۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۳ دقیقه
فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان

وقتی نام ژانر علمی-تخیلی می‌آید، اکثر مخاطبان به یاد فیلم‌های آمریکایی می‌افتند که البته حق هم دارند. در طول سال‌ها سینمای آمریکا بیش از هر کشور دیگری به این ژانر سینمایی بها داده و همین الان اگر قرار باشد اولین فیلم‌هایی که از این سینما به ذهنمان می‌رسد را نام ببریم، قطعا همه از سینمای این کشور خواهند بود. دلیل این موضوع به مساله‌ای مربوط می‌شود که به آن خواهیم رسید اما این به آن معنا نیست که در سینمای سایر کشورها خبری از فیلم‌های درجه یک علمی-تخیلی نیست و نمی‌توان یک فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان شاهکار پیدا کرد. این لیست برای همین ترتیب داده شده تا سری به آن سوی مرزهای هالیوود بزند و به معرفی جواهراتی از سایر نقاط دنیا بنشیند.

اساسا پدیده‌ی ژانر محصول دوران استودیویی در سینمای آمریکا است. دلیل این موضوع به شیوه‌ی فیلم‌سازی، توزیع و پخش فیلم در آن دوران بازمی‌گردد که باعث می‌شد ژانرها به وجود بیایند. اگر بپذیریم که ژانر مجموعه‌ای از کلیشه‌ها است که به مرور زمان و با آزمون و خطا گرد هم جمع شده‌اند، متوجه خواهیم شد که این شکل فیلم ساختن فقط در آن نظام استودیویی که شبیه به کارخانه عمل می‌کرد، می‌توانست پدید آید و اصلا امکان بروز در هیچ جای دنیا را نداشت. چرا که فقط آن نظام به فیلم‌سازی اجازه می‌داد دست به آزمون و خطا بزند و حتی از تجربیات دیگر همکاران خود در چرخه‌ی فیلم‌سازی استفاده کند.

در آن دوران می‌شد فهمید که مخاطب چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را پس می‌زند. هر آن چه که او دوست داشت نگه داشته می‌شد و به کلیشه تبدیل می‌شد و هر آن چه علاقه‌ای به‌ آن نداشت به زباله‌دان تاریخ می‌پیوست. در چنین قابی بود که ژانرها یکی یکی در سینمای این کشور شکل گرفتند و پای خود را به فراتر از مرز گذاشتند و سر از دیگر کشورها درآوردند. حال می‌شد فیلم‌های جنایی، تاریخی، ترسناک و غیره را در سایر کشورها هم دید و مشاهده کرد که آن‌ها هم از همان کلیشه‌های جا افتاده در هالیوود استفاده می‌کنند.

اما داستان ژانر علمی-تخیلی فرق داشت و اگر یک فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان در کشوری دیگر ساخته می‌شد، تا حدود بسیاری باعث تعجب بود. کما این که هنوز هم هست. دلیل این موضوع به نیاز بیشتر این آثار به بودجه و البته بهره بردن از امکانات روز بازمی‌گردد که در همه‌ی کشورهای صاحب سینما فراهم نیست و اگر هم فراهم باشد چندان قابل رقابت با سینمای آمریکا نیست.

در سینمای آمریکا همواره هم پول بیشتری وجود دارد و هم امکانات بیشتری. دلیل این نیاز به پول و امکانات هم به ماهیت فلیم‌های علمی-تخیلی بازمی‌گردد. بالاخره با آثاری سر و کار داریم که بخشی از داستان‌ آن‌ها در سرزمین‌هایی متفاوت از اطراف ما می‌گذرد؛ سرزمین‌هایی که باید به طریقی ساخته شوند و تکنولوژی‌هایی هم در فیلم‌ها وجود دارند که نیاز به امکاناتی ویژه برای درست ساخته شدن دارند. طبیعتا مهم‌ترین این امکانات هم میزان دسترسی به جلوه‌های ویژه است که روز به روز بیشتر در انحصار اهالی هالیوود قرار می‌گیرد.

از سوی دیگر در قصه‌ی فیلم‌های ژانر علمی-تخیلی نوعی فقدان احساس می‌شود. این احساس فقدان میان شخصیت‌ها به گذشته‌ی نسل بشر ارتباط دارد و از آن جایی که داستان یک فیلم علمی-تخیلی عموما در آینده اتفاق می‌افتد، این گذشته امروز ما است. در واقع آثار این چنینی نوعی محتوا و پیام هشدارگونه در عمق وجود خود دارند که به آدمی هشدار می‌دهد که ارزش برخی چیزها را بداند. یک فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان عموما روی همین نکته دست می‌گذارد و از آن جایی که توان رقابت با فیلم‌های آمریکایی را به لحاظ بهره بردن از جلوه‌های ویژه ندارد، سعی می‌کند در محتوا دست برتر را داشته باشد.

به همین دلیل هم در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان تاریخ سینما با آثاری طرف هستیم که در آن‌ها خبر چندانی از جلوه‌های ویژه نیست اما فیلم‌های بسیار درجه یکی در انتقال مفاهیم انسانی هستند. به عنوان نمونه سرگشتگی انسان مدرن که یکی از تم‌های ثابت فیلم‌های مهم علمی-تخیلی است در کمتر شاهکاری به کمال‌ فیلم‌هایی چون «استاکر» آندری تارکوفسکی یا «آلفاویل» ژان لوک گدار قابل مشاهده است و از این منظر با آثار بهتری از بسیاری از فیلم‌های علمی-تخیلی آمریکایی روبه‌رو هستیم. در چنین قابی است که اگر در یک فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان این فهرست هم جلوه‌های ویژه وجود دارد، به آثار انیمیشن بازمی‌گردد که ساختنشان فقط در انحصار آمریکایی‌ها نیست.

با وجود تمام توضیحات داده شده مشاهده می‌کنید که باز هم تمامی این ۱۰ فیلم از کشورهای بزرگ صاحب صنعت سینما هستند و در این فهرست خبری از کشورهایی که هزینه‌ی کمی در بهبود بخشیدن به تکنولوژی‌های سینمایی کرده‌اند نیست. همین نکته هم تاکیدی بر این قضیه است که هر فیلم علمی-تخیلی نیاز به بودجه‌ای قابل توجه یا هوشی بسیار دارد؛ چه در آمریکا و در هالیوود ساخته شده باشد و چه در جایی دور از آن.

۱۰. شهر کودکان گمشده (The City Of Lost Children)

فیلم علمی- تخیلی غیرانگلیسی‌زبان شهر کودکان گمشده

  • کارگردان: ژان پیر ژونه و مارک کارو
  • بازیگران: ران پرلمن، دنیل امیلفورک و ژیدیت ویته
  • محصول: ۱۹۹۵، فرانسه، آلمان و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۰٪
  • زبان فیلم: فرانسوی و کانتونی

ما امروزه ژان پیر ژونه را بیشتر با فیلم «سرنوشت شگفت‌انگیز املی پولن» (Ame’lie) می‌شناسیم. گرچه او از همان فیلم اولش یعنی «مغازه اغذیه فروشی» (Delicatessen) نشان داده بود که فیلم‌ساز قابل احترامی است که می‌توان با خیال راحت به تماشای فیلم‌هایش نشست. او توانایی بالایی در ساختن دنیاهایی دارد که فقط کمی شبیه به اطراف ما هستند. پس فیلم‌ساز قابلی در ژانر علمی-تخیلی است و این را می‌توان به وضوح در کارهایش دید. اصلا او بود که پس از فاجعه‌ی دیوید فینچر با ساختن فیلم «بیگانه ۳» (Alien 3) و رساندن این فرنچایز به مرز نابودی در سال ۱۹۹۲، فیلم «بیگانه: رستاخیز» (Alien: Resurrection) را در سال ۱۹۹۷ ساخت و این مجموعه را از خطر نابودی نجات داد. پس قرار گرفتن فیلمی از این فیلم‌ساز فرانسوی در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان اصلا چیز عجیبی نیست.

داستان فیلم در جهانی پسارستاخیزی می‌گذرد. پیرمردی تلاش دارد که رویاهای کودکان را بدزدد تا خودش پیر نشود. حال و هوای فیلم با کمی منطق کارتونی در هم آمیخته شده تا کمی از تلخی بار داستان بکاهد و البته جهان علمی-تخیلی فیلم را قابل باور از کار درآورد. در چنین قابی است که حضور مارک کارو به عنوان یک کارتونیست و گرافیست در کنار ژان پیر ژونه مهم می‌شود. چرا که می‌توان تاثیر یک دنیای کارتونی را بر منطق علمی-تخیلی فیلم دید.

