۱۰ فیلم که طرفداران بتمن جدید حتما باید ببینند
مت ریوز کارگردان فیلم بتمن به همراه گروه سازندهی آن تصمیم گرفتهاند که تصویری دیگرگون از این ابرقهرمان دنیای دی سی ارائه دهند؛ تصویری که در یک فاصله گذاری آشکار، بسیاری از کلیشههای جهان سینمایی مبتنی بر فانتزی سینمای ابرقهرمانی را میشکند و فیلم را به سمت یک تریلر با عناصر سینمای نوآر هل میدهد. به همین دلیل این بتمن جدید بیش از آن که با فیلمهایی ذیل ژانر ابرقهرمانی قرابت داشته باشد، به فیلمهایی جنایی، کارآگاهی یا معمایی نزدیک است. پس در این لیست ۱۰ فیلمی معرفی شده، که مخاطب علاقهمند به فیلم بتمن از تماشای آنها لذت خواهند برد.
این آشنازدایی و حرکت به سمت عناصر سینمای متفاوت فقط در متن اثر متوقف نمانده و کارگردان به طور آگاهانه و به عمد به برخی از سکانسهای فیلمهای مطرح جنایی ادای دین کرده است. از این دسته میتوان به سکانس معروف بازرسی خانهی قاتل فیلم هفت دیوید فینچر اشاره کرد که عینا در فیلم بتمن بازسازی شده یا ادای دین آشکار به فیلم تسخیرناپذیران (the untouchables) در طراحی شخصیت پنگوئن که آل کاپون آن فیلم با بازی رابرت دنیرو را به ذهن متبادر میکند.
اما فارغ از این ادای دینها یا حتی بازسازی سکانسها، خط روایت فیلم بتمن مت ریوز هم قرابت آشنایی با سینمای کارآگاهی مبتنی بر حل یک معما دارد. قاتلی زنجیرهای در فیلم حضور دارد که توأمان مخاطب را هم به یاد قاتل روانی فیلم زودیاک و هم به یاد قاتل باهوش فیلم هفت، هر دو اثر دیوید فینچر میاندازد. این قاتل مانند آن جانیان پازلی برای حل کردن و رموزی برای کارآگاه/ بتمن باقی میگذارد که او باید آنها را بشکند و کشف کند. از سویی دیگر با هر چه پیش رفتن داستان معلوم میشود که کارآگاه/ بتمن در چنگال نقشهی بی نقص قاتل اسیر است و راه فراری ندارد. از جایی به بعد او درک میکند که فقط با تکروی و اتکا به خود میتواند از پس قاتل برآید، پس قرابتهایی با فیلمی چون هری کثیف (dirty harry) و کارآگاه آن فیلم با بازی کلینت ایستوود هم قابل ردیابی است.
در چنین قابی دختری در دل درام حضور دارد که ما را به یاد فسادهای خانوادگی فیلمهای نوآر و نئونوآرهای معرکهی قدیمی میاندازد. روابط دختر با پدرش آشکارا یادآور فیلم محله چینیهای رومن پولانسکی است و همچنین روابط عاطفی آن دختر با شخصیت اصلی، روابط عاطفی فیلم خواب ابدی (the big sleep) هوارد هاکس را به یاد میآورد. ضمن این که این دختر به اندازهی کافی برای بتمن دردسر هم درست میکند که میتواند ارجاع دیگری به سینمای نوآر و شخصیتهای زن فریبندهی آن نوع سینما باشد.
ابرقهرمان داستان هم آن ابرقهرمان همه فن حریف آشنای سینمای ابرقهرمانی نیست. آشکارا ضعفهایی دارد و حسابی کتک میخورد. در جایی از ارتفاع میترسد و حتی نمیتواند مانند منابع الهام خود از این سو به آن سو پرواز کند. این موارد میتواند نشان دهندهی این نکته باشد که قرار است فرانچایزی با حضور دوبارهی این شخصیت ساخته شود و این اولی با بازی رابرت پتینسون هنوز اول راه است تا به آن شوالیهی تاریکی معروف تبدیل شود و هنوز در حال یادگیری است. حتی خبری از گجتهای عجیب و غریب او و همچنین آن اتوموبیل مخوف هم نیست. در زمانهایی اشاره میشود که او فقط دو سال است که راه خود را آغاز کرده و هنوز برای بسیاری از اهالی شهر شناخته شده نیست. به همین دلیل بتمن این فیلم بیشتر یک کارآگاه قلدر و بزن بهادر است که مانند کارآگاههای خصوصی سینمای نوآر با زور بازو و البته کمی هم هوش و درایت راه خود را باز میکند تا یک ابرقهرمان تیپیکال که کسی را یارای برابری با او نیست.
در چنین بستری فیلم هم بیشتر بر شخصیت اصلی خود تمرکز دارد تا اتفاقات بیرونی شهر. حتی ماجراهای روسواییها و تأثیری که بر مردم میگذارد برخلاف آن چه که مثلا در سهگانهی کریستوفر نولان دیدیم، چندان مورد توجه سازندگان نیست. درواقع در این فیلم چندان خبری از مردم نیست. به همن دلیل شهر این فیلم بیشتر یک مکان آخرالزمانی است که مدام در آن باران میبارد و همهی اتفاقات مهمش در شب جریان دارد که باز هم سینمای جنایی را به یاد میآورد. برای پی بردن به تأثیر فضای تیره و تار سینمای جنایی بر فیلم بتمن کافی است مثالهای زیر را در نظر بگیرید.
در فیلم هفت دیوید فینچر، در سرتاسر فیلم باران میبارد و این در حالی است که داستان آن در لس آنجلس همیشه آفتابی جریان دارد. فینچر از آگاهی مخاطب از این تناقض استفاده کرده تا به مقصود خود برسد و بر فضای تیرهی شهر تأکید کند. در آن فیلم سایهای سنگین بر فضای شهر و باری هولناک بر دوش کارآگاههای داستان سنگینی میکند و فینچر با تأکید بر باران آن فضا را میسازد. در فیلم دیگری مانند راننده تاکسی (taxi driver) هم مارتین اسکورسیزی همین استفاده را از باران میکند و البته فیلمهای نوآر بسیاری هم هستند که در آنها آدمها در مکانهای پرت، خرابهها و هم چنین در تاریکی شب همدیگر را ملاقات میکند.
همهی آن چه که گفته شد خبر از آن میدهد که مخاطب احتمالی فیلم بتمن مت ریوز با کلی غافلگیری روبهرو خواهد شد. میزان سکانسهای اکشن این فیلم چندان نیست و داستان بیشتر حول حل پروندهی یک قاتل و جنایتهایش میگردد. قاتلی که مانند شاهکارهای سینمای کارآگاهی گرچه تا پایان حضوری عینی ندارد اما سایهی سنگین وی بر تمام درام احساس میشود.
۱. هفت (Seven)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: مورگان فریمن، کوین اسپیسی و برد پیت
- محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
حتما فیلم بتمن، بیش از هر فیلمی همین اثر دیوید فینچر را به ذهن مخاطب متبادر میکند. علاوه بر بازسازی یکی از سکانسهای آن، قاتل ماجرا در شیوهی انجام کارهایش هم شباهتهایی با قاتل فیلم هفت دارد. ضمن این که هر دو با دست زدن به قتلهای مختلف در حال بیان کردن مانیفستی هستند و قصد دارند چیزی را بیان کنند و بنیانهای جامعه را به چالش بکشند. هوش هر دو هم دیگر اشتراک این دو است و آن دو مانند مومی کارآگاههای مقابل خود را در دست دارند.
فیلم هفت در طول این سالها به یکی از معروفترین فیلمهای سینمای کارآگاهی و داستانهایی با محوریت قاتلین سریالی تبدیل شده است. بازی موش و گربهی قاتل فیلم و دو کارآگاه پیر و جوانش علاوه بر زمینهسازی برای ارائهی یک داستان مهیج، زمینهی اندیشه به شکلگیری مجازات بعد از ارتکاب به گناه را در همین جهان فانی فراهم میکند؛ چرا که انگیزهی قاتل ماجرا همین پرداختن به داستان قدیمی جنایت و مکافات است.
داستان فیلم با پرداختن به زندگی کارآگاهی در آستانهی بازنشستگی شروع میشود که مسئولیت رسیدگی به پروندهی قتلی را بر عهده میگیرد. در این راه کارآگاه جوانی که تازه به لس آنجلس آمده او را همراهی میکند. این کارآگاه جوان سری پر از باد دارد و چندان محتاط نیست، در حالی که کارآگاه کهنه کار آرام است و قبل از انجام هر کاری اول فکر میکند. تعداد قتلها و جنازههای پیدا شده بیشتر و بیشتر میشود و این در حالی است که به نظر میرسید هیچ ارتباطی میان آن ها وجود ندارد تا اینکه مشخص میشود قاتل یک نفر است و این قتلها هم یکی سری جنایت سریالی است و جنایتکار در تلاش است تا با کشتن افراد خاصی که با مطالعه و بررسی انتخاب میکند، پیام خاصی را منتقل کند؛ مقتولین افرادی هستند که غرق در یکی از هفت گناه کبیرهی آیین مسیحیت زندگی میکنند.
