۱۰ فیلم افتضاح که یک صحنه‌ی فوق‌العاده دارند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۵ دقیقه
فیلم افتضاح

رسم بر این است که یک فیلم افتضاح از اول تا آخر افتضاح باقی بماند، چون حتماً کارگردانی، نویسندگی و بازیگری آن از ریشه مشکل دارند. با این حال، گاهی سازندگان فیلم‌های بد موفق می‌شوند در یک صحنه خواسته یا ناخواسته شاهکار بیافرینند. فیلم‌هایی که می‌خواهیم در ادامه معرفی کنیم چنین هستند؛ یعنی به استثنای یک صحنه، اصلاً ارزش وقت شما را ندارند. این صحنه‌ها تنها مدرکی هستند که نشان می‌دهند فیلمسازها پیش از شروع به ساختن این فیلم‌ها، حداقل یک ایده‌ی خوب در ذهن داشتند، ولی به هر دلیلی، این ایده‌ی خوب در حد همان «یک» ایده‌ی خوب باقی ماند. از صحنه‌های آغازینی که اتمسفر وحشت فوق‌العاده‌ای را تثبیت می‌کنند، تا مونولوگ‌هایی باشکوه وسط فیلم، تا حضور افتخاری و دیوانه‌وار یک بازیگر، تا نبردهای نهایی فوق‌العاده، صحنه‌هایی که در ادامه معرفی شده‌اند، حاوی انرژی و عنصر سرگرم‌کننده‌ای هستند که بقیه‌ی بخش‌های فیلم از آن محروم‌اند.  آیا ارزشش را دارد این فیلم‌ها را از اول تا آخر تماشا کنید؟ احتمالاً نه، چون ارزش وقت شما بیشتر از این حرف‌هاست، ولی با این حال این صحنه‌ها در مقام فیلم‌های کوتاه ارزشمند به حیات خود ادامه می‌دهند و ارزش‌اش را دارد کلیپ‌شان را در یوتوب تماشا کنید. در اینجا چه درسی یاد می‌گیریم؟ این‌که یک فیلم هرچقدر هم افتضاح باشد، توان ارائه کردن حداقل یک صحنه‌ی خفن را دارد.

۱۰. خودکشی دسته‌جمعی در ابتدای فیلم اتفاق (The Opening Mass Suicide – The Happening)

The Happening

  • سال انتشار: ۲۰۰۸
  • کارگردان: ام. نایت شیامالان ( Night Shyamalan)

«اتفاق»، اثر ام. نایت شیامالان، نمونه‌ی بارز فیلمی است که در آن یک ایده‌ی فوق‌العاده با اجرای بد به هدر رفته است.

ایده‌ی اصلی فیلم پتانسیل زیادی دارد: فاجعه‌ای مرموز که در حال گسترش یافتن در دنیاست، باعث شده مردم به‌طور دسته‌جمعی خودکشی کنند. در این مورد خاص، شیامالان زیادی سر ایده‌ی خودش هیجان‌زده شد و نتیجه‌ی نهایی فیلمی به‌شدت اشتباهی بود که به‌طور غیرعمدی خنده‌دار از آب درآمد و در آن مارک والبرگ (Mark Wahlberg) مثل وصله‌ی ناجور می‌ماند.

ولی حداقل «اتفاق» به‌شکلی بسیار جذاب شروع می‌شود و در زمینه‌ی استفاده از زمینه‌ی داستانی دیوانه‌وارش اصلاً وقت را تلف نمی‌کند.

صحنه‌ی اول فیلم شیوه‌ی شروع پاندمی خودکشی را شرح می‌دهد که در آن، در سنترال پارک نیویورک، زنی در کمال آرامش با سنجاق سر گلوی خود را می‌برد و بعد، گروهی از کارگران ساختمان خود را از ساختمانی که مشغول کار روی آن هستند، به پایین پرتاب می‌کنند.

تصویرسازی فیلم از کارگرانی که در کمال آرامش در حال سقوط از پشت‌بام هستند، واقعاً مو به تن آدم سیخ می‌کند و انگار به فیلمی دیگر – فیلمی به‌مراتب پرتنش‌تر و تاثیرگذارتر – تعلق دارد، نه مضحکه‌ای که در نهایت «اتفاق» به آن تبدیل شد.

۹. سخنرانی جانی درباره‌ی سرویس اتاق جانی نمانیک (Johnny’s Room Service Rant – Johnny Mnemonic)

Johnny Mnemonic

  • سال انتشار: ۱۹۹۵
  • کارگردان: رابرت لانگو (Robert Longo)

جانی نمانیک مثال بارز تلاش هالیوود برای بهره‌برداری از ترند فیلم‌های تکنو-تریلر در اواسط دهه‌ی ۹۰ است.

با وجود ایده‌ی اولیه‌ی جالب و یک سری تصویرسازی قوی، این فیلم با شلختگی کارگردانی شده و داستان آن منطق ندارد و بازی خشک کیانو ریوز در نقش اصلی هم کمکی به آن نمی‌کند. بهترین راه برای تماشای فیلم این است که فرض را بر این بگیرید که از آن فیلم‌هاست که آنقدر بد است که خوب به نظر می‌رسد (So Bad It’s Good). ولی طبق هر معیار استانداردی، فیلم ضعیف از آب درآمده است.

تنها استثنا، یک صحنه‌ی میم‌وار در فیلم است که در آن کیانو ریوز سخنرانی‌ای پرآب‌وتاب و دیوانه‌وار درباره‌ی سرویس اتاق ارائه می‌دهد.

همچنان که جانی در حال غر زدن به جین (با بازی دایان میر (Diane Meyer)) درباره‌ی وضعیت اسفناکی است که به آن دچار شده، فریاد می‌زند: «من… سرویس اتاق می‌خوام؛ من ساندویچ کلاب می‌خوام؛ من آبجوی مکزیکی سرد می‌خوام؛ من اسکورت شبی ۱۰۰۰۰ دلار می‌خوام!»

بازی کیانو ریوز در بقیه‌ی قسمت‌های فیلم خشک‌تر از آن است که جالب باشد، ولی در این یک صحنه او غلظت بازیگری خود را ده برابر افزایش می‌دهد، طوری‌که هم آدم را جذب می‌کند، هم به خنده وا می‌دارد.

در این صحنه حس درماندگی و استیصال جانی نمایان می‌شود و به‌طور موقت به فیلمی بسیار شلخته عمق دراماتیک می‌بخشد.

۸. «نبرد» نهایی در گرگ‌ومیش: سپیده‌دم قست دوم (The Final “Battle” – The Twilight Saga: Breaking Dawn – Part 2)

The Twilight Saga: Breaking Dawn - Part 2

  • سال انتشار: ۲۰۱۲
  • کارگردان: بیل کاندون (Bill Condon)

از بسیاری لحاظ، «گرگ‌ومیش: سپیده‌دم – قسمت دوم» دقیقاً همان پایان افتضاحی است که «گرگ‌ومیش» سزاوارش بود: یک پایان ضعیف برای مجموعه‌ای که به‌مدت پنج سال کیسه‌بوکس بی‌بروبرگرد هالیوود بود.

فارغ از طمع شدید تهیه‌کنندگان فیلم که باعث شد بدون این‌که لازم باشد، کتاب آخر را به دو قسمت تقسیم کنند، «سپیده‌دم – قسمت دوم» دقیقاً حاوی همان محتوایی است که از این مجموعه می‌توان انتظار داشت: ملودرامای خنده‌داری که به‌زحمت می‌توان آن را جدی گرفت، یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی سوال‌برانگیز در قلب داستان و جلوه‌های ویژه‌ای که چشم‌ها را به درد می‌آورند (مثل کودک CGIای که عملاً جنایتی علیه بشریت است).

ولی نمی‌توان کتمان کرد که بیل کاندون (کارگردان) و ملیسا روزنبرگ (فیلمنامه‌نویس) یک برگ برنده برای آخرین قسمت داشتند که به‌خوبی از آن استفاده کردند. اساساً این برگ برنده (که در رمان هم وجود دارد)، یک نقطه‌ی اوج است که در اصل «ضد اوج» است، بدین معنا که نبرد نهایی‌ای در کار نیست و همه‌چیز با آرامش نسبی تمام می‌شود.

سوال اینجاست که چگونه از کتابی که پایان آن، اتفاقی است که هیچ‌گاه نمی‌افتد، می‌توان یک فیلم اقتباس کرد؟ جواب این است که یک پایان جدید ابداع می‌کنید، ولی با در نظر گرفتن یک راه‌درروی هوشمندانه.

در بخش پایانی «سپیده‌دم – قسمت دوم»، شاهد یک نبرد بسیار دیوانه‌وار و به‌طور غافلگیرکننده‌ای خشونت‌بار هستیم؛ در این نبرد جناح قهرمانان داستان دور هم جمع می‌شوند تا با وولتوری‌های (Volturi) پلید مبارزه کنند و در این راه بسیاری از شخصیت‌های محبوب به‌شکلی خشونت‌بار سر و اعضای بدن خود را از دست می‌دهند.

طرفداران از صحنه‌ای که در حال تماشایش بودند، شوکه شده بودند، خصوصاً با توجه به این‌که این صحنه و این مرگ‌ها در رمان اتفاق نیفتاده بودند.

با این حال، وقتی مبارزه تمام می‌شود، برای مخاطب آشکار می‌شود که کل این نبرد، وحی‌ای از‌ آینده بود که آلیس (با بازی اشلی گرین) به آرو (Aro)، رهبر وولتوری‌ها (با بازی مایکل شین (Michael Sheen)) نشان داد و بدین ترتیب او را متقاعد کرد تا بی‌خیال مبارزه کردن شود.

با وجود افتضاح بودن فیلم، این صحنه واقعاً عالی است و نمونه‌ای هوشمندانه از قصه‌گویی است، چون علاوه بر این‌که صحنه‌ی اکشنی نفس‌گیر برای مخاطبان پاپ‌کورن‌خور سینما فراهم کرد، مانع از این شد تا طرفداران پروپاقرص کتاب سینماها را به آتش بکشند.

این جزو معدود دفعاتی بود که کلیشه‌ی «همه‌ش خواب بود» به نفع یک فیلم کار کرد، چون یک صحنه‌ی اکشن اضافه برای مخاطب فراهم کرد که در منبع اقتباس جای خالی آن حس می‌شد.

کتاب گرگ و میش اثر استفنی میر

۷. حضور افتخاری «مایکل جوردن» در اسپیس جم: میراثی جدید (Michael Jordan’s “Cameo” – Space Jam: A New Legacy)

Space Jam: A New Legacy

  • سال انتشار: ۲۰۲۱
  • کارگردان: ملکوم دی. لی (Malcolm D. Lee)

افراد زیادی نیستند که حاضر باشند از «اسپیس جم: میراثی جدید»، بلک‌باستر تابستانی مضحک سال ۲۰۲۱ دفاع کنند. این فیلم دنباله‌ای برای «اسپیس جم» در سال ۱۹۹۶، با بازی مایکل جوردن، بسکتبالیست مشهور بود، و سعی کرد فرمول این فیلم را از راه تاکید هرچه شدیدتر روی عناصر خودارجاع‌دهنده به‌روزرسانی کند.

نتیجه‌ی نهایی یک فیلم بلاک‌باستر ۱۵۰ میلیون‌دلاری فاجعه بود که انسجام داستانی و معنایی ضعیف داشت و پر از جلوه‌های ویژه‌ی افتضاح و حضور تقریباً بی‌شمار و معذب‌کننده‌ی تمام شخصیت‌هایی بود که حق مالکیت معنوی آن‌ها به وارنر برادرز تعلق داشت.

تمامی صحنه‌های فیلم ضدحال بودند به جز یک صحنه: صحنه‌ای که در آن مایکل جوردن حضوری افتخاری و باشکوه به عمل رساند.

در وقت استراحت بین دو نیمه در مسابقه‌ی بسکتبال بین تیم تون‌ها (Toon Squad) و گون‌ها (Goon Squad)، سیلوستر گربه (Sylvester the Cat) با خوشحالی اعلام می‌کند که مایکل جوردن را پیدا کرده تا به آن‌ها کمک کند به پیروزی برسند.

ولی وقتی ستاره‌ی فیلم اصلی وارد صحنه می‌شود، معلوم می‌شود که او در اصل مایکل بی. جوردن (Michael B. Jordan) است، ستاره‌ی فیلم‌های کرید (Creed) و پلنگ سیاه (Black Panther).

با توجه به این‌که حضور افتخاری مایکل جوردن بسیار محتمل به نظر می‌رسید، این صحنه به‌شکلی فوق‌العاده خنده‌دار برخلاف انتظار ما عمل کرد و زیر پای ما را خالی کرد، طوری‌که با وجود ناامیدی ناشی از غیبت جردن، صحنه‌ای حتی بهتر دریافت کردیم.

از همه بهتر، پس از این‌که این حضور افتخاری کوتاه به پایان می‌رسد، دافی داک از سیلوستر می‌پرسد: «ما نتونستیم مایکل ای. جوردن رو بیاریم، برای همین مایکل بی. جوردن رو آوردیم؟!»

در فیلمی افسرده‌کننده که از خلاقیت بی‌بهره است، این صحنه واقعاً نبوغ‌آمیز است.

فلش مموری طرح دافی داک مدل Ul-Pv-DudDck20 ظرفیت64گیگابایت

۶. درگیری در استخر در غریبه‌ها: شکار در شب (The Pool Fight – The Strangers: Prey At Night)

The Strangers: Prey At Night

  • سال انتشار: ۲۰۱۸
  • کارگردان: جوهانز رابرتس (Johannes Roberts)‌

«غریبه‌ها: شکار در شب» اساساً یک دنباله‌ی مستقل برای فیلم «غریبه‌ها» در سال ۲۰۰۸ است و فیلمی است که حداقل پنج سال با تاخیر منتشر شد.

با این حال، حتی با در نظر گرفتن «غریبه‌ها» به‌عنوان یک فیلم مستقل، این فیلم موفق نشد حس تعلیق دلخراش و معذب‌کننده‌ی «غریبه‌ها» را منتقل کند و فقط روی تکراری‌ترین کلیشه‌های سبک اسلشر تکیه دارد.

بزرگ‌ترین گناه فیلم این است که به‌شدت فراموش‌شدنی است، ولی یک صحنه‌ی فیلم است که از قاعده مستثنی است و آن هم صحنه‌ی هیپنوتیزم‌کننده‌ای است که در آن لوک (Luke) در برابر دوتا از غریبه‌ها در استخر یک تریلر پارک قرار می‌گیرد.

پس از این‌که لوک با چاقو یکی از غریبه‌ها را به قتل می‌رساند، غریبه‌ی دوم تبر به دست سر می‌رسد و این دو در استخر با هم گلاویز می‌شوند، در حالی‌که آهنگ نمادین «Total Eclipse of the Heart»، اثر بانی تایلر، در سیستم پخش صدای استخر در حال اجرا شدن است.

این نبرد آغشته به نئون هم از لحاظ ظاهری شگفت‌انگیز است، هم به‌شدت پرتنش، و در طی آن لوک بیچاره زخمی می‌شود و در استخر به حال خود رها می‌شود تا خفه شود.

جوهانز رابرتس، کارگردان فیلم، یک تصمیم هوشمندانه می‌گیرد و آن هم این است که وقتی لوک در حال خونریزی است و در کمال درماندگی سعی دارد خود را به لبه‌ی استخر برساند، دوربین را روی او نگه می‌دارد. درست در لحظه ی آخر خواهر او کینزلی می‌آید تا او را نجات دهد.

این فیلم به‌کل عاری از هنر و خلاقیت است، ولی در این صحنه مهارت و استعداد خاصی نهفته است.

۵. صحنه‌ی «اون همه‌جا خرابکاری کرده!» در خنگ و خنگ‌ترتر: وقتی هری لوید را ملاقات کرد (“He S**t Everywhere!” – Dumb & Dumberer: When Harry Met Lloyd)

Dumb & Dumberer

  • سال انتشار: ۲۰۰۳
  • کارگردان: تروی میلر (Troy Miller)

برای بیشتر مردم، «خنگ و خنگ‌ترتر» یک فیلم ناخوشایند است که هرکس آن را دیده، احتمالاً فراموشش کرده است.

این فیلم پیش‌درآمدی برای فیلم کمدی افسانه‌ای «خنگ و خنگ‌تر» (Dumb & Dumber) با بازی جیم کری (Jim Carrey) و جف دنیلز (Jeff Daniels) است که تقریباً به تمام ایرادهایی که یک فیلم پیش‌درآمد ممکن است به آن‌ها دچار شود، دچار شد و در تلاش برای بهره‌برداری از موفقیت فیلم اصلی، شبیه به مقلدی ضعیف از آن به نظر رسید.

با این حال، سازندگان فیلم یک تصمیم هوشمندانه گرفتند و آن هم استخدام باب سگت (Bob Saget) فقید در نقش آقای متیوز (Mr. Matthews)، پدر هری (Harry) و جسیکا (Jessica)، معشوقه‌ی لوید (Lloyd) بود.

سگت نقشی کوتاه، ولی فراموش‌نشدنی را در این فیلم بازی می‌کند، نقشی که به نقطه‌ی اوجی جاودانه ختم می‌شود که در آن آقای متیوز در واکنش به شکلات آب‌شده‌ای که هری به در و دیوار دستشویی مالیده، کنترل خود را از دست می‌دهد.

واکنش سگت پس از ورود به دستشویی فوق‌العاده است: او شروع به داد و هواری سرشار از فحش‌های آبدار می‌کند، چون فکر می‌کند هری دستشویی خانه‌اش را به مدفوع آغشته کرده است.

«خنگ و خنگ‌ترتر» فیلمی افتضاح و ضدحال است، ولی امکان ندارد به داد و هوار آقای متیوز که می‌گوید: «همه‌جا رو ** گرفته! کل دیوارهام رو ** گرفته! کل خونه‌م رو ** گرفته!» نخندید.

باب عزیز، بابت این‌که در این فیلم بد یک فرجه‌ی کوتاه، ولی ضروری فراهم کردی، از تو ممنونیم. روحت شاد.

۴. صحنه‌ی خواندن ترانه‌ی «خاطره» از جانب گریزابلا در فیلم گربه‌ها (Grizabella Sings “Memory” – Cats)

Cats Movie

  • سال انتشار: ۲۰۱۹
  • کارگردان: تام هوپر (Tom Hooper)

شاید طی چند سال گذشته، هیچ فیلم بلاک باستری به‌اندازه‌ی «گربه‌ها» (به‌حق) مورد تمسخر قرار نگرفته باشد. این فیلم تلاشی به‌بی‌راهه‌رفته برای اقتباس کردن تئاتر موزیکال جمع‌وجور اندرو لوید وبر (Andrew Lloyd Weber) ذر قالب یک فیلم حماسی، گزاف و پر از CGI بود.

از لحظه‌ای که اولین تریلر فیلم منتشر شد، تماشاچیان از تصمیم سازندگان فیلم مبنی بر تبدیل کردن ستارگان فیلم به گربه‌های انسان‌نمای دیجیتالی گیج شده بودند.

نتیجه‌ی این کار، فیلمی بود که جلوه‌های ویژه‌ی آن مصداق بارز دره‌ی وهمی (Uncanny Valley) بودند و در مخاطب حالت تعوع ایجاد می‌کردند. شخصیت‌های فیلم نه کاملاً انسانی به نظر می‌رسند، نه گربه‌سان، بلکه انگار ترکیبی از هردو هستند.

غیر از این، کارگردانی تام هوپر برنده‌ی اسکار بسیار ضعیف است و برای همین امروزه «گربه‌ها» به مورد مطالعه‌ای فاجعه‌بار، ولی جالب از پروژه‌ای تبدیل شده که تقریباً همه‌ی جنبه‌های آن حاکی از تصمیمات اشتباه هستند و یک استودیوی فیلمسازی بزرگ هم به همه‌ی این تصمیمات چراغ‌سبز نشان داده. واقعاً چطور چنین چیزی ممکن شده؟

با این حال یک صحنه در فیلم وجود دارد که (نسبتاً) موفق شده به جلوه‌های ویژه‌ی فاجعه‌بار غلبه کند و همان احساسی را منتقل کند که وبر در موزیکال اصلی قصد انتقال دادنش را داشت.

وقتی گریزابلا (با بازی جنیفر هادسن (Jennifer Hudson)) با صدایی رسا ترانه‌ی غمگین «خاطره» را می‌خواند، اجرای او از بهترین ترانه‌ی موزیکال آنقدر زیبا و حس‌انگیز است که شاید به‌طور موقت فراموش کنید باقی صحنه‌های فیلم چقدر غیرقابل‌تحمل‌اند. شاید حتی چشم‌هایتان هم کمی اشک‌آلود شوند.

در فیلمی که در آن زحمت و تلاشی زیاد، در مسیری اشتباه هدر شده است، حداقل هادسن از جان و دل مایه گذاشت و اجرایی دلنشین و تاثیرگذار به عرصه‌ی نمایش گذاشت، حتی با وجود این‌که باید با تمام جلوه‌های ویژه‌ی گزاف و حواس‌پرت‌کن مبارزه می‌کرد.

۳. حمله‌ی زنبورهای سرخ در پرونده‌ی ۳۹ (The Hornet Attack – Case 39)

Case 39 Movie

  • سال انتشار: ۲۰۰۹
  • کارگردان: کریستین الوارت (Christian Alvart)

فیلم ترسناک «پرونده‌ی ۳۹» در سال ۲۰۰۶ فیلمبرداری شد، ولی تا سال ۲۰۰۹ منتشر نشد. دلیل این تصمیم‌گیری این بود که در این فیلم بردلی کوپر (Bradley Cooper) بازی می‌کند و در سال ۲۰۰۹ به‌لطف انتشار فیلم «خماری» (The Hangover) بردلی کوپر حسابی مشهور شده بود و شرکت پارامونت امیدوار بود حضور او در این فیلم به فروشش در گیشه کمک کند (اسپویلر: کمک نکرد).

با وجود بازیگرهای توانایی که در فیلم بازی می‌کنند – من‌جمله رنه زلوگر (Renee Zellweger)، جودل فِرلند (Jodelle Ferland) و یان مک‌شین (Ian McShane) – این فیلم به‌طور دردناکی یک اثر وحشت ماوراءطبیعه‌ی کلیشه‌ای است که مطلقاً هیچ چیز جدیدی به این زیرگونه‌ی اشباع‌شده اضافه نمی‌کند.

با این حال، وسط فیلم یک صحنه‌ی باحال وجود دارد که در آن داگلاس (کوپر)، بهترین دوست امیلی (زلوگر)، شخصیت اصلی فیلم، به‌شکلی فجیع و فراموش‌نشدنی کشته می‌شود.

پس از این‌که او به لیلیث شیطان‌صفت (فرلند) می‌گوید که او از زنبورهای سرخ می‌ترسد، یکهو می‌بیند که زنبورهای سرخ نصفه‌شب به او حمله کرده‌اند.

با این حال، همچنان که او هجوم زنبورها را دفع می‌کند، می‌بیند که زنبورها در حال بیرون آمدن از چشم‌ها و دماغش هستند. پس از آن یک دسته زنبور دیگر از دهانش بیرون می‌زنند.

زنبورها واقعی نیستند، بلکه توهمی هستند که لیلیث به وجود آورده است، ولی باعث می‌شوند که داگلاس با خشونت سرش را به اطراف بچرخاند و در نهایت خودش گردن خودش را بشکند.

البته چنین صحنه‌ای پتانسیل زیادی برای احمقانه به نظر رسیدن داشت، ولی با توجه به این‌که هجوم زنبورها به‌شکلی غریزی وحشت را در آدمیزاد برمی‌انگیزانند، این صحنه به‌طور غیرمنتظره‌ای تاثیرگذار از آب درآمده است.

۲. صحنه‌ی توهمات مکس بر اثر مصرف مواد مخدر در مکس پین (Max’s Drug Trip – Max Payne)

Max Payne Movie

  • سال انتشار: ۲۰۰۸
  • کارگردان: جان مور (John Moore)

بازی «مکس پین» روی کاغذ جزو آسان‌ترین بازی‌ها برای اقتباس در قالب فیلم بود، چون در عین این‌که سبک‌وسیاق خاص‌اش تا حد زیادی وامدار سینماست، در حدی از خودش هویت نوآر داشت تا یک تقلید محض به نظر نرسد.

ولی اقتباس سینمایی «مکس پین» در سال ۲۰۰۸ بدون‌شک اثری شکست‌خورده بود که به‌خاطر کارگردانی بی‌مایه‌ی جان مور، فیلمنامه‌ای که به‌شکلی بی‌روح و سرگردان بین نقاط داستانی مختلف بازی اول جابجا می‌شد و استفاده‌ی نابه‌جا از مارک والبرگ (Mark Wahlberg) در نقش مکس پین و میلا کونیس (Mila Kunis) در نقش زن اغواگر، مونا سکس (Mona Sax) نتوانست نه طرفداران بازی، نه مخاطبان عادی سینما را راضی نگه دارد.

با وجود این‌که این فیلم از «مکس پین» اقتباس شده، حتی در آن اکشن زیادی هم جریان ندارد، ولی جان مور در انتهای فیلم یک برگ برنده رو می‌کند: در یکی از صحنه‌ها، چیزی نمانده که مکس غرق شود، و برای این‌که جلوی مردن خود بر اثر سرمازدگی را بگیرد، یک دز از ماده‌ی مخدر والکیری (Valkyrie) را مصرف می‌کند که یک مخدر توهم‌زا و جان‌بخش است.

وقتی مکس جان می‌گیرد، توهم قوی از یک سری فرشته‌ی والکیری را می‌بیند که در حال پرواز در اطراف او هستند. پس از آن، او وارد مقر شرکت ایزیر (Aesir) می‌شود و با کمک قابلیت‌های توان‌بخشی ماده‌ی مخدر، لشکری از آدم‌بدها را قلع‌وقمع می‌کند و در نهایت ترتیب بی‌.بی. (بو بریجز‌ (Beau Bridges))، شرور اصلی داستان را هم می‌دهد.

فقط این صحنه در فیلم است که حتی به سبک بصری خیره‌کننده و هیجان‌انگیز بازی نزدیک می‌شود، ولی متاسفانه باید ۸۰ دقیقه محتوای مزخرف را تحمل کنید تا به آن برسید.

بازی گردو Max Payne مخصوص PC

۱. صحنه‌ی آسیب معکوس در انتخاب کن یا بمیر (Reversed Damage – Choose Or Die)

Choose or Die

  • سال انتشار: ۲۰۲۲
  • کارگردان: توبی میکینز (Toby Meakins)

«انتخاب کن یا بمیر» یکی از فیلم‌های ترسناک مزخرف اخیر نت‌فلیکس است که سعی دارد از فیلم‌های وحشت تکنولوژی‌محور سطح‌پایین، ولی سرگرم‌کننده‌ی قدیمی چون اسکن مغز (Brainscan) و زنده بمان (Stay Alive) تجلیل‌خاطر کند، ولی زیادی خود را جدی می‌گیرد و برای همین نمی‌تواند مثل آن فیلم‌ها سرگرم‌کننده باشد.

با این حال، در نقطه‌ی اوج توهم‌گونه‌ی فیلم شاهد نبوغی غیرمنتظره هستیم: در این صحنه، کیلا (Kayla)، شخصیت اصلی فیلم، با هل (Hal)، شرور قصه روبرو می‌شود تا بالاخره بتواند خود را از شر بازی ویدیویی نفرین‌شده‌ای به نام  CURS>Rخلاص کند، بازی‌ای که در طول فیلم در حال کشتن اطرافیان او بوده است.

هل اساساً غول‌آخر بازی است که به دنیای واقعی منتقل شده، ولی این وسط یک قانون هوشمندانه وجود دارد: هر آسیبی که کیلا و هل به دیگری وارد کنند، به خودشان برمی‌گردد.

نتیجه‌ی حاصل‌شده، یک صحنه‌ی مبارزه‌ی دیوانه‌وار و خنده‌دار است که در آن هر شخص خود را زخمی می‌کند تا زخم واردشده به دشمنش هم وارد شود.

در نهایت هل در تلاش برای کشتن کیلا گلوی خودش را می‌برد، ولی در آن لحظه، کیلا، در حالی‌که در حال حمل یک مجسمه‌ی بزرگ است، داخل استخر می‌افتد و باعث می‌شود هل غرق شود، آن هم در حالی‌که آب به‌شکلی توضیح‌ناپذیر در حال بیرون پاشیدن از دماغ و دهانش است.

این صحنه بسیار هوشمندانه و فکرشده است و حتی می‌توانست پیش‌زمینه‌ی داستانی یک فیلم جدا باشد. اگر این مبارزه در قالب یک فیلم کوتاه منتشر می‌شد، احتمالاً کلی طرفدار پیدا می‌کرد.

منبع: Whatculture.com



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما