۱۰ فیلم جنگی علمی-تخیلی برتر که باید ببینید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۶ دقیقه

ژانر علمی-تخیلی به راحتی می‌تواند عناصر ژانرهای دیگر را در خود جذب کند؛ به عنوان نمونه فیلم‌های بسیاری هستند که هم ترسناک محسوب می‌شوند و از خصوصیات سینمای علمی-تخیلی بهره می‌برند یا حتی مانند فیلمی چون «بیگانه‌ها» به کارگردانی جیمز کامرون که در همین فهرست حضور دارد، هم علمی-تخیلی هستند، هم ترسناک و هم جنگی. این گستره‌ی وسیع باعث شده که فیلم‌سازان مختلفی، با دیدگاه‌های کاملا متفاوت سراغ این ژانر بروند و از مرزهای بی‌انتهایش استفاده و قصه‌ی خود را تعریف کنند. در این فهرست سری به ۱۰ فیلم جنگی علمی-تخیلی زده‌ایم؛ آثاری که در جهانی متفاوت از دنیای ما می‌گذرند اما همان مصائب همیشگی بشر را به نمایش می‌گذارند.

اول سری به ژانر جنگی بزنیم و از ویژگی‌های آن بگوییم. در ژانر جنگی عموما با گروه یا دسته‌ای از سربازان طرف هستیم که به قصد انجام ماموریتی به جایی اعزام می‌شوند. لزوما هم قرار نیست که این ماموریت به یکی از جنگ‌های بزرگ مانند جنگ دوم جهانی یا جنگ‌های این چنین ارتباط داشته باشد؛ گرچه بسیاری چنین هستند و از چنین پس‌زمینه‌هایی بهره می‌برند. نکته‌ی بعد این که شخصیت‌های این ژانر جملگی یا سرباز هستند یا کسانی که آموزش دیده‌اند که در میدان نبرد حاضر شوند و طبعا سلاح‌هایی هم به همراه دارند و عموما هم یونیفرم می‌پوشند. موضوع بعد هم به این مساله بازمی‌گردد که در عموم فیلم‌های جنگی گره‌افکنی و گره‌گشایی‌ها در میدان نبرد رخ می‌دهند یا به خود جنگ ارتباط مستقیم دارند. پس در این نوع سینما کلی تیراندازی، انفجار و احتمالا تعقیب و گریز انتظار مخاطب را می‌کشد.

حال سری به ژانر علمی تخیلی بزنیم. عمده‌ی قصه‌های‌ فیلم‌های علمی تخیلی یا در آینده‌ای دور و نزدیک اتفاق می‌افتند یا داستانشان در جایی ناشناخته مانند کهکشان می‌گذرد. در این فیلم‌ها تکنولوژی بشر به شکل شگرفی پیشرفت کرده اما خصوصیات آشنای زندگی بشری هنوز هم پا برجا است. پس ژانر علمی تخیلی با آثار فانتزی که در دنیایی با ویژگی‌های یک سر متفاوت جریان دارند، نباید اشتباه گرفته شود. از سوی دیگر در عمده‌ی فیلم‌های علمی تخیلی فقدانی در مضمون اثر وجود دارد؛ فقدانی که شخصیت‌ها و اساسا بشریت را آزار می‌دهد و اصلا دلیل و انگیزه‌ی اصلی ماجراها و پیش رفتن داستان می‌شود. علت و زمان پیدایش این فقدان هم عموما مربوط به گذشته‌ی موجود در فیلم است؛ گذشته‌ای که عمدتا همین امروز ما است. پس سازندگان آثار علمی تخیلی در واقع در حال هشدار دادن به مخاطب خود هستند.

حال از ترکیب این دو ژانر به چه نتیجه‌ای می‌توان رسید؟ اول این که حتما باید سکانس‌های مفصل درگیری و نبرد وجود داشته باشد تا فیلم جنگی به شمار رود. از سوی دیگر حتما باید داستان فیلم در جهان ناشناخته یا در آینده‌ای دور و نزدیک بگذرد که تکنولوژی پیشرفت کرده یا چیزی کشف شده که همه به آن دسترسی ندارند. نکته‌ی بعد به مساله‌ی فقدان بازمی‌گردد. در یک فیلم جنگی علمی تخیلی عمدتا این فقدان در اثر یک جنگ پیش آمده یا این که به وسیله‌ی یک نبرد می‌توان دوباره امید از بین رفتن این فقدان را در دل زنده کرد. در چنین چارچوبی است که سکانس‌های نبرد یک فیلم جنگی علمی تخیلی با عمده‌ی فیلم‌های جنگی تفاوت دارد و سربازان و افراد حاضر در صحنه از وسایل و سلاح‌هایی استفاده می‌کنند که هم عجیب و غریب هستند و هم بسیار ویرانگر.

نکته‌ی بعد این که ترکیب این دو ژانر سبب می‌شود که یک فیلم جنگی علمی تخیلی به سمت ایجاد سرگرمی پیش برود و در واقع این موضوع از هر چیز دیگری برای فیلم‌ساز مهم‌تر باشد. اگر فیلم‌های جنگی با تمرکز بر نمایش تبعات جنگ ساخته می‌شوند یا فیلم‌های علمی تخیلی خوب با سوال‌ها و پرسش‌هایی ازلی ابدی سر و کار دارند و به دغدغه‌های فلسفی می‌پردازند، یک فیلم جنگی علمی تخیلی بیش از هر چیز دیگری تمایل دارد که مخاطبش را سرگرم کند. پس با فهرستی از آثار طرف هستید که با خیال راحت می‌توانید از بین آن‌ها یکی را برای تماشا انتخاب کنید.

کتاب علمی تخیلی اثر آدام رابرتز

۱۰. روز استقلال (Independence Day)

فیلم جنگی علمی تخیلی روز استقلال

  • کارگردان: رولند امریش
  • بازیگران: ویل اسمیت، بیل پلمن و جف گلدبلوم
  • محصول: ۱۹۹۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪

«روز استقلال» از آن فیلم‌های پرفروش دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی است که در زمان خود حسابی درخشید و تبی ایجاد کرد و تبدیل به یکی از آثار پرحاشیه‌ی آن دوران شد. همین فیلم بود که ویل اسمیت را به اوج شهرت رساند و شاید امروزه کمی کهنه و البته تا حدود زیادی شعاری به نظر می‌رسد اما هنوز هم تماشای سکانس‌های نبردش نفسگیر است. کارگردانی فیلم را هم رولند امریش بر عهده دارد. او در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی کارگردان موفقی بود و هر چه می‌ساخت سریع با استقبال تماشاگر روبه‌رو می‌شد. این درست که به لحاظ هنری آثار چندان شاخصی به حساب نمی‌آیند اما در نهایت توانستند گیشه‌ها را فتح کنند و جای پای خود را در هالیوود سفت کند. به ویژه این یکی که برای خودش گرد و خاکی به پا کرد و تبدیل به یکی پرفروش‌ترین فیلم‌های اکشن و غیراکشن، جنگی و غیر جنگ و علمی تخیلی و غیر علمی تخیلی در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی شد.

اما در نهایت و در قرن تازه، ستاره‌ی اقبال امریش افول کرد. او کماکان کارگردان محبوب هالیوود باقی ماند اما فیلم‌هایش روز به روز ضعیف‌تر از کار درآمدند. گرچه بهترین فیلمش یعنی «میهن‌پرست» (The Patriot) را در آستانه‌ی قرن تازه ساخت اما آثارش مدام از سوی منتقدان با ملامت مواجه شد تا این که او فقط روی گیشه حساب باز کند. نمونه‌اش همین فیلم «گودزیلا» (Godzilla) که در همان دهه‌ی نود ساخت و فقط فروش خوبی کرد، وگرنه از هر جهت فاجعه‌ای تمام عیار به حساب می‌آید. داستان «روز استقلال» داستانی علمی تخیلی است؛ دیربازی است که دنیا توسط گونه‌ای از فرازمینی‌ها تهدید می‌شود و حال زمینی‌ها در صدد ضد حمله هستند. طبعا این ضد حمله هم در خاک آمریکا انجام می‌شود اما قضیه زمانی شعاری می‌شود که روز ضد حمله هم به روز چهارم ژوئیه، یعنی روز استقلال آمریکا موکول می‌شود. از همین جا می‌توان رویکرد فیلم‌ساز را فهمید که بیش از هر چیزی بر ارزش‌های مدنظرش تاکید دارد تا داستانگویی و شخصیت‌پردازی. در واقع او فیلمش را فدای گفتن از این ارزش‌ها کرده و همین هم باعث شده که محصول نهایی در بهترین حالت فیلمی باشد که حسابی شما را سرگرم می‌کند.

از این موارد گذشته، کیفیت جلوه‌های ویژه‌ی فیلم با وجود گذشت بیش از دو دهه هنوز هم قابل قبول است و می‌توان از آن‌ها لذت برد. فیلم‌ساز و تکنسین‌های همکارش به خوبی توانسته‌اند از پس این بخش ماجرا برآیند. سال‌ها از این فیلم گذشت تا این که در سال ۲۰۱۶ خود امریش دست به کار شد و فیلم دومی هم از این مجموعه روانه‌ی بازار کرد. این فیلم دوم اما اثر قابل ذکری از کار درنیامد اما مشکل این جا بود که حتی در گیشه هم موفق نشد روی دست برادر بزرگترش بلند شود و عملا تبدیل به فیلمی شکست خورده شد. گفتنی است که در سال ۱۹۹۶ فیلم جنگی علمی تخیلی «روز استقلال» توانست بر صدر فیلم‌های پر فروش آن سال تکیه بزند و همه‌ی عواملش را به اوج شهرت برساند.

«مدتی است که نسل بشر توسط موجوداتی فرازمینی که قدرتی فرابشری دارند، تهدید می‌شود. آن‌ها توانسته‌اند که از پس آدمیان برآیند و بر زمین مسلط شوند. در این شرایط گروهی از آدمیان به شکل مخفیانه در صحرای نوادا گرد هم جمع می‌شوند. آن‌ها نقشه‌ای در سر دارند که باید در روز استقلال کشور آمریکا یعنی چهارم ژوئیه انجام شود. این نقشه یک ضد حمله است که می‌تواند نسل بشر را برای همیشه نجات دهد. تا این که …»

۹. حاشیه‌ی اقیانوس آرام (Pacific Rim)

فیلم جنگی علمی تخیلی حاشیه اقیانوس ارام

  • کارگردان: گیرمو دل‌تورو
  • بازیگران: ادریس آلبا، چارلی هونام و ران پرلمن
  • محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪

فیلم جنگی علمی تخیلی «حاشیه اقیانوس آرام» زمانی ساخته شد که دیگر جهانیان با نام گیرمو دل‌تورو آشنا بودند. او فیلم «پسر جهنمی» (Hellboy) را ساخته بود که با وجود هزینه‌ی بسار در گیشه موفق بود و منتقدان هم روی خوش به آن نشان داده‌ بودند. ضمن این که با آن فیلم نفسی تازه به سینمای ابرقهرمانی دمیده بود که بسیار به آن نیاز داشت؛ یعنی خلق فضایی تیره، با شخصیتی که توان نابودی جهان را دارد اما انتخاب می‌کند که سمت خیر ماجرا قرار گیرد. همین موضوع «پسر جهنمی» را نسبت به آثار ابرقهرمانی آن زمان که در آن‌ها همه چیز تر و تمیز بود و مخاطب از همان دقیقه‌ی اول خیالش راحت بود که قهرمان برنده می‌شود، متفاوت می‌کرد.

در چنین چارچوبی فیلم جنگی علمی تخیلی «حاشیه اقیانوس آرام» از راه رسید. همه چیز فیلم نشان از بلاک باستری عظیم داشت که قرار بود رکوردهای فروش را جابه‌جا کند. ربات‌ها و افسانه‌ها درست همان چیزی بودند که دل‌تورو به آن‌ها نیاز داشت اما چیزی این وسط کم بود. اگر در فیلم «شکل آب» (The Shape Of Water) به کارگردانی دل‌تورو هیولا با آن چهره‌ی غریب قابل درک می‌شود یا در «پسر جهنمی» می‌توان با آن غول قرمز رنگ ارتباط برقرار کرد، به این دلیل است که دل‌تورو با آن‌ها مانند شخصیت‌هایی انسانی برخورد می‌کند. موجوداتی که گرچه ظاهری انسانی ندارند اما برخوردار از احساساتی زمینی و قابل لمس هستند؛ بنابراین مخاطب هم آن‌ها را درک می‌کند.

اما در اینجا خبری از این درک نیست. همه چیز صرف بزرگتر برگزار شدن همه چیز شده و آن چه که قربانی این موضوع شده، خلق همین خصوصیات قابل لمس انسانی است. صحنه‌های اکشن و نبرد میان دوطرف قابل باور ساخته شده، جلوه‌های ویژه در کمال است، شکل و شمایل هیولاها و ربات‌ها چیزی کم ندارد، شهرها یکی پس از دیگری سقوط می‌کنند و دنیا رو به ویرانی است. به نظر همه چیز برای ساخته شده فیلمی مهیج و بدون نقص فراهم است اما مخاطب در طول درگیری‌های دو طرف درگیر ماجرا نگران هیچ شخصیتی نمی‌شود، اصلا نگران نیست که کدام سمت ماجرا پیروز، و کدام شکست بخورد.

با وجود همه‌ی این‌ها فیلم جنگی علمی تخیلی« حاشیه اقیانوس آرام» بسیار سرگرم کننده است و می‌توان از تماشای آن لذت برد؛ چرا که باز هم داستان قوی اثر و ایده‌های ناب فیلم‌ساز باعث می شود که چندان جای خالی شخصیت‌پردازی نیم‌بند اثر احساس نشود و در نهایت فیلم رستگار شود.

