۱۰ فیلم تاثیرگذار در ۱۰ ژانر سینما که نباید از دست بدهید
برای فهم بهتر آنچه که در ادامه میآید، اول باید تعریفی از خود واژهی ژانر ارائه دهیم: ژانرهای سینمایی مجموعهای از کلیشهها هستند که به مرور زمان برای رساندن یک فیلم سینمایی به هدفی خاص، گرد هم جمع شدهاند. این کلیشهها کاری میکنند که هم کارگردان قبل از ساختن یک فیلم بداند که با چه چیزی سر و کار دارد و باید چه کند و هم تماشاگر پیش از دیدن اثر، درکی کلی از آن چه که قرار است بر پرده ببیند داشته باشد. این گونه هم استودیوها میدانند که چه فیلمی برای کدام کارگردان مناسبتر است و هم تماشاگر بسته به سلیقهاش بلیط میخرد و آن چه را که دوست دارد تماشا میکند. اما کدام فیلم و کدام اثر نقشی تعیینکننده در جا افتادن این کلیشهها داشته است؟ کدام اثر باعث شده که تماشاگر با یک ژانر ارتباط برقرار کند و استودیوها و کارگردانها هم بفهمند که میتوان از عناصر آن استفاده کرد و در نهایت و به مرور زمان به کلیشه رسید؟ در این لیست سری به ۱۰ ژانر سینمایی زدهایم و ۱۰ فیلمی را بررسی کردهایم که در شکلگیری نهایی یک ژانر سینمایی تاثیرگذار بودهاند.
- ۱۰ فیلم دیدنی که ژانرها را به بهترین شکل ترکیب کردند
- ۱۵ فیلم غیرقابل پیشبینی که به یکباره از نیمه راه تغییر ژانر میدهند
قطعا برای تبدیل شدن به یک فیلم تاثیرگذار باید چیزی فراتر از کلیشهها در اثر وجود داشته باشد. چه بسیار فیلمهایی که پیش از این آثار از همین کلیشهها بهره بردهاند اما به دلیل عدم استقبال تماشاگر چنین نقشی در تاریخ پیدا نکردند. پس باید اجماعی دور آن فیلم شکل بگیرد و چنان از آن استقبال شود که بتوان استفاده از عناصرش را برای آثار بعدی هم توصیه کرد، وگرنه بهره بردن از عناصر یک فیلم شکست خورده به چه درد میخورد؟ پس ژانر در سینما با بخش صنعتی آن پیوند بیشتری دارد تا با بخش هنری آن. از دیرباز جوامع هنری اثری را ستایش کردهاند که کلیشهها را به هم بزند و قواعد تازهی خود را بسازد. اما باید توجه داشت که زمانی آثار این لیست هم بر هم زنندهی بازی بودند و چون موفق شدند مظر مخاطب و منتقد را جلب کنند، عناصر استفاده شده در آنها به کلیشه تبدیل شد. ضمن این که استفاده از کلیشهها به نحو احسنت هیچ مشکلی ندارد و اتفاقا میتواند نقطه قوت هر فیلمی باشد.
باید توجه داشت که همهی عناصر کلیشه شده در فیلمهای فهرست زیر، یک جا از دل آنها زاده نشدهاند و روندی وجود داشته است. در تعریف ژانر گفتیم که مجموعهای از کلیشهها به مرور زمان گرد هم جمع شده و تشکیل یک ژانر سینمایی دادهاند؛ این یعنی یک زمانی طی شده و فیلمهایی پخش شدهاند که برخی از این عناصر را استفاده کرده و از برخی دیگر بی بهره بودهاند. پس فیلمهای لیست زیر همگی آثاری هستند که در شکل دادن آن ژانر تاثیرگذار بودهاند و این به آن معنا نیست که همهی کلیشهها از دل آنها متولد شده یا حتی همهی آنها را یک جا در دل داستانشان دارند.
از سوی دیگر باید سری به سینمای استودیویی در دوران کلاسیک سینمای آمریکا زد و به نوع فیلمسازی آن دوران نگریست تا مشخص شود که ژانرها چگونه پدید آمدند؟ استودیوهای سینمایی مانند کارخانههای صنعتی کار میکردند. افراد هر دپارتمان وظیفهی خودشان را داشتند و کمتر با دیگران درگیر میشدند. در این ساز و کار وقتی نویسندهای چیزی مینوشت که مورد پسند مخاطب قرار میگرفت یا کارگردان دکوپاژی را اجرا میکرد که تماشاچی دوستش داشت، نگه داشته میشد تا بعدادر فیلم دیگری هم متناسب با قصه تازه، از آن استفاده شود. اگر این علاقهی تماشاگر مدتی طولانی دوام میآورد و آن عنصر در فیلمهای مختلف جوابش را پس میداد، در نهایت تبدیل به کلیشه میشد؛ حال به عنوان نمونه سینمای وسترن به خاطر لوکیشنها و شخصیتهای ویژهاش صاحب کلیشههای خودش بود و کمدی رمانتیکها هم کلیشههای خود را داشتند.
در چنین چارچوبی بود که نویسنده و کارگردان و بازیگر قبل از ساخته شدن اثر میدانست که به محض سفارش یک فیلم جنگی یا نوشتن و ساختن یک اثر عاشقانه باید به دنبال کدام عناصر باشد و از چه رمز و رازی استفاده کند. مخاطب علاقهمند به سینمای جنگی هم از قبل میدانست که حتما چندتایی سکانس نبرد و انفجار خواهد دید و مخاطب سینمای عاشقانه هم میدانست که حتما با مرد و زنی روبهرو خواهد شد که همدیگر را دوست دارند اما موانعی سر راه عشقاشان وجود دارد که باید یک به یک کنار بزنند تا به وصال یکدیگر برسند. این روند، به شکل دیگری تا همین امروز هم ادامه دارد.
از قدیم گفتهاند که هر فیلمی جهان خاص خود را میسازد و باید با منطق همان جهان به داوریاش نشست. این یعنی این که اگر فیلمی به تمامی به یک ژانر سینمایی تعلق دارد و اتفاقا از آنها درست استفاده میکند، نه تنها بد نیست، بلکه به دلیل درست ساخته شدن همان جهان مورد بحث، اثر خوبی است که باید اول درک و سپس از جهانش گفته شود. کاری که در واقع در این لیست و ذیل هر عنوان انجام شده چنین کاری است؛ سعی شده با گفتن از المانهای یک فیلم و جهانی که کارگردان ساخته، به این نتیجه برسیم که هر ژانر سینمایی چگونه کار میکند و چه مسیری را طی کرده تا به این شکلی که میشناسیم درآید و به دست من و شما برسد.
۱. ژانر وسترن: «دلیجان» (Stagecoach)
- کارگردان: جان فورد
- بازیگران: جان وین، جان کاراداین و توماس میچل
- محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
تا پیش از اکران «دلیجان» هم، ژانر وسترن یکی از ژانرهای محبوب سینمای آمریکا بود. اتفاقا بسیاری از عناصر این ژانر از مدتها قبل کارایی خود را ثابت کرده بودند. آن چه که فیلم «دلیجان» را در جا افتادن المانهای ژانر وسترن به اثری تاثیرگذار تبدیل میکند، جا انداختن مفاهیم آن و صیقل دادن عناصرش بود. ضمن این که به کل ژانر وسترن را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد.
به عنوان نمونه از همان زمان اکران فیلم «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train Robbery) محصول ۱۹۰۳ که آن را اولین فیلم وسترن تاریخ سینما میدانند، جدال میان مردان قانون یا مردان شرافتمند با دزدان و سارقان یا سرخ پوستها در ژانر وسترن وجود داشته است. در این فیلمها همواره فرد یا افرادی سمت خیر ماجرا حضور داشتهاند و افرادی هم در آن سو و در سمت شر. اما این «دلیجان» بود که تصویری دقیق از قهرمان این فیلمها ارائه داد.
از سوی دیگر اخلاقگرایی مناسب غرب وحشی که در آن به زنان و مردان خلافکار و بدکاره اجازهی عرض اندام میداد، مدتها بود که وجود داشت. اگر در دیگر ژانرها افراد خلافکار یک راست سر از قبرستان یا زندان در میآوردند، در سینمای وسترن به خاطر ماهیت خشن لوکیشنها و محیط بدوی اطراف، ارزشهای متفاوتی هم حکمفرما بود که لزوما قرابتی با جهان متمدن آشنا نداشت. این اخلاقگرایی انعطافپذیر هم با «دلیجان» جا افتاد و در جهان سینما شناخته شد. همچنین است مفاهیمی چون پیدایش غرب و شکل گرفتن خانواده و از چیزهای دیگری از این قبیل.
اما از خود جان فورد و جهان حاکم بر فیلمش هم کمی بگوییم؛ جان فورد با ساختن فیلم «دلیجان» قدم در راهی میگذارد که او را به بزرگترین داستانسرای مردم کشورش تبدیل میکند. اسطورههای غرب و مردمان سرحدات مرزی این کشور برای او بهترین شخصیتها و قصهها را فراهم میکند تا با فراغ بال از زنان و مردان برگزیدهی خود بگوید. اولین حضور جان وین جوان (به عنوان همان قهرمانی که اخلاقیات را به چالش میکشد) در فیلمی از جان فورد به طرز غافلگیر کنندهای از بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم هست. از همان نمای اولی که جان وین مقابل دوربین فورد قرار میگیرد، گویی فورد او را در قامت قهرمان آرمانی خود میبیند. توجه کنید که وین هنوز بازیگری ناشناخته است اما فورد در او گوهری کشف میکند که سالها بعد برای مخاطب قابل درک میشود. جان وین میرود تا تبدیل به قهرمان آرمانی مردم آمریکا شود.
داستان روایتی اپیزودیک دارد و دلیجانی را دنبال میکند که به تمامی میتوان آن را نمادی از آمریکای نمادین فورد در نظر گرفت. فضای دلیجان پر از سوظن است و به نظر میرسد که افراد مختلف که هر کدام به طبقهای متفاوت تعلق دارند چندان با هم سازگار نیستند. اما آنها چندان آگاه نیستند که آن چه اکنون تهدیدشان میکند نه در فضای داخلی دلیجان، بلکه جایی آن بیرون، در صحرای بیانتها کمین کرده است. جدال میان بدویت و تمدن که در دیگر آثار جان فورد هم وجود دارد، از همین فیلم آغاز میشود. برای این که این تمدن به درستی ساخته شود، اول باید خانوادهای وجود داشته باشد.
جان فورد آغاز زندگی خانوادهها را در پایان فیلم با دو تمهید نمایش میدهد؛ اول امید به تجدید دیدار همسر سروان ارتش با شوهرش که مقدمهی فیلمهای سواره نظامی فورد در اواخر دههی دههی ۱۹۴۰ میلادی میشود و سپس آغاز زندگی دو آدم طرد شده از اجتماع که نماد پیشگامان غرب آمریکا به شمار میروند. در چنین قابی جان فورد برای زنان نمادین سینمای وسترن محلی برای پیدا کردن آرامش مییابد؛ هم برای زن پاکدامن داستان و هم برای زن بدکارهای که این امکان را دارد تا در پایان رستگار شود و شایستهی دوست داشته شدن.
«افرادی با روحیات و سطح طبقاتی مختلف سوار دلیجانی میشوند که به سوی لردزبرگ (واقع در نیومکزیکو) در حرکت است. این سفر بسیار خطرناک است، چرا که سرخ پوستها چندین حمله در مسیر دلیجان انجام دادهاند. اما همهی سرنشینان به دلیل مختلف اصرار دارند تا حرکت کنند؛ به همین دلیل کلانتر هم با آنها راهی سفر میشود. در بین راه به شخصی برمیخورند که به تازگی زندانی بوده اما از زندان فرار کرده است. کلانتر او را دستگیر میکند اما …»
۲. ژانر وحشت: «شب مردگان زنده» (Night Of The Living Dead)
- کارگردان: جرج رومرو
- بازیگران: راسل استراینر، دوان جونز و کارل هادمن
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
شاید تصور کنید که فیلمی مانند «روانی» (Psycho) آلفرد هیچکاک میتوانست جایگزین «شب مردگان زنده» شود، یا حتی «پرندگان» (Birds) او. اما باور بفرمایید که گرچه آنها در جا انداختن مفهوم ترس و ترساندن تماشاگر تاثیر بسیاری داشتند اما هنوز هم آن قدر یکه و منحصر به فرد هستند که نمیتوان بسیاری از عناصر این دو را در آثار دیگر هم دید. پس این عناصر هیچ گاه به کلیشه تبدیل نشدند. دلیل این موضوع هم به استادی غولی چون هیچکاک بازمیگردد که دست روی چیزهایی میگذاشت یا فیلمهایش را طوری میساخت که فقط خودش میتوانست از پس آنها برآید.
«شب مردگان زنده» علاوه بر این که یکی از تاثیرگذارترین فیلمها در جانداختن مفاهیم ژانر وحشت به شمار میآید، یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما هم هست. از این بابت یک اثر تاثیرگذار ژانر وحشت به شمار میرود که عناصری مانند پاسخگویی سریع به پلشتیها جامعه در بافت داستانش وجود دارد و استفاده از المانهایی ماند محاصره شدن توسط هیولای قصه را به شکل درستی به کار میگیرد.
از سوی دیگر مفاهیمی مانند قربانی شدن آدمهای گناهکار یا زنده ماندن آنها طیق اعمالشان در طول قصه که یکی از مولفههای همیشگی ژانر وحشت هم هست، در این جا سر و شکل تازهای میگیرد. حقیقت این است که سالهای سال است که سینمای وحشت از دوران خوشبینی دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ گذشته و دیگر باور به زنده ماندن فرد یا افراد خاصی ندارد و میتوانیم سرآغاز چنین چیزی را به همین فیلم نسبت دهیم.
از سوی دیگر «شب مردگان زنده» زامبیها را به شکل رسمی به عنوان یکی از هیولاهای ژانر وحشت جا انداخت. این فیلم جرج رومرو بود که ما را با مفهوم زامبیهای خون ریز آشنا کرد و برای اولین بار مخاطب را از حملهی دسته جمعی آنها ترساند. اما فارغ از این اهمیت تاریخ سینمایی، ما با فیلمی سر پا و خوشساخت روبهرو هستیم که با بودجهای محدود ساخته شده اما حرف خود را بی پرده میزند و آدمی را پس از تماشا به فکر فرو میبرد.
زمانه، زمانهی جنگ ویتنام است و کم کم مردم از طولانی شدن آن جنگ خسته شدهاند. بسیاری نمیدانند چرا آمریکا خودش را در کشوری واقع در جنوب شرقی آسیا درگیر جنگ کرده و جوانان کشور را به سمت مرگ فرستاده است. از سوی دیگر جنگ سرد در جریان است و عدهای هم اعتقاد دارند که حضور آمریکا در ویتنام الزامی است؛ چرا که پیشروی ایدئولوژی حاکم بر شوروی در شرق آسیا خطرناک است و در دراز مدت به کشور خودشان ضربه میزند. رییس جمهور لیندن جانسون روز به روز از محبوبیتش کاسته میشود و چنین فضای تیرهای باعث محبوبیت فرد تند رویی مانند ریچارد نیکسن میشود. همهی این موارد دست به دست هم میدهند تا مردم آمریکا در خانههایشان را از ترس و عدم اطمینان به یکدیگر به روی هم ببندند. در چنین قابی و با این پس زمینه جرج رومرو موجودی به نام زامبی خلق میکند.
دوباره جملات بالا را بخوانید و به حالات زامبیهای این فیلم نگاه کنید. زامبیهای این فیلم همان مردمان زمانهی عدم اعتماد جنگ سرد و جنگ ویتنام هستند. همان مردمان پارانویید که در خانهی خود را میبندند و شبها با ترس میخوابند. به همین دلیل است که این زامبیها چندان ترسناک نیستند و چندان سریع حرکت نمیکنند؛ آنها قرار است حرف فیلمساز را به صریحترین شکل ممکن بیان کنند و جرج رومرو به همین دلیل در سالهای پایانی عمر از تغییر ماهیت زامبیها بر پردهی سینما شاکی بود؛ چرا که این موجودات جدید فقط ماشین کشتاری بودند که حامل هیچ معنایی جز وسیلهی کسب درآمد نبودند.
از سویی دیگر در آن روزها اخبار بد از مبارزات مردمان سیاه پوست برای برابری و آزادی دست به دست میچرخید. فردی به نام مارتین لوتر کینگ پیدا شده بود و با خود امید به جبههی آزادی خواهان آورده بود؛ اما ناگهان همه چیز فرو پاشید و او هم ترور شد. حال به سکانس پایانی فیلم «شب مردگان زنده» نگاهی دوباره بیاندازید؛ آیا از این صریحتر میتوان نسبت به آیندهی این جنبش برابری خواهانه موضع گرفت؟
«مکان: پیتسبرگ. پس از سقوط یک ماهواره، مردهها از گورهای یک قبرستان بلند میشوند و به باربارا و جانی حمله میکنند. این دو از دست آنها میگریزند و به سمت کلبهای در نزدیکی فرار میکنند. در این کلبه افراد دیگری از جمله خواهر و برادری جوان و یک جوان سیاه پوست هم هستند. همهی آنها در آن جا پناه میگیرند و امید دارند که توسط مردگان کشته نشوند. اما …»
۳. ژانر علمی-تخیلی: «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: کر دوله، گری لاک وود
- محصول: ۱۹۶۸، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
تا پیش از اکران فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» ژانر علمی- تخیلی بیش از آن که از کلیشههایی سینمایی بهره بگیرد و اصلا مولفههای پر تکراری داشته باشد که به کلیشه تبدیل شوند، از کلیشههای ادبیات علمی- تخیلی بهره میگرفت. آثاری چون «متروپلیس» (Metropolis) ساختهی فریتس لانگ در سال ۱۹۲۷ فیلمهای پیشرویی بودند اما نتوانستند این ژانر را به عنوان ژانری مورد اقبال جا بیاندازند.
این درست که استنلی کوبریک فیلمش را از کتابی به قلم آرتور سی کلارک اقتباس کرد، اما شیوهی تعریف کردن داستانش به گونهای بود که فقط سینما از پس آن برمیآمد. میزان تاثیرگذاری «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» تا به آن جا است که هنوز هم هر فیلم علمی- تخیلی با آن مقایسه میشود و حتی در همین لیست هم کمتر اثری به اندازهی آن توانسته یک تنه چنین تاثیری در ژانر مطبوعش داشته باشد. از سوی دیگر کمتر ژانری به اندازهی ژانر علمی- تخیلی به سرمایه و البته پیشرفت تکنولوژی نیازمند است. باید زمانی طولانی میگذشت و پیشرفتهایی حاصل میشد تا این ژانر به چرخه تولیدات همیشگی استودیوها و سرمایهگذاران وارد شود. در این زمینه هم میتوان گفت که کوبریک در زمانی مناسب به سراغ پروژهی مورد علاقهاش رفت.
اما «۲۰۰۱ یک ادیسه فضایی» چیست و چرا تا این اندازه تا در تاریخ سینما اهمیت دارد؟ دلیل این موضوع فقط به اهمیت تاریخ سینمایی آن بازنمیگردد، بلکه اساسا این فیلم یک اثر هنری کامل است که انگار از دل یک موزهی مهم اروپایی بیرون آمده و برای تماشا مقابل چشمان ما قرار گرفته است. شاید در برخورد اول اثر سنگینی به نظر برسد که دیریاب هم هست اما در نهایت چنان مخاطبش را مرعوب کمالش میکند که نمیتوان آن را دید و تحت تاثیرش قرار نگرفت. حقیقت این است که از اولین روز اکران فیلم تاکنون، فیلمسازان بسیاری تلاش کردهاند که کاری شبیه به کوبریک با مخاطب خود انجام دهند و چنین مرعوبش کنند، اما تاکنون که دربه سرانجام رساندن چنین کاری ناموفق بودهاند.
دلیل این امر هم کاملا واضح است؛ فیلمسازانی چون نولان یا حتی اسپیلبرگ بزرگ نتوانستهاند جهانی یکه و منحصر به فرد بسازند که مخاطب را مانند آن چه که «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» با او میکند، به فکر فرو برد. به همین دلیل هم تصور میکنند که میتوان با جایگزین کردن اکشن در مورد کارگردانی چون اسپیلبرگ یا جایگزین کردن احساساتگرایی اشکآور در مرد کسی چون نولان، مخاطب را تحت تاثیر قرار داد و مرعوبش کرد. حتی این تصور که میتوان با استفادهی بسیار از تکنولوژیهای امروز به چنین تاثیرگذاری شگرفی رسید، تصوری خوش خیالانه است؛ چرا که شاهکار کوبریک از غنای تصویریاش در کنار غنای مفاهیمش بهره میبرد.
از سوی دیگر استنی کوبریک آن قدر شجاعت دارد که سوالی را مطرح کند و بعد از جستجو کردن جواب آن پرسش، پاسخی هر چند سربسته به آن دهد. کوبریک برخلاف دیگر کارگردانان سینمای علمی- تخیلی جواب همهی پرسشها را در مفاهیمی چون عشق و دوست داشتن نمیجوید، بلکه سعی میکند مانند یک فیلسوف به دنبال عقلانیت راه بیوفتد. این هم نکتهی دیگری است که او و فیلمش را از آثار مشابه جدا میکند.
اما در کنار همهی اینها، ایدهی سفر کردن در فضا و رفتن به سمت چیزی ناشناخته، زیستن در یک سفینهی فضایی، گذراندن وقت در کنار کامپیوترهایی که همه چیز را کنترل میکنند، ترس از هوش مصنوعی (که این روزها حسابی در صدر اخبار قرار دارد)، از خود بیخود شدن آدمها در برخورد با محیط لایتناهی کهکشان و البته ماجراهایی که شخصیتها برای رسیدن به خودشناسی پشت سر میگذارند، همه ریشه در این فیلم دارند و بعدها به کلیشهای در ژانر علمی- تخیلی تبدیل شدند.
فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» روایتگر تلاش انسان برای رسیدن به کمال و ملاقات با جهان ناشناختهها و رسیدن به حداکثر دانش است. فیلم استنلی کوبریک از میل آدمی به شناختن و از ترس او از ناشناختهها تغذیه میکند و فضایی ذهنی از پیشرفت چند میلیون سالهی موجودی به عنوان آدم میسازد که در اصل تفاوت چندانی با آن چه که کوبریک در ابتدای اثر به عنوان سرآغاز زندگی میبیند، نکرده است.
«فیلم با تصاویری از تعدادی انسان اولیه شروع میشود که بر سر قلمرو و غذا در جنگ هستند. ناگهان یک شی در مقابل آنها ظاهر میشود. یکی از این آدمیان پس از ظهور این شی، متوجه میشود که میتواند از یک استخوان به عنوان وسیلهای برای کشتن استفاده کند. تصویر قطع میشود به میلیونها سال بعد. حال عدهای دانشمند در جستجوی راهی برای پیدا کردن رازهای همان شی هستند. چند فضانورد برای رسیدن به این منظور عازم سیارهی مشتری میشوند …»
۴. ژانر فانتزی: «مجموعهی نیبلونگها» (Die Niblungen)
- کارگردان: فریتس لانگ
- بازیگران: پل ریشتر، تئودور لوس و مارگارت شون
- محصول: ۱۹۲۴، آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم «مرگ زیگفرید»: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز سایت IMDb به فیلم «انتقام کریمهیلد»: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم «مرگ زیگفرید» در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
- امتیاز فیلم «انتقام کریمهیلد» در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
ژانر فانتزی زیرشاخههای متنوعی دارد. یکی از این زیرمجموعهها که معروفترینشان هم هست، زیرژانر فانتزی فرادست یا High Fantasy است. فیلمهایی چون «ارباب حلقهها» (The Lord Of The Rings) که تمام جهانشان با دنیای اطراف ما تفاوت دارد و قوانینی یک سر متفاوت دارند، در زمرهی این آثار قرار میگیرند.
از آن سو سینمای فانتزی زیرژانر دیگری هم دارد که تقریبا به همان اندازه سرشناس است: زیرژانر فانتزیهای ابرقهرمانی که تمام محصولات مشتق از آثار مارول و دی سی را میتوان ذیل این زیرژانر دستهبندی کرد. در این زیرژانر عدهای موجود یا انسان از قدرتهایی فرازمینی بهره میبرند و دشمنانی چنین هم دارند، اما بقیهی چیزها و قوانین حاکم بر دنیای این فلیمها، شبیه به همین دنیای اطراف ما است.
هر دوی این زیرژانرهای حالا مطرح سینمای فانتزی ریشه در فیلمهای «مجموعه نیبلونگها» ساختهی فریتس لانگ در دههی ۱۹۲۰ دارند؛ این جا هم هم جهانی یک سر خیالی وجود دارد که تمام عناصرش با جهان ما تفاوت دارد و هم بهرهمند از قهرمانی رویینتن است که از قدرتهایی فرازمینی استفاده میکند. البته هر دوی اینها هم ریشه در اساطیر باستانی مردمان آن سوی دنیا دارد و اصلا خود ژانر فانتزی وابسته به آن دنیاهای اساطیری است که از گذشتگان به ما ارث سیده است. منبع الهام فریتس لانگ اسطورههای مردم ژرمن است. قهرمان داستان پهلوانی باستانی است که با دیوان و ددان درگیر میشود. اتفاقات عجیب و غریب قصه هم کم نیست.
فیلم «نیبلونگها» شامل دو بخش است که با نامهای «مرگ زیگفرید» و «انتقام کریمهیلد» شناخته میشود. این فیلم با الهام از مجموعه اشعار حماسی که به زبان آلمانی میانه نگاشته شده است، ساخته شده. آثاری حماسی و پهلوانی که میتوان آن را معادل داستانهای شاهنامه برای ژرمنها دانست. زیگفرید پهلوانی است اژدهاکش که به سرزمین زیرین میرود و با شکست دادن پادشاه حکومت زیرین و به دست آوردن گنج او باعث افتخار دربار بورگوندیها میشود. پس از مرگ او معشوقش کریمهیلد به انتقام بر میخیزد. او با آتیلا، شاه هونها ازدواج میکند تا به این مهم دست یابد.
هرچه از سینمای فانتزی به واسطهی تماشای فیلمهایی مانند «ارباب حلقهها» در ذهن دارید در این فیلم وجود دارد. اما باید حین تماشای فیلم به یاد داشته باشید که مجموعهی «نیبلونگها» در سال ۱۹۲۴ میلادی ساخته شده است. دکورهای فیلم حتی با معیارهای امروز هم عظیم هستند و حرکات اژدها هوشربا. فریتس لانگ تمام قدرت سینما تا به آن روز را به کار گرفت تا اقتدار تاریخی کشورش پس از شکست در جنگ جهانی اول را احیا کند و با ساختن حماسهی مهم کشورش، امید را به مردمان آن سرزمین بازگرداند.
یکی از کلیشههایی همیشگی ژانر فانتزی خط کشی مشخص بین دو قطب خیر و شر ماجرا است. این موضوع را میتوان در این دو فیلم دید. هر دو فیلم دربارهی مفهوم تلاش برای فرار از سرنوشت هستند. شخصیتهای داستان در تلاش هستند تا خود افسار زندگی را به دست بگیرند اما امکانش وجود ندارد و سرنوشت مانند سایهی شومی بر فراز سر آنها پرواز میکند. حال چنین محتوایی را در فضایی مانند کلیساها، قصرهای باشکوه، مردانی دلاور و زنانی زیبا تصور کنید تا یک تصویر کلی از عظمت فیلم در ذهن خود داشته باشید. داستان هر دو فیلم در چنین فضاهایی میگذرد و فریتس لانگ از تمام توان خود در خلق فضا استفاده میکند تا کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.
فریتس لانگ مرزهای سینما را با ساختن فیلم «نیبلونگها» جابهجا کرد و در واقع دیگر فیلمسازان را متوجه تواناییهای این هنر تازه متولد شده کرد؛ این که میتوان داستانهای اساطیری را بدون آن که باسمهای شود بر پرده ظاهر کرد و بالهای خیال را گشود و به آن اجازهی پرواز داد. حتما به تماشای این اثر باشکوه لانگ بنشینید و ببینید که سینمای صامت تا چه اندازه به کمال رسیده بود و هنر هفتم پیش از ظهورر صدا چه تواناییهایی داشت.
«فیلم مرگ زیگفرید: زیگفرید، فرزند شاه زیگموند در جنگل زندگی میکند. او وصف زیباییهای زنی ماهرو با نام کریمهیلد را میشنود و شال و کلاه میکند تا وی را پیدا کند. زیگفرید در طول سفر به سرزمین نیبلونگها میرود و با پادشاه این سرزمین روبهرو میشود. هم چنین زیگفرید اژدهایی را میکشد و با استحمام در خون او رویینتن میشود …»
۵. ژانر انیمیشن: «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White And The Seven Dwarfs)
- کارگردان: دیوید هند، پرس پیرس، ویلیام کوترل و …
- صداپیشگان: آدریانا کاسلوتی، لوسیل لا ورن و هری استاکول
- محصول: ۱۹۳۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
اگر قرار باشد از انیمیشنها بگوییم و فقط به یک فیلم اشاره کنیم، کار کمی سخت میشود. اساسا بین این که انیمیشن را باید یک ژانر دانست یا یک نوع فیلمسازی، بین سینما دوستان اختلاف وجود دارد. طرفداران ژانر دانستن انیمیشنها معتقدند که این نوع فیلمها با وجود تکثرشان، هنوز هم مولفههایی ثابت دارند که نمیتوان یک سر فراموششان کرد و گفت که تفاوتهای بزرگی بین آثار مختلف از چهارگوشهی عالم وجود دارد. این نظریهپردازان تا حدود زیادی درست هم میگویند چرا که اغلب انیمیشنها هنوز هم برای سنین کم ساخته میشوند و حتی میازاکی بزرگ یا تیم برتون هم با وجود باز گذاشتن بالهای خیالشان، نیم نگاهی به آنان به عنوان مخاطب هدف خود دارند.
از سوی دیگر مخالفان ژانر دانستن انیمیشن معتقد هستند که انیمیشنها میتوانند مانند فیلمهای داستانی معمولی به هر شکلی درآیند؛ یکی انیمیشنی حماسی میسازد و دیگری انیمیشنی جنگی. یکی فانتزی کار میکند و فیلم دیگری یک سر ملودرام یا عاشقانه است. این نظر هم درست است و حقایقی را بازگو میکند که نمیتوان نادیده گرفت اما از آن جا که نمیشد در نهایت به یک جمعبندی نهایی رسید، قرار بر این شد که انیمیشنها را هم در این لیست لحاظ کنیم. اما اگر آنها را ژانر بدانیم، کدام فلیمش ارزش عنوان تاثیرگذارترین فیلم را دارد؟
یکی از اولین افرادی که آثارش بلافاصله به ذهن میآید والت دیزنی است. حقیقت این است که اگر او وجود نداشت، انیمیشنی هم نبود. میشد او را فراموش کرد و به سراغ اولین انیمشنها رفت و یکی از آنها را در این لیست قرار داد. اما این مورد امکان پذیر نیست؛ چرا که انیمیشنهای اولیه که در دوران سینمای صامت ساخته میشدند، بیشتر کارهایی تجربی بودند که هیچگاه هیچ مولفهای از آنها به کلیشه تبدیل نشد. ضمن این که در مقدمهی این نوشته هم اشاره شد که باید فیلمی شوری برانگیزد تا به عنوان یک فیلم تاثیرگذار در یک ژانر سینمایی شناخته شود.
«سفید برفی و هفت کوتوله» همان فیلم مورد نظر ما است که بالاخره نام انیمیشن را به چرخهی تولیدات سالانهی استودیوها سنجاق کرد. استودیو انیمشین والت دیزنی «سفید برفی و هفت کوتوله» را ساخت و کمپانی آر. کی. او آن را پخش کرد. اما نکته این که این اثر چنان جذاب بود و چنان خوش ساخت، که موفق شد بسیاری را به خود جلب کند و انیمیشن را به عنوان اثری جالب توجه برای خانوادهها جا بیاندازد.
از سوی دیگر بهره گیری سازندگان از المانهای سینمای موزیکال در موفقیت فیلم تاثیر بسیار داشت. در چنین شرایطی بود که «سفید برفی و هفت کوتوله» حتی برای مدتی عنوان پر سودترین فیلم تاریخ سینما را در اختیار گرفت. خلاصه این که بعد از نمایش «سفید برفی و هفت کوتوله» انیمیشن راهش را به جهان سینما باز کرد. نام والت دیزنی هم برای همیشه در جهان سینما به انیمیشن پیوند خورد و دریچهای تازه در سینما باز شد؛ دریچهای که قرار بود شگفتیهای بسیاری را با خود به ارمغان آورد.
در هر صورت انیمیشنها امروز یکی از گونههای مهم سینمایی در دنیا هستند که بخش عظیمی از چرخهی مالی سینما در چهارگوشهی دنیا را به خود اختصاص دادهاند. امروزه هر کشور صاحب صنعت سینمایی سعی میکند که با ساختن فیلمهای انیمیشن خود، جایی در فروش سالانه داشته باشد. فعلا که آمریکاییها و بعد از آنها ژاپنیها گوی سبقت را از دیگران ربودهاند و بعد از آنها هم کشوری چون فرانسه و سینمایش با فاصله کارهایی در این زمینه انجام میدهند و بخشی از چرخهی فروش را در اختیار دارند. اما نمیتوان منکر این شد که در نهایت آغازگر همهی این جهان جادویی مردی به نام والت دیزنی بود که نشان داد میتوان چیزهایی را بر پرده انداخت و میلیونها نفر را با آنها سرگرم کرد که اصلا وجود خارجی ندارند.
«سفید برفی شاهدختی است که پدر و مادر خود را از دست داده و با نامادریاش زندگی میکند. نامادری سفید برفی که به زیبایی او حسادت میورزد، مجبورش میکند که به عنوان خدمتکار در خانه کار کند. این ملکهی بدجنس هر روز از آینهی جادوییاش میپرسد که چه کسی از همه زیباتر است؟ یک روز آینه به ملکه اطلاع میدهد که سفید برفی از او زیباتر است و همین هم باعث میشود که ملکه از شکارچی خود بخواهد که سفید برفی را به جنگل ببرد و سر به نیست کند. اما …»
۶. ژانر کمدی: «روشناییهای شهر» (City Lights)
- کارگردان: چارلی چاپلین
- بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا شریل و آل ارنست گارسیا
- محصول: ۱۹۳۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
وقتی قرار باشد به یکی از کمدینهای مهم تاریخ سینما فکر کنیم، قطعا اولین نامی که به ذهن میآید، چارلی چاپلین بزرگ است. اما ما در این جا اول به خاطر چیز دیگری به سراغش رفتهایم. در سینمای کمدی بسیاری از کمدینهای بزرگ کارهایی کردهاند که حتی پیش از چاپلین به کلیشه تبدیل شدند و تا امروز هم میتوان این مولفهها را دید. کسی چون مکس لندر که خود چاپلین هم تحت تاثیرش بود، چنین کسی است. اما چاپلین با «روشناییهای شهر» المانهای سینمای رمانتیک و عاشقانه را چنان به ژانر کمدی وارد کرد که هنوز منبع الهام بسیاری است.
شاید بگویید که باستر کیتون و «ژنرال» (The General) او زودتر چنین کردند. بله کاملا درست است اما با وجود تمام ارزشهای والای هنری آن فیلم که نگارنده بسیار هم دوستشان دارد، تاثیرگذاری «روشناییهای شهر» بر مخاطب عام قطعا بیشتر بود و پس شور بیشتری برانگیخت. از سوی دیگر در هیچ اثری از چاپلین، این مرد واداده که انگار در یک تمدن رشد نیافته گرفتار شده تا این اندازه هوشربا و خندهآفرین نیست و این توانایی ایجاد خنده در مخاطب دیگر عاملی است که کمتر فیلمی در تاریخ سینما توانایی برابری با آن را دارد؛ عاملی که باید در انتخاب یک فیلم در ذیل ژانر کمدی آن را تاثیرگذار دانست.
یقینا نه تنها هیچ کمدینی به اندزه چاپلین، بلکه هیچ سینماگری در تاریخ هنر هفتم قدرت تاثیرگذاری او را نداشته و شهرت هیچ بازیگری به پای این نابغهی دوست داشتنی سینما نرسیده است. چارلی چاپلین به شکلی جدی بر نوع سینمای کمدی بعد از خود تاثیر گذاشت و تبدیل به معیاری برای سنجش فیلمها و فیلمسازان کمدیساز دیگر شد. وی جهان اطرافش را از دریچهای یگانه دید و سعی کرد در عین نقد انسان متمدن عصر حاضر، جهانی زیباتر خلق کند که زندگی کمی در آن سادهتر و زیباتر است. چاپلین سعی کرد تأثیر هیاهوی جهان را بر فرد فرد انسانها نشان دهد و از مشکلات شخصی آدمها در این متروپلیسهای بیدر و پیکر بگوید.
فیلم «روشناییها شهر» اوج ساختن یک فیلم کمدی رومانتیک درخشان در تاریخ سینما است. شخصیت ولگرد چارلی چاپلین با آن ذات بخشندهی خود به دختر نابینایی دل میبازد و سعی میکند هر طور شده به او کمک کند. اما مناسبات ظالمانهی ساخته و پرداخته توسط انسان در دل نظم جدید به او اجازهی کمک کردن را نمیدهد مگر با به دست آوردن پول. از همین جا نقد تند چاپلین به جهانی که همهی ارزشهایش را میزان دارایی افراد تعیین میکند، شروع میشود و تا پایان ادامه مییابد. البته او فراموش نمیکند که گاهی کنایهای هم به ظواهر زندگی شهری بزند. فقط کافی است سکانس ابتدایی و خوابیدن او بر روی مجسمهی مهم شهر را در یک مراسم یادبود به یاد بیاورید.
عدهای در طول تاریخ سینما معتقد بودند که فرم و تکنیک در سینمای چارلی چاپلین فرع بر مضمون داستانها و پیام فیلمهایش است. صرف نظر از این که عملا چنین چیزی امکانپذیر نیست و محتوای درست از دل فرم درست بیرون میآید به سکانس شاهکار و بینقص پایانی فیلم نگاه کنید تا هم از کمال فرمی سینمای چارلی چاپلین باخبر شوید و هم از بازی معرکهی او لذت ببرید. علاوه بر آن چند تا از خندهدارترین سکانسهای تاریخ سینما متعلق به همین فیلم است. از جمله سکانسی که در آن شخصیت مرد پولدار قصد خودکشی دارد و ولگرد دوست داشتنی فیلم نمیگذارد چنین اتفاقی شکل بگیرد، یا جایی که او به اشتباه یک سوت را قورت میدهد و یک مهمانی مفصل را به هم میریزد.
اما گل سرسبد همهی آنها سکانسی است که شخصیت چاپلین در مسابقهی بوکسی گرفتار میشود و نبوغ او باعث میشود یکی از بهترین سکانسهای کمدی تاریخ سینما رقم بخورد؛ سکانسی که خیلی از کمدینهای مهم تاریخ از جمله لورل و هاردی هم سعی کردند آن را بازسازی کنند اما هیچگاه دستاورد آنها به پای خلاقیت بیبدیل چاپلین نرسید. بنیاد فیلم آمریکا روشناییهای شهر را بهترین کمدی رومانتیک تاریخ سینما میداند.
«ولگرد ساده دل قصه با دختر نابینای گلفروشی آشنا میشود. او از همان ابتدا به دختر دل میبازد. در حین خرید گل دخترک به اشتباه تصور میکند که او یک مرد جنتلمن و ثروتمند است. ولگرد در این نقش دروغین باقی میماند و مدام به دختر سر میزند و از او گل میخرد. در این میان او با مرد ثروتمندی آشنا میشود که قصد خودکشی دارد. پس از نجات مرد، ولگرد پیش او میماند و سعی میکند از این موقعیت استفاده کند تا به دختر محبوبش نزدیکتر شود …»
۷. ژانر تاریخی: «لورنس عربستان» (Lawrence Of Arabia)
- کارگردان: دیوید لین
- بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف، الک گینس و آنتونی کویین
- محصول: ۱۹۶۲، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
ژانر تاریخی از همان ابتدای پیدایش سینما مورد توجه بود. کسانی چون دیوید وارک گریفیث در آمریکا یا کسانی چون در ایتالیا، فرانسه یا حتی روسیه سراغ این ژانر رفتند وآن را مدام صیقل دادند. عصر صامت که به انتها رسید، کارل تئودور درایر با فیلم «مصائب ژاندارک» (The Passion Of Joan Of Arc) یک اثر مطلقا هنرمندانه در این ژانر ساخته بود. اما هیچ کدام از این فیلمها نتوانستند به مقیاسی برای دیگر سازندگان تبدیل شوند تا از کلیشههای آنها بهره ببرند. به ویژه فیلم درایر که زیادی هنرمندانه بود و زیادی المانهای فیلمهای دادگاهی را در خود داشت و میتوانست به الگویی برای آن نوع فیلمهای تبدیل شود.
حقیقت این است که ژانر تاریخی به مرور زمان مولفههای بسیاری را خلق کرده بود و علی رغم ظاهر شبیه به هم آثارش مدام از نظر روایی و بصری تغییر ماهیت میداد و با پیشرفت دستور زبان سینما و البته تکنولوژی مدام تغییر میکرد. مولفههایی مانند جنگهای تن به تن یا محاصره کردن یک شهر و نهایتا رودر رویی ارتش دو طرف همواره وجود داشتند اما این فیلم «لورنس عربستان» و دیوید لین بودند که توجه به شخصیتپردازی را به جای توجه تام و تمام به تاریخ در این ژانر جا انداختند.
دیگر نکتهای که «لورنس عربستان» را به فیلم مهمی در ژانر تاریخی میکند، عظمت آن است. حقیقت این است که یک فیلم تاریخی کلیشهای نیاز به این عظمت دارد. فیلم «لورنس عربستان» را با صفتهای بسیاری میتوان به خاطر آورد: عظیم، حماسی، غولآسا، دلربا، درخشان و غیره. چشماندازهای صحرا و تصویر عدهای انسان در میان آن و بالا زدن آستینها برای رام کردن طبیعت سرکش و مبارزه با آن که آرامش آن را به هم زده، از این شاهکار دیوید لین فیلمی ساخته یگانه که هنوز هم فیلم دیگری را توان برابری با عظمت آن نیست.
دیوید لین چنان تصاویر خیره کنندهای از تک افتادگی آدمی در صحرایی عظیم خلق کرده و چنان گام برداشتن شخصیت اصلی خود در زیر آفتاب سوزان را مانند حرکت به سمت مغاک درآورده که نام فیلم تنها جنبهای نمادین نداشته باشد بلکه شخصیت اصلی یا قهرمان داستان به معنای واقعی کلمه در دل فرهنگ جدید و عادتهای مردم بادیه نشین حل شود. در چنین چارچوبی مبارزهی او در برابر دولت متخاصم، دیگر نه یک وظیفهی صادر شده از سلسله مراتب فرماندهی، بلکه مسالهای شخصی است که میتوان به خاطر آن جان داد.
در چنین چارچوبی باید آن مغاک فیلمساز به خوبی پرداخته شود وگرنه محصول نهایی نتیجهای در پی نخواهد داشت. از همان تدوین معروف و برش زدن فیلمساز از کبریت در حال سوختن به صحرای سوزان و خورشید بیرحم بالای سرش، بی وقفه این فضاسازی ادامه دارد اما آن چه که این تصویر را کامل میکند، شخصیت پردازی خوب مردم بادیه نشین در کنار شخصیتپردازی اندازهی قهرمان ماجرا است. برای رسیدن به این منظور، همه چیز به خوبی انجام شده؛ بازیگران درجه یکی برای ایفای نقش این مردم انتخاب شدهاند و آنها هم به خوبی کار خود را انجام دادهاند.
از سوی دیگر دیوید لین مانند فیلم «پل رودخانهی کوای» (The Bridge Of River Kwai) نشان میدهد که به خوبی میتواند از پس سکانسهای شلوغ و ترسیم صحنههای نبرد بربیاید. البته «لورنس عربستان» از این حیث، در مرتبهی بالاتری قرار دارد و تبدیل به استانداردی برای سنجش کیفیت سکانسهایی این چنین شده است. چشمان آبی و مصمم پیتر اوتول او را به گزینهی مناسبی برای ایفای نقش لورنس کرده است. آن رفتار و حرکات ظریفش او را به خوبی در برابر این محیط خشن آسیبپذیر نشان میدهد و در تقابل با زمختی بازیگری مانند آنتونی کویین، شکنندگی وی را به رخ میکشد. همین امر باعث شده تا دستاورد نهایی او بیشتر به چشم بیاید و جدالش با سرنوشت به خوبی ترسیم شود.
«جنگ جهانی اول. انگلیسیها به شدت دنبال آن هستند تا دولت عثمانی را از پا دربیاورند؛ چرا که آنها متحد آلمانها هستند و عرصه را بر انگلستان در آن منطقه تنگ کردهاند. اما این دولت تمایل ندارد که خود به طور مستقیم وارد میدان نبرد شود. آنها این گزینه را که قبایل پراکندهی عرب به جنگ با عثمانیها بروند به این بهانه که سرزمینهای باستانی خود را از ایشان پس بگیرند، بررسی میکنند. اما اول باید این قبایل با هم متحد شود تا شانس پیروزی وجود داشته باشد. پس افسری به نام تی. ئی. لورنس را که اطلاعات بسیاری از فرهنگ مردم خاورمیانه دارد، به آنجا اعزام میکنند …»
۸. ژانر جنایی: «سزار کوچک» (Little Caesar)
- کارگردان: مروین لیروی
- بازیگران: ادوارد جی رابینسون، داگلاس فربنکس جونیور و گلندا فرل
- محصول: ۱۹۳۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
ژانر جنایی در طول تاریخ سینما کم بالا و پایین نداشته است. اولا که ژانری است با حد و حدود بسیار بزرگ که میتواند آثار بسیاری را در دل خود جا دهد. اصلا هر فلیمی که درآن جنایتی رخ دهد، حال این جنایت هر چه که میخواهد باشد، میتواند به نحوی خود را جنایی بداند. پس باید کمی حد و مرز برایش گذاشت و جمع و جورش کرد. دوما ژانر جنایی در بسیاری از منابع با ژانر تریلر یکی دانسته میشود؛ در حالی که جناییها عموما با طرح و شیوهی روایت خود مشخص میشوند، در حالی که تریلر با حال و هوای یک اثر کار دارد.
در این جا معیار ما انتخاب بین فیلمهایی بوده که این سه عنصر را یک جا داشته باشند: اول این که شخصیت اصلی جنایتکار باشد، دوم این که گرههای اصلی توسط اعمالی جنایتکارانه رقم بخورد و سوم گرهگشایی نهایی هم به نحوی با جنایت ارتباط داشته باشد. تازه در این حالت هم باز دایرهی این ژانر بسیار وسیع میشود و از نوآرهای معرکهی دوران کلاسیک تا فیلمهایی چون «مخمصه» (Heat) ساختهی مایکل مان و با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو را در برمیگیرد.
پس علاوه بر المانهای ژانری، قرار بر این شد که المانهای تاریخی هم در تاثیرگذاری نهایی و چرایی سنجش ما وارد شوند تا بتوانیم به نتیجهای منطقی برسیم. «سزار کوچک» فیلمی است که همهی اینها را یک جا در خود دارد و اصلا این ژانر را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرده است. دههی ۱۹۲۰ دههای بود که گنگسترها در چهارچوب سازمانهای تبهکاری در آمریکا جولان میدادند و قدرتنمایی میکردند. اما این حضور در جهان واقعی بازتاب چندانی روی پردهی سینما نداشت. در سال ۱۹۲۷ هم فیلمساز بزرگی چون جوزف فون اشترنبرگ با ساختن فیلم خوبی چون «دنیای تبهکاران» (Underworld) اولین تلاشها برای نمایش زندگی این مردان را کلید زده بود. اما این فیلم «سزار کوچک» بود که به تثبیت این ژانر یاری رساند و باعث شد که فیلمهایی این چنین راهشان را به چرخهی تولید باز کنند.
در آن دوران گروههای مختلف اجتماعی از تاثیر نمایش جنایت بر پرده واهمه داشتند و سعی می کردند که جلوی نمایش زندگی عموما مجلل جنایتکارها را بگیرند تا کسی اغفال نشود. اما «سزار کوچک» کلیشههایی را پایه گذاشت که خیال همه را راحت میکرد. بلافاصله پس از نمایش «سزار کوچک» فیلمهای مهمی با الهام از زندگی تبهکاران راهی پرده شدند؛ از «دشمن مردم» (The Public Enemy) به کارگردانی ویلیام ولمن و بازی جیمز کاگنی تا «صورت زخمی» (Scarface) با بازی پل مونی و کارگردانی هوارد هاکس. همهی اینها در تثبیت این ژانر کمک کردند اما بالاخره این «سزار کوچک» بود که جایگاه پیشگام را داشت و با موفقیتش راه را برای ساخته شدن فیلمهای دیگری با محوریت ظهور و سقوط گنگسترها باز کرد.
در آن زمان مانند امروز امکان نمایش خشونت بر پرده نبود. سینماگران دست به عصا به نمایش زندگی این مردان میپرداختند اما ویلیام ولمن توانست چیزهایی را به این ژانر اضافه کند که بلافاصله به کلیشه تبدیل شدند و تا به امروز هم در فیلمهای مختلف گنگستری قابل مشاهده هستند؛ سناریوی ظهور و سقوط یک گنگستر یکی از این کلیشهها است؛ سناریویی که در فیلمی جدید مانند «پیاز شیشهای: یک چاقوکشی رازآلود» (Glass Onion: A Knives Out Mystery) هم قایل مشاهده است.
«در دوران رکود اقتصادی، ریکو یکی یکی پلههای ترقی را طی میکند و به عنوان یکی از افراد مهم یک تشکیلات تبهکاری شناخته میشود. او این موفقیت را به خاطر بی رحمیهایش به دست میآورد. او هرچه در سازمانش پیشرفت میکند و ثروتمدتر میشود، به لحاظ اخلاقی سقوط میکند. ریکو از سوی دیگر دوست دارد که یکی از رفقایش را که زندگی سالمی در پیش گرفته به بازی برگرداند. همین موضوع خودش را در تنگنا قرار میدهد. تا این که …»
۹. ژانر اکشن: «اولین خون» (First Blood)
- کارگردان: تد کتچف
- بازیگران: سیلوستر استالونه، ریچارد سرنا و برایان دنهی
- محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
یک فیلم را بیشتر بر اساس حال و هوایش اکشن میدانند تا مولفههایی بصری یا روایی. اگر فیلمی سکانسهای زد و خورد یا تعقیب و گریز داشته باشد، عموما اکشن نامیده میشود یا حداقل آن را فیلمی میدانند که به رغم قرار گرفتن در ذیل ژانرهای دیگر و بهره بردن از خصوصیات آنها، اکشن هم هست. اما این «اولین خون» و سیلوستر استالونه بودند که به ژانر اکشن به عنوان یک ژانر سینمایی و قهرمان اکشن به عنوان یک قهرمان همه فن حریف، هویت دادند. حال سینمای اکشن صاحب الگویی بود که بتواند از آن پیروی کند و فیلمهایی بسازد که مخاطب ویژهی خود را دارند.
پس از اکران «اولین خون» بود که میشد از واژههای تازهای در ادبیات سینمایی استفاده کرد. برای اولین بار قهرمان بزن بهادر قصه برای لذت مخاطب از تماشای همان صحنه درگیر یک دعوا یا مبارزه میشد و سکانس نبردش مقدمهای بر چیز دیگری نبود. در واقع مفهوم تماشای یک فیلم فقط به خاطر اکشن بودنش با فیلم «اولین خون» بود که جا افتاد، وگرنه تا پیش از آن اکشن و خصوصیاتش حکم ادویههای یک فیلم سینمایی را داشتند.
این قضیه وقتی مهم میشود که بدانیم فیلم حتی به بازی با مولفههای ژانرهای دیگر مانند ژانر جنگی هم دست میزند. در «اولین خون» تلاش میشود که تصویر سربازان آمریکایی بازگشته از جنگ را ترمیم شود. سازندگان تا آن جا به این مضمون پایبند هستند که حتی از نمایش ظلم و فشار اعمال شده توسط نیروهای پلیس هم چشمپوشی نمیکنند. در این فیلم سرباز آمریکایی ویتنام رفته، تک و تنها و بیپناه است و مردم هم بیخیال آن چه بر او گذشته، صرفا ناظرانی هستند که به زندگی خود مشغولند. در چنین شرایطی است که رفتار قهرمان فیلم دیگر جنایت نیست، بلکه دفاع از خود تلقی میشود. پس اکشن راه میافتد؛ چون اعمال قهرمانش موجه است.
سکانس ابتدایی فیلم تمام مضمون فیلم را فریاد میزند. سربازی تکافتاده و بیکس کنار جاده قدم میزند. گویی در کشور خودش هم غریبه است. کشورش بعد از جنگ عوض شده و او دیگر آن را نمیشناسد. سکانس ادارهی پلیس که بعد از این سکانس مفصل ابتدایی میآید، ادامهی منطقی افتتاحیهی فیلم است و زمینهسازی لازم برای سکانسهای اکشن فیلم را فراهم میکند. از این پس هر چه که در ادامهی فیلم در مقابل چشمان مخاطب قرار میگیرد، تبحر قهرمان داستان در نبرد و از پا در آوردن دشمنان است که از او قهرمانی اکشن میسازد.
سیلوستر استالونه با بازی در این فیلم، فرنچایز دیگری بعد از درخشش در مجموعه فیلمهای «راکی» (Rocky) برای خود دست و پا کرد و در دنبالههای متعددی با حضور شخصیت اصلی این فیلم یعنی جان رمبو حاضر شد. جان رمبو در این مجموعه فیلمها همان قهرمانی است که آموزش دیده تا از منافع کشورش دفاع کند اما در طول جنگ ویتنام به شکلی اشتباه از او استفاده شده است. حال سردمداران ارتش و سیستمداران به تواناییهای او آگاه شدهاند و میدانند از قدرت ابرقهرمانی او چگونه استفاده کنند. فارغ از همهی اینها قطعا جان رمبو معروفترین شخصیت سینمای اکشن در سطح جهان هم باشد.
«اولین خونن تعدادی از بهترین سکانسهای اکشن تاریخ سینما را در دل خود جای داده است؛ به عنوان نمونه به سکانس تعقیب و گریز با موتورسیکلت که اکنون به سکانسی کلاسیک تبدیل شده است، نگاه کنید. برخی از دیالوگهای فیلم هم فراموش نشدنیاند؛ مثلا در جایی از فیلم کلنل ارتش، مربی رمبو از افسران پلیس میخواهد تا به تعداد کافی کیسهی جنازه با خود ببرند و در پاسخ میشنود: «واسهی چی؟ اون که فقط یک نفره.» و کلنل جواب میدهد: «میدونم، من به خاطر شماها میگم.»
«سربازی تکافتاده و بیپناه به نام جان رمبو که جز نیروهای ویژه در جنگ ویتنام بوده، وارد شهری کوچک میشود. یک افسر گشت پلیس او را با ولگردها اشتباه میگیرد و از وی میخواهد تا شهر را هر چه زودتر ترک کند اما سرباز امتناع میکند و توسط پلیس دستگیر میشود. افسران گشتی او را آزار میدهند و همین باعث میشود که سرباز دست به مقابل به مثل بزند و آنها را به چالش بکشد …»
۱۰. ژانر جنگی: « در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet On The Western Front)
- کارگردان: لوییس مایلستون
- بازیگران: ریچارد الکساندر، لو آیرس و بن الکساندر
- محصول: ۱۹۳۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
ژانر جنگی چند مولفهی ثابت دارد؛ اول حضور سربازان در میدان نبرد. دوم شکلگیری گرهافکنیها و گرهگشایی در دل جنگ، نه در جایی در پشت جبههها. سوم ارتباط بی واسطهی سرباز با لباس یا یونیفرم خود که هویتی یگانه به وی میبخشد. چهارم ارتباط سرباز با سلاحش. برخی مولفههای دیگر هم وجود دارد که گرچه وجودشان الزامی نیست اما در بسیاری از این آثار این ژانر وجود دارند؛ مانند وجود ماموریتی که باید انجام شود. اینها نوع روایتگری یک فیلم جنگی را مشخص میکنند.
«در جبهه غرب خبری نیست» یک تفاوت عمده با بقیهی فیلمهای فهرست دارد؛ تقریبا تمام عناصر حالا کلیشه شدهی ژانر جنگی (همان عناصر بالا) یک جا در این فیلم وجود دارند و اتفاقا خودش هم اول بار این مولفهها را معرفی کرده است. از رابطهی سرباز با سلاح و تفنگش تا انجام ماموریت و تاکید بر سختیهای میدان جنگ تا رعایت سلسله مراتب فرماندهی یا نمایش سکانسهای مفصل نبرد و نقش تعیین کنندهی آنها در پیشبرد داستان، همه و همه اول بار در این فیلم نمایش داده شدند.
حقیقت این است که تا پیش از اکران فیلم، برخی از این مولفهها در آثار دیگری هم دیده میشدند اما سینمای آن زمان تا میتوانست از نمایش خشونت حتی در لانگ شات هم سر باز میزد، پس مستقیما به نمایش میدان نبرد نمیپرداخت. حال فیلمی رسیده بود که هم شخصیتهایش را در مرکز نبردی عظیم قرار میداد و هم به نمایش جنگ در همهی ابعادش میپرداخت. همهی این موارد تقریبا تا به امروز در فیلمهای ژانر جنگی ثابت ماندهاند. پس «در جبهه غرب خبری نیست» ژانر جنگی را به عنوان یکی از ژانرهای مهم به تاریخ سینما هدیه داد.
از سوی دیگر فیلمهایی ذیل ژانر جنگی قرار میگیرند که به جنگهای پس از جنگ جهانی اول بپردازند؛ در واقع به جنگهای مدرن و فیلمهایی که به نبردهای قرون گذشته میپردازند و از آنها در قصهی خود استفاده میکنند، عموما تاریخی هستند. حتی فیلم «لورنس عربستان» هم که قصهاش در دوران جنگ اول جهانی میگذرد، به خاطر تمرکزش بر تاریخ در پیشبرد روایت به جای سکانسهای نبرد و جنگ، بیشتر تاریخی است تا جنگی.
در فیلمهای صامت بسیاری، جنگ حضوری غالب دارد. به ویژه در مستندها که از همان زمان جنگ آمریکا و اسپانیا در اواخر قرن نوزدهم که منجر به پیروزی آمریکا شد و سپس در دوران جنگ جهانی اول در حال نمایش پلشتیهای جنگ بودند. در آثار داستانی هم فیلمهایی چون «تولد یک ملت» (The Birth Of A Nation) از جنگ به عنوان بخشی از روایت خود استفاده میکردند اما آن چه که امروز به عنوان ژانر جنگی در دنیا شناخته میشود، با همین شاهکار لوییس مایلستون موجودیت پیدا کرد.
لوییس مایلستون این فیلم را از کتابی به قلم اریش ماریا رمارک ساخت. کتاب به خوبی زندگی سربازها در میدان نبرد را ترسیم کرده بود و مایلستون هم در نمایش این زندگی سنگ تمام گذاشت. گفته شد که یکی از دلایل تثبیت ژانر جنگی و اصلا هر ژانر دیگری، ظهور یک فیلم موفق با بهرهگیری از المانها آن ژانر است. این هم دیگر دلیلی است که باید «در جبهه غرب خبری نیست» را در این جایگاه قرار داد. پس اگر فیلمهای جنگی دیگری قبل از این فیلم ساخته شده باشند، بنا به دلیل عدم موفقیت در گیشه و نزد منتقدان، چنین جایگاهی پیدا نمیکنند؛ چرا که بالاخره یک اثر موفق به عنوان آغازگر یک ژانر و تثبیت کنندهی کلیشههایش شناخته میشود.
«آلمان. تعدادی نوجوان که توسط معلم خود به حضور در جنگ جهانی اول تشویق شدهاند، برای ثبت نام در جبهههای نبرد ثبت نام میکنند. آنها آرمانهای بزرگ در سر دارند و فکر میکنند که به افتخارات بزرگ خواهند رسید اما خیلی زود متوجه میشوند که جنگ چهرهی دیگری هم دارد …»
لیست خیلی خوبی بود و هر ۱۰ فیلم ارزشمند هستند. البته نظر من درباره ژانر اکشن فیلم هفت ساموراییه ولی اولین خون هم فیلم خوبیه. باتشکر.
درست میفرمائید، هفت سامورایی تمام المانهای ژانر اکشن را یک جا دارد، اما به عنوان فیلمی اکشن شناخته نمیشود. هنوز هم همه آن را فیلمی چامبارا یا جیدای گکی میدانند. اگر معیار این باشد، میتوان به عقبتر و عقبتر رفت و سرقت بزرگ قطار به سال ۱۹۰۳ را هم اکشن دانست که طبعا چنین نیست فیلمی وسترن است با لحن اکشن. در متن ذیل اولین خون عرض کردهام که معیار انتخاب، هویت بخشیدن به ژانر اکشن به عنوان گونهای متفاوت از دیگر ژانرها ست، نه کیفیت سینمایی