۱۰ کلیشه‌ که «بازی مرکب» را به سریالی متوسط تبدیل می‌‌کند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه

فیلمسازان کشورهای آسیای شرقی در خلق دنیاهای فانتزی و جهان‌هایی با قراردادهای ساختگی تبحر خاصی دارند. در این میان کارگردانان کره‌ای با دقت در جزئیات و پرداختن به ظرافت‌ها توانسته‌اند با آثارشان مخاطبان زیادی در سراسر جهان برای فیلم‌های‌شان پیدا کنند.

کارگردانان کره‌ای به خوبی سلیقه و ذائقه‌ی مخاطب امروز جهان را فهمیده‌اند و با درک همین نکته توانسته‌اند مخاطبان زیادی برای فیلم‌ها و سریا‌ل‌هایشان در جهان پیدا کنند. تجربه‌ی موفق انگل در کسب جوایز سینمایی نشان داد سینمای کره‌ جنوبی قابلیت‌های زیادی برای سرمایه‌گذاری و جذب مخاطب دارد. آن‌ها حالا همین روند را در صنعت سریال‌سازی دنبال می‌کنند و با سریال «بازی مرکب» یا همان «اسکوئید گیم» نشان دادند همچنان رگ خواب مخاطب جهانی دست‌شان است.

کره‌ای‌ها برخلاف صنعت سریال‌سازی ترکیه، بسیار هوشمندانه عمل کرد‌ه‌اند و داستان‌هایش را بر روی مسائل عشق و عاشقی سطحی قرار نداده‌اند و به جای آن جهانی نو و جذاب را برای مخاطبان‌شان ترسیم کرده‌اند. فیلمسازان کره‌ای زمانی با سریال‌های تلویزیونی‌شان مسیر داستان‌های عاشقانه را طی کرده بودند و با تغییر ذائقه و سلیقه مردم جهان دیگر نمی‌خواستند در همان قالب و فرم در جا بزنند؛ پس با توجه به همین تغییر سلیقه و نگاه مخاطب امروز در سطح جهان، کیفیت فیلم و سریال‌هایشان را ارتقا بخشیدند.

کارگردانان کره‌ای با ترکیب مضامین جامعه‌شناسانه مثل نابرابری اجتماعی، اختلاف طبقاتی و توزیع نابرابر ثروت سعی کرده‌اند آثارشان را از حالت سطحی صرف خارج کنند تا به مخاطب آگاه امروزی، حس بطالت و اتلاف وقت دست ندهد. کره‌ای‌ها این روزها به ترکیبی از سرگرمی و پرداختن به مسائل اجتماعی رسیده‌اند که قابلیت ارضا کردن مخاطبان زیادی را دارد.

سریال اسکویید گیم این روزها در سطح جهانی حسابی خوش درخشیده و بیننده پیدا کرده است. این سریال در بیش از ۹۰ کشور پربیننده شده و سود خوبی را نصیب سازندگانش کرده است. سیستم پخش نتفلکیس هم کمک زیادی به این دیده شدن کرده است.

با وجود تعریف و تمجیدهای زیادی که از این سریال شده اما اسکویید گیم درگیر کلیشه‌های تکراری‌ای ‌مانده که نمونه‌اش را بارها و بارها در فیلم‌ها و سریال‌های دیگر دیده‌ایم. سازندگان سریال سعی زیادی کرده‌اند، دنیای فیلم‌شان و حرف‌هایی که می‌زنند بکر و تازه باشد، ولی در عمل، سریال پر از کلیشه‌های امتحان پس‌داده است. همین رو آوردن به کلیشه‌ها در طرح داستان، سبب شده تا اسکویید گیم از حد یک اثر شاهکار و ماندگار فاصله بگیرد و در حد یک سریال متوسط سرگرم‌کننده‌ باقی بماند. در ادامه نگاهی به کلیشه‌های به کار برده شده در سریال اسکویید گیم داریم تا بهتر متوجه وجه منفی این موضوع در طول سریال شویم.

۱. ایده‌ی تکراری داستان

شاید در اولین قسمت‌ها برخی از بینندگان از ایده‌ی چنین سریال حسابی شگفت‌زده شده باشند ولی کسانی که به دیدن فیلم‌های فانتزی علاقه دارند می‌دانند دنیای خلق شده در اسکویید گیم چنان نو و بکر هم نیست. نمونه‌ی‌ چنین فضاهایی را در فیلم‌های دیگری مثل هانگر گیمز یا پلتفرم دیده بودیم و خیلی جای شگفتی برایمان نداشت. حتی نمونه‌های قدیمی‌تر چنین ایده‌هایی برای فیلمسازی در فیلم‌هایی مثل بازی قابل مشاهده است.

