۱۰ فیلم گنگستری برای طرفداران سریال «سوپرانوز»
سریال «سوپرانوز» (The Sopranos) در کنار سریال «شنود» (The Wire) انقلابی در پخش سریالهای تلویزیونی در قرن حاضر به وجود آوردند. هر دو سریال ناگهان مخاطب تلویزیون را با داستانهایی مواجه کردند که فقط کارشان سرگرم کردن او نبود و حواس جمع وی را طلب میکرد. «سوپرانوز» در بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۷ در شش فصل و در مجموع ۸۹ اپیزود پخش شد و مخاطبی جهانی یافت. البته امروزه به شهرت آن روز به روز اضافهتر میشود و گویی در عصر تسلط فضای مجازی که کلیپهای مختلف از فیلمها و سریالهای مختلف مدام دست به دست میشوند، حیات تازهای پیدا کرده است و مخاطب جوانتر را هم به پای سریال میکشاند. در چنین قابی پرداختن به ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» ایدهی چندان بدی نمیتواند باشد؛ به ویژه که در این سریال ارجاعهای بسیاری به فیلمهای سینمایی گنگستری وجود دارد.
این روزها اگر موبایل خود را بردارید و سری به شبکههای اجتماعی بزنید با کلیپهای بسیاری مواجه خواهید شد که تکهای از یک فیلم سینمایی یا یک سریال را جدا کردهاند و به اشتراک گذاشتهاند. حال آن کلیپ میتواند حاوی یک دیالوگ عمیق و با معنا باشد یا یک جوک خندهدار. سریال «سوپرانوز» پر است از تکههای این چنینی که میتوانند دست به دست شوند و مخاطب جوانتر ناآشنا با دوران پخش اولیهی سریال را نسبت به آن کنجکاو کنند. اصلا تکههای کلیپهای دار و دستهی اوباش همراه تونی سوپرانو، شخصیت اصلی سریال با بازی جیمز گاندولفینی یکی از محبوبترین کلیپها نزد نوجوانان و جوانان امروزی است.
اما این ماندگاری و توان برقراری ارتباط با نسل تازهتر از توانایی سازندگان سریال در داستانگویی ناشی میشود. بالاخره با سریالی طرف هستیم که بسیاری آن را در مرتبهای برابر با شاهکارهای سینمایی مینشانند و سریال گانگستری شبیه «سوپرانوز» هم کم ساخته نشده است. در ضمن سازندگان سریال قدر درام، قصهی خوب، شخصیتپردازی جذاب، دیالوگهای حساب شده، طنز به موقع و در کل قصهگویی درجه یک را میدانند. آنها از این که هر قصهای اگر خوب تعریف شود، مخاطبش را دیر یا زود پیدا خواهد کرد، مطلع هستند. پس سر حوصله قصهی خانوادهای را تعریف میکنند که میتواند جای هر خانوادهی دیگری را بگیرد و به همین دلیل هم میتوان با شخصیتهای آن همذاتپنداری کرد.
این درست که تونی سوپرانو گنگستری اهل نیوجرسی است که آدم میکشد و در ظاهر جایی برای همذاتپنداری باقی نمیگذارد اما سازندگان سریال برای تعریف کردن قصهی او به سراغ داستانهای پر از خلاف و دوز و کلکش نرفتهاند. در لایههای عمیقتر این متن، او مردی است اهل خانواده که مشکلات خودش را دارد. گاهی با همسرش نمیسازد و گاهی عاشقانه او را دوست دارد، دختر نوجوان و پسر نوجوانش با او سر ناسازگاری دارند، از مشکلاتی که با مادرش داشته رنج بسیار میبرد و در نهایت باید خانوادهای را که همه چیزش معمولی است، کنترل کند. او همان قدر درگیر مشکلات گنگستری و سر به نیست کرده جنازهها و فرار از دست مجریان قانون است که درگیر جور کردن شهریه کالج دخترش. پس میتوان با او همراه شد و گاهی خود را در وی دید.
از آن سو تمام اعضای خانوادهی او هم مانند انسانهای معمولی رفتار میکنند. همسرش همان مشکلاتی را دارد که هر زنی پس از ورود به دنیای بزرگسالی و مواجه شدن با آستانهی دنیای کهنسالی میتواند داشته باشد. فرزندان تونی همان قدر غر میزنند که هر پسر یا دختر نوجوان دیگری. پدر و مادر تونی همان قدر با او بد تا کردهاند که هر پدر و مادر عاشق فرزندی میتواند به اشتباه چنین کند و نامش را عشق بگذارد. و در آخر دوستان و زیر دستان تونی هم همان طور با او رفتار میکنند که هر دوست دیگری در هر جای دنیا. اصلا همین معمولی بودن آنها در یک دنیای معمولی با شغلی نامعمول است که سریال «سوپرانوز» را تا این حد جذاب میکند و ما را وا میدارد لیستی از ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» کار کنیم.
از همین جا است که ایدهی رفتن تونی پیش روانکاو و روانشناس جذاب میشود. ما در همین فهرست سراغ فیلمی خواهیم رفت که در قالب کمدی گنگستری را نشان میدهد که پیش روانکاو میرود. اما «سوپرانوز» با این موضوع به شکل کمدی برخورد نمیکند. اول به نظر میرسد که چنین است اما رفته رفته معلوم میشود که سردستهی یک تشکیلات گنگستری از همان مشکلاتی رنج میبرد که آدمهای معمولی با آنها دست و پنجه نرم میکنند. اصلا همین ملاقاتها با یک خانم روانشناس خط داستانی جذابی به سریال اضافه میکند که حداقل در سه فصل اول مجموعه یکی از مهمترین جذابیتهای سریال است و در ادامه هم موقعیتهای کمیکی ایجاد میکند که از ترس لو رفتن این ملاقاتها به وجود میآید. بالاخره برای یک گنده لات مافیایی افت دارد که پیش روانشناس برود و به دنبال مداوا باشد!
سریال «سوپرانوز» برای جیمز گاندولفینی موهبتی بود. او از همان آغاز کارش بازیگر با استعدادی نشان میداد. اما نه فیزیک و چهرهی تبدیل شدن به ستاره را داشت و نه کاریزمای آن را. بازی در نقش تونی سوپرانو از آن شاه نقشهایی بود که فقط یک بار در طول عمر هر بازیگری سراغش میآید. درست مثل شخصیت والتر وایت برای برایان کرانستون در سریال «بریکینگ بد» (Breaking Bad). چنین نقشهایی نام بازیگر را در دنیا پر آوازه میکنند اما همواره هم او را زیر سایهی سنگین خود نگه میدارند. بسته به این که نگاه بازیگر به دنیای بازیگری و جهان اطرافش چگونه باشد، این شاه نقشها میتوانند نفرین باشند یا موهبت. برای جیمز گاندولفینی که خیلی زود دنیا را ترک گفت، این نقش قطعا موهبت بود؛ چرا که او فرصت چندانی پس از آن برای عرض اندام نداشت. ما همواره او را یا نام تونی سوپرانو و با آن عصبانیتهای لحظهای و آن مزهپرانیها به خاطر خواهیم آورد. با بازی در قالب مردی که شخصیتهای سریالهای تلویزیونی را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد.
در آخر این که سریال «سوپرانوز» آگاهانه با مولفههای فیلمهای گنگستری بازی میکند (از تقلید رفتار گنگسترهای فیلمهای سینمایی معروف توسط بازیگران گرفته تا ایدههای داستانی) و بسیار به آنها ارجاع میدهد. به همین دلیل هم فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» را میشد بیش از این هم ادامه داد و مثلا از «فارگو» (Fargo) ساختهی برادران کوئن گفت که در برخی سکانسهای و قسمتها منبع الهام اصلی سازندگان «سوپرانوز» است. اما ما به همین مقدار رضایت میدهیم. در چنین قابی است که این سریال برای خورههای سینما جذابتر از دیگران میشود.
۱۰. داستانی از برانکس (A Bronx Tale)
- کارگردان: رابرت دنیرو
- بازیگران: رابرت دنیرو، چاز پالمنتیری و لیلو برانکاتو
- محصول: 1993، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
ما رابرت دنیرو را بیشتر به عنوان بازیگر میشناسیم تا کارگردان. او در این جا فیلمی ساخته که آشکارا تحت تاثیر مارتین اسکورسیزی است. بالاخره او و اسکورسیزی نزدیک به ۱۰ تجربهی مشترک با هم دارند و به عنوان یکی از بهترین زوجهای بازیگر / کارگردان در تاریخ سینما شناخته میشوند. البته رابرت دنیرو تمام تلاشش را در این جا کرده که از زیر سایهی مارتین اسکورسیزی خارج شود و فیلم خودش را بسازد. اما آشکارا موفق نشده است. اصلا شاید یکی از دلایلی که کمتر سراغ کارگردانی رفت میتواند همین نکته باشد که او بالاخره جهانبینی ویژهای ندارد اما در هر صورت توانسته فیلم خوبی بسازد که ارزش تماشا کردن را قطعا دارد.
شخصیت رابرت دنیروی این فیلم شباهت زیادی به تونی سوپرانو در سریال «سوپرانوز» با بازی جیمز گاندولفینی دارد. هر دو از مشکلاتی رنج میبرند که در زندگی آدمهای معمولی هم وجود دارد. زندگی آنها فقط زیستن در دنیای گنگستری نیست. دور و بر آنها را کسانی پر کردهاند که هم مانند رفیق و دوست میمانند و هم مثل زیر دست. پس باید هم آنها را کنترل کنند و هم دوستشان بدارند. جهان اخلاقی پیچیدهی گنگستری پشت آنها را خم کرده اما مجبور هستند که دم نزنند و حرفی نگویند. باید همه چیز را پیش خود نگه دارند و از دنیای مردانهی اطرافشان محافظت کنند. در چنین قابی فیلم «داستانی از برانکس» در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار میگیرد.
داستان فیلم «داستانی از برانکس» در دههی ۱۹۶۰ میگذرد. همه میدانیم که آن دوران در آمریکا چه میگذشت. مردم تحت تاثیر جنگ ویتنام و البته ترورهای پیاپی سیاستمداران در دنیایی ترسناک زندگی میکردند. نمیشد به کسی اعتماد کرد و فوبیایی از ترس وحشت همه جا فرا گرفته بود. «داستانی از برانکس» پس زمینهی خود را این دوران قرار میدهد و از جامعهی ایتالیایی- آمریکایی آن دوران میگوید. با بازگشتن به سریال «سوپرانوز» با فصلهایی مواجه میشویم که تونی یا همان شخصیت اصلی کودکیهای خود را به یاد میآورد. این فلاش بکها آشکارا ما را به یاد «داستانی از برانکس» میاندازند تا دلیل دیگری برای قرار گرفتن آن در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» پیدا کنیم.
در عین حال فیلم «داستانی از برانکس» پر است از سکانسهای شوخ و شنگ. نه به این معنا که با اثری کمدی طرف هستیم، بلکه به این معنا که رابرت دنیرو و همراهانش هر جا که توانستهاند شیوهی زندگی گنگسترهای حوالی برانکس و نیویورک را دست انداختهاند و البته کمی هم با تصویری که عالم سینما از آنها ارائه میدهد، شوخی کردهاند. این موضوع هم یکی دیگر از مواردی است که سریال «سوپرانوز» بسیار به سمتش میرود. جا به جا در این سریال در حال تماشای شوخی با تصویر گنگسترها در سینما هستیم و به جز مواردی چون کشتن یکی از همدستان و همراهان یا سکانسهای ملاقاتهای روسای مافیایی، کمتر نشانی از آن تصویر افسانهای از زندگی این اوباش در سریال «سوپرانوز» وجود دارد. در واقع هم سریال «سوپرانوز» و هم فیلم «داستانی از برانکس» در حال اسطورهزدایی از تصویری هستند که سینما سالها از این مردان ساخته و تلاش میکنند که تصویری واقعگرایانهتر از آنها ارائه دهند.
نکتهی دیگر این که نقش اصلی فیلم «داستانی از برانکس» را لیلو برانکاتو بازی میکند که در فصل دوم سریال «سوپرانوز» حضور پر رنگی داشت و در نقش مت ظاهر شده بود. در «داستانی از برانکس» او در قالب مرد جوانی ظاهر شده که دوست دارد از زیر سایهی دیگران خارج شود و برای خودش کسی باشد. این هم قصهای آشنا در سریال «سوپرانوز» است. از کریستوفر با بازی مایکل ایمپریولی تا فرزندان تونی دوست دارند از زیر سایهی تونی خارج شوند و برای خود نامی دست و پا کنند. این هم دلیل دیگری است که باید نام «داستانی از برانکس» در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار بگیرد.
در پایان باید این نکته را اشاره کرد که رابرت دنیرو با همین کارنامهی کوتاهش در عالم کارگردانی نشان داده که کارگردان کاربلدی است. شاید مانند مرادش یعنی مارتین اسکورسیزی از یک جهانبینی ویژه بهره نبرد اما دست کم به لحاظ فنی به ابزار سینما مسلط است و میتواند از پس قصهگویی به شیوهای استاندارد برآید.
«در سال ۱۹۶۰ کودکی ۹ سالهای به همراه خانوادهاش در برانکس نیویورک زندگی میکند. نام این کودک کالاگرو است. او خیلی زود مورد توجه رییس مافیای محلی یعنی سانی قرار میگیرد. روزی کالاگرو سانی را در حال شلیک به فردی و قتل میبیند. کالاگرو در حین بازجویی پلیس سکوت میکند و حرف نمیزند. از این جا است که مافیای محلی به او نزدیک میشوند و تمایل پیدا میکنند که زیر بال و پرش را بگیرند اما …»
۹. خیابانهای پایین شهر (Mean Streets)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: هاروی کایتل، ایمی رابینسون و رابرت دنیرو
- محصول: 1971، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
اگر فیلم «داستانی از برانکس» شبیه به آثار مارتین اسکورسیزی بود، در این جا به سراغ فیلمی از خود او رفتهایم. بسیاری از مواردی که ذیل عنوان قبلی مطرح شد در این جا هم وجود دارند. در این جا هم با داستان جوانانی سر و کار داریم که تمایلی به ماندن زیر سایهی بزرگان ندارند و میخواهند راه خود را پیدا کنند اما نمیدانند چگونه؟ در این جا هم مارتین اسکورسیزی دوست ندارد تصویری اساطیری از دار و دستههای خلافکار نشان دهد. در این جا هم جوانانی در مرکز قاب هستند که سری پر از باد دارند و به بزرگترهایی نیاز است که آنها را نجات دهند. همهی این موارد ما را وا میدارد تا فیلم «خیابانهای پایین شهر» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار دهیم.
اصلا داستان اصلی فیلم «خیابانهای پایین شهر» داستان جوانی با بازی هاروی کایتل است که توسط بزرگ خانوادهاش به کاری فراخوانده میشود تا امورات بخشی از تشکیلات گنگستری او را بر عهده بگیرد. در واقع او واقعا شانس پیشرفت دارد. اما وی آشکارا آمادهی قبول مسئولیت نیست و مدام دردسر درست میکند. در سریال «سوپرانوز» شخصیت اصلی با بازی جیمز گاندولفینی مدام به دنبال این جوانان است تا آنها را نجات دهد. از کریستوفر عضو خانواده خودش گرفته که مدام گند میزند و اگر تونی نباشد به راحتی خود را به کشتن میدهد تا پسر رییس سابق خودش که پس از گیر کردن در یک مخمصه به تونی برای نجات پیدا کردن نیاز پیدا میکند. اما در نهایت سریال «سوپرانوز» دربارهی تونی است؛ مردی که جوانی را رد کرده و حال در دوران بلوغ به سر میبرد و باید کل یک تشکیلات تبهکاری را اداره کند. این در حالی است که مارتین اسکورسیزی یک راست سراغ همان جوانان رفته و کله گندهها را در پس زمینهی قصهاش نگه داشته است.
مارتین اسکورسیزی فیلم خود را وقف ساختن محیطی میکند که چنین جوانان دیوانهای تحویل اجتماع میدهد. جوانانی که انگار زاده شدهاند تا بر اثر رفتارهای اشتباه خود جوانمرگ شوند. این قدم گذاشتن آنها در راه مردن با مرگ آگاهی برخی از شخصیتهای برجستهی تاریخ سینما فرق دارد. برای شخصیتهایی چون جف کاستلو با بازی آلن دلون فقید در فیلم «سامورایی» (Le Samurai) ساختهی ژان پیر ملویل یا شخصیت مانوئل آرتیگز با بازی گریگوری پک در فیلم «اسب کهر را بنگر» (Behold A Pale Horse) به کارگردانی فرد زینهمان این مرگ آگاهی نتیجهی یک نوع بینش فلسفی و نگاه ویژه به دنیا است. این مردان حاضر نیستند تحت هر شرایطی زنده بمانند و آماده هستند که در صورت نیاز مرگ را بر زندگی ترجیح دهند. در واقع این مرگ آگاهی و استقبال از آن نتیجه یک انتخاب آگاهانه است.
این در حالی است که شخصیتهای فیلم «خیابانهای پایین شهر» مطلقا با چنین نگرشی آشنا نیستند. آنها عدهای جوان و اوباش هستند که فقط زبان زور را میفهمند و رفتاری حیوانی دارند. حتی حرکت آنها به سوی مرگ هم ربطی به آگاهی ندارد و گویی درکی از مردن ندارند. فقط نگاه کنید که چگونه جوانکی که رابرت دنیرو نقشش را بازی میکند در سکانس پایانی و در آن تعقیب و گریز اتوموبیل به سمت اسلحهی مهاجمان میرود؛ گویی پسر بچهی بازیگوشی است که کاربرد سلاح گرم را نمیداند و فقط رجز میخواند. این گونه مخاطب گاهی به یاد شخصیت کریستوفر در سریال «سوپرانوز» میافتد که گاهی رفتاری جنونآمیز و ابلهانه دارد و اگر دست تونی پشتش نباشد، خیلی زود توسط یکی از رقبا یا شاید یک خلافکار عادی در خیابان کشته شود. پس باید فیلم «خیابانهای پایین شهر» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار داد.
نکتهی پایانی این که «خیابانهای پایین شهر» از اولین تجربههای مارتین اسکورسیزی در ساختن فیلمهایی است که بعدا به امضای ویژهی خودش تبدیل میشوند. به همین دلیل در این جا و آن جا میتوان کمی خامدستی دید. البته این خام دستی به شکلی جادویی به نفع فیلم تمام شده و از آن اثری ساخته که در عین حال که تلخ و دردناک است، کمی هم لبخند روی لبان مخاطب میآورد. به ویژه که اسکورسیزی در مواقعی واقعا با تصویر شجاع اوباش نیویورکی شوخی میکند و مثلا برخی از رفتارهای شخصیتی که رابرت دنیرو نقشش را بازی میکند، طوری طراحی کرده که چارهای جز خنده برای ما باقی نمیگذارد. این هم مورد دیگری این که «خیابانهای پایین شهر» را به یک فیلم شبیه «سوپرانوز» تبدیل میکند.
«در سال ۱۹۷۳ چهار جوان در محلهی ایتالیای کوچک شهر نیویورک علاقه دارند که گنگستر شوند. این رویای آنها است در حالی که هیچ چیزی از جهان خلافکاران نمیدانند. به همین دلیل مدام خود را به دردسر میاندازند. در این میان یکی از آنها به دلیل رگ و ریشهی ایتالیایی و نزدیکیاش به خانوادهای گردن کلفت این فرصت را دارد که واقعا در دل چنین تشکیلاتی پیشرفت کند. اما لازمهی این امر مسئولیتپذیری و دور شدن از دوستانی است که کاری جز خرابکاری ندارند. تا این که …»
۸. پدرخوانده (The Godfather)
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
- محصول: 1972، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 9.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
«واسه خونوادت وقت میذاری؟ چون مردی که واسه خونوادش وقت نذاره یک مرد واقعی نیست!» این دیالوگ معروف دن ویتو کورلئونه با بازی مارلون براندو خطالب به جانی فونتین را یادتان هست؟ این چکیدهی نگاه مردی است که تمام زندگی و کار خود را وقف رفاه خانوادهاش کرده است. حال این که به این هدف رسیده یا نه موضوع دیگری است. سریال «سوپرانوز» هم دقیقا حول مردی ساخته شده که چنین هدفی دارد. شخصیت اصلی آن مردی است که تمام تلاشش را میکند و حتی حاضر است دستهای خودش را آلوده کند تا فقط خانوادهاش در رفاه باشند. جای دیگری دن ویتو کورلئونه پس از مرگ پسرش سانی آشکارا از این که شکست خورده ناراحت است. از این که نتوانسته رفاه مد نظرش را برای خانواده فراهم کند، گریه میکند. این دقیقا همان چیزی است که تونی سوپرانو تلاش دارد از آن فرار کند. پس باید فیلم مفخم «پدرخوانده» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار داد.
یکی از مضامین مشترک «سوپرانوز» و «پدرخوانده» گره خوردن سرنوشت پدران و پسران است. این که پسران در نهایت یا علیه رفتار پدر میشورند یا این که در همان مسیر قرار میگیرند در هر دو اثر وجود دارد. این موضوع را میتوان از منظر روانشناسی هم بررسی کرد که با توجه به جلسات روانشناسی مداوم سریال «سوپرانوز» مطلب بدی هم نیست اما در این مقال نمیگنجد. فقط به طور خلاصه میتوان به این نکته اشاره کرد که در فیلم «پدرخوانده» جناب دن کورلئونه پسر بزرگش را از دست میدهد و پسر کوچکش به ناچار جای او را در ادارهی امور خانواده و کسب و کار پر میکند. در واقع در «پدرخوانده» تمام اعضای خانواده به ویژه پسران در دل تشکیلات تبهکاری پدر حل شدهاند.
در جای دیگری دن کورلئونه میگوید «تمام عمر تلاش کردم بیتوجه نباشم. زنها و بچهها میتونن بیتوجه باشن، ولی مردها نه!» با مرگ پسرش سانی آشکارا او در این تلاش شکست خورده و نمیتواند سرش را بالا بگیرد اما گویی تونی سوپرانو تمام این نصیحتهای دن ویتو کورلئونه را آویزهی گوش خود کرده و اول از همه خانوادهاش را از تمام کارهایش دور نگه داشته است. فرزندانش حتی نمیدانند شغل پدر چیست و به ویژه دخترش مدام او را بابت کارش بازجویی میکند. پسر هم که از کار پدر خبرهایی دارد از او فاصله گرفته و تونی بدش نمیآید شرایط همین طور ادامه پیدا کند. همسرش هم از بسیاری از اعمال شوهر بیخبر است و حتی محل مخفی کردن پولها و اسلحههای او در منزل را نمیداند. در چنین قابی است که نمیتوان «پدرخوانده» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار نداد.
اما فارغ از همهی اینها هیچ فیلم یا سریال گنگستری ساخته شده پس از «پدرخوانده» را نمیتوان پیدا کرد که نیم نگاهی به این فیلم نداشته باشد. بالاخره تصویر اصلی از یک زندگی مافیایی از آن این فیلم است. این اثر است که آن تصویر افسانهای از دار و دستههای گنگستری را در ذهن مخاطب حک کرده و حال سریالهایی چون «سوپرانوز» قصد شوخی با آن را دارند. در واقع تا این جا مشخص شد که «سوپرانوز» با وجود آن که در خیلی موارد به «پدرخوانده» شباهت دارد، سعی کرده از آن هم فاصله بگیرد و این موضوع در هر صورت نشان میدهد تا چه اندازه تحت تاثیر این شاهکار جاوادانهی فرانسیس فورد کوپولا است.
قرار نیست برای این که یک فیلم شبیه «سوپرانوز» باشد، در همهی موارد با آن نزدیکی داشته باشد. گاهی تلاش برای دور شدن از یک جهانبینی اثری را به دیگری شبیه میکند. مهمترین آنها هم در نمایش مسیری است که بین پدر و پسر در این دو اثر ترسیم میشود. از فصل چهارم به بعد سریال «سوپرانوز» این توقع شکل میگیرد که مسیر پسر تونی به یکی از پسرهای دن ویتو به ویژه مایکل با بازی آل پاچینو شباهت پیدا کند. به ویژه در قسمتهایی که قرار میشود این پسر به ارتش فرستاده شود. احتمالا مایکل هم چنین مسیری در «پدرخوانده» طی کرده که در ابتدا با لباس نظامی حاضر میشود و همه او را قهرمان جنگ مورد خطاب قرار میدهند.
در واقع سازندگان سریال «سوپرانوز» آگاهانه نشانههایی از قرابت به «پدرخوانده» به تماشاگر نشان میدهند و بعد شروع به بازی با این توقع میکنند. البته این از نبوغ آنها میآید. آنها به خوبی میدانند قدم گذاشتن در مسیری که اثر مفخمی چون ساختهی فرانسیس فورد کوپولا پیموده، راهی خطرناک است و هیچ فیلمی توان برابری با آن را ندارد. این نکته مهمترین عاملی است که «پدرخوانده» را تبدیل به یک فیلم شبیه «سوپرانوز» میکند.
«دختر دن ویتو کورلئونه در حال ازدواج است. او مراسم عروسی مفصلی برایش بر پا کرده و همه در حال شادی هستند. مایکل پسر کوچک او هم با لباسهای نظامی از راه میرسد و تمنای دیدن پدر را دارد. اما پدرش، دن ویتو کورلئونه که رییس یک تشکیلات مافیایی است در حال رسیدگی به امور کاری است. پدر قرار میشود برای یک خوانندهی مطرح کاری در هالیوود دست و پا کند و سپس به امورات یک مامور کفن و دفن که تمایل به انتقام گرفتن از کسانی را دارد، میرسد. پس از انجام کارهایش به مراسم میپیوندد و با پسرش دیدار میکند. روز بعد وکیل خانواده برای درست کردن کار آن خواننده در هالیوود از نیویورک عازم لس آنجلس میشود اما …»
۷. روزی روزگاری در آمریکا (Once Upon A time In America)
- کارگردان: سرجیو لئونه
- بازیگران: رابرت دنیرو، جیمز وودز، الیزابت مکگاون و جو پشی
- محصول: 1984، آمریکا و ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
مانند فیلم «پدرخوانده»، «روزی روزگاری در آمریکا» هم یکی از قلههای سینمای گنگستری است. البته تفاوتی در این میان وجود دارد؛ «پدرخوانده» حداقل در نسخهی اول چندان به دنبال ریشهیابی شکلگیری جرائم سازمانیافته در آمریکا نیست. این در حالی است که «روزی روزگاری در آمریکا» دقیقا به دنبال ترسیم مسیری است که نتیجهاش شکلگیری چنین اوباشی شد. بنابراین سرجیو لئونه دوربینش را برمیدارد و از آغاز قرن بیستم شروع میکند و سپس به دوران بحران بزرگ اقتصادی میرسد و جلو میآید تا از ریشه و مسیر شکلگیری دار و دستههای تبهکاری بگوید. سریال «سوپرانوز» هم کاری به این مسیرهای طی شده و سرچشمههای شکلگیری ندارد. پس چرا «روزی روزگاری در آمریکا» یک فیلم شبیه «سوپرانوز» است؟
دلیل اول را باید در وجود یک دار و دستهی تبهکاری در دو اثر جستجو کرد که مدام پشت یک محل کار در ظاهر قانونی یکدیگر را میبینند و برای به دست آوردن پول دست به هر اقدامی میزنند و از گیر آوردن چند صد دلار در ازای کشتن آدمی فروگذار نیستند. اگر نگاهی به هر دو اثر بیاندازید متوجه خواهید شد که در هر دو توجه سازندگان توجه زیادی روی رابطهی این افراد دارند. در «روزی روزگاری در آمریکا» که تمام داستان به همین موضوع اختصاص دارد و در باب رابطهی این رفقا است و سازندگان «سوپرانوز» هم بخشی از قصهی خود را به این روابط در ظاهر کاری و دوستانه اختصاص دادهاند.
از سوی دیگر هر دو اثر توجه بسیاری روی زندگیهای خصوصی این افراد دارند. در «روزی روزگاری در آمریکا» داستان ازدواج و فرجام تلخ یک زندگی عاشقانه از سوی فیلمساز زیر ذرهبین میرود. در «سوپرانوز» هم میتوان چنین جدلهایی را دید. در واقع هر دو اثر به بررسی زیستن در یک محیط خشن و تاثیرش روی روابط فردی میپردازند و از کلیشهها هم فراتر میروند و فقط به نمایش خشونت در دو سو دست نمیزنند. هر دو اثر میدانند که زندگی این افراد پیچیدهتر از این حرفها است. اگر تفاوتی هم در این میانه وجود دارد به عامل دیگری بازمیگردد؛ سازندگان «سوپرانوز» در جستجوی راهی هستند که از زندگی شخصیت اصلی خود یعنی همان تونی سوپرانو به کلیت شیوهی زیستن آدمی در عصر حاضر برسند اما سرجیو لئونه از شخصیتهایش دست مایهای ساخته تا به مسیری که یک کشور در قرن بیستم طی کرده نگاهی بیاندازد. اما در هر صورت نمیتوان این نکات را دید و «روزی روزگاری در آمریکا» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» ندانست.
علاوه بر همهی اینها «روزی روزگاری در آمریکا» اثر تلخی است. ضدقهرمانی دارد که میتوانسته همه چیز داشته باشد اما پشت پا زده به زندگی خودش. او زمانی بخشی از تغییرات بزرگ یک کشور بوده اما با عوض شدن زمانه از قطار جا مانده و حال مجبور است مدام به گذشته زل بزند و حسرت بخورد. او مرد زخم خوردهای است که نمیتواند کسی جز خودش را مقصر وضع امروز و تنهاییاش ببیند و حال که راهی پیش پایش قرار گرفته تا بتواند کمی از دستاوردهای گذشتهاش را جبران کند، متوجه میشود که همه چیز باز هم بازی یک رفیق قدیمی است. از این جا است که او میفهمد در رفاقت هم شانس نیاورده و اصلا شغل او جایی برای عالم رفاقت باقی نمیگذارد. اما افسوس که این درک خیلی دیر به سراغش آمده است. تونی سوپرانوی سریال «سوپرانوز» هم رفته رفته میفهمد که در شغل او کسی دو و برش نیست و تنها است.
در عالم گنگستری آدمی تنهای تنها است. ممکن است خواهر داشته باشد یا عمویی که در ظاهر هوای او را دارد. ممکن است زن و فرزندانی داشته باشد که خلوتش را پر کنند و برای دقایقی او را از تنهایی بیرون آورند. ممکن است مادری داشته باشد که احتمالا زمانی دوستش داشته اما او در نهایت تنهای تنها است. در بزنگاهی رفقایش او را به پلیس خواهند فروخت تا خود فرار کنند یا خواهرش اموالش را بالا خواهد کشید. رقبایش برای کشتنش از هم پیشی میگیرند و خانوادهاش هم در نهایت چشم دیدنش را ندارند. او در بهترین حالت صرفا ماشین تولید پولی است که مایحتاج دیگران را تامین میکند. او در نهایت میفهمد که اگر نمیتواند عشق دیگران را به دست آورد و لایق این دوست داشتن باشد، میتواند آن را با پول بخرد. این تفاوت تونی سوپرانو با دیوید نودلز آرونسون ضد قهرمان فیلم «روزی روزگاری در آمریکا» با بازی رابرت دنیرو است. تونی به خوبی درسش را از امثال نودلز یاد گرفته اما این داستان سوی دیگری هم دارد.
در «روزی روزگاری در آمریکا» شخصیت دیگری هم وجود دارد که نقشش را جیمز وودز بازی میکند. او خیلی زودتر از دوستش یا همان نودلز متوجه میشود که باید سررشتهی امور را طوری به دست بگیرد تا دیگران از او بترسند و وانمود کنند که دوستش دارند. اما در پایان او هم از این همه وانمود کردن و بازی خسته میشود. آیا باید سرنوشت تونی سوپرانو را هم مثل او دانست؟ آیا تونی هم روزی جا خواهد زد و کنار خواهد کشید؟ یا نه، مانند پایان سریال تمام عمرش مجبور میشود با نگاه به پشت سرش و در ترس زندگی کند؟ در چنین قابی باید «روزی روزگاری در آمریکا» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار داد.
« داستان فیلم در سه مقطع مختلف روایت میشود. یکی در دوران کودکی و نوجوانی شخصیت اصلی میگذرد و زمان آن به بعد از جنگ جهانی اول در آمریکا باز میگردد. دوم دوران جوانی او است که بحران اقتصادی شروع شده و دوران منع مصرف مشروبات الکلی است. سوم هم زمان پیری شخصی اصلی است و به دورانی اشاره دارد که آمریکا در اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی در حال پوست انداختن بود. در داستان اول مخاطب با زندگی مردمان در محلههای فقیزنشین نیویورک آشنا میشود و رفاقت تعدادی از بچههای کم سال را میبیند که قصد دارند از راه خلاف پولی به جیب بزنند. در داستان دوم وضع رفقا بهتر شده و حال کسب و کار خلاف خود را دارند و منطقهای را کنترل میکنند و در داستان سوم در حالی که سالها است گروه رفقا از هم پاشیده شخصیت اصلی با نام نودلس به همان محل دوران نوجوانی و جوانی بازمیگردد اما هنوز چیزی از گذشته وجود دارد که وی را آزار میدهد …»
۶. دشمن مردم (The Public Enemy)
- کارگردان: ویلیام ولمن
- بازیگران: جیمز کاگنی، جین هارلو و ادوارد وودز
- محصول: 1931، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
زمانی که فیلم «دشمن مردم» بر پرده افتاد سینمای گنگستری در حال شکلگیری بود و قدمهای اولش را بر می داشت. اگر فیلم جوزف فون اشترنبرگ در سال ۱۹۲۷ یعنی «دنیای زیرزمینی» (Underworld) را اولین تجربهی تمام عیار یک فیلمساز در زمینهی ساختن اثری این چنینی ببینیم، باید فیلمهای «سزار کوچک» (Little Caesar) ساختهی مروین لیروی و با بازی ادوارد جی رابینسون در سال ۱۹۳۱، همین فیلم «دشمن مردم» و البته «صورت زخمی» (Scarface) محصول ۱۹۳۲ به کارگردانی هوارد هاکس و بازی پل مونی را آغازگر اصلی این ژانر سینمایی و شکلدهندهی کلیشههایش بدانیم.
دلیل این امر هم واضح است. تا پیش از آن دوران خبری از دار و دستههای تبهکاری به این شکل نبود. باید اتفاقاتی میافتاد تا زمینهساز ظهور گنگسترها میشد. به عنوان نمونه قانون منع مصرف مشروبات الکلی باعث شد تا این دار و دستهها به قاچاق این مشروبات روآورند و پولهای کلانی به جیب بزنند و سپس از طریق این ثروت برای خود قدرت بخرند. یا این که بحران بزرگ اقتصادی به این گروههای خلافکاری اجازهی سو استفاده داد تا از گردهی جوانان فقیری که فقط به دنبال راهی برای پول درآوردن میگشتند، کار بسیاری بکشند. در چنین چارچوبی فیلمی که در آن زمان ساخته شده چگونه میتواند یک فیلم شبیه «سوپرانوز» دانسته شود؟
برای فهم این موضوع باید به مقدمه بازگشت. گفته شد که سازندگان سریال «سوپرانوز» تا میتوانند با کلیشههای ژانر شوخی میکنند و به آثار برجستهاش ارجاع میدهند. در فیلم «دشمن مردم» شخصیت اصلی فیلم یا همان ضد قهرمانش با بازی جیمز کاگنی مادری دارد. رابطهی این مادر با فرزندش رابطهی پیچیدهای است و در آینده به یکی از کلیشههای رابطهی یک مادر با فرزند گنگسترش در عالم سینما تبدیل میشود. حال به سریال «سوپرانوز» بازگردیم و از منظر دست انداختن کلیشهها به رابطهی تونی سوپرانو با مادرش نگاه بیاندازیم. حال متوجه میشوید که ریشهی آن رابطهی عجیب و غریب بین تونی و مادرش در کجا است. پس دلیلی پیدا شد که «دشمن مردم» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» بدانیم.
از سوی دیگر در بسیاری از آثار گنگستری رابطهی بین اعضای گروه و فراز و فرودهایش، یکی از عناصر پیشرفت داستان است. اصلا واژهی «گنگ» به یک گروه اشاره دارد و بدون جمع شدن چند نفر دور هم، هیچ گنگی تشکیل نمیشود. «دشمن مردم» برخلاف فیلمهای هم دورهاش مانند «سزار کوچک» یا «صورت زخمی» بیشتر روی همین روابط تاکید دارد، در حالی که آنها روی همان شخصیت اصلی خود متمرکز میمانند و دار و دسته را در پس زمینه نگه میدارند. باز هم دلیل دیگری برای ان که «دشمن مردم» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» بدانیم. اما شاید دلیل مهمتر پرداخت شخصیت اصلی با بازی جیمز کاگنی باشد.
او مانند تونی سوپرانو گاهی کودکی است که نیاز به مراقبت دارد. همان قدر که آدم قدرتمندی است و میتواند بدون ذرهای تردید دستور کشتن دیگران را بدهد، میتواند آدم ضعیفی باشد که از تنهایی میترسد. او نسبت به همه شک دارد و از تنهایی رنج میبرد. محبت مادر را باور میکند اما نمیتواند آن سوی خشنش را هم فراموش کند. پس میبینید که هر دو شخصیت افراد پیچیدهای هستند که خصوصیات متناقضی مانند هر کس دیگری دارند و حتی این خصوصیات متضاد گاهی باعث شکلگیری لحظات خندهداری میشود. در چنین چارچوبی مهمترین دلیلی که «دشمن مردم» را به یک فیلم شبیه «سوپرانو» تبدیل میکند همین شخصیتپردازی ضدقهرمان آنها است.
در دههی ۱۹۳۰ میلادی سینمای آمریکا هنوز دوران معصومیتش را سپری میکرد. «دشمن مردم» شاید با متر و معیار سینمای امروز اثر خشنی نباشد اما در دوران خودش به همین دلیل گرد و خاکی به پا کرد و بسیاری از گروههای نگران جامعه را به واکنش وا داشت. آنها واهمه داشتند که نمایش زندگی افراد خلافکار تاثیر خوشایندی روی جوانان نگذارند. در هر صورت و با در نظر گرفتن همهی جوانب نمیتوان از این فیلم توقع نمایش خشونت همه جانبه داشت یا تصور کرد که مانند «سوپرانوز» به نمایش بیواسطهی کشتن و سلاخی کردن دست میزند.
از سوی دیگر داستان «دشمن مردم» ملهم از زندگی آل کاپون است. میدانیم که او مرد خشنی بوده و از هیچ جنایتی فروگذار نمیکرده است. اما تصویر او در این فیلم این گونه نیست. او گاهی در این جا جنبههایی از وجوه انسانی از خود نشان میدهد. طبعا این کار به تصمیم سازندگان بازمیگشته که در حال تلاش برای نمایش تصویری انسانی از کسانی بودند که از بد روزگار به خلاف رو آوردند. در «سوپرانوز» هم میتوان چنین چیزی را دید. همان فلاش بکها که گذشتهی تونی را نمایش میدهد و به زندگی پدرش میپردازد نشان میدهد که او هیچ راهی جز قدم گذاشتن در مسیر خلافکاری جلوی خودش ندیده است. به همین دلیل هم دوست دارد فرزندش درس بخواند یا به ارتش بپیوندد تا گزینههای بیشتری برای انتخاب داشته باشد. این هم دلیل دیگری است تا «دشمن مردم» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار دهیم.
«در دههی ۱۹۰۰ میلادی یک جوان ایرلندی- آمریکایی در شهر شیکاگو به نام تام پاورز به همراه رفیق قدیمیاش مت دویل دست به یک سرقت کوچک میزنند. همین موضوع باعث میشود که آنها مورد توجه یک دار و دستهی محلی خلافکاری و رییس آنها قرار بگیرند. این رییس از آن دو می خواهد که دست به سرقت دیگری بزنند که این بار بزرگتر است. اما سرقت درست پیش نمیرود و آنها برای کم به نزد رییس بازمیگردند اما …»
۵. ایرلندی (The Irishman)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: رابرت دنیرو، آل پاچینو، جو پشی و هاروی کایتل
- محصول: 2019، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95٪
این دومین فیلم مارتین اسکورسیزی در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» است و اگر فیلم قبلی ملهم از اتفاقاتی واقعی بود این یکی بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده است. در اثر قبلی که همان «خیابانهای پایین شهر» بود اسکورسیزی تازه داشت مشق ساختن آثار گنگستری میکرد. حال در زمان ساختن «ایرلندی» در اوج پختگی است. نکته این که در اوج پختگی هم هنوز روحیهای جوان دارد و به دنبال تجربه کردن است. پس دوربینش را برمیدارد و با تسلط کامل سراغ داستانی طولانی میرود و به سازندگان دیگر نشان میدهد که چگونه میتوان فیلمی چنین پیچیده با قصهای تو در تو ساخت و باز هم سر در گم نشد و اثری منسجم تحویل داد. حتی اگر «ایرلندی» را دوست هم نداشته باشید نمیتوانید منکر استادی اسکورسیزی شوید. او با ساختن همین فیلم نشان میدهد که سینما چیست و چگونه باید فیلم ساخت.
از همهی اینها که بگذریم «ایرلندی» در موارد بسیاری یک فیلم شبیه «سوپرانوز» است. از همان رابطهی بین اعضای یک تشکیلات تبهکاری با یکدیگر و رقابت با دشمنان و تلاش برای فرار از دست قانون که لازمهی این زندگی پر از هیجان است گرفته تا نمایش پیشرفت مردی در دل یک تشکیلات سازمان یافته. شخصیت اصلی فیلم «ایرلندی» زمانی کارش را به عنوان خلافکار شروع میکند که هنوز یک پادوی ساده است. او که قبلا راننده بوده به صورت تصادفی با یکی از گردن کلفتهای مافیایی آشنا میشود و به سراغ وی میرود و جذب آنها میشود و رفته رفته پیشرفت میکند.
برای پیدا کردن این نکته که چرا «ایرلندی» یک فیلم شبیه «سوپرانوز» است باید کمی عمیقتر نگاه کرد و سری به فصلهای اول این سریال زد. در فصل اول تونی سوپرانو که مشخص است شخصیت اصلی است، هنوز به ریاست نرسیده. پس از مرگ رییسش هم هنوز چنین عنوانی ندارد و عمویش امور را در اختیار گرفته است. او بعدا از بیماری و دادگاههای متعدد عمویش استفاده میکند که پشت پرده بتواند گرداندن امور را در اختیار بگیرد و رییسی پشت پرده باشد. چنین مواردی را میتوان در «ایرلندی» هم دید؛ سر نخ تمام امور عموما دست مردانی است که در سایه زندگی میکنند.
آن سو تر تونی سوپرانو مدام با پیمانکاران مختلف دست در گریبان است. اصلا در ظاهر خودش گردانندهی یک شرکت پیمانکاری است. البته میدانیم که این قضیه صرفا برای رد گم کنی و سر پوش گذاشتن روی اعمال خلاف و پول شویی است. با حضور شخصیت آل پاچینو در فیلم «ایرلندی» که رییس یک اتحادیهی بزرگ است، چنین مواردی سر از قصهی آن فیلم هم در میآورند تا بیشتر با یک فیلم شبیه «سوپرانوز» مواجه شویم. گرچه تشکیلات تونی سوپرانو در حد یکی دو محله و نهایتا یک شهر با این پیمانکاران و اتحادیهها سر و کله میزند و خلافکاران «ایرلندی» اتحادیههایی به وسعت آمریکا را در اختیار دارند.
نکتهی دیگر این که یکی از معضلات همیشگی دار و دستههای خلافکاری ترس از خبرچینی است. به همین دلیل وفاداری تا پای جان یکی از مسائل تکراری در فیلمهای گنگستری است. برخی از آثار اصلا روی همین موضوع مانور میدهند و تمام قصه را به همین مسالهی وفاداری اختصاص میدهند و از زوایای مختلف به آن نزدیک میشوند و برخی فیلمهای دیگر فقط اشارهای گذرا به آن میکنند. در جا به جای سریال «سوپرانوز» این مسالهی وفاداری مطرح میشود و اصلا یکی از دغدغههای اصلی تونی سوپرانو وفاداری نزدیکانش است و بعد از این که متوجه میشود یکی از نزدیکترین رفقایش او را به پلیس فروخته، زندگیاش از این رو به آن رو میشود.
«ایرلندی» اما بیشتر روی این موضوع تاکید دارد. شخصیت اصلی فیلم در ابتدا در خانهی سالمندان حضور دارد و فیلم هم تاکید میکند که همهی افراد مرتبط با خلافکاریهای او و دار و دسهی سابقش مردهاند و دیگر در جهان نیستند تا محاکمه شوند. اما باز هم این مرد یا همان پیرمرد حاضر نیست دم بزند و وفاداریاش را فراموش کند. پس میبینید که باید «ایرلندی» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار داد. نکتهی دیگر در تایید این شباهت تلختر شدن فیلم «ایرلندی» با هر چه پیش رفتن داستان و تلختر شدن «سوپرانوز» در فصلهای انتهایی است. «ایرلندی» مانند «روزی روزگاری در آمریکا» در باب زندگی مردانی است که تمام عمر روح خود را به شیطان فروختهاند و در عوض چیز چندانی به دست نیاوردهاند و حال زل زدهاند به در تا آمدن فرشتهی مرگ را انتظار بکشند. به نظر میرسد که سرنوشت تونی سوپرانو هم همین است.
او هم باید گوشهای بنشیند و متنتظر باشد که بالاخره تنها شود و انتظار بکشد تا مرگ از راه برسد و نجاتش دهد. همان اتفاقی که برای عمویش میافتد. در ضمن نمیتوان این دو اثر را دید و به بازی بازیگران آنها توجه نکرد. گویی «ایرلندی» و «سوپرانوز» از این نظر هم قرابتهایی دارند و گاهی بازیگران آنها در نمایش رفتار یک گنگستر با کمی اغراق در برابر دوربین ظاهر میشوند که البته به دلیل ساختار نمایشی آنها کاملا درست است.
«در اواخر قرن بیستم فرانک شیران که اکنون پا به سن گذاشته، در یک مرکز نگهداری از سالمندان زندگی میکند. او زمانی برای خودش گنگستر سرشناس و پر قدرتی بوده. حال آن دوران را به یاد میآورد. پس از بازگشتن از جنگ دوم جهانی فرانک مشغول به کار به عنوان راننده میشود. روزی به طور ناگهانی با یکی از افراد ردهی بالای مافیایی روبهرو میشود و به او کمک میکند. حال این مرد هم قصد دارد که به فرانک کمک کند. او به فرانک پیشنهاد کار میدهد. کاری که در ظاهر دردسری ندارد اما پول خوبی برایش به همراه دارد. فرانک با اکراه قبول میکند و این گونه زندگیاش به عنوان یک گنگستر آغاز میشود …»
۴. تقاطع میلر (Miller’s Crossing)
- کارگردان: برادران کوئن
- بازیگران: گابریل بیرن، مارسیا گی هاردن، جان تورتورو و آلبرت فینی
- محصول: 1990، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪
یکی از خصوصیات ویژهی برادران کوئن، بهره بردن از نوعی کمدی سیاه و شوخطبعی تلخ است که در تمام آثار آنها جاری است. در واقع برادران کوئن شوخی را در مکانها و زمانهایی میجویند که در ظاهر هیچ جایی برایش وجود ندارد. همین هم آنها را به فیلمسازانی منحصر به فرد تبدیل میکند. سریال «سوپرانوز» از این منظر نه تنها به فیلمهای برادران کوئن شباهت دارد بلکه اساسا تحت تاثیر آنها است. حال اگر توجه کنیم که فیلم مورد اشاره در این جا یک اثر گنگستری ساختهی برادران کوئن است و سریال «سوپرانوز» هم کارش را از سال ۱۹۹۹ شروع کرده و ظاهرا شکلگیری ایدهاش هم از سال ۱۹۹۶ آغاز شده، متوجه میشوید که چرا باید «تقاطع میلر» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» دانست. بالاخره باید یکی از منابع الهام «سوپرانوز» را همین فیلم دانست.
کمدی سیاه به دستهای از کمدیها اشاره میشود که در یک بستر تلخ و غیر کمیک به دنبال خلق شوخی و گرفتن خنده از مخاطب هستند. حال با سر زدن به دو اثر مورد بحث ما متوجه خواهید شد که هر دو چنین هستند. هم برادران کوئن در آثار مختلف خود و به ویژه این یکی مدام مخاطب را در یک بستر تلخ و حتی ترسناک به خنده میاندازند و هم سازندگان سریال «سوپرانوز». در تمام این نوشته و جا به جا به این نکته اشاره شد که سازندگان «سوپرانوز» گاهی مولفههای سینمای گنگستری را دست میاندازند. این دقیقا کاری است که برادران کوئن هم انجام میدهند و این هم دلیل دیگری است که باید اثر آنها را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» نامید.
یکی دیگر از اشتراکات دو اثر، اغراق در تیپسازی و شیوهی اجرای برخی از بازیگران است. در سریال «سوپرانوز» شخصیتهایی چون پل با بازی تونی سیریکو و سیلویو با بازی استیون ون زنت حضور دارند که تمام رفتارشان با اغراق همراه است و عملا بخشی از بار شوخیهای سکانسهای کمدی را هم این دو به دوش میکشند. حال در «تقاطع میلر» هم میتوان چنین شخصیتها و چنین اجراهایی را دید. از شخصیت برنی با بازی جان تورتورو گرفته تا شخصیت جانی کاسپر با بازی جان پولیتو که همه چیزشان پر از اغراق است و عملا بخش عمدهای از بار کمدی فیلم را به دوش میکشند. این چنین «تقاطع میلر» بیش از پیش به یک فیلم شبیه «سوپرانوز» تبدیل میشود.
«تقاطع میلر» اقتباس استادانهی برادران کوئن از رمانهای هاردبویلد است. داستان در دههی ۱۹۳۰ و در شهر بینام و نشانی میگذرد که هیچ چیزش سر جایش نیست. در این میان دار و دستههای خلافکاری به جان هم افتادهاند و این وسط مردی حضور دارد که مانند قلندری از این سو به آن سو میرود و سعی میکند که نظم را بازگرداند. در ظاهر شباهتهایی هم با فیلم «یوجیمبو» (Yujimbo) شاهکار آکیرا کوروساوا دارد اما در اصل اقتباسی است از دو رمان دشیل همت؛ رمانهای «خرمن سرخ» و «کلید شیشهای». دشیل همت استاد ساختن جهانهای تیره و تاری بود که فقط یک نفر قانون حاکم بر آن را میداند و تازه او هم نمیتواند از خطراتش جان سالم به در برد یا دست کم زخمی از این شرایط برندارد.
این مورد به درد برادران کوئن خورده و آنها توانستهاند اثری در باب شهری تاریک خلق کنند که میتواند هر جایی باشد. شهری که در آن همه حاضر هستند برای به دست آوردن کمی موفقیت دست به هر جنایتی بزنند و اگر کسی چنین نکند و کمی انسانیت داشته باشد، خطرناک تشخیص داده میشود. از سوی دیگر باید توجه داشت که «تقاطع میلر» با وجود برخورداری از تمام این موارد اثر چندان شناخته شدهای در کارنامهی برادران کوئن نیست. اما اگر آن را ندیدهاید قطعا به تماشایش بنشینید تا متوجه شوید که چه جواهری است. به ویژه که بازی بازیگرانش هم عالی است. جان تورتورو مانند همیشه بینظیر است. آلبرت فینی در کهنسالی هم هنوز آن کاریزمای کافی برای در اختیار گرفتن هر قابی را دارد و چهرهی خسته و گرفتهی گابریل برن در قالب شخصیت اصلی هم درست همان کسی است که باید باشد. او درست همان ضدقهرمانهایی است که یک فیلم نوآر به آنها نیاز دارد.
در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» کمتر اثری ارتباطی به سینمای نوآر دارد. خود «سوپرانوز» هم کاری به این حال و هوا ندارد. اما اگر از تماشای سریال «سوپرانوز» لذت بردهاید و در عین حال دوستدار سینمای نوآر هم هستید، فیلم «تقاطع میلر» حسابی شما را غافلگیر خواهد کرد. چرا که از هر دو چیزهایی درونش وجود دارد.
«لیو پیرمردی است که تمام سررشتهی امور شهر در دستان او است. اما او دشمنی به نام جانی کاسپر دارد که آماده است تمام دستاوردهای او را از دستش بقاپد و جایش را در مقام قدرت بگیرد. نقطه ضعف لیو مردی است به نام برنی که برای جانی کار میکند و یک خلافکار خرده پا است. جانی از لیو میخواهد که برنی را به دلیل نافرمانی بکشد اما لیو از این عمل سر باز میزند چرا که خواهر برنی معشوقهی لیو است و این خواهر هوای برادرش را دارد. جانی تهدید به اعلام جنگ میکند و لیو از مشاورش تام میخواهد که فکری به حال این موضوع کند. تام هم توصیه میکند که لیو باید برنی را بکشد اما لیو باز هم نمیپذیرد و جنگ آغاز میشود …»
۳. اینو تحلیل کن (Analyze This)
- کارگردان: هارولد رمیس
- بازیگران: رابرت دنیرو، بیلی کریستال و لیسا کودرو
- محصول: 1999، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
همزمانی اکران فیلم «اینو تحلیل کن» با پخش سریال «سوپرانوز» در یک سال نکتهی جالبی است. خط اصلی داستانی «اینو تحلیل کن» روایت یک سرکردهی گردن کلفت مافیایی است که دچار فروپاشی روانی شده و همین میتواند روی قدرت رهبریاش تاثیر منفی بگذارد. حال به ناچار مجبور میشود نزد روانشناس برود و خود را مداوا کند. از آن سو یکی از جذابترین خطوط روایی «سوپرانوز» هم چنین چیزی است. پس باید «اینو تحلیل کن» را در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» قرار داد. گرچه روانشناس فیلم «اینو تحلیل کن» مردی آرام و موقر است و روانشناس «سوپرانوز» زنی که باعث میشود تونی سوپرانو، شخصیت اصلی داستان به او دل ببازد.
همین تفاوت در انتخاب جنسیت روانشناس ما را به تفاوت رویکرد سازندگان هم میرساند. سازندگان «اینو تحلیل کن» بیشتر به دنبال ساختن اثری کمدی هستند که سرچشمهی سکانسهای خندهدارش قرار گرفتن یک فرد در موقعیتی ناجور است. مرد قدرتمندی را تصور کنید که بر رفتار خود مسلط نیست و فقط روانشناسش میتواند او را آرام کند تا تصمیمات درستی بگیرد. پس این مرد مدام پای جناب روانشناس را به مکانهای ناجوری که اعمال خلاف در آنها انجام میشود، میکشاند و از این موقعیتهای عحیب، کمدی خلق میکند. از آن سو جناب روانشناس هم به دلیل ترس از قدرت سرکردهی مافیایی و بلایی که ممکن است سرش بیاید و هم به دلیل پایبندیاش به اخلاق پزشکی که او را از افشا کردن رازهای بیمارش بازمیدارد و البته تمایلی که به درمان این بیمار دارد، با مرد همراه میشود. در این جا اصلا قرار نیست رابطهی بیشتری بین روانشناس و گنگستر ایجاد شود و همین که کمی همه چیز به سمت رفاقت و درک متقابل میل کند، کافی است.
اما «سوپرانوز» دنبال مسیر دیگری است. اصلا از جایی به بعد حضور زنی در مقام روانشناس باعث مشکلات تازهای برای تونی سوپرانو میشود و او را با تمایلات تازهای روبه رو میکند که کم دردسرساز نیستند. به نظر میرسد از جایی به بعد تونی تنها راه از بین رفتن مشکلات زناشویی خود را ارتباط برقرار کردن و دل بستن به این روانشناس میداند. در حالی که این خانم دکتر آگاهانه میداند این ابراز علاقه جدی نیست و تونی به دلیل این که به راحتی میتواند خود را در برابر او بروز دهد و این شانس را با هیچ کس دیگری در زندگی حتی همسرش ندارد، تصور میکند که به خانم دکتر دلبسته است. همین خط روایی و عوض شدن مداوم شکل ارتباط تونی با این روانشناس و حضور گاه و بیگاه او در زندگی تونی و البته مشکلاتی که خودش با آنها دست و پنجه نرم میکند، بخشی از زیباییهای سریال «سوپرانوز» است که در ذهن میمانند.
اما علاوه بر این خط روایی مشابه، دلیل قرار گرفتن «اینو تحلیل کن» در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» به همان رویکرد پارودیک و دست انداختن شمایل گنگسترها باز میگردد. این رویکرد پارودیک در هر دو اثر جلوههایی از یک کمدی سیاه را دارد اما سازندگان «اینو تحلیل کن» بیشتر به دنبال ساختن اثری عامهپسند و خوشایند هستند و به همین دلیل هم تمایلی به نمایش خشونت ندارند و دوست دارند که فقط از موقعیت ناجور پیش آمده برای دو شخصیت اصلی داستان خود، خنده بیرون بکشند. برای لحظهای تصور کنید که مردی قدرتمند تمام تلاشش را میکند تا بر اوضاع مسلط باشد و اگر کوچکترین نقطه ضعفی از خود نشان دهد، دچار مشکل خواهد شد. حال این مرد که همه رویش حساب میکنند و اتفاقا فردی سنتی است، سر از مطب یک روانشناس در آورد. همین برای هارولد رمیس و گروهش کافی است.
در حالی که سازندگان «سوپرانوز» از این موقعیت ناجور به دیدی کلیتر میرسند و اصلا گاهی خلافکار بودن تونی را کنار میگذارند و از فشار زندگی روی مردی میگویند که باید زندگی دیگران را تامین کند و افراد بسیاری به توان او و قدرتش وابسته هستند. در چنین قابی شیوهی زیست انسان مدرن هم زیر ذرهبین میرود و «سوپرانوز» در همان اتاق روانشناس تبدیل به سریالی در باب زندگی آدمی، با تمام خوشیهای کوچک و بزرگ و مشکلات کوچک و بزرگش میشود. پس تمایل «سوپرانوز» بیشتر روی تاکید بر یک کمدی سیاه است که گاهی لبخندی روی لبان تماشاگر مینشاند و هیچگاه به سمت کمدی محض پیش نمیرود.
رابرت دنیرو پر تکرارترین نام این فهرست است و باز هم بعد از این فیلم از او خواهیم گفت. کارنامهی رابرت دنیرو نشان میدهد که او بیش از هر کس دیگری در شکلگیری تصویر ذهنی مخاطب از گنگسترها در عالم سینما نقش داشته است. این مقاله هم که به سریالی گنگستری ارتباط دارد. پس تکرار مداوم نام او امری طبیعی است. از سوی دیگر رابرت دنیرو در ادامهی همین داستان باز هم در کنار بیلی کریستال قرار گرفت و در اثر دیگری که ادامهی این یکی است ظاهر میشود. نام آن یکی را «اونو تحلیل کن» (Analyze That) گذاشتند که اگر از تماشای این یکی لذت بردید، میتوانید نسخهی شمارهی دو را هم ببینید. در هر صورت «اینو تحلیل کن» در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» یکی از نزدیکترینها به آن سریال است.
«یک سرکردهی قدرتمند مافیایی دچار فروپاشی روانی میشود و دیگر نمیتواند کنترل امور را به دست بگیرد. او واهمه دارد که افراد زیر دست و رقبایش از این موضوع آگاه شوند و از این ضعفش علیه .ی استفاده کنند. این مرد تصمیم میگیرد که به روانشناس مراجعه کند و راهی برای درمان بیابد. اما مشکل این جا است که او آدمی سنتی است و به روانشناس باور ندارد و این را آخرین راه میپندارد. از سوی دیگر اگر دیگران بفهمند که او به روانشناس مراجعه میکند، مشکلات بزرگتری پیدا خواهد کرد. در ضمن این مرد نمیداند که می تواند به دکترش اعتماد کند یا نه؟ همهی اینها این گنگستر را در موقعیت ناجوری قرار داده است. در نهایت تصمیم به مراجعه میگیرد و …»
۲. رفقای خوب (Goodfellas)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: ری لیوتا، جو پشی، پل سوروینو و رابرت دنیرو
- محصول: 1990، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
این سومین فیلم مارتین اسکورسیزی در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» است. بعد از رابرت دنیرو که در همین فیلم هم حضور دارد، نام او بیش از هر کس دیگری تکرار شده که امری طبیعی است. بالاخره مارتین اسکورسیزی عمری را صرف ساختن آثار گنگستری کرده و تنها تفاوت عمدهی آثار وی با سریال «سوپرانوز» در این است که داستان «سوپرانوز» عمدتا در نیوجرسی میگذرد و عمدهی فیلمهای مارتین اسکورسیزی در نزدیکی نیوجرسی یعنی نیویورک جریان دارند. البته تفاوت شیوهی زندگی در این دو شهر بسیار زیاد است و عمدا سازندگان «سوپرانوز» به سراغ نیوجرسی رفتهاند تا بتوانند بیشتر روی زندگی شخصیت تونی سوپرانو متمرکز شوند و از آن زندگی پر هیاهوی نیویورکی فاصله بگیرند.
همین زندگی پر هیاهو دستمایهی اصلی ساخته شدن فیلم «رفقای خوب» است. مارتین اسکورسیزی شتابی متناسب با سرعت زندگی در نیویورک به فیلمش تزریق کرده و اثری ساخته که گاهی روند پیشرفت داستانش آگاهانه سرسامآور میشود. این در نقطه مقابل روند پیشرفت داستان در اکثر اپیزودهای سریال «سوپرانوز» است. در سریال «سوپرانوز» گاهی هیچ اتفاقی نمیافتد. آدمهای سر گردان از این سو به آن میروند یا مدتها منتظر پیشامدی در اتاقی دور هم جمع میشوند و مدام حرف میزنند و حرف میزنند. در چنین قابی شاید به نظر برسد که نباید فیلم «رفقای خوب» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» دانست. این تفکر اشتباه است چرا که همهی «رفقای خوب» ریتم سرسامآورش نیست و همهی «سوپرانوز» کلافگی شخصیتهایش.
در داستان «رفقای خوب» خانواده نقشی کلیدی دارد. بخش عمدهای از زمان داستان به ارتباطات خانوادگی دار و دستههای گنگستری ارتباط دارد. آنها که عمدتا مانند شخصیتهای سریال «سوپرانوز» ایتالیایی هستند، مدام دور هم جمع میشوند و همیشه سر میزهایی با غذاهای رنگارنگ حاضر هستند. در سریال «سوپرانوز» و فیلم «رفقای خوب» بخش عمدهای از داستان به زندگی زنان افراد دار و دستههای تبهکاری و شیوهی زیست آنها اختصاص دارد. مخاطب با سکانسهای متنوعی از خرید کردنهای آنها، دور هم جمع شدنهایشان و غذا پختنهای هر کدام مواجه میشود. از سوی دیگر در هر دو اثر خبری از مردان با وفا نیست و این یکی از مشکلات دائمی این مردان با همسرانشان است.
زنان دار و دستههای خلافکار در هر دو اثر مجبور هستند با مردانی خیانتکار زندگی کنند و دم نزنند و گاهی هم اگر کم میآورند، غری میزنند و دیگر تمام. علاوه بر این موضوع رابطهی میان خود مردان هم در هر دو اثر بسیار به هم شباهت دارد. هم در سریال «سوپرانوز» و هم در فیلم «رفقای خوب» با مردانی طرف هستیم که خصوصیات اخلاقی مختلفی دارند و در عین حال مدام در حال کشتن و سرقت و قاچاق و اعمال جنایتکارانهاند؛ یکی خشن است و یکی شوخطبع، یکی بیپروا است و دیگری محافظهکار، یکی به هیچ اصولی معتقد نیست و دیگری باورهایی خرافی دارد و همیشه یکی هم هست که مدام حرف میزند و حرف میزند. در چنین قابی رفاقتهای مردانهی عدهای اوباش زیر ذرهبین فیلمساز میرود. پس باید «رفقای خوب» را یک فیلم شبیه «سوپرانوز» دانست.
در فیلم «خیابانهای پایین شهر» از مارتین اسکورسیزی که در همین فهرست وجود دارد رابطهی بین افراد تبهکار در ردههای بسیار پایین زیر ذرهبین فیلمساز بود. برخی از آنها حتی بخشی از گروه مافیایی هم نبودند و تقلا میکردند تا جایی برای خود باز کنند و نامی و شهرتی به هم بزنند. فیلم «رفقای خوب» هم چنین آغاز میشود و زندگی کودکی را نشان میدهد که در محلهای بدنام زندگی میکند که افراد مافیایی و گنگسترها در آن جولان میدهند. او فقط یک راه در برابر خود میبیند: پیوستن به آنها و تبدیل شدن به یک گنگستر.
سکانسهای فلاش بک سریال «سوپرانوز» هم چنین است. تونی سوپرانو در کودکی هیچ راهی جز پیوستن به دار و دستههای خلافکار در برابر خود ندیده و حال یکی از گردن کلفتهای تشکیلاتش شده است. این دقیقا مسیری است که شخصیت اصلی فیلم «رفقای خوب» با بازی ری لیوتا هم طی میکند و در جوانی و بزرگسالی برای خود کسی میشود. از این منظر «رفقای خوب» به یک فیلم شبیه «سوپرانوز» بیشتر از فیلم «خیابانهای پایین شهر» میماند. از آن سو «ایرلندی» مارتین اسکورسیزی هم در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» هست.
«ایرلندی» پا را فراتر گذاشته و با کله گندههای دار و دستههای خلافکار با قدرتی که نفوذش در کل یک کشور ریشه دوانده سر و کار دارد. پس این سه اثر را میتوان کنار هم قرار داد؛ «خیابانهای پایین شهر» با پادوها سر و کار دارد، «رفقای خوب» به اعضای مافیای گردن کلفت یک شهر میپردازد و از این منظر بیش از بقیه یک فیلم شبیه «سوپرانوز» است و «ایرلندی» به سراغ افراد عالیرتبهتر تشکیلات تبهکاری میرود.
نمیتوان از «رفقای خوب» گفت و اشارهای به جو پشی و نقشی که بازی میکند، نکرد. او در این جا در قالب مرد ترسناکی ظاهر شده که حتی در بین فیلمهای گنگستری هم چنین مابهازایی وجود ندارد. این مرد در هر لحظه ممکن است از کوره در رود و کار دست کسی دهد و قطعا از ریختن خون و تماشای فواره زدنش هم گریزان نیست. جو پشی یکی از بهترین بازیهای تاریخ سینما را در قالب این مرد خشن به اجرا گذاشته است.
«هنری به همراه خانوادهاش در محلهای ایتالیایی نشین در شهر نیویورک زندگی میکند. او همیشه گنگسترها را میبیند که از ماشینهای پر زرق و برق خود پیاده میشوند و ارج و قربی دارند و کسانی هم دل خوشی از این رفتار ندارند، حسابی از آنها میترسند. همهی اینها باعث میشود که هنری تمایل داشته باشد روزی یک گنگستر شود. روزی هنری موفق میشود خودش را به رییس مافیای محلی ثابت کند و از سوی او برای انجام کارهای کوچک فراخوانده شود. این در حالی است که پدر و مادرش از این وضعیت ناراضی هستند اما هنری نوجوان مدام قدرت بیشتری پیدا میکند و دیگر به کسی گوش نمیدهد. سالها میگذرد و او حالا برای خود در دل تشکیلات کسی است اما …»
۱. تابستان سم (Summer Of Sam)
- کارگردان: اسپایک لی
- بازیگران: جان لگویزمائو، آدرین برودی و میرا سوروینو
- محصول: 1999، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 50٪
شخصیت کریستوفر مولتیسانتی را در سریال «سوپرانوز» به یاد دارید؟ همان جوانکی که نسبتی فامیلی با تونی سوپرانو داشت و در فصلهای پایانی سریال دوست داشت فیلمنامهنویس شود و همیشه به دنبال راهی بود که بتواند چیزی بنویسد و در نهایت هم توانست در ساخت اثری سینمایی همکاری کند و با اکرانش پولی به جیب روسایش برساند. نقش او را مایکل ایمپریولی بازی میکند که همکار فیلم نامهنویس اسپایک لی در ساختن فیلم «تابستان سم» است. از این منظر او در سریال «سوپرانوز» تا حدودی در حال بازی کردن نقش خود است. از سوی دیگر امپریولی پنج اپیزود از هشتاد و نه اپیزود سریال «سوپرانوز» را خودش نوشته و در سر و شکل دادن به سریال بیش از یک بازیگر نقش فرعی نقش داشته است.
دیگر همکار فیلمنامهنویس اسپایک لی ویکتور کولیچیو است. او هم در یک اپیزود سریال «سوپرانوز» ظاهر شده و نقش کسی به نام جو را بر عهده داشته است. تا این جا دلیل کافی برای حضور «تابستام سم» در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» وجود دارد؛ چرا که بالاخره دیدن نام این دو نفر در عنوانبندی مخاطب را به یاد آن سریال میاندازد. اما چرا صدر فهرست؟ این موضوع قطعا به کیفیت اثر ربطی ندارد؛ چرا که کدام فیلم میتواند با کیفیت هنری فیلم «پدرخوانده» برابری کند؟ موضوع این جا است که فیلم «تابستان سم» تلاش بسیار میکند تا حال و هوایی پارودیک داشته باشد و زندگی افراد وابسته به دار و دستههای تبهکاری را دست بیاندازد و از آنها اسطورهزدایی کند. یعنی درست همان اتفاقی که در «سوپرانوز» هم میافتد.
خبری از جلال و جبورت اعضای گنگستری در این فیلم نیست. حضور سایهی سنگین یک قاتل سریالی باعث شده افراد حاضر در قاب همگی با سوظن زندگی کنند و به جان هم بیفتند. در دنیای خارج سینما و جهان واقعی در دههی ۱۹۷۰ میلادی قاتلی در خیابانهای نیویورک پرسه میزد به نام دیوید بروکوویتز. او خود را «پسر سم» (Son Of Sam) مینامید و زوجهای جوان را در خیابان هدف قرار میداد. پس از دستگیری اعلام کرد که از طریق سگی در همان همسایگی تسخیر شده و این سگ او را به سمت قربانیانش هدایت میکرده است. حال سازندگان «تابستان سم» قاتلی با الهام از او ساختهاند که به جان زوجها میافتد. اما تفاوت در این است که جایی این قاتل مخوف سراغ یک زوج خیانتکار میرود و این زوج را ناگهان متحول میکند.
قصه از این پس با این زوج و البته همسر خیانتدیدهی مرد میماند. آنها برای اسپایک لی اهمیت بیشتری از قصهی قاتل دارند و کارگردان دوست دارد با حفظ سایهی سنگین این قاتل بر سر مردان داستانش، از آنها بگوید و نمایش دهد که آنها تا چه اندازه ترسو هستند. در دههی ۱۹۳۰ میلادی فریتس لانگ فیلمی ساخت به نام «ام» (M). در آن فیلم حضور یک قاتل سریالی باعث افزایش فشار نیروهای پلیس در شهر شده بود و همین به کسب و کار خلافکاران آسیب میزد. پس خلافکاران با هم متحد شدند و به سراغ قاتل رفتند تا هر چه زودتر شهر را به حالت عادی بازگردانند و جنایتهای خود را از سر بگیرند. «تابستان سم» هم چنین رویکردی نسبت به خلافکاران دارد. آنها تحت تاثیر حضور این قاتل نه تنها روح و روان آشفتهای دارند بلکه قدرت مانور کمتری هم پیدا کردهاند و عملا پلیس را بالای سر خود میبینند. پس در به در به دنبال قاتل میگردند و تراژدی از همین جا آغاز میشود. با این اسطورهزدایی از شخصیتهای خلافکار و گنگستر، فیلم «تابستان سم» به یک فیلم شبیه «سوپرانوز» تبدیل میشود.
«تابستان سم» در سیاههی کارهای اسپایک لی اثر سرشناسی نیست. اما او در این جا موفق شده از پس ساختن یک اثر جنایی با حال و هوای انتقادی به خوبی برآید. فضایی که او از نیویورک و آمریکا در دههی ۱۹۷۰ ترسیم میکند، فضایی ترسناک است. البته اسپایک لی این کار را با نوعی تزریق کمدی برگزار میکند تا کمی لبخند هم روی لبان تماشاگرش بنشاند. در نهایت این که در فهرست ۱۰ فیلم شبیه «سوپرانوز» هیچ اثر متوسط یا بدی وجود ندارد. همه آثاری قابل تماشا هستند و میتوان از هر کدام لذت برد.
«در تابستان ۱۹۷۷ قاتلی که خود را پسر سم مینامد در حال شکار کردن زوجهای جوان است و همین شهر نیویورک را در ترس فرو برده است. شبی مردی به نام وینی به همراه همسرش دیونا به یک باشگاه شبانه میرود. در آن جا ناگهان با دوست دیونا یعنی کایرا روبه رو میشوند که قصد دارد به منزل برود. وینی پیشنهاد میکند که کایرا را تا جایی برساند، در حالی دیونا همان جا منتظر میماند. وینی بعد از طی مسیری توقف میکند. او سعی دارد که به کایرا نزدیک شود. در همان لحظه قاتلی که خود را پسر سم مینامد، منتظر آنها است. او خودش را از مخفیگاهش بیرون میکشد تا وینی و کایرا را بکشد اما …»
منبع: Collider