۱۰ فیلم ترسناک جدید که از زمان اکران به آثاری کلاسیک تبدیل شدند
برخی فیلمها این سعادت را دارند که علاوه بر جلب توجه مخاطب، خیلی زود سر از فهرست بهترین فیلمهای تمام دوران درآورند و یک راست به پانتئون بالانشینهای تاریخ سینما راه یابند. چنین فیلمی نه تنها باید بتواند مخاطب را راضی کند، بلکه باید بتواند خود را در حد و اندازهی آثار بزرگ تاریخ نشان دهد. بزرگی آن هم در ابعاد تاریخ سینما، چیزی نیست که به راحتی به دست آید؛ باید جوهری در فیلم وجود داشته باشد که فقط فیلمهای بزرگ از آن بهره دارند و فیلمسازان برجسته میتوانند آن را به اثر خود تزریق کنند. در بین فیلمهای ترسناک جدید، آنهایی که نزدیک به یک دههی گذشته ساخته شدهاند، تعداد زیادی اثر این چنینی وجود ندارد اما میتوان یک فهرست ۱۰ فیلمی از آثاری که خیلی زود راه کلاسیک شدن را پیمودند، تهیه کرد.
فیلمهای ترسناک نمیتوانند فقط به ترساندن مخاطب از طریق ساختن سکانسهای ترسناک راضی باشند؛ چرا که هر کسی از چیزی و سکانسی میترسد و این موضوع برای ژانری که مخاطب محدود دارد میتواند مانند تیغی دو لبه عمل کند؛ از یک سو به دلیل همین محدودیت در جذب مخاطب، برای برخی اصلا ترسناک نباشد و در نتیجه مخاطب محدودتری را جذب کند و دوم خیلی زود فراموش شود. چرا که حتی در صورت ترساندن تمام تماشاگران هدفش، چیز بیشتری برای ارائه ندارد که در ذهن بماند. اما همه میدانیم که ترسناکهای اصیل راهی خلاف جریان عمومی ژانر وحشت طی کردند و بهترین فیلمهای ترسناک جدید هم از این قاعده مستثنی نیستند.
این راه واکنش نشان دادن و حتی نمایش یک کنش نسبت به اتفاقات دور و بر و اطراف فیلمسازان بود. کارگردانان بزرگ ژانر وحشت میدانستند برای ساختن یک فیلم ترسناک ماندگار اول باید بتوانند چیزی را تصویر کنند که مخاطب با تمام وجود درکش میکند و او را میترساند. این ترس قطعا و بیش از هر چیز دیگر هم ترس از پلشتیهای جامعهای بود که در آن زندگی میکند. به عنوان نمونه فیلم بزرگی چون «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) به کارگردانی رومن پولانسکی و بازی میا فارو به ترس از بیهویتی نسلی واکنش نشان میدهد که نمیدانند از زندگی چه میخواهند و فیلم بزرگ دیگری به نام «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) به کارگردانی جرج رومرو به بیاعتمادی مردم آمریکا به یکدیگر و نهادهای جامعه در زمان جنگ ویتنام و ترورهای دههی ۱۹۶۰ میلادی میپردازد.
این چنین فیلم آنها ترسناکتر میشود و هیولای لانه کرده درون فیلم به نمادی از پلشتیهایی تبدیل میگردد که یقهی مردم یک زمانه را گرفته و رها نمیکند. قطعا مخاطب هم پس از ترک سالن سینما این ترس را فراموش نمیکند و با خود به بیرون میبرد. پس تمام فیلمهای فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، باید از این ویژگی برخوردار باشند و واکنشی نشان دهند به اتفاقاتی که دور و بر مردم در دنیای عادی جریان دارد. اگر سری به فهرست بزنیم متوجه خواهیم شد که به نحوی هر کدام از چنین ویژگی یگانهای برخوردار هستند.
از سوی دیگر یک فیلم ترسناک زمانی واقعا مخاطب خود را میترساند، که شخصیتهایی درجه یک داشته باشد. بسیاری از ترسناکسازان به اشتباه گمان میکنند همین که چند سکانس خشن پشت سر هم ردیف کنند، به وحشت دست خواهند یافت و مخاطب را خواهند ترساند. غافل از این که در چنین حالتی مخاطب عادت کرده به فیلم ترسناک که اصلا نمیترسد و تماشاگر دلنازک هم در بهترین حالت از کنش روی پرده منزجر میشود. برای ترساندن مخاطب ورزیده و فراری دادن مخاطب دلنازک باید کار دیگری کرد که آن هم خلق شخصیتهایی است که مخاطب نگران آنها شود. خلق شخصیتی که هیچ حسی در تماشاگر ایجاد نمیکند، باعث ترس هم نخواهد شد.
در چنین حالتی است که تعلیق شکل میگیرد و تماشاگر بلیط خریده، دستهی صندلی خود را محکم میچسبد و فیلم را تا به انتها و با هیجان میبیند. اگر این تماشاچی اهل سینمای ترسناک باشد در چنین حالتی خلق همان هیجان را درک و دنبال میکند و اگر اهل فیلم ترسناک نباشد، یا فرار کرده یا نمیتواند بیخیال دنبال کردن سرنوشت شخصیتها شود و تا پایان با ترس و لرز به دنبالهی داستان مینگرد و دعا میکند که زمان هر چه زودتر بگذرد و فیلم تمام شود. قطعا هر کارگردان سینمای ترسناکی آرزو دارد که فیلمی این چنین بسازد اما همه میدانیم که خلق شخصیتهای همدلیبرانگیز حلقهی مفقودهی بسیاری از فیلمهای ژانر وحشت است و آنها از تعدد شخصیتهای احمق که رفتاری غیر منطقی دارند، رنج میبرند.
خوشبختانه نگاه به سیاههی بهترین فیلمهای ترسناک جدیدی که خیلی زود به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، خبر از این میدهد که ما در هر کدام حداقل با یک شخصیت درجه یک طرف هستیم. فیلمهایی مانند «برو بیرون» یا «موروثی» پا را فراتر گذاشته و در هر دو طرف ماجرا شخصیتهای معرکهای خلق کردهاند؛ یعنی هم در سمت ترسناک داستان و هم در سمت قربانی. این موضوع ما را به نکتهی سوم میرساند و از این میگوید که یک فیلم ترسناک معرکه که راه کلاسیک شدن را پیموده، باید از هیولای واقعا ترسناکی هم بهره ببرد.
در این جا منظور نگارنده از هیولا همان عامل ایجاد وحشت است؛ این عامل ایجاد وحشت حال میتواند عنصری فراطبیعی باشد (مانند جن) یا یک فرد (یک قاتل) یا این که میتواند فقط در ذهن شخصیت حاضر باشد و اصلا وجود خارجی نداشته باشد. این موضوع را باید از دو زاویه مورد تحلیل قرار داد. اول این که هیولای قصه برای این که ترسناک باشد و من و شما را بترساند باید به نوعی به همان عامل اول وابسته باشد. یعنی این که واکنشی یا نمادی باشد از پلشتی لانه کرده کف جامعه. نمیتوان هیولایی در خلاء تولید کرد و از مخاطب توقع داشت که از آن بترسد.
دوم هم به شکل اجرا و پرداخت آن بازمیگردد. تصور کنید که کارگردانی همه چیز فیلمش را درست طراحی کرده؛ هم شخصیتهای قربانی ماجرا درست پرداخت شدهاند، هم قصهای نفسگیر وجود دارد، هم فیلمساز به درستی یکی از ناهمواری های جهان اطرافش را نشانه رفته و هم عوامل فنی به درستی کار میکنند. در چنین قابی اگر عامل وحشت یا هیولا درست کار نکند و مخاطب را نترساند، آن فیلم هم به کل اثری از دست رفته خواهد بود و تمام آن تلاشها هیچ نتیجهای نخواهند داشت. خلاصه که یک فیلم ترسناک باید در ترساندن مخاطب خود توانا باشد و تمام آثار فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که خیلی زود به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، چنین هستند.
۱۰. شیون (The Wailing)
- کارگردان: نا هانگ جین
- بازیگران: کواک دو وون، هوانگ جو مین و چو وون هی
- محصول: 2016، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 99٪
یکی از نقاط قوت اصلی فیلم «شیون» که آن را شایستهی قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید میکند، هماهنگی و ادغام مولفههای سینمای کارآگاهی و سینمای وحشت فراطبیعی است. عمدتا فیلمهای جنایی و کارآگاهی با زیرگونهی ترسناک رواشناختی ادغام میشوند و از دل آنها کارهای ترسناکی چون «سکوت برهها» (The Silence Of The Lambs)به کارگردانی جاناتان دمی یا «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) اثر رومن پولانسکی خارج میشود. حتی میتوان فیلمهای ترسناک اسلشری را نام برد که با مولفههای ژانر جنایی همپوشانی دارند اما این که یک فیلم ترسناک فراطبیعی چنین کند، اثری است کمیاب.
این موضوع از این جهت اهمیت دارد که فیلمهای ترسناک توجه چندانی به حضور کارآگاه در دل داستان ندارند. کارآگاه یا جستجوگری که به دنبال حل یک معما باشد و مسالهی ترسناک را از دریچهی جنایی و پلیسی نگاه کند، خود به خود از میزان وحشت داخل قاب میکاهد. چرا که او بالاخره در کاری که انجام میدهد، خبره است و همین که در قاب حاضر شود، از ترس جاری اثر کاسته میشود. در چنین قابی است که اگر یک فیلم ترسناک هم پیدا شود که به سمت سینمای جنایی حرکت کند، ترجیح میدهد کار چندانی به مولفههای فراطبیعی نداشته باشد و کارآگاه داستان را به سراغ قاتلی چون جانی فیلم «اره» (Saw) بفرستد که میتواند هر کسی را از سر راه بردارد.
دلیل این که کارگردانان سینمای ترسناک فراطبیعی از کارآگاه به عنوان شخصیت اصلی خود استفاده نمیکنند به این موضوع ارتباط دارد که کارآگاهها با حقیقت و مدرک سر و کار دارند و این موضوع خیلی راحت نمیتواند در دل یک فیلم ترسناک فراطبیعی قرار گیرد. اما خوشبختانه کارگردان فیلم «شیون» موفق شده از پس این آزمون سخت سربلند بیرون آید و یکی از ترسناکترین فیلمهای عصر حاضر را بسازد. یکی از دلایل این موفقیت ساختن یک هیولای ترسناک است. کارآگاهان داستان هیچ شناختی از ماهیت او ندارند و تصور میکنند که با قاتلی دیوانه سر و کار دارند. از همین جا است که فیلمساز شروع به وارد کردن یکی سری مولفهی فراطبیعی وارد سکانسهای ترسناکش میکند تا هم من و شمای مخاطب و هم کارآگاه قصه به ماهیت جنایتها شک کنیم. نکته این که کارآگاه به خاطر ماهیت حرفهاش به چنین عناصری باور ندارد اما نمیتواند آنها را منکر شود.
شیوهی سیلان اطلاعات داستان هم به گونهای است که مخاطب همان چیزی را میداند که کارآگاه حاضر در داستان. به این معنا که مخاطب هیچگاه چیز بیشتری از او نمیداند و گام به گام با او همراه است. از این جا است که شخصیت کارآگاه برای مخاطب به شخصیتی همدلیبرانگیز تبدیل میشود. در مقدمه گفته شد که یکی از کلیدهای موفقیت یک فیلم ترسناک ساختن شخصیتهای معرکه است؛ کسانی که مخاطب نگران سرنوشت آنها شود. حال چنین کاری با یک کارآگاه آن هم در یک اثر ترسناک بسیار سخت است. چون بالاخره یک پلیس با یک قربانی معمولی تفاوت دارد و مخاطب به راحتی نگران سرنوشت او نمیشود. این عامل هم در فیلم «شیون» اتفاق افتاده تا با یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید روبه رو شویم.
از سوی دیگر فیلم «شیون» در لایههای پنهان خود در برگیرندهی نکاتی از کره جنوبی امروز است. کرهی جنوبی کشوری پیشرفته است با تاریخچهای خونبار. بخشی از این تاریخ خونین هم توسط ژاپنیها رقم خورده و آنها در شکل گرفتنش تاثیر بسیار داشتهاند. فیلم «شیون» روی همین درد تاریخی دست میگذارد. از سوی دیگر به دلیل همان پیشرفت سریع این کشور، مردمان کره جنوبی با نوعی از بی هویتی هم دست و پنجه نرم میکنند که میتوان در آثار دیگر هنرمندان اهل این کشور هم اشاره به این مورد را دید. «شیون» تمایل دارد از این موضوع هم به نفع قصهی ترسناکش استفاده کند.
اما قطعا این موارد دغدغهی مخاطب این جغرافیا نیست. پس چرا این فیلم برای من و شما هم ترسناک است؟ دلیل آن ساخت و پرداخت درست سکانسهای ترسناک، شخصیتپردازی درست، نورپردازی و قابهای معرکه و البته به روند پیشرفت قصه بازمیگردد که از «شیون» اثری معرکه و بسیار ترسناک ساخته است. ضمن این که به راحتی نمی توان پایان فیلم را حدس زد. همهی اینها باعث شده که با یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید طرف باشیم.
«شیون» یکی دو سکانس درجه یک دارد که در ظاهر ربطی به قصهی فیلم ندارند. اما مخاطبی که آگاه است فیلم در حال گفتن از تاریخ خونبار کشور کره جنوبی است، چرایی حضور آنها را متوجه میشود. یکی از این سکانسها، سکانس رقصی محلی است که البته حال و هوایی ترسناک هم به خود میگیرد. این گونه فیلم «شیون» از تاریخ نزدیک کره جنوبی فاصله میگیرد و خود را به سنتهای باستانی یک کشور تاریخی که زمانی به دو بخش تقسیم نشده بود، گره میزند.
«حضور تعدادی جنازه در روستایی دورافتاده در کره جنوبی مردم را به این نتیجه میرساند که مادهی مخدر تازهای در بازار موجود است که تاثیرات مرگباری دارد. اما چیزی دربارهی مرگها سر جایش نیست. پلیس تصور میکند که تمام این جنازهها به قاتلی ارتباط دارد که شیوهای متفاوت در کشتن دارد. اما باز هم این موضوع نمیتواند به تمام پرسشها جواب دهد. در چنین چارچوبی پیدا شدن چند جنازهی دیگر مردم را به این نتیجه میرساند که یک نیروی شیطانی در روستا وجود دارد. اما …»
۹. نیمه تابستان (Midsommar)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: فلورنس پیو، ویل پولتر و جک رینور
- محصول: 2019، آمریکا و سوئد
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
دلیل قرار گرفتن فیلم «نیمه تابستان» در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید، شیوهی قصهگویی آری آستر و شیوهی پیشبرد داستان است. شیوهای از قصهگویی در سینمای ترسناک وجود دارد که آن را Slow- Burn مینامند. این روش به این معنا است که کارگردان عجلهای برای سررسیدن یک سکانس ترسناک ندارد و سعی میکند درست و با صبر و حوصله قصهی خود را پیش ببرد و بعد از زمینهچینیهای کافی و در زمان مناسب به ایجاد شوک دست بزند. در چنین شرایطی تاثیر آن شوک ناگهانی درازمدت خواهد بود و مخاطب نمیتواند پس از اتمام فیلم بلافاصله تمام آن چه را که بر پرده دیده فراموش کند.
ساختن چنین فیلمهایی و درست از کار درآوردن چنین قصههایی کاری بیاندازه دشوار است. کارگردانان مختلفی تلاش کردهاند که قصههای خود را به این روش تعریف کنند اما در اکثر اوقات فیلم آنها اثری کم رمق از کار درآمده که منجر به خلق هیجان و در نتیجه ترساندن مخاطب نمیشود. دلیل این موضوع هم این است که تفاوت عمدهای بین ساختن یک فیلم کم رمق که ریتمی کندی دارد با اثری این چنینی وجود دارد. باید در ابتدا مصالح لازم برای قصهگویی وجود داشته باشد. به این معنا که فیلمهای این چنین به دلیل عدم وجود قصهای پر و پیمان رونی کند ندارند بلکه فیلمساز سعی کرده همان قصهی درازدامن خود را به این شکل و با صبر و حوصله تعریف کند. متاسفانه بسیاری یک فیلم Slow- Burn را با فیلمی که رونش کند پیش میرود، اشتباه میگیرند.
از سوی دیگر برای این که فیلمی بتواند قصهی خود را این چنین پیش ببرد باید از شخصیتهای درجه یکی بهره ببرد. خوشبختانه در این جا این اتفاق افتاده و مخاطب نه تنها با قهرمان قصه همراه میشود و او را درک میکند و برای سرنوشتش نگران میشود، بلکه میتواند چرایی دست زدن طرف مقابل به جنایت را هم باور کند. در چنین قابی که هم قطب مثبت داستان و هم قطب منفی درست از کار درآمدهاند، طبعا میماند ساختن سکانسهای ترسناک و خلق هیجان تا فیلم رستگار شود.
دست فیلم «نیمه تابستان» در این زمینه هم پر است. سکانسهای ترسناک فیلم نه تنها مخاطب را حسابی میترسانند بلکه باعث میشوند او از آن چه که بر پرده میبیند جا بخورد. یکی از ترفندهای فیلمساز برای رسیدن به چنین دستاوردی استفاده از جمع اضداد در قصهگویی است. به عنوان نمونه او از همان ابتدا اعضای دهکدهای که قصه در آن میگذرد را انسانهایی مهماننواز و خونگرم نمایش میدهد. دست زدن آنها به جنایت آخرین چیزی است که به ذهن کسی خطور میکند. نکته این که آنها اعمال خود را پیروی از سنتهای آبا و اجدادی میدانند، نه جنایت. اصلا اولین مواجههی ما با یک سکانس ترسناک در دهکده نه عملی علیه قربانیان، بلکه خودکشی رهبران دهکده است. پس مخاطب نمیداند که رفتار این مردمان را پای بدطینتی آنها بگذارد یا باورهایشان.
استفادهی درست از برخورد دو عنصر متضاد بعدی، استفاده از نور به جای تاریکی است. من و شمای مخاطب عادت کردهایم که قصهی فیلمهای ترسناک در فضای تاریک و دالانهای تو در تو یا جنگلهای مخوف و بیابانهای بی آب و علف بگذرد. اگر قصهی فیلم ترسناکی در شهر هم جریان داشته باشد، عمدهی اتفاقاتش در تاریکی شب میگذرد و حضور نور کمی خیال مخاطب را راحت میکند که فعلا خطری نخواهد بود. اما فیلم «نیمه تابستان» از جایی به بعد و رسیدن شخصیتها به کشور سوئد به تمامی در روشنایی روز جریان دارد که البته به زمان جریان قصه هم ارتباط دارد. در آن موقع سال کشور سوئد به تمامی روز است و شبهایش هم به تمامی روشن.
نکته این که این روشنایی روز به عامل وحشت فیلم تبدیل شده؛ چرا که فیلمساز سعی نمیکند ناشناختهها را در تاریکی قرار دهد. من و شما به این دلیل از تاریکی میترسیم که نمیدانیم در آن جا چه وجود دارد اما فیلمساز مسیر برعکس را میرود و سعی میکند تا فیلمش به دلیل چیزهای دیدنی به اثری ترسناک تبدیل شود و خوشبختانه توانسته به این روش یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید را بسازد.
از سوی دیگر استفاده از رنگ و نور و لباسهای زیبا هم چنین کاربردی دارند. در این جا رنگ و نور و گل یا یک لباس زیبا لزوما برای شادی و خوشی استفاده نمیشود و میتواند کاربردی کاملا عکس داشته باشد و تولید ترس کند. همهی اینها زمانی معنا پیدا میکنند که به شخصیت اصلی قصه و مسیری که میرود توجه کنیم و دوستش داشته باشیم. در مقدمه گفتیم که یکی از خصوصیاتی که یک فیلم ترسناک را از همان زمان اکران به اثری کلاسیک تبدیل میکند، دست گذاشتن روی دردی است که قابل لمس باشد. در این جا این درد درون وجود خود شخصیت اصلی است.
او تمام خانوادهاش را از دست داده و از دست دنیا شاکی است و به دنبال راهی برای آرامش میگردد. این دخترک خیلی زود میفهمد که چنین راهی وجود ندارد و وی باید تا پایان عمر با این درد بسازد. همهی ما هم زمانی عزیزی را از دست دادهایم و به همین دلیل این دخترک را درک میکنیم. اما قصه زمانی جذاب میشود که او آرامش را نه در گوشهای امن بلکه در انتقام از هر آن چه که دوست دارد میبیند. اعضای آن دهکده او را بر صدر مینشانند و جدی میگیرند. پس همین هم او را به آرامش میرساند. فیلم آری آستر از این منظر اثر ترسناکتری هم میشود؛ چرا که دست روی نکتهی تلخی می گذارد و آن هم این ایده است که دردهای بزرگ، با راههای ساده درمان نمیشوند. همهی اینها «نیمهتابستان» را به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید تبدیل میکند.
«دختری تمام اعضای خانوادهی خود را به تازگی از دست داده و به شدت افسرده و سوگوار است. او تلاش میکند با جوشیدن و همراهی با دوستانش کمی از این درد بکاهد. یکی از دوستان او سوئدی است و تمایل دارد که رفقایش را برای تعطیلات از آمریکا به سوئد ببرد. رفقا قبول میکنند و دخترک هم با وجود شک و تردیدهای بسیار بالاخره راضی میشود. ظاهرا در آن فصل از سال اعضای دهکدهی محل تولد آن دوست مراسم ویژهای را برگزار میکنند که بسیار جذاب و دیدنی است. اما غافل از این که برای اجرای این مراسم نیاز به قربانی دارند. حال رفقا از راه رسیده و هیچ خبری از ماهیت این دورهمی ندارند. تا این که …»
۸. یک مکان آرام (A Quiet Place)
- کارگردان: جان کرازینسکی
- بازیگران: جان کرازینسکی، امیلی بلانت و میلیسنت سیمونز
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 96٪
این روزها قسمت تازهی «یک مکان آرام» با عنوان «یک مکان آرام: روز نخست» (A Quiet Place: Day On) روی پرده است که از قسمت قبلی اثر بهتری است و میتواند نوید یک فرنچایز سینمایی دیگر را در عالم سینمای هالیوود بدهد. اما نکته این که این فیلم نسبتا خوب تازه هم توانایی برابری با فیلم اول مجموعه را ندارد. فیلم اول اثری ترسناک متعلق به زیرگونهی وحشت فراطبیعی بود و داستانش در دورانی پساآخرالزمانی میگذشت و آشکارا بودجهی چندان زیادی هم نداشت. اما جان کرازینسکی میدانست که برای تعریف کردن قصهی درجه یکش نیازی به بودجهی پر و پیمانی ندارد. او در نهایت توانست با تعداد کمی بازیگر، در یک لوکیشن خلوت و با کمترین میزان از نمایش هیولای قصه، یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید را خلق کند.
یکی از روشهایی که کارگردانان سینمای ترسناک از دیرباز به کار میبرند و کاری میکنند که مخاطب ناگهان از وجود هیولا بترسد و شوکه شود، نمایش دیرهنگام او پس از مقدمهچینیهای کافی است. به عنوان نمونه استیون اسپیلبرگ در فیلم «آروارهها» (Jaws) چنین کرد و نتیجه هم گرفت. اما چنین کاری از عهدهی هر کارگردان و قصهگویی برنمیآید؛ چرا که باید کاری کند که سایهی سنگین عامل ایجاد وحشت یا همان هیولا در سرتاسر قصه، حتی زمانی که هنوز پرده از او برداشته نشده، احساس شود. اسپیلبرگ چنین کرد و کوسهی فیلم «آروارهها» یک راست وارد خاطرات سینمایی مخاطب اهل سینمای وحشت شد.
یکی از روشهای رسیدن به چنین دستاوردی فضاسازی است. باید تمام فضای فیلم متاثر از حضور آن هیولا باشد. به این معنا که در صورت عدم حضورش در قاب، هر لحظه وجودش احساس شود. جان کرازینسکی در قصهی فیلم «یک مکان آرام» از این موضوع بهره میبرد. هیولای فیلم او در صورت بروز صدا خود به خود خودش را نمایش میدهد و خب این موضوع تمام قصه را تحتالشعاع خود قرار میدهد؛ چرا که یک مکالمهی معمولی هم میتواند کشنده باشد. در چنین قابی نمیتوان به تماشای فیلم نشست و حضور هیولا را احساس نکرد.
عامل دوم به قصهگویی و روند پیشرفت روابط علت و معلولی داستان بازمیگردد. جان کرازینسکی در این جا همان کاری را کرده که استیون اسپیلبرگ در «آروارهها» انجام میدهد. در فیلم اسپیلبرگ کوسه در همان ابتدا حضور ترسناکش را بدون دیده شدن به رخ میکشد و قربانی میگیرد. در فیلم «یک مکان آرام» هم همین اتفاق میافتد و قربانی ابتدایی قصه خبر از حضور هیولایی وحشتآفرین میدهد. اما همهی اینها با درست طراحی نشدن هیولای قصه از بین میرود. فرض کنید با فیلمی طرف هستید که همه چیزش در ظاهر سر جایش قرار دارد و سایهی سنگین هیولای قصه در سرتاسر اثر احساس میشود و مخاطب هم منتظر است تا بالاخره او را ببیند.
اما ناگهان با پرده برداشتن از او با هیولایی مواجه شود که توقعش را برآورده نمیکند و نمیتواند در قوارههای آن سایهی سنگین ظاهر شود. در چنین حالتی تمام آن زحمات از دست میرود و فیلم هم به یک کمدی میماند. پس طراحی ترسناک هیولا هم همان قدر اهمیت دارد که حضور دامنهدارش در قصه. دست جان کرازینسکی در این زمینه هم پر است و گرچه هیولایش به لحاظ وهمآلود بودن به پای کوسهی «آروارهها» استیون اسپیلبرگ نمیرسد، اما کار میکند و وحشتآفرین است. اما همهی اینها بدون یک قصهگویی مناسب تبدیل به اثری نمیشد که سر از فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید درآورد و اثری کلاسیک محسوب شود.
چند نکتهی ظریف در روند قصهگویی فیلم وجود دارند که داستان را ارتقا میدهند و خلق هیجان و ترس میکنند. این که تولید صدا میتواند کشنده باشد در دستان فیلمساز علاوه بر خلق هیجان و ایجاد ترس، به مهمترین ابزار قصهگویی هم تبدیل شده تا روند بین اجزای اثر، روندی ارگانیک باشد. به عنوان نمونه زنی در فیلم با بازی خوب امیلی بلانت حضور دارد که باردار است. همین بارداری سبب خلق هیجان میشود؛ هم از این بابت که روند زایمان در آخرالزمان قطعا روندی دردناک است و خبری از دارو و دکتر نیست و هم از این بابت که یک کودک سالم تازه متولد شده قطعا پر سر و صدا خواهد بود و هیچ درکی از اتفاقات اطرافش ندارد. همهی اینها منجر به خلق هیجان و ایجاد ترس در مخاطب شده است.
اما نکتهی آخری که «یک مکام آرام» را شایستهی قرار گرفتن در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید میکند، سادگی آن است. این سادگی به این معنا نیست که با اثری فاقد ارزش طرف هستیم. بلکه به معنای اندازه نگه داشتن همهی عوامل تشکیل دهندهی اثر است. «یک مکان آرام» چیز اضافهای ندارد و فیلمساز تلاش نمیکند چیزی از جهان بیرون به دل اثر سنجاق کند یا این که روی نکتهای بیش از اندازه تاکید کند. برای او همین که بتواند قصهی خود را به درستی تعریف کند و شخصیتهایی بسازد که مخاطب با آنها همراه شود، کافی است.
«در یک جهان پساآخرالزمانی موجوداتی به زمین حمله کردهاند که توان دیدن ندارند اما گوشهایشان شدیدا به صدا حساس است و این گونه قربانی را شناسایی میکنند. آنها موفق شدهاند تمام انسانها را به جز عدهی محدودی از بین ببرند و بازماندگان هم در محیطهای پراکنده و به دور از هم زندگی میکنند. این مردمان یاد گرفتهاند که هیچ صدایی ایجاد نکنند. حال خانوادهای متشکل از یک دختر نوجوان، یک پسر کم سال و یک پسر خردسال به همراه پدر و مادر به دنبال آذوقه و وسایل میگردند. پسر کوچک خانه یک اسباببازی برقی پیدا میکند اما پدرش فراموش میکند که باطریهای آن را خارج کند. در راه پسرک اسباب بازی را راه میاندازد و …»
۷. اُکیولوس (Oculus)
- کارگردان: مایک فلانگان
- بازیگران: کارن گیلان، برنتون توایتز و کیتی سکف
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
«اکیولوس» نوع دیگری از ترسناک فراطبیعی است و با فیلم هیولا محوری چون «یک مکان آرام» تفاوت دارد. این فیلم به دستهی آثار موسوم به خانههای جن زده تعلق دارد که به حضور شیاطین و اجنه در خانهها میپردازند و سعی میکنند با استفاده از عناصری ماورالطبیعه مخاطب خود را بترسانند.اما شباهتی بین «اکیولوس» و «یک مکان آرام» وجود دارد؛ هر دو فیلمهایی جمع و جور هستند که بودجههایی پایینی دارند و از این محدودیت بهترین استفاده را کردهاند. اصلا یکی از آفتهایی که به تازگی به جان سینمای ترسناک افتاده، همین وفور بودجه و ساخته شدن فیلمهای ترسناکی چون «احضار» (The Conjuring) و از این دست آثار است که باید نامشان را بلاک باسترهای ترسناک گذاشت.
این موضوع را باید در نظر گرفت که اصلا و ماهیتا یک فیلم ترسناک نمیتواند بلاک باستر باشد. چرا که خصوصیت فیلمهای یلاک باستر تلاش برای راضی کردن هر چه بیشتر از مخاطبان بالقوهی فیلم است. در واقع بلک باسترها ساخته میشوند تا خیل عظیم مخاطب را راضی به خریدن بلیط کنند و این با ذات ژانر وحشت که مخاطب مخصوص به خودش را دارد، در تضاد است. نمیتوان فیلم ترسناک خوبی ساخت و همهی مخاطبان، حتی مخاطب غیرعلاقهمند به سینمای ترسناک را راضی کرد. اثری که چنین کند قطعا یک جای کارش میلنگد و چندان مناسب تماشاگر سنتی ژانر وحشت نیست. چون قطعا مدام در حال باج دادن به مخاطبی است که چندان از تماشای سکانسهای ترسناک لذت نمیبرد. اصلا یکی از دلایلی که فیلم چون «احضار» و دنبالههایش مدام مورد ارجاع تماشاگر غیرعلاقهمند به ژانر وحشت قرار میگیرد، همان اممان تحملش تا پایان بوده وگرنه یک ترسناک اصیل چندان باب طبع چنین فردی نیست.
متاسفانه زیرگونهی ترسناکهای فراطبیعی و به ویژه آثار موسوم به خانههای جنزده بیش از هر سابژانر دیگری از سینمای ترسناک در طول یکی دو دههی قبل دستخوش این تغییر رویند فیلمسازی در هالیوود شدهاند. به گونهای که آثار خوب این چنینی دیگر متعلق به محصولات هالیوودی نیستند و باید در سینمای مستقل آمریکا سراغشان را گرفت. یعنی سراغ همان جریانی رفت که نمیخواهد همهی تماشاگران راضی کند و دوست دارد به برخی کلیشهها وفادار باشد و تا میتواند دست به خلق وحشت بزند. اما «اکیولوس» حتی با دیگر فیلمهای ترسناک شبیه به خودش هم تفاوتی عمده دارد که از همان داستان یک خطی هم میتوان متوجهش شد.
همهی ما میدانیم که تماشاگر در برابر بمباران هر چیزی روی پرده پس از مدتی کرخت میشود و احساسش را نسبت به آن از دست میدهد. مثلا تصور کنید که فیلمسازی مدام روی پرده به نمایش سکانسهای اکشن دست بزند و هیچ وقفهای بین آنها نیاندازد. حال فارغ از این که فیلم هیچ امکانی برای داستانگویی و شخصیتپردازی باقی نمیگذارد، مخاطب را هم پس از مدتی از سکانسهای اکشن زده میکند. در مواجهه با ترس هم همین اتفاق میافتد و اگر کارگردانی مدام به نمایش سکانسهای ترسناک شبیه به هم کند، خیلی زود فلیمش خندهدار خواهد شد و حتی مخاطب دلنازک و گریزان از سینمای ترسناک را هم راضی به زل زدن به پرده میکند. حال همین ایده در فیلم تبدیل به داستان شده است؛ چرا که قهرمان قصه دختری است که از زندگی در زیر سایهی یک روح خبیث خسته شده و در نهایت شجاعت آن را پیدا کرده که با شیطان رخ به رخ شود و او را از سر راه بردارد.
این موضوع میتواند به ضرر هر فیلمی تبدیل شود. چرا که حضور شخصیتهای قدرتمند خیال مخاطب را راحت میکنند و از میزان ترسناک بودن قابهای فیلم میکاهند. اما برای ورود به فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید باید جسور بود و پیش فرضها را به هم ریخت. فیلم «اکیولوس» چنین میکند و قدر میبیند اما اثری چون «احضار» نمیتواند با حضور شخصیتهای همه فن حرفش ترسناک باقی بماند و به محض حضور آنها در قاب، احساس ترس از بین رفته و جای خود را به قوت قلب در مخاطب میدهد که آفت یک فیلم ترسناک درست و حسابی است. دلیل این موفقیت فیلم «اکیولوس» به دو نکته بازمیگردد. اول شخصیتپردازی و دوم قصهگویی.
شخصیتهای «اکیولوس» برخلاف شخصیتهای فیلمی چون «احضار» متخصص در زمینهی برخورد با شیاطین و ارواح نیستند. آنها فقط میخواهند راهی برای خلاصی از این شرایط پیدا کنند. وگرنه هم میترسند و هم نمیدانند که پس از رویارویی با جن مربوطه چگونه از خود دفاع کنند. آنها فقط قهرمانانی هستند که از قربانی بودن خسته شدهاند و بالاخره روزی تصمیم به قد علم کردن در برابر عامل بدبختی خود گرفتهاند. اما قصهگویی و روند پیشرفت داستان هم به همین اندازه اهمیت دارد و فیلم را ترسناک میکند. اول این که کارگردان فیلم هیچ علاقهای به توضیح دادن ماهیت عامل شیطانی فیلم ندارد. این در حالی است که سازندگان همان بلاک باسترهای ترسناک علاقهی بسیاری به چنین کاری دارند و متوجه نیستند که شناخت انگیزهی عامل وحشت، از ترسناک بودنش میکاهد. اما موضوع این جا است که سازندگان بلاک باسترها دوست دارند تماشاگر خود را به نوعی دستخوش کاتارسیس کنند و این هم با ذات یکی فیلم ترسناک همخوانی ندارد.
قصهی فیلم «اکیولوس» به گونهای است که داستان امروز را به گذشتهی قربانیان پیوند میزند. یعنی به جای تمرکز بر ماهیت شیطان قصه، داستان شخصیتهای آن سوی ماجرا را تعریف میکند. کارگردان فیلم میداند که برای ایجاد وحشت در مخاطب باید کاری کرد که او نگران سرنوشت شخصیتها شود و کمتر فیلم ترسناکی در این یکی دو دههی گذشته به اندازهی «اکیولوس» توان انجام چنین کاری را دارد. در ادامه هم روند حضور عامل ایجاد وحشت و نمایشش به گونهای است از میزان ترسناک بودنش کاسته نمیشود و تا پایان لرزه بر اندام من و شما میاندازد. همهی این عوامل دست به دست میدهند و فیلم «اکیولوس» را به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید تبدیل میکنند که خیلی زود به اثری کلاسیک تبدیل شد.
«روحی خبیث پدر و مادر دختر و پسر کم سن و سالی را میکشد اما همه تصور میکنند که پسر خانواده دست به قتل والدینش زده و به همین دلیل او را که سنی ندارد، در یک بیمارستان روانی بستری میکنند. حال سالها گذشته و او بزرگ شده است. پزشکان تشخیص میدهند که این جوان دیگر خطری برای جامعه وخودش ندارد و میتواند مرخص شود. آن سوتر دختر خانواده که آن شب در کودکی متوجه حضور آن روح خبیث شده و آن را عامل مرگ والدینش میداند، در به در به دنبال آینهای است که روح از آن خارج شده است. او معتقد است که میتوان کاری کرد که اتهامات برادرش از بین برد و همه پی به چرایی قتل والدینش ببرند. در نهایت او این آینه را دیدا میمند و به خانه می برد و از برادرش میخواهد که شب را با او بگذراند اما …»
۶. وقتی شیطان کمین میکند (When Evil Lurks)
- کارگردان: دیمین راگنا
- بازیگران: ایزیکل رودریگز، دیمین سالامون، لوییز زیمبرووسکی و سیلویا ساباتر
- محصول: 2023، آرژانتین و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
سال گذشته که «وقتی شیطان کمین میکند» بر پرده افتاد، بسیاری آن را نه تنها بهترین فیلم ترسناک سال، بلکه بهترین فیلم سال ۲۰۲۳ میلادی دانستند. کمتر پیش میآید که یک فیلم ترسناک به چنین جایگاهی در بین منتقدان دست یابد و اگر فیلم ترسناکی هم منتقدان قلم به دست را راضی کند، عمدتا بنا به دلایلی است که ارتباطی با ژانر وحشت ندارند. مثلا ممکن است فیلمسازی به سراغ توضیح زیاد و بدون دلیل چرایی دست زدن قاتل داستان به جنایت بزند و همه چیز را خراب کند. در چنین قابی دیگر مخاطب با یک فیلم ترسناک که باید از قاتلش ترسید، روبه رو نیست. بلکه با اثری معمولی طرف است که میتوان برای قاتلش دل سوزاند و با او همراه شد. هیچ فیلمی که چنین کند نمیتواند وارد فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید شود و مخاطب جدی ژانر وحشت را راضی کند. حال شاید منتقدان نه چندان علاقهمند به این سینما که اساسا ژانر وحشت را روشی برای پول درآوردن تهیه کنندگان و سرگرمی مخاطب میدانند و تصور میکنند که این سینما چیزی جز این نیست، از چنین فیلمهایی استقبال کنند.
فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» در اثبات غلط بودن همین ادعای این منتقدان است. از آن دسته آثاری که نشان میدهد برای ساختن یک فیلم ترسناک ماندگار آن اثر باید تا مغز استخوان وامدار محیط اطرافش باشد و در واقع واکنشی به پلشتیهای آن نشان دهد. وگرنه با اثری یک بار مصرف طرف خواهیم بود که نه میتواند مخاطبش را بترساند و نه حتی او را سرگرم کند. فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» در باب زندگی مردمان جامعهای است که نه راه پس دارند و نه راه پیش و اتفاقا با توجه به شرایط حاکم بر آرژانتین در زمان ساخت فیلم، میتوان آن را به نوعی اثری در باب تمام شدن یک دوران هم دانست.
گفته شد که بهترین فیلمهای ترسناک جدید از این ویژگی بهره میبرند که واکنشی یا کنشی نسبت به محیط پیرامونی خود نشان میدهند. فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» از همان ابتدا روی این موضوع دست میگذارد. در همان سکانس ابتدایی دوربین طوری مردمان روستایی و پلیسها را نمایش میدهد که گویی برای سررسیدن چنین لحظات ترسناکی آماده بودهاند. پلیس که بیخیال است و مردم هم بدون زیر سوال بردن ماهیت اتفاق خیلی زود متوجه میشوند که با شیطانی قدرتمند روبه رو هستند و دست به فرار میزنند. انگار مدتها است که به در زل زدهاند تا این شیطان از راه برسد. انگار در تمام مدت نشانههای سر رسیدنش وجود داشته و حال آمده که این انتظار را پایان دهد.
رفتار مردم در طول قصه و در مواجهه با این شیطان در ادامهی همین نگاه قرار میگیرد؛ آنها هیچ تمایلی به ایستادن و روبه رو شدن با مشکل ندارند و فقط دوست دارند که فرار کنند. فیلمساز از این واضحتر نمیتواند جامعهای را که تا مغز استخوان درگیر بحرانهای متعدد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی است و در زمان ساخته شدن فیلم بزرگترین میزان تورم جهان را تجربه میکرد، زیر تیغ تند انتقاد خود ببرد. اما فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» زمانی به اثر جذابتری تبدیل میشود و میتواند به فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید راه یابد که فیلمساز به طرز باشکوهی پای سوالهای ازلی ابدی فلسفی را هم به اثرش باز میکند و ما را در برابر فیلمی قرار میدهد که دوست ندارد تنها واکنشی به کشور و جامعه آرژانتین یخ زده در دل سرمایی استخوانسوز باشد.
این رویکرد فلسفی بیش از هر چیزی در انتخاب عامل وحشتناک خودش را نشان میدهد. از تمام قصه مشخص است که ما با فیلم ترسناکی متعلق به زیرگونهی وحشت فراطبیعی طرف هستیم. البته رویکرد فیلمساز در این جا با رویکرد فیلمسازان در آثاری مانند «اکیولوس» و «یک مکان آرام» تفاوت دارد. در «اکیولوس» سازندگان از خانهای جن زده استفاده کرده و کلیشههای آن را به کار گرفتهاند و جان کرازینسکی در «یک مکان آرام» در حال بازی با مولفههای سینمای پساآخرالزمانی است. این در حالی است که حال و هوای فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» کاملا تفاوت دارد و میتوان نشانههایی از سینمای آخرالزمانی را در قاببندیها دید که با حال و هوای پساآخرالزمانی قطعا تفاوت دارد.
در سینمای آخرالزمانی نابودی نسل بشر تا پیش از تکمیل شدن در مرکز توجه فیلمساز است و در پساآخرالزمانیها داستان به بعد از نابودی دنیا اختصاص دارد و قصهی بازماندگان را تعریف میکند. اما شیوهی نمایش شر در فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» آن را هم به آموزههای فلسفی نزدیک میکند و هم به آموزههای مذهبی. به عنوان نمونه ارتش شیطان متشکل از بچهها است. اصلا ترسناکترین و خونبارترین سکانس فیلم توسط کودکان حاضر در قاب شکل میگیرد و این نشان میدهد که فیلمساز هیچ امیدی به آیندهی نسل بشر ندارد و او را بیشتر شر میداند تا خیر. از سوی دیگر شیطان در کالبد یک کودک «متولد» میشود و این میتواند اشارهای مستقیم به تولد دجال در آموزههای مذهبی داشته باشد.
در چنین قابی است که فیلمساز برای هرچه ترسناکتر کردن فیلمش از هیچ چیزی فروگذار نمیکند و تا میتواند به خلق سکانسهای ترسناک و نمایش خونریزی میپردازد. همهی اینها در حالی است که پیوسته یک حال و هوای وسترن در اثر احساس میشود و شخصیتها در چشماندازهایی قرار گرفتهاند و قصه در محیطهایی میگذرد که متعلق به آن سینما است. از همان سکانس اول که دو برادر از طریق پنجرههای خانهی خود مزرعه را زیر نظر میگیرند و صدای گلولهای را میشنوند که وامدار فیلمهای وسترن بزرگ است، تا سکانس پایانی و حضور دوبارهی شخصیتها در مزرعه در دنیایی تازه. این رفت و برگشت بین مولفههای سینمای وسترن و ترسناک دیگر نقطه قوتی است که «وقتی شیطان کمین میکند» را شایستهی حضور در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که خیلی زود به اثری کلاسیک تبدیل شدند، میکند.
سهم سینمای آرژانتین در تولیدات مطرح هر سال مدام در حال افزایش است. کمتر پیش میآید که بهترین فیلم ترسناک سال متعلق به کشوری غیر از آمریکا باشد. سالها پیش و در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی گاها ایتالیاییها چنین میکردند و امروزه هم گاهی فیلمی از کره جنوبی یا ژاپن دست به چنین کاری میزند. اما در مجموع آمریکاییها یا کشورهای انگلیسیزبان فیلمهای ترسناک بهتری میسازند که البته این موضوع ریشه در شیوهی فیلمسازی در این کشورها دارد. اما «وقتی شیطان کمین میکند» ناگهان نه تنها سینمای آرژانتین را در مرکز توجه قرار داد، بلکه بر صدر نشست و حسابی قدر دید تا راهش را به فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید باز کند.
«دو برادر شب هنگام متوجه شلیک چند گلوله در اطراف مزرعهی خود میشوند. آنها تا صبح صبر میکنند و سپس بیرون میروند. در اطراف جنازهی فردی روی زمین افتاده و تعدادی وسایل عجیب و غریب هم آن جا است. به نظر میرسد که این وسایل متعلق به به یک جنگیر است و فرد کشته شده هم یک جنگیر بوده است. در ادامه این دو برادر به خانهی کارگر مزرعهی همسایه سر میزنند و متوجه میشوند که کارگر مزرعه به حاطر حال و روز فرزندش درخواست عملیات جنگیری کرده است. این در حالی است که این دو برادر کم کم متوجه وجود نشانههایی میشوند که خبر از وجود یک نیروی شیطانی در آن منطقه میدهد. پس تصمیم به فرار میگیرند اما …»
۵. قطار بوسان (Train To Busan)
- کارگردان: یئون سانگ- هو
- بازیگران: گنگ یو، دون لی و جونگ یو می
- محصول: 2016، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
فیلمهای زامبیمحور این روزها بیش از دیگر آثار ترسناک دستخوش تغییر شدهاند. حقیقتا نمیتوان منکر تاثیر سریالی چون «مردگان متحرک» (The Walking Dead) در ایجاد این تغییرات شد. فیلمهایی که زمانی با بودجهای محدود، یکی دو لوکیشن ثابت و تعداد کمی شخصیت ساخته میشدند، ناگهان سر از تولیدات پر خرج، داستانهای طولانی و دور و دراز، تعدد لوکیشن، سفرهای طولانی شخصیتها درآورند که آفت چنین قصههایی است. فیلمهای زامبیمحور زمانی آسانترین و در عین حال کم خریجترین راه برای پرداختن به یک معضل اجتماعی بودند و اتفاقا استودیوها به همین دلیل هم از آنها دوری میکردند و هم علاقه به تولیدشان داشتند. اما یواش یواش همه چیز تغییر کرد. مشخص شد که مدارسی در گوشه و کنار آمریکا در حال آموزش بازی در نقش زامبیها است! پس باید پول این هزینهها بازمیگشت اما این کار باید به شکلی انجام میگرفت که مخاطب بسیار زیادی را راضی کند تا دست به جیب ببرند و بلیط بخرند.
پس همان بلایی که سر زیرگونهی وحشت فراطبیعی آمد، بر سر زیرگونهی زامبیمحور هم آوار شد. حال این سینما دیگر کاری به پلشتیهای جامعه نداشت و زامبیهایش صرفا ماشینهای کشتاری بودند که از یک قربانی به قربانی دیگر حمله میکردند. نکته این که فیلم «قطار بوسان» هم در ظاهر چنین فیلمی است. گویی همان راه فیلمهای ترسناک بلاک باستری را میرود و کاری ندارد که زمانی زامبیها به چه منظور بر پرده نقش میبستند اما این فقط ظاهر ماجرا است و «قطار بوسان» حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. وگرنه سر از فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید در نمیآورد.
از همان ابتدا که قصه آغاز میشود، فیلمساز شروع میکند به شخصیتپردازی قهرمانان داستان و زندگی سخت آنها را به شیوهی زیستن در کره جنوبی امروز که وقت چندانی برای کسی نمیگذارد، پیوند میزند. فیلمساز میداند که موفقیت اقتصادی ضامن خوشبختی نیست و فقط یکی از عوامل آن است. پس خیلی زود شخصیت اصلی را در برابر مادرش قرار میدهد که متعلق به نسل گذشته است و به شیوهی زیستن پسرش باور ندارد. پس از همین ابتدا میتوان ردپای تاریخ نزدیک کرهی جنوبی را در اثر احساس کرد.
نکتهی بعد را به عدم توضیح در باب چرایی حملهی زامبیها میتوان ربط داد (گرچه اشارهای کوتاه میشود). اگر این موضوع مفصل توضیح داده میشد، نه تنها راه را بر تفسیر میبست، بلکه از ترسناک بودن قصه هم کم میشد. حال میتوان هجوم بیپروا و ناگهانی زامبیها را به چیزهای مختلفی ربط داد. اگر اهل کرهی جنوبی باشی و دههها سایهی سنگین جنگی سرد را بر سر خود احساس کنی که ناشی از همجواری با مردمان همخون و هم وطنت در شمال این کشور است، حملهی خودیها در قالب زامبی حال و هوای دیگری پیدا میکند و قابل لمستر میشود. حال تصور کنید که کارگردان و عواملش خام دستانه توضیحی در باب چرایی به وجود آمدن زامبیها میدادند، در آن صورت همه چیز از دست میرفت.
نکتهی دیگر به انتخاب شخصیتهای اصلی بازمیگردد. آنها مردمانی عادی هستند؛ از هر قشری و هر سنی. همه نوع آدمی در بین آنها پیدا میشود؛ از ترسو گرفته تا شجاع. در چنین قابی فیلمساز جدال بین قهرمانان قصه و زامبیها را به دورن یک قطار افسارگسیخته میبرد تا این چنین بتواند به هیجان جاری در قاب اضافه کند. محدود بودن محیط قطار باعث شده که فضای کمی برای مانور دادن وجود داشته باشد و امکان فرار هم از بین برود. این محدودیت میتوانست فیلم را به اثری از دست رفته تبدیل کند اما با توجه به شیوهی قصهگویی و توانایی فنی سازندگان، به نقطه قوت فیلم تبدیل شده تا «قطار بوسان» سر از فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدیدی درآورد که خیلی زود به آثاری کلاسیک تبدیل شدند.
یکی از دلایل این نقطه قوت به توانایی کارگردان در شخصیتپردازی همزمان با نمایش سکانسهای ترسناک بازمیگردد. عمدهی فیلمهای ترسناک مانند عمدهی فیلمهای اکشن، برای شخصیتپردازی مکث میکنند و بین سکانسهای ترسناک و اکشن خود فاصله میاندازند. اما فیلم «قطار بوسان» که هم از سکانسهای اکشن بهره می برد و هم از سکانسهای ترسناک، فرصت کمی برای انجام این کار دارد. چرا که تمام قطار پر از زامبی است و شخصیتها باید مدام فرار کنند. حال این خطر وجود دارد که این تعقیب و گریز دائمی پس از مدتی برای مخاطب عادی شود. اما فیلمساز چنان هر بخش این تعقیب و گریز را متنوع از کار درآورده که گویی هر بار با سکانس کاملا تازهای طرف هستیم.
نکتهی بعدی حرکت فیلمساز به سمت احساساتگرایی است. کارگردان هیچ ابایی از ساختن سکانسهای احساسی ندارد. این موضوع هم چون در دل فیلم خوش مینشیند، به اثر حال و هوایی تازه میدمد و گاهی قطره اشکی هم از تماشاگر میگیرد. سازندگان میدانند که باید شخصیتهایی ساخت که مخاطب نگران آنها شود و از آن جایی که به خلق چنین شخصیتهایی آگاه هستند و میدانند که به موفقیت رسیدهاند، گاهی بیرحمانه با آنها رفتار میکنند که هم لازمهی یک فیلم ترسناک خوب است و هم «قطار بوسان» را به اثری شایستهی حضور در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید میکند.
یکی از نکات دیگر که به درست درآمدن فضای مورد نظر فیلمساز کمک میکند، تغییر حال و هوای زامبیها نسبت به فیلمهای قدیمی و تناسب رفتار و حرکات آنها با قصه و فضای حاکم بر اثر است. در فیلمهای قدیمی زامبیمحور، زامبیها موجوداتی کُند بودند که به آرامی حرکت میکردند و دستههای آنها هم آن چنان به هم فشرده نبود و با وجود این که گاهی تعدادشان بسیار زیاد بود، فقط زمانی به هم میچسبیدند و به یکدیگر فشار میآوردند که پشت چیزی گیر کنند. اما زامبیهای فیلم «قطار بوسان» چنین نیستند. آنها بسیار سریع و وحشیانه میدوند و حتی از روی یک دیگر هم رد میشونند و هیچ بایی از برخورد با اجسام دیگر و شکستن دست و پای خود ندارند.
از سوی دیگر برای آنها کشتن جذابتر از خوردن گوشت قربانیان است. در واقع زامبیهای فیلم «قطار بوسان» بیش از هر چیزی ماشینهای کشتار هستند تا موجوداتی در ولع خوردن گوشت قربانیان. همین موضوع هم اشاره به همان وضعیت حاکم بر کره جنوبی و احساس سایهی سنگین یک جنگ سرد دائمی دارد. پس نمیتوان جایگاه دیگری برای فیلم «قطار بوسان» در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید پیدا کرد و باید آن را در میانهی فهرست قرار داد.
«پدری که به تازگی از همسرش جدا شده، فرصت کمی برای رسیدگی به فرزند کم سن و سالش دارد و عملا وظیفهی نگهداری از این دختر را به مادر پیرش سپرده است. پدر به همراه دختر کوچکش در شهر سئول زندگی میکند و همسر سابقش ساکن شهر بوسان است. دخترک تمایل بسیاری به دیدن مادرش دارد و از پدر میخواهد که او را به بوسان ببرد. پدر که به خاطر مشغلهی بسیار فرصت چندانی ندارد، بالاخره راضی میشود که دخترش را با قطار تا بوسان همراهی کند. اما از همان زمان آغاز سفر چیز عجیبی در شهر به چشم میآید. افرادی این جا و آن جا حضور دارند که حالشان خوب نیست و به اعمال عجیب و غریبی دست میزنند و حتی به دیگران حمله میکنند. پدر و دختر وارد قطار میشوند اما ظاهرا یکی از همین بیماران هم عازم بوسان است. تا این که …»
۴. موروثی (Hereditary)
- کارگردان: آری آستر
- بازیگران: تونی کولت، الکس ولف و میلی شاپیرو
- محصول: 2018، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
«موروثی» یکی از عجیبترین فیلمهای فهرست است. اصلا انگار هنرمندی اروپایی آن را ساخته است. تکههایی از آثار مختلف هنری را میتوان در جای جای آن دید. گویی آری آستر قصد داشته داستان یک فیلم ترسناک و جدال یک فرقهی شیطانی را به قصهی مردان و زنانی پیوند بزند که از دل تاریخ بشر فراخوانده شدهاند. «موروثی» دوست ندارد که یک فیلم ترسناک، با قصهای معمولی باشد. دوست دارد طنین آثار هنرمندانهی بشری را بازتاب دهد و فیلمی باشد که کمتر نمونهای در تاریخ سینما دارد.
سالها پیش کارگردانی چون استنلی کوبریک با ساختن فیلم «درخشش» (Shining) چنین کرد. او المانهای سینمای اسلشر و ترسناک روانشناختی را از دل داستانی عامه پسند به قلم استیون کینگ گرفت، از فیلتر ذهنی خودش عبور داد و آن را به قصهای از مردان و زنانی تبدیل کرد که گویی عمری به اندازهی نسل بشر دارند و تمام دغدغههای ازلی ابدی او را بازتاب میدهند. چند سال قبلتر کارگردان دیگری به نام رابین هاردی با ساختن شاهکاری چون «مرد حصیری» (The Wicker Man) از دل قصهی دیگری با حال و هوای دیگری چنین کرد و یک فیلم ترسناک را تا حد یک شاهکار هنری بالا برد.
آری آستر در «موروثی» چنین قصدی دارد و اگر با ساختن «نیمه تابستان» به فیلم «مرد حصیری» ادای دین میکند، در این جا قصد ندارد از کار کسی الهام بگیرد و دوست دارد اثری منحصر به فرد بسازد. گرچه میتوان تکهای از سینمای کوبریک و رابین هاردی را در این جا دید. به لحاظ ژانرشناسی میتوان فیلم آری آستر را به سینمای ترسناک فراطبیعی و ترسناکهای روانشناختی ارتباط داد. البته بیش از هر چیزی باید این اثر را یک فیلم ترسناک کالتی دانست. ترسناکهای کالتی یا فرقهای به دستهای از آثار ترسناک گفته میشود که در آنها عامل ایجاد وحشت یا عاملان ایجاد ترس یا همان هیولاهای قصه عدهای آدم وابسته به یک فرقه هستند که تصور میکنند برای برگزاری آیینهای خود باید قربانی بگیرند یا با عدهای جادوگر طرف هستیم که آیینهایی دیوانهوار برگزار میکنند.
تاریخ سینما پر است از آثار این چنینی. بالاخره بخشی از سینمای ترسناک به تاریخ و مذهب گره خورده است. از همان ترسناکهای گوتیک که در آنها جناب کنت دراکولا جولان میدهد تا ترسناکهای دیگر میتوان وجود المانهای مذهبی و آیینی را در سرتاسر آثار دید. نکتهی بعد ارتباط این دنیا یا همان جهان زندگان با جهان پس از مرگ در ژانر وحشت است. موضوع این نیست که سینمای ترسناک فقط به ترس آدمی از مرگ میپردازد. این بخش کوچکی از داستان است. ترس اگزیستانسیال نمیتواند مخاطب را وادارد که دستهی صندلی را محکم بچسبد. باید او را از چیزهای دیگری هم ترساند. یکی از راههای ترساندن تماشاگر ساختن پلی بین جهان مردگان و زندگان و ارتباط با واسطه و بیواسطه با کسانی است که دیگر حضور ندارند. فیلمهای ترسناک بسیاری چنین کردهاند اما کمتر فیلمی توانسته به اندازهی «موروثی» در این سالها مخاطب را این چنین بترساند. به همین دلیل هم باید نامش را در بین فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که به آثاری کلاسیک تبدیل شدهاند، گنجاند.
«موروثی» از سوی دیگر قدر غافلگیر کردن مخاطب را میداند. در ترسناکهای اصیل عنصر غافلگیری به شکل گسترده استفاده نمیشود. چرا که استفادهی مداوم از آن فیلم را به اثری یک بار مصرف تبدیل کرده و البته دست سازندگان را برای تماشاگر باهوش رو میکند. البته از سوی دیگر باید این نکته را در نظر گرفت که ترس بر اثر غافلگیری دوام چندانی ندارد و خیلی زود فراموش خواهد شد. اما یک تعلیق گسترده و پایدار میتواند تا مدتها ذهن را درگیر کند. «موروثی» از چنین تعلیقی بهره میبرد اما در هر جا که نیاز باشد ناگهان اصل غافلگیری را هم به کار میبرد تا ناگهان تماشاگر از جای خود تکان بخورد و کنجکاوتر به تماشای ادامهی قصه بنشیند.
نکتهی دیگر این که فیلمهای ترسناک عموما نیاز چندانی به بازیهای درخشان ندارند. همین که بازیگری بتواند قابل قبول ظاهر شود کافی است. البته برخی از فیلمها مانند «درخشش» یا «بچه رزمری» به خاطر تمرکز بر یک شخصیت نیاز به چنین چیزی دارند اما این موضوع دربارهی همهی فیلمهای ترسناک صدق نمیکند. دلیل این امر هم واضح است؛ فیلمهای ترسناک عمدتا به داستان لاغر شکار و شکارچی میپردازند و در حین ساختن آنها بازیگران نیاز چندانی به انتقال احساست مختلف ندارند. در چنین قاب «موروثی» از یک تونی کولت معرکه بهره میبرد که توانسته طیف متنوعی از احساسات را بازتاب دهد؛ از ترس و وحشت گرفته تا نگرانی و اضطراب. اصلا یکی از دلایلی که «موروثی» را باید در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید قرابر داد، همین بازی تونی کولت است.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که فیلم «موروثی» اولین نمایشش را در جشنواره ساندنس تجربه کرد. تاثیر فیلم تا به آن اندازه بود که برخی از تماشاگران به عدم حضور فیلم در بخش اصلی اعتراض کردند. چنین استقبالی همان طور که گفته شد همواره تماشاگر سنتی ژانر وحشت را میترساند؛ چرا که این تماشاگر فیلم ترسناک عادت کرده و میداند که عمدهی فیلمهای ترسناکی که چنین نظر عامهی مخاطب را جلب میکنند، قطعا آن چنان ترسناک نیستند. اما «موروثی» چنین نبود. بالاخره استثناها همیشه وجود دارند و استثنا قاعده را نقض نمیکند. پس میتوان علی رغم تمام توضیحات داده شده با خیال راحت به تماشای ساختهی آری آستر نشست و مطمئن بود که با فیلمی واقعا ترسناک طرف هستیم.
این دومین فیلم آری آستر در این فهرست پس از «نیمه تابستان» است و خلاصه اگر قصد دارید هم بترسید و هم با کاراکتر زنی روبه رو شوید که در ابتدای فیلم شبیه به شخصیتهای زن سینمای اینگمار برگمان است و در پایان زن خبیث فیلم «شیطان صفتان» آنری ژرژ کلوزو (Les Diaboliques) را یادآور میشود، تماشای فیلم را از دست ندهید.
«زمانی که مادربزرگ خاندان گراهام فوت میکند، دختر او یعنی آنی تصور میکند که روح آن مرحوم با وجود فرزندش یعنی چارلی در ارتباط است. مراسم درگذشت مادربزرگ برگزار میشود اما دختر وی رازی ترسناک دارد که نمیتواند آن را با خانوادهی خود در میان بگذارد. این در حالی است که به نظر میرسد چارلی واقعا با روح مادربزرگش ارتباط برقرار کرده است. تا این که آنی تصمیم ترسناکی میگیرد …»
۳. برو بیرون (Get Out)
- کارگردان: جوردن پیل
- بازیگران: دنیل کالویا، الیسون ویلیامز و کاترین کینر
- محصول: 2017، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
مانند مورد فیلم «موروثی» فیلم «برو بیرون» هم یک استثنا است. گفته شد که عمدهی فیلمهای ترسناک درجه یک چندان مورد توجه مخاطب عام و همچنین منتقدان سینما قرار نمیگیرند و وقتی چنین اتفاقی میافتد عموما با اثری طرف هستیم که چندان ترسناک نیست یا از المانهای سینمای وحشت به قصد رسیدن به چیزهای دیگری و از گفتن دردهای دیگری بهره میبرد. در واقع در چنین فیلمهایی استفاده از کلیشههای ژانر وحشت و ترساندن مخاطب هدف نیستند و به وسیلهای برای رسیدن به هدف دیگری تبدیل میشوند. طبیعی است که تماشاگر خو گرفته به این ژانر از تماشای آثار این چنینی لذت نبرد و اصلا آنها را ترسناک نداند. در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که خیلی زود و پس از اکران به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، هیچ فیلمی که از عناصر سینمای وحشت صرفا برای بیان حرفهای دیگری بهره ببرد، وجود ندارد.
از آن سو گفته شد که یک فیلم ترسناک اصیل فقط به دنبال ترساندن تماشاگر نیست و همواره از پلشتیهای جامعهی اطرافش هم میگوید. در ظاهر این دو موضوع و این دو گزاره با هم در تضاد هستند و احتمالا این سوال را به ذهن تماشاگر متبادر میکنند که مگر میتوان فیلمی ساخت که هم از پلشتیهای اطرافش بگوید و هم اولویتش بر ترساندن تماشاگر باشد؟ جواب این سوال آری است و مثالهایش در تاریخ سینما بسیار است. موضوع این است که کدام برای سازندگان اولویت دارد؛ اگر فیلمی بخواهد صرفا از کلیشهها استفاده کند و همهی مخاطبان، چه مخاطب سینمای وحشت و چه غیر از آن را راضی کند، قطعا در ارضای نیازهای یکی شکست خواهد خورد و اگر فیلمی نمایش پلشتیها را بر ترساندن اولویت دهد، قطعا به اثری شعارزده که دوست دارد ترسناک هم باشد، تبدیل خواد شد. این توانایی کارگردانان بزرگ است که میتوانند روی مرز باریک ترساندن و شعارزدگی حرکت کنند و آثاری قابل قبول بسازند.
خوشبختانه جوردن پیل موفق به انجام این کار حداقل با ساختن فیلم «برو بیرون» شده است و گرچه در ادامهی راه و در فیلمهای «ما» (US) و «نه» (Nope) موفق به انجام این کار نشد اما در سختترین فیلمش این کار را انجام داده است. اما چرا سختترین فیلم؟ چون «برو بیرون» زمینههای بسیاری برای تبدیل شدن به یک اثر شعارزده دارد و اگر جایی پای جوردن پیل بلغزد، اثرش از یک فیلمی که بازتبدهندهی یک کژی در جامعه است، به فیلمی تبدیل میشود که از کلیشههای ژانر وحشت بهره برده تا مهم به نظر برسد و حرفهای دیگری بزند.
این حرفها و پیامها هم در مذمت نژادپرستی است. قطعا نژادپرستی یکی از کژیهای جامعهی آمریکا است و فیلمسازی مانند جوردن پیل هم دوست دارد به آن واکنش نشان دهد اما او خوب میداند که قرار نیست صرفا بیانهای علیه آن صادر کند. کسی که بخواهد در مذمت نژاپرستی چیزی یاد بگیرد، به سینما نمیآید. سینما جایی است که در آن قصه تعریف میکنند و اگر پیامی در پس قصهی فیلمی وجود دارد، خود به خود و با ظرافت باید به تماشاگر منتقل شود. یکی از راههایی که جوردن پیل از آن استفاده کرده تا به مقصودش و آن ظرافت برسد، بهره بردن و استفادهی به اندازه از کلیشههای ژانری است.
جوردن پیل عاشق سینمای ترسناک است. هم سابقهی فیلمسازی و هم سابقهی تهیه کنندگیاش این را نشان می دهد. معلوم است که خوب فیلم ترسناک دیده و خوب به جهان این ژانر تسلط دارد. به همین دلیل هم دغدغهی اصلی او اول ساختن یک فیلم ترسناک است تا چیز دیگری. پس او در «برو بیرون» از کلیشههای ترسناکهای فرقهای (که در ذیل مطلب فیلم «موروثی» تا حدی به آنها اشاره شد) بهره میبرد و استفادهی درست از آنها را در اولویت قرار میدهد. میتوان جای باورهای اعضای فرقه را عوض کرد و به جای باورهای نژادپرستانه، اعتقادات دیگری را به آنها نسبت داد و هنوز هم با فیلم ترسناکی روبه رو بود.
موضوع بعدی که فیلم جوردن پیل را با یک اثر موفق و غیرشعاری تبدیل میکند، استفاده از سکانسهای ترسناک و بیپروایی در نمایش خشونت است. عمدهی آثاری که قصد دارند از کلیشههای فیلمهای ترسناک استفاده کنند تا حرف دیگری بزنند، از نمایش بیپروای خشونت واهمه دارند؛ چرا که میدانند این گونه هم مخاطب عام و دلنازک را از دست میدهند و هم ایجاد احساس ترس بر هر حس دیگری غلبه میکند و آن حرفها و پیامها در اولویت تماشاگر قرار نمیگیرد. این در حالی است که ترسناکسازان اصیل میدانند که آن پیام اگر خوب بیان شود، در نهایت تاثیرش را خواهد گذاشت. خوشبختانه «برو بیرون» در این زمینه هم دست پری دارد.
نکتهی بعد این که «برو بیرون» فقط فیلمی در باب ضدیت با نژادپرستی نیست. اثر بلندپروازیهای دیگری هم دارد و به کل به طبقهای سنتی حمله میکند که به واسطهی وابستگی به ثروت و قدرت در حال بهرهکشی از دیگران است. این طبقه خوب میداند چگونه حفظ ظاهر کند و خود را فرهیخته و دانا جلوه دهد. در حالی که تا مغز استخوان واپسگرا است و با هر تغییر مثبتی مخالفت دارد. در جای جای اثر میتوان تاخت و تاز کارگردان به یکی سری مناسبات خاص این طبقه را دید. جوردن پیل واهمهای ندارد که افتادن آنها به جان جامعه را در قالب سکانسهایی پر از خشونت نمایش دهد و گاهی تماشاگر را منزجر کند. اصلا یک فیلم ترسناک خوب کاری به پالایش روح تماشاگر ندارد و او را بدون تشویش به خانه نمیفرستد.
یکی از دلایل دیگر موفقیت این فیلم نسبت به دیگر آثار جوردن پیل، میتواند بودجهی پایین آن باشد. همه چیز فیلم به اندازه است و اصلا به حاشیه نمیرود. گاهی نبود بودجهی کافی به نفع فیلمها تمام میشود. در ژانرهایی مانند علمی- تخیلی یا فانتزی قطعا چنین کمبود بودجهای چندان به نفع اثر نیست اما وضع ژانر وحشت فرق میکند. در اکثر مواقع بودجهی بسیار دست و پای کارگردان را برای ساختن یک فیلم ترسناک میبندد. چرا که او را مجبور میکند به مخاطب دلنازک باج دهد. بالاخره بودجهی بیشتر یعنی نیاز به تماشاگر بیشتر. این نیاز هم به معنای از دست رفتن بیپروایی در نمایش عامل ایجاد ترس و ساختن سکانسهای ترسناک است. در چنین قابی باید «برو بیرون» را در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید قرار داد.
«دختری سفید پوست به پسری سیاه پوست علاقه دارد. پسر هم تصور میکند که میتواند در کنار این دختر خوشبخت باشد. پس از مدتی رابطه دختر از پسر میخواهد که به دیدن خانوادهاش در ویلایی خارج از شهر بروند. پسر قبول میکند و راه میافتند. در راه آنها با حیوانی تصادف میکنند و پسرک این تصادف را نشانهای شوم میداند. پس از رسیدن به ویلا همه چیز عالی به نظر میرسد. همهی اعضای خانواده و مهمانان رفتار خوبی دارند و بسیار پسر سیاه پوست را تحویل میگیرند اما پسرک نمیداند که همهی اینها تلهای است که در آن گرفتار شده و او در واقع قربانی یک فرقهی نژادپرست است …»
۲. بابادوک (The Babadook)
- کارگردان: جنیفر کنت
- بازیگران: اسی دیویس، نوآه وایزمن و دنیل هنشال
- محصول: 2014، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪
ساختن یک فیلم ترسناک روانشناختی که مخاطب در زمان تماشایش حسابی بترسد، از ساختن هر فیلم ترسناک دیگری دشوارتر است. چرا که کارگردان باید از عنصری نادیدنی و کاملا ذهنی، وحشت بیرون بکشد. در واقع کارگردان یک فیلم ترسناک روانشناختی باید بتواند برای عوامل ذهنی، ترجمانی تصویری پیدا کند تا آن عامل به شکل عینی خودش را روی پرده نشان دهد. به همین دلیل هم تعداد فیلمهای ترسناک روانشناختی از دیگر فیلمهای ترسناک کمتر است. سالها پیش کارگردانی چون رومن پولانسکی با ساختن فیلم «بچه رزمری» چنین کرد و توانست از روان آشفتهی زنی ترس بیرون بکشد و در پایان با تلفیق المانهای این سینما با ترسناکهای فرقهای و فراطبیعی، حسابی تماشگر را گوشهی رینگ گیر بیاندازد.
نقطه قوت رومن پولانسکی و فیلم «بچه رزمری» ساختن یک حال و هوای معمایی و بهره بردن از المانهای سینمای رازآلود بود که در آنها یک جستجوگر، در فیلم او همان قربانی، به دنبال فهم چرایی ماجرا است. در واقع رومن پولانسکی ترس را از دل ناشناختهها و راز و رمز بیرون کشید و به جان تماشاگر انداخت. در این جا اما جنیفر کنت سعی میکند فضای فیلمش را رازآلود جلوه دهد اما علاقهای به ساختن معما و خلق شخصیتی که به دنبال حل آن باشد، ندارد. او برای نمایش درون آشفتهی شخصیتهای خود از معما فاصله میگیرد و به سمت استفاده از المانهای وحشت فراطبیعی میرود تا به ترجمان تصویری مناسبی برای نمایش این درون آشفته برسد.
گفته شد که یکی از زیرمجموعههای وحشت فراطبیعی استفاده از ارواح و اجنه به عنوان عامل ایجاد وحشت است. به این معنا که اگر فیلمساز وجود چنین عواملی را قطعی بداند و برای مخاطب هیچ شکی باقی نگذارد که روحی خبیث وجود شخصی یا مکانی را تسخیر کرده، با یک ترسناک فراطبیعی طرف هستیم که عموما به آنها فیلمهای خانهی جن زده (Haunted House) گفته میشود. اما جنیفر کنت در «بابادوک» هیچگاه با قطعیت وجود این روح خبیث را تایید نمیکند و ما را مدام با این علامت سوال روبه رو میکند که ممکن است وجود این عامل ایجاد وحشت به تمامی به روان آشفتهی کسانی ارتباط داشته باشد که از ترومای حادثهای غمانگیز رنج میبرند.
باز هم گفته شد که زمانی یک فیلم متعلق به ژانر وحشت را میتوان در فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که پس از اکران و بلافاصله به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، قرار داد که از شخصیتهای همدلیبرانگیز بهره ببرند که مخاطب نگران سرنوشت آنها شود. این موضوع به ویژه در برخورد با فیلمهای ترسناک روانشناختی اهمیت مضاعفی پیدا میکند. چرا که بالاخره عامل ایجاد وحشت در ذهن شخصیت اصلی قرار دارد. حال تصور کنید با فیلم مثلا ترسناکی وابسته به زیرگونهی وحشت روانشناختی طرف باشیم که هیچ احساسی به قهرمانش نداریم. در چنین چارچوبی اصلا صحبت از ترس معنا ندارد؛ چرا که احتمالا آن فیلم را تا پایان هم نخواهیم دید.
در این زمینه «بابادوک» دست پری دارد. هر دو شخصیت اصلی قصه، چه زن و چه فرزندش حسابی ما را درگیر خود میکنند. زن که از غم از دست دادن شوهرش رنج میبرد، بسیار برای مخاطب قابل لمس از کار درآمده است. بالاخره همهی ما روزی یا کسی را از دست دادهایم یا از این موضوع واهمه داریم. پس میتوانیم با شخصیت زن فیلم ارتباط برقرار کنیم. اما این برای ترسناک شدن یک فیلم کافی نیست. این زن باید چیزهای دیگری هم داشته باشد تا ما را با خود همراه کند. به ویژه که گاهی به نظر میرسد به دلیل همین غم به کودکش آسیب میزند.
این همراهی با کارکتر اصلی داستان به دلیل پرداخت مناسب هیولای قصه به خوبی از کار درآمده است. بالاخره ما با قطعیت نمیدانیم که عامل ایجاد وحشت ریشه در روان آشفتهی شخصیتها دارد یا واقعا مکانی را تسخیر کرده است. وقتی این عامل واقعا ترسناک از کار دربیاید و ما تصور کنیم که زاییدهی خیال شخصیت اصلی است، آن زمان به این باور میرسیم که او چه زجر جانفرسایی را تحمل میکند. درست ساخته شدن این درد و رنج در کنار بازی بازیگرش عامل دیگری است که «بابادوک» را در جایگاه دوم فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید قرار میدهد.
موضوع دیگری که «بابادوک» را تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید میکند، فضاسازی است. فیلم در چند لوکیشن محدود با بازیگرانی محدود ساخته شده است (توجه کردهاید که در این فهرست اکثر آثار از این ویژگی بهره میبرند) فیلمساز به تمامی فیلمش را در تاریکی برگزار میکند. انگار قصد دارد غلبهی تاریکی بر روشنایی در زندگی شخصیتها را نمایش دهد. نکتهی بعد در طراحی نمایش و سر و شکل عامل ایجاد وحشت است. این عامل ایجاد وحشت شکل و شمایلی فانتزی دارد و گویی در تاریکی زندگی میکند و اصلا از دل تاریکی زاده شده است.
برای درست ساخته شده این هیولا کارگردان به شکل گسترده دست به نمایشش نمیزند. او میداند که اگر چنین کند پس از مدتی حضورش عادی خواهد شد و دیگر ترسی ایجاد نخواهد کرد. با هر چه جلوتر رفتن قصه و اطمینان مخاطب از این که همه چیز زاییدهی خیال شخصیتها است نمایش بیوقفهی این هیولا کارکردی دیگر پیدا میکند و به راهی برای ورود به ذهن آنها تبدیل میشود. حال قصه به عنصر تعلیق وابسته میشود و وقت درو کردن تمام آن چیزهایی که کارگردان از ابتدا در اثر خود کاشته فرا میرسد. این چنین یکی از بهترین پایانبندیهای این فهرست رقم میخورد و فیلم «بابادوک» را تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید و البته قرن ۲۱ میکند.
«ساموئل کودک کم و سن و سالی است که به دلیل رفتار عجیبش از مدرسه اخراج میشود. او که به تازگی پدرش را از دست داده و تصور میکند که در حال مبارزه با هیولای ترسناکی است و به همین دلیل هم همیشه آمادهی این مبارزه است. غافل از این که همه چیز زاییدهی خیال او است. از آن سو مادر ساموئل هم هنوز از شوک مرگ شوهرش خارج نشده و سوگوار است. به همین دلیل هم توانایی سر و کله زدن با فرزند خود و تلاش برای حل مشکلاتش را ندارد. در این میان ناگهان سر و کلهی کتابی مقابل در خانهی آنها پیدا میشود. این کتاب دربارهی هیولایی به نام بابادوک است. این هیولا خیلی زود در ذهن ساموئل به موجودی واقعی تبدیل میشود اما …»
۱. ساحره (The Witch)
- کارگردان: رابرت اگرز
- بازیگران: آنا تیلور جوی، رالف اینسن و کیت دیکی
- محصول: 2015، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
قطعا فیلم «ساحره» یکی از بهترین فیلمهای ترسناک جدید و اصلا یکی از بهترین فیلمهای ترسناک قرن ۲۱ است. رابرت اگرز خیلی زود و با ساختن این فیلم به کارگردانی مطرح تبدیل شد که هر اثر تازهاش کنجکاوی ایجاد میکرد. متاسفانه با وجود ساختن آثاری قابل قبول چون «فانوس دریایی» (The Lighthouse) و «مرد شمالی» (The Nothman) دیگر نتوانست اوج این فیلم را تکرار کند و حال باید منتظر ماند و دید با داستان «نوسفراتو» که در دست ساخت دارد چه میکند؛ داستانی که قبلا و در سال ۱۹۲۲ فردریش ویلهلم مورنائوی بزرگ از دل آن اثری به همین نام بیرون کشیده و پر بیراه نیست اگر آن را بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما و یکی از بزرگترین آثار تمام دوران بدانیم. از سوی دیگر ورنر هرتزوگ بزرگ هم بر اساس آن فیلم دیگری ساخته و اگرز هر کاری کند، بالاخره فیلمش با آن دو شاهکار مسلم مقایسه خواهد شد.
از آن قصه بگذریم و به «ساحره» برسیم. داستان فیلم در قرون وسطی میگذرد و دربارهی خانوادهای است که به دلیل اعتقادات مذهبی عجیب و غریب خود از روستای محل زندگی طرد میشوند و به جایی در میان جنگل میروند. از همان ابتدا این ایزوله شدن و دوری از دیگران خانواده و بیش از همه دختر نوجوان آنها را تحت تاثیر قرار میدهد اما رابرت اگرز علاقهای ندارد که فقط تصویری از عواقب این طردشدگی نمایش دهد. او خیلی زود این جنگل و کلبهی قرار گرفته در مرکزش را به جایی ترسناک تبدیل میکند که در هر گوشهاش هیولایی وحشتناک لانه دارد. بنای رابرت اگرز هم این نیست که قربانیان داستان را به مسلخ ببرد؛ او دوست دارد به نمایش شکنجه شدن آنها دست بزند و از ذره ذره جان دادن آنها فیلمی بسازد.
در این میان من و شمای تماشاگر مدام بین روایتهای مختلف در رفت و آمد هستیم. گاهی کارگردان ما را به این شک میاندازد که تمام اتفاقات جاری در قاب زاییدهی خیال شخصیتهایی است که در مردابی گرفتار شدهاند که هر لحظه آنها را غرق میکند. این در حالی است که تمام شواهد غیر این را میگوید. گویی در همان حوالی شیطانی به کمین نشسته و قصد دارد اعضای خانواده را دیوانه کند یا آنها را تسخیر کرده تا دست به اعمالی جنونآمیز بزنند و خود به سمت نابودی بروند. از این منظر با اثری شدیدا ترسناک طرف هستیم که نمیتوان در حین تماشایش لحظهای از پرده چشم برداشت. چرا که تماشای «ساحره» نیاز به حواس جمع دارد و در صورت از دست رفتن لحظهای قصهی فیلم به درستی درک نخواهد شد.
«ساحره» روایت خانوادهای است که از تغییر هراس دارد. پدر و مادری با تمام توان جلوی دختر خود را گرفتهاند و اجازه نمیدهند که زندگی خودش را داشته باشد. در این میان دخترک هم پذیرفته که آدمی معمولی نیست و تحت تاثیر آموزههای مذهبی خانوادهاش رنج میبرد. در چنین چارچوبی طی طریق او به سمت آگاهی و تبدیل شدن به شخص دیگری، با دردی جانفرسا همراه است و روح و روان دخترک را میخراشد. البته جنگلی وهمآلود هم در آن حوالی وجود دارد. رابرت اگرز خیلی سرراست حضور شیطان را اعلام نمیکند اما نمیتوان منکر فضاسازی بیبدیلش شد که حضور نیرویی در آن جا را تایید میکند.
در چنین قابی داستان مدام بین روان آرزدهی خانواده و این نیروی شیطانی دست به دست میشود. گاهی عامل ایجاد وحشت در این سو است و گاهی در آن سو. گاهی مخاطب از آن چه که دیدنی است میترسد و گاهی از آن چه که نادیدنی است. اما اگر فیلم «ساحره» فقط همین موارد را داشت، اکنون نباید در صدر فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید که خیلی زود به آثاری کلاسیک تبدیل شدند، قرار میگرفت.
فیلمساز طوری جنگل فیلم و خانواده را طراحی کرده که داستانش راه به تفاسیر مختلفی میدهد. میتوان روایت او از زندگی این خانواده را به سیر تحول دختر و گذر از کودکی و آغاز مسئولیتپذیری تعبیر کرد یا میتوان پا را فراتر گذاشت و او را نماد یک شورشی دانست که علیه ارزشهای پوچ پدر و مادرش میشورد و تمایل دارد که زنی مستقل باشد. در چنین چارچوبی قطعا این تلاش با مقاومت طرف مقابل و البته ترس از دست رفتن امنیت همراه است اما رابرت اگرز آن سوی این تلاش و مبارزه را هم آسودگی و آسایش نمایش نمیدهد. اصلا یکی از ترسناکترین پایانبندیهای فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید در این جا به دلیل همین بدبینی رابرت اگرز از پیروزی در این جدال رقم میخورد. اگرز آشکارا رهایی از شیوهی زیستن گذشته را راه دادن به زیستی شیطانی تعبیر میکند و این چنین من و شما را بر سر یک دو راهی باخت/ باخت قرار میدهد. چرا که هیچ راهی برای خلاصی وجود ندارد و هم زیستن با ارزشهای گذشته وحشتناک است و هم تلاش برای تغییر.
این همه بدبینی از «ساحره» اثر ترسناکی ساخته که به مدد فضاسازی و قاببندیهای درجه یک و همچنین نورپردازی معرکه ترسناکتر هم میشود. عملا هیچ نمای روشنی در فیلم وجود ندارد. روزهای جنگل هم به دلیل انبوه بودن شاخ و برگ درختان تفاوت چندانی با شب ندارد. این جدال دائمی بین پرتوهای نور و تاریکی و سایه آشکارا غلبهی شر بر خیر را نمایش میدهد تا در فرم قصهگویی هم آن بدبینی محتوایی اثر وجود داشته باشد. از سوی دیگر بازیهای فیلم، به ویژه بازی رالف اینسن در نقش پدر خانواده درخشان است و این بازیها به تاثیرگذاری بیشتر تلاشهای کارگردان ختم شده. ضمن این که با خیال راحت میتوان ادعا کرد که آنا تیلور جوی که این روزها ستاره شده، هنوز بهترین بازی کارنامهاش را مدیون رابرت اگرز و همین فیلم است.
گفتن از بهترین فیلمهای ترسناک جدید به اتمام رسید. «ساحره» در طول نزدیک به یک دههای که از ساخته شدنش میگذرد روز به روز بر ارزشهای افزوده شده. ضمن این که در دوران ساخته شدن بلاک باسترهای ترسناک ناگهان به مخاطب سینمای وحشت یادآوری کرد که هنوز هم میتوان ترسناکهای درجه یک ساخت. از سوی دیگر تعداد فیلمهای بزرگ این روزها کمتر و کمتر میشود و شاید سالی یک فیلم شاهکار هم ساخته نشود. اما اگر قرار باشد لیستی از شاهکارهای بزرگ یک دههی گذشته انتخاب کنیم، قطعا «ساحره» جایی در آن خواهد داشت. در چنین قابی باید در صدر فهرست بهترین فیلمهای ترسناک جدید قرار بگیرد.
«در دههی ۱۶۳۰ و در نیوانگلند اعضای یک خانواده با اعتقادات مذهبی عجیب و غریب توسط بزرگان روستا طرد میشوند. آنها هیچگاه اجازه ندارند به روستا بازگردند مگر این که از عقاید خود دست بکشند. اعتقادات آنها به این گونه است که ساعاتی از روز را به شکنجهی خود دست میزنند و همین هم دیگران را میترساند. این خانواده به کلبهای وسط جنگل مهاجرت کرده و تلاش میکنند ثابت کنند نیازی به کمک دیگران ندارند. این در حالی است که به نظر میرسد نیرویی شیطانی آنها را زیر نظر دارد. اما پدر خانواده معتقد است که هر بلایی سرشان میآید، خواست خدا است. تا این که اوضاع از کنترل خارج میشود و …»
منبع: دیجیکالا مگ