فیلم «شهر کودکان گمشده» را به نحوی می‌توان ادامه‌ی جهان منطقی فیلم «مغازه اغذیه فروشی» و البته پیش درآمدی بر فیلم «سرنوشت شگفت‌انگیز املی پولن» داست. هر سه‌ی این فیلم‌ها از یک منطق کارتونی در دنیایی خیالی بهره می‌برند و می‌توان جهان کارتونی مطبوعی را در داستان‌های هر یک شناسایی کرد. علاوه بر این‌ها می‌توان متوجه تلاش‌های کارگردانان برای ساختن یک اثر سوررئال هم شد. حتی استفاده از آهنگساز ثابت فیلم‌های دیوید لینچ یعنی آنجلو بادالامنتی هم تاکید برای رسیدن به چنین دنیایی است.

اگر مشکلی هم در فیلم وجود داشته باشد و بتوان ایرادی از آن گرفت، در درست ساخته نشدن همین دنیای سوررئال است. حقیقت این است که سینمای علمی-تخیلی در نهایت وابسته به جهان واقعی اطراف ما است. به این معنا که دنیای ساخته شده در فیلم هر چه قدر که با دنیای اطراف ما فاصله داشته باشد، باز هم از قوانینی شبیه به دنیای ما پیروی می‌کند و منطقش باید منطقی زمینی باشد. این در حالی است که سوررئال کردن همه چیز باعث شده که فیلم بین ژانر فانتزی و ژانر علمی-تخیلی در رفت و آمد باشد و نتوان بین این دو ژانر یک سر جدا از هم، یک پیوند ارگانیک برقرار کرد.

بالاخره ژانر فانتزی، ژانری است که هیچ نیازی به منطق دنیای واقعی ندارد و می‌تواند دنیایی کاملا برساخته از ذهن فیلم‌ساز باشد. به عنوان نمونه آثاری چون «ارباب حلقه‌‌ها» (The Lord Of The Rings) چنین هستند و کاری به دنیای واقعی ندارند. در حالی که یک فیلم علمی-تخیلی برای تاثیرگذاری بیشتر نیاز به ساخته شدن این دنیا دارد. به همین دلیل هم ممکن است در حین تماشای فیلم «شهر کودکان گمشده» این احساس به وجود آید که با فیلم چندان مهمی طرف نیستیم.

در نهایت این که فیلم «شهر کودکان گمشده» از فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان درباره‌ی دنیایی است که خیال و رویا در آن مرده است. جهانی دیستوپیایی و نابود شده که آدمی در آن چیزی برای از دست دادن ندارد. این دنیا، دنیای تیره‌ای است و خیالی لازم دارد که کمی جان بگیرد. خیال و رویا هم که تمام چیزی است که کودکان دارند. از بین رفتن خیال و رویا نزد کودکان، دقیقا همان چیزی است که جهان آینده را به جایی سرد و بی‌روح تبدیل می‌کند. ژان پیر ژونه و همکارش یعنی مارک کارو در حال انتقال چنین مفهومی به تماشاگر خود هستند.

«پیرمرد دانشمندی طرد شده در یک جهان پساآخرالزمانی برای این که بتواند از پیر شدن خود جلوگیری کند، کودکان را می‌دزدد و رویاهای آن‌ها را می‌رباید. او ایده‌هایش را با دانشمندانی از مناطق دیگر به اشتراک می‌گذارد تا این که …»

۹. دوستت دارم، دوستت دارم (Je t’aime, Je t’aime)

فیلم علمی- تخیلی غیرانگلیسی‌زبان دوستت دارم

  • کارگردان: آلن رنه
  • بازیگران: کلود ریش، الدا ژرژ پیکو و آلن رب گریه
  • محصول: ۱۹۶۸، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
  • زبان فیلم: فرانسوی

اگر دوست دارید بدانید که ریشه‌های فیلم «درخشش ابدی یک ذهن بی‌آلایش» (Eternal Sunshine Of The Spotless Mind) با بازی جیم کری و کیت وینسلت به کارگردانی میشل گوندری و نویسندگی چارلی کافمن در کجاست، باید به تماشای این شاهکار آلن رنه بنشینید. داستان فیلم شباهت‌هایی به شاهکار گوندری دارد اما تفاوت‌های دو اثر هم آشکار هستند. خلاصه که مانند آن فیلم باشکوه قرار است ریشه‌های یک عشق قدیمی به وسیله‌ی تکنولوژی‌های علمی کشف شود و فیلم‌ساز از وسایلی تکنولوژیک بهانه‌ای بسازد برای نقب زدن به درون احساسات ناب آدمی. این چنین باید فیلم «دوستت دارم، دوستت دارم» را یکی از آثار مهم فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان دانست.

بسیاری آلن را با شاهکارهایی چون «هیروشیما عشق من» (Hiroshima, Mon Amour)، «سال گذشته در مارین باد» (Last Year At Marienbad) و مستند تلخ و البته شاهکار «شب و مه» (Night And Fog) می‌شناسند. در فیلم «هیروشیما، عشق من» و «سال گذشته در مارین باد» می‌توان تلاش آلن رنه برای ساختن داستان‌هایی عاشقانه و احساسی را دید. به ویژه در فیلم «سال گذشته در مارین باد» که اصلا فیلم‌ساز به ساز و کار رویا در یادآوری خاطرات آدمی می‌پردازد و تلاش می‌کند که ریشه‌های عشقی از دست رفته را جستجو کند و به این موضوع بپردازد که چگونه دوست داشتن کسی شخصیت آدمی را می‌سازد و سرنوشتش را تغییر می‌دهد و البته رویا را به کابوس و یا برعکس تبدیل می‌کند.

در «دوستت دارم، دوستت دارم» هم با چنین حال و هوایی طرف هستیم. مردی که به ته خط رسیده خود را در اختیار دانشمندانی قرار می‌دهد که در حال آزمایش سفر در زمان هستند. آزمایش آن‌ها روی مرد به درستی پیش نمی‌رود و او فقط به بخش‌هایی از گذشته سفر می‌کند که بیش از همه با آن‌ها دست در گریبان است. مرد مدام از بخشی از زندگی خود به بخش دیگری پرتاب می‌شود و این خلاف خواسته‌ی دانشمندان است. گاهی برای دقایقی یکی از دوران زندگی خود را تجربه می‌کند و گاهی برای ثانیه‌ای. پس سفر در زمان کامل نشده و البته این بیم وجود دارد که شاید نتوان مرد را به زمان حال برگرداند و در همین حالت بمیرد.

از این منظر انگار با فیلمی روبه‌رو هستیم که قصد دارد به مفهوم مرگ هم بپردازد. همه‌ی ما این جمله را شنیده‌ایم که آدمی قبل از مرگ تمام زندگی خود را پیش چشمانش می‌بیند. شخصیت اصلی فیلم «دوستت دارم، دوستت دارم» دقیقا چنین تجربه‌ای را سپری می‌کند. نمی توان با قاطعیت گفت که این تجربه در فیلم دردناک نمایش داده می‌شود یا که خیر؛ چرا که زندگی آدمی از تجربیات خوب و بد بسیاری تشکیل شده اما هر چه که هست آلن رنه کلا آدم خوشبینی نسبت به نسل بشر نیست.

آلن رنه تقریبا همزمان با فیلم‌سازان نسل موج نوی فرانسه شروع به کار کرد. گرچه هیچ‌گاه فیلم‌ساز موج نو به شمار نمی‌رفت و از آن شیوه‌ی فیلم‌سازی فاصله گرفت اما به یکی از بزرگان سینمای مدرن تبدیل شد؛ چرا که برای او بیش از هر چیزی ساز و کار ذهن و نقب زدن به درون شخصیت‌هایش اهمیت دارد و اساسا فیلم‌سازان مدرن به دنبال راهی بودند که ترجمان تصویری برای دغدغه‌های شخصی بشر پیدا کنند. آلن رنه یکی از بزرگترین این فیلم‌سازان بود و فیلم «دوستت دارم، دوستت دارم» یکی از بهترین‌هایش. برای همین هم جای آن همین جا است: یکی از ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما. در ضمن اگر اهل تماشای آثار عاشقانه هم هستید، حتما باید این یکی را ببینید.

نکته‌ی آخر این که آلن رب گریه، یکی از بزرگترین فیلم‌سازان و نویسنده‌های فرانسوی هم در فیلم به عنوان بازیگر حاضر است.

«مردی به نام کلود قصد خودکشی دارد. خودکشی او موفقیت‌آمیز نیست. در این میان متوجه می‌شود که دانشمندانی در حال آزمایش سفر در زمان هستند. آن‌ها تاکنون آزمایش خد را فقط روی موش‌ها انجام داده‌اند و نتایج هم راضی کننده بوده است. حال نیاز به انجام آزمایش روی انسان دارند تا بتوانند از کار خود رونمایی کنند. کلود که به ته خط رسیده و چیزی برای از دست دادن ندارد، می‌پذیرد که مورد آزمایشگاهی آن‌ها شود. آزمایش انجام می‌شود اما چیزی درست پیش نمی‌رود. کلود خودش را در بخش‌هایی از زندگی‌اش اسیر می‌بیند. تا این که …»

۸. سولاریس (Solaris)

فیلم علمی- تخیلی غیرانگلیسی‌زبان سولاریس

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: دوناتاس بانیونیس، ناتالیا باندارچوک و آناتولی سولونیستین
  • محصول: ۱۹۷۲، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
  • زبان فیلم: روسی و آلمانی

آندری تارکوفسکی بزرگ در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر دو فیلم دارد. یکی همین فیلم و دیگری هم صدرنشین فهرست یعنی «استاکر» که به موقع به آن هم می‌رسیم. «سولاریس» زمانی در شوروی ساخته شد که رقابت فضایی بین این کشور و آمریکا در اوج بود. دانشمندان شوروی موفق شده بودند که یوری گاگارین را به اولین انسانی تبدیل کنند که از جو زمین خارج می‌شود و آمریکایی‌ها هم اولین کسانی بودند که قدم روی ماه گذاشتند. اما این رقابت در جای دیگری هم جریان داشت؛ سینمای مغرب زمین فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) را ساخته بود و استنلی کوبریک کاری کرده بود کارستان و حال سینمای شوروی هم به چنین فیلمی نیاز داشت. اما اگر برای تحلیل فیلم «سولاریس» به چنین پس زمینه‌هایی فکر کنیم، حتما راه را اشتباه خواهیم رفت.

«سولاریس» همان اثر نابی است که به مهم‌ترین دغدغه‌ی موجود در شاهکارهای سینمای علمی-تخیلی می‌پردازد و باید هم یکی از ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تمام دوران باشد. در مقدمه گفته شد که یکی از مهم‌ترین درون‌مایه‌های آثار علمی-تخیلی ایجاد یک احساس فقدان در جهانی است که می‌سازند. شخصیت‌ها از چیزی در گذشته رنج می‌برند و این رنج آن‌ها را آدم‌هایی سر در گریبان تبدیل می‌کند. فیلم‌های علمی-تخیلی تمام آن جلال و جبروت جهان خود را دور همین احساس می‌چینند و نتیجه اگر درست ساخته شود، می‌تواند یک اثر معرکه باشد.

تمام شخصیت‌های «سولاریس» چیزی را از دست داده‌اند. همه‌ی آن‌ها در محیط بی سر و ته و هزار توی خارج از جو با این احساس نیاز و غم دست در گریبان هستند و نکته این که می‌توانند در این دنیای غریب که همان سیاره سولاریس است، دوباره آن احساس ناب را تجربه کنند. اما تناقضی هم در این میان وجود دارد: آن‌ها می‌دانند که همه‌ی این افکار و دید‌ه‌ها زاییده‌ی خیال آن‌ها است. پس اگر به آن بال و پر بدهند و اجازه دهند که این افکار خیالی جای واقعیت را برای آن‌ها بگیرد، راهی به سمت جنون طی خواهند کرد.

این جنون آهسته آهسته تمام وجود مردان حاضر در قاب را می‌گیرد. بازگشت از این جنون، گذر از راهی طاقت‌فرسا است که در توان هیچ کس نیست. پس راهی نمی‌ماند جز تا انتها رفتن. این همان کاری است که تمام مردان حاضر در سیاره سولاریس انجام می‌دهند و قدم در راه جنون می‌گذارند و تا ته خط می‌روند. اما آندری تارکوفسکی و فیلم «سولاریس» هنوز چیزهای دیگری برای ما در چنته دارد.

یکی از این نکات ساز و کار ذهن در یادآوری خاطرات گذشته و مواجه شدن با درد و غم از دست دادن کسی است. هر کس به شیوه‌ای با این درد روبه‌رو می‌شود و شخصیت‌های «سولاریس» هم هر کدام روش خود را در پیش می‌گیرند. در ذیل فیلم «دوستت دارم، دوستت دارم» اشاره شد که آلن رنه هم به چنین موضوعی علاقه دارد و دست کم در دو فیلم خود شیوه‌ی یادآوری خاطرات را زیر ذره‌بین برده است. نکته این جا است که شخصیت‌های آلن رنه در گذشته می‌مانند اما جنون جاری در فیلم‌های آندری تارکوفسکی همیشه دنبال راهی برای ساختن آینده است؛ آینده‌ای که البته هیچ‌گاه محقق نمی‌شود اما نشانه‌هایش این جا و آن جا وجود دارد.

نکته‌ی بعد این که هر قدر که آلن رنه در فیلم‌هایش در دل خاطرات و عواطف و احساسات غرق می‌شود و این چنین کشف و شهود می‌کند، آندری تارکوفسکی به جدال ازلی ابدی میان عقل و احساس هم می‌پردازد. اصلا یکی از مفاهیم همیشگی مطرح شده در آثار‌ آندری تارکوفسکی همین جدال همیشگی است. او همواره در همه‌ی آثارش به تضاد همیشگی این دو پرداخته و البته بیشتر کنار عواطف آدمی ایستاده است. جهان شاعرانه‌ی او به دنبال راهی است که این دو را با هم آشتی دهد و از آن جایی که گاهی هیچ راهی برای این آشتی وجود ندارد، وقوع معجزه را طلب می‌کند.

در نهایت این که در مقایسه با فیلم‌های آمریکایی نباید توقع وجود جلوه‌های ویژه‌ی آن چنانی داشت. «سولاریس» برای تعریف کردن قصه‌ی خود نیازی به جلوه‌های ویژه‌ی پیچیده ندارد و اصلا وجود آن‌ها این داستان پر سوز و گداز را خراب می‌کند. در چنین قابی باید گفت با یکی از عمیق‌ترین و پیچیده‌ترین آثار ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان تاریخ طرف هستیم.

«مدتی است که از سفینه‌ی فضایی حاضر در مدار سیاره سولاریس خبری نیست. پس از دریافت گزارشاتی مبنی بر وجود یک خطر، قرار می‌شود که یک روانشناس به آن جا سفر کند تا با صحبت با اعضای سفینه، تصمیم بگیرد که باید آن جا را تعطیل کنند یا نه. این مرد با غم از دست دادن همسرش روبه‌رو است و از آن جایی که گزارش شده برخی از افراد عزیزان درگذشته خود را در مدار سیاره دیده‌اند، بیم این موضوع وجود دارد که مرد نتواند به وظیفه‌ی خود عمل کند. سفر آغاز می‌شود و مرد به مقصد می‌رسد اما انگار کسی آن جا نیست. تا این که …»

۷. اسکله (Le Jetee)

اسکله (Le Jetee)

  • کارگردان: کریس مارکر
  • بازیگران: هلن چتلین، داووس هانیش و ژاک لدو
  • محصول: ۱۹۶۲، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
  • زبان فیلم: فرانسوی و آلمانی

کریس مارکر کارگردانی سخت‌گیر، روشنفکر و متفاوت از هر جهت در تاریخ سینما است. نمی‌توان منکر این موضوع شد که آثارش فقط مناسب مخاطب جدی سینما است و کسی که سینما را صرفا به عنوان وسیله‌ی تفریح و سرگرمی می‌بیند، نمی‌تواند با آثار او به هیچ عنوان ارتباطی برقرار کند. نکته این که کریس مارکر عمیقا عاشق سینما بود، اما نه از عاشقانی که دوست دارند تجربیات درخشان پیشینیان را تکرار کنند؛ او همواره به دنبال راهی برای گسترش دستور زبان سینما و پیدا کردن شیوه‌های تازه‌ی فیلم‌سازی بود. پس با کارگردانی طرف هستیم که تمام عمر دست به تجربه کردن زد و فیلم‌هایی ساخت که فقط از کسی چون او برمی‌آید.

در چنین قابی است که نزدیک شدن کریس مارکر به کلیشه‌ها و مولفه‌های ژانری چون علمی-تخیلی هم باعث می‌شود که با اثری یک سر متفاوت در بین آثار فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان تمام دوران طرف باشیم. کریس مارکر علاقه‌ی چندانی نداشت که به کلیشه‌ها پایبند باشد و البته دوست هم نداشت که توسط تهیه کننده محدود شود. به همین دلیل هم «اسکله» یک فیلم کوتاه بیست و هشت دقیقه‌ای است که فقط نمایانگر تجربیات این فیلم‌ساز چیره دست با امکانات سینما است.

