۱۰ درام تاریخی که باید پیش از فیلم «اوپنهایمر» ببینید
یکی از شاخصترین فیلمهای سال ۲۰۲۳ «اوپنهایمر» ساختهی کریستوفر نولان است. این فیلم داستان جی رابرت اوپنهایمر پدر بمب اتم را روایت میکند. «اوپنهایمر» آخرین نمونه از مجموعهی طولانی درامهای تاریخی است که در طول سالها ساخته شدهاند. برای کسانی که منتظر تماشای آخرین فیلم نولان هستند، فیلمهای مشابه زیادی وجود دارد. در اینجا ۱۰ درام تاریخی معرفی شده که قبل از دیدن «اوپنهایمر» باید آنها را تماشا کنید.
۱. لینکلن (Lincoln)
- سال انتشار: ۲۰۱۲
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: دنیل دی لوییس، تامی لی جونز، سالی فیلد
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۹٪
در فیلم «لینکلن» استیون اسپیلبرگ کارگردان و تونی کوشنر، نویسنده، برای دومین بار با یکدیگر همکاری کردند. «لینکلن» بر روی پرزیدنت آبراهام لینکلن (دانیل دی لوئیس) تمرکز میکند. رئیسجمهوری که در تلاش است با تصویب سیزدهمین متمم قانون اساسی در مجلس نمایندگان بردهداری را در ایالات متحده لغو کند. به نظر میرسد فیلم دو هدف اصلی دارد: مستندسازی وفادارانهی لحظهای مهم در تاریخ آمریکا از طریق داستانسازی سرگرمکننده و دوم استفاده از زندگی شخصی لینکلن به عنوان راهی برای تاباندن نور به شخصیت واقعی او.
این فیلم در یک مقطع حساس در تاریخ آمریکا اتفاق میافتد. از لحاظ موضوعی، «لینکلن» به پیچیدگیهای قدرت، اخلاق و هزینههای انسانی که روی دست یک ملت از هم پاشیده مانده میپردازد. تماشای «لینکلن» دروننگری عمیقی را در مورد ماهیت رهبری، پیگیری عدالت و بهایی که باید برای پیشرفت پرداخت به جریان میاندازد. اسپیلبرگ از طریق نمایش تلاش بیوقفهی لینکلن برای متحد کردن ملت تکهتکه شده و پایان دادن به درگیری ویرانگر، در چشمانداز سیاسی طوفانی آن دوران غوطهور شده و به طرز ماهرانهای پیچیدگیهای مانورهای استراتژیک لینکلن و عزم راسخ او را در قبال آرمان اصیلش نشان میدهد. همگام با اسپیلبرگ، دی لوئیس هم هر لحظه را با جاذبه همراه میکند و درک عمیقی از شخصیت چندوجهی لینکلن به دست میدهد.
فیلم در بیشتر دقایق، از دسیسههای سیاسی که در طول تلاش لینکلن برای پایان دادن به بردهداری انجام شده میگوید. جزئیات، طولانی و گاهی خشک است. شاید به همین دلیل «لینکلن» از مقایسه با فیلمهای مشابهش سربلند بیرون نمیآید. مثلا فیلم بیوگرافی «لطف حیرتآور» مایکل آپتد در سال ۲۰۰۶، در مورد کمپین ویلیام ویلبرفورس برای پایان دادن به تجارت برده در امپراتوری بریتانیا، به طور موثرتری حال و هوای سیاسی آن دوران را بیان میکند و همچنین چگونگی تأثیر زندگی خصوصی و عمومی ویلبرفورس بر هم را بهتر بررسی میکند. در فیلم «آقای لینکلن جوان» (۱۹۳۹) هم جان فورد و هنری فوندا از یک اپیزود نسبتاً کوچک در زندگی لینکلن استفاده میکنند تا به شکلی قانعکنندهتر نشان دهند که چگونه اعتقادات شخصی او در مورد برابری، عدالت و دموکراسی بر اعمال او تأثیر گذاشته است. اما استیون اسپیلبرگ به عنوان یکی از تاثیرگذارترین، محبوبترین، موفقترین و مهمترین فیلمسازان ۴۰ سال گذشته، متخصص این بوده است که کاری کند تا تماشاگران با میل و رغبت تسلیم دستکاری عاطفی استادانهاش شوند. مثلا موجی از موسیقی با زوم آهسته به چهرهای با چشمان درشت و ناگهان اسپیلبرگ شما را مجبور میکند شگفتی، وحشت، لذت یا گیج شدن شخصیت را در صفحه ببینید. این فیلم ممکن است طولانی باشد، اما هنوز هم برای هر کسی که حتی ذرهای به تاریخ آمریکا علاقه دارد، یک اثر فوقالعاده تماشایی است.
راجر ایبرت از شیکاگو سان تایمز ۴ ستاره از ۴ ستاره را به فیلم داد. به نظر ایبرت ویژگی بارز لینکلن مردی که دانیل دی لوئیس آن را قدرتمندانه اجرا کرد، اعتماد به نفس، آرامش، صبر و تمایل به بازی سیاسی به شیوهای واقع بینانه بود. کالین کاورت از استار تریبون نوشت: «لینکلن یکی از آن پروژههای نادری است که در آن یک کارگردان بزرگ، یک بازیگر بزرگ و یک نویسندهی بزرگ جمع میشوند و استعدادهای یکدیگر را تقویت میکنند. قطعهی پیروزمندانهی تاریخی، اثری عمیق از هنر عامهپسند برای بررسی غنی یکی از تاریکترین ادوار تاریخ.»
۲. زودیاک (Zodiac)
- سال انتشار: ۲۰۰۷
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: جیک جیلنهال، رابرت داونی جونیور و مارک رافلو
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۰٪
در چشمانداز وسیع درامهای تاریخی، همه داستانهای جذاب محدود به گذشتههای دور نیستند. برای مثال «زودیاک» فیلمی که به وقایع وحشتناک پیرامون قاتل مرموز زودیاک میپردازد. «زودیاک» روایتی گیرا در قلب سانفرانسیسکو در اواخر دهه ۱۹۶۰ است که بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی رابرت گری اسمیت ساخته شده. این شخصیت شوم، که هویت واقعیاش تا به امروز ناشناخته باقی مانده سالها است که به عنوان نمادی از وحشت افسارگسیخته و گریزان، ناخودآگاه جمعی آمریکا را درگیر خود کرده.
«زودیاک» به طرز ماهرانهای دقت تاریخی را با تنشهای محسوس در هم آمیخته. اگر آزادیهای هنری را از فیلم بگیریم، عمیقاً در واقعیت وحشتناک آن دوران ریشه دارد. زودیاک منطقهی خلیج سانفرانسیسکو را در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ با یک سری قتلهای وحشیانه در شوک فرو برد. قتلها یا حملات معمولاً با نامهها، رمزها و لباسهای خونآلود به ادارهی پلیس و روزنامه SF ارسال میشد.
چند شخصیت کلیدی در «زودیاک» وجود دارد. رابرت گری اسمیت (جیک جیلنهال) که به عنوان یک کاریکاتوریست سیاسی برای SF Chronicle کار میکند اما به آرامی به سمت تحقیقات کشیده میشود و سپس شخصاً برای کتاب خود به بررسی پرونده میپردازد. دو شخصیت دیگر شامل بازرس دیو توشی (مارک روفالو) از اداره پلیس SF، و همچنین پل اوری (رابرت داونی جونیور) یک روزنامهنگار جنایی هستند.
فیلمنامهنویس جیمز وندربیلت، در ایجاد تعادل بین جزئیات واقعی با داستانسرایی تاثیرگذار احساسی موفق عمل میکند. استادی مثل دیوید فینچر، کارگردانی این شاهکار را برعهده دارد. فینچر استاد زبان بصری است و میداند که چگونه با دقت و ماهرانه، تخیلات ما را به بازی بگیرد. او همچنین میداند که چگونه جزئیات به ظاهر بیاهمیت را در لایههای روایت بگنجاند و از آنها برای ایجاد تنش استفاده کند. ترکیبی از این مهارتها است که به «زودیاک» اجازه میدهد تا در عین اینکه یک درام تحقیقاتی است یک داستان اسرارآمیز نیز باشد.
سرعت فیلم هرگز پایین نمیآید، جزئیات محیطی و زمانی آن دوره تقریباً عالی هستند. از چندین لحظهی قوی فیلم، قطعا دو مورد قابل ذکر است. اول صحنهی بازسازی یکی از حملات زودیاک به زوجی در نزدیکی دریاچه در روز روشن. مناظر آرام و نورپردازی روشن در تضاد مستقیم با آن جنایت وحشیانه است. صحنهی دیگر صحنهی زیرزمین است. در واقع، تقریبا هر کسی که «زودیاک» را تماشا کرده باشد صحنهی زیرزمین از ذهنش پاک نشده. تنش این سکانس آنقدر بالاست که نفس تماشاچی را میگیرد. این صحنه نمونهی کاملی از این است که چگونه لایهبندی ظریف روایت، داستانسرایی هوشمندانه و قاببندی استادانه میتوانند الزام دیالوگگویی را به حداقل برسانند.
در زمینهی بازیگری همهی بازیگران کارشان عالی است. رابرت داونی جونیور، مارک روفالو و جیک جیلنهال. گفتن اینکه جیک جیلنهال بازیگر خوبی است مثل این است که بگوییم ماست سفید است. فقط همین را بگوییم که «زودیاک» نزدیک به دو دهه را در بر میگیرد و در این زمان شخصیت او از یک کاریکاتوریست جوان و صرفا کنجکاو به یک نویسندهی بالغ، رانده شده و تقریبا وسواسی تبدیل میشود. جیلنهال این تحول شخصیتی را در کمال مطلق مجسم میکند. اما مهمتر از آن این است که او میداند چگونه باید بین هوش، اشتیاق و سادگی این شخصیت تعادل برقرار کند.
«زودیاک» به منبع خود وفادار میماند اما به رمز و راز پارانویایی منحصر به فردی دست مییابد. فیلم به درونیترین ترسهای بیننده نفوذ میکند، او را درگیر و هیجان زده و ناامید میکند و سپس در پایان، او را در گودال وسواس در کنار گری اسمیت به زانو درمیآورد. «زودیاک» تصدیق میکند که هیچ پاسخ روشنی وجود ندارد، به خصوص در مواردی مانند این. و به جای اینکه یک رویارویی اوج بین قهرمان و شخصیت شرور به ما بدهد، صرفاً تمام حقایق، جزئیات تحقیقات و مشکلات را ارائه میدهد و سپس اجازه میدهد تا خودمان نتیجهگیری کنیم. شاید این پایان رضایتبخشی برای همهی بینندگان نباشد اما به هر حال این رئالیسم، شایان تقدیر است.
اوون گلیبرمن، منتقد اینترتینمنت ویکلی، به این فیلم نمره A اعطا کرد و ناتان لی در نقد خود برای The Village Voice نوشت که فقدان تظاهر در کارگردانی فینچر، همراه با عزم راسخ برای کشف واقعیتها با حداکثر صرفهجویی و عینی بودن، به «زودیاک» یکپارچگی سخت و درخشانی میبخشد؛ یک حماسهی جنایی و درامی روزنامهای بهعنوان تمثیلی از زندگی در عصر اطلاعات. راجر ایبرت ۴ ستارهی کامل به فیلم داد و نوشت: «چشمگیرترین دستاورد آن گردآوری هزارتوی گیجکننده از حقایق و سوء ظن در طی سالها و ایجاد سفر در این پیچ و خم ترسناک و پرتعلیق است.» پیتر برادشاو در نقد خود برای گاردین، فیلم را به دلیل شخصیت سینمایی محضش تحسین کرد و به آن چهار ستاره از پنج ستاره داد. برخی از منتقدان اما از طولانی بودن زمان فیلم و عدم وجود صحنههای اکشن ابراز ناامیدی کردند. در فرانسه، روزنامه لوموند فینچر را به دلیل رسیدن به بلوغی که تسلط او در فرم را تحت تاثیر قرار میدهد تحسین کرد و روزنامهی لیبراسیون فیلم را به عنوان هیجانی ظریف توصیف کرد که توسط هری ساویدز بزرگ تصویربرداری شده.
۳. سقوط (Downfall)
- سال انتشار: ۲۰۰۴
- کارگردان: الیور هیرشبیگل
- بازیگران: برونو گانتس، الکساندرا ماریا لارا، کریستن برکل
- امتیاز IMDb فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۰٪
شاید این یک میل ناسالم برای کندوکاو در تاریخ تاریک انسان باشد، اما قبول کنید که در مورد تاریخ نازیها مسئله فراتر از میل است. ما جدا میخواهیم بدانیم که چرا از نظر هیتلر میلیونها نفر برای ادامه زندگی مناسب نبودند؟! «سقوط» یکی از معدود روایتهای مهم از روزهای پایانی رژیم نازی تحت رهبری هیتلر است. یک فیلم جنگی تاریخی آلمانی زبان محصول ۲۰۰۴ به کارگردانی الیور هیرشبیگل بر اساس فیلمنامهی تهیهکنندهی آن، برند آیشینگر. این فیلم در جریان نبرد برلین در جنگ جهانی دوم، زمانی که آلمان نازی در آستانهی شکست است میگذرد و روزهای پایانی آدولف هیتلر (با بازی برونو گانتس) را به تصویر میکشد.
از دیگر بازیگران آن میتوان به الکساندرا ماریا لارا، کورینا هارفوش، کریستین برکل، و توماس کرتشمن اشاره کرد. این فیلم محصول مشترک آلمان، اتریش و ایتالیا است. برداشتهای اصلی از سپتامبر تا نوامبر ۲۰۰۳ در برلین، مونیخ، و در سن پترزبورگ، روسیه انجام شده. فیلم در Führerbunker و اطرافش میگذرد، هیرشبیگل از گزارشهای شاهدان عینی، خاطرات بازماندگان و سایر منابع تاریخی در طول تولید برای بازسازی ظاهر و فضای برلین دههی ۱۹۴۰ استفاده میکند. فیلمنامه بر اساس کتابهای «سقوط » نوشتهی یواخیم فست و «تا ساعت پایانی» اثر تراودل یونگه، یکی از منشیهای هیتلر، نوشته شده است.
این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم تورنتو در ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۴ به نمایش درآمد و به دلیل نشان دادن جنبهی انسانی هیتلر و اعضای رایش سوم بحثبرانگیز شد. این فیلم بعداً تحت نظارت شرکت سازندهاش کنستانتین فیلم در سینماهای آلمان اکران شد و بیش از ۹۲ میلیون دلار فروخت و نقدهای مثبتی از منتقدان دریافت کرد، به ویژه برای بازی گانتس در نقش آدولف هیتلر و فیلمنامه آیشینگر. «سقوط» در هفتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار نامزد بهترین فیلم خارجی زبان شد. صحنههایی از فیلم، مانند صحنهای که هیتلر خشمگین میفهمد که ژنرالها از دستورات او اطاعت نکردهاند، مجموعهای از پارودیهای میم اینترنتی را ایجاد کرد که در اینترنت به خصوص در یوتیوب پخش شدند.
وقتی نقش هیتلر به برونو گانتس پیشنهاد شد، او تمایلی به پذیرش این نقش نداشت و بسیاری از دوستانش توصیه کردند که آن نقش را نپذیرد اما او معتقد بود که موضوع یک جنبهی جذاب دارد و در نهایت با ایفای این نقش موافقت کرد. گانتس چهار ماه تحقیق انجام داد و ضبطی از هیتلر را در یک گفتگوی خصوصی مطالعه کرد تا به درستی صدای مکالمه هیتلر و گویش اتریشی او را تقلید کند. گانتس به مدت نیم ساعت در استودیو بازیگران با گریم تست داد و صدای خود را در برابر هیرشبیگل آزمایش کرد. به الکساندرا ماریا لارا هم که برای نقش تراودل یونگه انتخاب شده بود، کتاب «تا ساعت پایانی» (۲۰۰۲) را دادند تا در طول فیلمبرداری بخواند.
هیرشبیگل در طول تولید بر این باور بود که هیتلر اغلب با استفاده از شخصیت خود افراد را مجذوب میکرده و بسیاری از افراد حاضر در فیلم، از جمله تراودل یونگه، در تعامل با هیتلر به جای احساس خطر یا اضطراب از حضور و اقتدار او به شوق میآمدند. تیم تولید به دنبال این بودند که به هیتلر شخصیتی سه بعدی ببخشند. این فیلم همچنین شامل مقدمه و پایانی با یونگه واقعی در مصاحبهای است که اعتراف میکند که به دلیل «نشناختن به موقع این هیولا» احساس گناه میکند.
نقدهای این فیلم اغلب بسیار مثبت بود، علیرغم بحثهایی که دربارهی فیلم از سوی منتقدان و تماشاگران پس از اکران مطرح شد. تصویر گانتس از هیتلر مورد توجه قرار گرفت. منتقد نیویورکر گفت که گانتنس دیکتاتور را به یک انسان قابل قبول تبدیل کرده. راجر ایبرت، منتقد شیکاگو سانتایمز، خطاب به منتقدان دیگری مانند منتقد نیویورکر گفت که فیلم تصویر مناسبی از اقدامات هیتلر ارائه نمیکند زیرا او احساس میکرد هیچ فیلمی نمیتواند این کار را انجام دهد. ایبرت نوشت که هیتلر در واقع مرکز یک قیام خودجوش توسط بسیاری از مردم آلمان بود که توسط نژادپرستی، بیگانههراسی، بزرگنمایی و ترس تقویت شده بود. هرمان گرامل، استاد تاریخ، فیلم را تحسین کرد و گفت که تصویر او نشان دادن ارادهی او برای نابودی و روش او برای انکار واقعیت به درستی نشان داده شده. سر ایان کرشاو، زندگینامهنویس هیتلر در «گاردین» نوشت که این فیلم دارای قدرت عاطفی عظیمی است. او آن را یک پیروزی و «یک درام تاریخی شگفتانگیز» نامید.
۴. ۱۲ سال بردگی (۱۲ years a slave)
- سال انتشار: ۲۰۱۳
- کارگردان: استیو مککویین
- بازیگران: چیوتل اجیوفور، بندیکت کامبربج و مایکل فاسبندر
- امتیاز IMDb فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۵٪
«۱۲ سال بردگی» اقتباسی قدرتمند و متقاعد کننده از شرح زندگینامه سالومون نورثاپ از سالهای ۱۸۴۱ تا ۱۸۵۳ است. سالهایی که به عنوان برده در مزارع لوئیزیانا گذرانده. فیلمنامهی جان ریدلی، تاریخچهای فشرده از ماجراهای نورثاپ (چیوتل اجیوفور)، مرد آزاد نیویورکی را ارائه میدهد که پس از ربوده شدن به بردگی فروخته میشود. او ۱۲ سال در مزارع کار میکند و زیر نظر مالکان مختلف خدمت میکند تا اینکه با کمک یک نجار سفیدپوست کانادایی موفق به فرار میشود. پس از آزاد شدن، داستان نورثاپ منتشر میشود و حدود ۳۰۰۰۰ نسخه میفروشد.
سالومون در نیویورک به عنوان یک مرد آزاد به دنیا آمده بود. او شاغل بود و زن و بچه داشت و ویولون میزد تا پول بیشتری به دست آورد. همه چیز در زندگی او عادی بود تا اینکه هنگام نواختن ساز در یک رویداد شهری، دو مرد به سالومون نزدیک شدند و او را وسوسه کردند که با نواختن برای جامعه نخبگان دی سی، ثروتش را افزایش دهد. آنچه آن دو برای سالومون برنامهریزی کرده بودند بسیار شوم بود. آنها سالومون را در واشنگتن دی سی بسته و زنجیر کردند و سپس به حراج برده فرستادند تا فروخته شود. از این نقطه به بعد است که مخاطب خود را در روان و دنیای سالومون گم میکند – مردی که از همه چیزهایی که بود تهی شده و با یک زندگی پر از درد و رنج روبرو است. او از ترس تلافی، تسلیم خواستهی اربابان میشود و به کسی نمیگوید که او واقعاً مردی آزاد است. برای او بسیار خطرناک است که به کسی بفهماند که او واقعاً کیست، زیرا حالا یک کالا شده. هر چیزی که قیمتش را به خطر بیندازد میتواند منجر به قتلش شود. سالومون توسط ویلیام فورد (بندیکت کامبربچ) خریداری میشود. زمانی که در مزرعه فورد است، به یک بردهی ارزشمند تبدیل میشود و به نظر میرسد که فورد او را دوست دارد و حتی به او احترام میگذارد. اما از نظر ناظر تیبیتس (پل دانو)، او به عنوان یک برده از موقعیت خود فراتر رفته است. فورد از تنشهایی که در مزرعهاش با سولومون ایجاد شده آگاه میشود و موافقت میکند که او را به ادوین اپس (مایکل فاسبندر) که صاحب مزرعهای در آن نزدیکی است بفروشد و از اینجا اوضاع سالومون وخیم میشود.
این فیلم یک کیفرخواست هولناک از ظلم و ستمی است که انسانها قادر به انجام آن هستند. هر مرد سفیدپوستی در فیلم پست نیست – مثلا فورد (بندیکت کامبربچ) و باس (براد پیت) نمونههای متضادی هستند – اما حتی بهترین مردان هم تحت تاثیر آداب اجتماعی و فرهنگی آن دوران قرار دارند. از میان آنها دو نفر مظهر ناخوشایندترین جنبههای مردان سفیدپوست در جنوب هستند – تیبیتس (پل دانو)، کارگری در زمین فورد، و ادوین اپس (مایکل فاسبندر)، صاحب مزرعهی پنبه. هر دو سیاهپوستان را کمتر از انسان میدانند و در نتیجه رفتارشان با آنها وحشیانه است.
«۱۲ سال بردگی» تحت تاثیر بازی چیوتل اجیوفور است. حالات چهرهی اجیوفور، که در نماهای نزدیک توسط مک کوئین ثبت شده است، احساسات مختلف را با اعتقادی کامل به نمایش میگذارد. اجیوفور در صحنههای کاملا مختلفی از زندگی راحت نورثاپ در خانه قبل از ربوده شدن، سردرگمی او در روزهای اولیه اسارت و عزم بیحسی او را در حالی که زیر یوغ ظلم رنج میبرد، به خوبی ظاهر شده است.
در فیلم عناصری از شجاعت و رستگاری وجود دارد اما بیشتر به ما یادآوری میکند که جنبهی تاریک طبیعت انسان چقدر میتواند زشت باشد. این فیلم مانند فیلمهای مربوط به آلمان نازی، در مورد ترسهایی است که میتوانند در زیر پایههای پیشرفت و تمدن ریشه بدوانند. «۱۲ سال بردگی» به عنوان گواهی محکمی بر ظرفیت سینما برای روشن کردن تاریکترین دورههای تاریخ عمل میکند. با تصویر واضحی که از وحشت بردهداری ارائه میدهد، یک یادآوری قوی از روح تسلیمناپذیر بشر است که ما را ترغیب میکند تا با گذشته مقابله کنیم، میراث ارزشمند آن را حفظ کنیم و برای آیندهای عادلانهتر تلاش کنیم. با اینکه موضوع فیلم برای افراد حساس مناسب نیست اما ارزشش را دارد که برای تماشای یک فیلم مرتبط و عبرتآموز تاریخی، از حساسیتهای عاطفیمان عبور کنیم.
گرگوری الوود از HitFix به فیلم امتیاز A- را داد و اظهار داشت: «۱۲ سال بردگی یک درام قدرتمند است که توسط کارگردانی جسورانه مک کوئین و بهترین اجرای حرفهای چیوتل اجیوفور هدایت میشود».او همچنین فیلمبرداری «زیبا» و موسیقی فیلم را به عنوان «یکی از موسیقیهای تکاندهندهتر هانس زیمر بعد از مدتی» تحسین کرد. پل مکاینز از گاردین به این فیلم پنج ستاره از پنج ستاره داد و نوشت: «۱۲ سال بردگی خیرهکننده، عجیب و بیامان، نه تنها یک فیلم عالی، بلکه یک فیلم ضروری است.» اندرو پولور از گاردین در سال ۲۰۱۷ این فیلم را یکی از مهمترین فیلمها در مورد تجربهی آفریقایی-آمریکایی که تا به حال ساخته شده نامید. منتقد Entertainment Weekly آن را فیلمی خواند در مورد یک زندگی که از بین میرود و به همین دلیل به ما اجازه میدهد زندگی را لمس کنیم. تیم رابی از روزنامهی دیلی تلگراف حداکثر امتیاز پنج ستاره را به این فیلم اعطا کرد و اظهار داشت که اشراف این فیلم قابل توجه است. او در عین حال بازی های اجیوفور و نیونگو را ستایش کرد.
۵. تاریکترین ساعت (Darkest Hour)
- سال انتشار: ۲۰۱۷
- کارگردان: جو رایت
- بازیگران: گری اولدمن، لیلی جیمز، بن مندلسون
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۸۴٪
«تاریکترین ساعت»، یک فیلم زندگینامهای درباره وینستون چرچیل است که در طول یک ماه در روزهای آغازین جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. این فیلم که در پس زمینه روزهای اولیه جنگ می گذرد، یک دوره چهار هفتهای محوری را در بر میگیرد که چرچیل را در یک تنگنای تاریخی نشان میدهد. او در پرتگاهی میایستد و بین درگیر شدن در مذاکرات با رژیم مهیب نازی یا مقاومت با شانس به ظاهر اندک سرگردان است.
فیلم بر روی می ۱۹۴۰ تمرکز میکند، زمانی که چرچیل، نخست وزیر تازهکار سخنرانی خود را در پارلمان انجام میدهد و باید تصمیم بگیرد که آیا بریتانیا به تنهایی در برابر آلمان هیتلری بایستد یا برای جلوگیری از تلفات و خسارات سهمگین تسلیم شود. این انتخاب بدیهی به نظر میرسد اما به خاطر داشته باشید که چرچیل در این مرحله هنوز یک دولتمرد امتحانپسداده نبود. او تنها صدایی بود که به شدت هیتلر را محکوم میکرد، در حالی که اکثرا موافق مماشات قبل از جنگ و مذاکرهی تسلیم در بهار ۱۹۴۰ بودند. و حق هم داشتند؛ فرانسه در حال سقوط بود، نیروهای بریتانیا در مخمصه افتاده بودند و به نظر میرسید کار تمام است و کل اروپا به دست آلمان نازی خواهد افتاد. به خصوص که ایالات متحده هنوز وارد جنگ نشده بود و بریتانیا باید به تنهایی در برابر قدرت نظامی و شتاب تهاجمی آلمان میایستاد. فیلم، مانورها و مذاکرات مربوط به سیاست واقعی را نشان میدهد. اینکه چگونه گفتگوهای پشت صحنه و معاملات مخفی، سخنرانیهای عمومی معروف و سیاستهای کشورها را شکل میدهند. مانند «لینکلن»، «تاریکترین ساعت» نیز علیرغم پرحرفیاش، سطح بالایی از علاقه و تنش را برای تماشاگران حفظ میکند.
گری اولدمن، بازیگر نقش چرچیل سخنرانیهای معروف او را با ذوق و شوق بیش از حد ارائه میدهد. اولدمن به طور کلی، عملکرد خوبی دارد اما مطمئناً بهترین فیلم او نیست به خصوص که چهرهی اصلیاش در پشت گریم لاتکس پنهان شده است. جو رایت، فیلمساز انگلیسی، کارگردانی را بر عهده دارد و برخی از شکوفاییهای بصری معمول خود را به فیلم اضافه میکند. به عنوان مثال، او از نماهای بالای سر و هوایی استفاده میکند تا جنگی را که در سراسر اروپا در حال وقوع است یادآوری کند.
اولدمن به خاطر بازیاش مورد ستایش قرار گرفت. بسیاری از منتقدان او را پیشتاز برنده شدن جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد میدانستند. پیتر ترورز از رولینگ استون نوشت: « نام اولدمن را روی اسکار حک کنید… » منتقد رادیو تایمز نتیجه گرفت: «کارگردانی نیرومند رایت نه آنقدر یک قهرمان را به تصویر میکشد که یک مردی پیرو اصول را به تصویر میکشد که گویی پیروزی را مثل شکاری از دهان شیر ربوده…» اما برعکس، برایان تالریکو از RogerEbert.com این فیلم را یک تمرین بازیگری که توسط لباسها، گریم و نور بیش از حد سنگین شده است خواند. منتقد GQ هم آن را فیلمی بد دانست و با این حال اولدمن را تحسین کرد و گفت با وجود همهی اینها، گری اولدمن برندهی جایزه بهترین بازیگر مرد است.
۶. توماستون (Tombstone)
- سال انتشار: ۱۹۹۳
- کارگردان: جرج پی کازماتوس
- بازیگران: وال کیلمر، کرت راسل، سم الیوت
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۲٪
سالها پیش وقتی جین سیسکل و راجر ایبرت در حال بررسی موفقیت «توماستون» بودند توضیح دادند که در اصل «توماستون» برای منتقدان نمایش داده نشده بود. معمولا وقتی فیلمی برای منتقدان اکران نمیشود به این معنی است که استودیوها به فیلمشان ایمان ندارند. اما استودیوی تولید در این مورد سخت در اشتباه بود… راجر ایبرت گفت: «… یک اتفاق عجیب افتاد… مردم میگفتند که واقعاً اجرای وال کیلمر در Tombstone را دوست دارند و من این را هر جا که میرفتم میشنیدم. وقتی این را یکی دو بار میشنوید، جالب است اما وقتی چند ده بار آن را میشنوید، یک روند است. به ویژه وقتی میخوانید که بیل کلینتون عاشق بازی او بوده دیگر مطمئن میشوید باید ببینیدش.» به این ترتیب «توماستون» مورد اقبال منتقدان قرار گرفت و به یک فیلم وسترن کلاسیک فوری تبدیل شد. اگر از طرفداران پر و پا قرص فیلمهای اکشن و وسترنهایی هستید که داستانی واقعی دارند، «توماستون» را دوست خواهید داشت.
وایات ارپ (کورت راسل) اکنون یک افسر بازنشسته است که با برادرانش مورگان (بیل پکستون) و ویرژیل سم الیوت) میرود در «تاماستون» ساکن شود. همه چیز وقتی تغییر میکند که مجموعهای از اتفاقات مربوط به باند محلی آنها را مجبور میکند تا وظایف قانونگذاران شهر را بر عهده بگیرند. اتحادهایی شکل میگیرد و ارپ دوباره در دنیایی از خونریزی و دود اسلحه فرو میرود. فیلم در به تصویر کشیدن جوهر درونی زمان و مکان خود عالی است. کازماتوس، بینندگان را در خیابانهای غبارآلود تومستون، راهنمایی میکند و پرترهای زنده از دورانی را ترسیم میکند که با بیقانونی و ابهام اخلاقی تعریف شده است. مناظر وسیع و محیطهایی که بهدقت بازسازی شده است، مخاطبان را به دوران گذشته میبرد و با انرژی خام غرب وحشی و پیگیری بیامان عدالت هیپنوتیزم میکند. زیباییشناسی فیلم، همراه با فیلمبرداری قوی، جذابیتی جاودانه را تداعی میکند که مظهر ژانر کلاسیک وسترن است. بزرگترین نقطه قوت فیلم در تواناییاش در به تصویر کشیدن ماهیت شخصیتها و هاله اسطورهای است که آنها را دربرگرفته. این داستان ماندگار افتخار، رستگاری و عدالتخواهی از یک فیلم بر اساس رویدادی واقعی فراتر میرود و مخاطب را به روایتی چندلایه میکشاند که کهنالگوهای ماندگار ژانر وسترن را تقویت میکنند. مانند «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، فیلم وسترن کازماتوس بیشتر از اینکه فیلمی در مورد کابویها و تفنگها باشد دربارهی پایان دوران وسترن است.
امانوئل لوی از ورایتی معتقد بود که این فیلم «داستانی پرحرف اما آرام» و«سرگرمکننده» است. او نوشت: «علیرغم فقدان مرکز عاطفی و تمرکز روایی، فیلمنامه آنقدر داستانهای فرعی و شخصیتهای رنگارنگ دارد که به فیلم روح میبخشد و در نهایت آن را به تجربهای سرگرمکننده تبدیل میکند». او همچنین وال کیلمر را به عنوان بازیگری برجسته انتخاب کرد. استیون هولدن از نیویورک تایمز، این فیلم را یک وسترن بزرگ با ویژگیهای مدرن دانست و با ابراز خرسندی از نقشهای مکمل گفت: «مدرنترین لمس روانشناختی تصویر ژوزفین (دینا دلانی) است که وایات در نگاه اول عاشق او میشود، بهعنوان معمولیترین و راحتترین زنی که تا به حال پا به آریزونای دهه ۱۸۸۰ گذاشته…»
۷. قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل (The Assassination Of Jesse James By The Coward Robert Ford)
- سال انتشار: ۲۰۰۷
- کارگردان: اندرو دامینیک
- بازیگران: برد پیت، کیسی افلک، سم راکول
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۷۷٪
این فیلم که در اوایل دهه ۱۸۸۰ در میسوری میگذرد، هفت ماه آخر زندگی قانونشکن معروف جسی جیمز را نمایش میدهد که با سرقت قطار در سال ۱۸۸۱ شروع میشود و در آوریل بعد با ترور او به دست رابرت فورد به اوج میرسد. در فاصلهی زمانی بین این دو رویداد سرنوشتساز، فورد جوان و حسود با جسی جیمزی که به طور فزایندهای به اطرافیانش بیاعتماد میشود دوستی برقرار میکند و در نهایت نقشهی مرگش را میکشد. پیت از طریق بازی ظریف و هنرمندانهاش از جسی جیمز چهرهای کاریزماتیک مسحورکننده میسازد. برعکس، کیسی افلک در نقش رابرت فورد بزدل شخصیت را به درون هالهای ظریف از تحسین، استیصال، و کینهای موذیانه فرو میبرد.
«قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» تماشاگران را به گذر از مناظر تاریخ و اسطوره دعوت میکند. کارگردانی استادانهی دومینیک و نمایش عظمت ناهموار مناظر غربی از یک سو و فریمهای نفسگیر و توجه شدید به جزئیات قاببندی از سوی دیگر شاهکاری زیبا و هنری میسازد. از دشتهای غبارآلود گرفته تا میخانههای کم نور، فیلم مخاطبان را در دورانی غرق میکند که سرشار از بیقانونی، خیانت، و تعقیب خستگیناپذیر شهرتی پوچ است.
«قتل جسی جیمز» بسیار مورد اقبال منتقدان قرار گرفت. برایان تالریکو از UGO به فیلم نمره A داد و گفت که این فیلم بهترین وسترن از زمان Unforgiven است. تالریکو همچنین گفت: «جسی جیمز با جلوههای بصری خیرهکننده، بازیهای ارزشمند و فیلمنامهای که ریسکهای فوقالعادهای کرده، شاهکار و یکی از بهترین فیلمهای سال است.» ریچارد روپر در برنامهی تلویزیونی Ebert & Roeper گفت: «اگر عاشق وسترنهای کلاسیک و شیک مانند The Long Riders هستید، این فیلم برای شماست.» امانوئل لوی منتقد سینما به فیلم نمره الف داد و نوشت: «در کنار فیلم «جایی برای پیرمردان نیست» جوئل و اتان کوئن که یک وسترن در لباس مبدل یا بهتر بگوییم وسترنی مدرن است… ترور جسی جیمز دومین شاهکار فصل است.» لوی همچنین نوشت: «وسترن مهم دومینیک مانند بانی و کلاید، حماسهای درخشان و شاعرانه از کابوی افسانهای آمریکا و همچنین ساختارشکنی از پایدارترین موضوعات فرهنگی آمریکا یعنی پیوند بین جنایت و شهرت، اسطورههای قهرمانی و وسواس نسبت به افراد مشهور است.» مارک کرمود در نقد پایان سال خود در برنامهی رادیویی بی بی سی، این فیلم را به عنوان بهترین فیلم خود در سال ۲۰۰۷ معرفی کرد. کرمود بعدها نوشت که مورخان صد سال بعد آن را «یکی از شاهکارهای نادیده گرفته شده دوران خود» خواهند دانست. در نهایت قابل تاملترین نقد به پیتر برادشاو در گاردین تعلق میگیرد که به سهم جیمز در مرگ خودش و همچنین پارادوکس ظاهری در عنوان رمان و فیلم اشاره کرد: «جسی جیمز با نزدیک شدن به پایان کار خود، از عدم امکان رویارویی با ارتش گستردهای از کلانترها، ماموران فدرال و پینکرتونها آگاه میشود. او احساس میکند که به ناچار یکی از گروهش در هر صورت او را به خاطر یک جایزهی سنگین میفروشد. جیمز که نمیخواهد این امکان را به قانونگذاران بدهد، مرگ خود را در آغوش میکشد و به طرز ماهرانهای توجه بزدلترین همکارش را جلب میکند: رابرت فورد ۲۰ ساله. او با زیرکی فورد را تشویق و آمادهی قتل میکند تا افسانهاش پس از مرگ هم بکر بماند.»
۸. سخنرانی پادشاه (King’s Speech)
- سال انتشار: ۲۰۱۰
- کارگردان: تام هوپر
- بازیگران: کالین فرث، جفری راش، هلنا بونهام کارتر
- امتیاز IMDb فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۴٪
اختراع تلویزیون، و قبل از آن رادیو، تبدیل شدن به یک رهبر را به یک هنر پرفورمنس تبدیل کرد که نه تنها به بینش سیاسی، بلکه به مهارتهای سخنرانی و ظاهر یک بازیگر هالیوود نیاز داشت. از زمان شروع پخش جهانی، سیاستمداران نقشهای خود را روبروی دوربین بازی کردهاند و در برخی موارد اینکه آنها چه میگویند مطرح نیست بلکه این مطرح است که چقدر خوب به نظر میرسند. ا«سخنرانی پادشاه» گرچه این روایتی با مفاهیم سیاسی و تاریخی سنگین است اما میتوان آن را با یک فیلم ورزشی مقایسه کرد، زیرا فیلم شامل استقامت و پیروزی نهایی مردی است که تمام فرمولهای معمول در این فرآیند را به کار میگیرد.
داستان از سال ۱۹۲۵ آغاز میشود. آیندهی خانواده سلطنتی بریتانیا در هالهای از ابهام است. وضعیت سلامتی وخیم پادشاه جورج پنجم (مایکل گامبون) باعث مرگش میشود و در نهایت پسر بزرگش دیوید (گای پیرس) با عنوان پادشاه ادوارد هشتم به عنوان پادشاه بریتانیا معرفی میگردد با این حال او به عنوان یک پادشاه تعهدی از خود بروز نمیدهد. بنابراین شاهزاده آلبرت (کالین فرث)، دوک یورک پادشاه میشود. اما لکنت آلبرت در خلال چند سخنرانی عمومی، هر تمایلی برای پیشروی به سمت کاخ باکینگهام را ار بین برده. همسر او الیزابت (هلنا بونهام کارتر) به دنبال هر مربی گفتاری معتبری برای کمک به همسرش رفته اما هیچ کدام در از بین بردن لکنت موفق نبودند. لیونل لوگ (جفری راش)، گفتاردرمانگری استرالیایی با روشهایی غیرمتعارف است. به عنوان آخرین تلاش، الیزابت از لوگ استفاده میکند. لوگ اصرار دارد که آلبرت دربارهی گذشته خود صحبت کند تا ریشهی این مانع را آشکار کند.
در عصری که تحت سلطهی درامهای تاریخی غمانگیز و تاریک است، «سخنرانی پادشاه» به عنوان چراغی درخشان از امید و انعطاف ظاهر میشود. بازی کالین فرث در نقش آلبرت مثال زدنی است. فرث به طرز استادانهای مبارزات درونی مردی را بازتاب میدهد که در موقعیتی قدرتمند قرار گرفته و مجبور است بر نارساییهای خود غلبه و در عین حال با سنگینی مسئولیتهایش دست و پنجه نرم کند. این فیلم در هستهی خود به بررسی مبارزهی جهانی افرادی میپردازد که در تلاش برای غلبه بر ناامنیها و یافتن صدای معتبر خود در میان غرش کرکنندهی انتظارات اجتماعی و محدودیتهای شخصی هستند. در این میان پیوند عمیق بین شاه جورج ششم و گفتار درمانگرش، بهعنوان ستونی عمل میکند که فیلم بر آن استوار است.
بازیهای کالین فرث، جفری راش، و هلنا بونهام کارتر همگی مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند و نامزد دریافت جوایز اسکار شدند و فرث برنده بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. ریچارد کورلیس از مجلهی تایم، اجرای کالین فرث را یکی از ۱۰ اجرای برتر فیلم در سال ۲۰۱۰ معرفی کرد. راجر ایبرت از شیکاگو سان تایمز به این فیلم چهار ستاره کامل اعطا کرد و اظهار داشت که «آنچه ما در اینجا داریم یک درام تاریخی برتر و یک درام شخصی قدرتمند است.» Allociné، یک وب سایت سینمای فرانسوی، بر اساس نظرسنجی از ۲۱ نقد، به طور متوسط چهار ستاره از پنج ستاره را به فیلم داد. لوموند فیلم را «آخرین تجلی خودشیفتگی بریتانیا» توصیف و با این حال بازیهای فرث، راش و بونهام کارتر را تحسین کرد. ملکه الیزابت دوم، دختر و جانشین پادشاه جورج ششم، دو نسخه از فیلم را قبل از کریسمس ۲۰۱۰ دریافت کرد. روزنامهی سان گزارش داد که او فیلم را در یک نمایش خصوصی در کاخ ساندرینگهام تماشا کرده است. یک منبع در کاخ گفت که او تحت تاثیر تصویر تکاندهندهی پدرش قرار گرفته بوده.
۹. بازی تقلید ( The Imitation Game)
- سال انتشار: ۲۰۱۴
- کارگردان: مورتن تیلدام
- بازیگران: بندیکت کامبربچ، کیرا نیاتلی، متیو گود
- امتیاز IMDb فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۹۰٪
در طول جنگ جهانی دوم، آلمانیها یک ماشین رمز قوی به نام Enigma ساخته بودند که به آنها کمک میکرد تا حملات را در سرتاسر جهان هماهنگ کنند بدون اینکه این اطلاعات توسط نیروهای متفقین کشف شود. آلمان رمز را هر روز تغییر میداد و بنابراین هر دستاوردی که نیروهای متفقین در شکستن رمزهای آلمان به دست میآوردند تا نیمه شب بیفایده میشد. سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا که از یادگیری کد آلمانی ناامید بودند برای اینکه بتوانند تمام پیامهای رهگیری شده زیادی را که در پرونده داشتند رمزگشایی کنند، به دنبال برخی از بزرگترین ذهنها بودند تا ببینند آیا چنین کدی میتواند شکسته شود یا خیر. این یک وظیفه بزرگ بود که هیچکس واقعاً برای انجام آن مجهز نبود.
آلن تورینگ آدم متفاوتی بود. او به عنوان یک ریاضیدان، منطقدان و رمزنگار به اندازهی یک سرباز علاقهمند به متوقف کردن آلمان نازی نبود، بلکه بیشتر به حل معمای خود ماشین انیگما علاقه داشت. این واقعیت که میتواند جان انسانها را نجات دهد برای او یک امتیاز اضافی بود. آلن برای اینکه واقعاً خودش را به چالش بکشد، به سمت حل معمای Enigma سوق داده شد. تورینگ رویکرد طولانی را در پیش گرفت تا ماشینی بیابد که بتواند رمز انیگما را رمزگشایی کند.
«بازی تقلید»، نگاهی به داستان شخصیت واقعی، آلن تورینگ، با بازی درخشان بندیکت کامبربچ (شرلوک، ۱۲ سال بردگی، پیشتازان فضا در تاریکی) انداخته و به جای پیمودن مسیر فرسوده روایتهای سنتی جنگ، وارد یک تریلر جاسوسی جذاب شده. در «بازی تقلید»، نگاهی به روح تسلیمناپذیر مردی داریم که با ذهن درخشانش روی نتیجه جنگ تاثیر میگذارد. در حالی که فیلم از میدانهای جنگ متعارف جنگ جهانی دوم دوری میکند اما شجاعانه به قهرمانان گمنامی که در سایه میجنگیدند، توجه میکند. مشارکتهای آلن تورینگ بهعنوان یک تحلیلگر رمز و نقش کلیدی او در رمزگشایی پیامهای آلمانی برای ارتش بریتانیا، در مرکز صحنه قرار میگیرد. کامبربچ با ترکیبی مسحورکننده از آسیبپذیری، ناهنجاری و هوش بینظیر، به راحتی هم درخشش متمایزکنندهی تورینگ و هم عذاب انفرادی آزاردهندهاش را منتقل میکند. «بازی تقلید» به دلیل تمرکزش بر شخصیت پیچیده آلن تورینگ، به جای تسلیم شدن در برابر وسوسهی صرف به تصویر کشیدن تلاش های او برای رمزشکنی، به طرز ماهرانهای معمایی را که در دل تورینگ نهفته حل میکند و لایههای نبوغ نامتعارف، روابط تیره و تار و شیاطین شخصی که در تعقیب او هستند آشکار میکند. فیلم از طریق داستانگویی دقیق و سرعت مناسبش، تلاش بیوقفهی تورینگ برای کشف رمز انیگما را با موانعی که در رمزگشایی پیچیدگیهای احساسات و خواستههای خود با آن مواجه است در کنار هم قرار میدهد.
«بازی تقلید» تحسین منتقدان را در پی داشت. تایم نقش اول کامبربچ را در ۱۰ اجرای فیلم برتر خود در سال ۲۰۱۴ قرار داد و ریچارد کورلیس، منتقد ارشد فیلم این مجله، شخصیت کامبربچ را اینطور توصیف کرد: «عجیبترین، کاملترین و کامبربچیترین شخصیت این بازیگر است…» رکس رید از نیویورک آبزرور اعلام کرد که «یکی از مهمترین داستانهای قرن گذشته یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۴ است». منتقد ایندیپندنت به این فیلم پنج ستاره داد و آن را بهترین فیلم بریتانیایی سال معرفی کرد. Empire آن را به عنوان یک فیلم هیجانانگیز فوق العاده توصیف کرد و Glamour یک کلاسیک فوری خواندش. پیتر دبروژ از ورایتی اضافه کرد که این فیلم به زیبایی نوشته شده، با ظرافت طراحی شده و به طرز کوبندهای اجرا شده است.
۱۰. یک شب بهیادماندنی (A Night to Remmeber)
- سال انتشار: ۱۹۵۸
- کارگردان: روی وارد بیکر
- بازیگران: کنت مور، تاکر مکگوایر، دیوید مککالوم
- امتیاز IMDb فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در راتنتومیتوز: ۱۰۰٪
هنگامی که نام تایتانیک مطرح میشود، بدون شک این اثر بزرگ جیمز کامرون است که فوراً برای مخاطبان تداعی میشود. با این حال، در سال ۱۹۵۸ و دههها قبل از «تایتانیک» جیمزکامرون، این کشتی شوم دستاویز ساخت یک فیلم شده بود. این گنجینهی سینمایی این امتیاز را دارد که در زمانی که بازماندگان متعددی هنوز زنده بودند با دقت ساخته شده. «یک شب به یاد ماندنی» یک فیلم مستند درام تاریخی بریتانیایی محصول ۱۹۵۸ است که بر اساس کتابی نوشتهی والتر لرد ساخته شده است. این فیلم و کتاب آخرین شب مسافران کشتی تایتانیک را روایت میکنند. کشتی لوکسی که در اولین سفرش پس از برخورد با کوه یخ در سال ۱۹۱۲ غرق شد. فیلم توسط اریک آمبلر اقتباس و توسط روی وارد بیکر کارگردانی شده است، کنت مور، مایکل گودلیف، لورنس نیسمیت، کنت گریفیث، دیوید مک کالوم و تاکر مک گوایر در این فیلم حضور دارند. فیلم در بریتانیا فیلمبرداری شد و تیم تولید، از نقشههای کشتی برای ایجاد مجموعههای معتبر استفاده کرد. بودجهی فیلم حدود ۶۰۰۰۰۰ پوند بود. بودجهای استثنایی که این فیلم را به گرانترین فیلم ساخته شده در بریتانیا تا آن زمان تبدیل کرد.
یکی از ویژگیهای بارز «یک شب به یاد ماندنی»، فیلمبرداری جفری آنسورث است. از سکانس آغازین، جایی که تلاش برای خواندن تیتراژ در حالی که امواج میگذرند کمی احساس دریازدگی در شما ایجاد میکند، پر از تکنیکهای ابتکاری است که داستان را زنده میکند. مطمئناً دیدن آن روی صفحهی نمایش بزرگ حس دیگری دارد اما حتی در صفحهی کوچک نیز حسی حماسی ایجاد میکند. از دریچهی روایتهای دست اول، مخاطب در احساسات و رویاروییهای واقعی زندگی که این رویداد غم انگیز را شکل داده فرو میرود. به عبارت دیگر فیلم از رسانهی داستانی خود فراتر رفته و بینندگان را قادر میسازد تا غرق شدن را در سطحی عمیقاً شخصی تجربه کنند. هر صحنه با پژواک تجربیات زیسته طنین انداز میشود و ما را به مبارزات دلخراش و اقدامات شجاعانهی خارقالعادهای میکشاند که در راهروهای کشتی رخ داده. در واقع فیلم با پذیرش وزن عمیق بافت تاریخی خود، نقش یک مجرا را بر عهده میگیرد و به صداها و احساسات بازماندگان مجالی برای شنیده شدن میدهد.
این فیلم در گیشه شکست خورد اما با این حال، تحسین منتقدان را دریافت کرد. در میان بسیاری از فیلمهای مربوط به تایتانیک، «یک شب به یاد ماندنی» به دلیل دقت و صحت آن، علیرغم ارزشهای تولید متوسط آن، در مقایسه با فیلم هالیوود تایتانیک در سال ۱۹۹۷، مورد توجه مورخان و بازماندگان تایتانیک است. منتقدان این فیلم را «بهترین فیلم تایتانیک قبل از تایتانیک (۱۹۹۷)»، «دقیقترین فیلم تایتانیک» و «داستان قطعی تایتانیک» میدانند. بری نورمن، منتقد فیلم، آن را موثرتر از «تایتانیک» (۱۹۹۷) خواند. اندرو کالینز از امپایر پنج ستاره از پنج ستاره را به فیلم داد و نوشت که این فیلم نقطه عطفی در سینمای بریتانیا است. بازلی کرادر این فیلم را «درامی پرتنش، هیجانانگیز و فوقالعاده حیرتانگیز…[که] داستان فاجعه بزرگ را به زبان ساده انسانی بیان میکند» نامید. به گفتهی کرادر این تصویر قابل توجه روایتی درخشان و تکاندهنده از رفتار مسافران تایتانیک در آن شب کذایی است و هرگز نباید فراموش شود.