۱۰ فیلم ترسناک جدید که جان تازهای به این ژانر بخشیدند
هر ژانر سینمایی باید مدام خود را با زمانهاش هماهنگ کند تا دچار تکرار نشود و به ورطهی هذیان نغلتد. بسیاری از ژانرها دچار این خمودگی و کرختی شدند و با گذر زمان از سبد سالیانهی استودیوها و کمپانیهای فلیمسازی کنار رفتند. ژانرهایی مانند وسترن، موزیکال یا تاریخی گواهی بر همین مدعا هستند که امروزه جای چندانی در تولیدات سینمای جهان ندارند و فقط چندتایی از آنها در طول سال به دست من و شما میرسد. در چنین شرایطی است که اهمیت فیلمهای این لیست افزایش پیدا میکند؛ چرا که با ساخت هر فیلم ترسناک جدید، ژانر وحشت و فیلم ترسناک از این خطر رها شده و با زندگی امروز مخاطب و اطراف او هماهنگ میشوند. در این فهرست ۱۰ فیلم ترسناک جدید مهمی را که سر و شکل سینمای ترسناک را عوض کردند و جان تازهای به آن بخشیدند، زیر ذرهبین بردهایم.
- نگاهی به ۵ زیرژانر اصلی ژانر وحشت؛ از گوتیک تا اسلشر
- ۱۰ فیلم ترسناک مدرن که میتوانند به آثار ماندگار و کلاسیک تبدیل شوند
هیچ ژانری به اندازهی ژانر وحشت موفق نشده که خودش را با شرایط اطرافش وفق دهد. به همین جهت یک فیلم ترسناک اصیل در هر دورهای بازتاب دهندهی روح زمانهی خود بوده است، تا آن جا که میتوان برای درک بهتر هر دورانی، به آثار ترسناک آن دوران مراجعه کرد و پی به حال و هوای آن دوران برد. به عنوان نمونه با ورود تلویزیون به خانهها و گسترش پخش اخبار به شکل تصویری و بی واسطه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، سینمای وحشت هم از حال و هوای گذشتهی خود (که بیانگر یک نوع معصومیت باستانی در نسلهای گذشته بود) خارج شد و سراغ سوژههایی رفت که از داستانهای واقعی الهام گرفته شده بودند. در همین دوران بود که قاتل سرشناسی چون اد گین و جنایتهایش به سینما راه پیدا کرد و هیچکاک با الهام از او اولین فیلم اسلشر تاریخ سینما یعنی «روانی» (Psycho) را ساخت.
آخر همین دههی ۱۹۶۰ بود که فیلمی به نام «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) به کارگردانی جرج رومرو بر پردهی سینماها افتاد که نمایانگر وحشت جنگ ویتنام و آغاز دوران پارانویا در جامعهی آمریکا بود و خبر از آغاز دورانی تازه میداد. یا در دههی ۱۹۷۰ میلادی ظهور فیلمهایی چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chainsaw Massacre) اثر توبی هوپر یا «هالووین» (Halloween) ساختهی جان کارپنتر دریچهای تازه باز کردند که از طریق آن میشد نگاهی به روان رنجور جامعهای انداخت که از حوادثی چون رسوایی واترگیت و جنبش ضد فرهنگ هراسان بود.
این پوست انداختن دائمی زمانی اهمیت پیدا میکند که توجه کنیم فیلم ترسناک عمری به درازای خود تاریخ سینما دارد. از همان ابتدا که کسانی چون ژرژ میلیس دست به کار شدند و به رویاپردازی از طریق امکانات سینما پرداختند تا به امروز این تغییر مداوم وجود داشته و علیرغم چند دورهی کوتاه از وقفه و کرختی، همیشه باعث شده که ژانر وحشت طرفدارانش را به سینماها بکشاند و در نهایت هم راضی به خانه بفرستد. از این منظر این موضوع که فیلم ترسناک طرفدارانی سینهچاک دارد که تحت در هر شرایطی به تماشایش مینشینند، توجیه چندان مناسبی برای پس زدن آثار این گونهی سینمایی از سوی نظریهپردازان و دیگران به نظر نمیرسد، چرا که زمانی ژانرهای موزیکال یا وسترن سالنهای سینما را لبریز از تماشاگر میکردند اما امروزه کمتر سرمایهگذاری حاضر است که پولش را خرج فیلمهایی متعلق به این ژانرها کند.
اما این تغیبر مداوم و پوست انداختن فقط داستان فیلمها را تغییر نداده و روی فرم آثار و حتی شیوهی ساخته شدن آنها هم تاثیر گذاشته است. از دیرباز ساختن یک فیلم ترسناک، ارزان از کار درمیآمده و این دیگر نکتهای است که سرمایهگذاران را به سرمایهگذاری در این ژانر ترغیب کرده است؛ چرا که با یک بازاریابی درست و حسابی و تبلیغ اساسی امکان به سود رسیدن محصول نهایی بسیار بالا است و اگر هم چنین نشد، پول چندانی برباد نرفته است.
نکتهی مهمتر این است که این ارزان بودن باعث شده که سازندگان آثار ترسناک فشار سنگین استودیوها را حس نکنند و فقط بر تصویری کردن ایدههای خود (که گاهی هم بسیار دیوانهوار هستند) بپردازند. همین دست باز فیلمسازان و مجوز ایدهپردازی دیگر نکتهای است که یک فیلم ترسناک را از ورطهی تکرار به دور میکند. همین رویکرد است که باعث میشود فیلمهایی چون «پروژهی جادوگر بلیر» (The Blair witch Project) و مجموعه فیلمهای «فعالیت فراطبیعی» (Paranormal Activity) با آن رویکردهای رادیکال در فرم و اجرا، اجازهی ساخته شدن و اکران پیدا کنند.
۱۰. فیلم ترسناک جدید «آن» (It)
- کارگردان: اندی موسکیتی
- بازیگران: بیل اسکارشگورد، جیدن لیبرهر و فین ولفهارد
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
ژانر وحشت از دیرباز مخاطب خاص خود را دشته و کمتر پیش آمده که فیلمی از این ژانر به یک بلاک باستر سینمایی تبدیل شود. اگر فیلمی چون «جنگیر» (The Exorcist) ساختهی ویلیام فریدکین را یک استثنا قائل شویم که ناگهان در زمان خودش به پدیدهای جهانی تبدیل شد، دیگر فیلمهای وابسته به این ژانر که مورد توجه عموم قرار گرفتند با اغماض ترسناک به حساب میآیند. به عنوان نمونه فیلمی چون «سکوت برهها» بین ژانر جنایی روانشناسانه و سینمای ترسناک در رفت و آمد است و گرچه از برخی المانهای زیرژانر اسلشر سود میجوید، اما به تمامی ترسناک نیست.
دلیل قرار گرفتن «آن» در این لیست به همین موضوع بازمیگردد؛ «آن» بالاخره موفق شد که بین این دو دنیای سراسر متفاوت و دو خط موازی که انگار قرار نبود هیچگاه به هم برسند، یک آشتی ایجاد کند و تبدیل به یک فیلم ترسناک با خصوصیات بلاک باسترهای تابستانی شود. پس دیگر این موضوع که با اثری خوبی طرف هستیم یا خیر، موضوعیت ندارد؛ چرا که قسمت اول «آن» اثر مهمی در تاریخ سینمای وحشت به شمار میشود و کاری میکند که از این پس استودیوها پول بیشتری روی این ژانر عموما مطرود سرمایهگذاری کنند.
اما قطعا چنین رویکردی باعث میشود که چیزهایی این وسط قربانی شوند تا محصول نهایی به اثری مناسب خانوادهها تبدیل شود. یکی از موارد هم به پایین بودن میزان وحشتآفرینی فیلم «آن» و کنترل میزان خون و خونریزی جاری در اثر بازمی گردد. از این منظر شاید «آن» نتواند مخاطب سنتی سینمای ترسناک را چندان راضی کند اما قطعا برای تماشاگران دیگر که عادت به تماشای فیلمهای وحشت معمول ندارند، راضی کننده خواهد بود. ضمن این که چندتایی سکانس خوب هم دارد که اگر تماشاگر خو کرده به ژانر ترسناک حوصله کند و فیلم را تا به انتها ببیند، متوجه خواهد شد که ارزش آن همه صبر را داشته است.
فیلمنامهی فیلم را کری فوکوناگا نوشته که از او فصل اول سریال معرکهی «کارآگاه حقیقی» (True Detective) را به یاد داریم. داستان فیلم هم حول شخصیت ترسناکی میگردد که طرفداران سینمای ترسناک از وی شناخت کاملی دارند. «پنیوایز دلقک» شخصیتی است که سالها پیش در رمانی به نام «آن» عرضه شد. او مانند تمام دلقکهای آثار ترسناک، از تصور دیگران از بی آزاری دلقکها و خندهدار بودنشان استفاده میکند و با کشاندن قربانی به مسلخ، جان او را میگیرد. حال در این جا تعدادی نوجوان قربانی درندهخویی او قرار میگیرند و باید خود را از شر نفرین و طلسم خونین وی نجات دهند.
حقیقتا شهرت پنیوایز در ایجاد ترس و وحشت، بسیار بیشتر از تصویری است که این فیلم ارائه میدهد و اصلا به همین دلیل هم «آن» اثر مناسبی برای تماشا کردن در جمعهای دوستانه و خانوادگی است. همین شهرت در ادبیات و سینمای ترسناک تا بدان جا است که چهرهی نیمه روشن او با آن چشمان درخشان، در حالی که با لبی خندان زیر مسیر فاضلاب به قربانی خود زل میزند، تبدیل به نمادی از وحشت شده. فروش فیلم در گیشه آن قدر خوب بود که بلافاصله کمپانی آمریکایی ادامهای برای آن در نظر گرفت که متاسفانه چندان اثر خوبی از کار درنیامد. قسمت اول این مجموعه در گیشه بیش از ۷۰۰ میلیون دلار فروخت که برای فیلمی ترسناک یک رکورد به حساب میآید.
«زمستان سال ۱۹۸۸. پسری به نام بیل از لکنت زبان رنج میبرد و همین هم سبب کاهش یافتن اعتماد به نفس او شده است. برادرش از بیل میخواهد که برای بازی در زیر باران به وی ملحق شود و به خیابان بیاید اما بیل که مریض است، نمیتواند این کار را انجام دهد و برادرش را تنها میگذارد. برادر بیل به تنهایی به بازیاش ادامه میدهد و به دنبال قایق کاغذیاش که توسط جریان آب به سمت فاضلاب میرود، میدود. قایق وارد فاضلاب شده و پسرک که قصد بازگرداندنش را دارد، ناگهان با دلقکی ترسناک روبهو میشود. دلقک خود را پنیوایز معرفی میکند و ….»
۹. فیلم ترسناک جدید «تو بعدی هستی» (You’re Next)
- کارگردان: آدام وینگارد
- بازیگران: شارنی ویلسون، نیکلاس توچی
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
آدام وینگارد ترسناکساز مهمی است. از سر و شکل فیلمهایش میتوان حدس زد که احاطهی خوبی روی این ژانر دارد و فیلمهای ترسناک بسیاری هم دیده است. از سوی دیگر فیلمهایش پر از ایدههای تازهای است که قطعا یک فیلم ترسناک به آنها نیاز دارد تا پیشرفت کند و پوست بیاندازد. میشد فیلمهای دیگری از او را هم در این لیست قرار داد. به عنوان نمونه «مهمان» (The Guest) المانهای سینمای جنایی و ترسناک را چنان در هم میآمیزد که نتیجه تبدیل به فیلمی غافلگیر کننده میشود. اما در نهایت «تو بعدی هستی» اثر مهمتری در کارنامهی او به حساب میآید.
فیلمهای ترسناک بسیاری با محوریت حمله به یک خانه ساخته شدهاند. در این فیلمها هجومیانی بدون دلیل یا با دلیل به اهالی یک خانهی عموما دور افتاده حمله کرده و همه را سلاخی میکنند. فیلمساز هم وقت میگذارد و با حوصله به نمایش تعقیب شکار و شکارچی میپردازد و بازی «حدس بزن قربانی بعدی کیست؟» را با مخاطبش به راه میاندازد. نام فیلم هم خبر از این میدهد که با چنین داستان کلیشهای طرف هستیم اما کارگردان سوداهای دیگری در سر دارد و دوست دارد تا به آن جا که میتواند با توقعات ما از کلیشههای چنین فیلمهایی بازی کند و در نتیجه حال و هوایی تازه به این نوع فیلمها ببخشد.
اولین فرق سینمای آدام وینگارد با آن فیلمها در استفادهی او از موقعیتهای بکر به منظور ایجاد ترس در مخاطب است. مثلا در این جا موقعیتها را به گونهای میچیند که حضور ناگهانی قاتل نه تنها غافلگیر کننده است بلکه خبر از رویکردی غیرکلیشهای میدهد. وینگارد داستانی اسلشر ساخته و آن را به لوکیشنی واحد محدود کرده تا فرصت فراری برای قربانیها باقی نگذارد. این موضوع باعث ایجاد یک تنش فزاینده در فیلم میشود.
از سوی دیگر داستان فیلم به گونهای پیش میرود که فقط یک اتفاق در سرتاسر آن میافتد: عدهای در حال فرار از دست کسانی هستند که قصد کشتن آنها را دارند. ساختن چنین فیلمی، با همین داستان ساده کار بسیار مشکلی است؛ چرا که ممکن است مخاطب را پس بزند. تماشاگر سینما پس از گذشت مدتی به هر چیزی عادت میکند، به همین دلیل هم کارگردان باید خلاقیت به خرج دهد و مدام چیزی در چنته باشد تا بتواند تماشاگرش را غافلگیر کند؛ به ویژه در فیلمی ترسناک.
اما آدام وینگارد کارگردان ماهری است. او این موضوع را با قرار دادن مسیرهای مختلف در برابر شخصیتها جبران کرده است. به این معنا که آنها مدام باید برای نجات جان خود دست به انتخاب بزنند و همین هم نه تنها فیلم را از کسالت نجات میدهد، بلکه باعث متجلی شدن شخصیتها به شکلی آهسته و پیوسته میشود؛ به این معنا که مخاطب تا پایان حداقل با قربانیهای داستان همذاتپنداری میکند.
از سوی دیگر بسیاری از فیلمهای اسلشر علاقهای به توضیح انگیزهی قاتلهای ماجرا ندارند؛ چرا که در این صورت آنها را در هالهای از ابهام قرار میدهند تا مرموز به نظر برسند. این گونه شخصیتهای شرور دست نیافتنی به نظر میرسند و فیلم هم ترسناکتر میشود؛ چرا که مخاطب احساس میکند که ممکن است روزی خودش هم با یکی از همین دیوانهها روبهرو شود. اما اگر انگیزهای برای این جنایتکاران ساخته شود، بلافاصله آنها زمینی و ملموس میشوند و دیگر خبری از آن رمز و راز هم نیست. در این حالت مخاطب هم کمتر میترسد؛ چرا که قاتل دلیلی مشخص و منحصر به فرد در دست زدن به جنایت دارد که به او مربوط نیست. فیلم «تو بعدی هستی» حسابی تماشاگر علاقهمند به سینمای وحشت را غافلگیر میکند؛ چرا که نه تنها به درد لیستی این چنینی میخورد، بلکه یکی از بهترین فیلمهای ترسناک قرن حاضر هم هست.
«زن و مردی وارد خانهی خود میشوند. زن جنازهی دختری را به همراه یک نوشته پیدا میکند: تو بعدی هستی. چند نفر با ماسک روباه وارد میشوند و همه آنها را میکشند. مدتی بعد جمعی از دوستان در خانهای یک مهمانی راه انداختهاند. سر میز شام ناگهان دو تن از آنها توسط فردی ناشناس تیر میخورند. بقیه تلاش میکنند که به پلیس زنگ بزنند اما متوجه میشوند که آنتنی وجود ندارد و امکان تماس گرفتن نیست. این در حالی است که شخصی با یک ماسک روباه بر صورت ظاهر میشود …»
۸. مرد نامرئی (The Invisible Man)
- کارگردان: لی وانل
- بازیگران: الیزابت ماس، آلدیس هاج و استورم رید
- محصول: ۲۰۲۰، آمریکا و استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
یکی از راههای پوست انداختن هر ژانری، تجدید نظر در فیلمهای کلاسیک و سنتی آن ژانر است. برای درک بهتر موضوع میتوان سینمای کارآگاهی را مثال زد؛ در دوران کلاسیک سینما داستانهای کارآگاهی یا منحصر به فیلمهای نوآر میشدند یا به فیلمهای گنگستری تعلق داشتند. در این فیلمها ساخته شدن یک حال و هوای تیره و تار و در نهایت تمرکز بر شخصیت و معمای پیش رو در اولویت سازندگان قرار داشت. قهرمان داستان هم آدم شیکی بود که به ارزشهایی باور داشت و البته میتوانست مدام زخم زبان بزند و دیگران را برنجاند.
اما با آغاز دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دیگر این کارآگاهها چندان مورد اقبال عموم نبودند. پس کسی چون رابرت آلتمن پیدا شد و یکی از نمادهای سینمای نوآر به نام فیلیپ مارلو را که مخلوق نویسندهای به نام ریموند چندلر بود و با حضور همفری بوگارت در فیلم «خواب بزرگ» (The Big Sleep) هوارد هاکس در نقش او به شمایلی ابدی تبدیل شده بود، با حال و هوای دههی ۱۹۷۰ سازگار کرد و اساسا تصویری وارونه و متفاوت از او در فیلم «خداحافظی طولانی» (The Long Goodbye) ارائه داد. چنین کارهایی باعث میشود که مخاطب نسل تازه با شخصیتهایی آشنا شود که در شرایط معمول به سراغ آنها نمیرود.
«مرد نامرئی» در مقیاسی کوچکتر همان کار را با یک اثر کلاسیک که اقتباسی از یک کتاب کلاسیک هم هست، میکند. پیشرفت تکنولوژی و تاثیرگذاری آن بر زندگی مردم، به اضافهی علاقهی روزافزون مخاطب به تماشای فیلمهایی با مولفههای ژانرهای علمی- تخیلی و فانتزی باعث شد که سازندگان این «مرد نامرئی» تازه دست به اقدامی نو بزنند و مولفههای ژانر وحشت را با ژانر علمی- تخیلی امروزی در هم آمیزند و از قصهای آشنا که خودش به اندازهی کافی غریب مینماید، خوانشی تازه ارائه دهند.
این موضوع به آن معنا است که سازندگان فقط به نمایش غریب یک آدم نامرئی دست نزدند. در فیلم اصلی تنها نکتهای که فیلم را با المانهای ژانر علمی- تخیلی همسو میکند به همان نامرئی بودن شخصیت اصلی بازمیگردد. اما در این فیلم تازه دلایلی برای این نامرئی شدن وجود دارد که برای مخاطب قرن بیست و یکمی کاملا محسوس است. از سوی دیگر قهرمان داستان هم زنی است که در چنگال یک آدم خودشیفتهی ثروتمند اسیر شده و باید راهی برای فرار بیابد. این موضوع هم خبر از سازگاری فیلم با حال و هوای امروز سینما دارد.
نکتهی دیگر این که سر و شکل فیلم و استفادهی سازندگان از جلوههای ویژه هم عالی است. در مقدمه گفته شد که فیلمهای ترسناک بودجهی چندانی ندارند و به همین دلیل هم سازندگان آنها سعی میکنند به سراغ داستانهایی بروند که نیازی به جلوههای ویژه نداشته باشد. اما «مرد نامرئی» این چنین نیست و میتوان این موضوع را به اقبال زیاد استودیوها به فیلمهای وحشت پس از موفقیت فیلم «آن» ارتباط داد.
در نهایت این که داستان کلاسیک اچ جی ولز در باب توانایی مردی در پنهان شدن، توسط سینمای امروز آمریکا به روز شده و در نتیجه فیلم ترسناک موفقی ساخته شده که به خوبی عقدهها و دیوانگیهای مردی عاشق را نمایش میدهد. مردی که جنونی دیوانهوار دارد و با استفاده از ثروت و دانش خود لباسی ساخته که او را از نظرها پنهان میکند. او همسرش را در خانهاش زندانی کرده و وقتی زن امکان فرار پیدا میکند همه چیزش به هم میریزد و تلاش میکند هر طور که شده او را برگرداند. فضاسازی فیلم و کارگردانی اثر از نقاط قوت فیلم است. فیلمساز دقت زیادی بر جزییات دارد و توانسته با تمرکز بر همین جزییات کوچک فضایی ترسناک خلق کند.
فیلم «مرد نامرئی» برای تماشاگر غیر علاقهمند به سینمای وحشت هم چیزهایی در چنته دارد.
«سیسیلیا شوهری فیزیکدان و ثروتمند دارد که عملا او را در خانهی بسیار مجلل و مدرنش حبس کرده است. یک شب سیسیلیا شوهرش را بیهوش میکند و از خانه میگریزد و از خواهرش طلب کمک میکند. این دو نزد کارآگاهی میروند که دوست دوران کودکی سیسیلیا است. در این میان خبر میرسد که شوهر سیسیلیا خودکشی کرده و مبلغ پنج میلیون دلار برای او به جا گذاشته است اما …»
۷. فیلم ترسناک جدید «اتاق انتظار» (Green Room)
- کارگردان: جرمی سالنیر
- بازیگران: آنتون یلچین، جو کول و پاتریک استیوارت
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
شاید در وهلهی اول از حضور این فیلم در این لیست تعجب کنید و آن را فیلمی کلیشهای بدانید. اما «اتاق انتظار» برخوردار از ویژگی معرکهای است که کمتر فیلم ترسناکی، آن هم از نوع اسلشر به سراغ آن میرود. این موضوع هم به مقاومت جانانهی قربانیان ماجرا بازمیگردد که برای فرار هر چه دارند، رو می کنند و حتی از طرف مقابل فربانی میگیرند. سالها است که عادت کردهایم قربانیان فیلمهای اسلشر را زنان و مردانی ببینیم که با دیدن هیولای ماجرا یا همان قاتل، با جیغ و فریاد پا به فرار میگذارند یا در صورت مقاومت بلافاصله کشته میشوند. این موضوع به کلیشهای ثابت تبدیل شده و عملا آثار اسلشر را از رمق انداخته است.
حال سازندگان «اتاق انتظار» کار تازهای کردند و نشان دادند که میتوان فیلم اسلشری ساخت که اتفاقا چنین نباشد و تلاش قربانیان ماجرا، لرزه بر اندام قاتلان بیاندازد و کماکان ترسناک هم باشد. حرکت روی همین مرز باریک و تلاش برای تبدیل نشدن فیلم به یک اثر اکشن که بویی از المانهای ژانر وحشت نبرده، فیلم ترسناک «اتاق انتظار» را به اثری تبدیل میکند که شایستهی حضور در این فهرست است.
عدهای نژاد پرست که به رنگ پوست و تبارشان میبالند پاتوقی راه انداختهاند تا در کنار دعوت از گروههای موسیقی هوی متال، درآمدی هم از راه خلاف داشته باشند. این پاتوق فرهنگی پوششی است بر آن چه که میکنند. حال چند جوان از همه جا بی خبر و بخت برگشته برای اجرا به این مکان دور افتاده آمدهاند. تقابل میان این چند جوان ساده و افرادی تا بن دندان مسلح و فضاهای بسته و تاریک در کنار مرگ فجیع برخی از افراد، نوعی ترس در قابهای فیلم جاری کرده که آن را از یک فیلم جنایی و اکشن فراتر میبرد و جلوهای اسلشر به آن میبخشد. تعلیق جاری در فضا هم دیگر نکتهای است که به وجود عنصر ترس در فیلم کمک میکند.
حضور هم زمان چند نکته فیلم «اتاق انتظار» را به اثری مهم تبدیل میکند؛ اول این که فیلمساز به خوبی توانسته شخصیتهایی بسازد که مخاطب با آنها احساس نزدیکی کند و نگران سرنوشتشان شود. این موضوع برای فیلمی چنین پر شخصیت یک مزیت اساسی است. چرا که فیلمهای پر شخصیت عموما فقط از یکی دو شخصیت عمیق برخوردار هستند و طراحی دیگران سرسری گرفته میشود. این نکته زمانی جذابتر میشود که بدانیم با فیلمی سریع سر و کار داریم که سیر رویدادهای آن با سرعت زیاد اتفاق میافتد.
نکتهی دوم این که فضاسازی فیلم بی نقص است. بیش از نیمی از زمان داستان در شب و بیش از نیمی از آن در مکانی سر بسته و تنگ میگذرد. اتاقی کوچک که تعدادی زیادی آدم در آن محبوس هستند. درست ساخته شدن این فضا باعث شده که ترسی کلاستروفوبیک به مخاطب وارد شود. ضمن این که سازندگان از ایدهی درجه یک گیر افتادن عدهای آدم در یک مکان در بسته استفادهی درخشانی کردهاند.
مورد سوم به بازی خوب بازیگران فیلم بازمیگردد. پاتریک استیوارت در قالب نقش آدمی خبیث ظاهر شده و باید اعتراف کرد که به خوبی توانسته از پس ترساندن مخاطب برآید. بازیگران طرف مقابل ماجرا هم به اندازهی کافی خوب هستند. بازی خوب بازیگران از آن جهت مهم است که بدون آن نه شخصیتها درست ساخته میشد و نه مخاطب وحشت موجود در فضا را به خوبی درک میکرد.
«تعدادی جوان در کنار هم تشکیل یک گروه موسیقی متال دادهاند اما روزگار آنها به سختی میگذرد چرا که نمیتوانند از این راه پول خوبی به دست بیاورند. آنها پس از چند تلاش برای اجرا در مکانهای مختلف به مکانی پرت دعوت میشوند تا در برابر دریافت مبلغی پول چند ساعتی بنوازند. این مکان آشکارا به گروهی خلافکار و پیرو تفکرات نژادپرستانه تعلق دارد. پس از نوازندگی و اجرای چند ترانه اعضای گروه وارد اتاق انتظاری در پشت صحنه میشوند تا پول خود را دریافت کنند اما ناخواسته اتفاق افتادن قتلی را نظاره میکنند. حال دار و دستهی خلافکار آن جا قصد دارند تمام اعضای گروه را هم از بین ببرند چرا که آنها تنها شاهد آن قتل هستند …»
۶. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: ۲۰۱۹، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
آری آستر دیگر فیلمساز این لیست است که میتوان تمام فیلمهایش را به عنوان آثاری هنجارشکن در نظر گرفت. «موروثی» (Hereditary) فیلم ترسناک معرکهای بود که توانست منتقدان را هم حسابی راضی کند. از او به تازگی فیلم «بیو میترسد» (Beau Is Afraid) با بازی واکین فینیکس هم روی پرده افتاده که یک اثر سوررئال با بهرهمندی از المانهای سینمای ترسناک و کمدی است. اما «نیمه تابستان» چیزی در وجودش دارد که آن را مناسب این فهرست میکند و آن هم قرار دادن تمام ماجراهای وحشتناکش در روشنایی روز است.
سالها است که سینمای ترسناک را با بازی با نور و سایه به خاطر میآوریم. سازندگان این فیلمها روی ترس ما از تاریکی حساب کرده و سعی میکنند برخی از موقعیتهای اساسی داستان را در چنین حال و هوایی برگزار کنند. اما آری آستر فیلمش را به سوئد و زمانی از سال برده که حتی شبها هم هوا کاملا روشن است. پس نه تنها عملا امکان وجود تاریکی از بین رفته، بلکه این عامل به نکتهای در دستان فیلمساز تبدیل شده که با آن به فروپاشی روانی شخصیت اصلیاش بال و پر دهد. از سوی دیگر آری آستر سعی کرده که کیفیتی هنرمندانه به اثرش ببخشد و فقط به ترساندن تماشاگرش اکتفا نکند. او داستان مسخ شدگی دختری جوان را در دل یک خورده فرهنگ باستانی با ظرافت یک نقاش امپرسیونیسم ترسیم میکند.
دنی دختری امروزی و تحصیل کرده است که بعد از مرگ نابههنگام و مرموز خانوادهاش همراه با دوستانش به سوئد سفر میکند تا با خانوادهی پله، دیگر دوستشان آشنا شود و در مراسمی کهن شرکت کند. از ابتدای سفر به جز درون آشفتهی دنی همه چیز عادی به نظر میرسد تا این که معلوم میشود همه آنها به انتخاب خودشان به آن جا نیامدهاند، بلکه قربانیهایی هستند که به مسلخ میروند. گیجی قهرمانها که از همین تناقض ناشی میشود، منفعل بودنشان را حین بروز هر حادثه توجیه میکند. گرفتار شدن در چنگال این مردمان به ظاهر خوشرو اما در باطن متعصب موجب شده تا دنی که با از دست دادن خانوادهاش توان ذهنیاش کاهش پیدا کرده و در جستجوی مفری برای آسایش است، با از دست دادن هر آن چه تا کنون زندگی مینامید، خانوادهای جدید برای خود پیدا کند.
خانوادهای که او را مانند ملکهای تقدیس میکنند و قدرش را میدانند. به خاطر همین پذیرش آهسته و پیوستهی او است که پایان فیلم فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمیدهد. با مرور مجدد پایان فیلم نکتهی تازهای روشن میشود: همه چیز توسط پله و دیگران طوری طراحی شده تا دنی آن تصمیم هولناک پایانی را بگیرد. پس هماهنگی او با چرخهی حیاتی که دیگران ادعای آن را دارند، بر اثر اقبالش نبوده است.
آری آستر تا این جا و فقط با سه فیلم «موروثی» و «نیمه تابستان» و «بیو میترسد» نشان داده که چه فیلمساز خوبی در زمینهی ساختن فیلمهای ترسناک و ادغامشان با مولفههای سینمای هنری است. او در کنار بهره بردن از بودجهای قابل توجه، به خوبی میتواند جهان شخصی خود را حفظ کند. چرا که معمولا معادلات هالیوودی به این صورت است که با افزایش بودجه دست فیلمساز هم برای خلق جهان شخصی خود بسته میشود. باید دید این شرایط برای او تا چه زمانی ادامه دارد.
«دختری به نام دنی به تازگی عزیزانش را از دست داده و دچار مشکلات روحی شده است. پسری در زندگی او وجود دارد که به دلیل رفتار عجیب دنی قصد دارد از دخترک جدا شود، اما در نهایت منصرف میشود. آنها در جمعی دوستانه زندگی میکنند که پسری سوئدی هم جز آن است. این پسر روزی از دوستانش خواهش میکند که با او برای دیدن یک مراسم باستانی به سوئد بروند؛ مراسمی که در تابستان برگزار میشود. رفقا قبول میکنند و به آن جا سفر میکنند اما این مراسم آن چیزی نیست که آنها تصور میکنند …»
۵. جسد جسد جسد (Bodies Bodies Bodies)
- کارگردان: هالینا رین
- بازیگران: آماندا استنبرگ، ماریا باکالووا و پیت دیویدسون
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
دلیل حضور «جسد جسد جسد» در این فهرست به بازیهای فیلمساز با المانهای ژانر وحشت و ادغام کردن آنها با عناصر داستانهای معمایی، آن هم از نوع آگاتا کریستیوارش بازمیگردد. ژانر جنایی برای دههها است که از الگوهای ادبیات معمایی بهره میبرد اما ژانر وحشت کمتر به سراغ این خصوصیات رفته است. دلیل این موضوع هم ساده است؛ در داستانهایی این چنین حل معما مقدم بر هر چیز دیگری است، در حالی که در یک فیلم ترسناک، ایجاد وحشت بر اتفاقات دیگر اولویت دارد.
پس کارگردانهای ژانر وحشت همیشه از ادغام این دو دنیای متفاوت دوری کردهاند؛ چرا که از نتیجهی نهایی و تبدیل شدن فیلم خود به یک اثر چندپاره و غیرمنسجم هراس دارند. این دقیقا همان نقطه قوت فیلم «جسد جسد جسد» است. اما موضوع دیگری هم وجود دارد که گرچه به اندازهی مورد قبلی تازه نیست، اما خبر از توانایی سازندهی اثر میدهد؛ این موضوع بهره بردن از یک لحن کمدی در جای جای فیلم است.
خلاصه که «جسد جسد جسد» یک کمدی/ ترسناک تمام عیار است. در این جا با فیلمی سر و کار داریم که میخواهد شبیه به فیلمهای جنایی، به حضور قاتلی در میان یک جمع دوستانه بپردازد. مثل فیلمهای معمایی هم به دنبال آن است که مخاطب به دنبال قاتل بگردد و شخصیتها را طوری معرفی کند که هر لحظه به یکی از آنها شک کنیم. برای ترسناک شدن فیلم، کارگردان از عناصر آشنای سینمای اسلشر بهره برده است. در این جا حضور قاتلی این بهانه را به دست فیلمساز میدهد. عامل کمدی فیلم هم به این دلیل حضور دارد که شخصیتهای درام حتی در بحرانیترین شرایط مزخرف میگویند.
از سوی دیگر کارگردان محیط بختک زدهی فیلمش را به میان قشر ثروتمند جامعه برده است. در میان اعضایی از جامعه که عموما توسط فیلمهای ترسناک اسلشر چندان جدی گرفته نمیشوند یا اگر سر از فیلم ترسناکی هم دربیاورند، به شکل فرقهای خونریز نمایش داده میشوند. در فیلمهای ترسناک این چنینی عموما اعضای طبقهی متوسط و دغدغههای آنها زیر باد انتقاد فیلمسازان قرار میگیرد. بخشی از این موضوع شاید به داستان آگاتا کریستیوار درام ارتباط داشته باشد و بخشی هم به تلاش سازندگان برای ساختن تصویری متفاوت از جامعه ربط پیدا کند. در هر صورت فیلم «جسد جسد جسد» موفق شده که تیغ تند انتقاد خود را بر پیکرهی جامعه فرو کند و حرفش را بزند.
این موضوع از پرداخت خوب شخصیتها میآید. تعداد شخصیتهای حاضر در فیلم نسبت به دیگر فیلمهای فهرست اصلا کم نیست. اما کارگردان هم توانسته برای هر کدام داستانی مجزا خلق کند که حداقل قابل درک شوند و هم توانسته روابط میان آنها را درست توضیح دهد. حلقهی رفقای قدیمی و همچنین تازهواردها جای خود را در درام پیدا میکنند و همین هم کمک میکند که سرنوشت هر کدام برای مخاطب مهم شود. از سوی دیگر فیلمساز در خلق لحظات با نمک هم توانا است. بازیگری مثل پیت دیویدسون هم هست که میتواند حسابی شما را بخنداند.
«صوفی به تازگی با بی آشنا شده است. آنها با هم به یک مهمانی در منزل خانوادگی دیوید، بهترین دوست صوفی میروند. خانوادهی دیوید حضور ندارند و آنها میتوانند از تمام محیط خانه که در جایی دورافتاده در میان یک جنگل قرار دارد، استفاده کنند. بی کمی احساس غریبگی میکند اما دوستش به او دلداری میدهد که دیگر مهمانها او را دوست خواهند داشت. در این میان طوفانی درمیگیرد و همه مجبور میشوند که به درون خانه بروند. آنها شروع به انجام یک بازی جمعی میکنند اما پیدا شدن سر و کلهی یک جنازه همه چیز را به هم میریزد. این موضوع خبر از حضور قاتلی در جمع آنها میدهد …»
۴. فیلم ترسناک جدید «جیغ» (Scream)
- کارگردان: مت بتینلی اولپین، تایلر ژیلت
- بازیگران: ملیسا باررا، میسون گودینگ و جنا اورتگا
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
وقتی در دههی ۱۹۹۰ میلادی وس کریون جامعهای تازه تن سینمای وحشت کرد و خوانشی پست مدرنیستی از فیلم اسلشر با ساختن نسخهی اول «جیغ» ارائه داد، کمتر کسی فکر میکرد که بتوان کار تازهای با سوژهی او کرد. سالها گذشت و وس کریون چهار نسخه از آن سوژه ساخت که تبدیل به یکی از نمادهای سینمای اسلشر و فیلم ترسناک شد. در آن دوران به نظر میرسید که عمر این مجموعه تمام شده اما ناگهان سر و کلهی کارگردانان این فیلم تازه پیدا شد و ادامهی داستان را به شکلی ساختند که نسل تازهای از مخاطب را با خود همراه کرد. اگر «جیغ» وس کریون برای نوجوان دههی ۱۹۹۰ میلادی جذاب بود، حال مخاطب قرن بیست و یکمی هم میتوانست با قاتل چاقو به دست ماسک بر صورت این مجموعه همراه شود.
در این جا سازندگان با آوردن بازیگرانی تازه همان قصهی قدیمی را ادامه دادند، پس در واقع فیلم «جیغ» ۲۰۲۲ به لحاظ داستانی نسخهی پنجم این مجموعه است. اما چرا باید آن را در این لیست قرار داد؟ دلیل این امر به بازی سازندگان با المانهایی بازمیگردد که زمانی سینمای اسلشر را تعریف میکردند. وس کریون در سال ۱۹۹۶ با ساختن فیلم «جیغ» بازی همیشگی «حدس بزن قربانی بعدی کیست؟» را «به حدس بزن قاتل کیست؟» تبدیل کرد. حال سازندگان این فیلم تازه هم علاوه بر انجام چنین کاری، پای روابط عاشقانه را به فیلم خود باز کردهاند و فیلمی ساختهاند که در آن خصوصیات این ژانر یک سر متفاوت، با خصوصیات ژانر وحشت در هم آمیزد.
غولها و خدایان سینمای وحشت از خود مخلوقاتی به جا میگذاشتند که برای همیشه به عنوان منبعی بدون انتها از ایده عمل میکنند. کمپانیها تا سینما وجود دارد میتوانند به آنها رجوع کنند و همیشه هم با خیال راحت به تماشای بازگشت سرمایهی خود بنشینند. دلیل این امر به توانایی آن بزرگان به پیدا کردن ترجمانی تصویری از بزرگترین ترسهای بشر بازمیگشت. این کارگردانها به خوبی با بشر و ترسهایش آشنا و البته خودشان هم عمری با آنها درگیر بودند و حال با بر پرده انداختن آنها، هم خودشان را نجات میدادند و هم مخاطب نشسته پای فیلمش را به اوج اذت میرساندند. یکی از این ایدهها قاتل نقابداری است که نقابش به شبحی در حال جیغ زدن میماند و همیشه هم با چاقوی آشپزخانه به جان دختران و پسران نوجوان میافتد و تعداد زیادی قربانی میگیرد.
هویت مرموز او، ظاهری درجه یکی که کارگردان برای او طراحی کرده و البته علاقهی بیمارگون وی به سینمای ترسناک و کلیشههایش از این شخصیت کسی ساخته که هر کس با هر سلیقه و هر نگاهی به دنیا میتواند او را هر طوری که میخواهد تفسیر کند و همین نکته هم مجموعه فیلمهای «جیغ» را چنین ماندگار و البته ترسناک کرده است. از سوی دیگر فیلم اول این مجموعه بود که بعد از دههی ۱۹۷۰ و درخشش «هالووین» جان کارپنتر، جانی تازه به سینمای اسلشر بخشید و دوباره این زیرژانر را احیا کرد.
خلاصه که این فیلم تازه توانست دل بسیاری ازعلاقهمندان به سینمای ترسناک و به ویژه مجموعه فیلمهای «جیغ» را ببرد. به ویژه که بسیاری پس از مرگ وس کریون از این که خروجی این فیلم تازه چه خواهد بود، واهمه داشتند. اما اکران فیلم این نگرانی را رفع کرد و کار به جایی رسید که بلافاصله ساخته شدن قسمت ششم مجموعه هم کلید خورد که در سال ۲۰۲۳ بر پرده افتاد و باز هم موفق عمل کرد.
«۲۵ سال پس از آن که قتلهای یک قاتل نقابدار، شهر کوچک وودزبرو را تحت تاثیر قرار داد، قاتل دیگری با همان مشخصات شروع به کشتن جوانان بخت برگشته میکند. سیدنی که از همان اول ماجرا به دنبال کشف هویت قاتل و چرایی دست زدن او به این جنایتها بوده، به شهر بازمیگردد تا این بار همه چیز را برای همیشه افشا کند …»
۳. نفس نکش (Don`t Breathe)
- کارگردان: فده آلوارز
- بازیگران: استفن لنگ، جین لیوای و دیلان مینت
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
زمان مواجهه با فیلم «نفس نکش» مخاطب در میماند که با اثری ترسناک روبهرو است یا یک فیلم اکشن که در یک محیط تنگ و تاریک میگذرد؟ دقیقا به همین دلیل هم باید این فیلم را در این لیست قرار داد. کمتر در تاریخ سینما پیش آمده که از کنار هم قرار گرفتن خصوصیات یک سر متفاوت این دو ژانر اثر قابل اعتنایی ساخته شود که حتی ارزش یک بار تماشا کردن را هم داشته باشد. به عنوان نمونه در سال ۲۰۰۲ فیلمی به نام «سربازان سگی» (Dog Soldiers) با این فرمول ساخته شد که گرچه به سوددهی رسید و قسمت دومی هم برایش ساخته شد اما تماشایش با واقعا صبر بسیار میخواهد.
دلیل موفقیت «نفس نکش» به استراتژی کارگردان فیلم به تقسیم کردن داستان بین دو قطب ماجرا و دوری کردن از داوری و قضاوت آنها بازمیگردد. در این فیلم همه قربانی هستند و آن که این شرایط را به وجود آورده اصلا در قصه حاضر نیست، گرچه سایهی سنگینش را میتوان همواره احساس کرد. داستان فیلم «نفس نکش» ایدهای یک خطی اما معرکه است: سه جوان بخت برگشته بعد از خبردار شدن از اینکه پیرمردی کور در حاشیهی شهر ثروتی هنگفت از بیمه بابت مرگ فرزندش دریافت کرده، به قصد سرقت وارد خانهی او میشوند اما دیر میفهمند که به کاهدان زدهاند و پیرمرد گرچه کور است اما این معلولیت باعث برتری او است نه ضعفش.
داستان فیلم در شهر دیترویت میگذرد. شهر دیترویت زمانی پایتخت صنعتی آمریکا بود و امروز با تغییر مسیر نوع تجارت، بسیاری از مناطق حاشیهای آن- که روزگاری به دلیل حضور انبوه کارخانهها رونق داشت- به مخروبه تبدیل شده و نوع جدیدی از زندگی در این مناطق به وجود آمده است؛ نوعی از زندگی که از فقر و تنگدستی سرچشمه میگیرد. زمانی همین کارخانهها محل درآمد خانوادهها بود، خانههای شهر از خانوادهای این کارگرها پر بود و زندگی جریان داشت. تغییر زمانه و این فضا دستمایهی اصلی خلق درام قرار گرفته است. گرچه شکار و شکارچی در لایههای سطحی متن با هم دست در گریبان هستند اما این پس زمینه مدام خود را به رخ میکشد و اهمیت از بین رفتن اخلاق و انسانیت گذشته در جای جای اثر جاری و ساری میشود. به همین دلیل هم دو طرف ماجرا را قربانی وضع موجود میدانم، نه قربانی کننده.
داستان تقابل خیر و شر فیلم زمانی پیچیده میشود که جای قربانی و جلاد با حضور شخص چهارمی در زیر زمین به هم میریزد و مشخص میشود پیرمرد رازهایی مگو در سینه دارد. رازهایی که آنها را در تاریک خانهی وجود خود پنهان کرده و حضور سارقین ممکن است سبب بر ملا شدن آنها شود. پس دلیل مقاومت او فقط حفظ اموالش نیست بلکه حفاظت از گذشتهی شومی ست که نتایجش در زیرزمین خانه حاضر است.
فیلم «نفس نکش» بلافاصله پس از اکران به پدیدهای در سینمای جهان تبدیل شد تا زمزمهها برای ساخت قسمت دومش قوت گیرد. قسمت دوم آن هم همین سال گذشته اکران شد که آش دهن سوزی نبود و مخاطب را از تماشای آن منصرف میکرد. در واقع سازندگان اثر فراموش کرده بودند که آثار ژانر وحشت جای ایدههای دستمالی شده نیستند و به همین دلیل فیلم دوم این مجموعه هم تبدیل به یک کمدی ناخواسته شده بود و هم این که بیشتر اثری اکشن بود تا ترسناک.
«دیترویت، عصر حاضر. دو پسر و یک دختر جوان از طریق سرقت خانههای افراد ثروتمند روزگار میگذرانند. پدر یکی از پسرها در شرکت سازندهی دزدگیر و مسائل امنیتی خانهها کار می کند و آنها از این طریق به آن خانهها دستبرد میزنند. روزی این سه دوست متوجه میشوند که پیرمردی در حاشیهی شهر و در یک منطقهی خالی از سکنه زندگی میکند. این پیرمرد که کور شده به تازگی دختر خود را در یک تصادف اتوموبیل از دست داده و توانسته مبلغ زیادی پول از بیمه دریافت کند. به همین دلیل سرقت از خانهی او کار آسانی به نظر میرسد اما سارقان از یک نکته خبر ندارند؛ نکتهای که …»
۲. فیلم ترسناک جدید «پرل» (Pearl)
- کارگردان: تی وست
- بازیگران: میا گات، دیوید کورنسون و تاندی رایت
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
در برخی فیلمهای اسلشر قاتل در مرکز قاب فیلمساز قرار میگیرد و کارگردان ساختمان قصهاش را حول او میچیند. مثلا هیچکاک در «روانی» چنین میکند یا جان کارپنتر با وجود نشان ندان مایکل مایرز در «هالووین» عملا او را شخصیت اصلی قصهاش میداند. این موضوع مدتها بود که به شکلی جدی خودش را نشان نمیداد و فیلمسازان زاویهی دوربین را چرخانده و داستان خود را از دید قربانیان تعریف میکردند. «پرل» از این منظر یادآور آن شاهکارهای بزرگ تاریخ سینما است که قاتل را در قالب نقش اصلیاش مینشاند.
از سوی دیگر با افزایش حضور زنان در قالب نقش اصلی فیلمهای هالیوودی، انگار تی وست با خود فکر کرده که چرا قاتلی زن را در مرکز قابش قرار ندهد؟ این گونه با یه تیر دو نشان را میزند، هم با حال و هوای این روزها همراه میشود و هم زنی را در نقش یک عصیانگر مینشاند. پس «پرل» فیلم مهمی در این روزهای سینما است. از سوی دیگر تی وست این روزها مدام روی دست خودش بلند میشود و فیلمهایی میسازد که یکی از یکی بهتر است. او دو فیلم ترسناک در سال ۲۰۲۲ روانهی پردهی سینماها کرد و سومی هم در راه است. فیلم قبلی او در این سال فیلم «ایکس» (X) بود که حسابی درخشید.
درست همان زمان که آن فیلم در حال درخشیدن بر پرده بود، تی وست مخفیانه در حال ساختن پیشدرآمدی بر آن داستان بود؛ یعنی همین فیلم «پرل» که به نحوهی به شکلگیری خوی آدمکشی درون وجود قاتل فیلم «ایکس» میپردازد. خلاصه که سال ۲۰۲۲ در جهان سینمای وحشت بیش از هر کسی به تی وست روی خوش نشان داد. چرا که به نظر میرسد هم سرمایهگذاران و هم تی وست خیالشان از موفقیت فیلم «ایکس» راحت بوده که بلافاصله دست به کار شدهاند و فیلم دیگری با محوریت قاتل آن فیلم ساختهاند.
با توجه به موفقیت این یکی، میتوان قاتل دیگری به لیست بلندبالای قاتلان خونخوار فیلمهای اسلشر اضافه کرد که میتواند در فیلمهای دیگری هم حاضر شود و فرنچایز مخصوص به خود را داشته باشد و تا سالها علاقهمندان به سینمای وحشت را به سالن سینما بکشاند. در برخی مواقع شما احساس میکنید در حال تماشای واریاسیون ترسناکی از فیلم «جادوگر شهر از» (Wizard Of Oz) هستید. همین نکته خبر از علاقهی تی وست به تاریخ سینما، شناخت او از آثار کلاسیک دارد و در نهایت ثابت می کند که «پرل» نسبت به دیگر آثار ترسناک این زمانه فیلم متفاوتی است.
یکی از نقاط قوت اصلی فیلم، بازی میا گات در قالب نقش اصلی است. او به خوبی توانسته هم از پس جنبههای معصومانهی شخصیت برآید و هم تغییر رفتار او و تبدیل شدنش به یک انسان خونریز را تصویر کند. برای پی بردن به تواناییهای او فقط کافی است که به سکانس کل کل کردنش با شخصیت مادر سر میز شام توجه کنید. او همین حالا نشان داده که یکی از آیندهدارترین بازیگران نسل خود است که از استعداد بسیاری بهره میبرد و میتواند در ژانرهای دیگر هم بدرخشد.
فیلم سوم این مجموعه با عنوان «ماکسسسین» (MaXXXine) در حال ساخته شدن است. منتقدان فیلم را به خاطر ادای دین به شاهکارهای کلاسیک تاریخ سینما مانند «جادوگر شهر از»، «کشتار با اره برقی در تگزاس» یا «مری پاپینز» (Mary Poppins) بسیار ستایش کردند.
«دوران جنگ جهانی اول است. در سال ۱۹۱۸ پرل دختر جوانی است که به همراه پدر و مادر آلمانی و مهاجر خود در یک مزرعه در ایالت تگزاس زندگی میکند. شوهرش به جنگ رفته و او تنها است. در حالی که پدرش زمینگیر است و مادر سلطهطلبش اصرار دارد که پرل به تنهایی باید از پدر و مزرعه مراقبت کند. او روزی به سینمای محله میرود و با دیدن فیلمی بر پرده، رویای زندگی مهیجتری را در سر میپروراند. او دوست دارد که آن جا ترک کند و ستاره شود اما مادرش مخالف این موضوع است. در همین دوران است که پرل رفتارش عوض میشود و شروع به کشتن حیوانات مزرعه میکند اما …»
۱. فیلم ترسناک جدید «برو بیرون» (Get Out)
- کارگردان: جردن پیل
- بازیگران: دنیل کالویا، الیسون ویلیامز و کاترین کینر
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
این که جردن پیل با فیلم «برو بیرون» راست دست روی اتفاقات محیط اطرافش گذاشت و اثری با حال و هوایی تازه ساخت، بر کسی پوشیده نیست. او بدون پرده پوشی به سراغ مسالهی نژادپرستی رفت و از این موضوع سخن گفت. اما مگر چنین چیزی سبب تفاوت در یک فیلم میشود؟ مگر در سال ۱۹۹۲ فیلمی چون «مرد آبنباتی» (Candyman) به چنین معضلی با شفافیت نپرداخته بود؟ قطعا جواب مثبت است اما مساله این جا است که جردن پیل برای تاثیرگذار شدن فیلمش و نمایش عمق فاجعه به چند سنتشکنی دست میزند.
اول این که بر خلاف عموم فیلمهای ترسناک، قربانی ماجرا را نه زنی بی پناه، بلکه مردی انتخاب میکند که انگار قوی هیکل هم هست. او این گونه نشان میدهد که این ترس ریشه دوانده در جامعهی آمریکا زن و مرد نمیشناسد و هر مرد و زن رنگین پوستی قربانی آن است. برای لحظهای تصور کنید که زنی تنها در نقش قهرمان قرار داشت، قطعا میزان وحشتآفرینی فیلم افزایش مییافت اما این وحشت به چیزی سطحی تبدیل میشد که خیلی زود از یاد میرفت و احتمالا تماشاگر هم از جایی به بعد، رنگ پوست قربانی را فراموش میکرد؛ چرا که تماشاگر فیلم ترسناک به حضور زنان بیپناه در مرکز قاب کارگردانها عادت کرده است.
از سوی دیگر او بی باکانه حضور یک کالت ترسناک در پوشش یک خانوادهی معمولی را به نمایش گذاشت تا هشداری دهد دربارهی وضعیتی که نگرانش است. در «مرد آبنباتی» آن تبعیض و نژادپرستی خیلی رو و واضح است اما در این جا کسانی دست به جنایت میزنند که وانمود میکنند افکاری پیشرو دارند اما در باطن هیچ فرقی با اسلاف جنایتکار خود و گروههای سازمان یافتهی نژاد پرست ندارند. پس قضیهی نژاد پرستی از دید جردن پیل حالتی خطرناکتر به خود گرفته و از این منظر با اثری تلخ روبهرو هستیم.
پس شخصیتهای منفی داستان دیگر آن مردان و زنانی نیستند که آشکارا دست به جنایت علیه سیاه پوستها میزدند. در دوران گذشته حداقل میشد بین آدم نژادپرست و غیر آن تفاوتی دید و آنها را به سرعت از هم تشخیص داد اما در دنیای جدید نقابهای تازهای بر چهرهای این افراد نشسته است. لحظهای داستان فیلم را بخوانید و تصور کنید که به جای شخصیت اصلی هستید؛ آیا در صورت نجات یافتن از آن مکان جهنمی دیگر میتوانید به کسی اعتماد کنید؟ همین عدم توانایی در تشخیص خطر و عدم توانایی در شناختن ذات آدمها است که فیلم «برو بیرون» را مهم میکند.
جردن پیل این داستان خود را که هدفش پس زدن زشتیهای پنهان جامعه است، در قالب سینمای وحشت میریزد تا تاثیرگذاری آن را افزایش دهد و ما را پس از اتمام فیلم از آنچه که دیدهایم منزجر کند و این استراتژی درستی برای نمایش نکبت زیر پوست شهر است. چرا که هیچ باجی به مخاطب نمیدهد و بیپرده ذات جامعهی ریاکار را مقابل چشمان مخاطب قرار میدهد. پشت پا زدن به دستاوردهای انسان قرن بیست و یکم و ماندن در تفکراتی منسوخ شده، زدن نقاب بر چهره برای پنهان کردن باطن پلید یا حماقت مرد سیاه پوست در باور به یک عشق دوروغین، هیچکدام به تنهایی دلیل اصلی ایجاد وحشت در فیلم نیست.
آن چه که در کنار این موارد قرار میگیرد و فیلم را از لحظهی شروع تا پایان ترسناک میکند سبکپردازی دقیق جردن پیل در مقام کارگردان است. دوربین او در هر لحظه و هر نما بی قرار است و میزانسن به شکلی چیده شده که انگار در هر گوشهی آن خانهی به ظاهر تر و تمیز و زیبا، خطری کمین کرده است. فیلم «برو بیرون» تنها با یک بودجهی ۵ میلیون دلاری ساخته شده است اما چنان گیشهها را فتح کرد که توانست به فروش ۲۲۵ میلیون دلاری برسد و یکی از سودآورترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ میلادی لقب بگیرد.
«کریس یک مرد جوان سیاهپوست است که به همراه نامزد سفید پوست خود برای ملاقات با والدین او راهی ویلایی در حاشیهی شهر میشود. قرا است در آنجا یک مهمانی مجلل برگزار شود و کریس هم از مهمانان افتخاری آن جا است. همه در ابتدا با او خوب رفتار میکنند و کریس هم از اینکه نامزدش چنین خانوادهی ممتازی دارد خوشحال است اما هیچ چیز آنگونه که او فکر میکند نیست …»