سفر در زمان یکی از داستان‌های محبوب فیلم‌سازان ژانر علمی-تخیلی است. بازی کردن با عنصر زمان و طرح کردن سوالاتی در باب ماهیت و هویت انسان و ارتباطش با تاریخ، همواره در فیلم‌های مختلف دیده شده است. برخی فیلم‌ها مانند «بازگشت به آینده» (Back To The Future) اثر رابرت زمه‌کیس از این دست مایه به شیوه‌ای کاملا تجاری استفاده می‌کنند و اثری سرگرم کننده و البته درخشان می‌سازند اما کارگردانی چون آلن رنه در همین فهرست با فیلم «دوستت دارم، دوستت دارم» اثری شدیدا احساسی درباره‌ی کارکرد احساسات در زندگی می‌سازد. از این هم پیشروتر کریس مارکر همین دست مایه را وسیله‌ای برای ساختن یک اثر فلسفی و البته ترسان در سایه‌ی جنگ سرد می‌کند.

بسیاری از هنرمندان آن دوران به شیوه‌های مختلفی به ترس از زندگی در سایه‌ی جنگ سرد بین بلوک غرب و شرق پاسخ داده‌اند و فیلم‌هایی در این باب ساخته‌اند. اما کریس مارکر از این زمینه استفاده می‌کند تا به ساز و کار ذهن آدمی هم برسد. قصه از جایی آغاز می‌شود که جنگ جهانی سوم همه چیز را از بین برده و حال تنها راه نجات بازماندگان سفر در زمان و پیدا کردن راه حل است. در چنین قابی است که افراد حاضر در این آزمایش تحت شرایطی دشوار قرار می‌گیرند و هویت خود را از دست می‌دهند. همه‌ی ما می‌دانیم که هویت هر کس به زیستش در یک جامعه ارتباط دارد. عوض شدن این شرایط می‌تواند تجربه‌ای هولناک باشد.

اما کریس مارکر به ساختن همین هم در مدت زمان بیست و هشت دقیقه قانع نیست. شخصیت اصلی او در طول سفر در زمان عاشق هم می‌شود تا فیلم «اسکله» به اثری در باب دغدغه‌های عمیق آدمی هم تبدیل شود. حال می‌توان گفت که سرنوشت و خوشبختی یک فرد به سرنوشت و خوشبختی همه گره می‌خورد و فیلم‌ساز تلاش می‌کند که از طریق نمایش احوالات او به سوالی اساسی پاسخ دهد: آیا در هر شرایطی نیروی عشق می‌تواند راهگشا باشد و آدمی را نجات دهد؟ جواب کریس مارکر به این سوال چندان خوش‌بینانه نیست. او علاقه‌ای به جواب دادن ندارد و البته دوست دارد همه چیز را در ابهام برگزار کند.

شخصیت‌های فیلم همه بدون نام هستند. انگار آن‌ها نماینده‌ی تمام آدم‌های روی زمین هستند. چرا که فیلم‌ساز در حال ساخت اثری جهان شمول است که مهم نیست از کجای این کره‌ی خاکی به تماشایش نشسته‌اید؛ بالاخره این فیلمی است که قرار است به ترس آدمی از انتهای دنیا و مرگ بپردازد و از این بگوید که می‌توان از طریق نیروی عشق، چند صباحی از تنهایی دور شد. البته می‌توان طور دیگری هم به فیلم نگاه کرد؛ بسیار بدبینانه‌تر: عشق می‌تواند غمی به غم‌های مرد حاضر در قصه اضافه کند. در چنین قابی باید فیلم «اسکله» را یکی از آثار مهم فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان تاریخ دانست.

«پاریس. دنیا پس از جنگ جهانی سوم ویران شده و قصه‌ی فیلم در یک جهان پساآخرالزمانی می‌گذرد. بازماندگان جنگ جهانی سوم که نسل بشر را از بین رده، جایی در زیر زمین زندگی می‌کنند. دانشمندان تلاش دارند که کسی را به گذشته یا آینده بفرستند تا بتواند راهی برای فرار از این موقیعیت پیدا کند. اما مشکل این جا است که کمتر کسی به لحاظ ذهنی آماده‌ی چنین سفری است و کمتر کسی هم از آن دوران باقی مانده و خاطره‌ای از آن روزگار دارد. در این میان مردی پیدا می‌شود که خاطره‌ی کوتاهی از یک اسکله قبل از جنگ دارد. او در طول سفر به گذشته و رسیدن به یکی از خاطرات پیشا جنگ خود با زنی آشنا شده و عاشقش می‌شود اما او ماموریتی دارد و نمی‌تواند آن جا بماند. تا این که …»

۶. سیاره شگفت‌انگیز (Fantastic Planet)

فیلم علمی- تخیلی غیرانگلیسی‌زبان سیاره شگفت‌اگیز

  • کارگردان: رنه لالوکس
  • بازیگران: آلن گوراگوئر، دیک الیوت و کلود ژوزف
  • محصول: ۱۹۷۳، فرانسه و چکسلواکی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
  • زبان فیلم: فرانسوی

«سیاره شگفت‌انگیز» فیلم فرانسوی دیگری در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما است تا سینمای این کشور بیش از هر جای دیگری در این کره خاکی سهمی در این لیست داشته باشد. البته این موضوع تا حدود بسیار زیادی طبیعی است؛ بالاخره سینما پدیده‌ای فرانسوی است که با وجود قدرت مطلق سینمای آمریکا پس از جنگ جهانی اول و تسلطش بر بازار، هنوز هم صاحب سینمایی پویا و قابل اعتنا است. اصلا اولین فیلم علمی-تخیلی تاریخ سینما یعنی «سفر به ماه» (A Trip To The Moon) به سال ۱۹۰۲ و به کارگردانی ژرژ میلیس ساخته این کشور است. پس باید هم فرانسوی‌ها هنوز در ژانری که خود آن‌ها پایه‌گذارش بوده‌اند، دستی داشته باشند.

البته «سیاره شگفت‌انگیز» با همه‌ی فیلم‌های موجود در فهرست فرق دارد. این فیلم انیمیشنی تجربی است که از المان‌های سینمای علمی-تخیلی بهره می‌برد. فیلم در استودیویی در پراگ در کشور چکسلواکی آن روزگار ساخته شد و باید آن را محصول مشترک فرانسه و چکسلواکی دانست. گرچه بیشتر اثری است فرانسوی تا چک. با توجه به سال ساخت فیلم طبعا با یک انیمیشن دو بعدی طرف هستیم. سبک استاپ موشن کاغذی فیلم باعث ایجاد حال و هوایی سوررئال شده که بسیار مناسب داستان فیلم است.

در این جا انسان‌ها تحت کنترل موجوداتی آبی رنگ و بسیار بزرگتر از خود زندگی می‌کنند که‌ آن‌ها را به بردگی گرفته‌اند و گاهی هم به قربانگاه می‌برند. در این دنیای وارونه آدمیان چاره‌ای ندارند جز این که راهی برای فرار از این زندگی پیدا کنند. پس با اثری در باب تلاش برای تغییر شرایط روبه‌رو هستیم که قابل تاویل و تفسیر است و بسیار به نقدهای فرامتنی راه می‌دهد. یکی از دلایل توجه جشنواره‌هایی مانند کن به این فیلم هم وجود همین موارد است. پخش فیلم در آن جشنواره جایزه‌ی بزرگ هیات داروان را برایش به همراه داشت.

«سیاره شگفت‌انگیز» با نام «سیاره وحشی» هم شناخته می‌شود. این انیمیشن اثر تلخی است. سازندگان اثر تلاش کرده‌اند که از منطق کارتونی حاکم بر جهان انیمیشن‌ها استفاده کنند تا جهانی تیره و تار بسازند. عموما فیلم‌هایی که چنین می‌کنند مسیر عکس را پیش می‌روند و منطق کارتونی آن‌ها به منظور کم کردن از تلخی و تاریکی فضا به کار می‌رود. اما در این جا این منطق کارتونی به شکلی استادانه به کار گرفته شده تا مخاطب مجبور شود گاهی از نمایش این همه پلشتی چشمانش را از پرده بدزدد.

آن چه که فیلم را به اثری قابل بحث تبدیل می‌کند فقط مضمونش نیست. گرچه این مضمون به طور مستقیم به استعمار اشاره دارد و موضوعی جهان شمول است که همه می‌توانند آن را درک کنند اما مهم‌تر از همه‌ی این‌ها برای یک علاقه‌مند جدی سینما شیوه‌ی کار کارگردان در ساختن دنیایی دیوانه‌وار و جنون‌آمیز است؛ دنیایی که انگار هر چیزی در آن امکان وقوع دارد. تخیل بصری دیوانه‌وار سازندگان چنان هوش‌ربا است که گاهی فقط باید به پرده زل زد و از آن چه که بر پرده نقش می‌بندند، لذت برد. در ساخته شدن این دنیای دیوانه حضور هنرمندی سوررئالیست چون رولند توپور در کنار عوامل فیلم بی تاثیر نبوده است.

بسیاری از مولفه‌های آثار هنری سوررئال را می‌توان در جای جای اثر دید. گاهی تصویری از فیلم انگار از دل یکی از نقاشی‌های سالوادور دالی بیرون کشیده شده و گاهی بخشی از داستان گویی کار فیلم‌ساز سوررئال بزرگ شیلیایی الخاندرو خودوروفسکی است. اما در نهایت همه‌ی این‌ها در کنار هم قرار گرفته تا نتیجه‌ی کار اثری منحصر به فرد باشد که از ذهن سازندگانش سرچشمه گرفته است و با وجود شباهت‌هایی در این جا و آن جا به آثار مشهور دیگر، این شباهت‌ها در حد منبع الهام باقی مانده تا فیلم «سیاره شگفت‌انگیز» تجربه‌ای یکه را در اختیار مخاطبش قرار دهد. در چنین چارچوبی است که باید آن را یکی از ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ دانست.

نشریه رولینگ استون فیلم «سیاره شگفت‌انگیز» را در سال ۲۰۱۶ به عنوان سی و ششمین انیمیشن برتر تاریخ انتخاب کرد.

«در سیاره‌ای به نام یگام موجودات عظیم‌الجثه‌ و آبی رنگی زندگی می‌کنند. در آینده‌ای نه چندان دور آن‌ها موفق می‌شود که انسان‌ها را از سیاره‌ی زمین به یگام بیاورند و آن‌ها را به بردگی بگیرند. موجودات عظیم آبی رنگ دراگ نامیده می‌شوند و انسان‌ها اُمس. دنیای دراگ‌ها، دنیای پیشرفته‌ای است و برای کار کردن نیاز به برده دارد. پس انسان‌ها در خدمت زندگی دراگ‌ها قرار می‌گیرند. دراگ‌ها گاهی انسان‌ها را ذبح می‌کنند و برای جبران این کار، انسان‌هایی تازه‌ای را از زمین به بردگی می‌گیرند. مشکل دراگ‌ها تولید مثل آن‌ها است. به همین دلیل جمعیتشان در حال کمتر شدن است. این به انسان‌ها فرصتی می‌دهد تا کاری کنند. اما …»

۵. آلفاویل (Alphaville)

آلفاویل (Alphaville)

  • کارگردان: ژان لوک گدار
  • بازیگران: ادی کنستانتین، آنا کارینا و آکیم تامیروف
  • محصول: ۱۹۶۵، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
  • زبان فیلم: فرانسوی

«آلفاویل» هم اثر فرانسوی دیگری در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما است. در این جا با اثری از کارگردان بزرگ موج نو طرف هستیم که خود را چندان در قید و بند شرایط استودیوها نمی‌بیند و دوربینش را برداشته و به خیابان زده و فیلمی علمی-تخیلی ساخته است. شاید تصور کنید که تحت هیچ شرایطی نمی‌توان بدون داشتن حداقلی از امکانات سینمایی یک فیلم در این ژانر ساخت. «آلفاویل» از فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان ثابت می‌کند که می‌توان دوربین را برداشت، بازیگران را صدا کرد، ایده‌ای معرکه در ذهن ساخت و در نهایت همه را به بهترین شکل پیاده کرد تا نتیجه نه تنها به یکی از بهترین فیلم‌های علمی-تخیلی، بلکه به یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای تبدیل شود.

زمان تماشای فیلم «آلفاویل» مانند مورد فیلم «سولاریس» آندری تارکوفسکی آن چه که خیلی زود به چشم می‌آید هوشمندی کارگردان در انتخاب لوکیشن‌های مختلف و ساده برای ساختن یک فیلم علمی-تخیلی است. گدار مکان‌های مورد نظر خود را چنان انتخاب کرده و چنان از آن‌ها و بازیگرانش فیلم گرفته که انگار در حال تماشای یک فیلم علمی-تخیلی با جلوه‌های ویژه مفصل هستید. البته او نیک می‌داند که قصه‌ای که در حال تعریفش است، نیازی به جلوه‌های ویژه ندارد.

چند جای این مقاله اشاره شد که در فیلم‌های علمی-تخیلی شخصیت‌ها احساس ناشی از نوعی فقدان را بر دوش می‌کشند. حتی اگر شخصیت‌ها تسلیم جهان پر زرق و برق با تکنولوژی‌های روزآمد و هوش‌ربای آن دوران در آینده باشند، باز هم غمی باستانی پشت نگاه آن‌ها لانه دارد. فیلم «آلفاویل» یکی از بهترین نمونه‌ها برای گفتن از آثار این چنینی است. در این اثر هر کدام از شخصیت‌ها انگار چیزی از دست داده و به سمت جنون پیش می‌رود. دنیای اطراف آن‌ها هر چه هست، انسانی هم نیست و پیشنهاد فیلم‌ساز بازگشت به همان دنیایی است که همه می‌شناسیم. در واقع انگار گدار در مقام یک فیلم‌ساز بزرگ در حال دادن هشدار به آدمی بابت مسیری است که می‌رود.

از سوی دیگر گمگشتگی آدم مدرن که در تمام آثار شاخص ژان لوک گدار قابل شناسایی است، در این جا هم قابل مشاهده است. شخصیت اصلی داستان تلاش دارد راهی برای فرار از این گمگشتگی و بی‌هویتی پیدا کنند اما گویی دیگران با تمام وجود سرنوشت تلخ خود را پذیرفته‌اند. این چنین است که پای مقوله‌ای چون جبر و اختیار هم به داستان باز می‌شود تا آدم بدبین قصه به من و شما بفهماند که بدون خواست و تلاش خود ما هیچ چیز درست نمی‌شود.

می‌توان مولفه‌های ژانرهایی جون نوآر و جنایی را هم این جا و آن جا دید. ژان لوک گدار شخصیت اصلی خود را مردی انتخاب کرده که انگار از دل فیلم‌های نوآر آمریکایی پا به جهان علمی-تخیلی فیلم گذاشته است. او جستجوگری است که باید پرده از راز معمایی بردارد اما آهسته آهسته متوجه می‌شود که این معما کلیت یک هستی را می‌سازد و با فروریختنش، جهانی از هم فرو خواهد پاشید. پس مانند همان کارآگاهان تلخ‌اندیش سینمای نوآر راهی می‌جوید تا دست کم خودش و کس دیگری را نجات دهد. باز هم مانند آن نوآرها زنی در مرکز قاب حضور دارد که می‌تواند خانه‌ی قهرمان داستان را روی سرش خراب کند. نکته این که آنا کارینا، الهه الهام ژان لوک گدار نقش این زن را بازی می‌کند.

یکی از مفاهیم موجود در فیلم «آلفاویل» که البته می توان آن را در بسیاری از آثار علمی-تخیلی مشاهده کرد، جدال انسان با ماشین در یک دنیای خیالی است. امروزه دیگر این دنیا چندان خیالی به نظر نمی‌رسد و فیلم‌هایی چون «آلفاویل» به نوعی آثاری پیشگویانه به حساب می‌آیند. نکته این که گدار تنها راه نجات از دست این ماشین‌ها را پناه بردن به احساسات بشری می‌داند؛ چون ماشین‌ها از آن بی بهره هستند و نقطه ضعف آن‌ها دقیقا همین جا است. این چنین است که باید فیلم «آلفاویل» را یکی از آثار ارزشمند فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ دانست.

«لمی کوشن مردی است که در قابل خبرنگار روزنامه به شهری به نام آلفاویل سفر می‌کند که پروفسوری دیوانه به وسیله‌ی ماشین‌هایش آن را می‌گرداند. او قصد دارد از این طریق به جناب پروفسور نزدیک شده و او را بکشد. در این میان ماشینی به نام آلفا ۶۰ در شهر وجود دارد که عملا انجام تمام کارها با او است. از سوی دیگر لمی با زنی هم آشنا می‌شود و خیلی زود به او دل می‌بازد. حال لمی علاوه بر کشتن جناب پروفسور، هم باید آلفا ۶۰ را از بین ببرد و هم زن را نجات دهد. تا این که …»

۴. آکیرا (Akira)

فیلم علمی- تخیلی غیرانگلیسی‌زبان آکیرا

  • کارگردان: کاتسوشیرو اوتومو
  • بازیگران: میتسو ایواتا، نوزومو ساساکی و مامی کیوآما
  • محصول: ۱۹۸۸، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
  • زبان فیلم: ژاپنی

وقتی سخن از انیمشین به میان می‌آید، ژاپنی‌ها با انیمه‌های معرکه خود پای ثابت بحث‌های سینمایی می‌شوند. از آن جایی که جهان انیمه‌ها هم همیشه از دنیای واقعی ما فاصله دارد، این فرمت جان می‌دهد برای ساختن آثار علمی-تخیلی. البته بیشتر انیمیشن‌ها فیلم‌هایی فانتزی هستند و به دلیل دوری آن‌ها از جهان واقعی ما و ساختن یک جهان کاملا خود بسنده که منطق ویژه‌ی خود را دارد، ربط چندانی به سینمای علمی-تخیلی ندارند و به همین دلیل نمی‌توانند در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ قرار بگیرند. «آکیرا» این گونه نیست.

«آکیرا» بر اساس مانگایی به همین نام ساخته شده است. در ذیل مطلب فیلم «اسکله» ساخته‌ی کریس مارکر اشاره شد که زیستن در سایه‌ی جنگ سرد باعث به وجود آمدن ترسی در وجود آدمی شده بود که هنرمندان مختلف به اشکال مختلف به آن‌ ترس‌ها واکنش نشان می‌دادند. ژاپنی‌ها هم به عنوان تنها مردمان ضربه خورده از سلاح هسته‌ای در طول تاریخ، بیشتر از هر کس دیگری تلخی یک جنگ اتمی را درک می‌کنند. پس طبیعی است که سینما و هنر آن‌ها مملو از آثاری این چنینی باشد.

در فیلم «آکیرا» می‌توان تمام این ترس‌ها را دید. دنیا پس از جنگ سوم جهانی به یک دیستوپیای بی در و پیکر تبدیل شده. در این میان توکیو به شهری در ظاهر پیشرفته می‌ماند که مردمانش در سایه‌ی یک ترس فراگیر زندگی می‌کنند. قانونی وجود ندارد و هر کس باید دستش را روی کلاه خودش بگذارد تا جان سالم به در برد.

در چنین قابی کارگردان و داستانگویان «آکیرا» دست ما را می‌گیرند و با گروهی از موتورسواران خلافکار مواجه می‌کنند که اعمال خلافکارانه‌ی آن‌ها ناگهان به عملیاتی برای نجات کره‌ی زمین تبدیل می‌شود. حال آن‌ها باید تمام انرژی خود را صرف کاری کنند که نفعش به همه می‌رسد. خوشبختانه فیلم‌ساز نیک می‌داند که برای تاثیر گذار شدن این داستان و ملموس شدنش باید اول مساله را برای موتورسواران شخصی کند. پس کاری می‌کند که قطب منفی داستان یکی از دوستان قدیم آن‌ها باشد تا اعمال قهرمانان ماجرا بیشتر با احساسات آن‌ها درگیر شود و جنبه‌ای شعاری پیدا نکند.

داستان فیلم «آکیرا»، داستان پیچیده‌ای است. در آن هم خیانت وجود دارد و هم رفاقت، هم حسادت و هم دوستی، هم کار گروهی و هم تکروی. نکته این که با وجود حضور دو شخصیت با دو رفتار کاملا متضاد فیلم‌ساز موفق می‌شود که به درستی آن‌ها را از کار در بیاورد. من و شما نیک می‌دانیم که در آثار این چنینی باید دو طرف درگیر در ماجرا قابل باور از کار درآیند که اگر چنین نشود و مثلا یکی از آن‌ها درست ساخته نشود، اعمال دیگری احمقانه جلوه می‌کند.

«آکیرا» امروز یکی از آثار معروف تاریخ سینما است. احتمالا ویدئوهای الهام گرفتن کریستوفر نولان از برخی سکانس‌های آن را در حال ساختن «تلقین» (Inception) دیده‌اید. ساخته شدن آن فیلم کریستوفر نولان باعث شد که دوباره نام «اکیرا» سر زبان‌ها بیفتد و این بار کسانی که علاقه‌چندانی هم به جهان انمیه‌ها ندارند، به سراغش بروند. در چنین قابی است که می‌توان مشاهده کرد که ارزش این فیلم روز به روز بیشتر می‌شود تا با قدرت برای خود جایگاهی در بین ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان پیدا کند.

برخی از خواننده‌های احتمالی این فهرست ممکن است به درستی اشاره کنند که اثری چون «آلفاویل» باید در جایگاه بالاتری از این و اثر بعدی فهرست قرار بگیرد. از بسیاری از جهات این استدلال، حرف درستی است و می‌توان در دفاع از آن خطابه‌ها سر داد. اما نکته این است که رویکرد این فهرست بیشتر مخاطب محور است و دوست دارد به فیلم‌هایی بها بدهد که بیشتر مخاطب را سرگرم می‌کنند. گرچه فیلم اول فهرست آن قدر اثر بزرگی است که نمی‌شد جای دیگری جز صدر لیست آن را قرار داد.

«آکیرا» علاوه بر این که اثر مهمی در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ است، برخلاف بسیاری از آثار این فهرست می‌تواند مخاطب علاقه‌مند به ژانر اکشن را هم راضی کند. بالاخره سکانس‌های تعقیب و گریز که البته برخی از آن‌ها بسیار عجیب هم هستند، در فیلم کم نیستند.

«پس از جنگ جهانی سوم، شهر توکیو درگیر آشوب‌ها و رقابت بین گروه‌های خلافکاری است. جنگ جهانی بر اثر وجود کودکی به نام آکیرا و سه کودک دیگر رخ داده است. این سه کودک قدرت‌های فراطبیعی دارند اما قدرت‌های آکیرا بسیار بیشتر از دیگران است و البته بسیار هم ویرانگر است. در این میان یک دار و دسته‌ی خلافکار موتور سوار در شهر پرسه می‌زنند. سر دسته‌ی این دسته شخصی به نام کاندا است. در گروه عضو ضعیفی به نام تتسوهو وجود دارد که فقط به خاطر حمایت‌های کاندا هنوز یکی از اعضای گروه است. نکته این که او به کاندا و قدرت‌هایش حسودی می‌کند. روزی یکی از سه کودک قدرتمند موفق به فرار می‌شود. او به طور اتفاقی با تتسوهو تصادف می‌کند. تتسوهو بر اثر این تصادف به قدرت‌هایی فراطبیعی دست می‌یابد و قصد می‌کند که آکیرا را نجات دهد. اما کاندا می‌خواهد جلوی او را بگیرد …»

۳. شبح درون پوسته (Ghost In the Shell)

شبح درون پوسته (Ghost In the Shell)

  • کارگردان: مامورو اوشی
  • بازیگران: آتسوکو تاناکا، آکیدو اوتسوکا و لماسا کایومی
  • محصول: ۱۹۹۵، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
  • زبان فیلم: ژاپنی

باز هم انیمه‌ی ژاپنی معرکه‌ی دیگری در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما. «شبح درون پوسته» اقتباسی از یک مانگا به همین نام است. این اثر چنان موفق بود که بلافاصله تبدیل به فرنچایزی دنباله‌دار شد که آثار مختلفی در مدیوم‌های مختلف پیرامون داستان هسته‌ی مرکزی آن ساخته شده‌اند. به عنوان نمونه پنج فیم سینمایی با محوریت این قصه ساخته شده و چند مجموعه‌ی تلویزیونی سر از قاب کوچک این رسانه درآورده‌اند. علاوه بر این‌ها آمریکایی‌ها هم فیلمی با همین نام و با بازی اسکارلت جوهانسون و کارگردانی روپرت سندرز با الهام از این مجموعه ساختند که البته چندان موفق نبود. در چنین قابی است که باید گفت با یکی از مهم‌ترین انیمه‌های ژاپنی تمام دوران طرف هستیم که لیاقت قرار گرفتن در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان را دارد.

«شبح درون پوسته» از آن انیمه‌هایی است که انیمه‌بازها بیشتر از تماشایش لذت می‌برند تا مخاطبان عادی سینما. این موضوع به شیوه‌ی اجرایش بازمی‌گردد و البته جهان سایبرپانکی که کارگردانش ساخته است. البته اگر حوصله کنید و فیلم را تا به انتها ببینید، متوجه خواهید شد که چه جواهری در برابر شما است. مامورو اوشی، کارگردان فیلم تلاش کرده که از طریق ساختن یک دنیای آینده‌نگرانه به چیزهایی بپردازد که بشر امروز را تهدید می‌کند. شیوه‌ی داستانگویی او به گونه‌ای است که انگار مخاطبش را وارد یک خلسه‌ی دائمی می‌کند تا از پس نمایش اتفاقات و حرف‌های شخصیت‌ها و داستان فیلم از دغدغه‌هایش بگوید.

این گونه آن پیام پشت داستان گل درست از کار در نمی‌آید و من و شمای مخاطب را پس نمی‌زند. جهان داستان، جهانی چند طبقه‌ای است. مردم در شهری متعلق به آینده درگیر نزاعی طبقاتی هستند و همین می‌تواند امنیت همه را به هم بزند. پس فیلم‌ساز اول سراغ این موضوع می‌رود که سرنوشت همه به هم ارتباط دارد و در واقع همه در یک کشتی نشسته‌اند. این چنین تفکری خواب خوش قدرتمندان را که تصور می‌کنند مصون از هر تهدیدی هستند، به هم می‌زند. حال تشکیلاتی در فیلم نمایش داده می‌شود، که وظیفه‌اش حفظ امنیت همین جامعه‌ی خمود است.

«شبح درون پوسته» داستان پیچیده‌ای دارد و آن را به شکلی کاملا پیچیده تعریف می‌کند. قرار نیست همه چیز ساده برگزار شود و این موضوع را از همان ابتدا می‌توان حدس زد. یکی از درون‌مایه‌های فیلم که داستان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و البته آن را پیچیده هم می‌کند، قابلیت‌های رویا است. شخصیت‌ها گاهی با ماهیت رویا و اساسا ماهیت خود دست در گریبان هستند و همین هم باعث پیچیده‌تر شدن داستان شده است. از سوی دیگر کارگردان به بررسی هویت هوش مصنوعی و خطری که بالقوه برای آدمی دارد هم می‌پردازد.

گفته شد که یکی از محتواهای تکرار شونده در آثار مختلف علمی-تخیلی ترس از هوش مصنوعی و ماشین‌ها است. در «شبح درون پوسته» هم چنین ترسی وجود دارد. شهر آینده نگرانه‌ی فیلم به شدت به هوش مصنوعی وابسته است و البته به شدت هم از سوی آن تهدید می‌شود. در چنین قابی در نگاه اول به نظر می‌رسد که فیلم «شبح دورن پوسته» یک اثر سراسر اکشن است. این تصور تا اواسط فیلم هم ممکن است ادامه داشته باشد اما مخاطب آهسته آهسته متوجه می‌شود که با اثری شدیدا اتمسفریک روبه‌رو است. فضاسازی برای سازندگان از هر چیزی اهمیت بیشتری دارد. آن‌ها از طریق ساختن همین فضا است که مخاطب را درگیر قصه‌ی چندلایه و چند پهلوی خود می‌کنند و هشدارهای خود را درباره‌ی آینده‌ی نسل بشر آن لا به لا می‌گنجانند.

اما آن چه که فیلم «شبح درون پوسته» را در این جایگاه قرار می‌دهد، فقط داستان پیچیده یا قصه‌ای در باب هویت آدمی نیست. فیلم‌ساز فقط شهری در آینده نساخته تا هشداری به من و شما دهد. این فیلمی است که می‌توان به تماشایش نشست و از دیدنش لذت برد. قرار نیست در تمام مدت به آن چه که پس هر قاب نهفته توجه کنیم. مهم این است که پیام داستان در پس یک داستان خوب و یک داستانگویی خوب و ضاسازی خوب نهفته باشد تا بتوان اول از تماشای اثر لذت برد؛ در چنین حالتی است که آن مفهوم مورد نظر فیلم‌ساز از پس و پشت قصه خود به خود به مخاطب منتقل می‌شود. در چنین چارچوبی باید اعتراف کرد که جای فیلم «شبح درون پوسته» دقیقا همین جا است؛ جایی نزدیک به صدر فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما.

«در سال ۲۰۲۹ بر اثر پیشرفت‌های سایبرنتیک اجزای بدن انسان می‌تواند به طور کامل با قسمت‌های سابرنتیک جایگزین شود. پیشرفت دیگر این است که آدمی می‌تواند بدون نیاز به کامپویتر و فقط از طریق تراشه‌هایی در مغزش به اینترنت و شبکه‌های مجازی وصل شود. بشر به چنین پیشرفت‌هایی ساختن شبح و قرار دادنش درون یک پوسته می‌گوید. سرگرد موتوکو مسئول بخش ۹ از اداره مبارزه با جرائم سایبری است. آن‌ها متوجه حضور تهدیدهای تروریستی می‌شوند که باید یک به یک هر کدام را خنثی کنند …»

۲. متروپلیس (Metropolis)

متروپلیس

  • کارگردان: فریتس لانگ
  • بازیگران: گوستاو فروهلیش، آلفرد آبل و بریگیته هلم
  • محصول: ۱۹۲۷، آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
  • زبان فیلم: صامت با میان‌نویس آلمانی

«متروپلیس» فریتس لانگ در هر فهرستی از فیلم‌های علمی-تخیلی جایی نزدیک به صدر فهرست قرار می‌گیرد. مهم نیست که این فهرست شامل حال فیلم‌های انگلیسی‌زبان هم بشود یا نه. مهم این است که با شاهکاری برای تمام دوران طرفی هستیم که یکی از بهترین نمونه‌های سینمای اکسپرسیونیستی در تاریخ سینما هم هست. فریتس لانگ از بزرگان مکتب اکسپرسیونیسم در سینمای آلمان پس از جنگ اول جهانی بود و توانست در کنار بزرگان دیگری چون روبرت وینه و فردریش ویلهلم مورنائو کاری کند که این مکتب به یکی از تاثیرگذارترین مکاتب سینمایی تبدیل شود.

یکی از ویژگی‌های جهان اکسپرسیونیستی چیرگی تاریکی بر روشنایی است. یعنی در آثار اکسپرسیونیستی شر عموما بر خیر پیروز است و فقط نوری در انتهای تونل تاریک سوسو می‌زند که باعث ایجاد امیدی هر چند اندک در جامعه‌ی ساخته شدن در داستان می‌شود؛ امیدی که غالبا سرابی بیش نیست. حال این دیدگاه را به شهری در آینده ببرید که ابعاد همه چیزش عظیم است. شهری بی در و پیکر و بسیار بزرگ که شکلی طبقاتی دارد و کسانی را به بردگی گرفته تا در خدمت اربابانی باشند که زندگی راحتی دارند. اما آن چه که در این میان در بین همه از بین رفته، وجود احساسات انسانی است.

فریتس لانگ به خوبی توانسته از ویژگی‌های بصری مکتب اکسپرسیونیست در ساختن این دنیا استفاده کند. قاب‌بندی‌های مبتنی بر چیرگی تاریکی با تکیه بر نمایش سایه و روشن‌ها در کنار استفاده از دکورهای عظیم و عجیب و غریب، تمرکز بر حالات گرافیکی در میزانسن، استفاده از قاب بندی‌های کابوس‌گونه و غیره باعث شده که مخاطب تصور کند در شهری به سر می‌برد که بهشت و جهنم را یک جا درون خود دارد. طبعا بهشت از آن طبقه برخوردار جامعه است و جهنم از آن بردگان.

در چنین قابی ظهور یک منجی می‌تواند بردگان را نجات دهد. از این جا است که مفاهیم مذهبی هم به فیلم راه پیدا می‌کنند. فراموش نکنید که عموما در فیلم‌های علمی-تخیلی مفاهیم مذهبی جایگاهی ثابت دارند. گرچه باز هم به شکلی عمومی اشاره‌ای واضح به آن نمی‌شود اما فیلم‌سازان در بسیاری از مواقع خمودگی جهان‌های پیشرفته آینده را به همین عدم حضور باورهایی معنوی و مذهبی ارتباط می‌دهند. حال این باورها می‌خواهد باورهایی مذهبی باشند و خواه عواطف بشری. اما ظهور یک منجی در فیلم «متروپلیس» آشکارا به دغدغه‌های مذهبی بشر اشاره دارد و نیازی به تفسیر بیشتری هم ندارد.

اما مشکل این جا است که همین منجی که قرار است امید را با خود زنده کند، آن چیزی نیست که دیگران تصور می‌کنند. امید داشتن به این منجی، امید داشتن به موجودی واهی است که باز هم نتیجه‌ای جز پیروزی شر ندارد. در چنین چارچوبی است که فیلم‌ساز بدبین ما، یعنی فریتس لانگ نسل بشر را نسلی تباه شده نمایش می‌دهد که هیچ امیدی به نجاتش نیست. این دیدگاه در بیشتر فیلم‌های لانگ حضور دارد. او اصولا اعتقادی به بهروزی و فردایی بهتر ندارد و حتی زیستن در یک کابوس بی‌انتها را به زیستن در قالب یک انسان معمولی ترجیح می‌دهد؛ گرچه برای او انسان معمولی و بی‌گناه اصلا وجود ندارد.

می‌توان ردپای بسیاری از ایدئولوژی‌های مهم بشری را در فیلم دید. از نمایش جهان سرمایه‌داری گرفته تا سوسیالیسم. ممکن است که مخاطب تصور کند که فیلم‌ساز سمت یکی از این ایدئولوژی‌ها ایستاده و فیلمی در ستایش آن ساخته است. اما باور کنید که اگر چنین بود این شاهکار باشکوه فریتس لانگ تا به این اندازه دوام نمی‌آورد و امروز یکی از بهترین فیلم‌های فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تاریخ سینما نبود. فریتس لانگ مانند هر هنرمند راستین دیگری اول ب انسان و مصائب و دغدغه‌هایش فکر می‌کند و بعد به هر چیز دیگری.

ممکن است مخاطب احتمالی این نوشته تصور کند که جای این فیلم در این فهرست نیست. چرا که در نهایت اثری صامت است. اما بالاخره با فیلمی آلمانی طرف هستیم که هیچ ارتباطی با هیچ کشور انگلیسی ‌زبانی ندارد. از آن جایی که «متروپلیس» هم بهترین فیلم علمی-تخیلی صامت تاریخ سینما است، پس باید آن را در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تمام دوران قرار داد.

«داستان در شهری بسیار بزرگ و در سال ۲۰۲۶ اتفاق می‌افتد. مردمان شهر به دو دسته تقسیم شده‌اند؛ گروهی کارگران نامیده می‌شوند و گروهی اندیشنده. مردمان دسته‌ی دوم زندگی راحتی دارند اما کارگرها مانند زنبورهای کارگر زندگی می‌کنند. محل زندگی آن‌ها زیرِ زمین است. زنی پیدا می‌شود و یواش یواش از حق و حقوق کارگرها می‌گوید و به آن‌ها آموزش می‌دهد که این زندگی حق آن‌ها نیست و باید برای خاتمه دادن به این وضعیت کاری کنند. اما مشکل این جا است که مردم تصور می‌کنند فقط یک منجی می‌تواند آن‌ها را نجات دهد. تا این که …»

۱. استاکر (Stalker)

استاکر (Stalker)

  • کارگردان: آندری تارکوفسکی
  • بازیگران: الکساندر کایدانوفسکی، آناتولی سولونیستین و نیکولای گرینکو
  • محصول: ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
  • زبان فیلم: روسی

چند باری در این مقاله اشاره شد که فیلم «استاکر» آندری تارکوفسکی در هر فهرستی می‌تواند به عنوان بهترین فیلم علمی-تخیلی تاریخ سینما شناخته شود و شاید فقط رقیب قدری چون «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) ساخته‌ی استنلی کوبریک بزرگ بتواند آن را کنار بزند. حال که در فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان خبری از آن ساخته‌ی باشکوه کوبریک نیست، می‌توان با خیال راحت این شاهکار تارکوفسکی را در این جایگاه قرار داد.

این دومین فیلم آندری تارکوفسکی پس از «سولاریس» در این فهرست است. در آن جا تارکوفسکی به شخصیت‌هایی پرداخت که همگی چیزی یا کسی را در زندگی از دست داده و سوگوار بودند. آن‌ها سراسیمه و بدون هیچ امیدی از این سو به آن سو می‌روند و در نهایت خود را نزدیک جایی می‌بینند که امکان وقوع معجزه را فراهم می‌کند؛ معجزه‌ای که می‌تواند تسکین دهنده‌ی دردهای این مردمان باشد. فیلم‌ساز در «سولاریس» هنوز امیدی به بهروزی زندگی دارد و امیدش را چندان از دست نداده است. اما در «استاکر» انگار بدبین‌تر شده و امید چندانی به بهروزی ندارد.

جدال بین ایمان و عدم اعتقاد و چسبیدن به زندگی مادی در همه‌ی فیلم‌های تارکوفسکی موتور محرک داستان‌های او است. در فیلم‌های او همواره کسانی وجود دارند که از نبود ایمان در جامعه رنج می‌برند. این ایمان گاهی می‌تواند کاملا مذهبی باشد و گاهی ایمان به وجود حقیقتی فراتر از درک ما. در چنین قابی است که این بشر مدرن در مواجهه با جامعه‌ی بی ایمان اطرافش دچار فروپاشی روانی می‌شود. حتی در فیلمی چون «آندری روبلف» (Andrei Rublev) که داستانش در روسیه‌ی قرون وسطی می‌گذرد هم می‌توان این جدال بین انسان با ایمان و جامعه‌ی دچار روزمره‌گی را دید.

در چنین چارچوبی است که برای انسان برگزیده‌ی آندری تارکوفسکی هیچ راهی نمی‌ماند جز قدم گذاشتن در مسیری که به جنون منتهی می‌شود. برای تارکوفسکی هم نمایش همین جنون مقدس‌ترین چیزها است و هیچ فرقی با نمایش همان حقیقت مد نظرش ندارد. با سر زدن به صدرنشین فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان مشاهده می‌کنیم که تمام این موارد در فیلم وجود دارد. همه‌ی شخصیت‌های فیلم چیزی را از دست داده‌اند. پروفسور که مدام غر می‌زند و می‌توان او را نماد جامعه‌ی مادی‌گرایی دید که همه هستی بشر را در قوانین فیزیکی می‌بیند و جهان معنوی برای او جایی ندارد.

جناب نویسنده نماد مردمان واداده‌ای است که راه خود را گم کرده و در تمام مدت در یک شک دائمی زندگی می‌کنند. او مردی است که به پوچی رسیده و دیگر هیچ چیز در این دنیا او را راضی نمی‌کند و حتی نمی‌داند که هدفش از نوشتن چیست و اصلا این کار فایده‌ای دارد یا نه. اما شخصیت اصلی داستان یا همان استاکر آدمی است در ظاهر عامی اما هنوز باورمند به وجود حقیقتی که می‌توان آن را ایمان نامید. از نظر او به وقوع پیوستن یک معجزه می‌تواند دوباره آدمی را به وجود حقیقتی یگانه باورمند کند و از زیستن در این دنیای بدون هدف نجات دهد.

حال کنار هم قرار گرفتن این سه نفر و جدال میان اندیشه‌های آن‌ها به جدال بین مومن و بی‌ایمان ختم می‌شود. این جدال تا انتها ادامه دارد و حتی وجود تنها آدم مومن قصه را هم دچار شک و تردید می‌کند. او خبر ندارد که در پایان قصه، معجزه در جایی که انتظارش را ندارد به وقوع می‌پیوندد.

داستان فیلم در یک دنیای پساآخرالزمانی می‌گذرد. گویی جنگی اتفاق افتاده و آدم‌ها را به لبه‌ی پرتگاه رسانده است. تارکوفسکی مانند فیلم «سولاریس» موفق شده با کمترین امکانات این جهان را بسازد و قابل باور از کار درآورد. دوربین او که گویی در جستجوی شاعرانگی در پس هر قاب است، مدام دور شخصیت‌های اصلی طواف می‌کند و مکانی که داستان در آن جریان دارد را به تصویر می‌کشد. از همان ابتدا این تصور به وجود می‌آید که این مکان موضوع اصلی فیلم تارکوفسکی است اما آهسته آهسته متوجه می‌شویم که هیچ چیزی برای او مهم‌تر از شخصیت‌هایش نیست؛ تارکوفسکی همواره و تا آخر عمرش دغدغه‌ای جز انسان و باورهایش نداشت و این موضوع را می‌توان در «استاکر» بهتر از هر جای دیگری دید.

«استاکر» روایت زندگی در شوروی هم هست. اصلا به همین دلیل مسئولان وقت حاکم بر سینمای شوروی با فیلم لج کردند که نتیجه‌اش رفتن تارکوفسکی از شوروی آن زمان بود. گرچه تارکوفسکی هیچ‌گاه موفق نشد که فیلم دیگری به کمال «استاکر» بسازد اما چندتایی جواهر دیگر هم به تاریخ سینما افزود. در چنین قابی است که باید «استاکر» را صدرنشین فهرست ۱۰ فیلم علمی-تخیلی غیرانگلیسی‌زبان برتر تمام دوران نامید.

«در آینده‌ای نزدیک بشر بر اثر اتفاقاتی در یک دنیای پساآخرالزمانی زندگی می‌کند. گفته می‌شود که در این دنیا جایی عجیب و غریب وجود دارد که پس از انفجار به وجود آمده است. ظاهرا در این مکان اتاقی است که هر شخصی که در آن پا بگذارد آرزوهایش برآورده می‌شود. مشکل اول این جا است که این مکان شدیدا توسط ارتش محافظت می‌شود و کسی اجازه‌ی ورود به آن جا را ندارد. مشکل دوم هم این است که فقط کسانی که استاکر نامیده می‌شوند، توانایی پیدا کردن آن اتاق را دارند. حال دو نفر، یکی نویسنده و دیگری یک فیزیکدان استاکری را استخدام می‌کنند تا آن‌ها را به اتاق آرزوها ببرد. اما …»

منبع: Faroutmagazine



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما