۱۰۰ فیلم برتر قرن بیستم که حتما باید ببینید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۲۷ دقیقه

سینما در قرن بیستم میلادی و در طول فقط صد سال به اندازه‌ی تمام هنرهای دیگر تغییر کرد و فراز و فرود داشت. اگر دیگر هنرها قرن‌ها برای یک جهش یا تغییر صبر می‌کردند، سینما در عرض چند سال چنان زیر و زبر می‌شد که آثار تازه‌اش انگار در جهانی دیگر ساخته شده‌ بودند. در چنین قابی است که مخاطب سینما با وجود صرف وقت بسیار و تماشای آثار مختلف و خواندن کتاب‌های متنوع در طول‌ سال‌ها، باز هم از درک و شناخت گوشه‌های مختلف آن باز می‌ماند و آثار مهم ندیده‌اش، از آثار تماشا کرده بیشتر می‌شود. با چنین نگاهی ۱۰۰ فیلم مهم قرن ۲۰ میلادی را انتخاب کرده‌ایم تا در این هیاهوی بسیار و جهان پر شتاب امروز، چراغ راهی باشد برای کسانی که دوست دارند دیدی کلی بر آن چه که در قرن اول پس از تولد سینما، بر هنر هفتم رفته داشته باشند؛ با ذکر این نکته که این لیست برای شناخت موردی هیچ‌کدام از دوره‌های پر اهمیت تاریخ سینما کافی نیست و نمی‌تواند درکی کامل ارائه دهد.

از زمان اختراع سینماتوگراف توسط برادران لومیر در سال ۱۸۹۶، تا زمانی که ژرژ میلیس شروع به کار کرد و آثارش در چهارگوشه‌ی جهان دیده شد، سینما نه به عنوان هنر و نه حتی به عنوان رسانه جدی گرفته می‌شد. سینما یک اختراع سرگرم کننده بود که می‌شد از طریق آن پول درآورد. سردستی‌ترین اتفاقات فیلم‌برداری می‌شد و بعد برای عمومی که هیچ تصوری از تصویر متحرک نداشتند، پخش می‌شد. فیلم‌هایی مانند «ورود قطار به ایستگاه» و «خروج کارگران از کارخانه» که فقط از یک نما تشکیل می‌شدند و نه داستانی داشتند و نه اتفاق خاصی در آن‌ها می‌افتاد، فقط مناسب حال کسانی بود که هیچ‌گاه در عمر خود تصاویر متحرک ندیده بودند؛ این چنین قطعا سینما با گذر زمان خیلی زود مخاطبش را از دست می‌داد و قطعا خیلی زود هم از بین می‌رفت؛ چرا که تازگی خود را از دست می‌داد. پس چاره چه بود؟

در همان زمان، جنگ میان آمریکا و اسپانیا هم در جریان بود و سینما توانست چند صباحی از طریق نمایش اتفاقات آن بیشتر عمر کند. فیلم‌بردارانی تصاویری از نبردها ثبت و ضبط کردند و اولین اتفاق مهم برای سینماتوگراف پس از اختراعش همین جا شکل گرفت: تبدیل شدن این پدیده به یک رسانه؛ چرا که حال می‌توانست بخشی از خبر باشد. تصاویر ضبط شده برای مردم پخش می‌شد و می‌توان پیدایش مستندهای جنگی را به همان دوره نسبت داد.

اما هنوز تا پیدایش فیلم بلند داستانی زمان بسیاری باقی مانده بود. در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن بیستم، شعبده‌بازی در فرانسه با نام ژرژ میلیس حضور داشت که سودای دیگری در سر داشت. او توانسته بود دوربینی بخرد و از آن جایی که صاحب جایی مانند یک سیرک بود، تلاش می‌کرد که آن را به استودیو تبدیل و داستان تعریف کند. او دوربینش را برداشت، فیلم‌نامه نوشت، گریم و طراحی لباس کرد و نتیجه فیلم‌هایی شد مانند «سفر به ماه» (a trip to the moon) به سال ۱۹۰۲ که داستانی پر فراز و فرود داشت و نفس فیلم دیدن را عوض کرد. حال مخاطب نه به صرف تماشای تصویر متحرک (چون یواش یواش تازگی آن از بین می‌رفت) بلکه برای دیدن یک داستان تازه به سینما می‌رفت؛ یعنی دقیقا همان کاری که من و شما امروزه انجام می‌دهیم. پس سینما فراتر از یک رسانه، به هنر تبدیل شد و میلیس را هم می‌توان اولین هنرمند آن دانست.

سال‌ها و دهه‌‌ها گذشت؛ سر و کله‌ی بزرگانی مانند دیوید وارک گریفیث پیدا شد و فیلم بلند داستانی را به وجود آورد، جنگ جهانی اول آمریکا را به قدرت سینمایی اول دنیا تبدیل کرد، مکاتب سینمایی یکی پس از دیگری از راه رسیدند، جنگ دوم جهانی آمد و رفت و آن چه که در این میان بیشتر و بیشتر تکامل پیدا می‌کرد، دستور زبان سینما بود که هم به لحاظ فرمال خود را با دنیای اطرافش تطبیق می‌داد و هم به لحاظ محتوا. همین تطبیق‌پذیری دیگر خصوصیت سینما شد؛ پاسخگویی به احساسات مخاطب در هر شرایطی از این هنر چیزی ساخت که بیش از هر هنر دیگری در طول تاریخ مخاطب داشته و بیش از هر هنر دیگری با جو زمانه حرکت کرده است.

قرن ۲۰ میلادی، قرن انقلاب‌ها و جنگ‌ها است؛ قرنی که با شکست اسپانیا از آمریکا آغاز می‌شود و با جنگ بوسنی پایان پذیرفت. این نبردها و درگیری‌ها تاثیر خود را بر سینما در چهار گوشه گذاشت. پس برای فهم فیلم‌ها، دانستن شرایط زمانه امری ضروری است. مثلا تصویری که فیلم «بدنام» ارائه می‌کند بدون شناخت حداقلی از جنگ دوم جهانی کامل نخواهد بود، یا درک «همشهری کین» بدون درک بحران اقتصادی بزرگ و برخورد تفکرات چپ و راست در دهه‌ی ۱۹۳۰، درکی ناقص خواهد بود. پس در ذیل هر ۲۰ فیلم اول توضیح مختصری در باب زمانه‌ی ساخت فیلم خواهد آمد که مخاطب دیدی کلی از فیلم داشته باشد.

در این لیست ۲۰ فیلم اول به طور مفصل معرفی شده‌اند (هیچ‌کدام از توضیحات نقد فیلم نیست) و بقیه در حد چند خط؛ با ذکر این توضیح که حتما فیلم‌های دیگری می‌توانستند به فهرست اضافه شوند اما محدودیت انتخاب، ما را بر این داشت که از بسیاری آثار چشم‌پوشی کنیم.

۱. همشهری کین (citizen kane)

همشهری کین

  • کارگردان: ارسن ولز
  • بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن
  • محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

احتمالا حضور «همشهری کین» در صدر فهرست عده‌ای را خوش نخواهد آمد. اما باید در نظر گرفت که تاریخ و گذر زمان دروغ نمی‌گوید؛ اگر بپذیریم که بزرگترین داور هر اثر هنری، گذر زمان است، پس حقانیت این ساخته‌ی ارسن ولز خود به خود ثابت می‌شود. در چنین چارچوبی خرده‌گیران راه به بیراهه می‌برند و با فیلمی به مخالفت می‌پردازند که در نبود آن نه دستور زبان سینما چنین کامل می‌شد و نه جواهری در تاریخش وجود داشت که به آن ببالد.

دهه‌ی ۱۹۳۰ تا ‌آغاز جنگ دوم جهانی، دوران تلخی در آمریکا بود. بحران بزرگ اقتصادی به بیکاری بسیاری دامن زدن بود و همه جا می‌شد فقر را دید. کلونی‌هایی از مردم درمانده تشکیل شد و جرائم گسترش یافت. در چنین چارچوبی کسانی پیدا شدند و از بانیان این وضعیت گفتند. فرانکلین روزولت، رییس جمهومر وقت آمریکا هم شروع به طرح و تصویب سیاست‌های اقتصادی اصلاحی کرد که از آن‌ها با عنوان «نیو دیل» یاد می‌شود. در چنین وضعی تفکرات چپ و راست با هم تلاقی کردند و ارسن ولز هم به سراغ یکی از قارون‌های زمانه یعنی ویلیام رندولف هرست رفت و داستان او را در قالب مردی با نام چارلز فاستر کین تعریف کرد تا در پناه آن از زندگی مردم آمریکا بگوید.

اهمیت «همشهری کین» در تاریخ سینما چنان است که بدون شک تمام فیلم‌های ساخته شده پس از آن، با واسطه یا بدون واسطه، تحت تأثیرش شکل گرفته‌اند. «همشهری کین» فیلمی بود که به کارگردانان تمایل به جاه‌طلبی داد تا جهان یگانه‌ی خود را خلق کنند و بدانند که در وادی هنر هفتم همه چیز امکان‌پذیر است.

سهم ارسن ولز در این میان قطعا بیش از هر کس دیگری است. او جوانی با استعدادی عجیب و غریب بود که در ۲۴ سالگی قرارددای یکه با کمپانی آر کی ‌او به دست آورد و فیلمی ساخت که همه‌ی مراحل تولیدش دست خودش بود و از سمت کمپانی هیچ مزاحمتی نمی‌دید. همین موضوع سبب حسادت بسیاری شد تا دست و پای ارسن ولز در ادامه‌ی راه بسته شود و البته طبع سرکش ولز با چنین شرایطی کنار نمی‌آمد.

فیلم «همشهری کین» علاوه بر دستاوردهای تکنیکی در نحوه‌ی داستانگویی هم بدعتی سینمایی به شمار می‌رفت. در زمانی که همه‌ی فیلم‌ها روایتی سرراست داشتند و فیلم‌سازان از تدابیر تداومی برای تعریف کردن داستان آثار خود استفاده می‌کردند، ولز همه چیز را به هم ریخت و رواتی اپیزودیک از ۷۵ سال زندگی مردی گفت که همه‌ی آمریکا زمانی به او احترام می‌گذاشتند اما در انتهای عمر خود به شدت تنها بود و در تنهایی جان سپرد.

این پس و پیش کردن زمان در سال ۱۹۴۱ هنوز بدیع بود و ممکن بود تماشاگر را به زحمت بیاندازد اما هر چه که اتفاق افتاد و هر چه در آن سال‌ها گذشت دیگر امروزه اهمیتی ندارد بلکه موضوع با اهمیت ساخته شدن فیلمی است که باعث پیشرفت سریع دستور زبان سینما شد. امروزه نام ارسن ولز در کنار نام بزرگانی مانند آلفرد هیچکاک، کاندیدای انتخاب به عنوان بزرگترین کارگردان تاریخ سینما است. همان‌طور که گرگ تولند در زمینه‌ی فیلم‌برداری چنین جایگاهی دارد.

سخن گفتن از «همشهری کین» بسیار سخت است. چرا که درباره‌ی آن، آن قدر نوشته و داستان‌ها گفته شده، که دیگر حرف تازه‌ای باقی نمانده است. این شاهکار یگانه‌ی ارسن ولز توسط منتقدین به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته می‌شود و هر منتقدی در هر جایگاهی برای اینکه بتواند هویتی برای خود دست و پا کند، اول باید تکلیفش را با این فیلم مشخص کند. پس وقتی از «همشهری کین» صحبت می‌کنیم در واقع از یکی از آثار برتر هنری تمام دوران سخن می‌گوییم.

کار گرگ تولند به عنوان مدیر فیلم‌برداری این فیلم، همواره به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای هنری قرن بیستم شناخته می‌شود. او بود که توانست به ایده‌های دیوانه‌وار ارسن ولز برای نورپردازی فیلم یا استفاده از عمق میدان جامه‌ی عمل بپوشاند. او بود که با همکاری کارگردن فیلم، دستور زبان تازه‌ای برای سینما نوشت و امکانات سینما را گسترش دارد. او بود که توانست میان نورپردازی پر کنتراست فیلم، و داستان پر از تناقض زندگی یک انسان، پلی بزند و حماسه‌ای تصویری برپا کند که ارسن ولز بتواند در کنارش شاهکاری برای تمام دوران‌ها خلق کند.

البته گروه سازنده‌ی نابغه‌ی فیلم به همین افراد ختم نمی‌شود. برنارد هرمن نابغه، آهنگساز فیلم بود که بعدها در کنار آلفرد هیچکاک یکی از بهترین زوج‌های آهنگ‌ساز/ کارگردان در تاریخ سینما را تشکیل داد و البته جوزف کاتن جا سنگین در یکی از نقش‌های اصلی حضور داشت و کار خود را به شکلی استثنایی انجام داد. البته خود ارسن ولز در قالب نقش اصلی فیلم، اجرایی دیدنی دارد. اضافه کنید همکاری هرمن منکه‌ویتس، به عنوان همکار فیلم‌نامه‌ نویس ارسن ولز، که سهمی مهم در نتیجه‌ی پایانی کار دارد. همه‌ی این‌ها دست به دست هم داد تا بهترین فیلم تاریخ سینما ساخته شود.

«فردی ثروتمند به نام چارلز فاستر کین که صاحب بخش عظیمی از رسانه‌های آمریکا است در تنهایی و در قصر بزرگ خود با نام زانادو می‌میرد. آخرین کلمه‌ای که او بر زبان آورده، غنچه‌ی رز است که باعث به وجود آمدن کنجکاوی‌های مختلف شده است. حال خبرنگاری برای یافتن معنای این کلمه سراغ نزدیک‌ترین افراد به کین می‌رود تا قصه‌ی زندگی او را از زبان ایشان بشنود …»

۲. بدنام (notorious)

بدنام

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: کری گرانت، اینگرید برگمن
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

زمان، زمان جنگ دوم جهانی بود و آلفرد هیچکاک به عنوان کارگردانی انگلیسی که کشورش هر روز زیر بمباران ارتش آلمان و نیروی هوایی آن کشور یک قدم به نابودی نزدیک‌تر می‌شد، نمی‌توانست نسبت به آن اتفاقات واکنش نشان ندهد. پس دست به کار شد و داستان زن و مردی را تعریف کرد که در میانه‌ی نبرد عشق و وظیفه، باید یکی را انتخاب کنند. در آن زمان نیروهای مخفی آلمان در سرتاسر دنیا حضور داشتند و به شیوه‌های مختلف سعی در کسب خبر یا خرابکاری داشتند. همین موضوع بهانه‌ای به دست هیچکاک داد که داستان خود را تعریف کند.

شاید فیلم «سرگیجه» به لحاظ انتقال احساس بهترین فیلم کارنامه‌ی آلفرد هیچکاک باشد اما به لحاظ هنری و ارزش‌های سینمایی فیلم «بدنام»، اثر کامل‌تری است. قطعا پس از تماشای فیلم «سرگیجه» احساس منقلب شده‌ای داریم و چند قطره‌ اشکی هم برای خودمان و البته شخصیت‌ها ریخته‌ایم اما درک عمیق قربانی شدن عشق میان دو شخصیت اصلی فیلم «بدنام»، در میانه‌ی یک جنگ خانمان‌سوز، آن هم در شرایطی که خودمان محال است آن شرایط را تجربه کنیم، دقیقا همان کاری است که فقط سینما می‌تواند برای آدمی انجام دهد.

بسیاری فیلم «بدنام» را بهترین فیلم آلفرد هیچکاک می‌دانند، حتی در جایگاهی بالاتر از فیلم «سرگیجه». دلیل دیگر این امر در رسیدن به کمال مطلق در همه‌ی اجزای فیلم بازمی‌گردد؛ کارگردانی آلفرد هیچکاک در اوج است و شیمی بازیگرانش هم به درستی کار می‌کند. بدون شک هم اینگرید برگمن و هم کری گرانت بهترین هنرنمایی خود را در این فیلم به نمایش گذاشته‌اند. فیلم‌نامه‌ی بن هکت یکی از بهترین کارهای او است و هیچکاک هم موفق شده به خوبی لحن عاشقانه‌ی اثر را در دل یک درام جاسوسی حفظ کند.

اتفاقا ویژگی معرکه‌ی فیلم هم همین است که فیلم «بدنام» مانند هر هنر والای دیگری دغدغه‌ی اصلی‌اش، خود انسان و مصائب او است، نه دنیای پست سیاست و دغل‌کاری آدم‌های آن؛ بلکه برعکس اگر دغل‌کاری هم وجود دارد، تأثیر آن بر وجود آدمی است که مورد کنکاش فیلم‌ساز قرار می‌گیرد. در واقع فیلم‌ساز از جهان پست سیاست شروع می‌کند، از آن می‌گذرد و به بررسی سیستمی می‌پردازد که آدمی را در منگنه قرار داده و سپس از آن هم می‌گذرد و در نهایت به عمق وجود آدمی می‌رسد. از این منظر نه تنها هیچ‌کدام از فیلم‌های آلفرد هیچکاک بلکه اساسا کمتر فیلمی چنین بی نقص ساخته شده است.

«بدنام» یک نوآر جاسوسی است. برخوردار از داستانی که انگار شخصیت‌های آن در یک هزار توی بی‌سرانجام که نه راه پس دارد و نه راه پیش، ‌گرفتار شده‌اند. آنچه که در این وسط قربانی این محیط یخ‌زده و وهم‌آلود می‌شود عشق زن و مردی به یکدیگر است که مسأله‌ای ملی و حتی جهانی به آن پیوند خورده است. چه خوب که آلفرد هیچکاک و تیم سازنده‌ی فیلم به خوبی می‌دانند ارزش حفظ این عشق از همه‌ی سیاست ‌ورزی سیاست‌پیشگان میان مایه بیشتر است.

آلفرد هیچکاک درست در میانه‌ی جنگ جهانی دوم فیلمی با محوریت این جنگ و نفوذ جاسوس‌های‌ آلمانی ساخته است؛ چنین موضوعی ممکن بود فیلم را به ورطه‌ی شعار زدگی و سستی بغلتاند. اما فیلم‌ساز بزرگی مانند هیچکاک نیک می‌داند که در دل هر داستانی اول از همه این آدم‌ها هستند که ارزش دارند و باید به آن‌ها پرداخت. همین‌جا است که فرصت هنرنمایی برای دو بازیگر فیلم فراهم می‌شود.

کری گرانت و اینگرید برگمن آن چنان نگاه را به سمت خود برمی‌گردانند و دشواری عشق و انجام وظیفه را به تصویر می‌کشند که مخاطب به خوبی آن‌ها را درک می‌کند و برایشان دل می‌سوزاند و نگران سرنوشت آن‌ها می‌شود؛ به ویژه اینگرید برگمن که نه تنها بهترین بازی کارنامه‌ی خود، بلکه بهترین بازی یک بازیگر در کل فیلم‌های آلفرد هیچکاک را به اجرا گذاشته است (شخصا معتقدم که بازی او در این فیلم بهترین نقش‌آفرینی یک هنرپیشه‌ی زن در تاریخ سینما است). حضور او انتهای هنر بازیگری است و قطعا جایی در کنار بهترین نقش‌آفرینی‌های زن و مرد تاریخ سینما خواهد داشت. چنین نقش‌آفرینی‌هایی است که فیلم «بدنام» را به چنین جایگاهی، به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌رساند.

«آلیسیا دختر یک جاسوس آلمانی نازی است. او به یک مأمور مخفی آمریکایی به نام دولین دل می‌بازد. اما دولین طرح و نقشه‌ی دیگری برای او دارد؛ دولین از آلیسیا می‌خواهد تا به عنوان مهره‌ای نفوذی به تشکیلات نازی‌ها نفوذ کند. در ابتدا آلیسیا این پیشنهاد را نمی‌پذیرد اما خطر بزرگی در حال شکل گیری است …»

۳. طلوع: آواز دو انسان (sunrise: a song of two humans)

طلوع

  • کارگردان: فردریش ویلهلم مورنائو
  • بازیگران: ژانت گینور، جرج اوبراین
  • محصول: ۱۹۲۷، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

اوایل قرن بیستم دورانی بود که برکات پیشرفت صنعت و علم در چهارگوشه‌ی دنیا در حال گسترش بود. چنین موضوعی سبب شده بود که شهرها پیشرفت کنند و روستاها هنوز با همان خلق و خوی گذشته باقی بمانند. شهرنشینی در حال گسترش بود و برخی از روستاییان هم گول همین زرق و برق و ظواهر پوچ را می خورند و خانه و زندگی خود را رها می‌کردند و به شهر کوچ می‌کردند. در همه جا داستان‌ها و فیلم‌هایی با این مضامن نوشته یا ساخته شد که اکثر آن‌ها از مذمت شهرنشینی و بوی خوش و زندگی راحت روستا می‌گفتند؛ یکی از همین فیلم‌ها و قطعا بهترینش همین فیلم فردریش ویلهلم مورنائو است که چنین داستانی را به یک عشق آتشین و البته یک تراژدی عمیق پیوند می‌زند.

فیلم «طلوع: آواز دو انسان» یکی از دستاوردهای بی نظیر هنری در قرن بیستم میلادی است. ترکیبی بی نظیر و بی نقص از سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و قصه‌های پر از پند و اندرز و البته خوش ریتم و زیبای آمریکایی، با کارگردانی که شاید در کنار دیوید وارک گریفیث و سرگی آیزنشتاین و ژرژ میلیس بزرگترین فیلم‌ساز دوران سینمای صامت باشد. فردریش ویلهلم مورنائو با ساختن فیلم «طلوع»، دستور زبان سینمای صامت را به چنان کمالی رساند که شاید اگر در همان زمان سر و کله‌ی سینمای ناطق هم پیدا نمی‌شد، امکان نداشت که کسی از آن کمال فراتر رود.

فیلم‌برداران فیلم یعنی کارل اشتراوس و چارلز روشر هر دو در آمریکا فیلم‌برداران قهاری به حساب می‌آمدند اما این پیدا شدن سر و کله‌ی فیلم‌ساز آلمانی بود که سبب شد تا آن‌ها با بزرگترین چالش خود روبه‌رو شوند و انصافا که کاری خارق‌العاده انجام دادند. این دو قرار بود قاب‌هایی خلق کنند که تا آن زمان خلق نشده بود و از حقه‌هایی استفاده کنند که هنوز بدیع به حساب می‌آمد. نماهای شهر هیچ‌گاه چنین پر سر و صدا و شلوغ نبود و شب‌ها هیچ‌گاه چنین سایه روشنی و وحشتی را به خود ندیده بود.

مورنائو در کنار آن‌ها یکی از معروف‌ترین پلان‌های تاریخ سینما را خلق کرد؛ جایی که مرد برای دیدن معشوقه‌ی پنهانی خود، زیر نور مهتاب قدم می‌زند و در نهایت زمانی به او می‌رسد که گویی سنگینی ماه را بر روی دوش خود احساس می‌کند. این پلان با شکوه، پرده‌ی دیگری از داستان آدم و حوا و البته هبوط آدمی بر روی کره‌ی زمین است. به همین علت چنین مهیب و البته تأثیرگذار ساخته شده؛ گویی اتفاق شومی در راه است که همین خیانت در برابر آن چیزی نیست. اتفاقی که در ادامه به وقوع می‌پیوندد و مخاطب را چندان منتظر نگه نمی‌دارد.

فیلم «طلوع: آواز دو انسان» داستان ساده‌ای دارد. اتفاقات عجیب و غریبی قرار نیست که شکل بگیرد و شخصیت‌ها هم رفتارهای محیرالعقول از خود نشان نمی‌دهند. آنچه که فیلم را چنین جذاب و البته در تاریخ سینما مهم می‌کند همین کنار هم قرار دادن تصاویر مختلف برای رسیدن به یک تصنیف سینمایی کامل است؛ همان گونه که نام فیلم چنین به ما می‌گوید. سفر شخصیت‌های اصلی از یک محیط ساکت و آرام و البته بی دغدغه که به بهشت می‌ماند، به جایی پر از سر و صدا که در آن ظاهر هر فرد از هر چیز دیگری اهمیت بیشتری دارد، شخصیت‌های قصه را به درک جدیدی از زندگی می‌رساند. برخورد دو شیوه‌ی زندگی، یعنی زندگی روستایی با زندگی پر زرق و برق شهری، به نفع زندگی ساده‌ی روستایی تصویر می‌شود و اما این خروج از بهشت و قدم نهادن در زمین گرم انسانی، عواقبی هم برای آن‌ها دارد؛ ایشان باید جریمه‌ی این نافرمانی را پرداخت کنند و حسابی تنبیه شوند و فردریش ویلهلم مورنائو در این فصل هم که به غرق شدن آدمی در یک دریاچه اختصاص دارد، سنگ تمام می‌گذارد و جشن با شکوهی از تصاویر ناب به راه می‌اندازد.

فیلم «طلوع: آواز دو انسان» از کتابی به نام «سفر به تیلست» به قلم هرمان زودرمن ساخته شده است. این قصه هم به سفر کردن خود مورنائو به آمریکا ارتباط دارد و هم از سادگی از دست رفته‌ای می‌گوید که با به وقوع پیوستن جنگ اول جهانی از بین رفت. به همین دلیل فیلم‌سازی آلمانی در کشور آمریکا به سراغ آن رفته است. شهر موجود در قصه اختصاصا برای همین فیلم ساخته شد که بسیار هم پر هزینه بود.

در آخرین نظر سنجی نشریه‌ی معتبر سایت اند ساند، فیلم «طلوع: آواز دو انسان» در جایگاه پنجم بهترین فیلم‌های تاریخ سینما قرار گرفت.

«مردی به همراه زن و فرزندان خود در یک روستای آرام، زندگی می‌کند. مرد رویای زندگی در شهر دارد و از طریق زنی شهر نشین اغوا می‌شود. زن شهر نشین از مرد می‌خواهد تا به شهر بیاید و آن جا زندگی کند. مرد همسرش را به دریاچه‌‌ای در همان حوالی می‌برد و به نظر می‌رسد قصد دارد او را از بین ببرد تا با خیال راحت به معشوقش برسد …»

۴. پدرخوانده (the godfather)

پدرخوانده

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی آغاز شده و بسیاری از هنرمندان آن دوره از آغاز زمانه‌ای تازه می‌گویند. آن‌ها از اخلاقیات بزرگترهای خود بریده‌اند و جنگ‌های جهانی یا جنگ ویتنام را نتیجه‌ی همین چسبیدن به اخلاقیات پوچ می‌دانند. پس دوست ندارند که مانند گذشتگان زندگی کنند و آغاز دوران تازه را فریاد می‌زنند. در چنین چارچوبی فیلم‌سازان بسیاری دست به خلق آثاری زدند که بازگو کننده‌ی رفتار این نسل تازه بود. مارتین اسکورسیزی، سیدنی لومت یا آرتور پن به این دسته تعلق داشتند اما فرانسیس فورد کوپولا سودای دیگری در سر داشت؛ او می‌خواست مسیری که آمریکا طی کرده تا به آن جا برسد را ترسیم کند و به نقد آن بنشیند.

فیلم «پدرخوانده» امروزه چه برای مخاطب عام سینما و چه برای مخاطب جدی سینما، یکی از قله‌های رفیع فیلم‌سازی است. فرانسیس فورد کوپولا داستانی از ظهور یک خانواده‌ی ایتالیایی در قلب آمریکا تعریف کرده و چنان آن را انسانی از کار درآورده است که به راحتی می‌تواند بخشی از تاریخ زندگی انسان در قرن بیستم میلادی باشد. قصه‌ی او چنان جهان شمول است که علاوه بر پرداختن به بازی‌های قدرت، می‌تواند فیلمی عاشقانه باشد یا فیلمی درباره‌ی سقوط اخلاقی یک فرد.

از سویی با شخصیت دن ویتو کورلئونه طرف هستیم که انتخاب خود برای نحوه‌ی زندگی را سال‌ها پیش کرده است و از سویی با داستان پسرش مایکل طرف هستیم که مایل است جایی بیرون از کسب و کار خانوادگی بایستد و زندگی شرافتمندانه داشته باشد. تقابل این دو دنیا به خاطر اهمیت خانواده و چیرگی تاریکی بر نور به سمت تباهی می‌رود و در سکانسی با شکوه، مایکل کورلئونه پس از مشت خوردن از افسر پلیس، انتخاب می‌کند تا برای خانواده کار کند. همین ضربه‌ی مشت افسر پلیس، آغازگر داستان زندگی مردی می‌شود که بهترین سه‌گانه‌ی تاریخ سینما را به ارمغان آورده است.

از این پس داستان فیلم، داستان قدرت گرفتن یک مرد از یک سو و فرو رفتن او در گنداب جنایت و از بین رفتن ارزش‌های اخلاقی از سوی دیگر است. این تقدیرگرایی البته سویه‌ی دیگری هم دارد؛ گرچه شرایط پیش آمده برای مایکل، راه چاره‌ای باقی نگذاشته است اما در نهایت این خود او است که انتخاب می‌کند تا جا پای پدرش بگذارد و فرانسیس فورد کوپولا با دقت این موضوع را نشانه ‌گذاری می‌کند.

فرانسیس فورد کوپولا در کنار گوردون ویلیس، عامدانه از انتخاب فضاهای پر زرق و برق خودداری کرده و تمرکز خود را بر فضاسازی و هم‌چنین شخصیت‌ها گذاشته است. دوربین همواره نگاهی بدون قضاوت‌گری نسبت به شخصیت‌ها دارد و البته در برخورد با عظمت شخصیت دن ویتو کورلئونه، خویشتن‌دار و با ملاحظه است. توجه به چنین جزییاتی فیلم «پدرخوانده» را به چنین جایگاه رفیعی رسانده است و البته باید توجه داشت که در نهایت «پدرخوانده» فیلمی درباره‌ی اهمیت خانواده است؛ یکی از نهادهایی که جامعه‌ی آمریکا بر اساس آن شکل گرفته.

تیم بازیگری فیلم، یکی از قله‌های دست نیافتنی هنر هفتم است. مارلون براندو در قالب شخصیت اصلی، بدون شک یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را انجام داده است. نقش‌آفرینی او امروزه یکی از نمادهای همیشگی تاریخ سینما است. آل پاچینو در قالب نقش مایکل کورلئونه به شخصیتی جان داده که در هر سه فیلم مجموعه، روح اصلی اثر است و البته این نقش هم یکی از بهترین‌های تاریخ است. بازی دیگران هم عالی است و رابرت دووال و جان کازال و جیمز کان و دایان کیتون، بی نقص ظاهر شده‌اند.

کنراد هال، مدیر فیلم‌برداری بزرگ آمریکایی، به خاطر نحوه‌ی استفاده‌ی گوردون ویلیس (مدیر فیلم‌برداری پدرخوانده) از نور و هم‌چنین سایه روشن‌ها، به او لقب شاهزاده‌ی تاریکی داده است. اگر می‌خواهید معنای این لقب را بدانید و فهم کنید که چرا جناب کنراد هال چنین گفته، توجه به همین فیلم «پدرخوانده» به اندازه‌ی کافی خوب است. گوردون ویلیس چنان قاب‌هایش را پر از سایه کرده و چنان هر گوشه و کنار تصاویر را تاریک نگه داشته است، که به خوبی فضای حاکم بر زندگی افراد حاضر در فیلم را ترسیم می‌کند؛ فضایی پر از دروغ و خیانت و البته خطری که همواره در کمین است. درچنین شرایطی او با خود چیزی یکه به فیلم اضافه کرده و رهاوردی به دورن کار فرانسیس فورد کوپولا آورده است، که غیر قابل چشم پوشی است.

فرانسیس فورد کوپولا و ماریو پوزو، فیلم‌نامه‌ی فیلم «پدرخوانده» را از کتابی به همین نام به قلم خود ماریو پوزو اقتباس کرده‌اند.

«سال ۱۹۴۵. فیلم پدرخوانده با عروسی کانی دختر دن ویتو کورلئونه آغاز می‌شود. دن ویتو در حال رسیدگی به امور جاری کسب و کار خانواده است تا اینکه دوستی خانوادگی به نام جانی فونتین از پدرخوانده تقاضا می‌کند تا به او کمک کند به آرزوهایش که بازی در قالب نقش اول فیلمی هالیوودی است، برسد. جناب دن، وکیل خانواده یعنی تام را مأمور انجام این کار می‌کند. مایکل پسر کوچک خانواده به تازگی از جنگ برگشته و قصد دارد وارد سیاست شود. در این میان گروه تازه‌ای از راه می‌رسد و از دن ویتو تقاضا می‌کند تا در کسب و کار قاچاق مواد مخدر به آن‌ها کمک کند اما دن مخالفت می‌کند و همین باعث به وجود آمدن جنگی میان خانواده‌های مختلف تشکیلات سازمان یافته‌ی جنایتکاری در نیویورک می‌شود …»

۵. داستان توکیو (Tokyo story)

داستان توکیو

  • کارگردان: یاسوجیرو اوزو
  • بازیگران: ستسوکو هارا، چیشو ریو
  • محصول: ۱۹۵۳، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

پس از جنگ جهانی دوم همه چیز در کشور ژاپن زیر و رو شد. آن حکومت نظامی خودکامه جای خود را به حکومتی دموکراتیک داد که رو به غرب داشت و حتی نحوه‌ی لباس پوشیدن مردم هم یواش یواش تغییر کرد. در چنین قابی ژاپنی‌های زیسته در پیش از جنگ دوم سردرگم شدند و جوانان بالیده پس از جنگ به شیوه‌ی مردم غرب شروع به کار و زندگی کردند. شهرها پر جمعت‌تر و در نتیجه شکل زیست مردم تغییر کرد. نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها دوری از سنت و حرکت به سمت مدرنیته و زندگی پر شتاب بود که وقت کمی برای استراحت و فراغت باقی می‌گذاشت. به همه‌ی این‌ها اضافه کنید، بازسازی کشوری ویران را که مردمی را زخم خورده کرده بود و غرورشان را جریحه‌دار. در میانه‌ی این گیر و دار و درست در زمانی که مرهمی بر زخم‌های جنگ گذاشته شده، یاسوجیرو اوزو داستان تلخ مردان و زنانی را تعریف می‌کند که به زندگی گذشته خود گرفته‌اند.

فیلم «داستان توکیو»، داستانی را تعریف می‌کند که می‌تواند در هر لحظه در هر جای دنیا اتفاق بیوفتد. آدم‌هایی معمولی، درگیر مشکلاتی کاملا معمولی؛ مشکلاتی که از یک زندگی کاملا معمولی می‌آید. اصلا پیوند زدن دغدغه‌های درونی مردمان یک کشور به موضوعاتی فرازمان و فرامکانی است که فیلم را در دنیا چنین پرآوازه کرده و باعث شده که از آزمون زمان سربلند خارج شود.

اما مگر فیلم‌های کمی با محوریت زندگی آدم‌های معمولی ساخته شده است؟ چرا این فیلم یاسوجیرو اوزو این قدر محبوب است و مدام در تاریخ سینما بر صدر فهرست بهترین فیلم می‌نشیند؟ دلیل دیگر این موضوع فارغ از برخورداری از داستانی برای تمام فصول و تمام آدم‌ها به کارگردانی و البته شخصیت‌ پردازی خارق‌العاده‌ی فیلم‌ساز برمی‌گردد. اوزو داستان این مردمان معمولی را در بستر یک طراحی درخشان قرار می‌دهد و چنان داستانش را با دوربینی فوق‌العاده و تدوینی معرکه تعریف می‌کند که می‌تواند کلاس درس کامل فیلم‌سازی باشد.

اوزو ژاپن پس از جنگ جهانی دوم را که در راه پیشرفت و مدرن شدن قدم گذاشته بود، جایی خالی از احساس و شور زندگی می‌بیند و تلاش برای بالا رفتن از پلکان طبقاتی جامعه را تلاشی جان‌فرسا که شور و احساس را در آدمی می‌کشد، می‌داند. داستان فیلم حول سفر یک پدربزرگ و مادر بزرگ پیر می‌گردد که به توکیو سفر می‌کنند تا فرزندان خود را ببینند. اما هیچ‌کدام از فرزندان آن‌ها وقت کافی برای نگهاداری از ایشان ندارند. تمام داستان فیلم همین است اما اصلا گمان نکنید که با اثری کسالت‌بار روبه‌رو هستید. شیوه‌ی فیلم‌سازی کارگردان و البته آن دوربین جادویی‌اش که در هیچ زمانی تکان نمی‌خورد، چنان جادویی خلق می‌کند که دست از سر مخاطب بر نمی‌دارد.

در چنین فضایی او به حال نسلی دل می‌سوزاند که در پیچ و تاب شرایط مدرن و سرعت زندگی در شرایط جدید، قافیه را باخته اما هنوز وقار خود را حفظ کرده است. به همین دلیل فیلم «داستان توکیو» نمایانگر یک تراژدی کامل انسانی در دوران مدرن است اما فیلم‌ساز به خوبی می‌داند که آن چه که در پایان باقی می‌ماند خود زندگی است پس در امید را کامل بر مخاطب خود نمی‌بندد.

اوزو با این فیلم بسیاری از تکنیک‌های خود را به جهانیان شناساند؛ از جمله قاب‌بندی معروف به «نمای تاتامی». در این نوع قاب‌بندی دوربین طوری از سو‌ژه قرار می‌گیرد که انگار نمای نقطه نظر فردی ست که روی تاتامی نشسته است. یک نما با مشخصاتی کاملا بومی.

بسیاری یاسوجیرو اوزو را در کنار آکیرا کوروساوا بهترین فیلم‌ساز تاریخ ژاپن می‌دانند اما حتی کوروساوا هم فیلمی چنین محبوب میان کارگردانان مختلف در سرتاسر دنیا ندارد. «داستان توکیو» حد نهایت هنر سینمای بومی است و بدون شک می‌تواند در کنار «همشهری کین» اثر ارسن ولز و «سرگیجه» اثر آلفرد هیچکاک به عنوان یکی از سه فیلم برتر تاریخ سینما شناخته شود. آن چه که منتقدین و فیلم‌سازان سرشناس در سال ۲۰۱۲ میلادی و در نظرسنجی نشریه‌ی معتبر سایت اند ساوند بر آن صحه گذاشتند.

بازی ستسوکو هارا در نقش عروس باعث شد تا او به هنرپیشه‌ای مطرح در سطح جهانی تبدیل شود.

«پدر و مادر پیری تصمیم دارند تابستان را به توکیو سفر کنند تا فرزندان خود را ببینند. اما فرزندان به دلیل مشغله‌ی فراوان از دیدن آن‌ها سر باز می‌زنند تا اینکه …»

۶. هشت و نیم (۸ ½)

هشت و نیم

  • کارگردان: فدریکو فلینی
  • بازیگران: مارچلو ماستوریانی، کلودیا کاردیناله
  • محصول: ۱۹۶۳، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

فدریکو فلینی کار خود را در دوران نئورئالیسم به عنوان نویسنده آغاز کرد و سابقه‌ی کار با بزرگان آن دوران سینمای ایتالیا را پیدا کرد. جنبش سینمایی نئورئالیسم جنبشی پاسخی بود به ویرانی‌های پس از جنگ دوم جهانی در کشور ایتالیا. ایتالیایی‌ها که تاریخشان به خوبی نشان می‌دهد بلدند از جنگ و چرک و خون زیبایی بسازند، بر این باور بودند که هیچ نمایشی از هنر نمی‌تواند به اندازه‌ی نمایش خود واقعیت، بی‌رحمی این جنگ را نمایش دهد. پس دوربین خود را برداشتند و از آن زمانه فیلم ساختند.

سال‌ها گذشت و آبادانی جای ویرانی را گرفت. حال فیلم‌سازان آن دوران شروع کردند به تعریف کردن داستان این آبادانی‌ها. فیلم‌سازی مانند فدریکو فلینی هم تلاش کرد که داستان‌هایی از دغدغه‌هایش بگوید؛ از زندگی زیسته‌اش و از دل مشغولی‌هایش. چنین دورانی بود که به جولان دادن مدرنیست‌ها در سینمای ایتالیا منجر شد؛ فیلم‌سازانی که به مکث بر شخصیت‌ها و دغدغه‌هایشان بیش از انگیزه‌های بیرونی و داستان‌هایی پر فراز و فرود اهمیت می‌دادند و قصه‌هایی تعریف می‌کردند که بیست سال پیش جایی در سینما نداشت.

فدریکو فلینی در فیلم «هشت و نیم» هنرمندی را در مرکز قاب خود قرار می‌دهد که دچار یک نوع خلسه‌‌ی قبل از خلق اثر هنری است. او از میان خاطراتش می‌گذرد و هر چه داشته و نداشته را به یاد می‌آورد تا پرسشی اساسی را پاسخ دهد: آیا همه‌ی آن چه که به دست آورده او را خوشحال کرده است؟ آیا خلق اثر هنری به زندگی او معنا داده؟

و فدریکو فلینی نیک می‌داند که برای این پرسش‌ها پاسخی قاطع وجود ندارد و خوشبختانه هیچ پاسخ سرراستی هم نمی‌دهد. شخصیت برگزیده‌ی او مدام در تفکراتش غوطه‌ور است و به هر لحظه‌ی زندگی‌اش چنگ می‌زند تا شاید جوابی بیابد اما این خود زندگی است که با تمام عظمتش جریان دارد و او را با خود می‌برد. در چنین چارچوبی است که فیلم «هشت و نیم» به سینمای سوررئالیسم پهلو می‌زند و فضایی هذیانی خلق می‌کند که موتور محرکش، ذهنیات شخصیت اصلی است.

بازی مارچلو ماستوریانی در قالب نقش اصلی فیلم «هشت و نیم»، یکی از ماندگارترین هنرنمایی‌ها در تاریخ سینما است. او به خوبی توانسته که خود را در فضایی هذیانی که فدریکو فلینی طراحی کرده جا بیاندازد. این موضوع زمانی اهمیت پیدا می‌کند که توجه کنیم تمام بار عاطفی داستان بر شانه‌های شخصیت او است؛ در چنین شرایطی اگر پای بازیگر بلغزد، فیلم هم از دست رفته است. ماستوریانی با این نقش‌آفرینی به نمادی برای تمام هنرمندانی تبدیل شد که در دغدغه‌های خود غوطه‌ور هستند و سر در گریبان به راه خود ادامه می‌دهند. «هشت و نیم» معروف‌ترین فیلم فدریکو فلینی هم هست. این نکته زمانی جالب می‌شود که توجه کنیم او نزدیک به ۱۰ شاهکار مسلم در پرونده‌ی سینمایی خود دارد.

گفتیم که فلینی در مهم‌ترین فیلمش دغدغه‌های خود را به عنوان یک هنرمند در قالب یک شخصیت کارگردان ریخته تا بحران‌های روانی هر هنرمندی را حین خلق یک اثر هنری به تصویر بکشد. از این منظر این شخصی‌ترین فیلم او است اما قدرت تصویرگری فلینی باعث شده تا برای درک فیلم نیازی نباشد تا حتما یک هنرمند باشیم.

هشت و نیم منبع الهام بسیاری از فیلم‌های پس از خود است. از «خاطرات استارداست» (stardust memories) اثر وودی آلن تا «سینکداکی، نیویورک» (synecdoche, new york) از چارلی کافمن یا «هامون» داریوش مهرجویی.

«کارگردانی به نام گوییدو آنسلمی در حین ساخت یک فیلم درگیر خاطرات خود از کودکی تا زمان حال می‌شود.»

۷. هفت سامورایی (seven samurai)

هفت سامورایی

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه و کیکو سوشیما
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

در زمانی که لیبرالیسم با تمام قدرت در ژاپن جولان می‌داد، کارگردان چپ‌گرایی مانند آکیرا کوروساوا پیدا شد تا عدالت‌خواهی را با تمام توان فریاد بزند. اما او این کار را با خلق قهرمانانی انجام داد که با محور قرار دادن فردیت خود این کار را می‌کنند. برخورد این دو دیدگاه متفاوت و عبور آن از فیلتر ذهنی کوروساوا است که فیلم «هفت سامورایی» را چنین ماندگار می‌کند.

بسیاری فیلم «هفت سامورایی» آکیرا کوروساوا را در کنار فیلم «داستان توکیو» یاسوجیرو اوزو، بهترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن و یکی از برترین‌های تاریخ سینما می‌دانند. آکیرا کوروساوا گرچه تا پیش از ساختن این فیلم برای خود نامی در سطح جهانی دست و پا کرده بود، اما این فیلم «هفت سامورایی» بود که همه‌ی چشم‌ها را به سمت وی برگرداند. «هفت سامورایی» همه چیز برای جلب مخاطب دارد؛ هم شخصیت‌ پردازی جذاب، هم صحنه‌های زد و خورد و شمشیرزنی، هم روابط مردانه‌ی پر فراز و فرود، هم عشق، هم فراغ یار و افسوس بر عمر رفته و خلاصه همه‌ی آنچه که تماشای یک فیلم را برای هر مخاطبی، با هر سلیقه‌ای جذاب می‌کند.

عبور جهان و نگاه سامورایی‌ها از فیلتر ذهنی آکیرا کوروساوا به آن‌ها خلق و خوی یکه‌ای می‌بخشد که متفاوت از سامورایی‌های دیگر در سینمای ژاپن است. انسان‌های برگزیده‌ی او هم توان خندیدن و خنداندن و بذله‌گویی داشتند و هم به موقع تبدیل به همان سامورایی‌های عصاقورت داده‌ی آشنا می‌شدند. جهان با تمام مصیبت‌هایش برای آن‌ها محل گذر است و اگر دستاویزی برای حیات نداشته باشند، خود دست به کار می‌شوند و یکی می‌جویند.

آن‌ها قوانین سخت‌گیرانه‌ی بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) را با همین نگاه منعطف می‌کنند و گاهی مانند رهبر سامورایی‌های همین فیلم حاضر هستند به خاطر نجات جان انسانی، توهینی چون بریدن گیس موی خود را به جان بخرند تا به ندای دل خود گوش کنند. چرا که برای آن‌ها کمک به دیگران، مهم‌تر از پیروی از آیین‌ها به شکلی کورکورانه است.

پیدا شدن سر و کله‌ی اهالی یک دهکده‌ی فلک‌زده که از دست راهزنان و دزدان جان به لب شده‌اند، زندگی ۶ رونین (سامورایی بدون ارباب) و یک بی سر و پا را زیر و رو می‌کند. اهالی دهکده از این هفت نفر می‌خواهند تا در دفاع از روستا به آن‌ها کمک کنند و قبول این مسئولیت و پذیرش ارباب جدید، آن‌ها را به سامورایی‌های شرافتمند و متفاوتی تبدیل می‌کند.

رفته رفته تحت تأثیر زندگی این روستاییان چیزی درون سامورایی‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر نه به خاطر پول یا کسب افتخار و شهرت بلکه به خاطر آرمانی والاتر می‌جنگند که به هیچ عنوان فردی یا خودخواهانه نیست. این سامورایی‌ها اولین سامورایی‌هایی هستند که نه به شوگان (امپراطور) خدمت می‌کنند و نه به اربابی مقتدر.

ارباب آن‌ها عده‌ای روستایی است و دستمزدشان سه وعده غذای روزانه و یک جای خواب و زندگی در کنار مردمانی که تمام دل‌خوشی و شادی و زندگیشان کاشت و برداشت محصول و عشق‌های پایدار به خانواده است. در واقع این مردم گرچه عده‌ای انسان معمولی با دغدغه‌های معمولی هستند اما از تمام چیزهایی برخوردار هستند که سامورایی‌ها آرزوی آن‌ها را دارند.

آکیرا کوروساوا حین ساخت فیلم آنقدر آگاه است تا بداند چنین داستانی که تفکرات چپ از سر و رویش می‌بارد، نیاز به تلطیف دارد تا شعارزده نشود. بنابراین پایان فیلمش را با حال و هوایی فردگرایانه و قائم به فردانیت سامورایی‌های دوباره رونین شده می‌بندد. فضایی دست راستی که تعدیل می‌کند همه چیز را.

بازی توشیرو میفونه در نقش کشاورز زداه‌ای دست و پا چلفتی که یاد می‌گیرد سامورایی باشد، از نقطه‌های اوج بازیگری تاریخ سینما است؛ او چنان بی عرضگی و خشم این شخصیت را قابل باور درآورده که مخاطب هم به رفتار خارج از چارچوبش بخندد و هم به خاطر پایمردی‌اش تحسینش کند. و تاکاشی شیمورا در نقش رهبر معنوی سامورایی‌ها خوش می‌درخشد؛ او درست همان چیزی است که از یک سامورایی درستکار انتظار می‌رود، مردی مقتدر و در عین حال منزوی.

فیلم بلافاصله به پدیده‌ای جهانی تبدیل شد و از آمریکا «هفت دلاور» (the magnificent seven) با بازی یول برینر، استیو مک‌کویین، ایلای والاک و چارلز برانسون تا هند «شعله» مورد بازسازی قرار گرفت. فیلم‌برداری فیلم «هفت سامورایی» نزدیک به یک سال زمان برد و البته طولانی‌ترین فیلم آکیرا کوروساوا است.

«مردم روستایی به شکل پیوسته توسط راهزنان مورد سرقت قرار می‌گیرند. سارقان مردم را به فلاکت و بدبختی کشانده‌اند، به طوری که برخی از آن‌ها حاضر هستند خود را بکشند و خلاص شوند تا این وضع را تحمل کنند. در چنین شرایطی، پیر دانای روستا پیشنهاد می‌کند تا روستاییان تعدادی سامورایی برای دفاع از خود استخدام کنند. چند نفر از اهالی دهکده در حالی که چیز چندانی برای پیشکش کردن ندارند، رهسپار شهر می‌شوند تا چند سامورایی پیدا کنند اما به دلیل نداشتن پول کافی مدام جواب رد می‌شنوند. تا اینکه …»

۸. جویندگان (the searchers)

جویندگان

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: جان وین، جفری هانتر، ورا مایلز و ناتالی وود
  • محصول: ۱۹۵۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

جان فورد داشت دیدگاه خود از چگونگی تسخیر غرب را آهسته و پیوسته در طول سال‌ها تعریف می کرد. او ابتدا «دلیجان» (stagecoach) را ساخته بود که در آن تعدادی از مردم متمدن با سرخ‌پوست‌ها روبه‌رو می‌شدند و می‌رفتند که معنایی به غرب ببخشند. قهرمان نمونه‌ای جان فورد با بازی جان وین هم در همان فیلم زاده شد؛ حال فورد قصد داشت داستان دوران دیگری را تعریف کند و همان مرد را در زمانه‌ای پخته‌تر به نمایش گذارد.

پس «جویندگان» به فیلم نمونه‌ای جان فورد در تاریخ سینما تبدیل شد. گاهی یک فیلم تبدیل به عصاره‌ی فیلم‌سازی یک کارگردان می‌شود؛ فیلمی که همگان بلافاصله با شنیدن نام آن کارگردان، به یادش می‌افتند. فیلم «جویندگان» چنین جایگاهی در کارنامه‌ی جان فورد دارد. فیلمی که همواره جایی ثابت در تمام نظرسنجی‌های انتخاب بهترین فیلم تاریخ سینما دارد و شخصیت اصلی آن یعنی ایتن ادواردز تبدیل به نمونه‌ای کلاسیک از قهرمان آرمانی آمریکا شده است؛ مردی که از پا نمی‌نشیند و گرچه گذشته‌ای گنگ و پر از سوتفاهم دارد اما تحت هیچ شرایطی حاضر به تسلیم نیست.

شخصیت اصلی فیلم پر از تناقضات مختلف است. از سویی گذشته‌ای پر ابهام دارد و از سویی دیگر برای آینده‌ی خانوداه دل می‌سوزاند. از سویی کم حرف و تودار است اما وقتی پایش برسد از خجالت همه در می‌آید. از سویی دم از خانه و خانواده می‌زند و از سویی دیگر قصد جان تنها بازمانده‌ی خانواده‌ی خود را دارد. در واقع او نمادی از تاریخ کشوری است با همه‌ی تناقضاتش؛ مردی برآمده از محیطی خشن که برای برقراری عدالت چیزی جز اعمال خشونت نمی‌داند. در چنین چارچوبی است که ایتن ادواردز تبدیل به یکی از مهم‌ترین قهرمانان سینمای آمریکا می‌شود.

جدال میان تمدن و بربریت همواره در وسترن‌های فورد حضور دارد اما هیچگاه این تناقض با چنین کمالی به تصویر در نیامده است. شخصیت جان وین در ابتدا گویی از دل توحش و بربریت به سمت تمدن می‌آید تا از آن پاسداری کند، اما هجوم وحشتناک توحش بیرون از خانه چنان ویران می‌کند و می‌رود که او در این کار شکست می‌خورد، حال او همه چیزش را فدا می‌کند و تا ته راهی بدون بازگشت می‌رود و به خود قول می‌دهد تا پای جان این زندگی را از گزند دوباره محفوظ بدارد.

در فیلم «دلیجان» قهرمان جان فورد می‌رود تا جایی برای آرامش پیدا کند اما در «جویندگان» گویی نتوانسته با گذر سال‌ها آن محل را پیدا کند و آواره شده است. زندگی او چه قبل از شروع داستان و چه بعد از اتمام آن با همین آوارگی پیوند خورده است و از اهمیت خانواده در سینمای فورد می‌آید. چرا که این آوارگی در نتیجه‌ی نداشتن یک خانه و خانوداه است.

گرچه نیت ابتدایی این قهرمان در آغاز داستان چندان خیر نیست اما تقدس خانه و خانواده و نیاز به حفظ آن، مشکلات را از پیش پای قهرمان ماجرا بر می‌دارد و باعث می‌شود او تصمیم نهایی خود را بگیرد. این دقیقا تبیین کننده نگاه فورد و نشان دهنده‌ی اهمیت خانواده در سینمای او است. خانه و خانواده برای او مقدس­اند و اگر کسی (حال هر نژادی که می­خواهد داشته باشد، با توجه به دو رگه بودن مرد جوان همراه ایتن) این روش زندگی را برگزیند، مورد قبول او است.

فیلم «جویندگان» هم مانند تمام فیلم‌های جان فورد، فیلم جزییات است. اگر مخاطب تمام حواس خود را جمع نکند و به همه‌ی قاب‌های فیلم توجه نکند از ماجرای عاشقانه‌ی ایتن باخبر نخواهد شد. چرا که جان فورد آن را در یک پلان کوتاه اما هوش‌ربا نشان می‌دهد یا در صورت عدم توجه کافی برخی از لحظات طنازانه‌ی فیلم مانند سکانس خواندن نامه و عینک زدن پدر دختر از کف خواهد رفت. فارغ از همه‌ی این‌ها سکانس ابتدایی و انتهایی و قرینه بودن آن‌ها اکنون نه تنها به یکی از نمادهای سینمای وسترن بلکه به نمادی از کلیت دستور زبان سینما تبدیل شده است.

فیلم «جویندگان» در سال ۲۰۰۸ توسط بنیاد فیلم آمریکا به عنوان بهترین وسترن تاریخ سینما انتخاب شد و در نظرسنجی ده سالانه‌ی مشهور نشریه‌ی سایت اند ساوند در سال ۲۰۱۲ از دیدگاه منتقدان بزرگ سینمایی در جایگاه هفتم برترین فیلم‌های تاریخ سینما قرار گرفت. حال باید ببینیم سرنوشت این فیلم در سال ۲۰۲۲ در همین نظرسنجی چه خواهد شد.

«ایتن ادواردز، کهنه سرباز جنگ داخلی، پس از سال‌ها به نزد خانواده‌ی برادرش بازمی‌گردد. او تصمیم دارد که بماند اما هجوم سرخ‌ پوستان در شبی تاریک باعث کشته شدن همه‌ی اعضای خانواده‌ی برادر به جز دختر کوچک خانواده می‌شود. ایتن به خود قول می‌دهد این دختر ربوده شده را تحت هر شرایطی پیدا کند اما پیدا کردن گروه مهاجم به این سادگی‌ها نیست …»

۹. قاعده بازی (the rules of the game)

قاعده بازی

  • کارگردان: ژان رنوار
  • بازیگران: ژان رنوار، نورا گریگور و مارسل داریو
  • محصول: ۱۹۳۹، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

«همه این فیلم را دوست ندارند، اما من دارم. تماشای آن تجربه‌ی تکان دهنده‌ای است.» این را وودی آلن درباره‌ی یکی از بزرگترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌گوید. سال‌ها است که از زمان اکران فیلم «قاعده‌ی بازی» می‌گذرد؛ نزدیک به هشتاد سال اما هنوز هم یکی از برترین آثار تاریخ سینما است و تجربه‌ی تماشایش میخکوب کننده. «قاعده‌ی بازی» هنوز هم پای ثابت لیست منتقدان سینما برای انتخاب یکی از برترین آثار تاریخ سینما است؛ اثری که هنوز هم معیاری برای سنجش آثاری در هجو یک طبقه‌ی اجتماعی سال‌خورده و واداده در برابر جهانی جدید است؛ طبقه‌ای غرق در فساد و جامانده و بی‌خبر از جهان دور و برش که در قصری شیشه‌ای زندگی می‌کند. پر بیراه نیست اگر در فیلم قاعده‌ی بازی به دنبال دلایل شکل‌گیری جنگ دوم جهانی و وحشت فراگیر آن بگردیم.

اما فارغ از همه‌ی این‌ها فیلم «قاعده‌ی بازی» پر است از شخصیت‌های ریز و درشت که هر کدام با بحرانی سر و کله می‌زنند. زن‌ها و مردهای فیلم ژان رنوار از کمبود چیزی در زندگی مشترک خود رنج می‌برند و آن را در جایی غیر از محیط شخصی یا درون خود می‌جویند. آن چیز گمشده برای هر کس ممکن است معنایی متفاوت داشته باشد اما در نهایت کمبودش سبب پیدایش یک تراژدی تلخ در زندگی خود شخص و اطرافیانش می‌شود.

چنین کمبودی باعث می‌شود تا آدم‌ها دست به کارهایی بزنند که در ظاهر بی‌اهمیت است اما روح خودشان را هم آزرده می‌کند. این کمدی تلخ ژان رنوار پر از اتفاقاتی که در تاریخ سینما بارها دیده‌ایم: عشق‌های پرشور و سپس از بین رفتن تب و تاب آن، خیانت، قلب‌های شکسته و تراژدی‌های پر سوز و گداز و البته همه‌ی این‌ها در میان جمعی اتفاق می‌افتد که خود را طبقه‌ی ممتاز جامعه می‌داند و به روشنفکری خود می‌بالد؛ اما چرا «قاعده بازی» در چنین جایگاهی قرار می‌گیرد؟

چرایی این امر به تبحر ژان رنوار در تعریف داستانی بازمی‌گردد که هم تراژدی و هم کمدی انسانی را یک جا در خود دارد. این مردمان سرگردانند؛ مانند افرادی که تازه از بهشت رانده شده‌اند و فرق این جهان پر از تلخی را با آن دوران خوشی نمی‌دانند. رنوار در کنار نمایش تیره‌روزی‌های آن‌ها برای کشوری دل می‌سوزاند که به دست این مردمان اداره می‌شود. نکته‌ی درخشان دیگر این که رنوار این داستان را دقت فراوان بر جزییات خلق می‌کند.

اتفاقا درون پوسیده‌ی این طبقه با تمرکز بر همین از بین رفتن چیزهای به ظاهر جزئی است که نمایان می‌شود و عجیب اینکه ژان رنوار همه را در قالب یک کمدی جذاب و البته از نوع سیاهش به تصویر می‌کشد. شیوه‌ی تو در تویی که رنوار برای روایت داستانش انتخاب کرده شاید در نگاه اول گیج کننده باشد اما این خوبی و امتیاز را دارد که حرف فیلم را صریح و بی‌پرده بیان می‌کند و اجازه نمی‌دهد که «قاعده‌ی بازی» به دام محافظه‌کاری و بیان‌گری دو پهلو بغلتد.

حضور خود ژان رنوار در قالب شخصیت اصلی داستان درخشان است، چرا که او در نقش شخصی ظاهر شده که مانند صحنه‌گردانی سعی می‌کند همه چیز را کنترل کند و داستان را تا به انتها هدایت کند؛ درست مانند کاری که در مقام کارگردان و در پشت دوربین انجام می‌دهد و به راستی که از پس هر دوی این نقش‌ها به شکلی چشم‌گیر و باشکوه برآمده است.

فیلم در نمایش فساد درونی و استهزا طبقه‌ی ممتاز اروپای قبل از جنگ دوم جهانی چنان بی‌پروا بود که مورد خشم مردمان همان طبقه قرار گرفت و بعد از سه سال نمایش از پرده پایین کشیده شد و سال‌ها در بایگانی ماند. هر بلایی که تصور کنید بر سر این فیلم آمد؛ از بمباران شدن ساختمانی که نسخه‌ی اصلی فیلم در آنجا قرار داشت تا ممنوعیت پخش آن در زمان حکومت ویشی در فرانسه. اما در نهایت مانند هر فیلم درخشان دیگری در تاریخ سینما به همت عده‌ای عشق سینما نجات یافت و این گونه این گنجینه‌ی گران‌قدر در اختیار ما قرار گرفت. اگر برای تماشای فیلم مردد هستید فقط همین یک نکته را در نظر بگیرید که «قاعده‌ی بازی» از یک جهنم حقیقی گذر کرده تا به دست ما برسد؛ پس علاقه‌مندان سینما کمترین کاری که در حق این جواهر می‌توانند انجام دهند، تماشا کردن آن است.

شاید بتوان «قاعده‌ی بازی» را بزگترین فیلم فرانسوی تمام دوران لقب داد. بعد از تماشای آن چندان از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ و شکست فاجعه‌بار فرانسه به دست آلمان نازی متعجب نخواهید شد؛ چرا که پوسیدگی باطن آن را با وجود یک ظاهر خوش رنگ و لعاب درک می‌کنید.

«داستان فیلم در سال ۱۹۳۸ می‌گذرد. درست پیش از آغاز جنگ جهانی دوم. عده‌ای از افراد طبقه‌ی مرفه در ویلایی در نزدیکی آل سایس گرد هم جمع شده‌اند تا به رسم همیشه آخر هفته را به شکار بپردازند اما…»

۱۰. سانست بلوار (sunset blvd)

سانست بولوار

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: گلوریا سوانسون، ویلیام هولدن و اریک فن اشتروهم
  • محصول: ۱۹۵۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

روایت فیلم «سانست بلوار» به عجیب‌ترین شکل ممکن آغاز می شود. مردی دمر در استخری افتاده و مرده است. حال صدای همین مرد مرده را می‌شنویم که قرار است داستانی را روایت کند که به مرگش منجر شده است. فارغ از اینکه این شیوه‌ی آغاز یک داستان به قدر کافی گیج‌ گننده و در عین حال جذاب است، باعث می‌شود تا من و شمای مخاطب از همان ابتدا سرنوشت شخصیت‌های داستان را بدانیم؛ پس در این جا، چگونگی نمایش اتفاقات مهم است نه چرایی آن‌‌ها.

داستان فیلم «سانست بلوار» از پیچیده‌ترین  داستان‌هایی است که در سینمای بیلی وایلدر پیدا می‌شود. اینجا مانند فیلم «تک خال در حفره» (ace in the hole) یا «آپارتمان» (apartment) آدم‌ها درگیر یک موقعیت ثابت نیستند که مدام ابعاد بزرگتری پیدا می‌کند؛ بلکه داستانی پر فراز و فرود و در عین حال پیچ در پیچ وجود دارد که تمام حواس مخاطب را طلب می‌کند. از سوی دیگر بیلی وایلدر و چارلز براکت نابغه، در طراحی فیلم‌نامه، داستانی را به گونه‌ای پیش برده‌اند که شخصیت مرد اول داستان با وجود اینکه از قرار گرفتن در موقعیتی خطرناک خبر دارد، نمی‌تواند از آن خارج شود. همین موضوع قصه‌ی فیلم را پیچیده‌تر می‌کند.

عادت کرده‌ایم که در فیلم‌های بیلی وایلدر بازی‌های قابل قبول و گاهی معرکه‌ای ببینیم. بسیاری از بازیگران بهترین بازی‌های عمر خود را در فیلمی از او به نمایش گذاشته‌اند. افرادی مانند جک لمون، والتر متئو یا مرلین مونرو و کرک داگلاس در فیلم‌های وایلدر درخشیده‌اند؛ اما شاید بهترین بازی یک بازیگر در کارنامه‌ی سینمایی بیلی وایلدر از آن گلوریا سوانسون این فیلم باشد. او چنان نقش یک ستاره‌ی دوران صامت سینما را بازی کرده و چنان در قالب زنی افسرده درخشیده است، که با وجود حضور درخشان زنان بازیگری مانند مارلن دیتریش در دیگر آثار بیلی وایلدر، نمی‌توان این جایگاه را به کس دیگری جز او داد.

فیلم «سانست بلوار» فیلم تلخی است. داستان زنی که در خانه‌ای مانند قلعه زندگی می‌کند. قلعه‌ای شبیه به قلعه‌های قصه‌های پریان. همان داستان‌ها که در آن‌ها قلعه توسط هیولا یا اژدهایی مواظبت می‌شود و شوالیه‌ای دلیر لازم است تا پا پیش بگذارد و زن را نجات دهد. اما در اینجا خبری از هیولا یا اژدها به شکلی فیزیکی نیست. روحیات خود زن و گذشته‌ای که داشته باعث شده تا او مانند آن زنان داستانی، در خانه‌ی خود بماند و در واقع از چشم دیگران پنهان شود و منتظر شوالیه‌ای باشد تا او را نجات دهد. شوالیه‌ از راه می‌رسد اما او کسی نیست که زن منتظرش بوده؛ بلکه انسانی معمولی است که خودش در جستجوی محلی است تا در آنجا پنهان شود. همین توهم زن در نهایت تراژدی پایانی را رقم می‌زند.

بیلی وایلدر با ساخت «سانست بولوار»، دوران طلایی سینمای آمریکا و مناسبات ستاره‌سازی آن را به باد انتقاد می‌گیرد. ارتباط یک فیلم‌نامه نویس ناموفق در لس آنجلس با ستاره‌ی سال‌های دور سینمای صامت، تبدیل به محملی می‌شود تا نکبت جا خوش کرده زیر زرق و برق کور کننده‌ی هالیوود رو شود و زیر نور تابان فیلم‌ساز، بر مخاطب عیان شود. فیلم پرتره‌ای است از وضعیت ناجور خالقان آثار سینمایی و تلاش آن‌ها برای تنظیم کردن افکارشان با نیازهای بازار.

آدم‌های بزرگی در این فیلم حاضر هستند. علاوه بر گلوریا سوانسون و ویلیام هولدن، سیسیل ب دومیل، فیلم‌ساز بزرگ آمریکایی در قالب نقش واقعی خود حاضر شده و اریک فن اشتروهم بزرگ در قالب خدمتکار و راننده‌ی شخصیت زن اصلی حضور دارد. علاوه بر همه‌ی این‌ها باستر کیتون افسانه‌ای هم در نقشی بدون دیالوگ لحظه‌ای در فیلم حاضر می‌شود. با وجود این همه بازیگر، «سانست بلوار» هیچ جایزه‌ی اسکار بازیگری نگرفت و سه اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی غیراقتباسی، بهترین طراحی صحنه و بهترین موسیقی متن را به خانه برد.

«جو فیلم‌نامه نویس ناموفقی است که خیلی سریع نیاز به پول دارد. او زمانی که در حال فرار از دست طلبکاران خود است به طور اتفاقی وارد خانه‌ی نورما دزموند، ستاره‌ی دوران صامت هالیوود می‌شود. نورما عاشق جو می‌شود و او را کلید بازگشت خود به اوج می‌داند و جو هم تصور می‌کند به کمک او می‌تواند به پولی برسد …»

۱۱. ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی (۲۰۰۱: a space odyssey)

2001: یک ادیسه فضایی

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

زمانی که فیلم ساخته شد، جهان در حال پوست انداختن بود. رقابتی شدید میان آمریکا و شوروی در جریان بود و هر کدام می‌خواست زودتر کهکشان را فتح کند. داستان‌های بسیاری با الهام از حضور آدمی در فضا خلق شد. کوبریک هم دست به کار شد تا فیلمی خلق کند؛ اما مانند هر هنرمند راستین دیگری کهکشان را به عنوان مکانی می‌دید که می‌شد در دل آن سوالاتی اساسی را در باب پیدایش آدمی و هدف از زندگی طرح کرد. جالب این که در زمان ساخته شدن این فیلم هنوز پای ناسا به کره‌ی ماه نرسیده بود.

خلاصه که قصه‌ی فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی» بهانه‌ای برای استنلی کوبریک است تا به پرسش‌هایی ازلی ابدی بپردازد. پرسش‌هایی در باب دلیل خلقت آدمی و مسیرش و جایی که قرار است برود. استنلی کوبریک فقط به مسیر اهمیت نمی‌دهد بلکه مقصد را هم نشانه می‌رود و تصویری منحصر به فرد از آن می‌سازد. این دقیقا همان محل اختلاف او با فیلم‌سازان دیگر است. همین چیزها است که به ما نشان می‌دهد چرا جایگاه کوبریک با ساختن فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی»، جایگاهی دست نیافتی است؛ چرا که او دارای چنان نگاه یگانه‌ای به جهان هستی است و چنان جهان‌بینی شکل گرفته‌ای در ذهن خود دارد که جرات می‌کند آن هدف را هم ترسیم کند اما دیگر فیلم‌سازانی که به ژانر علمی تخیلی رو می‌آورند، در همان ترسیم مقصد گم و گور می‌شوند و قادر نیستند تا از ظن خود پاسخی برای این پرسش نمادین پیدا کنند.

البته مسیر برای کوبریک همواره مهم بوده است. از طریق سفر است که شخصیت‌های او جان می‌گیرند و دیدی متفاوت نسبت به زندگی پیدا می‌کنند و متوجه می‌شوند که از این دنیا چه می‌خواهند. در فیلم «باری لیندون» (barry Lyndon) شخصیت اصلی از طریق سفر کردن است که به بیراهه کشیده می‌شود و در «درخشش» (shining) این طی طریق به جنون ختم می‌شود. در فیلم «چشمان کاملا بسته» (eyes wide shot) این سفر درونی است و در «پرتقال کوکی» (clockwork orange) کاملا ذهنی. اما سفر و اهمیت آن در سینمای کوبریک همواره وجود دارد و مقصد متفاوت خواهد بود.

فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی» از اولین فیلم‌هایی است که از ترس آدمی از تکنولوژی و هوش مصنوعی می‌گوید. از اینکه این موجودات خالی از احساس کنترل زندگی آدمی را به دست بگیرند و تبدیل به خطری برای جان او بشوند. از این منظر با فیلمی عمیقا پیشگویانه روبه‌رو هستیم؛ چرا که عملا امروزه بدون تکنولوژی هیچ کاری از آدم بر نمی‌آید و همه چیز به کمک آن‌ها وابسته است. اما کوبریک همین تکنولوژی را هم به شیوه‌ی خودش تصویر می‌کند؛ در قالب کامپیوتری که به راحتی می‌تواند به عنوان یکی از ترسناک‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما انتخاب شود، آن هم فقط از طریق نمایش یک صدا و یک نور قرمز رنگ.

استنلی کوبریک شخصیت‌های ترسناک بسیاری خلق کرده، اما حضور هیچ‌کدام بر پرده‌ی سینما مانند حضور هال، کامپیوتر این فیلم ترسناک نیست؛ چرا که برخلاف جک نیکلسون فیلم «درخشش» یا مالوک مک‌داول فیلم «پرتقال کوکی»، شخصیتی نمایشی نیست که مخاطب با فاصله به تماشای آن بنشیند، بلکه موجودی است که در خانه‌ی همه‌ی ما وجود دارد؛ یعنی همان هوش مصنوعی. پس چندان تصور اینکه زندگی هر کدام از ما مانند شخصیت اصلی فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» توسط یک کامپیوتر به نابودی کشیده شود خیلی سخت نیست.

فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» روایتگر تلاش انسان برای رسیدن به کمال و ملاقات با جهان ناشناخته‌ها و رسیدن به حداکثر دانش است. فیلم استنلی کوبریک از میل آدمی به شناختن و از ترس او از ناشناخته‌ها تغذیه می‌کند و فضایی ذهنی از پیشرفت چند میلیون ساله‌ی موجودی به عنوان آدم می‌سازد که در اصل تفاوت چندانی با آنچه که کوبریک در ابتدای اثر به عنوان سرآغاز زندگی می‌بیند، نکرده است.

جفری آنزورث فیلم‌برداری فیلمی را بر عهده داشته است که امروزه به دستور زبان سینمایی فیلم‌های علمی تخیلی تبدیل شده. این از اهمیت کار درخشان او در مقام فیلم‌بردار و تصاویر درجه یکی که ساخته است حکایت دارد. خیلی از قاب‌های او اکنون جایی در پانتئون سینما دارند و دیگران هنوز مشغول به کار هستند تا چیزی شبیه به این قاب‌ها بسازند. البته او باید یک صبر فولادی هم داشته باشد تا بتواند این تصاویر معرکه را در کنار آدمی کمال‌گرا و وسواسی مانند استنلی کوبریک خلق کند.

«فیلم با تصاویری از تعدادی انسان اولیه شروع می‌شود که بر سر قلمرو و غذا در جنگ هستند. ناگهان یک شی در مقابل آن‌ها ظاهر می‌شود. یکی از این آدمیان پس از ظهور این شی، متوجه می‌شود که می‌تواند از یک استخوان به عنوان وسیله‌ای برای کشتن استفاده کند. تصویر قطع می‌شود به میلیون‌ها سال بعد. حال عده‌ای دانشمند در جستجوی راهی برای پیدا کردن رازهای همان شی هستند. چند فضانورد برای رسیدن به این منظور عازم سیاره‌ی مشتری می‌شوند …»

۱۲. توت فرنگی‌های وحشی (wild strawberries)

توت فرنگی‌های وحشی

  • کارگردان: اینگمار برگمان
  • بازیگران: ویکتور شوستروم، اینگرید تولین و بیبی اندرسون
  • محصول: ۱۹۵۷، سوئد
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

اینگمار برگمان دیگر کارگردان مدرن مهم تاریخ سینما است که کارهایش متمرکز بر دغدغه‌هایی شخصی است. او هم مانند فدریکو فلینی به درون آدم‌ها نقب می‌زند تا این گونه جوابی برای پرسش‌هایش پیدا کند. در فیلم «توت فرنگی‌های وحشی» به طور مشخص با مردی سر و کار داریم که در آستانه‌ی مرگ قرار دارد. او پیرمرد کهنسالی است که باید برای دریافت یک مدرک افتخاری سفر کند و در این راه ما را هم با خود می‌برد تا برگمان تصویری از تلواسه‌های او نمایش دهد. از جمله در سکانس شاهکاری که پیرمرد در رویا، کابوس مرگ را می‌بیند و با جنازه‌ی خودش روبه‌رو می‌شود در حالی که زمان از حرکت ایستاده و جسم به صورت فیزیکی حضور ندارد.

در ادامه پیرمرد با عروسش و سه جوان و یک زوج همراه می‌شود و این سفر تبدیل به وسیله‌ای برای خودشناسی و البته یادآوری خاطرات شخصی می‌شود. او از خلال خاطراتش درکی تازه از زندگی پیدا می‌کند و روح و روانش را صیقل می‌دهد. به دشواری می‌توان گفت که آیا او در پایان آرامش پیدا کرده یا نه (حتی با وجود آن که در پایان با آرامش به خواب می‌رود)، اما قطعا من و شمای مخاطب با تجربه‌ی تماشای دل مشغولی‌های این پیرمرد، دیدی تازه نسبت به زندگی پیدا خواهیم کرد.

اینگمار برگمان را به واسطه‌ی درام‌های عمیقش می‌شناسیم؛ درام‌هایی با شخصیت‌هایی که درگیر مشکلات عادی و روزمره نیستند و به ورم کردن رگ گردن و جستجوی ذره‌ای شادی‌های سطحی رضایت نمی‌دهند و از ندانستن جواب سؤالاتی ازلی ابدی رنج می‌برند که از آن‌ها انسان‌هایی عمیق‌تر از شخصیت‌های فیلم‌های معمولی می‌سازد. در جهان او آدم‌ها مشکلات عادی ندارند، مشکلاتشان دغدغه‌هایی هستی شناسانه است که بیشتر در یک فضای ذهنی جریان دارد. از این منظر قطعا با کارگردانی طرف هستیم که چندان باب طبع مخاطب عام نیست اما قطعا مخاطب جدی سینما او را خوب می‌شناسد و چندتایی از کارهایش را دیده است؛ به ویژه که برگمان کارگردان پرکاری هم بود و همه جور اثری در کارنامه‌ی خود دارد؛ از درامی روانشناختی وعجین شده با المان‌های سینمای وحشت مانند همین فیلم تا اثری در باب مرگ که طنین داستانش از پهنه‌ی تاریخ می‌گذرد و به گوش مخاطب امروز می‌رسد.

ویکتور شوستروم، کارگردان بزرگ سوئدی در قالب پیرمرد حضوری درخشان دارد. برگمان با قرار دادن او به عنوان بازیگر اصلی، به نحوی به تاریخ مجسم سینمای کشورش ادای دین می‌کند. چین و چروک‌های پیشانی و صورت او مانند کتیبه‌ای قالبی باستانی به شخصیت بخشیده که بسیار به کار فیلم می‌آید؛ چرا که دغدغه‌های او، دغدغه‌های هر انسانی در آن سن و سال است و زمان و مکان نمی‌شناسد.

«پروفسور بورگ در پنجاهمین سالگرد فارغ‌التحصیلی‌اش از دانشگاه، به شهر بولد دعوت شده تا دکترایی افتخاری دریافت کند. شب قبل از سفر کابوسی می‌بیند که در آن مرگ حضوری قدرتمند دارد. صبح به همراه عروسش که در زندگی زناشویی دچار مشکل شده به سمت شهر حرکت می‌کند. در این راه در ابتدا سه جوان را سوار می‌کنند و در ادامه یک زوج هم با او همسفر می‌شوند؛ این در حالی است که جناب پروفسور در تمام مدت با اضطراب ناشی از آن کابوس سر می‌کند …»

۱۳. سرگیجه (vertigo)

سرگیجه

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: جیمز استیوارت، کیم نواک
  • محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

شاید این سوال پیش بیاید که چرا فیلم «سرگیجه» در این جای فهرست قرار گرفته در حالی که در اکثر نظرسنجی‌های مهم تاریخ سینما پا به پای «همشهری کین» پیش می‌آید و حتی آن اثر با شکوه را آخرین نظرسنجی نشریه‌ی سایت اند ساوند کنار زده است. دلیل این امر این است که شخصا فیلم «بدنام» را اثر کامل‌تری می‌دانم. شاید «سرگیجه» در بار اول تماشا اثر بهتری به نظر برسد اما «بدنام» چنان بی نقص است که نمی‌توان از آن گذشت. اما «سرگیجه» به خاطر موارد دیگری هم مانند احساسی که به مخاطب منتقل می‌کند، عموما بیشتر دیده می شود.

فیلم «سرگیجه» نمادی از تمام حسرت آدمی و غمخواری برای چیزهای از دست رفته است. هر انسانی در هر گوشه‌ی دنیا می‌تواند بنشیند و آن را ببیند و چند صباحی با شخصیت اصلی فیلم همذات پنداری کند و برای شکست‌هایش اشک بریزد. اسکاتی، شخصیت اصلی این فیلم به تمامی نماینده‌ی همه‌ی ما آدمیان معمولی است؛ انسان‌هایی با تمام ضعف و قدرت‌های بشری. همین موضوع از او قربانی می‌سازد، چرا که بازیچه‌ی دست دیگران قرار گرفته است و این او را هر چه بیشتر به ما انسان‌های زمینی تبدیل می‌کند.

از سمت دیگر فیلم «سرگیجه» تصویری اثیری از زن، به عنوان نمادی از زندگی و عشق نشان می‌دهد، انسانی به عنوان سرمنشا آرامش که در کنارش جایی برای رهایی وجود دارد. تصویر این زن یکی از غریب‌ترین تصویرهای یک انسان در تاریخ سینما است و همین موضوع به وی، بعدی افسانه‌ای بخشیده است؛ گویی زن قصه متعلق به این دنیا نیست و به جایی در ورای دست یافتنی‌های این دنیا تعلق دارد و همین او را چنین سرگشته کرده است.

فیلم «سرگیجه» درامی عاشقانه‌ هم هست و البته یکی از عجیب‌ترین‌های آن‌ها در تاریخ سینما؛ مردی دلباخته‌ی زنی است که نمی‌داند کیست و بعد از شکست در تصاحب او، زن را شبیه به تصویر آرمانی خود می‌کند. از سوی دیگر آهسته آهسته زن هم عاشق مرد می‌شود و به وی دل می‌بازد. آلفرد هیچکاک تمام این دلدادگی را در سکوت برگزار می‌کند و شخصیت‌ها را با کمترین کلام به هم نزدیک می‌کند. قضیه زمانی پیچیده می‌شود، که هر دوی این آدمیان متوجه جنایت فرد دیگری می‌شوند و خود را قربانی او می‌بینند.

تعریف کردن داستان فیلم «سرگیجه» کار مشکلی است. روایت فیلم آن قدر پیچیده است که نوشتن خلاصه داستان آن را عملا غیر ممکن می‌کند اما به طرز با شکوهی فیلمی قابل فهم برای همه هم هست. این موضوع دقیقا به توانایی‌های خارق‌العاده‌ی آلفرد هیچکاک به عنوان یک فیلم‌ساز نابغه باز می‌گردد؛ او چنان در کار خود استاد بود که می‌توانست از پیچیدگی به یک سادگی بی عیب و نقص برسد.

فیلم «سرگیجه» چند سکانس معروف تاریخ سینما را در خود جای داده است؛ از جمله سکانس‌های تعقیب کردن زن توسط اسکاتی به ویژه سکانس قبرستان پشت کلیسا یا سکانس جنگل با آن دیالوگ‌های با شکوه درباره‌ی کوچک بودن اهمیت حضور آدمی در پهنه‌ی تاریخ که مستقیما سکانس پایانی فیلم «شمال از شمال غربی» (north by northwest) یا سکانس موزه‌ی فیلم «حق‌السکوت» (blackmail) را به یاد می‌آورد. سکانس دیگر سکانس خلیج سان فرانسیکو است که زن خود را درون آب می‌اندازد و اسکاتی وی را نجات می‌دهد اما قطعا مشهورترین نمای فیلم، صحنه‌ی سرگیجه گرفتن شخصیت اصلی است که مخاطب آن را از نمای نقطه نظر او می‌بیند.

بازی جیمز استیوارت در فیلم «سرگیجه» شاید بهترین بازی کارنامه‌ی او باشد. بازی درخشان در قالب مردی که از ترس از ارتفاع رنج می‌برد و همین موضوع باعث شده تا بازنشسته شود. عاشق زنی می شود که هیچ از او نمی‌داند و از سویی آن زن را به عنوان همسر دوست خود می‌شناسد و به همین دلیل احساس عذاب وجدان هم می‌کند. کیم نواک هم بهترین بازی خود را در این فیلم انجام داده است. او اساسا چندان بازیگر درخشانی نبود و به غیر از این فیلم چندان نامی از خود در تاریخ سینما بر جای نگذاشته اما حضور در قالب اغواگرترین زن تاریخ سینما، به وی جایگاهی دست نیافتنی بخشیده است.

«اسکاتی کارآگاه پلیسی است که ترس از ارتفاع دارد. او زمان قرار گرفتن در ارتفاع زیاد، دچار سرگیجه می شود. در ابتدای فیلم به دلیل همین موضوع، نمی‌تواند به پلیس دیگری کمک کند و آن مرد کشته می‌شود. در ادامه‌ی داستان اسکاتی از کار بازنشسته می‌شود و این در حالی است که هنوز به دلیل آن مرگ، عذاب وجدان دارد. در این میان دوستی قدیمی با او تماس می‌گیرد و از اسکاتی می‌خواهد تا همسرش را تعقیب کند. مرد تصور می‌کند همسرش مشکلی دارد و می‌خواهد از آن مشکل سر دربیاورد اما قبول این موضوع اسکاتی را وارد ماجرایی پر رمز و راز می‌کند …»

۱۴. ریو براوو (rio bravo)

ریو براوو

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: جان وین، والتر برنان، دین مارتین و انجی دیکنسون
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

هوارد هاکس از ساخته شدن فیلم «نیمروز» فرد زینه‌مان حسابی عصبانی بود. زینه‌مان در آن فیلم با شرکت گاری کوپر در قالب نقش مشهور کلانتر ویل کین، شهری را تصویر کرده بود با اهالی ترسو و بزدل و مردمانی که پشت کلانتر شجاع خود را خالی کرده‌اند و او مجبور است به تنهایی با جنایتکارن بجنگد و نظم و شادی و آرامش را به شهر بازگرداند. ترسیم یک ساعت و نیم جهنم کامل با تمرکز بر تنهایی کلانتر و مردم ترسان، چیزی نبود که هوارد هاکس از غرب وحشی که نمادی از تمام آمریکا بود، توقع داشته باشد. او معتقد بود زینه‌مان به نحوی از ظن خود تصویری غلط از مردم کشورش را در فیلم «نیمروز» ارائه داده است و نمی‌توانست چنین چیزی را تحمل کند.

به همین دلیل وقتی که پس از چند سال زندگی در اروپا به آمریکا بازگشت، در دوران افول سینمای وسترن تصمیم به ساخت فیلمی گرفت که جوابیه‌ای به فیلم «نیمروز» فرد زینه‌مان باشد. پس جان وین را صدا زد تا بازیگری هم تراز با گاری کوپر آن فیلم داشته باشد، والتر برنان هم که همیشه با او بود و یکی دو بازیگر جوان هم به عنوان نماینده‌ی نسل جوان کشورش را به کار گرفت و حتی سهمی هم برای مکزیکی‌تبارها قایل شد و بهترین وسترنش را ساخت. امروزه دیگر زمان بحث‌های حاشیه‌ای حول محور جوابیه هوارد هاکس به فرد زینه‌مان گذشته و به تاریخ پیوسته اما خوشبختانه هر دو فیلم از دل آزمون سخت زمان سربلند خارج شده‌اند و امروز دو شاهکار مسلم هنری و سینمایی برای لذت بردن باقی مانده‌اند.

در این فیلم شخصیت‌ها پشت و پناه یکدیگر هستند و با وجود اینکه نیرویی ترسناک اهالی را تهدید می‌کند اما هیچکس جا نمی‌زند و همه آماده برای نبرد نهایی باقی می‌مانند. کلانتر شهر با بازی جان وین دو همراه در کنار خود دارد؛ او همانقدر که نگران حمله به شهر است، هوای این دو همراه خود را هم دارد . از آن سو آن دو نفر هم برای او هیچ کم نمی‌گذارند. دوربین فیلم‌ساز هم مانند همیشه متمرکز بر این شخصیت‌ها و روابطشان باقی می‌ماند و آدم‌هایی معرکه خلق می‌کند که مخاطب به آن‌ها دل می‌بندد.

«ریو براوو» تعریف دقیقی از سینما به معنای متعالی آن است. فیلمی که به ما یادآور می‌شود بعضی کارها را فقط سینما می‌تواند انجام دهد، نه هنر دیگری. زیستن در دل شهری که حتی گذرندگان و کوچانیدگان، دل تنگ آن خواهند شد و آدم‌هایش چنان بی‌غل و غش هستند که هر شهر آرمانی می‌تواند داشته باشد. مردان و زنان فیلم نه در جلوه‌گری و نه در رفتار خود نمونه‌ی مشابهی در هیچ اثر هنری دیگری ندارند و رفاقت و هجران‌هایشان فقط و فقط در دل همین دنیا و با همین مختصات آرمانی امکان ابراز وجود دارد و اگر ذره‌ای به واقعیت‌گرایی آلوده شود، از هم خواهد پاشید و فرو خواهد ریخت.

دوباره والتر برنان در قالب یک نقش فرعی معرکه (او را بهترین بازیگر نقش‌های مکمل در تاریخ سینما می‌دانم)، صحنه را از آن خود می‌کند. برنان نقش‌های فوق‌العاده زیادی دارد اما اگر قرار باشد بهترین بازی او را شخصا انتخاب کنم، بازی در نقش پیرمرد زندان‌بان همین فیلم خواهد بود. از آن سو دین مارتین در قالب مردی در تقلا که سعی می‌کند گلیم خود را از آب بیرون بکشد و دوباره روی پای خود بایستد و نوش‌خواری را ترک کند، بازی درجه یکی دارد و پر بیراه نیست اگر نقش‌آفرینی او در این فیلم را بهترین بازی او هم بدانیم. اما از آن سو می‌ماند جان وین که مانند همیشه ستاره‌ی هر فیلم وسترنی است که در آن بازی می‌کند و طبعا آن را تبدیل می‌کند به فیلمی که با نام «فیلمی از جان وین» معروف خواهد شد.

طنز ظریف و ملایم هوارد هاکس در جای جای فیلم جاری و ساری است و مخاطب در عین برخورد با وقایع تلخ، گاهی شلیک خنده سر می‌دهد. هوارد هاکس استاد تعریف درام‌هایش با ته مایه‌هایی از طنز ناب بود و حتی در وسترن‌هایش هم می‌شد این را عمیقا حس کرد.

«کلانتر شهری کوچک برادر فرد قدرتمند و گله‌دار محلی را به جرم تلاش برای کشتن معاونش دستگیر می‌کند. او حال منتظر است تا مارشال ایالتی از راه برسد و خطاکار را برای شرکت در دادگاه و محاکمه با خود ببرد. این در حالی است که برادر زندانی علاقه‌ای به این کار ندارد و تهدید کرده که اگر برادرش را آزاد نکنند به زندان و دفتر کلانتر حمله خواهد کرد. حال کلانتر باید با دو معاون خود که یکی همواره مست و دیگری از یک پا ناقص است، در برابر آن‌ها بایستد …»

۱۵. راننده تاکسی (taxi driver)

راننده تاکسی

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، هاروی کایتل و جودی فاستر
  • محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

زمان دهه‌ی ۱۹۷۰ بود و دوران کاری نسلی از فیلم‌سازان که علیه تمام قواعد هالیوود شوریده بودند. آن‌ها دوست نداشتند با باورهای گذشتگان فیلم بسازند و علاوه بر تغییر دیدگاه‌ها و داستان‌ها، فرم فیلم‌هایشان هم کاملا با پیشینیان متفاوت بود. این دوران سینمایی یکه داشت که از آن به عنوان رنسانش هالیوود هم یاد می‌شود.

مارتین اسکورسیزی از نمادهای سینمای دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی است و شخصیت تراویس بیکل فیلم «راننده تاکسی» او هم یکی از سمبل‌های سینمای دورانی که است که مردمانش از آن خوش خیالی گذشتگان فاصله گرفته بودند و در برزخی می‌زیستند که سایه‌ای از نومیدی و در عین حال خشم بر سر آن سنگینی می‌کرد. فیلم «راننده تاکسی» دقیقا محصول دوران پارانویا و ترس بعد از جنگ ویتنام و واقعه‌ی واترگیت است و شهر نیویورک آن دیگر آن شهر پویا و همیشه زنده نیست که می‌توان تکه‌ای خوشبختی و زیبایی در گوشه گوشه‌ی آن دید. این شهر تئاتر برادوی یا موزه‌ی هنرهای معاصر و نورهای نئونی میدان‌ تایمز، روشنایی دلفریب سنترال پارک و جنب و جوش مردان و زنان طبقه‌ی متوسط رو به پایین جامعه در محله‌ی برانکس نیست؛ این جا شهری آغشته با پلشتی و سیاهی است که حتی در زیر نور لامپ خیابان هم تاریک می‌نماید و انگار در تمام مدت شبانه‌روز، هیچ پرتویی از نور و روشنایی بر آن نمی‌تابد.

چنین شهر پلشتی طبعا آدم بیمار و شب‌زی مانند تراویس بیکل پرورش می‌دهد. آدمی درگیر کابوس که تصور می‌کند در این دنیا جز ستم ندیده و جهان خیلی به او بدهکار است. اسکورسیزی برای درآمدن درست این شخصیت همه چیز وی را در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهد. تراویس بیکل گذشته‌ی مشخصی ندارد و در ظاهر کهنه سرباز جنگ ویتنام است، روزی عاشق می‌شود و در نبود یار تصمیم می‌گیرد نامزد انتخابات را ترور کند. بنا به دلیلی از خشونت فزاینده‌ی آدم‌ها در طول شلوغی روز فراری است اما در خلوتی و تاریکی شب هم چیزی جز خشونتی عریان نمی‌بیند. زیستن در چنین چارچوبی است که از او انسان روان‌نژندی ساخته است که زیستی طبیعی ندارد. تنها بارقه‌‌ی نوری که در این شهر وجود دارد، در زمان حضور زنی است که تراویس عاشقانه دوستش دارد. مارتین اسکورسیزی چنان این زن و محیط پیرامون او را رنگ‌آمیزی می‌کند که انگار تراویس نه تنها عاشق وجود زن، بلکه عاشق تمام چیزهای خوبی است که این شهر به آن نیاز دارد.

اسکورسیزی برای رسیدن به این تصویر دقیق از شهر، روایتگری داستان خود را به گونه‌ای پیش می‌برد که آدم‌هایش را در موقعیت‌هایی گاه گروتسک قرار دهد. به همین دلیل هم برخی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما در این فیلم جا خوش کرده است؛ به ویژه آن‌ها که با تنهایی انسان مدرن سر و کار دارند. به عنوان نمونه نگاه کنید به زمانی که تراویس بیکل به معشوق خود تلفن می‌کند و دوربین ناگهان وی را رها کرده و با یک پن ملایم به سمت راهروی خلوتی حرکت می‌کند و کوچه‌ای تاریک را در قاب خود می‌گیرد یا در سکانس مفصلی که خود مارتین اسکورسیزی در نقش یک مسافر نیمه دیوانه در تاکسی شخصیت اصلی می‌نشیند و از زندگی خصوصی خود می‌گوید یا اوج همه‌ی این‌ها که در زمان حرف زدن تراویس بیکل با تصویر خود در آینه‌ی خانه‌اش شکل می‌گیرد؛ همان سکانس معروف «داری با من حرف می‌زنی؟»

رابرت دنیرو این بهترین نقش‌آفرینی خود را علاوه بر مهارت خودش، به شخصیت‌پردازی دقیقی مدیون است که اسکورسیزی انجام داده است. تراویس بیکل «راننده تاکسی» امروزه یکی از نمادهای شخصیت‌ پردازی در تاریخ سینما است و این از خوش‌شانسی رابرت دنیرو است که در قالب آن ظاهر شده است. از سوی دیگر شخصیتی در فیلم وجود دارد که نقش آن را جودی فاستر جوان بازی می‌کند. او قربانی آمریکایی است که خشونتش تا دم در اتاق خواب نسل بعدی جامعه آمده است. به همین دلیل هم برای اجرای عدالت و کم کردن ذره‌ای از پلشتی‌های شهر نیاز به خشونتی افسارگسیخته وجود دارد. اسکورسیزی هم در پایان فیلم به شکلی کاملا آگاهانه این تباهی و خشونت را به تصویر می‌کشد.

فیلم «راننده تاکسی» در زمان اکران خود در اروپا بیشتر تحویل گرفته شد تا در آمریکا. فرانسوی‌ها نخل طلای کن را به پایش ریختند اما آکادمی علوم و هنرهای سینمایی هیچ جایزه‌ی اسکاری به آن نداد؛ نه تنها به فیلم یا مارتین اسکورسیزی یا رابرت دنیرو، بلکه برنارد هرمان افسانه‌ای هم که این آخرین موسیقی متن زندگی او بود، از کسب مجسمه‌ی طلایی بازماند.

«تراویس بیکل جوان ۲۶ ساله‌ای است که ادعا می‌کند در جنگ ویتنام سرباز بوده است. او از بی‌خوابی رنج می‌برد و به همین دلیل شب‌ها با تاکسی کار می‌کند. در این میان دلباخته‌ی دختری می‌شود که در دفتر یک نامزد ریاست جمهوری کار می‌کند. تراویس به آن دختر نزدیک می‌شود اما نحوه‌ی برقراری ارتباط با زنان را بلد نیست تا این که …»

۱۶. روشنایی‌های شهر (city lights)

روشنایی‌های شهر

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل
  • محصول: ۱۹۳۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

کدام کمدین مهم تاریخ سینما را می‌شناسید که کارش را بعد از چارلی چاپلین آغاز کرده باشد و عمیقا تحت تأثیر سینما، تیپ و جنس کمدی‌های او نباشد. یقینا نه تنها هیچ کمدینی بلکه هیچ سینماگری در تاریخ هنر هفتم قدرت تأثیرگذاری او را نداشته است و شهرت هیچ بازیگری به پای این نابغه‌ی دوست داشتنی سینما نرسیده. فیلم‌های هیچ کمدینی را واقعا نمی‌توان از سینمای چاپلین جدا کرد. همین که بسیاری از آن‌ها سعی کرده‌اند تیپ یک انسان معمولی را برای خود خلق کنند و از فیلمی به فیلم دیگر آن را منتقل کنند و در چارچوب رفتار و نگاه او به جهان، دنیای پیرامونشان را بسنجند، خبر از عمق نفوذ چاپلین در جهان‌بینی کمدین‌ها به ویژه کمدی‌های موسوم به کلان کمدی دارد.

چارلی چاپلین جهان اطرافش را از دریچه‌ای یگانه می‌دید که مختص خودش بود؛ او شخصیتی دوست داشتنی خلق کرد و در قالب ساده‌دلی ّای تا می توانست به زندگی انسان تاخت و پلشتی‌های انسان به ظاهر متمدن را رو کرد. او سعی کرد در حین نقد انسان متمدن عصر حاضر، جهانی زیباتر خلق کند که زندگی کمی در آن ساده‌تر و زیباتر است. او سعی کرد تأثیر هیاهوی جهان را بر فرد فرد انسان‌ها نشان دهد و از مشکلات شخصی آدم‌ها در این متروپولیس‌های بی‌در و پیکر بگوید.

فیلم «روشنایی‌ها شهر» اوج ساختن یک فیلم کمدی رومانتیک درخشان در تاریخ سینما است. شخصیت ولگرد چارلی چاپلین با آن ذات بخشنده‌ی خود به دختر نابینایی دل می‌بازد و سعی می‌کند هر طور شده به او کمک کند. اما مناسبات ظالمانه‌ی ساخته و پرداخته توسط انسان در دل نظم جدید به او اجازه‌ی کمک کردن را نمی‌دهد مگر با به دست آوردن پول. از همین‌جا نقد تند چاپلین به جهانی که همه‌ی ارزش‌هایش را میزان دارایی افراد تعیین می‌کند، شروع می‌شود و تا پایان ادامه می‌یابد. البته او فراموش نمی‌کند که گاهی کنایه‌ای هم به ظواهر زندگی شهری بزند. فقط کافی است سکانس ابتدایی و خوابیدن او بر روی مجسمه‌ی مهم شهر را در یک مراسم یادبود به یاد بیاورید.

در جهان «روشنایی‌های شهر» آدم‌ها و به ویژه طبقه‌ی ثروتمند جامعه فقط زمانی از مهر و عطوفت انسانی بهره برده‌اند که مست باشند، وگرنه منطق جهان امروزی جایی برای محبت در نزد آن‌ها باقی نمی‌گذارد و شخصیت ولگرد داستان برعکس این مردمان همینکه عاشق دختری باشد، به اندازه‌ی کافی خوشحال است و از جهان اطرافش لذت می‌برد و انگیزه‌ی زندگی کردن دارد. تضاد و برخورد این دو سبک متفاوت زندگی از ابتدا تا انتهای فیلم روابط علت و معلولی درام را می‌سازد و داستان را به پیش می‌برد.

عده‌ای در طول تاریخ سینما معتقد بودند که فرم و تکنیک در سینمای چارلی چاپلین فرع بر مضمون داستان‌ها و پیام فیلم‌هایش است. صرف نظر از اینکه عملا چنین چیزی امکان‌پذیر نیست و محتوای درست از دل فرم درست بیرون می‌آید به سکانس شاهکار و بی‌نقص پایانی فیلم نگاه کنید تا هم از کمال فرمی سینمای چارلی چاپلین باخبر شوید و هم از بازی معرکه‌ی او لذت ببرید.

چند تا از خنده‌دارترین سکانس‌های تاریخ سینما متعلق به همین فیلم است. از جمله سکانسی که در آن شخصیت مرد پولدار قصد خودکشی دارد و ولگرد دوست داشتنی فیلم نمی‌گذارد چنین اتفاقی شکل بگیرد، یا جایی که او به اشتباه یک سوت را قورت می‌دهد و یک مهمانی مفصل را به هم می‌ریزد. اما گل سرسبد همه‌ی آن‌ها سکانسی است که شخصیت چاپلین در مسابقه‌ی بوکسی گرفتار می‌شود و نبوغ او باعث می‌شود یکی از بهترین سکانس‌های کمدی تاریخ سینما رقم بخورد؛ سکانسی که خیلی از کمدین‌های مهم تاریخ از جمله لورل و هاردی هم سعی کردند آن را بازسازی کنند اما هیچ‌گاه دستاورد آن‌ها به پای خلاقیت بی‌بدیل چاپلین نرسید.

بنیاد فیلم آمریکا «روشنایی‌های شهر» را به درستی بهترین کمدی رومانتیک تاریخ سینما می‌داند.

«ولگرد ساده دل قصه با دختر نابینای گلفروشی آشنا می‌شود. او از همان ابتدا به دختر دل می‌بازد. در حین خرید گل دخترک به اشتباه تصور می‌کند که او یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در این نقش دروغین باقی می‌ماند و مدام به دختر سر می‌زند و از او گل می‌خرد. در این میان او با مرد ثروتمندی آشنا می‌شود که قصد خودکشی دارد. پس از نجات مرد، ولگرد پیش او می‌ماند و سعی می‌کند از این موقعیت استفاده کند تا به دختر محبوبش نزدیک‌تر شود …»

۱۷. رزمناو پوتمکین (battleship Potemkin)

رزمناو پوتمکین

  • کارگردان: سرگی آیزنشتاین
  • بازیگران: گریگوری الکساندروف، الکساندر آنتونوف
  • محصول: ۱۹۲۵، شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ در روسیه به پیروزی رسید. رفته رفته روسیه به شوروی تبدیل شد و اندیشه‌ی سوسیالیتی در تمام کشور به اجرا درآمد. در آن دوران لنین به عنوان رهبر کشور متوجه اهمیت سینما در همه‌گیر شدن اهداف حزب شد و دستور داد که سینما به عنوان هنری موثر جدی گرفته شود. اولین مدرسه‌ی فیلم‌سازی دنیا در شوروی تاسیس شد و بزرگانی مانند لف کولشف، مسئول آزمون و خطا و تمرین در آن شدند. آیزنشتاین هم یکی از مهم‌ترین تئوریسین‌های سینما در آن دوره بود.

از سوی دیگر در سال ۱۹۰۵، پس از شکست ارتش روسیه تزاری از ارتش ژاپن بسیاری از مردم از دست حکومت عاصی بودند. انقلابی در همان دوران شکل گرفت که سرکوب شد. بسیاری از مورخان نقطه‌ی شروع انقلاب سال ۱۹۱۷ را همان انقلاب سال ۱۹۰۵ می‌دانند. در ۲۰ سالگی این واقعه قرار شد جشن‌هایی برپا شود؛ پیشکش جناب آیزنشتاین به قهرمانان آن سال، ساختن فیلمی براساس سرگذشت برخی از آن‌ها بود.

اما او داستانش را به شیوه‌ی مرسوم آن زمان تعریف نکرد. در اثر او هیچ شخصیتی به معنای متعارفش وجود ندارد. مردم در قالب توده نمایش داده می‌شوند و چند نمای درشتی هم که در قاب حضور دارد به خاطر تاثیر عاطفی است که می‌گذارد. این موضوع از اندیشه‌ها و ایدئولوژی می‌آمد که آیزنشتاین به آن معتقد بود. در تفکرات مارکس بیش از آن که از تک تک افراد یک جامعه سخن به میان آید، از مردم به عنوان یک توده سخن گفته شده و آیزنشتاین هم که باورمند به آن اندیشه‌ها بود، همه‌ی مردم را قهرمان داستان می‌داند، نه یک شخص مشخص. حتی آن افسر کشته شده هم به عنوان یک نماد، یک جرقه برای آغاز شورش در نظر آیزنشتاین اهمیت دارد و هیچ شخصیت‌پردازی مشخصی از وی در فیلم وجود ندارد.

علاوه بر آن آیزنشتاین و دوستانش در آن دوران شیوه‌ای از تدوین را پایه‌ریزی کردند که به عنوان مکتب مونتاژ شوروی شناخته می‌شود. سرگی آیزنشتاین با چنگ زدن بر تئوری‌های دیالکتیک هگلی و جستجوی راهی برای کشف ترجمان سینمایی آن‌ها، به گسترش دستور زبان سینما کمک کرد و کاری کرد که مکتب مونتاژ شوروی حتی به شیوه‌های مکتب تداومی سینمای کلاسیک آمریکا راه یابد و مثلا آلفرد هیچکاک بزرگ از آن دستاوردها استفاده‌ی بسیار ببرد و در نهایت کار به جایی برسد که این شیوه در همه‌ی فیلم‌ها استفاده شود، یا همین تئوری را به شیوه‌ی روایتگری خود هم بسط و گسترش دهد و در فیلم «رزمناو پوتمکین» برخورد دو ایده و در نهایت شکل‌گیری دیدگاه سوم را به عنوان نتیجه‌ی پایانی داستان به تصویر کشید تا جهان داستانگویی سینما گامی به پیش بگذارد و هر چه بیشتر به جلو حرکت کند.

بسیاری از مورخان سینمایی فیلم «رزمناو پوتمکین» را در کنار «تولد ملت» از دیوید وارک گریفیث و «همشهری کین» ساخته‌ی ارسن ولز در شکل‌گیری دستور زبان سینما و تکاملش در پنجاه سال اول پیدایش هنر هفتم، مهم‌تر از دیگر آثار می‌دانند. همین موضوع به قدر کافی از اهمیت این فیلم در تاریخ سینما می‌گوید و تماشای آن را به امری واجب تبدیل می‌کند.

برای درک عظمت فیلم فقط کافی است به سکانس مفصل پلکان ادسا دقت کنید. این سکانس یک کلاس درس کامل فیلم‌سازی است و هنوز که هنوزه بزرگان تاریخ سینما به آن ارجاع می‌دهند. در این سکانس مردمان معترض شهر از پلکانی وسیع به سمت پایین آن فرار می‌کنند در حالی ارتش در حال سرکوب آن‌ها است. حتی اگر هیچ چیز تاریخ سینما برای شما اهمیت ندارد و فقط سینما را برای سرگرمی دنبال می‌کنید، نباید هیجانی را که این سکانس تولید می‌کند از دست بدهید.

«در سال ۱۹۰۵ عده‌ای از ملوانان یک کشتی جنگی در نزدیکی بندر اودسا از کیفیت غذای کشتی گلایه دارند. گوشت مصرفی کشتی آلوده به کرم است و آن‌ها از خوردن غذا امتناع می‌کنند. وقتی پزشک کشتی خوردن گوشت را بلامانع می‌داند و سمت ملوانان نمی‌ایستد، آن ها دست به اعتصاب می‌زنند. افسرها تلاش می‌کنند که اعتصاب ملوانان را بشکنند و حتی چندتایی از آن‌ها را اعدام کنند اما همه دست به شورش می‌زنند. خبر به شهر می‌رسد و مردم به کمک ملوانان می‌آیند. تا اینکه مقامات تصمیم می‌گیرند این همراهی را هر طور که شده سرکوب کنند …»

۱۸. روزی روزگاری در آمریکا (once upon a time in America)

روزی روزگاری در آمریکا

  • کارگردان: سرجیو لئونه
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جیمز وودز، الیزابت مک‌گاون و جو پشی
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» یکی از بهترین فیلم‌های گنگستری/ مافیایی تاریخ سینما است و اگر فیلم «پدرخوانده» ساخته نشده بود، می‌شد آن را بهترین این ژانر هم نامید. سرجیو لئونه حین ساختن فیلم در اوج توانایی خود بود و سال‌ها بود که مخاطبان و منتقدان از وی به عنوان فیلم‌سازی مهم یاد می‌کردند. حال پس از ساختن فیلم‌های مختلف با حضور شخصیت‌هایی آمریکایی و در مکان‌های مختلف، او قصد داشت تا ادای دین کاملی به این کشور و سینمای آن ابراز کند و البته به تبارشناسی و تاریخ شکل‌گیری تمدن در این کشور بپردازد. اگر فیلم‌های وسترن او همین کار و همین نگرش را در خصوص غرب آمریکا داشتند، فیلم روزی روزگاری در آمریکا بساط واکاوی تاریخی لئونه را به شرق آمریکا می‌برد تا محلی برای قرار دادن شخصیت‌های نمونه‌ای خود بسازد.

معروف بود که سرجیو لئونه یکی از گزینه‌های کارگردانی فیلم «پدرخوانده» (the godfather) ساخته‌ی فرانسیس فورد کوپولا بوده اما به این دلیل که تمایل داشته داستان خود از زندگی تبهکاران در کرانه‌های شرقی آمریکا را تعریف کند، آن پیشنهاد را نپذیرفته است. نتیجه‌ی آن نه گفتن تبدیل شده به همین فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» که تنه به تنه‌ی آن اثر باشکوه می‌زند.

داستان فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» بسیار پیچیده است و در یه برهه‌ی زمانی و با شخصیت‌ها واحد می‌گذرد و نزدیک به نیم قرن از زندگی آن‌ها را پوشش می‌دهد. فیلم‌ساز از طریق پرداختن به زندگی آن‌ها در پیش زمینه، در پس زمینه به تاریخ مردم سرک می‌کشد و از نگاه خود آنچه که بر آن‌ها رفته است را تصویر می‌کند؛ تصویری دریغ‌آلود و پر حسرت از زندگی در گذر تاریخ که به حماسه پهلو می‌ژند.

داستان فیلم دربرگیرنده‌ی رفاقت چند نفر از ابتدای نوجوانی تا کهنسالی است. آن ها در طول داستان یاد می‌گیرند تا گلیم خود را در شهری در حال پوست‌اندازی، خشن و در آستانه‌ی ورود به دروازه‌های تمدن یاد بگیرند. شهری که هیچ راهی جز خشونت برای زنده ماندن و کسب ثروت در آن وجود ندارد و این رفقا به نحوی به سمت آن کشیده می‌شوند. آن‌ها راه و چاه دار و دسته‌های جنایتکار را یاد می‌گیرند و رفته رفته برای خود آوازه‌ای کسب می‌کنند. اما با بالا رفتن سن و دست زدن به خشونت هر چه بیشتر، از آن معصومیت نوجوانی فاصله می‌گیرند و به گرگ‌هایی درنده‌خو تبدیل می‌شوند که حتی برای دیگر اعضای گروه و نزدیکان خود هم خطرناک هستند. در چنین بستری آنچه که فیلم را به اثری باشکوه تبدیل می‌کند، توجه سرجیو لئونه به شخصیت‌ها و پرداخت ریزبافت آن‌ها است؛ به گونه‌ای تماشاگر در پایان هم برای سرنوشت آن ها نگران می‌شود و هم از اعمالشان وحشت می‌کند.

بازی رابرت دنیرو در قالب نقش اصلی فیلم یکی از نقاط قوت اصلی آن است. در نگاه اول شاید با دیدن وی در نقش یک گانگستر در شهر نیویورک، شمایل جاودان او در فیلم «پدرخوانده‌ی دو» و در نقش دن ویتو کورلئونه‌ی جوان به ذهن متبادر شود اما او خیلی زود از آن شخصیت فاصله می‌گیرد و به چیزی جان می‌دهد که سرجیو لئونه از وی خواسته است.

موسیقی متن فیلم هم اثر انیو موریکونه‌ی بزرگ است. از آن موسیقی متن‌هایی که تا سینما وجود دارد باقی می‌ماند و جدا از جهان فیلم هم می‌تواند به حیات خود ادامه دهد.

فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» سومین و آخرین فیلم از سه‌گانه‌ی روزی روزگاری در کارنامه‌ی سینمایی سرجیو لئونه است.

« داستان فیلم در سه مقطع مختلف روایت می‌شود. یکی در دوران کودکی و نوجوانی شخصیت اصلی می‌گذرد و زمان آن به بعد از جنگ جهانی اول در آمریکا باز می‌گردد. دوم دوران جوانی او است که بحران اقتصادی شروع شده و دوران منع مصرف مشروبات الکلی است. سوم هم زمان پیری شخصی اصلی است و به دورانی اشاره دارد که آمریکا در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی در حال پوست انداختن بود. در داستان اول مخاطب با زندگی مردمان در محله‌های فقیزنشین نیویورک آشنا می‌شود و رفاقت تعدادی از بچه‌های کم سال را می‌بیند که قصد دارند از راه خلاف پولی به جیب بزنند. در داستان دوم وضع رفقا بهتر شده و حال کسب و کار خلاف خود را دارند و منطقه‌ای را کنترل می‌کنند و در داستان سوم در حالی که سال‌ها است گروه رفقا از هم پاشیده‌ شخصیت اصلی با نام نودلس به همان محل دوران نوجوانی و جوانی بازمی‌گردد اما هنوز چیزی از گذشته وجود دارد که وی را آزار می‌دهد …»

۱۹. خاکسترها و الماس‌ها (ashes and diamonds)

خاکسترها و الماس‌ها

  • کارگردان: آندری وایدا
  • بازیگران: زبیگنی سیبولسکی، بوگومیو کوبی‌یلا
  • محصول: ۱۹۵۸، لهستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

متاسفانه آندری وایدا با آن همه عظمتش کمتر در این سرزمین شناخته شده است. فیلم‌ها و سینمای او مهجور مانده در حالی که از مهم‌ترین کارگردانان در بلوک شرق پس از جنگ جهانی دوم است و پر بیراه نیست اگر او را بهترین فیلم‌ساز لهستانی تمام دوران در نظر بگیریم؛ حتی جایی بالاتر از رومن پولانسکی. بالاخره وایدا برخلاف پولانسکی در کشورش ماند و در چارچوب آن سینما کار کرد؛ گرچه بسیار درخشید و به کارگردانی بین‌المللی تبدیل شد و پیشنهادهایی خارج از چارچوب سینمای کشورش را هم پذیرفت اما هیچ‌گاه جلای وطن نکرد و همان جا ماند و کار کرد.

فیلم «خاکسترها و الماس‌ها» سومین فیلم از سه‌گانه‌ی جنگ آندری وایدا است که مشتمل بر فیلم‌های «یک نسل» (a generation)، «کانال» (kanal) و همین فیلم است. او در این سه گانه مصیبت جنگ را در سه دوره‌ی مختلف نمایش می‌دهد و زندگی یک نسل از مردم کشورش و تباه شدن آن را به نظاره می‌نشیند. وایدا در این بهترین دوران فیلم‌سازی خود نکبت و مصیبت تحمل شده توسط مردمان کشورش را در قبل، حین و بعد از جنگ جهانی دوم تصویر می‌کند. در فیلم «یک نسل» که به قبل از جنگ می‌پردازد، چیزی در آن کشور دیده نمی‌شود جز فقر روزافزون و مردان و زنان و بچه‌هایی که هیچ خوشی در این دنیا ندارند و در ویرانه و در میان نکبت زندگی می‌کنند. اگر این فیلم را ببینید متوجه خواهید شد که چگونه ارتش آلمان با کمترین مقاومت توانست لهستان را تصرف کند.

در فیلم «کانال» مصیبت جنگ آوار می‌شود بر سر مردمی و آن‌ها تلاش می‌کنند که از طریق یک کانال زیرزمینی پر از کثافت از دست اشغالگران فرار کنند. فیلمی پر از سکانس‌های تیره و تار که فضای خفقان‌آور آن از طریق لوکیشنی مانند فاضلاب به خوبی به مخاطب منتقل می‌شود.

اما می‌ماند این فیلم سوم که اوج کارنامه‌ی کاری آندری وایدا است. او در این جا وضعیت کشور پس از جنگ را بررسی کرده و در ویرانه‌ها و خرابه‌های باقی مانده سرک کشیده است. در این جا اعضای یک حزب سیاسی تلاش دارند که از وضعیت آشفته‌ی پیش آمده استفاده کنند و بر صندلی قدرت تکیه زنند؛ در حالی که کسانی می‌خواهند دست به عملیاتی تروریستی بزنند و اشخاصی را از میان بردارند. در این میان داستانی عاشقانه قربانی دغل‌بازی سیاستمداران می‌شود تا دوباره به همان آغاز فیلم «یک نسل» بازگردیم که در آن هیچ روزنه‌ی امیدی قابل مشاهده نبود. انگار سهم نسل بعد و بعدتر هم همین خواهد بود و این تقدیر شوم بر سر مردم لهستان باقی خواهد ماند.

این تقدیرگرایی از مشخصات بسیاری از کارگردانان و هنرمندان بالیده در میان وحشت جنگ دوم جهانی است. برای آن‌ها وحشت جنگ هیچ‌گاه از بین نخواهد رفت اما قدرت فیلم در آن جا است که نگاهی شاعرانه به اتفاقات پس از آن می‌کند. در این جا می‌توان نشانه‌هایی از وضعیت نئورئالیستی سینماگران ایتالیایی را دید اما وایدا خودش را به نمایش واقع‌گرایانه‌ی تمام اتفاقات ملزم نمی‌کند و هر جا که دوست داشت در قامت یک نمایشگر ظاهر می‌شود.

دید حساس وایدا نسبت به وقایع اطرافش باعث شده تا شاهدی خوب بر زندگی اجتماعی و سیاسی لهستان معاصر باشد و به خوبی آن را ثبت کند. لهستان بعد از جنگ برای وایدا لهستانی در جوش و خروش میان پستی عده‌ای سیاست‌مدار میان‌مایه و کج‌روی عده‌ای جوان آرمان‌گرا است.

«پس از آزادی لهستان از اشغال آلمان نازی، مشکلات تازه‌ای در این کشور پدیدار می‌شود. گروه‌های مختلف با گرایش‌های سیاسی مختلف که سال‌ها در کنار هم مقابل نازی‌ها جنگیده‌اند، حال برای رسیدن به قدرت با هم در ستیزند. در این میان چند جوان آرامان‌گرا در جستجوی راهی برای انفجار در نشست یکی از احزاب هستند …»

۲۰. سامورایی (le samourai)

سامورایی

  • کارگردان: ژان پیر ملویل
  • بازیگران: آلن دلون، کتی رسیه، ناتالی دلون و فرانسوا پریه
  • محصول: ۱۹۶۷، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

ژان پیر ملویل بهترین فیلم کارنامه‌ی خود را درباره‌ی قاتلی خونسرد ساخته که تمام تلاش خود را می‌کند تا از نظرها پنهان بماند. در همان ابتدای فیلم و با شروع شدن آن با نوشته‌ای از باورهای آیین بوشیدو (آیین سامورایی‌ها) این موضوع را با صدای بلند اعلام می‌کند. «ضدقهرمان داستان او مردی است به تنهایی ببری در دل جنگل». اما این تنهایی به او وقاری بخشیده که از انتخاب آگاهانه‌ی این نوع زندگی می‌آید. به همین دلیل است که در طول روایت این قدر از دیده شدن پرهیز دارد و ملویل هم با تأکید بسیار مواجهه‌ی او با دیگران را به تصویر کشیده است.

«سامورایی» بدون شک یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما است. جایگاه «سامورایی» ژان پیر ملویل در عالم هنر و سینمای قرن بیستم، قرار گرفتن آن را در بالای هر فهرستی اجتناب‌ناپذیر می‌کند. ملویل خالق برخی از درخشان‌ترین کاراکترهای تاریخ سینما است، اما قاتل خونسرد و بسیار کاریزماتیک فیلم «سامورایی» با نام جف کاستلو معروفترین و درخشان‌ترین آن‌ها است: نقشی که با درخشش آلن دلون به جای او، جذابیتش دو چندان می‌شود.

«سامورایی» فیلمی است در اهمیت حفظ حریم شخصیت اصلی و تنهایی‌اش. جف کاستلو به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد مگر احترام به حریم و پرنده‌اش که او را مانند کودکی تیمار می‌کند؛ این پرنده تنها همدم او است و هیچ وجود انسانی در این تنهایی راه ندارد. او قتل‌های خود را با حوصله و دقت انجام می‌دهد و هیچگاه عجله‌ای در کارش نیست اما وای به حال کسانی که به حریمش نزدیک شوند. از سوی دیگر ژان پیر ملویل تبحر فراوانی در خلق کاراکتر پلیس دارد. پلیس‌های سینمای او گاهی پست‌تر از قاتل‌ها عمل می‌کنند و به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند. برای آن‌ها هدف همواره وسیله را توجیه می‌کند. کافی است نگاه کنید که چگونه کارآگاه این فیلم تمام اصول اخلاقی را زیر پا می‌گذارد تا جف کاستلو را دستگیر کند.

بازی آلن دلون در این فیلم او را تبدیل به همان شمایل آشنایی کرد که امروز می‌شناسیم. مردی تنها و تک افتاده، زخمی، با صورتی سنگی و سرد و البته چشمانی نافذ که وجود طرف مقابل را می‌لرزاند، با بارانی و کلاه و البته خونسرد و باهوش که کمتر حرف می‌زند و بیشتر عمل می‌کند. آلن دلون چنان این نقش را بازی کرد که گویی سکوتش از هر جمله‌ای مرگبارتر است و البته چنان درخشید که چه ژان پیر ملویل و چه دیگران، بارها همین شمایل جاودانه‌ی او را تکرار کردند.

موقعیت کاستلو شبیه به کسی است که از همه جا مانده است. او نه ره پس دارد و نه راه پیش. هم پلیس‌ها جانش را می‌خواهند و هم کارفرمایش، چرا که او دیگر مهره‌ سوخته‌ای بیش نیست. در چنین قابی انتخاب‌های وی درخشان است و چند تا از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما را شکل می‌دهد از جمله سکانس نمادین پایانی که تا سینما باقی است سکانسی جدا نشدنی از تاریخ آن به شمار می‌رود.

فیلم «سامورایی» یک فیلم نوآر است، آن هم از نوع فرانسوی‌اش. پر از سایه روشن و تضاد، اما در اینجا برخلاف فیلم‌های مشابه آمریکایی، در رفتار همه‌ی شخصیت‌ها مکث و طمأنینه‌ای وجود دارد که از یک بار سنگین بر دوش هر فردی خبر می‌دهد. آدم‌ها هر جمله‌ای را قبل از ادا کردن ابتدا سبک سنگین می‌کنند و سپس آن را بر زبان جاری می‌کنند. در چنین قابی، فیلم «سامورایی» کیفیتی اثیری پیدا می‌کند که غم حاضر در چهره‌ی شخصیت اصلی، تبدیل به چکیده‌ای از تمام فیلم می‌شود. سامورایی فیلم سردی است، خیلی سرد.

«جف کاستلو قاتلی حرفه‌ای است که از این راه امرا معاش می‌کند. اما به نظر می‌رسد که پول برای او ارزش چندانی ندارد. او در حین انجام یکی از قتل‌هایش توسط زنی دیده می‌شود اما به او رحم می‌کند و شاهد واقعه را نمی‌کشد. همین نقطه ضعفی برای او می‌شود تا پلیس سمج فیلم از هر طریقی بخواهد به آن دست یابد تا جف کاستلو را دستگیر کند. این در حالی است که همین رحم کردن به شاهد قتل باعث شده تا طرف دیگر ماجرا یعنی کسی هم که او را استخدام کرده، خواهان حذف جف کاستلو بشود …»

۲۱. کلمنتاین محبوب من (my darling clementine)

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: هنری فوندا، ویکتور میچر
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

روایت خیره‌سری اعضای یک خانواده و نبرد معروف اوکی کورال بارها منبع الهام داستان‌نویسان و فیلم‌سازان بسیاری بوده؛ بسیاری از آن‌ها این داستان واقعی را با آب و تاب و پر از درگیری و قصه‌های خیانت و وفاداری تعریف کرده‌اند و فراز و فرودهایش را یک به یک به تصویر کشیده‌اند. اما روایت درگیری واقعی وایات ارپ و داک هالیدی با خانواده‌ی کلانتون در محلی به نام اوکی کورال در دستان توانای جان فورد به فرصتی تبدیل شده تا روایتگر یکی از پرحسرت‌ترین و دریغ‌آلودترین عاشقانه‌های تاریخ سینما باشد.

ظرافت فیلم آنقدر زیاد است و چیره‌دستی جان فورد در نمایش ساده‌ترین لحظه‌های زندگی آنقدر باشکوه است که به سختی می‌توان چشم از پرده‌ی نقره‌ای برداشت. کافی است که سکانس مفصل رقص در کلیسای نیمه ‌آماده یا تلاش‌های مداوم هنری فوندا برای قرار دادن صندلی روی دوپایه‌ی عقبی را به یاد آورید تا بدانید از چه می‌گویم؛ یا از همه با شکوه‌تر سکانسی که در آن وایات ارپ دست کلمنتاین را می‌گیرد و تا محل رقص او را همراهی می‌کند و دوربین فورد مانند تحسین‌کننده‌ای متواضع بر عشق سوزان وایات ارپ دل می‌سوزاند.

۲۲. پاتر پانچالی (pather panchali)

  • کارگردان: ساتیاجیت رای
  • بازیگران: کارنو بانرجی، شارمیلا تاگور
  • محصول: ۱۹۵۵، هندوستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

ساتیاجیت رای بدون شک مهم‌ترین و بهترین فیلم‌ساز تاریخ سینمای هند است و این فیلم هم بهترین فیلم او. با روایت داستانی به شدت احساسی که به زندگی مصیبت‌زده‌ی یک خانواده‌ی فقیر بنگالی می‌پردازد. فیلم به وضوح تحت تأثیر جنبش نئورئالیسم ایتالیا و سینمای دسیکا است اما روایتگری احساسی رای، پاترپانچالی را از اسلاف ایتالیایی خود جدا می‌کند تا فیلم راه خود را برود.

با موفقیت این فیلم ساتیاجیت رای داستان زندگی خانواده‌ی برگزیده‌ی خود را ادامه داد تا سه‌گانه‌ی «آپو» را بسازد. داستان فیلم بسیار ساده است و به فراز و فرودهای زندگی یک خانواده می‌پردازد با محوریت فرزندان آن خانواده: در سال‌های ابتدایی قرن بیستم، آپو در خانواده‌ای مستمند به دنیا می‌آید. پدرش شاعر و کشیش است و مادرش خانه‌دار و همیشه در حال کشمکش با عمه. خواهر او دورگا از باغ همسایه میوه می‌دزدد و همین به مشکلات خانواده اضافه می‌کند.

۲۳. شاهدی برای تعقیب (witness for the prosecution)

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: مارلن دیتریش، چارلز لاتن و تیرون پاور
  • محصول: ۱۹۵۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلم «شاهدی برای تعقیب» بدون شک یکی از بهترین درام‌های دادگاهی تاریخ سینما است. با داستانی پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب که دقت بسیاری می‌خواهد و تمام حواس مخاطب را برای درک قصه طلب می‌کند. اثری در باب مفهوم زندگی و عشق با آدم‌هایی که در که در چارچوب یک جنگ ویرانگر راه خود را گم کرده‌اند و دلیلی برای ادامه‌ی زندگی می‌جویند. قطعا داستان «شاهدی برای تعقیب» پیچیده‌ترین یکی از جذاب‌ترین داستان‌های فیلم‌های این فهرست است. در اینجا مخاطب مدام از فیلم‌ساز رو دست می‌خورد. چرا که هیچ‌کس آنگونه که به نظر می‌آید نیست و همه چیزی برای پنهان کردن دارند.

اگر تصور می‌کنید که فیلمی برای بیان تلخی‌های جنگ، مستقیم و غیرمستقیم باید به آن اشاره کند، پس سخت در اشتباه هستید. جنگ چنان بلای خانمان سوزی است که حتما تأثیر خود را بر کوچکترین اتفاقات زندگی آدم‌های درگیر با آن می‌گذارد. بیلی وایلدر و همکار فیلم‌نامه نویسش هری کورنیتز دقیقا دست روی همین موضوع گذاشته‌اند و داستان پرونده‌ای جنایی را که ظاهرا هیچ ربطی به جنگ ندارد و فقط یک داستان عشقی ساده به نظر می‌رسد، به این بلای خانمان سوز پیوند زده‌اند.

۲۴. لارنس عربستان (Lawrence of Arabia)

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف، الک گینس و آنتونی کویین
  • محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم «لارنس عربستان» را با صفت‌های بسیاری می‌توان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غول‌آسا، دلربا، درخشان و غیره. چشم‌امندازهای سرزمین عربستان و تصویر عده‌ای انسان در میان آن و بالا زدن آستین‌ها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آنکه آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته، یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.

دیوید لین چنان تصاویر خیره‌ کننده‌ای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کرده و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآورده که نام فیلم تنها جنبه‌ای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادت‌های مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزه‌ی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفه‌ی صادر شده از سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسأله‌ای شخصی و وطن‌پرستانه است که می‌توان به خاطر آن جان داد.

داستان فیلم به زندگی یکی از مامورین ارتش انگلستان می‌پردازد که در خلال جنگ جهانی اول ماموریت می‌یابد تا مردم عرب را در برابر حکومت عثمانی بسیج کند.

۲۵. در بارانداز (on the waterfront)

  • کارگردان: الیا کازان
  • بازیگران: مارلون براندو، اوا مری‌سنت، کارل مالدن، لی جی کاب و راد استایگر
  • محصول: ۱۹۵۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

وقتی الیا کازان فیلم «در بارانداز» را ساخت، مدتی بود که از سمت همکارانش به خیانت در دادگاه‌های سناتور مک‌کارتی متهم بود. این فیلم جوابیه‌ای به این اتهام‌ها بود و از یک مالون براندوی معرکه بهره می‌برد که بدون شک یکی از بهترین بازی‌های تاریخ سینما را در همین فیلم ارائه کرده است.

در این فیلم با داستان مردی به نام تری مالوی طرف هستیم که خرده فرمایشات رییس اتحادیه‌ی کارگری یک بارانداز را انجام می‌دهد. تری که یک بوکسور سابق است، توسط برادرش وارد این کار شده و حال در دوراهی عدالت و اجرای دستورات رییسش مانده. او که تنها شاهد جنایتی است که رییس اتحادیه را درگیر می‌کند، نمی‌داند که می‌تواند کار درست را انجام دهد یا نه.

الیا کازان در بازیگردانی یکی از مهم‌ترین کارگردانان تاریخ سینما است. در این جا تیم بازیگری خارق‌العاده‌ای هم در اختیار دارد. برای درک عظمت کار او و بازیگران فیلم، فقط کافی است نگاهی به سکانسی که مارلون براندو و راد استایگر عقب یک ماشین نشسته‌اند و با هم بحث می‌کنند، بیاندازید.

۲۶. بر و بچه‌های اون بالا (children of paradise)

  • کارگردان: مارسل کارنه
  • بازیگران: آرلتی، ژان لویی بارو و پیر براسور
  • محصول: ۱۹۴۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

مارسل کارنه از آن غول‌های فرانسوی است که متاسفانه در ایران مهجور مانده است. تعداد شاهکارهای مسلمش این موضوع را به خوبی نشان می‌دهد. داستان فیلم در نیمه‌ی اول قرن نوزدهم و در پاریس جریان دارد و به زندگی زن و مردی می‌پردازد که پس از وصال از هم جدا می‌شوند و بعد از سال‌ها دوباره یکدیگر را می‌بینند. کارنه داستان وصال‌ها و فراغ‌های شخصیت‌هایش را با شوری کلاسیک و در فضایی استیلیزه خلق کرده است. در این دنیا اغراق در رفتار و گفتار امری عادی است و اگر با فضای فیلم همراه شوید، قطعا درکش خواهید کرد.

جهان خلق شده توسط مارسل کارنه پر از خیال و رویا است. و فیلم‌ساز مانند خالقی قدرتمند این جهان را با تمام زیر و بمش در دست خود دارد. نقطه قوت فیلم در این است که کارگردان داستانش را سرراست و بدون ادا تعریف می‌کند. خلاصه که فیلم «بر و بچه‌های اون بالا» اثری است سحرانگیز که می‌تواند هر تماشاگری را راضی کند.

۲۷. دزدان دوچرخه (the bicycle thieves)

  • کارگردان: ویتوریو دسیکا
  • بازیگران: لامبرتو ماجیورینی، انزو استایولا
  • محصول: ۱۹۴۸، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

فیلم «دزدان دوچرخه» از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما و از مهم‌ترین فیلم‌های سینمای نئورئالیسم ایتالیا است و داستان پدر و پسری را روایت می‌کند که بعد از دزدیده شدن دوچرخه‌ی پدر، شهر را برای یافتن سارق زیر پا می‌گذارند. یک تصویر قدرتمند و احساسی از نحوه‌ی زندگی مردم ایتالیا در زمان پس از جنگ دوم جهانی. زمانی که بحران اقتصادی چنان فشار را بر گلوی مردم زیاد کرده بود که پیدا کردن راهی برای فرار از مرگ و گرسنگی، به جدالی قهرمانانه می‌مانست.

میراث ویتوریو دسیکا و این فیلم قابل چشم‌پوشی نیست. «دزدان دوچرخه» بر تمامی فیلم‌هایی که به زندگی طبقه‌ی فرودست می‌پردازند، مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر گذاشته است.

۲۸. ام (M)

  • کارگردان: فریتس لانگ
  • بازیگران: پیتر لوره، اوتو ورنیک
  • محصول: ۱۹۳۱، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

این نخستین فیلم ناطق فریتس لانگ است. تصویرگر داستان یک قاتل بی‌رحم که به جان شهری مدرن افتاده و دختربچه‌های بی‌گناه را می‌کشد. تأثیر ترس حضور او در سطح شهر باعث می‌شود تا فشار بر عاملین برقراری نظم زیاد شود. تراژدی زمانی رقم می‌خورد که حتی خلافکاران شهر هم برای حضور کمتر پلیس به جستجوی قاتل می‌پردازند.

تصویر شهر در این فیلم، نماد جامعه‌ای در حال فروپاشی ست. لانگ نبض مردم کشورش را در دست داشت و احساس می‌کرد چیزی کشورش را تهدید می‌کند. فیلم «ام» همان هشداری است که او در قالب یک اثر هنری ارائه می‌دهد. آن تهدید درست دو سال بعد به وقوع پیوست و جهان را در شوک فرو برد: قدرت گرفتن حزب نازی‌ و آغاز زمام‌داری هیتلر و حذف یک به یک رقبا و در نهایت آغاز کابوس جنگ دوم جهانی.

۲۹. سوپ اردک (duck soup)

  • کارگردان: لئو مک‌کری
  • بازیگران: گروچو مارکس، هارپو مارکس، چیکو مارکس و زپو مارکس
  • محصول: ۱۹۳۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

آثار برادران مارکس را می‌توان اوج سینمای کمدی ناطق در تاریخ سینما دانست. شاید بزرگترین دستاورد آن‌ها هم همین باشد که این کار را در ابتدای شکل گیری سینمای ناطق انجام دادند و ساختمانی بلند و رفیع ساختند که بسیاری خواستند آن را فتح کنند اما فقط ستایشگر آن نمای باشکوه باقی ماندند.

فیلم «سوپ اردک» بدون شک یکی از خنده‌دارترین فیلم‌های تاریخ سینما است. برادران مارکس چنان کمدی کلامی را به اوج خلاقیت رساندند که هیچ سینماگر و کمدین دیگری نتوانست حتی به آن سطح نزدیک شود چه رسد به اینکه پا به پای آن‌ها فیلم کمدی بسازد. هرج و مرج، شوخی‌های کلامی، کمدی بزن بکوب، دست انداختن همه کس و همه چیز و در نهایت رساندن خیر به هر کس به جز خودشان از مشخصه‌های ثابت سینما و پرسونای آشنای این سه برادر بود.

۳۰. زندگی شیرین (la dolce vita)

  • کارگردان: فدریکو فلینی
  • بازیگران: مارچلو ماستوریانی، آنوک آمه و آنیتا اکبرک
  • محصول: ۱۹۶۰، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

داستان فیلم «زندگی شیرین» در هفت پرده تعریف می‌شود. فلینی در این هفت پرده به زندگی روزنامه‌نگاری می‌پردازد که در جستجوی فهم معنای زندگی و پیدا کردن عشق از این سو به آن سو پرسه می‌زند. اگر سینمای فلینی را دنبال کنید، متوجه خواهید شد که فیلم «زندگی شیرین» اثری است که این فیلم‌ساز بزرگ سینمای جهان را از سینمای نئورئالیستی پس از جنگ دوم جهانی به سمت فیلم‌های شخصی‌تر بعدیش هدایت می‌کند.

در این فیلم هم مانند «هشت و نیم»، مارچلو ماستوریانی در قالب نقش اصلی حضوری خیره کننده دارد. البته حضور زنانی مانند آنیتا اکبرک و آنوک آمه هم به جذابیت فیلم افزوده‌اند تا کارگردان سفر مردی را تعریف کند که در پرسه زنی‌هایش اطراف آن‌ها، نه تنها به جواب پرسش‌هایش نمی‌رسد، بلکه سردرگم‌تر به راهش ادامه می‌دهد.

۳۱. بلید رانر (blade runner)

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: هریسون فورد، شن یانگ و روتخر هائر
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا و هنگ کنگ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

فیلم «بلید رانر» امروزه یکی از آثار نمادین سینمای علمی تخیلی به حساب می‌آید. ریدلی اسکات داستان علمی خیالی خود را در فضایی نوآر قرار داده و داستانی تعریف کرده که در آن عشق میان یک انسان و یک ربات، دلیلی برای آغاز یک انقلاب فکری می‌شود. اما این فقط یک سمت ماجرا است، در داستان عده‌ای ربات افسار گسیخته و شورشی وجود دارند که در واقع آزادی‌ خواهانی به حساب می‌آیند که بر علیه نظم موجود قیام کرده‌اند. نظمی که در آن یک شرکت تولید ربات‌ها کنترل هستی را به دست گرفته است.

ریدلی اسکات مدام میان این دو سمت داستان در رفت و آمد است. کارآگاه داستان در جستجوی فراری‌ها است. اگر کارآگاه را تِز در نطر بگیریم، فراریان آنتی تز داستان هستند و برخورد این دو نگاه تبدیل به همان عشقی می‌شود که به آن اشاره شد. پس سنتز جهان هستی، یا همان نجات بخش آدمی، عشق و محبت انسانی است و مهم نیست که فرد از چه چیزی ساخته شده است.

۳۲. رم، شهر بی‌دفاع (rome, open city)

  • کارگردان: روبرتو روسلینی
  • بازیگران: آنا مانیانی، آلدو فابریزی
  • محصول: ۱۹۴۵، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

روبرتو روسلینی تعریف کردن داستان نکبت‌های زمان جنگ را درست دو ماه پس پایان جنگ کلید زد و فیلمی ساخت که در دو اپیزود به زندگی مردم و اعضای جنبش مقاومت ایتالیا در زمان اشغال آلمان‌های نازی پس از شکست‌های پیاپی موسولینی می‌پردازد.

در بخش اول زنی در مرکز قاب فیلم‌ساز قرار دارد که نماد زندگی است. او که به مردی دلباخته و تنها امیدش به دستان او است، باید میان زندگی روزمره و دغدغه‌هایش و خطرات جنگ پلی بزند و مدام میان این دو دنیا در رفت و آمد باشد؛ کاری که عملا ناممکن است. در اپیزود دوم برخی از اعضای جنبش مقاومت موفق به فرار از دست نازی‌های شده‌اند. اما این بار هم ماجرایی عاطفی در جریان است که جان همه را به خطر می‌اندازد.

۳۳. داستان کارآگاهی (detective story)

  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • بازیگران: کرک داگلاس، النور پارکر و ویلیام بندیکس
  • محصول: ۱۹۵۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

ویلیام وایلر کارگردان بزرگی در تاریخ سینما است که متاسفانه نامش در هیاهوی مؤلف‌گرایان گم شده است. او در این فیلم با یک لوکیشن محدود و دو سه اتاق چنان داستان معرکه‌ای تعریف می‌کند و چنان مخاطبش را انگشت به دهان نگه می‌دارد که فقط از یک استاد برمی‌آید.

کرک داگلاس در این جا در نقش کارآگاهی ظاهر شده که از خلافکاران متنفر است. او دکتری را دستگیر کرده و می‌خواهد در همان اداره‌ی پلیس محاکمه‌اش کند و تنها دلیلش هم همین تنفر از قاتلان و جنایتکاران است. اما کم کم متوجه موضوعاتی می‌شود که پای زنش را هم به میان می‌کشد.

نقطه قوت فیلم هیجانی است که لحظه به لحظه به مخاطب منتقل می‌کند و برای ثانیه‌ای متوقف نمی‌شود.

۳۴. جذابیت پنهان بورژازی (the discreet charm of the bourgeoisie)

  • کارگردان: لوییس بونوئل
  • بازیگران: فرناندو ری، دلفین سیرینگ
  • محصول: ۱۹۷۲، ایتالیا، فرانسه و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

لوییس بونوئل یک یاغی تمام عیار در تاریخ سینما بود. او برای بیان حرف‌هایش هیچ تخفیفی به مخاطب نمی‌داد و بی‌پرده می‌توانست از هر چه که آزارش می‌داد و برای جامعه خطرناک می‌پنداشت، صحبت کند و آن را به تصویر بکشد. «جذابیت پنهان بورژازی» یکی از آن فیلم‌های تند و پر از انتقاد لوییس بونوئل است که به بررسی اختگی و میان‌مایگی طبقه‌ی اشرافی یک جامعه می‌پردازد و در قالب یک داستان سوررئال مردان و زنان فیلمش را برای خوردن یک لقمه‌ی غذا به معنی واقعی کلمه تا آستانه‌ی دریوزگی پیش می‌برد.

تماشای دست و پا زدن این مردمان والامقام برای خوردن لقمه‌ای نان به خودی خود سبب ایجاد خنده می‌شود و به نظر می‌رسد که بونوئل نیازی نیست تا کار دیگری انجام دهد اما او متوقف نمی‌شود و با ایجاد مزاحمت‌های جورواجور کل سیستم، مناسبات و ارگان‌های به ظاهر مهم یک جامعه را دست می‌اندازد.

۳۵. اینک آخرالزمان (apocalypse now)

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارتین شن، مارلون براندو و رابرت دووال
  • محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

منتقدان بسیاری فیلم «اینک آخرالزمان» را بهترین فیلم جنگی تاریخ سینما می‌دانند. فرانسیس فورد کوپولا برای ساخت این ادیسه‌ی اسرارآمیزش، اقتباس از کتاب «دل تاریکی» نوشته‌ی جوزف کنراد را انتخاب کرد. کتابی که جنون نهفته در رشد قارچ‌گونه‌ی استعمار بریتانیا را نقد می‌کرد و داستان رازآمیزی برای روایت داشت که در دل جنگلی انبوه و تاریک، با بومیانی مسخ شده می‌گذشت.

کوپولا این داستان را گرفت و به جنگل‌های انبوه ویتنام برد تا با یک تیم بازیگری بی‌نظیر و حضور باشکوه مارلون براندو تصویری وحشتناک از ایستادن انسان مدرن لب دروازه‌ی آتشین جهنم ترسیم کند. «اینک آخرالزمان» فراتر از یک فیلم مملو از سکانس‌های جنگی، هزارتویی برای کشف چگونگی گم شدن هویت یک تمدن در غبار تاریخ است.

۳۶. هاراکیری (hara-kiri)

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادای، شیما ایشاواتا
  • محصول: ۱۹۶۲، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

نگاه کوبایاشی به تاریخ ژاپن و زندگی سامورایی‌ها، نگاهی تیره و پردرد و توأم با غم‌خواری است. کوبایاشی سامورایی‌ها را انسان‌های دربندی می‌بیند که آداب و رسوم و قانون‌های غیرقابل انعطاف زمانه دست و پایشان را بسته و آن‌ها را به غلامی حلقه به گوش در خدمت اربابان جاه طلب تبدیل کرده است. اما این سامورایی‌ها وقتی کارد به استخوانشان برسد، خوب بلد هستند تا در برابر ظلم بایستند و حق بردگان ارباب را کف دستشان بگذارند.

داستان فیلم به زندگی سامورایی می‌پردازد که به خانه‌ی اربابی می‌رود تا تقاضا کند به او اجازه‌ی هاراکیری دهند؛ چون دست از دنیا شسته و دیگر دلیلی برای ادامه‌ی زندگی نمی‌بیند. اما به نظر می‌آید که این داستان فقط بهانه‌ای است که بتواند پایش را درون قصر ارباب گذارد. فیلم هم به لحاظ عاطفی بسیار غنی است و هم سکانس‌های شمشیرزنی معرکه‌ای دارد.

۳۷. دکتر استرنج‌لاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب عشق بورزم (dr. Strangelove or: how I learned to stop worrying and love the bomb)

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی اسکات و استرلینگ هایدن
  • محصول: ۱۹۶۴، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

امروزه «دکتر استرنج‌لاو» از نمادهای اصلی کمدی سیاه در تاریخ سینما به حساب می‌آید. زمینه‌ی داستانی فیلم آن قدر تلخ و نگران کننده‌ است که در وهله‌ی اول به نظر جایی برای خنده و شوخی باقی نمی‌گذارد. مخاطب طبعا باید در مقابل چنین فضای تلخی نگران شود و حتی نتواند فیلم را تا انتها ببیند اما کوبریک خوب می‌داند برای تعریف چنین داستانی حتما باید به سراغ فضایی کمدی و شوخ و شنگ رفت تا تحمل گزندگی نقدهای فیلم برای مخاطب آسان شود. البته برای درک این میزان تلخی باید به یاد داشت که فیلم در زمانه‌ی جنگ سرد و ترس واقعی از آغاز یک جنگ اتمی تمام عیار و از بین رفتن کل هستی انسان ساخته شده است.

داستان فیلم در اتاق جنگ کشور آمریکا می‌گذرد، آن هم درست زمانی که یک ژنرال دیوانه سر خود تصمیم به حمله‌ی اتمی به شوروی گرفته است. گفته می‌شود شوروی دستگاهی به نام روز قیامت درست کرده که به محض حمله به این کشور، دنیا را نابود می‌کند. حال همه دست به دست هم داده‌اند تا‌ آن سنگی که یک دیوانه درون چاه انداخته را بیرون آورند و از آخرالزمان جلوگیری کنند. بازی پیتر سلرز در سه نقش مختلف از جذابیت‌های فیلم است.

۳۸. ۴۰۰ ضربه (the 400 blows)

  • کارگردان: فرانسوآ تروفو
  • بازیگران: ژا پیر لئو، آلبرت رمی
  • محصول: ۱۹۵۹، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فیلمی که منجر به خلق کاراکتر ماندگار سینمای تروفو یعنی آنتوان دوانل شد. «۴۰۰ ضربه» در کنار «سرژ زیبا» (le beau serge) اثر کلود شابرول و از «نفس افتاده» از ژان‌لوک گدار آغازگر جنبش موج نوی سینمای فرانسه است. موجی متشکل از عده‌ای جوان عاشق سینما که هنر هفتم را برای خودش می‌خواستند و دوربین و وسایل فیلم‌برداری را به دل شهر پاریس بردند تا داستان خود را به زبان سینما بگویند.

قصه‌ی آنتوان و دنباله‌های آن برای هر زمان و مکانی ساخته شده و مهم نیست در کجا و کی زندگی می‌کنید؛ این فیلم چیزی برای همذات‌پنداری شما در چنته دارد. ضمن آنکه داستان آن برگرفته از زندگی خود فرانسوآ تروفو هم هست. فیلم به قصه‌ی پسری نوجوان می‌پردازد که در گیر و دار مشکلات خانوادگی و البته دردسرهای مدرسه به بیراهه می رود و کارش به بازداشتگاه و زندان می‌کشد.

۳۹. محله‌ چینی‌ها (chinatown)

  • کارگردان: رومن پولانسکی
  • بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستن
  • محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

فیلم «محله‌ چینی‌ها» یکی از مهم‌ترین نئونوآرهای تاریخ سینما است. رومن پولانسکی داستان‌های آشنای سینمای نوآر حول زندگی یک کارآگاه خصوصی که به دنبال داستان‌های زندگی زناشویی است اما ناگهان خود را درگیر ماجرایی جنایی می‌بیند را گرفت و به پارانویای حاکم بر دهه‌ی هفتاد میلادی گره زد و فیلمی ساخت که در آن هیچ چیز آنگونه نیست که در ابتدا به نظر می‌رسد. جک نیکلسون در یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های خودش نقش مردی را بازی می‌کند که هر چه سعی می‌کند از وقایع با خبر شود، کمتر می‌فهمد و وقتی موفق می‌شود که دیگر کار از کار گذشته است.

۴۰. شب شکارچی (the night of the hunter)

  • کارگردان: چارلز لاتن
  • بازیگران: رابرت میچم، شلی وینترز، لیلیان گیش
  • محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

چارلز لاتن در عمر پربار خود به عنوان بازیگر فقط یک فیلم بلند سینمایی کارگردانی کرد و دیگر به سراغ فیلم‌سازی نرفت. تنها اثرش همین فیلم «شب شکارچی» بود که متاسفانه در گیشه شکست خورد و نتوانست سرمایه خود را بازگرداند. اما باید سال‌ها می‌گذشت و در بازبینی‌های مجدد، منتقدان پی به ارزش آن می‌بردند تا به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما تبدیل شود.

در این جا زمانه‌ی تاریک، دوران تلخ رکود اقتصادی در دهه‌ی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بهانه‌ای می‌شود که تا فیلم‌ساز فیلمی جنایی بسازد که بسیار به فیلم‌های ترسناک پهلو می‌زند. مردی در مرکز درام قرار دارد که هم هوش جنایتکارانه‌ی قاتل‌های فیلم‌های جنایی را دارد و هم مانند جلادان فیلم‌های اسلشر بویی از انسانیت نبرده است. در آن سو خانواده‌ای حضور دارد که انگار نماد هر نوع خوبی و پاکی و معصومیت در این دنیا است؛ جدال این دو با هم موتور محرکه‌ی درام است.

۴۱. مک‌کیب و خانم میلر (McCabe and mrs. Miller)

  • کارگردان: رابرت آلتمن
  • بازیگران: وارن بیتی، جولی کریستی
  • محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

رابرت آلتمن در این جا همه‌ی المان‌های سینمای وسترن را گرفته و علیه خودش به کار برده است. کارگردانی عالی او، فیلم وسترن نامتعارفش را تبدیل به اثری عاشقانه کرده که این ژانر را هم حسابی دست انداخته است. داستان عشق نافرجام جناب مک‌کیب به خانم میلر، در آن برف و سرمای استخوان‌سوز تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی شده است.

۴۲. روکو و برادرانش (rocco and his brothers)

  • کارگردان: لوکینو ویسکونتی
  • بازیگران: آلن دلون، کلودیا کاردیناله، رناتو سالواتوری و آنی ژیراردو
  • محصول: ۱۹۶۰، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

داستان زندگی خانواده‌ی فقیری که از جنوب ایتالیا به شهر میلان مهاجرت می‌کنند تا زندگی بهتری داشته باشند در دستان لوکینو ویسکونتی تبدیل به قصه‌ی مردان و زنانی شده که در جستجوی معنای زندگی دست پا می‌زنند. هر کدام از آن‌ها در جستجوی رهایی است و البته ویرانی های جنگ دوم جهانی هم در پس زمینه خود را به رخ می‌کشد. کارگردانی خارق‌العاده‌ی ویسکونتی در کنار کار درخشان بازیگران، فیلم «روکو و برادرانش» را تبدیل به یکی از پر حسرت‌ترین فیلم‌های فهرست کرده است.

۴۳. جنرال (the general)

  • کارگردان: باستر کیتون، کلاید بروکمن
  • بازیگران: باستر کیتون، ماریون مک
  • محصول: ۱۹۲۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

فیلم «جنرال» شاهکار باستر کیتون در تاریخ سینما است. او در این جا از تمام توان خود در اجرای کمدی بهره می‌گیرد و یکی از پرخرج‌ترین فیلم‌های این ژانر را در دوران صامت می‌سازد. داستان فیلم درباره‌ی مرد لوکوموتیورانی است که در دوران جنگ‌های داخلی به دختری دلبسته است. او به دلیل آن که از ثبت نام در ارتش بازمی‌ماند توسط دختر رویاهایش طرد می‌شود. زمانی که دخترک به اشتباه توسط دشمن ربوده می‌شود، او لوکوموتیوش را راه می‌اندازد تا او را نجات دهد.

۴۴. تولد یک ملت (the birth of a nation)

  • کارگردان: دیوید وارک گریفیث
  • بازیگران: لیلین گیش، مائه مارش، هنری ویلتال و میریام کوپر
  • محصول: ۱۹۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

اشاره شد که فیلم «تولد یک ملت» در کنار فیلم‌های «همشهری کین» و «رزمناو پوتمکین» بیشترین تاثیر را در پیشرفت دستور زبان سینما در پنجاه سال اول سینما داشته است. از آن گذشته این فیلم بود که داستانگویی به معنای رایج و امروزی را جا انداخت و شیوه‌ی سینمای تداومی در آمریکا را تثبیت کرد.

اما داستانش امروزه ممکن است که سبب سوءتفاهم‌هایی شود؛ چرا که سیاهان آمریکایی را از دم بدطینت نمایش می‌دهد و با تحریف تاریخ، کوکلوس کلان‌ها را آدم‌هایی با گذشت معرفی می‌کند که از حق خود دفاع می‌کنند! اگر به تماشایش نشستید این موارد را به یاد داشته باشد؛ ضمن این که بالاخره بیش از یک قرن از زمان ساخته شدن فیلم می‌گذرد و البته در همان زمان هم با هجمه‌ی مردم روبه‌رو شد.

۴۵. کازابلانکا (Casablanca)

  • کارگردان: مایکل کورتیز
  • بازیگران: همفری بوگارت، اینگرید برگمن، کلود رینز
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

«کازابلانکا» علاوه بر داستانی سیاسی، بازگو کننده‌ی قصه‌ی یکی از پرحسرت‌ترین عاشقانه‌های تاریخ سینما است؛ عاشقانه ای که از فیلم فراتر رفته و در زمان خود وارد فرهنگ عامه شده است. همه هم نام بازیگران این عشق آتشین را می‌دانستند و هم نام شخصیت‌ها را. ریک و ایلسا در کنار همفری بوگارت و اینگرید برگمن برگی از تاریخ سینما را ورق زدند و برای همیشه تبدیل به نمادی از عشق‌های برباد رفته در دل سیاست‌ بازی‌های عده‌ای سیاست‌مدار بدطینت شدند. اگر تاریخ نمایش و تئاتر برای خودش صاحب چنین نمادی بود و آن را در نمایش «رومئو و ژولیت» شکسپیر پیدا می‌کرد، حال سینما هم «کازابلانکا» را داشت.

۴۶. فقط فرشتگان بال دارند (only angels have wings)

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: کری گرانت، جین آرتور و ریتا هیورث
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

«فقط فرشتگان بال دارند» همواره در اکثر نظرسنجی‌ها از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی و از بهترین‌های تاریخ سینما است. فیلمی که نماد درخشان و معرکه‌ای برای قبول پایان یک دوران و آغاز جهانی تلخ‌تر برای انسان آمریکایی است؛ دورانی که همه چیز آن با ورود به جنگ دوم جهانی به هم می‌ریزد و هوارد هاکس هم به عنوان یکی از اعضای کشورش باید با تلخی آن مقابله کند. داستان به زندگی خلبانانی می‌پردازد که در کشوری استوایی مسئولیت انتقال بار و نامه‌ها را به عهده دارند. ورود زنی به این مجموعه همه چیز را به هم می‌ریزد.

۴۷. مرد سوم (the third man)

  • کارگردان: کارل رید
  • بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن و آلیدا ولی
  • محصول: ۱۹۴۹، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

کارل رید فیلم «مرد سوم» را از کتابی به همین نام به قلم گراهام گرین اقتباس کرد و خود گرین هم مسئولیت نوشتن فیلم‌نامه را برعهده گرفت. کارل رید بازیگرانی معرکه را هم به خدمت گرفت که گل سرسبد آن‌ها ارسن ولز بود. داستان فیلم به زندگی در شهر وین پس از پایان جنگ دوم جهانی می‌پردازد. شهر به چند قسمت تقسیم شده و مردی جنایتکار به نام هری لایم در حال فروش داروهای تقلبی است؛ داروهایی که باعث درد و بیماری بسیاری شده است. ورود رفیق آمریکایی این مرد به شهر وین باعث می‌شود که او پس از مدت‌ها خودش را نشان دهد، در حالی که همه تصور مرگ او را داشته‌اند.

۴۸. توهم بزرگ (la grand illusion)

  • کارگردان: ژان رنوار
  • بازیگران: ژان گابن، اریک فون اشتروهایم
  • محصول: ۱۹۳۷، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فیلم «توهم بزرگ» یکی از بهترین فیلم‌ها با محوریت زندان در تاریخ سینما است. در این جا اسیرانی فرانسوی در خلال جنگ اول جهانی در تلاش هستند که از چنگ متحدین بگریزند. تبحر ژان رنوار در داستانگویی و شخصیت‌ پردازی سبب شده که فیلم هم از قطب مثبت درجه یک و هم از قطب منفی درخشانی برخوردار باشد. اریک فون اشتروهایم در قالب رییس زندان حضوری ترسناک و معرکه دارد و ژان گابن هم به عنوان قهرمان داستان به خوبی توانسته از پس نقش مردی گیر کرده در یک کابوس ترسناک برآید.

۴۹. آنی هال (annie hall)

  • کارگردان: وودی آلن
  • بازیگران: وودی آلن، دایان کیتون، کارول کین و شلی دووال
  • محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

بسیاری معتقدند که وودی آلن پس از دوران افول سینمای کلاسیک، مهم‌ترین کمدی‌ساز سینما است. فیلم «آنی هال» هم بر اساس تجربیات او از زندگی عاطفی‌اش ساخته شده است. پیچیدگی‌های زندگی عاطفی و عدم توانایی در درک متقابل وی در یک رابطه، نقطه عزیمت داستان و البته مضمون محوری آن است. در این جا وودی آلن خود خودش است. با همان درگیری‌های ذهنی و عاطفی که در زندگی خصوصی پشت سر گذاشته است؛ با پرداختن و تصویر کردن برهه‌هایی از زندگی شخصی خود. او به راحتی با شکستن پرده‌ی چهارم و رو کردن به سمت مخاطب از زندگی و عقایدش می‌گوید و بی پروا به نقد قوانین زندگی می‌پردازد.

۵۰. اسب کهر را بنگر (behold a pale horse)

  • کارگردان: فرد زینه‌مان
  • بازیگران: گری‌گوری پک، عمر شریف و آنتونی کوئین
  • محصول: ۱۹۶۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

فیلمی آٰرمان‌گرایانه در باب زندگی مردی که پس از اعلام آتش بس در زمان جنگ‌های داخلی اسپانیا به فرانسه می‌رود و نزدیک به بیست سال صبر می‌کند تا دوباره بازگردد و انتقام بگیرد. فرد زینه‌مان مانند آثار درخشانش به زندگی مردانی پرداخته که تا آخر عمر پای عقایدشان می‌ایستند و حتی به خاطر حفظ آرمان‌‌هایشان جان می‌دهند. بازی گری گوری‌پگ، آنتونی کویین و عمر شریف از نقاط قوت فیلم است.

۵۱. تماس شیطان/ نشانی از شر (touch of evil)

  • کارگردان: ارسن ولز
  • بازیگران: ارسن ولز، چارلتون هستون و مارلن دیتریش
  • محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

داستان در مرز مکزیک و آمریکا می‌گذرد و به تلاش‌های مردی مکزیکی اختصاص دارد که سعی می‌کند کلانتری فاسد را به دام بیاندازد. ارسن ولز خودش در نقش کلانتر ظاهر شده و چارلتون هستون نقش مرد مکزیکی را بازی می‌کند. البته مارلن دیتریش هم در فیلم حضوری کوتاه اما به یاد ماندنی دارد. سکانس افتتاحیه‌ی فیلم یک ضرب شصت تکنیکی از ارسن ولز است که تا سینما باقی است در ذهن علاقه‌مندانش باقی می‌ماند؛ یک نوآر معرکه به کارگردانی ارسن ولز.

۵۲. از دل گذشته‌ها (out of the past)

  • کارگردان: ژاک ترنر
  • بازیگران: رابرت میچم، کرک داگلاس و جین گریر
  • محصول: ۱۹۴۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

یکی از تلخ‌ترین نوآٰرهای تاریخ سینما. خود سینمای نوآر به اندازه‌ی کافی با داستان‌های تلخ همراه است اما این یکی دست همه را از پشت بسته. داستانی تقدیرگرایانه و برخوردار از ضدقهرمانی که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و چاره‌ای جز تسلیم شدن ندارد. با یک رابرت میچم معرکه در قالب شخصیت اصلی که انگار باری به سنگینی تمام مشکلات عالم را بر دوش خود حمل می‌کند.

۵۳. کاباره (cabaret)

  • کارگردان: باب فاسی
  • بازیگران: لیزا مینه‌لی، مایکل یورک
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

داستان فیلم «کاباره» در آلمان پیش از به قدرت رسیدن نازی‌ها می گذرد. در همان دورانی که حکومت وایمار به شکلی دیوانه‌وار آلمان را به سمت سراشیبی سقوط می‌برد، پسری انگلیسی به دختری که در یک کاباره آواز می‌خواند دل می‌بازد. اما دوران، دوران عاشقی نیست. از سویی دیگر باب فاسی دوست ندارد که فیلمش با زنان و مردانی کلیشه‌ای ساخته شود، پس عشقی خلق می‌کند که با وجود فراز و نشیب‌های بسیار، یک سرش زنی پر از میل به زندگی است و سر دیگرش مردی که توان حرکت کردن پا به پای او را ندارد. «کاباره» از بهترین موزیکال‌های تاریخ سینما است.

۵۴. استاکر (stalker)

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیستین و نیکولای گرینکو
  • محصول: ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

تارکوفسکی در جهانی پساآخرالزمانی قصه‌ی سه مرد را تعریف کرده که در جستجویی اتاقی که همه‌ی آرزوها را برآورده می‌کند، تا دم مرگ می‌روند. او این داستان را به جدال میان اضداد مختلف جهان هستی تبدیل کرده تا شاید راهی برای آشتی آن‌ها پیدا کند. مردان این داستان از ظن خود اتاق آرزوها را تعریف می‌کنند و هر کدام بنا به دلیلی پا به این مکان گذاشته‌اند اما همدلی تارکوفسکی با شخصیت اصلی است؛ مردی که نمی‌داند در این دنیای بدون ایمان چونه زندگی کند.

۵۵. آمارکورد (amarcord)

  • کارگردان: فدریکو فلینی
  • بازیگران: برونو زانین، میگل نوئل
  • محصول: ۱۹۷۳، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

فدریکو فلینی دهه‌ی هشتاد را در سر زدن به رویاهایش سپری می‌کرد. او در این فیلم سری به شهر زادگاهش زده و در چارچوبی کمیک قصه‌ی زندگی خود را تعریف کرده است. سفر جذاب او به شهر رمینی در دهه‌ی ۱۹۳۰ شامل سلسله اتفاقات و موقعیت‌هایی از زندگی روستایی مردمی تحت سلطه‌ی فاشیسم است که با جلوه‌گری‌های سبکی و چیره‌دستی فلینی در نمایش ریزبافت زندگی جاری در یک اجتماع در همراهی با یک طنز تلخ، تبدیل به نامه‌ی عاشقانه‌ای از سوی فیلم‌ساز به زادگاه و خاطرات تلخ و شیرینش از مردم، خانواده‌ها و دوستان دوران کودکیش شده است.

۵۶. غرامت مضاعف (double indemnity)

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: فرد مک‌مورای، باربارا استنویک و ادوارد جی رابینسون
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

بسیاری معتقد هستند که فیلم «غرامت مضاعف» بهترین فیلم نوآر تاریخ سینما است و تمام قواعد این نوع سینما در حد کمال در آن یافت می‌شود. روایت فیلم به غایت پیچیده است اما بیلی وایلدر آن را چنان ساده و همه فهم تعریف می‌کند که مخاطب به سرعت در دل داستان قرار می‌گیرد. از همان ابتدا انتهای داستان مشخص است؛ اینکه این قصه‌ی پر فراز و نشیب به کجا ختم می‌شود و سرنوشت این آدمیان چیست. پس آنچه که اهمیت پیدا می‌کند، چگونگی قصه گویی است؛ امری که بیلی وایلدر استاد مسلم انجام آن است.

داستان فیلم داستان مرد بیمه‌گذاری است که توسط زنی زیبا اغوا می‌شود تا پس از کشتن شوهر زن، پول بیمه‌ی عمر او را تقسیم کنند.

۵۷. مردی برای تمام فصول (a man for all seasons)

  • کارگردان: فرد زینه‌مان
  • بازیگران: پل اسکافیلد، رابرت شا و ارسن ولز
  • محصول: ۱۹۶۶، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

گفته شد که انسان‌های برگزیده‌ی فرد زینه‌مان مردن و زنانی بودند که تا پایان عمر بر سر آرمان‌های خود می‌ایستادند. در این جا با داستان سِر تامس مور صدراعظم در قرن پانزدهم انگلستان طرف هستیم که بر سر اعتقادات خود می‌ماند و دستور خلاف قوانین پادشاه کشور را نمی‌پذیرد و در این راه جان می‌دهد. این مرگ‌آگاهی و جان‌بازی از خصوصیات دیگر سینمای فرد زینه‌مان است. در ایجا نقش تامس مور را پل اسکافیلد بازی می‌کند و فیلم هم از نمایش‌نامه‌ای به قلم رابرت بولت اقتباس شده است.

۵۸. داستان عامه‌پسند (pulp fiction)

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و اوما تورمن
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

«داستان عامه‌پسند» دومین فیلم کوئنتین تارانتینو در مقام فیلم‌ساز است. او تا پیش از این فقط یک فیلم ساخته بود و از روی فیلم‌نامه‌ی دیگرش هم تونی اسکات اثری ساخته بود. اما این جهان او در همین چند اثر چنان منحصر به فرد بود که حال می‌شد از جهان‌بینی و نوع نگاه متفاوت فیلم‌ساز گفت. خلاصه این که او وارد پانتئون فیلم‌سازان مولف شده بود آن هم فقط با دو فیلم.

تارانتینو در این جا روایتی اپیزودیک از گانگسترهایی تعریف می‌کند که به جای انجام اعمال گانگستری مدام پرسه می‌زنند و مزخرف می‌گویند و می‌خورند و می‌آشامند. تیم بازیگران فیلم هم که عالی است. «داستان عامه‌پسند» به یکی از نمادهای سینما در دهه‌ی ۹۰ میلادی تبدیل شد.

۵۹. رفقای خوب (goodfellas)

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: ری لیوتا، رابرت دنیرو، جو پشی و پل سوروینو
  • محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

مارتین اسکورسیزی تا پیش از این فیلم مدام اطراف گانگسترهای نیویورکی پرسه می‌زد و هیچ‌گاه یک راست به سراغشان نمی‌رفت. می‌شد چندتایی از آن‌ها را در گوشه و کنار قاب‌هایش دید. حال صاف رفته بود سراغ یکی از داستان‌های آن‌ها. در این جا جهان گانگسترها تفاوتی اساسی با جهان فیلمی مانند «پدرخوانده» دارد و خبری از آن جلال و جبروت نیست. و همه چیز به دنیای واقعی نزدیک‌تر است. اسکورسیزی داستان مردانی را تعریف می‌کند که به هیچ چیز جز خودشان فکر نمی‌کنند.

۶۰. مخمل آبی (blue velvet)

  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: کایل مک‌لاکلن، دنیس هاپر و ایزابلا روسلینی
  • محصول: ۱۹۸۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

جوانی وارد شهر محل تولدش می‌شود و از همان ابتدا محیطی را می‌بیند که در ظاهر آرام است اما در آن دنیایی زیرزمینی وجود دارد که مردی سادیستیک آن را اداره می‌کند؛ مردی که فرزند زنی زیبا را ربوده و البته کارهای خلاف دیگری هم در این میان در جریان است. دیوید لینچ این داستان را به شیوه‌ی خودش تعریف می‌کند.

۶۱. آشوب (ran)

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: تاتسویا ناکادایی، آکیرا ترائو
  • محصول: ۱۹۸۵، ژاپن و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

این بهترین اقتباس سینمایی از نمایش‌نامه‌ی «شاه لیر» ویلیام شکسپیر است. کوروسوا قبل از هر چیز موفق شده این داستان سترگ را تبدیل به قصه‌ای بومی کند و از پسران امپراطوری بگوید که به پدر خود خیانت می‌کنند و پدر در مکافات جنایت‌هایش می‌سوزد. البته پای زنی اغواگر هم در میان است تا فیلم «آشوب» به یکی از درخشان‌ترین فیلم‌هایی تبدیل شود که تصویر درستی از انسان پس از هبوط از بهشت تصویر کردند. از نقاط قوت فیلم، پرداخت درخشان سکانس‌های مبارزه و حمله‌ی چند لشکر به یکدیگر است.

۶۲. کشتن مرغ مقلد (to kill a mockingbird)

  • کارگردان: رابرت مولیگان
  • بازیگران: گری‌ گوری‌پک، ماری بدهام
  • محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

رابرت مولیگان فیلم «کشتن مرغ مقلد» را از کتاب هرپر لی اقتباس کرد. اثری که به پایمردی وکیلی می‌پردازد که در برابر جماعت نژادپرست می‌ایستد تا حق مردی سیاه پوست را بستاند و کاری کند که عدالت برای او هم اجرا شود. گاهی فیلم به سمت سانتی مانتالیسم می‌ِغلتد اما این دلیل نمی‌شود که افسار کار از دست کارگردان در برود. «کشتن مرغ مقلد» از بهترین فیلم‌های دادگاهی تاریخ سینما است.

۶۳. مخمصه (heat)

  • کارگردان: مایکل مان
  • بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، وال کیلمر، تام سیزمور و جان وویت
  • محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

مایکل مان مهم‌ترین و معروف‌ترین فیلم خود را در شهر لس‌انجلس ساخت که بیش از همه آن را می‌شناسد و داستان مردانی را تعریف کرد که کوچک‌ترین اشتباه آن‌ها، آخرین اشتباهشان خواهد بود. بزرگترین و سرشناس‌ترین بازیگران آن زمان دنیا را در قالب این مردان قرار داد و اثری ساخت که به راحتی می‌تواند به عنوان یکی از برترین آثار دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی انتخاب شود.

۶۴. سکوت بره‌ها (the silence of the lambs)

  • کارگردان: جاناتان دمی
  • بازیگران: جودی فاستر، آنتونی هاپکینز
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

فیلم «سکوت بره‌ها» به لحاظ بازی با الگوهای ژانری اثر پیچیده‌ای است. فیلم از سویی ماجراهای یک آدم ربایی را دنبال می‌کند و در ظاهر قرار است این بخش، شاه پیرنگ داستان باشد اما از سویی خرده پیرنگی درباره‌ی مردی دیوانه و آدم‌خوار دارد که چنان جذاب است و چنان هوش از سر مخاطب می‌پراند که خودش تبدیل به پیرنگ اصلی قصه می‌شود. به همین دلیل با اثری پیچیده روبه‌رو هستیم که هم ترسناک است و هم از الگوهای روایی ژانر جنایی بهره می‌برد.

۶۵. این گروه خشن (the wild bunch)

  • کارگردان: سام پکین‌پا
  • بازیگران: ویلیام هولدن، ارنست بورگناین و رابرت رایان
  • محصول: ۱۹۶۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

داستان فیلم وسترن «این گروه خشن» در زمانه‌ای می‌گذرد که در غرب وحشی شیوه‌ی زندگی مبتنی بر قانون داشت جایگزین شیوه‌ی زندگی قدیمی می‌شد؛ دورانی که در آن مردان با زور بازو و البته تلاش خود حق را می‌ستاندند و نیازی به کمک کسی نداشتند. اما اکنون و با عوض شدن زمانه آن‌ها به حاشیه رانده شده‌اند. حال شاید برای آخرین بار دسته‌ای از آن‌ها بتواند از زیر سایه‌ی سنگین فراموشی به متن شهر جدید ‌آید تا هم اعلام وجود کند و هم به روش خود حساب ظالم را کف دستش بگذارد.

۶۶. بیلیاردباز (the hustler)

  • کارگردان: رابرت راسن
  • بازیگران: پل نیومن، جکی گلیسون و جرج سی اسکات
  • محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

پل نیومن در فیلم «بیلیاردباز» نقش مردی را بازی می‌کند که در بازی بیلیارد مهارت بسیار دارد. او که به نانی بخور و نمیر راضی است، روزی با مردی آشنا می‌شود که به او پیشنهاد کار می کند. حال این جوان مستعد می‌تواند در مسابقات بزرگ شرکت کند و استعداد خود را نشان دهد اما یواش یواش دنیای پر زرق و برق رو‌به رو کورش می‌کند تا این که همه چیز را از دست رفته می‌بیند.

۶۷. سالو یا ۱۲۰ روز سودوم (salo, or the 120 days of Sodom)

  • کارگردان: پیر پائولو پازولینی
  • بازیگران: پائولو بوناچلی، جیورجیو کاتالدی و آلدو والتی
  • محصول: ۱۹۷۶، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

پیر پائولو پازولینی با ساختن فیلم «سالو» مخاطب را مجبور می‌کند که به چیزی زل بزند که می‌توان آن را جلوه‌هایی دیوانه‌وار از فاشیسم نامید. او در این فیلم به سراغ داستان مردان و زنانی رفته که چیزی به نام عزت نفس نمی‌شناسند و تا ته دروازه‌های جهنم پیش رفته‌اند. تماشای فیلم کار بسیار سختی است و صحنه‌های آزاردهنده و حال به هم زن کم ندارد. پس اگر دل نازک هستید به سراغش نروید.

۶۸. بوچ کسیدی و ساندنس کید (butch Cassidy and the sundance kid)

  • کارگردان: جورج روی هیل
  • بازیگران: پل نیومن، رابرت ردفورد و کاترین راس
  • محصول: ۱۹۶۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

«بوچ کسیدی و ساندنس کید» معرکه‌ترین زوج تاریخ سینمای وسترن را در اختیار دارد. دو هفت‌تیر کش که هر کدام توانایی‌هایی دارند اما آن چه که جذابشان می‌کند، نقاط ضعفشان است. جورج روی هیل در مقام کارگردان مانند پروانه دور این مردان می‌گردد و کاری می‌کند که ما هم آن‌ها را دوست داشته باشیم. در چنین شرایطی است که هفت‌تیر کشی و بانک زدن‌‌های آن‌ها با تمام سرقت‌های تاریخ سینما فرق می‌کند و مخاطب برای فرار و پیروزی نهایی آن‌ها لحظه شماری می‌کند.

۶۹. سانشوی مباشر (sansho the bailiff)

  • کارگردان: کنجی میزوگوچی
  • بازیگران: کینویو تاناکا، کیوکو کاگاوا
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

داستان فیلم «سانشوی مباشر» داستان تلخی است. دو کودک پس از رانده شدن از محل زندگی خود به همراه خانواده، توسط عده‌ای دزدیده و به اربابی محلی که کم از یک شیطان مجسم ندارد، فروخته می‌شوند. این دو کودک پس از سال‌ها در تنگنای بسیار موفق می‌شوند که از سرنوشت مادر خود اطلاعاتی پیدا کنند، پس تصمیم به فرار می‌گیرند. میزوگوچی در سال ۱۹۵۴ سه فیلم بلند ساخت که این فیلم به بهترین اثر کارنامه‌ی او تبدیل شد. پیچیدگی طرح داستانی در دستان فیلم‌ساز کاربلدی چون او، در کنار یک تصویربرداری پیچیده و لایه لایه قرار گرفته است تا روایت تراژیک سرنوشت چند انسان که در دنیا به هیچ انگاشته می‌شوند، در چارچوب سینما ابعادی عظیم پیدا کند.

۷۰. اوج التهاب (white heat)

  • کارگردان: رائول والش
  • بازیگران: جیمز کاگنی، ویرجینیا مایو و ادموند اوبراین
  • محصول: ۱۹۴۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

جیمز کاگنی در این شاهکار مسلم رائول والش نقش خلافکاری را بازی می‌کند که به بیماری مرموزی دچار است. او که فقط مادرش را محرم رازهایش می‌داند سعی می‌کند که پس از آخرین سرقت از دست پلیس فرار کند اما پس از پس از لو رفتن خودش را به خاطر کاری که نکرده تحویل مقامات می‌دهد تا حکم کمتری بگیرد. از آن سو پلیس یک نفوذی را به زندان می‌فرستد تا سر از کار این مرد درآورد. رائول والش برای مخاطبش هیچ کم نمی‌گذارد و بیش از هر چیزی به داستانگویی اهمیت می‌دهد و این فیلم هم اوج کارنامه‌ی کاری او است.

۷۱. پرواز بر فراز آشیانه فاخته (one flew over the cuckoo’s nest)

  • کارگردان: میلوش فورمن
  • بازیگران: جک نیکلسون، لوییز فلچر
  • محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

میلوش فورمن کتاب کن کیسی را تبدیل به اثری در باب روحیه‌ی جوانان آمریکایی در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلای کرده است. در این جا جک نیکلسون نقش مردی را بازی می‌کند که برای فرار از زندان خود را به دیوانگی زده تا به یک محیط دیگر فرستاده شود اما محیط تیمارستان را خفقان‌آور می‌بیند. او سعی می‌کند بر علیه نظم موجود قیام کند و این مردان گرفتار در این جهنم تاریک را هم با خود همراه کند.

۷۲. آگراندیسمان (blow- up)

  • کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی
  • بازیگران: دیوید همینگز، ونسا ردگریو و سارا مایلز
  • محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

«آگراندیسمان» یکی از نقاط اوج سینمای مدرن است. داستان عکاسی که تصور می‌کند در حین عکاسی جنازه‌ای را در یک پارک دیده اما مطمئن نیست و مدام عکس‌هایش را زیر و رو می‌کند تا به جواب برسد، در دستان آنتونیونی تبدیل به وسیله‌ای برای بیان دغدغه‌هایش در باب فهم حقیقت شده است.

۷۳. آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, the wrath of god)

  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • بازیگران: کلاوس کینسکی، هلنا روخو
  • محصول: آلمان غربی، مکزیک و پرو
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

فیلم «آگیره، خشم پروردگار» از نمادهای سینمای موج نوین آلمان در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی است. ویم وندرس در این جا موفق شده در کنار کلاوس کینسکی تصویری دقیق از مسخ‌شدگی انسان در طبیعت ارائه دهد. سربازانی در سده‌های میانه در جستجویی شهری افسانه‌ای به آمازون آمده‌اند اما آن چه که می‌یابند گمشدگی است و سرگشتگی.

۷۴. نبرد الجزیره (the battle of Algiers)

  • کارگردان: جیلو پونته‌کوروو
  • بازیگران: ژان مارتین، سعدی یاسف
  • محصول: ۱۹۶۶، ایتالیا و الجزیره
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

جیلو پونته‌کوروو فیلم «نبرد الجزیره» را به گونه‌ای ساخته که انگار در حال تماشای فیلم مستندی از یک جنگ تمام عیار هستیم. دوربین او لابه‌لای مامورین فرانسوی و افراد جبهه‌ی مقاومت الجزایر می‌لغزد و تصویری درخشان از عزم راسخ یک ملت برای به دست آوردن حق آزادی و استقلال ارائه می‌دهد.

۷۵. تانگوی شیطان (satantango)

  • کارگردان: بلا تار
  • بازیگران: میهالی ویگ، اریکا بوگ
  • محصول: ۱۹۹۴، مجارستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

بلاتار تمام شدن دوران کمونیسم و ورود لیبرالیسم به کشورش را تبدیل به داستانی وحشتنکاک درباره‌ی مردان و زنانی کرده که به برده‌هایی برای همان اربابان قدیم تبدیل شده‌اند. او از هیچ‌کدام از ارکان جامعه نمی‌گذرد و همه را نقد می‌کند و فقط کودکی معصوم را از نیشتر اعتراض خود در امان نگه می‌دارد. این فیلم که بیش از هفت ساعت زمان دارد از کتابی به قلم لازلو کراسناهورکایی اقتباس شده است.

۷۶. حفره (le trou)

  • کارگردان: ژاک بکر
  • بازیگران: میشل کنستانتین، ژان کرودی و فیلیپ لروآ
  • محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز:

پر بیراه نیست اگر فیلم «حفره» را بهترین فیلم فرار از زندانی تاریخ سینما بدانیم. در این جا دوربین ژاک بکر به شکلی واقع‌گرایانه به مردانی نزدیک شده که در یک سلول کوچک به گذران محکومیت خود مشغول هستند اما نقشه‌ای برای فرار دارند. نقشه‌ی آن‌ها کندن یک حفره است که به فاضلاب می‌‌رسد.

۷۷. سگ آندلسی (un chien andalou)

  • کارگردان: لوییس بونوئل
  • بازیگران: سیمون مارل، پیر باچف
  • محصول: ۱۹۲۷، فرانسه و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

اواخر دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی بود که لوییس بونوئل به همراه سالوادور دالی به جنبش نوپای سوررئالیسم به رهبری آندره برتون و لویی آراگون پیوست. تلاش آن‌ها برای کشاندن پای این تفکرات نوظهور به قلمروی سینما، منجر به خلق یکی از شاهکارهای سینمای صامت در سال ۱۹۲۸ شد. فیلمی به نام «سگ آندلسی» که امروز نه تنها نماد سینمای سوررئالیستی است بلکه می تواند به عنوان سمبل این جنبش هنری هم شناخته شود.

۷۸. عصر جدید (modern times)

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • بازیگران: چارلی چاپلین، پولت گدار
  • محصول: ۱۹۳۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

چارلی چاپلین دنیای جهان مبتنی بر اقتصاد بازار آزاد را در این جا به دنیایی تشبیه کرده است که آدم مدرن را به استثمار خود درمی‌آورد. البته او این کار را به روش خودش و قرار دادن همان شخصیت ولگرد دوست‌ داشتنی در محیط‌های مختلف و ایجاد کمدی انجام داده است.

۷۹. تعصب (intolerance)

  • کارگردان: دیوید وارک گریفیث
  • بازیگران: لیلین گیش، مائه مارش و رابرت هارون
  • محصول: ۱۹۱۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

پس از ساخته شدن فیلم «تولد یک ملت» و آغاز هجمه‌ها به سوی گریفیث بابت تحریف تاریخ و دفاع از نژادپرستی، او در جواب فیلمی عظیم ساخت که یکی از بزرگترین فیلم‌های تاریخ سینمای صامت است. داستان فیلم «تعصب» به چهار دوره‌ی مختلف زمانی سر می‌زند و تعصب کورکورانه در طول تاریخ بشر را بررسی می‌کند. مدت زمان فیلم بیش از سه ساعت است.

۸۰. بودن یا نبودن (to be or not to be)

  • کارگردان: ارنست لوبیچ
  • بازیگران: کارول لومبارد، جک بنی و رابرت استک
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

کمدی معرکه‌ای که به یک گروه کوچک تئاتری می‌پردازد که تلاش می‌کنند پس از اشغال لهستان توسط نیروهای آلمانی، دمار از روزگار تک تک آلمان‌ها درآورند. لوبیچ توانایی بسیاری در همراه کردن مخاطب و خلق شخصیت‌های دلچسب داشت و این یکی از اوج کارهای او است.

۸۱. از نفس افتاده (breathless)

  • کارگردان: ژان لوک گدار
  • بازیگران: ژان پل بلموندو، جین سیبرگ
  • محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

ژان لوک گدار شاید بزرگترین فیلم‌ساز زنده‌ی دنیا باشد. او میراث گران‌بهایی از جسارت و تجربه‌گرایی در تاریخ سینما برجا گذاشته که باعث می‌شود او را در سال‌های پیری هم همچون جوانی پر شور ببینیم. این میزان تجربه‌گرایی باعث شده که عده‌ای دیوانه‌وار عاشقش باشند و عده‌ای دیگر کارهایش را دنبال نکنند. اما این نکته که «از نفس افتاده» مهم‌ترین فیلم او است و برگی از تاریخ را ورق زده بر هیچ علاقه‌مند سینمایی پوشیده نیست. فیلمی که نماد موجی نوی سینمای فرانسه هم هست.

۸۲. برخورد کوتاه (brief encounter)

  • کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: سیلیا جانسون، ترور هوارد
  • محصول: ۱۹۴۵، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

«برخورد کوتاه» عاشقانه‌ی غریبی در تاریخ سینما است و ثابت می‌کند که دیوید لین فقط کارگردان فیلم‌های عظیم با حضور هزاران سیاهی کشکر نیست. او می‌تواند به دو انسان بی پناه نزدیک شود و احساسات آن‌ها را در قاب خود نمایش دهد.

۸۳. سینما پارادیزو (cinema paradiso)

  • کارگردان: جوزپه تورناتوره
  • بازیگران: سالواتوره کاشو، فیلیپ نوآره
  • محصول: ۱۹۸۹، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

فیلمی با سه شخصیت عشق سینما در دل درام خود، توسط عده‌ای عشق سینما برای عاشقان سینما ساخته شده است. «سینما پارادیزو» از آن فیلم‌های نمونه‌ای است که باعث می‌شود مخاطبان عادی سینما پس از تماشای آن به بینندگان جدی سینما تبدیل شوند تا کمتر شبی را بدون تماشای یک فیلم بگذرانند.

۸۴. ریفیفی (rififi)

  • کارگردان: ژول داسن
  • بازیگران: ژان سروه، کارل مونر و ژول داسن
  • محصول: ۱۹۵۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

در این فیلم با سارقانی سر و کار داریم که در کار خود خبره‌اند. یکی از آن‌ها که به نظر بیماری خطرناکی دارد رهبری گروه را برعهده می‌گیرد. دزدی معرکه‌ای طراحی می‌کنند و آن را انجام می‌دهند اما پای گروه رقیب هم به ماجرا باز می‌شود. از این جا داستان سر و شکل دیگری پیدا می‌کند و به قصه‌ی تقابل میان شرافت، مردانگی و انسانیت با ددمنشی و طمع آغاز می‌شود.

۸۵. نوسفراتو (nosferatu)

  • کارگردان: فردریش ویلهلم مورنائو
  • بازیگران: مک شرک، گوستاو فون وانگنهیم
  • محصول: ۱۹۲۲، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

«نوسفراتو» از سرشناس‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است و داستانش، داستان معروف کنت دراکولا است که قصد نوشیدن خون زنی معصوم را دارد. مورنائو توانسته با استفاده از تکنیک‌های اکسپرسیونیستی، این درام ترسناک را به جامعه‌ی آلمان شکست‌خورده از جنگ جهانی اول و غرور از بین رفته‌ی آن‌ها پیوند بزند.

۸۶. نجات سرباز رایان (saving private ryan)

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: تام هنکس، مت دیمون و وین دیزل
  • محصول: ۱۹۹۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

شاید «نجات سرباز رایان» مهیج‌ترین فیلم جنگی تمام دوران باشد. استیون اسپیلبرگ داستان جذاب خود را با یک شخصیت‌پردازی معرکه همراه کرده که در آن مخاطب هم نگران شخصیت‌ها می‌شود و هم تلخی جنگ و هم شرافت سربازان جان بر کف را با تمام وجود خود احساس می‌کند.

۸۷. دره من چه سر سبز بود (how green was my valley)

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: مارین اوهارا، ویکتور پیجن و رودی مک‌داول
  • محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

اوج توانایی جان فورد در تصویرگری یک گذشته‌ی پر حسرت و سوگواری برای آنچه که از دست رفته است، در همین فیلم «دره من چه سرسبز بود» جا خوش کرده است؛ فیلمی پر از ظرافت و جزییات. توجه به همین جزییات و توجه به همین ظرایف است که باعث می‌شود مخاطب از توانایی جان فورد در کارگردانی شگفت زده شود. فیلمی در باب اهمیت زندگی، زیستن در کنار خانواده و تجربه کردن تمام لحظاتش.

۸۸. دنباله‌رو (the conformist)

  • کارگردان: برناردو برتولوچی
  • بازیگران: ژان لویی ترنتینان، استفانیا ساندرلی
  • محصول: ۱۹۷۰، ایتالیا، فرانسه و آلمان غربی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

برناردو برتولوچی در این بهترین فیلم خود یک داستان جاسوسی را به فیلمی در باب فهم زندگی سیاسی و شناختن خویش تبدیل کرده و از آن فراتر، حضور پررنگ فاشیسم در پس زمینه و استثمار یک مرد در پیش زمینه، فیلم را تبدیل به مکاشفه‌ای در باب فهم زندگی اجتماعی آدمی کرده است.

۸۹. مصائب ژان‌دارک (the passion of joan of arc)

  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: رنه جین فالکونتی، آنتونین آرتا و میشل سیمون
  • محصول: ۱۹۲۸، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

کارل تئودور درایر تمام تجربیات سینمای اروپا و آمریکا در آن زمان را گرفت و تبدیل به فیلمی کرد که هم از عناصر فرمی سینمای کلاسیک آمریکا در آن یافت می‌شود، هم از اکسپرسیونیسم سینمای آلمان بعد از جنگ اول جهانی، هم از امپرسیونیسم فرانسه و هم از مکتب مونتاژ شوروی. او داستان معروف ژان‌دارک را چنان پر سوز و گداز تعریف کرد که می‌تواند اشک هر مخاطبی را درآورد.

۹۰. نرگس سیاه (black narcissus)

  • کارگردان: امریک پرسبرگر، مایکل پاول
  • بازیگران: دبورا کر، جین سیمونز و دیوید فرر
  • محصول: ۱۹۴۷، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

مایک پاول و امریک پرسبرگر داستانی از زندگی راهبه‌ها ساختند و آن را با فضایی ترسناک درآمیختند و از جدال دو دنیا گفتند. جدال این دو نوع نگاه متفاوت باعث ایجاد تنش در داستان می‌شود. راهبه‌ها در تلاش هستند تا به روش خود که مبتنی بر فرهنگ و مذهب غربی‌ها است با اهالی یک منطقه در هیمالیا رفتار کنند و طبعا آنچه که در این راه مغفول می‌ماند، توجه به فرهنگ بومی مردمان آن نقطه‌ی دور افتاده است؛ فرهنگی غنی که توسط مردمان غربی به غلط فهم می‌شود.

۹۱. خیابان اسکارلت (scarlet street)

  • کارگردان: فریتس لانگ
  • بازیگران: ادوارد جی رابینسون، جوآن بنت و دن دوریا
  • محصول: ۱۹۴۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

فریتس لانگ در فیلم «خیابان اسکارلت» داستان هنرمند گم‌نامی را تعریف می‌کند که فقط در زندگی‌اش تحقیر شده است. او با زنی اغواگر آشنا می‌شود و سایه‌ی یک تقدیر شوم در تمام مدت بر سرش سنگینی می‌کند. این فیلم را می‌توان بهترین فیلم آمریکایی فریتس لانگ نامید.

۹۲. ارتباط فرانسوی (the French connection)

  • کارگردان: ویلیام فریدکین
  • بازیگران: جین هاکمن، فرناندو ری و روی شایدر
  • محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

ویلیام فریدکین با ساختن فیلم «ارتباط فرانسوی» معیارهای سنجش سینمای اکشن را یک سر و گردن بالاتر برد. در این جا پلیس شهر نیویورک به دنبال یک قاچاقچی بین‌المللی است و هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد. اما شیوه‌ی تعریف کردن داستان به همین سادگی‌ها نیست. می‌توان بدبینی دهه‌ی ۱۹۷۰ را در تمام طول قصه احساس کرد.

۹۳. قاتلین (the killers)

  • کارگردان: رابرت سیودماک
  • بازیگران: برت لنکستر، اوا گاردنر
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

سیودماک این فیلم را براساس داستان کوتاهی به قلم ارنست همینگوی ساخته است و جالب اینکه همینگوی از میان تمام آثاری که از نوشته‌هایش ساخته شده، فقط آیکی را دوست داست. همین باید برای هر علاقه‌مندی، به اندازه‌ی کافی کنجکاوی برانگیز باشد؛ ضمنا «قاتلین» یکی از بهترین نوآرهای تاریخ سینما است.

۹۴. دایی من (mon oncle)

  • کارگردان: ژاک تاتی
  • بازیگران: ژاک تاتی، ژان پیر زولا
  • محصول: ۱۹۵۸، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

ژاک تاتی کمدینی است که انگار هنوز در دوران صامت زندگی و فعالیت می‌کند؛ با کمترین دیالوگ در خلق موقعیت‌ها و سکانس‌های کمدی و متکی بر رفتار و فیزیک کمدین. او قله‌ی دست‌نیافتنی سینما کمدی فرانسه در عصر ناطق سینما است و در این جا به سراغ زندگی خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط فرانسه رفته و حسابی شیوه‌ی زندگی آن‌ها را دست انداخته است.

۹۵. موجود (the thing)

  • کارگردان: جان کارپنتر
  • بازیگران: کرت راسل، کیت دیوید
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

جان کارپنتر از خدایگان سینمای وحشت است و همواره آثارش از سوی طرفداران ژانر ترسناک مورد ستایش قرار گرفته است. «موجود» هم بهترین فیلم او است و می‌توان آن را با الهام از مجموعه فیلم‌های بیگانه، یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک ناشی از هراس از فعالیت‌های بشر دانست.

۹۶. ارتش سایه‌ها (army of shadows)

  • کارگردان: ژان پیر ملویل
  • بازیگران: لینو ونتورا، سیمون سینیوره و پل موریس
  • محصول: ۱۹۶۹، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فیلم «ارتش سایه‌ها» سومین فیلمی است که ژان پیر ملویل با محوریت مقاومت مردم فرانسه در زمان جنگ جهانی دوم علیه ارتش اشغالگر آلمان نازی ساخته و بهترین آن‌ها هم به شمار می‌رود. روایت فیلم مستقیما به جبهه‌ی مقاومت می‌پردازد، اما نه با تمرکز بر عملیات‌های خرابکارانه‌ی آن‌ها، بلکه با تمرکز بر تلاش برای گم کردن رد خود و دستگیر نشدن اعضا. مکث همیشگی ملویل بر سرمای محیط و کرختی شخصیت‌ها، فیلم را به اثری فراتر از یک فیلم معمولی با محوریت جنگ دوم جهانی کرده است.

۹۷. معامله بزرگ در خیابان مدونا (big deal Madonna street)

  • کارگردان: ماریو مونیچلی
  • بازیگران: مارچلو ماستوریانی، ویتوریو گاسمن، رناتو سالواتوری و کلودیا کاردیناله
  • محصول: ۱۹۵۸، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

فیلم «معامله بزرگ در خیابان مدونا» از آن فیلم‌های سرقتی است که هم حسابی هیجان دارد و هم حسابی شما را می‌خنداند. سبک کمال‌گرای مونیچلی در این فیلم به بار نشسته و باعث شده که زندگی نکبت‌بار طبقه‌ی فرودست ایتالیا پس از جنگ جهانی دوم را به خوبی با کمدی در هم آمیزد و تصویر کند.

۹۸. نیمروز (high noon)

  • کارگردان: فرد زینه‌مان
  • بازیگران: گاری کوپر، گریس کلی
  • محصول: ۱۹۵۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

از آثار باشکوه سینمای وسترن. داستان حول یک ساعت و نیم از زندگی کلانتری می‌گذرد که باید تصمیم مهمی برای انتخاب میان زنده ماندن از یک سو و حفظ شرافتش از سویی دیگر بگیرد؛ او این کار را در حالی می‌کند که مردم شهر پشتش را خالی کرده‌اند و هیچ‌کس حاضر به همراهی او نیست.

۹۹. جیب‌بر خیابان جنوبی (pickup on south street)

  • کارگردان: ساموئل فولر
  • بازیگران: ریچارد ویدمارک، جین پیتر و تلما ریتر
  • محصول: ۱۹۵۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

ساموئل فولر به راحتی می‌توانست هر داستانی را به اثری مهم تبدیل کند. در این جا یک دزد ساده محتویات کیف زنی را سرقت می‌کند اما آن چه که او ربوده، زندگی‌اش به مسائل امنیتی گره می‌زند و پلیس هم هم‌زمان با جاسوس‌ها در صدد دستگیری او برمی‌آید. داستان، قصه‌ی جذابی است اما این نگاه انسانی ساموئل فولر است که فیلم را در این جایگاه می‌نشاند.

۱۰۰. پدرخوانده: قسمت دوم (the godfather: part two)

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: آل‌ پاچینو، رابرت دنیرو، جان کازال و رابرت دووال
  • محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

این بار فرانسیس فورد کوپولا در کنار داستان قدرت گرفتن مایکل کورلئونه، داستان ظهور پدرش را در ابتدای قرن بیستم هم تعریف می‌کند تا رابرت دنیروی جوان هم فرصتی برای عرض اندام داشته باشد. کوپولا توانسته به شیوه‌ای درخشان این دو برهه‌ی زمانی را به هم پیوند بزند و قدرت گرفتن یک طرف و فرو رفتن دیگری در سیاهی و تباهی را به تصویر بکشد.



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۶ دیدگاه
  1. Permon

    جای این فیلم‌ها بشدت در این فهرست خالیست.
    آوازهایی از طبقه‌ی دوم – روی آندرشون
    با او حرف بزن – پدرو آلمودووار
    چشمان بدون چهره – ژرژ فرانژو
    آندری روبلف – آندری تارکوفسکی
    لا لا لند – دیمی‌ین شزل
    ماهی بزرگ – تیم برتون
    پنهان – میشائیل هانکه
    نفرین – بلا تار
    بی‌عشق – آندری زِویاگینتسف

  2. سهیل

    رتبه بعضی ها بهتر میتونست باشه از جمله ریفیفی، ارتش سایه ها، مصائب ژاندارک، از نفس افتاده و… ولی در کل خوب بود. اگه من بخوام ۱۰ فیلم برتر بگم همشون مال قرن بیستمه چون بنظرم آثار درخشان تری از هر لحاظ بجز جلوه های ویژه داره.
    ۱- جادوگر شهر از ۱۹۳۹ ۲- دزدان دوچرخه ۳- ۱۲ مرد خشمگین ۴- ۴۰۰ ضربه ۵- بری لیندون ۶- دره من چه سبز بود ۷- روانی ۸- روکو و برادرانش ۹- آگراندیسمان ۱۰- آشوب

  3. حسین

    چرا بهترین فیلم اسکورسیزی یعنی گاو خشمگین تو این لیست نیست یا شایدم من ندیدم

  4. Hamid

    از اینجا تا ابدیت
    آواز زیر باران
    آپارتمان
    خوشه های خشم
    برباد رفته
    اکیرو
    راشومون‌
    نامه ای از یک زن ناشناس
    عشق در بعد از ظهر
    هر چه سخت تر زمین میخوری
    بهترین سال های زندگی ما
    سرگیجه
    روانی
    دایره سرخ
    پیرو دیوانه‌
    ترمیناتور
    پرسونا
    روشنایی صحنه
    همه چیز درباره ایو
    گنج های سیه‌را‌مادره‌
    شاهین مالت
    خواب بزرگ
    بزرگ کردن بیبی
    دکتر مابوزه‌
    بیا و بنگر
    گاو خشمگین
    مرا در سنت لوییس ملاقات کن‌
    چه زندگی محشری است
    در یک شب اتفاق افتاد‌
    بعضی ها داغشو‌ دوست دارند‌
    لک لک ها پرواز میکنند
    شیطان صفتان‌
    چشمان بدون چهره‌
    مزد ترس‌
    ژول و ژیم‌
    آلمان سال صفر‌
    جاده‌
    زوربای‌ یونانی‌
    بوسه مرگبار‌
    یوزپلنگ‌
    لارا‌
    آوای موسیقی
    در جبهه غرب خبری نیست
    راکی‌
    شین‌
    آقای اسمیت به واشنگتن‌ میرود‌
    جنگل آسفالت‌
    بازداشتگاه شماره هفده‌
    یک محکوم به مرگ فرار کرده‌
    هفت‌
    نغمه یک سرباز‌
    تعطیلی از دست رفته‌
    مغازه ای گوشه خیابان‌
    من مامان را بیاد می‌آورم‌
    رود سرخ‌
    معما‌
    شمال به شمالغربی‌
    داستان فیلادلفیا‌
    آدری‌ ربلوف‌

  5. hoda

    شماره۷۷ تکراریه وبنظر سگ اندلسی درسته.

    1. سپاس. تصحیح شد.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما