۱۰ فیلم برتر که میتوانند به بازیهای ویدیویی فوقالعادهای تبدیل شوند
سینمای هالیوود از دیرباز علاقهی زیادی به اقتباس از دیگر جریانهای هنری داشته است. زمانی سنت سترگ داستانگویی در دنیا بهترین منبع الهام سینماگران برای اقتباس به شمار میرفت و با گذر زمان و پیداشدن سر و کلهی بازیهای ویدیویی، آنها هم به وسیلهای در دستان اهالی هالیوود تبدیل شدند. تاکنون این بده بستان بیشتر از سمت کمپانیهای بازیسازی به سمت سینما جریان داشته و گرچه نمیتوان تاثیرپذیری بازیهای ویدیویی از سینما را منکر شد اما بازیسازها کمتر به شکل مستقیم از فیلمی بهره بردهاند. حال در این لیست سری به فیلمهایی زدهایم که به خاطر شکل و شمایل و شیوهی داستانگوییشان، به حال و هوای این جریان سرگرمیساز بسیار نزدیک هستند و میتوانند به بازیهای ویدیویی معرکهای تبدیل شوند.
- ۵ بازی ویدیویی که دوست داریم اقتباس سینماییشان را ببینیم
- ۱۰ واقعیت ناخوشایند درباره اقتباس از بازیهای ویدیویی
در همین چند سال گذشته، سریالها و فیلمهای پرخرجی بر اساس بازیهای ویدیویی ساخته شدند؛ فیلمها و سریالهایی که گاهی موفق بودند و گاهی هم نتوانستند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. از فیلم سینمایی «فرقهی قاتلان» (Assassin’s Creed) تا سریالی چون «آخرین بازمانده ما» (The Last Of Us) که این روزها حسابی ترند شده و سر و صدا کرده است. آن چه که این آثار را به هم مرتبط میکند، عموما دورافتادگی تک تکشان از حال و هوای بازیها است که البته امری طبیعی است و به تفاوت این دو صنعت گیم و سینمای بازمیگردد. در هر صورت دنیای سرگرمی از بده بستان جهان بازیهای ویدیویی و سینما، بیشتر به نفع سینما استفاده کرده تا بالعکس و اگر این روند تغییر کند، شاید بتوان ایدههای تازهای در بازیهای ویدیویی مشاهده کرد و اصلا نسل تازهای از بازیها شکل گرفتند.
به ویژه که این روزها بازیها هر چه بیشتر به شمایل فیلمهای سینمایی نزدیک میشوند. در گذشته هدف اصلی بازیسازها فقط خلق محیطی بود که گیمر سرگرم شود و در دنیایی بسته، به چند حرکت محدود دست بزند. رفته رفته این روند تغییر کرد و قصهگویی و شخصیتپردازی هم به بازیها اضافه شد. مثلا بازی «آخرین بازمانده ما» به لحاظ قصهگویی و شخصیتپردازی هیچ از یک فیلم سینمایی یا سریال کم ندارد و به همین دلیل هم خیلی زود مورد توجه سینماگران و برنامهسازان تلویزیون قرار میگیرد. در چنین دنیایی است که میتوان این توقع را از بازیسازها داشت که دست به اقدام بزنند و از منبع بیانتهای قصهگویی و شخصیتپردازی سینما استفاده کنند.
فیلمهای زیر بر اساس دستهبندی خاص بازیهای ویدیویی انتخاب شدهاند. اکثر آنها مانند این بازیها مرحله محور هستند. به این معنا که شخصیت یا شخصیتها برای رسیدن به موفقیت باید از مراحل خاصی، با مشکلاتی منحصر به فرد گذر کنند. از دیرباز این سنت در بازیهای ویدیویی وجود داشته؛ به این شکل که گیمر برای رسیدن به آخر بازی، باید از مراحل مختلف، با لوکیشنهای مختلف و حال و هوای متفاوت عبور کند. از سوی دیگر ژانرهایی هم در دنیای گیم و بازی وجود دارند که از کلیشههای خاصی بهره میبرند، مانند ژانرهای رزمی مبارزه محور که در آن گیمر با انتخاب شخصیتی، با تک تک دشمنانش روبهرو میشود و آنها را یکی یکی از سر راه برمیدارد. شاید بازی «مورتال کامبت» (Mortal Kombat) معروفترین بازی این ژانر باشد
از سوی دیگر بازیهایی هم وجود دارند که مخاطب را به یاد ژانر اکشن در سینما میاندازند. از بازیهایی مانند «راننده» (Driver) تا «سرقت بزرگ اتوموبیل» (GTA) که طرفداران بسیاری دارند و البته منتقدینی سرسخت که اعتقاد دارند این بازیها به خاطر خشونت بسیارشان، تاثیراتی مخرب بر روح و روان گیمر دارند. بازیهای جنگی مرحله محور هم که پای ثابت صنعت سرگرمی هستند و نمیشد فهرستی این چنین آماده کرد و فیلمی مناسب این حال و هوا در آن قرار نداد. خلاصه که لیست زیر قرار است پیشنهادی باشد به کمپانیهای بازیسازی تا سری به صنعت سینما بزنند و ایدهای معرکهای به دست آورند.
۱۰. تلقین (Inception)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، ماریون کوتیار، تام هاردی، جوزف گوردون لویت، کیلین مورفی و کن واتانابه
- محصول: 2010، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
برای لحظهای داستان فیلم «تلقین» را در ذهن خود مرور کنید تا متوجه شوید که چقدر به حال و هوای یک بازی ویدیویی نزدیک است. در آن تعدادی آدم در حال کشیدن نقشهای هستند و باید مرحله به مرحله آن را اجرا کنند تا به موفقیت برسند. هر مرحله هم در آب و هوا و لوکیشنهای مختلف میگذرد و افراد حاضر در قاب باید از وسایل مختلفی برای گذشتن از تک تک آنها استفاده کنند.
به عنوان نمونه یک مرحله نیاز به اتوموبیل سواری دارد و آب و هوا هم بارانی است. مرحلهای دیگر در هتلی میگذرد که مدام تغییر شکل میدهد. در یک مرحله برف میبارد و تعقیب و گریز جانانهای هم در آن وجود دارد. خلاصه که سر و شکل و حال و هوای مراحل مختلف مدام فرق میکند و البته شیوهی قرار گرفتن پشت سر هم آنها هم شبیه به بازیهای ویدیویی است.
بازیهای ویدیویی بسیاری چنین دستورالعلمی دارند: اول مقدمهای برای شروع آن چیده میشود، بعد گیمر شروع به بازی میکند و پس از گذر از هر مرحله، کلیپی پخش شده و شخصیتها از آن چه که انجام داده و از آن چه که در ادامه خواهد آمد، قصهای تعریف میکنند و این چنین داستان هم گسترش پیدا میکند. «تلقین» هم دقیقا از چنین ساختاری تبعیت میکند و از این منظر میتواند تبدیل به بازی علمی- تخیلی معرکهای شود.
اما سری هم به خود ساخته کریستوفر نولان بزنیم؛ خوبی کارگردانی مانند نولان در این است که میتواند فیلمهایی بسازد که هیچ مشابهی در تاریخ سینما ندارند. شاید برخی خصوصیات فیلم را از این جا و برخی دیگر را از جایی دیگر بردارد، اما در نهایت اثری منحصر به فرد میسازد که در نگاه اول هیچ تشابهی با دیگر فیلمها ندارد و این موضوع بعد از گذر بیش از صد و بیست سال از عمر سینما و ساخته شدن این همه فیلم، ابدا دستاورد کمی نیست.
شخصیتهای فیلم سارقانی عجیب و غریب هستند که در دنیایی عجیبتر زندگی میکنند؛ این آدمیان به ذهن افراد نفوذ میکنند و ایدهها و دیدگاههایشان را میدزدند. اما همین هم برای نولان کافی نیست و او باید چیزهای بیشتری امتحان کند. بنابراین قصهاش را با الگوهای جیمز باندی مخلوط میکند، کمی از کلیشههای سینمای سرقتی در آن میگنجاند، کمی رومانس و قصهی عاشقانه به آن میافزاید و در نهایت کاری میکند که اول مخاطب سرگرم شود و لذت ببرد و سپس به این فکر کند که تمام مفاهیم آن چه که دیده چیست.
برای درک بهتر آن چه که گفته شد به این مثال توجه کنید: ما عادت کردهایم که در فیلمهای جیمز باندی بخشی از تعقیب و گریز قهرمان یا همان جیمز باند در آسمان شکل بگیرد، تعقیب و گریز بعدی روی زمین با موتور سیکلت یا ماشین، بعد تعقیب و بزن بزنی در دریا یا رودخانه. همهی اینها هم بدون آن که دلایل این اتفاقات توجیهات چفت و بستدار داشته باشد. مخاطب هم این را میپذیرد چون برای تماشای فیلمی سراسر اکشن آمده و اصلا همینها است که این فیلمها را با دیگر آثار اکشن و جاسوسی متفاوت میکند. حال نولان در «تلقین» هم چنین کرده و بخشهای مختلف همراهی سارقان را در محیطهای مختلف، با شرایط مختلف قرار داده که دقیقا الگوی جیمز باندی است. چند سال بعد او همین کار را هم در فیلم خوب دیگرش یعنی «تنت» (Tenet) انجام داد که البته نتیجهاش چنین منسجم نبود.
تیم بازیگران فیلم معرکه است. لئوناردو دیکاپریو که نیازی به معرفی و تعریف ندارد و الن پیج و تام هادری و جوزف گوردون لویت هم در قالب نقشهای خود درخشیدهاند. اما شاید گل سرسبد بازیگران فیلم، مارین کوتیار باشد که تمام بار عاطفی فیلم بر دوش او است و بیش از هر بازیگر دیگری در فراز و فرود درام هم تاثیر دارد. ضمن این که از بازی خوب کن واتانابه هم نمیتوان به راحتی گذشت.
«کاب یک دزد حرفهای اس؛ اما نه دزدی با شرایط معمولی. او افکار قربانیانش را میدزدد. وی سالها است که به دلایل قانونی امکان بازگشت به آمریکا و دیدن فرزندانش را از دست داده است تا اینکه کار بسیار خطرناک و غیرممکنی به او پیشنهاد میشود. این کار قرار دادن ایدهای در ذهن وارث یک کمپانی بزرگ انرژی است تا او کمپانی پدرش را بفروشد و جهان از انحصار انرژی در دستان یک نفر و آغاز امپراطوری آن شرکت رها شود …»
۹. جنب و جوش کنگ فو (Kung Fu Hustle)
- کارگردان: استیون چو
- بازیگران: استیون چو، دنی چان و لام سوئت
- محصول: 2004، هنگ کنگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
کمتر گیمری است که با بازیهایی چون «مورتال کامبت» یا «تِکِن» (Tekken) آشنایی نداشته باشد. در این بازیها هر گیمر با انتخاب شخصیتی به شکل تن به تن با مبارزان دیگر روبهرو میشود و پس از شکست هر یک به مرحلهی بعدی و مبارزهی بعدی میرود. هر شخصیت هم توانایی خاصی دارد و گیمر برای بهره بردن از این تواناییها باید از تکنیکهای مختلفی آگاه باشد و تک تک آنها را بشناسد. طبعا مانند هر بازی دیگری هم تمرین و ممارست بیشتر، نتیجه و رضایت بیشتری به همراه دارد.
از سوی دیگر در این بازیها، هر شخصیت پس زمینهای داستانی دارد که این پس زمینه او را به گروه یا تشکیلاتی مرتبط میکند. گرچه در نسخههای قدیمیتر این بازیها، این پس زمینهها چندان مهم نبود اما با پیشرفت هر چه بیشتر بازیهای ویدیویی و گسترش شخصیتپردازی و قصهگویی این پسزمینهها هم مهم شد. به عنوان نمونه پس زمینهی مشترک شخصیتها در بازی «مورتال کامبت» باعث میشود که شیوهی مبارزهی آنها به هم نزدیک شود و با قرار گرفتن در سمت شر یا خیر ماجرا، به گیمر در انتخاب حال و هوای بازی خود کمک کنند و در نتیجه به بازی تنوع ببخشند.
در فیلم «جنب و جوش کونگ فو» هم با چنین حال و هوایی سر و کار داریم. در صورت تبدیل شدن این فیلم به بازی، گیمر میتواند خود را در قالب شخصیتهای مختلفی، با خصوصیات و توانایی مختلف ببیند و با گذر از مراحل پشت سر هم در نهایت به پایان بازی برسد. تنوع شخصیتهای مبارز فیلم هم به اندازهی کافی است و با کمی خلاقیت میتوان قصهی خوبی هم از دل فیلم برای یک بازی خوب بیرون کشید. از سوی دیگر میتوان همین قصهی فیلم را گرفت و همان شخصیت اصلی را در یک سری مسابقات رزمی قرار دارد تا در نهایت پایانی شبیه به پایان فیلم برای بازی هم رقم بخورد. خلاصه که فیلم «جنب و جوش کونگ فو» برای علاقهمندان به بازیهای رزمی و بزن بزن، چیزهایی زیادی در چنته دارد که ما را وا میدارد که کمی هم از خود فیلم بگوییم.
در این جا استیون چو داستان رزمی خود را به شکلی کمدی پیش برده است. او که فیلمی چون «فوتبال شائولین» (Shaolin Soccer) را هم در کارنامه دارد، از عنصر کمدی برای تعریف قصهای استفاده کرده که به داستان کلیشهای تبدیل شده و اتفاقا همین تغییر مهم، به فیلم حال و هوای متفاوتی بخشیده که آن را از دیگر آثار با این قصهی تکراری متمایز میکند.
قصهی فیلم به مبارزات شخصی اختصاص دارد که میخواهد عضو گروه و دار و دستهای شود و بنابراین مجبور است که خودش و تواناییهایش را ثابت کند و البته خیلی زود هم متوجه میشود که در محاسبهی همه چیز اشتباه کرده است. برای رسیدن به این خواسته هم باید تعدادی مبارزه را پشت سر گذارد و نام و شهرتی به هم بزند. در چنین چارچوبی است که قصهی فیلم عملا تبدیل به بهانهای برای خلق همین سکانسهای رزمی میشود. انصافا کیفیت سکانسهای رزمی فیلم هم معرکه است و برای کسانی که به چنین قصههایی علاقه دارند، چیزهای تازهای در چنته دارد.
از سوی دیگر نمیتوان تاثیرپذیری سازندگان از آثار بروس لی را منکر شد. استیون چو هم هیچ ابایی ندارد که این تاثیرپذیری را فریاد بزند. او در سکانسهایی عملا به فصلهایی از فیلمهای بروس لی ادای دین میکند. البته در سکانسی هم به فیلم دیگر خودش یعنی همان «فوتبال شائولین» ارجاع میدهد.
«چین دههی ۱۹۴۰. شهری نکبتزده توسط گروه بدنامی به نام تبر اداره میشود. سینگ کسی است که دوست دارد به آنها ملحق شود و برای خودش نامی دست و پا کند. او ناگهان متوجه میشود که اهالی شهر در حال مبارزه با اعضای این گروه هستند و قصد دارند که از شر آنها راحت شوند و افسار زندگی خود را به دست گیرند. حال سینگ در میانهی مبارزهای قرار دارد که بین این دو گروه در جریان است و باید تصمیمی مهم بگیرد …»
۸. نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: تام هنکس، مت دیمون، وین دیزل و تام سیزمور
- محصول: 1998، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
بازیهای بسیاری با محوریت جنگهای جهانی، به ویژه جنگ جهانی دوم ساخته شدهاند؛ از بازی چون «مدال افتخار» (Medal Of Honor) در گذشته تا «ندای وظیفه» (Call Of Duty) و البته یکی دو جین بازی دیگر. هر کدام هم به اندازهی توان در کشاندن مخاطب به سمت کنسولهای بازی موفق بودند و البته که سهم بازی چون «ندای وظیفه» که به جنگهای مدرن هم میپرداخت، در این موفقیت بیشتر از دیگران بود.
سر و شکل این بازیها تا حدود زیادی شبیه به هم است و آن چه که آنها را از هم متمایز میکند، جزییات کوچکی است که البته در نتیجهی نهایی تاثیر بسیاری دارند. علاوه بر کیفیتهای گرافیکی و گیم پلی بازیها، چیزهایی شبیه به شخصیتپردازی و البته تنوع در شیوهی انجام ماموریتها میتواند این تفاوت را رقم بزند و البته داستانهایی جذاب که گیمر را با خود همراه کند. نقطه قوت بازیای چون «ندای وظیفه» در طراحی درست همین جزییات است.
حال ما با فیلمی طرف هستیم که روی کاغذ همهی چیزهای لازم برای تبدیل شدن به یک بازی خوب را در چنته دارد؛ تعدادی شخصیت منحصر به فرد، در دل یک جنگ ویرانگر و روبهرو شدن آنها با دشمن در لوکیشنهای مختلف که هر کدام خصوصیت منحصر به فردی دارد و البته وجود ماموریتی خطرناک که باید به انتها برسد تا این که فیلم تمام شود. همهی اینها باعث شده که «نجات سرباز رایان» تبدیل به گزینهی مناسبی برای تبدیل شدن به یک بازی ویدیویی شود.
اما سری هم به خود فیلم بزنیم؛ پر بیراه نیست اگر سکانس ابتدایی نبرد فیلم را بهترین سکانس نبرد در تاریخ سینمای جنگی به حساب بیاوریم. همین سکانس میتواند به یک سکانس جذاب در دل یک بازی تبدیل شود. استیون اسپیلبرگ برای خلق این سکانس به جای اینکه اول دوربینش را بکارد و سپس نبردی در مقابل آن خلق کند، اول یک جنگ تمام عیار ساخت و سپس دوربین خود را میان آن فرستاد. سبوعیت و خشونت این سکانس بسیار زیاد است اما فیلمساز برای اینکه مخاطب با واقعیت جاری در چنین محیطی آشنا شود و به خوبی آن موقعیت دشوار را درک کند، بی پرده همه چیز را به تصویر کشید و هیچ باجی به مخاطب خود نداد.
در ادامه جوخهی قهرمانان از بقیهی ارتش جدا میشود و قدم در اروپایی میگذارد که آلمانها همه جای آن را ویران کردهاند. حضور متفقین در این خاک نشان دهندهی امید است اما در هر گوشهی این خاک، خطری در کمین سربازان این دسته جا خوش کرده است. در میانههای فیلم اسپیلبرگ سعی میکند تا میتواند شخصیتهای خود را ملموس کند. پس از آن که رفتار آنها را در میدان نبرد به تصویر کشید، حال زمان آن رسیده تا با گذشتهی آنها آشنا شویم تا بهتر هر کدام را بشناسیم. فیلمساز زمان کافی در اختیار هر شخص میگذارد تا خودش را معرفی کند. اما مهمتر از همه شخصیت اصلی با بازی تام هنکس است. همهی این ها اگر به درستی به یک بازی ویدیویی منتقل شود، میتواند آن را به اثری خاطرهساز تبدیل کند و بر صدر نشاند.
«زمان حال. کهنه سربازی به گورستان آرلینگتون رفته و به قبر کشتهشدگان نبرد نورماندی مینگرد. او با رسیدن به یک قبر خاص به یاد میآورد. زمان به عقب و به سال ۱۹۴۴ باز میگردد که سربازان آمریکایی به نورماندی واقع در اروپا حمله کردند تا از سد دفاعی آلمانیها با نام دیوار اروپا بگذرند. در این میان جوخهای از سربازان مأموریتی دریافت میکنند: مادری سه فرزند خود را در جنگ از دست داده و طبق دستور ستاد کل ارتش باید پسر چهارم او که در اروپا مشغول نبرد است، پیدا شود و به خانه بازگردد. این در حالی است که در آن آشفته بازار سرنخ چندانی از محل فعلی سرباز رایان وجود ندارد …»
۷. لبوفسکی بزرگ (The Big Lebowski)
- کارگردان: برادران کوئن
- بازیگران: جف بریجز، جان گودمن، جان تورتورو، جولین مور، استیو بوچمی، فیلیپ سیمور هافمن و سم الیوت
- محصول: 1998، آمریکا و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
امروزه بازیهای بسیاری به شکل Open- World عرضه میشوند. این بازیها ممکن است در شهری جریان داشته باشند یا در یک محیط تخیلی یا در گذشتهای دور. اگر داستان آنها در شهر بگذرد، گیمر میتواند با شخصیت اصلی داستان از این سو به آن سو برود و علاوه بر انجام ماموریتهای خاصی، به کارهای جانبی مشغول و خلاصه حسابی سرگرم شود.
حال تصور کنید که شخصیتی شوخ و شنگ در اختیار دارید که تمام عمرش را بیکار و بیعار گشته و حالا گرفتار یک باند خلافکاری شده و باید خودش را نجات دهد. محل وقوع حوادث هم شهری مانند لس آنجلس است که سازندگان بازی «سرقت بزرگ اتوموبیل» یا همان «جی تی ای» قبلا حسابی از مختصات خاصش استفاده کردهاند. در نتیجه میتوان این شخصیت را برداشت و در دل شهری این چنین قرار داد و ماجراهای بسیاری اطرافش چید و یک بازی حسابی از آن درآورد. ضمن این که شخصیت اصلی فیلم «لبوفسکی بزرگ» چندتایی تفریح و سرگرمی هم دارد که میتواند به عنوان سرگرمیهای جانبی وقت گیمر را پر کنند؛ کارهایی مانند شرکت در مسابقهی بولینگ و شکست دادن رقبا.
حال سری هم به خود فیلم بزنیم تا به درک بهتری از حال و هوای آن دست پیدا کنیم؛ «لبوفسکی بزرگ» برخوردار از معروفترین و معرکهترین شخصیتی است که تاکنون برادران کوئن طراحی کردهاند. دود یا جف لبوفسکی مردی است که تمام زندگی خود را به بیهودگی میگذارند. در دنیا برای او به جز سه چیز، هیچ چیز دیگری آن چنان ارزش ندارد که زندگی خود را به خطرش متوقف کند؛ این سه چیز هم موسیقی، بولینگ و فرش کف اتاقش هستند. داستان هم زمانی برای او شروع و در واقع جدی میشود که عدهای به همین فرش زیر پایش گند میزنند.
از این جا برادران کوئن موقعیتی ابزورد ترسیم میکنند که میتواند استعارهای از وضعیت بشر در دوران حاضر باشد. شخصیتی تصمیم گرفته به دنیای بیرون کاری نداشته باشد. او زندگی خودش را دارد و پیوندهایش را با تمام دنیا بریده. از این زندگی هم راضی است. اما انگار دنیا هنوز دست از سرش برنداشته و نقشههایی برای او دارد. اما اگر تصور می کنید که این موضوع باعث میشود که این مرد عصیان کند، خیال خام کردهاید. در واقع کوئنها این جا روی شخصیتی سرمایهگذاری کردهاند که شاید هیچ کارگردان دیگری جرات نداشته باشد فیلمی را با حضور او بسازد.
جف بریجز اگر فقط همین یک نقش را هم بازی میکرد، در تاریخ سینما ماندگار میشد. بی خیالی شخصیت او و همین طور زندگی ساده و بدون برنامهاش باعث شد که «لبوفسکی بزرگ» در سرتاسر دنیا طرفداران بسیاری برای خود پیدا کند و به یک فیلم کالت تمام عیار تبدیل شود.
«دود یا جف لبوفسکی مرد لاابالی و بیکاری است که زندگی خود را به بیهودگی میگذراند. روزی عدهای به گمان این که او یک میلیونر است به خانهاش هجوم می آورند. در واقع این خلافکارها او را با شخص دیگری که هم نام او است اشتباه گرفتهاند. جف لبوفسکی ثروتمند و هم نام دود، همسری دارد که پول زیادی به مردی به نام تری بدهکار است، به همین دلیل تری عدهای آدم را استخدام کرده که لبوفسکی را بترسانند. جف برای گرفتن غرامت به خانهی هم نامش میرود اما او دود را از خانهاش بیرون میکند. چندی بعد لبوفسکی از دود میخواهند که به او کمک کند، چرا که کسانی همسرش را ربودهاندو تقاضاهایی در قبال آزادی او دارند …»
۶. قفل، انبار و دو بشکه باروت (Lock, Stock And Two Smoking Barrels)
- کارگردان: گای ریچی
- بازیگران: جیسون فلمینگ، دکستر فلچر، نیک موران و جیسون استاتهام
- محصول: 1998، بریتانیا و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
در مطلب ذیل فیلم «لبوفسکی بزرگ» اشاره شد که جهان بازیهای Open- World جان میدهد برای قصههای مختلف و شخصیتهای جورواجور که به دنبال انجام ماموریتی از این سو به آن سو می روند. در آن جا شخصیت اصلی در دل شهر لس آنجلس قرار گرفته و باید خود را از مخمصهای نجات دهد. حال بیایید این داستان را به لندن ببریم و سری به دنیای زیرزمینی خلافکاران و جنایتکاران این شهر بزنیم. یک داستان هم حول محور سرقت اطرافش بچینیم و افراد جنایتکاری را هدایت کنیم که خوب میدانند چگونه دست به سرقت بزنند و البته حسابی هم به دردسر میافتند.
این چنین یک بازی معرکه خواهیم داشت که هم ماموریتهای جانبی جذابی دارد و هم چندتایی سرقت درست و حسابی که به داستان اصلی شخصیتها مربوط میشود و انجام دادنشان بازی را به انتها میرساند. نتیجه احتمالا به «جی تی ای» بسیار نزدیک خواهد بود، با این تفاوت که شخصیتها به جای لهجهی آمریکایی، لهجهی انگلیسی دارند و محل وقوع حوادث هم شهر لندن است. از سوی دیگر شخصیتهای فیلم «قفل، انبار و دو بشکه باروت» گرفتار یک گروه مخوف گنگستری میشوند که باید بدهی خود را با آنها تصفیه کنند. بنابراین مجبور میشوند که نقشهی یک سرقت دیگر را طراحی کنند و در این میان حسابی به دردسر میافتند.
همهی اینها میتواند در دستان بازیسازهای حرفهای تبدیل به اثر درجه یکی شود که مخاطبش را حسابی سرگرم میکند. ضمن این که در یک حالت Open- World، شرایط شرکت در بازیهای مختلف، در مکانهای مختلف هم وجود دارد؛ بازیهایی که خود فیلم پیشنهادشان را میدهد و البته در صورت شکست میتوانند برای گیمر موقعیتهای جذابی هم رقم بزنند و بدهی به آن گروه گنگستری را افزایش دهند.
اما برسیم به خود اثر؛ فیلم «قفل، انبار و دو بشکه باروت» داستانی جذاب، ریتمی سریع و البته حال و هوای خاصی دارد. گای ریچی با همین فیلم برای خود نامی دست و پا کرد وشیوهای از فیمسازی را پایه گذاشت که به نام خودش ثبت شد. در این فیلمها که اوجش «قابزنی» (Snatch) با حضور برد پیت است، با وجود یک داستان جنایی و گنگستری، فرم قصهگویی با آن شیوهی معمول این فیلمها تفاوت دارد. گای ریچی سعی میکند قبل از هر چیزی فضایی کمدی و شوخ و شنگ ایجاد کند. این کارش البته به آن معنا نیست که صرفا اثری کمدی/ جنایی بسازد، بلکه قصد دارد از این طریق به شیوهای پست مدرن به قصههای آشنا نزدیک شود و در واقع دست به آشنازدایی بزند.
تاثیر سینمای کوئنتین تارانتینو را میتوان به وضوح بر کار گای ریچی دید. این که شخصیتها به جای آن گنگسترهای قدیمی، عدهای آدم عجیب و غریب هستند که در هر شرایطی بذلهگویی را فراموش نمیکنند، مخاطب را کاملا به یاد تارانتینو و فیلمها و شخصیتهایش میاندازد. ضمن این که درست پیش نرفتن نقشهها فضایی ابزورد میسازد که به پوچی و بیهودگی جهان اطراف شخصیتها اشاره دارد.
«قفل، انبار و دو بشکه باروت» اثر موفقی از کار درآمد و به همین دلیل هم دو سال بعد منبع الهام یک سریال تلویزیونی قرار گرفت. حال می توان تصور کرد که همین اتفاق هم برای صنعت بازیهای ویدیویی شکل بگیرد و اثر خوبی ساخته شود. در نهایت این که این فیلم اولین حضور جیسون استاتهام را بر پردهی سینما رقم زد.
«جوانکی قصد دارد که از طریق تقلب پول زیادی را در یک شرط بندی برنده شود. اما به جای این اتفاق مبلغ بسیاری به یک سرکردهی گروه تبهکاری بدهکار میشود. او باید به نحوی این پول را فراهم کند وگرنه به قتل خواهد رسید. حال این پسر به همراه دوستانش نقشهی یک سرقت را طراحی میکنند. آنها قصد دارند که به سرقت اموال گروه خلافکار دیگری دست بزنند که در آپارتمان کناری زندگی میکنند. اما …»
۵. مرد فراری (Running Man)
- کارگردان: پل مایکل گلیزر
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ماریا کونچیتا آلونسو و ریچارد داوسون
- محصول: 1987، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 66٪
«مرد فراری» ایدههای زیادی برای تبدیل شدن به یک بازی ویدیویی دارد. از سویی میتوان از دل آن یک بازی فرار از زندانی با مختصات بازیهای استراتژیک بیرون کشید. از سوی دیگر میتوان یک جهان Open- world و دستوپیایی ترسیم کرد و شخصیت اصلی را در دنیایی ویران شده قرار داد که باید برای نجات جانش با کسانی که قصد دارند او را از بین ببرند، مبارزه و البته در نهایت هم دست کسانی را رو کند. این حال و هوا یا میتواند به شکل اول شخص ساخته شود، یا سوم شخص یا حتی استراتژیک. از سوی دیگر کلی ایدهی علمی- تخیلی هم وجود دارد که مستقیما میتواند به بازی راه پیدا کنند و آن را از بازیهای مشابه متمایز کنند.
بازیهایی مانند سری بازیهای «بتمن» که در شهر ارکهام میگذرند، میتوانند به عنوان الگویی برای ساخته شدن ایدهی دوم مطرح شوند؛ چرا که آن جا هم داستان در دنیایی دیستوپیایی جریان دارد. در آن بازیها جناب بتمن با شهری ویران شدن طرف است و مدام باید با دشمنانش روبهرو شود و آنها را نابود کند تا شاید بتواند خودش و شهرش را نجات دهد. فضا هم حسابی تیره و تار است که شباهت بسیاری به فضای فیلم «مرد فراری» دارد. قهرمانی بزن بهادر هم در فیلم «مرد فراری» وجود دارد که کمتر کسی میتواند از پس او برآید و برایش دردسری بزرگ خلق کند که از این منظر به بتمن شباهت دارد. میماند قصهی اصلی که رو کردن دست کسانی است که به دروغ زندگی مردم آمریکا را به گروگان گرفتهاند.
داستان فیلم «مرد فراری» در آمریکایی ویران میگذرد. در این فیلم بازیای هم نام با عنوان فیلم وجود دارد که در آن محکومان باید برای نجات جان خود مبارزه کنند و مانند گلادیاتورهای باستان تا دم مرگ از خود مایه بگذارند. مردم هم برای سرگرم شدن به تماشای این مردان و زنان بخت برگشته مینشینند؛ چرا که از طریق تلویزیون پخش میشود و دولت از این طریق حواس آنها را از اتفاقات اصلی پرت و منحرف میکند. در واقع این بازیها و پخش آنها از تلویزیون حکم مخدر را برای مردم دارد.
حقیقتا فیلم مرد فراری» اثر چندان خوبی نیست و اگر ایدههای خوبی برای تبدیل شدن به یک بازی ویدیویی نداشت، نباید سر از هیچ لیست خاصی در میآورد. حتی بازی بازیگرانش هم چندان چنگی به دل نمیزند. آرنولد شوارتزنگر در سکانسهای اکشن قانع کننده است اما نمیتواند در بقیهی فیلم گلیم خود را آب بیرون بکشد. وضع دیگران هم چندان تعریفی ندارد. ضمن این که جلوههای ویژهی اثر هم در گذر زمان کهنه شده و ممکن است که مخاطب را پس بزند. اما اگر مانند نگارنده اهل بازیهای ویدیویی باشید، محال است که حین تماشای آن احساس نکنید که این داستان در دستان بازیسازان حرفهای، به یک بازی معرکه تبدیل میشد. اصلا داستان «مرد فراری» برای جهان بازیها مناسبتر از جهان سینما است.
فیلم از کتابی به همین نام اقتباس شده است.
«سال ۲۰۱۷. آمریکا پس از یک دوران بحران اقتصادی از هم فروپاشیده و تبدیل به جایی شده که یک حکومت خودکامه آن را اداره میکند. در این دوران بازیای به نام مرد فراری وجود دارد که از طریق دولت گردانده میشود. در این بازیها مردان و زنان گناهکار به جایی فرستاده میشوند تا دم مرگ مبارزه کنند. در آن جا افرادی به نام استاکر حضور دارند که آنها را میکشند و تمام این فرایند هم از طریق تلویزیون پخش میشود. از سوی دیگر بن ریچاردز افسری است که کارش مهار خلافکاران است. او در زمان یکی از ماموریتهایش درنگ میکند و به همین دلیل به زندان میافتد. او باید نقشهای برای فرارش از زندان طراحی کند. اما پس از فرار کردن متوجه میشود که باید برای جانش مبارزه کند …»
۴. ۲۸ روز بعد (۲۸ Days Later)
- کارگردان: دنی بویل
- بازیگران: سیلیان مورفی، نائومی هریس و برندون گلیسون
- محصول: 2002، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
بازیهای ترسناک همیشه پای ثابت کنسولهای بازی بوده و گیمرها همیشه یکی دو تا بازی این چنین در میان انتخابهای خود داشتهاند. در این چند وقت گذشته هم که علاقهمندان سینما با پخش سریال «آخرین بازمانده ما» متوجه پتانسیلهای غریب این بازیها شدند و فهمیدند که در آن دنیا چه اتفاقات عجیب و غریبی ممکن است شکل بگیرد و چه داستانهای نگفته ای وجود دارد.
حال تصور کنید که یک بازی زامبی محور ترسناک در اختیار دارید که در یک لندن خالی از سکنه میگذرد. شما باید از این شهر گذر کنید و خود را به جای امنی برسانید. در این دنیا حتما هم تعدادی انسان حضور دارند که روبهرویی با آنها از درگیر شدن با زامبیها ترسناکتر است. در چنین چارچوبی آن چه که باعث جذابیت بیشتر بازی میشود، بهره بردن از نقشهای بزرگ به وسعت یک کلانشهر است. پس طراحی بازی از روی فیلم «۲۸ روز بعد» میتواند به شکل Open- World انجام شود یا مانند «آخرین بازمانده ما» به شکل سوم شخص یا اول شخص باشد.
روایت پساآخرالزمانی فیلم «۲۸ روز» بعد از آنجا آغاز میشود که فردی پس از ۲۸ روز از کما خارج میشود. در این مدت تمدن بشری بر اثر ویروسی از بین رفته و نسل بشر به زامبی تبدیل شده است. حال این مرد باید در جستجوی راهی برای نجات باشد. اما او نمیداند که به چه کسی میتواند اعتماد کند و به که نه. از سوی دیگر فیلم «۲۸ روز بعد» یکی از تحسین شدهترین فیلمهای ژانر وحشت در دو دههی گذشته است و این از جایی ناشی میشود که فیلمساز داستانی پر افت و خیز را در فضایی مناسب و با شخصیتهایی پرداخت شده، تعریف میکند. و برخلاف بسیاری از فیلمهای زامبی محور، فقط روایتگر تلاش عدهای انسان برای فرار از دست این موجودات شوم نیست، بلکه نمایانگر سویهی تاریک وجود انسان در نبود حاکمیت قانون هم هست.
ساخت چنین اتمسفری به طرح یک پرسش اساسی در فیلم میانجاند: آدمی تا چه اندازه از خوی حیوانی خود فاصله گرفته و به آن چه که ادعایش را دارد نزدیک شده است؟ آیا گذشت تمام این قرنها و پیشرفت ظاهری انسان باعث شده تا او در باطن هم پیشرفت کند و متمدن شود یا فقط حیوانی ست که در حجاب تمدن زندگی میکند؟ جواب دنی بویل به این پرسشها وحشتناک، غیر قابل باور و در عین حال واقعبینانه است. این که در صورت کنار رفتن بسیاری از حجابهای تمدن امروز، انسان به همان حیوان غارنشینی تبدیل میشود که چیزی جز غلبهی قویتر بر ضعیف نمیشناسد و میل کمک به همنوع در او از بین خواهد رفت.
با در نظر گرفتن این فضای پر از سوتفاهم و بدگمانی و همچنین سال ساخت فیلم نکتهی دیگری به ذهن میرسد: آیا دنی بویل در حال پیشبینی شرایط جنگی خاورمیانه و درگیری ارتش بریتانیا در آن است؟ به نظر میرسد که جواب مثبت است و او به حضور ارتش کشورش در خاک خاورمیانه نقدی جدی دارد. فضاسازی پساآخرالزمانی فیلم در کنار روابط افراد، ترسی هستی شناسانه را نشانه میرود. ترس از این که ناگهان چشم باز کنیم و ببینیم تمام آن چه که زندگی میپنداشتیم، جز خواب و خیالی شیرین نبوده است. ترسی کاملا انسانی که فصل لندن خالی از سکنه به خوبی آن را ترسیم میکند.
«جیم ۲۸ روز پس از بیهوشی چشم باز میکند و خود را در بیمارستانی میبیند. او تصور میکند شرایط بیمارستان عادی است؛ تا اینکه متوجه میشود بیمارستان به هم ریخته و پر از خون است. او بلند میشود و با حال بد از بیمارستان خارج میشود و شهر را هم خالی میبیند؛ چهار هفته است که ویروسی زندگی انسانی را از بین برده و بازماندگان بخت برگشته هم به دنبال مکان امنی میگردند. حال جیم به تنهایی باید فکری به حال خود کند …»
۳. شان مردگان (Shaun Of The Dead)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست
- محصول: 2004، آمریکا، فرانسه و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
«شان مردگان» برای علاقهمندان به بازیهای ترسناک پیشنهاد تازهای دارد؛ اگر به یک بازی زامبی محور، لحنی کمدی اضافه کنیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ تصور کنید شما در حال بازی هستید و باید شخصیتی را در یک شهر پر از زامبی از یک سوی شهر به سوی دیگر برسانید. تا به این جا همه چیز معمولی است و شبیه به بازیهای دیگر. اما قضیه زمانی جذاب میشود که بدانید این رفت و آمد نه به خاطر فرار از دست زامبیها و پیدا کردن یک منطقهی امن، بلکه برای خواستگاری کردن از دختری است که در آن سوی شهر زندگی میکند.
پس در این حالت با یک بازی کمدی طرف هستید که دیگر زامبیهایش نمیتوانند به اندازهی زامبیهای بازیهای معمول ترسناک، وحشتآفرین باشند. احتمالا این زامبیها چیزی شبیه به زامبیهای بازی «گیاهان در برابر زامبیها» (Plants Vs Zombies) موجودات بانمکی خواهند بود، با این تفاوت که در دنیایی وسیعتر حضور دارند و گاهی هم شما را میخورند.
در برخورد با فیلم هم مخاطب دقیقا همین حس را دارد. حین تماشای فیلم «شان مردگان» قطعا نخواهید ترسید اما بالاخره با اثری پارودیک سر و کار داریم که با زیرژانر وحشت زامبی محور شوخی میکند. پس طبق تقسیمات ژانری میتواند ذیل ژانر وحشت هم قرار گیرد.
در این فیلم داستان عاشقانهی پسری بی دست و پا به پایان دنیا و خیزش زامبیها پیوند میخورد. چنین موقعیتی در دستان فیلمساز تبدیل به محملی میشود تا تعدادی زیادی از فیلمهای زامبیمحور و فرمولهای کلیشهای آنها را دست بیاندازد. نام فیلم ادای احترام واضحی به مجموعه فیلمهای جرج رومرو و زامبیهای او است. همین رویکرد در جای جای فیلم وجود دارد و ادگار رایت در عین ادای دین به فیلمهای محبوبش آنها را دست هم میاندازد. این رویکرد به طوری جدی است که هر چه تعداد بیشتری فیلم ترسناک زامبیمحور دیده باشید، بیشتر از تماشای فیلم «شان مردگان» لذت میبرید و همچنین بیشتر به شوخیهای آن میخندید.
فیلم «شان مردگان» تفاوتی عمده با پارودیهای آمریکایی متمرکز بر سینمای وحشت مانند مجموعه «فیلمهای ترسناک» (Scary Movies) دارد که از سمت و سوی انگلیسی آن میآید. اگر در آن فیلمهای عمدتا آمریکایی، ایجاد موقعیت کمیک با پردهدری و اجراهای مبتذل اشتباه گرفته میشود، سازندگان فیلم «شان مردگان» هیچگاه دست به چنین کاری نمیزنند. در واقع برای ساختن پارودی از هر فیلمی و در قالب هر ژانری اول باید عاشقانه آن ژانر یا آن فیلم را دوست داشته باشی و به همهی جوانب آن آگاه باشی تا بتوانی نقیضهای بر آن بسازی و این گونه به فیلم مورد علاقهی خود ادای دین کنی. کاری که تیم سازندهی «شان مردگان» انجام دادهاند اما آن فیلمهای آمریکایی فقط برای درآوردن پول ساخته شدهاند.
به همین دلیل است که خاطرهی خوب فیلم «شان مردگان» با مخاطب علاقهمند به فیلمهای زامبیمحور میماند و او این تجربه را فراموش نمیکند. چون در سرتاسر فیلم علاقه به این ژانر وجود دارد و سازندگان هیچگاه به هیچ چیز توهین نمیکنند، بلکه با آگاهی آن را دست میاندازند. در چنین چارچوبی زامبیهای فیلم هم به کمک شخصیتها میآیند و تم عاشقانهی فیلم تبدیل به وسیلهای میشود تا این موجودات ترسناک تبدیل به حیوانات خانگی دوست داشتنی شوند. نقطه قوت ادگار رایت و تیم سازندهی فیلم در خلق درست فضایی است تا چنین داستان دیوانهواری قابل باور شود. در واقع از سر و روی فیلم «شان مردگان» میبارد که محصول ذهن خلاق عدهای دیوانهی سینما است که ایدههای جنونآمیز خود را با تمام وجود داخل فیلم ریختهاند و آنها را عاشقانه مخلوط کردهاند و این گونه خوراکی آماده کردهاند که به دل مخاطب هم مینشیند.
«شان بیست و نه ساله پس از آنکه مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده با دوستش زندگی میکند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی خود را شروع کند. او در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه میشود مردهها از گورها برخاستهاند و به مردم حمله میکنند. حال شان به همراه دوست خود تصمیم میگیرند تا به کمک مادر و لیز بشتابند …»
۲. ۹
- کارگردان: شین اکر
- صداپیشگان: الایجا وود، جان سی رایلی و جنیفر کانلی
- محصول: 2009، آمریکا و لوکزامبورگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 58٪
بازیهای ماجراجویی که داستانشان در دنیایی پساآخرالزمانی میگذرد و گیمر برای گذر از هر مرحله باید معماهای مختلفی را حل کند و پس از شناخت محیط اطرافش قدم به قدم به آخر بازی نزدیک شود، طرفداران بسیاری در جهان بازیهای ویدیویی دارند. حال این دنیا را با تعدادی عروسک بانمک تصور کنید که هر کدام ویژگیهای خاص خود را دارند و حضورشان در دنیایی سراسر تیره و تار، دارای جنبهای پارادوکسیکال است؛ چرا که این بامزه بودن با این دنیای بیرحم اطراف نمیخواند.
از سوی دیگر چند سال پیش بازی درجه یکی به نام «لیمبو» (Limbo) عرضه شد که حسابی در دنیا سر و صدا کرد و بسیاری را به تکاپو انداخت. سر و شکل بازی بسیار ساده بود؛ در جهانی پساآخرالزمانی یک آدمک بامزه باید از پس مراحل سختی برمیآمد و از خطرناکترین تلهها میگذشت تا بتواند به خانه و آرامش برسد. سر و شکل بازی هم بسیار ساده بود. فضایی سیاه و سفید و دو بعدی که در آن شخصیت از سمت چپ به سمت راست حرکت میکرد و مسیر دیگری هم وجود نداشت و مدام هم سختتر و سختتر میشد. موسیقی ملایمی هم در فضا طنینانداز بود که فضای متناقض داستان را پر میکرد و تاکیدی بود بر معصومیت شخصیت و ترسناکی محیط اطرافش.
حال «۹» پیشنهاد دیگری دارد. این فیلم میتواند در چنین چارچوبی چیزهای بیشتری عرضه کند و گیمر را وا دارد که در فضایی متناقضتر بازی کند. عروسکهای «۹» حتی از آن آدمک بیگناه «لیمبو» هم معصومتر هستند و تصور حضورشان در جهانی ترسناک، میتواند جذابیت بیشتری به بازی دهد. از سوی دیگر دنیای «۹» کمی هم رنگآمیزی دارد که البته در خدمت هر چه تاریکتر کردن فضا قرار گرفتهاند. خلاصه که دنیای تاریک «۹» هم جان میدهد برای ساختن یک بازی ماجراجویی و هم جان میدهد برای ساختن بازیهای کوچک با چند شخصیت محدود که در دنیایی ویران به دنبال آرامش میگردند.
اما برسیم به خود انیمیشن؛ «۹» را تیم برتون تهیه کرده است. همین خبر از وجود حال و هوایی خاص میدهد. در جهان سینمایی تیم برتون همواره شخصیتهایی معصوم در دنیایی پر از پلشتی و ترس زندگی میکنند و تقابل زیبایی درون آنها با جهان زشت اطراف تبدیل به موتور محرک داستان میشود. از این منظز «۹» بیشتر محصولی ساخته و پرداختهی ذهن تیم برتون است تا کاری از شین اکر.
از سوی دیگر کیفیت تصاویر انیمیشن، با آن حال و هوای تیره و تار گرچه مخاطب عادت کرده به محصولات خوش رنگ و لعاب را خوش نخواهد آمد، اما کیفیتی یکه به اثر بخشیده که اتفاقا تناسب کاملی با دنیای سیاه اثر دارد. شخصیتهای جورواجور قصه هم به خوبی پرداخت شدهاند و اگر ایرادی در فیلم وجود دارد، به عدم گسترش درست داستان بازمیگردد. این موضوع باعث شده که انیمیشن «۹» با وجود بهره مندی از پتانسیلهای بالا، به اثری یک بار مصرف تبدیل شود که گرچه حتما ارزش تماشا کردن دارد، اما پس از همان یک بار تماشا فراموش میشود. اما اگر اهل بازیهای ویدیویی باشید، حتما تصدیق خواهید کرد که دنیای عجیب و غریب آن و البته شخصیتهای بینظیرش جان میدهد برای تبدیل شدن به یک بازی خوش ساخت و درست و حسابی.
«اوپنهایمر دانشمندی بوده که در گذشتههای دور تعدادی روبات با پوشش کتان ساخته است. این رباتهای هوشمند ظاهری معصوم دارند و در دنیایی زندگی میکنند که همه چیزش نابود شده است. ظاهرا جنگی بین رباتها و انسانها در گرفته و پس از پیروزی رباتها خاتمه پیدا نکرده و دوباره رباتها هم به جان هم افتاده و در نهایت هیچ چیزی باقی نگذاشتهاند. در این زمین ویران شده رباتی با شماره ۹ از خواب بیدار میشود و به اطرافیانش میپیوندد تا از راز هستی باخبر شوند و دلیل ساخته شدن خود توسط اوپنهایمر را کشف کنند …»
۱. بیبی راننده (Baby Driver)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: انسل الگورت، لیلی جیمز و کوین اسپیسی
- محصول: 2017، انگلستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
«جی تی ای» الگوی درجه یکی برای ساختن بازیهایی است که حول محور سناریوی سرقت می گذرند و رانندگی و فرار در آنها اولویت زیادی دارد. حال تصور کنید که شما فقط باید در یک بازی این چنین نقش رانندهی فرار را بازی کنید و بقیهی ماجرا توسط دگیران اجرا میشود. این ایده هم برای بازیهای آنلاین با حضور چند گیمر جذاب است و هم برای بازیهای تکنفره. خلاصه که «بیبی راننده» کلی ایدهی معرکهی این چنینی دارد که میتواند در دل جهان بازیهای ویدیویی به برگ برندهی سازندگان تبدیل شود.
این دومین فیلم ادگار رایت در این فهرست است. علاقهی او به سینما و تماشای مداوم فیلم را میتوان در سرتاسر آثار وی دید. در بسیاری از آثارش از فیلمهای دیگر وام میگیرد و به فیلم خود سنجاق میکند؛ گاهی این سنجاق کردن در طول درام خوش مینشیند و گاهی هم جذاب از کار درنمیآید و مخاطب را پس میزند. فیلم «بیبی راننده» خوشبختانه متعلق به دستهی اول است و الهام گرفتن از تاریخ سینما و تاریخ ژانر، در این یکی خوش نشسته است.
پسر جوانی به نام بیبی با تبحر فراوان در رانندگی برای چند پروژهی سرقت، به گروهی تبهکار میپیوندد تا رانندهی فرار آنها شود. او به دنبال آن است تا پس از چند ماموریت از قید تعهدی که بر گردنش است رهایی یابد و همراه با دختر مورد علاقهاش به زندگی آزادانهی خود بازگردد و سر و سامان بگیرد. این موضوع و این داستان در ابتدا بسیار کلیشهای به نظر می رسد اما ادگار رایت با ساختن موقیعیتهای مختلف از تکراری بودن روند اتفاقات فیلم فرار میکند؛ مثلا نگاه کنید به علاقهی بیبی به موسیقی و گوش کردن به آن در حین فرار که هم باری دراماتیک دارد و هم به خلق یک فضای فانتزی کمک میکند.
فیلم «بیبی راننده» بر دو کنش موازی استوار است: تمرکز بر توانایی رانندگی بیبی و پرداخت پر جزییات صحنههای تعقییب و گریز در همراهی با قطعهای راک از گروه کویین از یک سو و از سوی دیگر تنش عاطفی درون زندگی شخصی بیبی که به مفهوم وفاداری و خیانت پیوند خورده است. همراهی این دو کنش در نهایت برگ برندهی فیلم میشود تا هم مخاطب در حین سکانسهای سرقت با شخصیتها همراه شود و هم برای قهرمان درام و سرنوشت او دل بسوزاند.
این دو کنش آهسته از مسیر موازی خارج میشوند تا در جایی یکدیگر را قطع کنند و زندگی روزمرهی بیبی را به هم بریزند و به جهنم تبدیل کنند. در چنین بستری شخصیت مثبت تمام ظرفیت خود را بروز میدهد و به یکی از متفاوتترین قهرمانها در میان فیلمهای زیرژانر سرقت تبدیل میشود. لحن طنز حاکم بر فضای فیلم و خصوصیاتی که هر کدام از شخصیتهای فرعی دارند دیگر نقطه قوت فیلم است. به همین دلایل هر کدام از کاراکترهای فرعی طوری طراحی شدهاند تا یکی از کلیشههای همیشگی ژانر اکشن یا زیر گونهی سرقت را دست بیاندازد. نتیجهی همهی اینها باعث شده تا با فیلمی سرزنده سر و کار داشته باشیم که هم هیجانانگیز است و هم به قدر کافی درگیر کننده و پر جزییات.
«پسر نوجوانی که همه به او بیبی میگویند برای فردی به نام داک کار میکند. او راننده فرار یک گروه خلافکار به رهبری داک است و عادت دارد مدام موسیقی گوش کند. روزی وی با دختری در حوالی محل زندگیاش آشنا میشود. بیبی که تصمیم دارد پس از همراهی در چند سرقت گروه را ترک کند، تصمیم میگیرد که دختر را به زندگی خود راه دهد و دلباختهی وی میشود. اما داک نقشههای دیگری برای وی در سر دارد و نمیخواهد که او گروه را ترک کند …»
منبع: Movieweb
فیلم اسکات پیلگریم علیه دنیا از ادگار رایت بهترین فیلم ویدئو گیمی است که می تونید پیدا کنید و قطعا لیاقت اینکه تبدیل به بازی رو بشه داره