۱۰ فیلم برتر سیدنی پوآتیه؛ نخستین بازیگر مرد سیاهپوست برندهی اسکار (پرترهی یک بازیگر)
شاید مخاطب جوانتر سینما، با فکر کردن به بازیگران رنگین پوست آمریکایی یا همان آفریقایی- آمریکاییها، بلافاصله نامهایی مانند دنزل واشنگتن یا مورگان فریمن را در ذهن تصور کند؛ شاید تصور کند که این بزرگان عالم هنر بازیگری، راه را برای آیندگان باز کردند تا آثار سینمایی به جایی برسند که نقش اول یک فیلم به بازیگری رنگین پوست برسد.
چنین تصوری با بررسی تاریخ سینما و دیدن جایگاه ویژهی سیدنی پوآتیه، بلافاصله به هم خواهد ریخت؛ چرا که وی در زمانهای با این کلیشههای نژادپرستانه درافتاد و راه را برای آیندگان باز کرد، که هنوز اصلاحات نژادی جان اف کندی از راه نرسیده بود و خبری از رهبری فردی مانند مارتین لوتر کینگ در جنبش عدالت خواهانهی سیاه پوستان نبود. در این لیست ۱۰ فیلم بزرگ این مهمترین بازیگر سیاه پوست تاریخ سینما معرفی شده است.
سیدنی پوآتیه بدون شک فرزند زمانهی خود بود. آمریکا میرفت تا پوست بیاندازد و چهرهای تازه به خود بگیرد. نسل جدیدی پس از جنگ جهانی دوم سر بر آورده بود که ارزشهای پدرانش را به ریشخند میگرفت. از سویی دیگر زنی سیاه پوست به نام رزا پارکز در ۱ دسامبر ۱۹۵۵ در ایالت آلاباما حاضر نشد تا صندلی خود در یک اتوبوس را به مردی سفید پوست بدهد و به همین خاطر به دادگاه رفت و محاکمه شد. این اتفاق که سرآغازی بر جنبشهای عدالت خواهانهی سیاه پوستان بود، بلافاصله به اعتراضاتی در سرتاسر آمریکا تبدیل شد و برخی اصلاحات را در پی داشت. در چنین دورانی بود که سیدنی پوآتیه به عنوان ستارهای در عالم هنر هفتم شناخته شد.
تا قبل از حضور وی بر پردهی سینما، اکثر بازیگران سیاه پوست حتی برای نقشهای اصلی هم انتخاب نمیشدند. سیستم هالیوود عادت کرده بود که بازیگران سیاه پوست را ناشناخته نگه دارد و فقط در قالب نقشهای کلیشهای از ایشان استفاده کند؛ نقشهایی از قبیل مستخدم یا خدمتکار خانه. آنها هیچگاه راهی به پیش زمینهی قاب فیلمسازان نداشتند و باید در آن پس زمینههای تار باقی میماندند. از سوی دیگر مراسمها هم توجهی به بازی ایشان نداشتند و هیچگاه اسکاری برای بازیهای آنها در نظر نمیگرفتند. حتی وقتی خانم هتی مکدنیل در اتفاقی نادر، موفق به کسب جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن در سال ۱۹۳۹، برای بازی در فیلم برباد رفته (gone with the wind) شد، باید پشت میزی جداگانه در محلی جدا از بازیگران سفید پوست مینشست و تحقیری چنین بزرگ را تحمل میکرد.
حال مردی آمده بود که همهی اینها را به هم میزد. درست به موقع، با آن کاریزمای ذاتی و آن هنر بازیگری. او میرفت تا در دل همه جا باز کند. اما این شرایط جدید، محل پرورش اتهامها و درگیریها و بهتانها بسیار هم بود. برخی حضور او در این زمانه را همراهی هالیوود با جو و شرایط زمانه میدانستند و معتقد بودند اگر جنبشهای برابری خواهانه وجود نداشتند، خبری هم از ستاره شدن سیدنی پوآتیه نبود. او باید همهی اینها را تحمل میکرد و تهمتها را به جان میخرید تا راهی را باز کند که در آن بازیگران و هنرمندان سیاه پوست و آفریقاییتبار، زندگی راحتتری داشته باشند و با چنین اتهاماتی روبهرو نشوند.
اما اگر اهمیت سیدنی پوآتیه را فقط در چنین جایگاهی ارزیابی کنیم، در حق جایگاه تاریخی او در سینما اجحاف کردهایم. او بازیگر بزرگی هم بود و میتوانست در قالب نقشهای متفاوتی ظاهر شود. درخشش او در کنار بازیگران بزرگ تاریخ سینما ثابت میکند که اسکاری که وی به چنگ آورد (سیدنی پوآتیه نخستین بازیگر مردی بود که اسکار میگرفت) یا قرار گرفتنش در قالب قهرمانان سمپاتیک، به تواناییهای او بازمیگشته، نه موجشواری هالیوود. تماشای فیلمهای این لیست و توجه به هنرنمایی سیدنی پوآتیه در آنها، در روزگاری که سالها از آن زمانه گذشته، هیچ شک و شبههای در خصوص تواناییهای وی باقی نمیگذارد.
۱۰. تکهای آبی (a Patch of Blue)
- کارگردان: گای گرین
- دیگر بازیگران: الیزابت هارتمن، شلی وینترز
- محصول: ۱۹۶۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
گای گرین، کارگردان فیلم تکهای آبی، یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما با محوریت زندگی یک فرد نابینا را ساخته است. او در این فیلم تمرکز خود را بر احساسات درونی شخصیت اصلی، و تلاش وی برای کنارآمدن با محیط اطراف و پیدا کردن راهی برای یک زندگی بهتر گذاشته است.
بسیاری از فیلمهای تاریخ سینما با محوریت زندگی افراد معلول، به مشکلات دیگران در فهم زندگی آنها و تلاش ایشان برای تطبیق خود با زندگی آنها میپردازند اما در این فیلم داستان به این گونه نیست و کارگردان موقعیت همهی افراد را در نحوهی رابطه با این شخص میچیند.
نقش دختر نابینا را الیزابت هارتمن بازی میکند که کار خود را به خوبی انجام داده است. ریزهکاریهای چنین نقشی توسط وی به درستی انجام شده تا مخاطب ناتوانی نقش در دیدن اطراف را باور کند. از سویی دیگر او رابطهای با مردی جوان به نام گوردون دارد. گوردون مردی ساده و صمیمی است که به آن دختر دل میبازد. رفتار عادی این مرد با دختر و عدم دلسوزی و ترحم بی مورد وی، سبب می شود تا دل دختر هم برای آن مرد بلرزد. حال همه چیز زندگی این دختر عوض شده است و دنیا چیزی تازه برای زندگی آنها رو کرده.
اما شاید بهترین بازی فیلم از آن شلی وینترز در نقش مادر دختر نابینا باشد. او زنی است که سالها پیش اشتباهی کرده و بار گناهی بزرگ را بر دوش میکشد. زنی زخم خورده و عاصی که گویی از همه چیز و همه کس متنفر است. وینترز به خوبی توانسته از پس بازی در این نقش بربیاید.
«سلینا دختری نابینا است. که توسط مادر خود در کودکی کور شده است. مادر رفتاری سنگدلانه با او دارد و به نظر میرسد این دو از یکدیگر متنفر هستند. روزی سلینا به پارک میرود و در آن جا به مردی به نام گوردون بر میخورد. مرد با وجود آگاهی از کوری دختر، رفتاری طبیعی با سلینا دارد و همین باعث میشود که او در نظر دختر متفاوت با بقیهی مردان به نظر برسد …»
۹. بلوز پاریس (Paris Blues)
- کارگردان: مارتین ریت
- دیگر بازیگران: پل نیومن، جوآن وودوارد
- محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
داستانی این فیلم مستقیما به مسألهی تبعیض نژادی ارتباط دارد. سیدنی پوآتیه نقش مردی را بازی میکند که از تبعیض نژادی در کشورش خسته شده، به همین دلیل جلای وطن کرده است. از سوی دیگر او دوستی دارد که نقش وی را پل نیومن بازی میکند. این دو نفر، نوازندگان موسیقی جازی هستند که بعد از عدم موفقیت در آمریکا به پاریس آمدهاند. اما مانند همیشه، پاریس برای بازدیدکنندگان آمریکایی خود خوابهایی دیده و گذراندن زندگی در آنجا، باعث اتفاقاتی میشود که شخصیتها را به طور کامل عوض میکند.
همان طور که از نام فیلم پیدا است، داستانی فیلم در ارتباط کامل با موسیقی است. حضور خوانندهی بزرگ موسیقی جاز و بلوز، یعنی لویی آرمسترانگ هم بر این نکته تأکید میکند. اما فیلم از جایی ضربه میخورد که کمتر کسی توقع آن را دارد. نه پل نیومن و نه سیدنی پوآتیه با آن کاریزمای ذاتی، در قالب نقش نوازندگانی بی عرضه و درجه چندم، چندان قابل باور نیستند. هر چه فیلم در سکانسهای خلوت آنها با معشوقههایشان خوب است و روابط خوب از کار درآمده، اما در سکانسهای مربوط بخ موسیقی، چندان درخشان نیست.
اما مارتین ریت کارگردان بزرگی است. موسیقی فیلم هم دلنشین که است و روابط انسانی آن هم که عالی است. پس هنوز هم با فیلم جذابی طرف هستیم که کسی از تماشای آن پشیمان نخواهد شد.
«رم و ادی دو نوازنده و خوانندهی موسیقی جاز هستند که به پاریس آمدهاند و در آن جا به کار در کلوبهای شبانه مشغول هستند. رم از عدم موفقیت در آمریکا کلافه شده و ادی به خاطر سیاه پوست بودنش، مدام آزار میدیده و خسته شده است، به همین دلیل به دنبال رم از آمریکا خارج شده. آنها روزی با دو دختر توریست آمریکایی آشنا میشوند. ادی به یکی از آنها دل میبازد و به رم اعلام میکند که قصد دارد به آمریکا بازگردد و ازدواج کند اما رم نمیخواهد دوباره به آن جا بازگردد و همواره زیر سایهی بزرگان موسیقی جاز بماند …»
۸. نخ باریک (The Slender Thread)
- کارگردان: سیدنی پولاک
- دیگر بازیگران: آن بانکرافت، تلی ساوالاس
- محصول: ۱۹۶۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
این اولین فیلم بلند سیدنی پولاک در مقام کارگردان است. او سالها در تلویزیون کار کرده بود و حال همهی آن تجربیات را یک جا جمع کرد و در فیلمی ریخت که قرار بود ستارهی آن سیدنی پوآتیه باشد.
فیلم نخ باریک از آن تریلرهایی است که علاوه بر شخصیت پردازی خوب، نیاز به یک داستانگویی دقیق دارد تا بتواند مخاطب را تا پایان با خود همراه کند. علاوه بر اینها بازی بازیگران هم باید عالی باشد وگرنه کارگردان هر چقدر هم که کار خود را عالی انجام دهد، بازی بد بازیگران همه چیز را به هم خواهید ریخت. همهی این موارد در اثر نهایی، در حد قابل قبولی وجود دارد تا فیلم نخ باریک را به اثری دیدنی تبدیل کند.
داستان فیلم به ما میگوید با فیلمی مهیج طرف هستیم. اما این فقط یک روی سکه است. روی دیگر سکه، پرداخت عمیق شخصیتها است که با استفاده از فیلمنامهای خوب و دیالوگهایی جذاب، تجربهی تماشای فیلم را هنوز هم دلپذیر میکند. ایدهی تلاش یک مرد از پشت تلفن برای نجات جان فردی دیگر که آن سوی خط است، ایدهی جذابی است و هنوز هم این جا و آن جا آثاری از این دست ساخته میشود اما شاید کمتر فیلمی با این طرح، جذابیتی در حد نخ باریک داشته باشد.
همان طور که گفته شد بازی بازیگران فیلم، خوب است، اما باید اثر نهایی را متعلق به آن بانکرافت و قدرت بازیگری او دانست. صدای غریب او از پشت تلفن و تسلطش بر شخصیت، وجود مخاطب را پر از استرس میکند.
«یک دانشجو به نام آلن به صورت داوطلبانه تصمیم میگیرد تا روی خط ویژهی خودکشی کار کند. او پس از اینکه شیفت خود را تحویل میگیرد با تماس زنی به نام اینگا روبهرو می شود که اعلام میکند تعدادی قرص به قصد خودکشی مصرف کرده است. زن از گذشتهی خود میگوید و انچه که پشت سر گذاشته تا به این مرحله برسد. این در حالی است گه یک روانشناس و یک مأمور پلی در تلاش هستند تا او یا همسرش را پیدا کنند. در این بین آلن باید تمام تلاش خود را بکند تا اعتماد آن زن را جلب کند …»
۷. حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟ (Guess who’s coming to dinner?)
- کارگردان: استنلی کریمر
- دیگر بازیگران: اسپنسر تریسی، کاترین هپبورن
- محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪
فیلم حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟ دیگر فیلم سیدنی پوآتیه با موضوع معضلات زندگی سیاه پوستها در جامعهی در حال پوستاندازی آمریکا است. سیدنی پوآتیه در این فیلم نقش مردی خوش مشرب و البته جنتلمن را دارد که دلباختهی دختری سفید پوست شده و دختر هم متعاقبا او را دوست دارد. حال این دختر و پسر قرار است تا به مهمانی شامی در خانهی دختر بروند و این سرآغاز مشکلات ایشان است.
فیلم حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟ بیش از آنکه تمرکز خود را بر مصائب زندگی شخصیت سیاه پوست قصه بگذارد، بر زندگی سفید پوستان داستان متمرکز است؛ در واقع بر تلاش آنها برای کنار آمدن با این موضوع و ابراز نگرانی از آیندهی زندگی دختر و پسر. آنها خوب میدانند که در صورت شکل گیری این ازدواج، مشکلات تازه عروس و تازه داماد، تازه آغاز خواهد شد.
از سوی دیگر فیلم با لحن و نگاهی خوشبینانه ساخته شده است و در میان شخصیتهای قصه، اثری از نژادپرستی نیست. اگر نژادپرستی هم وجود دارد، مربوط به جهان بیرون از خانهی خانوادهی دختر است، جایی کمین کرده در آن بیرون تا روی زشت خود را نشان دهد و پدر و مادر دختر هم از همین موضوع میترسند، وگرنه خودشان نژادپرست نیستند.
دیگر مضوعی که باعث ایجاد احساس خوشبینی در فیلم میشود به طبقهی خانوادهی دختر بازمیگردد. دختر از طبقهی ممتاز جامعه است و پدر و مادری روشن فکر دارد. هم پدر و هم مادر دختر، در جامعه شناختهش ده هستند و شیوهی زندگی آنها خبر از تفکر باز و رهای ایشان میدهد. اما خوب میدانیم که کلیت جامعه چنین نیست و همه چیز به این خوبی و خوشی پایان نمیپذیرد.
بازی همهی بازیگران فیلم عالی است. سیدنی پوآتیه در نقش مرد سیاه پوست عاشق، که در عین حال یادگرفته در برابر مشکلات کم نیاورد، خوب ظاهر شده است. اما بدون شک نگاه مخاطب بیش از همه بر بازی معرکهی کاترین هپبورن و اسپنسر تریسی جلب خواهد شد که در نقش پدر و مادر دختر، چنان میدرخشند که تماشای فیلم را به تجربهای یکه تبدیل میکنند. کاترین هپبورن اسکاری برای این فیلم به لیست بلند بالای افتخارات خود اضافه کرد.
«مت دریتن و همسرش کریستینا از شهرواندان طبقهی ممتاز شهر سان فرانسیسکو هستند. مت روزنامهای لیبرال را میگرداند و همسرش یک گالری هنری دارد. روزی دخترش به همراه مردی که در تعطیلات با او آشنا شده به خانهی آنها میآیند. دخترشان میگوید قصد دارد با این مرد ازدواج کند، اما مشکلی سر راه این ازدواج وجود دارد؛ مرد جوان سیاه پوست است …»
۶. سرحد فشار (Pressure Point)
- کارگردان: هربرت کورنفیلد
- دیگر بازیگران: بابی دارین، پیتر فالک
- محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
فیلم سرحد فشار به مسألهای میپردازد که در زمان خودش هنوز قابل بحث بود؛ یعنی جنگ دوم جهانی و طبعات آن. اما فیلمساز به نمایش پلشتیهای ناشی از جنگ قانع نیست و هدفی والاتر را نشانه میرود که همان نشان دادن زمینههای شکل گیری فاشیم در اروپا و آغاز جنگ دوم جهانی است. از این منظر با فیلمی سر و کار داریم که مناسب هر زمانی و مکانی است و تاریخ مصرف ندارد.
فیلمساز تمرکز روایت خود را در برخورد و تقابل دو انسان با دو تفکر مختلف قرار میدهد تا از این برخورد به نتیجهی دلخواهش برسد. یکی روانکاوی آمریکایی است با خصوصیاتی صلح طلبانه و آرام و دیگری سربازی نازی که خویی وحشی دارد و از عذاب جنگ و آنچه که حزب نازی بر سر خودش و مردم کشورش آورده رنج میبرد. تقابل این دو نگاه، باعث عقده گشاییهایی میشود که روند درام بر فاش شدن آنها استوار است.
هر دو آدم درگیر در قصه، رازهایی مگو دارند که این تقابل مجالی برای بروز آنها ایجاد میکند؛ به گونهای که در پایان هیچ کدام آنها همان انسان ابتدای فیلم نیست.
میتوان فیلم را متعلق به استنلی کریمر هم دانست که در مقام تهیه کنندهی اثر حضور دارد. او به بازی سیدنی پوآتیه علاقهی خاصی داشت و با استفاده از او تقابل دو نگاه مختلف و دو شیوهی زندگی مختلف را در فیلم حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟ به تصویر کشید. حال فضا خشنتر از آن فیلم است و خبری هم از کمدی ملیح و جذاب آن فیلم نیست. این جا جایی نیست که آدمها فرصت شوخی و خوشگذرانی داشته باشند اما هم چنان نیروی امید این آدمیان گرفتار جنگ را به پیش میراند تا به انسانهای بهتری تبدیل شوند.
البته نمیتوان از بازی پیتر فالک هم در یک نقش فرعی به سادگی گذشت. او همواره توانایی بالایی در تسخیر قاب داشته است.
«روانشناس جوانی از دست بیمار خود به تنگ آمده است. او به شخصی مراجعه میکند که سرپرست وی به شمار میآید. سرپرست بیمارستان که مردی سیاه پوست است از تجربهای مشابه در بیست سال پیس و در ندامتگاه سربازان نازی میگوید. فلاشبک آغاز میشود و ما روانکاو سیاه پوست را میبینیم که سعی دارد با یک سرباز نازی ارتباط برقرار کند …»
۵. تقدیم به آقا، با عشق (To sir, with Love)
- کارگردان: جیمز کلیول
- دیگر بازیگران: جودی گیسون، کرستین رابرترز و لولو
- محصول: ۱۹۶۷، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
فیلم تقدیم به آقا، با عشق خیلی زود به پدیدهای برای خود تبدیل شد. فیلمی نوجوانانه، آن هم در دورانی که ساخت چنین فیلمهایی چندان مرسوم نبود. البته بر خلاف آنچه که امروزه به عنوان فیلمهای نوجوانانه سراغ داریم، در فیلم تقدیم به آقا، با عشق خبری از تمرکز داستان بر روی نوجوانان قصه و مشکلات آنها نیست و این معلم آنها است که به دلیل شرایط ویژهای که دارد، مورد توجه فیلمساز قرار گرفته است.
الیته مایههایی از نژادپرستی هم در این یکی پیدا میشود و علاوه بر آن داستان فیلم دربارهی مهاجرت و مشکلات آن هم هست، آنهم در زمانهای که این موضوع مانند امروز همه گیر نبود و جوامع اروپایی و آمریکایی چندان درگیر این معضل جهانی نبودند.
فیلم تقدیم به آقا، با عشق برخلاف اکثر فیلمهای سیدنی پوآتیه محصول کشور انگلستان است نه آمریکا. او هنرپیشهای آمریکایی بود اما دست سینمای جهان از بازیگران و هنرپیشههای سیاه پوست چنان خالی بود که این ستاره برای حضور در فیلمی که میتوانست توسط فرد دیگری هم بازی شود، باید طول اقیانوس اطلس را طی میکرد و به انگلستان میرفت تا در نقش مرد مهاجر سیاه پوستی حاضر شود.
البته این فیلم از اهمیت موضوع دیگری هم در آن زمان خبر میدهد و آن هم اینکه دورانی در حال شکل گیری بود که نقشهایی مناسب بازیگران رنگین پوست نوشته میشد و آنها بنا بر دلایل دراماتیک بر پرده ظاهر میشدند نه به خاطر ایفای نقشهای جا افتادهی کلیشهای.
فیلم تقدیم به آقا، با عشق در گذر زمان هم اثری محبوب باقی ماند، تا آنجا که در سال ۱۹۹۶ شمارهی دومی برای آن ساخته شد.
«مارک مهاجری است که از گویان به لندن مهاجرت کرده است. او به دنبال کارهای اقامت خود است و برای شغلی متناسب با تحصیلاتش هم درخواست داده است. اما هنوز مدارکش کامل نیست و نمیتواند به شغل محبوبش برسد. در این میان او کار موقتی در یک دبیرستان در شرق لندن پیدا میکند و قرار است معلم بچههایی باشد که آخرین معلم خود را فراری دادهاند …»
۴. زنبقهای مزرعه (Lilies of the Field)
- کارگردان: رالف نلسون
- دیگر بازیگران: لیلیا اسکالا، استنلی آدامز
- محصول: ۱۹۶۳ آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
این فیلم رالف نلسون همان فیلم تاریخی است که اولین بار یک بازیگر سیاه پوست مرد را به جایزهی اسکار بهترین بازگر نقش اول مرد رساند و تابویی را شکست که سالها پیش باید از بین میرفت. این همان فیلمی است که سرآغاز توجه به بازیگران رنگین پوست مینامندش و اگر امروزه بازیگری مانند دنزل واشنگتن میتواند دو جایزهی اسکار در خانهی خود داشته باشد به خاطر راهی است که فیلم زنبقهای مزرعه، سیدنی پوآتیه و رالف نلسون باز کردند.
فیلمنامهی فیلم از روی رمانی به همین نام به قلم ویلیام ادموند بارت اقتباس شده است و خود او در نوشتن فیلمنامه به تیم سازندهی فیلم کمک کرده است. داستان فیلم طوری است که ممکن است به ورطهی احساساتگرایی بغلتد و کلا از دست برود اما رالف نلسون از این موضوع آگاه است و سعی کرده که اندازهی این احساسات از دستش در نرود. از سوی دیگر سیدنی پوآتیه بازی با صلابتی انجام داده و کشمکشهای مردی مذهبی که باید تصمیمی مهم بگیرد را به خوبی بر پرده نمایان کرده است.
موسیقی جری گلد اسمیت به بیان احساسات جاری در قاب کمک میکند. اما از هرچه بگذریم بدون شک این فیلم متعلق به بازیگر نقش اصلی آن است. سیدنی پوآتیه چنان از کاریزمای ذاتی خود آگاه است و چنان به قالب نقش فرو رفته، که فارغ از حواشی کسب جایزهی اسکار توسط یک آفریقاییتبار، یکی از بهترین انتخابهای اسکار با گذر از این سالها لقب بگیرد.
خود رالف نلسون در سال ۱۹۷۹ نسخهای تلویزیونی از فیلم ساخت و تاکنون برداشتهای متعددی از این داستان بر صحنهی تئاتر اجرا شده است.
«روزی ماشین هومر اسمیت در راه خراب میشود. او که سابقا سرباز بوده، حال کارگری است که با ماشین خود به این جا و آن جا میرود تا کار پیدا کند. روزی ماشاین وی خراب میشود و سعی میکند تا از چند راهبه کمی آب بگیرد. راهبهها همواره دعا کردهاند تا خداوند کسی را بفرستد تا کلیسایی جدید برای آنها بسازد. ایشان بر این باور هستند که این کارگر تازه رسیده، جواب خداوند به دعاهای آنها است …»
۳. ستیزهجویان (The Defiant ones)
- کارگردان: استنلی کریمر
- دیگر بازیگران: تونی کرتیس، هارولد جیکوب اسمیت
- محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
فیلم ستیزهجویان فیلم دیگری با موضوع نژادپرستی و طبعات آن در کارنامهی سیدنی پوآتیه است. داستان دو مرد که از یکدیگر به خاطر اختلافات نژادی متنفر هستند اما به دلیل نیازی که به هم دارند تا از مخمصهای رهایی یابند باعث شده تا همدیگر را تحمل کنند تا اینکه در پایان به درک جدیدی از زندگی برسند.
در واقع فیلم ستیزهجویان قرار است از این بگوید که همهی آدمیان در یک کشتی نشستهاند و شکست یکی، باعث غرق شدن و نابودی همگان خواهد شد. چنین داستانی محصول زمانهی خود است، زمانهای که جنبشهای برابریخواهانهی آمریکا داشت حسابی پا میگرفت و در طرف مقابل هم سفید پوستان نژاد پرست دست به تلافی و ابراز خشونتهای افسارگسیخته میزدند. حال فیلمی از راه رسیده بود که راه دیگری پیشنهاد میکرد و دو طرف را به تحمل یکدیگر و زیستی آشتیجویانه دعوت میکرد.
بازی تونی کرتیس و سیدنی پوآتیه در فیلم خوب است. اما تونی کرتیس عملا در برابر توانایی سیدنی پوآتیه کم میآورد و قابها را به طرف مقابل واگذار میکند؛ گرچه شاید این بهترین بازی عمر تونی کرتیس هم باشد. از همین رو است که سیدنی پوآتیه را باید بازیگر بزرگی با تواناییهای مختلف نامید که فقط به دلیل رنگ پوستش و از سر ترحم مورد توجه نبود؛ او هنرمند معرکهای هم بود که میتوانست در کنار مرد خوش چهرهای مانند تونی کرتیس خوش بدرخشد.
دوباره جدال میان دو نگاه به زندگی در فیلمی از استنلی کریمر. کریمر استاد ساختن فیلمهایی این چنین بود و میتوانست چنان این جدالها را گسترش دهد که گویی کاری ساده است. البته همواره در سینمای او امیدی برای رهایی از این برخورد وجود دارد و در پایان میتوان نشانههایی از این امید را دید، ولی نمیتوان فراموش کرد که او این امید را با طعم گسی همراه میکند که از یک پایان خوش مطلق فرار میکند.
«جان یک زندانی سفید پوست است نوآ زندانی سیاه پوست. آن ها موفق میشوند تا از دست پلیس فرار کنند اما توسط زنجیر به هم وصل شدهاند. از طرفی به دلیل تنفر نژادی دل خوشی از یکدیگر ندارند و در چند نوبت سعی میکنند از دست هم خلاص شوند. اما به دلیل شرایط ویژهای که دارند مجبور هستند تا یکدیگر را تحمل کنند …»
۲. رنگی کشمشی در آفتاب (A Raisin in the Sun)
- کارگردان: دنیل پتری
- دیگر بازیگران: روبی دی، کلودیا مکنیل
- محصول: ۱۹۶۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
دنیل پتری فیلم رنگی کشمشی در آفتاب را بر اساس کتابی به همین نام به قلم لورین هانسبری ساخته است. شرایط ساخت فیلم بسیار سخت بود چرا که تمام شخصیتهای فیلم سیاه پوست بودند و این میتوانست اثر نهایی را محکوم به شکست در گیشه کند. اما توجهی که به نسخهی اقتباسی آن در سالنهای تئاتر شد، سبب شد تا بالاخره شرایط لازم برای ساختن نسخهی سینمایی آن مهیا شود. فیلم رنگی کشمشی در آفتاب امروزه یکی از آثار درخشان دههی ۱۹۶۰ میلادی به شمار میرود که در آن گرما و احساس صمیمیت یک زندگی خانوادگی در شرایطی سخت، به خوبی به تصویر کشیده شده است.
فیلم رنگی کشمشی در آفتاب تبعات نژادپرستی در جامعهای بحران زده را تصویر میکند و فقط به خشونت فیزیکی چنین نگاهی توجه نمیکند. بلکه دیگر معضلات ناشی از این نگاه غیر انسانی را هم به در قاب خود جای میدهد؛ مواردی مانند عدم امنیت، فقر و غیره که مستقیما بر روابط خود افراد درون خانواده هم اثر میگذارد. از این منظر با فیلم پختهتری در مقیاس با فیلمهایی این چنینی در آن زمان طرف هستیم که فقط در سطح شعار باقی میماندند و نمیتوانستند به عمق ماجرا نفوذ کنند.
درامی که پتری حول زندگی چند انسان پاک باخته که فقط به خاطر رنگ متفاوت پوستشان، محکوم به تحمل سختی هستند، ساخته است پر از لحظات درخشانی است که قرار گرفتن آن در این جایگاه را توجیه میکند. توانایی فیلم در ساختن روبط میان افراد و همچنین نمایش تأثیرات اتفاقات بیرون بر آنها، تجربهی تماشای فیلم رنگی کشمشی در آفتاب را به تجربهای یکه تبدیل میکند.
«پولی به خانوادهی یانگر رسیده است. آنها در آپارتمانی کوچک زندگی میکنند که احساس زندانی بودن به اعضای خانواده میدهد. در این بین هر کس ایدهای برای خرج کردن آن پول به ذهنش میرسد. والتر دوست دارد کسب و کاری با آن پول راه بیندازد تا وضع اقتصادی خانواده بهتر شود اما لنا دوست دارد تا به خانهی بزرگتری نقل مکان کند و اما دیگران نظر متفاوتی دارند …»
۱. در گرمای شب (In the heat of the night)
- کارگردان: نورمن جیسون
- دیگر بازیگران: راد استایگر، لی گرنت و وارن اوتس
- محصول: ۱۹۶۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
بدون شک فیلم در گرمای شب بهترین و معروفترین فیلم سیدنی پوآتیه در مقام بازیگر است. شاید این فیلم به لحاظ ارزش تاریخ سینمایی در مرتبهای پایینتر از فیلم زنبقهای مزرعه قرار بگیرد اما به لحاظ هنری قطعا فیلم بهتری است تا آنجا که میتوان آن را یکی از بهترین فیلمهای دههی ۱۹۶۰ میلادی هم در نظر گرفت.
نقشی که سیدنی پوآتیه در این فیلم بازی کرده به طرز باشکوهی مناسب او است و این بازیگر هم هیچ چیز برای درخشش کم نگذاشته است. پلیسی باهوش که در دل یک سیستم فاسد و نژاد پرست محکوم به شکست است اما به جای قبول سرنوشت در برابر آن میایستد و سعی میکند موضوع پیش آمده را حل کند. خوبی فیلم در این است که مضمون عمیقا تعمیم پذیر خود را به سمت شعار نمیبرد و فیلمساز به جای سوار شدن بر موج زمانه (چرا که داستان فیلم جان میدهد برای چنین رفتاری) ترجیح میدهد تا قصهی خود را به روانی تعریف کند. از این منظر میتوان گفت که با فیلمی برای همهی زمانها روبهرو هستیم.
بازی راد استایگر در نقش پلیس سفید پوست نژاد پرست طرف مقابل سیدنی پوآتیه، دیگر نقطهی قوت فیلم است. او به خوبی توانسته از پس رنگآمیزی وجوه شیطانی نقش خود بربیاید تا تلاش طرف مقابل برای رهایی از مخمصه بیشتر به دل مخاطب فیلم بنشیند. نورمن جیسون هم در مقام کارگردان، در تعریف این قصه چیزی کم نگذاشته است.
اقبال مخاطبان نسبت به شخصیت سیدنی پوآتیه یعنی کارآگاه تیبز آن چنان زیاد بود که وی دو مرتبهی دیگر هم در قالب این نقش قرار گرفت. فیلم در گرمای شب در همان سال موفق شد شش جایزهی اسکار را از آن خود کند؛ از جمله جایزهی اسکار بهترین فیلم، اسکار بهترین بازیگر مرد برای راد استایگر، بهترین تدوین و بهترین فیلمنامه.
«در یک شب گرم، مأمور گشت پلیس جنازهی مرد سفید پوست ثروتمندی که قصد داشته در شهر فیلادلفیا کارخانهای را دایر کند، مییابد. مأمور گشتی در همان حوالی و در ایستگاه قطار به مرد سیاه پوستی مظنون میشود و وی را دستگیر میکند اما بعدا مشخص میشود که این مرد کارآگاه تیبز از دایرهی جنایی پلیس فیلادلفیا است. اما رییس پلیس که مانند بسیاری دیگر از اهالی شهر، اعتقادات نژاد پرستانه دارد زیر بار نمیرود و فکر میکند که قتل توسط تیبز انجام شده است. این در حالی است که تیبز خودش مسئولیت پرونده را بر عهده میگیرد تا از مخمصه فرار کند…»
جای فیلم Blackboard Jungle خالی بود.