۱۰ فیلم کمدی برتر از بازیگران درامهای جدی
خیلیها معتقدند که بازی در فیلمی کمدی و خنداندن مردم سختتر از بازی در دیگر فیلمها و دیگر نقشها است. چه این گزاره را قبول داشته باشیم و چه نه، نمیتوان منکر این موضوع شد که بسیاری از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما از حضور در قالب یک شخصیت کمدی فراری بودند که البته این موضوع به تلقی غلط آنها از سطحی بودن سینمای کمدی هم برمیگشت. از آن سو دیگرانی هم در چنین فیلمهایی طبعآزمایی کردند و در نهایت نتیجهی کارشان چندان قابل دفاع از کار درنیامد. پس نمیتوان این نکته را در نظر گرفت که بازی در نقش یک شخصیت نمایشی در فیلمی کمدی کار هر کسی نیست و به همین دلیل هم برخی بازیگران را به عنوان کمدین میشناسیم و برخی را نه. در چنین چارچوبی هستند کسانی که توانستهاند از پرسونای همیشگی و جدی خود جدا شوند و در فیلمی طنزآمیز حضوری درخشان داشته باشند؛ در این لیست نگاهی به ۱۰ فیلم کمدی انداختهایم که از هنرپیشههایی بهره بردهاند که ما آنها را بیشتر در فیلمهای غیرکمدی دیدهایم.
البته باید قبل از توضیح هر چیزی به این نکته اشاره کرد که برخی از بازیگران غیرکمدی حتی با وجود حضور در فیلمی کمدی، باز هم از نقشی جدی برخوردارند و وظیفهی خنداندن مخاطب چندان بر دوش آنها نیست؛ مثلا رابرت دنیرو با وجود حضور در سه گانهای کمدی با عنوان «ملاقات با فاکرها» (meet the fockers) باز هم در حال اجرای نقشی است که چندان بار کمدی فیلم را بر دوش نمیکشد و موقعیتهای خندهدار در حوالی شخصیت او اتفاق میافتد نه با مرکزیت او. این در حالی است که رابرت دنیرو نشان داده کمدین خوبی هم هست.
به همین دلیل هم این لیست فقط به بازی بازیگرانی غیرکمدی اشاره دارد که در فیلمی کمدی نقشی کاملا خندهدار ایفا کردهاند و پا به پای کمدینهای حرفهای، بازی کردهاند. بازیگران بزرگ تاریخ سینما این توانایی را دارند که در قالب یک نقش و در یک پرسونای ثابت دست و پا نزنند و هر نقشی را طوری اجرا کنند که انگار به خوبی آن را میشناسند؛ در واقع آنها نقش نوشته شده بر کاغذ را طوری از آن خود میکنند که نمیتوان آن را جور دیگری تصور کرد. به همین دلیل هم طیف متنوعی از شخصیتها در کارنامهی هنری این بازیگران وجود دارد؛ از جدی جدی گرفته تا کمدی کمدی.
۱. آنتونی هاپکینز در «مسیری به ولویل» (the road to wellville)
- کارگردان: آلن پارکر
- دیگر بازیگران: متیو برادریک، جان کیوزاک و بریجت فوندا
- محصول: 1994، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 5.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 39٪
ما آنتونی هاپکینز را بیشتر به واسطهی نقشهایی چون قاتل مردهخوار فیلم «سکوت برهها» میشناسیم که فرسنگها با فیلمی کمدی فاصله دارد. آنتونی هاپکینز در قالب دکتر هانیبال لکتر موجود ترسناکی است که پشت مخاطب را میلرزاند و قرار هم نیست که خندهدار به نظر برسد. یا حضور او در فیلم «پدر» (father) در همین سال گذشته که حسابی تاثیرگذار بود و میتوانست اشک مخاطب را دربیاورد، هیچ شباهتی به یک نقش کمدی ندارد.
در چنین چارچوبی است که حضور او در قالب یک فیلم کمدی کمی غافلگیر کننده به نظر میرسد. به ویژه این که با توجه به سال ساخت فیلم «مسری به ولویل» متوجه میشویم که تازه یکی دو سالی هم از موفقیتهای فیلم «سکوت برهها» بیشتر نگذشته و هنوز مخاطب با قاتل سنگدل آن فیلم درگیر است.