از سوی دیگر قاتل بسیار باهوشی وجود دارد که به آنچه که انجام میدهد ایمان کامل دارد. او مانند بسیاری از قاتلین سریالی، یک جامعه ستیز کامل است اما زمانی همه چیز ترسناک میشود که از هوش و دانش وی پرده برداشته میشود. همین موضوع دو کارآگاه داستان را به دردسر میاندازد؛ چرا که آنها باید برای پیدا کردن قاتل تلاش کنند که پابه پای او پیش بروند و این موضوع اصلا کار سادهای نیست. پس قصهی تعقیب و گریز شکار و شکارچی وارد ابعاد تازهای می شود که کمتر در داستانها کارآگاهی به آن پرداخته شده است.
فضای بارانی شهر لسانجلس در ترکیب با فیلمبرداری داریوش خنجی ترسیمگر یکی از بهترین نئونوآرهای تاریخ سینما است. دیوید فینچر به خوبی میتواند از پس فضای پر از سوظن فیلمش تا پایان برآید و کاری کند که ریتم فیلم دچار اخلال نشود. درست از کار در آمدن این موضوع بسیار حیاتی است؛ چرا که بخش عظیمی از همراهی مخاطب با قصه، به همین فضاسازی درست بستگی دارد. در این جا با آن لس آنجلس همیشه آفتابی که فضایی سرخوش دارد طرف نیستیم؛ بلکه همه چیز چنان تیره و تار طراحی شده که تماشاگر را به شک بیاندازد که شاید قاتل داستان چندان هم بیراه نمیگوید.
کارآگاه سامرستِ بدبینِ فیلم با بازی مورگان فریمن متعلق به نسل کارآگاهان قدیمی سینما است و برد پیت نماد جوان مستأصل امروزی است. فینچر در این اثر با خلق این دو شخصیت پایههای تفکر انتقادی خود در دههی نود میلادی را میریزد: نقد به جامعهای که جوانان آن رشد کرده و بالیده پس از بحرانهای دههی هفتاد میلادی و جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت هستند و تا کنون نه بحران اقتصادی خاصی را تجربه کرده و نه جنگی خانمانسوز را دیدهاند. نسلی که در ناز و نعمت رشد کرده و هر چه بیشتر در باتلاق مصرفگرایی و ظاهرپسندی صرف فرو رفته است و قاتل فیلم هم دقیقا به همین موضوع اشاره دارد و البته که هم من و شمای تماشاگر و هم طرف مقابل ماجرا یعنی دو کارآگاه داستان را به فکر فرو میبرد.
فیلم هفت دیوید فینچر همان سال توانست به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کند. منتقدان آن را پسندیدند و در گیشه هم چهار هفتهی متوالی در صدر جدول فروش باقی ماند. همهی اینها از دیوید فینچر کارگردان محترمی ساخت که آهسته و پیوسته تبدیل به این کارگردان بزرگ امروزی شد. او تا قبل از فیلم هفت، بیگانه (alien) را ساخته بود که چندان مورد توجه قرار نگرفت و میرفت که کارنامهی کاری فینچر را در همان ابتدا، متوقف کند و از بین ببرد. هنوز هم فیلم هفت قلهای دست نیافتی در میان سیاههی فیلمهای این کارگردان بزرگ آمریکایی است.
فیلم هفت، آغاز راه برد پیت و طی کردن مسیر ستارگی هم هست. پس از اکران فیلم، برد پیت دیگر صرفا یک بازگر خوش چهره نبود که در چند اثر این جا و آن جا بازی کرده و انتظار میرود در آینده به جایگاهی برسد. آینده همین جا بود و او تبدیل به ستارهای شد که میرفت جهان سینما را فتح کند.
«کارآگاه سامرست چند روز دیگر از ادارهی پلیس بازنشسته میشود. او تا قبل از بازنشستگی به همراه پلیس جوانی مأمور میشود تا پروندهی تعدادی قتل به ظاهر بی ارتباط را حل کند. این دو کارآگاه متوجه میشوند که همهی قتلها کار یک قاتل سریالی مرموز است که قصد دارد با اعمالش پیامی را به مردم برساند. او قربانیان را به خاطر هدفی خاصی انتخاب میکند …»
۲. زودیاک (Zodiac)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: جیک جلینهال، مارک روفالو و رابرت داونی جونیور
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
قاتل فیلم بتمن، از خودش نشانههایی به جا میگذارد؛ نشانههایی که آشکارا ما را به یاد نشانههای قاتل فیلم زودیاک میاندازد. قاتل زودیاک معماهایی طرح میکند که هم پلیس و هم خبرنگار فیلم را به دردسر میاندازد و باعث میشود که آنها از خواب و خوراک و زندگی باز بمانند. این تن دادن به غرق شدن در پرونده و وسواس برای پیدا کردن قاتل، دیگر نقطه اشتراک بتمن/ کارآگاه فیلم مت ریوز با خبرنگار و پلیس فیلم دیوید فینچر است. همهی آنها توان هضم این موضوع را ندارند که قاتل آزادانه بگردد و برای خودش هر کاری که دوست داشت بکند در حالی که آنها دست روی دست گذاشتهاند و به زندگی خود ادامه میدهند.
از سویی دیگر در هر دوی این آثار، شخصیتهای اصلی برای حل پرونده، مدام باید اطلاعات مختلف را در کنار هم قرار دهند و البته مدام در رسیدن به راه حل سرخورده میشوند. زندگی عادی و عاطفی خود را با افسردگی طی میکنند و همه ی آن چه که برایشان باقی مانده همان حل پرونده به هر قیمتی است و تنها زمانی میتوانند آسوده باشند که قاتل را پشت میلههای زندان ببینند.
یک نکتهی دیگر هم تماشای فیلم زودیاک را برای علاقهمندان به فیلم بتمن جذاب میکند. اگر از ریتم کند فیلم بتمن (نسبت به دیگر فیلمهای ابرقهرمانی) لذت بردهاید و تمرکز سازندگان بر نحوهی حل کردن معما توسط بتمن و کشف حقیقت شما را به وجود آورده، تماشای فیلم زودیاک حسابی شما را غافلگیر خواهد کرد؛ چرا که در این فیلم هیچ چیز مهمتر از تأثیری که مسیر حل کردن معما بر حل کنندگان آن میگذارد نیست.
اما در برخورد با خود فیلم زودیاک میتوان به این نکات اشاره کرد؛ دیوید فینچر یک کمالگرای مطلق در داستانگویی است. او کوچکترین اجزای فیلمش را زیر نظر دارد؛ کمالگرایی او تا حدی است که میشود آن را به وسواس بیش از حد تعبیر کرد. خشک بودن او سر صحنه و برداشتهای متعددی که برای درست در آمدن یک پلان میگیرد، دلیلی بر وجود این وسواس و کمالگرایی او است.
عناصر ثابتی در این مدت در فیلمهای او وجود داشته است که مهمترینها آنها – با توجه به موضوع این لیست – حضور فرد یا افرادی در جستجوی کشف حقیقت، فضاهایی تیره و خشمی فرو خورده است. در دو زیر ژانر معمایی و کارآگاهی این فرد جستجوگر که داستان را پیش میبرد، عموما پلیسی است که به دنبال حل معما و دستگیری جنایتکاران است. گاهی هم ممکن است این شخص خبرنگار وسواسی و سمجی باشد که خانه و زندگی را رها میکند و به آب و آتش میزند تا جوابی بیابد. گاهی هم خود قربانی جنایت در تلاش است تا راز معما را حل کند و به پاسخ برسد و عدالت را اجرا کند. در اینجا به نحوی همهی این افراد درگیر ماجرا هستند و تلاش دارند که پرده از راز جنایت بردارند؛ هم خبرنگاری وجود دارد که دغدغهای جز کشف حقیقت ندارد و هم پلیسی حاضر است و هم مردی که انگار خودش را قربانی این ماجرا میداند.
دیوید فینچر به خوبی میداند که چگونه از پس ساختن یک تریلر جذاب کارآگاهی برآید؛ به عنوان مثال فراموش نکردن شخصیتها و اهمیت بال و پر دادن به آنها در دل یک درام پر افت و خیز و ارجح دانستن انگیزههای آنها برای پیشبرد پیرنگ. عدم توجه به همین نکته آفتی است که متأسفانه نفس تریلرهای سینمای امروز را گرفته؛ چرا که داستان پردازان امروز همه چیز را به پای ریتم سریع داستان قربانی میکنند؛ از جمله شخصیتهایشان را. فینچر خوب از بزرگان قدیمی یاد گرفته که برای ساختن هر تریلر موفقی اول باید شخصیتهای جذابی روی پردهی سینما خلق کرد و البته همین نکته هم به مت ریوز کارگردان فیلم بتمن کمک کرده تا به هدف خود برسد و با دوری جستن از کلیشههای سینمای ابرقهرمانی، داستان کارآگاهی خود را تعریف کند.
