۱۰۰ فیلم ترسناک برتر قرن ۲۱
اکنون نزدیک به ۲۲ سال از قرن حاضر گذشته است. یعنی چیزی نزدیک به یک چهارم آن. در این مدت برخی از ژانرها مانند ژانرهای وسترن یا موزیکال در تلاش برای جلب رضایت مخاطب سینما در تقلا هستند و دست و پا میزنند و برخی دیگر از ژانرها هم موقعیتی ویژه پیدا کردهاند و عملا به پروژههای اصلی هالیوود تبدیل شدهاند: مانند فیلمهای ابرقهرمانی. این افت و خیزها خبر از عوض شدن زمانه و البته روحیات مخاطب میدهد اما ژانری به نام ژانر وحشت هم در این میان وجود دارد که بی کم و کاست به حیات خود ادامه داده و عوض شدن زمانه، تهدیدی برای موجودیتش نبوده است. در این لیست ۱۰۰ فیلم مهم ژانر وحشت در طول این ۲۲ سال معرفی شده است.
- ۱۰ فیلم ترسناک جنگی برتر که تماشایشان تجربهی شگفتانگیزی است
- ۱۰ فیلم هیجانانگیز که پل توماس اندرسون توصیه میکند حتما ببینید
- فیلمهای ترسناکی که ممنوع شدند
دلیل این ماندگاری ژانر وحشت در طول تاریخ سینما، به ماهیت آن بازمیگردد. ژانر وحشت بیش از هر ژانر دیگری به روح و روان جمعی جامعه و آن چه زیر پوست آن جریان دارد، نزدیک است. در واقع نبض فیلمهای اصیل ترسناک در همین دوری و نزدیکی است که میزند و بدون آن سینمای وحشت معنایی ندارد و فیلمهای آن هم مانند فیلمهای دیگر از ژانرهای دیگر در خطر انقراض قرار میگیرند.
زمانی ژانر وسترن ژانر محبوب آمریکاییها بود. قهرمانان سینمای وسترن در دشتها میتاختند و دشمنان را تار و مار میکردند. سینمای موزیکال هم در همان دوران میدرخشید و مردم برای تماشای عشقهای آرمانی و پر از فانتزی آن نوع سینما سر و دست میشکستند اما با عوض شدن فضا در اواخر دههی ۱۹۶۰ و در دههی ۱۹۷۰ میلادی و افتادن سایهی سنگینی از بدبینی بر سر جامعهی آمریکا، عمر آن داستانهای خوش خیالانه تمام شد. حجم تیرگی و ترس جاری در فضا آن قدر بود که کم کم سینمای ترسناک بتواند عرض اندام کند و دردهای جامعه را با زبانی صریح بیان کند.
در چنین چارچوبی و با این پیش زمینه، مشخص میشود که درک سینمای وحشت برای فهم جامعه در هر زمان و هر مکان امری لازم است؛ چرا که بی واسطه مخاطب خود را با ناهنجاریهای آن آشنا میکند. البته رویکرد ما در آماده کردن این لیست این نبوده که فقط به فیلمهایی با رویکردهای جدی اجتماعی بپردازیم؛ بلکه همین که فیلمی توانسته باشد مخاطب را به صندلی خود سنجاق کند، کفایت میکند. گاهی همین که فیلمساز بتواند داستان خود را به خوبی تعریف کند یا قدر یک موقعیت درجه یک را بداند و حتی یک سکانس معرکهی ترسناک خلق کند، برای مخاطب علاقهمند به این ژانر مانند کشف و در اختیار داشتن جواهری کمیاب، لذت بخش است.
۱. ۲۸ روز بعد (۲۸ Days later)
- کارگردان: دنی بویل
- بازیگران: سیلیان مورفی، نائومی هریس
- محصول: 2002، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
روایت پساآخرالزمانی فیلم ۲۸ روز بعد از آنجا آغاز میشود که فردی پس از ۲۸ روز از کما خارج میشود. در این مدت تمدن بشری بر اثر ویروسی از بین رفته و نسل بشر به زامبی تبدیل شده است. حال این مرد باید در جستجوی راهی برای نجات باشد. اما او نمیداند که به چه کسی میتواند اعتماد کند و به که نه.
فیلم ۲۸ روز بعد یکی از تحسین شدهترین فیلمهای ژانر وحشت در دو دههی گذشته است و این از جایی ناشی میشود که فیلمساز داستانی پر افت و خیز را در فضایی مناسب و با شخصیتهایی پرداخت شده، تعریف میکند. و برخلاف بسیاری از فیلمهای زامبی محور، فقط روایتگر تلاش عدهای انسان برای فرار از دست این موجودات شوم نیست، بلکه نمایانگر سویهی تاریک وجود انسان در نبود حاکمیت قانون هم هست.
ساخت چنین اتمسفری به طرح یک پرسش اساسی در فیلم میانجاند: آدمی تا چه اندازه از خوی حیوانی خود فاصله گرفته و به آنچه که ادعایش را دارد نزدیک شده است؟ آیا گذشت تمام این قرنها و پیشرفت ظاهری انسان باعث شده تا او در باطن هم پیشرفت کند و متمدن شود یا فقط حیوانی ست که در حجاب تمدن زندگی میکند؟
جواب دنی بویل به این پرسشها وحشتناک، غیر قابل باور و در عین حال واقعبینانه است. اینکه در صورت کنار رفتن بسیاری از حجابهای تمدن امروز، انسان به همان حیوان غارنشینی تبدیل میشود که چیزی جز غلبهی قویتر بر ضعیف نمیشناسد و میل کمک به همنوع در او از بین خواهد رفت. قضیه زمانی تاریکتر میشود که این نیروی اهریمنی از سوی نهادی به نام ارتش رهبری میشود که در ظاهر وظیفهاش حفاظت از جان شهروندان در براب خطرات است. حال این نهاد خودش به خطری برای بازماندگان تبدیل میشود.
البته تمام آنچه که گفته شد به آن معنا نیست که دنی بویل راه هرگونه امید را بر روی مخاطب میبندد. هنوز هم امیدی هست تا در قالب جمعی دوستانه، شخصیتها را به سوی نور راهنمایی کند. درست که برخی از آدمها در این جهنم از زامبیها نفرتانگیزتر هستند اما گاهی پیمانهای انسانی در گوشه و کنار یافت میشود.
تقابل میان همین دو قطب و پرداخت درست آنها باعث میشود که پایان فیلم با سوظنی فزاینده همراه باشد. تماشاگر پس از پشت سر گذاشتن آنچه که تا کنون دیده دیگر به ادعای کمک هیچکس باور ندارد. پس با این پرسش فیلم را ترک خواهد کرد که: آیا آن هلیکوپتر پایانی برای نجات آمده یا بهرهکشی؟
با در نظر گرفتن این فضای پر از سوتفاهم و بدگمانی (به ویژه تأکید بر حضور ارتش) و همچنین سال ساخت فیلم نکتهی دیگری به ذهن میرسد: آیا دنی بویل در حال پیشبینی شرایط جنگی خاورمیانه و درگیری ارتش بریتانیا در آن است؟ به نظر میرسد که جواب مثبت است و او به حضور ارتش کشورش در خاک خاورمیانه نقدی جدی دارد.
فضاسازی پساآخرالزمانی فیلم در کنار روابط افراد، ترسی هستی شناسانه را نشانه میرود. ترس از اینکه ناگهان چشم باز کنیم و ببینیم تمام آنچه که زندگی میپنداشتیم، جز خواب و خیالی شیرین نبوده است. ترسی کاملا انسانی که فصل لندن خالی از سکنه به خوبی آن را ترسیم میکند.
«جیم ۲۸ روز پس از بیهوشی چشم باز میکند و خود را در بیمارستانی میبیند. او تصور میکند شرایط بیمارستان عادی است؛ تا اینکه متوجه میشود بیمارستان به هم ریخته و پر از خون است. او بلند میشود و با حال بد از بیمارستان خارج میشود و شهر را هم خالی میبیند؛ چهار هفته است که ویروسی زندگی انسانی را از بین برده و بازماندگان بخت برگشته هم به دنبال مکان امنی میگردند. حال جیم به تنهایی باید فکری به حال خود کند …»
۲. ساحره (The witch)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: آنا تیلور جوی، رالف اینسن
- محصول: 2015، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
رابرت اگرز تا کنون با دو فیلم بلندی که ساخته، نام خود را به عنوان یکی از آیندهداران سینمای وحشت جا انداخته است. ساحره اولین فیلم او، از کیفیتی برخوردار است که سینمای وحشت این روزها کمتر به آن میرسد؛ پرداخت روابط صحیح بین شخصیتها و ساختن جهانی خود بسنده که مخاطب کاملا مختصات آن را میشناسد و با آن همراه میشود. تصور کنید در چنین فیلمی خلقیات پدر یا ضعف اخلاقی مادر در تربیت فرزندانش درست از آب درنمیآمد؛ در صورت بروز چنین شرایطی حتما با کمدی ناخواستهای روبهرو بودیم که به جای آنکه ما را بترساند، میخنداند.
اعتقادات انسان و بلایی که عدم انعطافپذیری آدمی در قبال آنها به بار میآورد، موضوع مورد علاقهی رابرت اگرز است. او آدمهای برگزیدهی خود را به محیطی میبرد و شرایطی پیرامون آنها فراهم میکند تا چنان خود و دیگران را آزار دهند که نیاز به هیچ موجود ترسناکی در سرتاسر فیلم نباشد. البته که نیرویی نادیدنی سایهی سنگین خود را بر سراسر فیلم انداخته است اما در نبود همان نیرو هم این موجودات رقتانگیز و نکبتزده جز مرگ و نیستی و رنج و عذاب برای خود و دیگران، بهرهای نخواهند داشت. در چنین محیطی حتی کودکان قصه هم هیچ معصومیتی در وجود خود ندارند و به راحتی میتوانند خادمان و همپیمانان شر موجود در فضای فیلم باشند. از این بابت در ترسیم شخصیتهای کودک در آثار وحشت با فیلمی متفاوت نسبت به تمام کودکان موجود در فهرست روبهرو هستیم.
اگرز دوست دارد تا فضای فیلمهایش پر رمز و راز جلوه کند. حتی یک قاب ساده برای او از کیفیتی غریب برخوردار است تا چیزی درون آن قرار دهد که ما را با سؤالی همراه کند و شک ما را برانگیزد. به همین دلیل در بسیاری موارد هیچ چیز آنگونه که به نظر میرسد نیست و وارونه جلوه میکند. در ساحره روحی سیاه و شیطانی در جنگل وجود دارد که اعضای خانواده را یک به یک به دام میاندازد و از درون تهی میکند. اما باز هم اگرز به جای پرداخت سرراست این موضوع، جهان فیلم را طوری میچیند که ما مدام از خود بپرسیم: نکند خود این آدمیان دلیل پیدا شدن چنین بلاهایی هستند؟
مثل هر فیلم ترسناک فراطبیعی خوب دیگری در این جا هم فضاسازی به کمک نتیجهی نهایی آمده است. در تمام طول مدت فیلم تقریبا از هیچ نمای روشنی در فیلم خبری نیست. همواره محیط تاریک است و این سبب میشود تا حضور شیطانی چیزی نادیدنی حس شود. بازی بازیگران هم فراتر از حد انتظار است و این به کمک فضاسازی برای همراهی مخاطب با اتفاقات درون قاب میآید. روابط از هم پاشیدهی آدمها در چنین محیطی هم سویهای فراطبیعی پیدا میکند و هم نتیجهی تصمیمات اشتباه پدر خانواده است.
ساحره در کنار یکی دو فیلم دیگر بهترین ترسناکهای فراطبیعی قرن حاضر هستند. آن تیلور جوی با حضور در این فیلم موفق شد تا نام خود را بر سر زبانها بیاندازد و بعدا با قرار گرفتن در نقش اصلی سریال گامبی وزیر (queen’s gambit) به ستارهای بینالمللی تبدیل شود.
«در سال ۱۶۳۰ خانواده ای که به دلیل اعتقادات خشک مذهبی از شهر خود رانده شدهاند و در دل جنگلی به تنهایی زندگی میکنند، یکی از فرزندان خود را گم میکنند. پدر و مادر خانواده دختر بزرگ خود را مسئول گم شدن آن کودک میدانند چرا که او قرار بوده مواظب او باشد. این در حالی است که خطری در جنگل در کمین است که آنها از وجود آن بی خبر هستند …»
۳. بابادوک (The Babadook)
- کارگردان: جنیفر کنت
- بازیگران: اسی دیویس، نوآه وایزمن
- محصول: 2014، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
از دست دادن همسر و اجبار در ادامهی زندگی به عنوان مادری مجرد از شخصیت اصلی فیلم زنی ساخته که نه تنها از آستانهی فروپاشی گذشته بلکه این شرایط باعث شده تا کنترل بر رفتار خود را از دست بدهد. تنها حلقهی اتصال او به این جهان و زندگی روزمره، فرزند کوچکی ست که از رفتارهای مادر بریده و سنگینی عدم حضور سایهی پدر را بر دوش خود احساس میکند.
این که شخصی بعد از فقدان محبوبش دچار فروپاشی عصبی شود و آمادهی پذیرش نیروهی اهریمنی در زندگی خود باشد، یکی از کهن الگوهای قدیمی سینمای وحشت است. از دیرباز غمهای جانکاه شرایطی فراهم کرده که شخصیتهای فیلمهای مختلف در برابر نیروهای شیطانی آسیب پذیر باشند و فیلمسازان مختلفی در این بستر داستانهای متفاوتی تعریف کردهاند. در چنین چارچوبی تفاوت بابادوک با فیلمهای مشابه در تمرکز بر شخصیتهای خود به جای تمرکز بر هیولای داستان است.
کارگردان نیک میداند که چگونه مخاطب خود را با دلهرههایی زودگذر روبهرو کند اما به جای آن ترجیح میدهد که ترسی طولانی مدت با خلق تعلیق به وجود آورد. در چنین قابی حضور هیولا نه تنها ترسی پایدار ایجاد میکند بلکه با ایجاد نگرانی برای سرنوشت شخصیتهای داستان، مخاطب را به صندلی خود میچسباند. در واقع آن چه فیلم بابادوک را شایستهی حضور در چنین جایگاهی میکند نه خلق غافلگیریهای مقطعی، بلکه خلق وحشتی است که تازه با اتمام فیلم بر روح و روان مخاطب مستولی میشود.
دنیای وهمآلود فیلم با الهام از جنگیر (the exorcist) ویلیام فریدکین و محوریت روحی آزاد شده، با خواندن کتابی به ظاهر کودکانه به نام بابادوک آغاز میشود و از آن پس بنیان نیمبند خانواده رفته رفته معنایش را از دست میدهد و مادر و فرزند به وجودی تهدید برانگیز برای هم تبدیل میشوند. از آنجا که مادر پسر خود را مقصر مرگ همسر میداند، ابعاد این کینه رعبآور میشود.
چنین سنت شکنی دقیقا همان چیزی است که سینمای وحشت امروز به آن نیاز دارد. فراتر رفتن از کلیشههای و ساختن فضاهایی تازه. در این جا روان آشفتهی مادر این کار را انجام میدهد؛ به این شکل که مخاطب از تشخیص این که عامل ایجاد وحشت موجودی فراطبیعی است یا روان به هم ریختهی مادر در میماند. این حرکت میان یک فضای ذهنی و برقرای تعادل با تجربیات عینی فیلم بابادوک را شایستهی احترام میکند.
بابادوک سعی می کند در لابهلای سکانسهای وحشتآور خود، نگاهی روانکاوانه به زندگی زنی داشته باشد که زیر بار غم از دست دادن همه چیزش له شده و توان ادامه دادن ندارد. این احساس عدم امنیت حلقهی خود را بر دور زندگی زن تنگتر و تنگتر میکند تا در پایان تراژدی رقم بخورد.
این هم دیگر نقطه قوت فیلم است؛ چرا که مادر از این به بعد فقط تهدیدی برای فرزندش نیست، بلکه میتواند تهدیدی برای خودش هم باشد. در چنین چارچوبی است که مرز میان سینمای فانتزی و سینمایی مبتنی بر درام روانشناختی فرو میریزد. دلیل موفقیت فیلم هم همین قرار گرفتن عناصر به ظاهر ناهمگون در کنار هم است. جریانی که سببساز افزایش آهستهی تنش برخاسته از این تقابلها در دنیای فیلم و چیدن روابط علت و معلولی میشود تا جهان خود بسندهی اثر ساخته شود. خانهی جن زدهی این فیلم یکی از ترسناکترین مکانهای سینما در ده سال گذشته است.
«آمیلیا زنی بیوه است که به تازگی شوهر خود را در یک تصادف رانندگی از دست داده است. او روحیهی خوبی ندارد و دچار مشکلات روانی است. فرزند شش سالهی وی با نام ساموئل هم با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکند. ساموئل تصور میکند که با هیولایی خیالی در ستیز است و به همین دلیل سلاحهایی را برای این مبارزه میسازد. همین رفتار باعث میشود که ساموئل از مدرسه اخراج شود. روزی مادرش مقابل در خانه کتابی کودکانه پیدا میکند و آن را برای فرزندش میخواند. در آن کتاب هیولایی مهیب و انساننما وجود دارد. ساموئل خیال میکند که آن هیولا واقعی است اما مادرش باور نمیکند تا اینکه …»
۴. برو بیرون (Get out)
- کارگردان: جوردن پیل
- بازیگران: دنیل کالویا، الیسون ویلیامز
- محصول: 2017، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
داستان فیلم جردن پیل پرده از ظواهر جامعهای بر میدارد که خود را عمیقا مترقی و رو به جلو نشان میدهد اما در باطن هیچ چیز آن تغییر نکرده و فقط در مخفی کردن عقبماندگیها و کثافتهای درونش به تبحر رسیده است. در اینجا این موضوع مهم نژادپرستی جامعهی متظاهر سفیدپوست آمریکایی مورد انتقاد قرار میگیرد که به هر وسیلهای دست میزند تا به باورهای غلط خود دو دستی بچسبد.
همین موضوع است که فیلم را هم چنین مهیب جلوه میدهد. شخصیتهای منفی داستان دیگر آن مردان و زنانی نیستند که آشکارا دست به جنایت علیه سیاه پوستها میزدند. در دوران گذشته حداقل میشد بین آدم نژادپرست و غیر آن تفاوتی دید و آنها را به سرعت از هم تشخیص داد اما در دنیای جدید نقابهای تازهای بر چهرهای این افراد نشسته است. لحظهای داستان فیلم را بخوانید و تصور کنید که به جای شخصیت اصلی هستید؛ آیا در صورت نجات یافتن از آن مکان جهنمی دیگر میتوانید به کسی اعتماد کنید؟ همین عدم توانایی در تشخیص خطر و عدم توانایی در شناختن ذات آدمها است که فیلم برو بیرون را در این جایگاه قرار میدهد.
شخصیتهای منفی فیلم یا همان سفید پوستها در پنهان کردن نیات باطنی و پلید خود به چنان درجهای از پختگی رسیدهاند که موفق شدهاند در جامعه وجههی خود را حفظ کنند و حتی به عنوان افرادی ممتاز . با فرهنگ شناخته شوند و این از بخت بد شخصیت اصلی فیلم است که گرفتار چنین هیولایی شده است. باورهای غلط و نگاه پلید به زندگی چنان این آدمیان را کور و کر کرده است که حتی مفهوم مقدسی مانند عشق را هم به سخره میگیرند و برای رسیدن به هدف خود آن را بازیچهی خود قرار میدهند.
جوردن پیل این داستان خود را که هدفش پس زدن زشتیهای پنهان جامعه است، در قالب سینمای وحشت میریزد تا تأثیرگذاری آن را افزایش دهد و ما را پس از اتمام فیلم از آنچه که دیدهایم منزجر کند و این استراتژی درستی برای نمایش نکبت زیر پوست شهر است. چرا که هیچ باجی به مخاطب نمیدهد و بیپرده ذات جامعهی ریاکار را مقابل چشمان مخاطب قرار میدهد.
پشت پا زدن به دستاوردهای انسان قرن بیست و یکم و ماندن در تفکراتی منسوخ شده، زدن نقاب بر چهره برای پنهان کردن باطن پلید یا حماقت مرد سیاه پوست در باور به یک عشق دوروغین، هیچکدام به تنهایی دلیل اصلی ایجاد وحشت در فیلم نیست. آن چه که در کنار این موارد قرار میگیرد و فیلم را از لحظهی شروع تا پایان ترسناک میکند سبکپردازی دقیق جردن پیل در مقام کارگردان است. دوربین او در هر لحظه و هر نما بی قرار است و میزانسن به شکلی چیده شده که انگار در هر گوشهی آن خانهی به ظاهر تر و تمیز و زیبا، خطری کمین کرده است.
فیلم برو بیرون تنها با یک بودجهی ۵ میلیون دلاری ساخته شده است اما چنان گیشهها را فتح کرد که توانست به فروش ۲۲۵ میلیون دلاری برسد و یکی از سودآورترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ میلادی لقب بگیرد. این فیلم که پدیدهی سال ۲۰۱۷ میلادی هم به شمار میرفت خیلی سریع باعث شهرت کارگردان آن شد. به گونهای که همه منتظر فیلم بعدی وی بودند. ضمن این که بر خلاف اکثر آثار ترسناک، توسط جریانهای مختلف نقد فیلم دیده شد و توانست در جشنوارههای مختلف خوش بدرخشد.
«کریس یک سیاهپوست است که به همراه نامزد سفید پوست خود برای ملاقات با والدین او راهی ویلایی در حاشیهی شهر میوشود. قرا است در آنجا یک مهمانی مجلل برگزار شود و کریس هم از مهمانان افتخاری آن جا است. همه در ابتدا با او خوب رفتار میکنند و کریس هم از اینکه نامزدش چنین خانوادهی ممتازی دارد خوشحال است اما هیچ چیز آنگونه که او فکر میکند نیست …»
۵. موروثی (Hereditary)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: تونی کولت، الکس ولف
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
موروثی تکهای از مرد حصیری (the wicker man) اثر معروف رابین هاردی دارد، تکهای از درخشش (the shining) اثر استنلی کوبریک، تکهای از جنگیر (the exorcist) ویلیام فریدکین و تکهای از بچهی رزمری (rosemary`s baby) ساختهی رومن پولانسکی بدون آنکه به تقلید از هر کدام راه دهد. هر کدام از این منابع الهام به درستی راه خود را به فیلم پیدا کرده است.
این موضوع خبر از توانایی کارگردان فیلم یعنی آری آستر میدهد. مشخص است که او به خوبی با سینمای وحشت آشنا است و سالها با این ژانر زندگی کرده و بارها به تماشای آثار شاخص آن نشسته اشت. حال همهی آن فیلممها را گرفته، درونی کرده و از فیلتر ذهنی خود عبور داده و اثری ساخته که گرچه چیزهایی از آن شاهکارهای ماندگار در خود دارد اما فیلمی خود بسنده است که جهان خود را میسازد. به همین دلیل است که در بار اول تماشای فیلم موروثی گویی با اثری تازه و بدیع روبهرو هستیم که هیچگاه فیلمی شبیه به آن را ندیدهایم و تنها در مرتبههای بعدی تماشا است که ظرایف کار مشخص میشود و ارجاعات آن به آثار برتر تاریخ سینما مشهود میگردد.
فیلم دربارهی خانوادهای است که توسط طلسم ارواح از هم پاشیده است. زنی مادرش را از دست میدهد و با خانوادهاش به سوگواری مشغول است. اما به نظر میرسد این زن و دختر کوچکش روابطی با دنیای ارواح دارند و مادر تازه درگذشته نیز تاریخی شوم داشته که خاطراتش در اتاق زیر شیروانی پنهان است. کارگردان از عدم آگاهی مخاطب از راز خانواده استفادهای درخشان میکند. به این معنا که به جای خلق صحنههای دلهرهآور اما زودگذر، این عدم آگاهی را تبدیل به وسیلهای برای خلق یک تعلیق پایدار میکند.
مخاطب هر لحظه آماده است که اتفاق وحشتناکی شکل بگیرد و همین انتظار بیش از شکلگیری آن اتفاق و تماشایش، با روح و روان تماشاگر بازی میکند و در ادامهی داستان همه چیز زمانی مهیب جلوه میکند که زن همراه با پسرش به مهمانی نوجوانانهای میرود. حوادث از این به بعد به گونهای دست به دست هم میدهند که فیلم را به یک جنگیر مدرن تبدیل میکند.
موروثی از زمان اکران بلافاصله مورد توجه منتقدان قرار گرفت و به پدیدهای هنری تبدیل شد. حتی عدهای از منتقدان، جشنوارهی ساندس را به دلیل عدم شرکت آن در بخش مسابقه مورد شماتت قرار دادند. اما آنچه که پس از اکران سراسری اتفاق افتاد، باعث شد آری آستر به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در جهان معرفی شود. از سوی دیگر بازی تونی کولت در قالب شخصیت اصلی داستان بینظیر است. ما مخاطبان سینما عادت کردهایم که فیلمهای ترسناک را با بازیهای معمولی و گاها ضعیف به خاطر بسپاریم. اما تونی کولت در این فیلم هم عامل اصلی ایجاد تعلیق است و هم عامل اصلی خلق وحشت.
خلاصه اگر قصد دارید هم بترسید و هم با کاراکتر زنی روبهرو شوید که در ابتدای فیلم شبیه به شخصیتهای زن سینمای اینگمار برگمان است و در پایان زن خبیث فیلم شیطان صفتان آنری ژرژ کلوزو (les diaboliques) را یادآور میشود، تماشای فیلم را از دست ندهید.