«سال ۲۰۲۰. هیولاهای به نام کایجو از طریق کف اقیانوس آرام به روی سطح کره‌ی زمین آمده‌اند و کنترل همه چیز را بدست گرفته‌اند. بشر برای مقابله با کیجوها، ربات‌هایی عظیم ساخته که حتما باید توسط دو نفر کنترل شود. ذهن این دو نفر از طریق اتصالات عصبی با هم در ارتباط است تا بتوانند این روبا‌های غول پیکر را هدایت کنند. مبارزه میان ربات‌ها و کایجوها آغاز می‌شود اما خیلی زود مشخص می‌شود که سر و کله‌ی کایجویی قدرتمندتر پیدا شده که با امکانات موجود نمی‌توان در برابرش قد علم کرد …»

۸. یادآوری کامل (Total Recall)

فیلم جنگی علمی تخیلی نابودی کامل

  • کارگردان: پل ورهوفن
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ریچل تیکونین و شارون استون
  • محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪

پل ورهوفن را با فیلم‌های علمی تخیلی خشنش می‌شناسیم. او آثارش را بر پایه‌ی خشونت بنا می‌کند و گاهی مانند مورد «پلیس آهنی» (Robo Cop) حتی از نمایش یک عمل جراحی سخت و پر از خونریزی هم ابایی ندارد. پس از آن هم وجود یک مرد آهنی را بهانه‌ای قرار می‌دهد تا خشونت زیر پوست جامعه را به نمایش گذارد و قهرمانش را به جان خلافکاران بیاندازد. یا در فیلم‌های دیگرش مانند «غریزه اصلی» (Basic Instinct) که اتفاقا فیلم‌های علمی تخیلی هم نیستند، با نگرشی به سوژه‌اش نزدیک می‌شود که آن را تبدیل به فیلمی مورد مناقشه و پر از حاشیه می‌کند. پس با فیلم‌سازی طرف هستیم که جنجال را دوست دارد. حتی در اثر متاخرش یعنی «بندتا» (Benedetta) هم می‌توان این تمایل را دید.

فیلم جنگی علمی تخیلی «یادآوری کامل» همان طور که از نامش هم پیدا است به ماجراهای شخصی می‌پردازد که به عمد حافظه‌اش پاک شده است و حال با یادآوری دوران گذشته به عمق فاجعه‌ای پرتاب می‌شود که خودش هم فکرش را نمی‌کرده است. این موضوع که زندگی امروز ما ساخته‌ی دست خودمان نباشد و دیگرانی این اکنون را برای ما انتخاب کرده باشند، از دیرباز در سینمای علمی تخیلی سابقه‌ای برای خود داشته. اثری مانند «ماتریکس» (The Matrix) ساخته‌ی واچوفسکی‌ها که در ادامه خواهد آمد هم چنین جهانی را در برابر ما قرار می‌دهد تا به احتمال چنین چیزی فکر کنیم. فلاسفه و متفکران هم همواره از این گفته‌اند می‌توان چنین چیزی را تصور کرد و تمام هستی را زاییده‌ی خیال خود دانست.

حال تصور کنید که مردی چنین چیزی را درباره‌ی گذشته‌ی خود بفهمد. بازیگر نقش آن مرد هم کسی چون آرنولد شوارتزنگر باشد. پس قطعا با فیلمی پر از صحنه‌های زد و خورد طرف هستیم که سکانس‌های بزن بزن و منطق ژانر اکشنش به المان‌های یک فیلم علمی تخیلی می‌چربد. اما خوشبختانه پل ورهوفن موفق شده که بین این دو دنیای متفاوت یک تعادل خوب برقرار کند و فیلمی بسازد که از آن پیچیدگی‌های لازم برای یک اثر علمی تخیلی درجه یک بهره برده است.

از سوی دیگر فضاسازی فیلم نسبت به زمان ساختن شدنش، کم و کسری خاصی ندارد. شاید با پیشرفت تکنولوژی‌های امروزی کمی جلوه‌های ویژه‌ی فیلم توی ذوق بزند و قدیمی به نظر برسد اما فضای تیره‌ی فیلم به خوبی به من و شما منتقل می‌شود. می‌ماند مشکلی اساسی که همیشه با فیلم‌هایی که آرنولد شوارتزنگر در آن‌ها بازی کرده، وجود دارد؛ بازی مصنوعی او که جای چندانی برای دفاع باقی نمی‌گذارد. گرچه پل ورهوفن سعی کرده کاری را انجام دهد که جیمز کامرون در «نابودگر»ها (The Terminator) انجام داده بود تا حضور این بازیگر موفقیت‌آمیز جلوه کند؛ یعنی قرار دادن شخصیت در یک وضعیت مکانیکی که انگار قدرت اختیاری از خود ندارد و مانند روباتی بی احساس است. اما کار جیمز کامرون به دلیل ماهیت تماما روباتیک شخصیت نتیجه داده بود و ورهوفن موفق نشده که به شکل بی‌نقصی به این خواسته‌اش برسد. در هر صورت اگر تمایل به تماشای فیلمی اکشن از میان آثار این لیست دارید، فیلم جنگی علمی تخیلی «یادآوری کامل» می‌تواند انتخاب خوبی باشد.

«سال ۲۰۸۶. سال‌ها است که آدمیان موفق شده‌اند به کره مریخ سفر کنند و در آن جا به ادامه‌ی زندگی بپردازند. داگلاس یکی از این ساکنان آن جا است که به همراه همسرش زندگی مرفهی دارد و از زندگی خود به عنوان یک آدم معمولی راضی است. اما او ناگهان در شرایطی قرار می‌گیرد که باعث می‌شود زندگی گذشته‌ی خود را به یاد بیاورد؛ ظاهرا او در گذشته یک مامور خبره بوده که در کره‌ی مریخ به انجام ماموریت‌های خطرناکی دست می‌زده است. حال او می‌فهمد که هیچ‌گاه یک مرد معمولی اهل خانواده نبوده و همه چیز دروغی بیش نیست. پس …»

اکشن فیگور نکا مدل ترمبناتور آرنولد شوآرتزنگر T-800 Terminator Dark Fate Ultimate مجموعه 5 عددی

۷. نابودی (Annihilation)

فیلم جنگی علمی تخیلی نابودی

  • کارگردان: الکس گارلند
  • بازیگران: ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جنیفر جیسون لی
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

قبل از هر چیزی باید از کارگردان فیلم جنگی علمی تخیلی و البته ترسناک «نابودی» گفت. الکس گارلند زمانی خودش را به عنوان یکی از آینده‌دارترین فیلم‌سازان هالیوود به جهانیان معرفی کرد و به نظر می‌رسید که قرار است با هر فیلمش چشم دنیایی را به سمت خود بازگرداند. متاسفانه چنین نشد و او آن چنان که باید ندرخشید و آثاری ساخت که در بهترین حالت فیلم‌های خوبی هستند که ارزش دیدن دارند و البته می‌توان به آن‌ها، پس از تماشا اندیشید. در واقع او که قرار بود زمانی جا پای بزرگان بگذارد، به یک فیلم‌ساز معمولی تبدیل شد. اما همین فیلم‌هایی هم که تاکنون ساخته خبر از پتانسیلی می‌دهند در پشت ایده‌ی درجه یک یکشان وجود دارد اما به شکل کامل به اجرا در نیامده است.

از طرف دیگر، در برخورد با فیلم جنگی علمی تخیلی «نابودی» با اثری طرف هستیم که از المان‌های ژانرهای جنگی و علمی تخیلی استفاده می‌کند تا باعث ایجاد وحشت هم در مخاطب شود. پس می‌توان آن را ذیل این ژانر هم طبقه‌بندی کرد. اتفاقا یکی از پتانسیل‌های نهفته‌ی اثر که به شکل کامل به اجرا درنیامده بهره بردن از خصوصیات این چند ژانر در کنار هم و ادغام درست آن‌ها است. فیلم‌ساز به جای این کار، تصمیم گرفته اثری مرموز و مبهم بسازد که البته تصمیم درستی در ابتدا به نظر می‌رسد که هم فیلم را ترسناک می‌کند و هم مایه‌های علمی تخیلی آن را قدرت می‌بخشد. اما همین موضوع باعث شده که فیلم جنگی علمی تخیلی و ترسناک «نابودی» در نهایت به اثری محافظه‌کارانه تبدیل شود.

از همان ابتدا که فیلم علمی تخیلی «نابودی» شروع می‌شود، از سر و رویش می‌بارد که شبیه به آثار معمول سینمای آمریکا نیست، چرا که ایده‌ی پساآخرالزمانی‌اش نه مانند فیلم‌هایی چون «مد مکس» (Mad Max) فرصتی برای اجرای سکانس‌های اکشن است و نه مانند فیلم‌هایی چون «جاده» (The Road) حال و هوای کاملا ترسناکی دارد. در واقع همان طور که گفته شد برای الکس گارلند، ساختن فضایی مرموز مهم‌تر از هر چیز دیگری است اما او این کار را به شکل متناقضی با قاب‌های زیبا و خوش رنگی انجام می‌دهد که می‌توانند ترسناک هم باشند. این برخورد اضداد ادامه پیدا می‌کنند تا در نهایت به یکی از پیچیده‌ترین پایان‌بندی‌های سینما در این چند سال گذشته برسیم؛ یک پایان‌بندی غافلگیرکننده که به جای پاسخ دادن به پرسش‌های ما، همه چیز را مبهم‌تر می‌کند.

اما مهم‌ترین نقطه قوت فیلم همان قرار دادن زیبایی کنار پلیدی و ترس است. قاب‌های فیلم در ظاهر زیبا است. اما همین که نیک بنگرید متوجه حضور چیزهای ترسناکی در آن‌ها خواهید شد. بدن‌های تکه تکه شده‌ی آدم‌ها در کنار رویش گل‌هایی خوش رنگ، هم ما را گیج می‌کنند و هم باعث می‌شوند که به فیلم‌ساز به خاطر طراحی درست این قاب‌ها جهت ایجاد این فضای رعب‌آور تبریک بگوییم. اگر قصه‌گویی و روایتگری فیلم هم مانند فضاسازی‌اش بود و پا به پای آن پیش می‌رفت، الان با یکی از بهترین آثار یک دهه‌ی گذشته‌ی سینما طرف بودیم.

در نهایت این که عامل ایجاد وحشت در فیلم جنگی علمی تخیلی «نابودی» یک دنیای کامل است؛ جهانی چنان فریبنده که انگار از قدرت تعقل هم برخوردار است چرا که می‌تواند آدمی را گول بزند و به اشتباه بیاندازد. جهانی خلاق که هر دفعه استراتژی و تاکتیک خود را برای قربانی گرفتن عوض می‌کند و درست زمانی که به نظر می‌رسد دستش رو شده، نقشه‌ای جدید طراحی می‌کند. خلاصه که ما الکس گارلند را امروز هم بیشتر با شاهکارش به یاد می‌آوریم نه این یکی. همان فیلمی که ما را امیدوار به ظهور فیلم‌سازی در قواره‌های بزرگان تاریخ سینما کرد؛ فیلم علمی تخیلی «فراماشین» (Ex Machina).

«گروهی نظامی به یک منطقه‌ی عجیب و غریب که انگار همه چیزش از بین رفته و حیات تازه‌ای با قوانین تازه‌ای در آن شکل گرفته وارد می‌شوند. اما مشکل این جا است که همه‌ی آن‌ها به جز یک نفر به خاطر عاملی نامعلوم کشته می‌شوند. همان یک نفر هم که بازگشته به شدت زخمی است و آن چه را که دیده باور ندارد. حال چند دانشمند زن تصمیم می‌گیرند که به آن منطقه پا بگذارند و روی این موضوع که با چه چیزی روبه‌رو هستند، تحقیق کنند. اما موضوع این جا است که همه چیز این منطقه زیبا به نظر می‌رسد …»

۶. ماتریکس (The Matrix)

فیلم جنگی علمی تخیلی ماتریکس

  • کارگردان: لانا واچوفسکی، لیلی واچوفسکی
  • بازیگران: کیانو ریوز، کری آن ماس، لارنس فیشبرن و هوگو ویوینگ
  • محصول: ۱۹۹۹، آمریکا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪

امروز همه از توانایی کیانو ریوز در جان بخشیدن به شخصیت‌های رزمی‌کاری می‌گویند که حسابی تودار است و کم حرف. اگر «نقطه شکست» (Point Break) کاترین بیگلو آغازگر راه کیانو ریوز در سینمای اکشن بود، «ماتریکس» نام او را به قهرمانی سیاه پوش، کم حرف و حسابی ماهر گره زد که می‌تواند از پس هر دشمنی برآید. این موضوع به این دلیل اتفاق افتاد که فیلم جنگی علمی تخیلی «ماتریکس» از همان زمان اکران، تبدیل به پدیده‌ای در صنعت سینما شد. بسیاری سازندگان فیلم را ستایش کردند و از این که آن‌ها توانسته‌اند مبانی عمیق فلسفی را به سینمایی سرگرم کننده گره بزنند و میان این دو جریان متفاوت، پیوند برقرار کنند، تشویقشان کردند. گرچه موفقیت بی نظیر فیلم باعث شد تا دنباله‌های نه چندان موفقی در ادامه ساخته شوند اما ما مخاطبان سینما برای همیشه این یکی را برای به خاطر سپردن در اختیار داریم.

در این جا سازندگان جهانی را ترسیم کرده‌اند که به نظر خیالی می‌رسد. اما سوالی این وسط مطرح می‌شود: آیا واقعا همه چیز فیلم آن‌ها خیالی است؟ آیا کمی از حقیقت را نمی‌توان در آن یافت؟ این دقیقا همان چیزی است که قرن‌ها است فلاسفه بر سر آن جنگ دارند و مدام این پرسش را مطرح می‌کنند که چقدر از جهان فیزیکی دور و بر ما حقیقی است و واقعا وجود دارد و چقدر از آن به دیدگاه‌های متفاوت آدمی بازمی‌گردد و زاییده‌ی خیال ما است. اما کاری که واچوفسکی‌ها با این پرسش‌های فلسفی کرده‌اند، فیلم را به اثری سهل‌الوصول تبدیل می‌کند؛ آن‌ها تمام این پرسش‌های فلسفی را به جهانی علمی تخیلی برده‌اند و پای سینمای اکشن و رزمی و جنگی را به آن باز کرده‌اند. این نشان می‌دهد که هر فیلم عمیقی قرار نیست، حتما از ریتمی کند بهره ببرد و مناسب همه کس نباشد. اما نباید فراموش کرد که با این استراتژی، برخی چیزها را هم باید فدا کرد.

طبعا وقتی قرار است مبانی عمیق فلسفی، به فیلمی چنین با ریتم بالا تزریق شود، از عمق آن‌ها کاسته می‌شود؛ به این گونه که فیلم‌ساز فقط می‌تواند ناخنکی به آن‌ها بزند. اما قطعا هدف ما از تماشای فیلم جنگی علمی تخیلی «ماتریکس» نشستن سر کلاس فلسفه نیست و سرگرم شدن اهمیت بیشتری دارد. پس این ساده سازی اتفاقات کاملا عمدی و آگاهانه است. از سوی دیگر، واچوفسکی‌ها جهان برخاسته از توهم را به دنیای عصر دیجیتیال و حضور هوشی برتر پیوند می‌زنند و این گونه قصه‌ی خود را تبدیل به همان قصه‌ی قدیمی مبارزه‌ی میان خیر و شر می‌کنند.  نکته‌ی بعد که به جذابیت فیلم کمک می‌کند، ساختن جهانی کاملا ویژه و یگانه است. در ابتدا همه چیز عادی است اما بعدا هزارتویی ترسیم می‌شود که برای شناختنش مدام باید چشم گرداند و گوش‌ها را تیز کرد. در چنین قابی است که همه‌ی اجزای فیلم اهمیت پیدا می‌کنند؛ از لباس‌های شخصیت‌ها تا لوکیشن‌هایی که در آن به مبارزه با عامل شر می‌پردازند.

قصد دارم به نکته‌ای اشاره کنم که در برخورد با «ماتریکس» کمتر به آن اشاره می‌شود. همه حین گفتن از آن به کیانو ریوز و کری آن ماس اشاره می‌کنند و از عشق سوزناکی می‌گویند که بین شخصیت‌های آن‌ها شکل گرفته است. همین‌طور از بازی خوب لارنس فیشبرن که قطعا شایسته‌ی ستایش است. فارغ از این که یکی از نقاط ضعف فیلم اتفاقا بازی نه چندان قاتع‌کننده‌ی کیانو ریوز است و او عملا بدترین بازیگر فیلم به حساب می‌آید، بازی هوگو ویوینگ، در نقش مامور اسمیت، بهترین بازی کل مجموعه‌ی «ماتریکس» به شمار می‌رود. حتی در قسمت‌های بعدی که این حضور افت پیدا می‌کند و چندان چیز دندان‌گیری از کار در نیامده است و همه‌چیز عملا برای به جیب زدن پول ساخته شده‌اند و تحمل مخاطب را به چالش می‌کشند، همین حضور جذاب او است که فیلم را قابل تماشا یا حداقل قابل تحمل می‌کند.

فیلم‌برداری و تصاویر فیلم در برخی از سکانس‌ها هوش‌ربا است. به ویژه سکانس‌های اکشن و گل سرسبد آن‌ها جایی که شخصیت اصلی از گلوله‌ها جا خالی می‌دهد. در چنین قابی است که حتی لباس شخصیت‌ها هم وارد فرهنگ مد می‌شود؛ پس پر بیراه نیست که اگر ادعا کنیم فیلم جنگی علمی تخیلی «ماتریکس» راه خود را به فرهنگ عامه هم باز کرده است.

«زنی به نام ترینیتی در حال فرار از دست مامورین پلیس است. او به نظر از قدرتی ویژه بهره می‌برد. چرا که می‌تواند به شکلی معجزه‌آسا از دست ماموران فرار کند. در میان ماموران هم کسانی وجود دارند که مانند او رفتار می‌کنند. ترینیتی خود را به باجه‌ی تلفنی می‌رساند و با برداشتن تلفن، ناگهان غیب می‌شود. ترینیتی در ادامه با هکری به نام نئو تماس می‌گیرد. او به نئو می‌گوید که فردی به مام مورفیوس باید با وی صحبت کند. چرا که دنیا آن گونه نیست که به نظر می‌رسد و همه چیز توسط نیرویی برتر ساخته شده است که آدمی را به استثمار خود درآورده …»

۵. تنت (Tenet)

فیلم جنگی علمی تخیلی تنت

  • کارگردان: کریستوفر نولان
  • بازیگران: جان دیوید واشنگتن، رابرت پاتینسون، مایکل کین و کنت برانا
  • محصول: ۲۰۲۰، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

وقتی فیلم جنگی علمی تخیلی «تنت» بر پرده افتاد، بیش از آن که مخاطب از کیفیت نهایی اثر بگوید، در حال صحبت از پیچیدگی آن بود. آشکارا کریستوفر نولان موفق شده بود که مخاطبش را گیج کند و کاری کند که او با سوال‌های بسیاری از سالن سینما خارج شود. او در گذشته هم کم از این کارها نکرده بود، اما مورد «تنت» حتی برای خودش هم تازگی داشت و پیچیدگی‌ سینمایش را وارد ابعاد تازه‌ای کرد.

در این جا ظاهرا نولان یک فیلم جاسوسی ساخته است. حتی می‌توان به وضوح المان‌های سینمای جیمز باندی را در آن دید. به عنوان نمونه یکی از کلیشه‌های همیشگی فیلم‌های جیمز باندی این است که بدون هیچ دلیل خاصی قهرمان داستان از این سوی دنیا باید به آن سو سفر کند و کاری را در شرق آسیا، آمریکای جنوبی یا خاورمیانه انجام دهد. سپس هر ماموریت هم در شرایط مختلفی شکل می‌گیرد؛ مثلا ماموریتی در آسمان و در یک هواپیما و حتی در حال سقوط با چتر نجات انجام می‌شود، دیگری روی زمین، یکی زیر آب و در دل اقیانوس و یکی هم در جنگلی خوش آب و هوا. همه‌ی این‌ها از خصوصیات فیلم‌های جیمز باندی است که تنوع پس زمینه‌ی داستان را افزایش می‌دهند و مخاطب را کیفور می‌کنند. حتی می‌توان این تنوع را به آب و هوا هم تعمیم داد و دید که یک ماموریت در برف و سرما است و دیگری در دل صحرا و گرما.

همه‌ی این موارد را در فیلم جنگی علمی تخیلی «تنت» هم قابل شناسایی است. قهرمان ماجرا هم در دریا و روی قایق به جنگ طرف مقابلش می‌رود و هم در دل یک سالن اپرا. ماموریتی در هند صورت می‌گیرد و دیگری در شرق اروپا. همین خط را می‌توان گرفت و ادامه داد و به انتهای فیلم رسید. تا در نهایت آن سکانس پر از ابهام پایانی فرابرسد و پاسخ پرسش‌های ما را به طور کامل ندهد و از این نگوید که اصلا این تشکیلات عریض و طویل موجود در داستان چیست و این مرد کیست که این چنین در پایان دستور می‌دهد.

اما نکته این که کریستوفر نولان همه‌ی این المان‌های سینمای مرسوم جاسوسی را در دل یک فیلم علمی تخیلی ریخته است. پس فیلم کیفیت یکه‌ای دارد که در آن‌ فیلم‌های جاسوسی وجود ندارد. به عنوان نمونه در این جا تکنولوژی عجیب و غریبی وجود دارد که باعث می‌شود که زمان به شکل برعکس طی شود و آدم‌ها هم برای دوام آوردن در آن شرایط باید به ابزار خاصی مجهز باشند. این تکنولوژی هم که در ظاهر کلید نابودی دنیا است، امروز در اختیار آدم بده‌ی داستان قرار گرفته و به همین دلیل هم باید جلوی آن گرفته شود.

اما مهم‌ترین نقطه ضعف فیلم جنگی علمی تخیلی «تنت» تیم بازیگری آن است. رابرت پتینسون شاید در جایگاه خود بدرخشد اما بقیه‌ی بازیگران فیلم کار چندانی از پیش نمی‌برند و از کاریزمای لازم برای قرار گرفتن در قالب شخصیت‌های خود برخوردار نیستند. حتی کنت برانا با آن سابقه‌ی طولانی در اجرای نقش‌های درجه یک، در این جا بیشتر سردرگم است تا در حال اجرای ریزه کاری‌های نقشش. از همه بدتر هم بازیگر قهرمان درام یعنی جان دیوید واشنگتن است که به همه چیز می‌ماند جز قهرمان یک قصه‌ی جاسوسی.

«قهرمان داستان در یک ماموریت در اپرای ملی اکراین شرکت می‌کند. قرار است که در این ماموریت وسیله‌ای بازیابی شود اما ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد و او توسط افرادی دستگیر می‌شود. پس از پشت سر گذاشتن دورانی در اسارت دست به خودکشی می‌زند اما به شکل شگفت‌آوری به هوش می‌آید و متوجه می‌شود که این خودکشی در واقع راهی بوده تا کسانی وفاداری او را امتحان کنند. حال قهرمان ماجرا توسط سازمانی به نام تنت استخدام می‌شود تا آن وسیله‌ی مورد نظر را به دست آورد. اما مشکلی وجود دارد …»

کتاب کریستوفر نولان هزارتوی روابط اثر دیوید بودرول انتشارات کتاب پارسه

۴. طلوع سیاره میمون‌ها (Dawn Of The Planet Of The Apes)

فیلم جنگی علمی تخیلی ظهور سیاهره میمون‌ها

  • کارگردان: مت ریوز
  • بازیگران: گری اولدمن، اندی سرکیس و جیسون کلارک
  • محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

اکران مجموعه فیلم‌های «سیاره میمون‌ها» با فیلمی به همین نام در سال ۱۹۶۸ آغاز شد. کارگردانی آن فیلم حالا کلاسیک شده را فرانکلین جی شافنر بر عهده داشت و بازیگر اصلی آن چارلتون هستون بود. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام ساخته شد و در سال ۲۰۰۱ دوباره مورد بازسازی قرار گرفت. در واقع از زمان آغاز به ساخت این فرنچایز، این فیلم‌ها همواره مورد استقبال مخاطب بودند و حتی از سوی منتقدان هم تحسین شدند. شاید بتوان بهترین فیلم‌های این فرنچایز را همان فیلم اول و البته همین فیلمی دانست که در این لیست به آن اشاره خواهد شد.

مجموعه فیلم‌های «سیاره میمون‌ها» بر اساس دو تفکر شکل گرفته‌اند. اول ترس آدمی از سرنوشتش و میل او به جاودانگی و دوم نظریه‌ی داروین مبنی بر تکامل انسان از نوعی شامپانزه تا کنون. این دو در کنار هم و در یک ترکیب‌بندی دلچسب تبدیل شده‌اند به شکل‌گیری نوعی از سینمای آخرالزمانی و پساآخالزمانی که هم از عناصر فانتزی در بافت خود بهره می‌برد و هم به قدر کافی اکشن دارند. در گذشته این تمرکز بر وجه فانتزی فیلم‌های قدیمی بیشتر بود اما امروزه به واسطه‌ی حضور فضای مجازی و مبارزات اقلیت‌‌ها برای به دست آوردن برابری حقوق، به نوعی پاسخی به این فضای فکری جدید ساخته می‌شوند؛ به این گونه که آشکارا می‌توان در این نوع فیلم‌ها دسته‌های مختلف را به عنوان طرد شده‌های جامعه دانست و مثلا میمون‌ها را در حال تلاش برای باز پس گیری حقوق خود دید.

در چنین چارچوبی است که میمون‌های فیلم نه تنها دیگر یک ارتش یا یک نیروی ویرانگر نیستند، بلکه می‌توان با آن‌ها همذات‌ پنداری کرد و نیروی منفی و ویرانگر را در آن سوی ماجرا یعنی در میان انسان‌ها دید. اگر در آن فیلم کلاسیک قدیمی این میمون‌های جهش یافته نماد آزادی و استقلال آمریکا یعنی مجسمه‌ی آزادی در نزدیکی نیویورک را از بین برده بودند تا نفرت مخاطب آمریکایی را برانگیزند، در این جا دیگر از این خبرها نیست و اتفاقا آدمی خودش مقصر وضعیت به وجود آمده است.

فیلم جنگی علمی تخیلی «طلوع سیاره میمون‌ها» دنباله‌ی فیلم «ظهور سیاره‌ میمون‌ها» (Rise Of The Planet Of The Apes) است که در سال ۲۰۱۱ اکران شد. در آن فیلم سزار، قهرمان میمون‌های جهش یافته سعی می‌کند که به جنگل بازگردد و در آن جا به زندگی دلخواه خود مشغول شود. حال سال‌ها از آن روزگار گذشته و سزار تلاش می‌کند که بر تمدن تازه تاسیس خود مسلط شود در حالی که انسان‌ها در حال تلاش برای ادامه‌ی حیات و زنده ماندن هستند.

مت ریوز کارگردان فیلم توانایی بسیاری در ساخت و طراحی فضاهای مختلف دارد. او این موضوع را در سال ۲۰۲۲ با ساختن فیلم «بتمن» (The Batman) ثابت کرد و ضمنا در همین فیلم جنگی علمی تخیلی «طلوع سیاره‌ی میمون‌ها» نشان می‌دهد که چه کارگردان خوبی برای ساختن فیلم اکشن است. منتقدان به ویژه همین فضاسازی و سکانس‌های اکشن را ستودند و اشاره کردند که جلوه‌های ویژه به خوبی در خدمت داستان قرار گرفته و ساز خود را جداگانه نمی‌زند و وسیله‌ای برای مرعوب کردن مخاطب نیست. در چنین شرایطی فیلم در گیشه هم موفق شد تا قسمت بعدی هم با عنوان «جنگ برای سیره میمون‌ها» (War Of The Planet Of The Apes) (که می‌توانست در همین لیست قرار گیرد) بدون دردسر ساخته شود و این سه گانه کامل شود.

«۱۳ سال پس از آن که سزار به همراه میمون‌ها به جنگل آمده، آدمیان در حال مبارزه با بیماری طاعون هستند. سزار صاحب دو پسر شده و تلاش می‌کند که بر تمدن میمون‌ها حکمرانی کند. از سوی دیگر آدم‌هایی که در سان فرانسیسکو زندگی می‌کنند به برق نیاز دارند و به همین دلیل باید به جنگلی بیایند که سزار و همراهانش در آن زندگی می‌کنند. شخصی به همراه دو نفر دیگر تصمیم می‌گیرند که به جنگل بروند و سزار را راضی کنند اما ….»

۳. بیگانه‌ها (Aliens)

فیلم جنگی علمی تخیلی بیگانه ها

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: سیگورنی ویور، بیل پکستون و کری هن
  • محصول: ۱۹۸۶، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

شاید رفتن به سراغ یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما و ساختن دنباله‌ای بر آن کار عاقلانه‌ای نباشد. چرا که در هر صورت، هر چقدر هم که اثر خوبی ساخته شود، باز محکوم است که با فیلم قبلی قیاس شود. فقط یک راه خلاصی از این ماجرا وجود دارد و آن‌ هم ساختن فیلمی در حد و اندازه‌ی اثر اول، یا حداقل گسترش دادن آن داستان و آن شخصیت‌ها در یک جهت صحیح و تازه است. جیمز کامرون در واقع بعد از موفقیت «نابودگر» (The Terminator)، یکی از خطرناک‌ترین کارهای عمرش را انجام داد. چون این سومین فیلمش بود و وجود دو فیلم شکست خورده بین آن‌ها می‌توانست به کارنامه‌اش در همان جا خاتمه دهد.

ریدلی اسکات بزرگ در سال ۱۹۷۹ فیلمی ساخت به نام «بیگانه» (Alien) که در آن موجودی بدقواره و بدشکل دمار از روزگار عده‌ای در یک سفینه‌ی فضایی در می‌آورد. قصه همان قصه‌ی آشنای طمع انسان برای کشف دنیاهای ناشناخته و فهم حقیقتی فراتر از تصوراتش بود که از دیرباز در ادبیات و قصه‌های محلی جایی ثابت برای خود داشت. ریدلی اسکات حالا همان داستان را به سینمای وحشت گره زد و البته یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های زن تاریخ سینما با بازی سیگورنی ویور را برایش خلق کرد.

همان طور که از نام فیلم جیمز کامرون هم برمی‌آید، در این جا قرار است با دنیای گسترده‌تری آشنا شویم. دیگر خبری از یک محیط کوچک و البته یک موجود خطرناک نیست. آدم‌های قصه به رهبری همان زن شجاع باید با آمادگی بیشتری به سراغ مهاجم بروند. اگر فیلم اول از ناآگاهی شخصیت‌ها نسبت به هویت و موجودیت آن موجود مرموز متمرکز بود و قصه‌اش را پیش می‌برد، فیلم دوم از تقابل آن‌ها بهره می‌برد و به همین دلیل هم اکشن‌تر از اولی است.

چنین موضوعی باعث شده که فیلم جیمز کامرون مسیر دیگری نسبت به اثر ریدلی اسکات در پیش بگیرد و اصلا به فیلم سراسر متفاوتی تبدیل شود. کامرون به خوبی می‌دانست که نمی‌توان با داشته‌های ریدلی اسکات فیلم بهتری از اثر او خلق کرد و نتیجه در بهترین حالت به تکرار خواهد رسید. پس دنیایی تازه ساخت که روی پای خود می‌ایستد؛ به شکلی که برای لذت بردن از آن تماشای فیلم اول ضرورت ندارد و هنوز هم به تنهایی دیدنی است.

از نقاط قوت فیلم جنگی علمی تخیلی «بیگانه‌ها» فضاسازی بینظیر آن است. این فضا آرام و پیوسته ساخته می‌شود. مخاطب را با خود همراه می‌کند تا به تماشای شخصیتی بنشیند که یاد گرفته مانند یک سنگ سرد به نظر برسد اما احساساتی عمیق داشته باشد؛ به یاد تی ۸۰۰ فیلم «نابودگر ۲: روز داوری» (The Terminator 2: Judgment Day) افتادید؟ خب حق دارید؛ گرچه در این جا آدمی وجود دارد که مصمم و صورت سنگی است و در آن جا رباتی که احساسات آدم‌ها را یواش یواش درک می‌کند.

اگر دوست دارید به تماشای فیلمی ترسناک و جنگی بنشینید که حسابی اکشن دارد و البته در آن خبری هم از اعمال احمقانه نیست، فیلم جنگی علمی تخیلی و البته ترسناک«بیگانه‌ها» یکی از بهترین گزینه‌ها است. چند سال بعد دیوید فینچر ادامه‌ای بر این فیلم ساخت که حسابی ناامید کننده از کار درآمد. همین نشان می‌دهد که جیمز کامرون چه فیلم‌ساز بزرگی است.

«۵۷ سال بعد از آن که الن ریپلی موفق شد آن موجود بیگانه را از بین ببرد، به تشکیلاتش می‌پیوندد و از خواب مصنوعی بیدار می‌شود. اما هیچ کس حرف او را در مورد وجود یک موجود عجیب و غریب که سبب کشته شدن بقیه‌ی فضانوردان و دانشمندان است باور نمی‌کند. الن بر دیده‌های خود اصرار می‌کند و در نهایت تصمیم گرفته می‌شود که دانشمندان دیگری به آن سیاره اعزام شوند. بعد از مدتی تمام ارتباطات با سیاره‌ی مقصد و سفینه‌ی فضایی قطع می‌شود. حال تشکیلات تصمیم می‌گیرد که حرف الن را باور کند و او را با گروهی از سربازان زبده به آن سیاره بفرستد …»

تابلو شاسی بکلیت طرح کارگردان هالیوود جیمز کامرون مدل SH-6496

۲. جنگ دنیاها (War Of The Worlds)

فیلم جنگی علمی تخیلی جنگ دنیاها

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: تام کروز، داکوتا فانینگ و تیم رابینز
  • محصول: ۲۰۰۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

استیون اسپیلبرگ استاد ساختن هر نوع قصه‌ای و تبدیل کردن آن به یک اثر درجه یک است. او از هر چیزی می‌تواند فیلمی سرگرم کننده باسازد و هر قصه‌ای را به اثری منسجم و جذاب تبدیل کند. او در این جا به سراغ داستان معروف اچ جی ولز، یعنی «جنگ دنیاها» رفته. همان داستانی که زمانی ولز دیگری یعنی ارسن ولز، از طریق آن توانسته بود شهری را به هم بریزد و از طریق یک نمایش رادیویی چنین به مردم القا کند که واقعا فرازمینی‌هایی قدرتمند به زمین حمله کرده‌اند. حال همان داستان در دستان استیون اسپیلبرگ به داستان پدری تبدیل شده تلاش می‌کند خانواده‌اش را از دست این هیولاهای عجیب و غریب نجات دهد.

از همان ابتدا استیون اسپیلبرگ به مخاطبش بابت نمایش خشونت فرازمینی‌ها هیچ باجی نمی‌دهد. او آن‌ها را چنان خونخوار ترسیم می‌کند که من و شما متوجه شویم با چه موجوداتی شرور و خشنی سر و کار داریم و چقدر کار شخصیت اصلی برای فرار از دست آن‌ها مشکل است. در چنین چارچوبی است که فیلم‌ساز داستان فرار شخصیت اصلی و فرزندانش را در پیش‌زمینه نگه می‌دارد و در پس‌زمینه به مباززه‌ی بی‌امان ارتش با این موجودات فضایی می‌پردازد. این چنین است که فیلم جنگی علمی تخیلی «جنگ دنیاها» سر از این فهرست در می‌‌آورد.

دیگر نقطه قوت فیلم کیفیت جلوه‌های ویژه‌ی آن است. نزدیک به بیست سال از ساخته شدن فیلم می‌گذرد اما همه چیز سر جای خودش قرار دارد و به کیفیت کار اسپیلبرگ و تیم همراهش در این زمینه نمی‌توان هیچ خرده‌ای گرفت. تکنسین‌های جلوه‌های ویژه موفق شده‌اند حضور فرازمینی‌ها را کاملا قابل باور از کار درآورند و البته در نمایش خوی خشونت‌آمیز آن‌ها عصای دست کارگردان شوند. این بخش از کار چنان اهمیت دارد که اگر فیلم جنگی علمی تخیلی «جنگ دنیاها» فقط همین یک مورد را نداشت و جلوه‌های ویژه‌اش چنگی به دل نمی‌زد، قطعا اثری شکست خورده و واداده از کار در می‌آمد.

دیگر نقطه قوت فیلم جنبه‌ی ستارگی آن است. تام کروز بیش از هر بازیگر دیگری در جهان امروز سینما توان جذب مخاطب و متقاعد کردن او را دارد. او می‌تواند در هر فیلمی حاضر شود و نگاه‌ها را به سمت خود بازگرداند. این جنبه‌ی ستارگی تا آن حد زیاد است که حتی کار کسی چون استیون اسپیلبرگ را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد. همه‌ی فیلم‌های اسپیلبرگ امروزه با نام خودش به یاد آورده می‌شوند به جز آن‌هایی که با این بازیگر کار کرده است. البته حضور تام کروز چنان نیست که تمام فیلم تحت‌الشعاعش قرار بگیرد و من و شما به جای لذت بردن از اتفاقات جاری بر پرده، فقط فیلم را به خاطر حضور بازیگرش تماشا کنیم.

نکته‌ی دیگر این که در این جا هم مانند همیشه، خانواده در فیلم حضوری پر رنگ دارد. این امضای شخصی فیلم‌سازی چون استیون اسپیلبرگ است. او در هر اثر خود به گونه‌ای به سوژه نزدیک می‌شود که این موضوع بیش از هر چیز دیگری جلب توجه کند.

«ری در اسکله به عنوان اپراتور جرثقیل مشغول به کار است. او از همسرش جدا شده و اکنون در حال مراقبت کردن از دختر و پسر نوجوانش است. او به سختی می‌تواند بین وظلیف پدرانه و شغلش هماهنگی ایجاد کند و این چنین است که این امکان وجود دارد که حضانت فرزندانش را از دست بدهد. در چنین شرایطی موجوداتی بسیار باهوش و قدرتمند از جایی خارج از کره‌ی زمین حمله می‌کنند. هیچ کس آمادگی چنین حمله‌ای را ندارد و معلوم نیست که این حمله چقدر و تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد. در حالی که همه در خیابان محل زندگی ری در حال سلاخی شدن هستند، او فرزندانش را برمی‌دارد و از مهلکه می‌گریزد …»

کتاب کتابخانه کلاسیک جنگ دنیاها اثر هربرت جورج ولز نشر محراب قلم

۱. روزی که زمین از حرکت ایستاد (The Day Earth Stood Still)

فیلم جنگی علمی تخیلی روزی که زمین از حرکت ایستاد

  • کارگردان: رابرت وایز
  • بازیگران: مایکل رنی، پاتریشیا نیل و هیو مارلو
  • محصول: ۱۹۵۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

رابرت وایز، مانند استیون اسپیلبرگ، از آن کارگردانان کاربلدی بود که دست به هر چه می‌زد، طلا می‌شد. او چندتایی از بهترین آثار تاریخ سینما را در کارنامه دارد و در هر ژانری فیلم ساخته است؛ از یک درام ورزشی معرکه با بازی پل نیومن و با عنوان «کسی آن بالا را مرا دوست دارد» (Somebody Up There Likes Me) گرفته تا شاهکارهای موزیکالی مانند «داستان وست‌ساید» (West Side Story) یا «اشک‌ها و لبخندها/ آوای موسیقی» (The Sound Of Music) یا حتی یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک تاریخ یعنی «در چنگ ارواح» (The Haunting). او حتی در ژانر اپرای فضایی هم طبع‌آزمایی کرده و جرقه‌ی آغاز فرنچایز «پیشتازان فضا» (Star Trek) را بعد از موفقیت چشمگیر «جنگ ستارگان» ( Star Wars) جرج لوکاس زده است. پس این توقع وجود دارد که او در سینمای علمی تخیلی و آثار جنگی هم کاری درخشان در کارنامه داشته باشد.

سال ۱۹۵۱، زمان اوج جنگ سرد بود. ابری تاریک بر دنیا سایه انداخته بود و وحشت از اتفاقی غیرمنتظره که کل بشریت را با خطر مواجه کند، وجود داشت. تازه شش سالی از جنگ دوم جهانی و پایانش می‌گذشت و بشر به این باور رسیده بود که می‌تواند با دستان خودش، به هستی خود پایان دهد. دیگر خبری از معصومیت قبل از جنگ نبود و آدمی با آن بخش شیطانی وجودش روبه‌رو شده بود.

در چنین دورانی، رابرت وایز از یک قصه‌ی علمی تخیلی پلی ساخت برای گفتن از این ترس. فیلم او عناصر سینمای علمی تخیلی و جنگی را در خدمت ترسیم همین دنیای ترسناک به کار گرفته و جهانی تاریک برپا کرده است؛ گرچه بسیاری از کلیشه‌های امروزی سینمای علمی تخیلی، اول بار در همین فیلم استفاده شدند. در این جا یک بیگانه‌ی انسان‌نما وجود دارد که حاوی پیامی برای زمینیان است؛ پیامی که تمام بشر را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

در واقع رابرت وایز با ساختن فیلم جنگی علمی تخیلی «روزی که زمین از حرکت ایستاد» در حال اعلام یک هشدار است؛ این که همه در اثر یک اشتباه ویرانگر تاوان خواهیم داد و در پایان هیچ برنده‌ای وجود نخواهد داشت. این مضمون در سرتاسر فیلم جنگی علمی تخیلی «روزی که زمین از حرکت ایستاد» وجود دارد. در این جا پیام هشدارآمیز آن موجود فضایی، مرز و جغرافیا نمی‌شناسد اما آدمی گرفتار در این تقسیمات، همه چیز را از دریچه‌ا‌ی محدود و از زاویه‌ی دید کوته‌بینانه‌ی خود می‌بیند.

از سوی دیگر در این جا بر خلاف فیلم «جنگ دنیاها» اثر استیون اسپیلبرگ، هدف حضور موجود فضایی بر کره‌ی زمین، ارتباط برقرار کردن با زمینیان است. موجود فضایی به سفری دور و دراز آمده تا ماموریتی را انجام دهد، اما در پرتو دوران وحشت از آغاز یک جنگ هسته‌ای و تلاش دو بلوک شرق و غرب برای گسترش سلاح‌های مرگبار، بد فهمیده می‌شود. این بار هم مانند آن اثر اسپیلبرگ، فیلم‌ساز ترس آدمی از ناشناخته‌ها را به عنوان موتور محرک درامش برمی‌گزیند.

از سوی دیگر رابرت وایز در «روزی که زمین از حرکت ایستاد» استفاده‌ای متفاوت از بیگانه‌ی خود نسبت به آثار مشابه می‌کند و قصه‌اش در یک بستر تاریخی دیگر جریان دارد، اما در این جا هم آدمیان ترسناک‌تر از موجود فضایی ترسیم می‌شوند. حقیقتا با کنار هم قرار دادن هر کدام از این فیلم‌ها، می‌توان به کشف ریشه‌های سینمای علمی تخیلی رسید. ضمن این که آن پیام همیشگی سینمای علمی تخیلی این جا هم وجود دارد؛ هشداری به انسان، در باب خطر نابودی نسل بشر.

در سال ۲۰۰۸ هالیوود دست به بازسازی فیلم جنگی علمی تخیلی «روزی که زمین از حرکت ایستاد» زد. در نسخه‌ی تازه کیانو ریوز و جنیفر کانلی حضور دارند. اما در نهایت هر دو فیلم، اقتباسی از کتاب «وداع با ارباب» اثر هری بیتس محسوب می‌شوند.

«یک سفینه‌ی فضایی در واشنگتن بر زمین می‌نشیند. بلافاصله ارتش آمریکا آن را محاصره می‌کند. یک موجود فضایی انسان‌نما از آن خارج می‌شود. این بیگانه اعلام می‌کند که به قصد صلح و با نیت خوبی به زمین آمده و خبری برای اهالی زمین دارد. اما در هنگام باز کردن یک دستگاه کوچک، به شکلی تصادفی یک سرباز را زخمی می‌کند. همین باعث به هم ریختن فضا و حمله‌ی نظامیان می‌شود. در این میان ربات بزرگی از سفینه خارج می‌شود و شروع به مقابله با آن‌ها می‌کند. اما بیگانه به ربات دستور می‌دهد که مقاومت نکند، چرا که هدیه‌ای برای ریسس جمهور دارد …»

کتاب عصر معصومیت بازخوانی سینمای استودیوئی آمریکا اثر احسان خوشبخت انتشارات بازتاب نگار


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X