۱۰ فیلم که علاقه‌مندان به سینمای اگرز، کارگردان فیلم «مرد شمالی»، باید ببینند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۸ دقیقه
فیلم موروثی

رابرت اگرز جهانی ویژه و یکه دارد که حتما عده‌‌ای از آن لذت نخواهند برد؛ جهانی انتزاعی که در آن اتفاقات ماوراالطبیعه به وفور شکل می‌گیرد و آدم‌ها به خاطر ترس‌های نهفته در درون خود، به سمت دیوانگی و جنون حرکت می‌کنند. در چنین قابی طبیعی است که هر فیلم‌ چنین سینماگری مخاطب خود را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم کند و فارغ از ارزش هنری اثر، عده‌ای را پس بزند یا عده‌ای طرفدار سینه چاک پیدا کند. در این لیست به فیلم‌هایی پرداخته شده که شباهت‌هایی به لحاظ مضمونی با آثار رابرت اگرز دارند؛ پس طبیعی است که مخاطب سینمای او از تماشای هر کدام از آن‌ها لذت خواهد برد.

رابرت اگرز عناصر مختلف، از فرهنگ‌هایی متفاوت را وارد آثارش می‌کند و سعی می‌کند با عبور دادن آن‌ها از فیلتر ذهنی خود، اثری یکه خلق کند. با تماشای درام‌های او هم می‌توان از علاقه‌اش به تاریخ، افسانه‌ها، اسطوره، قصه‌های فولکلور، زندگی آدم‌ها در یک محیط ایزوله و دوری آن‌ها از اجتماع، جنون، خونریزی‌های استیلیزه، کابوس‌های آدم‌ها و حتی سر و شکل موزیک ویدئوهای موسیقی هوی متال در دهه‌ها‌ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی پی برد. طبعا چنین عناصری خبر از ذهنی منحصر به فرد می‌دهد که البته در خلق یک اثر نمایشی هم بسیار توانا است. حال این که همزیستی این عناصر ناهمگون کی و چه وقت و در کدام اثر به بار می‌نشیند، بحث دیگری است که موضوع این نوشته نیست.

در فیلم «ساحره» (the witch) می‌توان علاقه‌ی او به جادوهای سیاه و هم‌چنین کابوس‌های بشری را دید؛ او این عناصر را به یک اعتقادات رادیکال مذهبی پیوند می‌زند و جهنمی به پا می‌کند که دامن تمام شخصیت‌های قصه را می‌گیرد. در فیلم «فانوس دریایی» (the lighthouse) ترس‌های ازلی/ ابدی را به جان دو مرد تنها در جزیره‌ای دورافتاده می‌اندازد و در این راه تا می‌تواند هم از افسانه‌های و قصه‌های فولکلور کمک می‌گیرد و هم به در فرم خود تاریخ سینما را احضار می‌کند تا به هدفش برسد که همان انتقال احساس خفقان به مخاطب است. در فیلم «مرد شمالی» (the northman) همه‌ی این موارد را می گیرد، خونریزی آن را بیشتر می‌کند و البته به لحاظ تصویربرداری بسیار از موزیک ویدئوهای قدیمی موسیقی متال مانند موزیک ویدئوهای گروه‌های بلک متال الهام می‌گیرد.

اما چنین جهان یکه‌ای در تاریخ سینما خویشاوندانی هم دارد. نزدیکانی که می‌توانند علاقه‌مند به این دنیا را سیراب کنند. آشنایی با فیلم‌هایی این چنین که تاریخ را به اسطوره و روایت‌های فولکلور پر از جن و پری را به فرشته‌ها و شیاطین پیوند می‌زنند، گرچه کمیاب اما دست یافتنی است. فارغ از همه‌ی این‌ها رابرت اگرز یکی از بهترین ترسناک سازان سینما در یک دهه‌ی گذشته هم هست؛ پس طبیعی است برای علاقه‌مندان به سینمای ترسناک، کارگردان مهمی است.

۱. نوسفراتو (Nosferatu)

فیلم نوسفراتو

  • کارگردان: فردریش ویلهلم مورنائو
  • بازیگران: مک شرک، گوستاو فون وانگنهیم
  • محصول: ۱۹۲۲، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

بدون شک بهترین اثر اقتباسی از رمان دراکولای برام استوکر همین فیلم «نوسفراتو» از فردریش ویلهلم مورنائو است. با گذشت نزدیک به صد سال از زمان ساخته شدن فیلم «نوسفراتو» هنوز هم می‌توان آن را یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ نامید. قطعا یکی از برترین‌ها که هست اما با وجود صامت بودنش، هنوز هم می‌تواند حسابی شما را به صندلی سینما میخکوب کند. دلیل این همه جذابیت با گذشت این همه سال به عوامل متعدد بازمی‌گردد که بعضی از آن‌ها را بر خواهم شمرد.

اول این که فردریش ویلهام مورنائو یکی از بزرگترین هنرمندان قرن بیستم است و این را کارنامه‌ی پربارش به ما می‌گوید. زمانی پس از جنگ اول جهانی، آلمان شکست خورده در جنگ غرق در فساد بود و ورشکستگی. مردمان بی امید، توانی برای ادامه دادن نداشتند و همه چیزشان را از دست رفته می‌دیدند، کشور غرق در بدهی به برندگان جنگ به ویژه فرانسه بود و ابرتورم در این شرایط امکان زیستن را از بین برده بود. در چنین شرایطی بود که جمعی از هنرمندان مکتبی به نام اکسپرسیونیسم به وجود آوردند که در واقع راهی بود برای بیان این اوضاع از طریق نمایش پلیدی‌های آن؛ دنیایی ذهنی که در آن آدم‌هایی با مصیبت‌های گوناگون مواجه می‌شوند و هر چه دست و پا می‌زنند بیشتر فرو می‌روند. این گونه جهان سینمایی اکسپرسیونیسم تبدیل شد به شیوه‌ای برای فریاد زدن ناشی از دردهای زندگی.

پس این جنبش هنری و سینمایی ریشه در ترس‌های مردم آلمان پس از شکست تاریخی و ویران‌کننده‌ی آن‌ها در جنگ اول جهانی دارد و بازگو کننده‌ی روح و روان فرسوده‌ی جامعه‌ای در آستانه‌ی فروپاشی است. در واقع هنرمند اکسپرسیونیست در حال فریاد زدن ناشی از احساس دردی درونی است و سعی می‌کند آن فریاد را به اثری هنری تبدیل کند. بنابراین از پایه، این مکتب هنری با ذهنی‌گرایی و روان رنجور آدمی کار دارد و حتی عینیات زندگی هم تکمیل کننده‌ی جهانی است که آن روان رنجور را به بهترین شکل ممکن ترسیم می‌کند.

دیگر وجه ممیزه‌ی این آثار در شکل پرداخت دکورها و هم‌چنین نورپردازی و فیلم‌برداری است. دکورهای عجیب و غریب که اجزایش از زوایایی تند و هم‌چنین پریشان کننده برخوردارند، حضور یک کنتراست تند میان تاریکی و روشنایی در نورپردازی و استفاده از زوایای دوربین به شکلی که در ترکیب با میزانسن، احساسی از وحشت یا حداقل درست نبودن اوضاع و تشویش را منتقل ‌کند، از خصوصیات این سینما است.

فردریش ویلهلم مورنائو قطعا مهم‌ترین فیلم‌ساز این دوران در کنار فریتس لانگ است و در دستان او داستان معروف کنت دراکولا تبدیل به فرصتی می‌شود تا به شکلی استعاری بر کشور نگون بخت خود دل بسوزاند. روایت ساده‌ی فیلم هم انگار فقط بهانه‌ای است برای برپایی فضایی که در آن همه چیز و همه کس مانند برگ خزان می‌ریزد و فقط به انسان معصومی در این میان نیاز است تا قربانی شود و همه چیز را به حالت اول برگرداند.

شخصیت‌هایی که مورنائو برای این اثر ترسناک خود خلق کرده هنوز هم مثال زدنی هستند. در یک سو خون آشامی قرار دارد که تماشایش حتی پشت مخاطب را می‌لرزاند و در سویی دیگر مردمانی بیچاره که توان فرار از دست او را ندارند. اما در این میان شخصیت زنی بی پناه هم هست که بیش از همه مخاطب را با خود همراه می‌کند؛ زنی خوش قلب و پاک که فقط یک زندگی ساده می‌خواهد اما همین از او طعمه‌ای برای جناب نوسفراتو می‌سازد. مورنائو چنان این دختر معصوم را پرداخت کرده که محال است با دیدن شرایط او به حالش دل نسوزانید.

از سمت دیگر مردی وجود دارد که در واقع نماد آلمان در زمان جنگ جهانی اول است؛ این مرد طماع، بی فکر و البته بسیار زودباور است که فقط دوست دارد یک شبه پولدار شود و پله‌های موفقیت را طی کند و همین موضوع هم در کنار دست‌های پشت پرده‌ی عده‌ای آن بلای ترسناک را بر سر مردمی بخت برگشته نازل می‌کند.

نکته‌ی بعد به حضور وحشت آفرین مکس شرک در قالب نوسفراتو یا همان دراکولای فیلم باز می‌گردد. این درست است که امروزه شاید گریم او کمی اغراق شده به نظر برسد اما باید توجه داشت که همه چیز در سینمای اکسپرسیونیسم با اغراق همراه است. اما مکس شرک با آن قد بلند و قامت خمیده و قوز کرده، با آن دستان بلند و ناخن‌های کشیده، با آن چشمان بیرون زده، با آن دندان‌های نیش ترسناک و صورت سنگی‌اش هنوز هم بهترین خون آشام تاریخ سینما است و هنوز هم می‌تواند مخاطب را بترساند.

«مردی به نام هاتر به یک ماموریت طولانی نزد کنت اورلاک در ترنسیلوانیا فرستاده می‌شود. کارفرما به او می‌گوید که جناب کنت اورلاک قصد خرید خانه‌ای در محل زندگی هاتر را دارد. هاتر از همه جا بی خبر، نمی‌داند که جناب کنت همان دراکولا است و مأموریت او در واقع نقشه‌ای است از قبل طراحی شده که باعث می‌شود پای خون آشام به شهر محل زندگی او باز شود. از آن سو عکس همسر هاتر نظر کنت را به خود جلب می‌کند و سبب می‌شود تا او خودش را زودتر به شهر برساند …»

۲. آندری روبلف (Andrei Rublev)

فیلم آندری

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: آناتولی سولونیستین، نیکولای گرینکو
  • محصول: ۱۹۶۶، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

اگر تصور می‌کنید سینمای رابرت اگرز شباهتی با سینمای تارکوفسکی ندارد، سخت اشتباه می‌کنید. به ویژه فیلم «آندری روبلف» که هم شباهت‌هایی با فیلم «ساحره» در باب ماهیت ایمان دارد و هم خودخوری‌های شخصیت‌ اصلی‌اش ما را به یاد خودخوری‌های شخصیت‌های فیلم «فانوس دریایی» می‌اندازد. در «مرد شمال» هم قهرمانی وجود دارد که به دنبال پیدا کردن معنای زندگی است و البته همه‌ی این‌ها به درگیری‌های ذهنی قهرمان درام تارکوفسکی اضافه می‌شود تا اثر او را به فیلم‌های رابرت اگرز شبیه‌تر کند؛ چرا که دشمن همه‌ی شخصیت‌های سینمای اگرز در درون ذهن آن‌ها است.

فیلم «آندری روبلف» اثری جنجالی در اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی بود. داستان حول زندگی شخصیتی تاریخی، مذهبی و البته واقعی می‌گذشت و این چیزی نبود که مقام‌های روس چندان به آن علاقه داشته باشند. از سویی دیگر آندری تارکوفسکی از آنجا که چندان در قید و بند چسبیدن به وقایع تاریخی نبود و آن‌ها را به نفع زمان حال مصادره به مطلوب می‌کرد، اثرش در شوروی تا سال‌ها اجازه‌ی اکران نگرفت. باید این نکته را در نظر داشت که او در واقع زندگی هنرمندی در دوران قرون وسطی و چیرگی اقوام تاتار بر مردم روسیه و مصائب هنرمند در این دوران اختناق را به اثری شخصی تبدیل کرده بود که به نوعی حدیث نفس خودش، تحت ستم دولتمردان شوروی به شمار می‌رفت.

در فیلم «آندری روبلف» با هنرمند نقاش شمایل نگاری طرف هستیم که از هر سوی با خویشتن خویش درگیر است. اتفاقات وحشتناک بیرونی، در وجود او آتشی به پا کرده که راه گریزی از آن نیست. آندری روبلف در جدال با این نیروهای هجومی از دنیا و لذت‌های آن کناره می‌گیرد و چون تصور می‌کند گناهی مرتکب شده، روزه‌ی سکوت اختیار می‌کند. در نهایت اتفاقاتی در فیلم می‌افتد که برای او به مانند معجزه می‌ماند. آندری تارکوفسکی همه‌ی این‌ها را به وضعیت هنرمند در دوران اختناق اتحاد جماهیر شوروی پیوند زده و در واقع از اثر تاریخی خود، فیلمی درباره‌ی مصائب آدمی در عصر حاضر بیرون کشیده است.

داستان فیلم در هشت اپیزود می‌گذرد. اپیزود اول دربرگیرنده‌ی تلاش مردی برای پرواز با یک بالن است. مرد صعود می‌کند و سپس محکم بر زمین می‌خورد و تارکوفسکی صعود و سقوط او را به اولین داستان از هفت اپیزود شخصیت اصلی خود پیوند می‌زند. در این هفت اپیزود مرد هنرمند داستان، مسیری را طی می‌کند که به هفت خان سختی می‌ماند. او از حسد و خیانت دوستان عبور می‌کند و به جدالی درونی می‌رسد.

در این راه از چیزی می‌نالد، از اینکه چرا هنر نمی‌تواند نجات‌بخش باشد و چرا نمی‌توان با هنر خود به مردم کمک کند و فقط باید ترس را القا کند. او گرچه در قرون وسطی زندگی می‌کند و مانند راهبان تارک دنیا به نظر می‌رسد اما کنجکاوی یک روشنفکر را دارد و مانند یک روشنفکر به همه چیز شک می‌کند و به دنبال دلایلی برای اتفاقات اطرافش می‌گردد. در این راه اهمیت کار یک استاد یونانی و دینی را که بر گردن او دارد، درک می‌کند و در اوج بی‌پناهی به شبح مرده‌ی او پناه می‌برد تا آن مرد در قالب یک جمله‌ی کلیدی همه چیز زمانه را برایش توضیح دهد: ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که «شر» تبدیل به بخشی از زندگی آدمی شده است. اما کشف این راز به جای این که هنرمند را از عذاب رها کند، باعث می‌شود تا او از زندگی کنار بنشیند و تارک دنیا گردد.

حال جدالی در می‌گیرد. سال‌ها گذشته و در بر همان پاشنه می‌چرخد و هنوز هم شر بر همه چیز چیره است تا اینکه جوانکی تازه ‌کار از راه می‌رسد که می‌تواند خود گذشته‌ی او باشد، در ابتدای راه. تماشای کارهای جوانک و رنجی که برای شادی مردم بر خود هموار می‌کند باعث می‌شود تا آندری روبلف نقاش، زندگی را از زاویه‌ی دیگری ببیند. گویی حال که جهان به کار خود مشغول است و کاری با او ندارد، نباید تن به سرنوشت داد و از هنر خود استفاده کرد تا زندگی معنایی ویژه پیدا کند.

در اینجا قهرمان داستان پس از گذشت سال‌ها و پس از تحمل رنجی که می‌برد، می‌فهمد که می‌توان در آغوش کسی آرام گرفت و محبت دید و محبت کرد. و دوباره دوربین مانند ابتدای فیلم صعود می‌کند و دو هنرمند را در میانه‌ی قاب و در خلوت خود تنها می‌گذارد تا تصاویر ناگهان از حالت سیاه و سفید به رنگی تبدیل شوند و دوربین فیلم‌ساز به تقدس آنچه که از آندری روبلف، این بزرگترین شمایل‌نگار روس باقی مانده است بپردازد.

تارکوفسکی فیلم «آندری روبلف» را پس از فیلم «کودکی ایوان» ساخت و به نوعی این دومین فیلم او، مسیر آینده‌ی کاری وی را مشخص کرد. از این پس سینمای درخشان این فیلم‌ساز بزرگ تشکیل دهنده‌ی آثاری شد که در آن‌ها آدمیان در جدالی دائمی با خود و درونیاتشان به سر می‌برند و گویی در این دنیا سهمی به جز رنج ندارند. در نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم «آندری روبلف»، فیلم‌ساز بزرگ دیگر روس یعنی آندری کونچالفسکی هم همراه تارکوفسکی بود. کنار هم قرار گرفتن این دو از «آندری روبلف» فیلمی ساخته که می‌تواند حدیث نفس هر هنرمندی در هر جامعه‌ی طاعون زده‌ای باشد.

فیلم «آندری روبلف» همانقدر که از فرمی بدیع برخوردار است و شاعرانه می‌نماید، فیلمی خشن هم هست و در نمایش این خشونت به مخاطب خود باج نمی‌دهد. آندری تارکوفسکی به خوبی می‌داند که برای نمایش درگیری‌های درونی شخصیت اصلی اول باید محیطی خلق کند که در آن هنرمندش رنجی بزرگ تحمل کند. این محیط بدون ترسیم این خشونت به درستی ساخته نمی‌شود. همواره تارکوفسکی را به عنوان فیلم‌سازی می‌شناسیم که از پس فضاسازی فیلم‌هایش به خوبی برمی‌آید و «آندری روبلف» هم از این قضیه مستثنی نیست.

«فیلم آندری روبلف در هشت اپیزود، بر اساس زندگی نقاش واقعی دوران رنسانس روسیه ساخته شده است. ابتدای قرن پانزدهم میلادی است. روسیه هنوز تحت تاخت و تاز تاتارها و مغول‌ها است و مردمان در شرایط سختی زندگی می‌کنند. در این شرایط نقاشی به نام آندری روبلف برگزیده می‌شود تا در شهری در کنار نقاشی یونانی، دیوارها و تابلوهای کلیسای جامع شهر را با تمثال‌های مذهبی نقاشی کند. او دو همراه در سفرش دارد. یکی از ایشان به دلیل بخل و حسادتی که نسبت به کار آندری روبلف و توانایی‌های او دارد، همه چیز را رها می‌کند، در حالی که برای دیگری گویی این توانایی کاملا بدیهی است اما …»

۳. روز خشم (Day of wrath)

فیلم روز خشم

  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: تورکید رز، لیزبت موین
  • محصول: ۱۹۴۳، دانمارک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

اگر تصور می‌کنید سینمای اسکاندیناوی فقط با بزرگی مانند اینگمار برگمان سوئدی تعریف می‌شد، پس حتما فیلمی از کارل تئودور درایر دانمارکی که مقدم بر او هم بود ندیده‌اید. درایر کارگردانی را با در دوران صامت سینما شروع کرد و در همان دوران شاهکارهایی مانند فیلم «مصائب ژان ‌دارک» (the passion of joan of arc) به سال ۱۹۲۸ میلادی ساخت که برخی آن را بزرگترین فیلم صامت تاریخ سینما می‌دانند. ضمن این که او یکی از پیشگامان در هم آمیزی مکاتب مختلف سینمایی اروپا و آمریکا در آن زمان بود و بسیار به پیشرفت دستور زبان سینما کمک کرد.

از دیرباز و از همان فیلم‌های اولیه می‌توان دغدغه‌های وی را دید که از فیلمی به فیلم دیگر احضار می‌شوند. شک کردن در ایمان، پایمردی بر ارزش‌ها، امتحان‌های الهی و خودشناسی و پیدا کردن هویت خویش بخشی از این مضامین است که وی با استادی در تک تک فیلم‌هایش به تصویر می‌کشد. به ویژه در همین فیلم «روز خشم» که همه‌ی این موارد در کنار مفاهیمی مانند بی گناهی و معصومیت قرار می‌گیرد و همان فیلم «مصائب ژان دارک» را یادآور می‌شود.

اگر فیلم «ساحره» اثر رابرت اگرز را دوست دارید حتما از تماشای فیلم «روز خشم» کارل تئودور درایر لذت خواهید برد. داستان فیلم درباره‌ی کشیشی است در قرن هفدهم و در کشور دانمارک که پیرزنی را به ظن جادوگری به مرگ محکوم می‌کند اما دیری نمی‌گذرد که خود می‌میرد و حال در نبود او، همسر خودش هم به همین اتهام گیر می‌افتد. این فضا در دستان درایر تبدیل به فرصتی می‌شود تا به درون انسان‌ها نفوذ کند و چهره‌ی کریه شر نهفته در آن را به نمایش گذارد. در این جا با فضایی مالیخولیایی روبه رو هستیم که از عقاید افراطی مردمانش سرچشمه می‌گیرد و جالب آن که درایر به گونه‌ای حضور این شیطان را مانند فیلم «ساحره» رد نمی‌کند، بلکه آن را نهفته در وجود کسانی می‌بیند که به واقعیات زندگی توجهی ندارند.

این به آن معنا نیست که باید درایر را فیلم‌سازی وابسته به رئالیسم یا ناتورالیسم بدانیم، بلکه کاملا برعکس، او به جهانی فراتر از این جهان باور دارد اما مانند هر هنرمند بزرگ دیگری با شک‌هایش زندگی می‌کند و از وجود این شک‌ها رنج می‌برد؛ پس تصمیم می‌گیرد با نمایش آن‌ها راه فراری پیدا کند و کمی آرامش بیابد.

تصویربرداری سیاه و سفید فیلم و بازی با نورپردازی پرکنتراست میان سیاهی و روشنایی، نور و تاریکی ما را به یاد دورن اوج اکسپرسیونیسم سینمای آلمان می‌اندازد که می‌دانیم درایر در ساختن تصاویری این چنین توانا است. بازی‌ها هم پیرو فرم اثر با کمی اغراق همراه است تا مضامین فیلم به درستی در یک سبک‌پردازی درست به مخاطب منتقل شود. درایر در نمایش پلیدی‌ها بی پروا است اما به موقع قدر روشنایی و امید را هم می‌داند و همیشه آن را آمیخته با یک شعف انسانی نشان می‌دهد.

فیلم در دوران اشغال دانمارک توسط ارتش اشغالگر آلمان نازی در میانه‌ی جنگ دوم جهانی ساخته شد. می‌توان رگه‌هایی از این حکومت ترس را در فیلم دید. به ویژه در نمایش دادگاه‌های تفتیش عقاید و شکنجه کردن آدم‌ها. سال‌ها پیش درایر تمام اینها را در فیلم «مصائب ژان دارک» به نمایش گذاشته بود اما این بار در مواجهه با خطری که مردم کشورش را تهدید می‌کند، امید کمتری به روشنایی می‌بیند و تمام آن چه که بر پرده می‌افتد، سو سو زدن چراغی است که تلاش می‌کند خاموش نشود.

البته فارغ از همه‌ی این‌ها تماشای فیلم «روز خشم» مناسب افرادی نیست که فقط از سینما سرگرمی و گذران وقت می‌خواهند. برای لذت بردن از این حماسه‌ی درایر در باب شک و ایمان باید صبور بود و بدون پیش داوری اجازه داد که قاب‌های فیلم‌ساز شما را با خود ببرد. اگر صبر کنید و فیلم را تا به انتها و با حوصله ببینید متوجه خواهید شد که چه لذتی دارد غرق شدن در کار استادی بی بدیل مانند کارل تئودور درایر.

«در قرن هفدهم میلادی و در کشور دانمارک، کشیشی بد طینت پس از دستگیری یک پیرزن، به جرم جادوگری حکم به سوزاندن او می‌دهد. پیرزن قبل از سوزانده شدن کشیش را طلسم و نفرین می‌کند که به عذابی سخت دچار شود. کشیش مدتی بعد می‌میرد و حال همسرش به ظن جادوگری دستگیر می‌شود اما …»

۴. شیون (The wailing)

فیلم شیون

  • کارگردان: نا هانگ- جین
  • بازیگران: کواک دو- وون، هوانگ جو- مین
  • محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

فیلم «شیون» داستانی معمایی و پیچیده دارد و شخصیت‌ها در دل این قصه‌‌ی پر کشش آهسته و پیوسته ساخته می شوند و سازندگان هم تا پرده‌ی پایانی از نمایش عامل جنایت سر باز می‌زنند تا تنش را تا پایان حفظ و به ابعاد وحشت‌آور فیلم اضافه کنند. به این موارد اضافه کنید قصه‌هایی ترسناک که ریشه‌های بومی دارد و ماجراهای شیطانی که در تپه‌های زیبا جا خوش کرده و مدام قربانی می‌گیرد و روح مردم دهکده را مسموم می‌کند تا متوجه نزدیکی جهان فیلم به آثار رابرت اگرز به ویژه با فیلم «ساحره» شوید.

پلیسی دست و پا چلفتی و کودنی گماشته می‌شود تا پرده از قتل‌هایی که به تازگی در دهکده‌ی محل زندگیش روی داده بردارد. ابتدا دلیل این جنایت مواد مخدر تشخیص داده می‌شود اما با ورود پیرمردی ژاپنی ورق برمی گردد و همه‌چیزِ این معما پیچیده‌تر می شود. همه چیز انگار ریشه‌های علمی دارد اما تبحر فیلم‌ساز زمانی عیان می‌شود که با رو شدن همه چیز و دخالت یک شیطان مجشم۷ این فضای غیر رئالیستی توی ذوق نمی‌زند و برعکس مخاطب را به خود جذب می‌کند.

هویت قاتل مرموز فیلم «شیون» باعث شده سایه‌ی تاریک تاریخ ژاپن و کره جنوبی به ویژه در ابتدای قرن بیستم بر سر فیلم سنگینی کند به ویژه آنکه این ترس بومی با توانایی‌های فراطبیعی پیرمرد در هم می‌آمیزد و علاوه بر پلید کردن هر چه بیشتر پیرمرد، پای زیر ژانر وحشت فراطبیعی (paranormal) را هم به فیلم باز می‌کند تا مخاطب بین‌المللی با فیلم بهتر ارتباط برقرار کند.

استفاده از اشیا و آیین‌های بومی و خرافات منطقه در کنار خل بازی‌های شخصیت اصلی گاهی موجبات خنده مخاطب می‌شود تا او کمی از زیر فشار حل معما رها شود. رفت و برگشت میان سینمای معمایی و ترسناک و افزودن لحن طنز به برخی از سکانس‌های فیلم از «شیون» فیلمی ساخته که به خوانش‌های پست مدرنیستی در نقد فیلم راه می‌دهد.

جنبه‌ی طنز فیلم با افزایش فشار بر مردم، جای خود را به طعم تلخی از ترس و جنون می‌دهد که راهی جز تلاش بیشتر برای پیدا کردن عامل یا عاملین جنایت باقی نمی‌گذارد. حال عدم توانایی افسر پلیس به جای ایجاد خنده، با احساس دلسوزی برای او همراه می‌شود تا هر تلاشش برای رسیدن به مطلوب با تشویق دیگران همراه باشد.

پایان میخکوب کننده فیلم با آن فضای جهنمی نقطه قوت اصلی فیلم است. چون احساسات متناقضی را در بیننده به وجود می‌آورد؛ از سویی به دلیل حل معما و معلوم شدن چهره‌ی قاتل به احساس رهایی دست دست می‌یابد و از سوی دیگر به دلیل عدم توانایی قهرمان در مجازات قاتل، مخاطب میان زمین و آسمان رها می‌شود.

این سردرگمی پایانی علاوه بر ایجاد چنین حسی، باعث می‌شود پایان‌ بندی استعاری نهایی توی ذوق نزند و مخاطب ناآشنا با آن فرهنگ سرخورده سالن سینما را ترک نکند. فیلم «شیون» در سال ۲۰۱۶ دوباره نام سینمای وحشت کره‌ی جنوبی را بر سر زبان‌ها انداخت. باید اعتراف کرد که آن‌ها در طول این سال‌ها حسابی در زمینه‌ی ساختن فیلم‌های متفاوت در ژانرهای متفاوت به یک مهارت مثال‌زدنی رسیده‌اند. سابق بر این سینمای ژاپن در ژانرهای وحشت فراطبیعی و روانشناختی و حتی اسلشر طبع‌آزمایی کرده بود و نشان داده بود که چه زمینه‌‌ ای از توانایی‌های مختلف در سینمای این کشور وجود دارد. حال کره‌ای‌ها با پیشی گرفتن از آن‌ها نه تنها در آن ژانرها خود را موفق نشان داده‌اند بلکه ترسناک‌های زامبی محور و هیولا محور که شیوه‌ی تولید کاملا متفاوتی دارد هم می‌سازند.

«تعدادی قتل در یک روستای دورافتاده اتفاق می‌افتد. در ابتدا همه تصور می‌کنند که این مرگ‌ها قتل نیست و ناشی از مصرف مواد مخدری شبیه به قارچ است. اما رفته رفته شواهدی به دست می‌آید که خبر از حضور قاتلی در روستا می‌دهد. با جلوتر رفتن داستان و حضور عده‌ای آدم عجیب و غریب‌ ابعاد ماجرا پیچیده‌تر می‌شود. حال اهالی روستا باور دارند که همه‌ی این جنایت‌‌ها ریشه‌ای شیطانی دارد تا این که …»

۵. موروثی (Hereditary)

فیلم موروثی

  • کارگردان: آری آستر
  • بازیگران: تونی کولت، الکس ولف
  • محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

اگر شما به سینمای رابرت اگرز علاقه دارید، احتمالا طرفدار سینمای آری آستر هم هستید. دو فیلم «موروثی» و «نیمه تابستان» (midsommar) از او خویشاوندی نزدیکی با فیلم های رابرت اگرز دارند. اول این که باورهای خرافی جزیی از همه‌ی آن‌ها است و دوم هم این که در تمامی این آثار شخصیت‌ها تا حد جنون یکدیگر را آزار می‌دهند و تا حد جنون به اعتقادات دروغین خود چسبیده‌اند. در چنین شرایطی طبیعی است که فیلمی از مری آستر در این لیست باشد.

فیلم «موروثی» همه‌ی آن چیزهایی را که یک فیلم ترسناک را به اثری مهم تبدیل می‌کند، دارا است. هم اثری است که شخصیت‌ها را به درستی پرورش می‌دهد، هم داستان خود را به روانی تعریف می‌کند، هم تعلیقی ماندگار خلق می‌کند، هم لحظات واقعا ترسناک دارد و هم از فیلم‌های مهم تاریخ سینمای وحشت الهام می‌گیرد. می‌توان در جای جای اثر چیزهایی از فیلم‌هایی مانند «مرد حصیری» (the wicker man) یا فیلم «جن‌گیر» (the exorcist) دید. والبته فیلم‌های دیگری که علاقه‌مندان جدی ژانر وحشت با کشف کردن آن‌ها حسابی کیفور خواهند شد.

این موضوع خبر از توانایی کارگردان فیلم یعنی آری آستر می‌دهد. مشخص است که او به خوبی با سینمای وحشت آشنا است و سال‌ها با این ژانر زندگی کرده و بارها به تماشای آثار شاخص آن نشسته اشت. حال همه‌ی آن فیلم‌ها را گرفته، درونی کرده و از فیلتر ذهنی خود عبور داده و اثری ساخته که گرچه چیز‌هایی از آن شاهکارهای ماندگار در خود دارد اما فیلمی خود بسنده است که جهان خود را می‌سازد. به همین دلیل است که در بار اول تماشای فیلم «موروثی» گویی با اثری تازه و بدیع روبه‌رو هستیم که هیچ‌گاه فیلمی شبیه به آن را ندیده‌ایم و تنها در مرتبه‌های بعدی تماشا است که ظرایف کار مشخص می‌شود و ارجاعات آن به آثار برتر تاریخ سینما مشهود می‌گردد.

فیلم درباره‌ی خانواده‌ای است که توسط طلسم ارواح از هم پاشیده است. زنی مادرش را از دست می‌دهد و با خانواده‌اش به سوگواری مشغول است. اما به نظر می‌رسد این زن و دختر کوچکش روابطی با دنیای ارواح دارند و مادر تازه درگذشته نیز تاریخی شوم داشته که خاطراتش در اتاق زیر شیروانی پنهان است. کارگردان از عدم آگاهی مخاطب از راز خانواده استفاده‌ای درخشان می‌کند. به این معنا که به جای خلق صحنه‌های دلهره‌آور اما زودگذر، این عدم آگاهی را تبدیل به وسیله‌ای برای خلق یک تعلیق پایدار می‌کند.

مخاطب هر لحظه آماده است که اتفاق وحشتناکی شکل بگیرد و همین انتظار بیش از شکل‌گیری آن اتفاق و تماشایش، با روح و روان تماشاگر بازی می‌کند و در ادامه‌ی داستان همه چیز زمانی مهیب جلوه می‌کند که زن همراه با پسرش به مهمانی نوجوانانه‌ای می‌رود. حوادث از این به بعد به گونه‌ای دست به دست هم می‌دهند که فیلم را به یک جن‌گیر مدرن تبدیل می‌کند.

فیلم «موروثی» از زمان اکران بلافاصله مورد توجه منتقدان قرار گرفت و به پدیده‌ای هنری تبدیل شد. حتی عده‌ای از منتقدان، جشنواره‌ی ساندس را به دلیل عدم شرکت آن در بخش مسابقه مورد شماتت قرار دادند. اما آنچه که پس از اکران سراسری اتفاق افتاد، باعث شد آری آستر به عنوان یکی از استعدادهای درخشان سینمای وحشت در جهان معرفی شود. از سوی دیگر بازی تونی کولت در قالب شخصیت اصلی داستان بی‌نظیر است. ما مخاطبان سینما عادت کرده‌ایم که فیلم‌های ترسناک را با بازی‌های معمولی و گاها ضعیف به خاطر بسپاریم. اما تونی کولت در این فیلم هم عامل اصلی ایجاد تعلیق است و هم عامل اصلی خلق وحشت.

خلاصه اگر قصد دارید هم بترسید و هم با کاراکتر زنی روبه‌رو شوید که در ابتدای فیلم شبیه به شخصیت‌های زن‌ سینمای اینگمار برگمان است و در پایان زن خبیث فیلم «شیطان صفتان» آنری ژرژ کلوزو (les diaboliques) را یادآور می‌شود، تماشای فیلم را از دست ندهید.

«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت می‌کند، دختر او یعنی آنی تصور می‌کند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار می‌شود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمی‌تواند آن را با خانواده‌ی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر می‌رسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا اینکه …»

۶. بازماندگان (Deliverance)

فیلم بازماندگان

  • کارگردان: جان بورمن
  • بازیگران: برت رینولدز، ند بیتی و جان وویت
  • محصول: ۱۹۷۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

گرفتاری آدم‌ها در یک محیط خشن و دورافتاده، رویارویی با دیوهای درون، مواجهه با ترسناک‌ترین کابوس‌ها، تلاش برای بازپس‌گیری هویت گذشته و خیلی چیزهای دیگر وجه اشتراک این درام مهیج جان بورمن با فیلم‌های رابرت اگرز است. در این جا هم مانند تمام فیلم‌های اگرز، شخصیت‌ها با ترسناک‌ترین کابوس‌های خود روبه رو می‌شوند و به جای این که بتوانند به طور کامل از دست آن خلاص شوند، پا به کابوسی دیگر می‌گذراند که از اولی هولناک‌تر هم هست.

فیلم «بازماندگان» یکی از مهیج‌ترین فیلم‌های این فهرست است. فیلم‌ساز در حین ساختن داستانی که مخاطب را با خود همراه کند، در حال ساختن شخصیت‌هایی است که با جنبه‌ی ترسناک زندگی در جامعه‌ای روبه‌رو می‌شوند که همواره سعی کرده‌اند آن را نادیده بگیرند. در واقع سفر جهنمی آن‌ها که در ابتدا قرار بوده فقط برای تفریح باشد، به مسیری تبدیل می‌شود که فقط جان به در بردن از آن مهم است. اما باز هم این پایان ماجرا نیست.

فضاسازی ابتدای فیلم و حضور گروه سرخوشی که قصد سفری مردانه‌ دارند و می‌خواهند در دل جنگل و در حاشیه‌ی یک رودخانه خوش بگذراند، قایق سواری کنند و از طبیعت لذت ببرند، معرکه است. فیلم‌ساز از همان ابتدا خطر در کمین این افراد را گوشزد می‌کند. آن هم از طریق یک سکانس معرکه و با نواختن سازی توسط یک پسربچه. از همین فصل ابتدایی تعلیق فیلم شروع می‌شود و تا پایان ادامه می‌یابد.

اما دلیل این که این فیلم جان بورمن هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود، نفوذ فیلم‌ساز به درون شخصیت‌ها و ساختن گام به گام ترس در درون آن‌ها است. این نفوذ چنان عمیق است که مخاطب به خوبی شرایط حاکم بر فضا را درک می‌کند. از این منظر فیلم‌ساز هیچ باجی به مخاطب نمی‌دهد و سبوعیت جا خوش کرده در دل جنگل را بی پرده نمایش می‌دهد.

از سویی دیگر جان بورمن به روان شناسی شخصیت‌ها هم دست می‌زند. تأثیر وحشت حاکم بر فضا به اضافه‌ی تفاوت‌هایی که تک تک آن‌ها در خلق و خو و رفتارشان دارند، یکی از موتورهای محرک فیلم و یکی از نقاط عزیمت فیلم‌نامه است. همه‌ی شخصیت‌ها، ویژگی‌های منحصر به فرد خود را دارند و حتی عادت‌های آن‌ها با جزییات نمایش داده می‌شود؛ یکی ترسو است و یکی شجاع، یکی بدون اعتماد به نفس است و دیگری تا به حال پایش را از شهر بیرون نگذاشته. یکی تن‌پرور است و دیگری ورزیده و آماده برای شرایط پیش رو. اما مهم اینکه هیچ کدام از بازماندگان آن محیط جهنمی در پایان مانند ابتدای فیلم نیستند و به کلی عوض شده‌اند.

در ادامه فیلم‌ساز چرایی این رفتار خصمانه‌ی طبیعت با شخصیت‌ها را در درون خود آن‌ها جستجو می‌کند. رفتار آن‌ها از همان ابتدا مانند هجومیانی است که هیچ احترامی برای طبیعت قائل نیستند و آن را وسیله‌ای برای تفریح و خوشگذرانی خود می‌بینند. ضمن اینکه ایشان از دید بومی‌ها هم نماد همه‌ی مصیبت‌ها و فلاکت‌هایی هستند که به سرشان آمده و در ادامه‌ی نفوذ و غارت طبیعت توسط انسان به اصطلاح متمدن، بر سرشان آوار خواهد شد.

تمام داستان این فیلم مهجور اما درخشان جان بورمن یعنی «بازماندگان» هم همین است. اصلا انتخاب نام فیلم اشاره بر انسان‌های بازمانده از سفری را دارد که بخش تاریکی از وجود خود را کشف کرده‌اند و از آن سو بخش مهمی از خود را در طول سفر جا گذاشته‌اند؛ گویی تمام آن‌ها پس از تمام شدن آن سفر نکبت‌زده چنان با زشتی‌ها خو گرفته‌اند و چنان حقایق تکان‌ دهنده‌ی هستی را درک کرده‌اند که پس از رسیدن به یک نقطه‌ی امن، نمی‌توانند دیگر به زندگی سابق خود بازگردند و برای همیشه در برزخ گرفتار آمد‌ه‌اند.

بالاخره فیلم «بازماندگان» روایتگر زندگی گلادیاتورهایی است که برای نجات و مرگ و زندگی مبارزه می‌کنند؛ حال چند نفری موفق می‌شوند و چندتایی هم قربانی شرایط دهشتناک پیرامون می‌شوند. البته از همان ابتدا باید به نام فیلم توجه داشت؛ در ترجمه‌ی تحت‌الفظی، نام فیلم به معنای رستگاری است. اگر پایان میخکوب کننده‌ی فیلم را در نظر بگیرید و بلافاصله آن را با معنای تحت‌الفظی فیلم قیاس کنید، متوجه خواهید شد که تضاد عمیقی میان این دو وجود دارد و جان بورمن از همان ابتدا قصد داشته با ما بازی کند.

«چهار مرد به یک جنگل کوهستانی سفر می‌کنند تا بتوانند با پارو زدن در دل یک رودخانه سفر هیجان‌انگیزی را تجربه کنند. اما آن‌ها خبر ندارند که مردم بومی آنجا دل خوشی از توریست‌ها ندارند و در ضمن به زندگی وحشیانه‌ی خود هم خو گرفته‌اند …»

۷. آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, The wrath of God)

فیلم آگیره

  • کارگردان: ورنر هرتزوگ
  • بازیگران: کلاوس کینسکی، هلنا روخو
  • محصول: آلمان غربی، مکزیک و پرو
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

لحظه‌ای فیلم «فانوس دریایی» رابرت اگرز را به یاد بیاورید. در آن جا با مردانی روبه رو هستیم که با دورافتادن از تمدن انسانی به جان یکدیگر و خود می‌افتند و آهسته‌ آهسته به سمت جنون حرکت می‌کنند. یا در فیلم «ساحره» که باور غلط به زندگی و هدف آن تمام هستی یک خانواده را بر باد می‌دهد. یا در فیلم «مرد شمالی» که مبارزی تا پای جان به دنبال هدف خود می‌رود و در نهایت با کمک جادوهای سیاه و مردمی غریب به هدف خود می‌رسد. رد و نشان همه‌ی این موارد را می‌توان در این فیلم ورنر هرتزوگ هم دید. در این جا هم شخصیتی وجود دارد که هم تا آستانه‌ی جنون پیش می رود و هم باور به وجود افسانه‌ای تمام هستی‌اش را بر باد می‌دهد، هم از سمت بومی‌ها تهدید می‌شود و هم داستان ریشه‌های تاریخی دارد.

فیلمی که از نمادهای موج نوین سینمای آلمان در دهه‌ی هفتاد میلادی است. داستانی حماسی که به تمامی در جنگل‌های آمازون فیلم‌برداری شده و به تلاش عده‌ای برای رسیدن به موفقیت در راهی پر از دیوانگی و خطر می‌پردازد. این راه چنان شخصیت‌های فیلم را گرفتار یک توهم و ترس متکثر می‌کند که در پایان چیزی از هویت آن‌ها باقی نمی‌ماند جز جنون و دیوانگی.

ورنر هرتزوگ در کنار فیلم‌سازانی مانند راینر ورنر فاسبیندر و ویم وندرس از آغازگران سینمای نوین آلمان بود. همه‌ی آن‌ها نگاهی ویژه به سینما داشتند که مستقیما از تحولات اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ و البته دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی در سرتاسر دنیا سرچشمه می‌گرفت و می‌رفت تا برای همیشه سینما را هم عوض کند. در چنین قابی سینمای هرتزوگ به خاطر جنون بی پرده‌ی موجود در آن تفاوتی آشکار با دیگران دارد.

ورنر هرتزوگ عاشق طبیعت و دلباخته‌ی بررسی آن است. او در این سال‌های متأخر کلی فیلم مستند با محوریت اتفاقات طبیعی ساخته و از دل همه‌ی آن‌ها مفهوم زندگی بیرون کشیده است. یکی از مضامین مورد علاقه‌ی او در این فیلم‌ها، جدال انسان با طبیعت است و حتی با ساختن فیلمی مستند مانند «مرد گریزلی» (grizzly man) نشان داده که به جدال واقعی آدمی با نیروهای طبیعت برای بقایش،‌ چقدر دل ‌بستگی دارد. این خط را می‌توان گرفت و رسید به فیلم «آگیره، خشم پروردگار» که در آن عده‌ای سرباز به دنبال یک شهر باستانی و ثروتمند در طول رودخانه‌ی آمازون می‌گردند و نهایتا موجودیت و زندگی آن‌ها به مبارزه با طبیعت اطرافشان گره می‌خورد.

در دستان او این شرایط هم به چیزی برای بقا و دوام آوردن و شاید معنا بخشیدن به زندگی آدمی تبدیل می‌شود. این داستان برای ورنر هرتزوگ به وسیله‌ای تبدیل شده تا هم نگاه خود به سینما را بازتاب دهد و هم حرص و آز بشر برای دستاوردهای بیشتر را مورد نقد قرار دهد. فیلم‌ساز به خوبی توانسته از پس فضاسازی کار برآید. جنگل انبوه آمازون مانند هزارتویی شده که آدم‌ها را به کام مرگ می‌کشاند و رودخانه‌ی میان آن توهمی از گذر زمان ایجاد کرده است. در حالی که با گذشت زمان و طی شدن مسیری طولانی نه محیط اطراف تغییری کرده و نه انگار روز سپری شده است؛ فقط از تعداد همراهان کم شده است و همه کمی دیوانه‌تر از قبل شده‌اند.

از این منظر ورنر هرتوزوگ دست به ساختن مغاکی می‌زند که از حرص و آز آدمی به وجود آمده است. شخصیت‌ها با زل زدن به این مغاک رفته رفته به جزیی از آن تبدیل می‌شوند و هویت خود را از دست می‌دهند. ساختن این مغاک، یعنی ساختن درست اتفاقات داستان. کاری که سازندگان از پس آن به خوبی برآمده‌اند.

ساختن فیلم «آگیره، خشم پروردگار» به شدت طاقت فرسا بود. در آن زمان و با توجه به بودجه‌ی تیم سازنده، سفر کردن به آمازون و ماندن در آنجا باعث شده بود تا پشت صحنه‌ی ساخته شدن فیلم، خودش به چیزی شبیه به اتفاقات درون داستان تبدیل شود. از تأثیرات شکل داستانگویی فیلم و هم‌چنین تصاویری که خلق شده بسیار می‌توان حرف زد؛ به عنوان نمونه نمی‌توان این تأثیرگذاری بر فیلم «اینک آخرالزمان» (apocalypse now) فرانسیس فورد کوپولا را نادیده گرفت. هم‌چنین روند دیوانگی آهسته آهسته شخصیت اصلی فیلم «آگیره، خشم پروردگار» با بازی کلاوس کینسکی می‌تواند شبیه به چیزی باشد که بر سر سرهنگ کورتز فیلم «اینک آخرالزمان» با بازی مارلون براندو آمده است. گرچه آن اثر با شکوه کوپولا از داستان معرکه‌ی جوزف کنراد با عنوان «دل تاریکی» الهام گرفته است اما قرابت‌های انکارناپذیری هم با این فیلم هرتزوگ دارد.

بازی کلاوس کینسکی در این فیلم از نمادهای بازی در نقش شخصیت‌های دیوانه در تاریخ سینما است. او چنان روند دیوانگی شخصیت اصلی را ترسیم می‌کند که تماشایش جرأت فراوان می خواهد. مخاطب به خوبی احساس می‌کند که در هر لحظه این آدم حاضر در قاب، ممکن است کنترل خود را از دست بدهد و بلایی سر کسی بیاورد. به همین دلیل این هنرنمایی را می‌توان نقش‌آفرینی درخشانی در ابعاد تاریخ سینما دانست.

«فیلم داستان سفر یک سردار اسپانیایی و گروهش در قرن شانزدهم میلادی به قلب آمریکای جنوبی برای کشف شهر افسانه‌ای الدورادو را روایت می‌کند. شهری که در قصه‌ها آمده است که همه‌ی آن از طلا است. این گروه در طول رودخانه‌ی عظیم آمازون به پیش می‌روند اما اعضای گروه در مقابله با سختی‌ها تحلیل می‌روند و به زودی به جان هم می‌افتند و این موضوع با توجه به محیط خطرناکی که در آن قرار دارند، هیچ سودی برای ایشان ندارد …»

۸. کله‌پاک‌کن (Eraserhead)

فیلم کله پاک کن

  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: جک نانس، شارلوت استیوارت
  • محصول: ۱۹۷۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

دیود لینچ یکی از بزرگترین فیلم‌سازان زنده‌ی دنیا است که در سراسر جهان طرفدارانی جدی برای خود دارد. او با ساختن فیلم کله پاک کن (earasehead) در سال ۱۹۷۷ میلادی سر و صدایی به پا کرد و فیلمی را روانه‌ی سینماها کرد که هیچ‌کس از درونمایه‌ی آن اطلاع قطعی نداشت.

دیوید لینچ عادت دارد تا داستان‌های پریان و ورود آدم‌ها به دوران مسئولیت‌پذیری را به ترس‌های ابدی و ازلی آدمی پیوند بزند و در فضایی سوررئال همه چیز را به‌ گونه‌ای جلوه دهد که در ابتدا چندان آشنا به نظر نمی‌رسند، اما خوب که به آن‌ها که خیره شویم متوجه خواهیم شد که قرابت‌هایی در زندگی همه‌ی ما با موجودات درون قصه وجود دارد.

فیلم «کله‌پاک‌کن» فیلم غریبی در تاریخ سینما است. آدمی در جایی که به زباله‌دانی یک شهر صنعتی می‌ماند، زندگی می‌کند. این محیط انگار یک راست از یک کابوس خارج شده و هیچ چیز آن شباهتی به دنیای ما ندارد. فیلم‌ساز روند علت و معلولی طبیعی در داستانگویی را به کل نادیده می‌گیرد و فقط به خلق فضایی ذهنی می‌پردازد. در این جا هیچ خبری از یک داستان یا قصه یا روایت یا پیرنگ و این چیزها نیست و آن شخصیت مفلوک فیلم در کابوسی به این سو و آن سو می‌رود. به این طریق دیوید لینچ یکی از سوررئالیستی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را می‌سازد که در باب زندگی سیزیف‌وار آدمی و رنج‌هایی است که او در طول حیات خود با آن‌ها مواجه است.

یکی از روش‌های دیوید لینچ برای کشاندن مخاطب به این کابوس و انتقال احساس مد نظرش، استفاده از صداهای اعصاب خرد کن است. سر و صدای‌های ممتد، فریادها و جیغ‌ها ما را به یاد زندگی خودمان در شهرهای امروزی می‌اندازد که در آن‌ها آلودگی صوتی بیداد می‌کند. در چنین فضایی است که می‌توان شباهت‌های درام را با فیلم‌های رابرت اگرز دید. رابرت اگرز هم عادت دارد که بساطی اعصاب خرد کن راه بیاندازد که در آن مخاطب با ترس‌های درونی شخصیت‌ها رو در رو می‌شود؛ برای پی بردن به این موضوع فقط کافی است که سکانس پایانی فیلم «فانوس دریایی» را به یاد بیاورید.

شخصیت اصلی فیلم دیوید لینچ در تمام مدت ساکت است؛ انگار از چیزی ترسیده، انگار چیزی از درون او را می‌خورد، انگار اگر زبان باز کند بلافاصله از بین خواهد رفت، انگار صدای او عنصری اضافی در این دنیا است. این پادآرمانشهری که لینچ تصویر می‌کند، جایی برای اظهار نظر آدم‌های معمولی مانند او ندارد و آن‌ها باید در تمام مدت در دخمه‌هایی زندگی کنند که نه راه فراری از آن دارند و نه امکانی که به وضعیت خود سر و سامانی ببخشند.

علاوه بر این‌ها پس از تماشای فیلم آنچه که بیش از همه در ذهن می‌ماند بازی لینچ با قاب‌ها و همچین نورپردازی خاصی است که برای رسیدن به فضاسازی مورد نظرش انجام داده است. تناسب خوبی میان این این فضای مالیخولیایی و بیان کردن درون شخصیت‌ها وجود دارد و همچنین کمک می‌کند تا محیط خشن و در عین حال خیال‌انگیز فیلم به درستی ساخته شود. به همین دلایل باید یک بار فیلم را با دقت به فیلم‌برداری و و خرق عادت‌های عجیب و غریب دیود لینچ دید.

این اولین فیلم بلند دیوید لینچ در مقام کارگردان است.

«هیچ داستان چند خطی نمی‌توان برای این فیلم دیوید لینچ تعریف کرد و به هیچ وجه نمی‌توان قصه‌ی آن را در قالب کلمات بیان کرد؛ فقط باید آن را دید و با اتفاقات غریبش همراه شد.»

۹. کوایدان (kwaidan)

فیلم کوایدان

  • کارگردان: ماساکی کوبایاشی
  • بازیگران: تاتسویا ناکادایی، میساکو واتانابه و میچیو آراتاما
  • محصول: ۱۹۶۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

افسانه‌های و قصه‌های فولکلور جای مناسبی برای پیدا کردن داستان‌های ترسناک و ساختن فیلمی بر مبنای آن‌ها است و ماساکی کوبایاشی هم با ساختن فیلم «کوایدان» از داستان‌های فولکلور کشورش الهام گرفته و نه تنها یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را ساخته، بلکه اثری در باب کشف ریشه‌‌های شر و پلیدی از یک سو و درک نشدن معنای زندگی در سوی دیگر عرضه کرده است.

همه چیز این فیلم رازآلود و غریب می‌نماید و برای همراهی با آن فقط کافی است چند ساعتی از منطق دنیای روزمره فاصله بگیرید و خود را به دست جهان اثر بسپارید. در این جا تعدادی ارواح سرگردان یا در فکر گرفتن انقام‌ هستند یا به دنبال راهی برای ارتباط با جهان زندگان می‌گردند و فیلم‌ساز هم این هم را به گونه‌ای برگزار می‌کند که انگار دلیلی برای توضیح دادن چرایی اتفاقات وجود ندارد.

نگاه کوبایاشی به تاریخ کشورش و قصه‌های فولکلور آن و البته زندگی سامورایی‌ها، نگاهی تیره و پردرد و توأم با غم‌خواری است. او از آن داستان‌ها وسیله‌ای می‌سازد تا به دوره‌ی معاصر کشورش برسد و نقدی کند به شرایط پیش آمده در ژاپن حین و بعد از جنگ جهانی دوم و البته در این جا کار دیگری هم می‌کند، بخشی از قصه‌های فولکلوری را که در حال فراموشی هستند، مانند ارواح قصه احضار می‌کند تا هم آن‌ها را نجات دهد و هم فرهنگ غنی کشورش را به جهانیان عرضه کند.

کوبایاشی فیلم را از کتابی به نام کایدان: مطالعات و داستان چیزهای عجیب که در سال ۱۹۰۳ توسط لافکادیو هرن جمع‌آوری شده اقتباس کرده است. این کتاب دربرگیرنده‌ی داستان‌های فولکلور ترسناک درباره‌ی ارواح در تاریخ ژاپن و فرهنگ این کشور است. کوایدان هم به معنای داستان‌های ارواح است. از همین جا می‌توان متوجه شباهت‌های داستان این فیلم با سینمای رابرت اگرز شد. او هم به داستان‌های فولکلور علاقه‌ی بسیار دارد و هم‌چنین ارواح خبیث در فیلم‌های او حضور بسیاری دارند.

در فیلم تازه رابرت اگرز با نام «مرد شمالی» سکانسی وجود دارد که در آن قهرمان قصه با روحی بر سر یک شمشیر مبارزه می‌کند. چنین سکانسی در اپیزود پایانی فیلم «کوایدان» هم هست. یا در فیلم «فانوس دریایی» دو مرد در یک منطقه‌ی دورافتاده و به دور از تمدن درگیر ارواحی هستند که ریشه‌هایی درونی دارند. در «کوایدان» و در اپیزود زن برفی هم می‌توان چنین چیزی را دید. یا در «ساحره» که علاوه بر شباهت با داستان زن برفی، فضایی ترسناک مانند تمام اپیزودهای اثر ماساکی کوبایاشی دارد.

بدون شک فیلم «کوایدان» یکی از ترسناک‌ترین فیلم های تاریخ سینما است. پس اگر نازک دل هستید (البته بعید می‌دانم مخاطب سینمای رابرت اگرز چنین باشد) با احتیاط به این شاهکار بی بدیل ماساکی کوبایاشی نزدیک شوید.

«فیلم کوایدان از چهار اپیزود تشکیل شده است: در داستان اول که موی مشکی نام دارد مردی از زن اولش جدا می‌شود تا با دختر یک مرد پرنفوذ ازدواج کند. چیزی نمی‌گذرد که پشیمان می‌شود و به سمت همسر اولش باز می‌گردد اما … در داستان دوم با نام زن برفی، مردی هیزم شکن با شبحی که کارش از بین بردن انسان‌ها و کشتن آن‌ها در سرما است روبه رو می‌شود … داستان سوم با نام هوییچی بدون گوش به زندگی نوازنده‌ای نابینایی می‌پردازد که توسط روح درگذشته‌ی یک جنگجوی افسانه‌ای دعوت می‌شود تا برای ارواح یک امپراطوری منقرض شده ساز بزند … و در داستان چهارم با نام در یک فنجان چای، یک سامورایی در حین استراحت روح سامورایی دیگری را در فنجان چای خود می‌بیند که به او می‌خندد. این روح روز دیگر به سراغ مرد می‌آید اما …»

۱۰. هارمونی‌های ورکمایستر (Werckmeister Harmonies)

فیلم هارمونی‌های ورکمایستر

  • کارگردان: بلا تار
  • بازیگران: لارس رودولف، پیتر فیتز و هانا شیگولا
  • محصول: ۲۰۰۰، مجارستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

بلا تار فیلم‌ساز بسیار مهمی در عصر حاضر است. جهان یکه‌ی سینمایی او بیش از هر چیز خبر از هنرمندی روشنفکر می‌دهد که هم بر تاریخ مسلط است و هم بر فلسفه. سینمایش مخاطبان جدی را غرق در لذت می‌کند و البته از سوی مخاطب سرگرمی دوست طرد می‌شود؛ چرا که هیچ چیز در فیلم‌های او سرسری نیست و گاهی فهم داستان‌ها و البته درون‌مایه‌های فیلم‌هایش بسیار دیریاب است.

در چنین چارچوبی شاید تصور فیلمی از وی در این لیست چندان منطقی نباشد. اما کارگردانی مانند رابرت اگرز که به فضاهای مالیخولیایی و جدال آدمی با درونش علاقه‌ی بسیار دارد، طبعا این فیلم بلا تار را دوست دارد. در فیلم «هارمونی‌های ورکمایستر» مخاطب با جهانی ایزوله شده سر و کار دارد که هیچ چیز آن از منطقی عینی پیروی نمی‌کند و فیلم‌ساز برای بیان تمام حرف‌هایش از نماد و استعاره استفاده می‌کند؛ نمادهایی که به جادو می‌مانند.

این کارگردان بزرگ مجاری با شیوه‌ی کاری متفاوت خود به یکی از نمادهای سینمای هنری اروپا تبدیل شده است. تصاویر سیاه و سفید، حرکات آرام دوربین، تعقیب شخصیت‌ها از پشت سر آن‌ها، نماهای درشت از مردم ترسیده و رفتاری چنین، بلا تار را به یک سبک‌پرداز استثنایی در تاریخ سینما تبدیل کرده که هر دوستدار سینمایی باید فیلم‌هایش را ببیند.

در سال ۱۹۹۴ وی یک سمفونی سینمایی باشکوه در مدت زمان هفت ساعت و نیم با نام «تانگوی شیطان» (satantango) ساخت که حدیث از بین رفتن حکومت کمونیستی در کشورش و آغاز دوران سرمایه‌داری بود. او با دوربین خود این دوران گذار را به شکلی ترسناک به تصویر می‌کشد و مخاطب را با خود می‌برد تا نزدیک به یک سوم روز خود را با فیلمی از او سپری کند.

در سال ۲۰۰۰ فیلم هوش‌ربای دیگری می‌سازد که اتفاقا همین فیلم مورد بحث ما است. داستانی غریب و البته حماسی که به آمدن سیرکی به یک شهر کوچک در نزدیک جنگل در اروپای شرقی می‌پردازد. این سیرک شبیه به سیرکی عادی نیست و همین هم باعث شده تا داستان فیلم مانند فیلم‌های رابرت اگرز راه به تفسیرهای مختلف بدهد و از هر چه که در نگاه اول به ذهن می‌رسد، فرار کند. بلا تار از دادن پاسخ‌های سرراست به سؤال‌هایی که در باب زندگی انسان مطرح می‌کند، فرار کرده و به خود مخاطب اجازه می‌دهد که به آن چه که دیده بیاندیشد.

در این جا هم مانند فیلم‌های رابرت اگرز مرز میان خیال و واقعیت به هم می‌ریزد و شخصیت‌ها انگار در دنیایی ذهنی زندگی می‌کنند. موسیقی متن فیلم هم به تاثیر این جهان به هم ریخته‌ی ذهنی کمک می‌کند تا کارگردانی مانند بلا تار به سیاست‌های کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم و استبداد ریشه دوانده در آن جا انتقاد کند.

نماهای بلند فیلم به مخطب کمک می‌کند که همراه با شخصیت اصلی درام به گوشه و کنار سرک بکشد و بتواند از طریق پرسه‌زنی‌های او اتفاقات داستان را دنبال کند. شخصیت اصلی داستان یک روزنامه نگار است و این خبر از روحیه‌ای کنجکاو می‌دهد، به همین دلیل است که پرسه‌زنی‌های او تبدیل به راهی برای فهم آن چیزی می‌شود که در پس و پشت قاب‌های فیلم‌ساز جریان دارد.

«مرد روزنامه‌ نگاری با کنجکاوی به همه جا سرک می‌شکد. او در مکانی دورافتاده واقع در اروپای شرقی زندگی می‌کند. روزی با آمدن یک سیرک به این مکان که جنازه‌ی نهنگی عظیم را با خود به همراه دارد، همه چیز دستخوش تغییر می‌شود و شیوه‌ی زندگی مردم به هم می‌ریزد…»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. رامین

    واقعا تشکر می کنم بابت این متن و این معرفی ها و این آگاهی که به ما می دید

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما