۱۰ فیلم برتر که داستان آنها تقلیدی از زندگی بازیگرانشان است
گاهی بازیگران در قالب نقشهایی بر پرده ظاهر میشوند که چنان به زندگی واقعی آنها شبیه است که عملا نیازی به تلاش برای نزدیکی و درک شخصیت ندارند و کارگردانان هم با همین آگاهی از نزدیکی نقش با زندگی بازیگر به سراغشان میروند. نتیجهی چنین تصمیمی این خواهد شد که آن شخصیت چنان جان خواهد گرفت که هیچ بازیگر دیگری را نمیتوان در قالب وی متصور شد. در این لیست به ۱۰ فیلمی پرداخته شده که بازیگران آنها، در نقشهایی شبیه به زندگی واقعی خود ایفای نقش کردهاند.
بازیگران بسیاری در تاریخ سینما وجود دارند که تلاش میکنند با نقش یکی شوند؛ بازیگرانی مانند پیروان مکتب متد که همچون دنیل دی لوییس سعی میکنند مثل شخصیت زندگی، فکر و عمل کنند. نتیجهی حضور آنها بر پرده درخشان است اما گاهی برای رسیدن به یک نتیجهی درخشان نیاز نیست این همه به آب و آتش زد. درست در همین نقطه است که عمل انتخاب بازیگر به کاری مهم تبدیل میشود. گاهی اگر کارگردان درست بگردد، بازیگرانی را پیدا خواهد کرد که برای پرداخت درست نقش نیازی ندارند که زیادی به هر دری بزنند؛ چرا که آن نقش شبیه به خود آنها است.
در چنین شرایطی شخصیت حاضر بر کاغذ مانند لباسی که دقیقا برای شخص خاصی دوخته شده، به تن آن بازیگر خواهد نشست و او هم چنان بر پرده خواهد درخشید که مخاطب نمیتواند بازی بهتری را از بازی آن بازیگر تصور کند. البته این نوع انتخاب بازیگر مزیت دیگری هم دارد؛ چرا که گرمایی به داستان میبخشد شبیه به تعریف کردن گرمای یک داستان شخصی است، با همان میزان از صمیمیت و همان میزان از صداقت. پس مخاطب به راحتی با آن چه که میبیند ارتباط برقرار میکند و در نهایت هم با رضایت سالن سینما را ترک میکند.
۱. بتی دیویس در همه چیز درباره ایو (All about Eve)
- کارگردان: جوزف ال منکهویچ
- دیگر بازیگران: آن باکستر، جرج ساندرز
- محصول: 1950، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪
خیلیها از بتی دیویس در کنار افرادی مانند اینگرید برگمن به عنوان بهترین بازیگر زن تاریخ سینما نام میبرند. بازیگری که همه نوع نقشی در کارنامهی خود دارد و چنان در همهی آنها میدرخشید که به ستارهای بی همتا در زمان سینمای کلاسیک آمریکا تبدیل شد. او زودتر از همنسلان خود قدر نقشهای پیچیده و زنان بالغ و پا به سن گذاشته را دانست و به جای آنکه بر حضور در نقش دختران جوان اصرار داشته باشد، تبدیل به بازیگری شخصیت پرداز شد که توانایی بازیگری در هر نقشی را دارد.
داستان فیلم حول زندگی بازیگر مطرحی به نام مارگو چاننینگ در برادوی میگردد که با ورود فردی به زندگیش، همه چیزش به هم میریزد. آن زن که ایو نام دارد، شیفتهی بازیگری مارگو چانینگ است و به همین دلیل هم در ابتدا بسیار متقاعد کننده و بی آزار به نظر میرسد.
بتی دیویس نقش مارگو را بازی میکند. ستارهی تئاتری که طرفداران بسیاری دارد. یکی از آنها بیشتر از همه او را تحسین میکند. این زن آهسته آهسته به درون حلقهی دوستان وی راه پیدا میکند تا اینکه در نهایت به رقیب مارگو تبدیل میشود. مارگو شخصیت یک ستاره را دارد. او یک حرفهای تمام عیار است و از بازیگری لذت میبرد اما ایو چنین نیست و دوست دارد هر چه سریعتر به اوج موفقیت برسد. تفاوت این دو شخصیت و تفاوت نگاه آنها به مقولهی بازیگری و در نهایت تفاوت نگاه در شیوهی زندگی درام را جلو میبرد.
بازیگران دیگر فیلم هم همگی در نقش خود عالی هستند. جرج سندرز، تلما ریتر، سلست هولم، هیو مارلو و مرلین مونرو در یکی از اولین نقش آفرینیهایش. بسیاری از آنها با همین فیلم نامزد دریافت جایزهی اسکار شدند (فیلم همه چیز دربارهی ایو در مجموع نامزد دریافت ۱۴ جایزهی اسکار شد) رکوردی که فقط فیلم تایتانیک (titanic) و لا لا لند (la la land) توانستهاند با آن برابری کنند.
پر بیراه نیست اگر بازی آن باکستر در نقش ایو و بتی دیویس در نقش مارگو را بهترین بازی کارنامهی هر دو بنامیم. به ویژه دربارهی بتی دیویس که آن قدر بازی درخشان در کارنامه دارد که چنین داوری را دشوار میکند. او در فیلم همه چیز دربارهی ایو هم توانست قدرتهای یک زن موفق را به تصویر بکشد و هم ضعفهایش در تنهایی را. این حرکت میان دو طیف مختلف از یک شخصیت و اجرای بی نقص آنها باعث میشود که چنین داوری سختی داشته باشیم.
فارغ از همهی این ها داستان فیلم به عوض شدن نسلها هم اشاره دارد؛ اینکه بالاخره نسل قبل باید جای خود را به نسل آینده دهد و قبول کند که دورانش تمام شده است اما اعتبارش به رفتارش بستگی دارد. گرچه فیلمساز آشکارا سمت بازیگر قدیمی میایستد و جایگاه بازیگر جدیدتر را زیر سؤال میبرد اما نمیتوان منکر این موضوع شد که چنین دیدگاهی در زیرلایههای متن در جریان است.
«ایو شیفتهی بازیگری ستارهی تئاتری در برادوی به نام مارگو چانینگ است. او آهسته آهسته به وی نزدیک میشود. در ابتدا صرفا یک طرفدار سمج است که به حلقهی دوستان یک ستاره راه پیدا کرده. سپس به عنوان منشی مارگو کار میکند و رفته رفته هنر بازیگری را زیر نظر او یاد میگیرد تا اینکه به رقیبی برای وی تبدیل میشود اما …»
۲. وودی آلن در آنی هال (Annie Hall)
- کارگردان: وودی آلن
- دیگر بازیگران: دایان کیتون، کارول کین و شلی دووال
- محصول: 1977، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
بسیاری معتقدند که وودی آلن پس از دوران افول سینمای کلاسیک، مهمترین کمدیساز سینما است. اغلب مردم سینمای کمدی را به واسطهی حضور یک یا چند کمدین بر پردهی سینما میشناسند و ایجاد خنده و شوخی را برآمده از قریحهی طناز و شوخ کمدینها میدانند نه تحت تأثیر فیلمنامهی یک فیلمنامه نویس خوش قریحه یا دکوپاژ و میزانسن درخشان یک فیلمساز.
البته که نوع کمدی متکی بر کمدین تاریخی به درازی خود تاریخ سینما دارد و میتوان ریشههای آن را از اشخاصی مانند مکس لندر و بعد از او چارلی چاپلین و باستر کیتون در دورهی صامت تا جیم کری در عصر حاضر پیگیری کرد اما در این میان فیلمهای بسیاری هم بودهاند که از این اتکا دست شستهاند و به واسطهی خلق موقعیتهای مختلف یا ساختن شرایطی اغراق شده در نقد پدیدهای، از مخاطب خود لبخند یا حتی شلیک خنده گرفتهاند؛ افرادی مانند بیلی وایلدر با آن توانایی در ساخت فیلمهای کمدی و در عین حال تلخ در زمرهی این فیلمسازان قرار میگیرند.
اما مورد وودی آلن سراسر متفاوت است و از جمله استثناهای درخشان این حوزه به شمار میرود. او توانست این دو شکل طنزپردازی را چنان با هم آشتی دهد و هر دو را به هویت کارهایش تبدیل کند که نه کسی قبل از او و نه بعدش توانست به چنین جایگاهی دست یابد. یکی از جلوههای بروز این تواناییها در توان بسیار او در روحیهی خود انتقادگریاش نهفته است. وودی آلن بی پروا به انتقاد از خود میپردازد؛ چه نقد ظاهر و سر و وضع و قد و هیکلش و چه نقد افکار و احساساتش.
فیلم آنی هال هم بر اساس تجربیات او از زندگی عاطفیاش ساخته شده است. پیچیدگیهای زندگی عاطفی و عدم توانایی در درک متقابل وی در یک رابطه، نقطه عزیمت داستان و البته مضمون محوری آن است. در این جا وودی آلن خود خودش است. با همان درگیریهای ذهنی و عاطفی که در زندگی خصوصی پشت سر گذاشته است؛ با پرداختن و تصویر کردن برهههایی از زندگی شخصی خود. او به راحتی با شکستن پردهی چهارم و رو کردن به سمت مخاطب از زندگی و عقایدش میگوید و بی پروا به نقد قوانین زندگی میپردازد.
فراتر از همهی اینها وودی آلن با ساختن فیلم آنی هال وارد دورانی از حرفهی خود شد که او را به مهمترین کمدیساز آمریکایی پنج دههی گذشته تبدیل میکند. کارگردانی روشنفکر، با روحیاتی برخاسته از فرهنگ بومی نیویورک که زندگی را پدیدهای تلخ میداند و سعی میکند با نگاهی طنازانه به آن نگاه کند.
فیلم آنی هال چند تا از معروفترین سکانسهای سینمای وودی آلن را هم در خود دارد. ابتدا آن جا که وودی آلن دربارهی اعتقادش دربارهی رابطهی یک زن ویک مرد میگوید یا آن جا که در صف سالن سینما رو به دوربین شروع به صحبت میکند. سکانس پایانی فیلم و حضور دایان کیتون و وودی آلن در کافه هم یکی از دریغآلودترین سکانسهای عاشقانه تاریخ سینما است.
وودی آلن برای این فیلم جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. آنی هال هم بهترین فیلم همان سال شد و البته دایان کیتون هم به اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن رسید.
«آلوی سینگر کمدینی است که در نیویورک زندگی میکند. او از طریق دوستش با دختری به نام آنی آشنا میشود و به وی دل میبازد اما روابط عاشقانهی آنها به خاطر وسواسهای آلوی از هم میپاشد. آنی از نیویورک به لس آنجلس میرود و رابطهی تازهای را با یک تهیه کننده سینما شروع میکند. این در حالی است که آلوی برای متقاعد کردن وی و بازگرداندنش به لس آنجلس سفر میکند …»
۳. لامبرتو ماجورینی در دزدان دوچرخه (Bicycle Thieves)
- کارگردان: ویتوریو د سیکا
- دیگر بازیگران: انزو استایولا، لیانلا کارل
- محصول: 1948، ایتالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪
در دههی ۱۹۴۰ میلادی و با وقوع جنگ دوم جهانی و مصایب آن، ایتالیا دوران سختی را پشت سر میگذاشت. در این دوران شیوهی جدیدی از فیلمسازی به وجود آمد که یکی از مشخصات آن استفاده از نابازیگران در قالب شخصیتهای فیلم بود. فیلمسازان ایتالیایی شاغل در صنعت سینما که به این شیوه کار میکردند، در جستجوی مردمان عادی که به نقش کورد نظر بخورند خود را به آب و آتش میزدند. سالها از آن دوران گذشته و ما این شیوهی فیلمسازی را با عنوان نئورئالیسم میشناسیم.
فیلم دزدان دوچرخه هم یکی از فیلمهای مطرح این مکتب فیلمسازی است. بسیاری از بازیگران آن، افرادی هستند که در همان حوالی محل فیلمبرداری فیلم کار و زندگی میکردند. داستان فیلم دربارهی سفر اودیسهوار یک پدر و پسر در قلب ایتالیای ویران شده است که برای پیدا کردن یک دوچرخهی دزدی روزی را با هم میگذرانند. آنها به هر دری میزنند بلکه سارق را پیدا کنند و فیلمساز از کنار این سفر سخت، تصویری دقیق از زندگی مردم ایتالیا ارائه میدهد.
لامبرتو ماجورینی، بازیگر نقش اصلی فیلم، یکی از همان مردم بیچارهی همان حوالی بود. مردی که زندگی سختی داشت، به همین دلیل میتوانست زندگی شخصیتی را که در قالب آن قرار گرفته به خوبی بازی کند؛ تنها چیزی که وی به آن نیاز داشت این بود که خودش باشد و بگذارد که کارگردان هر کاری که دوست دارد انجام دهد. ترکیب او در کنار آن بچهی بازیگوش فیلم، یکی از بهترین زوجهای بازیگری در تاریخ سینما را شکل داده است.
فیلم دزدان دوچرخه یک تصویر قدرتمند و احساسی از نحوهی زندگی مردم ایتالیا در زمان پس از جنگ دوم جهانی است. فیلمی که میتواند در مطالعات آکادمیک برای بررسی یک برههی تاریخی از زندگی مردم یک کشور مورد استفاده قرار گیرد؛ چرا که روح زندگی در آن برههی تاریخی در تمام قابهای فیلم جاری است. درست در زمانی که بحران اقتصادی چنان فشار را بر گلوی مردم زیاد کرده بود که پیدا کردن راهی برای فرار از مرگ و گرسنگی، به جدالی قهرمانانه میمانست.
میراث ویتوریو د سیکا و این فیلم قابل چشمپوشی نیست. دزدان دوچرخه بر تمامی فیلمهایی که به زندگی طبقهی فرودست میپردازند، مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر گذاشته است. گرچه د سیکا بازیگری حرفهای بود اما نحوهی استفادهی او از نابازیگران درخشان و بیبدیل باقی ماند. دزدان دوچرخه معروفترین فیلم ایتالیایی و جنبش نئورئالیسم در جهان است.
فیلم دزدان دوچرخه از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما و از مهمترین فیلمهای سینمای نئورئالیسم ایتالیا است و داستانی را روایت میکند که میتواند در هر کجا شکل بگیرد؛ به همین دلیل است که بعد از گذشت این همه سال هنوز هم سر پا است و هنوز هم میتوان آن را دید و عمیقا درک کرد.
فیلم دزدان دوچرخه تلخترین فیلم این فهرست و قطعا درخشانترین آنها است.
«پدری برای دستیابی به شغلی که حقوق ناچیزی عایدش میکند نیاز به خرید یک دوچرخه دارد. او به همراه همسرش وسایل خانه را گرو میگذارد تا پول خرید دوچرخه را به دست آورد. اما در همان روز اول کار دوچرخهی او دزدیده میشود و تلاش او در مقابل چشمان پسرش برای پیدا کردن دوچرخه آغاز میگردد…»
۴. مایکل کیتون در بردمن (Birdman)
- کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
- دیگر بازیگران: زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون و اما استون
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
انتخاب بازیگر نقش اصلی فیلم بردمن بی نظیر است چرا که داستان فیلم انگار عینا از زندگی شخصی خود مایکل کیتون ساخته شده است. او زمانی بازیگر نقش بتمن بود و در اوج شهرت. در آن زمان، یعنی دههی ۱۹۸۰ میلادی و اوایل دههی نود این شهرت باعث شده بود که او را در صدر بنشیند و تصویرش همه جا دیده شود. تا اینکه سالها بعد ستارهی بختش افول کرد و تبدیل به بازیگری شد که گاهی در نقشهایی این جا و آن جا دیده میشد. همهی اینها دقیقا همان اتفاقاتی است که برای شخصیت اصلی فیلم الخاندرو گونزالس ایناریتو یعنی بردمن هم شکل میگیرد.
او مردی است که قبلا بازیگر سرشناسی بوده. در قالب یک شخصیت ابرقهرمانی بر پرده ظاهر شده و قلههای موفقیت را یک به یک طی کرده است. حال سالها از آن زمان میگذرد و او دیگر آن بازیگر مطرح نیست. حال وی سعی میکند تا با درخشیدن در عرصهی تئاتر و صحنهی نمایش، هویتی دیگری برای خود دست و پا کند و این در حالی است که هنوز سایهی سنگین آن روزهای طلایی را بر زندگی خود احساس میکند.
همین سایهی سنگین باعث شده که عملا در اضطرابی دائمی زندگی کند. جلوهی تصویری این اضطراب دائمی در قالب همان نقش معروف ابرقهرمان مدام با وی حرف میزند. گرچه این شخصیت برآمده از فیلمهای قدیمی او تنها در ذهنش حضور دارد اما چنان افساز زندگی وی را به دست گرفته و چنان بر تصمیماتش تأثیر گذاشته که فیلمساز جلوهای عینی به آن موجود بخشیده است. رفت و آمد میان این فضای ذهنی و عینی، یکی از نقاط قوت اساسی فیلم بردمن است.
از سویی دیگر شیوهی کار همهی دست اندکاران فیلم بی نظیر است. ایناریتو میداند که چه میخواهد و مایکل کیتون هم فقط کافی است که خودش باشد. در چنین قابی آن چه که فیلم را در چنین جایگاهی قار میدهد، قرار گرفتن همه چیز در کنار هم به شیوهای دقیق است.
ایناریتو تصمیم گرفت تا بردمن را جوری بسازد تا تصوری از یک برداشت بلند در سراسر فیلم به وجود آید. همهی ما میدانیم که عملا چنین نیست و با کمک جلوههای ویژه اتفاقاتی افتاده که توهم ساخته شدن تمام فیلم در یک برداشت به وجود آید. کار درخشان امانوئل لوبزکی به عنوان مدیرفیلمبرداری اثر هم در به وجود آمدن این توهم، بی تأثیر نیست.
فیلم بردمن اثری با ریتمی سریع، دقیق، پر انرژی و در نهایت هنرمندانه است که هم تصویری از پست پردهی زندگی ستارگان سینما ارائه میدهد و هم به بررسی چرایی ظهور و سقوط یک انسان در زندگی شخصی و البته حرفهای میپردازد. تصویری که ایناریتو از بیرحمی ساز و کار صنعت سینما ارائه میدهد گرچه تلخ است اما منتج به ساخته شدن یکی از بهترین فیلمهای ۱۰ سال گذشتهی سینمای آمریکا شده است.
فیلم بردمن موفق شد که جایزهی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی همان سال را از آن خود کند. ضمن اینکه مایکل کیتون هم نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
«شخصی که زمانی بازیگر مطرحی در هالیوود بوده و امروز ستارهی بخت و اقبالش افول کرده، تصور میکند موجودی به نام بردمن (یکی از نقشهای گذشتهاش) در ذهنش با او صحبت میکند. این بازیگر یواش یواش احساس میکند که قدرتهای فوق طبیعی این موجود را دارا است اما …»
۵. پیتر فوندا در ایزی رایدر (Easy Rider)
- کارگردان: دنیس هاپر
- دیگر بازیگران: جک نیکلسون، دنیس هاپر
- محصول: 1969، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
فیلم ایزی رایدر در کنار بانی و کلاید (bonnie and clyde) به کارگردانی آرتور پن و فارغالتحصیل (the graduate) به کارگردانی مایک نیکولز، سرآغاز دورانی است که تاریخ سینما را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد و جهانی تازه و نو در سینمای آمریکا خلق کرد. دورانی که سینمای آمریکا پوست انداخت و تحت تأثیر سینمای هنری اروپا و همچنین اتفاقات مختلفی که در عرض یک دههی گذشته در این کشور به وقوع پیوسته بود قرار گرفت و این اتفاقات آهسته آهسته راهش را به متن سینما باز کرد و تصویری دیگرگون از جامعهی آمریکا نمایش داد.
فیلم ایزی رایدر در همهی جنبههای خود اثری سنت شکن است؛ چه در مرحلهی تولید، چه در در اجرا و چه به لحاظ محتوایی. این تضاد آشکار میان فرار از ساختارهای گذشته و اندیشهی آزاد با سنتگرایی و زندگی به روش قدیم نقطهی عزیمت دنیس هاپر در طراحی و ساختن فیلم ایزی رایدر بوده است.
دنیس هاپر کارگردان فیلم خودش از آن سنت شکنان دهههای شصت و هفتاد میلادی بود که به زندگی هیپیها علاقه داشت و همین مضامین را هم وارد قصهی فیلم خود کرد و به ستایش آن پرداخت. در این راه افرادی با تفکراتی شبیه به خودش هم کنارش بودند؛ افرادی مانند جک نیکلسون و پیتر فوندا. سبک زندگی پیتر فوندا بسیار شبیه به تصویری است که از او در این فیلم به نمایش درآمده است؛ پیتر فوندا در دههی ۱۹۶۰ میلادی زندگی آزادانهای داشت و علاوه بر مصرف مواد مخدر با نمادهای دنیای جدید، مانند اعضای گروه موسیقی بیتلز رفت و آمد داشت.
همهی ما از تماشای آثاری که توانستهاند از آزمون سخت زمان سربلند بیرون آیند، لذت میبریم اما تماشای فیلمی که نمایانگر بی واسطهی بخشی از زمان سپری شده باشد و آن دوران را با جزییات دقیق ترسیم کرده باشد، لذت دیگری دارد. ایزی رایدر چنین فیلمی است و تماشای آن میتواند مانند خواندن کتابی تاریخی برای درک برههی از زمان و شیوهی زندگی در آمریکای اواخر دههی شصت کارآمد باشد.
پیتر فوندا فرزند هنری فوندا، ستارهی افسانهای و بزرگ تاریخ سینما است. پدرش یکی از نمادهای سینمای گذشته و یکی از مردان نگه دارندهی نظم گذشته بود. اما پسرش فرسنگها از آن شیوهی زندگی فاصله گرفت و حتی در دوران کاری خود فیلمی مانند اجیر شده (the hired hand) ساخت که وسترنی سنتشکنانه بود و قهرمانش فاصلهای نجومی با آن چه که پدرش در سینما عرضه میکرد داشت. در چنین چارچوبی بازی وی در فیلم ایزی رایدر، در واقع بازی در نقش یک شخصیت خیالی و نفوذ به درون آن و کشف ویژگیهای منحصر به فردش نبود، بلکه در واقع ادامهی همان زندگی روزمره در برابر دوربین دنیس هاپر بود.
خود دنیس هاپر هم یکی از نمادهای سینمای آمریکا در دههی هفتاد میلادی است. او با ساختن فیلم ایزی رایدر تأثیر بسیاری در شکل گیری نوع جدیدی در سینمای آمریکا داشت و به مسائلی پرداخت که تا پیش از آن در این کشور تابو به حساب میآمد. فیلم ایزی رایدر با بودجهای محدود، در حدود ۳۶۰ هزار دلار ساخته شد اما توانست در سرتاسر دنیا بیش از ۱۰۰ میلیون دلار فروش کند و تصویری تازه از سینمای آمریکا به جهانیان ارائه کند.
«دو موتورسوار با نامهای بیلی و وایات در آرزوی زندگی به شیوهای کاملا آزاد و رها از قید و بندها به سر میبرند. آنها پس از یک معاملهی کوکائین و قرار دادن پولها در باک موتور خود به دل صحرا میزنند و با موتورهای خود در جادهها میتازند …»
۶. آدام سندلر در آدمهای بامزه (Funny people)
- کارگردان: جاد آپتاو
- دیگر بازیگران: ست روگن، لزلی من و جونا هیل
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
همه میدانیم که آدام سندلر زمانی استندآپ کمدین موفقی در آمریکا بود. نمایشهای او با استقبال عامهی مردم روبهرو میشد و روز به روز به شهرتش افزوده میشد. پس بازی او در نقش آدمی که از این راه روزگار میگذراند و آدم موفقی و مشهوری هم هست، در واقع بازی در نقش آدمی مثل خود است. سالها است که آدام سندلر را به خاطر تکرار شیوهی اجرای بازیگریاش در فیلمهای کمدی شماتت میکنند. او در فیلمهای کمدی، همیشه خودش را تکرار میکند و به همین دلیل هیچگاه از یک سطح مشخص فراتر نمیرود. به همین دلیل برخلاف عامهی مخاطبان در میان منتقدان سینما محبوب نیست. البته این موضوع با بازی درخشانس در قالب نقش مردی یهودی در فیلم جواهرات تراش نخورده (uncut gems) تا حدودی تعدیل شد. اما باید توجه داشت که این درخشش او در فیلمی جدی و تراژیک اتفاق افتاده بود نه در اثری کمدی.
آن چه که حضور آدام سندلر در فیلم آدمهای بامزه را نسبت به دیگر آثار او متفاوت میکند، همین نزدیکی نقش با زندگی خود او است. به همین دلیل هم بازیاش بیش از بقیه فیلمهای کمدیاش به دل مینشیند و ما را با خود همراه میکند. در چنین چارچوبی است که کارگردان موفقی مانند جاد آپتاو به کمک وی میشتابد. نگاه این فیلمساز به سینمای کمدی و این ژانر تفاوتی آشکار با دیگر همکاران آمریکاییاش دارد. در آثار او همواره نگاهی انسانی به زندگی وجود دارد و دغدغههای جدی شخصیتها همواره در اولویت است. در واقع جاد آپتاو برای رسیدن به موقعیتی کمیک و خندهدار به دنبال ساختن فضایی فانتزی، انتزاعی و به دور از واقعیتهای روزمرهی زندگی نمیگردد، بلکه سعی میکند از دل همین روزمرگیهای سادهی زندگی خنده بیرون بکشد.
از سویی دیگر رگههایی از کمدی سیاه در آثار او وجود دارد. شخصیتها او همواره با موقعیتی تلخ روبهرو میشوند. موقعیتهایی که ممکن است برای هر کسی به وجود آید. آن چه که این مردمان را متحول میکند و باعث میشود دیدی متفاوت نسبت به زندگی پیدا کنند،همین گذر از آتش این تلخیهای سخت است. در این فیلم شخصیت اصلی آگاه است که کمتر از یک سال دیگر خواهد مرد. همین موضوع باعث میشود تا با دیدی جدید به زندگی نگاه کند. اما جالب اینکه هم آدام سندلر و هم جاد آپتاو موفق میشوند از این موقعیت تلخ، کمدی درجه یکی بیرون بکشند.
کارنامهی کاری آدام سندلر در طول فعالیت حرفهای وی با فراز و فرودهای بسیاری همراه بوده است. البته شاید بتوان گفت بیشتر مسیرش به عنوان بازیگر در یک سراشیبی هنری قرار داشته است. اما اگر قرار باشد یکی از نقطههای روشن کارنامهی کاری او را نام ببریم، همین فیلم آدمهای بامزه در قالب نقشی نزدیک به زندگی خود است. البته او در این راه همکاران خوبی هم دارد. بازی ست روگن در کنار وی، بهترین بازی کارنامهی کاری این بازیگر نه چندان با استعداد است و البته جونا هیل هم با وجود حضور کوتاهش به خوبی از پس نقش خود برآمده است.
«جرج سیمونس استندآپ کمدین موفقی است که متوجه میشود به دلیل درگیری با یک بیماری نادر کمتر از یک سال دیگر خواهد مرد. او با جوان تازهکاری به نام ایرا آشنا میشود که سعی دارد در اجرای کمدیهای تک نفره به جایی برسد اما تاکنون موفق نبوده است. جرج به ایرا اجازه میدهد که افتتاحیهی اجراهای وی را انجام دهد و همچنین به او کمک میکند تا سبک کاری خود را ارتقا دهد و به کمدین بهتری تبدیل شود. در این مسیر این دو به بهترین دوستان هم تبدیل میشوند. در حالی که ایرا پلههای موفقیت را یکی یک پشت سر میگذارد، جرج متوجه میشود که …»
۷. مت دیمون در ویل هانتینگ خوب (Good Will Hunting)
- کارگردان: گاس ون سنت
- دیگر بازیگران: رابین ویلیامز، بن افلک
- محصول: 1997، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
مت دیمون و بن افلک با اکران و پخش فیلم ویل هانتینگ خوب، پلههای موفقیت را یک شبه طی کردند و به سرعت به چهرههایی شناخته شده در صنعت سینما تبدیل شدند؛ آن هم در اوج جوانی. در واقع فیلم مستقل و جمع و جور ویل هانتینگ خوب هم باعث شهرت آنها در مقام بازیگر و فیلمنامه نویسان کار شد و هم کارگردان فیلم یعنی گاس ون سنت را در جهان سینما شناساند. از این پس هر سهی آنها به نامهایی معتبر در عرصهی سینما تبدیل شدند و به جایگاه یک ستاره در زمینهی فعالیت خود رسیدند. بن افلک هم در بازیگری و هم در کارگردانی درخشید، مت دیمون به بازیگری قابل اتکا برای کارگردانان بزرگ تبدیل شد و گاس ون سنت هم تبدیل به وزنهای در سینمای مستقل آمریکا شد.
داستان نوشته شدن سناریوی فیلم ویل هانتینگ خوب توسط بن افلک و مت دیمون در عالم سینما بسیار مشهور است. شباهت میان میت دیمون و شخصیت ویل هانتینگ در زندگی سادهی آنها در کنار دوستانشان در ناحیه و شهر بوستون نهفته است. (یکی از همین دوستان بن افلک است که در فیلم در نقشی مشابه زندگی خودش حاضر شده) مت دیمون از شیوهی زندگی خود و تجربیاتش برای طراحی و ساختن این شخصیت استفاده کرده است.
داستان در حوالی محل زندگی خود نویسندگان فیلمنامه میگذرد. مت دیمون که خودش در دانشگاه هاروارد تحصیل میکرد، داستان را به همان نزدیکی و به دانشگاه ام آی تی برد و زنی در داستان قرار داد که شخصیت اصلی دلباختهی او میشود. شخصیت این دختر و روابط ویل هانتینگ با او الهام گرفته از روابط واقعی مت دیمون با دختری در سال آخر کالج خود او است. زندگی شخصی کاراکتر هم چیزی شبیه به زندگی مت دیمون است. پدر و مادر مت دیمون در دو سالگی وی از هم جدا میشوند و او عملا از یک زندگی معمولی بی بهره میماند.
از سوی دیگر مت دیمون اقرار کرده در اوج دوران نوجوانی از بحران هویت و عزت نفس رنج میبرده است. پس وقتی چنین چیزی را در وجود شخصیت ویل هانتینگ بر پرده میبینیم، باید آگاه باشیم که بازیگر آن شخصیت یعنی مت دیمون در واقع در حال اجرای تجربیات شخصی خود است.
داستان فیلم ویل هانتیگ خوب حول زندگی جوانی با استعداد میگردد که در حال نابودی و هدر دادن زندگی خود است. او قدر استعداد خود را نمیداند و با خیره سری از عالم و آدم شاکی است. تصور میکند در دنیا به حقش نرسیده اما متوجه نیست که باید خودش، حقش را بگیرد. به همین دلیل از خشمی فروخورده رنج میبرد که هر لحظه ممکن است فوران کند. در این راه پیرمردی در برابر او قرار میگیرد. مردی مانند یک مرشد که راه و چاه زیستن را به وی میآموزد و کاری میکند که او با درون خود و همچنین اطرافش به آشتی برسد.
بازی بازیگران فیلم عالی است. مت دیمون به خوبی توانسته از پس نقش برآید و رابین ویلیامز هم درخشان است. کارگردانی گاس ون سنت هم به اندازه است و مانند محتوای دلانگیز فیلم به دل مینشیند. ون سنت در هیچ جا سعی نکرده خودش را به رخ بکشد و فقط به فکر هر چه بهتر تعریف کردن قصه بوده است. همهی این عوامل باعث شد که فیلم ویل هانتینگ خوب در آن سال بدرخشد و نامزد هفت جایزهی اسکار شود. بن افلک و مت دیمون اسکار بهترین فیلمنامهی اوریجینال را به خانه بردند و رابین ویلیامز هم موفق شد مجسمهی طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند.
«جوانی به نام ویل هانتینگ در دانشگاه ام آی تی به عنوان مستخدم کار میکند. او استعدادی درخشان در زمینهی ریاضی دارد اما به دلیل نداشتن اعتماد به نفس این استعداد را از دیگران پنهان کرده است. یکی از پروفسورهای دانشگاه مسألههایی سخت روی برد دانشگاه طرح میکند تا دانشجوهایش آنها را حل کنند. اما هر دفعه این ویل هانتینگ است که آنها را مخفیانه حل میکند. پروفسور که متوجه شده هیچکدام از آن دانشجوهای مثلا نابغه توانایی حل این مسائل را ندارند به جستجوی این فرد مرموز میپردازد تا اینکه …»
۸. اما استون در لا لا لند (La La land)
- کارگردان: دیمن شزل
- دیگر بازیگران: رایان گاسلینگ، جی کی سیمونز
- محصول: 2016، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
داستان زندگی اما استون و موفقیتهایش، داستان عجیبی است. او زمانی که فقط پانزده سال سن داشت به همراه مادرش به آپارتمانی در لس آنجلس نقل مکان کرد تا هر طور شده بازیگر شود. خودش میگوید: من برای تست بازیگری همهی نقشهای دختران جوان کمپانی دیزنی ثبت نام میکردم و همیشه آن جا بودم. همچنین سر صحنهی هر سیتکامی که نقش دختری جوان در آن حضور داشت حاضر میشدم تا شانس خودم را امتحان کنم اما در پایان هیچ موفقیتی به دست نیاوردم و هیچ کس حاضر نبود نقشی به من بدهد. در همین مدت او از طریق کلاسهای آنلاین دانش بازیگری خود را ارتقا میداد و همچنین در یک نانوایی به شکل پاره وقت کار میکرد.
این اتفاقات دقیقا همان چیزهای است که میا، شخصیت او در فیلم لا لا لند با آنها دست و پنجه نرم میکند. دختری که با وجود تلاش برای به دست آوردن نقشی در یک اجرا، هیچگاه موفق نیست وبه همین دلیل به جای درخشیدن بر صحنهی تئاتر یا بر صفحهی تلویزیون یا پردهی سینما در یک کافی شاپ کار میکند. میا دانشگاه حقوق را رها کرده، چرا که تصور میکند در عالم بازیگری موفق خواهد شد، همین موضوع باعث شده که فشار زندگی را بیشتر احساس کند. چرا که در صورت عدم موفقیت، زندگی خود را بر باد رفته خواهد دید.
همهی این ویژگیها باعث شده که اما استون نقش را به خوبی از آن خود کند. علاقهی او به سینمای موزیکال کلاسیک هالیوود هم در به وجود آمدن این موفقیتها بی تأثیر نیست؛ چرا که در این جا هم با فیلمی متعلق به همین ژانر روبهرو هستیم. از همین جا است که پای کارگردان کار هم در درخشش او بر پردهی سینما به وسط کشیده میشود. دیمن شزل کارگردان دقیقی در اجرای صحنههای رقص و موسیقی است؛ به همین دلیل به خوبی توانسته از پس کارگردانی فیلمی موزیکال برآید.
دیمن شزل جوانترین کارگردان برندهی اسکار بهترین کارگردانی در تاریخ سینما هم هست. او با فیلم ویپلش (whiplash) نام خود را بر سر زبانها انداخت و با لا لا لند موفق شد چشمهای بسیاری را به سمت خود بازگرداند. وجه اشترا هر دو فیلم هم اهمیت موسیقی در آنها است. در لا لا لند با فیلمی موزیکال سر و کار داریم و در ویپلش با شخصیتی که در تلاش است که در عرصهی نوازندگی به موفقیت برسد. البته به لحاظ مضمونی هم هر دو فیلم بر مفهوم تلاش در راه رسیدن به موفقیت و بهایی که باید در این راه پرداخت تمرکز دارند. فیلم لا لا لند توانست در آن سال بدرخشد و در یک مراسم اسکار پر از حاشیه، اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را برای اما استون به ارمغان آورد. ضمن اینکه این اثر موفق دیمن شزل، خون تازهای در رگهای ژانر در حال مرگ موزیکال دمید و دوباره مخاطب را برای تماشای فیلمی از این ژانر دست به جیب کرد.
«بازیگر زن جوانی به نام میا در تلاش است تا هر چه زودتر به موفقیت برسد. او با وجود حضور مداوم در تستهای بازیگری موفق نمیشود هیچ نقشی را از آن خود کند و به همین دلیل در یک کافی شاپ مشغول به کار است. وی با یک نوازندهی پیانو به نام سباستین آشنا میشود. سباستین آرزو دارد که کلوب شخصی خود را افتتاح کند. برخورد این دو سبب به وجود آمدن یک عشق آرمانی میشود اما چالشهایی جدی در مسیر عشق آنها قرار دارد …»
۹. سیلوستر استالونه در راکی (Rocky)
- کارگردان: جان جی آویلدسن
- دیگر بازیگران: تالیا شایر، برت یانگ
- محصول: 1976، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
در اویل دههی ۱۹۷۰ میلادی، سیلوستر استالونه که آه در بساط نداشت و در تلاش بود که هر طور شده به صنعت سینما راه پیدا کند، فیلمنامهای نوشت که تبدیل به همین فیلم راکی شد. داستان دربارهی بوکسوری بود که به جای تلاش در راه موفقیت، تمام زندگی خود را باخته بود و یک بازندهی تمام عیار بود. سرانجام نیروی عشق و همچنین مقداری زیادی شانس به سراغش میآمد و او را از دل باتلاقی عمیق بیرون میکشد و به قلههای موفقیت میرساند. در واقع داستان دربارهی اهمیت تلاش و پشتکار است و قرار است مخاطب را به این نتیجه برساند که میتوان همواره امیدوار بود و برای رسیدن به خوشبختی فقط باید تلاش کرد. حال اینکه تمام این موفقیتها هم در نتیجهی یک خوش شانسی محض به دست آمده و هر کسی نمیتواند ناگهانی با موقعیت مهمی مانند شخصیت اصلی روبهرو شود، اصلا موضوعیت ندارد.
در واقع فیلم راکی یکی از همان داستانهای کلاسیک آمریکایی است. فیلم آشکارا رویا میفروشد و مخاطب هم برای قهرمان داستان دست میزند و چند ساعتی بدبختیهای خود را فراموش میکند و با این رویا سالن سینما را ترک میکند که ممکن است روزی هم نوبت به او برسد. گرچه داستان فیلم دربارهی یک بوکسور است اما سیلوستر استالونه آن را بر اساس دست و پا زدنها و مشکلاتی که خودش با آنها سر و کار داشته، نوشته است. و البته از آن جایی که هیچ کس تمایلی به دیدن فیلمی دربارهی مشکلات یک نویسنده و تلاش او در راه موفقیت ندارد، به نظر میرسد جایگزینی نقش نویسنده با یک بوکسور نه تنها اشتباه، بلکه عاقلانه هم بوده است.
قرار است نبردی بر پا شود. قرار است شخصیت اصلی در رینگ به مصاف کسی برود که قهرمان جهان است و این در حالی است که او فقط یک مشت زن آماتور است. قطعا نبرد نابرابری خواهد بود اما قهرمان پاشنهی کفش خود را ور میکشد، دستکشها را دست میکند و همت میکند تا آبروداری کند. او میداند که این فرصت تنها یک بار به سراغ وی خواهد آمد پس تصمیم میگیرد که اگر قرار است شکست هم بخورد، آبرومندانه این کار را انجام دهد.
در این مسیر دختری در کنار این مرد قرار دارد. دختری که نیروی عشقش، گرمابخش قلب مرد است و او را وا میدارد تا برای رسیدن به یک زندگی بهتر تلاش کند. پس در واقع فیلم راکی دربارهی دوران گذار زندگی شخصیت اصلی از حماقتهای کودکانه به سمت مسئولیت پذیری و انتخاب زندگی بزرگسالانه است. گرچه این گذار به گذر کردن از آتش میماند اما قهرمان درام در پایان با شیرینی شهدی دلنشین روبهرو میشود؛ شهدی که باعث میشود بداند تمام تلاشهایش ارزش این موفقیت را داشته است.
فیلم راکی نام سیلوستر استالونه را بر سر زبانها انداخت. درست مانند قهرمان داستان، از این پس دیگر او یک آدم آواره نبود که برای به دست آوردن یک زندگی معمولی دست و پا میزند. حال این بازیگر میرفت تا به یکی از شمایلهای سینمای آمریکا در دههی بعد تبدیل شود. یکی از قهرمانان اکشن سینمای آمریکا که نامش به تنهایی برای تضمین موفقیت یک فیلم کافی است. خود فیلم راکی هم به موفقیتی بزرگ تبدیل شد و با وجود بودجهی یک میلیون دلاریاش، بیش از ۲۲۰ میلیون دلار فروش کرد و تبدیل به فرانچایزی دنبالهدار شد. فیلم راکی در مراسم اسکار آن سال درخشید و توانست برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم شود و البته یک نامزدی اسکار برای سیلوستر استالونه در مقام فیلمنامه نویس اثر هم به ارمغان آورد.
«راکی بالبوآ جوانی با اصالت ایتالیایی در شهر فیلادلفیا است که سابقا بوکسور بوده و چندتایی قهرمانی این جا و آن جا داشته است. او به خواهر یکی از دوستانش علاقه دارد اما چون راه درآمدی ندارد نمیتواند به زندگی با او امیدوار باشد. در این میان قهرمان سنگین وزن جهان با نام آپولو کرید، به دنبال یک حریف مناسب برای مسابقه میگردد. مدیر برنامههای او برای اینکه آپولو زیاد دردسر نداشته باشد و فقط بتواند اسپانسرها را راضی کند، راکی را برای مبارزه انتخب میکند. همه تصور میکنند آپولو به راحتی پیروز خواهد شد اما راکی این گونه فکر نمیکند …»
۱۰. داستین هافمن در توتسی (Tootsie)
- کارگردان: سیدنی پولاک
- دیگر بازیگران: جسیکا لنگ، بیل مورای، تری گار و سیدنی پولاک
- محصول: 1982، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
داستین هافمن به عنوان یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما شناخته میشود. سخت کوشی او زبانزد خاص و عام است و همه وی را به عنوان آدمی متعهد به کارش میشناسند. داستان معروفی درباره پشت صحنهی فیلم دوندهی ماراتن (marathon man) به کارگردانی جان شلزینگر وجود دارد که داستین هافمن سه روز کامل بیدار ماند تا بتواند به خوبی بی خوابیهای شخصیت اصلی آن فیلم را از کار دربیاورد. همین مثال نشان میدهد که او تا چه حد حاضر است خود را وقف درک شخصیت در راه رسیدن به بهترین اجرای ممکن کند.
شخصیت او در فیلم توتسی یعنی مایکل دورسی هم مانند خود داستین هافمن برای بهترین اجرای خود فداکاریهای بسیاری میکند. او بازیگری تئاتری و در حال دست و پا زدن در نیویورک است چرا که با همه دعوا میکند و نمیتواند برای خود همراهی پیدا کند. به همین دلیل استعداد و البته تلاشهایش بی نتیجه میماند و دیده نمیشود. در این میان او تصمیمی غریب میگیرد و در نقش یک زن بر صفحهی کوچک تلویزیون ظاهر میشود و خودش را آن چنان در کارش غرق میکند که به سرعت به محبوبیت میرسد.
در این راه او متوجه میشود که میتواند با مردم به خوبی کنار بیاید. تغییر جنسیت ظاهری او و فرو رفتن در نقش یک زن باعث میشود که روحیاتی را در خود کشف کند که تا پیش از این از وجودشان با خبر نبوده است. شخصیت جدید وی افقهای تازهای بر وی میگشاید و همین هم مایکل دورسی را به انسان بهتری تبدیل میکند.
حتما با خواندن سطور بالا متوجه شدهاید که با فیلمی کمدی روبهرو هستیم. وجود همین جنبههای کمیک باعث میشود که بازی داستین هافمن بیشتر به چشم بیاید. شخصیتی که او نقشش را بازی میکند قرار است مخفیانه در قالب زنی ظاهر شود، به همین دلیل باید خودش را وقف کارش کند و به همین دلیل هم این شخصیت به مردی مانند داستین هافمن که برای رسیدن به بهترین اجرای ممکن هر کاری میکند، نزدیک است.
فیلم توتسی توانست در ۱۰ رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شود. نامزدی برای بهترین فیلم، بهترین بازیگری نقش اول مرد، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری نقش مکل مرد از جملهی اینها بود اما فقط اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن به جسیکا لنگ رسید.
«مایک دورسی بازیگری در مجموعهی تئاترهای برادوی نیویورک است. او زمانی که میفهمد نقش مورد علاقهاش به بازیگر دیگری رسیده با مدیر برنامههایش دعوا میکند. مدیر برنامه به او میگوید که با این اخلاقش هیچگاه در هیچ پروژهای موفق نخواهد شد و هیچکس حاضر نیست که او را به بازی بگیرد. مایک برای اینکه به او ثابت کند که اشتباه میکند، لباس زنانه میپوشد، آرایش میکند و نامش را به دوروتی مایکلز تغییر میدهد و در یک برنامهی تلویزیونی در نقش مدیر زن یک مدرسه به ایفای نقش میپردازد …»
منبع: taste of cinema