«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت میکند، دختر او یعنی آنی تصور میکند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار میشود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمیتواند آن را با خانوادهی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر میرسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا اینکه …»
۶. ستون فقرات شیطان (The devil’s backbone)
- کارگردان: گیرمو دلتورو
- بازیگران: ماریسا پارادس، فدریکو لوپی و ادواردو نوریگا
- محصول: 2001، اسپانیا و مکزیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
ظاهرا گیرمو دلتورو به اتفاقات زمان جنگهای داخلی اسپانیا در دههی ۱۹۳۰ میلادی علاقهای بسیار دارد. آن مکان و آن زمان برای وی عامل ایجاد بسیاری از پلیدیها است و او میتواند بساط فانتزی خود را در چنین محیطی به خوبی پهن کند. او داستان بهترین فیلم خود یعنی هزارتوی پن (pan’s labyrinth) را هم به همان دوران برد و نتیجه اثری درخشان شد. در آن جا دختری وجود داشت که با موجوداتی عجیب و غریب روبهرو میشد و رویارویی با ترسهای درونیاش وی را در برخورد با مشکلات قویتر میکرد. در فیلم ستون فقرات شیطان هم مواردی مشابه وجود دارد. در این جا هم با پسری کم سن و سال روبه رو هستیم که عملا از داشتن خانواده محروم است. در این جا هم پسرک با موجودی روبهرو می شود که دریچهای جدید بر روی او میگشاید اما این بار گیرمو دل تورو بیش از فیلم هزارتوی پن به سمت و سوی یک اثر ترسناک کامل حرکت میکند.
گیرمو دلتورو در این جا برای خلق وحشت از یک تکنیک روایی قدیمی استفاده کرده است. یکی از دلایلی که همهی انسانها از چیزی میترسند، ناآگاهی آنها از کارکرد آن چیز است؛ هر چه چیزی ناشناختهتر، برای ما انسانها ترسناکتر. ما انسانها همواره از اینکه ندانیم در هر گوشه چه خبر است یا وسیلهای چگونه کار میکند، میترسیم. به همین دلیل است که در کودکی تاریکی باعث وحشت ما میشود؛ چرا که قسمت تاریک فضا را نمیبینیم و به محض روشن شدن محیط و آگاهی از آن قسمت، ترس ما هم از بین میرود.
دلتورو روی همین ناآگاهی مخاطب از اتفاقات داستان استفاده میکند و او را در محیطی قرار میدهد که نمیداند چرا این همه وهمآلود و غریب است. شخصیت اصلی هم مانند من و شمای تماشاگر آگاهی چندانی از وضعیت آنجا ندارد. فیلمساز اطلاعات خود را به صورت قطره چکانی به مخاطب میدهد تا هر گونه اطلاعی از اتفاقات داستان مانند سقفی بر سر او آوار شود. همین ناآگاهی سببساز ترس میشود و داستان را به جلو هل میدهد.
این تکنیک روایی، گرچه قدیمی است اما اگر به خوبی استفاده شود، هنوز هم جواب میدهد و باعث ایجاد ترس میشود. دلتورو بر خلاف فیلم قلهای به رنگ خون در همین لیست، در اینجا داستان پر پیچ و خم خود را به خوبی پیش میبرد و روند علت و معلولی اثر به خوبی کار میکند. از سویی دیگر دلتورو موفق شده که فضای وهمالود یک یتیم هانه در دههی ۱۹۳۰ میلادی که روحی سرگردان ساکن زیر زمین آ» است را به خوبی از کار دربیاورد. در نبود این فضاسازی ترسناک، نه تکنیک روایی خوب فیلم به کار میآمد و نه اصلا ترسی ساخته میشد که فیلم را در این جایگاه قرار دهد. گرچه نتیجهی نهایی تبدیل به فیلمی کامل نمیشود اما فیلم ستون فقرات شیطان بدون شک بهترین فیلم گیرمو دلتورو است که به تمامی به گونهی ترسناک تعلق دارد و نشان میدهد که اگر او تمام وقت خود را به ساختن چنین فیلمهایی اختصاص دهد، باز هم فیلمساز موفقی خواهد بود.
«سال ۱۹۳۹. اسپانیا. در سال آخر جنگ داخلی اسپانیا پسری به نام کارلوس که پدرش در جنگ کشته شده به مدرسهای شبانهروزی فرستاده میشود اما نمیتواند با دیگر بچهها کنار بیاید. او به زودی متوجه وجود روحی در انبار مدرسه میشود که قصد دارد به او چیزی را بفهماند. روح متعلق به دانشآموزی است که توسط کسی کشته شده …»
۷. مهمانخانه (Vacancy)
- کارگردان: نیمرود آنتل
- بازیگران: کیت بکنسیل، لوک ویلسون
- محصول: 2007، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 55٪
سر در آوردن از جادهای که شخصیتها با آن آشنایی ندارند و همچنین حضور در مسافرخانهای عجیب و غریب از دیرباز از تمهای آشنا در سینمای اسلشر بوده است. همین الان میتوان به حافظه رجوع کرد و چندتایی فیلم ترسناک به یاد آورد که در آنها همه چیز با یک پیچیدن اشتباه در جاده یا گم شدن در جایی دورافتاده یا خراب شدن ماشین در راه، شروع شده است. در واقع چنین روایتی را از همان فیلم روانی (psycho) اثر آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۶۰ به عنوان آغازگر این ژانر میتوان سراغ گرفت. این روایت آنقدر با فیلمهای اسلشر عجین شده است که حتی اگر ندانیم با فیلمی ترسناک روبهرو هستیم هم باز پیچیدن در یک جادهی اشتباه یا دور زدن به سمت یک فرعی مخاطب را دچار اضطراب میکند.
نبود یک خلوت ساده و لو رفتن نقشهی جلادان فیلم، زن و مرد داستان این فیلم را در موقعیتی قرار میدهد تا از خود دفاع کنند اما آن چه که آنها از آن خبر ندارند میزان درنده خویی است که این هجومیان توان دست زدن به آن را دارند. فیلم مهمانخانه تا آنجا که میتواند از نشان دادن صحنههای خشن و خون و خونریزی افراطی فرار میکند.
همین عامل سبب شد تا فیلم بیشتر از دیگر آثار اسلشر مورد توجه مخاطبان عام سینما قرار گیرد و منتقدان هم به آن توجه بیشتری نشان دهند. چرا که فیلمساز به جای تمرکز بر چگونگی مرگ آدمها، تمرکز خود را بر تنش موجود در قاب و تعقیب و گریز شخصیتهای اصلی و جانیان ماجرا قرار داده است. از سویی دیگر این عامل توجه کارگردان را بیش از پیش بر شخصیتها و پرداخت درست آنها معطوف کرده است. برای او ساختن زمینههای مناسب شخصیتی جذابتر از سکانسهای خون و خونریزی است و همین هم فیلم را به اثری قابل تأمل تبدیل کرده است.
ترکیب بندی بصری فیلم جذاب است و استفاده از رنگها به تنش موجود در فضا دامن میزند. بذرهای مختلفی که فیلمساز در نقاط گوناگون اثر برای ایجاد ترس و وحشت کاشته به موقع استفاده میشود و نکات ریزی هم برای بازبینیهای بعدی باقی میماند تا با یک فیلم عادی که فقط برای یک بار تماشا ساخته شده است، روبهرو نباشیم.
مهمانخانه فیلم مناسبی برای تماشا با دوستان و در دورهمیها است. چرا که توانایی جذب مخاطب غیرعلاقمهمند به سینمای وحشت را هم دارد. بازیگران قهرمانان فیلم هم برخلاف آثار اینچنینی از میان بازیگران گمنام انتخاب نشدهاند و بودجهی اثر هم که از میزان معمول فیلمهای ترسناک بیشتر است. ضمن آنکه تمی عاشقانه در داستان وجود دارد که عموما در سینمای وحشت خبری از آن نیست.
«دیوید و امی در آستانهی طلاق و جدا شدن از هم هستند. بعد از اینکه ماشین آنها در یک جادهی دورافتاده از کار میافتد، با پای پیاده به جاده میزنند و بعد از رسیدن به یک متل به اجبار برای رفع خستگی در آن اقامت میکنند. در اتاق خود متوجه چند نوار ویدئو و دستگاهی برای پخش آنها میشوند و تصمیم میگیرند تا برای گذران وقت به تماشای فیلمها بنشینند اما ناگهان متوجه میشوند که تصاویر درون فیلمها به شکنجهی وحشیانهی مهمانان قبلی در همین اتاق اختصاص دارد …»
۸. غریبهها (The strangers)
- کارگردان: برایان برتینو
- بازیگران: لیو تایلر، اسکات اسپیدمن
- محصول: 2008، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 48٪
تماشای فیلم غریبهها بر خلاف فیلم قبلی فهرست یعنی مهمانخانه، دل شیر میخواهد. در این جا فیلمساز تا میتواند مخاطب را میترساند و تا میتواند روی سکانسهای خون و خونریزی تمرکز میکند. او قاتلان داستان را موجوداتی وحشی و درندهخو ترسیم میکند و کاری میکند که حضور هر کدام در هر لحظه بر پردهی سینما مهیب جلوه کند. در چنین چارچوبی است که رویکرد سازندگان فیلم درست در نقطهی مقابل فیلمی مانند مهمانخانه قرار میگیرد؛ برای آنها روابط علت و معلولی راهی است که از یک سکانس خشن و وحشتناک به سکانس ترسناک دیگری ختم میشود.
داستان فیلم ملهم از دو داستان واقعی است: اول ماجرایی که در کشور کانادا و در همسایگی محل زندگی فیلمساز اتفاق افتاده و دیگری قتلهای حلقهی خانوادهی منسون در آمریکا که معروفترین آنها کشتن شارون تیت همسر رومن پولانسکی است. خوبی فیلم غریبهها این است که مانند فیلم جیغ (scream) ساختهی معروف وس کریون و یکی از نمادهای سینمای اسلشر، هجومیان و قاتلها هیچ دلیلی برای حمله و کشتن قربانیان خود لازم ندارند و همین موضوع امکان تأویل پذیری جنایات آنها را ممکن میکند. آنها به معنی واقعی کلمه برای ساکنان خانه مورد هجوم غریبه هستند.
در چنین شرایطی دیگر مهم نیست که انگیزهی جانیان چیست و فیلمساز هم وقت خود را برای توضیح آن هدر نمیدهد؛ آنچه که اهمیت پیدا میکند سؤال اساسیتری است: آیا قربانیان امکان فرار پیدا میکنند؟ پیروز این نبرد که به مرگ و زندگی یک دسته وابسته است، در پایان فیلم کیست؟
غریبهها در زمان اکران با برخورد ضد و نقیض منتقدان روبهرو شد؛ برخی تنش و فضاسازی آن را ستودند و برخی از شخصیت پردازی و خط داستانی آن انتقاد کردند. اما فیلم با اقبال مخاطبان سینما مواجه شد و توانست با وجود بودجهای ۹ میلیون دلاری، ۸۲ میلیون دلار در سراسر دنیا فروش کند و به موفقیت تجاری برسد.
موفقیت فیلم در همان فروش ابتدایی باقی نماند بلکه به مرور زمان تبدیل به اثری کالت شد که طرفداران ویژهی خود را دارد. دلیل این اتفاق نقد جدی فیلم و نگاه فیلمساز به شیوهی زندگی گوشه گیرانه و به اصطلاح عامیانه «پاستوریزه»ای است که شخصیتهای اصلی داستان دارند. آنها از عالم و آدم بیخبر هستند و فقط به راحتی خود فکر میکنند و همین هم شاید باعث میشود که در آن موقعیت وحشتناک قرار بگیرند. چرا که در مقابل بیخبری آنها تا قبل از حادثه از وضعیت دنیا، هیچ کس برای نجات آنها نمیآید و انگار حالا جهان از بدبختی آنها بیخبر است.
غریبهها از معدود فیلمهای سینمای وحشت است که با وجود موفقیت نسخهی اصلی، دنبالهی آن هم اثر قابل دفاعی از کار درآمد. فیلم غریبهها: شکار در شب (the strangers: prey at night) که در سال ۲۰۱۸ اکران شد و فقط به لحاظ فضاسازی از نسخهی اصلی خود عقبتر است. چرا که فضای نسخهی اصلی به دلیل محدود بودن به دیوارهای یک خانه، حسی از گیر افتادن و تقدیرگرایی منتقل میکرد که محیط گل و گشاد این نسخهی تازه از آن بیبهره است.
«در محیطی به دور از شهر و هر آبادی جیمز و کریستین به خانهی تابستانی دوران کودکی خود میرسند. آنها به اختلافی در زندگی خصوصی خود برخوردهاند؛ چرا که کریستین درخواست ازدواج جیمز را نپذیرفته است. شب فرا میرسد و در حالی که آنها تصور میکنند زندگی از این بدتر نخواهد شد، سه قاتل با ماسکهایی بر صورت وارد خانه میشوند تا …»
۹. مسافرخانه (Hostel)
- کارگردان: ایلای راث
- بازیگران: جی هرناندز، درک ریچاردسون
- محصول: 2005، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 61٪
حتما سریال کرهای بازی ماهی مرکب (squid game) را دیدهاید. در آن جا عدهای ثروتمند در حال لذت بردن از سلاخی شدن آدمهایی هستند که به ته خط رسیدهاند. در آن جا رویکرد سادهانگارانهی سازندگان سریال، سکانسهای دلخراش آن را به کمدیهای ناخواسته تبدیل کرده بود که هیچ حسی بر نمیانگیخت. داستان فیلم مسافرخانه هم شباهتهای با آن سریال دارد، با این تفاوت که فیلمساز به وقاحت جنایتهای تصویر شده آگاه است.
فیلمهایی که به شکنجهی قربانیان و نمایش مفصل چنین اعمالی میپردازند، از طیفهای متنوع داستانی سینمای اسلشر است. از معروفترین نمونههای آن میتوان به مجموعه آثار اره (saw) اشاره کرد اما هیچکدام از آنها به گرد پای مسافرخانه هم نمیرسد.
در اینچنین فیلمهایی فردی یا گروهی از افراد به مدد بهرهمند بودن از محیط و فضاهای عجیب و غریب، عقدههای ناشی از تلنبار شدن مصیبتهای نکبت زدهی خود را بر سر قربانیان از همه جا بیخبری خراب میکنند که تا همین چندی پیش به زندگی عادی خود مشغول بودهاند. همین موضوع سبب میشود که در این فیلمها، مرز باریک میان زندگی عادی و گیر کردن در موقعیتی وحشتناک مورد توجه قرار گیرد و مخاطب را متوجه این موضوع کند که یک تصمیم ساده چه عواقب وحشتناکی میتواند داشته باشد.
از سوی دیگر قاتلان ماجرا ممکن است در ظاهر آدمهایی معقول با بهرهمندی از یک زندگی اجتماعی نرمال باشند که باز هم در ظاهر از هیچ مشکل خاصی رنج نمیبرند. در چنین شرایطی تماشاگر بیشتر احساس ناامنی میکند و راستش مسافرخانه به همین دلایل از مجموعهی اره فیلم بهتری است؛ چرا که نه قربانیان ماجرا آدمهای گناهکاری هستند که رنج امروز حقشان باشد و نه قاتلین داستان مانند شخصیت شرور اره پر از عقدههایی آشکار و واضح است.
کوئنتین تارانتینو از علاقهمندان قدیمی سینمای ایلای راث است و بعد از فیلم قبلی راث از او درخواست کرد تا برای پروژهی بعدی با او همکاری کند. راث که در آن زمان مشغول کار بر روی ایدهای با محوریت پرداخت پول به خانوادهی آدمهای بیچاره و سپس کشتن یا شکنجه کردن آنها بود، از درخواست تارانتینو استقبال کرد و مسافرخانه را ساخت و تارانتینو هم به عنوان تهیه کننده او را همراهی کرد.
مسافرخانه با بودجهای نزدیک به ۵ میلیون دلار توانست بیش از ۸۰ میلیون دلار در سرایر دنیا فروش کند. همین عامل و همچنین شهرت فیلم در پرداخت صحنههای خشن و بیپروا، باعث شد تا دو سال بعد نسخهی ضعیفی از آن به عنوان دنباله ساخته شود که به هیچ وجه اثر قابل قبولی نیست. این دومی هم در گیشه بد ظاهر نشد و آنچنان حضور قدرتمندی هم داشت که مانند نسخهی اول کمپانیها را وسوسه کند تا گند بزنند به خاطرات علاقهمندان از تماشای فیلم اول و قسمت سومی هم از آن ماجراها بسازند.
یک عامل اساسی دلیل مورد توجه قرار گرفتن و تمایز نسخهی اول فیلم است. هر فیلم ترسناک اصیلی بیواسطه و بدون پردهپوشی و سریعتر از هر ژانر دیگر به اتفاقات زمانه و ناهنجاریهای موجود در دنیا پاسخ میدهد و مسافرخانه هم از این قاعده مستثنی نیست؛ مسافرخانه در واکنش مستقیم به وحشت و بی اعتمادی حاکم بر مردم آمریکا و اروپای پس از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر و بمبگذاریهای لندن و دیگر نقاط اروپا ساخته شده است و سعی دارد نتیجهی این دوری و بی اعتمادی را با زبان سینما و آن هم به وحشتناکترین شکل ممکن نشان دهد تا شاید تلنگری برای برخی از مخاطبان باشد.
«گروهی دانشجوی آمریکایی و اروپایی سراسر قارهی اروپا را زیر پا میگذارند و به سفر و خوشگذرانی مشغول هستند. آنها شبی را در خوابگاهی واقع در کشور اسلواکی میمانند؛ در حالی که اصلا خبر ندارند چه چیز جهنمی منتظر آنها است …»
۱۰. فانوس دریایی (The lighthouse)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون
- محصول: 2019، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
رابرت اگرز با هیمن دو فیلمی که ساخته به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت نام خود را ثبت کرده است. او پس از ساخت فیلم ساحره در سال ۲۰۱۵ با ساختن فانوس دریایی جا پای خود را در سینما محکم کرد و توانست با بازیگران سرشناسی کار کند.
خیره شدن دوربین به جنون پنهان دو مرد، رها شده در میان برزخی بی پایان و جدال میان نرینگی و دیوانگی از یک سو و گناه و طلب بخشش از سویی دیگر فانوس دریایی را به فیلمی مهیب تبدیل کرده است. فضای خفه و بستهی فیلم در کنار تصویربرداری سیاه و سفید و فرمت ۱:۱/۱۹ نقشی از احساس ترس از فضای بسته ایجاد میکند که در ترکیب با قاب بندیهای قرینه و نورپردازی پر کنتراست، گرد مرگ بر قاب فیلمساز می پاشد.
دکوپاژ، بازی بازیگران، رفتار موزون دوربین، همه و همه در خدمت دیوانه شدن آهسته و پیوستهی دو شخصیت اصلی است تا فضای مالیخولیایی اثر لحظه به لحظه مخاطب را در گوشهی خلوتش گیر بیندازد. فیلمهای زیادی با محوریت انسانهای گرفتار در منطقهای متروک و به دور از اجتماع ساخته شده، اما هیچکدام طنین مهیب این فیلم را ندارند. تصویر درست ابعاد این تکافتادگی با ترسیم موبهموی جنون ناشی از مرور گذشته و حسرت خوردن بر کارهای نکرده شکل میگیرد.
فانوس دریایی داستان تلاش دو مرد برای رهایی از زندگی نکبتزدهی خود و کنار آمدن با گذشتهای است که هر کدامشان را به نحوی آزار میدهد. علاوه بر همهی اینها هر دو مرد هدف خود از زندگی و نفس کشیدن را فراموش کردهاند و به همین دلیل در به در به دنبال هدفی میگردند که با چنگ زدن به ریسمان آن برای خود هویتی پیدا کنند. آنها این ریسمان را در یک فانوس دریایی پیدا میکنند که نمادی از تمام حقایق از دست رفتهی زندگی و همچنین مرهمی بر زخمهای سالیان طولانی بر پیکر این مردان است.
در فانوس دریایی هم مانند اکثر فیلمهای فهرست، جنون افراد با گم شدن مفهوم زمان و از دست رفتن توانایی شناخت خیال از واقعیت همراه است. گاهی شخصیت ها حتی نمیدانند که یک روز از زندگی خود در این محیط جهنمی را چگونه پشت سر گذاشتهاند یا مفهوم شبانهروز و هفته را از دست میدهند. موضوع دیگری که در فیلم به آن اشاره میشود مفهوم انتظار است؛ نه انتظار برای رهایی از جزیره یا رفتن به خانه، بلکه نشستن و زل زدن به چرخهی حیات تا آمدن و رسیدن فرشتهی مرگ و رها شدن روح از زندان تن.
ترسیم گام به گام دیوانگی دو شخصیت اصلی فیلم از چونان کیفیتی برخوردار است که تماشای فیلم را به کار سختی تبدیل میکند. فیلمهای مختلفی در این فهرست طولانی وجود دارد که بر خلاف بسیاری دیگر از فیلمهای سینمای وحشت حتی میتواند افراد دلنازک را هم راضی کند. اما تماشای این یکی فقط از پس طرفداران سنتی ژانر وحشت برمیآید؛ به خاطر بیپردگی فیلمساز و باج ندادن به مخاطب در ترسیم بدون واسطهی شر موجود در فیلم.
بازی ویلم دفو و رابرت پتینسون دیگر نقطهی قوت فیلم است. هر دو در فرم خوبی قرار دارند اما جذابیت کار زمانی افزایش پیدا میکند که توجه کنیم، هر کدام از تکنیک متفاوتی در اجرا استفاده میکنند؛ ویلم دفو مانند بازیگر تئاتری بر پرده حاضر شده که در قالب شخصیتی مانند کاپیتان ایهب کتاب موبیدیک هرمان ملویل فرو رفته و رابرت پتینسون هم نقش خود را با تکیه بر بداههپردازی و اعتماد به غرایز خود بازی کرده است.
«در دههی ۱۸۹۰ دو نگهبان فانوس دریایی به جزیرهای دور افتاده به میانههای اقیانوس میرسند تا مأموریت خود را انجام دهند. آنها باید مدتی در آنجا بمانند تا با رسیدن گروه بعدی به خانه بازگردند. تنهایی دو مرد باعث میشود تا آنها به مرور به سمت جنونی وحشتناک کشیده شوند …»
۱۱. خانهای که جک ساخت (The house that Jack built)
- کارگردان: لارس فون تریه
- بازیگران: مت دیلون، اوما تورمن
- محصول: 2018، دانمارک، فرانسه، آلمان و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 60٪
لارس فون تریه استاد ساختن صحنههای دلخراش است، حتی اگر فیلمش به ژانری غیر از ژانر وحشت تعلق داشته باشد. بازی با احساسات مخاطب و پس زدن عمدی او کاری است که فون تریه به خوبی انجامش میدهد. برای اثبات این مدعا کافی است به لیست فیلمهای او و صحنههای تلخی که ساخته است نگاه کنید.
نکتهای که فیلم خانهای که جک ساخت را متمایز میکند تلاش فیلمساز برای ورود به ذهن پریشان یک قاتل سریالی است. اندیشهها و روان فرسودهی این جانی در کنار هوش سرشاری که دارد، زمین بکری برای کاوش در اختیار فون تریه قرار داده تا تصاویری دلخراش و ترسناک خلق کند که واقعا مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد. پس در واقع میتوان گفت که فون تریه پرترهی کاملی از سیما و اندیشههای یک قاتل باهوش زنجیرهای تصویر میکند.
در چنین بستری کارگردان با ورود به ذهن قاتل، موضوعی را مطرح میکند که فقط فیلم سکوت برهها کمی به آن میپردازد: احساس خدایی این قاتلان به واسطهی دست زدن به جنایتهایشان و اینکه میتوانند در مرگ و زندگی انسانهای بخت برگشته دخالت کنند و تصمیم بگیرند چه کسی زنده بماند و چه کسی نه.
دیگر موضوعی که در فیلم مطرح میشود ترسیم چگونگی پیدایش شر و دل بستن آدمی به قدرتی است که در نتیجهی رو آوردن به آن نصیبش میشود. فون تریه گام به گام فضایی مالیخولیایی را تصویر میکند که از دلبستگی چنین آدمی سرچشمه میگیرد و از آدمی میگوید که تمام راه دست یافتن به حضوری شیطانی و تثبیت قلمرو خود بر کرهی زمین را رفته است؛ از این منظر با فیلمی با آموزههای مذهبی روبهرو هستیم.
فون تریه سابقهای طولانی در تلاش برای راهیابی به سویهی تاریک روح و روان آدمی دارد. او در این فیلم با ادای دین به کتاب کمدی الهی دانته مراحل ورود به دوزخ را توسط شخصیت اصلی یک به یک بر میشمرد تا تصویر کاملی از خالق این خانهی اهریمنی ارائه دهد.
از سویی میتوان فیلم را اثری انقلابی در نظر گرفت. چرا که فون تریه با شجاعت تمام داستانش را از دریچهی ذهن و زاویهی دید قاتل ماجراها تعریف میکند. او همچنین تعدادی زن و بچهی قربانی در فیلم قرار میدهد که توسط قاتل سلاخی میشوند و همین بر دردناک بودن فیلم میافزاید.
روایتگری فیلم چیزی شبیه به اثر قبلی فون تریه یعنی نیمفومانیاک (nymphomaniac) است. ضد قهرمان داستان مقابل فردی نشسته و داستانی برای او تعریف میکند و در واقع برای رخ کشیدن اعمالش سفرهی دلش را برای او باز میکند. به نظر میرسد که چه در نیمفومانیاک و چه در خانهای که جک ساخت آن شخص دوم در واقع خود ما هستیم که در دام جناب فون تریه گیر افتادهایم و قرار است به مدت بیش از دو ساعت به درد دلهای این فیلمساز شجاع و در عین حال کمی عجیب گوش فرا دهیم.
سکانس پایانی فیلم ضیافت کاملی از خون و خونریزی و صحنههای ترسناک است؛ سکانسی که کنکاش کاملی است در روان این آدمهای ایستاده سمت شیطان.
«شخصی به نام جک برای فردی که او را هرگز نمیبینیم داستانهایی از زندگی خودش تعریف میکند. بعد از اینکه فرد مقابل میگوید که اینها دستاورد خاصی نیست او از ۱۲ سالی میگوید که آهسته آهسته او را به یک قاتل سریالی تبدیل کرده است …»
۱۲. سستی (Frailty)
- کارگردان: بیل پاکستون
- بازیگران: بیل پاکستون، متیو مککانهی
- محصول: 2001، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
متاسفانه این فیلم درخشان بیل پاکستون با وجود آنکه یک متیو مککانهی ترسناک در قالب یکی از نقشهای اصلی خود دارد، چندان فیلم شناخته شدهای نیست و فقط مخاطبان جدی سینمای وحشت آن را دیدهاند. بیل پاکستون بازیگر باسابقهای در سینمای آمریکا بود اما در عالم فیلمسازی چندان موفق نشد و با وجود تجربیات گاه و بیگاه، فقط همین یک اثر قابل ذکر را در کارنامهی نه چندان طولانی خود دارد.
داستان فیلم کنکاش کاملی در حال و احوال خانوادهای است که به واسطهی عدم حضور مادر خانواده تا فروپاشی کامل پیش میرود و همه چیز خود را از دست میدهد. اعضای این خانواده از پدر گرفته تا فرزندان در دوزخی که با مرگ مادر شکل گرفته به سر میبرند و یکی یکی عقل خود را از دست میدهند. در نبود مادر تکیهگاه عاطفی خانواده از بین رفته و هر شخصی به دنبال معنایی برای ادامه دادن زندگی میگردد. در این میان پدر خانواده به طرزی عجیب باور میکند که فرستادهی خدا بر روی زمین است و همین سبب آغاز بحران میشود.
در بسیاری از فیلمهای ترسناک، شخصیت زنی وجود دارد که با از دست دادن خانوادهاش یا پشت سر گذاشتن یک بحران روحی در معرض آسیبهای مختلف قرار میگیرد. ضعف او در این دوران و فروپاشی روحیاش باعث میشود که آمادهی پذیرش وجودی شیطانی در خانه یا درون خود شود. فیلمهای بسیاری در تاریخ سینما از چنین مضمونی برخوردارند؛ از بچهی رزماری رومن پولانسکی گرفته تا جنگیر ویلیام فریدکین یا بابادوک. آن چه که فیلم سستی را نسبت به فیلمهای دیگر متفاوت میکند، عوض شدن جای یک شخصیت زن با مردی زخمخورده است. این موضوع و این جابهجایی، تصمیمی رادیکال و البته پر از ریسک به شمار میرود چرا که عامهی مخاطبان قرار گرفتن زنی در محاصرهی شیاطین را ترسناکتر میدانند.
مضمون مذهبی فیلم و باور دیوانهوار و افراطی آدمهای داستان به دروغی که برای خود ساختهاند، دستمایهی اصلی فیلمساز برای نقب زدن به دنیایی است که آدمهایش را در حاشیه نگه داشته و فراموش کرده که در هر گوشهی آن میتواند شری حاضر شود و دنیا را به هم بریزد. در این میان حتی نهادهای حفظ قانون هم کاری نمیتوانند انجام دهند چرا که خود آنها هم به اندازهی کافی فاسد یا به اندازهی کافی ناکارآمد هستند.
در چنین شرایطی فیلمساز داستانش را خیلی آهسته پیش میبرد و اطلاعات را به شکلی قطرهچکانی به مخاطب عرضه میدارد تا هم فضای مورد نظرش را بسازد و هم شخصیتهای مرموز خود را به درستی برای مخاطب قابل باور کند. با تماشای فیلم گاهی تصور میکنیم که با اثری بسیار ساده روبهرو هستیم اما بیل پاکستون چندتایی غافلگیری برای مخاطبش دارد تا او را حسابی برای فهم داستان به دردسر بیاندازد.
میتوان ربع ساعت پایانی فیلم را دید و تصور کرد که با فیلمی متعلق به سینمای وحشت فراطبیعی روبهرو هستیم اما کافی است برگردید و کلیهی نشانههای جنون افراد حاضر در قاب را برشمرید. اینجا هم با شخصیتهایی رو بهرو هستیم که چیزی در ذهن و روان بیمارشان باعث آزار و اذیت آنها شده و تصور میکنند که برای آرام کردن خود چارهای جز دست زدن به جنایت ندارند.
متیو مککانهی فیلم هنوز آن بازیگر پختهی این سالها نیست اما اگر به بازی او علاقه دارید حتما باید به تماشای این فیلم بنشینید چرا که بسیاری از فیگورهایی که امروزه او را در سطح جهان معروف کرده، در این فیلم قابل شناسایی است اما بدون شک سستی فیلم خود بیل پاکستون است. او هم در مقام کارگردان و هم در قالب شخصیت پدر عالی است.
«فردی شبانه به اف بی آی مراجعه میکند و ادعا میکند که برادرش دست به قتلهای زنجیرهای معروف این چند سال گذشته زده است. او میخواهد که با افسر این پرونده صحبت کند و داستان را برایش شرح دهد. وی شروع میکند به گفتن از دوران کودکی خود زمانی که پدرش ادعا کرده که از طریق خداوند به او الهام شده تا شیطانهای موجود در زمین را از بین ببرد و از پسرانش خواسته تا او را در این راه همراهی کنند …»
۱۳. مه (The mist)
- کارگردان: فرانک دارابونت
- بازیگران: توماس جین، لوری هولدن
- محصول: 2007، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز در سایت راتن تومیتوز: 71٪
فرانک دارابونت فیلمساز محبوبی هم میان منتقدان است و هم میان مخاطبان سینما. فیلمهایی مانند رستگاری در شاوشنک (the shawshank redemption) و مسیر سبز (the green mile) شاهد این مدعا است. او در سال ۲۰۱۰ با شروع به ساخت سریال مردگان متحرک (the walking dead) علاقهی بسیار خود به ژانر وحشت را دوباره پس از ساختن مه نشان داد. گرچه آن سریال با جدا شدن دارابونت به بیراهه رفت، اما حضور این فیلمساز و تأثیرش در درخشش سریال، به ویژه در دو فصل اول، نشان دهندهی توانایی او در ساخت فیلمهای ترسناک خوش ساخت است.
دارابونت در فیلم مه جمعی را دور هم جمع میکند تا نمادی از جامعهی امروز جهان در گسترهای جهانی مقابل مخاطب بگذارد. افرادی از طبقات متفاوت اجتماعی و با افکار متفاوت، در فروشگاهی بدون هیچ راه فراری مجبور میشوند تا چند صباحی را کنار هم زندگی کنند. چنین محیط بسته و شرایط بغرنجی باعث میشود تا هر کس فقط به فکر خودش باشد تا از مهلکه جان سالم به در برد. پهن شدن این بستر فرصتی فراهم میکند تا فیلمساز در یکی از درخشانترین فیلمهای ژانر وحشت در قرن حاضر، نوک پیکان اعتراض تند خود را به سمت انسانیت از دست رفته در جهان امروز نشانه رود.
خوبی فیلم مه در دوری کردن از شعار دادن و غلوگویی است. دارابونت چنان شخصیتها را میپرورد و محیط را به درستی ترسیم میکند که گفتههای افراد حاضر در فیلم از چارچوب اثر خارج نمیشود تا در نهایت به شعاری پوچ تبدیل شود که مخاطب را از خود میراند. ترسیم درست شخصیتها کمک میکند که هر حرف و هر مکالمهای از دید تماشاگر متعلق به همان شخصیت به نظر برسد نه حرفی که فیلمساز دوست داشته در فیلمش باشد و آن را از جایی خارج از جهان فیلم به اثر خود الصاق کرده است.
مجموعهی این دستاوردها در کنار هویت مرموز هیولاهای فیلم از فیلم مه اثری درخشان ساخته که ترس موجود در آن فقط با یک یا دوبار تماشا از بین نمیرود. میشود گاهی اوقات دوباره فیلم را پخش کرد و از روابط درست آدمها، تلاش قهرمان اصلی برای ماندن بر سر اصولش و کارگردانی خوب دارابونت لذت برد.
اما اگر بار اولی است که به تماشای فیلم مینشینید از پایانبندی غریب و دنیای فروریختهی آن به طرز عجیبی یکه خواهید خورد. این یکی از خاصیتهای سینمای وحشت است که اعلام کند در پایان هنوز سایهی سنگین هیولا از بین نرفته و فرار قربانی یا قربانیان یک مسکن مقطعی است. اما پایان این فیلم از جنس دیگری است. درگیری اخلاقی شخصیت اصلی و بلایی که در پایان بر سرش آوار میشود از حد تحمل هر انسانی خارج است.
فیلم مه یکی از آثار این فهرست است که از رمانی به قلم استیون کینگ اقتباس شده است. دارابونت پایان فیلم را عوض کرده و تغییرات دیگری هم به آن اضافه کرد. استیون کینگ برخلاف فیلمی مثل درخشش استنلی کوبریک که آن هم اقتباسی از یکی از رمانهای او است، از نتایج به دست آمده این یکی راضی بود و مه را بسیار دوست داشت.
«در شهر کوچکی به نام مین اهالی مشغول زندگی عادی خود هستند. طوفان بزرگی سبب میشود تا مردم برای خرید به فروشگاه شهر هجوم بیاورند. اما با ورود مهی غلیظ امکان خروج از فروشگاه از بین میرود؛ چرا که هر کس پای خود را درون آن مه بگذارد به طرز دلخراشی خواهد مرد. همین باعث می شود تا مردم درون فروشگاه گیر کنند و نتوانند از آن جا خارج شوند …»
۱۴. دیگران (The others)
- کارگردان: الخاندرو آمنابار
- بازیگران: نیکول کیدمن، فیونولا فلانیگان
- محصول: 2001، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز در سایت راتن تومیتوز: 83٪
فیلم دیگران به شکلی کاملا ناگهانی نام الخاندرو آمنابار را بر سر زبانها انداخت. اثری رازآلود و خوش ساخت که از هنرپیشهای بینالمللی در قالب نقش اصلی بهره میبرد. فیلم دیگران فراتر از حد انتظار ظاهر شد و به اولین فیلم غیرانگلیسی زبانی تبدیل شد که برندهی جایزهی گویا (اسکار اسپانیا) میشود. علاوه بر آن دیگران در آمریکا و انگلستان هم خوش درخشید و حتی در کشور ما هم به سرعت دوبله شد و دستاورد آمنابار مورد بحث منتقدان و مورد پسند مخاطبان قرار گرفت.
دیگران به لحاظ تماتیک شباهتهایی با فیلم حس ششم (the sixth sense) ام نایت شیامالان دارد. در هر دو فیلم شخصیتهای اصلی آن چه که خود تصور میکنند نیستند و زندگی متفاوتی از انسانهای عادی دارند. چیزی که این زندگی متفاوت را تلخ میکند و ابعادی وحشتناک به آن میبخشد، عدم تغییر اساسی در تمام طول حیات این آدمیان خواهد بود. نشستن برای تمام شدن انتظاری که هیچگاه قرار نیست به سر رسد.
انتخاب زاویهی نگاه آمنابار و اینکه داستانش را از دریچهی چشم آدمیانی گیر کرده در برزخی آخرالزمانی تعریف کند، دیگر نقطه قوت فیلم است. او در این راه شخصیت اصلی خود را چنان بیپناه و آسیب پذیر و محیط اطرافش را چنان تهدید کننده ترسیم میکند که هم مایههایی از سینمای خانههای جن زده در آن میتوان یافت و هم چیزهایی از فیلمهایی که در آنها قاتلی دیوانه در خارج از خانه به کمین نشسته تا همه را از دم تیغ بگذراند.
چنین دستاوردی به مدد فضاسازی سرد و بیٰروحی به دست آمده که در سرتاسر فیلم جاری است. حتی بازی بازیگران فرعی در تضاد با شور و هیجان شخصیت اصلی به سردی این فضا و تردید نسبت به اینکه چیزی اساسی سرجایش نیست دامن میزند. گویی همه از چیزی خبر دارند و جرأت بیان آن را به قهرمان فیلم ندارند.
دیگران عناصری از ادبیات گوتیک در دل داستان خود دارد. ایدهی زنی که در عمارتی بزرگ و تاریک گرفتار آمده و راه فراری برای خروج از بحرانی که خود هیچ نقشی در شکلگیری آن ندارد، مستقیم از آن نوع ادبیات به فیلم سرایت کرده است. اما اگر در آن ژانر ادبی، عمدهی مصیبت زن توسط جهانی شکل میگیرد که در آن مردانی با نیتهای متفاوت زمینهساز آن هستند، در فیلم دیگران این محیط جهنمی توسط عناصر ناشناختهای پدید آمده که نادیدنی است. حتی گاهی در طول اثر احساس میشود که چنین تهدیدی وجود ندارد و همه چیز زاییدهی خیال زن و روان رنجور او ناشی از عدم حضور مردش در خانه است.
فیلم دیگران پایانی کوبنده دارد و فکر مخاطب را تا مدتها به خود مشغول میکند. بازی نیکول کیدمن یکی از نقاط قوت اساسی فیلم است. او به خوبی توانسته نقش زنی بی پناه را که مدام در آستانهی گریستن و فروپاشی کامل است را بازی کند.
«گریس مادر تنهایی است که با دو فرزندش در عمارتی به دور از اجتماع زندگی میکند. دو فرزند او به نور حساس هستند و او مجبور است در تمام طول مدت خانه را تاریک نگه دارد. همسر او چند صباحی است که به جنگ رفته و دیگر بازنگشته است. در چنین شرایطی یکی از خدمتکاران خبر میدهد که آدمهای دیگری هم در این خانه زندگی میکنند؛ کسانی که تا کنون کسی آنها را ندیده است …»
۱۵. شان مردگان (Shaun of the dead)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست
- محصول: 2004، آمریکا، فرانسه و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
این که یک فیلم کمدی در میان فیلمهای ژانر وحشت قرار گیرد، شاید کمی عجیب به نظر برسد. حین تماشای فیلم شان مردگان قطعا نخواهید ترسید اما بالاخره با اثری پارودیک سر و کار داریم که با زیرژانر وحشت زامبی محور شوخی میکند. پس طبق تقسیمات ژانری میتواند ذیل ژانر وحشت هم قرار گیرد.
ادگار رایت و سایمون پگ و نیک فراست، در کنار هم بخشی از خاطرات خوش ما از سینمای کمدی در قرن حاضر را شکل دادند. پارودیها یا نقیضههایی که این سه نفر بر ژانرهای علمی- تخیلی، اکشن و وحشت ساختند تبدیل به برخی از بهترین فیلمهای کمدی عصر حاضر شدند و هر سه نفر را به ثروت و شهرت رساندند. اگر از تماشای فیلم شان مردگان لذت بردید حتما دو فیلم پلیس خفن (hot fuzz) و ته دنیا (the wotrld’s end) را هم ببینید که در واقع سه گانهی پاردودی ادگار رایت و سایمون پگ یا سه گانهی سه طعم کورنتو را کامل میکنند.
در این فیلم داستان عاشقانهی پسری بی دست و پا به پایان دنیا و خیزش زامبیها پیوند میخورد. چنین موقعیتی در دستان فیلمساز تبدیل به محملی میشود تا تعدادی زیادی از فیلمهای زامبیمحور و فرمولهای کلیشهای آنها را دست بیاندازد. نام فیلم ادای احترام واضحی به مجموعه فیلمهای جرج رومرو و زامبیهای او است. همین رویکرد در جای جای فیلم وجود دارد و ادگار رایت در عین ادای دین به فیلمهای محبوبش آنها را دست هم میاندازد. این رویکرد به طوری جدی است که هر چه تعداد بیشتری فیلم ترسناک زامبیمحور دیده باشید، بیشتر از تماشای فیلم شان مردگان لذت میبرید و همچنین بیشتر به شوخیهای آن میخندید.
فیلم شان مردگان تفاوتی عمده با پارودیهای آمریکایی متمرکز بر سینمای وحشت مانند مجموعه فیلمهای ترسناک (scary movies) دارد که از سمت و سوی انگلیسی آن میآید. اگر در آن فیلمهای عمدتا آمریکایی، ایجاد موقعیت کمیک با پردهدری و اجراهای مبتذل اشتباه گرفته میشود، سازندگان فیلم شان مردگان هیچگاه دست به چنین کاری نمیزنند. در واقع برای ساختن پارودی از هر فیلمی و در قالب هر ژانری اول باید عاشقانه آن ژانر یا آن فیلم را دوست داشته باشی و به همهی جوانب آن آگاه باشی تا بتوانی نقیضهای بر آن بسازی و اینگونه به فیلم مورد علاقهی خود ادای دین کنی. کاری که تیم سازندهی شان مردگان انجام دادهاند اما آن فیلمهای آمریکایی فقط برای درآوردن پول ساخته شدهاند.
به همین دلیل است که خاطرهی خوب فیلم شان مردگان با مخاطب علاقهمند به فیلمهای زامبیمحور میماند و او این تجربه را فراموش نمیکند. چون در سرتاسر فیلم علاقه به این ژانر وجود دارد و سازندگان هیچگاه به هیچ چیز توهین نمیکنند، بلکه با آگاهی آن را دست میاندازند. در چنین چارچوبی زامبیهای فیلم هم به کمک شخصیتها میآیند و تم عاشقانهی فیلم تبدیل به وسیلهای میشود تا این موجودات ترسناک تبدیل به حیوانات خانگی دوست داشتنی شوند.
نقطه قوت ادگار رایت و تیم سازندهی فیلم در خلق درست فضایی است تا چنین داستان دیوانهواری قابل باور شود. در واقع از سر و روی فیلم شان مردگان میبارد که محصول ذهن خلاق عدهای دیوانهی سینما است که ایدههای جنونآمیز خود را با تمام وجود داخل فیلم ریختهاند و آنها را عاشقانه مخلوط کردهاند و اینگونه خوراکی آماده کردهاند که به دل مخاطب هم مینشیند.
«شان بیست و نه ساله پس از آنکه مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده با دوستش زندگی میکند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی خود را شروع کند. او در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه میشود مردهها از گورها برخاستهاند و به مردم حمله میکنند. حال شان به همراه دوست خود تصمیم میگیرند تا به کمک مادر و لیز بشتابند …»
۱۶. قطار بوسان (Train to Busan)
- کارگردان: یئون سانگ- هو
- بازیگران: گنگ یو، دون لی
- محصول: 2016، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
سینمای کره جنوبی در تولید و پرداختن به سینمای ژانر پیشرفت بسیاری کرده است. گاهی محصولات ژنریک امروز این کشور با فاصله از تمامی کشورها و حتی آمریکا قرار میگیرند و این هم به لطف مخاطب شناسی و چرخهی تولید، توزیع و پخش صحیح است و هم به دلیل پیشرفت در جنبههای فنی و تکنیکی مختلف؛ از گریم گرفته تا جلوههای ویژه.
فیلم روایت پدری است که در زمان تبدیل شدن انسانها به زامبی، سعی میکند به همراه دخترش از مهلکه بگریزد تا با قطار به شهر بوسان که محل سکونت همسر سابقش است، برسد. فیلمساز داستان یک خطی و بدون پیچیدگی خلق کرده و در واقع قصه را قربانی پرداخت روابط بین آدمها کرده است.
زامبیها از دیر باز زیرگونهی مهمی از ژانر وحشت بودهاند و برخلاف بسیاری از هیولاها، نیازی به تاریکی برای تهدید نداشتند. آنها ماشینهای بی فکر و بدون ارادهای هستند که فقط در جستجوی قربانی تازهای میگردند.
زامبیهای این فیلم تفاوتی اساسی با زامبیهای فیلم اکنون کلاسیک شدهی جرج رومرو یعنی شب مردگان زنده (night of the living dead) دارند. در آن فیلمهای قدیمی آمریکایی این موجودات کریه به شکل نمادین، تصویری از انسان مسخ شدهی جهان امروز ارائه میکردند و در دستان جرج رومرو و دیگران سوژهای بودند برای نقد جامعهای که در آن زندگی میکردند؛ جامعهای که کسی به دیگران اعتماد نداشت. بنابراین آرام راه رفتن و تنبلیشان جنبهی تهدید آمیز آنها را کم می کرد تا روی همان مسخ شدگی و نبودن قدرت اراده در وجودشان تمرکز شود. وسیلهای بودند برای بیان حرف فیلمساز؛ انتقاد از جنگ ویتنام یا تأثیر بیش از اندازه رسانه بر تفکر یا هر چیز دیگری.
در حالی که در فیلمهای جدیدتر و به ویژه همین فیلم، زامبیها ماشین کشتار سریعی هستند که به سرعت قربانی میگیرند، متمرکز میمانند و به دنبال بختبرگشتهی بعدی راه میافتند. آنها وقت خود را سر خوردن گوشت تن قربانی تلف نمیکنند و انگار که فقط به دنبال مبتلا کردن هر چه بیشتر مردم هستند.
چنین مشخصاتی در کنار فضای تنگ قطار و همینطور پُر بودن ظرفیت آن حضور تهدیدگر این موجودات را تشدید میکند و این فرصتی فراهم میآورد تا روابط میان انسانها و جامعهی سرمایهداری امروز کره جنوبی زیر ذرهبین قرار گیرد. تقابل میان مرد خانواده و انسان حقیر و ترسویی که فقط به فکر نجات خودش است چند فصل نفسگیر فیلم را میسازد و محملی برای شخصیتپردازی و آشنایی تماشاگر با هر کدام از آنها فراهم میکند.
جدال میان شجاعت و بزدلی، انسانیت و درندهخویی، عشق به خانواده و خود محوری در کنار ضرباهنگ و بازی درست بازیگران، باعث شده با فیلمی سرِپا طرف باشیم که نمیخواهد فقط فیلمی پر فروش اما معمولی باشد.
سکانس درگیری قهرمان فیلم با همان مرد ترسو برای توقف قطار که با الهام از سکانس پایانی فیلم خوب قطار افسار گسیخته (runaway train) اثر آندری کونچالوفسکی ساخته شده، شاید باعث شود که فیلم را بیش از یک مرتبه ببینید.
«پدری که به تازگی از همسرش جدا شده، به دلیل مشغلهی فراوان فرصت رسیدگی به فرزند خود را ندارد. در این میان فرزندش مدام بهانهی مادر خود را میگیرد و پدر مجبور میشود تا به وسیلهی قطار، او را تا محل زندگی مادرش که شهر بوسان است، همراهی کند. هم زمان با عزم پدر برای سفر، اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. آدمهایی پس از مرگ از جا بر میخیزند و دیگران را دنبال میکنند. به نظر میرسد که محیط قطار امن است اما …»
۱۷. قلهای به رنگ خون (Crimson peak)
- کارگردان: گیرمو دلتورو
- بازیگران: میا واشیکوفسکا، جسیکا چستین، تام هیدلستون و چارلی هونام
- محصول: 2015، آمریکا، مکزیک و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 72٪
یکی از تواناییهایی که گیرمو دلتورو به داشتنش افتخار میکند و ما هم بخشی از کارنامهی او را به آن خاطر میشناسیم، ساختن جهانی گوتیک، با مؤلفههای آشنای آن و سپس وارد کردن عناصری از جهان ذهنی خودش به آن مختصات ویژه است. او این کار را در اثر باشکوه خود یعنی هزارتوی پن انجام داده بود و نتیجه فیلمی شده بود که میتوان آن را شاهکاری برای تمام دوران نامید. سالهای گذشت و گیرمو دلتورو بالاخره سراغ فیلمی رفت که بسیار بیشتر از آن فیلم از المانهای سینمای ترسناک گوتیک بهره میبرد.
در اینجا مانند آثار گوتیک زنی حضور دارد که در هزار تویی که توسط مردی ساخته شده، گیر کرده است. معمایی وجود دارد که باید حل شود. زندگی این زن از همه جا بی خبر در خطر است و این خطر از سوی معشوق زن ایجاد شده است. زن مدام در یک فضای ذهنی و پورانویای دائمی به سر میبرد. داستان در قصری دورافتاده در قرن نوزدهم اتفاق میافتد، آن هم در بریتانیا. معماری قصر مشخصا مربوط به سبک معماری گوتیک است. ارواحی در داستان وجود دارد و خانهای جن زده که در آن هیچ چیز سر جایش نیست. همهی این مواردی که گفته شد، مشخصههای واضح سینمای ترسناک گوتیک است که عمری به درازای خود سینما و البته به درازای ادبیات وحشت دارد.
آن چه که فیلم را در چنین جایگاهی قرار میدهد، بازی بازیگران و البته کارگردانی معرکهی گیرمو دلتورو است. اگر فیلم هزارتوی پن را در کارنامهی کاری دلتورو کنار بگذاریم، کارگردانی این فیلمساز هیچگاه چنین درخشان نبوده است. او در فیلم قلهای به رنگ خون در اوج است و همهی اجزای تکنیکی اثر را مانند موم در دستان خود دارد. فضای داخل قصر به گونهای ساخته شده تا هم بر ذهن آشفتهی شخصیت اصلی تأکید کند و هم مخاطب احساس کند که در هر گوشهی آن خطری در کمین است. نورپردازی فیلم که آشکارا سینمای اکسپرسیونیستی را به یاد میآورد در کنار دکور وهمآلود اثر به این تأثیرگذاری کمک میکند. بازیگران هم به خوبی توانستهاند که از پس نقشهای خود برآیند.
باید توجه داشت که فیلمهای وحشت گوتیک بسیار وابسته به فضاسازی هستند. کارگردانها عموما به خاطر سختی دست و پنجه نرم کردن با ساختن فضاهای این چنینی، از ساختن فیلمهایی ذیل این زیرژانر فرار میکنند. چرا که اگر فضاسازی قصر مربوطه به خوبی از کار درنیاید یا نورپردازی لحظهای ساز خودش را بزند و با دیگر اجزای صحنه هماهنگ نباشد، عنصر وحشت از فیلم رنگ خواهد باخت و این برای فیلمی که قرار است ترسناک باشد حکم خودکشی دارد. ضمن این که فضاسازی در فیلمهای این چنینی عموما با نوعی جلوهگری همراه است؛ به این صورت که کارگردان تواناییهای خود را با نمایشی کردن همه چیز به رخ میکشد. البته که این عامل نه تنها نقطه ضعف فیلم نیست، بلکه با توجه به ماهیت نمایشی و فانتزی این ژانر نقطه قوت کار کارگردان هم به شمار می آید.
میا واشیکوفسکا به خوبی نقش زنی سرگشته را بازی کرده و به خوبی مخاطب را با تشویشهای او همراه میکند. تام هیدلستون و صد البته جسیکا چستین هم حضوری مرموز دارند اما در نهایت فیلم قلهای به رنگ خون از داستان نه چندان پر و پیمان خود و پیرنگ ضعیف آن ضربه میخورد. شخصیتها خوب پرداخته شدهاند، بازیگری معرکه است و کارگردانی هم عالی است اما همین داستان نیمبند باعث میشود که نتوان این فیلم خوب را در زمرهی یک شاهکار ترسناک به حساب آورد.
«قرن نوزدهم. قصری در شمال انگلستان. لیدی موشینگ که دلباختهی سر توماس شارپ است بالاخره با او ازدواج میکند. اما پس از چندی متوجه میشود که شوهرش رازی برای مخفی کردن دارد؛ رازی که فقط شوهر و خواهر آن مرد از آن اطلاع دارند …»
۱۸. آدم درست را راه بده (let the right one in)
- کارگردان: توماس آلفردسون
- بازیگران: لینا لئاندرسون، کاره هدبران
- محصول: 2008، سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
در دورهای که فیلمهای خون آشامی تبدیل به وسیلهای برای کسب ثروت و خالی کردن جیب مخاطب شده بود، تماشای فیلم آدم درست را راه بده از سینمای سوئد مانند نوشیدن جرعهای آب گوارا در دل بیابان بود. در آن زمان سینمای آمریکا داستانهای خون آشامی را به فیلمهایی سطحی مانند مجموعهی آثار گرگ و میش (twilight) تبدیل کرده بود و حتی پا را فراتر گذاشته و با ساختن سریالی مانند خاطرات خون آشام (vampire diaries) پای ابتذال را هم به این نوع سینما باز کرده بود تا خاطرات خوب ما از سیممای خون آشامی را از بین ببرد.
باید آگاه بود که از دیر باز سینمای خون آشامی با داستانهای عاشقانه گره خورده است؛ چرا که سرچشمهی این نوع سینما به ادبیات گوتیک بازمیگردد که در مرکز آنها زنی قرار دارد ک در چنگال عشق مردی اسیر است. البته بماند که اولین این نوع داستانها هم رمان معروف دراکولا به قلم برام استوکر است که در آن مردی که به خون آشام تبدیل شده، عاشقانه زنی را دوست دارد و سعی در تصاحب وی دارد.
حال همهی اینها، در قرن بیست و یکم در دستان یک فیلمساز سوئدی تبدیل به اثری شده که گرچه از ریشههای ژانر تغذیه میکند اما تفاوتهای واضحی هم با آنها دارد. فیلم بر اساس کتابی به قلم جان لینکوئیست ساخته شده است. کتاب تمرکز بیشتری بر داستانهای خون آشامی و خون و خونریزی دارد در حالی که توماس آلفردسون تصمیم گرفته فیلمش را با تمرکز بر روابط انسانی میان شخصیتها بسازد. اما این به آن معنا نیست که با فیلم ترسناکی روبهرو نیستیم؛ اتفاقا فیلم آدم درست را راه بده در جاهایی میتواند حسابی مخاطب را به صندلی خود میخکوب کند.
فیلم آدم درست را راه بده موفق شده که به طرز باشکوهی، ژانرهای مختلف را در درون خود جای دهد. در این جا هم میتوان رگههایی از سینمای نوجوانانه دید، هم رگههایی از فیلمهای عاشقانه و در نهایت آن چه که این ترکیب را غریب میکند خشونتی است که آن را به اثری ترسناک تبدیل میکند. همهی اینها باعث شد که فیلم با استقبالی بی نظیر روبه رو شود و در نهایت هالیوود هم دست به بازسازی آن بزند تا نتیجه مانند موردهای این چنینی و به مانند همیشه به فیلمی یک بار مصرف تبدیل شود که فقط برای دست یابی به اهداف تجاری ساخته شده است.
نقطه قوت فیلم آدم درست را راه بده، فقط در شخصیت پردازی آن نیست. فضاسازی آن چشمگیر است و استفادهی فیلمساز از باند صوتی هم قابل ملاحظه است. اما از همهی اینها مهمتر بازیگران فیلم هستند. گفته میشود که توماس آلفردسون یک سال تمام برای انتخاب بازیگران فیلم وقت گذاشته است. اگر دوست دارید بفهمید که این موضوع چه تأثیری در نتیجهی نهایی اثر دارد حتما نسخهی آمریکایی فیلم را هم ببینید که چگونه یک انتخاب درست باعث موفقیت یک فیلم و یک انتخاب غلط باعث از بین رفتن دستاوردهای کل گروه سازندگان میشود.
«اسکار پسری است که در مدرسه مورد ظلم قلدرها قرار میگیرد. آنها مدام او را اذیت میکنند و مادرش هم از این موضوع اطلاعی ندارد. در این میان اسکار با دختری به نام الی آشنا میشود که به همراه خانوادهی خود به تازگی به آن محل نقل مکان کرده است. الی به اسکار یاد میدهد که در برابر قلدرهای مدرسه بایستند و از خودش دفاع کند و همین موضوع سبب میشود که این دو به هم نزدیک شوند. اما اسکار رفته رفته متوجه رفتارهای عجیب الی میشود؛ او هیچگاه زیر نور آفتاب نمیآید، غذا نمیخورد و …»
۱۹. اُکیولوس (Oculus)
- کارگردان: مایک فلانگان
- بازیگران: کارن گیلان، برنتون توایتز
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
فیلم اکیولوس از آن فیلمهای ترسناک است که توقعش را ندارید. چنان مخاطب را میخکوب میکند که توان تکان خوردن را از او می گیرد و چنان میترساند که وی تا مدتها به تنهایی وارد اتاقی که در آن آینهای وجود دارد خواهد شد. داستان فیلم به ظاهر ساده است. دختری به همراه برادر خود قصد دارند موضوعی را ثابت کنند؛ موضوعی که سبب تبرئهی برادرش میشود. آنها در کودکی حضور روحی را در یک آینه دیدهاند و این در حالی است که کسی حرف آنها را باور نمیکند. حال سالها بعد این دو نفر قصد دارند که با آوردن همان آینه همه چیز را ثابت کنند.
فیلمهای ترسناک بسیاری در این سالها ساخته شده که قهرمانان آن از خطر روبه رو خبر دارند و نحوهی مبارزه با آن را میدانند. مجموعه فیلمهای احضار (The conjuring) چنین هستند. در آنها زن و شوهری حضور دارند که انواع و اقسام وسایل و روشهای مختلف برای رویارویی با ارواح خبیثه مجهز هستند و میدانند در مواقع بحرانی چه کنند. همین موضوع باعث شده بخشی از ترس و تعلیق نهفته در اثر الکن شود، چرا که مخاطب به محض دیدن این زن و شوهر متوجه میشود که خطر به هر طریقی رفع خواهد شد و دیگر مشکلی وجود ندارد.
در فیلم اکیولوس هم چنین چیزی وجود دارد. دختر از خطری که با آن روبهرو میشود آگاه است اما فیلم به شکل معجزه آسایی بسیار ترسناک است. در واقع آن چه که فیلمی مثل احضار قصد انجامش را دارد، به خوبی در این فیلم به وقوع پیوسته است. در این جا هر چه از زمان اثر میگذرد، مخاطب با ترس بیشتری مواجه میشود. دلیل این موضوع به استفادهی فیلمساز از ناآگاهی مخاطب از قدرت موجود شرور حاضر در آینه و همچنین تمرکز بر ضعفهای شخصیتها بازمیگردد.
در چنین قابی مواجههی چند ساعتهی دو نفر با قدرتی فراطبیعی، به مبارزهای برای شناختن حد و حدود قدرت آدمی تبدیل میشود. باید توجه داشت که هر فیلم ترسناکی زمانی حسابی مخاطب خود را میترساند که بتواند شخصیتهایی باورپذیر بسازد؛ شخصیتهایی که مخاطب نگران سرنوشتشان بشود و برای آنها دل بسوزاند. بسیاری از فیلمهای ترسناک از ضعف در همین موضوع ضربه خوردهاند اما نقطه قوت اصلی فیلم اکیولوس طراحی دقیق شخصیتهای آن است.
از سویی دیگر فیلم اکیولوس از بسیاری از کلیشههای ژانر وحشت فراطبیعی با محوریت مکانی جن زده بهره میبرد. در بسیاری از مواقع چنین استدلال میشود که وجود کلیشهها اثری را غیرقابل توجه و پیش پا افتاده میکند اما گول چنین چیزهایی را نخورید. استفاده از کلیشهها نه تنها بد نیست، بلکه اگر درست به کار گرفته شوند میتوانند به نقطه قوت یک اثر تبدیل میشوند. اتفاقی که خوشبختانه در این فیلم افتاده و تماشای آن را حسابی لذت بخش کرده است؛ البته برای کسانی که دل نازک نیستند و توان تماشای اثری ترسناک را دارند.
«حضور روحی خبیث در یک آینه باعث شده که پسری به نام تیم در یک بیمارستان روانی بستری باشد. او سالها بعد از بیمارستان مرخص میشود و سعی دارد همه چیز را پشت سر بگذارد. خواهر او اما قصد دیگری دارد. او قصد دارد که آن آینه را پیدا کند و ثابت کند که آن شی موجب کشته شدن تعداد زیادی آدم در نزدیک به چهارصد سال گذشته شده است. او آینه را از یک حراجی بزرگ دزدیده و در خانهای پنهان کرده است اما خبر از نیروی عظیم درون آن ندارد …»
۲۰. یک مکان آرام (A Quiet place)
- کارگردان: جان کرازینسکی
- بازیگران: جان کرازینسکی، امیلی بلانت
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
فیلم یک مکان آرام از ایدهای بکر و درجه یک بهره میبرد که تماشای آن را به تجربهای لذت بخش تبدیل میکند. ایدهای ساده که تمام ساختمان اثر بر اساس آن چیده شده و تمام احساس ترس و تعلیق نهفته در آن هم از همان سرچشمه میگیرد. آدمهای قصه برای زنده ماندن نباید سر و صدایی از خود بروز دهند و حتی یک صحبت در گوشی کوچک هم ممکن است آخرین لحظات حیات فرد را رقم بزنند.
تمام این ایده در جهانی پساآخرالزمانی ریخته شده است. توجه به این نکته که زندگی بازماندگان نسل بشر به این روز افتاده به اندازهی کافی وحشتناک است و ممکن است فیلمساز را وسوسه کند که زندگی تعداد بیشتری از بازماندهها نشان دهد. امام خوشبختانه جان کرازینسکی و نویسندهگان اثر با این وسوسه مقابله کردهاند و تمرکزشان را بر پرورش درست شخصیتها و مصایب آنها نگه داشتهاند.
در چنین بستری فیلم یک مکان آرام به فیلمی دربارهی اهمیت سکوت در جهانی که پخش شدن طنین صدایت قطعا به قیمت جانت تمام خواهد شد، تبدیل شده است. در دنیایی که همه چیز آن متوقف شده و زمان اهمیت خود را از دست داده، موجوداتی به جای آدمی بر زمین حکم میرانند که توان دیدن ندارند اما گوششان به کوچکترین صدایی حساس است. چنین دنیایی حتی خروپُف کردن در خواب را به عملی وحشت آور تبدیل میکند. به این داستان یک دختر نوجوان، مادری در آستانهی زایمان و چند لوکیشن خارج از شهر و ایزوله در فضای باز با مختصاتی آخرالزمانی اضافه کنید تا فیلم یک مکان آرام ساخته شود.
نکتهی خوب دیگر این که فیلمساز به درستی زمینهی تمام اتفاقات را کنار گذاشته است. در فیلم هیچ خبری از دلایل غلبهی هیولاهای داستان بر تمدن انسانی نمایش داده نمیشود. حتی چرایی شکلگیری این هیولاها و حملهی آنها به انسان توضیح داده نمیشود. دلیل خوب بودن اتخاذ چنین استراتژی هم مشخص است. سازندگان تصمیم گرفتهاند به جای این توضیحات فقط بر شخصیتها تمرکز کنند. اگر فیلمساز به آن سمت میرفت و به دنبال آن دلایل میگشت قطعا با اثر دیگری روبرو بودیم که هیچ شباهتی به این فیلم نداشت.
آنچه که در وهلهی اول فیلم را موفق میکند توانایی سازندگان در باورپذیر کردن چنین جهانی ست. تماشاگر با تمام وجود اهمیت سکوت و خطرآفرین بودن هر صدایی را حس میکند تا کوچکترین آوایی لرزه به اندامش بیاندازد. این موضوع و ساخته شدن درست آن از اهمیت بسیار زیادی در دل درام برخوردار است. در صورت عدم باورپذیری این فضا و این شرایط مخاطب هیچ احساسی در برابر سر و صدا و خطرآفرین بودن آن ندارد. به همین دلیل سازندگان فیلم یک مکام آرام شروعی کوبنده برای فیلم در نظر گرفتهاند که مرگبار بودن صدا را در همان ابتدا نمایش میدهد. این شروع کوبنده نه تنها فیلم را با خود بالا میکشد بلکه میتواند به عنوان یکی از بهترین افتتاحیههای چند سال گذشتهی فیلمهای سینمای هم شناخته شود.
دلیل دیگر موفقیت فیلم در شیمی مناسب میان اعضای خانواده است. جایگاه عاطفی مادر و مسؤلیتهای پدر و رنجهایی که آنها به خاطر امنیت فرزندانشان در این جهنم تباه شده متحمل میشوند، بار عاطفی فیلم را به دوش میکشد تا در پایان با رخ دادن هر تراژدی علاوه بر ایجاد ترس، نگران عاقبت این خانواده شویم.
فیلم یک مکان آرام بلافاصله هم مورد توجه منتقدان قرار گرفت و هم مخاطب سینما را راضی کرد. همین موضوع باعث شد که بلافاصله ساخته شدن فیلم دوم هم در دستور کار تهیه کنندگان هالیوودی قرار بگیرد. این اتفاق هم بالاخره افتاد اما نتیجه نه تنها راضی کننده نبود بلکه باز هم نشان داد که سینمای ترسناک ایدهای دستمالی شده را سریع پس میزند.
«در زمانی که نسل بشر در آستانهی انقراض قرار گرفته، موجوداتی کور بر زمین حکمرانی میکنند. این موجودات علارغم عدم توانایی در دیدن اطراف، توانایی بسیاری در شنیدن دارند. شنوایی آنها به قدری قدرتمند است که کوچکترین صدایی را از چند صد متری میشنوند. همین موضوع باعث شده که بازماندگان عملا در سکوت مطلق زندگی کنند. در چنین دنیایی مادر و پدری با دو پسر و دختر خود زندگی میکنند تا این که پسر کوچک آنها …»
۲۱. مطرودین شیطان (ُThe devil`s rejects)
- کارگردان: راب زامبی
- بازیگران: سید هیگ، شری مون زامبی و بیل موزلی
- محصول: 2005، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 55٪
دوربین بیقرار، آدمهایی از ریختافتاده، مکانهای دورافتاده و کثیف، غلتیدن در خون خود و زجر کُش کردن دیگری از مشخصات تصویریِ این بهترین فیلم راب زامبی است. او آگاهانه پیرنگ را قربانی فضاسازی پر خشونت و در عین حال عبثنمای فیلمهایش میکند تا رابطه میان آدمهای دیوانه و به ته خط رسیدهی خودش را بسازد.
در جهان سینمایی او هیچ ناممکنی وجود ندارد. او به راحتی آدمهای فیلمهایش را میکشد و حتی در نمایش خشونت افسار گسیخته هم برای خود هیچ محدودیتی قائل نیست. راب زامبی سالها است که فیلمهای ترسناک میسازد و سالها است که فقط از سمت تماشاگران سینه چاک ژانر وحشت تحویل گرفته میشود. پس اگر جز این دسته از تماشاگران نیستید سراغ این یکی را نگیرید و اگر هم از تماشای عدهای آدم درنده خو و دیوانه که در دست زدن به جنایت هیچ حد و مرزی ندارند بر پرده لذت میبرید، حتما فیلم مطرودین شیطان را ببینید.
فیلم مطرودین شیطان دنبالهی فیلم خانه هزار جسد (house of 1000 corpses) است. خانوادهی روانی فیلم اول که نامهای خود را از شخصیتهای فرعی فیلمهای برادران مارکس انتخاب کردهاند پس از مثله کردن و کشتن ۷۴ نفر، تحت محاصرهی پلیس در میآیند. اما موفق به فرار میشوند و این سرآغاز سفر جادهای آنها است در حالی که پلیسی بدتر از خودشان که در عطش انتقام قتل برادرش میسوزد، آنها را تعقیب میکند. البته باید به این موضوع توجه داشت که برای تماشای فیلم نیازی نیست که حتما فیلم خانهی ۱۰۰۰ جسد را دیده باشید. فیلم به گونهای شروع میشود و به گونهای ادامه پیدا میکند که جهان شخصی خود را بسازد.
چشماندازهای ایالت تگزاس فرصتی فراهم میکند تا فیلمساز حین درهمآمیزی ژانرها، سری هم به سینمای وسترن به ویژه از نوع تجدید نظر طلبانهاش در دههی ۱۹۷۰ میلادی بزند (چشماندازها یادآور فیلم «اجیر شده»، وسترن خوب پیتر فوندا است) و مطرودین شیطان را به گامی فراتر از یک ترسناک پر از خون و خونریزی صرف ببرد.
نقطه قوت اصلی فیلم عوض شدن مداوم جای پروتاگونیست و آنتاگونیست داستان است. از ابتدا تا اواسط فیلم مخاطب همراه شخصیت پلیس است و جنایتهای سادیستیک ضد قهرمانها راهی برای همدلی باقی نمیگذارد اما از جایی که پلیس تصور میکند کشتن این موجودات خبیث به هر ترفندی مجاز است و قانون نمیتواند عدالت را دربارهی آنها اجرا کند، آرام آرام افسر پلیس وحشیتر از مجرمان میشود و احساسات مخاطب هم در همین مسیر به سمت ضد قهرمانهای نکبتزده فیلم میچرخد تا در پایان فیلمساز پا را آنچنان فراتر گذارد که جشن مرگ آنها را همچون آیینی مقدس با ادای دین به بانی و کلاید (bonnie and clyde) آرتور پن برگزار کند.
خشونت عنانگسیخته فیلم مطرودین شیطان باعث شده تا فقط فیلم برای دوستداران ژانر وحشت قابل تحمل باشد اما ارجاعات مداوم به بدبینی آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر، آنچه که از یک فیلم ترسناک اصیل انتظار میرود را برآورده میکند: بازتاب تمام قدِ رنج دوران در آینهی فیلم.
«مزرعهی خانوادهای جنایتکار پس از دست زدن به قتلهای بسیار توسط پلیس محاصره میشود. یکی از اعضای این خانواده برای به وجود آمدن فرصت فرار و خریدن زمان با پلیسها درگیر میشود و خود را قربانی میکند. این در حالی است که دیگر اعضای خانواده از مسیری مخفی فرار میکنند. حال این خانوادهی آدمکش در سطح جاده آواره است تا این که در یک هتل بین راهی خانوادهای دیگر را به گروگان میگیرند. این در حالی است که مأمور پلیسی در به در به دنبال آنها است چرا که برادرش قبلا توسط این جنایتکاران کشته شده. او بدون اطلاع قانون و به شکل مخفیانه چند نفری را برای پیدا کردن رد قاتلها استخدام میکند اما …»
۲۲. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: 2019، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
مهیب کلمهی مناسبی برای توصیف این فیلم در ظاهر خوش رنگ و لعاب اما در باطن رعبآور است. آری آستر داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم می کند. دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا اینکه معلوم میشود همه آنها به انتخاب خود آنجا نیامدهاند بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند.
استفادهی آستر از فضای سرزمینهای بکر سوئد در هماهنگی خوبی با محیط ساده و قلبهای به ظاهر روشن اهالی روستا قرار میگیرد. اما از سمت دیگر این تصویربرداری از لحظهی ورود به دهکده و آغاز ماجراها، کنتراست واضحی با پریشانی هر چه بیشتر شخصیتهای اصلی در طول درام پیدا میکند.
قابهای خلسهآور، طولانی بودن نماها و حرکات آهستهی دوربین در هارمونی با فضای همیشه روشن (به خاطر موقعیت جغرافیایی سوئد که در تابستان تمام شبانه روز روشن است) و مکان ساده و بی آلایش فیلم مخاطب را هم همراه با دنی در این تجربهی متناقض شریک میکند تا ما هم مانند او ندانیم باید با دیدی باز این خرده فرهنگ را بپذیریم یا طردش کنیم و دنبال راه فراری بگردیم.
گیجی قهرمانها که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آنچه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی اوست که پایان فیلم فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی دهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
او فرد برگزیدهی خدای اهالی نیست بلکه وسیلهای است برای این مردمان تا به هدف خود برسند. اما برای دنی دیگر تفاوتی ندارد او همچون دیگران کورکورانه این ارتداد را پذیرفته و دیگر تلاشی برای بازگشت نخواهد کرد. این تحول آهستهی شخصیت به خوبی با تغییر گام به گام موسیقی فیلم همراه است. موسیقی ابتدا ریتمیک و شاد است اما در ادامه ترکیببندی سازهای زهی با هر آرشه کشیدنی ضجههای زنی را به ذهن متبادر میکند که در جستجوی رهایی است تا از این رهگذر اضراب درونی او باورپذیر شود.
آری آستر تا این جا و فقط با دو فیلم موروثی و نیمه تابستان نشان داده که چه فیلمساز خوبی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک است. او در کنار بهره بردن از بودجهای قابل توجه، به خوبی میتواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه دست فیلمساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته میشود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۲۳. از پی میآید (It follows)
- کارگردان: دیوید رابرت میچل
- بازیگران: مایکا مونرو، کیل گیلکرایست
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪
فیلمهای ترسناک بسیاری با محوریت زندگی، ترسها و هراسهای دوران نوجوانی ساخته شده و هر کدام به طریقی به ترسهای این دوران پرداختهاند. در همین لیست هم قطعا به چندتایی از این فیلمهای برخواهید خورد. گرچه روابط علت و معلولی بسیاری از آنها بر اساس حماقت شخصیتها شکل میگیرد و پیرنگ سستی دارند اما در زیر لایههای پنهان این فیلمها، مسألهی سازندگان یا ورود به دوران بلوغ جنسی و محدودیتهای شناخت جسم و تن بوده یا ترس از آغاز مسؤلیتپذیری و شروع بزرگسالی.
تفاوت فیلم از پی میآید با آثاری این چنینی از آنجا ناشی میشود که شخصیتهایش هیچ نشانی از حماقت در خود ندارند و به هر دو دستهی مورد اشاره تعلق دارد. فیلمساز توانسته ترس از آغاز یک زندگی مسؤلانه و از بین رفتن معصومیت کودکی در وجود چند نوجوان را به بلوغ جنسی آنها پیوند بزند. آگاهی از ترک زندگی کودکانه با تمام مواهبش نقطهی عزیمت فیلم است و این آگاهی مانند خوردن میوهی ممنوعه، سبب مرگ هر شخصیتی میشود که آن را درک کند. به همین دلیل ترس شخصیتها به آن چه که همهی ما آن را تجربه میکنیم پیوند می خورد؛ یعنی آغاز مسئولیت پذیری.
اما فیلم برای این شرایط پیشنهادی هم دارد؛ پذیرفتن آن، گرفتن دست یکدیگر و چسبیدن به حلقهی دوستان برای تحمل مصایب زندگی. داستان ترس و اضطراب فیلم از پی میآید با نمایش متفاوت موجودی همراه است که جان هر فرد را میستاند تا تأویل پذیری هر چه بیشتری در نگاه مخاطب ایجاد شود. پایان فیلم آغاز وحشتهای زندگی انسان گذر کرده از سالهای معصومیت و خوابهای خوش کودکی است.
شاید در نگاه اول فیلم از پی میآید چندان هم ترسناک به نظر نرسد. اما برای درک تعلیق و ترس نهفته در زیرلایههای آن فقط کافی است به این نکته توجه کنید که مضمون فیلم زمان و مکان نمیشناسد. شخصیتها در هر جایی و در هر نقطهای ممکن است به این وحشت دچار شوند و خوشبختانه فیلمساز هم این موضوع را به خوبی میداند. چرا که هیچگاه وسوسه نمیشود تا دلیل آوار شدن مشکلات بر سر شخصیتهای داستان را توضیح دهد. همچنین هیولایی با مشخصات خاص هیولاهای فیلمهای ترسناک در دل داستان وجود ندارد که بتوان آن را از بین برد. علت مرگ شخصیتها کاملا انسانی است و از ذات آدمی سرچشمه میگیرد.
چنین شرایطی فقط یک راه پیش پای شخصیتها باقی میگذارد: این که یاد بگیرند چگونه با این شرایط کنار آیند و به زندگی خود ادامه دهند؛ همانگونه که هر آدم مسئولیتپذیری چنین میکند و یاد میگیرد با مشکلاتش کنار بیاید.
«دختری پس از آشنایی با پسری متوجه میشود که چیزی مدام او را تعقیب میکند. پسر به دختر میگوید که آن چیز تا زمانی که او با پسر دیگری آشنا نشود دست از سرش برنخواهد داشت و در نهایت هم او را خواهد کشت و فقط در این صورت است که آن چیز به سراغ دیگری میرود و این چرخه ادامه پیدا میکند. در این میان چند نفری کشته میشوند تا این که یک جمع دوستانه اخطار پسر ابتدای داستان را جدی میگیرند و تلاش میکنند که با آن چیز مقابله کنند …»
۲۴. دعوت (The invitation)
- کارگردان: کارین کوساما
- بازیگران: لوگان مارشال گرین، تامی بلانکارد
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
به آرامش رسیدن پس از یک مصیبت و هضم آنچه که گذشته، یکی از دستمایههای همیشگی ادبیات و سینما است. چنین داستانی جان میدهد برای به هم ریختن همه چیز تا شخصیت پس از تحمل یک دورهی سختی به ارزشهای زندگی و امید به آینده برسد یا برای ادامهی زندگی رستگار شود؛ رستگاری با عبور از حمام خون. در این جا هم با خانوادهای طرف هستیم که بعد از عبور از یک دوران بحران در تلاش هستند که به زندگی خود ادامه دهند. اما این مشکلات و غمی که تحمل میکنند قدرت دفاعی آنها را برای تقابل با وسوسههای درونی از بین برده و آمادهی دست زدن به جنایت کرده است.
آدمیان حاضر در قصه از غمی جانکاه رنج میبرند. شخصیتها مدام خود را به آب و آتش میزنند که وانمود کنند از زندگی خود راضی هستند و مشکلات را پشت سر گذاشتهاند اما آشکارا با یک زندگی معمولی فاصله دارند و فقط ماسکی بر چهره دارند. در چنین شرایطی فیلمساز به سراغ شخصیتی رفته که ناخواسته در دنیایی پر از دورویی و ریا محاصره میشود. ترس و اضطراب این مرد در ابتدا از موقعیت ناجوری سرچشمه میگیرد که در آن قرار گرفته است، چرا که متوجه نمیشود همسر سابقش به چه دلیلی او را به مهمانی که در آن شوهر تازهاش حضور دارد دعوت کرده است اما آهسته آهتسه این ترس به تلاش برای نجات جانش گره میخورد. سازندگان فیلم دعوت به خوبی توانستهاند فیلم خود را مانند یک ملودرام خانوادگی شروع کنند و با ادامهی داستان به یک فیلم اسلشر کامل برسند.
پدری بعد از مرگ فرزند و جدا شدن از همسرش به خانهی او دعوت میشود. از همان ابتدا این دعوت عجیب به نظر میرسد. پس از چند اتفاق مشکوک، مرد سعی میکند همه چیز را زیر نظر بگیرد. حدسش درست در میآید و همسر سابق را بر خلاف ادعایش غمگینتر از گذشته میبیند. اما هیچ چیز سر جایش نیست و مرد در دام فرقهای خرافهپرست افتاده که قصد قربانی کردنش را دارند.
ترس ابتدایی شخصیت اصلی برای هر انسانی قابل درک است؛ چرا که همهی ما در جایی قرار گرفتهایم که خوب میدانیم نباید آن جا باشیم. موقعیت رفته رفته آنچنان پیچیده میشود که به نظر میرسد راه فراری وجود ندارد تا این دورهمی به ظاهر آرام به حمام خون تبدیل نشود. همه بر خلاف ظاهرشان عمل میکنند و هر حرفشان معنایی غیر میدهد.
در چنین فضایی تنش آهسته و پیوسته بالا میرود و در تار و پود فیلم جاری میشود تا اینکه یکی از وحشتناکترین پایانبندیهای ممکن رقم میخورد. پایان فیلم دعوت مانند پایان فیلم مه اثر فرانک دارابونت، مخاطب را تا مدتها رها نمیکند، چرا که نه تنها ادامهی منطقی جهان فیلم است، بلکه ابعاد وحشت جاری در قاب را به شکل غافلگیر کنندهای افزایش میدهد.
«چند وقتی است که مردی به نام ویل از همسرش جدا شده است. همسر او که ایدن نام دارد پس از مرگ فرزندش از ویل فاصله گرفته تا بتواند غم جانکاه مرگ فرزند را فراموش کند. ضمن این که زندگی مشترک آنها پس از مرگ فرزند به بن بست رسیده بود. حال ایدن به همراه شوهر تازهاش یک مهمانی برپا کردهاند و ویل را هم به این مهمانی دعوت میکنند. ویل دلیل این دعوت را نمیداند و بلافاصله پس از ورود به خانهی آنها تصور میکند که قصد ایدن و شوهرش فقط برگزاری یک مهمانی و گذراندن اوقاتی خوش با دوستان نیست بلکه …»
۲۵. اتاق انتظار (Green room)
- کارگردان: جرمی سالنیر
- بازیگران: آنتون یلچین، جو کول و پاتریک استیوارت
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
عدهای نژاد پرست که به رنگ پوست و تبارشان میبالند پاتوقی راه انداختهاند تا در کنار دعوت از گروههای موسیقی هوی متال، درآمدی هم از راه خلاف داشته باشند. این پاتوق فرهنگی پوششی است بر آن چه که میکنند. حال چند جوان از همه جا بی خبر و بخت برگشته برای اجرا به این مکان دور افتاده آمدهاند.
Green room در ترجمهی تحتالفظی به معنا اتاق سبز است اما در اینجا به اتاق انتظاری گفته میشود که اعضای گروه موسیقی قبل و بعد از اجرا در آن استراحت میکنند تا دستمزدشان را بگیرند و روانهی خانه شوند. همین اتاق مکانی است که باعث میشود اعضا در زمان نامناسب در مکان نامناسب باشند و ناخواسته متوجه جنایت این فرقهی تبهکار شوند. این آگاهی فقط یک راه برای اعضای فرقه باقی میگذارد: هیچ شاهدی نباید باقی بماند.
تقابل میان چند جوان ساده و افرادی تا بن دندان مسلح و فضاهای بسته و تاریک در کنار مرگ فجیع برخی از افراد، نوعی ترس در قابهای فیلم جاری کرده که آن را از یک فیلم جنایی فراتر میبرد و جلوهای اسلشر به آن می بخشد. تعلیق جاری در اثر به همراه ساخت شخصیتهایی با روحیه یا توانایی متفاوت، باعث شده تا روند گرهافکنی و گرهگشایی فیلم به درستی پیش رود.
حضور هم زمان چند نکته فیلم اتاق انتظار را شایستهی حضور در این جمع میکند؛ اول این که فیلمساز به خوبی توانسته شخصیتهایی بسازد که مخاطب با آنها احساس نزدیکی کند و نگران سرنوشتشان شود. این موضوع برای فیلمی چنین پر شخصیت یک مزیت اساسی است. چرا که فیلمهای پر شخصیت عموما فقط از یکی دو شخصیت عمیق برخوردار هستند و طراحی دیگران سرسری گرفته میشود. این نکته زمانی جذابتر میشود که بدانیم با فیلمی سریع سر و کار داریم که سیر رویدادهای آن با سرعت زیاد اتفاق میافتد.
نکتهی دوم این که فضاسازی فیلم بی نقص است. بیش از نیمی از زمان داستان در شب و بیش از نیمی از آن در مکانی سر بسته و تنگ میگذرد. اتاقی کوچک که تعدادی زیادی آدم در آن محبوس هستند. درست ساخته شدن این فضا باعث شده که ترسی کلاستروفوبیک بر مخاطب وارد شود. ضمن این که سازندگان از ایدهی درجه یک گیر افتادن عدهای آدم در یک مکان در بسته استفادهی درخشانی کردهاند.
مورد سوم به بازی خوب بازیگران فیلم بازمیگردد. پاتریک استیوارت در قالب نقش آدمی خبیث ظاهر شده و باید اعتراف کرد که به خوبی توانسته از پس ترساندن مخاطب برآید. بازیگران طرف مقابل ماجرا هم به اندازهی کافی خوب هستند. بازی خوب بازیگران از آن جهت مهم است که بدون آن نه شخصیتها درست ساخته میشد و نه مخاطب وحشت موجود در فضا را به خوبی درک میکرد.
مجموعهی این تلاشها اتاق انتظار را به فیلمی تبدیل کرده که در بار اول تماشا پر هیجان است و در مرتبهی دوم به خاطر به چشم آمدن جزئیات، لذتبخش.
«تعدادی جوان در کنار هم تشکیل یک گروه موسیقی متال دادهاند اما روزگار آنها به سختی میگذرد چرا که نمیتوانند از این راه پول خوبی به دست بیاورند. آنها پس از چند تلاش برای اجرا در مکانهای مختلف به مکانی پرت دعوت میشوند تا در برابر دریافت مبلغی پول چند ساعتی بنوازند. این مکان آشکارا به گروهی خلافکار و پیرو تفکرات نژادپرستانه تعلق دارد. پس از نوازندگی و اجرای چند ترانه اعضای گروه وارد اتاق انتظاری در پشت صحنه میشوند تا پول خود را دریافت کنند اما ناخواسته اتفاق افتادن قتلی را نظاره میکنند. حال دار و دستهی خلافکار آن جا قصد دارند تمام اعضای گروه را هم از بین ببرند چرا که آنها تنها شاهد آن قتل هستند …»
۲۶. طلوع مردگان (Dawn of the dead)
- کارگردان: زک اسنایدر
- بازیگران: وینگ ریمز، سارا پولی
- محصول: 2004، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 76٪
این اولین فیلم زک اسنایدر در مقام کارگردان است. او با همکاری جیمز گان، فیلمنامهای نوشت که در واقع نسخهای بازسازی شده از اثر معروف و درخشان جرج رومرو با همین نام بود. او همان داستان را گرفت، کمی به اکشن آن افزود، زامبیها را ترسناکتر کرد و آدمیان مختلف را به جان هم انداخت و چندتایی هم موقعیت کمیک آن گوشه و کنار قرار داد تا از همان فیلم اول امضای کاری خود را مشخص کند. زک اسنایدر تا کنون بسیاری از المانهای تصویری و داستانی حاکم بر این فیلم را در ادامهی پروندهی کاری خود حفظ کرده است.
کمتر پیش میآید که بازسازی یک فیلم به اندازهی اولی فیلم خوبی باشد و زک اسنایدر از پس انجام این کار به خوبی برآمده است. دلیل این امر به این نکتهی اساسی بازمیگردد که فیلم طلوع مردگان او روی پای خودش ایستاده و توانسته به اثری مستقل از نسخهی اصلی تبدیل شود. دلیل این امر به چند نکته باز میگردد: اول اینکه زک اسنایدر به همان اندازه که به شخصیتهای داستان خود اهمیت میدهد، به گلهی زامبیهای بیرون از محیط هم اهمیت میدهد. برای او این زامبیها موجودات مهمی هستند که فقط به درد خلق یک موقعیت ترسناک نمیخورند بلکه میتوانند به شخصیت اصلی ماجرا تبدیل شوند.
نکتهی دوم اینکه زک اسنایدر میزان اکشن حاکم بر فیلم را افزایش داده و سعی کرده شخصیتهایش را در دل این سکانسهای اکشن و در برخورد با موقعیتها پر خطر تعریف کند. بسیاری از لحظههای جذاب فیلم در همین موقعیتها خلق میشود و شخصیت اصلی آدمهای قصه به واسطهی تصمیمگیری در لحظات سخت این سکانسها متجلی میشود. در چنین شرایطی فیلم چند موقعیت و سکانس درجه یک هم دارد؛ از جمله زمانی که شخصیتهای گیر کرده در مرکز خرید سعی میکنند کمی غذا به فردی در همسایگی برسانند یا زمانی که سوار بر اتوبوسی سعی در فرار دارند.
نکتهی سوم کنار هم قرار گرفتن شخصیتهای مختلف با پس زمینههای مختلف اما امروزی است. زک اسنایدر تلاش کرده درگیریهای میان شخصیتها را به روز کند و از آنها انسانی قرن بیست و یکمی با عقاید قرن بیست و یکمی بسازد. این عامل شاید بیش از هر عامل دیگری باعث شده تا فیلم طلوع مردگان او روی پای خودش بایستد و مستقل از آن شاهکار جرج رومرو باشد.
اما همهی اینها به آن معنی نیست که زک اسنایدر ادای دین به استادش یعنی جرج رومرو نمیکند. همان نام فیلم و همان پلات داستانی نشان میدهد که او تا چه اندازه به سینمای استاد علاقه دارد. دیگر موضوعی که در هر دو فیلم مشترک است و تماشای آنها را جذاب میکند، گیر کردن عدهای انسان در دل یک موقعیت است. این موقعیت امکاناتی در اختیار فیلمساز قرار میدهد که یکی از آنها خستگی و کلافگی آدمها از این شرایط در یک مدت طولانی است. نتیجهی این کلافگی میتواند انجام کارهای احمقانه یا به جان هم افتادن افراد باشد.
«پس از آنکه همهی اهالی یک شهر به زامبی تبدیل میشوند، عدهای بازمانده به درون مرکز خریدی هجوم میبرند و با بستن تمام راههای ورودی و خروجی در آنجا پناه میگیرند. این در حالی است که زامبیها دور تا دور آن مرکز خرید را محاصره کردهاند و روزها و شبها سپری میشود، بدون آنکه کمکی از جایی برسد …»
۲۷. جزیرهی شاتر (Shutter island)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، مارک روفالو، بن کینگزلی و مکس فون سیدو
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 68٪
مارتین اسکورسیزی را بیشتر به واسطهی درامهای گانگستری یا فیلمهای نیویورکیاش با محوریت یک شخصیت عاصی میشناسیم. او به جز فیلم تنگهی وحشت (cape fear) کمتر به سراغ داستانهای ترسناک رفته است اما همواره جلوههایی از روانشناسی افراد در داستانهایش وجود دارد. به عنوان نمونه به راننده تاکسی (taxi driver) نگاه کنید که چگونه هم با قابها و نورهای موجود در آن و هم از روشهای دیگر استفاده میکند تا روان رنجور تراویس بیکل با بازی رابرت دنیرو را در مقابل ما قرار دهد. برای او روانشناسی شخصیت بسیار مهم است و بسیار با آن کار دارد.
جزیرهی شاتر تا اواسط داستان یک فیلم کارآگاهی و جنایی ناب است. شخصیتها با دنبال کردن سرنخها در یک جزیره که راه فراری از آن وجود ندارد، به دنبال معمای گم شدن بیمار یکی از مخوفترین تیمارستانهای آمریکا که در جزیره واقع شده هستند. داستان در دههی پنجاه میلادی میگذرد و همین بر شکل و شمایل و نحوهی لباس پوشیدن آدمها تأثیر گذاشته و باعث شده تا خاطرات خوب فیلمهای کلاسیک و جنایی قدیمی و آن نوآرهای باشکوه برای مخاطب زنده شود.
کارآگاه بدبین فیلم همه چیز را بررسی میکند و از جایی به بعد با شخصی شدن قضیه مجبور میشود اطلاعاتش را حتی از همکارش پنهان کند. همه چیز به همین شکل پیش میرود و کلاف سردرگم معما پیچیدهتر میشود تا اینکه اسکورسیزی شروع به کاشتن بذرهای شک در واقعی بودن اتفاقات داستان میکند. از این به بعد رسما با یک فیلم ترسناک روانشناسانه روبهرو هستیم که در آن نه جای قربانی مشخص است و نه جای قربانی کننده. در واقع فیلمساز با ذهنی کردن همه چیز حتی مرز میان واقعیت و رویا را هم به هم میریزد؛ چیزی که معمولا در سینمای وحشت روانشناسانه اتفاق میافتد.
تماشاگر حین تماشای فیلم مانند کسی است که در حال کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل است. او هم مانند کارآگاه رفته رفته جزیره و آدمها را میشناسد و با او به افراد شک میکند و با او یکی یکی سرنخها را کنار هم قرار میدهد. حتی برخورد تماشاگر با واقعیات زندگی شخصیت اصلی مانند خود او پر از شک و تعجب و ناباوری است و حتی ممکن است برخی از تماشاگران مانند او به تمام اتفاقات و توضیحات طرف مقابل شک کنند و آنچه را در لحظه و مقابل چشمانشان اتفاق میافتد باور نکنند. همهی اینها زمانی جذاب میشود که فیلمساز خودش را کنار میکشد و اجازه میدهد که تماشاگر خودش همه چیز را دوباره کنار هم قرار دهد و نتیجه بگیرد که پایان فیلم با ابهام همراه است یا اینکه قطعی است و یکی از طرفین دارد درست میگوید.
فیلم از سه بازی معرکه و یک بازی خوب در قالب شخصیتهای اصلی برخوردار است. مارک روفالو، بن کینگزلی و مکس فون سیدو به طرزی عالی در قالب چند دکتر روانشناس فرو رفتهاند و اجرایشان پر از ریزهکاری است، آنها هم در لحظه میتوانند مهیب و ترسناک به نظر برسند و هم مهربان، مانند یک تکیهگاه. اما متأسفانه لئوناردو دیکاپریو نمیتواند پا به پای آنها حرکت کند و فقط بازی قابل قبولی از خود ارائه داده است. البته که این بازی اصلا بد نیست اما آن سه نفر چنان بینقص حاضر شدهاند و سطح توقع ما را بالا میبرند که جایی برای هنرنمایی کس دیگری باقی نمیگذارند.
«دو مأمور اف بی آی بعد از گم شدن یکی از بیماران خطرناک تیمارستان جزیره شاتر به آنجا اعزام می شوند تا به مقامات در پیدا کردن او کمک کنند. این در حالی است که کارآگاه مافوق تصور میکند قاتل همسر او در آن محل بستری است و خیال دارد در کنار پیدا کردن بیمار، آن قاتل را هم پیدا کند و با او صحبت کند اما هیچ چیز مطابق میل او پیش نمیرود. تا اینکه …»
۲۸. شیون (wailing)
- کارگردان: نا هانگ- جین
- بازیگران: کواک دو- وون، هوانگ جو- مین
- محصول: 2016، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪
شیون مانند فیلم قبلی فهرست، داستانی معمایی و پیچیده دارد و شخصیتها در دل این قصهی پر کشش آهسته و پیوسته ساخته می شوند و سازندگان هم تا پردهی پایانی از نمایش عامل جنایت سر باز میزنند تا تنش را تا پایان حفظ و به ابعاد وحشتآور فیلم اضافه کنند.
پلیسی دست و پا چلفتی و کودن گماشته میشود تا پرده از قتلهایی که به تازگی در دهکدهی محل زندگیش روی داده بردارد. ابتدا دلیل این جنایت مواد مخدر تشخیص داده میشود اما با ورود پیرمردی ژاپنی ورق برمی گردد و همهچیزِ این معما پیچیدهتر می شود.
هویت قاتل مرموز شیون باعث شده سایهی تاریک تاریخ ژاپن و کره جنوبی به ویژه در ابتدای قرن بیستم بر سر فیلم سنگینی کند به ویژه آنکه این ترس بومی با تواناییهای فراطبیعی پیرمرد در هم میآمیزد و علاوه بر پلید کردن هر چه بیشتر پیرمرد، پای زیر ژانر وحشت paranormal را هم به فیلم باز میکند تا مخاطب بینالمللی با فیلم بهتر ارتباط برقرار کند.
استفاده از اشیا و آیینهای بومی و خرافات منطقه در کنار خل بازیهای شخصیت اصلی گاهی موجبات خنده مخاطب میشود تا او کمی از زیر فشار حل معما رها شود. رفت و برگشت میان سینمای معمایی و ترسناک و افزودن لحن طنز به برخی از سکانسهای فیلم از شیون فیلمی ساخته که به خوانشهای پست مدرنیستی راه میدهد.
جنبهی طنز فیلم با افزایش فشار بر مردم، جای خود را به طعم تلخی از ترس و جنون میدهد که راهی جز تلاش بیشتر برای پیدا کردن عامل یا عاملین جنایت باقی نمیگذارد. حال عدم توانایی افسر پلیس به جای ایجاد خنده، با احساس دلسوزی برای او همراه میشود تا هر تلاشش برای رسیدن به مطلوب با تشویق دیگران همراه باشد.
پایان میخکوب کننده فیلم با آن فضای جهنمی نقطه قوت اصلی فیلم است. چون احساسات متناقضی را در بیننده به وجود میآورد؛ از سویی به دلیل حل معما و معلوم شدن چهرهی قاتل به احساس رهایی دست دست مییابد و از سوی دیگر به دلیل عدم توانایی قهرمان در مجازات قاتل، مخاطب میان زمین و آسمان رها میشود.
این سردرگمی پایانی علاوه بر ایجاد چنین حسی، باعث میشود پایان بندی استعاری نهایی توی ذوق نزند و مخاطب ناآشنا با آن فرهنگ سرخورده سالن سینما را ترک نکند. فیلم شیون در سال ۲۰۱۶ دوباره نام سینمای وحشت کرهی جنوبی را بر سر زبانها انداخت. باید اعتراف کرد که آنها در طول این سالها حسابی در زمینهی ساختن فیلمهای متفاوت در ژانرهای متفاوت به یک مهارت مثالزدنی رسیدهاند. سابق بر این سینمای ژاپن در ژانرهای وحشت فراطبیعی و روانشناختی و حتی اسلشر طبعآزمایی کرده بود و نشان داده بود که چه زمینه ای از تواناییهای مختلف در سینمای این کشور وجود دارد. حال کرهایها با پیشی گرفتن از آنها نه تنها در آن ژانرها خود را موفق نشان دادهاند بلکه ترسناکهای زامبی محور و هیولا محور که شیوهی تولید کاملا متفاوتی دارد هم میسازند.
«تعدادی قتل در یک روستای دورافتاده اتفاق میافتد. در ابتدا همه تصور میکنند که این مرگها قتل نیست و ناشی از مصرف مواد مخدری شبیه به قارچ است. اما رفته رفته شواهدی به دست میآید که خبر از حضور قاتلی در روستا میدهد. با جلوتر رفتن داستان و حضور عدهای آدم عجیب و غریب ابعاد ماجرا پیچیدهتر میشود. حال اهالی روستا باور دارند که همهی این جنایتها ریشهای شیطانی دارد تا این که …»
۲۹. قوی سیاه (black swan)
- کارگردان: دارن آرونوفسکی
- بازیگران: ناتالی پورتمن، میلا کونیس، ونسان کسل و ویونا رایدر
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
دارن آرونوفسکی ید طولایی در بازی با روح و روان مخاطب و پرداختن به شخصیتهای مسألهدار و روانپریش دارد. او توانایی خودش در این کار را با ساختن فیلمهایی مانند پی، مرثیهای برای یک رویا (requiem for a dream)، چشمه (the fountain) و مادر (mother) نشان داده است. همهی این فیلمها آثاری هستند که در آنها شخصیتها بنا به دلیلی از مشکلات عدیدهی روحی رنج میبرند و همین موضوع فضای فیلمها را به سمت یک وحشت فراگیر و متکثر پیش میبرد. پارانویا، از دست دادن توانایی تشخیص گذر زمان و توهمهای متعدد وجه اشتراک بیشتر شخصیتهای اصلی این فیلمها است.
قوی سیاه هم از این قاعده مستثنی نیست. در اینجا هم با شخصیتی روبهرو هستیم که از دردی درونی رنج میبرد. او توانایی تشخیص واقعیتها زندگی خود را ندارد و مانند یک انسان سرگشته مدام در حال آسیب زدن به خود است. اما او یک توانایی ویژه دارد و آن هم استفاده و کمک گرفتن از مشکلاتش برای رسیدن به کمال هنری است.
شخصیت اصلی در حال بازی در قالب نقش اصلی بالهی دریاچهی قو اثر پیوتر ایلیچ چایکوفسکی است. شخصیتی مسخ شده و نفرین شده که فقط شبها میتواند در قالب انسانی ظاهر شود و شاهزادهای نیاز است تا این طلسم را بشکند و او را به انسانی کامل تبدیل کند. این داستان پریان مانند هر قصهی پریانی دیگری کمی هم ماجراهای وحشتناک دارد که اگر سمت فانتزی آن را کنار بزنیم، خودش را بیشتر نشان خواهد داد. آرونوفسکی همین ورِ تاریک و وحشتناک را گرفته، آن را به زمان حال آورده و طلسم را درون حصار تن زنی جوان ریخته که کودکی سخت و جوانی مشکلدار، او را درگیر طلسم و نفرینی ابدی کرده است.
شباهت این شخصیت خیالی و خود کاراکتر باعث میشود تا دختر آهسته آهسته متوجه شود که میتوان این رفتار را به وسیلهای برای بهترین اجرای عمرش تبدیل کند و به کمال برسد، رسیدن به این کمال نیازمند به شناخت همان سمت تاریک زندگی و سایههای وجود خود است. از همین نقطه است که دختر توانایی تمیز دادن واقعیت از رویا را از دست میدهد و جنبههای ترسناک فیلم هویدا میشود.
قوی سیاه آمیزهای از دیوانه بازیهای همیشگی آرونوفسکی و افسون خیره کنندهی نبوغ او است. او کمتر توانسته در فیلمهایش این دو را چنین کنترل شده در کنار هم قرار دهد و بیشتر سمت دیوانگی او بر آثارش چیره شده و اثر نهایی را به فیلمی ناموزون تبدیل کرده است. خوشبختانه این اتفاق در قوی سیاه نمیافتد و او به تمام اجزای کارش تسلط کامل دارد. در واقع آرونوفسکی هم مانند شخصیت اصلی فیلمش به دنبال آن است تا کمال هنری را تجربه کند.
از سویی دیگر بازی ناتالی پورتمن در قالب نقش اصلی خیره کننده است. او خوب جزییات نقش را درک کرده و توانسته میان سمت تاریک شخصیت و جلوههای خوب او توازن برقرار کند. همچنین توانایی او در جان بخشیدن به جنبههای روانی کاراکتر عالی است و نمیتوان منکر این شد که گویی سرگشتگیهای او را بازی نمیکند بلکه آن را زندگی میکند. این نقشآفرینی در کنار حضور خوب ویونا رایدر، ونسان کسل و همچنین میلا کونیس باعث شده تا فیلم قوی سیاه از بازیهای خوبی برخوردار باشد. موردی که در صورت عدم وجود، قطعا فیلم را به اثری معمولی تبدیل میکرد.
ناتالی پورتمن برای بازی در قالب نقش اصلی این فیلم جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد و کارگردانش هم نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین کارگردانی شد.
«نینا دختری است که از کودکی به شکلی سفت و سخت به تمرین باله مشغول بوده و حال در آستانهی انتخاب به عنوان نقش اصلی بالهی معروف دریاچهی قوی چایکوفسکی قرار گرفته است. اما طراح رقص این باله در انتخاب او مردد است و نمیداند که او میتواند نقش قوی سیاه را هم بازی کند یا نه؛ این در حالی است که نینا نقش قوی سپید داستان را به خوبی ایفا میکند. نینا وسواس رسیدن به کمال دارد و همین هم باعث میشود تا دچار اختلالات روانی شود …»
۳۰. نفس نکش (Don`t breathe)
- کارگردان: فده آلوارز
- بازیگران: استفن لنگ، جین لیوای و دیلان مینت
- محصول: 2016، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
فیلم نفس نکش بلافاصله پس از اکران به پدیدهای در سینمای جهان تبدیل شد تا زمزمهها برای ساخت قسمت دومش قوت گیرد. قسمت دوم آن هم همین سال گذشته اکران شد که آش دهن سوزی نبود و مخاطب را از تماشای آن منصرف میکرد. در واقع سازندگان اثر فراموش کرده بودند که آثار ژانر وحشت جای ایدههای دستمالی شده نیستند و به همین دلیل فیلم دوم این مجموعه هم تبدیل به یک کمدی ناخواسته شده بود و هم این که بیشتر اثری اکشن بود تا ترسناک.
داستان فیلم نفس نکش ایدهای یک خطی اما معرکه است: سه جوان بخت برگشته بعد از خبردار شدن از اینکه پیرمردی کور در حاشیهی شهر ثروتی هنگفت از بیمه بابت مرگ فرزندش دریافت کرده، به قصد سرقت وارد خانهی او میشوند اما دیر میفهمند که به کاهدان زدهاند و پیرمرد گرچه کور است اما این معلولیت باعث برتری او است نه ضعفش.
د استان فیلم در شهر دیترویت میگذرد. شهر دیترویت زمانی پایتخت صنعتی آمریکا بود و امروز با تغییر مسیر نوع تجارت، بسیاری از مناطق حاشیهای آن- که روزگاری به دلیل حضور انبوه کارخانهها رونق داشت- به مخروبه تبدیل شده و نوع جدیدی از زندگی در این مناطق به وجود آمده است؛ نوعی از زندگی که از فقر و تنگدستی سرچشمه میگیرد. زمانی همین کارخانهها محل درآمد خانوادهها بود، خانههای شهر از خانوادهای این کارگرها پر بود و زندگی جریان داشت.
تغییر زمانه و این فضا دستمایهی اصلی خلق درام قرار گرفته است. گرچه شکار و شکارچی در لایههای سطحی متن با هم دست در گریبان هستند اما این پس زمینه مدام خود را به رخ میکشد و اهمیت از بین رفتن اخلاق و انسانیت گذشته در جای جای اثر جاری و ساری میشود. در واقع هر دوسمت داستان قربانی آن نوع از زندگی جدید هستند که در آن پول درآوردن به هر قیمتی جای همه چیز را گرفته است؛ جایی که در آن آدمهای ثروتمند تحت هر شرایطی برندهاند و دیگران قربانی آنها.
داستان تقابل خیر و شر فیلم زمانی پیچیده میشود که جای قربانی و جلاد با حضور شخص چهارمی به هم میریزد و مشخص میشود پیرمرد رازهایی مگو در سینه دارد. رازهایی که آنها را در تاریک خانهی وجود خود پنهان کرده و حضور سارقین ممکن است سبب بر ملا شدن آنها شود. پس دلیل مقاومت او فقط حفظ اموالش نیست بلکه حفاظت از گذشتهی شومی ست که نتایجش در زیرزمین خانه حاضر است.
«دیترویت. عصر حاضر. دو پسر و یک دختر جوان از طریق سرقت خانههای افراد ثروتمند روزگار میگذرانند. پدر یکی از پسرها در شرکت سازندهی دزدگیر و مسائل امنیتی خانهها کار می کند و آنها از این طریق به آن خانهها دستبرد میزنند. روزی این سه دوست متوجه میشوند که پیرمردی در حاشیهی شهر و در یک منطقهی خالی از سکنه زندگی میکند. این پیرمرد که کور شده به تازگی دختر خود را در یک تصادف اتوموبیل از دست داده و توانسته مبلغ زیادی پول از بیمه دریافت کند. به همین دلیل سرقت از خانهی او کار آسانی به نظر میرسد اما سارقان از یک نکته خبر ندارند؛ نکتهای که …»
۳۱. کینه (ju- on: the grudge)
- کارگردان: تاکاشی شیمیزو
- محصول: 2002، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
ژاپنیها توانایی عجیبی در ساختن فیلمهای ترسناک بر مبنای حضور خانههای جن زده و ارواح خبیث دارند. فیلم کینه یکی از این فیلمهای عمیقا ترسناک است؛ با افتتاحیهای که به تنهایی یکی از وحشتآورترین افتتاحیههای تاریخ سینما است و تماشایش کار هر کسی نیست. داستان زندگی یک پرستار، چند پلیس و یک دانش آموز به نحوی به خانهای گره میخورد که سالها پیش در آن جنایتی اتفاق افتاده و هر کس راهش به آن جا برسد، به بدترین شکل ممکن خواهد مرد.
۳۲. ۲۸ هفته بعد (۲۸ weeks later)
- کارگردان: خوان کارلوس فرزنادیلو
- محصول: 2007، آمریکا، انگلستان و اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 72٪
۲۸ هفته بعد از همهگیر شدن ویروس خشم در کشور انگلستان، ارتش آمریکا سعی دارد تا دوباره مردم را در این کشور جا بدهد و زندگی را دوباره سامان دهد. اما با آغاز موج دوم ویروس و همهگیری تازه همه چیز به هم میریزد و هیچ چیز طبق برنامه پیش نمیرود. این داستان به ظاهر ساده در دستان تیم کاربلد فیلم تبدیل به یکی از بهترین آثار زامبی محور تاریخ سینما شده است. شاید در حد فیلم ۲۸ روز دنی بویل بعد فیلم خوبی نباشد اما قطعا حسابی شما را خواهد ترساند؛ به ویژه با آن پایان بندی شوک آور خود.
۳۳. خام (raw)
- کارگردان: جولیا دوکورنو
- محصول: 2016، فرانسه و بلژیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
جولیا دوکورنو تا همین جا با دو فیلمی که ساخته به یکی از بهترین کارگردانهای سینمای وحشت تبدیل شده است. فیلم تیتان (titane) او که حسابی در جشنوارهی کن سر و صدا کرد و بهترین آن جا هم شد و نخل طلا را برد. اما تا پیش از آن، با همین فیلم خام نام خود را حسابی سر زبانها انداخت. به نظر میرسد که دوکورنو بیش از هر ژانری به ژانر وحشت جسمانی علاقه دارد. ژانری که به دلایل متعدد چندان مورد اقبال سینماگران نیست اما دوکورنو نشان داده که خوب بلد است در این نوع سینما طبع آزمایی کند و البته تا میتواند به من و شما مرده خواری نشان دهد.
۳۴. نبض (pulse)
- کارگردان: کیوشی کوروساوا
- محصول: 2001، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
فیلم حلقه (ring) را به یاد بیاورید. در قرن گذشته ژاپنیها از یک نوار وی اچ اس ساده استفاده کردند و داستانی واقعا ترسناک ساختند که حسابی مخاطب خود را میترساند. حال با ساختن فیلم نبض به سراغ اینترنت و دوربین آمدهاند. عدهای دانشجو دربارهی تعدادی خودکشی تحقیق میکنند که در ظاهر به یک وب کم و دوربین اینترنتی ربط دارد. کسانی که به اینترنت وصل میشوند و از این دوربین استفاده میکنند پیغامی دریافت میکنند که در آن اشاره شده با مرگ روبه رو خواهند شد؛ مرگی که هیچ راه گریزی از آن نیست. همین خلاصه داستان هم ما را به یاد فیلم حلقه میاندازد.
۳۵. من شیطان را دیدم (I saw the devil)
- کارگردان: کیم جی وون
- محصول: 2010، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 81٪
کرهای ها در دوران حاضر حسابی در ساختن فیلم ترسناک تبحر پیدا کردهاند. در این جا با فیلمی اسلشر روبهرو هستیم که در یک سمت آن قاتلی روانی حضور دارد. او قربانیان خود را به فجیعترین شکل ممکن میکشد. در این میان یک مأمور امنیتی پس از مرگ همسرش همه چیز خود را فدا میکند که او را پیدا کند. رویارویی این دو داستانی واقعا ترسناک میسازد که در آن قطب مثبت ماجرا لحظه به لحظه به طرف مقابل خود شباهت بیشتری پیدا میکند. چرا که تصور میکند بدون دست زدن به جنایت نمیتواند قاتل را به سزای اعمالش برساند.
۳۶. مندی (mandy)
- کارگردان: پانوس کسماتوس
- محصول: 2018، آمریکا و بلژیک
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
فیلمهای نیکولاس کیج در این سالها کمتر توسط منتقدین تحویل گرفته شدهاند. اما فیلم مندی جز این دسته نیست. داستان فیلم به سرگذشت مردی میپردازد که پس از دزدیده شدن معشوقش توسط یک فرقهی عجیب و غریب به پا میخیزد و حمام خون به راه میاندازد. نکتهی جالب این که فیلمساز توجه بسیاری به شخصیت پردازی دارد؛ موردی که کمتر در فیلمهای ترسناک شاهد آن هستیم. به همین دلیل با اثری یک سر متفاوت روبهرو هستیم که در آن شخصیت هم به اندازهی داستان مهم است. موسیقی فیلم را یوهان یوهانسون فقید ساخته اشت.
۳۷. تیغه ۲ (blade 2)
- کارگردان: گیرمو دلتورو
- محصول: 2002، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 58٪
اتفاق عجیبی بین خون آشامها و انسانها افتاده است. نسل جدیدی در میان خون آشامها ظهور کرده که بر خلاف قبلیها به سادگی نمیمیرد و حتی از خون آشامهای دیگر تغذیه میکند. تمام قربانیان آنها به موجوداتی شبیه به خودشان تبدیل میشوند و اگر همه چیز به همین صورت پیش برود نسل بشر و حتی نسل خون آشامها در خطر تهدید قرار میگیرد؛ چرا که دیگر خونی باقی نمیماند. حال بلید به همراه یک دانشمند متخصص در تولید سلاح، توسط انجمن خون آشامها به یک ملاقات دعوت میشوند تا فکری به حال حل این مشکل کنند. دلتورو این داستان را با استادی یک رویاپرداز تعریف کرده است.
۳۸. متصرف (possessor)
- کارگردان: براندون کراننبرگ
- محصول: 2020، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
فیلم متصرف روایت عجیبی دارد. اول با آدمی به ظاهر آرام روبهرو میشویم که ناگهان به قاتلی خونسرد و در عین حال بسیار توانا و خونریز تبدیل میشود. در ادامه تشکیلاتی را میبینیم که با دستکاری کردن مغز انسانها آنها را به قاتلینی خونسرد تبدیل میکند. این تشکیلات مشتریانی قدرتمند دارد که از امکانات آن جا برای ترور مخالفان و دشمان خود استفاده میکنند. حال ما داستان یکی از مأمورهای آن جا را دنبال میکنیم. نقطه قوت فیلم متصرف فضاسازی آن است. فیلمساز مخاطب خود را در شرایطی خفقان آور قرار میدهد که برای فرار از آن چه که در مقابل چشمان خود میبیند فقط یک راه دارد: خاموش کردن تلویزیون یا ترک سالن سینما.
۳۹. مرا به دوزخ بکشان (drag me to hell)
- کارگردان: سم ریمی
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
سم ریمی یکی از غولهای سینمای وحشت و یکی از بزرگترین کارگردانان این ژانر در ۴۰ سال گذشته است. او میراث با شکوهی از ترس و هیجان خلق کرده و گرچه مدتی است کم کار شده اما آثارش هنوز هم مانند گذشته مخاطب سنتی ژانر وحشت را سر کیف میآورد. فیلم مرا به دوزخ بکشان هم همین گونه است. فیلم روایت طلسمی شیطانی است که دامن زنی جوان را میگیرد و او سعی میکند که با یاری گرفتن از یک کشیش بر آن غلبه کند. درست است که داستان فیلم شبیه به بسیاری از آثار ترسناک جنگیری است اما سم ریمی به خوبی توانسته از کلیشهها بهره ببرد و تماشاگرش را بترساند.
۴۰. باشگاه خودکشی (suicide club)
- کارگردان: سیون سونو
- محصول: 2001، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 57٪
احتمالا فیلم باشگاه مشتزنی (fight club) از دیوید فینچر را دیدهاید. در آن فیلم فردی باشگاهی زیرزمینی راه میاندازد و از اعضای آن میخواهد که در کوچه و خیابان با هر کس و ناکس درگیر شوند و خودشان هم در باشگاه با هم گلاویز میشوند. آن جا قوانینی وجود داشت که مهمترینش عدم افشای فعالیت باشگاه بود. حال مشتزنی را با خودکشی عوض کنید تا فیلم باشگاه خودکشی ساخته شود. روایت پلیسی که سعی دارد علت خودکشیهای دسته جمعی عدهای نوجوان در چند مدت گذشته را کشف کند.
۴۱. ما (us)
- کارگردان: جوردن پیل
- محصول: 2019، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
جوردن پیل با ساختن فیلم موفق برو بیرون که در همین لیست هم به آن اشارهای شده نام خود را سر زبانها انداخت. حال وی با ساختن دومین فیلمش نشان داده که مسألهی نابرابریها و تبعیضها برای وی بسیار جدی است و مانند فیلم اول اصلا تلاش نمیکند که در نمایش آن به مخاطب خود تخفیف دهد. روایت دیوانهوار حملهی شبانهی عدهای آدم طرد شده به خانهی مردمان مرفهی که فارغ از زشتی های دنیا به خوشیهای خود مشغول هستند. فیلم ما یکی از بهترین اسلشرهای این چند وقت گذشته است.
۴۲. مجنون (Maniac)
- کارگردان: فرانک خلفون
- محصول: 2012، فرانسه و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 53٪
فرانک خلفون با همین کارنامهی کوتاهی که دارد، نشان داده که در ترسیم ترس و نمایش دیوانهوار خون و خونریزی تبحر دارد. او در فیلم مجنون قاتلی روان پریش خلق کرده که صاحب یک مغازهی فروش مانکن است و وسواسی غریب نسبت به یک دختر زیبا دارد. مجنون یکی از بهترین فیلمهای اسلشر در دههی گذشته است و گرچه بر خلاف بسیاری از فیلمهای این چنینی بازیگری سرشناس مانند الیجا وود در آن حضور دارد اما فیلمساز اجازه نداده که مناسبات تجاری سینمای هالیوود باعث شود که زهر و تأثیرگذاری فیلمش کاهش یابد.
۴۳. شوم (Sinister)
- کارگردان: اسکات دریکسون
- محصول: 2012، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 63٪
فیلم شوم یکی از فیلمهای ترسناک دههی گذشته است که از مسیرهای تجاری مختلف عبور کرد و در نهایت سر از پردهی سینماها در آورد. عموم فیلمهای ترسناک این چنینی که با سر و صدای فراوان پخش میشوند و مانند یک بلاک باستر به نظر میرسند، نه ترسناک هستند و نه خبری از تلخیهای متداول سینمای وحشت در آنها است. اما فیلم شوم این گونه نیست. روایت زندگی پدری با بازی اتان هاوک که برای نوشتن رمان تازهی خود به خانهای که به تازگی جنایتی در آن اتفاق افتاده نقل مکان میکند. او هر روز فیلمهایی واقعی تماشا میکند که در آنها فرزند کوچک یک خانواده تمام خانواده را به روشهایی شیطانی میکشد. در حین تماشای یکی از این فیلمها متوجه میشود که خانوادهاش در خطر است در حالی که خودش هم فرزند کوچکی دارد.
۴۴. ۱۹۲۲ (۱۹۲۲)
- کارگردان: زک هیلدیش
- محصول: 2017، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
فیلم ۱۹۲۲ داستان به ته خط رسیدن یک زندگی مشترک و هم چنین تمام شدن شیوهای از زندگی در اوایل دههی بیست میلادی در آمریکا است. اما فیلمساز دوست نداشته این داستان را به شیوهای معمول روایت کند. بلکه تأثیر اتمام یک دوران را به زندگی مرد خانواده پیوند زده، از او دیوانهای به ته خط رسیده ساخته، خانهاش را ویران کرده و روح همسرش را احضار کرده تا وی را عذاب دهد. اگر تمایل دارید یک روایت ترسناک و پر از خونریزی را با تمرکز بر شخصیت اصلی و هم چنین با فضایی شبیه به سینمای وسترن ببینید، تماشای این فیلم معرکه را از دست ندهید که هم گاهی اسلشر میشود و هم گاهی روحی در اطراف خانهاش پرسه میزند.
۴۵. سوسپیریا (Suspiria)
- کارگردان: لوکا گوادانینو
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 65٪
زمانی کارگردان بزرگ ایتالیایی سینمای وحشت یعنی داریو آرجنتو فیلمی به همین نام و با همین داستان ساخت و حسابی مخاطب سینمای وحشت را سر کیف آورد. داستان فیلم دربارهی دختری است که در یک آکادمی رقص متوجه اتفاقات عجیبی میشود و این اتفاقات عجیب آهسته آهسته به یک جنون سیاه و در نهایت به خون و خونریزی ختم میشود. بسیاری فیلم را در همان زمان اکران تحسین کردند و آن را بازسازی موفقی بر اثر مشهور داریو آرجنتو دانستند. چه این موضوع را قبول داشته باشیم و چه نه نمیتوان کتمان کرد که فیلم سوسپیریا یکی از ترسناکترین فیلمهای این لیست است.
۴۶. دیوانه (Unsane)
- کارگردان: استیون سودربرگ
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪
استیون سودربرگ سابقهی ساختن همه نوع فیلمی دارد. اکشن، طنز، جنایی و حال هم ترسناک. داستان دختر جوانی که پس از مزاحمتهای مردی، خانه و شهرش را رها میکند و ناشناس به شهری دیگر میرود و مشغول به کار میشود. او که تصور میکند که به خاطر زندگی دردناک گذشته نیاز به کمک دارد به یک کلینیک مشاورهی روانی مراجعه میکند و سپس تعدادی فرم را امضا میکند. او ندانسته فرمهایی را امضا کرده که به کلینیک اجازه میدهد او را نگه دارند و تحت آزمایشهای گوناگون قرار دهند. نکتهی جالب این که استیون سودربرگ تمام فیلم را با استفاده از یک گوشی موبایل آیفون ۷ فیلمبرداری کرده است.
۴۷. توطئهآمیز (Insidious)
- کارگردان: جیمز وان
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 66٪
دیگر فیلم فهرست که محصول دم و دستگاه عریض و طویل سینمای هالیوود است. گفته شد که آثاری این چنین به خاطر مزاحمتهای سیستم پخش و مناسبات پشت پردهی هالیوود، گزندگی لازم را ندارند و در نتیجه ترسناک هم از آب در نمیآیند. اما گاهی استثناهایی هم وجود دارد که توطئهآمیز مانند فیلم شوم در همین فهرست یکی از این استثناها است. داستان خانوادهای که قربانی ارواحی می شوند که قصد دارند از طریق آنها به دنیا بازگردند و به زندگی سابق خود برسند. فیلم آن قدر در گیشه موفق بود که کمپانیهای سازنده را به ساختن قسمت دوم هم ترغیب کند.
۴۸. مرد نامرئی (The invisible man)
- کارگردان: لی وانل
- محصول: 2020، آمریکا و استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
داستان کلاسیک اچ جی ولز در باب توانایی مردی در پنهان شدن، توسط سینمای امروز آمریکا به روز شده و در نتیجه فیلم ترسناک موفقی ساخته شده که به خوبی عقدهها و دیوانگیهای مردی عاشق را نمایش میدهد. مردی که جنونی دیوانهوار دارد و با استفاده از ثروت و دانش خود لباسی ساخته که او را از نظرها پنهان میکند. او همسرش را در خانهاش زندانی کرده و وقتی زن امکان فرار پیدا میکند همه چیزش به هم میریزد و تلاش میکند هر طور که شده او را برگرداند. فضاسازی فیلم و کارگردانی اثر از نقاط قوت فیلم است. فیلمساز دقت زیادی بر جزییات دارد و توانسته با تمرکز بر همین جزییات کوچک فضایی ترسناک خلق کند. فیلم مرد نامرئی برای تماشاگر غیر علاقهمند به سینمای وحشت هم چیزهایی در چنته دارد.
۴۹. شکافته (Split)
- کارگردان: ام نایت شیامالان
- محصول: 2016، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 77٪
قرار بود ام نایت شیامالان به مهمترین ترسناک ساز سینمای آمریکا تبدیل شود. این اتفاق عملا شکل نگرفت. آن استعداد درخشان در دههی ۱۹۹۰ میلادی یواش یواش کم نور و بی فروغ شد و حال به جایی رسیده که اگر فیلم متوسطی هم بسازد، منتقدان تحسینش میکنند. فیلم شکافته هم از آثار متوسط این کارگردان است اما برای فیلمسازی چون او متوسط حساب میشود. داستان مردی که ۲۳ هویت متفاوت دارد و سه دختر را میدزدد و قصد دارد آنها را شکنجه کند. مشکلات روانی او هم داستان را ترسناک میکند و هم امیدی برای قربانیان ایجاد میکند که شاید بتوانند فرار کنند. این فیلم، فیلم میانی یک سهگانه است تا یک سهگانهی عجیب و غریب در کارنامهی ام نایت شیامالان وجود داشته باشد؛ فیلم اول با نام نشکن یا آسیب ناپذیر (unbreakable) در سال ۲۰۰۰ ساخته شد و فیلم سوم یعنی شیشه (glass) محصول سال ۲۰۱۹ است.
۵۰. نژاد (The descent)
- کارگردان: نیل مارشال
- محصول: 2005، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪
فیلم نژاد که با نام نزول هم شناخته میشود در زمان اکران خود حسابی سر و صدا کرد؛ چرا که برای نزدیک به ۹۰ دقیقه کاری جز خلق لحظات وحشتآور ندارد و این کار را هم با موفقیت انجام میدهد. دلیل این موفقیت به توانایی فیلمساز در شخصیتپردازی همزمان با پیشبرد داستان بازمیگردد. یکی از دلایلی که ما مخاطبان از فیلمی میترسیم، به احساس هذاتپنداری ما با شخصیتها بر میگردد؛ این که نگران سرنوشتشان شویم و آنها را لمس کنیم. نیل مارشال به خوبی از پس این کار برآمده است. داستان شش زن غارنورد که در حین اکتشاف در غاری به پایین سقوط میکنند و در جایی که نور خورشید به آن نمیرسند با موجودات کوری روبهرو میشوند که از گوشت آدمی تغذیه میکنند.
۵۱. داستان دو خواهر (A tale of two sister)
- کارگردان: کیم جی وون
- محصول: 2003، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
کی جی وون قبل از ساختن فیلم من شیطان را دیدم با ساختن همین فیلم داستان دو خواهر نشان داد که چه کارگردان توانایی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک است. داستان فیلم داستانی غریب است. دختری پس از گذراندن مدتی در یک آسایشگاه روانی به نزد نامادری و پدر و خواهر خود بازمیگردد اما روح مادر مرحومش او را تسخیر میکند. حال آنها باید دست در دست هم با روح این مادر مبازه کنند. فیلم داستان دو خواهر از سوی منتقدین با تحسین مواجه شد. دلیل آن هم به تلاش فیلمساز برای فرار از کلیشهها در نحوهی تعریف این داستان به شدت کلیشهای باز میگردد.
۵۲. یتیم خانه (The orphanage)
- کارگردان: جی ای بایونا
- محصول: 2007، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
فیلم یتیم خانه در زمان اکران خود بسیار مورد توجه منتقدان و مخاطب قرار گرفت و نام سینمای وحشت اسپانیا را سر زبانها انداخت. تهیه کنندهی فیلم گیرمو دلتوروی بزرگ است که در همین لیست فیلمی با محوریت یتیم خانهای در کشور اسپانیا دارد؛ فیلم ستون فقرات شیطان. داستان فیلم به زندگی مردی میپردازد که بعد از سی سال به یتیم خانهای بازمی گردد که در آن بزرگ شده تا بتواند کمکی به آن جا بکند. او که حال همسر و فرزندی هم دارد متوجه میشود که میتواند با ارواح کسانی که در آن جا زندگی کردهاند ارتباط برقرار کند اما ناگهان فرزندش را گم میکند. آن چه که بیش از همه نظر مخاطب را در برخورد با فیلم یتیم خانه جلب میکند دوربین فیلمساز و فضاسازی اثر است که مستقیما و بدون واسطه سینمای گیرمو دلتورو را به یاد میآورد.
۵۳. کلبهای در جنگل (The cabin in the woods)
- کارگردان: درو گدار
- محصول: 2011، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
داستانهایی مبتنی بر خوشگذرانی چند نوجوان به دور از چشم جامعه و در محلی دورافتاده که به یک تراژدی خونبار ختم میشود، از کلیشههای همیشگی سینمای وحشت است. در این فیلمها عموما با عدهای آدم احمق طرف هستیم که تصمیماتی احمقانه میگیرند. روند داستان هم به این شکل است که من و شمای مخاطب باید مدام حدس بزنیم که هیولای اثر چه کسی را به عنوان قربانی بعدی خود انتخاب میکند. قربانی آخر هم عموما دختری زیبا است که بیش از همه حرص مخاطب را درآورده. فیلم کلبهای در جنگل همهی اینها را یک جا در خود دارد و البته دلیل انتخابش به این باز میگردد که توانسته از این کلیشهها به خوبی استفاده کند.
۵۴. آر ئی سی (rec)
- کارگردان: پاکو پلازا، خوآمه بالاگرو
- محصول: 2007، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
استفاده از دوربین روی دست یکی از راهکارهای کارگردانان برای ایجاد تنش و تعلیق در دل داستان است. بسیاری از کارگردانها خیال میکنند که ضعف در فیلمنامه، داستان و شخصیتپردازی با استفاده از این تکنیک جبران میشود و تنش ایجاد شده، حواس مخاطب را از نابلدی او پرت میکند. اما هیچگاه چنین اتفاقی نمیافتد و مخاطب خیلی سریع نیت کارگردان را میفهمد چرا که سینما خلی سریع دست سازندگانش را رو میکند.
اما فیلم آر ئی سی از این دست فیلمها نیست. استفاده از دوربین روی دست دلیلی دراماتیک دارد و فیلمساز میداند که از داستان خود چه میخواهد و قرار است چه کار کند. روایت فیلم داستان خبرنگارانی است که برای تهیه گزارشی وارد ساختمانی میشوند که اهالی آن دچار جنون و درندهخویی شدهاند و در آن جا گرفتار میشوند. تمام ماجرا هم توسط دوربینی نمایش داده میشود که یکی از خبرنگاران با خود آورده است.
۵۵. اره (saw)
- کارگردان: جیمز وان
- محصول: 2004، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 51٪
زمانی که فیلم اره اکران شد بسیاری احساس کردند که این فیلم روح تازهای در کالبد ناجان سینمای اسلشر دمیده است و خبر نداشتند که سینمای آمریکا چنان این ایدهی جدید را به تاراج خواهد برد که خیلی زود خودش به ایدهای دستمالی شده تبدیل شود. حال که تعداد زیادی فیلم بد در ادامهی این فیلم اول ساخته شده میتوان با خیال راحت از کنار آنها گذشت و از تماشای همین یکی لذت برد. داستان مردی دیوانه که عدهای را در مکانی گیر میاندازد و آن ها را با یک حق انتخاب ساده روبهرو میکند: یا بمیرند و یا با قربانی کردن همراه خود، حداقل خودشان را نجات دهند. فیلم اره معرف یکی از نمادینترین شخصیتهای سینمای وحشت هم شد.
۵۶. جنگیری امیلی رز (The exorcism of Emily Rose)
- کارگردان: اسکات دریکسون
- محصول: 2005، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 44٪
مثل خیلی از فیلمهای ترسناک سازندگان این یکی هم ادعا میکنند که داستانشان از روایتی واقعی سرچشمه گرفته و آنها کمترین دخل و تصرفی در آن نداشتهاند اما شما این حرفها را باور نکنید و فقط از تماشای خود فیلم لذت ببرید. روایت داستان به کشیشی میپردازد که به خاطر مرگ دختری ۱۹ ساله دستگیر میشود. او متهم است که با استفاده از روشهای جنگیری سبب سوتغذیهی دختر شده و همچنین آسیبهای جسمی ناشی از اعمال او مرگ دخترک را رقم زده است. داستان در دادگاه میگذرد اما فیلمساز قصد ندارد ما را در دادگاه نگه دارد بلکه قرار است با وقایع وحشتناکی که اتفاق افتاده روبهرو کند.
۵۷. فعالیت فراطبیعی (paranormal activity)
- کارگردان: اورن پلی
- محصول: 2007، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 73٪
فیلم فعالیت فراطبیعی هم توانست مانند فیلم اره در رگهای ژانر وحشت خونی تازه وارد کند. اگر زیرژانر اسلشر با فیلم اره جانی تازه گرفت، زیرژانر فراطبیعی و خانههای جن زده هم با فیلم فعالیت فراطبیعی چنین حالی پیدا کرد. اگر فیلم اره با تعریف کردن داستانی تازه به این مهم دست یافت، فیلم فعالیت فراطبیعی تمام بداعت خود را در فرم تازهای ریخت که از منطقی دراماتیک سرچشمه میگرفت؛ نتیجه این شد که مخاطب هم بیشتر با داستانها وشخصیتهای آن احساس نزدیکی کرد. چرا که تمام داستان فیلم از طریق دوربینهای مدار بستهای روایت میشود که افراد حاضر در داستان در خانهی خود نصب کردهاند.
فیلم فعالیت فراطبیعی با وجود بودجهی بسیار کم خود، به سود زیادی دست یافت و شیوهای جدیدی از داستان پردازی را برای فیلمهایی مبتنی بر وجود جن و روح پیشنهاد کرد.
۵۸. میزبان (host)
- کارگردان: راب سویج
- محصول: 2020، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
وقتی بیماری کرونا از ناکجا آباد پیدا شد و من و شما را گرفتار خود کرد و همه را راهی زندگی در شرایط قرنطینه کرد تا تمام ارتباط ما با جهان بیرون از طریق فضای مجازی صورت پذیرد، شیوهی زندگی بشر به هم ریخت و آدمی با بزرگترین ترس خود که همان از بین رفتن نسلش بر کرهی زمین است روبهرو شد. در چنین شرایطی آدمهای خوش ذوقی مانند سازندگان همین فیلم میزبان پیدا شدند و از این شرایط استفاده کردند تا شیوههایی جدید از فیلم ساختن و تعریف کردن داستان را امتحان کنند. داستان فیلم میزبان داستان تعدادی دختر است که در دوران قرنطینه از طریق برنامهی زوم با شخصی که توانایی احضار ارواح را دارد ارتباط برقرار میکنند. اما این جلسه آن گونه که آنها توقع دارند پیش نمیرود.
۵۹. جلسه نهم (session 9)
- کارگردان: برد اندرسون
- محصول: 2001، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 66٪
فیلمهای بسیاری با محوریت خانههای متروک و جن زده وجود دارد. خانههایی که در آنها اتفاقات وحشتناکی رخ داده و بازگو شدن خاطرات تلخش گریبان آدمهای امروزی را هم میگیرد. فیلم جلسهی نهم هم یکی از همین داستانها است. تعدادی آدم برای تمیز کردن بیمارستان روانی متروکی استخدام میشوند. آنها از گذشتهی این بیمارستان روانی خبر ندارند اما به نظر میرسد چیزهایی هنوز در این جا وجود دارد که جان آنها را تهدید میکند.
فضاسازی فیلم بی نظیر است و شما را حسابی میخکوب میکند اما همهی فیلم یک طرف و آن پایان دیوانهوارش هم یک طرف. پایانی که تأثیرگذاری فیلم را تا چند برابر افزایش میدهد.
۶۰. خانه او (his house)
- کارگردان: رمی ویکس
- محصول: 2020، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
فیلم خانه او دست روی مسألهای میگذارد که بسیاری از آدمها آن را تجربه کردهاند و مجبور شدهاند با عواقب آن کنار بیایند؛ مسألهی مهاجرت و ترسها و اضطرابهای زندگی در یک مکان تازه و ناآشنا. خانوادهی فیلم خانه او از سودان جنوبی و شرایط تلخ آن جا فرار کردهاند و اکنون در انگلستان زندگی میکنند. حال آنها تصمیم دارند که هر طور شده خود را با زندگی در این مکان تازه وفق دهند اما سر و صداهایی از زیرزمین به گوش میرسد؛ چرا که شیطانی در آن جا خانه کرده است.
فیلمساز داستان خود را به زیبایی تعریف میکند، ضرباهنگ اثر خوب است و باعث نمیشود که مخاطب لحظهای خسته شود. بازی بازیگران هم به قدر کافی خوب است. این نکته مخصوصا برای فیلمی که تمرکز بسیاری بر احوالات شخصیتها دارد، ضروری است چرا که بازی بد آنها تمام تأثیرگذاری فیلم را از بین خواهد برد. فیلم خانه او از معدود فیلمهای ژانر وحشت در یکی دو سال گذشته است که حسابی توسط منتقدان تحویل گرفته شد.
۶۱. احضار (The conjuring)
- کارگردان: جیمز وان
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪
فیلم احضار به محض اکران به موفقیت عظیمی دست پیدا کرد. داستان مرد و زنی که به خوبی میدانند با ارواح خبیث چگونه رفتار کنند و مدام از این جا به آن جا میروند و از تجربیات خود میگویند تا این که خانوادهی بخت برگشتهای اعلام میکند که به کمک آنها احتیاج دارد چون ارواحی خبیث و شیطانی نادیدنی خانهی آنها را تسخیر کرده و جان فرزندان خانواده را تهدید میکند.
دلیل این که فیلم احضار با وجود تمام تعریفها و تمجیدها در چنین جایگاهی قرار گرفته به حضور همان دو شخصیت اصلی باز میگردد؛ هر گاه آنها در برابر دوربین فیلمساز قرار میگیرند مخاطب خیالش راحت میشود که دیگر هیچ خطری جان اهالی خانه را تهدید نمیکند و شیطان حاضر در داستان هم شکست خواهد خورد و فقط مسأله زمان شکست خوردن او است. به همین دلیل زهر ترس فیلم در بسیاری از لحظات آن گرفته میشود. اما همهی این ها مانع از آن نشد که کمپانی سازنده قید ساخت قسمت بعدی فیلم را بزند. سازندگان فیلم البته اعلام کردهاند که داستان آن واقعی است اما شما باور نکنید و از تماشای آن لذت ببرید.
۶۲. توماهاک استخوانی (bone tomahawk)
- کارگردان: کریگ زلر
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
یکی از مهجورترین فیلمهای فهرست در ایران. احتمالا به خاطر اینکه کسی تصور نمیکند بتوان ژانر وسترن و ژانر وحشت را در هم ادغام کرد. به تقلید از وسترنهای کلاسیک، در این فیلم با کلانتری طرفیم که هم روان تاریکی دارد و هم وجودی روشن. همه در شهر تحت کنترل او به زندگی خود مشغولند تا اینکه یک شب همه چیز به هم میریزد.
افراد قبیلهای آدمخوار از بومیان سرخپوست (که نام فیلم از آنها گرفته شده) آمریکا به شهر حمله میکنند و عدهای را با خود میبرند. حال کابویها و هفتتیر کشان فیلم باید زودتر از آنکه همولایتیهایشان به نیش کشیده شوند، «وحشیها» را پیدا کنند.
فیلم روایت وسترن خود را کنار نمیگذارد تا ترسناک شود بلکه هر دو ژانر را به موازات هم دنبال میکند. خبری از نیروهای ماوراءالطبیعه هم نیست تا جلوههای ویژه به کار آید و باعث تغییر لحن فیلم شود. فقط اینکه هیولاهای اثر عدهای سرخپوست هستند که به جای شکار حیوانات از انسانها تغذیه میکنند.
۶۳. من افسانه هستم (I am legend)
- کارگردان: فرانسیس لارنس
- محصول: 2007، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 68٪
ترکیب جذاب ژانر وحشت و سینمای بقا در یک فضای پساآخرالزمانی. فیلمی با محوریت حضور زامبیها و این بار آدمی تکافتاده که یک تنه زندگی سابق انسان بر روی کرهی زمین را نمایندگی میکند. البته زامبیهای این فیلم تفاوتی با زامبیهای اکثر فیلمهای این گونه دارد؛ این تفاوت برمیگردد به عدم توانایی آنها به حرکت کردن در طول روز و فرار از نور خورشید، مانند خونآشامان. این موضوع امکان این را به فیلمساز داده تا به شخصیت اصلی خود و تنهایی او بپردازد و همچنین با نمایش عدم وجود زندگی آدمی بر روی کرهی زمین، موقعیتی ترسناک خلق کند که به ترس ریشهای آدمی به از بین رفتن نسلش پیوند خورده است.
۶۴. زامبیلند (Zombieland)
- کارگردان: روبن فلچر
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
فیلمهای زامبیمحور جان میدهند برای طراحی و ساخته شدن فیلمهای کمدی. به ویژه که امروز هر مخاطبی تعدادی از آنها را دیده و از قواعد کلی حاکم بر این فیلمها آگاه است. مثلا همه میدانیم که در اکثر فیلمهای اینچنینی زامبیها موجودات کندی هستند اما هیچگاه خسته نمیشوند؛ یا همه میدانیم که آنها بدون برنامهریزی پیش میروند و فقط باید قربانی را ببینند یا صدای او را بشنوند وگرنه نمیتوانند تشخیص دهند که در چه مکانی قرار گرفتهاند. همهی این پیش آگاهیهای ما باعث شده تا سازندگان فیلم زامبیلند به فکر خلق داستانی باشند که در آن از این دانستهها استفاده شود.
داستان فیلم روایت یک داشنجوی خجالتی پس از اینکه متوجه میشود دنیا در حال نابودی است، تصمیم میگیرد تا به سمت خانه برود با این امید که خانوادهی او ممکن است که جان سالم به در برده باشند. او در طول راه با سه نفر غریبه آشنا میشود.
۶۵. یتیم (orphan)
- کارگردان: خوامه کولت سرا
- محصول: 2009، آمریکا، کانادا، آلمان و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 56٪
فیلم یتیم از آن فیلمها است که هم مخاطب را هم به یاد سینمای اسلشر میاندازد که در آن قاتلی خونسرد دست به جنایت میزند و هم به یاد فیلمی مانند طالع نحس (the omen) که پسر بچهای باعث جنایت و پیروزی شیطان بر زمین میشود. آن چه که فیلم یتیم را شایستهی حضور در این لیست میکند، چرخشهای داستانی متعدد آن است، تا جایی که مخاطب از جایی به بعد باید حواس خود را به تمام اتفاقات جاری در قاب بدهد. داستانی زوجی که دختری ۹ ساله را از یتیم خانه به فرزندی میگیرند اما او یک دختر معمولی نیست.
۶۶. در شب میآید (it comes at night)
- کارگردان: تری ادوارد شولتز
- محصول: 2017، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
فیلم در شب میآید، برای ما که شرایط کرونا را پشت سر گذاشتهایم و ترس از قرنطینه را درک کردهایم داستانی کاملا محسوس و قابل درک دارد. داستان مردان و زنانی که از ترس بیماری واگیرداری به کنج خلوتی رفتهاند و فقط به فکر زنده ماندن و دوام آوردن هستند. اما این دوری از شهر و دوری از تمدن ترسهای خاص خود را هم دارد. نبود غذا و نبود امکانات، زنده ماندن را تبدیل به مبارزهای هر روزه و البته خونین کرده، به طوری که آدمها برای یک وعدهی غذا یکدیگر را سلاخی میکنند. فیلم در شب میآید به خوبی توانسته چنین داستانی را تعریف و مخاطب را به صندلی خود میخکوب کند.
۶۷. یادگار (relic)
- کارگردان: ناتلی اریکا جیمز
- محصول: 2020، آمریکا و استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
فیلم یادگار دربارهی ترسی است که شاید روزی همهی ما گرفتار آن شویم: ترس مراقبت کردن از یکی از نزدیکانمان که دچار فراموشی یا زوال عقل شده است. فیلمساز این ترس بزرگ را به داستانی فراطبیعی گره میزند و شخصیتهای اصلی را درون خانهای قرار میدهد که شیطانی ترسناک در آن جا خانه کرده است. شیطانی که شبها باعث ایجاد سر و صداهایی در خانه میشود. سم و کی نزدیکان پیرزنی هشتاد ساله هستند که از زوال عقل رنج میبرد. پیرزن از خانه خارج میشود و بازنمی گردد و بعث نگرانی دیگران میشود. پس از چند روز در حالی که کبودی بزرگی روی سینهاش به وجود آمده باز میگردد. سم و کی تصمیم میگیرند که از پیرزن مراقبت کنند اما خبر ندارند که در خانهی او رازی برای پنهان کردن وجود دارد.
۶۸. از شر شیطان نجاتمان بده (deliver us from evil)
- کارگردان: اسکات دریکسون
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 29٪
از سر شیطان نجاتمان بده دیگر فیلم فهرست است که به طرزی عجیب ادعا دارد که از داستانی واقعی الهام گرفته شده است. اما با دیدن این داستان تصدیق خواهید کرد که در صورت حقیقی بودن این اتفاقات بلافاصله همه چیز تبدیل به سر تیتر اخبار جهان میشد. سه سرباز در جنگ عراق با شیطانی باستانی مواجه میشوند. آنها پس از روبهرو شدن با آن شیطان، رفتاری متفاوت پیدا میکنند و به همین دلیل از ارتش اخراج میشوند. به محض بازگشت از عراق تبدیل به جنایتکارانی میشوند که توانایی تسخیر کردن دیگران را دارند. در این مسیر پلیسی سد راه آنها قرار میگیرد و سعی میکند سر از کار آنها دربیاورد.
ما عادت کردهایم اکثر زمان فیلمهای ترسناک در محیطی دورافتاده، خلوت و البته در مکان های سربسته بگذرد، نه در فضاهای باز و در شهر شلوغی مانند نیویورک. فیلم از شر شیطان نجاتمان بده دقیقا از همین استثناها است؛ پس اگر تمایل دارید فیلم متفاوتی از دیگر فیلمهای فهرست ببینید، تماشایش را از دست ندهید.
۶۹. تشریفات مذهبی (rite)
- کارگردان: میکل هافستروم
- محصول: 2011، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 21٪
فیلم دیگری در این فهرست با مرکزیت یک داستان جنگیری. یک کشیش جوان آمریکایی به واتیکان می رود تا با ظرایف جنگیری آشنا شود. او از اتفاقاتی که در آن جا میافتد خبر ندارد و نمیداند که چه در انتظارش است. در این مسیر او با کشیش عجیبی آشنا میشود که میداند چگونه از افراد قربانی سو استفاده کند و از آنها در مسیر ارضای امیال خودش استفاده کند.
به محض دیدن نام آنتونی هاپکینز و آگاهی از این که او قرار است در نقش کشیش عجیب داستان ظاهر شود، مخاطب خود را آمادهی رویارویی با یک شخصیت شرور بی نظیر میکند. گرچه این توقع در حد فیلمهای معرکهای مانند سکوت برهها (silence of the lambs) برآورده نمیشود اما مخاطب را هم دلسرد نمیکند.
۷۰. بازگشتگان (They came back)
- کارگردان: روبین کامپیلو
- محصول: 2004، فراسنه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 78٪
فرانسویان هم با ساختن این فیلم نشان دادند که چه توانایی خوبی در تولید فیلمهای زامبی محور دارند. فیلمی که البته زامبیهایش با فیلمهای زامبی محور آمریکاییها متفاوت است. در این جا خبری از آن چهرههای دفرمه نیست و کج و کله نیست، در این جا کسی کج و کوله راه نمیرود، کسی هم قصد ندارد به شکلی ناگهانی به انسان زندهای حمله کند و از آن بخت برگشته، یک وعدهی غذایی بسازد. این مردهها هنوز با این دنیا کاری ناتمام دارند. آنها قصد دارند که حق خود را از دنیای زندگان و از جهانی که روزی در آن زندگی میکردند، باز پس بگیرند.
۷۱. تو بعدی هستی (you’re next)
- کارگردان: آدام وینگارد
- محصول: 2011، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 79٪
فیلمهای بسیاری با محوریت قاتل یا قاتلینی نقاب پوش ساخته میشوند. قاتلینی که از آلات و ادواتی تیز و برنده برای دست زدن به جنایت استفاده میکنند. قاتلینی کم حرف و تودار که انگیزهی مشخصی برای جنایت ندارند و گویی از تماشی جان دادن قربانیان خود لذت بسیار میبرند. و البته بسیاری از این فیلمها ارزش یک بار تماشا کردن هم ندارند اما فرق سینمای آدام وینگارد با آن فیلمها در استفادهی او از موقعیتهای بکر به منظور ایجاد ترس در مخاطب است. مثلا در این جا موقعیتها را به گونهای میچیند که حضور ناگهانی قاتل در آنها مو بر تن مخاطب سیخ میکند. اگر علاقهمند به تماشای فیلمهای اسلشر هستید، تماشای فیلم تو بعدی هستی را از دست ندهید.
۷۲. آنها (them)
- کارگردان: دیوید مورو
- محصول: 2006، فرانسه و رومانی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 62٪
زمان داستانی فیلم منطبق بر زمان خود فیلم است. به این معنا که از زمان شروع اتفاقات ترسناک، زمان برای شخصیتها همان گونه سپری میشود که برای من و شمای مخاطب. زنی به همراه دوستش در یک خانه زندگی میکنند. شبی آنها با سر و صداهای ترسناکی از خواب بیدار میشوند و متوجه میشوند که هجومیانی بیرون از خانه حضور دارند. این هجومیان ظاهرا هیچ هدفی جز کشتن آنها ندارد.
تمام مدت زمان فیلم صرف نمایش تلاشهای شخصیتها در آن شب جهنمی برای زنده ماندن میشود. اگر اهل تماشای ۹۰ دقیقه هیجان خالص هستید و تماشای بازی موش و گربهی شکار و شکارچی برای شما لذت بخش است، به تماشای فیلم آنها بنشینید.
۷۳. شیطان (demon)
- کارگردان: مارسین ورونا
- محصول: 2015، لهستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
لهستانیها هم میتوانند فیلمهای ترسناک خوبی بسازند، این را فیلم شیطان به ما میگوید. داستان فیلم اشاره به ترسی تاریخی دارد که میتواند نشانهای از تاریخ معاصر خشونتبار مردم این کشور باشد. مردی به عنوان هدیه عروسی قطعه زمینی دریافت میکند. او در حین آمادهسازی زمین برای ساختن خانه و آغاز زندگی با خانوادهی خود به جنازهای قدیمی برخورد میکند اما تصمیم میگیرد که این راز را پیش خود نگه دارد. اما هر چه زمان میگذرد احساس میکند که تحت نفوذ نیرویی شیطانی قرار گرفته است.
داستان فیلم آشکارا داستان فیلمهای ارواح خبیثه و آدمهای تسخیر شده را به ذهن متبادر میکند؛ با این تفاوت که به جای تمرکز بر یاریرسان، بر قربانی خود تمرکز دارد.
۷۴. درون (inside)
- کارگردان: الکساندر باستیلو، ژولین ماری
- محصول: 2007، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
فرانسویها در طول یکی دو دههی گذشته فیلمهای ترسناک بسیاری ساختهاند. برخی از این فیلمها را میتوان ذیل جنبش سینمایی افراطی این سالهای فرانسه قرار داد؛ جنبشی که فیلمسازانی مانند گاسپار نوئه یا جولیا دوکورنو سردمداران آن هستند. در این فیلمها انگیزهها و دردهایی کاملا انسانی به چنان جنایتهایی ختم میشوند که مو بر تن مخاطب سیخ میکند. خونهای ریخته شده بر زمین، زنانی عاصی و به لحاظ روانی فرو ریخته، مردانی در آستانهی عصیان و بی پروایی در نمایش خشونت بخش ثابتی از این فیلمهای افراطی است.
فیلم درون هم چنین خصوصیاتی دارد و روایتگر تلاشهای زنی است که پس از مرگ شوهرش تلاش میکند که فرزند به دنیا نیامدهاش را از دست زن دیگری که قصد دزدیدنش را دارد نجات دهد. تلاشهای او در برابر هجوم بی رحمانهی این زن حمام خونی عظیم راه میاندازد و فیلمساز هم در نمایش این خشونت به هیچ عنوان به مخاطب خود باج نمیدهد.
۷۵. مهمان (The guest)
- کارگردان: آدام وینگارد
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
آدام وینگارد در این چند ساله نشان داده که در ساختن فیلمهای ترسناک مستقل و خارج از جریان رایج سینمای هالیوود تبحر بسیار دارد. فیلم تو بعدی هستی از او در سال ۲۰۱۱ به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک این چند ساله تبدیل شد و توقعات را از او بالا برد. چند سالی گذشت تا فیلم بعدی وی یعنی مهمان آماده شود؛ فیلمی که گرچه به آن خوبی نیست اما هنوز هم ارزش تماشا کردن را دارد.
سربازی از غم یک خانواده به خاطر از دست دادن فرزندشان در جنگ استفاده میکند و به آنها نزدیک میشود. به محض حضور این سرباز در محل زندگی آنها قتلهایی اتفاق میافتد که نسبت به این مهمان ناخوانده ایجاد شک میکند. در چنین بستری فیلمساز سعی میکند داستان خود را به جای تمرکز بر غافلگیری، بر یک تعلیق فزاینده استوار کند.
۷۶. حشره (bug)
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- محصول: 2006، آمریکا و آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 62٪
ویلیام فریدکین خالق یکی از بزرگترین و بهترین آثار سینمای وحشت یعنی فیلم جنگیر است. دستاورد او در این ژانر صرفا با همان یک فیلم آن قدر بزرگ است و آن قدر درخشان که مخاطب با شنیدن نامش توقع دارد هر فیلم ترسناک دیگری از او را در مرتبهای بالاتر ببیند. اما با وجود تفاوت آشکار آن فیلم باشکوه با فیلم حشره، هنوز هم میتوان رگههایی از نبوغ را در میان زیرلایههای این فیلم دید.
ترسناکهای روانشناسانه مرزی باریک با سینمای جنایی روانشناسانه دارند. در این نوع سینما قاتل یا جانی انگیزهای مادی از دست زدن به جنایت ندارد و صرفا از انجام آن خوشنود میشود و البته گاهی هم پای هیچگونه رضایتی در کار نیست و قاتل صرفا توانایی جلوگیری از جنایت را ندارد؛ چرا که ذهنش شدیدا درگیر است و از یک بیماری روانی خطرناک رنج میبرد.
فیلم حشره داستان سربازی بازگشته از جنگ است که از حشرهها میترسد و درگیر فوبیایی تلخ است. او با زنی آشنا میشود و برخلاف انتظار، این زن به سرعت به او نزدیک و در رویاهای تلخ مرد شریک میشود.
۷۷. انتقام (revenge)
- کارگردان: کورالی فارگه
- محصول: 2017، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
فیلم انتقام داستانی یک خطی و جمع و جور دارد؛ دختری بعد از این که توسط شخصی مورد تجاوز قرار میگیرد سعی میکند از معشوق جفاکار و البته دوستانش که زمینهی این تجاوز را فراهم کردهاند انتقام بگیرد. میتوان فیلم را تماشا کرد و آن را در ستایش قدرت زنانه دید یا حتی بدبین بود و آن را در ادامهی جنبشهای این روزها و در راستای آنها تحلیل کرد. میتوان به این حواشی توجه کرد و از فیلم لذت نبرد اما اگر اهل توجه به این حواشی نیستسد میتوانید از تماشای نزدیک به ۹۰ دقیقه هیجان لذت ببرید و طعم شیرین انتقام را در کنار یک زن بچشید.
۷۸. نگهبان (The ward)
- کارگردان: جان کارپنتر
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 33٪
جان کارپنتر یکی از غولهای سینمای وحشت در تاریخ سینما است. او تعدادی از بهترین فیلمهای این ژانر را ساخته و از آن مهمتر کلی ایدهی معرکه طراحی کرده که سینمای وحشت و این ژانر بر آنها استوار است. بسیاری از کلیشههای این ژانر زمانی توسط او برای اولین بار استفاده شده است. به همین دلیل تماشای هر فیلمش برای هر دلباختهی تعلیق و هیجان با کلی خاطره و البته لذت همراه است.
فیلم نگهبان البته فاصلهای نجومی با آن فیلمها دارد. این جا با فیلم جمع و جور و کوچکی طرف هستیم که اتفاقاتش در یک بیمارستان روانی جریان دارد. دختری به اجبار در یک بیمارستان روانی بستری شده است. او متوجه میشود که نیرویی شیطانی در این بیمارستان حضور دارد و قصد جانش را کرده است. حال او باید جان خود را در برابر این نیرو نجات دهد.
۷۹. خانه شیطان (The house of the devil)
- کارگردان: تی وست
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
داستانهای بسیاری پیرامون افرادی که تحت نفوذ باورهایی شیطانی قرار دارند یا در خدمت نیرویی شیطانی روزگار میگذرانند تعریف شده است. شاید بهترین آنها در عالم سینما فیلم مرد حصیری (the wicker man ) به سال ۱۹۷۳ باشد که در آن آدمی با پای خود وارد جزیرهای در بریتانیا میشود اما امکان بازگشت از آن جا برایش فراهم نیست.
داستان فیلم خانهی شیطان هم داستان دختری است که به دلیل نیاز مالی شغل نگهداری از کودکی را قبول میکند. اما به محض ورود به خانه متوجه میشود که از کودک خبری نیست و کسی که وی را استخدام کرده نقشهای شوم دارد؛ نقشهای که آن دختر هم بخشی از آن است، حال چه زنده باشد، چه مرده.
۸۰. نقطه اوج (climax)
- کارگردان: گاسپار نوئه
- محصول: 2018، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
گاسپار نوئه را به عنوان یکی از پیشگامان سینمای افراطی نوین این روزهای فرانسه میشناسیم. او داستانهایی بی پرده از خشونت و جنایت تعریف کرده و سعی داشته تصویری روانشناسانه از زندگی قربانیان خشونت ترسیم کند. چه او را در این راه موفق بدانیم و چه نه، چه سینمایش را دوست داشته باشیم و چه نه، نمیتوان این موضوع را انکار کرد که فیلمهایش در طول این سالها بسیار تأثیر گذار بوده و بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
تعدادی رقصنده، به مدت سه روز در مکانی دورافتاده در یک جنگل دور هم جمع میشوند تا آخرین تمرینهای خود را قبل از اجرای نهایی انجام دهند. در پایان روز سوم آنها جشن میگیرند و میخورند و میرقصند اما کم کم احساس میکنند که حالشان طبیعی نیست، ظاهرا کسی به آنها مواد مخدر داده است.
۸۱. شهدا (Martyrs)
- کارگردان: پاسکال لوژیه
- محصول: 2007، فرنسه و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 64٪
فیلم شهدا، فیلمی دیگری از سینمای افراطی نوین فرانسه است. داستان زندگی دو زن که تصمیم دارند افرادی را که در کودکی از آنها سو استفاده کردند بیابند و انتقام آن روزها و شبهای پر از دلهره را بگیرند. در این میان، فیلمساز تلاش میکند تا با نمایش یک خشونت فزاینده، نقدی تند به شکلگیری یک چرخهی دلخراش خشونت داشته باشد.
فیلم شهدا در فرانسه فیلم پر سر و صدایی شد. چرا که نمایش آن برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع شد. این اولین بار بود که چنین اتفاقی برای فیلمی در فرانسه به وجود میآمد و همین هم سبب شد تا تهیه کنندگان اثر دست به دامن وزیر فرهنگ فرانسه شوند.
۸۲. ضد مسیح (Antichrist)
- کارگردان: لارس فون تریه
- محصول: 2009، دانمارک، سوئد، فرانسه، آلمان، ایتالیا و لهستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 53٪
تماشای سینمای لارس فون تریه، گاهی مانند رد شدن از یک میدان مین میماند؛ پر از دلهره و البته ترس. انگار فون تریه از عمد قصد دارد مخاطب خود را آزار دهد و البته از این اتفاق لذت هم میبرد. در چنین شرایطی او یکی از آزاردهندهترین فیلمهای خود را هم ساخته است. زن و مردی بعد از مرگ فرزندشان به حاشیهی جنگلی کوچ میکنند و خود را از جامعه دور نگه میدارند. در این میان به نظر میرسد که زن قصد دارد باعث رنجش شوهرش شود. او راهی مییابد تا مرد زندگی خود را آزار دهد و شکنجه کند.
بازی بازیگران فیلم یکی از نقاط قوت اصلی درام است. از این پس بود که فون تریه به سمت سینمای وحشت کشیده شد؛ گرچه در فیلمهایش همواره المانهایی از این نوع سینما وجود دارد اما او هیچگاه فیلمی به تمامی متعلق به این ژانر نساخته بود. البته وی بعدها پا را فراتر گذاشت و با ساختن فیلم خانهای که جک ساخت روی دست خودش هم بلند شد.
۸۳. برکه گرگ (wolf creek)
- کارگردان: گرگ مکلین
- محصول: 2005، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 54٪
در دههی ۱۹۷۰ فیلمی در آمریکا ساخته شد با نام تپهها چشم دارند (the hills have eyes) در آن جا با انسانهایی طرف بودیم که به طور کامل از جامعه طرد شده بودند و تنها راه زنده ماندنشان تغذیه از افرادی بود که در نزدیکی بیابان محل زندگی آنها گیر میکردند؛ خانوادهای آدمخوار که البته تقصیری در این رانده شدن از جهان انسانی نداشتند.
آن فیلم الگوی بسیاری برای ساختن فیلمهای اسلشر شد. بیابانی دورافتاده، ماشینی خراب و آدمهایی که نه راه پس دارند و نه راه پیش. حتی گاهی لازم نبود که این مکان، کاملا هم دورافتاده باشد فقط کافی بود فیلمساز راهی پیدا کند و توضیحی دهد که چرا لوکیشن داستان خالی از سکنه است. فیلم برکه گرگ هم داستانی شبیه به آن فیلم بزرگ دارد البته با یک تفاوت؛ هر چه فیلم تپهها چشم دارند به لحاظ سیاسی، اثری انتقادی است و در نمایش این انتقاد هم گزنده است، فیلم برکه گرگ از این تندی بی بهره است.
۸۴. هالووین ۲ (Halloween 2)
- کارگردان: راب زامبی
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 4.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 22٪
راب زامبی در سال ۲۰۰۷ اقدام به بازسازی فیلم ترسناک و کلاسیک شدهی جان کارپنتر با نام هالووین کرد. آن فیلم اثر موفقی بود اما دومین فیلم او مبتنی بر حضور آن قاتل سنگدل با آن ماسک حالا نمادین، از اولی هم موفقتر بود. راب زامبی از آن کارگردانهای سینمای وحشت است که صرفا طرفداران دو آتشهی سینمای وحشت از تماشای فیلمهایش لذت میبرند. او تعارفی با تماشاگر ندارد و از آن جا که خودش هم از عاشقان جدی این ژانر است (از نامی که برای خودش دست و پا کرده پیدا است) میتواند مخاطب را با ارجاعاتش حسابی سر کیف بیاورد.
داستان فیلم در ادامهی داستان فیلم اول است و مایک مایرز قاتل سنگدل فیلم را دنبال میکند که به سمت بیمارستانی میرود که یکی از قربانیانش در آن بستری است.
۸۵. دردسر هر روزه (Trouble every day)
- کارگردان: کلر دنی
- محصول: 2001، فرانسه، آلمان و ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 52٪
کلر دنی یکی از موفقترین فیلمسازان فرانسوی در دهههای گذشته است. نام او با برخی از فیلمهای درخشان سینمای فرانسه گره خورده و علاقهمندان به سینمای هنری با کارهایش آشنا هستند. اما او کمتر به سراغ سینمای ژانر رفته و حتی در این جا هم تا میتواند از پرداختن به کلیشهها فرار میکند و سعی میکند برداشت شخصی خود را داشته باشد.
داستان فیلم دربارهی زوجی آمریکایی است که برای گذراندن ماه عسل خود به پاریس میروند. اما هدف شوهر چیز دیگری است. او در جستجوی مردی است که با همسر خود زندگی میکند. آن مرد درگیر یک پروژهی تحقیقاتی مخفی است و زنش را در خانه زندانی میکند؛ چرا که زن به محض خروج از خانه اقدام دست به قتل و کشتار میزند.
۸۶. زیر پوست (under the skin)
- کارگردان: جاناتان گلیزر
- محصول: 2013، انگلستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪
فیلم زیر پوست یکی از آثار پر سر و صدای سال ۲۰۱۳ میلادی بود. بسیاری در فهم داستان آن ناتوان بودند و بسیاری هم فیلم را زیادی جدی گرفتند. اما با خوابیدن آن تب و تابها و البته در یک بازبینی مجدد شاهد هستیم که فیلم زیر پوست واجد آن همه نگاههای عمیق فلسفی نیست که زمانی داعیهی آن را داشت و بسیاری بر آن مانور میدادند. حال میتوان اطمینان حاصل کرد که همهی نیروی فیلم از ترسی سرچشمه میگرفته که در قابهای فیلمساز جاری بوده است.
فیلم زیر پوست روایت داستان زنی بیگانه و فضایی است که مردان را وسوسه میکند و پس از اغفال آنها به قتل میرساند. نقش زن را اسکارلت جوهانسن بازی میکند.
۸۷. فهرست کشتار (kill list)
- کارگردان: بن ویتلی
- محصول: 2011، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 74٪
گاهی مرز باریکی میان سینمای جنایی و وحشت وجود دارد. حضور قاتلی میتواند فیلم را ذیل ژانر جنایی قرار دهد یا آن را به فیلمی ترسناک تبدیل کند. بستگی به فیلمساز دارد که تمرکز داستان را بر قتل و جنایت و نحوهی نمایش آن بگذارد یا بر حل معما و دستگیری قاتل. گاهی هم فیلمی ساخته میشود که چند ژانر را با هم ترکیب میکند. مثلا در فیلم فهرست کشتار فیلمساز یک داستان اکشن را به سینمای وحشت گره زده است.
هدف فیلمساز از نمایش جنایت به شکلی بی پرده، احساس نزدیکی مخاطب با شرایطی است که شخصیت اصلی دارد. او مدتها است که دست زدن به جنایت و کشتار را کنار گذاشته اما انگار زندگی در جهان سرمایهداری او را مجبور میکند که دوباره به این کار رو بیاورد. تماشای فیلم هم میتواند باعث خرسندی طرفداران سینمای وحشت شود، هم طرفداران سینمای جنایی را راضی کند و هم علاقهمندان به فیلمهای اکشن را خوش بیاید.
۸۸. مقصد نهایی (final destination)
- کارگردان: جیمز ونگ
- محصول: 2000، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 35٪
زمانی که مجموعه فیلمهای مقصد نهایی روانهی بازار شدند، موجی از ستایش به سمت این گونه فیلمها روان گشت. چرا که ایدهای تازه را وارد سینمای وحشت کردند و خونی تازه به رگهای بی جان این ژانر وارد کردند. گرچه هیچکدام آثار خوبی نبودند اما از سوی تماشاگران نوجوان حسابی ستایش شدند. همین ستایش هم از عاملی سرچشمه میگیرد که باعث شده هیچ کدام از این فیلمها به آثار خوبی تبدیل نشوند؛ چرا که سازندگان به جای نمایش بی پردهی اتفاقات به فکر درجه بندی سنی فیلم هم هستند و همین از گزندگی آنها کاسته است.
در این مجموعه فیلمها با داستانهایی مجزا طرف هستیم که در آنها مجموعه اتفاقاتی باعث شکلگیری مرگهایی تلخ و البته دردناک میشوند. عامل ایجاد این مرگها شانس یا حوادث طبیعی است؛ چرا که قربانیان در زمان نامناسب در مکان نامناسب بودهاند. در هر موقعیت داستان از جایی شروع میشود که مجموعه اتفاقات مختلف دست به دست هم میدهند تا فاجعه شکل بگیرد و پس از آن هم فیلم به سراغ داستان بعدی میرود.
۸۹. حلقه (The ring)
- کارگردان: گور وربینسکی
- محصول: 2002، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 71٪
زمانی که فیلم حلقه در سال ۱۹۹۸ در ژاپن اکران شد، موجی از ستایش روانهی این فیلم شد. چرا که آن فیلم علاوه بر ایجاد ترسی پایدار، فیلم خوبی هم بود و مخاطب را حسابی درگیر میکرد. دلیل این موضوع هم به داستانگویی خوب فیلمساز و شخصیتپردازی باز میگشت که با دقت انجام شده بود. موفقیت آن فیلم آن قدر زیاد بود که کمپانیهای هالیوودی را وسوسه کرد تا اثری آمریکایی از آن بسازند و عملا بازسازی کنند. نتیجه نه تنها فاصلهای بسیار با آن اثر درجه یک ژاپنی داشت بلکه منتقدین و طرفداران آن فیلم را هم عصبانی کرد.
اما اگر از تماشای فیلمهایی که از غافلگیریهای لحظهای به خوبی استفده میکنند، لذت میبرید حتما فیلم را تماشا کنید. فیلم حلقه داستان آدمهایی است که پس از تماشای یک فیلم ویدوئویی به طرزی ناگوار کشته میشوند و جنازههای آنها در حالتی وحشت زده و خشک شده پیدا میشود.
۹۰. خزیدن (Slither)
- کارگردان: جیمز گان
- محصول: 2006، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
فیلم خزیدن خیلی زود به فیلمی کالت تبدیل شد و طرفداران خاص خود را پیدا کرد و از سوی منتقدان هم با ستایش روبهرو شد؛ گرچه در گیشه شکست خورد. دلیل این امر هم به ترکیب عجیب و غریب دو ژانر ترسناک و سینمای کمدی سیاه بازمیگردد. فیلمساز سعی کرده که میان این دو نوع سینمای کاملا متفاوت پلی بزند و روایت ترسناک خود در دل شهری کوچک را به شکلی خندهدار تعریف کند! نتیجه فیلمی شده که قطعا افراد آشنا با این دو ژانر و مشخصات هر یک را راضی خواهد کرد؛ گرچه فیلم خزیدن چندان ترسناک نیست اما به همین دلایلی که گفته شد، یکی از جذابترین فیلمهای فهرست است.
۹۱. خزیدن (creep)
- کارگردان: کریستوفر اسمیت
- محصول: 2004، انگلستان و آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 40٪
این فیلم خزیدن با فیلم قبلی بسیار متفاوت است. داستان آن قصهی زنی است که بنا به دلایلی سر از تونل های زیرزمینی شهر لندن در میآورد و در آن جا با موجود عجیبی روبهرو میشود که قصد دارد او را بکشد. نقطه قوت فیلم هم در استفاده از عامل تاریکی و البته طراحی هزارتویی است که زن در آن گیر کرده است. موجود عجیب فیلم هم به قدر کافی ترسناک است. یک شخصیت، یک موجود ترسناک و نود دقیقه داستان مهیج؛ ساختن چنین فیلمی کار سادهای نیست.
نکتهی دیگر این که به خاطر همین ور اروپایی فیلم، خبری از جلوهگریهای آمریکایی برای تحت تأثیر قرار دادن مخاطب نیست و سازندگان فیلم بیش از هر چیزی به فکر درست تعریف کردن داستان خود هستند.
۹۲. روانی آمریکایی (American psycho)
- کارگردان: ماری هارون
- محصول: 2000، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
فیلم روانی آمریکایی هم امروزه به اثری کالت تبدیل شده است. در این جا هم کارگردان سعی کرده که داستان ترسناک و اسلشر خود را به شکلی کمیک تعریف کند و در این کار هم موفق بوده است. دلیل قرار گرفتن این فیلم با وجود ارزشهای سینمایی که دارد به این موضوع باز میگردد که چندان ترسناک نیست.
داستان فیلم داستان مردی است که در ظاهر خوش گذران و سر خوش است اما او شبها ولگردها و دوستانش را به شکلی وحشیانه به قتل میرساند. بازیگران فیلم همگی از جمله ستارگان امروز سینما هستند؛ از کریستین بیل در قالب بازیگر نقش اصلی گرفته تا جرد لتو.
۹۳. پاکسازی (The purge)
- کارگردان: جیمز دموناکو
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 39٪
داستان فیلم پاکسازی داستانی بکر و البته معرکه است. روی کاغذ جان میدهد برای ساختن یک فیلم عمیقا انتقادی از وضعیت جامعهی امروز آمریکا اما مانند هر پروژهی این چنینی در هالیوود این یکی هم به فیلمی یک بار مصرف تبدیل شده که میتوان برای نود دقیقه از تماشایش لذت برد و بعد به کناری گذاشت.
در یک آمریکای فرضی قانونی تصویب شده که در آن مردم میتوانند برای یک شب در سال هر کاری که دوست داشتند انجام دهند. آنها میتوانند بزنند، بکشند و هیچ کس هم آنها را تحت تعقیب قرار ندهد. فقط این که در سر یک ساعت مشخص باید دست از کشتار بردارند و به زندگی سابق خود بازگردند. در چنین شرایطی با افرادی آشنا می شویم که تلاش میکنند از این شب جان سالم به در ببرند.
۹۴. پنهان (Hidden)
- کارگردان: مت دافر، راس دافر
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪
فیلمهای بسیاری ساخته شده که در آنها آدمیان پس از یک واقعهی آخرالزمانی تلاش میکنند جان سالم به در ببرند و از خود در برابر هجومیان دفاع کنند. در این جا هم با فیلمی این چنین روبه رو هستیم اما تفاوتهایی وجود دارد. اول این که تمام فیلم در یک مکان سر بسته میگذرد و داستان خانوادهای را دنبال میکند که پس از یک انفجار که منجر به شکل گیری آخرالزمان شده، از موجوداتی در آن بیرون فرار میکنند. تفاوت دوم هم به پایان بندی درجه یک فیلم باز میگردد که در این جا چیزی از آن نخواهم گفت تا اگر فیلم را تماشا کردید حسابی غافلگیر شوید.
۹۵. کلاورفیلد (Cloverfield)
- کارگردان: مت ریوز
- محصول: 2008، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 78٪
مت ریوز این روزها با ساختن فیلم بتمن حسابی جنجال به راه انداخته است. اما او قبل از ساختن چنین بلاک باستری هم فیلمساز خوبی بود. در سال ۲۰۰۸ مت ریوز فیلمی ساخت که مشخصههای ژانر علمی- تخیلی را گرفت و در اختیار ژانر وحشت گذاشت. داستان فیلم دربرگیرندهی زندگی جمعی از اهالی شهر نیویورک است. کارت حافظهای در زمانی آخرالزمانی پیدا میشود که در آن ادعا شده، این تصاویر به جایی تعلق دارد که زمانی پارک مرکزی منهتن نیویورک بوده است.
در آن تصاویر با دوستانی آشنا می شویم که در شب حادثه در حال فیلمبرداری از جشن خود بودهاند و ناگهان صدای انفجاری را میشنوند و یکی از آنها ادعا میکند که هیولایی را دیده است.
۹۶. او فردا میمیرد (she dies tomorrow)
- کارگردان: ایمی سایمتز
- محصول: 2020، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪
زنی باخبر می شود که فردا خواهد مرد. او از این لحظه در آستانهی یک فروپاشی عصبی قرار میگیرد. فیلمساز سعی کرده از این داستان تلخ استفاده کند تا یک فیلم ترسناک روانشناختی خوب بسازد. گرچه تا حدودی موفق شده و آشکارا اثرش ضعفهایی دارد اما همان ایدهی یک خطی فیلم کافی است که مخاطب علاقهمند به سینمای وحشت را مجاب به تماشای آن بکند. ضمن اینکه مکانیزم ایجاد ترس در این فیلم با اغلب فیلمهای وحشتناک تفاوت دارد. در این جا ما واقعا با شخصیت اصلی همذات پنداری میکنیم؛ چرا که بالاخره مرگ سراغ هر کس خواهد آمد.
۹۷. استودیوی صدای باربری (Berberian sound studio)
- کارگردان: پیتر استرینکلند
- محصول: 2012، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
مردی در دههی هفتاد میلادی و در شهر رم استخدام میشود که برای فیلمهای ترسناک حاشیهی صوتی ایجاد کند. اما این شغل چندان مناسب او نیست چرا که آهسته آهسته به لحاظ روانی فرو میپاشد. این لیست کامل نمیشد مگر این که فیلمی از پشت صحنهی ساخت فیلمهای ترسناک در آن قرار نمیگرفت. گر چه میدانیم حین ساختن فیلمهای ترسناک حسابی به عوامل سازندهی آن خوش میگذرد و اساسا ساختن فیلم ترسناک پشت صحنههای به شدت خندهدار دارد، اما نمیتوان این نکته را فراموش کرد یا به آن نیندیدشید که در ذهن سازندگان این نوع فیلمها چه می گذرد؟ این فیلم تا حدودی به این ایده نزدیک میشود.
۹۸. تنش زیاد (High tension)
- کارگردان: الکساندر آجا
- محصول: 2003، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 41٪
الکس و ماری دوستانی صمیمی هستند که تصمیم میگیرند برای گذراندن تعطیلات به خانهی ییلاقی الکس در خارج از شهر بروند. اما راننده کامیونی آنها را تعقیب میکند. در حالی که این رانندهی وحشی الکس را میرباید، ماری داخل ماشین او پنهان میشود تا بتواند الکس را نجات دهد. این آغاز دردسرهای این دو زن است چرا که هیچ تصوری از اتفاقی که قرار است با آن روبهرو شوند، ندارند.
باز هم سینمای فرانسه و فیلم دیگری با محوریت زنانی که در مواجهه با مشکلات و مردان جانی، حاضر هستند حمام خون راه بیاندازند. شاید این یکی به خوبی دیگر فیلمهای این فهرست با محوریت این موضوع نباشد اما اگر از تماشای آنها لذت بردید، حتما این یکی را هم ببینید.
۹۹. نابودی (Annihilation)
- کارگردان: الکس گارلند
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
نابودی فیلم خوبی است و اگر آن را به تمامی فیلی متعلق به سینمای علمی- تخیلی بدانیم قطعا چنین جایگاهی نخواهد داشت. میتوان آن را جز بهترین آثار علمی- تخیلی ده سال گذشته دانست اما نمیتوان منکر این شد که از المانهای سینمای وحشت هم بهره میبرد. من و شمای مخاطب حین تماشای فیلم مدام درگیر شرایطی خواهیم بود که این جهان دوگانه را به وجود آورده است؛ جهانی که هم میتواند زیبا باشد و هم میتواند چهرهای ترسناک به خود بگیرد و در لحظه از آدم یک قربانی بسازد.
جهانی چنان فریبنده که انگار از قدرت تعقل هم برخوردار است چرا که میتواند آدمی را گول بزند و به اشتباه بیاندازد. جهانی خلاق که هر دفعه استراتژی و تاکتیک خود را برای قربانی گرفتن عوض میکند و درست زمانی که به نظر میرسد دستش رو شده، نقشهای جدید طراحی میکند.
۱۰۰. عجیب و غریب (Freaky)
- کارگردان: کریستوفر لاندن
- محصول: 2020، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
داستانی اسلشر با عناصری از سینمای علمی- تخیلی. طلسمی باعث میشود که بدنهای یک دختر نوجوان ۱۶ ساله با بدن یک قاتل خونخوار عوض شود. حال این دو فقط ۲۴ ساعت وقت دارند که طلسم را باطل کنند وگرنه همیشه در این شرایط باقی خواهند ماند. با خواندن این خلاصه داستان به نظر میرسد که با فیلمی کمدی سر و کار داریم. همین طور هم هست. اما اگر از تلفیق ژانرهای مختلف لذت میبرید نمیتوانید از کنار این فیلم به راحتی بگذرید. بازی وینس وان هم در چنین فیلمی حسابی سرگرم کننده است.