زودیاک بازگو کنندهی داستانی واقعی و اوج کار کارنامهی دیوید فینچر در کارگردانی و خلق درام است. او با میزانسنهای چند لایه و پیچیدهی خود، مصائب یک جامعهی تحتِ تأثیرِ وحشتِ حضورِ یک قاتل سریالی باهوش را به درستی و با دقتی مینیاتوری ترسیم میکند. نحوهی استفاده از رنگها و نورپردازی فیلم نشان از بلوغ و پختگی فینچر دارد و خود داستان هم که دغدغهی همیشگی او بوده و همین دغدغه باعث شده تا زمینهی ورود او به سریال شکارچی ذهن (mindhunter) فراهم شود.
در این بین نباید از بازی بازیگران فیلم چشم پوشید. علاوه بر سه بازیگر اصلی فیلم (جیک جلینهال، رابرت داونی جونیور و مارک روفالو) بازی جان کارول لینچ در نقش فردی که توأمان هم مظلوم به نظر میرسد و هم در ظاهر توانایی هر خشونتورزی را دارد، درخشان است. او تمام احساسات متناقضی را که باید با تماشای او به مخاطب دست بدهد به اندازه منتقل میکند.
«داستان فیلم حول قتلهای واقعی قاتلی سریالی موسوم به زودیاک در دههی هفتاد میلادی و در شهر سانفرانسیسکو میگذرد. زودیاک نامههایی رمزدار به دفتر روزنامهی سانفرانسیسکو کرونیکل ارسال میکند. حال عدهای برای کشف رمز این نامهها دست به کار میشوند …»
۳. جی اف کی (JFK)
- کارگردان: اولیور استون
- بازیگران: کوین کاستنر، کوین بیکن، تامی لی جونز و دونالد ساترلند
- محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
گفته شد که در فیلم بتمن، شخصیت اصلی یا همان بتمن به دنبال حل پروندهای است. او برای پی بردن به معما و دستگیری قاتل، به هر دری میزند. وی ابتدا با قتل یکی از مهمترین سیاستمداران شهر روبهرو میشود و سپس هر چه که جلوتر میرود خود را در باتلاقی میبیند که امکان حرکت را از وی میگیرد. قدم گذاشتن در این راه نهایتا او را به جایی میرساند که مجبور میشود با آن روی دیگر شهر روبه رو شود؛ رویی که خبر از یک فساد گسترده میدهد و نبض شهر را هم در اختیار خود دارد.
چنین داستانی آشکارا ما را به یاد فیلم جی اف کی اولیور استون میاندازد. در این جا هم داستان با قتل بلند پایهترین سیاستمدار یک کشور آغاز میشود و سپس کارآگاهی تمام تلاش خود را میکند که پرونده را حل کند. او هر چه انرژی بیشتری صرف میکند، بیشتر در کثافتکاریهای سیاست پیشگان غرق میشود و میفهمد که با یک شبکهی عظیم فساد و دروغگویی روبهرو است که همهی ارگانهای کشور را در دست دارد. پس شباهتهای خط داستانی هر دو فیلم غیر قابل انکار است اما شباهتها در شخصیت پردازیها هم هست.
هر دو شخصیت اصلی در این دو فیلم احساس میکنند که وظیفهای تاریخی در قبال مردم خود دارند و باید همه چیز را افشا کنند. هر دو تمام انرژی خود را صرف پیدا کردن حقیقت میکنند و ابایی از رسواییهای پس از این افشاگریها و جوی که در جامعه به وجوذ میآید ندارند. هر دو به عدالت و لزوم اجرای آن اعتقاد دارند و هر دو در تلاش هستند تا مکان زندگی خود را به جایی بهتر تبدیل کنند. پس میتوان آن دو را منجیهایی دانست که فارع از رسیدن به نتیجهی مطلوب کار خود را انجام میدهند و در این راه به خودشناسی هم میرسند.
اولیور استون فیلم جی اف کی را بر اساس داستانی واقعی و البته با کلی خیالپردازی ساخته که آشکارا سمت و سوی افکار سیاسی او را بازتاب میدهد. در این جا بدون وجود مدرکی قاطع، شبکهای از فساد و تباهی در پشت سیاستهای یک کشور خانه کرده و فیلمساز طوری آنها را نشان میدهد که گویی، حقیقت محض است. اما قرار نیست در این جا از حقیقت و تاریخ بگوییم و برای ما سینما، داستانگویی و پرداخت درست شخصیتها از هر چیز دیگری بیشتر اهمیت دارد.
فیلمساز به خوبی توانسته داستان خود را تعریف کند. هزارتوی پر پیچ و خمی که ساخته، ممکن است هر کارگردان دیگری را به دردسر بیاندازد. اما اولیور استون نه تنها داستان را به خوبی پیس میبرد، بلکه شخصیتهای خود را هم در همین مسیر پر پیچ و خم به بوتهی آزمایش میگذارد تا در نهایت با انتخابهای خود امکان رستگاری پایانی را فراهم کنند.
در چنین شرایطی، مأمور ویژهی فیلم، باید بتواند میان چند چیز متفاوت تفکیک قائل شود؛ اول احساسات خود به عنوان یک وطن پرست، دوم وظیفهی شغلیاش، سوم توان تمیز دادن واقعیت از اخبار جعلی و چهارم پیدا کردن یک شیوهی دقیق مباززه برای رسیدن به هدف و پرده برداشتن از جنایتهای پشت پرده.
گرچه پایان فیلم بسیار تلخ است و خبر از یک تقدیرگرایی تحمیلی و محتوم میدهد اما فیلمساز به خوبی میداند که در این ماجرا، کشف حقیقت به اندازهی تمرکز بر شخصیت و مسیری که او طی میکند اهمیت دارد؛ بنابراین با ماندن در کنار این شخصیت و بها دادن به او داستان را پیش میبرد. نحوهی اطلاعات دادن و جریان سیال اطلاعات در فیلم هم مبتنی بر همین استراتژی است؛ به این معنا که مخاطب به همان اندازه از اتفاقات و دستهای پشت پرده خبر دارد که شخصیت اصلی. پس تعلیق برای کشف حقیقت جای خود را به دلهرهای دائمی میدهد و مخاطب منتظر میماند که بفهمد در ادامه چه خواهد شد.
تیم بازیگری فیلم هم معرکه است. از دونالد ساترلند که در آن حضور کوتاه خود، حسابی مرعوب کننده است تا گری اولدمن که به خوبی نقش یک روانی را بازی میکند. اما فارغ از همهی اینها این فیلم، عرصهی قدرت نمایی کوین کاستنر در نقش شخصیت اصلی است. اصلا انگار کاستنر را برای بازی در نقش کسانی ساختهاند که قرار است پرده از جنایتی بردارند یا دست دیگرانی را رو کنند؛ این را درخشش او در این فیلم و البته فیلم تسخیرناپذیران به کارگردانی برایان دیپالما میگوید.
اولیور استون داستان قتل رییس جمهور آمریکا یعنی جان اف کندی و تحقیقات پس از آن را تبدیل به یک تریلر سیاسی درجه یک کرده است که در آن هیچ چیز آن گونه که در ابتدا به نظر میرسد نیست. مردی در جستجوی واقعیت مدام به در بسته میخورد و هر بار که احساس میکند به کشف حقیقت نزدیک شده، به همان اندازه از آن دور میشود. تلخ آنکه این سدها از سوی دستگاههایی شکل میگیرد که قرار است مثلا به کشف حقیقت کمک کنند. اینگونه هزارتویی به وجود میآید که راه خلاصی از آن نیست.
«پس از ترور جان اف کندی، رییس جمهور آمریکا در دههی ۱۹۶۰، جیم گریسون، بازپرس ویژهی قضایی مأمور میشود که به پرونده رسیدگی کند. پس از چندی پلیس اعلام میکند که قاتل را با نام لی هاروی اسوالد دستگیر کرده است و سریع پرونده را میبندد. اما جیم گریسون به همهی قضایا مشکوک است. او به تحقیقات خود ادامه میدهد و با خبر میشود که فسادی بزرگ در پشت پردهی سیاستهای کشورش و جریان قتل رییس جمهور در جریان است اما …»
۴. همه مردان رییس جمهور (All President’s Men)
- کارگردان: آلن جی پاکولا
- بازیگران: رابرت ردفورد، داستین هافمن و جیسون روباردز
- محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
دوباره با افرادی طرف هستیم که در جستجوی حل یک پرونده، پرده از فساد جاری در پشت پردهی یک سیستم بر میدارند. دوباره فضایی تیره و تار که آٔدمها را نیمههای شب به مکانهای متروک میکشاند که با ترس و لرز یکدیگر را ملاقات کنند و اطلاعات خود را با یکدیگر به اشتراک گذارند. دوباره فضایی تلخ که قهرمانها را به هر سو که بخواهد میبرد و زمانی امکان رستگاری نهایی فراهم میشود که آنها به روش خود عمل کنند. آن هم درست در زمانهای که همه کس و همه چیز خلاف قصد آنها را میخواهد.
شباهت دیگری هم در این جا وجود دارد. این جا هم دو نفر با هم به دنبال کشف حقیقت هستند. تفاوتی که فیلم بتمن مت ریوز با دیگر آثار با محوریت این شخصیت دارد، در حضور پر رنگ کارآگاه گوردون در کنار او هم هست. در تمام مأموریتها این کارآگاه حضوری فعال دارد و بتمن را همراهی میکند و حتی گاهی به اندازهی او در پیدا کردن یک راه حل مؤثر است. و خب این موضوع ما را به یاد زوج درخشان خبرنگاران فیلم همهی مردان رییس جمهور با بازی داستین هافمن و رابرت ردفورد میاندازد.
ضمن اینکه حضور فیلم همهی مردان رییس جمهور در این لیست کاربرد دیگری هم دارد؛ اگر در این نوشته مدام در کنار نام بتمن، عنوان کارآگاه را هم میبینید، به این دلیل ساده است که او مانند یک کارآگاه رفتار میکند تا یک ابرقهرمان و ضمنا میتوانید با دیدن فیلم همهی مردان رییس جمهور متوجه شوید که داستانهای کارآگاهی میتوانند با شخصیتهای مختلف، با شغلهای مختلف ساخته شوند و قرار نیست که شخصیت اصلی حتما پلیس یا کارآگاهی خصوصی باشد تا فیلمی کارآگاهی نامیده شود، فقط کافی است که مانند یک کارآگاه سرنخها را کنار هم بگذارد تا پروندهای را حل کند.
فیلمی بر اساس یک داستان واقعی. تریلر جذاب آلن جی پاکولا معروفترین خبرنگاران تاریخ سینما را درون قصهی خود دارد: باب وودوارد و کارل برنستین. مردانی که در دنیای حقیقی با افشای رسوایی موسوم به واترگیت عملا دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون را به پایان رساندند. آنها نویسندگان و خبرنگاران روزنامهی واشنگتن پست بودند که به داستان دستگیری چند دزد در مقر انتخاباتی حزب دموکرات، به کل داستان مشکوک میشوند و تصور میکنند که سارقین فقط برای سرقت به آنجا نرفتهاند. همین کند و کاو آنها برای رسیدن به اصل ماجرا دستمایهی فیلم پاکولا قرار گرفته است.
فیلمنامهی فیلم همهی مردان رییس جمهور را ویلیام گلدمن نوشته است که برای آن اسکار بهترین فیلم نامهی اوریجینال را هم از آن خود کرد. از سوی دیگر این سومین فیلم از سه گانهی پارانویای آلن جی پاکولا در کنار منظر پارالاکس ( the parallax view) و کلوت و بهترین آنها هم هست. گرچه در این جا داستان فیلم دربارهی دو خبرنگار است که به دل ماجرایی میزنند تا از سرو ته آن با خبر شوند، اما شیوهی روایت شبیه به شیوهی روایت داستانهای کارآگاهی میماند که در آن شخصی در جستجوی حل معمایی وارد هزارتویی پیچیده میشود. در این جا هم زمانی همه چیز ابعادی پیچیده پیدا میکند که تحقیقات اولیه دربارهی یک سرقت به ظاهر ساده تبدیل به کشف بزرگترین رسوایی تاریخ معاصر آمریکا در عرصهی سیاست میشود و برای اولین و آخرین بار رییس جمهوری را مجبور به استعفا میکند.
همهی مردان رییس جمهور علاوه بر آنکه یک تریلر سیاسی است، تنش و ضرباهنگ بالایی دارد. قهرمانان فیلم برای برملا کردن یک توطئهی سیاسی مجبور هستند دست به کارهای عجیب و غریبی بزنند؛ از روبرو شدن با خطرات وحشتناک گرفته تا ملاقات فردی مرموز در یک پارکینگ که اطلاعات دسته اولی از جریان سرقت واترگیت دارد و آنها فقط او را به عنوان «صدا کلفته» میشناسند. آنها ابایی ندارند تا برای ساخت یک جامعهی بهتر و شفافتر، نظم دنیای گذشته را از بین ببرند. چنین محیط و داستانی به پاکولا فرصت میدهد تا سه گانهی پارانویای خود را کامل کند؛ آن هم با خلق فضایی تیره که حتی از فیلمساز بدبینی مانند او هم چنین انتظاری نمیرود.
امروزه این خبرنگاران را قهرمانان کشف حقیقت در آمریکا میدانند. حضور همین دو قهرمان است که روزنهای از امید در دل مخاطب باقی میگذارد، وگرنه سیاهی محیط جایی برای نفس کشیدن باقی نمیگذارد.
فیلم همه مردان رییس جمهور در هشت رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شد؛ از جمله اسکار بهترین فیلم اما توانست فقط چهار جایزه، از جمله جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی جیسون روباردز و بهترین فیلمنامهی اوریجینال را از آن خود کند.
یکی از نکتههای جذاب فیلم همین بازی جیسون روباردز است. این درست که دو تن از غول های بازیگری دههی هفتاد میلادی مانند رابرت ردفورد و داستین هافمن در قالب نقشهای اصلی فیلم حاضر هستند اما این جیسون روباردز است که در همان حضور کوتاه خود در قالب سردبیر مجله تأثیر خود را میگذارد و باعث پشت گرمی خبرنگاران خود میشود. او با چند کنش و اکت به ظاهر ساده ساده کاری میکند که عملا هم قابهای را که در آن حاضر است، از آن خود میکند و هم سایهی خود را در تمام طول مدت فیلم، بر فراز آن نگه میدارد.
«۱۷ ژوئن ۱۹۷۲ میلادی. پنج سارق با وسایل استراق سمع در مرکز فرماندهی ستاد انتخاباتی حزب دموکرات دستگیر میشوند. این قضیه به نظر یک سرقت ساده میرسد اما شواهدی وجود دارد که باعث میشود باب وودوارد و کارل برنستین، دو خبرنگار تازه کار روزنامهی واشنگتن پست، به سادگی این موضوع را باور نکنند. آنها تحقیقات خود را برای کشف حقیقت شروع میکنند اما متوجه میشوند که این یک دزدی ساده نبوده و افرادی از تشکیلات امنیتی آمریکا در تلاش بودند تا وسایل استراق سمع در دفتر کمیتهی انتخاباتی حزب دموکرات آمریکا جاسازی کنند …»
۵. محله چینیها (Chinatown)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستن
- محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
در مقدمه گفته شد که روابط دختر حاضر در داستان بتمن با پدرش، ما را به یاد روابط شخصیت زن فیلم محله چینیها با پدرش میاندازد. حتی ادای دین آشکارتری هم وجود دارد؛ آن جا که بتمن قصد دارد از هویت دختر باخبر شود و او ناگهان فریاد میزند و نسبت خود با سردستهی خلافکارها را آشکار میکند. اما قرابت این دو فیلم فقط به این آشناییها خلاصه نمیشود.
در این جا مردی در ابتدا قصد دارد کمی پول به دست بیاورد و ناگهان خود را در حال حل کردن پروندهای میبیند که ابعاد فسادش در حد نابودی یک شهر، وسعت دارد. سردستهی این ماجراها، مردی است با بازی جان هیوستن که مانند صحنهگردانی باهوش، همهی سیاست مداران و پلیسها را در مشت خود دارد. خب چنین شخصیتی بلافاصله ما را به یاد شخصیت فاسد شهر با بازی جان تورتورو میاندازد که هم شهردار را در اختیار داشت، هم رییس پلیس را و هم دادستان برایش کار میکرد. حذف رقیب توسط این سرکرده، دیگر وجه اشتراک این دو داستان است. شخصیت منفی محله چینیها، مردی را که سد راهش بوده از بین برده است و همین اتفاق برای سرکردهی خلافکاران فیلم بتمن هم افتاده و او چند باری مخالفان خود را از سر راه برداشته است.
از سویی دیگر در فیلم محله چینیها قهرمان داستان، در واقع در حال تلاش برای نجات یک شهر از تباهی است. او تصوری از شهرش داشته و حال متوجه شده که فسادی گسترش یافته، آن را از درون میخورد. همین موضوع در فیلم بتمن هم وجود دارد و تعهد قهرمان به شهرش در مرکز درام قرار دارد.
رومن پولانسکی کارگردانی است که در اواخر دههی ۱۹۶۰ و دههی ۱۹۷۰ میلادی شکوفا شد. او که کار خود را تقریبا یک دهه زودتر از این فیلم با فیلمسازی در کشورش لهستان آغاز کرده بود، دههی هفتاد را خیره کننده پشت سر گذاشت و پشت سر هم شاهکارهایی برای تمام دوران خلق کرد که یکی از آنها همین فیلم محلهی چینیها است.
فیلم محلهی چینیها نه تنها از مهمترین نئونوآرهای تاریخ سینما است بلکه میتوان آن را به راحتی جزو برترینهای تاریخ هم به حساب آورد. داستان پر پیچ و خم و پر از دروغی که در ابتدا به نظر یک رسوایی خانوادگی میرسد، لحظه به لحظه ابعادی بزرگتر پیدا میکند و به فلسفهی وجودی و فروپاشی یک شهر به عظمت لس آنجلس پیوند میخورد. ابعادی چنان وسیع که عبدا در ذهن حقیقت جوی کارآگاه نمیگنجد و همین هم مقدمات ویرانی او و شهر را در پایان فراهم میکند. رومن پولانسکی چنان این داستان را به شکلی ریزبافت و پر جزییات تعریف میکند که تماشاگر به سختی میتواند چشم از پرده بردارد.
فیلم دو نقطه قوت اساسی دارد: اول کارآگاه خصوصی سمجی با بازی جک نیکلسون که با وجود گذشتهای مبهم و شاید تاریک، تلاش میکند تا پرده از راز جنایت شهر بردارد. او هیچگاه تسلیم نمیشود و ابایی از کشته شدن در این راه ندارد. وی مردی است که انگار از دل داستانهای کارآگاهی گذشته بیرون آمده اما جهان اطراف او آن جهان سابق نیست و همه چیز از بیخ و بن عوض شده است. دومی هم قطب منفی پر از راز و رمز ماجرا با بازی غول فیلمسازی عصر کلاسیک آمریکا یعنی جان هیوستن است که جنایتهایش هوش از سر هر مخاطبی میپراند. جدال میان این دو قطب و تلاشی که برای از بین بردن طرف دیگر میکنند، هیجان فزایندهای به تمام داستان میدهد.
رومن پولانسکی داستانهای آشنای سینمای نوآر حول زندگی یک کارآگاه خصوصی که به دنبال داستانهای زندگی زناشویی است و ناگهان خود را درگیر ماجرایی جنایی میبیند را گرفت و به پارانویای حاکم بر دههی هفتاد میلادی گره زد و فیلمی ساخت که در آن هیچ چیز آن گونه نیست که در ابتدا به نظر میرسد. جک نیکلسون در یکی از بهترین نقش آفرینیهای خودش نقش مردی را بازی میکند که هر چه سعی میکند از وقایع با خبر شود، کمتر میفهمد و وقتی موفق میشود از همه چیز سر دربیاورد که دیگر کار از کار گذشته است.
کارآگاهی که جک نیکلسون نقش آن را بازی میکند شاید از خودخواهترین و در عین حال بی کلهترین کارآگاهان تاریخ سینما باشد. او بیش از نیمی از زمان فیلم را با بینی باند پیچی شده بازی میکند و چنان این زخم را به بخشی از هویت شخصیت خود گره میزند که آن غافلگیری پایانی معنایی متفاوت پیدا کند؛ گویی پیش بینی آیندهی او همین زخم بوده و حال باید تا پایان عمر این بار را مانند صلیبی بر دوش بکشد. از طرف دیگر فی داناوی در محلهی چینیها نقشی زنی آسیبپذیر و تحت تأثیر دنیای مردانه را بازی میکند. شخصیت او چنان مصائبی را پشت سر گذاشته که قابل باور نیست. از سویی از عذابی ناگفتنی رنج میبرد و از سمتی دیگر وقاری دارد که سعی میکند آن را حفظ کند؛ وقاری که از یک تبار اصیل خبر میدهد.
اتفاقا رومن پولانسکی هم جنایتهای شهر را در پوسیدگی ارزشهای همین تبار سابقا اصیل جستجو میکند. مردمانی که به عنوان بنیانگذاران تمدن جدید، مورد احترام بودند و اما با تکیه بر قدرت مطلق به راه فساد کشیده شدند و هر چه را که اخلاق نامیده میشد، زیر پا گذاشتند.
«جک گتیس کارآگاهی خصوصوی است که به حل پروندههای زندگی افراد متأهل میپردازد. او در این پروندهها سعی میکند تا پرده از خیانت یکی از طرفین بردارد تا طرف مقابل راحتتر طلاق بگیرد. زنی مرموز او را مأمور میکند تا مطمئن شود که آیا همسرش به او خیانت میکند یا نه. اما این مرد درگیر ماجرایی است که پای کارآگاه را هم به جنایتهای کلان شهر لس آنجاس باز میکند …»
۶. کلوت (Klute)
- کارگردان: آلن جی پاکولا
- بازیگران: دونالد ساترلند، جین فوندا و روی شایدر
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
دومین فیلم خاضر از آلن جی پاکولا در این لیست هم دربارهی تلاش یک مرد برای کشف فسادی پیچیده است. تاثیرگذاری آن بر فیلم بتمن غیرقابل انکار است. گم شدن یک آدم و همراهی با دختری دیگر، هر دو فیلم را به هم متصل میکند و از آن پس مصیبتها یکی یکی بر سر قهرمان داستان آوار میشود.
پس زمینهی فیلم کلوت، پسزمینهای تیره و تار است که خبر از سنگینی فضا میدهد. فضایی که در آن هیچ چیز آن گونه نیست که در ابتدا به نظر میرسد. آدمها خود را درگیر ماجرایی میبینند که در ابتدا ساده به نظر میرسد اما رفته رفته ابعادی بزرگ پیدا میکند. برخورداری از همین فضای تیره و البته پرداختن به زمینههای شکل گیری آن باعث شده که فیلم بتمن این چنین تحت تاثیر آن باشد. به دلیل نزدیکی این دو فضا است که گاهی احساس میشود فیلم بتمن مستقیما از فضای پارانویید دههی ۱۹۷۰ میلادی بیرون آمده است.
آلن جی پاکولا یکی از مهمترین فیلمسازهای دههی ۱۹۷۰ میلادی و بازگو کنندهی ترس نهفته در جامعهی آمریکا ناشی از پس رفتن حجابها و فرو افتادن تشت رسوایی سیاستمداران گذشته است. او در همهی فیلمهایش تصویرگر مردمی است که در بهت به سر میبرند و تاریکی را که در برابر خود میبینند باور نمیکنند. در چنین بزنگاهی است که آدمهای سینمای او سعی میکنند تا در برابر این پلیدی قد علم کنند اما جهان تاریک مقابل، آن قدر وسیع و تو در تو و زشت است، که چارهای جز پذیرش شکست برای این قهرمانان باقی نمیماند.
با ترسیم چنین فضایی است که حتی خوش خیالی پایان فیلم همهی مردان رییس جمهور هم دیری نمیپاید و ترس جاری در فضا به حیات خود ادامه میدهد. سه گانهی درخشان او یعنی همین فیلم کلوت، منظر پارالاکس و همهی مردان رییس جمهور اثبات همین مدعا است.
در فیلم کلوت مرد سرشناسی به شکلی مرموز ناپدید میشود. تنها سرنخ موجود، نامهی او به زن بدنامی به نام بری دانیلز است. این خلاصه داستان کوتاه در دستان آلن جی پاکولا تبدیل به نمادی از وحشت و پارانویای ابتدای دههی ۱۹۷۰ میلادی شده است. در ابتدا همه چیز عادی به نظر میرسد و مخاطب ممکن است تصور کند با فیلمی جنایی مانند آثار کلاسیک روبه رو است؛ فیلمهایی که در آن کارآگاهی با تحقیق در یک پرونده و کنار هم قرار دادن سرنخها به نتیجه میرسد اما در این جا اصلا از این خبرها نیست. قهرمان داستان با پیگیری کردن سرنخها وارد هزارتویی میشود و جهانی تاریک را مقابل خود میبیند که هیچ چیز در آن سر جای خودش نیست و بوی توطئه و خیانت از هر گوشهی آن بلند است.
کوچههای خالی، آسمان بارانی، مردان و زنانی که در زیرزمینها و مکانهای نمور همدیگر را ملاقات میکنند، فضایی تیره و سرد که امکان رشد روابط انسانی را از بین میبرد و آدمهایی که نمیتوان روی راست و دروغ حرفشان حساب کرد، همه و همه در این اثر آلن جی پاکولا قابل مشاهده است.
فیلم کلوت آشکارا تحت تأثیر سینمای هیچکاک ساخته شده و حتی مانند آثار او تأکید بر تنهایی آدمی دارد. اما اگر در سینمای هیچکاک این تنهایی مفهومی پدیدارشناسانه دارد، در کلوت این تنهایی محصول زندگی در سایهی ترسی اجتماعی به واسطهی گذران عمر در یک جامعهی وحشتزده است.
از سوی دیگر در فیلم کلوت با قتلهایی روبهرو هستیم که ریشه در یک فرهنگ زیر زمینی و زیست آدمهایی رانده شده از مناسبات روز جامعه دارد. فضای گناهآلود حاضر در فیلم با دوربینی شکل میگیرد که خفقان و ترس جاری در زندگی آدمها را به خوبی منتقل میکند و فروپاشی زندگی آدم ضامن قانون، از طریق همین فضاسازی قابل باور میشود.
کدهای اخلاقی در جهان کلوت، تضمینی برای سپری کردن یک زندگی ایدهال نیست و گاهی حتی باعث نابودی آدمی میشود. در هر صورت جهان وارونهی فیلم آلن جی پاکولا که در آن همه چیز یا در حال پوسیدن و گندیدن یا در حال پوست انداختن است و دیگر هیچ چیز آن معنای دل خوش کنندهی دیروز را ندارد، به راحتی مخاطب فیلم کلوت را از این محیط جهنمی میترساند. با توجه به تمام توضیحات داده شده به نظر میرسد که حضور چنین نئونوآری در این لیست کاملا بدیهی است. هر چه نباشد با یکی از فیلمهای نمادین دوران پارانویا در سینمای آمریکا روبهرو هستیم که تأثیری غیرقابل انکار بر فضای فیلم بتمن دارد.
«مرد سرشناسی به شکلی مرموز ناپدید میشود. تنها سرنخ موجود، نامهی او به زن بدنامی به نام بری دانیلز است. پس از شش ماه از آغاز تحقیقات و پیدا نشدن هیچ اثری از مرد، جان کلوت کارآگاه پلیس و دوست صمیمی مرد از کارش استعفا میدهد تا خودش دنبال او بگردد. کلوت، بری را زیر نظر میگیرد تا شاید راه حلی پیدا کند اما …»
۷. ارتباط فرانسوی (The French connection)
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: جین هاکمن، فرناندو ری و روی شایدر
- محصول: ۱۹۷۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
باز هم فضای پارانویید و تیره و تار دههی ۱۹۷۰ میلادی و دو کارآگاهی که در حال حل پروندهای، مجبور هستند با بزرگترین ترس خود روبهرو شوند. در این جا هم مانند فیلم بتمن، یکی از آنها نقش اصلی است و دیگری بیشتر نقش همراه را دارد که البته همواره حاضر است اما داستان با تمرکز بیشتر بر یکی از آنها پیش میرود.
دیگر نقطه اشتراک این دو داستان استفادهی شخصیت اصلی فیلم ارتباط فرانسوی از زور بازو است. او هر جا که لازم باشد به روش خود عمل میکند و چندان در قید و بند دستورات اداری یا اجرای مو به موی قانون نیست. کارآگاه داستان حتی اگر لازم هم باشد شهر را به خاطر دستگیری فرد مورد نظر خود به هم میریزد.
در تمام فیلمهای این فهرست خبری از اکشن نیست و اگر هم وجود دارد، چندان با آب و تاب برگزار نشده است. اگر دوست دارید بدانید که سکانس اکشن میانههای فیلم بتمن، همان سکانس تعقیب و گریز معرکه میان بتمن و پنگوئن به کدام فیلم این فهرست ارجاع میدهد، جواب همین فیلم ارتباط فرانسوی است. یکی از بهترین سکانسهای تعقیب و گریز تاریخ سینما جایی در اواسط همین فیلم جا خوش کرده، سکانسی که حتی سکانس تعقیب و گریز معرکهی بتمن هم توان برابری با آن را ندارد.
داستان فیلم به کلافگیهای دو مأمور پلیس میپردازد که از ابتدا تا انتها در جستجوی پیدا کردن نحوهی ورود موارد مخدر به شهر نیویورک و همچنین یافتن عوامل آن مشغول هستند. جایی در میان آسمان خراشهای بزرگ و سر به فلک کشیدهی شهر، خطر جدیدی کمین کرده که مأمورین پلیس به طرز کارش وارد نیستند و نمیدانند چگونه با آن برخورد کنند. خلافکاری ظهور کرده که مانند یکی از افراد طبقات اشرافی اروپا رفتار میکند و این کار را برای پلیسهای خیابانی و بی سر و پای شهر سخت میکند.
شخصیتهای پلیس به گونهای طراحی شدهاند که نمیتوان آنها را با اسلافشان در دوران کلاسیک سینما مقایسه کرد. اینها عدهای آدم بد لباس و بد دهن هستند که چندان از آداب اجتماعی بویی نبردهاند؛ آن چندان باهوش هم نیستند که به قدرت ذکاوت خود اتکا کنند و عرصه را بر خلافکاری باهوش تنگ کنند، بلکه کاملا بر عکس، به حیواناتی وحشی میمانند که فقط به پشتکار و البته زور بازوی خود متکی هستند. از این منظر با شخصیتهایی خاکستری روبهرو هستیم که در جستجوی طرف مقابل خود شهر را به هم میریزند اما تیزهوشی ضد قهرمان داستان آنها را هر بار ناکام میگذارد. از این منظر میتوان فیلم ارتباط فرانسوی را بی واسطه محصول دوران پارانویای دههی ۱۹۷۰ نامید.
بازی جین هاکمن و روی شایدر در قالب دو پلیس فیلم ارتباط فرانسوی گیرا است. هر دو به خوبی توانستهاند از پس نقش خود برآیند و البته جین هاکمن در ترسیم بخش سرکش شخصیت خود موفقتر از روی شایدر است. اما از سویی دیگر دههی ۱۹۷۰ به چه دههی طلایی و درخشانی برای روی شایدر تبدیل شد. او کلی شاهکار ماندگار در این دوران دارد که یکی از آنها همین فیلم ارتباط فرانسوی است. فرناندو ری هم در ترسیم شخصیت منفی فیلم بسیار توانا است. او نقش خلافکاری اتو کشیده را بازی میکند که بر خلاف پلیسهای داستان باهوش و کاریزماتیک است و باعث برخورد دو شیوهی زندگی و دو نگرش کاملا متفاوت در شهری مانند نیویورک میشود.
همان طور که گفته شد، فیلم ارتباط فرانسوی یکی از بهترین سکانسهای تعقیب و گریز تاریخ سینما را در خود جای داده است. سکانسی نفسگیر که با ماشین آغاز میشود و پس از کلی تصادف پای پیاده ادامه پیدا میکند و در نهایت به ایستگاه مترو ختم میشود. این سکانس چه به لحاظ هنر فیلمبرداری و چه به لحاظ کارگردانی و چه از نظر تدوین یکی از بهترینها در تاریخ سینما است و کلاس درس کاملی برای چگونگی ساختن سکانسهای اکشن به شمار میرود.
اوون رویزمن مدیر فیلمبرداری کار، زمان ساخت فیلم ارتباط فرانسوی در کنار ویلیام فریدکین سعی داشت تصویری واقعگرایانه و رئالیستی از نیویورک ارائه دهند. نیویورک این فیلم، شهری پر از نور و پر زرق و برق نیست که کارآگاهانش لباسهایی شیک بپوشند یا شهری که به شیوهی سینمای نوآر، تاریکی و پلیدیهایش در گوشه و کنار آن پنهان شده باشد. در این جا زشتیهای شهر رو، عیان و بدون واسطه به تصویر درآمده و بخشی از زندگی روزمره است. شهری هزارتو که مجریان قانون آن برای پیدا کردن یک مجرم به هر گوشهاش سرک میکشند اما در نهایت رد او را در روشنایی روز و در وسط شهر گم میکنند. اوون رویزمن برای ساختن این فضا سنگ تمام گذاشته است.
فیلم ارتباط فرانسوی موفق شد جایزهی اسکار بهترین فیلم آن سال را از آن خود کند. و البته دنبالهای بر آن ساخته شد که به هیچ عنوان قابل مقایسه با این یکی نیست.
«دو کارآگاه با نامهای جیمی و روسو متوجه میشوند که محمولهی هرویینی به شهر نیویورک وارد شده است. آنها در تلاش هستند تا این محموله را بیابند. در این بین رییس قاچاقچیان نیز وارد شهر شده است. او قصد دارد تا محمولهی قاچاق را به فروش برساند. تحقیقات پلیس این دو سمت ماجرا را به هم میرساند. اما …»
۸. کشیده شده در بتن (Dragged across concrete)
- کارگردان: کرگ زالر
- بازیگران: مل گیبسون، وینس وان
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
اگر تمایل دارید که از فیلمهایی شبیه به بتمن لذت ببرید، قرار نیست که حتما به اعماق تاریخ سینما بزنید و شاهکارهایی برای تمام دوران بیابید. گاهی فیلمهایی از همین سالهای نزدیک هم میتوانند همان لذتی را منتقل کنند که آثار محبوبمان برای ما میسازند. فیلم کشیده شده در بتن یکی از همینها است که زمان زیادی از ساخت شدنش نمیگذرد اما برخی مواقع یادآور بتمن است و به نظر میرسد که مت ریوز حین ساختن فیلمش، نیم نگاهی به آن داشته است.
فساد حاضر در شهر، جهان زیرزمینی خلافکاران و تلاش دو مأمور برای کشف پروندهای در فیلم بتمن هم تکرار شده است. اما شاید بیشترین قرابت میان فیلمهای بتمن و کشیده شده در بتن، نمایش تأثیر شبکههای اجتماعی در تغییر زندگی آدمها دارد. اینکه رسانهها چگونه تبدیل به آلت دست عدهای میشوند که قصد تغییر همه چیز را دارند اما خودشان در خفا میمانند و به زندگی پر از خلاف خود ادامه میدهند.
فیلم کشیده شده در بتن به عنوان یکی از آثاری که در این سالها مورد کم مهری قرار گرفتهاند شناخته میشود. ریتم کند آن و زمانی که صرف معرفی شخصیتها میکند، شاید برای همهی مخاطبان جذاب نباشد اما اگر تحمل کنید و فیلم را تا به انتها ببینید، متوجه خواهید شد که تا کنون چه جواهری را از دست دادهاید. دیالوگنویسی جذاب، شخصیتهایی فوق العاده، داستانی که هم از بی عدالتی میگوید و هم از بی بنیان بودن جهان امروز، سیستمی که در تلاش است هر طور شده خود را تمیز و مبرا از هر گونه آلودگی نشان دهد در حالی که تمام وجودش به فساد آغشته است و در نهایت تلاش فیلمساز برای آشنازدایی از عناصر سینمای پلیسی، فیلم کشیده شده در بتن را به چنین اثر خوبی تبدیل میکند.
البته که ضعفهایی هم در فیلم وجود دارد؛ شیمی میان وینس وان و مل گیبسون چندان خوب از کار در نیامده، بازی وینس وان هم در نقش آدمی که زود جوش میآورد چندان قانع کننده نیست. برخی سکانسها و برخی کنشها زیادی کش آمده است و با حذف چند سکانس و کوتاهتر شدن بعضی دیگر، هم اثر نهایی به فیلم منسجمتری تبدیل میشد و هم ریتم فیلم بهبود پیدا میکرد. اما همهی اینها باعث نمیشود که از نبوغ سازندگان فیلم در طراحی آن چه که اتفاق میافتد غافل شویم.
آن چه که فیلم کشیده شده در بتن را متمایز میکند، نحوهی دیالوگنویسی آن است. گفتگوهای پر از کنایه و حمله به جهان امروز و قواعدش در جای جای اثر وجود دارد. آدمها جوری صحبت میکنند که انگار جهان امروز توان شنیدن حرف صریح و صادقانه را ندارد و برای بیان حقیقت باید به زبان کنایه متوسل شد. در چنین دنیای بی بنیانی است که دو پلیس به جای پرداختن به شغل خود و دستگیری مجرمان، در قالب قانون شکنانی ظاهر میشوند که نه راه پس دارند و نه راه پیش؛ چرا که تصور میکنند نمیتوان با چسبیدن به قانون به حق خود رسید.
طبیعی است که در چنین داستانی حتما نقدی بر سیستم و جامعه وجود دارد؛ نقد به قواعدی که پلیسی را به جای مجرم قرار میدهد. فیلم ابتدا انگشت اتهام را به سمت شبکههای اجتماعی میبرد؛ جایی که مردم هستند، افرادی که از وضعیت بغرنج شرایط پیش آمده آگاهی ندارند اما به خود اجازه میدهند تا دربارهی همه چیز اظهار نظر کنند. بعد به سراغ تشکیلات پلیس میرود؛ جایی که باید از مأموران خود محافظت کند تا آنها هم به محافظت از شهروندان بپردازند اما به جای انجام این کار به فکر نجات خود و پاک کردن اسمش از شبکههای اجتماعی است.
سپس به سراغ سیستمی میرود که در آن پول حرف اول و آخر را میزند واگر کسی شرافتمندانه زندگی کند، راهی برای کسب درآمد و زندگی آبرومندانه نخواهد داشت. در همین راستا فیلمساز در کنار شخصیتهای اصلی یعنی همان دو پلیس، خانوادهای قرار میدهد که بعد از به زندان رفتن پسر بزرگ خانواده دچار مشکلات مالی شده است. خانوادهای که برای تأمین حداقلهای زندگی مجبور به انجام هر کاری شده و اهالی آن از زندگی بریدهاند. در چنین شرایطی است که جهان زیرزمینی خلافکاران و زرق و برق آن برای شخصیتهای مختلف فیلم جذاب جلوه میکند؛ چرا که آدمهای ساکن آن جهان زیرزمینی صاحب همهی چیزهایی هستند که این آدمیان خوب حق خود میدانند.
«مادری رنگین پوست بعد از به زندان افتادن پسر بزرگ خانواده شدیدا تحت فشار مالی قرار گرفته است. این مادر باید بتواند از پس مشکلات پسر کوچکش برآید. پسر او از زندان بیرون میآید و به مادر خود قول میدهد که به شرایط زندگی سر و سامانی بدهد. از سوی دیگر دو مأمور پلیس بعد از پخش شدن فیلم عملیات خشنشان در رسانهها، به مدت شش هفته از شغل خود تعلیق میشوند. آن فیلم نشان میدهد که این دو مأمور از خشونت برای دستگیری مردی استفاده کردهاند. نیاز مبرم به پول باعث میشود که این دو مأمور دست به عملیاتی در دنیای زیرزمینی بزنند که آنها را به پسر رنگین پوست داستان پیوند میدهد …»
۹. پنهان (Cache)
- کارگردان: میشاییل هانکه
- بازیگران: ژولیت بینوش، دنیل اوتوی
- محصول: ۲۰۰۵، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
تقابل میان یک فرد غنی و آدمی که از کودکی یتیم شده و عقدههایی که در وجود این کودک ریشه دوانده تا در بزرگسالی دست به خشونت بزند، فیلم بتمن را به فیلم پنهان وصل میکند. در فیلم پنهان با مردی روبهرو هستیم که ظلم دیگری به خود پس از یتیم شدنش را فراموش نکرده و سالها بعد هنوز هم همهی آن روزها را به یاد دارد و عذاب میبیند. او تصمیم گرفته کاری کند که طرف مقابل هم از آن زندگی موفق خود فاصله بگیرد و در عذاب وی شریک شود. همین موضوع نقطه عزیمت داستان فیلم میشود. حال آیا میتوان انگیزهای قویتر از این موضوع برای توضیح چرایی اعمال قاتل فیلم بتمن پیدا کرد؟
میشاییل هانکه همواره در فیلمهایش به دنبال کشف ریشههای خشونت بوده است. او تلاش کرده تا جوابی برای چرایی دست زدن آدمی به جنایت در جامعهی به ظاهر مدرن پیدا کند. اما او گاهی پا را فراتر میگذارد و با بازی گرفتن قواعد سینما و همچنین استفاده از تکنیکهای فاصلهگذاری برشتی -برتولت برشت- تماشاگر را هم در این چرخهی بی پایان خشونت درگیر میکند.
میشاییل هانکه استاد بازی با احساسات مخاطب و منزجر کردن او از رفتارهای شخصیتهایش بر پردهی سینما است. او بیشتر به دنبال آن است تا ما را به فکر فرو ببرد تا هم به چگونگی پیدایش شر و هم به نتیجهی آن فکر کنیم. هانکه این آزاردهندگی را فقط مختص به اتفاقات درون قاب نمیبیند بلکه سعی میکند آن را در فرم اثر خود هم به کار ببرد.
میشاییل هانکه در پنهان تصویر دردناک و تلخی از امنیت و عدم هویتمندی انسان توخالی قرن بیست و یک و تصور اشتباه او از دنیای زیبایی که ساخته ارائه میدهد. یک گذشتهی غیر شفاف و پر از سوتفاهم در ظاهر به یک نزاع طبقاتی منجر میشود که میتواند ریشهی مدنیت موجود در جامعه را بخشکاند. هانکه استاد نمایش جامعهای ست که در ظاهر متمدن و مترقی است اما در باطن فقط به تلنگری نیاز دارد تا از هم فرو بپاشد.
آدمهای فیلم پنهان به اصطلاح همان مرفههای بی دردی هستند که نیاز دارند تا در دنیای خیالی و خود ساختهی پوچ خود زندگی کنند و در حلقهی کتابهایی که میخوانند ولی تأثیری در زندگی فردی آنها ندارد و موسیقیهایی که میشنوند، اما باعث تعالی روحی آنها نمیشود و خانههای مجللی که فقط ظاهر آراسته دارند، محاصره کنند و ارتباط خود را با جهان بیرون در حد اظهار نظر و دلسوزیهای بی معنا ابراز کنند. نمایندگان نسلی که نه جنگی را پشت سر گذاشته و نه بحران بزرگی را. این نسل مصرفگرا هر روز احساس خطر میکند چرا که به لحاظ معنوی رشد نکرده است. این مضمون دقیقا مضمون مرکزی فیلم بتمن هم هست. در فیلم بتمن هم طبقهی برخوردار کنار ایستاده و نظارهگر فروپاشی شهری است که در آستانهی انفجار قرار دارد. در هر دوی این فیلمها با نسلی وا داده در برابر اخلاقیات روبرو هستیم؛ در فیلم بتمن مانند فیلم پنهان فردی از بیرون جمع برخوردار این تلنگر را میزند و امنیت تو خالی افراد را فرو میریزد و در برابر نظم موجود اعلام جنگ میکند.
اما هانکه سودای دیگری هم در سر دارد؛ او با پنهان تلاش میکند تا به ابهام حول شخصیتها و داستانش دامن بزند و از هرگونه اظهار نظر صریح پرهیز کند. به همین دلیل فضای فیلم او مستقیما تحت تأثیر جریان هنری سینمای اروپا است تا سینمای داستانگو و بیپردهی آمریکا. بسیاری پنهان را بهترین فیلم هانکه میدانند اما اگر با این نظر هم مخالف باشید نمیتوانید تنش و اضطراب جاری زیرپوست فیلم را انکار کنید؛ تنشی که تا لحظهی آخر مخاطب را رها نمیکند و باعث میشود یکی از جذابترین تجربههای سینمایی خود را پشت سر بگذارد.
از سوی دیگر هانکه با تصویری که از زندگی طبقهی متوسط در این فیلم ارائه میدهد، خشونت را نتیجهی بی حوصله شدن این طبقه و رسیدن به یک پوچی فزاینده میداند. به نظر میرسد آدمهای فیلم دلیل چندانی برای بروز این حجم از خشونت ندارند؛ آنها حتی شبیه به جانیان هم نیستند و مانند هر فرد معمولی دیگری در اطراف ما به نظر میرسند و همین موضوع فیلم را چنین مهیب میکند.
«یک خانواده معمولی از طبقهی متوسط فرانسه زندگی آرامی را پشت سر میگذارند. این زندگی آرام زمانی که فیلمی از محل زندگی آنها به دستشان میرسد، به هم میریزد. در این فیلم به نظر میرسد که خانهی آنها تحت نظر فردی است که قصد آسیب رساندن به آنها را دارد …»
۱۰. انفجار (Blow out)
- کارگردان: برایان دیپالما
- بازیگران: جان تراولتا، نانسی آلن
- محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
برای پایان دادن به این لیست سراغ فیلمی از برایان دیپالما میرویم که هم به طرز باشکوهی سرگرم کننده است و هم به طرز باشکوهی مخاطب را با خود همراه میکند. این فیلم دیپالما همهی آن چیزهایی را که سازندگان بتمن میخواهند به آن دست پیدا کنند یک جا در درون خود دارد. فیلمی که برای علاقهمندان به سینمای کارآگاهی دوست داشتنی است و برای علاقه مندان به حضور مسائل سیاسی در چارچوب یک اثر سینمایی هوش ربا است. دیپالما سالها چنین مضامینی را در آثار خود گنجانده و شاید هیچ فیلمی به اندازهی انفجار در نمایش این مضامین در کمال نباشد.
فیلم انفجار از جمله آثار مهجور برایان دیپالما در ایران است. ما او را بیشتر به خاطر همکاریهای با ارزش وی با آل پاچینو در آثاری مانند صورت زخمی (scarface) یا راه کارلیتو (carlito’s way) میشناسیم یا با فیلم درخشان تسخیرناپذیران با بازی کوین کاستنر و رابرت دنیرو. فیلم انفجار به رغم همهی ارزشهای سینمایی، چندان شناخته شده نیست اما قطعا برای علاقه مندان جدی سینما، اثری است در قوارهی همان فیلمهایی که نام بردیم.
داستان فیلم دربارهی مردی است که در تلاش است تا با ناعدالتیها مبارزه کند و سهم خود را در بهتر کردن محل زندگی خود ایفا کند. اما یواش یواش متوجه میشود که قضیه پیچیدهتر از این حرفها است و آدم خوب داستان، همیشه هم چندان محبوب نیست و جامعه قدرش را نمیداند. او یواش یواش میفهمد که برای رسیدن به مقصود باید آمادهی قربانی کردن خیلی چیزها باشد. این یکی از مضامین فیلم بتمن هم هست؛ بتمن هم قصد دارد که سهم خود را در برقراری عدالت ایفا کند اما متوجه میشود که برای رسیدن به این آرزو حتی باید با ترسهای وجودی خود و خاطراتش از خانوادهاش هم روبهرو شود.
برایان دیپالما را شبیهترین فیلمساز به آلفرد هیچکاک بزرگ در دههی ۱۹۷۰ میلادی میدانستند. او با ساختن فیلمهایی که از تعلیقی ناب بهره میبرد ادای دین کاملی به استاد خود میکرد و دل مخاطبان و سینماروها را همزمان به دست میآورد. دیپالما در عین حال که استاد نمایش خوی حیوانی شخصیتها بر پردهی سینما است، خوبی را هم به زیبایی کشف میکند. انسانیت در کاراکترهای او زمانی از بین میرود که امکان بروز پیدا نمیکند و همین سبب فوران خشم آنها میشود. در فیلمهای شاخصش آدمهای او چیز زیادی برای زندگی نمیخواهند و اگر دست به عصیان میزنند به این خاطر است که موجودیتشان (در این جا باورهایشان) به خطر افتاده است. دیپالما مانند اکثر فیلمهای خود نشان میدهد که چگونه یک جامعه با ارزشهایی خشک و مبتنی بر اولویت پول و ثروت و سیاست بازی بر هر چیزی، میتواند انسانیت را از بین ببرد و همه را به حیواناتی طماع تبدیل کند.
با خواندن خلاصه داستان فیلم، هم بلافاصله به یاد فیلم مکالمه (conversation) اثر فرانسیس فورد کوپولا میافتیم و هم داستان فیلم آگراندیسمان (blow- up) ساختهی میکل آنجلو آنتونیونی به ذهن متبادر میشود. اما باید توجه داشت که در این جا با کارگردانی علاقهمند به سینمای کلاسیک روبهرو هستیم؛ پس دوز تعلیق و هیجان فیلم بالا است. فیلم انفجار آشکارا به آثاری مانند سرگیجه (vertigo) یا روانی (psycho) ساختهی آلفرد هیچکاک هم ارجاع میدهد.
شاید این حرف کمی اغراق آمیز به نظر برسد و شاید حتی علاقهمندان به فیلمهایی نظیر صورت زخمی را خوش نیاید، اما از نظر نگارنده فیلم انفجار بهترین فیلم برایان دیپالما در مقام کارگردان است.
«یک تکنسین جلوههای صوتی که تخصصش طراحی صداهای مختلف برای آثار سادهانگارانه و مبتذل است، در حین ضبط صدا برای ساختن یک حاشیهی صوتی برای فیلمی اسلشر متوجه میشود که اتوموبیلی در نزدیکی او به دلیل انفجار چرخها از جاده منحرف شده است. او به سمت اتوموبیل میرود و متوجه حضوری سیاست مداری در دل حادثه میشود. پس از آن حادثه با گوش دادن به صداهایی که ضبط کرده، پی به یک داستان ترسناک می برد؛ ظاهرا کسانی با نقشهی قبلی اقدام به کشتن و ترور یک نامزد ریاست جمهوری کردهاند …»
منبع: taste of cinema
همه چی به کنار نویسنده این مقاله چطور میگه فیلم هفت فینچر در لوس آنجلس هست تو فیلم بارها میگه نیویورک و حتی کتابخانه و تاکسی و ماشین پلیس هم مشخص میکنه نیویورک، کی همه ی فیلم بارانی هست مهمترین قسمت فیلم که انتهاش هست بین اون همه دکل برق (برای او نرفتن داستان) آفتاب محض هست، دقت بیشتری به خرج بدید
فیلم مت ریوز هیچ ربطی به فیلم هایی مثل “هفت” و “زودیاک” ندارد. آن قدر فیلم بد و حوصله سربری است که حالم را از بتمن و شرکا به هم زد. فیلم که تمام شد در حالت نیمه خواب بودم.
چرا فکر میکنی هیت دادن فیلم های خوب و پرطرفدار باعث میشه خفن به نظر بیای؟
همونطور که انتظارشو داشتم واقعا ارزش این همه صبر کردن رو (فیلم بتمن) نداشت . اسم دی سی که میاد مردم چیزی جز مرد خفاشی و دلقک روانی یادشون نمیاد . البته فیلمهاشون خوب بود ولی اینکه قفلی زدن رو این دو نفر واقعا رو اعصابه . دی سی این همه قهرمان رو واسه روز مبادا نگه داشته؟!