۱۰ فیلم کمدی کلاسیک برتر که عید امسال باید تماشا کنید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۵ دقیقه
فیلم آرسنیک

با آغاز تعطیلات نوروز، بسیاری اوقات فراغت خود را صرف تماشای فیلم‌های سینمایی می‌کنند. از سویی دیگر با گسترش فضای مجازی و دسترسی آسان‌تر به فیلم‌ها و سریال‌های مختلف، انتخاب بهترین گزینه‌ها برای کشف مجدد لذت سینما و تماشای فیلم‌های جذاب‌تر، سخت‌تر هم شده است. این تعدد بالای انتخاب از میان گنجینه‌های تاریخ سینما باعث شده که برخی از علاقه‌مندان برای انتخاب فیلم، به فضایی پناه ببرند که به آن اطمینان دارند. به همین دلیل فهرستی از ۱۰ فیلم کمدی کلاسیک مهم در دیجی‌کالا مگ شکل گرفت تا مخاطبان همیشه همراه، گزینه‌های متنوعی برای انتخاب و تماشا داشته باشند. اما چرا کمدی کلاسیک؟

به دو دلیل عمده: اول اینکه سینمای کلاسیک، دربرگیرنده‌ی دوره‌ای از تاریخ سینما است که در آن قصه از هر چیز دیگر مهم‌تر بود؛ چه برای فیلم‌سازان و تهیه کنندگان و چه برای تماشاگران. دست‌اندکاران سینما و فیلم‌سازان بزرگ تمام توجه و توان خود را معطوف به روایت هر چه بهتر قصه‌ی خود می‌کردند و لذت بردن مخاطب برای آن‌ها اصل اول و آخر بود. این نگاه به سینما سبب شد که هم قصه‌های درخشانی برای تعریف کردن و نمایش نوشته شود و هم کارگردانان برای پیشی گرفتن از یکدیگر در جلب رضایت مخاطب، مدام در حال تلاش و کوشش باشند. به همین دلیل است که وقتی به آن عصر طلایی نگاه می‌کنیم و گذشته را در کنار امروز قرار می‌دهیم، بلافاصله با این واقعیت مواجه می‌شویم که انگار تمام داستان‌های خوب در گذشته تعریف شده و سینمای امروز مدام در حال بازخوانی و بازسازی آن‌ها است، بدون آنکه بهره‌ای از زیبایی شناسی آن زمانه داشته باشد.

اما دلیل دوم به حال و هوای ایام نوروز بازمی‌گردد که ما را مصمم به انتخاب فیلم‌های ژانر کمدی مربوط به آن دوران می‌کند. در سینمای کمدی کلاسیک، بر اساس همان اصل اساسی جذب مخاطب و هم‌چنین عدم وجود قوانین محدودیت سنی برای تماشای فیلم‌‌ها، خبری از اداهای روشنفکری این روزها نیست و فیلم‌ها بیشتر از امروز مناسب تماشا همراه با اعضای خانواده است. اگر نگاهی روشنفکرانه هم وجود دارد، در پس و پشت فیلم‌ها خانه کرده که تماشاگر آگاه را غلغلک می‌دهد تا از آنچه که بر پرده می‌بیند لذت بیشتری ببرد. البته این نوع نگاه تا حدودی معصومانه به قصه و داستان، دلایل دیگری هم دارد که بخشی از آن به جامعه شناسی و روانشناسی جمعی آن زمان بازمی‌گردد که الان و در این مطلب موضوع بحث ما نیست. آنچه که به این نوشته ارتباط دارد از دل همان نکته‌ی اول می‌جوشد؛ اگر جلب رضایت مخاطب در سینمای کلاسیک اصلی اساسی است، در ژانر کمدی خنداندن او و ساختن اوقاتی خوشایند، به مهم‌ترین عامل تبدیل می‌شود.

در اینجا فیلم‌های مختلفی از سینماگران بزرگی انتخاب شده است و زیرژانرهای متنوعی از ژانر مادر کمدی در لیست وجود دارد. از کمدی‌های سیاهی مانند معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا یا بودن یا نبودن گرفته تا کمدی‌های موسوم به دلقکی چون سیرک چارلی چاپلین یا سوپ اردک برادران مارکس. از کمدی اسکروبال تا کمدی رومانتیک. نکته‌ی دیگر اینکه انتخاب جایگاه فیلم‌های این فهرست بر اساس ارزش گذاری سینمایی نیست، بلکه صرفا سال ساخت آن‌ها و تقدم و تأخر زمانی، جایگاه هر یک را مشخص کرده است.

۱. سیرک (The circus)

فیلم سیرک

  • کارگردان: چارلی چاپلین
  • بازیگران: چارلی چاپلین، مرنا کندی
  • محصول: ۱۹۲۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

نمی شود فهرستی با موضوع سینمای کمدی کلاسیک آماده کرد و چارلی چاپلین بخشی از آن نباشد. اما چرا فیلم سیرک؟ دلیل آن کاملا واضح است. فیلم‌های چارلی چاپلین در ایران به قدر کافی شناخته شده است و بارها و بارها هم از تلویزیون در مناسبات مختلف پخش شده. اما این مورد کمتر شامل حال فیلم سیرک در طول این سال‌ها شده است. پس قطعا افراد بیشتری به تماشای آن خواهند شتافت تا فیلمی مانند جویندگان طلا (gold rush).

در صدر این فهرست فیلمی قرار گرفته که در میان آثار چارلی چاپلین کمتر از فیلم‌هایی مانند روشنایی‌های شهر (city lights) یا عصر جدید (modern times) دیده شده است اما باز هم ماجرای دیگری از این ولگرد خوش قلب را تعریف می‌کند که دغدغه‌ای جز نان ندارد و به اندازه‌ی همان آثار هوشمندانه، خنده‌دار و نبوغ آمیز است. باز هم او مانند فیلم روشناهی‌های شهر در موقعیتی قرار می‌گیرد که هیچ آشنایی با آن ندارد و همین باعث می‌شود تا وی خودش را سریع لو بدهد و به دردسری بیوفتد که خودش هم نمی‌داند چگونه بر سرش نازل شده است. قرار گرفتن او به جای مردی ثروتمند باعث می‌شود تا باز هم مناسبات مریض جهان سرمایه‌داری و طبقه‌ی ثروتمند برخاسته از این جهان بیمار را به نقد بکشد. چارلی چاپلین بر خلاف همتایانی مانند برادران مارکس یا باستر کیتون این کار را نه با یک زرنگی و آگاهی رندانه بلکه با سادگی بیش از حدی انجام می‌دهد که در تقابل با پبچیدگی و خشکی جهان اطراف، دست پنهان طرف مقابل را در انتهای اثر رو می‌کند.

فیلم سیرک یکی از جذاب‌ترین و خنده‌دارترین تعقیب و گریزهای تاریخ سینما را در دل خود جای داده است. یک تعقیب و گریز سه نفره میان پلیس، دزد و چارلی چاپلین که به لحاظ اجرایی بسیار پیچیده است اما به طرز باشکوهی با هرج و مرج و بی‌نظمی خاصی مخاطب را گیج می‌کند و در عین حال می‌خنداند.