پس هاپکینز باید طوری در قالب این نقش قرار بگیرد که مخاطب چندان به یاد آن فیلم نباشد وگرنه تحت هیچ شرایطی نخواهد خندید. برای لحظهای تصور کنید که در حین تماشای فیلم «مسیری به ولویل» مدام به یاد قاتل «سکوت برهها» باشید؛ آیا دیگر به لحظهای از این فیلم خواهید خندید؟ البته این موضوع برای بازیگر بزرگی مانند آنتونی هاپکینز چندان هم سخت نیست؛ او از آن دسته بازیگران است که میتواند در هر نقشی فرو برود و آن چه که بر کاغذ نوشته شده را مناسب خودش کند.
پس در چنین حالتی است که آلن پارکر، کارگردان فیلم خیالش از بازیگران فیلم راحت است و اگر هم در اثر ایرادی وجود دارد، به نقشآفرینی بازیگران آن هیچ ارتباطی ندارد.
«در اوایل قرن بیستم دکتر هاروی کلوگ یک مرکز درمانی در میشیگان افتتاح میکند؛ جایی که او متدهای غیرمعمولش را برای درمان بیمارهایش آزمایش میکند. روشهای درمانی عجیب و غریب او روی دو تن از بیمارانش که از غم از دست دادن فرزندانشان در عذاب هستند جواب میدهد اما …»
۲. جف دنیلز در «خنگ و خنگتر» (Dumb and dumber)
- کارگردان: پیتر فارلی
- دیگر بازیگران: جیم کری، لورن هولی
- محصول: 1994، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 67٪
جف دنیلز از آن بازیگرها است که حضور در فیلمهای کمدی را هم تجربه کرده اما هیچگاه در چنین نقشی در کنار یک بازیگر کاملا کمدی و در قالب شخصیتی کاملا کمدی، با همهی اغراقها و جلوهگریهایش حاضر نشده است. فیلم «خنگ و خنگتر» امروزه یکی از مطرحترین فیلمهای کمدی در دههی ۱۹۹۰ میلادی است و این موضوع علاوه بر بازیگری جیم کری همیشه معرکه در فیلمهای کمدی، به خاطر بازیگری جف دنیلز هم هست.
فیلم «خنگ و خنگتر» از آن کمدیهایی است که بیش از هر چیزی به بازی بازیگرانش وابسته است. این بازیگران هستند که با رفتار خود، با شیوهی ادا کردن کلمهها و چیزهایی از این قبیل امکان خندیدن مخاطب را فراهم میکنند. جیم کری که سالها است نشان داده در اجرای نقش تیپهای احمق و دیوانه که همه چیز را به هرج و مرج میکشند، توانایی بسیار دارد. خیال کارگردان از اجرای درست نقش توسط او راحت است. اما جف دنیلز هم کم نیاورده و ترکیب این دو تبدیل به چیزی شده که نمیتوان بازیگران دیگری را جایگزینشان کرد.
عموما در فیلمهایی این چنین پیرنگ چندان پیچیده نیست. بازیگران از موقعیتی به موقعیت دیگر میروند و هماهنگ نبودن آنها با محیط پیرامون سبب ایجاد خنده میشود. در فیلم «خنگ و خنگتر» همانگونه که از نامش هم پیدا است با دو آدم احمق طرف هستیم که فقط از قلبی پاک برخوردارند؛ وگرنه جز مصیبت برای اطرافیانشان هیچ ارمغانی ندارند. رفتار آنها به بچهها میماند و به دلیل همین سادگی هم به دل مینشینند و اصلا همین سادگی است که دست کثافتکاریها و دغلبازیهای دیگران را رو میکند. حال آنها در دل ماجراهایی قرار میگیرند که جان آنها را به خطر میاندازد.
«هری و لوید دو آدم بزرگسال اما به شدت احمق هستند که به بچهها میمانند. آنها کیف پر از پولی پیدا میکنند و تصمیم میگیرند آن را به دختری زیبا که صاحب آن است برسانند. اما مشکل این جا است که برای رسیدن به او باید یک سفر جادهای طولانی را شروع کنند. پس به جاده میزنند و کل کشور آمریکا را زیر پا میگذارند تا به دخترک برسند اما …»
۳. کتی بیتس در «آبدارچی» (The waterboy)
- کارگردان: فرام کوراچی
- دیگر بازیگران: آدام سندلر، هنری وینکلر
- محصول: 1998، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 33٪
کتی بیتس هم مانند مورد شماره یک همین فهرست یعنی آنتونی هاپکینز، بیشتر با یک نقش ترسناک شناخته میشود تا نقشهای دیگرش؛ بازی در قالب شخصیت زن نیمه دیوانهی فیلم «میزری» (misery) در کنار جیمز کان که تصویرگر دغدغههای یک روشنفکر و نویسنده در مواجهه با مخاطبانش است. او در آن فیلم چنان پشت مخاطب را میلرزاند و با وجود چهرهی بانمکش چنان ترسناک است که نمیتوان او را در قالبی مانند کمدی تصور کرد. حتی اعضای آکادمی هم در برابر این هنرنمایی او سر تعظیم فرو آوردند و جایزهی اسکار را به پایش ریختند.
داستان فیلم داستان به حقیقت پیوستن رویاها است. در این جا رویاهای آمریکایی امکان تحقق دارند و فیلمساز تلاش کرده که در پرتو نمایش امید، اوقات خوشی را برای مخاطب رقم بزند. گرچه این داستان تکراری در دستان فیلمساز تبدیل به فیلمی شده که متفاوت از آثار مشابه است و حتی میتوان آن را کالت هم نامید اما شاید جذابترین بخش ماجرا بازی کتی بیتس در قالب نقش مادر آدام سندلر باشد.
بیتس حتی در سختترین شرایط و کم رمقترین سکانسها هم تلاش میکند که جلوههایی از جذابیت به نقش اضافه کند. حضور آدام سندلر در فیلمی ورزشی به اندازهی کافی خندهدار است اما این کاریزمای بازیگری مانند کتی بیتس است که فیلم را از اثری معمول فراتر میبرد و تماشایش را به تجربهای شیرین تبدیل میکند. اگر دوست دارید بدانید که چرا بسیاری معتقد هستند کتی بیتس هیچگاه در هالیوود به حقش نرسید و توسط سیستم ستارهمحور آن جا نادیده گرفته شد؛ همین دو فیلمی که در این مطلب اشاره شده را حتما ببینید.
«پسری مسئول تامین آب یک تیم فوتبال آمریکایی است و برای آنها کنار زمین بازی آب می برد. او متوجه می شود که استعداد زیادی در بازی دارد اما توسط اعضای تیم نادیده گرفته میشود. در این میان خیلی زود این استعداد توسط تیم رقیب کشف میشود و او برای آن تیم شروع به بازی میکند. تا این که …»
۴. مریل استریپ در «مرگ برازنده اوست» (Death becomes her)
- کارگردان: رابرت زمکیس
- دیگر بازیگران: بروس ویلیس، ایزابلا روسلینی
- محصول: 1992، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 54٪
قطعا برای یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما حضور در قالب کمدی کار چندان سختی نیست. ما مریل استریپ را با نقشهای متفاوتی در طول این سالها به خاطر داریم؛ از عاشق دل خسته گرفته تا زنهای قدرتمند، از زنان خانهدار گرفته تا سیاستمداری پر نفوذ. پس چندان عجیب نیست که او را در قالب یک نقش تمام کمدی هم ببینیم و از بازیش لذت ببریم.
در آن دوران بروس ویلیس را هم بیشتر در قالب سینمای اکشن میشناختیم. او به تازگی و چند سالی بود که در دو فیلم «جان سخت» (die hard) حاضر شده و شهرتی به هم زده بود و این که در فیلمی کمدی بازی کند تا حدودی ریسک به حساب میآمد. در چنین شرایطی است که رابرت زمکیس همه فن حریف سراغ آنها میرود و اثری تماما کمدی میسازد که در آن هزار اتفاق ریز و درشت شکل میگیرد اما به خاطر بهرهمندی از یک فضای قابل باور، مخاطب را با خود همراه میکند.
فیلم «مرگ برازنده اوست» کمدی درجه یکی است که فضای تلخی بر آن حاکم است. رابرت زمکیس فیلم خود را به گونهای ساخته که گویی کارگردان آن راحتترین کار دنیا است. او این کار را با تمرکز بر شخصیتها و تعریف درست قصه انجام داده است. هم شخصیتها به دل مینشینند و هم قصه از روابط علت و معلولی درستی برخوردار است و به همین دلیل هم فیلم «مرگ برازنده اوست» بر دل مخاطب مینشیند.
«هلن که یک نویسنده است به همراه نامزدش ارنست که او هم یک جراح پلاستیک است به افتتاحیهی نمایش دوستش یعنی مادلین میروند. نمایش پس از برگزاری شکست میخورد و کسی آن را دوست ندارد اما ارنست متوجه میشود که هلن را دوست ندارد و از مادلین خوشش آمده است. او از هلن جدا میشود و با مادلین ازدواج میکند. هفت سال از آن روز میگذرد و هنوز هم ارنست و مادلین در کنار هم زندگی میکنند در حالی که هلن هنوز هم سرگرم توطئهچینی علیه آن دو است. هلن به همین دلیل راهی بیمارستان روانی میشود تا درمان شود اما …»
۵. لئوناردو دیکاپریو در «گرگ وال استریت» (The wolf of wall street)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- دیگر بازیگران: جونا هیل، مارگو رابی و متیو مککاناهی
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 79٪
لئوناردو دیکاپریو با داستانی عاشقانه اما تراژیک در جهان شناخته شد. فیلم «تایتانیک» (titanic) نام او را بر سر زبانها انداخت؛ سرنوشت شخصیت او در آن فیلم هر چه که بود، به سینمای کمدی شباهتی نداشت. در آن دوران دیکاپریو متهم بود که صرفا بازیگر خوشچهرهای است و شاید نتواند به جرگهی بازیگران بزرگ سینمای آمریکا راه یابد. اما این موضوع تا زمانی ادامه داشت که مارتین اسکورسیزی بزرگ وارد زندگی دیکاپریو شد.
مارتین اسکورسیزی سالها بعد از همکاریهای درخشان با رابرت دنیرو، بازیگری پیدا کرده بود که میتوانست با او در فیلمهای متعدد همکاری کند. گرچه خرده گیران هنوز هم بر بازی لئوناردو دیکاپریو میتاختند اما کسی به تواناییها و قپرت تشخیص اسکورسیزی نمیتوانست ایرادی بگیرد و او هم لئوناردوی جوان را مدام از فیلمی به فیلم دیگر فرامیخواند.
اسکورسیزی چندتایی نقش کاملا جدی به او داد اما بدون شک بهترین بازی دیکاپریو در فیلمهای مختلف از مارتین اسکورسیزی در همین نقش کمدی فیلم «گرگ وال استریت» شکل گرفته است. او در این جا نقش مردی واقعی را بازی میکند که توانسته بود از نقصهای موجود در سیستم اقتصادی کشور آمریکا استفاده کند و پولی به جیب بزند. داستان فیلم داستان دیوانهواری است و اسکورسیزی هم تصمیم میگیرد که این داستان دیوانهوار را با تمام فراز و فرودهایش بسازد؛ پس هیچ چیز بهتر از یک روایت کمدی تیره و تار و با ضرباهنگ تند، مناسب تعریف کردن این حجم از جنون و هرج و مرج نیست. اسکورسیزی این استراتژی را انتخاب میکند و یکی از بهترین فیلمهای قرن تازهی خودش را میسازد.
در این بین و در کنار لئوناردو دیکاپریو هم بازیگران معرکهای حضور دارند؛ از جونا هیل گرفته تا مارگو رابی اما این بازی دیکاپریو است که به خاطر میماند؛ او به خوبی توانسته جنون موجود در باور به رویای آمریکایی را به تصویر بکشد تا مارتین اسکورسیزی آن را تبدیل به یک کابوس آمریکایی کند.
«مردی به نام جردن بلفورت تصمیم دارد که خیلی زود ثروتمند شود. او موفق میشود که وارد بازار بورس و سهام وال استریت در کشور آمریکا شود. او در روز دوشنبهی سیاه که بازار بورس سقوط میکند، شغل خود را از دست میدهد و پس از دست و پا زدنهای بسیار، شرکت کارگزاری خود را در لنگ آیلند باز میکند. او کم کم با دوستان خود شرکت را توسعه میدهد اما مشکل این جا است که او هر کاری برای راضی کردن مردم جهت خرید سهام میکند و این موضوع نمیتواند تا ابد ادامه داشته باشد …»
۶. داستین هافمن در «توتسی» (Tootsie)
- کارگردان: سیدنی پولاک
- دیگر بازیگران: جسیکا لنگ، بیل مورای، تری گار و سیدنی پولاک
- محصول: 1982، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
داستین هافمن به عنوان یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما شناخته میشود. سخت کوشی او زبانزد خاص و عام است و همه وی را به عنوان آدمی متعهد به کارش میشناسند. داستان معروفی درباره پشت صحنهی فیلم «دوندهی ماراتن» (marathon man) به کارگردانی جان شلزینگر وجود دارد که داستین هافمن سه روز کامل بیدار ماند تا بتواند به خوبی بی خوابیهای شخصیت اصلی آن فیلم را از کار دربیاورد. همین مثال نشان میدهد که او تا چه حد حاضر است خود را وقف درک شخصیت در راه رسیدن به بهترین اجرای ممکن کند.
شخصیت او در فیلم «توتسی» یعنی مایکل دورسی هم مانند خود داستین هافمن برای بهترین اجرای خود فداکاریهای بسیاری میکند. او بازیگری تئاتری و در حال دست و پا زدن در نیویورک است چرا که با همه دعوا میکند و نمیتواند برای خود همراهی پیدا کند. به همین دلیل استعداد و البته تلاشهایش بی نتیجه میماند و دیده نمیشود. در این میان او تصمیمی غریب میگیرد و در نقش یک زن بر صفحهی کوچک تلویزیون ظاهر میشود و خودش را آن چنان در کارش غرق میکند که به سرعت به محبوبیت میرسد.
در این راه او متوجه میشود که میتواند با مردم به خوبی کنار بیاید. تغییر جنسیت ظاهری او و فرو رفتن در نقش یک زن باعث میشود که روحیاتی را در خود کشف کند که تا پیش از این از وجودشان با خبر نبوده است. شخصیت جدید وی افقهای تازهای بر وی میگشاید و همین هم مایکل دورسی را به انسان بهتری تبدیل میکند.
این اثری تماما کمدی است که نقش اصلی آن را بازیگری بازی میکند که ما او را بیشتر با فیلمهای تراژیک به یاد میآوریم. اتفاقا در این جا وجود همین جنبههای کمیک باعث میشود که بازی داستین هافمن بیشتر به چشم بیاید. شخصیتی که او نقشش را بازی میکند قرار است مخفیانه در قالب زنی ظاهر شود، به همین دلیل باید خودش را وقف کارش کند.
فیلم «توتسی» توانست در ۱۰ رشته نامزد دریافت جایزهی اسکار شود. نامزدی برای بهترین فیلم، بهترین بازیگری نقش اول مرد، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری نقش مکمل مرد از جملهی اینها بود اما فقط اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن به جسیکا لنگ رسید.
«مایک دورسی بازیگری در مجموعهی تئاترهای برادوی نیویورک است. او زمانی که میفهمد نقش مورد علاقهاش به بازیگر دیگری رسیده با مدیر برنامههایش دعوا میکند. مدیر برنامه به او میگوید که با این اخلاقش هیچگاه در هیچ پروژهای موفق نخواهد شد و هیچکس حاضر نیست که او را به بازی بگیرد. مایک برای اینکه به او ثابت کند که اشتباه میکند، لباس زنانه میپوشد، آرایش میکند و نامش را به دوروتی مایکلز تغییر میدهد و در یک برنامهی تلویزیونی در نقش مدیر زن یک مدرسه به ایفای نقش میپردازد …»
۷. کریس پاین در «استرچ» (Stretch)
- کارگردان: جو کارناهان
- دیگر بازیگران: پاتریک ویلسون، اد هلمس و جسیکا آلبا
- محصول: 2014، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
خیلیها فیلم «استرچ» را از آثار کمدی دست کم گرفته شده در طول این سالها میدانند که لیاقتی بیش از اینها داشت. خیلیها تصور میکنند که این اثر میتوانست در حد فیلمهای «خماری» (the hangover) دیده شود. اما این اتفاق شکل نگرفت و «استرچ» در میان عامهی مخاطبان مهجور ماند. در هر صورت در این مقاله به چرایی نادیده گرفته شدن فیلم کاری داریم و قرار است از کریس پاین بگوییم که مخاطب او را عمدتا با فیلمهایی چون «توقفناپذیر» (unstoppable) به کارگردانی تونی اسکات یا فیلم «اگر از آسمان سنگ ببارد» (hell or high water) به کارگردانی دیوید مکنزی و در قالب شخصیتهایی جدی و مسالهدار که نقاط تاریکی در گذشتهی آنها وجود دارد، به یاد میآورد.
روایت فیلم، روایت دیوانهواری از زندگی یک رانندهی لیموزین است که بعد از برخورد با یک مشتری جنایتکار به سیم آخر میزند. او که خودش در زندگی مشکلات بسیار دارد، تحمل زورگویی کس دیگری را ندارد و همین هم پای صحنههای مهیج و خندهدار را به فیلم باز میکند. در چنین چارچوبی بازی خوب کریس پاین و البته پاتریک ویلسون در نقش اصلی به کمک فیلم میآید تا در نهایت از فیلم «استرچ» اثری معرکه بسازد که حسابی مخاطب را سرگرم میکند.
جو کارناهان، کارگردان فیلم به خوبی توانسته سیر تحول شخصیت اصلی خود را نمایش دهد و آن را برای ما قابل باور کند. از سوی دیگر داستانهای فرعی و خرده پیرنگها هم به کمک درام میآید و هیچکدام به شکل الکن و نیمه کاره رها نمیشوند. بازیگران فرعی هم به درستی انتخاب شدهاند. فقط موضوعی باعث شده که «استرچ» به فیلمی کامل و یک شاهکار در سینمای کمدی یک دههی گذشته تبدیل نشود؛ بعد از تماشای فیلم همه چیز مهندسی شده به نظر میرسد و از بی قیدی و رهایی که سینمای کمدی به آن نیاز دارد و مثلا باعث شده بود که مجموعهی «خماری» چنین در جهان شناخته شود، در این جا کمتر نشانی است.
«یک رانندهی لیموزین در زندگی شخصی خود با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکند. او روزی به یک مشتری دیوانه برخورد میکند و سعی میکند که بر اعصاب خود مسلط باشد. اما کاشف به عمل میآید که این مشتری تازه سردستهی یک تشکیلات خلافکاری است و …»
۸. ریف فاینز در «هتل بزرگ بوداپست» (The Grand Budapest hotel)
- کارگردان: وس اندرسون
- دیگر بازیگران: تیلدا سوئینتون، بیل موری و اوون ویلسون
- محصول: 2014، آمریکا و آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
سینمای وس اندرسون نوعی کمدی/ فانتزی خوش رنگ و لعاب و پر از بازی با نور و رنگ و زیبایی است که جهانی با منطق کارتونی دارد. در این دنیا هر اتفاقی قابل پیشبینی است و کارگردان هم در قابل باور کردن این دنیا توانایی بسیار دارد. مثلا ممکن است آدمهای این دنیا ناگهان از جهان واقعی اطراف کنده شوند و به دنیای کمیک بوکها قدم بگذارند یا افرادی برای حل معمایی و پیدا کردن یک ثروت با یک رژیم فاشیستی درگیر شوند.
احتمالا نمیتوان تصور کرد که نقش اصلی این دنیای پر از خواب و خیال و البته شوخی و خنده، بازیگری ماننر ریف فاینز باشد که عموما با حالتی عبوس در فیلمهایی خشک و سرد به یاد میآید. میمیک صورت او و همچنین رفتارها و نحوهی ادای کلماتش فرسنگها با آن حالت خشک و ترسناک فیلمی چون «فهرست شیندلر» (schindler’s list) در نقش فرمانده خونخوار اردوگاه یا لرد ولدرمورت مجموعه فیلمهای «هری پاتر» (harry potter) فاصله دارد.
در این جا او نقش مردی را بازی میکند که به اشتباه به جرم قتل متهم شده است. اما یک نقاشی نفیس از دوران رنسانس هم از این مرگ به ارث میبرد. حال در جستجوی ثروت و نقاشی دنیایی خیالی مقابل چشمان مخاطب ترسیم میشود که میتوان آن را با نقاشیهای کودکانه قیاس کرد؛ با این تفاوت که این دنیای کودکانه میتواند بسیار بی رحم هم باشد.
هجو دستاوردهای سینمای گذشته، یکی از روشهای سینماگران پستمدرنی چون وس اندرسون در روایتگری است؛ هجو داستانگویی به شیوه کلاسیک که در آن ابتدا، وسط و انتهای قصه کاملا مشخص است و روایت بر مبنای انگیزههای بیرونی مشخص شخصیتها پیش میرود و عنصر تصادف در آن کمتر دخالت دارد. یا نقد روایت مدرن که کشمکشهای ذهنی و دورنی شخصیتها اهمیت بیشتری از قصه پیدا میکند و گاهی تصادف و اتفاقات خارج از چارچوب اختیار شخصیتها به وفور در آن یافت میشود.
وس اندرسون برای رسیدن به کمال مطلوب خود میتواند از بازیگری مانند ریف فاینز هم که به نوعی نمادی از سینمای داستانگوی گذشته است استفاده کند و جهانی نو برپا کند که گرچه مدام از سینمای گذشته قرض میگیرد، اما کاملا تازه و بدیع و منحصر به فرد است.
«دهه ۱۹۳۰. در کشور خیالی زوبروکا در اروپای شرقی یک حکومت فاشیستی در حال قدرت گرفتن است. با سختکوشی اعضای یک هتل در یک منطقهی کوهستانی، این هتل به اقامتگاهی مشهور در سرتاسر اروپا تبدیل شده و مهمانهای سرشناسی از همه جا به این مکان میآیند. اما روزی یکی از مهمانان سرشناس هتل به قتل میرسد و یک نقاشی مهم را برای سرمهماندار به ارث میگذارد. حال این مهماندار برای رسیدن به نقاشی سفری را در کشوری آغاز میکند که یک رژیم خودکامه آن را اداره میکند …»
۹. مایکل شانون در «شب قبل» (The night before)
- کارگردان: جاناتان لوین
- دیگر بازیگران: ست روگن، جوزف گوردون لویت و جیمز فرانکو
- محصول: 2015، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 69٪
مایکل شانون هم مانند ریف فاینز عموما با چهرهای عبوس و لحنی خشک در ادای کلمات به یاد آورده میشود. حتی در این خشکی و تلخی از ریف فاینز هم به راحتی سبقت میگیرد تا آن جا که شخصا چهرهای عبوستر از او در سینمای چند سال گذشته به یاد نمیآورم. مثلا برای لحظهای قیافهی خشن او در فیلمی چون «شکل آب» (the shape of water) در نقش یک مامور اطلاعاتی را به یاد بیاورید. او چنان در این فیلم گیرمو دلتورو تلخ به نظر میرسد که انگار تمام بار مشکلات هستی را بر دوش میکشد.
نقش قاتلی خونسرد یا رییس یک تشکیلات مافیایی به مایکل شانون بیشتر میآید تا بازی در فیلمی کمدی. و اتفاقا این نقشآفرینیهای او در فیلمهای مختلفش وجود دارد و میتوان لیستی بلند بالا از آنها تهیه کرد. تلخی او در تمام آثاری که به ذهن میآید به اندازهای است که انگار با هیچ میزان از شیرینی نمیتوان تحملش کرد. البته که این شیوهی اجرا در فیلمهای مختلف کاملا درست اجرا شده و از مشخصات نقش بوده و کارگردانهای مختلف هم از همین توانایی او بهره جستهاند. اما همان طور که قبلا گفته شد بازیگران بزرگ در قالب نقشی یکسان درجا نمیزنند و میتوانند در صورت بروز فرصت مناسب آن ظاهر همیشگی را فرو بریزند و طرحی نو دراندازند.
در این جا مایکل شانون در نقش فرعی فیلمی کمدی بازی میکند که بازیگران اصلیاش کمدینهایی مادرزاد هستند. ست روگن، جوزف گوردون لویت، آنتونی مککی و جیمز فرانکو همگی در فیلمهای کمدی مختلف ظاهر شدهاند. اصلا ست روگن را همیشه در فیلمهایی کمدی دیدهایم و از منظر درجا زدن در نقشهای کمدی و عدم حضور در سینمایی از جنس دیگر، درست آن روی سکهی مایکل شانون است.
فیلم «شب قبل» یک فیلم مناسبتی است که برای تماشا در ایام کریسمس ساخته شده. داستان فیلم، داستان سه دوست است که تصمیم دارند هر کریسمس را با هم بگذرانند. یک شب اقامت آنها در نیویورک تبدیل به ماجراجویی کاملی میشود و این سه دوست را با تجربیات مختلفی آشنا میکند. ست روگن در سر و سامان دادن به فیلمهای کمدی مردانه که در آنها چند رفیق با خطرات مختلف روبهرو میشوند و یک ماجراجویی کامل را پشت سر می گذارند، توانایی بسیار دارد. این فیلم هم از آن آثار موفق او است که حسابی حال مخاطب خود را خوب میکند.
«ایتان والدین خود را در یک سانحهی رانندگی از دست داده است. دو دوست او یعنی آیزاک و کریس هر کریسمس را با ایتان میگذرانند تا او احساس تنهایی نکند. این سه دوست تصمیم میگیرند که یکی از این کریسمسها را در شهر نیویورک بگذرانند و به دنبال جامی مقدس بگردند اما …»
۱۰. بنسیو دلتورو «ترس و نفرت در لاس وگاس» (fear and loathing in Las Vegas)
- کارگردان: تری گیلیام
- دیگر بازیگران: جانی دپ، کریستینا ریچی
- محصول: 1998، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 49٪
تری گیلیام را بیشتر به عنوان یکی از اعضای گروه طناز مانتی پایتن در تلویزیون انگلستان میشناسیم. او در آثار سینماییاش عموما به سمت سینمای کمدی سیاه گرایش دارد و البته سعی میکند واقعیت را با رویا و کابوس در هم آمیزد. شاید بهترین کار او در این زمینه فیلم «دوازده میمون» (۱۲ monkeys) باشد که تجربهای دردناک از زندگی ارائه میدهد و زمان و مکان را به هم میریزد. در آن فیلم تشخیص واقعیت از رویا کار چندان سادهای نبود، اما در فیلم «ترس و نفرت در لاس وگاس» میتوان این دو را از هم تمیز داد.
مورد دیگری که تری گیلیام به آن علاقهی بسیار دارد، پرداختن به آدمهای مسالهدار است. روح و روان شخصیتهای او در عذابی دائمی است و همگی از چیزی عمیقا رنج می برند. در چنین قابی او داستان شخصیتی روانپریش را در این فیلم تعریف میکند که مدام تحت تاثیر مواد مخدر است و به همین دلیل هم آن چه که در مقابلش میبیند با جهان واقعی تفاوتی آشکار دارد. تری گیلیام تمام تلاش خود را کرده که به توهمات این مرد تصویری قابل باور ببخشد و برای آنها یک ترجمان تصویری مناسب پیدا کند و البته بازی جانی دپ هم در قالب شخصیت اصلی فیلم به او کمک کرده است.
در این سفر قهرمان درام همراهی دارد که بنسیو دلتورو نقش او را بازی میکند. نقش او هم نقش مردی بی کله است که همه جا پا به پای رفیقش میرود و در همهی ماجراجوییهای او نقشی فعال دارد. اما اگر سری به کارنامهی کاری دلتورو بزنیم متوجه خواهیم شد که با برخلاف جلانی دپ در کمتر فیلمی یک نقش کاملا کمدی را اجرا کرده است.
مثلا او در فیلمی مانند «قاپزنی» (snatch) که فیلمی کمدی است هم حضور داشته اما در آن جا نقشی غیرکمیک دارد. خلاصه این که ما او را بیشتر در قالب یک قاتل حرفهای یا دزدی سنگدل به یاد میآوریم تا مردی که در یک ماشین روباز لم میدهد و خمیازه میکشد و روی شکمش ضرب میگیرد.
«سال ۱۹۷۱. رائول دوک و دکتر گونزو با یک مجله برای پوشش دادن مسابقات موتورسواری در لاس وگاس قرارداد بستهاند. آنها در سفری جادهای در کویر نوادا میرانند. این دو مرد برای گذراندن روزهای خود در لاس وگاس به میزان دیوانهواری مواد مخدر خریدهاند و مدام هم در حال مصرف آن هستند. در راه آنها جوانکی را سوار میکنند، این در حالی است که رائول تحت تاثیر مواد مخدر از وجود خفاشهایی بالای سرش شکایت میکند …»
منبع: taste of cinema