جمع شدن یک عده برای مسابقه و بردن جایزه‌‌ای هنگفت ایده‌ای است که بارها و بارها به شکل‌های مختلف در فیلم‌های سینمایی تکرار شده است. البته باید گفت چنین ایده‌ای بقدری جذاب است و قابلیت ساخت دارد که اگر در آینده باز هم آثاری در چنین سبک و سیاقی ساخته شود، آن را تماشا خواهیم کرد. اسکویید گیم می‌توانست در خرده پیرنگ‌های داستان، ایده‌های نو و درخشانی را خلق کند تا هنگام تماشا از این حجم از خلاقیت لبریز هیجان و شگفتی شویم، ولی سازندگانش دست به چنین کاری نزدند و فرمول‌های کم ریسک‌تر گذشته را امتحان کردند.

۲. شخصیت‌پردازی‌های تکراری

در تمام طول مدت سریال منتظر بودم شخصیتی منحصر بفرد که قابلیت ماندگاری داشته باشد را از میان ۴۵۶ بازیگر سریال ببینم ولی همه چیز در حد شخصیت‌های معمولی و تکراری دیگر آثار تکرار شد. شخصیت‌های سریال دقیقا از همان جنسی بودند که بارها نمونه‌اش را در آثار دیگر مشاهده کرده‌ بودیم و شخصیتی یگانه و متمایز از سریال خلق نشد. اگر خیلی متوجه شخصیتی ماندگار و متمایز نشده‌اید مستر وایت سریال برکینگ‌بد را به یاد بیاورید تا به خوبی متوجه ماندگار شدن یک شخصیت بشوید.

شخصیت‌های سریال همانند دیگر آثار به تعدادی آدم خوب و بد تقسیم می‌شدند که از بد حادثه در کنار هم قرار گرفته‌اند. تشکیل گروه‌های خوب و بد و قوی و ضعیف در کنار هم یکی از کلیشه‌های رایج در فیلمنامه‌نویسی است که در این سریال هم تکرار شده بود. معمولا در این گروه‌ها ماجرای عشقی، فداکاری، رقابت و خیانت هم به وجود می‌آید که در بازی مرکب هم تکرار شد و ما رابطه‌ای خیلی خاص و ویژه در میان شخصیت‌ها ندیدیم.

پنهان ماندن انگیزه‌ها و نیت شخصیت‌ها و آشکار شدنش در بزنگاه‌ها و لحظات خاص، همگی جزو مواردی هستند که در شخصیت‌های سینمایی می‌بینیم و اسکویید گیم نتوانست چیز جز این شخصیت‌پردازی‌ها به بینندگانش اضافه کند.

۳. خشونت‌گرایی عریان

انسان از دیرباز علاقه‌ی زیادی به تماشای خشونت داشته و دیدن کشت و کشتار دیگران برای آدمی سرگرمی جذابی به شمار می‌رفته است. فیلمسازان زیادی با توجه به همین عنصر جذاب، فیلم‌هایشان را بر پایه‌ی خشونت و قتل‌عام می‌سازند. به ویژه آنکه در سال‌های اخیر میزان پرداختن به این خشونت‌گرایی خیلی بیشتر گذشته شده و کارگردانان سعی می‌کنند تصویر واقع‌گرایانه‌ای از کشتن و مردن آدم‌ها بازنمایی کنند.

سازندگان اسکویید گیم نیز کاملا از این قاعده پیروی کردند و یکی از پایه‌های فیلم‌شان را بر روی خشونت‌‌گرایی و نمایش صحنه‌های خشن گذاشتند. این خشونت‌گرایی تا پایان قصه در سریال ‌ماند و حتی گاهی از شدت عریان بودن حالت آزاردهنده به خود ‌گرفت.

قطعا جذابیت سریال برای برخی از بینندگان، تماشای همین رقابت بازیکنان برای از بین بردن همدیگر و کشته شدن آدم‌های دیگر بوده است. فرمولی که نمونه‌اش را تا به حال در صدها فیلم دیگر دیده‌ایم و احتمالا اگر باز هم تکرار شود به پای تماشایش بنشینیم.

۴. پلیس باهوشِ تنها

نفوذ یک پلیس باهوشِ تنها به جایی مخوف و غیرقابل نفوذ یکی از تکراری‌ترین کلیشه‌هایی است که معلوم نیست چه زمانی از دستش رها خواهیم شد. در این سریال هم، در میان تعدادی پلیس کم‌حواس و بی‌توجه، ناگهان سروکله‌ی یک پلیس باهوش و شجاع پیدا می‌شود که خیلی راحت به محل بازی نفوذ می‌کند و تا قسمت‌های پایانی هم کسی متوجهش نمی‌شود.

احتمالا کسانی که فیلم و سریال زیاد می‌بینند در همان اولین قسمت‌های سریال که پلیس باهوشِ تنها را دیدند، فهمیدند به این زودی هویت او مشخص نخواهد شد و او در ادامه خیلی راحت و ساده به یکسری اسناد فوق‌محرمانه دسترسی پیدا خواهد کرد و در ادامه نیز وقتی دست همه را رو کرد و مشغول فرار بود، گیر می‌افتد. البته باید گفت این پلیس مفلوک قبل از گیر افتادن، هر چه تلاش کرد رئیس و مسئولش را باخبر کند،‌ موفق نشد و تلاش‌هایش بدون نتیجه ‌ماند.

این روند معمولا در فیلم‌ها و سریال‌ها برای پلیس‌های باهوشِ تنها اتفاق می‌افتد و آن‌ها پس از تلاش‌های بسیار دست خالی دنیا را ترک می‌کنند. نکته‌ی جالب در مورد سریال اینجا بود که چقدر راحت به یک مکان با سطح امنیتی بالا می‌توان نفوذ کرد، پرونده‌ها را دید و از زبان رئیس‌ها حرف کشید و در آخر هم متواری شد.

۵. برنده شدن ضعیف‌ها و شکست خوردن قوی‌ها

پیروزی گروه ضعیف به شکلی معجزه‌وار و شگفت‌انگیز یکی دیگر از آن کلیشه‌های رایج در صنعت فیلم و سریال‌سازی است. در سریال اسکویید گیم هم، گروه ضعیف‌تر که از یک پیرمرد و دو زن تشکیل شده بود، به شکلی حماسه مسابقات را می‌برد و باعث حذف قوی‌ترها از مسابقه می‌شد.

شخصیت‌ها ضعیف هم تا مسابقات پایانی به همین شکل مسابقه را برنده می‌شدند. معمولا هم روند شکل‌گیری گروه به این شکل است که تعدادی مخالف وجود دارد که فقط آیه‌ی یاس می‌خوانند و از همه چیز ناامید هستند و در میانه‌ی مسابقه در حالیکه خودشان را برای شکست آماده کرده‌اند ناگهان با فکر بکری از سوی یکی از اعضای گروه مواجه می‌شوند و ناامیدی‌شان به امید تبدیل می‌شود.

نویسندگان سریال، داستان‌شان را بر اساس رقابت میان خیر و شر نوشته‌ بودند و نمی‌خواستند خارج از قراردادهای مرسوم سینمایی کاری کنند. بر اساس همین روش، در پایان هم خوبی و بدی به هم می‌رسند و این خوبی است که امکان پیروزی دارد ولی از آن صرف‌نظر می‌کند و به سوی بدی می‌شتابد تا او را متوجه کارهای بدش کند. این شیوه دقیقا تا انجام آخرین مسابقه در اسکویید گیم اجرا شد و نویسندگانش چیز تازه‌ای به آن اضافه نکردند.

۶. رهبر باهوش و رهبر دهن‌بین

این هم یکی دیگر از فرمول‌های نخ‌نما شده‌ی فیلمنامه‌نویسی است که گروه ضعیف‌ها یک رهبر معمولی و متوسط دارد که در بزنگاه‌ها، نبوغ عالم در او جمع می‌شود و همین عامل برتری‌شان می‌شود و در طرف مقابل، گروه قوی‌تر که همه‌ی عوامل برای برتری و پیروزی را دارد، با تحریک و حرف دیگران ناگهان بهم می‌ریزد و نسبت به اعضای گروهش بدبین می‌شود.

این مورد را هم در سریال دیدیم که رهبر گروه قوی‌تر چگونه با یک حرف ساده بهم می‌ریخت و نسبت به همه چیز شک می‌کرد و در طرف مقابل چگونه گروه ضعیف‌ها، راه‌حل‌های طلایی به ذهنش می‌رسید و پیروزی را رقم می‌زد. اگر تنوع شخصیتی در میان بازیگران وجود داشت می‌شد رهبرهایی جذاب با شخصیت‌هایی منحصربفرد خلق کرد.

۷. رستگاری در لحظه‌ی آخر

در فیلم‌های هالیوودی این مورد را زیاد دیده‌ایم که شخصیت اصلی فیلم در ثانیه‌ی آخر به هدفش می‌رسد و از شکست می‌گریزد. این یکی از پرتکرارترین کلیشه‌های سینمایی‌ است که برای بالا بردن هیجان داستان بارها و بارها در فیلم‌ها تکرار می‌شود. نمونه‌ی خیلی مشهودش را بارها هنگام خنثی کردن بمب‌ در فیلم‌های سینمایی دیده‌ایم که قهرمان قصه در ثانیه‌ی آخر سیم اصلی را قطع می‌کند و نجات می‌یابد.

در این سریال این ایده‌ی تکراری، بارها از همان اولین قسمت تکرار شد و شخصیت‌ اصلی سریال در ثانیه‌ی آخر پیروز می‌شد تا به مرحله‌ی بعد راه پیدا کند. این ایده‌، یکی از پرتکرارترین کلیشه‌های سریال بود. سونگ گی-هون به عنوان شخصیت اصلی سریال، معمولا در هر بازی در ثانیه‌های آخر موفق به انجام کار می‌شد و از مرگ نجات پیدا می‌کرد.

او از اولین بازی که همان چراغ سبز، چراغ قرمز بود در آخری لحظه به رستگاری ‌رسید و این رویه را تا آخرین بازی‌ها مثل رد شدن از روی پل شیشه‌‌ای حفظ کرد. دیگر برای بازی‌های آخر مشخص بود که او قرار نیست بمیرد و در آخرین لحظات رستگار می‌شود.

۸. پیرمرد دانا و برنده گناهکار

پایان‌بندی در سریال‌ها از اهمیت زیادی برخوردار است و بسیاری از مخاطبان. سریال محبوب‌شان را با پایانشان به یاد می‌آورند. پایان‌بندی در فیلم یا سریال هرچقدر درخشان و درست چیده شده باشد، اثرگذاری عمیق‌تری را روی بیننده‌اش می‌گذارد.

اسکویید گیم در آخرین قسمت با افت بدی در داستان روبه‌رو شد و همه چیز شبیه به فیلم‌های ضعیف هالیوودی پیش رفت. در قسمت آخر دو شخصیت اصلی سریال با هم روبه‌رو شدند، سونگ‌ گی‌-هون که با نامردی‌های زیادی روبه‌رو شده، توانست رقیبش را شکست دهد ولی در آخرین لحظه نخواست برنده شود و به یاری رقیبش شتافت.

داستان پس از پایان مسابقه و بیرون آمدن سونگ‌ گی‌-هون همچنان بر مدار کلیشه‌سازی پیش رفت و حتی دوز بیشتری هم به خود گرفت. او که دلزده از دنیا علاقه‌ای به پول کلانی که برده ندارد، ناگهان از زنی گلفروش آدرسی می‌گیرد تا شخصی را در رابطه با بازی ملاقات کند.

او در ملاقات متوجه می‌شود که پیرمرد شماره یک پشت پرده‌ی تمام نقشه‌های بازی بوده و حالا او را فراخوانده تا پس از گفتن چند جمله‌ی حکمیانه، رازهایی را به او بگوید و بعد بمیرد. این سکانس اوج کلیشه‌سازی سازندگان سریال بود. پیرمرد انگار می‌دانسته که در فلان روز و ساعت خواهد مرد که قرارش را طوری تنظیم کرده که اول شخصیت اصلی را آگاه کند و سپس پس از گفتن صحبت‌هایش بمیرد.

۹. دشمنان آشنای بی‌خبر

قرار گرفتن دو آشنا روبه‌روی هم یکی دیگر از کلیشه‌هایی است که در فیلم‌های سینمایی نمونه‌اش را زیاد دیده‌ایم. معمولا روال هم بر این است که یکی از آشنایان برای نجات جان آشنای دیگری تلاش می‌کند ولی در آخر با نامردی یا حرکتی شوکه‌کننده مواجه می‌شود و تمام تلاش‌هایش بر باد می‌رود.

این اتفاق در اسکویید گیم هم افتاد. یک پلیس برای نجات جان برادرش مخفیانه به محل برگزاری بازی می‌رود، پس از مرارت‌ها و سختی‌های بسیار آمار برادرش را در می‌آورد و در آخر متوجه می‌شود برادرش یکی از افراد پشت پرده این بازی‌هاست. برادر هم که دستش رو شده، خودش زخمی می‌شود و در آخر برادرش را می‌کشد.

سازندگان اسکویید گیم همه چیز را بر اساس ایده‌هایی که قبلا امتحان پس داده‌اند نوشته‌اند و نخواسته‌اند در روند داستان‌شان دست به خلاقیت و طراحی ایده‌های نو بزنند. شاید در نگاه اول این فکر و تکنیک جواب داده و باعث شده تا اثری شسته و رفته ساخته شود ولی در نگاهی عمیق‌تر متوجه سطحی بودن داستان،‌ شخصیت‌ها و کلیشه‌سازی سریال می‌شویم.

۱۰. دیالوگ‌های شعاری ثروتمندان

وقتی قرار است سریالی با موضوع اختلاف طبقاتی و نابرابری اجتماعی ساخته شود، باید حرف‌های عمیق و اثرگذاری گفته شود. گفتن یک مشت حرف شعاری و کلی را که در هر فیلم و سریالی می‌توان مشاهد کرد. اثری ماندگار خواهد شد که حرف‌هایش فقط در کلیات نماند و بتواند برخی مسائل و جزئیات را کالبدشکافی کند.

آنچه در اسکویید گیم دیدیم بیشتر از آنکه حالتی عمیق و اثرگذار داشته باشد، حالتی سطحی و شعاری داشت. اینکه یک عده پولدار ماسک به صورت بزنند و زد و خورد و کشته شدن یک مشت انسان فقیر و بدهکار را تماشا کنند، رو ترین و سطحی‌ترین حالتی است که می‌توان در آن اختلاف طبقاتی را نشان داد.

این رو بازی کردن داستان در آخرین قسمت زمانی که دو شخصیت اصلی در حال مبارزه هستند بیشتر خودش را نشان می‌دهد و دیالوگ ثروتمندان بیشتر رنگ شعاری به خود می‌گیرد. این بخش از سریال قابلیت زیادی برای پرداخت درست و صحیح داشت و اگر فقط جنبه‌ی سرگرمی‌سازی برای سازندگانش اهمیت نداشت، می‌شد حرف‌های مهمی را بیان کرد.

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۵۲ دیدگاه
  1. سالار

    بنظر من هیچ فیلمی نمیتونه کامل و بی نقص باشه. اساسا هنر یه چیز نسبی هستش و مطلق نیست؛ ممکنه یه چیزی رو که من دوست دارم شما ازش متنفر باشید و برعکس. بنظرم بجای ایراد گرفتن ازش اگه دوستش داریم ازش لذت ببریم و اگر نه بهش نپردازیم. راستی ممنون تلاشتون برای نوشتن مقاله

  2. شادی

    نقد خوبی بود، انتظار داشتم ایرادات الکی بگیرید ولی با خوندن این متن نظرم عوض شد و متوجه شدم یک فرد باسواد این رو نوشته. اما با این حال میخوام با بعضی از ایراداتی که ذکر کردید مخالفت کنم.
    یکیش درباره شخصیت پردازیه. برای مثال، شخصیت سانگ وو به هیچ عنوان کلیشه ای نبود. کی قسمت اول فکرش رو میکرد رفیق صمیمی شخصیت اصلی، قراره تبدیل به بدترین دشمن بشه و همه رو بکشه؟ تغییر شخصیتی سانگ وو در طول داستان که انسانیتش رو بخاطر پول از دست داد و کاملا در تاریکی فرو رفت یکی از جذابیتهای این سریال بود.
    جدای از اون، خود شخصیت اصلی هم رفته رفته بهتر شد. کاراکترهایی هم مثل هان مینیو به شخصه اصلا کلیشه ای نمیدونم.
    اینکه تو یه مسابقه مرگ و زندگی به عده فداکاری کنن یه عده خیانت که کلیشه ای نیست، اخه مگه جز اینها گزینه دیگه ای هم هست؟ همیشه تو همچین مواقعی یه عده خوب میمونن یه عده بد میشن.
    درباره شخصیت هایی هم مثل فرانت من، قطعا فصل دو میتونه کمک زیادی کنه و ما رو با شخصیتش اشنا تر کنه. بنظرم میاد که این شخصیت هم یه شخصیت پیچیده با گذشته ای جالب باشه.
    درباره پیرمرده و گفتوگو کلیشه ایش کاملا موافقم. واقعا انگار حدس زده بود قراره فلان روز بمیره که تصمیم گرفت زنگ بزنه با گیهون حرف بزنه!
    بهرحال، فصل دو این سریال تایید شده و برخی اشکالات میتونن در این فصل رفع بشن. من که امید دارم. خسته نباشید

  3. Aylin

    واقعا فاز کسایی که الکی از این سریال انتقاد میکنن رو نمیفهمم مثلا فکر میکنن خیلی شاخن چون دارن از یه سریال خوب انتقاد میکنن؟شاید سریال در نگاه اول خیلی‌ ساده و بنظر بیاد جوری که فکر کنی هیچی پشت این داستان نیست! ولی همینطور که میدونید همینجور هی داره رازاش یکی یکی برملا میشه و بنظرم این زیادی جالبه انگار همه چی برنامه ریزی شده بود!:)
    درسته سریال های کره‌ای دیگه ای هم بوده که لیاقت توجه داشتن ولی متاسفانه بهشون توجهی نشده…سریال موش رو پیشنهاد میکنم حتما ببینید.

  4. نیکی

    در کل نقد خوبی بود، منم دقیقا وقتی سریال و دیدم یاد هانگر گیم افتادم ولی هانگر گیم خیلی خیلی خیلی بهتر بود. فک کنم اگه نت فلیکس پشتیبان این سریال نبود و براش تبلیغ نمیکرد اصلا به این موفقیتی که رسیده نمیرسید.
    بازی مرکب سریال جالبیه ولی نه در این حدی که مردم نشون میدن

  5. :/

    سریال هیچ چیزی به من نشون نداد که بتونم موافق اینهمه پروموت باشم :/ زندگی واقعی میخواین ببینین سریالای قدیمی ایرانی میتونین ببینین ، طنز های بی مزه شون کمتره ، سریال شاهکار هم میخواین اینهمه هست ، بازی های قدیمی کشور ها رو هم میخواین میتونین سرچ کنین نه اینکه چیزی ببینین که پس از هفت ساعت تماشا تازه بفهمی بازی ای که اسم سریاله فقط یه لنگه پا پریدن کوتاهه و بعد از اون مبارزه با سلاح سرد

  6. Bahar

    من به شخصه از این سریال خوشم نیومد نه بخاطر اینکه کره ساخته و از اینجور حرفا از سناریو و داستانش خوشم نیومد به نظر من خیلی سریال های بهتری وجود داره که میشه دید و لذت برد

  7. Maii

    اگر کمتر از این سریال تعریف میشد ، من به شخصه بیشتر لذت میبردم..سریال خوبی بود عالی بود اما مشکل اینجاست که مردم فکر میکنن این بهترین کاری بوده که سینمای کره میتونسته انجام بده..اما واقعیت اینه که فیلم هایی مثل parasite( انگل) خیلی زیاد از سینمای این کشور وجود دارن..انگل با اینکه هالیوود رو شکست داد و اسکار گرفت ، تا این حد از اون تعریف نشد..این سریال خوب بود اما این حد تعریف جذابیتش رو تا حدودی ازش گرفت

  8. سادات۸۲

    از اونجایی که حوصله تایپ زیاد ندارم تنها یه حرف به نویسنده و منتقد لین سریال میگم، شما کافیه بری حرف های نویسنده این سریال رو بخونی، خودت میای اسن نقد رو پاک می کنی الان اگر منم ده بار بهت بگم این اشتباهه نقدت کلا اشتباهه قبول نمی کنی، خلاصه برو همون رو بخون. موفق باشی.

    1. ناشناس

      باشه

  9. کیا

    یک سریال بی‌نهایت معمولی و بقول شما کلیشه در کلیشه،
    اصلا لایق این توجه و تبلیغات نبود،
    در کل مثل فیلمهای هندی که مخاطبای سطح خودشو داره.

    1. سادات۸۲

      باید گفت این پروموت ها به خود نتفیلیکس بر می گرده و خب تلاشش ارزشمند بود.

  10. محمد

    یکی از جذابیت های این سریال این بود که با عموم آدم معمولی طرف بودیم که هر فردی می توانست با هر کدام ارتباط برقرار کند.
    اینکه میگید باید یه ابرقهرمان داشته باشد، بیشتر مسخرست
    یه جا دیگه می نویسید که ما کی می می توانیم از شخصیت کلیشه ای یه پلیس خوب و باهوش در توده ای از پلیس بد نجات پیدا کنیم!
    یعنی همه پلیس ها باید بد باشند؟!!
    شما می تونید همین پلیس رو ابرقهرمان در نظر بگیرید
    جالبه یه جا میگید نبودن یه ابرقهرمان ضعفه و یه جا دیگه بودن همینو یه کار کلیشه ای می دونید!!
    در کل از نظر من نقد خوبی نبود

  11. amir

    آقا خدایی شورشو درآوردین دیگه
    فیلمو خوب ببینید بعد نظر بدین

  12. کهربا

    شما در صورتی می‌تونید این حرف‌هارو بزنید به که بازی مرکب از دید فقط یه فیلم نگاه کنید!دید من به این سریال فقط یه فیلم نبود،زندگی واقعی بود!…
    برگشتید میگید سوژه‌ی این فیلم بارها تکرار شده، توی این مورد حق با شماست اما مثال هایی که زدید اشتباهه.. فضای هانگر گیم با اسکویید گیم کاملا فرق می‌کرد یا حتی پلتفرم… قابل مقایسه نیستن باهم حتی… چون شاید سر مرگ و زندگی بجنگن اما دلیل این مسابقه کاملا متفاوته… می‌دونید چی این کلیشه رو جذاب کرده؟! همینکه با وجود همچین کلیشه ای ب قول خودتون از این فیلم لذت ببریم‌..
    اسکویید گیم شاید شخصیت به‌یاد‌موندنی یا فلان‌قدر خاصی نداشت اما پر بود از آدم هایی که توی زندگی واقعی مشاهده می‌کردیم… یکی دلسوز و مهربون و خوش‌قلب و خاکی و صمیمی مثل علی که موقع مرگ خودش و طرف مقابل حتی دارای تردید میشه و درنهایت از استرس و هوش کم و ترس‌هاش و دلسوزیش نابود میشه!… یکی مثل جیهون مهربون و خاکی و رفیق‌دوست که یاد گرفته پشت بقیه قائم شه و کیلویی کیلویی بیاد بالا از این جهت قابل اسپویل بود چون منطقی ماجرا این بود برا کلیشه شکنی سانگ‌وو برنده شه اما ب قولی قهرمان اول فیلم برنده شد…‌ از طرفی کسی رو داریم مثل سانگ‌وو که قوانین این بازی رو به خوبی بلده… خوب می‌دونه موقع بالا رفتن از پله های ترقی باید بعضی هارو زیر دست و پاش له کنه یا بندازه پایین(اشاره به کشتن سه‌بیوک، تلاش برای عقب انداختن جیهون، هل دادن اون مرد تو پل شیشه‌ای،گول زدن علی و ….) که با وجود همه اینا درکنار رقابت هاش رفاقت هم داره و سر هر جرمی که می‌کنه خودش زجر می‌بینه و ناراحت میشه… من برعکس بقیه عاشق این شخصیت بودم چون حتی آخرش از خود گذشتگیش و فرو کردن چاقو تو شاهرگش هم یه منطق قابل توجه داشت(اینهمه آدم مرده بودن و طبیعی نبود که دست خالی برگردن این رو حتی خودشم گفت پس خودش کشت تا حداقل جیهون موفق شه) و هم بخاطر دوستی اندکی که نسبت به جیهون حس می‌کرد… یکی مثل سه‌بیوک خیلی درونگرا و باهوش و کم حرف و متفکر و بی اعتماد… یکی مثل دوک‌سو قلدر و…. خلاصه که شخصیت پردازی داستان جالب بود! حتی سر او زن موفرفریه مرموز و جلف که بر محافظت از خودش همه چیش فروخت و درنهایت مثل یه تیکه اشغال پرت شد اونطرف که آخرش هم الکی الکی خودش و دوک‌سو رو ب باد داد که حداقل دلیل این یکی مشخص نبود که چرا خودش تباه کرد دیگه! می‌تونست یجوری دوک‌سو هل بده وقتی با اون زور ضعیعش گیر آورده بودش!!!!!
    شما گفتید رهبر نمی‌دونم دلسوز و باهوش و رهبر شرور و… گروه جیهون ذاتا صمیمی بود و یه عشق و رفاقتی توش موج می‌زد و جز سانگ‌وو کمتر کسی خورده شیشه ای داشت پس امکان خیانت کم بود… اما گروه دوک‌سو اینطور نبود پس حق داشت اعتمادش از دست بده و این طبیعیه…
    درمورد برتری زور و قدرت… عزیز من این رسم زندگیه چون اسکویید گیم فقط یه فیلم نبود برگرفته از زندگی واقعی بود! توی طناب‌کشی یجا گروه دوک‌سو ضعیف تر هارو شکست دادن.. ‌اما گروه جیهون با ی پیرمرد و دوتا دختر به موقع و با منطق و عقل(همه چیز فقط قدرت بدنی نیست عقل هم مهمه) تونستن برنده شن اونم بعد کلی آزمون خطا… اونجا که سانگ‌وو ایده داد کاملا ب شخصیتش می‌خورد چون اون ذاتا باهوشه و مخالفت شخصیت ها کاملا طبیعی بود چون سه قدم جلو رفتن خود ریسک بود.. تو زندگی واقعی هم همین اتفاق ها می‌افته در صورت وقوع قطعا…
    گفتید رستگاری در لحظه‌ی آخر… این کاملا طبیعی بود که جیهون بخواد ب رقیبش که یجورایی رفیقش بود فرصت بده و اون قبول نکنه چون این جزئی از شخصیتش بود… این فیلم پر بود از دروغ و خیانت و عشق و اعتماد و …. و یه نکته‌ی دیگه اینکه نشون می‌داد حتی ادمای ساده‌ای مثل علی و جیهون(علی هم نوقع تیله بازی و التماس های سانگ‌وو کمی دودل بود، و جیهون موقع تیله بازی که مدام ایل‌نام رو گول می‌زد و از ترس مرگ پشیمون می‌شد) ممکنه با وجود مهربونیشون از بقیه بگذرن بخاطر خودشون …
    با حرفتون راجب اتمام فیلم که خرابش کردن کاملا موافقم… اول اینکه چرا یکی مثل جیهون باید شانسی و کیلویی کیلویی برنده شه، دوم اینکه ایل‌نام طوری جیهون اورو پیش خودش و باهاش صحبت کرد که انگار برنده شدن جیهون برنامه‌ریزی شده بود! و انگار خودش می‌دونست ک سر فلان ساعت می‌میره و دقیقا همون دیقه شرط بندی کرد یا جیهون و چندتا حرف حکیمانه زد… و اینکه بنظرم جیهون کار احمقانه ای کرد… می‌تونست اون پول بده به خیریه‌ای جایی تا حداقل امثال خودش از اون بازی نجات پیدا کنن ن ب ی پیرزن پیر که با حماقت و بی‌فکری تموم یه بچه هم از جای خوبی مثل بهزیستی برداشته و وبال گردنش کرده…. و آخرش و برگشتنش به بازی برای انتقام.. من اگر جای نتفیلیکس بودم فیلم طوری تموم می‌کردم که جیهون برگرده به بازی و یجور خودش‌ بکشه و طبق گفته‌ی بازیکنان اول فیلم، اون پول داده بشه به خانواده های کشته ها(هممون بهتر می‌دونیم که اکثر شرکت کننده ها واسه خانواده‌شون شرکت کردن)…
    درکل این فیلم، با تمام ضعف هاش فیلم زیبایی شد هم بخاطر بازی بازیگرا که واقعااا فوق العاده بود و موجب حس آمیزی بیشتر می‌شد و نور صفحه و…
    درکل دوست عزیز اگر این کامنت رو می‌خونید انتقاد یچیزه، ایراد الکی گرفتن یچیز دیگه!…

    1. محمدی

      برو بابا چه حوصله ای داری این همه تایپ کنی
      برو جای این کار کن که مثل اون بدهکارای اسکویید گیم نشی

      1. طرفدار

        حرفاش درسته و حقه. تو مشکل داری؟

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما