۱۰ روند تحول شخصیت برتر سریالها که غافلگیرتان میکند
تماشای روند تحول شخصیتهای یک فیلم یا سریال به سمت مثبت خیلی احساس خوبی دارد. در چنین مواردی تماشاگران شخصیتی را دنبال میکنند که به آدم یا موجود بهتری تبدیل میشود یا نظرات دیگران را نسبت به خودشان تغییر میدهند، که باعث میشود یک سریال ارزش دیدن داشته باشد. اغلب، این تحول زمانی شروع میشود که یک شخصیت متوجه شود این تغییر ضروری است. این معمولا اولین مرحله از تبدیل شدن یک شخصیت به بهترین نسخه از خود است. با این حال، برخی از شخصیتها به صورت منفی تغییر میکنند، اما همچنان طرفداران آن سریال بخصوص افسون چنین شخصیتهایی میشوند و حتی دوست دارند آنها پیروز ماجرا باشند. در نهایت، ۱۰ روند تحول شخصیت برتر سریالها که در این مطلب نام بردیم، مخاطب را بیش از پیش به دنبال کردن داستانشان ترغیب میکنند.
۱۰. شخصیت لوکی در سریال «لوکی» (Loki) خیلی بیشتر به چشم آمد
لوکی همیشه مرز بین خوب و بد را به تصویر میکشید. با این حال، در سریال «لوکی»، خدای شر مجبور به مقابله با اتفاقات گذشته، حال و آیندهی خود میشود. در تمام طول این سریال محصول دیزنی پلاس، طرفداران شاهد تبدیل شدن لوکی از یک شخصیت مرموز به مردی هستند که دیگر نمیخواهد اجازه دهد اتفاقات بد رخ دهد.
لوکی به جای پذیرش موقعیت رویایی خود برای فرمانروایی جهان، نظارت بر جدول زمانی را انتخاب میکند تا مطمئن شود که جهان امن باقی میماند. لوکی که در سریال دیزنی پلاس به تصویر کشیده شده است، بسیار بیشتر از لوکی دنیای سینمایی مارول به چشم آمد و خدای شر در سریال یک فصلی مارول روند تحول شخصیت برجستهتری داشت.
۹. شخصیت کارولین فوربز در سریال «خاطرات خونآشام» (The Vampire Diaries) رفتهرفته دوستداشتنیتر شد
در فصلهای اول «خاطرات خونآشام» کارولین به عنوان یک دوست نچسب، سادهلوح و متظاهر دیده میشود. از فصل یک تا فصل دوم، کارولین با تبدیل شدن از یک دوست سادهلوح و رقابتطلب به یک فرد محافظ و وفادار، روند تحول شخصیت فوقالعادهای داشت.
از فصل دوم به بعد، کارولین به یکی از شخصیتهایی تبدیل شد که بقیه میتوانستند رویش حساب باز کنند. او بهطور فزایندهای از دوستان و خانوادهاش محافظت، و در عین حال از عدم صداقت دیگران انتقاد میکرد. کارولین ممکن است در ابتدا بهعنوان یک شخصیت آزاردهنده شناخته شود، اما به تدریج در هر فصل، شخصیت او مهربانتر شد و از تلاش برای تخریب دیگران دست کشید. این باعث شد که او بین طرفداران «خاطرات خونآشام» محبوبیت بیشتری پیدا کند.
۸. شخصیت زوکو در انیمیشن سریالی «آواتار؛ آخرین بادافزار» (Avatar: The Last Airbender) به بهترین نسخه از خودش تبدیل شد
زوکو در ابتدای سریال «آواتار؛ آخرین بادافزار» شخصیتی شرور بود. او به طور مداوم سعی داشت به اصطلاح مچ آنگ را بگیرد و دائما عصبانی و ناامید بود. با این حال، در نهایت زوکو متوجه شد که غرور و افتخاری که مدام در پیاش میدوید در تمام مدت درون خودش بوده است.
پس از رسیدن به این درک، زوکو شروع به همکاری با آنگ و دوستانش کرد. او از این موهبت برای اصلاح اعمال گذشتهی خود و شروع یک زندگی معنادار استفاده کرد. طرفداران از تماشای تغییر شخصیت زوکو لذت بردند، زیرا او تبدیل به بهترین نسخه از خودش شد. روکو بهترین نمونهی انیمیشنی روند تحول شخصیت در سریالها است.
۷. شخصیت نیک میلر در سریال «دختر جدید» (New Girl) به بلوغ رسید
نیک میلر شخصیت نسبتا چشمگیری داشت. او ابتدا در سریال «دختر جدید» به عنوان یک مرد سرگردان و نابالغ دیده میشد که مطمئن نبود قرار است با زندگی خود چه کند. او کاملا به دیگران وابسته بود، عمدتا به این دلیل که قادر به انجام کاری برای خود نبود.
با این حال، در پایان سریال، او مسئولیتپذیرتر شد و حتی برنامهریزی برای آینده را آغاز کرد. او با جس ازدواج کرد، به یک نویسندهی موفق و یک پدر تبدیل شد. طرفداران موافقند که نیک باید سپاسگزار جس و اشمیت باشد، زیرا آنها او را تشویق کردند که بهتر و درستتر عمل کند. نیک نمونهی بسیار خوبی از روند تحول شخصیت در سریالها است.
۶. استیو در سریال «چیزهای عجیب» (Stranger Things) فقط به خودش اهمیت میداد
استیو در ابتدای سریال «چیزهای عجیب» به عنوان یک شخصیت محبوب دبیرستانی دیده میشود که واقعا فقط به خودش اهمیت میدهد. با این حال، پایان فصل یک نشان میدهد که استیو آنقدرها هم خودخواه نیست و واقعا قلب مهربانی دارد. پس از فصل اول، استیو به فردی تبدیل میشود که همه میتوانند به او اعتماد و تکیه کنند.
استیو دیگر آن شخصیت خودخواه و متکبر در ابتدای سریال «چیزهای عجیب» نبود. او قابل اعتمادتر، فهمیدهتر و مهربان شد، این دقیقا همان چیزی بود که گروه دوستی به آن نیاز داشت. بسیاری از شخصیتهای «چیزهای عجیب» فقط به زمان نیاز داشتند تا بزرگ شوند، اما استیو در نهایت به فرد بهتری تبدیل شد.
۵. اما سوان در سریال «روزی روزگاری» (Once Upon a Time) به استوری بروک امید بخشید
اما سوان در سریال «روزی روزگاری» قرار بود ناجی استوری بروک باشد، اما مدتی طول کشید تا این موضوع را بفهمد. او در ابتدای سریال به افسانهها باور نداشت و میخواست از همه چیز فرار کند. اما به جای فرار، تصمیم گرفت بماند. طرفداران سریال این کار اما را تحسین میکنند، زیرا این تصمیم در نهایت باعث شروع روند تحول شخصیت او میشود.
اما سوان که زمانی شخصیتی ترسو و شکاک داشت، کمکم به خودش ایمان آورد. در پایان سریال «روزی روزگاری»، او نقش ناجی را پذیرفت و دوباره به استوری بروک امید بخشید.
۴. اسپایک در سریال «بافی، قاتل خونآشامها» (Buffy the Vampire Slayer) به شخصیتی قابل اعتماد تبدیل شد
در «بافی، قاتل خونآشامها» روند تحول شخصیت اسپایک بیش از هر چیز دیگری یک رستگاری بود. او در ابتدا به عنوان شخصیت شرور و منفور معرفی شد که میخواست شاهد نابودی همه چیز باشد. با این حال، اسپایک در نهایت خود را وقف بافی کرد که دیدگاه او را نسبت به انسانها و زندگی تغییر داد.
اسپایک به جای اینکه بدترینها را برای سانیدیل بخواهد، تصمیم میگیرد برای نجات شهر خود را قربانی کند. اسپایک در حالی که تصمیم میگیرد شهری را که زمانی از آن متنفر بود نجات دهد، به بینندگان روند کلاسیک تبدیل شخصیت شرور به قهرمان را نشان میدهد. خونآشامی که زمانی ظالم و خشمگین بود، حالا به فردی قابل اعتماد و فهمیده تبدیل شد.
۳. والتر وایت در سریال «بریکینگ بد» (Breaking Bad) شخصیتی همدلیبرانگیز داشت
والتر وایت در سریال «بریکینگ بد» چند بار شخصیتش دچار تغییر و تحول شد. او از معلم متوسط دبیرستان به یک مغز متفکر جنایتکار تبدیل شد. والتر این ماجرا را به عنوان وسیلهای برای کمک به خانوادهاش آغاز کرد. پس از تشخیص سرطان، او برای پرداخت قبوض پزشکی خود با مشکل مواجه شد و به عنوان وسیلهای برای گذران زندگی به تولید مواد مخدر روی آورد.
با این حال، والتر متوجه شد که دیگر این کار را برای خانوادهاش انجام نمیدهد. در عوض، او از اینکه یک پادشاه قوی و موفق در تجارت مواد مخدر بود لذت میبرد. والتر در ابتدا شخصیتی دوستداشتنی و صمیمی بود که به طرفداران اجازه میداد علیرغم انتخابهای ضعیف و بدی که انجام میداد، با او همدلی کنند.
۲. سانسا استارک در سریال «بازی تاج و تخت» (Game Of Thrones) ملکه شد
سانسا استارک یکی از محبوبترین شخصیتهای سریال «بازی تاج و تخت» است. او ظاهرا از یک دختر اعصاب خوردکن که قصد ازدواج با یک شاهزاده را داشت، به ملکهای تبدیل شد که توانست روی پای خودش بایستد. او مانند اکثر استارکها سختیهای بیشماری را در طول سریال «بازی تاج و تخت» متحمل شد، اما در هر مرحله بهتر از قبل برای مقابله با مشکلات آماده شد.
شخصیت سانسا یکی از بهترینها در «بازی تاج و تخت» بود و طرفداران از لحظه لحظهی تماشای آن لذت میبردند. در پایان، سانسا استارک به یک ملکهی شجاع تبدیل شد که برای چیزی که به آن اعتقاد داشت ایستاد.
۱. بن لینوس در سریال «گمشده» (Lost) به شخصیتی همراه تبدیل شد
بن لینوس در «گمشده» نمونهی بهترین روند تحول شخصیت در سریالها است. در ابتدا، بن به خاطر علاقهی وسواسگونه به قدرت دست به کارهای اشتباهی میزند. شخصیت او دورو و ظالم است. بن به قدرتش اجازه میدهد تا او را کنترل کند و کارهای نفرتانگیزی برای حفظ جایگاه فعلی خود انجام دهد.
طرفداران سریال «گمشده» از بن متنفر بودند، اما او تغییر بزرگی کرد. با وجود تمام دوروییها و اقدامات نفرتانگیزش، توانست به درون خود نگاه کند و به اشتباهش پی ببرد. از طریق فلاش بک در سریال «گمشده»، بینندگان متوجه شدند که پدرش او را در کودکی و نوجوانی مورد آزار و اذیت قرار میداد، به همین دلیل است که او به چنین شخصیت منفوری تبدیل شده است. با این حال، این صحنهها باعث شد بینندگان با او همدردی کنند و در نهایت، بن به شخصیت همراه و خوبی تبدیل شد.
منبع: cbr