چاپلین به طرز جذابی از هیچ شوخی می‌سازد. زمانی که شخصیت ولگرد به عنوان دلقک در یک سیرک استخدام می‌شود به راحتی تمام آن دلقک‌های مصنوعی و بزک کرده را پس می‌زند و به ستاره‌ی اول نمایش تبدیل می‌شود. گویی برای همراه کردن مردم با خود و ایجاد همدلی با آن‌ها این ولگرد دوست‌داشتنی هیچ نیازی به نمایش و ادا در آوردن ندارد و همین که فقر خود را بازی کند و خودش باشد، می‌تواند مردم را به خندیدن وا دارد. و چه تلخ است این نمایش خندیدن به سادگی‌های مردی که هیچ چشم داشتی از دنیا ندارند و از مواهب آن بی بهره است.

به همین دلیل فصل سیرک فیلم در عین حال که یک کمدی تمام عیار و ناب است از تلخ‌ترین فیلم های آثار چارلی چاپلین هم به شمار می‌رود. او به وضوح نشان می‌دهد که برای این مردمان خو کرده به زندگی بی‌بنیان امروز، فقر و ساده‌دلی آدم‌ها نه چیزی دردناک یا حداقل دلسوزانه، بلکه مایه‌ی خنده و تفریح است و کسی از بیچارگی دیگری ککش هم نمی‌گزد. در واقع آدم‌های یک جامعه به عنوان تصمیم‌گیرندگان اصلی سرنوشت آن در خواب غفلت به سر می‌برند و بدون آنکه از زندگی فرد مقابلشان خبر داشته باشند، به وی می‌خندند و همین که لحظه‌ای سرگرم شوند برایشان کافی است.

«دزدی کیف مرد ثروتمندی را می‌دزدد و آن کیف به اشتباه به دست چارلی می‌افتد. او با خرج کردن پول‌ها باعث می‌شود که پلیس مشکوک شود و تعقیبش کند. چارلی برای فرار از دست پلیس به سیرکی پناه می‌آورد در آنجا به عنوان دلقک استخدام می‌شود. در آنجا وی با دختری آشنا می‌شود و عاشقش می‌شود …»

۲. سوپ اردک (Duck soup)

فیلم سوپ اردک

  • کارگردان: لئو مک‌کری
  • بازیگران: گروچو مارکس، هارپو مارکس، چیکو مارکس و زپو مارکس
  • محصول: ۱۹۳۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

آثار برادران مارکس را می‌توان اوج سینمای کمدی ناطق در تاریخ سینما دانست. شاید بزرگترین دستاورد آن‌ها هم همین باشد که این کار را در ابتدای شکل گیری سینمای ناطق انجام دادند و ساختمانی بلند و رفیع ساختند که بسیاری خواستند آن را فتح کنند اما فقط ستایشگر آن نمای باشکوه باقی ماندند.

فیلم سوپ اردک بدون شک و با اختلاف خنده‌دارترین فیلم فهرست و یکی از خنده‌دارترین فیلم‌های تاریخ سینما است. برادران مارکس چنان کمدی کلامی را به اوج خلاقیت رساندند که هیچ سینماگر و کمدین دیگری نتوانست حتی به آن سطح نزدیک شود چه رسد به اینکه پا به پای آن‌ها فیلم کمدی بسازد. هرج و مرج، شوخی‌های کلامی، کمدی بزن بکوب، دست انداختن همه کس و همه چیز و در نهایت رساندن خیر به هر کس به جز خودشان از مشخصه‌های ثابت سینما و پرسونای آشنای این سه برادر بود.

گروچو، هارپو و چیکو به عنوان سه شخصیت ثابت در فیلم‌های مختلف حاضر می‌شدند و تیپ ثابتی را ارائه می کردند و زپو گاهی در فیلم‌های آن‌ها حضور داشت اما شخصیت ثابتی برای خودش نداشت و از جایی به بعد همکاری خود با برادرانش را قطع کرد. ترکیب این سه برادر دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه آنچنان آنارشیسم جذابی به سینما اضافه کرد و مرزهای هرج و مرج و جنون را تا آن‌جا فراخ کرد که حتی راه تحلیل خشک  و محافظه‌کارانه را بر آثار ایشان می‌بندد. می‌توان از سینمای این سه برادر لذت برد و از دیوانگی‌هایشان کیف کرد و مشتاقانه به تماشای فیلم بعدی ایشان نشست اما نمی‌توان به راحتی آن‌ها را تحلیل کرد.

دلیل دیگری هم برای لذت بردن از سینمای برادران مارکس وجود دارد و آن هم بازمی‌گردد به نقد تند و تیز و از آن مهم‌تر بلایی که آن‌ها بر سر آداب و رسوم و مناسبات جاری جامعه نازل می‌کنند. همه‌ی ما در زندگی روزمره‌ی خود بارها و بارها از دست این قبیل مناسبات دست و پا گیر و بی‌دلیل جامعه کفری شده‌ایم و تلاش کرده‌ایم تا کاری بر علیه آن انجام دهیم اما به دلیل ترس از تلقی اشتباه یا قضاوت دیگران و یا اطلاق ناهنجاری به اعمال خود، بی‌خیال موضوع شده‌ایم و از کنار آن بی‌رحمی گذشته‌ایم. اما برادران مارکس به جای ما انتقام ما را از همه‌ی عصاقوردت داده‌های عالم می‌گیرند و بدون محافظه‌کاری هر بالایی که تصور کنید سر هر نهادی و هر مراسم و مناسکی می‌آورند و در آخر هم از زیر بار مسئولیت آن قسر در می‌روند. این دقیقا همان چیزی است که این سه برادر را به قهرمانان آدمی در همه‌ی مکان‌ها و همه‌ی زمان‌ها تبدیل می‌کند.

سوپ اردک آنچنان با تاریخ سیاست و خودپسندی سیاست ‌مداران شوخی می‌کند و همه چیز این جهان را به نفع تعدادی افراد خاص نسبت می‌دهد که احتمالا بعد از اتمام فیلم تصور خواهیم کرد دیگر نقدی از این تندتر به جهان سیاست امکان‌پذیر نیست. اگر هنوز برای تماشای فیلم متقاعد نشده‌اید فقط کافی است به این نکته توجه کنید که رییس جمهور کشور خیالی فیلم با بازی گروچو مارکس برای توجیه جنگ در حال شکل‌گیری به پرداخت پول اجاره‌ بهای پیش پیش میدان جنگ اشاره می‌کند! همین‌قدر خنده‌دار، همین‌قدر نبوغ‌آمیز.

کمدی‌ سازان بزرگی تحت تأثیر جذابیت غیرقابل انکار برادران مارکس بوده‌اند؛ البته شاید مشهورترین طرفدار آن‌ها مرد بزرگی مانند وودی آلن باشد.

«روفوس فایرفلای دیکتاتور کشور خیالی فریدونیا به بیوه‌ی میلیاردری به نام خانم تیزدیل نزدیک می‌شود تا بتواند پس از ازدواج با او از اموال زن استفاده کند و به اوضاع خراب اقتصاد کشورش سر و سامان دهد. فایرفلای با توهین به سفیر کشور همسایه باعث آغاز جنگ می‌شود و همین باعث می‌شود تا چیکولینی و براونی به عنوان جاسوس به کشورش اعزام شوند …»

۳. داستان فیلادلفیا (The Philadelphia Story)

فیلم داستان فیلادلفیا

  • کارگردان: جرج کیوکر
  • بازیگران: کاترین هپبورن، کری گرانت و جیمز استیوارت
  • محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

داستان فیلادلفیا یکی از مهم‌ترین کمدی رومانتیک‌های تاریخ سینما است. با سه شخصیت جذاب که هر کدام به تنهایی می‌توانند بار فیلمی را به دوش بکشند. با دیالوگ‌هایی هوشمندانه که با دقت نوشته شده‌اند و شخصیت‌هایی هوش‌ربا که بازیگرانی استثنایی نقش آن‌ها را بازی می‌کنند. همه‌ی این‌ها در دستان فیلم‌ساز بزرگی مانند جرج کیوکر قرار گرفته که به خوبی می‌داند چگونه یک داستان را به بهترین شکل ممکن روایت کند. جرج کیوکر از آن دسته فیلم‌سازان بزرگ دهه‌‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ آمریکا است که در زمان خود غولی به حساب می‌آمد اما به دلیل آنکه توسط خالقان تئوری مولف چندان جدی گرفته نشد، تا سال‌ها زیر سایه‌ی آن بزرگان مولف باقی ماند. تا اینکه آن گرد و غبار آن تئوری فرو ریخت و آهسته آهسته عظمت سینمای وی بر همگان مشخص شد.

جرج کیوکر را کارگردان هنرپیشه‌های زن می‌دانستند. او خالق شخصیت‌های زن باشکوهی در تاریخ سینما است و بسیاری از ستارگان زن کلاسیک تاریخ سینما با او سابقه‌ی همکاری دارند. فقط همین کاترین هپبورن ۹ بار با او کار کرده و کلی جایزه برده است. اما این به آن معنا نیست که او نتوانسته شخصیت‌های مرد درجه یکی خلق کند و بازیگران بزرگ مرد را در قالب این شخصیت‌ها، راهنمایی کند. فیلم داستان فیلادلفیا اثبات همین مدعا است. داستان فیلادلفیا با اینکه داستانی حول محور شخصیت زن اصلی خود دارد، اما به یک اندازه به هر سه ستاره‌ی بزرگ خود امکان بروز توانایی و جلوه‌گری می‌دهد، به گونه‌ای که تشخیص اینکه چه کسی کاراکتر اصلی است، بسیار سخت می‌شود.

فیلم بر اساس نمایش‌نامه‌ای ساخته شده که گفته می‌شود به طور اختصاصی برای کاترین هپبورن نوشته شده است. خالق این نمایش‌نامه فیلیپ بری است و هپبورن به مدت دو سال آن را بر صحنه بازی کرد. کری گرانت در این فیلم در نقش شوهر اول شصیت اصلی را بازی می‌کند. او مانند همیشه به خوبی توانسته از پس نقش مردانی باهوش، با زبانی تند و پر از نیش و کنایه بربیاد و این کار را طوری انجام دهد که مخاطب از کمدی و طنز موجود در فیلم لذت ببرد و در عین حال به شخصیت او علاقه‌مند شود.

از آن سو جیمز استیوارت نقش مردی روشن‌فکر و نخبه را بازی می‌کند که حتی در لحن و گفتار هم تفاوتی اساسی با نقش کری گرانت دارد. حضور این دو شمایل متفاوت در کنار هوش و زیرکی همیشگی کاترین هپبورن در نقش‌آفرینی باعث شده که از ابتدا تا انتها با فیلمی پر از برخورد دیدگاه‌های مختلف روبه‌رو شویم. چنین چیزی علاوه بر ایجاد موقعیت‌های خنده‌دار، امکان بروز استعدادهای نهفته‌ی ستارگان فیلم را مهیا ‌کرده است. قرار گرفتن این سه ستاره آن هم با این میزان از بزرگی و درخشش در تاریخ سینما واقعا کم نظیر است. در واقع گرچه فیلم داستان فیلادلفیا برای جیمز استیوارت یک جایزه‌ی اسکار به همراه داشت اما در کل بهره‌مند از سه بازیگری درخشان در قالب شخصیت‌های اصلی خود است.

«زنی ثروتمند قصد دارد برای بار دوم ازدواج کند. شوهر او مردی کودن اما از طبقه‌ی اجتماعی خود او است. خبرنگاری از راه می‌رسد و دل‌باخته‌ی این زن می‌شود. خبرنگار تلاش می‌کند تا به نحوی عروسی زن را به هم بزند و البته موفق به انجام این کار می‌شود. همین موضوع پای همسر اول زن را هم به قضیه باز می‌کند …»

۴. منشی همه کاره او (His girl Friday)

فیلم منشی همه کاره او

  • کارگردان: هوارد هاکس
  • بازیگران: کری گرانت، روزالیند راسل
  • محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

مدت زمانی بود که ترکیب هوارد هاکس در نقش کارگردان و کری گرانت در نقش بازیگر، حسابی جواب می‌داد و انگار این دو برای یکدیگر ساخته شده بودند. سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ بود هر دو در اوج دوران کاری خود بودند و در همین فاصله دو شاهکار برای تمام دوران‌ها خلق کردند؛ یکی فیلم فقط فرشتان بال دارند (only angels have wings) و دیگری همین فیلم منشی همه کاره او.

هوارد هاکس برای ساختن این فیلم به بازیگری نیاز داشت که بتواند از پس ادا کردن سریع جملات آن هم با لحنی شوخ و شنگ و کمدی برآید و در عین حال به قدر کافی متقاعد کننده و کاریزماتیک هم باشد. تجربه‌ی کار با کری گرانت در فیلم‌های فقط فرشتگان بال دارند و بزرگ کردن بیبی به او این اطمینان را داده بود که کری گرانت هنرپیشه‌ی مناسبی برای حضور در چنین نقش‌هایی است.

علاوه بر آن نقش اصلی مرد فیلم منشی همه کاره او مردی است خودخواه و مغرور که با وجود علاقه به دختر مورد نظرش حاضر به ابراز آن نیست و اینکه ممکن است تا یک روز دیگر وی را از دست بدهد هم مرد را مجبور به رها کردن غرور خود نمی‌کند. در چنین چارچوبی بازیگر باید علاوه بر نمایش اقتدار مرد، بتواند وجه رومانتیک وجود او را هم به درستی بکاود و آن را برای مخاطب قابل باور کند.

کری گرانت فیلم منشی همه کاره او علاوه بر اینکه نقش آدمی مغرور را بازی می‌کند، خوش مشرب هم هست و گاهی حتی در نبودش سایه‌ی نقشش بر تمام وجوه داستان سنگینی می‌کند. باید توجه داشت که این همه فقط دستاورد فیلم‌نامه نویس یا کارگردان نیست، بلکه رهاورد خود بازیگر به جهان فیلم است. پس باید دلیل بخشی از ماندگاری این اثر درخشان هوارد هاکس را به پای حضور بی‌بدیل کری گرانت نوشت. اما از سوی دیگر دم مسیحایی هوارد هاکس و کنترلی که او بر همه‌ی اجزای کارش دارد به کمک فیلم می‌آید. داستانی پیچیده با شخصیت‌های پیچیده، در نظر مخاطب چنان ساده و جذاب جلوه می‌کند که هیچ‌گاه از تماشای آن خسته نمی‌شود و این از استادی مردی مانند هوارد هاکس می‌آید.

شاید هیچ بازیگری نتواند مانند کری گرانت از پس نمایش چنین خصوصیات متضادی به درستی برآید و کاری کند که مخاطب در عین باور به جنبه‌های جدی نقش او، به اعمالش بخندد و با شخصیت همراه شود. منشی همه کاره او از سریع‌ترین کمدی‌های تاریخ سینما است. اگر بپذیریم که ریتم سریع یعنی بمباران کردن مخاطب با اطلاعات مختلف، آن هم به شکل یک‌پارچه و پشت سر هم، این فیلم هوارد هاکس هر اثر دیگری را در سرعت سیلان اطلاعات پشت سر می‌گذارد. گاهی ریتم فیلم آنقدر سریع می‌شود که مخاطب حتی فرصت کافی برای خندیدن ندارد و اگر بخواهد پست سر هم بخندد، اطلاعات دست اول بعد را از دست خواهد داد.

برای رسیدن به چنین ریتم سریعی هوارد هاکس با بازیگرانش قرار گذاشته بود که هر بازیگر وقتی بازیگر طرف مقابلش به دو سه کلمه‌ی پایانی متن دیالوگ‌هایش رسید، توی حرف او بپرد تا شیوه‌ی گفتگوها به جهان واقعی اطراف ما نزدیک‌تر شود. اما از آنجا که حتی تا به امروز ما عادت کرده‌ایم که بازیگران توی حرف هم نپرند و صبر کنند تا طرف مقابل به تمامی حرف‌هایش را بزند و سپس شروع به گفتن دیالوگ خود کنند، این شیوه‌ی گفتگو سریع و گاهی سرگیجه‌آور می‌شود.

از سوی دیگر فیلم منشی همه کاره او، مانند بسیاری از فیلم‌های هوارد هاکس، برخوردار از شخصیت‌ زنی بسیار مقتدر و مستقل است. توجه کنید که این موضوع مربوط به ابتدای دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی است، یعنی زمانی که هنوز خبری از جنبش‌های برابری‌ خواهانه‌ی امروزی نبود. این نکته زمانی برجسته می‌شود که بازی روزالیند راسل در قالب این زن را بر پرده می‌بینیم. او چنان اقتدار این زن را به نمایش گذاشته و چنان جو و محیطی مردانه را از آن خود کرده که نمی‌توان از وی چشم برداشت.

«هیلدی جانسون یک روز قبل از ازدواجش به دفتر روزنامه‌ی محل کار سابق خود مراجعه می‌کند تا با شوهر سابقش والتر که سردبیر روزنامه هم هست، خداحافظی کند. والتر هنوز هم عاشقانه هیلدی را دوست دارد. در همان لحظه خبر داغی درباره‌ی یک زندانی اعدامی که به نظر بی‌گناه است منتشر می‌شود و والتر وانمود می‌کند که کسی را برای پوشش خبر ندارد و از هیلدی تقاضا می‌کند تا برای آخرین بار با روزنامه همکاری کند و …»

۵. بودن یا نبودن (To be or not to be)

فیلم بودن یا نبودن

  • کارگردان: ارنست لوبیچ
  • بازیگران: کارول لومبارد، جک بنی و رابرت استک
  • محصول: ۱۹۴۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

ارنست لوبیچ از اولین فیلم‌سازان آلمانی بود که به هالیوود مهاجرت کرد و آنقدر در کار خودش موفق بود که فیلم‌ساز بزرگی مانند بیلی وایلدر وی را بزرگترین استاد خود می‌دانست. لوبیچ تعدادی فیلم کمدی در آمریکا ساخت که هم جز بهترین‌های این ژانر به حساب می‌آیند و هم جز بهترین‌های تاریخ سینما. آثاری نظیر مغازه‌ی گوشه‌ی خیابان (the shop around the corner) محصول سال ۱۹۴۰ و نینوچکا (ninotchka) محصول سال ۱۹۳۹ از جمله‌ی این آثار هستند و البته خنده‌دارترین آن‌ها یعنی همین بودن یا نبودن ثابت می‌کند که ارنست لوبیچ را می‌توان استاد ساختن فیلم‌های کمدی کلاسیک دانست.

در برخورد با فیلم‌های ارنست لوبیچ اولین چیزی که نظر مخاطب را به خود جلب می‌کند، سادگی بیش از حد آن‌ها است؛ داستان‌هایی سرراست با شخصیت‌ها و تیپ‌هایی آشنا و رویدادهایی که به راحت‌ترین شکل ممکن در کنار هم قرار می‌گیرند و قصه‌ای شیرین می‌سازند از عشق و محبت و دوستی و البته تلخی‌های دنیا که در قالب ایدئولوژی‌های ویرانگر بر سر شخصیت‌ها آوار می‌شوند. البته نگاه تیزبین یک علاقه‌مند به سینما بلافاصله متوجه خواهد شد که این سادگی از پس یک پیچیدگی می‌آید که خبر از استادی فیلم‌ساز می‌دهد و هیچ چیز آن گونه که به نظر می‌رسد ساده نیست. در واقع دستان هنرمند ارنست لوبیچ چنان با ظرافت همه چیز را سر جای خود قرار داده که لحظه‌ای حواس مخاطب از قصه، روابط افراد و آنچه که در پس و پشت آن‌ها جریان دارد، پرت نشود. از این منظر لوبیچ از اساتید سرگرمی در تاریخ سینما هم هست.

از سویی دیگر در فیلم‌های او چیزی وجود دارد که می‌توان آن را نفرت از هر آنچه که زندگی را نابود می‌کند، نامید. در این جا و در فیلم بودن یا نبودن، این عامل ویرانگر، جنگ دوم جهانی، ایدئولوژی نازی‌ها و حمله‌ی ارتش آلمان به لهستان است. ارتش آلمان با اشغال لهستان زندگی یک گروه تئاتری را به هم می‌ریزد و مسیر داستان به گونه‌ی پیش می‌رود تا این افراد از هنر خود استفاده کنند و به مقابله با ارتش اشغالگر بپردازند. و البته که مانند بسیاری از کمدی‌های کلاسیک آمریکایی این حوادث تلخ در چارچوبی استیلیزه و با کمترین میزان نمایش خشونت برگزار می‌شود اما این به آن معنا نیست که فضای فیلم از زمینه‌ی تلخ و سیاه خود فاصله بگیرد و دهشت جنگ را فراموش کند. پس از این منظر با یک فیلم کمدی سیاه روبه‌رو هستیم که با وجود بستر تلخ خود، حسابی تماشاگر خود را می‌خنداند.

نقطه‌ی عزیمت داستان فیلم مانند بسیاری از آثار لوبیچ بر اساس یک سوتفاهم چیده می‌شود. مردی تصور می‌کند همسرش به او خیانت می‌کند و این اتفاق به طور مداوم زمانی شکل می‌گیرد که او در حال اجرای نقش هملت در نمایش نامه‌ی معروف ویلیام شکسپیر است و با آغاز آن مونولوگ معروف با افتتاحیه‌ی «بودن یا نبودن؛ مسأله این است» مردی سالن نمایش را ترک می‌کند و به پشت صحنه می‌رود. در ادامه مفهوم همین چند کلمه به اتحاد یک کشور و موجودیت آن گره می‌خورد و حال تلاش برای سردرآوردن از زندگی همسر، به تلاش برای نجات کشور و بودن آن تبدیل می‌شود.

فیلم بودن یا نبودن با وجود اینکه داستانی تلخ دارد، اما یکی از خنده‌دارترین فیلم‌های این فهرست هم هست. استفاده‌ی درست و به اندازه‌ی لوبیچ از کمدی کلامی در کنار استفاده‌ی عالی و شاهکار از کمدی موقعیت، باعث شده که چنین جذابیتی خلق شود. بماند که با جلو رفتن داستان، کمدی کلامی و کمدی موقعیت رفته رفته به نوعی کمدی بزن بکوب یا اسلپ استیک تبدیل می‌شوند تا سکانس معرکه‌ی اختتامیه شکل بگیرد.

«لهستان. سال ۱۹۳۹. یوزف و همسرش ماریا از ستارگان تئاتر لهستان و بسیار مورد احترام مردم هستند. قرار است با حضور این دو نمایشی ضدنازی بر صحنه‌ی نمایش ورشو، پایتخت لهستان، اجرا شود اما به دلیل ترس حکومت لهستان از آلمان‌ها و سانسور سفت و سخت جاری در آن زمان، به جای آن نمایش، نمایش نامه‌ی هملت در برنامه‌ی گروه گنجانده می‌شود. گروه از این موضوع راضی نیست اما چاره‌ای ندارد و تمکین می‌کند. در حین اجرا خلبانی به اتاق ماریا می‌رود و هنر وی را تحسین می‌کند اما یوزف تصور می‌کند که همسرش به او خیانت می‌کند تا اینکه آلمان‌ها لهستان را اشغال می‌کنند و همه مجبور می‌شوند برای دفاع از کشور با هم، همکاری کنند …»

۶. آرسنیک و تور کهنه (Arsenic and old lace)

فیلم آرسنیک و تور کهنه

  • کارگردان: فرانک کاپرا
  • بازیگران: کری گرانت، پیتر لوره و ریموند میسی
  • محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

شاید مخاطبی که کمی با تاریخ سینما آشنایی دارد، گمان کند که تنها فیلم فرانک کاپرا که به درد ایام نوروز می‌خورد، فیلم چه زندگی شگفت‌انگیزی (it’s wonderful life) با بازی جیمز استیوارت است. همان فیلمی که هر سال نزدیک به کریسمس و در طول آن از تلویزیون آمریکا پخش یا در سینماهای این کشور اکران می‌شود. فیلمی خوش باورانه که آدمی را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌کند و به سهم هر کس در پیشرفت زندگی دیگران می‌پردازد.

در آن جا تنها راه موفقیت و خوشبختی، برخورداری از نیت خیر و قلبی مهربان و دستانی سخاوتمند است و مهم نیست که جهان چقدر تاریک و بی رحم است و چگونه زندگی آدمی را تهدید می‌کند. اما فرانک کاپرا بر خلاف آن نوع سینمای نورانی و پر از امید، شاهکار بی بدیلی مانند آرسنیک و تور کهنه هم دارد که خبر از استادی هنرمندی بزرگ می‌دهد. پس فرانک کاپرا را بیشتر به خاطر فیلم‌های پر از امیدش می‌شناسیم. اما این باعث نمی‌شود تا کمدی سیاهی در نقد مناسبات جامعه‌ی زمانه‌اش نسازد. او یکی از اساتید سینمای کلاسیک آمریکا است و همکاری‌اش با کری گرانت در این فیلم تبدیل به یکی از بهترین آثار او شده است.

یکی از جفاهای تاریخی چسبیدن به تئوری مؤلف در سرزمین ما، عدم توجه به فیلم‌سازان درخشانی است که بلافاصله در دسته‌بندی‌های این‌چنینی قرار نمی‌گیرند و مخاطب پیرو آن تفکرات فقط به آثار فیلم‌سازان مورد علاقه‌ی منتقدان باورمند به این تئوری، دل خوش می‌کند و فیلم‌های این دسته از فیلم‌سازان را اصلا نمی‌بیند. البته که با پیگیری آرای این منتقدان با جهان بی‌بدیل آدم‌هایی مانند هوارد هاکس یا آلفرد هیچکاک می‌توان آشنا شد و از آن لذت برد، اما چنین فردی قطعا خود را از تماشای فیلم‌هایی مانند همین آرسنیک و تور کهنه‌ی فرانک کاپرا هم محروم خواهد کرد؛ فیلمی درخشان که هیچ از بهترین‌های کارنامه‌ی آن بزرگان کم ندارد اما به دلیل عدم حضور در لیست تئوری مؤلفی‌ها، چندان مشهور نیست.

داستان فیلم آمیزه‌ای از ژانر جنایی آن هم از نوع دکتر هانیبال لکتری‌اش و کمدی‌ موقعیت و اسلپ استیک است. حال چنین جهانی را تصور کنید که در یک سرش قاتلانی بی رحم قرار دارند و سر دیگر آن عشاقی که دل در گروی یکدیگر دارند و خبر از خطری که با آن روبه‌رو شده‌اند، ندارند. همه‌ی این‌ها را ذیل ژانر کمدی قرار دهید، کمی انتقاد از مناسبات اجتماعی و جهان مصرف‌گرا و سرمایه‌داری به آن اضافه کنید تا آرسنیک و تور کهنه ساخته شود.

فیلم از بازی بی‌نظیر کری گرانت در قالب نقش اصلی هم بهره می‌برد. کری گرانت این فیلم بیش از تمام حضورهایش در آثار هوارد هاکس، آلفرد هیچکاک یا هر فیلم‌ساز دیگری، به دردسر می‌افتد و در عین حال مایه‌های کمدی فیلم آنقدر زیاد است که رفتار او گاهی به خل‌بازی شبیه می‌شود، البته از نوع روده‌بر کننده‌اش. آرسنیک و تور کهنه بار دیگر توانایی این بازیگر معرکه را در ایفای نقش فیلم‌های کمدی به خوبی نمایش می‌دهد.

فیلم‌نامه‌ی آرسنیک و تور کهنه بر اساس نمایش‌نامه‌ای به قلم جوزف کسلرینگ نوشته شده است؛ اثری در باب چیرگی آهسته جنون بر منطق. نکته‌ی جالب توجه این فیلم لحن کمیک و فضای سرخوشانه‌ی آن در یک بستر جنایی است. این درست که با فیلمی با دو قاتل سریالی سر و کار داریم اما این دلیل نمی‌شود تا استادی چون کاپرا نتواند مهر خود را پای اثرش بگذارد.

نکته‌ی جذاب فیلم هم همین است، کاپرا در زمانه‌ای که هنوز پرداختن به کمدی‌های سیاه چندان در عالم سینما پر رونق نیست، ریسک می‌کند و داستان تلخی را روایت می‌کند که مخاطب حین تماشای آن مدام شلیک خنده سر می‌دهد. طبعا هیچ بازیگری مانند کری گرانت همان‌طور که قبلا گفته شد نمی‌تواند در فضایی چنین متضاد مخاطب را با خود همراه کند و باعث شود فیلم‌ساز به همه‌ی خواسته‌هایش برسد.

حین تماشای فیلم باید خود را به دست جنون و هرج و مرج فزاینده‌ی فیلم سپرد تا از مهارت قصه‌گویی کاپرا و بازی درخشان کری گرانت لذت برد. چرا که لحظه به لحظه بر ضرباهنگ کمدی فیلم اضافه می‌شود و گاهی دیوانگی و جنون محض فیلم به سمت کمدی‌های بزن‌ بکوب حرکت می‌کند.

«دو خواهر پیر سال‌ها است که مردهای مسن را مسموم می‌کنند و به قتل می‌رسانند. آن‌ها جنازه‌ها را در زیر زمین خانه پنهان کرده‌اند. در این میان برادرزاده‌ی آن‌ها که قصد ازدواج دارد از راه می‌رسد و …»

۷. آقای رابرتس (Mister Roberts)

فیلم آقای رابرتس

  • کارگردانان: جان فورد و مروین لیروی
  • بازیگران: هنری فوندا، جیمز کاگنی و جک لمون
  • محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

یکی دیگر از آثار پر ستاره‌ی فهرست.

جان فورد با ساختن فیلم آقای رابرتس نشان می‌دهد که می‌تواند از پس داستان‌های مفرح و کمدی هم به خوبی بربیاید. اگر عادت داریم تا در فیلم‌های او صحنه‌های کمدی را در کنار داستان‌های تراژیک ببینیم، این بار او فیلمی ساخته که به تمامی به این ژانر تعلق دارد و البته که در اواسط کار مروین لیروی جایگزین جان فورد شد اما فیلم آقای رابرتس همچنان سرپا است و همچنان گزندگی بی بدیل خود را حفظ کرده است.

فیلم آقای رابرتس به طرز باشکوهی استادانه ساخته شده است. همه چیز آن سرجای خود است و همه‌ی عوامل به درستی کار خود را انجام داده‌اند. فضای مفرح فیلم و شوخی‌های کلامی آن بارها و بارها مخاطب را به خنده می‌اندازد و بازیگران بزرگ آن برای انجام این کار سنگ تمام می‌گذارند. همه‌ی این‌ها باعث شده تا این فیلم به ظاهر جنگی، به فیلمی کمدی و سرگرم‌ کننده تبدیل شود که حتی سرسخت‌ترین تماشاگران را راضی می‌کند.

یکی از دلایل این درخشش به تصویرپردازی عالی وینتون هاچ، مدیر فیلم‌برداری فیلم باز می‌گردد. او توانسته به خوبی فضای تنگ و محدود کشتی را ترسیم کند و به آن محیط هویتی یگانه ببخشد؛ هویتی که این کشتی را نه به عنوان جایی برای خدمت و گذر، بلکه به جایی برای زندگی تبدیل می‌کند. این فضای تنگ به عنوان یکی از برگ‌های برنده در اختیار فیلم‌ساز قرار می‌گیرد تا هم شوخی‌های خود را به خوبی بسازد و هم از زندگی این مردان در کشمکشی دائمی بگوید.

فیلم‌نامه‌ی آقای رابرتس از کتابی به قلم توماس هگن اقتباس شده است و به شکل درخشانی، بی نقص نوشته شده و دیالوگ‌های پینگ پنگی آن به بازیگرانی مانند جک لمون یا جیمز کاگنی که در دیالوگ‌گویی سریع توانایی بالایی داشتند، فرصت عرض اندام می‌دهد. از آن طرف هنری فوندا نشان می‌دهد که از پس بازی در قالب نقش‌های کمدی هم به خوبی برمی‌آید و حضور او فیلم را شیرین‌تر و البته کاریزمای وی اثر نهایی را جذاب‌تر می‌کند. او همان مرد جذاب و خوش قلب فیلم‌های گذشته است که در کلافی سردرگم و جدالی دائمی با ناخدایی مجنون با بازی جیمز کاگنی گیر کرده است.

به نظر فضای فیلم مردانه می‌رسد و همین شاید باعث شود که فیلم آقای رابرتس بیشتر باب طبع مردان باشد اما این اشتباه را نکنید؛ چرا که فضای مفرح فیلم و درگیری‌های شخصیت‌ها از این فراتر می‌رود و از جایی به بعد به مسائلی انسانی گره می‌خورد. از میانه‌های کار مروین لیروی جانشین جان فورد شد و به نظر می‌رسید همین امر بر کیفیت محصول نهایی تأثیر بگذارد. اما چنین نشد و اکنون که فیلم آقای رابرتس را می‌بینیم با اثری یک دست روبه‌رو هستیم که از استادی هر دو کارگردان سرچشمه می‌گیرد؛ لیروی تمام سعی خود را کرده تا دنباله‌ی کار فورد را به خوبی از کار دربیاورد. در واقع هم جان فورد و هم مروین لیروی استاد خلق روابط مردانه بودند و هر دو به خوبی از پس ساختن چنین داستان‌هایی بر می‌آمدند.

فیلم‌برداری خارق‌العاده‌ی اثر و هم‌چنین رنگ‌های تکنی کالر دل‌چسب آن فضای کشتی را برای مخاطب جذاب کرده و دلبری‌های بازیگران هم داستان را بیش از پیش زیبا به تصویر کشیده است. آقای رابرتس یکی از بهترین فیلم‌های جان فورد است اما به شکل عجیبی در کارنامه‌ی سینمایی او مهجور باقی مانده است. این نکته زمانی عجیب می‌شود که به لیست بازیگران بسیار سرشناس آن نگاهی می‌اندازیم؛ مگر چند فیلم سینمایی از حضور دو غول بازیگری آمریکا یعنی هنری فوندا و جیمز کاگنی و یکی از دوست ‌داشتنی‌ترین کمدین‌های آن سینما یعنی جک لمون به طور هم زمان بهره برده‌اند؟

«در یک کشتی باربری در دل اقیانوس آرام و در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم، یک افسر نیروی دریایی آمریکا به نام آقای رابرتس سعی می‌کند تا بین ناخدای دیوانه‌ی کشتی و افراد حاضر در آن، نقش یک میانجی را بازی کند و کاری کند که همه چیز به درستی پیش برود. اما …»

۸. قاتلین پیرزن (The Ladykillers)

فیلم قاتلین پیرزن

  • کارگردان: الکساندر مک‌کندریک
  • بازیگران: الک گینس، پیتر سلرز و کتی جانسون
  • محصول: ۱۹۵۵، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

کمدی سیاه شاهکار الکساندر مک‌کندریک از آن دسته فیلم‌های کالت درخشان است که در سرتاسر دنیا طرفداران بی شماری دارد. داستان مردانی بی‌رحم که در مقابل سادگی و هم‌چنین نیت خیر و البته سماجت یک پیرزن کم می‌آورند. آن‌ها یک سرقت بی نقص را طراحی کرده‌اند اما خوش قلبی پیرزن هر دفعه که قرار است همه چیز تمام شود و دار و دسته‌ی سارقان به موفقیت برسند، کار دستشان می‌دهد و دوباره روز از نو، روزی از نو.

نگاه الکساندر مک‌کندریک به این داستان در تقابل محض میان سیاهی و روشنایی پیش می‌رود و گرچه فضایی استیلیزه دارد اما سعی می‌کند محیط واقعی لندن آن زمان را فراموش نکند. الساندر مک‌کندریک فضایی فانتزی طراحی کرده که آشکارا مخاطب را به یاد فضاهایی تئاتری می‌اندازد اما او به خوبی موفق شده تا از این فضاهای بسته برای نمایش وضعیت بغرنج گروه سارقان و مخمصه‌ای که در آن گرفتار شده‌اند، بهره بگیرد.

تعدادی از بهترین بازیگران تاریخ سینما در فیلم قاتلین پیرزن به فعالیت پرداخته‌اند. سر الک گینس از نامزدهای اصلی انتخاب به عنوان بزرگترین بازیگر تاریخ سینمای انگلستان است. او در این فیلم در نقش رهبر گروه، اجرایی بی نقص دارد. از سویی چون با فیلمی کمدی روبه‌رو هستیم جلوه‌هایی از جنون و خل بازی در بازی او دیده می‌شود و از سوی دیگر چون نقش رهبری سارقان را برعهده دارد، این جنون به شکلی ترسناک بروز پیدا می‌کند و پشت مخاطب را می‌لرزاند. استادی بازی او هم در همین جا است؛ اجرای توأمان جنبه‌های مختلف از یک شخصیت و رنگ‌آمیزی آن‌‌ها به شکلی درخشان و همخوان با جهان فانتزی اثر.

از سویی دیگر بازیگر بزرگی مانند پیتر سلرز هم در فیلم حاضر است اما چهره‌ی درخشان فیلم بدون شک، کتی جانسون در نقش پیرزن خوش قلب داستان است. او آن چنان سادگی این نقش را با رندی خاصی بازی کرده که مخاطب توأمان هم از او حساب می‌برد و هم دلش به حال وی می‌سوزد. از سویی چنان با اعتماد به نفس است که خیال تماشاگر از سرنوشت او راحت است و از سویی دیگر گاهی مخاطب را به خاطر سادگی بیش از حدش تا آستانه‌ی عصبانی شدن پیش می‌برد. اجرای همزمان این همه احساسات متضاد توسط بازیگران فیلم در یک پلان واحد در سرتاسر فیلم، فیلم قاتلین پیرزن را به چنین اثری به یاد ماندنی تبدیل کرده است.

همه‌ی انچه که گفه شد، دقیقا همان چیزهایی است که نسخه‌ی بازسازی شده‌ی فیلم در سال ۲۰۰۴ توسط برادران کوئن کم دارد. اجرای تام هنکس فرسنگ‌‌ها با اجرای الک گینس تفاوت دارد؛ هنکس نه چندان مانند آن هنرپیشه‌ی اسطوره‌ای انگلیسی توانسته خل بازی‌های نقش را از کار دربیاورد و نه چندان مهیب جلوه می‌کند. پیرزن داستان هم هیچ شباهتی به کتی جانسون این فیلم ندارد. پیرزن قصه‌ی کوئن‌ها هیچ‌گاه به شخصیتی مهم برای مخاطب تبدیل نمی‌شود تا از دستش حرص بخورد یا نگران سرنوشتش شود.

اما شاید مهم‌ترین تفاوت فیلم به سر و شکل کمدی فیلم و اساسا ذات طنز داستان بازگردد. فیلم قاتلین پیرزن نسخه‌ی الکساندر مک‌کندریک آشکارا یک کمدی انگلیسی است. گزندگی این نوع کمدی‌ها گاهی بیشتر از آثار آمریکایی است اما جلوه‌هایی از معصومیت را هم می‌توان در آن یافت. برادران کوئن در انتقال داستان به آمریکا و بومی کردن آن به قصه‌ای مربوط به آن کشور موفق عمل نکرده‌اند و البته این موضوع بیش از آنکه به توانایی‌های آن‌ها مربوط باشد، به دی ان ای داستان قاتلین پیرزن بازمی‌گردد که انگار فقط در جغرافیای انگلستان و با لحنی انگلیسی قابل اجرا است.

«دسته‌ای از دزدان جنایتکار طبقه‌ی دوم خانه‌ای را از پیرزنی اجاره می‌کنند. آن‌ها خود را به عنوان چند موزیسین معرفی می‌کنند اما قصد دارند در همان نزدیکی سرقت خطرناکی را انجام دهند. در این میان یک مشکل اساسی هم وجود دارد؛ پیرزن صاحب خانه که در طبقه‌ی اول زندگی می‌کند، بیش از آنچه که تصور می‌شود در کار آن‌ها دخالت می‌کند …»

۹. معامله بزرگ در خیابان مدونا (Big deal Madonna street)

فیلم معامله بزرگ

  • کارگردان: ماریو مونیچلی
  • بازیگران: مارچلو ماستوریانی، ویتوریو گاسمن، رناتو سالواتوری و کلودیا کاردیناله
  • محصول: ۱۹۵۸، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

ماریو مونیچلی فیلم‌سازی اومانیست با تفکراتی چپ بود. از آن اساتید یگانه‌ی سینمای ایتالیا که متاسفانه در سرزمین ما مهجور مانده است. تماشای نگاه انسانی او به طبقه‌ی ضعیف جامعه و همدری که با آن مردمان دارد، خبر از وجود کارگردانی چیره دست می‌دهد که خوب می‌داند چگونه هم داستان‌هایش را به شکلی جذاب تعریف کند و هم مفاهیم مد نظرش را لابه لای آثارش قرار دهد. مونیچلی از آن فیلم‌سازان بزرگی است که سینمایش زیر سایه‌ی سنگین نئورئالیست‌های ایتالیا گم شد اما با مرور زمان از زیر سایه‌ی سنگین گرد و خاک تاریخ سر بلند کرد و به جایگاهی که استحقاقش را داشت، دست یافت.

از سویی دیگر فیلم معامله‌‌ی بزرگ در خیابان مدونا یکی از بهترین آثار این فیلم‌ساز هم هست. اگر او در فیلم جنگ بزرگ (the great war) لحن کمدی را در بستر جنگ اول جهانی آزمایش می‌کند و سربلند بیرون می‌آید و سرنوشت دو شخصیت اصلی خود را به یک تراژدی غمناک پیوند می‌زند، در این فیلم بستر جنگ را به شهری مدرن می‌آورد تا یک نبرد طبقاتی را به تصویر بکشد و همان سرنوشت تراژیک را در جایی غیر از میدان نبرد بر سر قهرمانانش آوار کند.

داستان فیلم معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا پیوندی آشکار با سینمای جنایی هم دارد. عده‌ای آدم دست و پا چلفتی تصمیم دارند که به خانه‌ای دستبرد بزنند. اما موقعیت‌های عجیبی که با آن مواجه می‌شوند و سدهای مضحکی که باید از میان بردارند و عقب ماندگی خود اعضای گروه، سبب می‌شود که مخاطب با یک کمدی موقعیت روده‌بر کننده روبه‌رو شود. از سمتی این آدمیان آنقدر بی‌پول و فلک زده هستند که هیچ راهی جز سرقت برای زنده ماندن و دوام آوردن در برابر خود نمی‌بینند و از طرف دیگر توانایی انجام چند کار ساده را هم ندارند. و اتفاقا پارودی ژانر جایی از همین جا آغاز می‌شود؛ چرا که فیلم معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا را می‌توان یک پارودی تمام و عیار بر ژانر جنایی و زیرژانر سرقت دانست.

بازیگران فیلم مجموعه‌ای از بزرگان سینمای ایتالیا هستند. گل سر سبد آن‌ها هم مارچلو ماستوریانی است که تقریبا نیمی از زمان فیلم را با دستی شکسته که به شکل مضحکی گچ گرفته شده، بازی می‌کند. اما ویتوریو گاسمن و رناتو سالواتوری هم در اوج هستند و چنان نقش‌های خود را اجرا کرده‌اند که تماشاگر با شخصیت آن‌ها همراه می‌شود.

با توجه به همه‌ی آنچه که گفته شد، فیلم معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا اثر بامزه‌ای است که حسابی مخاطب را سر کیف می‌آورد و چند سکانس معرکه و حسابی خنده‌دار هم دارد؛ مثلا جایی که تمام اعضای گروه دور هم جمع شده‌اند تا فیلمی که از گاو صندوق مورد نظر به دست آمده را تماشا کنند و رمز آن را دریابند اما تمام مدت چیزی سد راه دوربین می‌شود، یا آن سکانس معرکه‌ی سرقت که برای خودش جواهری در تاریخ سینما است.

فیلم معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا با نام آدم‌های ناشناس هم شناخته می‌شود. این فیلم آنقدر در آن زمان موفق بود که نوری تازه تازه به سینمای ایتالیا تاباند و جهانی خلق کرد که حتی بزرگان نئورئالیسم مانند ویتوریو دسیکا را واداشت تا با الگوبرداری از آن به فیلم‌سازی مشغول شوند. از سویی دیگر این شاهکار سینمای ایتالیا، اثر مورد علاقه‌ی فیلم‌ساز بزرگی مانند مارتین اسکورسیزی هم هست.

«گروهی آدم بخت برگشته در محله‌های فقیرنشین شهر رم مشغول به زندگی هستند. آن‌ها آهی در بساط ندارند و با دزدی‌های کوچک روزگار می‌گذرانند. در این میان یکی از آن‌ها به زندان می‌افتد و متوجه می‌شود که گاوصندوقی پر از پول در خانه‌ای وجود دارد. در ادامه مشخص می شود که در یک زمان به خصوص آن خانه خالی است. پس اعضای گروه تصمیم می‌گیرند که به آن خانه دستبرد بزنند. اما مشکلی وجود دارد؛ هیچ کدام از آن‌ها دزدهای حرفه‌ای نیستند و هیچ شناختی از این کار ندارند …»

۱۰. بعضی‌ها داغش رو دوست دارند (Some like it hot)

فیلم بعضی‌ها

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • بازیگران: مرلین مونرو، تونی کرتیس و جک لمون
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

یک لحظه پیش خود تصور کنید که آیا می‌توان داستانی را با کشتار معروف سن ولنتاین شروع کرد و سپس آن را به سمت کمدی دیوانه‌واری کشید که مدام مخاطب را به خنده می‌اندازد؟ آیا می‌توان داستان دو مرد شاهد آن اتفاق تاریک را به سویی کشاند که تماشاگر همراه با آن‌ها بخندد یا در احساس عشق ایشان شریک شود؟ اگر چنین تصوری غیرممکن است، باید خدمت شما عرض کنم که اساسا بیلی وایلدر استاد ساختن موقعیت‌ها و فیلم‌های غیرممکن است. او در اینجا با دستاویز قرار دادن این موضوع کمدی سیاهی ساخته که در آن دو مرد فراری از دست جنایتکاران هم عاشق می‌شوند و هم معنای زیبایی‌های زندگی را درک می‌کنند و البته که کمی هم دچار بحران هویت می‌شوند و گاهی دیگر نمی‌دانند که کیستند!

چقدر همه چیز این فیلم سر جای خود قرار دارد و بازیگران به درستی انتخاب شده‌اند؛ مرلین مونرو مانند جواهری آن وسط می‌درخشد، جک لمون مدام ما را به خنده می‌اندازد و تونی کرتیس در نقش مردی عاشق پیشه بینظیر است. کارگردانی بیلی وایلدر در اوج است و فیلم‌نامه‌ی نوشته شده توسط او و آی ای ال دایموند یکی از بهترین فیلم‌نامه‌های تاریخ سینما است. اینکه فیلم درباره‌ی چیست و آدم‌های قصه از چه می‌گویند و فیلم‌ساز چه پیامی در چنته دارد فرع بر این موضوعات است. فیلم بعضی‌ها داغش رو دوست دارند ساخته شده تا من و شمای مخاطب مفتون و شیدای استادی کارگردانی مانند بیلی وایلدر در نحوه‌ی داستان‌گویی شویم و لذت ببریم.

علاوه بر این‌ها بیلی وایلدر دقیقا می‌داند در کجا، داستان خود را خیال‌انگیز کند و در کجا واقعیت را مانند آوار بر سر شخصیت‌ها خراب کند. جدال میان همین دو سوی قصه است که ما را هم متقاعد می‌کند که ای کاش همه چیز مانند رویا بود و این دو مرد مجبور نبودند از قالب نقش‌های خود خارج شوند و دوباره به واقعیت بازگردند. در پرتو این رفت و آمد میان جهان فانتزی رویا و تلخی واقعیت است که آن جمله‌ی کلیدی در پایان فیلم توسط مرد میلیونر معنا می‌یابد و تبدیل به یکی از بهترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما می‌شود: هیچ کس کامل نیست.

مرلین مونرو ستاره‌ای نورانی برای فیلم است که نماد کاملی از همان رویای تبدیل شده به واقعیت است. هر گاه فیلم از او می‌گوید جهان رویایی و غبطه‌برانگیز فیلم در اوج قرار دارد و هرگاه که او از جلوی دوربین فیلم‌ساز کنار می‌رود این جهان زیبای رویایی جای خود را به سیاهی می‌دهد که در آن چند گانگستر در جستجوی مردان قصه هستند تا ایشان را بکشند. پس نمی‌توان فراموش کرد که ما با فیلمی از ژانر کمدی سیاه روبه‌رو هستیم که در آن رویابافی مانند یک مسکن موقت است و خطر مرگ بر فراز سر آدم‌های اصلی قصه در حال پرواز است.

در فیلم‌های بیلی وایلدر، بیشتر شخصیت‌ها سفید نیستند. در اینجا هم شخصیت‌های داستان هیچکدام خوب و پاک نیستند. انگار همه یک چیزیشان می‌شود و بیلی وایلدر از طریق نمایش رفتار آن‌ها اخلاقیات انسانی را به چالش می‌کشد. همه در حال دروغ گفتن به هم هستند و این دروغ گویی تا جایی ادامه دارد که در یکی از خنده‌دارترین سکانس‌های تاریخ سینما جک لمون حتی باور می‌کند که دیگر مرد نیست و یک زن است. در پرتو چنین داستان معرکه‌ای است که باید بپذیریم بیلی وایلدر یکی از بهترین کمدی‌سازان تاریخ سینما است.

«جو و جری نوازندگانی هستند که در جستجوی کاری به سر می‌برند. ایشان به طور اتفاقی تبدیل به شاهد جنایت شب سن ولنتاین توسط گانگسترها در شهر شیکاگو می‌شوند. آن‌ها می‌گریزند و از ترس اینکه گانگسترها ایشان را شناسایی نکنند، خود را به شکل دو زن در می‌آورند و به گروه موسیقی زنانه‌ای می‌پیوندند که از طریق قطار به فلوریدا می‌رود. در آنجا جو به شوگر، خواننده‌ی گروه دل می‌بازد و مردی ثروتمند عاشق جری می‌شود؛ چرا که تصور می‌کند او یک زن است…»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما