجیب و غریب جهان فانتزی فیلمساز در هیچ زمان دیگری به این اندازه سر جای خود نبودهاند و در هیچ زمان دیگری این همه مخاطب را تحت تأثیر قرار نمیدادند. ترکیب واقعیت و خیال هیچگاه در سینمای گیرمو دلتورو این چنین در کمال نبوده است و هیچگاه داستانی از جنس آلیس در سرمین عجایب چنین میخکوب کننده نبوده است.
«در زمان جنگهای داخلی اسپانیا، دختر بچهای به همراه مادر باردار و ناپدریاش که یک افسر فاشیست دولت ژنرال فرانکو است، در منطقهای جنگلی زندگی میکند. ناپدری دخترک مأموریت دارد که انقلابیهای آن منطقه را پیدا کند و از بین ببرد. دخترک روزی حشرهای میبیند و آن حشره وی را به هزارتویی در همان نزدیکی می برد که همه چیز در آن غیر طبیعی است. این هزار تو به مکانی زیرزمینی منتهی میشود و اتفاقاتی خیالی برای دختر روی میدهد که برخی حتی جان او را هم تهدید میکند…»
منبع: Taste of cinema