۱۰ فیلم برتر جک لمون از بدترین تا بهترین

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۸ دقیقه
فیلم آپارتمان

جک لمون از مهم‌ترین بازیگران تاریخ سینما است. او را بیشتر به خاطر حضور در فیلم‌های کمدی می‌شناسیم. جک لمون طیف متنوعی از آثار کمدی را در کارنامه‌ی بازیگری خود دارد اما اگر تصور کنیم که او فقط یک بازیگر سینمای کمدی بود و استعدادی درخشان در اجرای نقش‌های مختلف نداشت، سخت در اشتباه هستیم. در این لیست به ۱۰ فیلم مطرح او سرخواهیم زد تا مشخص شود که جک لمون به همان اندازه که در سینمای کمدی می‌درخشید، در آثاری با حال و هوای دیگر هم بی‌نظیر بود.

بسیاری از بازیگران و ستاره‌های تاریخ سینما گویی به جهانی غیرمادی تعلق دارند، به قله‌ها، به دست نیافتنی‌ها. آن‌ها مردان و زنانی هستند که با ظاهر شدن بر پرده نیازی به جلوه‌گری خاصی ندارند؛ همین که آنجا هستند برای مخاطب کافی است. چنین بازیگرانی یا در نقش قهرمان‌هایی ازلی ابدی ظاهر می‌شوند یا مردان و زنانی که در دل مشکلات بزرگ قرار گرفته‌اند؛ مشکلاتی که فقط افرادی با نیروی خارق‌العاده از پس آن بر می‌آیند. بازیگران مردی مانند گاری کوپر، کری گرانت، جان وین یا همفری بوگارت یا از میان زنان مارلن دیتریش یا گرتا گاربو از این دسته بازیگران هستند.

اما جک لمون از تبار بازیگرانی دیگر بود. او همان انسان عادی است که من و شما می‌شناسیم. پدر، برادر یا مردی در همسایگی که هیچ ویژگی خاصی ندارد تا در نگاه اول او را در جایگاهی فراتر از یک انسان عادی بنشاند. او مردی معمولی بود با خصوصیات همه‌ی انسان‌های معمولی. این شکل و شمایل و حضور گرم او بر پرده باعث می‌شد تا مخاطب بلافاصله با او احساس نزدیکی کند و تصور کند او را می‌شناسد. کارگردانان هم این موضوع را خوب می‌دانستند و به همین دلیل از جک لمون در قالب نقش آدم‌های معمولی استفاده می‌کردند؛ آدمی معمولی با مشکلاتی معمولی.

از همین رو کمتر او را در مسیرهایی محیرالعقول و در جدال با دشمنان نامیرا می‌بینیم. او عموما با مشکلاتی شبیه به مشکلات من و شما دست در گریبان بود؛ یا از معشوق دور بود یا نمی‌توانست به خوبی از پس هزینه‌ی زندگی خود برآید. یا مشکلاتی خانوادگی داشت یا از دست برادر زن خود عاصی بود. او حتی اگر مانند مورد فیلم گمشده با ربودن پسرش توسط یک حکومت خودکامه روبه‌رو می‌شد، آرنولد شوارتزنگر یا سیلوستر استالون نبود تا یک تنه به دنبال فرزند بگردد و او را بیابد و حساب جنایتکاران را کف دستشان بگذارد. جک لمون باید مانند یک انسان معمولی از این اداره به آن سفارت خانه می‌رفت، از خانه‌ی دوست به خانه‌ی جلاد سر می‌زد تا شاید ردی از فرزند دلبندش بیابد و مانند هر انسان معمولی دیگری هم جذبه‌ی خاصی نداشت تا جنایتکاران با دیدن او خوف کنند و چیزی بگویند که نباید.

جک لمون خیلی زود با فیلم آقای رابرتس به جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد رسید و دیده شد اما این فیلم بعضی‌ها داغش رو دوست دارند بود که نام او را در سرتاسر دنیا بر سر زبان‌ها انداخت و به عنوان بازیگری معرکه در سینمای کمدی جا انداخت. او سال‌ها بعد به سال ۱۹۷۳ به خاطر بازی در فیلم ببر را نجات بده (save the tiger) جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم گرفت. از همه‌ی این‌ها گذشته، امروزه جک لمون را به خاطر همکاری مستمر با دو نفر می‌شناسند؛ اولی بیلی وایلدر که او بهترین نقش‌هایش را برای این کارگردان بازی کرد و دوم والتر متئوی فوق‌العاده که زوج درجه یکی برای جک لمون به شمار می‌رفت و شیمی میان این دو به خوبی کار می‌کرد؛ به حدی که می‌توان این دو را یکی از برترین زوج‌های کمدی تاریخ سینما دانست. این دو مجموعا در هشت فیلم در کنار یکدیگر بازی کردند.

جک لمون در طول دوران فعالیت خود در بیش از ۶۰ فیلم بلند سینمایی بازی کرد و ۸ بار نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار، بارها نامزد گلدن کلوب، برنده جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره‌ی کن به خاطر فیلم گمشده و برنده‌ی ده‌ها جایزه‌ی مهم دیگر شد. او امروزه یکی از نمادهای سینمای درخشان گذشته است و هر کس که دوست دارد از آن سینما مطلع شود و آثار آن دوره را مرور کند، حتما با چند شاهکار کارنامه‌ی وی روبه‌رو خواهد شد.

۱۰. زوج عجیب (The Odd Couple)

فیلم زوج عجیب

  • کارگردان: جین ساکس
  • دیگر بازیگران: والتر متئو، جان فیدلر
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

فضایی را تصور کنید که در آن والتر متئو و جک لمون در یک چاردیواری با هم زندگی می‌کنند و هر روز مجبور هستند تا با هم سر کنند و از سر و کول هم بالا روند. فکر کردن به این شرایط هم خود به خود بر لبان افراد آشنا با این زوج لبخند می‌آورد. از سویی دیگر نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌ی این فیلم فرد خوش ذوقی مانند نیل سایمون است که آن را از نمایش‌نامه‌ای به قلم خود اقتباس کرده است.

نیل سایمون استاد ترسیم روابط آدم‌های معمولی بود. او چنان چیره‌دستی و تبحری در نمایش این امر داشت که سال‌ها نوشتن در این شکل و شمایل، باعث شد تا از او به عنوان یکی از بزرگترین نمایش‌نامه نویسان آمریکایی یاد شود. وی بیشتر طرح‌های خود را در چارچوب موقعیت‌های کمیک پیاده می‌کرد. حضور همین دو مورد، یعنی پرداختن به زندگی افراد عادی و هم‌چنین چیدن موقعیت‌ها در چارچوب کمیک باعث می‌شود تا جک لمون بازیگر مناسبی برای کار در اثری از او شناخته شود.

محصول نهایی آنقدر موفق بود که علاوه بر فروش ۴۴.۵ میلیون دلاری در گیشه و کسب جایگاه سوم فیلم‌های پرفروش همان سال، تهیه کنندگان هالیوودی را قانع ساخت تا سریالی تلویزیونی بر اساس داستان آن و با همین شخصیت‌ها بسازند. گفته می‌شد که قرار است فرانک سیناترا و جکی گلیسون در قالب نقش اصلی این فیلم بازی کنند که این اتفاق شکل نگرفت. هر زوجی به جز زوج جک لمون و والتر متئو باعث می‌شد تا با فیلم سراسر متفاوتی سر و کار داشته باشیم.

دیگر نقطه قوت فیلم کارگردانی آن است که باعث شده با وجود حضور فیلم در چند لوکیشن محدود فضای آن تئاتری نشود و دوربین نقشی مهم در انتقال اطلاعات و هم‌چنین احساسات مختلف بازی کند. فیلم‌ساز به ویژه در سکانس‌ها مشاجره و بحث‌های کلامی دو بازیگرش کنار ایستاده و اجازه داده تا آن‌ها کار خود را بکنند. والتر متئو و جک لمون هم در این سکانس‌ها کم نمی‌گذارند به طوری که لحظه به لحظه به جنون درون قاب فیلم‌ساز اضافه می‌شود و مخاطب هم از آن سو بیشتر و بیشتر بر اتفاقات شکل گرفته روی پرده می‌خندد.

«فلیکس به تازگی همسرش را طلاق داده و هم‌چنین در دست زدن به خودکش ناموفق بوده است. او پیش رفیق خود اسکار که او هم از همسرش طلاق گرفته می‌رود و مدتی نزد وی می‌ماند. اسکار آدم شلخته‌ای است و فلیکس وسواسی. همین باعث می‌شود تا این دو در زندگی با هم به مشکل بربخورند. پس از مدتی اسکار از دست فلیکس عاصی می‌شود و از او می‌خواهد که آنجا را ترک کند. اما …»

۹. شیرینی شانسی (The Fortune Cookie)

فیلم شیرینی شانسی

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • دیگر بازیگران: والتر متئو، جودی وست و ران ریچ
  • محصول: ۱۹۶۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

باز هم حضور والتر متئو و جک لمون در کنار هم و این بار در فیلمی به کارگردانی بیلی وایلدر. این بار زوج والتر متئو و جک لمون در فیلم شیرینی شانسی به جان ورزشکار بیچاره و گروهی از افراد و بازرسان شرکت بیمه می‌افتند و چنان دماری از روزگار آن‌ها در می‌آورند که حتی من و شمای مخاطب هم دلمان به حال آن‌ها می‌سوزد.

جک لمون در اکثر زمان این فیلم روی تختی دراز کشیده و سراسر بدن او باند پیچی شده است. بنابراین فضای چندانی برای مانور دادن و نمایش توانایی‌های خود ندارد اما او موفق می‌شود از همان فضای کوچک استفاده کند و هم‌چنین با استفاده از عضلات صورت خود، به خوبی احساس یک آدم معذب که در چنگال دوست و برادر همسرش گرفتار آمده را بازی کند.

از این منظر شاید بتوان فیلم شیرینی شانسی را بیشتر فیلم هنرنمایی والتر متئو نامید. هم در داستان و هم در اجرا او تمام قاب فیلم‌ساز را از آن خود می‌کند و جایی برای کسی باقی نمی‌گذارد. والتر متئو در داستان فیلم نقش شخصیتی را بازی می‌کند که سعی دارد از هر موقعیتی بهره ببرد و پولی به جیب بزند. در چنین شرایطی حتی برای او مهم نیست که احساسات دیگران چه می‌شود و آن‌ها باید با چه چیزهایی سر و کار داشته باشند. آنچه که مهم است پول است و پول و پول. جالب اینکه او چنین نقشی را با چنان مهارتی بازی می‌کند که از شخصیت وی بر پرده متنفر نمی‌شویم.

از سویی دیگر مخاطب هم به وسیله‌ی بازی جک لمون با آدم بی دست و پایی روبه‌رو می‌شود که قدرت تصمیم‌گیری از خود ندارد و افسارش را به دست برادر زنش سپرده است. او حتی نتوانسته همسر خود را راضی نگه دارد و آن‌ها فقط به خاطر رسیدن به پول‌ها است که دوباره به هم بازگشته‌اند. همه‌ی این موقعیت‌های متضاد در کنار وضعیت ناراحت ‌کننده‌ی بوم بوم جکسون باعث شده تا مخاطب نداند در حین اتفاقات داستان بخندد یا دلش به حال آن سیاه پوست بخت برگشته بسوزد.

بیلی وایلدر دست دو بازیگر معرکه‌ی خود را باز گذاشته و به آن‌‌ها اجازه داده تا می‌توانند صحنه را به آتش بکشند. وایلدر در همکاری خود با آی ای ال دایموند، فیلم‌نامه‌ای درجه یک نوشته تا بازیگرانش با دیالوگ‌های آن در قالب نقش‌های پرورش یافته‌ی آن بدرخشند.

«هری فیلم‌بردار مسابقات فوتبال آمریکایی است. او روزی توسط یکی از بازیکنان این ورزش در کنار زمین مصدوم می‌شود. برادر همسرش که وکیلی کلاه‌بردار است از او می‌خواهد تا خود را به موش مردگی بزند و ادعا کند که در اثر آن ضربه فلج شده است تا او بتواند از دادگاه درخواست غرامت از شرکت بیمه کند و کلی پول با هم به جیب بزنند. این در حالی است که شرکت بیمه با توجه به سابقه‌ی خراب آقای وکیل به این قضیه بد بین است و خود آن ورزشکار هم به شدت احساس عذاب وجدان می‌کند …»

۸. گلن‌گری گلن راس (Glengarry Glen ross)

فیلم گلن گری گلن راس

  • کارگردان: جیمز فولی
  • دیگر بازیگران: آل پاچینو، کوین اسپیسی، اد هریس، الک بالدوین، جاناتان پرایس و آلن آرکین
  • محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

جک لمون به هنگام بازی در این فیلم دیگر پا به سن گذاشته بود و اتفاقا با توجه به نقش، باید هم بازیگری پا به سن گذاشته آن را بازی می‌کرد. دیگر در اینجا خبری از حضور او در نقشی کمدی نیست و او باید نقش آدمی بخت ‌برشگته را بازی کند که سر پیری نباید شغل خود را از دست دهد و اتفاقا تراژدی فیلم حول شخصیت او است که شکل می‌گیرد.

فیلم گلن گری گلن راس از نمایش‌نامه‌ی درخشانی به قلم دیوید ممت اقتباس شده است و داستانش روایتگر بحران زندگی آدمی در جوامع غرق در سرمایه‌داری است. داستان آدم‌هایی که هیولایی به نام پول چیزی برای ایشان باقی نگذاشته و همه‌ی وجودشان، همه‌ی شخصیتشان در چارچوب میزان سودی که می‌توانند به شرکت مطبوع خود وارد کنند، تعریف می‌شود. در همان ابتدای داستان، نماینده‌ی رییس شرکت شخصیت خود را را با ماشین و سر و وضع و حساب بانکی‌اش تعریف می‌کند و از دیگران می‌خواهد که اگر تمایلی به موفقیت دارند مانند او باشند. از همین سکانس به شدت تلخ مشخص می‌شود که با چه فیلمی سر و کار داریم.

دیالوگ‌‌نویسی درخشان دقیقا آن چیزی است که فیلم گلن گری گلن راس را از نمونه‌های مشابه خود جدا می‌کند و هویتی یگانه به آن می‌بخشد. دیوید ممت به عنوان یکی از مهم‌ترین نمایش‌نامه نویسان عصر حاضر آمریکا ید طولایی در نوشتن دیالوگ‌های درجه یک برای شخصیت‌های مختلف، با خصوصیات مختلف دارد و همین کافی است تا توجه بازیگران مختلف برای طبع‌آزمایی جلب شود.

فیلم گلن گری گلن راس از انبوهی بازیگر معرکه تشکیل شده که هر کدام به تنهایی می‌توانند برای موفقیت یک فیلم کافی به نظر برسند. نکته‌ی ترسناک و البته خطرناک در همکاری و همراهی چنین تیم بازیگری برای هر کارگردانی در این است که نتواند این غول‌ها را به خوبی رهبری کند و هر کس ساز خودش را بزند. جیمز فولی به خوبی از این خطر دوری کرده و محصول نهایی به لحاظ بازیگری معرکه است.

بازی بازیگران فیلم بسیار در آن سال تحسین شد، اما گل سر سبد این تحسین‌ها از آن جک لمون بود که بیش از همه درخشید و توانست بیش از همه توجه‌ها را به خود جلب کند. او نقش آدم مفلوک و بیچاره‌ی خود را چنان با حرارت بازی می‌کند که محال است مخاطب، هر چقدر هم که دل‌گنده و بی‌خیال باشد با او همراه نشود و درکش نکند. فیلم گلن گری گلن راس اوج هنرنمایی جک لمون در اواخر کارنامه‌ی کاری خود است.

«چهار فروشنده‌ی املاک نیاز شدیدی برای دست‌یابی به اطلاعات مشتریان دارند. آن‌ها در حال حاضر با اطلاعات مشتریانی کار می‌کنند که علاقه‌ی چندانی به سرمایه‌گذاری یا خرید ملک ندارند و همین باعث شده تا آن‌ها نتوانند سود چندانی به شرکت و هم‌چنین به خود برسانند. از میان ایشان فقط وضع یک نفر از بقیه بهتر است و چندتایی خانه و زمین فروخته است. شبی یکی از نزدیکان رییس شرکت برای این چهار نفر سخنرانی می‌کند و اعلام می‌کند که تا فردا هر کس بیشترین فروش را داشته باشد یک اتوموبیل خواهد برد و صاحب کمترین فروش اخراج خواهد شد …»

۷. ایرما خوشگله (Irma la douce)

فیلم ایرما

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • دیگر بازیگران: شرلی مک‌لاین، لو ژاکوبی
  • محصول: ۱۹۶۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

جک لمون دوباره در فیلمی از بیلی وایلدر نقش آدمی را بازی کرده که بی‌عرضگی از سر و روی او می‌بارد. تنها نقطه‌ی قوت او در زندگی صداقتش و ثابت‌قدمی او در عشق است که باعث می‌شود مخاطب با او همراه شود. در چنین چارچوبی اگر پای بازیگر بلغزد و نتواند به درستی از پس نقش بربیاید، محصول نهایی اثری احساسات گرایانه و سانتی مانتال خواهد بود که به جای همراهی مخاطب او را پس می‌زند. جک لمون این نقش را در چارچوبی فانتزی بازی کرده که فیلم‌ساز برای او تدارک دیده است. گاهی رفتار او در منطق جهان هستی نمی‌گنجد اما اگر بپذیریم که هر فیلمی جهان خودش را می‌سازد، رفتار او کاملا منطقی است و بازیگر به خوبی توانسته آن را خلق کند.

از سویی دیگر شرلی مک‌لاین در قالب زنی افسونگر اما خطرناک فوق‌العاده ظاهر شده است. او توأمان هم خواستنی است و هم ترسناک، هم ابله و هم زیرک. قرار گرفتن این خصوصیات متضاد در کنار هم در ادامه‌ی همان توانایی بیلی وایلدر در خلق جهان فانتزی مورد نظرش قرار می‌گیرد. اما می‌ماند شخصیت جک لمون که مردی است عاشق‌پیشه که همه جوره پای عشق خود می‌ماند. او بلد نیست به خود دروغ بگوید و از کنار زن مورد علاقه‌اش بگذرد و هر چه دارد به پای این عشق دیوانه‌وار می‌ریزد. بیلی وایلدر از این طریق نگاه بدبینانه‌ی خود به اخلاقیات تثبیت شده را به نمایش می‌گذارد و تفاسیر اخلاقی صفر و صدی را به ریشخند می‌گیرد.

بیلی وایلدر استاد خلق شخصیت‌های معمولی است. آدم‌های گیر افتاده در دل مشکلاتی معمولی که شاید بتوانند به لحاظ منطقی از آن مشکل دور شوند اما احساسات آن‌ها چنین اجازه‌ای به ایشان نمی‌دهد. در چنین شرایطی موقعیت دو بازیگر اصلی و نقش‌های ایشان با هم کاملا متفاوت به نظر می‌رسد. شخصیت مرد امکان رفتن از آن محیط سخت و تلخ را دارد. او فقط کافی است تا راهش را بکشد و از آنجا دور شود؛ اما دلش و احساساتش نسبت به زن این اجازه را به او نمی‌دهد.

از سوی دیگر زن چنین امکانی ندارد. او باید در آن محیط بماند تا اموراتش بگذرد و زندگی را سپری کند. زن نمی‌تواند مانند مرد همه چیز را رها کند و ناگهان غیبش بزند. این همان تناقضی است که داستان را می‌سازد و شخصیت مرد را پا سوز زن می‌کند. و چه خوب هم جک لمون و هم شرلی مک‌لاین توانسته‌اند با راهنمایی بیلی وایلدر از پس خلق این تضادها بربیایند و مخاطب را به تماشای فیلم مجاب کنند.

«ایرما خوشگله زنی است که در یکی از مناطق فقیرنشین پاریس از طریق کارهای خلاف روزگار می‌گذراند. نستور مأمور پلیسی است که اهل خلاف نیست و برخلاف همکاراش رشوه نمی‌گیرد.  او از بد حادثه از کار اخراج می‌شود و روزی به محله‌ی زندگی ایرما خوشگله می‌آید. او بعد از ملاقات با ایرما به او دل می‌بازد و سعی می‌کند وی را از آن منجلاب بیرون بکشد. این مأمور پلیس سابق باید پول مورد نیاز ایرما برای خروج از کارش را هر جور که شده فراهم کند اما …»

۶. برش‌های کوتاه (Short cuts)

فیلم برش‌های کوتاه

  • کارگردان: رابرت آلتمن
  • دیگر بازیگران: متیو مودین، جولین مور و تیم رابینز
  • محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

رابرت آلتمن هم یک نقد کننده‌ی جدی به سیاست‌های کشورش و زشتی‌های جامعه‌‌ای که در آن زندگی می‌کرد، بود و هم یک سبک ‌پرداز معرکه. سینما برایش فقط چیزی نبود که از آن لذت می‌برد یا فقط چیزی نبود که با آن حرف‌هایش را بزند بلکه اولی، دومی را کامل می‌کرد و سعی می کرد بهترین داستان‌هایش را با بهترین شکل تعریف کردن آن در هم آمیزد. و البته که نتیجه هم بیشتر اوقات خیره کننده بود.

در فیلم‌سازی همه چیز برای رابرت آلتمن به نوعی تجربه‌ای جدید بود و به همین دلیل می‌توان او را یکی از تجربی‌ترین سینماگران تاریخ هالیوود در نظر گرفت چرا که همواره از تجربیات جدید استقبال می‌کرد و از ریسک کردن به هیچ عنوان نمی‌ترسید. هر چه جلوتر آمد تجربه‌گراتر شد و این اواخر از هر گونه صراحت و روایت‌پردازی سرراست سر باز می‌زد و سعی می‌کرد روایت‌پردازی خود را هر چه می‌تواند انعطاف‌پذیرتر کند و بر مبنایی ذهنی پیش ببرد. او این روش را به شکلی کاملا یکه و منحصر به فرد انجام می‌داد و گرچه مقلدانی هم از سرتاسر دنیا داشت، اما هیچکدام نتوانستند به کمال کار او حتی نزدیک شوند.

رابرت آلتمن فیلم برش‌های کوتاه را با الهام از ۹ داستان کوتاه و شعری از ریموند کارور ساخت. داستان فیلم سرگذشت تعدادی انسان را پیگیری می‌کند که گاهی با غم همراه است و گاهی با شادی. آدم‌های رابرت آلتمن سرگشته در ابرشهری به نام لس آنجلس در جستجوی محلی یا محملی برای تسکین می‌گردند و فیلم‌ساز هم در این سفر همراه آن‌ها است. فرم فیلم و شیوه‌ی تعریف داستان آن هنوز که هنوزه در سینمای آمریکا جسورانه است و مخاطب از اینکه فیلم‌سازی بتواند این تعداد از شخصیت‌ها را مدیریت کند و داستانی جذاب برایش تعریف کند، در می‌ماند. این از توانایی فیلم‌ساز بزرگی مانند رابرت آلتمن می‌آید که چنین استادانه فیلم خود را ساخته است.

رابرت آلتمن بعد از سال‌ها به همان سبک داستان‌گویی فیلم درخشانش در دهه‌ی هفتاد میلادی یعنی نشویل (Nashville) بازگشته است و با کم کردن طرح داستانی، به شخصیت‌های خود بیشتر بها داده است. روایت در فیلم برش‌های کوتاه فقط بهانه‌ای است تا شخصیت‌ها با هم رو در رو شوند و در این میان آنچه که باعث شده فیلم به اثری درخشان تبدیل شود، بازی بازیگران آن است. فیلم برش‌های کوتاه برنده‌ی شیر طلایی بهترین فیلم از جشنواره‌ی ونیز ایتالیا در همان سال شد.

«فیلم از ده فصل مجزا و به ظاهر بی‌ربط که در شهر لس آنجلس می‌گذرد ساخته شده است. در فصل اول دو زوج در یک کنسرت یکدیگر را می‌بینند و با هم به یک مهمانی باربکیو می‌روند. در فصل بعد زنی که با شوهر خود دچار مشکل است با پسری تصادف می‌کند و چون پسر بعد از تصادف بلند می‌شود و به راهش ادامه می‌دهد، تصور می‌کند که حال او خوب است. سپس پدربزرگ همان پسر بعد از سال‌ها نزد پسر و عروسش می‌آید تا چرایی غیبت طولانی خود را توضیح دهد. در فصل بعد مشکلات زناشویی خانواده‌ای را می‌بینیم و هم‌چنین با یک زوج عجیب و غریب آشنا می‌شویم. در ادامه پلیسی …»

۵. گمشده (Missing)

فیلم گمشده

  • کارگردان: کوستا گاوراس
  • دیگر بازیگران: سیسی اسپیسک، چارلز سوفی
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم گمشده اثر کوستا گاوراس اثر غریبی و در عین حال تلخی است. فیلمی معمایی که در آن پدری مانند یک کارآگاه باید با کنار هم قرار دادن سرنخ‌های مختلف، پسرش را در کشوری غریب و در بحبوحه‌ی کودتایی خونین و خانمان برانداز پیدا کند. بی‌نظمی حاکم بر جامعه‌ی شیلی و هم‌چنین بروکراسی فاسد در کنار توطئه‌ی پیاپی و شوم قدرت‌های مختلف باعث شده تا این تلاش پدر برای رسیدن به حقیقت و فهم سرنوشت فرزندش، به رد شدن از آتشی سوزان شبیه شود. بازی جک لمون در قالب نقش این پدر در کنار عوامل دیگر باعث شده تا با فیلمی نفس‌گیر و در عین حال جان دار طرف باشیم که حتی لحظه‌ای به مخاطب خود باج نمی‌دهد و مدام سبوعیت یک دسیسه‌ی پنهان را به رخ می‌کشد.

کوستا گاوراس را عموما با تفکرات عدالت‌‌ خواهانه، آن هم از نوع و تفسیر دست چپی‌اش می‌شناسیم. او این بار هم قضیه‌ی معروف و حقیقی گم شدن انسانی آمریکایی در دل رقابت‌های داخلی کشور شیلی را دستاویز قرار داده تا از این طریق دخالت آمریکا و در واقع جهان سرمایه‌داری در دموکراسی‌های نوپای کشورهای دیگر را به تصویر بکشد. سالوادور آلنده و حکومت او از دید آدمی مانند گاوراس، حد اعلی و ایده‌آل حکومت مردمی است و او قبلا هم با ساختن فیلم حکومت نظامی (state of siege) مرثیه‌ای برای از دست رفتن آن سروده بود. اما این بار و با ساختن فیلم گمشده تبعات دخالت‌های آمریکا را به خود مردم آمریکا نشان می‌دهد.

چنین بستری فرصت مناسبی برای بازیگری و ارائه‌ی توانایی‌های جک لمون فراهم می‌کند. او نقش پدری را دارد که چندان با رفتار و خط مشی سیاسی پسرش موافق نیست و از همین بابت مدام بر سر عروس جوان خود هم غر می‌زند. اما با دیدن جنایت‌های حکومت پینوشه، رفته رفته رفتارش تغییر می‌کند و همان‌طور که دل نگران فرزندش است، به او افتخار هم می‌کند؛ جک لمون به خوبی توانسته این تغییر حالات شخصیت را بر پرده نمایان کند. از سویی دیگر بازی سیسی اسپیسک در کنار هنرنمایی جک لمون قانع‌کننده است و هر دو به خوبی توانسته‌اند ترس و وحشت موجود در فضا را برای مخاطب ملموس کنند.

جک لمون برای بازی در این فیلم جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره‌ی کن را از آن خود کرد و فیلم گمشده هم توانست نخل طلای بهترین فیلم را به خانه ببرد. از سوی دیگر فیلم گمشده از تحسین‌ شده‌ترین آثار کارنامه‌ی کاری کوستا گاوراس به شمار می‌رود و به دلیل تم تعقیب و گریز و معمایی آن، برای مخاطب علاقه‌مند به سینما هم فیلم جذابی است.

«در بحبوحه‌ی کودتای ژنرال آگوستو پینوشه بر علیه دولت مردی سالوادور آلنده در کشور شیلی، مردم در حال فرار از دست کودتاگران هستند. طرفداران سالوادور آلنده یا هر کس که در کنار کودتاگران نباشد، کشته می‌شود. در این میان که خیابان‌های سانتیاگو، پایتخت شیلی غرق در خون است، با زوجی آمریکایی آشنا می‌شویم که به دخالت دولت کشور خود در این کودتا مشکوک شده‌اند. آن‌ها دو جوان نیویورکی هستند که به دلیل علاقه به سیاست‌های سالوادور آلنده به این کشور آمده‌اند و برای یک روزنامه‌ی محلی کار می‌کنند. در این میان پسر گم می‌شود و به نظر می‌رسد که کودتاچیان او را دستگیر کرده باشند. پدر پسر از آمریکا به شیلی سفر می‌کند و متوجه می‌شود که پای توطئه‌ای بزرگ در میان است …»

۴. آقای رابرتس (Mister Roberts)

فیلم آقای رابرتس

  • کارگردان: جان فورد، مروین لیروی
  • دیگر بازیگران: هنری فوندا، جیکز کاگنی
  • محصول: ۱۹۵۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

جان فورد یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما است و هر بازیگر زیسته در آن زمان آرزوی کار کردن با او را در سر می‌پروراند. حال اینکه برای او و در فیلم او کار کنی و کنارت دو غول جهان بازیگری با نام‌های جیمز کاگنی و هنری فوندا حاضر باشند و خودت هم جوانی تازه‌کار باشی و تازه در پایان همان سال جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به خاطر بازی در همین فیلم هم ببری، هم از خوش‌ شانسی تو است و هم از توانایی‌هایت خبر می‌دهد.

فیلم آقای رابرتس به طرز باشکوهی استادانه ساخته شده است. همه چیز آن سرجای خود است و همه‌ی عوامل به درستی کار خود را انجام داده‌اند. فضای مفرح فیلم و شوخی‌های کلامی آن بارها و بارها مخاطب را به خنده می‌اندازد و بازیگران بزرگ آن برای انجام این کار سنگ تمام می‌گذارند. همه‌ی این‌ها باعث شده تا این فیلم به ظاهر جنگی، به فیلمی کمدی و سرگرم‌ کننده تبدیل شود که حتی سرسخت‌ترین تماشاگران را راضی می‌کند.

از سوی دیگر فیلم‌نامه‌ی فیلم به شکل درخشانی، بی نقص نوشته شده و دیالوگ‌های پینگ پنگی آن به بازیگرانی مانند جک لمون یا جیمز کاگنی که در دیالوگ‌گویی سریع توانایی بالایی داشتند، فرصت عرض اندام می‌دهد. در چنین چارچوبی مشخص است که جک لمون بیش از همه بر پرده می‌درخشد، چرا که علاوه بر توانایی بالا در ایفای نقش‌های کمدی، در زمان‌بندی دیالوگ‌گویی فیلم‌های این‌چنینی هم تبحر دارد.

به نظر فضای فیلم مردانه می‌رسد و همین شاید باعث شود که فیلم آقای رابرتس بیشتر باب طبع مردان باشد اما این اشتباه را نکنید؛ چرا که فضای مفرح فیلم و درگیری‌های شخصیت‌ها از این فراتر می‌رود و از جایی به بعد به مسائلی انسانی گره می‌خورد. از میانه‌های کار مروین لیروی جانشین جان فورد شد و به نظر می‌رسید همین امر بر کیفیت محصول نهایی تأثیر بگذارد. اما چنین نشد و اکنون که فیلم آقای رابرتس را می‌بینیم با اثری یک دست روبه‌رو هستیم که از استادی هر دو کارگردان سرچشمه می‌گیرد؛ لیروی تمام سعی خود را کرده تا دنباله‌ی کار فورد را به خوبی از کار دربیاورد.

فیلم‌برداری خارق‌العاده‌ی اثر و هم‌چنین رنگ‌های تکنی کالر دل‌چسب آن فضای کشتی را برای مخاطب جذاب کرده و دلبری‌های بازیگران هم داستان را بیش از پیش زیبا به تصویر کشیده است. شاید فیلم آقای رابرتس به اندازه‌ی دیگر کمدی‌های جک لمون به ویژه ‌آن‌ها که با بیلی وایلدر کار کرده معروف نباشد، اما قطعا چیزی از آن فیلم‌ها کمتر ندارد.

«در یک کشتی باربری در دل اقیانوس آرام و در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم، یک افسر نیروی دریایی آمریکا به نام آقای رابرتس سعی می‌کند تا بین ناخدای دیوانه‌ی کشتی و افراد حاضر در آن، نقش یک میانجی را بازی کند و کاری کند که همه چیز به درستی پیش برود. اما …»

۳. روزهای شراب و گل‌های سرخ (Days of Wine and Roses)

فیلم روزهای شراب و گل‌های سرخ

  • کارگردان: بلیک ادواردز
  • دیگر بازیگران: لی رمیک، جک کلاگمن
  • محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

مدت‌ها بود که همه جک لمون را به عنوان کمدین می‌شناختند. موفقیت چشمگیر فیلم‌هایی مانند آپارتمان و بعضی‌ها داغش رو دوست دارند این تصویر را به وجود آورده بود که او یک بازیگر خوب با توانایی‌های بالا در ایفای نقش‌های کمدی است. از سوی دیگر خود ما هم فیلم‌سازی مانند بلیک ادواردز را با فیلم‌های کمدی او می‌شناسیم: با فیلم‌هایی مانند پارتی (the party)  و پلنگ صورتی (the pink panther) هر دو با بازی معرکه‌ی پیتر سلرز. اما این فیلم توانایی‌های دیگری از هر دو نفر نشان ما می‌دهد که حداقل تا آن زمان کم‌سابقه بود.

فیلم روزهای شراب و گل‌های سرخ روی دیگر فیلم تعطیلات از دست رفته (the lost weekend) اثر بیلی وایلدر است. اگر در آن فیلم دوربین وایلدر از عمد نوش‌خواری شخصیت اصلی را از زاویه‌ای ذهنی به تصویر می‌کشد تا مصائب زندگی یک نوش‌خوار و دائم‌الخمر را به تصویر بکشد، در این فیلم بلیک ادواردز دوربین خود را با فاصله نسبت به شخصیت‌ها قرار داده و سعی کرده با دوری از امر قضاوت، همه چیز را به شکلی واقع گرایانه به تصویر بکشد.

داستان فیلم برخلاف آن شاهکار بیلی وایلدر به چند روز زندگی یک مرد اختصاص ندارد، بنابراین دیگر خبری هم از نیروی عشق نیست تا شاید سر و کله‌ی آن از جایی پیدا بشود و امید را دل مخاطب و شخصیت اصلی زنده نگه دارد. در این جهان واقعی، همه چیز پلشت‌تر از آن است تا امیدی در پس و پشت آن وجود داشته باشد.

جک لمون و لی رمیک به خوبی توانسته‌اند از پس نقش‌های خود برآیند. فیلم‌نامه بر اساس نمایش‌نامه‌ای تلویزیونی نوشته شده است که در زمان خود بسیار موفق بود. اما فارغ از همه‌ی این‌ها فیلم روزهای شراب و گل‌های سرخ بیش از هر چیز از توانایی‌های جک لمون در ایفای نقش آدم‌های مسأله‌دار و پر از مشکل هم خبر می‌دهد. او و لی رمیک با دو شخصیت عاصی سر و کار داشته‌اند که مرحله به مرحله و آرام به سمت یک سقوط تدریجی حرکت می‌کنند. آن‌ها روزهای بد و خوب زندگی خود را دارند و در این میان از جایی به بعد سهم روزهای بد، بیشتر از روزهای خوب زندگی می‌شود. حال هر دو بازیگر باید بتوانند از پس رنگ‌آمیزی چنین شرایطی برای شخصیت‌های خود بربیایند؛ عملی که خشوبختانه هر دو به خوبی از پس آن برآمده‌اند.

«جو و کریستن در سان فرانسیسکو با هم آشنا می‌شوند. این دو پس از مدت کوتاهی با هم ازدواج می‌کنند. جو یک دائم الخمر است و کریستن هم به زودی به نوشخواری رو می‌آورد و هر دو سقوطی تدریجی را تجربه می‌کنند. چند سال می‌گذرد و جو مدام از کارهای مختلف اخراج می‌شود تا اینکه این زوج تصمیم می‌گیرند اعتیاد خود به الکل را کنار بگذارند. اما …»

۲. بعضی‌ها داغش رو دوست دارند (Some like it hot)

فیلم بعضی‌ها داغش رو دوست دارند

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • دیگر بازیگران: تونی کرتیس، مرلین مونرو
  • محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

فیلم بعضی‌ها داغش رو دوست دارند، یکی از نقاط اوج کارنامه‌ی کاری تمام عوامل درگیر در آن است. کمدی سیاهی که در بستری جنایی داستانش اتفاق می‌افتد و شخصیت‌های آن در حال فرار از دست گانگسترهایی خون ریز هستند. البته که منطق فانتزی جهان کمدی در اثر مشهود است اما نمی‌توان منکر این شد که داستان فیلم تلخی خاص خود را دارد. از سوی دیگر مناسبات اقتصادی جهان سرمایه‌داری در جهان زیر ذره‌بین فیلم‌ساز می‌رود؛ جهانی که در آن باید آنقدر پول داشته باشی تا یک کشتی تفریحی به وسیله‌ی خوشبختی و سعادت آدمی تبدیل شود.

در چنین قابی و در پس فرار دو انسان از دست جنایتکارها، بیلی وایلدر موقعیت‌های جذابی خلق کرده که هم می‌توان با تماشای آن‌ها عاشق شد، هم بلند بلند خندید و هم از دیوانه‌بازی‌های شخصیت‌ها کیفور شد. سه بازیگر اصلی فیلم یعنی مرلین مونرو، تونی کرتیس و جک لمون بی‌نظیر هستند و در این میان جک لمون بیش از همه بار کمدی فیلم را بر دوش می‌کشد و دو نفر دیگر وظیفه‌ی خلق رومانس جاری در فیلم را برعهده دارند.

آنچه که هنرنمایی بازیگران را بیش از پیش در برابر دیدگان ما معرکه جلوه می‌دهد، به طبیعت نقش‌ها بازمی‌گردد. هیچکدام از این مردان و زنان چندان آدم‌های خوبی نیستند و به ویژه دو شخصیت مرد قصه، تمام مدت فیلم در حال دروغ گفتن به دیگران هستند. این درست که دروغ‌گویی آن‌ها به دلیل شرایط مرگباری که در آن گرفتار آمده‌اند، خود به خود توجیه می‌شود، اما هر دوی آن‌ها زمانی که از فرصت‌های پیش آمده به واسطه‌ی این دروغ باخبر می‌شوند، از این شرایط سو استفاده هم می‌کنند. بیلی وایلدر نمایش این دروغ‌گویی را تا آنجا پیش می‌برد که در سکانسی معرکه شخصیت جک لمون حتی جنسیت خود را فراموش می‌کند.

چقدر همه چیز این فیلم سر جای خود قرار دارد؛ مرلین مونرو مانند جواهری آن وسط می‌درخشد، جک لمون مدام ما را به خنده می‌اندازد و تونی کرتیس در نقش مردی عاشق پیشه بی‌نظیر است. کارگردانی بیلی وایلدر در اوج است و فیلم‌نامه‌ی نوشته شده توسط او و آی ای ال دایموند یکی از بهترین فیلم‌نامه‌های تاریخ سینما است. اینکه فیلم درباره‌ی چیست و آدم‌های قصه از چه می‌گویند و فیلم‌ساز چه پیامی در چنته دارد فرع بر این موضوعات است. فیلم بعضی‌های داغش رو دوست دارند ساخته شده تا من و شمای مخاطب مفتون و شیدای استادی کارگردانی مانند بیلی وایلدر در نحوه‌ی داستان‌گویی شویم و از هنرنمایی بازیگران آن لذت ببریم.

«جو و جری نوازندگانی هستند که در جستجوی کاری به سر می‌برند. ایشان به طور اتفاقی تبدیل به شاهد جنایت شب سن ولنتاین توسط گانگسترها در شهر شیکاگو می‌شوند. آن‌ها می‌گریزند و از ترس اینکه گانگسترها ایشان را شناسایی نکنند، خود را به شکل دو زن در می‌آورند و به گروه موسیقی زنانه‌ای می‌پیوندند که از طریق قطار به فلوریدا می‌رود. در آنجا جو به شوگر، خواننده‌ی گروه دل می‌بازد و مردی ثروتمند عاشق جری می‌شود؛ چرا که تصور می‌کند او یک زن است …»

۱. آپارتمان (The apartment)

فیلم آپارتمان

  • کارگردان: بیلی وایلدر
  • دیگر بازیگران: شرلی مک‌لاین، فرد مک‌مورای
  • محصول: ۱۹۶۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

فیلم آپارتمان اوج همکاری بیلی وایلدر و جک لمون است. کمدی‌های بیلی وایلدر حول زندگی آدم‌هایی معمولی می‌گذشتند که درگیر مشکلاتی متعدد می‌شدند. آن‌ها آنچنان بی‌عرضه بودند که توانایی حل مشکل را نداشتند و رفته رفته یاد می‌گرفتند با آن زندگی کنند، بدون آنکه برای حل آن راهکاری پیدا کنند. این نگاه به زندگی آدمی در فیلم آپارتمان به جامعه‌ی همسان سازی گره می‌خورد که در آن پست و مقام و ثروت، وجه تمایز افراد است و شخصیت اصلی هم برای حفظ موقعیت خود و همچنین با امید به پیشرفت، تن به هر کاری می‌دهد.

این زندگی حقیرانه باعث می‌شود تا وایلدر اخلاقیات انسان‌های میان‌مایه را مورد هجوم قرار دهد و این کار را با به کارگیری طنزی بی‌نظیز انجام می‌دهد. شخصیت اصلی داستان در دل موقعیت عجیبی گیر کرده و نمی‌تواند از دست شرایط پیش آمده خلاص شود. او عاشق است اما توان ابراز آن را ندارد و هر شب به خاطر به دست آوردن شغلی که احتمالا چند دلار درآمد بیشتر نصیبش می‌کند، بیرون از محیط خانه می‌ماند و سرما و گرما را تحمل می‌کند. این موقعیت تلخ از دریچه‌ی دوربین آدم معرکه‌ای به نام بیلی وایلدر تبدیل به فیلمی شده که می‌توان با صدای بلند به اتفاقات آن خندید. اما این خنده با تلخی همراه است؛ چرا که فیلم‌ساز هیچ باجی به من و شما نمی‌دهد.

در چنین قابی شخصیت اصلی از موقعیتی به موقعیت دیگر می‌رود و می‌داند که هر چه بیشتر دست و پا بزند بیشتر فرو می‌رود. همین باعث شده تا او وا بدهد و با این زندگی نکبت‌زده کنار بیاید. او حتی آدم پاک‌باخته‌ای هم نیست که در برابر شرایط قرار بگیرد و در نهایت با سربلندی شکست بخورد؛ چرا که میان‌مایگی از سر و روی وی می‌بارد و همین هم گاهی او را رقت‌انگیز می‌کند؛ اما نکته‌ی عجیب اینکه مخاطب از این شخصیت نه تنها متنفر نمی‌شود بلکه با تمام وجود وی را درک می‌کند و این علاوه بر توانایی‌های بی‌نظیر بیلی وایلدر، از هنرنمایی درخشان جک لمون هم سرچشمه می‌گیرد.

بازی جک لمون در این فیلم بهترین بازی وی در تاریخ سینما است و باعث شد تا او نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. شرلی مک‌لاین هم همان خصوصیات فیلم ایرما خوشگله را دارا است، با این تفاوت که او در اینجا بهتر نقش یک قربانی را بازی کرده است؛ این بازی هم نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. اما فرد مک‌مورای همیشه فوق‌العاده توانسته در کنار این دو بازیگر، نقش رییس شخصیت اصلی را به گونه‌ای بازی کند که ما به عنوان مخاطب از او هم متنفر نمی‌شویم، با وجود اینکه می‌دانیم او به خاطر موقعیت شغلی خود از هر دو شخصیت اصلی، به ویژه مرد که عاشق هم هست، سواستفاده می‌کند.

«سی سی باکستر اکنون چهار سال است که کارمند دون پایه‌ی یک شرکت بزرگ بیمه با سی هزار کارمند است. او در خانه‌ای معمولی به تنهایی زندگی می‌کند و مجرد است. او دلباخته‌ی زنی در محل کار خود می‌شود اما نمی‌تواند به وی برسد و از آن بدتر اینکه به خاطر همین عشق، شب‌ها دیر وقت به خانه می‌رود …»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. علیرضا

    جک لمون دوست داشتنی

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما