۱۵ فیلم مهم تاریخ که بر فرهنگ عامه تاثیر گذاشتند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶۱ دقیقه
فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه

در طول نزدیک به ۱۳۰ سالی که از عمر سینما می‌گذرد، فهرست‌های بلندبالایی از بهترین فیلم‌های این هنر تهیه شده است. هر کدام از این فهرست‌ها هم از زاویه‌ای ویژه به سینما پرداخته و گاهی این زوایا چنان با هم متفاوت هستند که خروجی‌ آن‌ها از اساس شباهتی به یکدیگر ندارند. در چنین چارچوبی تهیه لیستی از بهترین آثار سینما کار چندان عاقلانه‌ای به نظر نمی‌رسد؛ چرا که با یک سرچ و جستجوی ساده در اینترنت می‌توان به چنین فهرستی دست یافت. گفتن از بهترین فیلم‌های تاریخ زمانی منطقی است که زاویه‌ی نگاه تازه‌ای پیدا شود که چندان مورد توجه نبوده و می‌تواند ابعاد تازه‌ای از هنر هفتم را برای مخاطب مقاله هویدا کند. یکی از زوایای تازه هم می‌تواند گفتن از یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه باشد.

اما شاید گفتن از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما هم کار بیهوده‌ای به نظر برسد. چرا که اول باید تاثیرگذاری را تعریف کرد؛ مثلا مقاله‌ی فرضی مورد نظر نویسنده قرار است از چه زاویه‌ای این تاثیرگذاری را زیر ذره‌بین ببرد یا قرار است چه ابعادی را پوشش دهد؟ آن چه که کمتر به آن پرداخته شده تاثیرگذاری فیلم‌ها بر جهان اطراف ما است؛ این که مثلا فلان فیلم تا چه اندازه توانسته دنیای اطرافش را متحول کند. فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار است چنین کاری انجام دهد و از فیلم‌هایی بگوید که نه تنها محصول زمانه‌ی خود بودند و از دنیای پیرامون خود تغذیه می‌کردند، بلکه متقابلا بر این دنیا هم تاثیر گذاشتند و جهانی تازه ساختند.

مدت‌ها است از این موضوع سخن به میان می‌آید که آثار هنری از جهان اطراف خود تاثیر می‌پذیرند و هنرمند تحت هدایت انگاره‌های اطرافش دست به خلق هنرش می‌زند. این سخن در اکثر مواقع سخن درستی است؛ به عنوان نمونه آثار هنرمندی واحد در دوران جنگ با آثار همان هنرمند در دوران صلح کاملا متفاوت است. یا ساخته‌ی اصیل یک فیلم‌ساز مشرق زمین با ساخته‌ی اصیل یک فیلم‌ساز آمریکایی تفاوت بسیار دارد. این تفاوت البته جدا از ساز و کار فیلم‌سازی در این کشورها است که می‌تواند فیلم‌سازی از کشوری چون هنگ کنگ را به آمریکا بیاورد و خروجی کارش را تبدیل به آثار مشابه فیلم‌سازان آمریکایی کند؛ در این جا منظور ساختن فیلم در همان فرهنگ مبدا توسط هنرمندی دغدغه‌مند است.

در چنین چارجوبی آثار بسیار کمی توانسته‌اند بر دنیای اطراف خود چنان تاثیری بگذارند که راهی کاملا برعکس طی شود. به این معنا که یک فیلم بتواند بر فرهنگ عامه تاثیر بگذارد و آن را متحول کند. باید به این نکته توجه داشت که تاثیرگذاری بر فرهنگ عامه به این معنا است که آن فیلم در وهله‌ی اول باید اثر بسیار مشهوری باشد و مخاطب بسیاری برای تماشایش صف کشیده باشند. فیلم‌های مهجور شاید بر فیلم‌سازان دیگر تاثیر بگذارند یا مخاطب نخبه پسند را متحول کنند، اما نمی‌توانند راهی به فرهنگ عامه پیدا کنند و حرف‌ها و تکیه کلام‌های آن‌ها وارد زندگی روزانه‌ی مردم شود. پس لیست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شامل فیلم‌هایی است که در سرتاسر دنیا آثار مشهوری به حساب می‌‌آیند.

مثلا هیچ کس هیچ شکی ندارد که هیچ فیلمی در تاریخ سینما به اندازه‌ی «همشهری کین» (Citizen Kane) به کارگردانی ارسن ولز نتوانسته بر فیلم‌سازان دیگر و جهان سینما تاثیر بگذارد. اما این چیرگی بر هنرمندان دیگر هیچ‌گاه نتوانسته برای مخاطب معمولی سینما هم که فقط از سینما طلب سرگرمی می‌کند، معنا پیدا کند. چنین مخاطبی هیچ اهمیتی به دستاوردهای فنی ارسن ولز و گروهش نمی‌دهد و اصلا برایش مهم نیست که او چگونه قصه‌ی خود را تعریف کرده است. فیلمی که قرار است وارد فرهنگ عامه شود قطعا باید دل چنین مخاطبی را چه در زمان اکران و چه پس از آن به دست آورد و او را وادارد دوباره و دوباره آن اثر را به تماشا بنشیند و از آن یاد کند.

نکته‌ی دوم پس از اکران این فیلم‌ها شکل می‌گیرد. به این معنا که فیلم‌های تاثیرگذار بر فرهنگ عامه بلافاصله پس از اکران حیات تازه‌ای را آغاز می‌کنند و از بین نمی‌روند. این حیات در قالب تکه کلام‌های شخصیت‌ها یا معرفی شیوه‌ای از زیستن وارد زندگی مردم عادی می‌شود و حتی ممکن است از جایی به بعد این تاثیرگذاری چنان همه گیر شود که اصلا ریشه‌ی آن فراموش شود. مثلا ممکن است نحوه‌ی حرف زدن یک بازیگر یا یک دیالوگ او در شرایطی ویژه به بخشی از شیوه‌ی حرف زدن مردم تبدیل شود و حیات فیلم را ادامه دهد یا کاری کند که بخش زیادی از تماشاگران و مردم عادی با به وجود آمدن یک شرایط ویژه شبیه به یکی از شخصیت‌های داستان فکر یا دست کم از آن یاد کنند.

در سینمای ایران فیلم‌هایی چون «قیصر» مسعود کیمیایی یا «مادر» علی حاتمی چنین ویژگی‌هایی دارند. این فیلم‌ها نه تنها مورد استقبال مخاطب از هر سنی و از هر سلیقه‌ای قرار گرفتند، بلکه هنوز هم می‌توان رد پای رفتار شخصیت‌ها را چه در قالب شوخی و چه در قالب بیان تکه کلام‌ها در این جا و آن جا دید. این مهم نیست که امروزه من و شما با دیدگاه‌های پشت این فیلم‌ها همراه و همدل هستیم یا خیر. مهم این است که این آثار هنوز هم زنده و پویا هستند و یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه به حساب می‌‌آیند. در این فهرست چنین فیلم‌هایی در مقیاسی جهانی را زیر ذره‌بین خواهیم برد.

نکته‌ی آخر این که رتبه‌بندی فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه لزوما به برتری‌های هنری آن‌ها ارتباط ندارد. تلاش شده که بین ویژگی‌های هنری آثار و میزان نفوذشان بر فرهنگ مردم کوچه و بازار تعادلی برقرار شود. به عنوان نمونه ممکن است که کسی فیلم «بانی و کلاید» را نسبت به «بربادرفته» اثر بهتری بداند اما باید توجه داشته باشد که در این جا این برتری لزوما به معنای تاثیرگذاری بیشتر بر فرهنگ عامه نیست.

۱۵. راکی (Rocky)

راکی (Rocky)

  • کارگردان: جان جی آویلدسن
  • بازیگران: سیلوستر استالونه، تالیا شایر، برت یانگ و کارل ویترز
  • محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

همان سکانس دویدن سیلوستر استالونه در خیابان‌های فیلادلفیا و سپس بالا رفتنش از پله‌های ساختمان یادبود این شهر کافی است که اولین قسمت از فرنچایز «راکی» را یکی از ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه بدانیم. در روزگاری که سینمای آمریکا بیشتر با آثار ناامیدکننده‌اش شناخته می‌شد که تصویری رویای آمریکایی را به کابوس تعبیر می‌کردند، «راکی» بر پرده افتاد و دوباره از این رویا گفت. قهرمان داستان مردی به ته خط رسیده است که ناگهان شانس به او رو می‌کند و حال باید خودش را ثابت کند تا زندگی خوب و موفقی داشته باشد.

داستان فیلم، داستان صعود مردی است که ته دروازه‌ی جهنم زندگی می‌کند. جان جی آویلدسون و سیلوستر استالونه روایت طی طریق این مرد از گندابی در انتهای شهر و صعودش به قله را با خوش‌خیالی تعریف کرده‌اند. اما این خوش خیالی منجر به ساخته شدن اثری سرگرم کننده شده که نمی‌توان به راحتی از تماشایش دست کشید. بسیاری در زمان اکران فیلم این ایراد را به درستی مطرح کردند که این اثر ساخته شده تا در برابر سیل آثار ناامیدکننده‌ی آن زمان قرار بگیرد و دوباره از رویا در سینما بگوید. اما مگر یکی از کارهای سینما همین نیست؟ مگر گاهی مخاطب به تماشای فیلمی فقط برای لذت بردن و غرق شدن در رویا نمی‌رود؟

از آن سو «راکی» خیلی زود به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل شد. در سال‌های قبل فیلم‌هایی چون «کسی آن بالا مرا دوست دارد» (Somebody Up There Likes Me) با با بازی پل نیومن و کارگردانی رابرت وایز از زندگی بوکسوری که در محله‌های فقیرنشین زندگی می‌کند و خودش را بالا می‌کشد و بر صدر می‌نشیند، گفته بودند. اما هیچ فیلمی نتوانست به اندازه‌ی این یکی بر تعداد جوانانی که روزانه جذب باشگاه‌های ورزشی می‌شدند، اضافه کند. حقیقتا «راکی» را از این بابت باید اثر موفقی در نظر گرفت و آن را نجات دهنده‌ی زندگی جوانان و نوجوانان بسیاری در سرتاسر دنیا دانست.

پس چنین فیلمی باید نامش در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار گیرد. «راکی» در ستایش از تلاش و کوشش ساخته شده است. سازندگان اثر به دو بخش از زندگی شخصیت اصلی می‌پردازند. بخش اول زندگی او به عنوان آدمی واداده است که عملا یک «هیچ کس» مطلق است. او به عنوان قلدر محله و زورگیر روزگار می‌گذراند و تصور می‌کند که تمام قدرتش در بازوهایش نهفتته است. در این قسمت او حتی کمی شیرین عقل و احمق تصویر می‌شود.

در بخش دوم فیلم‌ساز چهره‌ی دیگری از این شخصیت نمایش می‌دهد. او ناگهان متحول شده و تمام تلاشش را می‌کند تا به جایی برسد. به درستی این تلاش هم برای رسیدن به دختری تصویر می‌شود که دوستش دارد. حال مرد می‌داند که برای خوشبخت شدن باید کسی شود و چه انگیزه‌ای مهم‌تر از عشق برای تلاش؟ اگر بتوان ایرادی از فیلم گرفت به همین قسمت و تحول ناگهانی قهرمان داستان بازمی‌گردد؛ این که او چگونه از آدمی احمق به انسانی عاقل تبدیل می‌شود، چندان قانع‌کننده از کار درنمی‌آید.

هنوز هم همین فیلم «راکی» معرف پرسونای سیلوستر استالونه در سینما است. بسیاری که اصلا او را با همین نام می‌شناسند و مورد خطاب قرار می‌دهند. این درحالی است که استالونه در فرنچایز موفق دیگری به نام مجموعه‌ی «رمبو» (Rambo) هم حضور دارد اما آن یکی هم به این اندازه در ساختن تصویری از رویای آمریکایی موفق نیست.

همه‌ی این‌ها در حالی است که «راکی» ارزش تاریخ سینمایی هم دارد. بسیاری معتقد هستند که چرخه‌ی سینمای دهه‌ی هشتاد و حرکت آمریکا به سمت سینمای رویاپرداز و قصه‌گو با فیلم‌های «آرواره‌ها» (Jaws) و «جنگ ستارگان» (Star Wars) در دهه‌ی ۱۹۷۰ آغاز شد. اما حقیقت این است که بدون موفقیت «راکی» شاید تاثیر آن‌ها تا به این اندازه زیاد نبود.

«راکی بالبوآ جوانی با اصالت ایتالیایی در شهر فیلادلفیا است که سابقا بوکسور بوده و چندتایی قهرمانی این جا و آن جا داشته است. او به خواهر یکی از دوستانش علاقه دارد اما چون راه درآمدی ندارد نمی‌تواند به زندگی با او امیدوار باشد. در این میان قهرمان سنگین وزن جهان با نام آپولو کرید، به دنبال یک حریف مناسب برای مسابقه می‌گردد. مدیر برنامه‌های او برای اینکه آپولو زیاد دردسر نداشته باشد و فقط بتواند اسپانسرها را راضی کند، راکی را برای مبارزه انتخب می‌کند. همه تصور می‌کنند آپولو به راحتی پیروز خواهد شد اما راکی این گونه فکر نمی‌کند …»

۱۴. ایزی رایدر (Easy Rider)

ایزی رایدر (Easy Rider)

  • کارگردان: دنیس هاپر
  • بازیگران: دنیس هاپر، جک نیکلسون و پیتر فاندا
  • محصول: ۱۹۶۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪

در ذیل مطلب فیلم «راکی» اشاره شد که سینمای آمریکا در دهه‌ی ۱۹۷۰ ناگهان تغییر حالت داد و از آن سوی سکه‌ی رویای آمریکایی گفت. دیگر کمتر خبری از کارخانه‌ی رویا سازی در سینمای آمریکا بود و فیلم‌های بدبینانه جای آن آثار باشکوه را گرفتند. در این فیلم‌ها ناگهان ارزش‌های گذشته به ضد ارزش تبدیل شدند و مخاطب را در باتلاقی انداختند که نه می‌شد از آن نجات یافت و نه می‌شد دوستش نداشت. به نظر با وضعیت متضادی روبه رو هستیم؛ چگونه می‌توان سینمای دورانی را به باتلاق تشبیه کرد و همزمان دوستش داشت؟ بهترین فیلم برای درک این دوران و فهم این حال و هوا همین فیلم «ایزی رایدر» دنیس هاپر است.

در این جا ما با تعدادی زن و مرد جوان هیپی طرف هستیم که دوست دارند به دور از هر قید و بندی زندگی کنند و عملا تمام ارزش‌های گذشته را به سخره بگیرند. برای آن‌ها زندگی معمولی در قالب ازدواج، بچه‌دار شدن، سر کار رفتن و این گونه معمولی زندگی کردن، یک شوخی است و اصلا جذابیتی ندارد. تا این جای کار ممکن است که من و شما هم تا حدودی با این آدم‌ها همراه شویم و درکشان کنیم و حتی این طرز تفکر را ستایش کنیم؛ حتی اگر این همه بلندپروازی و خوش‌خیالی را دوست نداشته باشیم.

اما این تصورات و این شیوه‌ی زندگی روی دیگری هم دارد که آن هم غرق شدن در مصرف مواد مخدر، زندگی غیرمسئولانه و بیش از همه بد کردن با خود است. پس می‌بینید که می‌توان دو روی این سکه را در کنار هم دید و هم آن باتلاق را به تماشا نشست و هم از نمایشش لذت برد. نکته این که سازندگان فیلم هم در کنار شخصیت‌ها می‌ایستند و همراه آن‌ها هستند و زندگی آن‌ها را پاس می‌دارند. کسانی چون دنیس هاپر و جک نیکلسون و پیتر فاندا، همگی روحیه‌ای شورشی چون قهرمانان این درام داشتند و عمری را بر سر همین نوع زیستن و ستایشش گذاشتند.

از سوی دیگر «ایزی رایدر» اثری است در ستایش رهایی و آزادی. موتور سیکلت به سوارش تصور و خیالی از آزادی می‌دهد و به همین دلیل در آن زمان در آمریکا تا این اندازه محبوب شد و جوانانی که خود را از قید و بندها رها می‌دانستند، به سمتش شتافتند. البته با توجه به روحیه‌ی ذاتی یک جوان آمریکایی و حال و هوای آن‌ها این موتورها شبیه به موتور سیکلت‌های معمولی نبودند؛ موتورهایی عظیم‌الجثه که به چاپر معروف هستند و بیشتر به درد سر و صدا کردن می‌خورند، راست کار این جوانان بود و آن‌ها حسابی با آن‌ها گشت می‌زدند و حتی دور آمریکا می‌چرخیدند.

پس فیلم «ایزی رایدر» تحت تاثیر جو زمانه ساخته شد و بازتاب دهنده‌ی بخشی از زیست جوانان آمریکایی در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی بود. اما اگر فقط با اثری این چنین طرف بودیم که تنها به بازتاب اطرافش دست می‌زند، نمی‌شد به آن لقب یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه داد. حقیقت این است که «ایزی رایدر» در دورانی ترویج دهنده‌ی این شیوه‌ی زندگی هم بود. جوانانی که تصور می‌کردند رویای آمریکایی حقیقت ندارد و دورغی بیش نیست، موتور سیکلتی سر هم می‌کردند و بلافاصله با آن از شهر خارج می‌شدند و به جاده می‌زدند تا شبیه به شخصیت‌های «ایزی رایدر» زندگی کنند. در واقع «ایزی رایدر» با آن شخصیت‌هایش و با نمایش آن شیوه‌ی زندگی و ستایشش، به گسترش فرهنگ هیپی‌ها کمک بسیاری کرد. پس باید نام آن را در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد.

«دو موتورسوار به نام‌های بیلی و وایات دست به یک معامله‌ی کوکائین می‌زنند و به امید به دست آوردن رهایی و آزادی وارد جاده می‌شوند تا به دور از شهرها و قید و بندها زندگی کنند. در راه با یک جوان هیپی روبه‌ رو می‌وند و او را سوار می‌کنند. این جوان تازه از راه رسیده به آن‌ها می‌گوید که تعدادی از هیپی‌ها در جایی همان حوالی یک کمپ بر پا کرده‌اند. بیلی و وایات هم تصمیم می‌گیرند که برای مدتی به آن جا روند اما …»

۱۳. فارغ‌التحصیل (The Graduate)

فارغ‌التحصیل (The Graduate)

  • کارگردان: مایک نیکولز
  • بازیگران: داستین هافمن، آن بنکرافت و کاترین راس
  • محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

درست مانند «ایزی رایدر» و «بانی و کلاید» فیلم «فارغ‌التحصیل» هم در ستایش عشق‌های آزاد و در باب جوانانی ساخته شده که دوست ندارند به ارزش‌های نسل پدران خود توجه کنند. البته باید توجه داشت که «فارغ‌التحصیل» بر خلاف دو فیلم دیگر فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه این میل به آزادی در دوست داشتن و عشق ورزیدن و رها بودن را در قالب اعمال مجرمانه نشان نمی‌دهد. این درست که در فیلمی چون «بانی و کلاید» سرقت از بانک توسط دو جوان به شکلی نمادین اشاره به مبارزه علیه نظم سابق دارد اما «فارغ‌التحصیل» راه دیگری می‌رود و علاوه بر نمایش میل جوانان فیلمش به رها شدن از قید تمایلات نسل گذشته، استثمار نسل جوان را به شکلی عینی به تصویر می‌کشد.

داستان فیلم داستان جوانی است که تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و نمی‌داند که از زندگی خود چه می‌خواهد. اما یک چیز را خوب می‌داند؛ این که از زندگی چه نمی‌خواهد. او دوست ندارد مانند پدر و مادرش در خانه‌ای، هر چند لوکس و مجلل زندگی و خود را به آن چه بین آن چاردیواری می‌گذرد، محدود کند. پس شروع به رویاپردازی می‌کند. از همین جا است که فیلم «فارغ‌التحصیل» تبدیل به یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌شود و راه خود را به این فهرست باز می‌کند.

بسیاری از جوانان پرورش یافته پس از جنگ دوم جهانی که از مواهب رشد اقتصادی آمریکا در آن دوران بهره‌مند شده بودند، تمایلی به زیستن در حومه‌ی شهرها و خانه‌های بزرگی چون خانه‌های پدران خود نداشتند. آن‌ها می‌خواستند که دنیا را کشف کنند و رها باشند از هر چیزی که صرفا با پول می‌توان به آن دست یافت. در ضمن آن‌ها سد محکمی هم در برابر خود داشتند و آن هم سیستمی بود سالخورده که تمایلی به تغییر کردن و کنار آمدن با خواسته‌های این جوانان نداشت.

این دومین موضوعی است که «فارغ‌التحصیل» را یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند؛ چرا که به شکلی کاملا بی‌پرده از زنی میانسال، نمادی از همان فرهنگ و سیستم سالخورده و کهنه می‌سازد که اجازه‌ نمی‌دهد نسل تازه بال بگشاید و خودش زندگی را تجربه و رویاپردازی کند. در چنین چارچوبی است که جوانان در سراسر دنیا در آن دوران به این اثر مایک نیکولز واکنش نشان داند و قصه‌ی جوان اول فیلم را با تمام وجود دنبال کردند و یکی از خود دانستند. به همین دلیل هم با احتساب نرخ تورم «فارغ‌التحصیل» یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است.

اما گفته شد که هر فیلمی برای ورود به فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه، باید اثر خوبی هم باشد. «فارغ‌التحصیل» یکی از شاهکارهای تاریخ سینما است و فارغ از مسائل گفته شده، ارزش سینمایی بسیاری دارد. این موضوع هم به کارگردانی مایک نیکولز بازمی‌گردد و هم به بازی بازیگرانش. داستین هافمن با بازی در «فارغ‌التحصیل» و «کابوی نیمه‌شب» (Midnight Cowboy) در همان سال‌ها تبدیل به نمادی از نسل جوانانی عاصی شد که تلاش می‌کنند راه خود را پیدا کنند. اما باید «فارغ‌التحصیل» را عرصه‌ی جولان آن بنکرافت در نقش مادر دختری داست که جوان اول فیلم دوستش دارد؛ یعنی همان مادری که دست به استثمار این جوان می‌زند. چه به لحاظ ذهنی و چه به لحاظ روانی.

«بنجامین برد بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به منزل پدرش بازمی‌گردد تا با خانواده زندگی کند. او نمی‌داند که دوست دارد در آینده چه کند اما خانواده‌ برایش نقشه‌های مختلفی کشیده‌اند. بنجامین علاقه‌ای به نقشه‌های خانواده ندارد و در جستجوی راهی است که علاقه‌ی خود را پیدا کند. در این به دختری دل می‌بازد که دختر دوست پدرش است. اما مادر دختر به راحتی اجازه وصال این دو را نمی‌دهد …»

۱۲. جنگیر (The Exorcist)

جنگیر (The Exorcist)

  • کارگردان: ویلیام فریدکین
  • بازیگران: الن برنستین، لی جی کاب، مکس فون سیدو و جیسون میلر
  • محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

درباره‌ی فیلمی که بسیاری آن را ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما می‌دانند، چه می‌توان گفت که تازه به نظر برسد؟ در دورانی که سینمای ترسناک تنها مخاطب خاص خودش را داشت و هر کسی به تماشای آثار ترسناک نمی‌نشست، ناگهان سر و کله‌ی «جنگیر» پیدا شد. فیلم چنان در دنیا سر و صدا کرد که مخاطب غیرعلاقه‌مند به ژانر ترسناک هم وسوسه شد آن را ببیند. نتیجه‌ی این اقبال مخاطب این شد که هنوز هم «جنگیر» یکی از موفق‌ترین فیلم‌های ترسناک سینما در برخورد با هر تماشاگری با هر سلیقه‌ای است و یکی از پرفروش‌ترین‌ها؛ موردی که شامل حال هیچ فیلم ترسناک دیگری نمی‌شود. اما این تمام دلیل انتخاب «جنگیر» به عنوان یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نیست.

«جنگیر» پس از اکران هم به حیاط خود ادامه داد و پرآوازه ماند. حال تبدیل به اثری معیار شده بود که دیگر فیلم‌های ترسناک را با آن می‌سنجیدند. در ضمن تعدادی سکانس ماندگار در فیلم وجود داشت که یک راست به بحث‌های دوستانه راه یافت و موجی از شهرت برای فیلم رقم زد؛ به عنوان نمونه می‌توان از سکانس چرخیدن سر دخترک بینوا یا پایین آمدنش از پله‌ها به شکلی وارونه اشاره کرد که هنوز هم از ترسناک‌ترین سکانس‌های تاریخ سینما هستند.

از سوی دیگر در دورانی که عدم امنیت و عدم اعتماد در آمریکا موج می‌زد و فیلم‌سازهای مختلف به ترسیم پلشتی‌های اطراف خود در دل خیابان‌ها و کوچه پس کوچه‌های باران خورده‌ی شهرها دست می‌زدند، «جنگیر» این ترس و عدم امنیت را تا پشت در اتاق خواب دختری معصوم برد و او را قربانی مناسباتی تازه نشان داد که در حال شکل گرفتن بود. از همین جا هم موج بعدی تاثیرگذاری فیلم شروع شد که مخاطب را وا می‌داشت که برای دختری بیگناه دل بسوزاند و احتمالا برای مصیبت‌هایی که پشت سر می‌گذارد، قطره اشکی هم بریزد.

از سوی دیگر «جنگیر» منجر به دامن زدن به خرافات هم شد. روایت جستجوی مردی در دل خاور میانه و بیدار کردن شیطانی و سپس سر درآوردنش از آمریکا و تسخیر وجود دختری بیگناه و تبدیل خانه‌ای به یک محیط ترسناک شاید به شکلی نمادین در حال نمایش چیز دیگری بود اما بسیاری را قانع کرد که چنین پدیده‌ای واقعا اتفاق افتاده و داستان‌هایی که در باب خانه‌های جن‌زده و افراد تسخیر شده روایت می‌شوند، همه واقعی هستند. هنوز هم چنین باورهایی به شکل وسیعی وجود دارد و باید اعتراف کرد که با وجود باور کهنسال انسان‌ها به چنین پدیده‌هایی، همه‌گیر شدنش تا حدود زیادی زیر سر اکران همین فیلم درجه یک است. پس باید هم نامش در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار بگیرد.

می‌ماند جدال بین شیطان و مذهب که در پایان شکل می‌گیرد و دو کشیش را قربانی می‌کند تا ویلیام فریدکین به مدت بیش از نیم ساعت وحشت خلق کند و مخاطب را وا دارد که گاهی چشمانش را از پرده بدزدد و تاب نیاورد آن چه را که در صحنه جاری است. سکانس جدال پایانی بین جن شیطانی و این دو کشیش، هنوز هم یک کلاس درس کامل برای کارگردانانی است که تمایل دارند از ساز و کار ایجاد وحشت در مخاطب سر در بیاورند.

«یک کشیش که توانایی باستان‌شناسی هم دارد در مرکز عراق و حین بررسی یک سایت باستانی با نشانه‌های وجود یک شیطان قدیمی روبه‌رو می‌شود. مدتی بعد مادری که هنرپیشه‌ی سرشناسی هم هست، به همراه دختر خود به واشنگتن نقل مکان می‌کند. او مشغول بازی در فیلمی با محوریت اتفاقات رایج در دوران دهه‌ی هفتاد میلادی است. در چنین شرایطی او متوجه صداهای عجیبی در خانه‌ی خود می‌شود. حضور این صداها همزمان است با تغییرات رفتاری وحشتناک دخترش. او در به در به دنبال کمک می‌گردد اما در نهایت مجبور می‌شود که به کشیش مراجعه کند …»

۱۱. پالپ فیکشن (Pulp Fiction)

پالپ فیکشن (Pulp Fiction)

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و اوما تورمن
  • محصول: ۱۹۹۴
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

کمتر فیلمی از دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی به این سو توانسته به اندازه‌ی «پالپ فیکشن» سر از گفتگوهای روزمره‌ی مردم سینمارو درآورد. به محض اکران فیلم در سال ۱۹۹۴ برخی از سکانس‌های پرداخت شده توسط کوئنتین تارانتینو کلاسیک شدند؛ به عنوان نمونه می‌توان به سکانس رقص جان تراولتا و اوما تورمن اشاره کرد که خیلی زود به مهمانی‌های مختلف راه یافت و زوج‌ها در برابر هم به تقلید از آن‌ها دست زدند. در چنین قابی نمی‌توان فهرستی از ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نام برد و اشاره‌ای به «پالپ فیکشن» نکرد.

«پالپ فیکشن» ‌در شکل روایت‌پردازی هم انقلابی در سینما به راه انداخت. در دورانی که روایت‌های اپیزودیک و داستان‌های تو در تو با تقدم و تاخر زمانی و به شکلی به هم ریخته در عالم سینما چندان جا افتاده نبودند و فیلم‌های تجربی به سراغ این گونه‌ی روایتگری می‌رفتند، کوئنتین تارانتینو موفق شد فیلمی این چنین بسازد که مورد استقبال مخاطب عام قرار بگیرد و در گیشه موفق باشد. حال فیلم‌سازان پس از کوئنتین تارانتینو هم می‌توانستند خیال‌پردازی کنند و دست به ساختن فیلم‌هایی سنت‌شکنانه بزنند و استودیوها و تهیه کنندگان بزرگ هم ریسک کرده و پروژه‌های این چنین را حمایت کنند. این موضوع هم دلیل دیگری است که باید «پالپ فیکشن» را یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه دانست.

اما «پالپ فیکشن» مانند هر فیلم خوش ساخت و معتبر گنگستری دیگری تاثیرات منفی هم داشت. به عنوان نمونه بسیاری از نوجوانان و جوانان پس از دیدن حال و هوای رنگارنگ جهان گنگستری این فیلم به سمت دنیای خلافکاران کشیده شدند و گمان کردند که این زندگی وحشتناک در دنیای واقعی همچون دنیای جولز با بازی ساموئل ال جکسون و وینسنت با نقش‌آفرینی جان تراولتا رنگارنگ و جذاب است. این موضوع به شکل ترسناکی در فیلم «گومورا» (Gomorrah) ساخته‌ی متئو گارونه که به زندگی نکبت‌زده‌ی جوانان خلافکار ناپل ایتالیا می‌پردازد، مورد اشاره قرار می گیرد و آن‌ها از تاثیر این فیلم بر خود می‌گویند.

در کنار همه‌ی این‌ها «پالپ فیکشن» یک سری دیالوگ درخشان هم دارد که به فرهنگ عامه راه پیدا کردند و سر از مکالمه‌ی روزمره‌ی مردم درآورند. به عنوان نمونه می‌توان به مونولوگ بلندی اشاره کرد که شخصیت جولز با بازی ساموئل ال جکسون قبل از به قتل رساندن دیگران می‌خواند و آن را تکه‌ای از کتاب مقدس می‌داند. یا سخنرانی وینسنت با بازی جان تراولتا در باب تفاوت‌های اروپا و آمریکا در مورد خطاب قرار دادن محصولات برندهای مختلف فست فود.

در کنار همه‌ی این‌ها باید به ماندگاری فیلم هم اشاره کرد. «پالپ فیکشن» هنوز هم مانند روز اول اکران اثری تازه به نظر می‌رسد و می‌تواند همان میزان از اقبال را دریافت کند. این موضوع فارغ از تمام موارد گفته شده به بازی بینظیر بازیگران در کنار پرداخت دقیق تارانتینو هم بازمی‌گردد. تمام بازیگران فیلم از ساموئل ال جکسون و جان تراولتا که در جای جای این مقاله به آن‌ها اشاره شد، گرفته تا بروس ویلیس و اوما تورمن در اجرای نقش‌های خود کم نقص هستند و توانسته‌اند از پس اجرای دیالوگ‌های تارانتینو و آن چه که وی از آن‌ها خواسته به شکلی بی‌نظیر برآیند.

«پالپ فیکشن یا داستان عامه پسند روایت تو در تویی از زندگی چند گنگستر و روزمرگی‌های آن‌ها است. در ابتدای فیلم دو جوان قصد سرقت از رستورانی را دارند و سپس ما با دو گنگستر روبه رو می‌شویم که در حال اعزام به ماموریتی هستند و قرار است کیفی رارا تحویل بگیرند. این در حالی است که به جای حرف زدن از ماموریت خود در حال صحبت از همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده هستند …»

۱۰. تایتانیک (Titanic)

فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه تایتانیک

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، کیت وینسلت و بیلی زین
  • محصول: ۱۹۹۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

از همان زمان اکران فیلم شور و شوقی در عالم سینما و بین مخاطبان شکل گرفت که به تب «تایتانیک» معروف شد. خیلی زود لباس‌هایی منقش به تصویر بازیگران فیلم دست به دست شد و به یکی از کالاهای پر فروش زمانش تبدیل شد. مردم کوچه و بازار همه از فیلم می‌گفتند و با شخصیت‌های خلق شده توسط جیمز کامرون، لئوناردو دی‌کاپریو و کیت وینسلت همذات‌پنداری می‌کردند. بسیاری برای جک، شخصیت دی‌کاپریو اشک ریختند و عشقش به رز، شخصیت کیت وینسلت را ستودند. در چنین قالبی بود که فیلم «تایتانیک» توانست خودش را وارد فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه کند.

قطعا خود جیمز کامرون هم توقع چنین استقبالی از فیلمش نداشت. «تایتانیک» که اکران شد خیلی زود رکوردهای فروش را پشت سر گذاشت. گرچه به لحاظ تعداد بلیط فروش رفته برای یک فیلم سینمایی به پای آثاری چون «بردبادرفته» نمی‌رسد اما باز هم فروش نزدیک به دو میلیارد دلاری‌اش به سنگ محکی برای دیگر آثار موفق تبدیل شد. سنگ محکی که البته خود جیمز کامرون باید دوباره دست به کار می‌شد و با ساختن «آواتار» (Avatar) جابه جایش می‌کرد. اما همین جا می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چرا اثری چون «آواتار» با وجود فروش بیشتر نتوانست به عنوان اثری تاثیرگذار بر فرهنگ عامه خود را به چنین لیستی تحمیل کند اما «تایتانیک» توانست؟

جواب این پرسش به این موضوع بازمی‌گردد که فیلم‌هایی چون «آواتار» یا حتی «انتقام‌جویان» (Avengers) آثاری هستند که مخاطب آن‌ها بیشتر به دلیل رفع یک نوع کنجکاوی به تماشای آن‌ها می‌نشیند. حال این کنجکاوی در خصوص فیلمی چون «آواتار» می‌تواند تجربه‌ای تازه در زمینه‌ی تماشای فیلم باشد و در خصوص فیلمی چون «انتقام‌جویان» تماشای گرد هم آمدن عده‌ای شخصیت که در فیلم‌های دیگر برای این گردهمایی زمینه‌ چینی‌های مختلف شکل گرفته است. اما وضع فیلم «تایتانیک» بسیار متفاوت است. این فیلم اقبالش را بی‌واسطه با تماشاگر به دست آورد و توانست کاری کند که مخاطب شخصیت‌های اثر را به مانند یکی از افراد نزدیکش ببینید.

برای دست یافتن به چنین دستاوردی جیمز کامرون توانسته بود از آن آموزه‌ی قدیمی سینمای آمریکا که می‌گوید برای تاثیرگذار کردن هر واقعه‌ی عظیمی اول باید آن را به موضوعی شخصی تبدیل کرد، به خوبی استفاده کند. پس جیمز کامرون واقعه‌ای به وسعت غرق شدن کشتی تایتانیک را دست مایه‌ی تعریف کردن یک قصه‌ی عاشقانه کرد. البته این به آن معنا نبود که آن واقعه‌ی عظیم را در پس‌زمینه نگه دارد و فقط ناخنکی به آن بزند. کامرون می‌دانست که نمایش از دست رفتن یک عشق آتشین در طوفان تاریخ تاثیرگذارتر از نمایش از میان رفتن همان عشق در شرایطی طبیعی است.

پس او از کشتی استفاده‌ای نمادین کرد تا آن را به جهان انسانی تبدیل کند. اگر دقت کنید کشتی فیلم به نوعی نماینده‌ی همین سیاره‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم. دنیا در آن به طبقات مختلف با سطح زندگی مختلف تبدیل شده و افراد فقیر در محیطی متفاوت از طبقه‌ی برخوردار زندگی می‌کنند. مناسبات حاکم برای این دو دنیا هم کاملا به دنیای اطراف ما شباهت دارد و حتی می‌توان نشانه‌هایی از دست درازی‌های سیاست‌مداران در دنیای واقعی را در این کشتی دید.

در چنین بستری جیمز کامرون روایت عاشقانه‌ای از زندگی دختری جوان از طبقه‌ی ثروتمند و دل باختنش به پسرکی فقیر می‌سازد که در وهله‌ی اول بسیار به فیلم‌های نازل شباهت دارد. اما به دلیل ساخته شدن همان پیش‌زمینه، فیلم در این حد نمی‌ماند و با آن پایان‌بندی سراسر سوزناک به فیلمی برای تمام فصول تبدیل می‌شود. پس باید نام «تایتانیک» را در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد.

«یک غواص در میان بقایای کشتی تایتانیک یک گنجه پیدا می‌کند. در این گنجه تصویری نقاشی شده از یک زن قرار دارد. پیرزنی به نام رز ادعا می‌کند که این تصویر جوانی‌های او است که توسط یک نقاش فقیر کشیده است؛ نقاشی که او زمانی دوستش داشته و پس از غرق شدن کشتی تایتانیک مرده است. ناگهان داستان به عقب بازمی‌گردد و رز ۱۷ ساله را نشان می‌دهد که به همراه خانواده‌ی ثروتمندش سوار بر کشتی عظیم تایتانیک می‌شوند. آن سوتر جوانکی فقیر هم در یک بازی موفق به بردن بلیط ورود به کشتی می‌شود. خیلی زود این مرد جوان و دخترک با هم برخورد می‌کنند و به هم دل می‌بازند …»

۹. جنگ ستارگان (Star Wars)

فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه جنگ ستارگان

  • کارگردان: جرج لوکاس
  • بازیگران: هریسون فورد، مارک همیل، الک گینس و کری فیشر
  • محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

در سینمای دهه‌ی ۱۹۷۰ جایی برای خوش‌خیالی و روایت‌های سرگرم‌کننده نبود. نمی‌شد تصویری بدون واسطه از قهرمان بر پرده انداخت که به جنگ قطب شر ماجرا می‌رود و در نهایت دست پر بازمی‌گردد و دنیا را به جای بهتری تبدیل می‌کند. مخاطب آن زمان بدبین‌تر از آن بود که بتواند چنین قصه‌هایی را باور کند. برای او روایت‌های پلیدی‌های زندگی واقعی‌تر بود و عجیب این که بخش عمده‌ای از مخاطب هم تحت تاثیر زمانه همین قصه‌ها را می‌خواست و جایی برای خوش‌خیالی باقی نمی‌گذاشت.

چنین روایت‌های تلخی با فیلم‌هایی چون «تعقیب» (The Chase) و «بانی و کلاید» آرتور پن در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی به جهان سینما وارد شده بودند. به موقع به فیلم «بانی و کلاید» و تاثیر آن بر سینما و فرهنگ مردم می‌رسیم اما اکران فیلمی چون «جنگ ستارگان» و میزان استقبال از آن دقیقا جوابی بود که مخاطب آن زمان و البته جرج لوکاس در مقام سازنده‌ی فیلم به آن گونه آثار تلخ‌اندیش دادند. این جوابیه آن قدر قدرتمند و تاثیرگذار بود که عملا شیوه‌ی فیلم‌سازی یک دهه‌ی آینده‌ی سینمای‌ آمریکا را تحت تاثیر قرار داد و نام «جنگ ستارگان» را وارد فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه کرد.

برای فهم میزان تاثیرگذاری این فیلم زیاد لازم نیست که خود را به درسر بیاندازیم. با یک جستجوی ساده در اینترنت می‌توان فهمید که طرفداران این فیلم تا چه اندازه زیاد هستند و چه گروه‌های مختلف فکری، با پس‌زمینه‌های فرهنگی گوناگون را شامل می‌شوند. این درست که «جنگ ستارگان» در برابر سینمای تلخ‌اندیش و هنرمندانه‌ی دهه‌ی هفتاد میلادی قد علم کرد، اما خودش هم محصول آن دوران بود؛ نکته‌ای که متاسفانه کمتر به آن توجه می‌شود. البته دامنه‌ی تاثیرگذاری‌اش به اندازه‌ای است که گاهی تحلیل‌گران را به اشتباه می‌اندازد تا آن‌ها فقط گمان کنند با فیلمی طرف هستند که بر دیگران و سینمای اطرافش تاثیر گذاشته است.

گفته شد که «جنگ ستارگان» جوابی بود به سینمایی که انگار علاقه‌ای به سرگرم کردن مخاطب نداشت و رویا در آن فراموش شده بود. طبیعی است که در چنین دورانی همان مخاطب سر در گریبان رفته رفته از آن فیلم‌ها خسته شود و دوباره طلب رویا کند. بالاخره سینمای آمریکا زمانی به کارخانه‌ی رویاسازی معروف بود و حال چند صباحی از آن زمانه فاصله می‌گرفت. اما نکته این که جرج لوکاس برای ساختن یک رویا دست به کاری عظیم زد و جهانی یک سر متفاوت ساخت.

این دنیای ساخته شده توسط او قانون خودش را داشت و مانند همه‌ی فیلم‌های تماما فانتزی از منطقی غیر زمینی استفاده می‌کرد. در این دنیا می‌شد موجوداتی متفاوت از مردم عادی دید و از وسیله‌هایی بهره برد که راحت می‌توانند بین سیاره‌های مختالف سفر کنند. جهان یک سر رویایی فیلم هم به دو دسته‌ی خیر و شر تقسیم شده بود که مانند قصه‌های باستانی نبردی را به خود می‌دید و خط کشی واضحی هم میان این دو قطب وجود داشت. نتیجه‌ی این نبرد هم طبعا به حیات همه‌ی موجودات عالم گره خورده بود.

نکته‌ی دیگر این که مانند تمام آن قصه‌های باستانی باز هم قهرمانانی وجود داشتند که باید مسیری طلقت‌فرسا را طی می‌کردند. این مسیر هم مدام توسط دشمنانی منتسب به سمت شر ماجرا تهدید می‌شود و به هفت خان می‌ماند. اما در نهایت قهرمان از دل همین مسیر زاده می‌شود و پایان خوش شکل می‌گیرد. البته جرج لوکاس برای بهتر ساخته شدن این دنیا کمی حال و هوای کمدی هم به اثرش اضافه می‌کند تا از زهر داستان کاسته شود. موجودات عجیب و غریبش هم با آن که در وهله‌ی اول خیلی جذاب به نظر نمی‌رسند، راه خود را به دل مخاطب بازمی‌کنند.

نکته‌ی بعد به بهره بردن جرج لوکاس از گنجینه‌ی تاریخ سینما بازمی‌گردد. لوکاس تا توانسته از فیلم‌های محبوبش در این جا استفاده و به آن‌ها ادای دین کرده و گرچه نتیجه به یک اثر کاملا متفاوت تبدیل شده، اما رایحه‌ی خودش بزرگترین دستاوردهای تاریخ سینما را می‌توان در آن یافت. همه‌ی این‌ها دست به دست هم داد تا این محصول او حیاتی طولانی پیدا کند و نه تنها به عنوان یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شناخته شود، بلکه تا به امروز دنباله‌سازی و پیش درآمدهایش ساخته شوند و بر پرده بیفتند.

نکته‌ی آخر هم این که بیشتر طرفداران مجموعه فیلم‌های «جنگ ستارگان» را مردها و پسران نوجوان تشکیل می‌دهند. پس می‌توان تاثیرگذاری آن را از زاویه‌ی دیگری هم بررسی کرد که متاسفانه موضوع این مقاله نیست.

«کهکشان در خطر نابودی است و دنیا ممکن است که هر لحظه توسط نیرویی ویرانگر از بین برود. در این میان دو ربات برای مقابله با این تهدید به دنبال فردی به نام اوبی وان کنوبی می‌گردند. لوک اسکای واکر که یکی از امیدها برای نجات دادن کهکشان است سیاره‌ی محل زندگی خود را ترک می‌کند. آن سوتر هان سولو که یک خلافکار است به اوبی وان کنوبی کمک می‌کند تا به پرنسس لیا و ارتشش بپیوندد. اما هوز خطر رفع نشده؛ چرا که طرف مقابل از نیرویی عظیم بهره می‌برد که کنترلش دست موجود خبیثی به نام دارث ویدر است …»

۸. شورش بی‌دلیل (Rebel Without A Cause)

شورش بی‌دلیل (Rebel Without A Cause)

  • کارگردان: نیکلاس ری
  • بازیگران: جیمز دین، ناتالی وود و سال مینو
  • محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

فیلم‌های بسیاری به قصه‌ی دار و دسته‌های جوانان و گردهمایی‌ها و اوقات فراغت‌های آن‌ها پرداخته‌اند. از سوی دیگر آثار بسیاری هم به عصیان جوانان اشاره دارند و قصه‌ی خود را به داستان جوانی اختصاص داده‌اند که علیه ارزش‌های نسل پدرانش می‌شورد. اما کمتر فیلمی است که همه‌ی این موارد در آن یک جا وجود داشته باشد و بتواند به اندازه‌ی «شورش بی‌دلیل» محبوب باشد. به همین دلیل هم باید نامش را در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد.

در ذیل مطلب فیلم «جنگ ستارگان» اشاره شد که آن فیلم جوابیه‌ای بود به سینمایی تلخ‌اندیش که ترسیم‌گر جنون مردمان دهه‌ی هفتاد میلادی بود. اما این ترس و جنون ریشه در گذشته‌ای داشت و یک شبه به وجود نیامده بود. باید کمی عقب‌تر رفت و ریشه‌هایش را پیدا کرد؛ ریشه‌هایی که اتفاقا یکی از آن‌ها همین حوالی زمان ساخته شدن فیلم «شورش بی‌دلیل» خودش را به من و شما نشان می‌دهد.

جنگ دوم جهانی که تمام شد، نسل متولد شده یا بالیده در زمان آن جنگ، دچار یک پوچی و یاس شد. این نسل دیگر ارزش‌های پدرانش را باور نداشت؛ چرا که همه‌ی آن‌ ارزش‌ها را منتج به جنگی دیوانه‌وار می‌دانست. از سوی دیگر این نسل تازه پشتوانه‌ اخلاقی خود را گم کرده و نمی‌دانست که با جامعه‌ی اطرافش چه کند. این جوانان بالیده پس از جنگ دوم جهانی به دلایل بسیار اولین نسلی از جوانان در سرتاسر دنیا بودند که با سر و شکلی تازه خانواده روبه رو می‌شدند؛ سر و شکلی که امروزه برای ما امری طبیعی است. مادران این نسل اولین مادرانی بودند که به شکلی گسترده در جایی خارج از سنت‌های گذشته فعالیت می‌کردند و به بخشی جدایی‌ناپذیر از چرخه‌ی اقتصادی کشور خود تبدیل شده بودند و حضوری وسیع در اجتماع داشتند.

حال جوانان و نوجوانان بالیده در این فضا نمی‌داستند با این پدر و مادرهایی که خودشان هم این شرایط تازه را درک نمی‌کردند، چه کنند. نتیجه‌ی همه‌ی این جدال‌ها به شورش کور نسلی از جوانان تبدیل شد که نه می‌دانست چه می‌خواهد و نه می‌دانست که چه باید بکند. در چنین بستری طبیعی است که تراژدی اتفاق بیفتد و در گوشه گوشه‌ی دنیا جوانانی سر خورده قد علم کنند که از بحران هویت رنج می‌برند. چنین نسلی پس از خود نسل دیگری را تربیت کرد که به بحران هویتش دامن زد و در دهه‌ی هفتاد میلادی دچار پارانویایی شدید شد.

فیلم «شورش بی‌دلیل» دقیقا بازتاب دهنده‌ی همین شرایط حاکم برای زندگی جوانان و نوجوانان پس از جنگ دوم جهانی است. آن‌ها سر خورده از عدم اقتدار پدر و فروپاشی روانی مادر به دل کوچه و خیابان می‌زنند و خوشبختی را در جایی غیر از محیط خانه می‌جویند؛ چرا که خانه را محیطی امن نمی‌بینند. در چنین فضایی است که تمام رفتار آن‌ها خارج از خانه تبدیل به واکنشی از سر ناچاری می‌شود که ریشه‌اش در کنش‌ها یا عدم کنش پدران و مادران نهفته است.

به همین دلیل هم شخصیت‌های «شورش بی‌دلیل» جوانانی چنین مظلوم به نظر می‌رسند که خود هیچ تقصیری در پیشامدهای تراژیک اطرافشان ندارند و معصوم‌تر از هر جوان دیگری تصویر می‌شوند. جیمز دین در مقام بازیگر فیلم و نیکلاس ری در مقام کارگردان تاثیر بسیاری در شکل‌گیری این تصویر از این جوانان سرخورده داشتند و کاری کردند که جامعه کمی به خودش بیاید. در واقع «شورش بی‌دلیل» به یک سیلی محکم می‌مانست که هنرمندی به مردمان جامعه‌اش می‌زند تا خودش را کمی جمع کند و به عواقب رفتارش بیاندیشد.

کمتر فیلمی در تاریخ سینما تا این اندازه برای نسل آینده‌ی یک جامعه نگران است و با آن‌ها احساس همدردی می‌کند. دهه‌ی پنجاه میلادی هنوز شبیه به دهه‌ی هفتاد نیست و ناامیدی تمام جامعه را فرا نگرفته است. به همین دلیل هم در پایان اثر هنوز نوری در انتهای تونل با وجود به وقوع پیوستن تراژدی سو سو می‌زند. چند صباحی باید می‌گذشت تا این امیدواری از بین برود و سر و کله‌ی هنرمندانی پیدا شود که هیچ امیدی به رهایی از این جنون نداشتند و نمایش بی‌پرده‌ی آن‌ را واقعی‌ترین تصویر ممکن از جامعه‌ی خود می‌دانستند.

در کنار همه‌ی این موارد آن لباس قرمز رنگ جیمز دین در کنار همه‌ی اشاره‌های روان شناختی‌اش یک راست به فرهنگ عامه راه پیدا کرد و خیلی زود مد شد. پس باید «شورش بی‌دلیل» را یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه دانست.

«دو پسر و یک دختر نوجوان دل خوشی از خانواده‌های خود ندارند و مدام دردسر درست می‌کنند و کارشان به اداره‌ی پلیس می‌کشد. شبی بچه‌های مدرسه قرار می‌گذارند که نزدیک به یک دره مسابقه‌ای با اتوموبیل‌های خود برگزار کنند. این مسابقه به مرگ یکی از بچه‌ها و سقوطش به ته دره می‌انجامد و پای پلیس را به ماجرا باز می‌کند. حال آن دو پسر و دختر ابتدای داستان خود را از دید پلیس و خانواده پنهان می‌کنند. اما …»

۷. سه‌گانه ارباب حلقه‌ها (The Lord Of The Rings Trilogy)

سه‌گانه ارباب حلقه‌ها (The Lord Of The Rings Trilogy)

  • کارگردان: پیتر جکسون
  • بازیگران: الایجا وود، ایان مک‌لین، ویگو مورتنسن و ارلاندو بلوم
  • محصول: ۲۰۰۱، ۲۰۰۲، ۲۰۰۳، آمریکا و نیوزیلند
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰، ۸.۸ از ۱۰ و ۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪، ۹۵٪ و ۹۳٪

فیلم اول سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» که اکران شد، سینمای فانتزی برای همیشه پوست انداخت. در گذشته این ژانر سینمایی چندان جدی گرفته نمی‌شد و کسی باورش نمی‌کرد. حتی منتقدان مولفه‌های این ژانر را بیشتر به درد ساخته شدن فیلم‌های صرفا سرگرم کننده می‌دانستند و از آن‌ها چندانی یادی نمی‌کردند. اما «ارباب حلقه‌ها» برای همیشه این توهم را به هم ریخت و کاری کرد که ژانر فاتتزی برای خودش آبرویی دست و پا کند. اما این دلیل کافی برای ورود یک فیلم به فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نیست. باید چیزهای دیگری هم وجود داشته باشد، در غیر این صورت آن فیلم اثر معرکه‌ای است که صرفا ارزش تاریخ سینمایی دارد.

این تاثیر به پرورش نسلی از نوجوانان بازمی‌گردد که همزمان با اکران این سه گانه رشد کردند و با سینمای فانتزی بر خلاف پدران و مادران خود اخت شدند. اگر سه گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» نبود هیچ وقت سر و کله‌ی فیلم‌هایی چون مجموعه «هری پاتر» پیدا نمی‌شد و استودیوها تا این اندازه به سینمای ابرقهرمانی و آثار مشابهش در این روزگار بها نمی‌دادند. اگر کمی در همین سینمای بیست سال گذشته جستجو کنید متوجه خواهید شد که می‌توان فیلم‌های فانتزی بسیاری را لیست کرد که تحت تاثیر همین «ارباب حلقه‌ها» ساخته شدند و شاید حتی آثار دیگری را پیدا کرد که به ژانرهای دیگر منتسب هستند اما آشکارا به همین مخاطبی نظر دارند که می‌داند ارزش رویا چیست و از سینما فقط طلب بازتاب واقعیت اطرافش را ندارد.

در ضمن این به آن معنا نیست که فیلم «ارباب حلقه‌ها» کاری به جهان واقعی ندارد. هر فیلمی، چه فانتزی و چه غیر از آن برای موفقیت باید یک پایش روی زمین واقعیت باشد. اثری که به هیچ عنوان از واقعیت تغذیه نکند، درک نخواهد شد و البته جایی هم برای درک شدن باقی نمی‌گذارد. به همین دلیل هم در دنیای فیلم‌های «ارباب حلقه‌ها» هنوز می‌توان نشانه‌هایی از جهان واقعی دید. از سوی دیگر این فیلم‌ها مانند هر اثر حماسی و اساطیری دیگری بازگو کننده‌ی حقیقتی از زندگی آدمی هستند که در قالب تصاویری هنرمندانه ارائه شده‌اند.

این تصویر قطعا ریشه در کتاب‌های منبع اقتباس جناب تالکین دارد. اما پیتر جکسون هوشمندانه موفق شده اقتباسی اکشن محور از این کتاب‌ها ارائه دهد که حسابی مخاطب را به وجد می‌آورد. از سوی دیگر این فیلم‌ها بازگو کننده‌ی همان داستان قدیمی مبارزه‌ی همیشگی خیر و شر هستند و به همین دلیل از سوی هر کسی در هر مکانی از این هستی درک می‌شوند. ضمن این که فیلم‌ساز مرز مشخصی بین خیر و شر ترسیم کرده که ریشه در همان باورهای قدیمی دارد.

اما کلید موفقیت مجموعه‌ی «ارباب حلقه‌ها» و تبدیل شدنش به یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه (چون در این جا هر سه فیلم، یک اثر بلند در نظر گرفته شده‌اند) به نمایش وسوسه در وجود تک تک شخصیت‌ها و به رسمیت شناختن هوا و هوس آدمی بازمی‌گردد. پیتتر جکسون تحت تاثیر تالکین نیک می‌داند که خلق قهرمانانی یک سر مثبت مخاطب را پس خواهد زد. پس علاوه بر قرار دادن سدهای مختلف بزرگ و کوچک در برابر آن‌ها، وسوسه‌ای به نام قدرت حلقه را هم به جان آن‌ها می‌اندازد تا قدرت خویشتن‌داری تک تکشان را به بوته‌ی آزمایش بگذارد. او خوب می‌داند که مخاطب توقع دارد که شخصیت‌ها وسوسه شوند و بخواهند از قدرت بی‌اندازه‌ی حلقه به نفع خود استفاده کنند.

دلیل دیگری که سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها» را چنین موفق می کند به ساخته شدن یک جهان کاملا یگانه بازمی‌گردد. این درست که بالاخره یک پای فیلم روی زمین واقعیت است اما پیتر جکسون و تیمش موفق به ساختن  محیطی شده‌اند که قوانین ویژه‌ی خودش را دارد و به تمامی وابسته به منطق جهان فیزیکی نیست. اما در پشت همه‌ی این منطق فانتزی شخصیت‌هایی قرار دارند که با وجود تمام تفاوت‌هایشان نسبت به مخاطب فیلم، از احساساتی شبیه به من و شما بهره می‌برند.

«در دوران قدیم ۳ حلقه قدرت برای الف‌ها، ۹ حلقه برای آدم‌ها و ۵ حلقه برای دورف‌ها ساخته شد. اما سائورون، ارباب تاریکی، چون می‌خواست بر سرزمین میانه فرمانروایی کند قدرت همه‌ی حلقه‌ها را در یک حلقه‌ی واحد جمع کرد. او از این قدرت استفاده کرد و قصد تسخیر سرزمین میانه به همه جا حمله کرد. انسان‌ها و الف‌ها با هم متحد شدند تا جلوی او را بگیرند و در نهایت پس از پیروزی آن‌ها حلقه به دست ایسیلدور پادشاه انسان‌ها افتاد. او برای این که روح سائورون، ارباب تاریکی‌ها را از بین ببرد و شر او را همیشه کم کند باید به کوه نابودی سفر می‌کرد و حلقه را در آن جا می‌سوزاند اما در میانه‌ی راه وسوسه می‌شود و از این کار سر باز می‌زند. در نهایت ایسیلدور در حمله‌ی اورک‌های تحت فرمان سائورون کشته می‌شود و حلقه به ته رودخانه‌ای سقوط می‌کند و از نظرها مخفی می‌ماند. قرن‌ها می‌گذرد تا این که …»

۶. تولد یک ملت (The Birth Of A Nation)

تولد یک ملت (The Birth Of A Nation)

  • کارگردان: دیوید وارک گریفیث
  • بازیگران: لیلین گیش، مائه مارش، هنری ویلتال و میریام کوپر
  • محصول: ۱۹۱۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

دلیل اصلی قرار گرفتن فیلم «تولد یک ملت» در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه، تغییر شیوه‌ی سینما رفتن برای همیشه بود. در دورانی که مردم عادت داشتند برای تماشای آثار کوتاه و قصه‌های جمع و جور بلیط بخرند و کمی کمتر از یک ساعت فیلم تماشا کنند و سرگرم شوند و در واقع سینما رفتن را یکی از تفریحات یک روز خود می‌دانستند، ناگهان سر و کله‌ی فیلمی طولانی پیدا شد که بسیار برایش زحمت کشیده شده و داستانی پر فراز و فرود و دراماتیک مانند رمان‌های بلند کلاسیک داشت.

حال مخاطب ناگهان در برابر خود فیلمی را می‌دید که باید به خاطرش چند ساعتی وقت گذاشت و کل یک بعد از ظهرش را به تماشای آن اختصاص داد. پس فرهنگ فیلم دیدن عوض شد و سینما رفتن به یک تفریح تمام وقت تبدیل شد و دیگر یکی از تفریحات جانبی در کنار کارهای دیگر نبود. از این پس سر و کله‌ی فیلم‌هایی پیدا شد که مخاطب را وا می‌داشت که اگر قصد سینما رفتن دارد، باید تمام اوقات فراغتش را به آن اختصاص دهد و بقیه‌ی کارهایش را در کنار آن انجام دهد. پس ارزش سینما رفتن بالاتر رفت.

از سوی دیگر دیوید وارک گریفیث با ساختن فیلم «تولد یک ملت» کاری کرد که سینما تبدیل به هنر شود. این درست که داستان فیلم روایتی نژادپرستانه دارد و قطعا مورد تایید من و شما نیست اما تا پیش از این فیلم اکثر آثار سینمایی هدفی جز سرگرم کردن مخاطب نداشتند. به همین دلیل هم قصه‌هایی ساده را تعریف می‌کردند و کاری به ریزه‌کاری و ظرایف هنرمندانه نداشتند. «تولد یک ملت» تعریفی تازه از سینما ارائه داد و آن را یک قدم به هنر نزدیک‌تر کرد تا این که در نهایت سینما تبدیل به هنر هفتم شود.

اما دیوید وارک گریفیث چگونه به چنین دیدگاهی دست یافت و از سینما چنین بهره‌ای برد؟ او خیلی زود متوجه شد که از ابزار سینما می‌توان استفاده‌ای ویژه کرد. پس از تعریف کردن داستان‌های کوتاه یک خطی دست کشید و به همراه همکارانش قصه‌ای بلند آماده کرد. این درست که پیش از او هم فیلم‌های بلندی در سرتاسر دنیا ساخته شدند اما چون تاثیر «تولد یک ملت» را نداشتند و برای همیشه سینما را دگرگون نکردند، نمی‌توانند وارد فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه شوند.

از سوی دیگر دیوید وارک گریفیث از بازیگرانی توانا استفاده کرد که می‌توانستند احساسات مختلف را از طریق بازی خود منتقل کنند. بالاخره با فیلمی سر و کار داریم که هم اشک دارد و هم لبخند، هم درد دارد و هم درمان. در چنین قابی به بازیگرانی نیاز بود که توانایی بیشتری از خلق یک تیپ واحد داشته باشند و بتوانند به شخصیت‌های مختلف جان ببخشند. پس تصویر بازیگری هم برای همیشه تغییر کرد. اما این موضوع زمانی اهمیت پیدا می‌کند و باعث می‌شود که فیلم وارد فرهنگ عامه شود که به یاد آوریم «تولد یک ملت» پایه‌های سیستم ستاره‌سازی را هم در سینما آمریکا تقویت کرد. سیستمی که امروزه بخشی از زندگی روزمره‌ی آدمی را از طریق دنبال کردن اخبار افراد معروف، پر کرده است.

در کنار همه‌ی این‌ها «تولد یک ملت» باعث شکل‌گیری درگیری‌های بسیاری شد. گفته شد که روایت فیلم، یک روایت نژاد پرستانه است و سیاه پوست‌های فیلم به تمامی افرادی پلید تصویر می‌شوند. حتی فیلم‌ساز پا را از این هم فراتر می‌گذارد و گروه‌های جنایتکار و آدمکشی چون کوکلوس کلان‌ها را ناجی جامعه‌ی آمریکا می‌داند. همه می‌دانیم که یکی از ویژگی‌های تاریخ آمریکا نزاع‌های نژادی است اما جانبداری دیوانه‌وار از هر سوی ماجرا قطعا نژادپرستی است. متاسفانه «تولد یک ملت» چنین است.

به همین دلیل هم خیلی زود در برابر این اثر و اکرانش مقاوت‌هایی شکل گرفت. این مقاومت‌ها سینماگران را مانند هر هنرمند دیگری با وقایعی آشنا کرد. حال آن‌ها می‌دانستند که می‌توانند در مقام پخش کننده‌ی تنفر ظاهر شوند و دنیا را تحت تاثیر قرار دهند. همین هم دیوید وارک گریفیث را به واکنش وا داشت تا فیلم دیگری پس از این بسازد و از «تولد یک ملت» اعلام برائت کند؛ فیلمی به نام «تعصب» (Intolerance) که از این یکی هم جاه‌طلبانه‌تر است و البته طولانی‌تر. اما در نهایت همین متوجه کردن سینماگران نسبت به عواقب اثر خود یکی از دلایل دیگری است که ما را وا می‌دارد فیلم «تولد یک ملت» را یکی از آثار فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه بدانیم.

«قبل از جنگ‌های داخلی آمریکا خانواده‌ی استونمن جایی در شمال آمریکا زندگی می‌کنند. آن‌ها دوستانی در جنوب به نام کامرون‌ها دارند. خانواده‌ی استونمن روزی تصمیم می‌گیرند که به جنوب بروند. پس نامه‌ای می‌نویسند و خانواده‌ی کامرون را از این موضوع مطلع می‌کنند. در این سفر پسران و دختران دو طرف به هم دل می‌بازند و قرار ازدواج در آینده‌ای نزدیک می‌گذارند. اما پس از بازگشت خانواده‌ی استونمن از سفر ناگهان جنگ‌های داخلی آغاز می‌شود و این دو خانواده با دردهای بسیاری رو به رو می‌شوند. در این میان یکی از پسران خانواده‌ی کامرون زخمی می‌شود و به بیمارستان می‌رود. در آن جا او با معشوقش روبه رو می‌شود و …»

۵. بانی و کلاید (Bonnie And Clyde)

بانی و کلاید (Bonnie And Clyde)

  • کارگردان: آرتور پن
  • بازیگران: وارن بیتی، فی داناوی و جین هاکمن
  • محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

آرتور پن را باید آغازگر آثار موسوم به فیلم‌های دهه‌ی هفتادی دانست. همان فیلم‌هایی که جا به جای این مقاله به آن‌ها اشاره شد. همان فیلم‌هایی که ترس ناشی از اتفاقات دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی و آمریکای پس از جنگ دوم جهانی را بازتاب می‌دادند. همان آثار تلخی که در انتها هیچ نوری از امید برای مخاطب باقی نمی‌گذاشتند و تک تکشان تصویرگر زمانه‌ای بودند که در آن نمی‌شد به کسی اعتماد کرد. او با ساختن فیلم «تعقیب» (The Chase) با بازی مارلون براندو و رابرت ردفورد در سال ۱۹۶۶ این دوران را آغاز کرد اما فیلم «بانی و کلاید» ساخته شده در یک سال بعد، تاثیرگذارتر از آن اثر معرکه بود و حال و هوای سینمای آمریکا را برای همیشه تغییر داد.

در آن دوران جامعه‌ی آمریکا در تب و تابی دیوانه‌وار می‌سوخت و به خاطر حوادث سیاسی متعدد و البته جنگ ویتنام دوپاره شده بود. وضع اروپا هم تفاوت چندانی نداشت و این را می‌شد در جنبش ماه می ۱۹۶۸ پاریس دید. در چنین بستری فیلم‌های روی پرده بازتاب دهنده‌ی این حال و هوا نبودند و کمتر نشانی از این تب و تاب در آن‌ها یافت می‌شد. ناگهان در این دوران «بانی و کلاید» اکران شد و نسل تازه خیلی زود به آن واکنش نشان داد. آرتور پن توانسته بود داستان دو بانک زن در دوران رکود اقتصادی آمریکا را چنان تعریف کند که انگار روایتگر قصه‌ی دو جوان است که از نظم موجود خسته شده‌اند و این کارشان یا همان زدن بانک، نه یک راه برای پول درآوردن، بلکه وسیله‌ای برای رساندن صدای خود به جامعه‌ای است که آن‌ها را نادیده می‌گیرد.

ضد قهرمان‌های فیلم هیچ‌گاه در حال خوشگذرانی با پول‌های بانک‌ها نیستند. حتی فیلم‌ساز علاقه‌ای به نمایش میزان اسکناس‌های دزدی هم ندارد. این دزدی از بانک صرفا وسیله‌ای است برای دیده شدن و به چشم آمدن. یا در واقع واکنشی است نسبت به وضع موجود. این دو فرد حاضر در برابر دوربین نه تنها با بانک زدن، بلکه با شیوه‌ی زیستن خود هم ارزش‌های قدیمی را به بازی می‌گیرند. به همین دلیل هم «بانی و کلاید» خیلی زود به یک فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه تبدیل شد و کارگردان‌های دیگر را هم واداشت که با فراغ بال دست به کار شوند و روایت‌های خود را از عصیان جوانان‌ آن زمان تعریف کنند. این همان فیلمی بود که باعث شد خوش‌بینی انتهایی فیلم‌هایی چون «شورش بی‌دلیل» هم تمام شود.

در مطلب ذیل فیلم «جنگ ستارگان» اشاره شد که آن فیلم که درست یک دهه‌ بعد از «بانی و کلاید» بر پرده افتاد، جوابیه‌ی جرج لوکاس بود به این نوع سینمای تلخ‌اندیش. خیلی زود با ساخته شدن فیلم‌هایی چون «فارغ‌التحصیل» (The Graduate) به کارگردانی مایک نیکولز و با بازی داستین هافمن و آن بنکرافت و کاترین راس در همان سال و «ایزی رایدر» (Easy Rider) در سال ۱۹۶۹ به کارگردانی دنیس هاپر مشخص شد که سینمایی در حال شکل گرفتن است که اصلا شبیه به دوران گذشته نیست و تازه دارد راهش را پیدا می‌کند.

این سینما هیچ علاقه‌ای ندارد که داستان‌های قهرمان‌های خوش قلبی را تعریف کند که در دل تاریکی هم نوری می‌تابانند و در نهایت همه چیز به خیر و خوشی به لطف اعمال آن‌ها تمام می‌شود. در چنین چارچوبی باید «بانی و کلاید» را محصول زمانی دانست که تلخ‌اندیشی بیش از هر چیز دیگری بر تفکر انسان سایه انداخته بود. اما همان طور که گفته شد این فیلم فقط متاثر از جو زمانه نبود و دنیایی تازه خلق کرد که تا مدت‌ها آثارش را می‌شد این جا و آن جا دید. پس باید هم نام آن را در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد. ضمن این که سکانس افتتاحیه و اختتامیه‌ی فیلم هم به سکانس‌هایی نمادین در تاریخ سینما تبدیل شده‌اند.

«دهه ۱۹۳۰. دوران رکود اقتصادی. بانی پارکر و کلاید بارو زوجی هستند که از طریق بانک‌زنی روزگار می‌گذرانند. آن چه که کار آن‌ها را عجیب‌تر می‌کند، لذتی است که از این عمل خود می‌برند. گویی عمل بانک زدن را نه به خاطر پول، بلکه به خاطر همین لذت انجام می‌دهند. تعداد دزدی‌های آن‌ها چنان زیاد می‌شود که توجه مطبوعات را به خود جلب می‌کند. همین باعث می‌شود که فشار بیشتری برای دستگیری آن‌ها به نیروهای قانون وارد شود. تعقیب و گریز بین پلیس و بانی و کلاید هر بار با فرار آن دو سارق همراه است تا این که …»

۴. بربادرفته (Gone With The Wind)

فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه بر باد رفته

  • کارگردان: ویکتور فلمینگ
  • بازیگران: کلارک گیبل، ویوین لی و هتی مک‌دانیل
  • محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

انتخاب «بربادرفته» برای فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه، آسان‌ترین انتخاب ممکن بود. دلایل این سهل بودن انتخاب به موارد بسیاری بازمی‌گردد که یکی از آن‌ها جاودان ماندن فیلم در طول تاریخ سینما و درخشیدن روزافزونش از پس دهه‌های متوالی و حتی پر طرفدارتر شدنش است. اما مهم‌ترین عامل قطعا به میزان استقبال مردم در همان زمان اکران از آن بازمی‌گردد. «بربادرفته» هنوز هم رکورد تعداد فروش بلیط برای یک فیلم در تاریخ سینما را در اختیار دارد و اگر قرار باشد تورم را در نظر بگیریم، با اختلاف صدرنشین پرفروش‌ترین فیلم تمام دوران خواهد شد و آثار پرفروش این سال‌ها را به راحتی پشت سر خواهد گذاشت.

اما موضوع فقط این فروش نیست؛ مانند مورد فیلم «تایتانیک» شخصیت‌های اصلی فیلم با بازی کلارک گیبل و ویوین لی به فرهنگ عامه راه پیدا کردند و بسیاری با آن‌ها اشک ریختند، عاشق شدند، خاطره بازی کردند و خلاصه این دو آدم گرفتار در یک عصر سرنوشت‌ساز تاریخی را یکی از آشنایان نزدیک خود دانستند که می‌توان با آن‌ها همذات‌پنداری کرد. میزان محبوبیت فیلم چنان زیاد شد که تا مدت‌ها، صحبت کردن از آن بخشی از زندگی روزمر‌ه‌ی آمریکایی‌ها بود و بعد از اکرانش در سرتاسر دنیا، سرنوشتی مشابه هم در سایر کشورها پیدا کرد.

حتی امروز در سال ۲۰۲۴ میلادی، هنوز هم نمی‌توان به تماشای «بربادرفته» نشست و تا مدت‌ها درگیرش نبود و با دیگران درباره‌اش حرف نزد. البته بخش عمده‌ای از این رهاورد درخشان و دیده شدن محصول کار نویسنده‌ی کتابی است که فیلم از آن اقتباس شده؛ کتابی به همین نام به قلم مارگارت میچل که یکی از قله‌های ادبیات جهان است و هر علاقه‌مندی به ادبیات باید آن را بخواند و به دیدن فیلمی که ویکتور فلمینگ از روی آن ساخته اکتفا نکند. کتاب «بربادرفته» ظرایف دیگری دارد که می‌توان با وجود آگاهی از قصه‌ از آن‌ها لذت برد و دوستشان داشت.

از دیرباز ادبیات سرچشمه‌ای گرانبها برای سینما بود. کارگردان‌های بسیاری با الهام و اقتباس از قصه‌های ادبی فیلم می‌ساختند؛ از فیلم‌های ترسناکی چون «فرانکنشتاین» که برگرفته از رمان مری شلی بودند و استفاده از انواع دراکولاها و خون‌آشام‌ها به مدد خلق چنین کاراکتری در کتابی به قلم برام استوکر تا فیلم‌های وسترن که عملا از داستان‌های پاورقی و کتاب‌های نه چندان مهم راه خود را به پرده‌ی سینما باز کرده بودند. اما در چنین قابی ساختن فیلمی از یک رمان مطرح جهانی کار چندان ساده‌ای نبود و هنوز هم نیست.

کتاب‌های خوب ادبی چنان کامل هستند که کوچکترین تغییری در آن‌ها باعث از بین رفتن انسجام نهایی می‌شود و فیلم اقتباس شده در مرتبه‌ای پایبن‌تر از منبع اقتباس خود قرار می‌گیرد. به همین دلیل هم فیلم‌های ساخته شده از روی شاهکارهای بزرگ ادبی عمدتا آثار شاخصی از کار در نمی‌آیند. این درحالی است که بسیاری از فیلم‌های مهم تاریخ سینما اقتباس از آثار نازل ادبی هستند. دلیل این موضوع همان عاملی است که گفته شد اما فیلم «بربادرفته» تا حدود بسیاری توانسته این قاعده‌ی کلی را نقض کند تا آن جا که برخی پا را فراتر گذاشته و حتی فیلم را مهم‌تر و بهتر از کتاب خانم میچل می‌دانند.

از همه‌ی این‌ها گذشته آن چه که فیلم «بربادرفته» را وارد فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند، دو شخصیت اصلی آن هستند. رت باتلر با بازی کلارک گیبل هنوز هم یکی از مردان دست نیافتنی تاریخ سینما است و با وجود گذشت نزدیک به ۹ دهه از زمان ساخته شدن فیلم بسیاری از دیالوگ‌هایش این جا و آن جا شنیده می‌شوند و راه خود را به گفتگوهای روزمره‌ی مردم عادی باز کرده‌اند. از آن سو اسکارلت اوهارا با بازی ویوین لی هم نماد قدرت و شکنندگی توامان فردی در دل طوفان حوادث است؛ زنی که با حفظ ظرافت‌های زنانه‌اش باز هم می‌تواند روی پای خودش بایستد و شخصیت کاملی باشد.

«سال ۱۸۶۱. اسکارلت اوهارا دختر یک خانواده‌ی مزرعه‌دار و ثروتمند است. او به تازگی به درخواست ازدواج پسری در همسایگی با نام اشلی جواب منفی داده است. حال آن پسر در حال ازدواج با دختر دیگری است و اسکارلت تصور می‌کند که اشلی به این دلیل که از ازدواج با او نامید شده، قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد. پس به مراسم ازدواج آن‌ها می‌رود تا به اشلی ابراز علاقه کند و مراسم را به هم بزند. در آن جا با مردی به نام رت باتلر آشنا می‌شود. رت از اسکارلت خوشش می‌‌آید. چندی بعد جنگ‌های داخلی آغاز می‌شود و زندگی همه از این رو به‌ آن رو می‌شود و اسکارلت هم با مرد دیگری ازدواج می‌کند. اما شوهرش در جنگ کشته می‌شود و اسکارلت تنها می‌ماند. در این میان اسکارلت دوباره با رت باتلر روبه رو می‌شود و ….»

۳. چه زندگی شگفت‌انگیزی (It’s A Wonderful Life)

چه زندگی شگفت‌انگیزی (It’s A Wonderful Life)

  • کارگردان: فرانک کاپرا
  • بازیگران: جیمز استیوارت، دونا رید، لایونل بریمور و تامس میچل
  • محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

یکی از عواملی که یک فیلم را شایسته‌ی قرار گرفتن در فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند، تمایل مخاطب به تماشای دوباره و دوباره‌اش است. شاید کمتر فیلمی در تاریخ سینما در سرزمین آمریکا مانند «چه زندگی شگفت‌انگیزی» مدام توسط مردم دیده شده باشد. اصلا تماشای هر ساله‌ی «چه زندگی شگفت‌انگیزی» به بخشی از آیین هر ساله مردم آن سوی دنیا در طول جشن‌های سال نو تبدیل شده است تا آن جا که بسیاری از سینماها آن را در همان ایام پخش می‌کنند و شبکه‌های تلویزیونی هم نمایشش می‌دهند. این اثر فرانک کاپرا علاوه بر این که یک فیلم کریسمسی تمام عیار است، بازگو کننده‌ی ارزش‌های آمریکایی هم هست.

داستان فیلم در یک شهر کوچک می‌گذرد. قهرمان داستان مردی است که دوست دارد تمام دنیا را سفر کند و کسری پر از باد دارد. او عاشق ماجراجویی است اما هیچ گاه نتوانسته از شهر محل زندگی خود خارج شود. دلیل این موضوع هم به روحیه‌ و اخلاقش بازمی‌گردد که در هر شرایطی در حال کمک کردن به دیگران است و تمام دارایی خود را خرج این کار می‌کند. در واقع او مردی از خود گذشته است که حاضر است خود را فدای دیگران کند. او موفق شده خیلی‌ها را خوشبخت کند اما خودش هیچ احساس خوشبختی ندارد و تمام آزوهایش را بر باد رفته می‌بیند. در چنین بستری ناگهان فرشته‌ای از راه می‌رسد و او را متوجه داشته‌هایش می‌کند. پس مرد بازمی‌گردد و حال خود را خوشبخت می‌داند.

احتمالا تصور خواهید کرد که این داستان زیادی خوشبینانه است و نه باید آن را چندان جدی گرفت. اما این تلقی از شاهکار فرانک کاپرا، تلقی پیش پا افتاده‌ای است. دلیل اصلی شاهکار بودن فیلم، استفاده‌ی درخشان سازندگان اثر از مولفه‌های سینمای کمدی و در آمیختن آن‌ها با مولفه‌های ژانر فانتزی است. از سویی با روایتی خنده‌دار از زندگی مردی طرف هستیم که هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و حتی نمی‌تواند چند روزی به ماه عسلی برود که مدت‌ها برنامه ریزی‌اش کرده است. از سوی دیگر این روایت کمیک در یک بستر تلخ تعریف می‌شود که حال و هوای اثر را با سوی کمدی‌های سیاه می‌کشاند. این حال و هوای تلخ، تصمیم مرد مبنی بر خودکشی است.

اما فیلم «چه زندگی شگفت‌انگیزی» ابدا یک کمدی سیاه نیست. چرا که دست خداگونه‌ی فیلم‌ساز از همان ابتدا عاقبت خوش قصه را بر ما مشخص می‌کند. این اتفاق از طریق همان المانهای سینمای فانتزی در قالب یک فرشته‌ی نگهبان شکل می‌گیرد که فرشته‌ی محافظ مرد است. پس «چه زندگی شگفت‌انگیزی» نه تنها یک کمدی سیاه نیست، بلکه تماشایش می‌تواند حسابی حال مخاطبش را خوب کند. اصلا دلیل ماندگاری فیلم در تاریخ سینما و راه یافتنش به لیست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه همین ویژگی است؛ تا آن جا که می‌توان ادعا کرد هیچ فیلمی نمی‌تواند به اندازه‌ی «چه زندگی شگفت‌انگیزی» حال تماشاگرش را بهتر کند و او را سر ذوق آورد.

جرج بیلی، شخصیت اصلی فیلم با بازی جیمز استیوارت هم دلیل دیگر تاثیرگذاری «چه زندگی شگفت‌انگیزی» بر فرهنگ عامه است. در برابر جرج مردی قرار دارد که دوست دارد همه را بیچاره کند و از این طرق پولی به جیب بزند. این مرد هیچ ابایی از بدبخت کردن دیگران ندارد. اما جرج دقیقا نقطه‌ی مقابل او است و از تمام دارایی خود می‌گذرد تا لبخندی روی لب دیگران بنشاند و در تمام مدت در حال جدال با آن مرد خبیث است. نکته این که این شخصیت با این میزان از فداکاری به دلیل ساختار خوب اثر و ساخته شدن یک جهان خودبسنده اصلا باسمه‌ای از کار در نیامده و می‌توان او را درک کرد و دوستش داشت.

«سال ۱۹۴۵. شب کریسمس. در شهری کوچک به نام بدفورد فالز، مردی قصد خودکشی دارد. اما تمام اهالی شهر نگرانش هستند. در میان، جایی در میان آسمان‌ها تعدادی فرشته درباره‌ی او حرف می‌زنند. این فرشته‌ها که رتبه‌ای بالا دارند فرشته‌ی دیگری را فرا می‌خوانند تا محافظ این مرد باشد. آن‌ها از این فرشته می‌خواهند که مرد را که جرج بیلی نام دارد از خودکشی منصرف کند تا خودش هم به جایگاه آن‌ها نزد فرشته‌ها برسد. به همین دلیل شروع به تعریف کردن قصه‌ی زندگی جرج می‌کنند. داستان به عقب می‌رود و ما جرج را می‌بینیم که در تمام مراحل زندگی خود به فکر دیگران است. این درحالی است که بزرگترین آرزویش پول جمع کردن و رفتن از آن شهر کوچک است. اما هر بار که تصمیم به ترک شهر می‌گیرد، بنا به دلیلی پولش را به دیگری می‌دهد تا این که …»

۲. کازابلانکا (Casablanca)

فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه کازابلانکا

  • کارگردان: مایکل کورتیز
  • بازیگران: همفری بوگارت، اینگرید برگمن و کلود رینز
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

«کازابلانکا» یکی از مشهورترین فیلم‌های تاریخ سینما است. از همان زمانی که اکران شد روایت عشق ریک با بازی همفری بوگارت نسبت به السا با بازی اینگرید برگمن خیلی زود راهش را به فرهنگ عامه باز کرد. خیلی‌ها همان زمان نسبت به بی‌وفایی السا واکنش نشان دادند و برای ریک اشک ریختند. حتی می‌توان پا را از این هم فراتر گذاشت و به مقاله‌هایی برخورد که در باب پایان‌بندی فیلم نوشته شده‌اند و به این موضوع پرداخته‌اند که آیا ریک تصمیم درستی گرفته است یا نه؟ پس باید نام «کازابلانکا» را در بین ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه قرار داد.

بسیاری از قصه‌های عاشقانه محصول تصادف هستند. قصه‌ای از جایی آغاز می‌شود و سپس جایی تمام می‌شود. عاشق و معشوق از فراق هم می‌نالند و آن که عاشق‌تر است اخلاق تندی پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد که دیگر به کسی دل نبازد و کنج عزلت اختیار کند و یک کار را دوبار تکرار نکند. یا این که عشقش به معشوق را فقط در خلوت خود نگه می‌دارد و برای کسی بازگو نمی‌کند و به همین دلیل آدمی تودار می‌شود که همواره غمی در نگاهش است. از این رو آدم‌های اطرافش همواره حدس‌هایی درباره‌ی گذشته‌اش می‌زنند اما او ترجیح می‌دهد که مرموز بماند اما دم نزند.

تصادف درست در همین مرحله اتفاق می‌افتد؛ ناگهان دری باز می‌شود و معشوق سالیان دور وارد می‌شود و عاشق از همه جا بی‌خبر را دوباره تا مرز نابودی پیش می‌برد. مرد یا زن چنین قصه‌ای دوباره احساس زنده بودن می‌کند اما چون یک بار طعم تلخ فراق را چشیده به همه چیز به دیده‌ی شک می‌نگرد. آشوب‌های درون آغاز می‌شود و مرد یا زن را تا آستانه‌ی نابودی پیش می‌برد. چنین تجربه‌ای می‌تواند هر کسی را از بین ببرد. حال تصور کنید که این تجربه‌ی عاشقانه در دل طوفان‌های جنگ دوم جهانی در بین افرادی رخ دهد که حسابی گرفتار دست و پنجه نرم کردن با عواقب آن هستند.

در ذیل مطلب فیلم‌های «تایتانیک» و «برباد رفته» به عشق‌های از دست رفته در دل کوران حوادث تاریخی اشاره شد. اما عشق فیلم «کازابلانکا» حال و هوای دیگری دارد؛ چون شخصیت‌هایش متفاوت هستند. مساله‌ی این آدم‌ها فقط عشق نیست و پای نجابتی در میان است که اخلاق را طلب می‌کند؛ همان اخلاقی که طرف پیروز را در جنگ مشخص می‌کند. پس شخصیت‌های داستان باید از آن اخلاق آرمانی که نیازمند برتری در جنگ است هم برخوردار باشند.

از آن سو این تصویر آرمانی از عشق ریک نسبت به السا، به تصویر آرمانی تمام عشق‌های نافرجام در سینما تبدیل شد. سال‌ها بود که سینما نمی‌توانست عشقی هم‌تراز با عشق جاری در ادبیات خلق کند و عشاق‌های حاضر در سینما توان برابری با عشاق خلق شده روی ورقه‌های کاغذ را نداشتند. مایکل کورتیز، همفری بوگارت و اینگرید برگمن توانستند عشاقی هم‌سنگ آن عاشقان اساطیری تقدیم مخاطب کنند.

اما نکته این جا است که فیلم‌ساز هم توانسته عشقی متناسب با حال و هوای یک شعر عاشقانه‌ی ناب ترسیم کند و در مخاطب همان حسی را برانگیزد که خواندن یک شعر درجه یک چنین می‌کند. اگر عشاق فیلم، توان برابری با عشاق سرشناس ادبیات را دارند، عشق بین آن‌ها هم به شعری دلنشین می‌ماند که البته تلخی حال و هوایش می‌تواند قطره اشکی هم از مخاطب بگیرد. در چنین قابی است که کسی نمی‌تواند فهرستی از ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه تهیه کند و نامی از «کازابلانکا» شاهکار مایکل کورتیز و عشق آرمانی جاری بر پرده نبرد.

از سوی دیگر در ذیل مطلب فیلم «بربادرفته» اشاره شد که بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما اقتباسی از آثار ادبی نه چندان مشهور هستند. «کازابلانکا» مصداق بارز این ادعا است؛ چرا که از نمایش‌نامه‌ای گم و گور با نام «همه به کافه‌ی ریک می‌روند» اقتباس شده است که چندان نام و نشانی از آن نیست. نکته‌ی آخر این که فیلم «کازابلانکا» سکوی پرتاب دو بازیگر اصلی خود هم بود. تا آن جا که هر دو به ستاره‌های مهم زمان خود تبدیل شدند و سال‌های سال درخشیدند. هر دوی آن‌ها روزی توانستند از جایگاه ستارگی فراتر روند و به عنوان شمایل‌های سینما راهی به دل فرهنگ عامه پیدا کنند.

«در سال ۱۹۴۱ و در بحبوحه‌ی جنگ دوم جهانی شخصی آمریکایی به نام ریک کافه‌ای را در کازابلانکا می‌گرداند. او به تازگی از پاریس به کازابلانکا آمده و ظاهرا به دلیل جنگ از آن جا فرار کرده و به مراکش آمده که کشوری بی طرف در دوران جنگ است. او آدم گوشت تلخ و توداری است و کسی جز یک نفر دلیل آن را نمی‌داند. روزی زنی به همراه شوهرش وارد کافه می‌شود. زن و مرد به دنبال مدارکی هستند که بتوانند خاک مراکش را به قصد آمریکا ترک کنند؛ چرا که شوهر زن یکی از مخالفان سرشناس هیتلر است. ظاهرا تنها راه جور شدن این مدارک از ریک می‌گذرد اما مشکل این جا است که زن زمانی معشوق ریک بوده و از آن سو آلمانی‌های هم ممکن است هر لحظه زن و مردر را دستگیر کنند …»

۱. پدرخوانده (The Godfather)

پدرخوانده (The Godfather)

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، رابرت دووال، جان کازال و دایان کیتون
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

«پدرخوانده» یکی از سرشناس‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است و دن ویتو کورلئونه با بازی مرلون براندو یکی از معروف‌ترین شخصیت‌هایش. حتی باید پا را فراتر گذاشت و دن ویتو کورلئونه را یکی از چند شمایل مهم تاریخ سینما دانست. کمتر کسی در این کره‌ی خاکی وجود دارد که با دیدن چهره‌ی او یاد تکه‌ای از این شاهکار جاودان نیفتد یا حتی دیالوگی از این مرد را به خاطر نیاورد. در کنار همه‌ی این‌ها فیلم یکی دو شخصیت برجسته‌ی دیگر هم دارد که آن را شایسته‌ی قرار گرفتن در صدر فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه می‌کند.

بگذارید از همان دن ویتو کورلئونه آغاز کنیم. این مرد با آن شیوه‌ی حرف زدن و رفتاری که آمیخته با قاطعیت است، نه تنها نمادی از جهان گنگستری است، بلکه به نمادی از خصایل مردانه هم تبدیل شده است. او به موقع به خانواده‌اش می‌اندیشد و می‌داند که در هر لحظه چه چیزی به نفع آن‌ها است. البته مانند هر انسان دیگری اشتباه هم می‌کند و مانند هر انسان دیگری پس از اشتباهش شرمسار می‌شود و اشک می‌ریزد. در عین حال او مانند یک سیاست‌مدار کارکشته می‌داند کی باید حمله کند و کی عقب بنشیند. همه‌ی این‌ها در کنار بازی معرکه‌ی مارلون براندو در قالب او یکی از مهم‌ترین شخصیت های تاریخ سینما را ساخته است.

پس از دن ویتو کورلئونه نوبت به مایکل کورلئونه یعنی پسرش با بازی آل پاچینو می‌رسد. او کسی است که خارج از چارچوب‌های خانواده بزرگ شده و نمی‌خواهد که مانند پدر و برادرانش وارد دار و دسته‌های خلافکاری شود. پدرش هم چنین خیالی ندارد و چنین تصور می‌کند که او روزی سیاست‌مداری محترم خواهد شد؛ سیاست‌مداری که با نام «سناتور کورلئونه» خطاب شود. از سوی دیگر اما دست تقدیر برای او چیز دیگری می‌خواهد. سلسله اتفاقاتی پیش می‌آید که او را مجبور به ورود به حرفه‌ی خانوادگی و در نهایت پذیرش جایگاه پدر می‌کند. ادامه‌ی داستان همین شخصیت هم قصه‌ی فیلم‌های بعدی مجموعه «پدرخوانده» را می‌سازد.

از سوی دیگر شخصیت سانی، پسر بزرگ دن ویتو کورلئونه با بازی جیمز کان در این بهترین نقش‌‌آفرینی‌اش وجود دارد. سانی آدمی عصبی و دمدمی مزاج است. همین هم در نهایت کار دست خانه و خانواده‌اش می‌دهد و کاری می‌کند که باعث ‌شود مایکل پا جای پای پدر بگذارد. او یکی از عناصر اصلی پیش رفتن قصه است و کارهایی که می‌کند یا تجربه‌هایی که پشت سر می‌گذارد گاهی بار اصلی درام را بر دوش می‌کشند. سانی وارث اصلی تاج و تخت پدر است اما خیلی زود این جایگاه را از دست می‌دهد.

در کنار تمام شخصیت‌های فیلم زنی به نام کِی حضور دارد که نقشش را دایان کیتون بازی می‌کند. در ابتدای فیلم او معشوق مایکل و در انتها همسرش است. کی نماد تمام معصومیت و پاکی است که در کنار این خانواده‌ی فاسد زندگی می‌کند و در نهایت قربانی مناسبات حاکم بر شر اطرافش می‌شود. می‌توان تاثیر روند پیشرفت حوادث بر او را به دقت مشاهده کرد و به این نتیجه رسید که چگونه یک محیط فاسد تمام زیبایی‌های اطرافش را رفته رفته از بین می‌برد و در خود حل می‌کند. از این منظر کِی با بازی دایان کیتون یکی از شخصیت‌های بی‌نظیر تاریخ سینما است.

اما «پدرخوانده» فقط به دلیل بهره‌مند شدن از این شخصیت‌های یکه شایسته‌ی قرار گرفتن در صدر فهرست ۱۵ فیلم تاثیرگذار بر فرهنگ عامه نیست. این فیلم روایتگر همان داستان کهن تاریخی است که مدام در حال تکرار شدن است. همان داستان آشنای پادشاهی که پسرانش به جان هم می‌افتند تا تاج و تخت پدر را به ارث ببرند. همان داستانی که در آن قوی‌تر ضعیف را می‌کشد و از بین می‌برد. آن که ‌این میانه می‌توان برایش دل سوزاند، همان زنی است که در دل این همه فریب و دروغ گرفتار شده و دم نمی‌زند. از آن سو بقیه‌ی شخصیت‌ها هم چنان درست خلق شده‌اند که مخاطب هر لحظه با آن‌ها همراه ‌شود.

«پدرخوانده» چندتایی از بهترین و خاطره‌انگیزترین سکانس‌های تاریخ سینما را در خود جای داده است. یکی از این سکانس‌ها سکانس افتتاحیه‌ی فیلم و سپس سکانس عروسی است. تمام شخصیت‌ها در این دو سکانس به درستی معرفی می‌شوند و مخاطب می‌داند که قرار است با چه کسانی همراه شود. یکی دیگر از سکانس‌ها سکانس حرف زدن دن ویتو و پسرش مایکل در باغ است؛ همان جایی که پدر احوال خانواده‌ی پسرش را می‌پرسد و برای این که مسئولیت گرداندن خانواده بر دوش او افتاده، ابراز شرم می‌کند.

«پدرخوانده» از این سکانس‌ها کم ندارد. می‌تواند یکی یکی آن‌ها را ردیف کرد و مثلا از سکانس تیراندازی در عوارضی یا شلیک به دن ویتو گفت. می‌توان به سکانس نهایی و بسته شدن در روی کِی اشاره کرد. می‌توان از آن تدوین باشکوه گفت که قتل رقبا و دشمنان مایکل و خانواده‌ی کورلئونه را به موازات مراسم غسل تعمید در کلیسا نشان می‌دهد. همه‌ی این‌ها در کنار هم یکی از باشکوه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را ساخته است.

«در منزل دن ویتو کورلئونه مراسم عروسی مجللی برپا است. این مراسم، جشن ازدواج دختر او است. در همان زمان جناب پدرخوانده در حال رسیدگی به کسب و کار خانوادگی است. یکی از نزدیکانش که خواننده است نزد او می‌آید و به خاطر از دست دادن نقشی در هالیوود گریه می‌کند. پدرخوانده به خاطر گریستنش به او تشر می‌زند اما قول می‌دهد که کارش را درست کند. سپس خودش به میان مهمان‌ها می‌رود. پسرانش هم در کنار او حاضر هستند. روز بعد وکیل خانواده به لس آنجلس سفر می‌کند تا کار آن خواننده را درست کند اما تهیه کننده‌ی فیلم درخواست او را نمی‌پذیرد. صبح روز بعد جناب تهیه کننده سر اسب محبوبش را در تختخوابش پیدا می‌کند و …»

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما