۱۱ فیلم برتر ژان لویی ترینیتیان؛ از بازیگران روشنفکر سینمای فرانسه (پرتره‌ی یک بازیگر)

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۲ دقیقه
فیلم دنباله رو

چه دورانی بود دهه‌های پر جنب و جوش ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در کشور فرانسه و سینمای آن. دورانی که در هر گوشه‌ی آن مردان و زنانی گرد هم آمدند و سینمایی به وجود آوردند که تا سینما وجود دارد، پا برجا است و کهنه نمی‌شود. این مردان و زنان، هر کدام به ستاره‌های حرفه‌ی خود تبدیل شدند و حال که دهه‌ها از آن دوران گذشته، یک به یک پر می‌کشند و علاقه‌مندان را در خلوت خود، با آن گذشته‌ی دریغ‌آلود تنها می‌گذارند. همین چند روز پیش ژان لویی ترنتینان، بازیگر بزرگی که محصول همان دوران و همان سینما بود هم از دنیا رفت. چند ماه پس از ژان پل بلموندو، دیگر هم نسلش. در این لیست ۱۱ فیلم برتر ژان لویی ترنتینان بررسی شده است.

با شنیدن نام ژان لویی ترنتینان چه چیزی بیشتر به ذهن می‌آید؟ بازیگری فرانسوی در نقش مردان ایتالیایی؟ چشمان نافذش پشت آن عینک دسته مشکی در فیلم «زد»؟ لبخند همواره تلخش؟ حنجره‌ی دریده‌اش در شاهکار جاودانه‌ی کوروبوچی و قفلی که بر دهانش زده‌اند یا عشق عجیب و غریبش در آخرین حضور مهمش بر پرده‌ی سینما در فیلم «عشق» در دوران کهنسالی؟ قطعا همه‌ی این‌ها و چیزی فراتر از آن؛ گوشه‌گیری و فرارش از شهرت. این که در طول این سال‌ها کمتر مصاحبه می کرد، این که تن به اخبار زرد نمی‌داد، این که در کارش هم همواره سطحی از استاندارد وجود داشت و عجیب این که بیش از هر بازیگر دیگری در سینمای فرانسه با کارگردانان بزرگ کار کرد.

فهرست فیلم‌هایی که در آن‌ها حاضر شده به راستی غبطه‌برانگیز است. هم کارگردانان موج نوی سینمای فرانسه، هم کارگردانان جریان اصلی و هم کارگردانان ایتالیایی عاشق همکاری با او بودند و همین هم دستش را باز می‌گذاشت تا با فراغ بال دست به انتخاب بزند و در هر پروژه‌ای شرکت نکند و همین هم کارنامه‌اش را چنین درخشان کرده است.

پرسونای بازیگری‌اش نه مانند ژان پل بلموندو پر جنب و جوش بود و نه مانند آلن دلون تودار و کم حرف. جایی میان این دو طیف قرار می‌گرفت. در فیلم «سکوت بزرگ» که لام تا کام حرف نمی‌زند و در فیلم «دنباله‌رو» مدام در حال حرف زدن و بحث کردن و چانه زدن است؛ یا با استادش، یا با همسرش و یا با مافوق‌هایش. اما چیزی ثابت در این میان وجود دارد؛ چشمانی نافذ که بزرگترین گنجینه‌ی هر بازیگری است، چشمانی که می‌تواند فراتر از کلام بیانگر هر احساسی باشد.

بازیگری با روحیات و پرسونای ژان لویی ترنتینان فقط می‌تواند در سینمای کشوری مانند فرانسه متولد شود. جایی که در آن بازیگری هم مانند دیگر اجزای عالم سینما، جلوه‌ای روشنفکرانه دارد و مانند آمریکا در ستارگی و حضور مداوم مقابل دوربین خلاصه نمی‌شود. او مانند یک هنرمند واقعی زیست و مردم هم مانند یک هنرمند واقعی با وی رفتار کردند. هیچ‌گاه به سمت و سوی جلوه‌های زشت شهرت کشیده نشد و گرچه در اواخر عمر در غم از دست دادن فرزند می‌زیست و کمتر در فیلمی ظاهر می‌شد اما میراثی گران‌بها از بازیگری برجا گذاشت که از چارچوب مرزها فراتر رفت و مخطابانی جهانی پیدا کرد.

۱۱. عشق (Amour)

فیلم عشق

  • کارگردان: میشائیل هانکه
  • دیگر بازیگران: امانوئل ریوا، ایزابل هوپر
  • محصول: فرانسه، اتریش و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

میشاییل هانکه همواره در فیلم‌هایش به دنبال کشف ریشه‌های خشونت بوده است. او تلاش کرده تا جوابی برای چرایی دست زدن آدمی به جنایت در جامعه‌ی به ظاهر مدرن امروز پیدا کند. هانکه این آزار را فقط مختص به اتفاقات درون قاب نمی‌بیند بلکه سعی می‌کند آن را در فرم اثر خود هم به کار ببرد. او روایتی دست اول و البته تلخ از عشق ارائه داده بود که همان قدر که غریب می‌نمود، ترسناک هم بود. فیلمش حسابی در جهان درخشید و مخاطب را کیفور کرد.

ژان لویی ترنتینان در این فیلم در نقش پیرمردی اهل هنر و موسیقی ظاهر شده که مجبور است از همسر بیمار خود مراقبت کند. بازی وی در کهنسالی در کنار دیگر هم نسلش یعنی امانوئل ریوا، فیلم «عشق» را به لحاظ بازیگری به فیلمی غنی تبدیل کرده است. این دو در کنار هم موفق شده‌اند که آن چه که میشائیل هانکه در ذهن داشته را به درستی اجرا کنند. ریوا با چهره‌ی تکیده در کنار ترنتینان همیشه نگران که با کشمکشی عمیق و درونی دست و پنجه نرم می‌کند، به گونه‌ای ظاهر شده‌اند که نمی‌توان شخص دیگری را به جای این دو در نظر گرفت. در چنین بستری ایزابل هوپر خارق‌العاده هم به این جمع اضافه می‌شود تا فیلم «عشق» به لحاظ ترکیب بازیگرانش به راستی غبطه‌برانگیز باشد.

میشاییل هانکه استاد بازی با احساسات مخاطب و منزجر کردن او از رفتارهای شخصیت‌هایش بر پرده‌ی سینما است. هانکه این آزاردهندگی را فقط مختص به اتفاقات درون قاب نمی‌بیند بلکه سعی می‌کند آن را در فرم اثر خود هم به کار ببرد. او بیشتر به دنبال آن است تا ما را به فکر فرو ببرد تا هم به چگونگی پیدایش شر و هم به نتیجه‌ی آن فکر کنیم. او با فیلم «عشق» تلاش می‌کند تا به ابهام حول شخصیت‌ها و داستانش دامن بزند و از هرگونه اظهار نظر صریح پرهیز کند. به همین دلیل فضای فیلم او مستقیما تحت تأثیر جریان هنری سینمای اروپا است تا سینمای داستانگو و بی‌پرده‌ی آمریکا. فیلمی که در جشنواره‌های اروپایی خوش درخشیده بود اما ظاهرا آمریکایی‌ها با جلوه‌های موسوم به هنری آن چندان ارتباط برقرار نکردند، جایزه‌ی بهترین فیلم و نخل طلای کن را ربود و به آخرین فیلم مهم ژان لویی ترنتینان در مقام بازیگر تبدیل شد.

«دو موسیقی‌دان کهنسال که سال‌ها پیش با هم ازدواج کرده‌اند در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. آن‌ها خاطرات خوب گذشته‌ی خود را دارند و همین هم تسلای خاطر آن‌ها در سنین پیری است. تا اینکه زن سکته‌ی مغزی می‌کند و قدرت تکلم و البته حرکت خود را از دست می‌دهد. مرد مجبور است که در این سن و سال از او مراقبت کند اما …»

۱۰. بدکاره‌ها (Bad Girls)

فیلم بدکاره‌ها

  • کارگردان: کلود شابرول
  • دیگر بازیگران: استفانی آردان، ژاکلین ساسارو
  • محصول: 1968، فرانسه و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 77٪

کلود شابرول را به عنوان آغازگر موج نوی سینمای فرانسه می‌شناسیم. فیلم‌های «سرژ زیبا» (le beau serge) و «عموزاده‌ها» (les cousins) به سال‌های ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ اثر او این جنبش را راه انداخت و درست یک سال بعد رفقایش یعنی فرانسوآ تروفو و ژان لوک گدار به ترتیب با فیلم‌های «۴۰۰ ضربه» (۴۰۰ blows) و «از نفس افتاده» (breathless) این جنبش سینمایی را جهانی کردند. پس می‌توان او را آغازگر راهی نامید که در نبودش سینمای امروز چیزی کم داشت و مسیر درست خود را نپیموده بود.

کلود شابرول بعد از دوران موفق خود در عصر موج نو تغییر مسیر داد و فیلم‌هایی ساخت که بسیاری آن‌ها را شبیه به آثار استادش یعنی آلفرد هیچکاک می‌دانستد. او در این فیلم‌ها بر زندگی طبقه‌ی متوسط کشورش متمرکز شد و سعی کرد با نمایش زشتی‌های این طبقه دورویی‌ها، خشونت‌ها و کینه‌های آن‌ها را نمایش دهد. او که خودش هم از این طبقه می‌آمد، از عافیت طلبی مردمان این طبقه دلزده بود و در آثارش می‌شد این دلزدگی را دید.

فیلم «بدکاره‌ها» اثری است درباره‌ی فرار از وضع موجود. فرار از بازیچه‌ی دیگران قرار گرفتن و پناه بردن به جایی دور از اجتماع خشمگین. شخصیت مرکزی فیلم دختری است بی تجربه که نمی‌داند چگونه خود را با جامعه یکی کند، عشق بورزد و خود را در دل محیط حل کند. او به جایی دور در کنار زنی ثروتمند پناه می‌برد و همین هم آغاز ماجرا می‌شود.

فیلم با تمرکز بر شخصیت اصلی ساخته شده است و کلود شابرولی که هنوز تحت تاثیر سینمای موج نو قرار دارد، روندی آرام و بطئی را برای تعریف کردن داستان خود انتخاب کرده است. فضای فیلم، فضایی تیره و تار است و شابرول در عین حال که سعی می‌کند تماشاگرش را به فکر فرو ببرد، هیچ باجی هم به وی نمی‌دهد.

در چنین چارچوبی است که با یکی از مهم‌ترین آثار این فیلم‌ساز معرکه‌ی فرانسوی روبه‌رو هستیم. داستان فیلم آشکارا درباره‌ی دو زن از دو طبقه و از دو نسل است. زن مسن‌تر و پولدارتر سعی می‌کند با اسیر کردن دختر جوان، دوباره احساس جوانی کند و همین که می‌بیند دخترک رقیبی برای او می‌شود، وی را پس می‌زند. در مرکز جدال میان این دو مردی قرار دارد که نقش آن را ژان لویی ترنتینان بازی می‌کند. این مرد ندانسته در شرایطی قرار می‌گیرد که خود تاثیر کمی در پیدایش آن دارد و نمی‌داند بین آن دو زن چه می‌گذرد. در چنین فضایی است که ژان لویی ترنتینان هم نقش مردی فریب خورده را به خوبی بازی می‌کند و نقش یک معمار اهل طبقه‌ی بورژوا را.

«زنی به نام فردریک با دختری به نام وای آشنا می‌شود. فردریک ثروتمند است و ویلایی در خارج از شهر دارد و وای هم یک هنرمند خیابانی است. این دو به ویلای فردریک می‌روند در حالی که دو دوست دیگر زن هم در آن جا هستند. یک شب فردریک ترتیب یک مهمانی را می‌دهد و وای در آن مهمانی با مرد معماری آشنا می‌شود و با هم جمع را ترک می‌کنند اما …»

۹. قطار سریع‌السیر اروپا (Trans-Europ-Express)

فیلم قطار

  • کارگردان: آلن رب گریه
  • دیگر بازیگران: شارل میلو، ماری فرانس پیسیر
  • محصول: 1966، فرانسه و بلژیک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:

آلن رب گریه قبل از ورود به سینما، از نویسندگان مهم کشور فرانسه بود و یکی از چهره‌های مهم رمان نو در این کشور به شمار می‌رفت. آثارش تحت تاثیر جریان‌های پست مدرنیستی در ادبیات بود و همواره مورد توجه رولان بارت، منتقد ادبی و نظزیه‌پرداز بزرگ فرانسوی قرار می‌گرفت. او حتی در زمان ورود به سینما کارش را با نویسندگی شروع کرد و فیلم‌نامه‌ی «سال گذشته در مارین باد» (last year at Marienbad) را نوشت که در عالم سینما به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلم‌های جریان سینمای مدرن شناخته می‌شود.

از همین فیلم‌نامه می‌توان به سبک نوشتار آلن رب گریه در ادبیات پی برد. رب گریه واقعیت و خیال را در هم می‌آمیخت و چندان به جریان رئالیستی توجهی نداشت چرا که معتقد بود رئالیسم نمی‌تواند تمام وجوه واقعیت را بازگو کند. در فیلم‌نامه‌ی «سال گذشته در مارین باد» از همین الگو بهره گرفت و خیال را با واقعیت ادغام کرد. فیلم «قطار سریع‌السیر اروپا» هم با همچین نگرش تجربی ساخته شده است. فیلم عملا پیرنگ و خط داستانی ندارد و از جریان مرسوم سینما فرار می‌کند. به همین دلیل در جریان سینمای مدرن جایگاه ویژه‌ای دارد.

بسیاری معتقد هستند که آلن رب گریه سینما را در ادامه‌ی ادبیات می‌دید به همین دلیل از آن استفاده‌ای می‌کرد که در داستان‌هایش از آن بهره می‌برد. به عنوان مثال همین فیلم «قطار سریع‌السیر اروپا» اساسا درباره‌ی نویسندگی و نویسندگان است و قصه در آن اهمیت چندانی ندارد. سه نویسنده درون قطاری با هم چانه می‌زنند و درباره‌ی داستان مشترکی صحبت می‌کنند و آن میان تکه‌هایی از داستان‌های مدنظر هر کدام بر پرده می‌افتد. شاید برخی در برابر چنین سینمایی دافعه داشته باشند اما نمی‌توان کتمان کرد که کارگردان در خلق فضا عالی عمل کرده و فیلمی ساخته که با وجود تجربی بودنش مخاطب پیگیر را راضی می‌کند.

بنابراین شاید بتوان فیلم «قطار سریع‌السیر اروپا» را یک اثر فیلم در فیلم نامید یا حتی اثری که از تکنیک‌های فاصله گذاری برشتی استفاده می‌کند تا مخاطب خود را با فاصله نسبت به قصه نگه دارد. اما اگر خوب بنگرید این فیلمی است در ستایش قصه‌گو و قصه‌گویی. ژان لویی ترنتینان در این فیلم در نقش یک قاچاقچی مواد مخدر بازی می‌کند. فیلم علاقه‌ای به شخصیت‌پردازی او به شیوه‌ی مرسوم ندارد چرا که شخصیت خامی است که باید خام هم بماند. بالاخره او شخصیتی است که هنوز روی کاغذ آن سه نویسنده شکل نگرفته است.

آلن رب گریه از سینماگران موسوم به جریان ساحل چپ در فرانسه است؛ جریانی که کمتر از کارگردانان برخاسته از مجله‌ی کایه دو سینما، خود سینما را دوست داشت و آن را به ادبیات بسیار نزدیک می‌دید.

«سه نویسنده وارد قطاری می‌شوند و شروع می‌کنند به نوشتن درباره‌ی قاچاق بین‌المللی مواد مخدر. فیلم اجرای هر سه ورسیون را نمایش می‌دهد و در این بین اصلاحاتی که نویسندگان به خاطر بحث کردن با هم انجام می‌دهند، نمایش داده می‌شود.»

۸. بالاخره یکشنبه (Vivement Dimanche)

فیلم بالاخره یکشنبه

  • کارگردان: فرانسوآ تروفو
  • دیگر بازیگران: فنی آردان، کالین سیهول
  • محصول: 1983، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 78٪

فرانسوآ تروفو دیگر کارگردان بزرگ فرانسوی برخاسته از جریان موج نوی سینما بود که ژان لویی ترنتینان با او همکاری کرد. گرچه این فیلم نسبت چندانی با آن سینما ندارد و سال‌ها پس از افول موج نو ساخته شده اما فرانسوآ تروفو از مهم‌ترین فیلم‌سازان آن جریان بود که فیلم «۴۰۰ ضربه»‌اش باعث جهانی شدن این موج، و آشنایی مردم جهان با آن شد. تروفو بیش از هر کارگردان دیگری به آرای این دوران باور داشت و بیش از هر کارگردان هم دوره‌ش برای سرپا ماندن تفکراتش جنگید و وقت گذاشت. این اغراق نیست اگر بگوییم سینما تمام زندگی وی بود و با آن می‌زیست.

تروفو بعد از به دست آوردن شهرت از جریان موج نو، به سراغ ساختن فیلم‌هایی رفت که بتواند هم عقاید شخصی خود در بیان کند و هم مخاطب را سرگرم کند. چرا که وی اصلا به دنبال این نبود که سینمای جریان اصلی را دست بیاندازد یا بر تمامیت سینمای مخاطب پسند بشورد؛ کاری که رفیق و هم‌دوره‌ایش یعنی ژان لوک گدار انجام می‌داد. به همین دلیل است که یک کمدی به ظاهر معمولی مانند «بالاخره یکشنبه هم در میان آثار او دیده می‌شود.

فیلم «بالاخره یکشنبه» با نام «محرمانه خدمت شما» (confidentially yours) در جهان عرضه شد. تروفو فیلمش را از کتابی به نام شب یکشنبه طولانی به نویسندگی چارلز ویلیامز اقتباس کرد که داستانی جنایی را با زبان طنز بازگو می‌کند. فیلم بازگشت با شکوهی به سینمای مورد علاقه‌ی تروفو است؛ همان سینمای وامدار آلفرد هیچکاک بزرگ که تروفو آن قدر دوستش داشت و در واقع آن را می‌پرستید. در ضمن فیلم «بالاخره یکشنبه» اثر نوآر خوبی هم هست. به ویژه فیلم‌برداری سیاه و سفید فیلم که با کار معرکه‌ی کارگردان، مخاطب را به یاد آن دوران پرفروغی می‌اندازد که کارآگاهای سینمای نوآر به دنبال حل یک پرونده تا ته دنیا می‌رفتند.

ژان لویی ترنتینان در این فیلم در نقش مردی به نام جولین ورسل را بازی می‌کند که متهم به قتل است. او در دفترش پنهان شده و این در حالی است که منشی وی به دنبال حل کردن پرونده است. در چنین چارچوبی ژان لویی ترنتینان بازی خوبی در قالب مردی که توان انجام کاری ندارد و حسابی هم درمانده است ارائه کرده. چشمان نافذ این بازیگر در چنین جاهایی به درد او می‌خورد؛ درست در زمان‌هایی که شخصیت‌های وی مستاصل و غرق شده هستند و امید چندانی ندارند و صاحب آن چشمان باید چند احساس مختلف را فقط با صورتش به مخاطب خود منتقل کند.

فیلم «بالاخره یکشنبه» آخرین فیلم فرانسوآ تروفو در مقام کارگردان بود. فیلمی که خودش چندان دوستش نداشت اما جواهر قدرنادیده‌ای است که حسابی شما را سر کیف می‌آورد.

«جولین ورسل، یک فروشنده‌ی خانه است که بعد از شکار در نزدیکی یک دریاچه به بنگاه معاملاتی خود بازمی‌گردد. در برگشت وی متوجه می‌شود که مردی در همان زمان او در منطقه‌ی شکار کشته شده و تمام شواهد نشان می‌دهد که وی قاتل است. در این میان که ورسل خود را در دفترش پنهان کرده تا توسط پلیس دستگیر نشود، باربارا منشی وی به دنبال حل کردن معمای قتل آن مرد است …»

۷. سه رنگ: قرمز (Three colors: Red)

فیلم قرمز

  • کارگردان: کریستف کیشلوفسکی
  • دیگر بازیگران: ایرنه ژاکوب، ژان پیر لوری
  • محصول: 1994، سوئیس، فرانسه و لهستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

این سومین و آخرین فیلم از مجموعه‌ی سه رنگ کریستف کیشلوفسکی است. قبل از این فیلم به ترتیب دو فیلم «آبی» و «سفید» هم عرضه شد که با این یکی تشکیل سه گانه‌ای را می‌داد که به پرچم کشور فرانسه اشاره دارد. کریستف کیشلوفسکی کارگردانی لهستانی بود که در کشور خودش آثار درجه یکی خلق کرد. بسیاری سریال «ده فرمان» (dekalog) او را هنوز هم بهترین سریال تاریخ تلویزیون در جهان می‌دانند که دو قسمت آن با همان بازیگران و با تغییرات اندکی به شکل فیلم سینمایی در جهان عرضه شد؛ فیلم‌های «فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق» (a short film about love) و «فیلم کوتاهی درباره کشتن» (a short film about killing).

سه گانه‌ی رنگ او سه داستان مجزا دارد اما به لحاظ درونمایه مانند زنجیری به هم متصل می‌شوند. در فیلم «آبی» با زنی روبه‌رو هستیم که پس از مرگ شوهر و فرزندش در یک تصادف به شدت بیمار می‌شود و سعی می‌کند با غم خود کنار بیاید. در فیلم «سفید» یک مهاجر لهستانی در کشور فرانسه نگران است که همسر فرانسوی‌اش از وی جدا شود. و در فیلم «قرمز» داستان‌های پراکنده‌ای از آدم‌های مختلف را شاهد هستیم که به واسطه‌ی تصادفی به هم مرتبط می‌شوند.

آن چه از پاراگراف بالا به ذهن متبادر می‌شود، اهمیت روابط انسانی در این فیلم‌ها است؛ روابطی به ظاهر ساده که هم می‌توانند وجد آور باشند و هم می‌توانند آدمی را تا مرز فروپاشی کامل پیش ببرند. در فیلم «قرمز» این روابط بر شخصیت‌های بیشتری تمرکز دارد؛ شخصیت‌هایی که هر کدام دوران سختی را پست سر می‌گذارند و بدون این که از قبل یکدیگر را بشناسند به هم کمک می‌کنند. در نگاه کریستف کیشلوفسکی هیچ چیز زیباتر و در عین حال رازآمیزتر از همین روابط عادی روزمره در یک زندگی عادی نیست و وی سعی می‌کند پیچیدگی این روابط را به نحوی به زبان تصویر در آورد.

در این فیلم ژان لویی ترنتینان در نقش یک قاضی بازنشسته بازی می‌کند که اوقات فراغتش را به استراق سمع تماس‌های مردم می‌گذراند. او از این طریق به درک بهتری نسبت به مساله‌ی قضاوت در دوران فعالیتش پی می‌برد. از سوی دیگر وی  در جوانی عشق زندگی خود را از دست داده و هیچ‌گاه نتوانسته پس از آن سر بلند کند. بازی ژان لویی ترنتینان در فیلم «سه رنگ: قرمز» شاید بهترین بازی وی در دوران پیری باشد. دوران بلوغی که هم در رفتار این بازیگر جاسنگین خانه کرده و هم در کلامش هویدا است.

«دختری به نام والنتین از یک رابطه‌ی دورادور با معشوقش عذاب می‌بیند. معشوق او که در انگلستان اقامت دارد تصور می‌کند که والنتین در دوری او به وی خیانت می‌کند. بر اثر یک تصادف والنتین با یک قاضی بازنشسته روبه‌رو می‌شود که زندگی عجیبی دارد. پیرمرد که عشق خود را در جوانی از دست داده، از طریق استراق سمع تلفن‌های همسایه‌ها روز خود را شب می‌کند. در همسایگی والنتین هم مرد جوانی زندگی می‌کند که درس قضاوت می‌خواند؛ او هم به تازگی از عشق زندگی خود جدا شده و به نظر می‌رسد که پا در مسیر پیرمرد گذاشته است …»

۶. زد (Z)

فیلم زد

  • کارگردان: کوستا گاوراس
  • دیگر بازیگران: ایو مونتان، ایرنه پاپاس
  • محصول: 1969، الجزایر و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪

کوستا گاوراس را بیشتر به خاطر تفکرات عدالت خواهانه‌اش می‌شناسیم. او کارگردانی است که آشکارا به تفکرات چپ باور دارد و علاقه‌ای هم ندارد که آن‌ها را پنهان کند. در جوانی از علاقه‌مندان به انقلاب‌های سوسیالیستی در کشورهای مختلف بود و این موضوع را از طریق ساختن فیلم‌هایی مانند «حکوکت نظامی» (state of siege) و همین فیلم «زد» یا فیلم «گمشده» (missing) با بازی درجه یک جک لمون نشان داد. در فیلم «حکومت نظامی» که بازیگر معرکه‌ای مانند ایو مونتان در آن بازی می‌کند او به قلب انقلاب اروگوئه می‌زند و تصویری رئالیستی از دخالت‌های کشور آمریکا در برابر این جنبش‌ها نشان می‌دهد؛ دخالت‌هایی که از ترس سر کار آمدن حکومت‌هایی سوسیالیستی در حیات خلوت آمریکا سرچشمه می‌گرفت. در فیلم «گمشده» هم که اساسا تصویری تلخ از عذابی که این دخالت‌ها بر جان و روان شهروندان خود آمریکا نازل می‌کند، به نمایش در می‌آید.

اما بدون شک فیلم «زد» در جایگاهی رفیع‌تر می‌ایستد. فیلم عملا به دو قسمت کاملا مجزا تقسیم می‌شود. در بخش اول یک جنبش مردمی در تلاش است تا بتواند به شکلی قانونی قدرت را در یک کشور فرضی به دست بگیرد. رهبر این جنبش که نقش آن را باز هم ایو مونتان بازی می‌کند پس از به خشونت کشیدن شدن مراسم این حزب، به دست عواملی ناشناس ترور می‌شود و از این جا بخش دوم داستان که با ورود یک بازپرس همراه است، شروع می‌شود.

فیلم «زد» آشکارا اتفاقات حاکم بر کشور یونان در زمان حکومت دیکتاتوری سرهنگ‌ها که حکومتی متکی بر قدرت نظامیان بود را نمایش می‌دهد. دوربین کوستا گاوراس هیچ ابایی ندارد تا سمت مشخصی بایستد و از آن دفاع کند. چرا که در مقابل آن نیرویی  سرکوبگر قرار دارد که هیچ بویی از انسانیت نبرده است. در واقع کوستا گاوراس یک سمت را بسیار انسانی نمایش می‌دهد و سمت دیگر را حیواناتی که گاهی هم احمق هستند.

ژان لویی ترنتینان در نقش همان شخصیت بازپرس که قرار است جریان قتل را روشن کند بازی می‌کند. بازی او در قالب این بازپرس شاید بهترین بازی وی هم باشد. گرچه نقش‌آفرینی‌اش در فیلم «دنباله‌رو» به کارگردانی برناردو برتولوچی که بر صدر همین فهرست هم تکیه زده، معروف‌ترین بازی وی در تاریخ سینما است اما نمی‌توان منکر این موضوع شد که شمایل وی در قالب مردی بسیار باهوش که مو را از ماست می‌کشد و در عین حال به هیچ عنوان هم خریدنی نیست و به عدالت ایمان دارد، اجرای بهتری است. باز هم چشمان نافذ او از پست آن عینک قطور کار خود را می‌کند و تصویر مردی را می‌سازد که بسیار به خودش اعتماد دارد و اجازه نمی‌دهد احساساتش مانع کارش شود.

فیلم «زد» توانست جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را در همان سال از آن خود کند و بازی ژان لویی ترنتینان هم بسیار در سرتاسر دنیا مورد توجه قرار گرفت. ضمن این که فیلم کوستا گاوراس هیجان‌انگیزترین فیلم این فهرست هم هست. در حین تماشای فیلم پلک نخواهید زد، تضمین می‌کنم.

موسیقی فیلم را میکیس تئودوراکیس آهنگساز فقید یونانی ساخته که یکی از برترین موسیقی متن‌های تاریخ سینما است.

«رهبر یک حزب مخالف حکومت در جریان یک سخنرانی در خیابان مقابل محل سخنرانی‌اش ترور می‌شود. در حالی که صحنه‌ی جنایت بسیار شلوغ بوده و هرج و مرج در زمان جنایت برقرار بوده است، بازپرسی مامور می‌شود تا جریان قتل را پی بگیرد. اما موانعی علاوه بر شلوغی محل جنایت سر راه او قرار دارد. به نظر می‌رسد که عده‌ای پر نفوذ و صاحب قدرت دوست ندارند که حقیقت ماجرا کشف شود اما …»

۵. یک مرد و یک زن (A Man and a woman)

فیلم یک مرد و یک زن

  • کارگردان: کلود للوش
  • دیگر بازیگران: آنوک آمه، آنتوان سیره
  • محصول: 1966، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪

«یک مرد و یک زن» یکی از برترین فیلم‌های فرانسوی عاشقانه‌ی تاریخ سینما است. اثری که هم موفق شد جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آن خود کند و هم اسکار بهترین فیلم‌نامه را بگیرد. داستان فیلم، داستان آشنایی است؛ زن و مردی با هم آشنا می‌شوند و پس از مدتی موانعی عاطفی در برابرشان قرار می‌گیرد. این دو علارغم تمایل به یکدیگر، باید سدهایی را از مقابل خود بردارند اما انجام این کار چندان ساده نیست؛ چرا که این موانع درونی هستند و با روح و روان آن‌ها سر و کار دارند.

داستان که داستان آشنایی است.‌ آن چه که فیلم را تبدیل به اثر مهمی می‌کند رویکرد جذاب کلود للوش در داستانگویی است؛ برای وی شخصیت‌ها و احوالاتشان مهم‌ترین چیز در عالم هستی است و به گونه‌ای با آن‌ها رفتار می‌کند که می‌توان احساس عمیق وی به مخلوقاتش را دید. چنین عاملی در کار کمتر فیلم‌سازی وجود دارد. برخی از فیلم‌سازان از شخصیت‌های خود به عمد فاصله می‌گیرند و سعی می‌کنند احساسات خود را درگیر نکنند و البته بسیاری هم صرفا کار خود را می‌کنند و ماننند صنعتگری که به انجام شغلی مشغول است، کار خود را تمام می‌کنند و می‌روند.

اما للوش حداقل در فیلم «یک مرد و یک زن» اینگونه نیست. بسیاری بر فیلم خرده می‌گیرند که تصاویرش زیادی کارت پستالی است یا زیادی خوش بینانه است. در همان زمان اکران فیلم هم اینگونه بود و بسیاری آن را زیادی عامه‌پسند می‌دیدند که سعی می‌کند به واسطه‌ی جذابیت ستاره‌هایش (آنوک آمه ستاره‌ی فیلم‌های فلینی بود و ترنتینان هم در آن زمان جایگاه خود را محکم کرده بود) و هم‌چنین برخورداری از موسیقی متن زیبایش، اثری جدی قلمداد شود. اما با گذر همه‌ی این سال‌ها توخالی بودن این نقدها مشخص شده چرا که هم شخصیت‌ها هنوز ملموس هستند و هم فیلم هنوز کار می‌کند.

ژان لویی ترنتینان در این فیلم در نقش مرد عاشق‌پیشه‌ای بازی می‌کند که شغلش رانندگی در مسابقات اتوموبیل‌رانی است. شخصیت او غمی دارد. غمی که از فوت همسرش به یادگار مانده است و باز هم چشمان درخشان و نافذ ژان لویی ترنتینان به کارش می‌آید تا وی بتواند این غم را به مخاطب خود منتقل کند. از سوی دیگر او رفته رفته عاشق هم می‌شود و می‌توان برق شیطنتی را در چشمانش مشاهده کرد؛ چه موهبتی است برخورداری از چنین چشمانی برای یک بازیگر.

«مردی به نام ژان که راننده‌ی مسابقات اتوموبیل‌رانی است و زنی به نام آن که منشی صحنه فیلم‌های سینمایی است، در یک روز یکشنبه در مدرسه‌ی فرزندانشان با یکدیگر آشنا می‌شوند. در دیدار بعدی این دو به هم نزدیک‌تر می‌شوند. در این دیدار ژان به آن می‌گوید که همسرش خودکشی کرده و آن هم از مرگ شوهر خود می‌گوید. رفته رفته رابطه‌ی این دو جدی می‌شود اما آن می‌گوید که به دلیل خاطره‌ی شوهر مرحومش نمی‌تواند دوباره عاشق شود …»

۴. و خداوند زن را آفرید (And God created woman)

فیلم و خداوند

  • کارگردان: روژه وادیم
  • دیگر بازیگران: بریژیت باردو، کورد یورگنس
  • محصول: 1956، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 71٪

نام فیلم «و خداود زن را آفرید» که می‌آید همه به یاد بریژیت باردو می‌افتند؛ انگار این فیلم ساخته شده تا ستایشگر این هنرپیشه‌ی نامدار فرانسوی باشد. زمانی مخاطبان سینما وی را زیباترین زن دنیا می‌دانستند و در دورانی که دیگر خبری از مرلین مونرو نبود، جانشین بر حق وی تصور می‌کردند. بریژیت باردو عموما نقش زنانی مستقل را بازی می‌کرد که بی پروا بودند و البته زیبایی ظاهریشان بیشتر باعث دردسر آن‌ها بود. این مورد تا آن جا پیش می‌رفت که فیلم‌سازان فرانسوی به محض برخورد با شخصیت یک زن اغواگر در یک سناریو، بریژیت باردو را برای بازی در قالب آن نقش در نظر می‌گرفتند. انگار این زیبایی برای خود بازیگرش هم مایه دردسر بود تا موفقیت.

در فیلم «و خدواند زن را آفرید» هم همه‌ی این‌ها قابل شناسایی است. باردو نقش زنی را بازی می‌کند که با وجود مشکلات فراوان در زندگی، دو برادر را به جان هم می‌اندازد؛ اما رویکرد فیلم‌ساز در نشان دادن این جنبه اصلا منفی نیست، بلکه کاملا قدرت و استقلال او را تحسین می‌کند. از این منظر فیلم «و خداوند زن را آفرید» اثری رادیکال در زمان خود محسوب می‌شود چرا که در نمایش قدرت‌های یک زن و هم‌چنین جسارت او در نمایش امیال جنسی‌اش بسیار از زمانه‌ی خود جلوتر است.

به علاوه‌ی همه‌‌ی این‌ها فیلم «و خداوند زن را آفرید» به لحاظ ساختار و نحوه‌ی تولید هم بسیار به جریان سینمای موج نوی فرانسه نزدیک است. بازیگرانی جوان و فیلم‌نامه‌ای پیشرو و استفاده از محیط واقعی، همه و همه باعث می‌شود که بتوان آن را هم خانواده‌ی این جریان مهم سینمای فرانسه در چهار پنج سال بعد دانست. به همین دلیل تماشای فیلم برای علاقه‌مندان به سینمای موج نو امری ضروری است؛ چرا که باعث شناسایی ریشه‌های آن می‌شود.

علاوه بر بریژیت باردو، فیلم «و خداوند زن را آفرید» باعث شهرت ژان لویی ترنتینان جوان هم شد. او در آن زمان هنرپیشه‌ای تازه کار بود و هنوز با پختگی دوران اوجش فاصله‌ی بسیاری داشت. اما بسیار خوش شانس بود که یکی از بهترین فیلم‌هایش را در همان ابتدای جوانی و آغاز فعالیتش بازی کند؛ هر چند که زیر سایه‌ی بریژیت باردو باشد.

«آنتوان به ژولیت که یک دختر هجده ساله‌ی یتیم است و قرار است در یتیم خانه زندگی کند، قول می‌دهد که او را از یتیم خانه نجات دهد. اما مادرخوانده‌ی ژولیت در تلاش است تا اجازه‌ی انجام چنین کاری را ندهد. برادر کوچکتر آنتوان یعنی میشل وارد عمل می‌شود و به ژولیت قول می‌دهد که با وی ازدواج کند و ژولیت هم می‌پذیرد. این موضوع دو برادر را به جان هم می‌اندازد …»

۳. شب من نزد مود (My night at Maud’s)

فیلم شب من نزد مود

  • کارگردان: اریک رومر
  • دیگر بازیگران: فرانسوآ فابین، ماری کریستین بارو
  • محصول: 1969، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪

اریک رومر یکی از فیلم‌سازان مهم موج نو بود که مانند بقیه‌ی آن‌ها کارش را از مجله‌ی کایه دو سینما و نوشتن درباره‌ی فیلم‌ها زیرنظر آندره بازن آغاز کرد و بعد به فیلم‌سازی رو آورد. البته بی سر و صداترین آن‌ها هم بود و از اساس فیلم‌هایش بسیار جمع و جورتر از دیگران بود. در داستان‌های او آدمی و مشکلاتش در مرکز درام قرار دارد و به جای اینکه داستان به کنش‌های آن‌ها متکی باشد یا پای احساساتی غلیظ درمیان باشد و بر اساس آن جلو برود، تمرکز فیلم بر ژست‌ها و مکث‌های شخصیت‌ها و در نهایت درگیری‌های وجودی آن‌ها است. به همین دلیل او دیرتر از دیگر فیلم‌سازان موج نو مورد توجه قرار گرفت اما در طول نزدیک به چهل سال فعالیت گنجینه‌ای از آثار درخشان برای ما به جا گذاشت.

فیلم «شب من نزد مود» چهارمین فیلم از سری فیلم‌هایی شش حکایت اخلاق اریک رومر است. اولین آن‌ها فیلم «دختر نانوای مونسو» (the bakery girl if monceau) به سال ۱۹۶۳ بود و آخرینش فیلم «عشق در بعد از ظهر» (love in the afternoon) محصول سال ۱۹۷۲ میلادی است.

فیلم «شب من نزد مود» روایت پر دیالوگ سه آدم است که در برزخ یک رابطه گرفتار آمده‌اند. آدم‌هایی با درگیری‌های ذهنی که نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند و چیزی از درون آن‌ها را می‌خورد و عذاب می‌دهد. اریک رومر برای این که مخاطب با فیلم همراه شود و این درگیری‌های درونی را درک کند، فیلمی آرام و با حوصله ساخته که شاید مخاطب اهل سرگرمی را خوش نیاید. شخصیت‌های فیلم مدام حرف می‌زنند و فلسفه می‌بافند اما دقیقا نقطه قوت کار اریک رومر همین‌ جا است. او با آدم‌ها و شخصیت‌ها چنان جادویی می‌کند که دغدغه‌ی آن‌ها دغدغه‌ی مخاطب شود و قصه‌ی ایشان را تا انتها تماشا کند.

ژان لویی ترنتینان در این فیلم در نقش مردی سردرگم و فلسفه‌باف ظاهر شده که میان امیالش و اخلاقیات گیر کرده و نمی‌داند که چه کار کند. همین موقعیت فرصت مناسبی است که او با جادوی چشمانش به بهترین شکل در برابر دوربین ظاهر شود. چشمان سرد و بی روح او خبر از یک درگیری درونی عمیق می‌دهد اما در عین حال مخاطب احساس می‌کند که صاحب این چشمان امکان آزاد کردن یک انرژی بسیار را هم دارد؛ در واقع گرچه ظاهرش چیزی نمی‌گوید اما کشمکش درونی او هر لحظه ممکن است به کنشی ختم شود. خوب از کار درآوردن این احساسات متناقض دقیقا آن چیزی است که از ژان لویی ترنتینان هنرپیشه‌ای بزرگ می‌سازد.

«مردی کاتولیک و معتقد به تازگی با دختری به نام فرانسوآ آشنا شده و قصد دارد که با وی ازدواج کند اما هنوز پا پیش نگذاشته است. روزی او با دوستی روبه‌رو می‌شود و آن دوست مرد را به خانه‌ی معشوقش که مود نام دارد، جهت صرف شام دعوت می‌کنند. این سه نفر در خلال شب درگیر بحثی جدی درباره‌ی فلسفه می‌شوند و با آغاز شدن کولاک مرد مجبور می‌شود که شب را آن جا بماند …»

۲. سکوت بزرگ (The great silence)

فیلم سکوت بزرگ

  • کارگردان: سرجیو کوروبوچی
  • دیگر بازیگران: کلاوس کینسکی، فرانک وولف
  • محصول: 1968، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

«سکوت بزرگ» در کنار «جنگو» (django) از جمله شاهکارهای سرجیو کوروبوچی است و یکی از فیلم‌های نمونه‌ای ژانر موسوم به وسترن اسپاگتی به شمار می‌رود. در زمانه‌ای که آمریکایی‌ها چندان به ساختن فیلم وسترن مشغول نبودند، ایتالیایی‌ها پا پیش گذاشتند و به رهبری سرجیو لئونه و سرجیو کوروبوچی آثاری را به جا گذاشتند که به بخش مهمی از تاریخ سینما تبدیل شد.

ترکیب بازیگران فیلم ترکیب عجیبی است. هنرپیشه‌ی عجیب و غربی مانند کلاوس کینسکی که او را بیشتر به خاطر خلق شخصیت‌های دیوانه‌ی فیلم‌های ورنر هرتزوگ می‌شناسیم در کنار بازیکری جاسنگین و باوقار مانند ژان لویی ترنتینان قرار گرفته است. چنین ترکیب بازیگرانی خبر از آنچه می‌دهد که با ‌آن روبه‌رو خواهیم شد. ترنتینان در این فیلم یک کلمه هم حرف نمی‌زند. او فرصت کافی دارد که فقط با چشمانش بازی کند. چشمان او در این فیلم خبر از گذشته‌ای تلخ دارد که غم آن هنوز هم شخصیت را آزار می‌دهد. در چنین بستری وی یکی از بهترین بازی‌های کارنامه‌ی خود را ارائه کرده است.

در فیلم «سکوت بزرگ» بر خلاف بسیاری از آثار وسترن، خبری از آفتاب سوزان و چشم‌اندازهای بیابانی فیلم نیست و همه چیز در سرما و برفی طاقت‌فرسا جریان دارد. ضمن این که در این جا قرار نیست با یک وسترن متعارف روبه‌رو شویم که آدم‌هایش نمادهایی از خیر و شر هستند و در پایان سمت خیر داستان با عبور از سد مشکلات، خوبی را به شهر بازمی‌گرداند. به همین دلیل شخصیت‌های داستان هم چندان قرار نیست پایبند به اخلاق باشند و فقط تقابل آن‌ها با یکدیگر و دوری و نزدیکی آن‌ها از قطب خیر داستان، نسبتشان با دیگران را مشخص می‌کند.

جادوی انیو موریکونه‌ی آهنگساز مخاطب را به یاد فیلم‌های وسترن اسپاگتی، به ویژه آثار سرجیو لئونه (موسیقی «خوب، بد، زشت» یا «به خاطر یک مشت دلار» را به یاد بیاورید) می‌اندازد. اما او فقط وسترن‌های اسپاگتی لئونه را به ترنم سازهای خود مفتخر نکرد بلکه در کنار فیلم‌سازان ایتالیایی دیگر این ژانر هم بود و یکی از بهترین تصنیف‌های خود را برای همین فیلم «سکوت بزرگ» ساخت.

شاید امروزه کوروبوچی را به واسطه‌ی ادای دین تارانتینو به فیلم‌های او به ویژه فیلم «جنگو» بشناسیم اما وی پس از لئونه مهم‌ترین فیلم ساز وسترن اسپاگتی است و اتفاقا در داستان‌گویی از او سرراست‌تر عمل می‌کند؛ به این معنا که قصه‌هایش با پیچش‌های کمتری سر و کار دارد اما هیجان فیلم به همان اندازه بالا است. از این گذشته باید نام و خاطره‌ی او را به واسطه‌ی حفظ ژانر وسترن بعد از افول آن در آمریکا گرامی  داشت؛ چرا که معلوم نبود بدون او، حتی لئونه و به طبع آن ایستوود به عنوانپ یکی از نمادهای اصلی سینمای وسترن وجود داشته باشند.

بعد از وسترن‌سازهای معرکه‌ای مانند جان فورد و آنتونی مان دیگر کسی نمانده بود که به این سینما علاقه داشته باشد. در این زمان است که ایتالیایی‌ها از راه می‌رسند و آن ژانر را به نفع خود مصادره می‌کنند. تفاوت این وسترن‌ها با نمونه‌ی آمریکایی خود در این است که حال پای فرهنگ متفاوت و علایق متفاوتی وسط است وگرنه این فیلم‌سازان ستایش‌گران آن استادان بودند.

در این وسترن خوش رنگ و لعاب، کوروبوچی روایتی جنایی را تعریف می‌کند که یک سرش به انتقام گره خورده و سر دیگرش به نفرت. اما مهمترین دورن‌مایه‌ی کارهای کوروبوچی که در این یکی هم قابل شناسایی است، جنبه‌های نیهیلیستی داستان‌ها و فضای حاکم بر فیلم‌ها است. خبری از جهان آسوده و منتظر در پس‌زمینه‌ی درگیری‌های افراد نیست و با رفتن قهرمانان هیچ چیز رنگ آرامش را نخواهد دید.

اما قطعا معنای نیهیلیسم این نیست که ناامیدی در فضای فیلم موج می‌زند بلکه بدتر از آن؛ حتی در خود انتقام و اعمال مردان داستان هم هیچ معنایی وجود ندارد. این‌ها عده‌ای مرده‌ی متحرک هستند که در حال نمایش چیزی هستند که شرایط برایشان به وجود آورده و انگار انتخابی ندارند وگرنه هیچ هدفی در رفتارشان نهفته نیست.

«سال ۱۸۹۸، یک هفت‌تیر کش لال از سوی یک بیوه استخدام می‌شود تا انتقام مرگ شوهرش را از یک گروه جایزه بگیر که در کوه‌های نوادا مخفی شده‌اند، بگیرد …»

۱. دنباله‌رو (The Conformist)

فیلم دنباله رو

  • کارگردان: برناردو برتولوچی
  • دیگر بازیگران: استفانیا ساندرلی، گاستونه موشین
  • محصول: 1970، ایتالیا، فرانسه و آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

برناردو برتولوچی با ساختن فیلم «دنباله‌رو» بخشی از تاریخ کشورش را روایت کرده است که بیش از هر زمان دیگری در تاریخ معاصر ایتالیا با مفهوم خشونت و خونریزی گره خورده است. او قرار است داستان قاتلی را تعریف کند که تمام تلاش خود را برای برخورداری از یک زندگی عادی به کار می‌برد. اما فیلم‌ساز این کار را به شیوه‌ی متدوال انجام نمی‌دهد. این آدمکش که برای آرمان‌های فاشیستی استخدام شده، متفاوت از پرداخت افرادی است که در فیلم‌های دیگری با شخصیت‌هایی این چنین سراغ داریم. او نه جانی است و نه قسی القلب. او فقط می‌خواهد عادی باشد و عادی زندگی کند اما شرایط غیر معمول، آدم‌هایی غیر معمول پرورش می‌دهد تا ایشان معمولی بودن را نه در داشتن یک زندگی عادی، بلکه در دست زدن به جنایت ببینند.

در واقع در فیلم «دنباله‌رو»، برناردو برتولوچی به دورانی می‌پردازد که در آن همرنگ جماعت شدن به معنای طی کردن مسیری عکس یک زندگی معمولی است و از این طریق به سیستمی می‌تازد که در آن ارزش آدمی نه به خاطر شخصیتش بلکه به خاطر میزان فداکاری به عده‌ای جنایتکار سنجیده می‌شود. در چنین قابی برخورد او با اشخاص دیگری که شیوه‌ی زندگی متفاوتی را در پیش گرفته‌اند و از زندگی خود لذت می‌برند و فقط به فکر آرمان‌های حزبی نیستند، تمام افکار او را به هم می‌ریزد. همین برخورد دو دیدگاه آن پایان معرکه‌ی فیلم را می‌سازد.

نقش این مرد واداده را ژان لویی ترنتینان بازی می‌کند. داستان هر چه بیشتر پیش می‌رود شخصیت بیشتر به عاقبت اعمالش فکر می‌کند و بیشتر متوجه می‌شود که معنای آرمان و هدف زندگی را اشتباه فهمیده است. دستگاه فاشیسم یک آدم چشم و گوش بسته می‌خواهد اما او نمی‌خواهد که اینگونه باشد، بلکه دوست دارد که به سویی، به قله‌ای باور داشته باشد. از همین رو درگیری‌های درونی وی آغاز می‌شود و ترنتینان هم در نمایش این درگیری‌ها سنگ تمام می‌گذارد.

بازی ژان لویی ترنتینان در قالب نقش اصلی یکی از نکات قوت فیلم است. او به خوبی توانسته نقش مردی را بازی کند که مدام میان آسمان و زمین معلق است و هیچ‌گاه نمی‌تواند تصمیم خودش را بگیرد. همین درک پا در هوا بودن شخصیت و تلاش برای گسترش دادن آن باعث شده تا او بتواند از پس نقش برآید و تصویری یگانه از مردی بسازد که همه چیزش را به خاطر پشت پا زدن به حقیقت از دست داده است.

از سویی دیگر برناردو برتولوچی دست به روانشناسی چنین افرادی هم می‌زند. شخصیت اصلی و هم‌چنین دستیار او از چیزی رنج می‌برند و مشکلی اساسی دارند. از چیزی که باعث شده رفتاری جنون آمیز به ویژه در برخورد با زنان نشان دهند. شخصیت اصلی از اتفاقی در کودکی خود صدمه دیده و بعد از سمت پدر دیوانه‌ی خود رانده شده است. مادرش زندگی بی بند و باری دارد و همین تأثیری عمیق بر رفتارش گذاشته است. به ویژه آن اتفاق وحشتناک کودکی که دلیل وجودی‌اش شده و وقتی در پایان فیلم با روی دیگری از آن اتفاق روبه‌رو می‌شود، حتی طرز فکر خود را که به خاطرش حاضر بود آدم بکشد، انکار می‌کند.

در جای جای فیلم طرفداران تفکرات فاشیستی یا کور تصویر می‌شوند یا مانند پدر شخصیت اصلی دیوانه. در سکانس شاهکاری مارچلو در حضور استاد سابق خود تفسیری از عدم وجود حقیقت‌جویی در جامعه‌ی آن زمان ایتالیا ارائه می‌دهد که می‌تواند به این آدمیان کور و کر معنایی تلخ ببخشد. آن‌ها همگی همان انسان‌های در زنجیری هستند که مارچلو در غار خود تصور می‌کند که هیچ‌گاه  نور واقعی را ندیده‌اند و فقط تصوری از آن دارند.

ویتوریو استورارو با فیلم‌برداری فیلم «دنباله‌رو» کاری خارق‌العاده انجام داده است. کیفیت تصاویری که او گرفته، در هماهنگی کامل با داستان پر تلاطم فیلم و البته فضای سرد آن و منطبق بر درونیات یخ‌زده‌ی شخصیت اصلی داستان است. مارچلو، شخصیت اصلی فیلم، مردی است که هیچ‌گاه بر سر مواضعش با تمام قدرت نمی‌ایستد. او همواره از اتفاقی که در گذشته برایش افتاده، فراری است و به همین دلیل انگار در همان گذشته منجمد شده و دیگر به لحاظ عاطفی پیشرفت نکرده است. دوربین ویتوریو استورارو هم سعی در خلق همین انجماد دارد و نمی‌توان به قاب‌های ساخته شده توسط وی خیره شد و سرمای جاری در فضا را احساس نکرد.

«مارچلو کلریچی، یک افسر در تشکیلات پلیس مخفی دولت فاشیست ایتالیا در زمان موسیلینی است. او به پاریس می‌رود تا پروفسور و استاد سابق خود را ترور کند. در این بین ما تصاویر مختلفی از زندگی او مانند زمان پیوستنش به تشکیلات فاشیسم یا برخوردهایش با مادر خود و ازدواجش را می‌بینیم.»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X