۱۰ سکانس بامزه و خندهدار برتر قرن ۲۱؛ از بدترین به بهترین
هرچه از عمر سینما گذشت، طبعا حال و هوای سینما به طور عام و فیلمهای کمدی به شکل خاص تغییر کرد و اصلا ژانر کمدی از اساس زیر و رو شد؛ تعداد آثار تماما کمدی کمتر شد و خنده و لبخند به جای حضور در تار و پود آثار، به لحن آنها اضافه شد. در واقع ژانر کمدی دیگر هدف نبود و فقط دستاوردهای بامزهاش برای فیلمسازان اهمیت داشت. در این دوران بود که تعداد فیلمهایی که به لحاظ ژانری کمدی به حساب نمیآمدند اما کارگردان از لحن کمدی در سرتاسر اثر استفاده میکرد، روز به روز بیشتر شد و البته این موضوع فرق میکرد با فیلمهای تلخی که چندتایی سکانس رودهبر کننده داشتند و از همان ابتدای پیدایش سینما بر پرده افتادند. به همین دلیل در لیستی این چنین که به بررسی ۱۰ سکانس بامزه و خندهدار سینما در قرن ۲۱ میپردازد، سکانسهایی از فیلمهایی وجود دارد که از اساس به ژانر دیگری غیر از کمدی تعلق دارند.
- بهترین فیلمهای کمدی قرن ۲۱ تا امروز
- ۱۰ فیلم کمدی خندهدار که بر اساس داستانهای واقعی ساخته شدهاند
سینماگران بسیاری از دیرباز متوجه این نکته بودند که جاری کردن یک کمدی ظریف دیر زیر لایهی متن، میتواند هر فیلمی را به اثر بهتری تبدیل کند. بزرگانی چون ارسن ولز، آلفرد هیچکاک یا جان فورد در تلخترین فیلمهای خود سکانسهایی خندهدار قرار میدادند و به این طریق مخاطب را راضی از سالن سینما به بیرون هدایت میکردند. در سینمای کارگردانی جون آلفرد هیچکاک مثالهایی این چنین بسیار است اما اگر به سینمای جان فورد سری بزنیم، نمونهی درخشانی پیدا خواهیم کرد؛ در فیلم «جویندگان» (The Searchers) با حضور جان وین که اثری سراسر تلخ است و به جستجوی دو مرد برای پیدا کردن تنها بازماندهی خانوادهی آنها از یک کشتار توسط سرخ پوستها اختصاص دارد، سکانسی قرار گرفته که در آن جوان همراه جان وین به اشتباه با یک دختر سرخ پوست ازدواج میکند، در حالی که اصلا چنین قصدی نداشته و قرار بوده چندتایی جنس به یک قبیلهی سرخ پوستی بفروشد! این سکانس حسابی مخاطب را میخنداند و حتی میتواند به عنوان یکی از خندهدارترین سکانسهای تاریخ سینما نیز، نامزد شود.
اما آن فیلم هر چه که بود، اثری وسترن به حساب میآمد که فقط در یکی دو سکانس از فضایی کمدی بهره میبرد. از سوی دیگر ژانر کمدی هم در همان دوران با قدرت به کارش ادامه میداد و بزرگانی چون ارنست لوبیچ یا بیلی وایلدر با فیلمهای کمدی خود حسابی نبض تماشاگر را در اختیار داشتند. اما در دوران تازه ممکن است فیلمی سراسر اکشن ساخته شود که لحنی کمدی در سراسر اثر دارد. یعنی فیلم مورد بحث به لحاظ ژانری کمدی نیست، اما فضای تک تک سکانسهایش باعث ایجاد لبخند بر لبان تماشاگر میشود. به عنوان نمونه فیلمی چون «حرامزادههای بیآبرو» در همین لیست به لحاظ ژانری، اثری جنگی است اما در تک تک سکانسهایش حال و هوایی مفرح موج میزند. چنین چیزی را نمیتوان در سینمای کلاسیک یا سینمای مدرن دهههای گذشته سراغ گرفت.
اما تصور نکنید که فقط کارگردانی با گرایشهای رادیکال پست مدرن مانند کوئنتین تارانتینو از این کارها انجام میدهد. کافی است فیلمی چون «مرد آهنی» (Iron Man) و دنبالههایش یا حتی فرنچایز «انتقامجویان» (شخصیتهایی مانند «ثور» یا «مرد آهنی» اساسا به عنوان مخلوقاتی کمدی شخصیتپردازی شدهاند) را در ذهن خود مرور کنید که متوجه شوید حتی فیلمهای ابرقهرمانی هم که به لحاظ ژانری به سینمای فانتزی تعلق دارند، از حال و هوایی بامزه در اکثر سکانسهایشان سود میبرند؛ البته به شرط این که توسط مارول ساخته شده باشند نه دی سی.
اما هنوز هم فیلمهای تماما کمدی این جا و آن جا ساخته میشوند. از اثری چون «خماری» که اصلا از منطق هرج و مرج و بزن بکوب سینمای اسلپ استیک بهره میبرد تا کمدیهای سیاهی چون «گرگ وال استریت» یا حتی «بروس قدرتمند»ی که به لحاظ ژانری به زیرژانر کمدی دلقکی (Clown Comedy) اختصاص دارد. پارودی هم که هنوز بازار دارد و فیلمی چون «شان مردگان» در میانشان چون جواهری میدرخشد. تنها تفاوت اساسی در این است که برخلاف گذشته تعداد چنین فیلمهایی کمتر شده و کمدی خودش را به ژانرهای دیگری سنجاق کرده است.
در نهایت این که انتخاب ده سکانس ماندگار کمدی و خندهدار قرن ۲۱، بسیار سختتر از چیزی که ابتدا به نظر میرسید، از کار درآمد. لیستی بلند بالا تهیه شد که طبعا همه نوع سکانسی در آن پیدا میشد. اما در نهایت قرعه به نام این ۱۰ سکانس رقم خورد تا نمایندهی لحظات بامزهی این سالها باشند. تنها معیار هم برای ورودشان به فهرست، ماندگاری آنها در طول چند سال گذشته بود و کاری به کیفیت خود اثر نداشت.
۱۰. چشم در برابر چشم/ «هفت روانی» (Seven Psychopaths)
- کارگردان: مارتین مکدونا
- بازیگران: کریستوفر واکن، سام راکول، کالین فارل و وودی هارلسون
- محصول: 2012، آمریکا و انگلیس
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪
مارتین مکدونا همین سال گذشته با فیلم «بنشیهای اینیشرین» (The Banshees Of Inisherin) در دنیا درخشید. معروفترین فیلم او «در بروژ» (In Bruges) نام دارد که یک کمدی سیاه و تلخ است با محوریت زندگی دو آدمکش حرفهای که برای انجام ماموریتی به بلژیک و شهر بروژ فرستاده میشوند و در آن جا باید صبر کنند تا جزییات ماموریت به دستشان رسد. همهی فیلمهای مارتین مکدونا حال و هوایی کمدی دارد که از نوع نگاه ابزورد این سینمگار و نمایشنامه نویس ایرلندی- بریتانیایی به دنیا سرچشمه میگیرد؛ نگاهی که از پذیرفتن پوچی دنیا میآید. در چنین چارچوبی است که سکانسهای خندهدار سینمای او تفاوت عمدهای به دیگر سکانسهای فهرست پیدا میکند.
«هفت روانی» به زندگی فیلمنامه نویسی به نام مارتین با بازی کالین فارل میپردازد که میخواهد فیلمنامهای به نام «هفت روانی» بنویسد. او دوست دارد که برای شخصیت پردازی داستان با شیوهی زندگی آدمهایی این چنین آشنا شود. در این راه دوست شیرین عقلش به نام بیلی با بازی سام راکول و دوست دیگری به نام هانس با بازی کریستوفر واکن به او ملحق میشوند. مارتین خیلی زود میفهمد که با وجود دیوانهای چون بیلی نیازی به هیچ آدم واقعا روانی ندارد و همین بیلی دست همه را از پشت بسته است.
در جایی از فیلم که مورد بحث ما است، همه سوار بر ماشینی در حال فرار از دست یک سرکردهی مافیای محلی هستند، به این دلیل که بیلی سگی متعلق به او را ربوده است. وضعیت لحظه به لحظه وخیمتر میشود، اما بیلی مانند همیشه از فرط خنگی لج دیگران را درمیآورد. او هیچ وقت قدرت تمیز دادن اتفاقات را از یکدیگر ندارد، چه رسد به این که فرق یک اتفاق واقعی و نمادین را از هم تشخیص دهد؛ اتفاقی که در همین سکانس میافتد؛ در یک لحظه هانس برای بیان دلیل تلاش مرد مافیایی برای انتقام، جملهای گاندی نقل میکند و گفتگویی بین او و بیلی سر منطق پشت آن رد و بدل میشود که حسابی رودهبر کننده است؛
هانس در حالی که تایید مارتین را به همراه دارد، از گاندی نقل میکند که: نگاه خشم آلود یک چشم به چشمی دیگر کافی که کل دنیا به کوری کشانده شود.
بیلی بعد از کمی مکث با پوزخند و چهرهای حق به جانب جواب میدهد که: نه اصلا این طوری نیست. اون موقع یه نفر با یه چشم باقی میمونه. چطوری آخه آخرین آدم کور میخواد تنها چشم آخرین کسی که هنوز یه چشم داره رو در بیاره؟ تنها کاری که اون آدم یه چشمی باید انجام بده اینه که فرار کنه و بره قایم بشه؛ جایی مثل پشت یه بوته. گاندی قطعا اشتباه میکرده، فقط کسی این قدر جرات نداشته که اینو به روش بیاره.
۹. حملهای که باعث شکستن تک تک استخوانهای ابرقهرمان فیلم میشود/ «ددپول» (Deadpool)
- کارگردان: تیم میلر
- بازیگران: رایان رینولدز، مورنا باکارین
- محصول: 2016، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
«ددپول» اثر متفاوتی در کل سینمای ابرقهرمانی به حساب میآید؛ اثری که مخاطب نوجوان (یعنی همان مخاطب هدف چنین فیلمهایی) را نشانه نگرفته و به ویژه در حجم استفاده از الفاظ رکیک، تا آن جا پیش رفته که دست هر فیلمی بلک اکسپولیتیشنی را هم از پشت بسته است. از یک سو شخصیتی بددهن قرار دارد که هیچ کارش اخلاقی نیست و از سویی دیگر سکانسهای خشنی که فیلم را برای افراد کم سن و سال نامناسب میکند. یکی از خصوصیات ویژهی فیلمهای ابرقهرمانی ساختن قهرمانانی اخلاقگرا است که به ارزشهایی پایبند هستند و حاضرند برای ماندن سر آنها جانفشانی کنند. در چنین چارچوبی است که «ددپول» را میتوان بامزهترین و خندهدارترین فیلم ابرقهرمانی قرن ۲۱ دانست.
داستان «ددپول» در کنار داستان سری فیلمهای «مردان- ایکس» (X- Men) جریان دارد. ویلسون یا همان ددپول مردی است که تصمیم به ازدواج گرفته اما بعد از کشف بیماریاش از دختر موردعلاقهی خود جدا میشود. در این دوران او تحت برخورد ژنهای جهشیافته قرار میگیرد و به یک ابرانسان تبدیل میشود که میتواند خیلی زود خودش را بهبود دهد. حال او تصمیم میگیرد که از این قدرت تازه استفاده کند و در قالب یک جنگجوی نقابدار به دنبال بیعدالتها برود و این در حالی است که به خاطر ظاهر به شدت ویرانش نمیتواند سراغ عشقش بازگردد. سکانس مورد بحث ما جایی است که «کلوسوس» و «نگاسونیک تینایج ورهد» به دنبال ددپول آمدهاند تا او راضی به عضویت در تشکیلات مردان ایکس کنند. این در حالی است که ددپول تلاش میکند بعد از یک تعقیب و گریز پر سر و صدا در میانهی شهر، از کسی بازجویی کند و اطلاعاتی برای ادامهی ماموریتش به دست آورد.
درست در لحظهی موعود کلوسوس سر میرسد و ددپول را که در حال یک بازجویی خشن است، به سمت دیگری میراند. ددپول به کلوسوس میگوید که در حال انجام کاری است و وقت ندارد. اما کلوسوس او را به حرف میگیرد و از آن جایی که بزرگترین نقطه ضعف و حتی بزرگترین ویژگی شخصیتی ددپول حرافی است، شروع به سخرانی میکند. در این میان زندانیاش فرار میکند و همین هم ددپول را حسابی عصبانی میکند. حال که او حسابی کفری شده به سمت کلوسوس حمله میکند اما بعد از پراندن مشتی در حالی که کلوسوس با آن اندام کاملا فلزی بی حرکت ایستاده، دستش به طور کامل میشکند. بعد از آن با یک پا حمله میکند و پایش هم به طور کامل میشکند. این رفتار دیوانهوار ددپول ادامه پیدا میکند تا این که هیچ استخوان سالمی در بدنش باقی نمیماند.
۸. پلی استیشن با زامبی/ «شان مردگان» (Shaun Of The Dead)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست
- محصول: 2004، آمریکا، فرانسه و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
«شان مردکان» فیلم معرکهای است و از آن میتوان به عنوان یکی از بهترین فیلمهای کمدی/ ترسناک قرن حاضر نام برد. این اولین فیلم از سهگانهی کارنتوی ادرگار رایت است که به همراه سایمون پگ و نیک فراست تهیه کرد و بر پرده انداخت. در این جا قرار است قصهی مردی بیست و نه ساله به اسم شان روایت شود که پس از آن که مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده، با تنها دوستش زندگی میکند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی مشترک خود را شروع کند. شان در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه میشود مردهها از گورها برخاستهاند و به مردم حمله میکنند. حال شان در این گیر و دار هم میخواهد از لیز عذرخواهی کند و هم نجاتش دهد، اد هم به دنبال او راه میافتد.
قطعا زامبیهای این فیلم ترسناک نیستند و حتی جاهایی هم به عشاق ماجرا کمک میکنند. بالاخره پارودی است و قصد دارد استفادهای طنزآلود از مولفههای سینمای ترسناک کند. البته در این جا تفاوتی عمده با پارودیهای آمریکایی متمرکز بر سینمای وحشت مانند مجموعه «فیلمهای ترسناک» (Scary Movies) وجود دارد که از سمت و سوی انگلیسی آن میآید. سکانس مورد بحث ما سکانس پایانی است که خبر از رفاقت عمیق میان دو دوست میدهد.
در ابتدای فیلم، زمانی که همه چیز نرمال و آخرالزمان شروع نشده بود، مشاهده کردیم که شان با بازی سایمون پگ به همراه دوستش یعنی اد با بازی نیک فراست در حال انجام بازی کامپیوتری است. در واقع تنها لحظهای که شان را واقعا خوشحال میبینیم همان لحظهی ابتدایی است. در پایان فیلم هم این سکانس تکرار میشود؛ اما تفاوتی وجود دارد. این بار اد که در طول تعقیب و گریزهایش توسط زامبیها آلوده شده، دیگر آدمی معمولی نیست و به یی زامبی تول و بامزه تبدیل شده است. اما شان حتی در زمان آشتی با لیز هم حاضر نیست از این رفاقت چشم بپوشد و دوستش را نگه داشته تا کماکان با وی بازی کند. دوربین چشمش به رفاقت این دو میماند؛ انگار ادگار رایت قصد داشته تا میتوانسته سینمای زامبیمحور را دست بیاندازد و از زامبیها اعاداهی حیثیت کند.
۷. هالک دمار از روزگار لوکی درمیآورد/ «انتقامجویان» (The Avengers)
- کارگردان: جاس ودون
- بازیگران: رابرت داونی جونیور، کریس همسورث، اسکارلت جوهانسون، مارک روفالو، تام هیدلستون، جرمی رنر، کریس اوانز و ساموئل ال جکسون
- محصول: 2012، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
زمانی که فیلم «انتقامجویان» بر پرده افتاد، موفقیتش سنگ بنایی ساخت که هنوز هم پا برجاست؛ یعنی تبدیل شدن فیلمهای ابرقهرمانی به محصول اصلی استودیوها در طول سال و ساخته شدن بقیهی فیلمها، جایی آن میانهها. چه خوب، چه بد این روزگار هنوز هم ادامه دارد و هنوز هم هیچ خبری از افول آن نیست. در فیلم اول این مجموعه، ابرقهرمانهای فیلمهای قبلی دور هم جمع شدهاند تا در مقابل خطری بزرگ از سیاهرهی زمین و ساکنانش محافظت کنند. قرار است که لوکی، برادر ثور و فرزند اودین با لشکری از فرازمینیان به زمین حمله کند و حکومتش را برقرار کند. طبق معمول هم محل حملهی بیگانهها نیویورک است که در سینمای آمریکا به نوعی نماد کل زمین به حساب میآید! خلاصه حمله آغاز میشود و انتقامجویان در برابر هجومیان قرار میگیرند.
در طول داستان مدام به عدم توانایی هالک با بازی مارک روفالو در کنترل حرکاتش تاکید شده است. از سوی دیگر همه هم از قدرت بی حساب و کتابش خبر دارند و میدانند که او میتواند اتوموبیلی را مانند لنگه کفشی به هوا پرتاب کند. همین قدرت هم در نهایت باعث نابودی بسیاری از فرازمینیان میشود، به ویژه بزرگترینها را. از آن سو از بی اعصابی او هم باخبریم و میدانیم که هالک در مواقع عصبانیت ممکن است هر کاری انجام دهد.
از سوی دیگر لوکی با بازی تام هیدلستون از این که وجودی خداگونه دارد، به خود میبالد. او خودش را برتر از آدمیان میداند و تصور میکند که آنها باید در برابرش زانو بزنند. چند جایی این موضوع را به این و آن میگوید اما کمتر کسی حریف او است و میتواند از حقههایش سر دربیاورد. تا این که جنگ مغلوبه میشود و انتقامجویان موفق به شکست فرازمینیان میشوند و آنها را فراری میدهند. لوکی که تنها مانده و خود را در حلقهی محاصرهی رفقا میبیند، کم نمیآورد و باز هم لاف قدرتهای خداگونهاش را میزند. اما این بار هالک عصبانی میشود، به لوکی حمله میکند، پاهایش را میگیرد و چون دستمالی به این سو و آن سو میکوبد و خلاصه که دمار از روزکار لوکی در میآورد.
۶. لحظهی برملا شدن همه چیز/ «خماری» (The Hangover)
- کارگردان: تاد فیلیپس
- بازیگران: بردلی کوپر، زک گالیفیانیکیس، اد هولمز و جاستین بارتا
- محصول: 2009، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 79٪
همهی «خماری» یک طرف و آن چند دقیقهی تیتراژ پایانی هم یک طرف، همان چند لحظهای که دوربینی مانند معجزه پیدا میشود؛ دوربینی که تمام خاطرات آن شب غریب را در خود ثبت کرده و آن معمای کور، هم بر مخاطب و هم بر شخصیتها فاش میشود. فیلم «خماری» با یک قرار آغاز میشود. سه دوست و یک شخص آشنا و تازه وارد قرار گذاشتهاند که به لاس وگاس بروند و یک مهمانی مجردی برای یکی از دوستان که چند روزی دیگر داماد میشود، راه بیاندازند. از همان ابتدا دو تا از رفقا که از حضور آن شخص چهارم شاکی هستند، غر میزنند و اعتراض میکنند.
اما در نهایت مهمانی آغاز میشود. اما بعد از خوردن یک نوشیدنی روی پشت بام هتل، ناگهان تصویر به فردا صبح قطع میشود و جمع دوستان را در سوییت هتل نشان میدهد، در حالی که یکی از آنها یعنی همان آقا داماد غیبش زده، اتاق حسابی به هم ریخته، هیچ کس چیزی را به یاد ندارد و ببری هم درون دستشویی است. حال این سه نفر باید بفهمند که شب گذشته چه اتفاقی افتاده تا در نهایت به دوست خود برسند و او را پیدا کنند، وگرنه عروسی را از دست خواهند داد و همه بدبخت خواهند. در این میان به یک مراسم طلاق میرسند، صاحب ببر را پیدا میکنند و تحویلش میدهند، با یک قاچاقچی مواد مخدر درگیر میشوند و در نهایت به دوست خود میرسند که حسابی آفتاب سوخته شده. عروسی راه میافتد و در نهایت همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود.
اما قبل از برپا شدن تیتراژ نهایی دوربین یکی از دوستان پیدا میشود که همهی اتفاقات آن شب کذایی در آن ثبت شده است. رفقا قول میدهند که فقط یک بار به عکسهای آن شب نگاه کنند و برای همیشه از شرشان خلاص شوند. با دیدن تصاویر، نه ما و نه هیچ کدام از رفقا، این حجم از دیوانگی را باور نداریم.
۵. با لامبورگینی خود درست رفتار کنید/ «گرگ وال استریت» (The Wolf Of Wall Street)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، جونا هیل، مارگو رابی و متیو مککاناهی
- محصول: 2013، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 79٪
داستان جردن بلفورد و کلاهبرداریهایش فرصتی برای مارتین اسکورسیزی فراهم کرد که نیشی به رویای آمریکایی بزند، به این که این سرزمین رویاها چقدر میتواند بی رحم باشد و چگونه مردی با شناختن زیر و بم آدابش، میتواند جیب بسیاری آدم بی خبر را خالی کند. اسکورسیزی برای نقش این مرد متقلب آمریکایی لئوناردو دیکاپریو را در نظر گرفت و دورش بازیگرانی مانند مارگو رابی و جونا هیل چید تا فیلمی دیوانهوار مانند زندگی واقعی جردن بلفورد بسازد؛ فیلمی که هیچ چیزش به نظر سر جایش نیست اما اسکورسیزی همه چیزش را مانند خالقی همه فن حریف در دستانش دارد.
در جایی از اثر، این مرد غرق شده در مواد مخدر و افیون و نکبت، در آستانهی دستگیری است و هر لحظه ممکن است که پلیسها سر برسند. او شدیدا دچار پارانویا شده و به کسی اعتماد ندارد، البته مدام هم اشتباه میکند و چیزهایی مصرف میکند که نباید. در این میان قرصی به دست او و رفیقش میرسد که سالها است در بازار وجود ندارد و آنها تصور میکردند که دیگر در دسترس نیست.
در این میان وکیل جردن تماس میگیرد و از او میخواهد که از خانه خارج شود چرا که ممکن است تلفن منزلش کنترل شود. جردن از خانه بیرون میزند، لامبورگینی کونتاش سفید رنگ کلاسیکش را سوار میشود و به سمت یک باجه تلفن در یک هتل میراند. او خیلی معقول به باجه تلفن میرسد، تماس میگیرد و متوجه میشود که دوست و همکارش دستگیر شده است.
ناگهان جردن کنترل خود را از دست میدهد، زمین میخورد و دنیا دور سرش به دوران میافتد. جردن متوجه میشود که تازه تحت تاثیر مواد مخدر قرار گرفته و حالش بسیار وحشتناک است و چیزی به مرگش نمانده. داخل هتل هم پرنده پر نمیزند و نمیتواند از کسی کمک بگیرد، به همین دلیل سینهخیز به سمت اتوموبیلش بازمیگردد. وضعش آن قدر خراب است که حتی جای دست و پای خود را گم کرده و سعی میکند با پا در ماشین را باز کند. تلاشهای او برای باز کردن در با پاهایش، بامزهترین و خندهدارترین قسمت ماجرا را میسازد. اما این سکانس هنوز هم ادامه دارد. حال جردن در حال برگشت به خانه چنان افتضاح میراند که یک جای سالم روی تن آن لامبورگینی زبان بسته باقی نمیماند.
۴. طرز صحیح مذاکره در یک موقعیت گروگانگیری/ «تندر استوایی» (Tropic Thunder)
- کارگردان: بن استیلر
- بازیگران: بن استیلر، تام کروز، رابرت داونی جونیور و جک بلک
- محصول: 2008، آمریکا، آلمان و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 82٪
«تندر استوایی» سعی در هجو ژانر جنگی دارد و از پس این کار خوب بر میآید. حضور بازیگران سرشناس در کنار کارگردانی خوب بن استیلر و تصویر متفاوتی که از تام کروز و رابرت داونی جونیور ارائه میدهد، تماشای فیلم را لذت بخش میکند. از سوی دیگر «تندر استوایی» رویهی سینمای آمریکا در ساختن فیلمهای جنگی را هم دست میاندازد. گروهی بازیگر قصد دارند به جوهر واقعیت برسند تا بتوانند فیلمی جنگی را به درستی بازی کنند، به همین دلیل هم به سفری دور و دراز میروند. اما حضور آنها در سرزمینهای آسیای شرقی با سو تفاهم و درگیری همراه میشود. حال این بازیگران به جای این که از نقش خود خارج شوند، با حماقت محض شرایطی به وجود میآورند که توان مقابله با آن را ندارند.
حین تماشای فیلم به سختی میتوانید تشخیص دهید که تام کروز نقش چه شخصیتی را بازی میکند. حضور او در نقشی کمدی با یک گریم سنگین و همچنین خلبازیهای مداوم او، یکی از برگهای برندهی فیلم است. او تهیه کنندهی فیلمی است که قرار است ساخته شود، پس هزینهی سفر بازیگرانش بر عهدهی او است و در واقع او مسئول رفتار آنها به شمار میآید. حال تصور کنید که این بازیگران چنان در نقشهای خود فرو رفتهاند که جغرافیای اطراف را با ویتنام و زمان حال را با زمان آن جنگ اشتباه گرفتهاند. در این میان دار و دسته خلافکاری هم پیدا میشود که آنها را گروگان میگیرد و به جناب تهیه کننده با بازی تام کروز زنگ میزند که مذاکرده کند.
شخصیت تهیه کننده چنان دیوانهوار پرداخت شده که ما از همان ابتدا حدس میزنیم که چیزی در این مذاکره درست جلو نخواهد رفت. اما این مرد تا چه اندازه میتواند رفتارش را با جنون در هم آمیزد؟ این دقیقا همان جایی است که سبب شگفتی و سپس خندهی مخاطب میشود. سردستهی گروگانگیرها پشت خط است و میخواهد حسابی طرف مقابلش را بترساند تا به خواستهاش برسد اما تهیه کننده تلفن را از دستیارش میقاپد و چنان او را تهدید و بد و بیراه بارش میکند، که همهی اطرافیانش و حتی گروگانگیرهای آن سوی خط مات و مبهوت میمانند. سپس تلفن را قطع میکند و اجازهی پاسخگویی هم به طرف مقابلش نمیدهد. برافروختگی تام کروز و حرفهای ترسناکی که از دهانش خارج میشود، موقعیت را از این رو به آن رو میکند تا هجو بن استیلر و رفقا به تن سینمای گروگانگیری و کلیشههایش هم بخورد.
۳. گند زدن به یک اجرای زندهی تلویزیونی/ «بروس قدرتمند» (Bruce Almighty)
- کارگردان: تام شدیاک
- بازیگران: جیم کری، مورگان فریمن، استیو کارل و جنیفر انیستون
- محصول: 2003، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 48٪
«بروس قدرتمند» داستان مردی است که ناگهان به قدرتهایی فراطبیعی دست پیدا کرده و در واقع میتواند معجزه کند. نقش این مرد را جیم کری در اوج دوران حرفهای خود اجرا کرده که حسابی هم خندهدار از کار درآمده و اصلا تمام فیلم روی دوش او و تواناییهایش میگردد. حتی بازیگران بزرگ دیگر فیلم مانند استیو کارل یا مورگان فریمن هم فرصت چندانی برای عرض اندام در برابرش ندارند. البته این موضوع هم کاملا طبیعی است و بیش از آن که به قدرت بازیگری جیم کری بازگردد (که البته بازیگری توانا است) به کلیشههای سینمای کمدی از این نوع بازمیگردد که قصهی فیلمهایش متمرکز بر یک شخصیت عجیب و غریب با خصوصیاتی خاص و ویژه، طراحی میشود و حتی داستان و پلات هم فرع بر نمایش رفتار او قرار میگیرد.
بروس که در یک شبکهی تلویزیونی مشغول به کار است، یک روز تصمیم میگیرد که از قدرت خود استفاده کند و برنامهی معروف سوزان اورتگا و ایوان بکستر، اخبارگوهای تلویزیون را به هم بریزد. برنامه زنده است و اگر کسی آن را خراب کند، دیگر کاری از دست کسی برنمیآید. ایوان بکستر با بازی استیو کارل شروع به گفتن اخبار میکند اما بروس با توانایی فراوانش، کنترل ذهن و کلام او را در دست میگیرد و اول کاری میکند که صدایی شبیه به اردک از دهانش خارج شود. ایوان که جا خورده و نمیداند چی به چیست و چرا این طوری شده، تقاضای کمی آب میکند.
پس از نوشیدن آب، به نظر همه چیز به حالت اول بازگشته و دوباره شروع به گفتن اخبار میکند. اما بروس قصد ندارد که امروز دست از سر ایوان بردارد و به گندکاریهایش ادامه میدهد. او حال کاری میکند که متن اخبار کاملا تغییر کند و به چیزی غیراخلاقی تبدیل شود که شبکه را به دردسر خواهد انداخت. ایوان تا به خودش بیاید، تمام متن را خوانده و دیگر راه برگشتی وجود ندارد. از اتاق فرمان به ایوان میگویند که کارش را درست انجام دهد، چرا که متن نوشته شدهی موجود در دستان آنها هیچ ایرادی ندارد. در واقع کسی از اصل ماجرا خبر ندارد، جز بروس.
در ادامه بروس به سیم آخر میزند، کنترل ایوان را به طور کامل به دست میگیرد، برنامه را به هم میزند و کاری میکند که آبرویی برای وی باقی نماند. بازی درجه یک جیم کری و استیو کارل باعث شده که با سکانسی رودهبر کننده و خندهدار طرف باشیم. قرار بود که این سکانس با کمی آتش بازی هم همراه باشد که در نهایت از نسخهی نهایی حذف شد.
۲. بورات در حال معرفی محل زندگی خود/ «بورات» (Borat)
- کارگردان: لری چارلز
- بازیگران: ساشا بارون کوهن، کن داویتیان و پاملا اندرسون
- محصول: 2006، آمریکا و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
این درست که نام لری چارلز به عنوان کارگردان در تیتراژ فیلم «بورات» ذکر شده اما باید ساشا بارون کوهن را خالق آن دانست. ایدهی ورود آدمی نا آشنا به یک فرهنگ برای دست انداختن مردمان ساکن آن جا، از دیر باز، چه در ادبیات و چه در سینما وجود داشته است؛ اما ساشا بارون کوهن دو کار تازه انجام داده که فیلمش را متفاوت با آثاری از این دست میکند؛ اول این که بخشهای مهمی از فیلمش را به شکل مستند- داستانی ساخته و بسیاری از افراد حاضر در قاب را از وجود دوربین در صحنه آگاه نکرده یا به دروغ گفته که در حال ساختن چیز دیگری است. پس در برخی از سکانسها، اشخاص حاضر در قاب دوربین هیچ ایدهای از هدف او ندارند. دوم هم این که شخصیت اصلی داستان که خودش نقشش را بازی میکرد، به آدمی زرنگ و تا حدودی هم سواستفادهگر تبدیل کرده، نه یک احمق به تمام معنا که صرفا با حماقتهایش سبب رو شدن دست دیگران و کنار زدن ظاهر دلفریبشان میشود.
ساشا بارون کوهن «بورات» را برای هجو مناسبات کشور خودش ساخته است. اما سکانس مورد بحث ما ربطی به آن جا ندارد و به خبرنگاری محلی به نام بورات میپردازد که در یک کشور دیگر، در برابر دوربین قرار گرفته تا به معرفی روستای محل زندگیاش بپردازد. او اعضای روستا و خانوادهی خود را یکی یکی معرفی میکند و آشکارا به این که به آمریکا سفر میکند، مفتخر است. کل این سکانس، بساط بامزهای است که ساشا بارون کوهن راه انداخته اما شاید خندهدارترین قسمتش جایی باشد که او پس از گفتن از روستا و مکانهای مختلفش، در نهایت به همسایهی قدیمی خود، مردی به نام نور سلطان تولیاکبای میرسد.
بورات رو به دوربین دربارهی این همسایه میگوید: «این همسایهی من نورسلطان تولیاکبای ست. اون همیشه رو اعصابمه. مثلا اگه من یه پنجرهی شیشهای بخرم، اونم باید یه پنجرهی شیشهای بخره. اگه من یه پله به خونم اضافه کنم، اونم باید یه پله بگیره. اگه من یه رادیویی ساعتدار بخرم، اون از عهدش برنمیاد و این یه موفقیت بزرگه.» چهرهی مردی که نقش نور سلطان تولیاکبای را بازی میکند، به حجم کمدی این سکانس میافزاید. اما هدف ساشا بارون کوهن نقد یک جامعهی جهان سومی نیست، او از این فرصت استفاده میکند تا به آمریکا برسد و تناقضات جاری در آن جا را به تصویر کشد و در واقع نقد کند.
۱. من بهتر از همتون ایتالیایی حرف میزنم!/ « حرامزادههای بیآبرو» (Inglourious Basterds)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: برد پیت، کریستوف والتز، دایان کروگر و ایلای راث
- محصول: 2009، آمریکا و آلمان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
روایت پست مدرنیستی کوئنتین تارانتینو از جنگ دوم جهانی، لحظات تلخ و شیرین کم ندارد. اما تارانتینو حتی در خشنترین لحظات هم فضای مفرح اثرش را حفظ میکند. یکی از دلایل این امر به شخصیتپردازی افراد حاضر در قاب به ویژه افسر آلدو رین با بازی برد پیت بازمیگردد که از شخصیت خشن سرگرد فیلم «دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen) اثر رابرت آلدریچ و با بازی لی ماروین الهام گرفته شده است. تفاوتی که برد پیت و تارانتینو در این شخصیت اعمال کردهاند، عامدانه جلوهای کاریکاتوری به او بخشیده که سبب شده حتی در حال آدمکشی هم خندهدار به نظر رسد.
طرز تو دماغی حرف زدن برد پیت با آن لهجهی جنوبیاش (طبعا جنوب آمریکا) و آن جای طناب دور گردن و سر و شکل بی قواره و رفتار بیپروایش از شخصیت او آدمی ساخته که اصلا به یک نظامی نمیماند و بیشتر شبیه چاقوکش جماعت و خلافکار است. از سوی دیگر یک کلنل آلمانی به نام هانس لاندا وجود دارد که بسیار مبادی آداب است و به چند زبان زندهی دنیا تسلط دارد و کریستف والتز نقش این مرد را به شکلی بی نقص بازی میکند. کریستف والتز هم جلوهای از حال و هوای کمدی به نقشش اضافه کرده است؛ در حالی که این شخصیت هم مانند آلدو رین توان دست زدن به هر جنایتی را دارد.
حال فرصتی فراهم آمده که دار و دستهی آلدو رین با همکاری زنی آلمانی و البته یک دختر فرانسوی نسخهی جنگ را بپیچند و هیتلر و بقیهی افسران بلند پایهی اطرافش را از بین ببرند. اما سدی در این میان وجود دارد؛ آنها باید به نوعی بتوانند خود را به عنوان مهمانان عالیرتبهی اهل ایتالیا جا بزنند و دعا کنند که هیچ کس در آن جا به زبان ایتالیایی تسلط نداشته باشد، این گونه شاید بتوانند این ماموریت غیرممکن را به سرانجام برسانند. (درست مثل چارلز برانسون و لی ماروین فیلم «دوازده مرد خبیث» که مجبور بودند هویت آمریکایی خود را مخفی کنند) اما مشکلی وجود دارد؛ کلنل هانس لاندا، که اتفاقا مسئولیت حفظ امنیت مکان هم با او است، توان حرف زدن به هر زبانی را دارد و میتواند مچ رفقا را راحت بگیرد.
در سکانس قبل از ورود آلدو رین و دو تن از افرادش در کنار بازیگر آلمانی به سالن سینما، همه سر این موضوع بحث میکنند که چه کسی بهتر از همه میتواند ایتالیایی صحبت کند. آلدو رین به طرز دیوانهواری اعلام آمادگی میکند که زبان ایتالیایی او از همه بهتر است. اما در ادامه که کت و شلواری سفید رنگی به تن کرده و دست بازیگر آلمانی را در دست دارد و همرزمانش هم کنارش ایستادهاند، در چنگال هانس لاندا گرفتار میشود. حال او در سالن سینمایی است که همه افراد بلند پایهی ارتش نازی در آن جا هستند و زدن یک حرف پس و پیش سبب بر باد رفتن سرشان میشود. هانس لاندا بعد از کلی خوش و بش و البته طعنه به بازیگر، رو به آلدو رین میکند و ناگهان به شیوایی، ایتالیایی حرف میزند.
آلدو رین که آشکارا هیچ از حرفهای هانس لاندا دستگیرش نشده و سعی میکند خونسرد بماند، فقط به گفتن کلمهی سلام به ایتالیایی بسنده میکند. کلنل از او میخواهد که طرز تلفظ صحیح نام خانوادگیاش را به او بیاموزد. کلنل وانمود میکند که از آهنگ موجود در زبان ایتالیایی لذت میبرد اما در واقع فقط قصد دارد که طرف مقابلش را بازی دهد، چرا که از همه چیز خبر دارد و میداند این چند نفر چه کسانی هستند. اما فاجعه آن جا است که آلدو رین تمام مدت با لهجهی اهالی جنوب آمریکا و مانند گاوچرانهای آن دیار نام جعلی خود را تکرار و در واقع خود را مسخره میکند: «گورلامی»
بازی بینظیر کریستف والتز حسابی این سکانس را بامزه کرده است.