۱۰ کلیشه که «بازی مرکب» را به سریالی متوسط تبدیل میکند
فیلمسازان کشورهای آسیای شرقی در خلق دنیاهای فانتزی و جهانهایی با قراردادهای ساختگی تبحر خاصی دارند. در این میان کارگردانان کرهای با دقت در جزئیات و پرداختن به ظرافتها توانستهاند با آثارشان مخاطبان زیادی در سراسر جهان برای فیلمهایشان پیدا کنند.
کارگردانان کرهای به خوبی سلیقه و ذائقهی مخاطب امروز جهان را فهمیدهاند و با درک همین نکته توانستهاند مخاطبان زیادی برای فیلمها و سریالهایشان در جهان پیدا کنند. تجربهی موفق انگل در کسب جوایز سینمایی نشان داد سینمای کره جنوبی قابلیتهای زیادی برای سرمایهگذاری و جذب مخاطب دارد. آنها حالا همین روند را در صنعت سریالسازی دنبال میکنند و با سریال «بازی مرکب» یا همان «اسکوئید گیم» نشان دادند همچنان رگ خواب مخاطب جهانی دستشان است.
کرهایها برخلاف صنعت سریالسازی ترکیه، بسیار هوشمندانه عمل کردهاند و داستانهایش را بر روی مسائل عشق و عاشقی سطحی قرار ندادهاند و به جای آن جهانی نو و جذاب را برای مخاطبانشان ترسیم کردهاند. فیلمسازان کرهای زمانی با سریالهای تلویزیونیشان مسیر داستانهای عاشقانه را طی کرده بودند و با تغییر ذائقه و سلیقه مردم جهان دیگر نمیخواستند در همان قالب و فرم در جا بزنند؛ پس با توجه به همین تغییر سلیقه و نگاه مخاطب امروز در سطح جهان، کیفیت فیلم و سریالهایشان را ارتقا بخشیدند.
کارگردانان کرهای با ترکیب مضامین جامعهشناسانه مثل نابرابری اجتماعی، اختلاف طبقاتی و توزیع نابرابر ثروت سعی کردهاند آثارشان را از حالت سطحی صرف خارج کنند تا به مخاطب آگاه امروزی، حس بطالت و اتلاف وقت دست ندهد. کرهایها این روزها به ترکیبی از سرگرمی و پرداختن به مسائل اجتماعی رسیدهاند که قابلیت ارضا کردن مخاطبان زیادی را دارد.
سریال اسکویید گیم این روزها در سطح جهانی حسابی خوش درخشیده و بیننده پیدا کرده است. این سریال در بیش از ۹۰ کشور پربیننده شده و سود خوبی را نصیب سازندگانش کرده است. سیستم پخش نتفلکیس هم کمک زیادی به این دیده شدن کرده است.
با وجود تعریف و تمجیدهای زیادی که از این سریال شده اما اسکویید گیم درگیر کلیشههای تکراریای مانده که نمونهاش را بارها و بارها در فیلمها و سریالهای دیگر دیدهایم. سازندگان سریال سعی زیادی کردهاند، دنیای فیلمشان و حرفهایی که میزنند بکر و تازه باشد، ولی در عمل، سریال پر از کلیشههای امتحان پسداده است. همین رو آوردن به کلیشهها در طرح داستان، سبب شده تا اسکویید گیم از حد یک اثر شاهکار و ماندگار فاصله بگیرد و در حد یک سریال متوسط سرگرمکننده باقی بماند. در ادامه نگاهی به کلیشههای به کار برده شده در سریال اسکویید گیم داریم تا بهتر متوجه وجه منفی این موضوع در طول سریال شویم.
۱. ایدهی تکراری داستان
شاید در اولین قسمتها برخی از بینندگان از ایدهی چنین سریال حسابی شگفتزده شده باشند ولی کسانی که به دیدن فیلمهای فانتزی علاقه دارند میدانند دنیای خلق شده در اسکویید گیم چنان نو و بکر هم نیست. نمونهی چنین فضاهایی را در فیلمهای دیگری مثل هانگر گیمز یا پلتفرم دیده بودیم و خیلی جای شگفتی برایمان نداشت. حتی نمونههای قدیمیتر چنین ایدههایی برای فیلمسازی در فیلمهایی مثل بازی قابل مشاهده است.
جمع شدن یک عده برای مسابقه و بردن جایزهای هنگفت ایدهای است که بارها و بارها به شکلهای مختلف در فیلمهای سینمایی تکرار شده است. البته باید گفت چنین ایدهای بقدری جذاب است و قابلیت ساخت دارد که اگر در آینده باز هم آثاری در چنین سبک و سیاقی ساخته شود، آن را تماشا خواهیم کرد. اسکویید گیم میتوانست در خرده پیرنگهای داستان، ایدههای نو و درخشانی را خلق کند تا هنگام تماشا از این حجم از خلاقیت لبریز هیجان و شگفتی شویم، ولی سازندگانش دست به چنین کاری نزدند و فرمولهای کم ریسکتر گذشته را امتحان کردند.
۲. شخصیتپردازیهای تکراری
در تمام طول مدت سریال منتظر بودم شخصیتی منحصر بفرد که قابلیت ماندگاری داشته باشد را از میان ۴۵۶ بازیگر سریال ببینم ولی همه چیز در حد شخصیتهای معمولی و تکراری دیگر آثار تکرار شد. شخصیتهای سریال دقیقا از همان جنسی بودند که بارها نمونهاش را در آثار دیگر مشاهده کرده بودیم و شخصیتی یگانه و متمایز از سریال خلق نشد. اگر خیلی متوجه شخصیتی ماندگار و متمایز نشدهاید مستر وایت سریال برکینگبد را به یاد بیاورید تا به خوبی متوجه ماندگار شدن یک شخصیت بشوید.
شخصیتهای سریال همانند دیگر آثار به تعدادی آدم خوب و بد تقسیم میشدند که از بد حادثه در کنار هم قرار گرفتهاند. تشکیل گروههای خوب و بد و قوی و ضعیف در کنار هم یکی از کلیشههای رایج در فیلمنامهنویسی است که در این سریال هم تکرار شده بود. معمولا در این گروهها ماجرای عشقی، فداکاری، رقابت و خیانت هم به وجود میآید که در بازی مرکب هم تکرار شد و ما رابطهای خیلی خاص و ویژه در میان شخصیتها ندیدیم.
پنهان ماندن انگیزهها و نیت شخصیتها و آشکار شدنش در بزنگاهها و لحظات خاص، همگی جزو مواردی هستند که در شخصیتهای سینمایی میبینیم و اسکویید گیم نتوانست چیز جز این شخصیتپردازیها به بینندگانش اضافه کند.
۳. خشونتگرایی عریان
انسان از دیرباز علاقهی زیادی به تماشای خشونت داشته و دیدن کشت و کشتار دیگران برای آدمی سرگرمی جذابی به شمار میرفته است. فیلمسازان زیادی با توجه به همین عنصر جذاب، فیلمهایشان را بر پایهی خشونت و قتلعام میسازند. به ویژه آنکه در سالهای اخیر میزان پرداختن به این خشونتگرایی خیلی بیشتر گذشته شده و کارگردانان سعی میکنند تصویر واقعگرایانهای از کشتن و مردن آدمها بازنمایی کنند.
سازندگان اسکویید گیم نیز کاملا از این قاعده پیروی کردند و یکی از پایههای فیلمشان را بر روی خشونتگرایی و نمایش صحنههای خشن گذاشتند. این خشونتگرایی تا پایان قصه در سریال ماند و حتی گاهی از شدت عریان بودن حالت آزاردهنده به خود گرفت.
قطعا جذابیت سریال برای برخی از بینندگان، تماشای همین رقابت بازیکنان برای از بین بردن همدیگر و کشته شدن آدمهای دیگر بوده است. فرمولی که نمونهاش را تا به حال در صدها فیلم دیگر دیدهایم و احتمالا اگر باز هم تکرار شود به پای تماشایش بنشینیم.
۴. پلیس باهوشِ تنها
نفوذ یک پلیس باهوشِ تنها به جایی مخوف و غیرقابل نفوذ یکی از تکراریترین کلیشههایی است که معلوم نیست چه زمانی از دستش رها خواهیم شد. در این سریال هم، در میان تعدادی پلیس کمحواس و بیتوجه، ناگهان سروکلهی یک پلیس باهوش و شجاع پیدا میشود که خیلی راحت به محل بازی نفوذ میکند و تا قسمتهای پایانی هم کسی متوجهش نمیشود.
احتمالا کسانی که فیلم و سریال زیاد میبینند در همان اولین قسمتهای سریال که پلیس باهوشِ تنها را دیدند، فهمیدند به این زودی هویت او مشخص نخواهد شد و او در ادامه خیلی راحت و ساده به یکسری اسناد فوقمحرمانه دسترسی پیدا خواهد کرد و در ادامه نیز وقتی دست همه را رو کرد و مشغول فرار بود، گیر میافتد. البته باید گفت این پلیس مفلوک قبل از گیر افتادن، هر چه تلاش کرد رئیس و مسئولش را باخبر کند، موفق نشد و تلاشهایش بدون نتیجه ماند.
این روند معمولا در فیلمها و سریالها برای پلیسهای باهوشِ تنها اتفاق میافتد و آنها پس از تلاشهای بسیار دست خالی دنیا را ترک میکنند. نکتهی جالب در مورد سریال اینجا بود که چقدر راحت به یک مکان با سطح امنیتی بالا میتوان نفوذ کرد، پروندهها را دید و از زبان رئیسها حرف کشید و در آخر هم متواری شد.
۵. برنده شدن ضعیفها و شکست خوردن قویها
پیروزی گروه ضعیف به شکلی معجزهوار و شگفتانگیز یکی دیگر از آن کلیشههای رایج در صنعت فیلم و سریالسازی است. در سریال اسکویید گیم هم، گروه ضعیفتر که از یک پیرمرد و دو زن تشکیل شده بود، به شکلی حماسه مسابقات را میبرد و باعث حذف قویترها از مسابقه میشد.
شخصیتها ضعیف هم تا مسابقات پایانی به همین شکل مسابقه را برنده میشدند. معمولا هم روند شکلگیری گروه به این شکل است که تعدادی مخالف وجود دارد که فقط آیهی یاس میخوانند و از همه چیز ناامید هستند و در میانهی مسابقه در حالیکه خودشان را برای شکست آماده کردهاند ناگهان با فکر بکری از سوی یکی از اعضای گروه مواجه میشوند و ناامیدیشان به امید تبدیل میشود.
نویسندگان سریال، داستانشان را بر اساس رقابت میان خیر و شر نوشته بودند و نمیخواستند خارج از قراردادهای مرسوم سینمایی کاری کنند. بر اساس همین روش، در پایان هم خوبی و بدی به هم میرسند و این خوبی است که امکان پیروزی دارد ولی از آن صرفنظر میکند و به سوی بدی میشتابد تا او را متوجه کارهای بدش کند. این شیوه دقیقا تا انجام آخرین مسابقه در اسکویید گیم اجرا شد و نویسندگانش چیز تازهای به آن اضافه نکردند.
۶. رهبر باهوش و رهبر دهنبین
این هم یکی دیگر از فرمولهای نخنما شدهی فیلمنامهنویسی است که گروه ضعیفها یک رهبر معمولی و متوسط دارد که در بزنگاهها، نبوغ عالم در او جمع میشود و همین عامل برتریشان میشود و در طرف مقابل، گروه قویتر که همهی عوامل برای برتری و پیروزی را دارد، با تحریک و حرف دیگران ناگهان بهم میریزد و نسبت به اعضای گروهش بدبین میشود.
این مورد را هم در سریال دیدیم که رهبر گروه قویتر چگونه با یک حرف ساده بهم میریخت و نسبت به همه چیز شک میکرد و در طرف مقابل چگونه گروه ضعیفها، راهحلهای طلایی به ذهنش میرسید و پیروزی را رقم میزد. اگر تنوع شخصیتی در میان بازیگران وجود داشت میشد رهبرهایی جذاب با شخصیتهایی منحصربفرد خلق کرد.
۷. رستگاری در لحظهی آخر
در فیلمهای هالیوودی این مورد را زیاد دیدهایم که شخصیت اصلی فیلم در ثانیهی آخر به هدفش میرسد و از شکست میگریزد. این یکی از پرتکرارترین کلیشههای سینمایی است که برای بالا بردن هیجان داستان بارها و بارها در فیلمها تکرار میشود. نمونهی خیلی مشهودش را بارها هنگام خنثی کردن بمب در فیلمهای سینمایی دیدهایم که قهرمان قصه در ثانیهی آخر سیم اصلی را قطع میکند و نجات مییابد.
در این سریال این ایدهی تکراری، بارها از همان اولین قسمت تکرار شد و شخصیت اصلی سریال در ثانیهی آخر پیروز میشد تا به مرحلهی بعد راه پیدا کند. این ایده، یکی از پرتکرارترین کلیشههای سریال بود. سونگ گی-هون به عنوان شخصیت اصلی سریال، معمولا در هر بازی در ثانیههای آخر موفق به انجام کار میشد و از مرگ نجات پیدا میکرد.
او از اولین بازی که همان چراغ سبز، چراغ قرمز بود در آخری لحظه به رستگاری رسید و این رویه را تا آخرین بازیها مثل رد شدن از روی پل شیشهای حفظ کرد. دیگر برای بازیهای آخر مشخص بود که او قرار نیست بمیرد و در آخرین لحظات رستگار میشود.
۸. پیرمرد دانا و برنده گناهکار
پایانبندی در سریالها از اهمیت زیادی برخوردار است و بسیاری از مخاطبان. سریال محبوبشان را با پایانشان به یاد میآورند. پایانبندی در فیلم یا سریال هرچقدر درخشان و درست چیده شده باشد، اثرگذاری عمیقتری را روی بینندهاش میگذارد.
اسکویید گیم در آخرین قسمت با افت بدی در داستان روبهرو شد و همه چیز شبیه به فیلمهای ضعیف هالیوودی پیش رفت. در قسمت آخر دو شخصیت اصلی سریال با هم روبهرو شدند، سونگ گی-هون که با نامردیهای زیادی روبهرو شده، توانست رقیبش را شکست دهد ولی در آخرین لحظه نخواست برنده شود و به یاری رقیبش شتافت.
داستان پس از پایان مسابقه و بیرون آمدن سونگ گی-هون همچنان بر مدار کلیشهسازی پیش رفت و حتی دوز بیشتری هم به خود گرفت. او که دلزده از دنیا علاقهای به پول کلانی که برده ندارد، ناگهان از زنی گلفروش آدرسی میگیرد تا شخصی را در رابطه با بازی ملاقات کند.
او در ملاقات متوجه میشود که پیرمرد شماره یک پشت پردهی تمام نقشههای بازی بوده و حالا او را فراخوانده تا پس از گفتن چند جملهی حکمیانه، رازهایی را به او بگوید و بعد بمیرد. این سکانس اوج کلیشهسازی سازندگان سریال بود. پیرمرد انگار میدانسته که در فلان روز و ساعت خواهد مرد که قرارش را طوری تنظیم کرده که اول شخصیت اصلی را آگاه کند و سپس پس از گفتن صحبتهایش بمیرد.
۹. دشمنان آشنای بیخبر
قرار گرفتن دو آشنا روبهروی هم یکی دیگر از کلیشههایی است که در فیلمهای سینمایی نمونهاش را زیاد دیدهایم. معمولا روال هم بر این است که یکی از آشنایان برای نجات جان آشنای دیگری تلاش میکند ولی در آخر با نامردی یا حرکتی شوکهکننده مواجه میشود و تمام تلاشهایش بر باد میرود.
این اتفاق در اسکویید گیم هم افتاد. یک پلیس برای نجات جان برادرش مخفیانه به محل برگزاری بازی میرود، پس از مرارتها و سختیهای بسیار آمار برادرش را در میآورد و در آخر متوجه میشود برادرش یکی از افراد پشت پرده این بازیهاست. برادر هم که دستش رو شده، خودش زخمی میشود و در آخر برادرش را میکشد.
سازندگان اسکویید گیم همه چیز را بر اساس ایدههایی که قبلا امتحان پس دادهاند نوشتهاند و نخواستهاند در روند داستانشان دست به خلاقیت و طراحی ایدههای نو بزنند. شاید در نگاه اول این فکر و تکنیک جواب داده و باعث شده تا اثری شسته و رفته ساخته شود ولی در نگاهی عمیقتر متوجه سطحی بودن داستان، شخصیتها و کلیشهسازی سریال میشویم.
۱۰. دیالوگهای شعاری ثروتمندان
وقتی قرار است سریالی با موضوع اختلاف طبقاتی و نابرابری اجتماعی ساخته شود، باید حرفهای عمیق و اثرگذاری گفته شود. گفتن یک مشت حرف شعاری و کلی را که در هر فیلم و سریالی میتوان مشاهد کرد. اثری ماندگار خواهد شد که حرفهایش فقط در کلیات نماند و بتواند برخی مسائل و جزئیات را کالبدشکافی کند.
آنچه در اسکویید گیم دیدیم بیشتر از آنکه حالتی عمیق و اثرگذار داشته باشد، حالتی سطحی و شعاری داشت. اینکه یک عده پولدار ماسک به صورت بزنند و زد و خورد و کشته شدن یک مشت انسان فقیر و بدهکار را تماشا کنند، رو ترین و سطحیترین حالتی است که میتوان در آن اختلاف طبقاتی را نشان داد.
این رو بازی کردن داستان در آخرین قسمت زمانی که دو شخصیت اصلی در حال مبارزه هستند بیشتر خودش را نشان میدهد و دیالوگ ثروتمندان بیشتر رنگ شعاری به خود میگیرد. این بخش از سریال قابلیت زیادی برای پرداخت درست و صحیح داشت و اگر فقط جنبهی سرگرمیسازی برای سازندگانش اهمیت نداشت، میشد حرفهای مهمی را بیان کرد.
بهترین سریالی که دیدم همین سریال بازی مرکب بود. بعد از این سریال Halo و Fallout وبعدش والکینگ دد که اینقدر کشش دادن افتضاح شد اما اگه دنبال فیلم کره ای زامبی هستید حتما قطار بوسان رو ببینید