۱۰ فیلم برتر کری گرانت؛ بازیگری خوشچهره برای شخصیتهای عاشقپیشه
کری گرانت از مهمترین بازیگران عصر طلایی هالیوود در دهههای ۱۹۳۰، ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی است. ظهور صدا در سینما باعث شد تا بسیاری از بازیگران طراز اول دوران صامت سینما خانهنشین شوند و افرادی که کنترل خوبی روی فن بیان خود دارند، جایگزین آنها شوند و کری گرانت علاوه بر برخورداری از این توانایی، از فیزیک و چهرهی خوبی هم بهره میبرد. البته این تمام دلایل شهرت او در عالم سینما نیست. کری گرانت بدون شک یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینما است، پس قطعا جلوههای درخشانی از هنر بازیگری در کارنامهی او هویدا است. در این لیست به ۱۰ فیلم مهم کارنامهی کری گرانت خواهیم پرداخت.
کری گرانت متولد ۱۹۰۴، از نسل اول بازیگران خوشچهرهی سینمای ناطق آمریکا است. او تقریبا همزمان با بزرگانی مانند جیمز استیوارت، گاری کوپر، کلارک گیبل و اسپنسر تریسی و کمی بعد از جیمز کاگنی کارش را شروع کرد و بلافاصله به هنرپیشهی مورد علاقهی کارگردانها برای ساختن فیلمهایی با محوریت حضور شخصیتهای عاشقپیشه برای جلب مخاطبان زن سینما، تبدیل شد.
اما او مانند هر بازیگر بزرگی در قالب این تصویر کلیشهای باقی نماند و چنان توانایی از خود به نمایش گذاشت که بسیاری از کارگردانهای بزرگ، با رویکردهای مختلف نسبت به سینما آرزوی کار کردن با او را داشتند. از آن سو کری گرانت در برابر بازیگران زن بزرگی هم نقشآفرینی کرده است؛ از جملهی آنها میتوان به نامهایی مانند اینگرید برگمن، جین آرتور، کاترین هپبورن و حتی ستارههای زنی از نسل بعد مانند اوا مری سنت و ادری هپبورن اشاره کرد.
کری گرانت که اصالتا انگلیسی است، از خوش لباسترین بازیگران آن دوران هم به شمار میرود. او حتی در حین خطر هم سعی میکند با ظاهری آراسته در قاب تصویر فیلم حاضر شود و گفته میشود همین موضوع الهام بخش ایان فلمینگ برای خلق شخصیت جیمز باند شد. ضمن اینکه نقش جیمز باند در اولین فیلم این مجموعه یعنی دکتر نو (dr. no) در ابتدا به او پیشنهاد شد اما به دلیل عدم تناسب سنش با نقش آن را نپذیرفت. علاوه بر این ظاهر زیبا او همواره نقش مردانی را بازی میکرد که از کاریزمایی ذاتی هم برخوردار هستند و در صورت گرفتار شدن در مشکلات متعدد به مدد همین کاریزما از خطر فرار میکنند.
آلفرد هیچکاک و هوارد هاکس علاقهی بسیاری به کری گرانت داشتند و هر دو معتقد بودند که او برای بازی در نقشهای مختلف بهترین است. همین موضوع باعث میشود تا با نگاه کردن به اسامی فیلمهای لیست زیر، به تعدادی فیلم از این دو نام بزرگ تاریخ سینما بر بخوریم؛ ضمن اینکه باز میشد مثلا از آلفرد هیچکاک فیلمی نام برد و دستگیری یک دزد (to catch a thief) را به این فهرست اضافه کرد.
امروزه نام کری گرانت با جان بخشیدن به بخش مهمی از تاریخ سینما گره خورده است. دلیل این امر فقط و فقط به توانایی ناب او در نقشآفریی باز میگردد. زمانی وجود داشت که کاگردانان هالیوودی میدانستند که برای ایفای هر نقشی، چه در فیلمی کمدی و چه در اثری تلخ، چه در فیلمی متکی بر دیالوگ و چه در اثری متکی بر مکث بر حالات بازیگر، یک بازیگر به نام کری گرانت وجود دارد تا به آن شخصیت جان ببخشد.
۱. بدنام (notorious)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- دیگر بازیگران: اینگرید برگمن، کلود رینز
- محصول: ۱۹۴۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
بسیاری فیلم بدنام را بهترین فیلم آلفرد هیچکاک میدانند، حتی در جایگاهی بالاتر از فیلم سرگیجه (vertigo). دلیل این امر در رسیدن به کمال مطلق نسبت به همه چیز بازمیگردد؛ کارگردانی آلفرد هیچکاک در اوج است و شیمی بازیگرانش هم به درستی کار میکند. بدون شک هم اینگرید برگمن و هم کری گرانت بهترین هنرنمایی خود را در این فیلم به نمایش گذاشتهاند. فیلمنامهی بن هکت یکی از بهترین کارهای او است و هیچکاک هم موفق شده به خوبی لحن عاشقانهی اثر را در دل یک درام جاسوسی حفظ کند.
اتفاقا ویژگی معرکهی فیلم هم همین است که بدنام مانند هر هنر والای دیگری دغدغهی اصلی آن، انسان و مصائب او است، نه دنیای پست سیاست و دغلکاری آدمهای آن؛ بلکه برعکس اگر دغلکاری هم وجود دارد، تأثیر آن بر وجود آدمی است که مورد کنکاش فیلمساز قرار میگیرد.
بدنام یک نوآر جاسوسی است. برخوردار از داستانی که انگار شخصیتهای آن در یک هزار توی بیسرانجام که نه راه پس دارد و نه راه پیش، گرفتار شدهاند. آنچه که در این وسط قربانی این محیط یخزده و وهمآلود میشود عشق زن و مردی به یکدیگر است که مسألهای ملی و حتی جهانی به آن پیوند خورده است. چه خوب که آلفرد هیچکاک و تیم سازندهی فیلم به خوبی میدانند ارزش حفظ این عشق از همهی سیاستورزی سیاستپیشگان میان مایه بیشتر است.
آلفرد هیچکاک درست در بحبوحهی جنگ جهانی دوم فیلمی با محوریت این جنگ و نفوذ جاسوسهای آلمانی ساخته است؛ چنین موضوعی ممکن بود فیلم را به ورطهی شعارزدگی و سستی بغلتاند. اما فیلمساز بزرگی مانند هیچکاک نیک میداند که در دل هر داستانی اول از همه این آدمها هستند که ارزش دارند و باید به آنها پرداخت. همینجا است که فرصت هنرنمایی برای دو بازیگر فیلم فراهم میشود.
کری گرانت و اینگرید برگمن آنچنان نگاه را به سمت خود برمیگردانند و دشواری عشق و انجام وظیفه را به تصویر میکشند که مخاطب به خوبی آنها را درک میکند و برایشان دل میسوزاند و نگران سرنوشت آنها میشود. چنین نقشآفرینیهایی است که فیلم بدنام را به چنین جایگاهی، به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما میرساند.
«آلیسیا دختر یک جاسوس آلمانی نازی است. او به یک مأمور مخفی آمریکایی به نام دولین دل میبازد. اما دولین طرح و نقشهی دیگری برای او دارد؛ دولین از آلیسیا میخواهد تا به عنوان مهرهای نفوذی به تشکیلات نازیها نفوذ کند. در ابتدا آلیسیا این پیشنهاد را نمیپذیرد اما خطر بزرگی در حال شکل گیری است …»
۲. فقط فرشتگان بال دارند (only angels have wings)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: جین آرتور، ریتا هیورث
- محصول: ۱۹۳۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
فیلم فقط فرشتگان بال دارند یکی دیگر از نقاط اوج کارنامهی بازیگری کری گرانت است که اگر نقشآفرینی او در فیلم بدنام آلفرد هیچکاک نبود، میشد آن را درخشانترین حضور وی بر پردهی سینما دانست. در اینجا کری گرانت نقش مردی یکدنده و زخم خورده را بازی میکند که یاد گرفته به جز خودش و حلقهی کوچک دوستان اطرلفش به کس دیگری نمی تواند اعتماد کند؛ به ویژه به یک زن.
دیل این ماجرا به شغل پر خطر او بازمیگردد. شخصیت کری گرانت به عنوان یک خلبان، آن هم در منطقهای پر خطر و بد آب و هوا، در زمانهای که هواپیماها هنوز چندان پیشرفته نبودند، در نبردی دائمی با مرگ سر میکرد و مجبور بود هر روز چهره به چهرهی آن شود و همین موضوع باعث میشود عشق و دل بستن به یک زندگی نرمال در برنامههای او جایی نداشته باشد.
در چنین بزنگاهی، ورود زنی همه چیز را به هم میریزد و او را به فکر کردن وا میدارد. اما همهی این اتفاقات به شیوهی هوارد هاکس شکل میگیرد. او چنان این فضا را پر از احساس و شوخ و شنگ میکند که تلخی زندگی افراد از دست رفته در پشت یاد و خاطرهی آنها و همچنین تلاشی که برای حفظ گروه کردهاند، رنگ میبازد. شاید در حین تماشای فیلم چنین چیزی دور از ذهن به نظر برسد اما به یاد داسته باشید که آنها همگی بدون هیچ مانع و فشاری خودشان این زندگی پر خطر و زیستن در لحظه را انتخاب کردهاند.
مردان هاکس کمتر به دیگران التماس میکنند و به ندرت چیزی از کسی میخواهند. آنها غرق در دنیای خود هستند اما فراموش نمیکنند که دوستان و افرادی اطراف خود دارند که به کمک آنها نیاز دارند. همین موضوع عاملی دیگری است که عشق و عاشقی را برای ایشان به کاری سخت و گاهی غیرممکن تبدیل میکند اما هاکس جهانی میسازد که در پایان زنی بتواند دشواری وظیفهی آنها را درک کند و با ایشان همراه شود؛ چنین انسانهای مغروری موارد مناسبی برای کری گرانت به نظر میرسند تا در قالب آنها جا بگیرد و خوش بنشیند.
کری گرانت و جین آرتور در قالب دو شخصیت اصلی فیلم درخشان هستند و به ویژه گرانت حضوری بیرقیب بر پرده دارد و چنان شخصیتاش را با طیف وسیعی از صفات مختلف و رنگارنگ، رنگآمیزی کرده که غم و شادی، عشق و تنفر، رهایی و مسئولیت پذیری شخصیتش به درستی و استادی به تصویر آمده است.
«در شهری ساحلی، استوایی، گرم و همواره بارانی واقع در آمریکای جنوبی، گروهی از خلبانان آمریکایی یک شرکت کوچک پستی را میگردانند. آنها در این آب و هوای خراب مجبورند به طور مرتب پرواز کنند تا شرکت ورشکست نشود. در این راه برخی زنده میمانند و برخی نه. حال زنی آمریکایی از کشتی پیاده میشود و در یک رفت و برگشت با رییس این شرکت هواپیمایی آشنا میشود و به او دل میبازد؛ اما زن قصد دارد با کشتی فردا صبح از آنجا برود …»
۳. شمال از شمال غربی (north by northwest)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- دیگر بازیگران: اوا مری سنت، جیمز میسون
- محصول: ۱۹۵۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
وقتی به تماشای فیلم شمال از شمال غربی آلفرد هیچکاک مینشینیم و به کری گرانت معرکهی این فیلم چشم میدوزیم، اولین چیزی که به نظر میرسد این است که انگار قرار نیست برف پیری و عبور از جوانی، ذرهای از کاریزما و جذابیت خارقالعادهی کری گرانت کم کند. کری گرانت فیلم شمال از شمال غربی همان مرد مغرور آشنایی است که فقط مادرش (آن هم یک مادر هیچکاکی) میتواند به او تشر بزند و اگر در مخمصهای گرفتار شود تا ته قضیه میرود و مو را از ماست بیرون میکشد. در واقع آن چه که نقش او را در این فیلم از پرسوناژ آشنایش در سینمای هاکس جدا میکند، همان جدا شدن از بیقیدی و رهایی آن فیلمهای درخشان هاکس است.
روابط علت و معلولی و پیرنگ فیلم شمال از شمال غربی چیزی است شبیه به فیلمهای جیمز باند. حتی مکان وقوع حوادث هم چنین است و جاهایی برای نبرد و درگیری انتخاب شده که بیشتر جلوهای نمایشی یا نمادین داشته باشد تا علاوه بر خلق معنا، باعث ایجاد تنش شود و ضربان قلب مخاطب را بالا ببرد. اگر به فیلمهای جیمز باندی دقت کنید و توجه داشته باشید که الگوی صحنههای اکشن این مجموعه فیلمها چنین است که یک صحنه در آسمان، سکانس دیگری در دریا و نبردی با ماشین، همه و همه در اقصی نقاط جهان، شکل میگیرد و سپس سری به فیلم شمال از شمال غربی بزنید، متوجه خواهید شد که جیمز باندها تا چه اندازه تحت تأثیر این فیلم هستند.
کری گرانت مانند فیلم بدنام در این جا هم در هزارتویی قرار گرفته که از هیچ چیز آن سر در نمیآورد. همه چیز چنان پیچیده است که او را به یک قربانی صرف تبدیل کرده است اما به طرزی شگرف آلفرد هیچکاک در همان یک سوم ابتدایی فیلم تکلیف همه را روشن میکند و داستان فیلم و وقایع رو لو میدهد. اما چگونه است که مخاطب از صندلی خود تکان نمیخورد و تا انتهای فیلم با حرص و ولع مینشیند و همه چیز و همه کس را دنبال میکند؟ آلفرد هیچکاک چه در این فیلم و چه در سرگیجه چنان تعلیقی خلق میکند که مفهوم اسپویل کردن داستان را هم به بازی میگیرد؛ در واقع او خودش داستان فیلمش را آشکار میکند. پس اگر کسی از شما پرسید تعلیق چیست و چگونه ضربان قلب مخاطب را بالا نگه میدارد، با خیال راحت میتوانید شمال از شمال غربی را به او معرفی کنید.
کری گرانت این فیلم بر خلاف کری گرانت فیلم بدنام، کمتر بدخلق است و هر وقت اداره کند میتواند ما را بخنداند. کاریزمای ذاتی او در ترکیب با کلی سکانس اکشن و البته خندهدار باعث می شود تا مخاطب نگران اتفاقات اطراف او شود؛ ضمن اینکه در این جا هم پای زنی در میان است که در میان عدهای جاسوس گیر افتاده و به کمک مردی مانند کری گرانت نیاز دارد.
شمال از شمال غربی چند سکانس اکشن معروف تاریخ سینما را در دل خود جای داده است؛ سکانسهایی که در طول تاریخ بارها به آنها ارجاع داده شده و فیلمسازهای مختلفی به آنها ادای دین کردهاند: سکانس هواپیمای سم پاش و سکانس پایانی بر فراز کوه راشمور از این دسته است. ضمن آنکه موسیقی درجه یک برنارد هرمان برای فیلم، امروزه به عنوان یکی از بهترین موسیقیهای متن تاریخ سینما مطرح است.
«مردی به نام راجر تورنهیل به اشتباه توسط یک تشکیلات مخفی به عنوان جاسوسی آمریکایی ربوده میشود. این تشکیلات تلاش دارد تا این مرد را از بین ببرد و به همین دلیل او را بیهوش پشت فرمان اتوموبیل مینشانند تا قتل را تصادف جلوه دهند اما …»
۴. منشی همه کاره او (his girl Friday)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: روزالیند راسل، رالف بلیمی
- محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪
هوارد هاکس برای ساختن این فیلم به بازیگری نیاز داشت که بتواند از پس ادا کردن سریع جملات آن هم با لحنی شوخ و شنگ و کمدی برآید. تجربهی کار با کری گرانت در فیلمهای فقط فرشتگان بال دارند و بزرگ کردن بیبی به او این اطمینان را داده بود که کری گرانت هنرپیشهی مناسبی برای حضور در چنین نقشهایی است.
علاوه بر آن نقش اصلی مرد فیلم منشی همه کاره او مردی است خودخواه و مغرور که با وجود علاقه به دختر مورد نظرش حاضر به ابراز آن نیست و اینکه ممکن است تا یک روز دیگر وی را از دست بدهد هم مرد را مجبور به رها کردن غرور خود نمیکند. در چنین چارچوبی بازیگر باید علاوه بر نمایش اقتدار مرد، بتواند وجه رومانتیک وجود او را هم به درستی بکاود و آن را برای مخاطب قابل باور کند.
کری گرانت فیلم منشی همه کاره او علاوه بر اینکه نقش آدمی مغرور را بازی میکند، خوش مشرب هم هست و گاهی حتی در نبودش سایهی نقشش بر تمام وجوه داستان سنگینی میکند. باید توجه داشت که این همه فقط دستاورد فیلمنامه نویس یا کرگردان نیست، بلکه رهاورد خود بازیگر به جهان فیلم است. پس باید دلیل بخشی از ماندگاری این اثر درخشان هوارد هاکس را به پای حضور بیبدیل کری گرانت نوشت.
شاید هیچ بازیگری نتواند مانند کری گرانت از پس نمایش چنین خصوصیات متضادی به درستی برآید و کاری کند که مخاطب در عین باور به جنبههای جدی نقش او، به اعمالش بخندد و با شخصیت همراه شود. منشی همه کاره او از سریعترین کمدیهای تاریخ سینما است. اگر بپذیریم که ریتم سریع یعنی بمباران کردن مخاطب با اطلاعات مختلف، آن هم به شکل یکپارچه و پشت سر هم، این فیلم هوارد هاکس هر اثر دیگری را در سرعت سیلان اطلاعات پشت سر میگذارد. گاهی ریتم فیلم آنقدر سریع میشود که مخاطب حتی فرصت کافی برای خندیدن ندارد و اگر بخواهد پست سر هم بخندد، اطلاعات دست اول بعد را از دست خواهد داد.
برای رسیدن به چنین ریتم سریعی هوارد هاکس با بازیگرانش قرار گذاشته بود که هر بازیگر وقتی بازیگر طرف مقابلش به دو سه کلمهی پایانی متن دیالوگهایش رسید، توی حرف او بپرد تا شیوهی گفتگوها به جهان واقعی اطراف ما نزدیکتر شود. اما از آنجا که حتی تا به امروز ما عادت کردهایم که بازیگران توی حرف هم نپرند و صبر کنند تا طرف مقابل به تمامی حرفهایش را بزند و سپس شروع به گفتن دیالوگ خود کنند، این شیوهی گفتگو سریع و گاهی سرگیجهآور میشود.
«هیلدی جانسون یک روز قبل از ازدواجش به دفتر روزنامهی محل کار سابق خود مراجعه میکند تا با شوهر سابقش والتر که سردبیر روزنامه هم هست، خداحافظی کند. والتر هنوز هم عاشقانه هیلدی را دوست دارد. در همان لحظه خبر داغی دربارهی یک زندانی اعدامی که به نظر بیگناه است منتشر میشود و والتر وانمود میکند که کسی را برای پوشش خبر ندارد و از هیلدی تقاضا میکند تا برای آخرین بار با روزنامه همکاری کند و …»
۵. سوءظن (suspicion)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- دیگر بازیگران: جوآن فونتین، سدریک هاردویک
- محصول: ۱۹۴۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
کری گرانت بعد از درخشش در آثار مختلف به ویژه فیلمهای هوارد هاکس مورد توجه آلفرد هیچکاک قرار گرفت تا نقش مردی در ظاهر بی دست و پا اما مرموز را بازی کند. هیچکاک با ساختن فیلم ربهکا (Rebecca) تبحر خود در ساخت فیلمهایی با حال و هوای گوتیک را نشان داده بود؛ آثاری که در آنها زنی در هزارتویی پر پیچ و خم و بدون راه فرار گیر کرده و نمیداند چگونه از آن بگریزد؛ هزارتویی که عموما توسط مردانی بدطینت طراحی شده است.
حال این نقش کری گرانت را بردارید و کنار بقیهی فیلمهایی که تاکنون بررسی کردهایم بگذارید. به نظر تفاوتی اساسی میان همهی آنها وجود دارد و گرانت هم به شکلی خارقالعاده از پس ایفای همهی آنها برآمده است؛ به همین دلیل در مقدمهی نوشته عرض کردم که دلیل ماندگاری نام او در تاریخ سینما نه خوشپوش بودنش یا آراستگی و کاریزمای ظاهری بلکه توانایی او در هنر بازیگری و توانایی در اجرای هر نقش متفاوتی است.
بعد از فیلم سوءظن جایگاه هیچکاک به عنوان فیلمسازی صاحب سبک و مؤلف ثابت شد؛ پس با فیلمی مهم در کارنامهی او روبهرو هستیم. بازی جوآن فونتین در قالب نقش اصلی آن چنان خوب بود که او را به جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن رساند اما نمیتوان از حضور معرکهی کری گرانت در کنار او به راحتی گذشت. جوآن فونتین نقش دختری مشکلدار را به خوبی ایفا کرده و آکادمی ثابت کرده که از دیرباز دوستدار چنین نقشهایی است و جایزههایش را به راحتی به آنها میدهد.
داستان در انگلستان اتفاق میافتد؛ یعنی سرزمین مادری آلفرد هیچکاک و کری گرانت، پس آنها احساس میکنند که در خانه هستند و علاوه بر آن فضای انگلستان بیشتر از آمریکا مناسب تعریف داستانهای گوتیک است و زنان و مردان در آن محیط یخ زده و البته عادت کرده به اشرافیگری، بهتر تصویر میشوند. هیچکاک به مدد دو بازیگر معرکهی خود به خوبی توانسته از پس داستان عامهپسند و کلیشهای عشق و عاشقی دختران ثروتمند و پسران بیپول فراتر رود و به جوهرهای کاملا انسانی و با شخصیتهایی کاملا انسانی برسد و چنان فضا را با تعلیق خود عجین سازد که مخاطب تا پایان با آنها همراه شود و برایشان دل بسوزاند.
در نهایت اینکه کری گرانت ثابت میکند علاوه بر استادی در ایفای نقش افراد رومانتیک، توانایی حضور در قالب مردان اغواگر را هم دارد.
«مردی جذاب و خوشمشرب و در عین حال اغواگر با دختری بیدست و پا اما ثروتمند آشنا میشود و با او ازدواج میکند. پس از مدتی دوست و شریک مرد که شهرت چندان خوبی هم ندارد کشته میشود. همین موضوع سبب میشود تا زن به شوهرش مشکوک شود و تصور کند که قصد جانش را دارد و …»
۶. آرسنیک و تور کهنه (arsenic and old lace)
- کارگردان: فرانک کاپرا
- دیگر بازیگران: پیتر لوره، ریموند میسی
- محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
فرانک کاپرا را به خاطر فیلمهای پر از امیدش میشناسیم. اما این باعث نمیشود تا کمدی سیاهی در نقد مناسبات جامعهی زمانهاش نسازد. او یکی از اساتید سینمای کلاسیک آمریکا است و همکاریاش با کری گرانت در این فیلم تبدیل به یکی از بهترین آثار او شده است.
یکی از جفاهای تاریخی چسبیدن به تئوری مؤلف در سرزمین ما، عدم توجه به فیلمسازان درخشانی است که بلافاصله در دستهبندیهای اینچنینی قرار نمیگیرند و مخاطب پیرو آن تفکرات فقط به آثار فیلمسازان مورد علاقهی منتقدان باورمند به این تئوری، دل خوش میکند و فیلمهای این دسته از فیلمسازان را اصلا نمیبیند. البته که با پیگیری آرای این منتقدان با جهان بیبدیل آدمهایی مانند هوارد هاکس یا آلفرد هیچکاک میتوان آشنا شد و از آن لذت برد، اما چنین فردی قطعا خود را از تماشای فیلمهایی مانند همین آرسنیک و تور کهنهی فرانک کاپرا هم محروم خواهد کرد؛ فیلمی درخشان که هیچ از بهترینهای کارنامهی آن بزرگان کم ندارد اما به دلیل عدم حضور در لیست تئوری مؤلفیها، چندان مشهور نیست.
کری گرانت این فیلم بیش از تمام حضورهایش در آثار هوارد هاکس، به دردسر میافتد و در عین حال مایههای کمدی فیلم آنقدر زیاد است که رفتار او گاهی به خلبازی شبیه میشود، البته از نوع رودهبر کنندهاش. آرسنیک و تور کهنه باردیگر توانایی این بازیگر معرکه را در ایفای نقش فیلمهای کمدی به خوبی نمایش میدهد.
فیلمنامهی آرسنیک و تور کهنه بر اساس نمایشنامهای به قلم جوزف کسلرینگ نوشته شده است؛ اثری در باب چیرگی آهسته جنون بر منطق. نکتهی جالب توجه این فیلم لحن کمیک و فضای سرخوشانهی آن در یک بستر جنایی است. این درست که با فیلمی با دو قاتل سریالی سر و کار داریم اما این دلیل نمیشود تا استادی چون کاپرا نتواند مهر خود را پای اثرش بگذارد.
نکتهی جذاب فیلم هم همین است، کاپرا در زمانهای که هنوز پرداختن به کمدیهای سیاه چندان در عالم سینما پر رونق نیست، ریسک میکند و داستان تلخی را روایت میکند که مخاطب حین تماشای آن مدام شلیک خنده سر میدهد. طبعا هیچ بازیگری مانند کری گرانت همانطور که قبلا گفته شد نمیتواند در فضایی چنین متضاد مخاطب را با خود همراه کند و باعث شود فیلمساز به همهی خواستههایش برسد.
حین تماشای فیلم باید خود را به دست جنون و هرج و مرج فزایندهی فیلم سپرد تا از مهارت قصهگویی کاپرا و بازی درخشان کری گرانت لذت برد. چرا که لحظه به لحظه بر ضرباهنگ کمدی فیلم اضافه میشود و گاهی دیوانگی و جنون محض فیلم به سمت کمدیهای بزنبکوب حرکت میکند.
«دو خواهر پیر سالها است که مردهای مسن را مسموم میکنند و به قتل میرسانند. آنها جنازهها را در زیر زمین خانه پنهان کردهاند. در این میان برادرزادهی آنها که قصد ازدواج دارد از راه میرسد و …»
۷. بزرگ کردن بیبی (bringing up baby)
- کارگردان: هوارد هاکس
- دیگر بازیگران: کاترین هپبورن، والتر کاتلت
- محصول: ۱۹۳۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
کری گرانت در فیلم بزرگ کردن بیبی نقش آدم بی دست و پا و خل و چلی را بازی میکند که توسط شخصیت زن فیلم مدام تحقیر میشود. خب این از مشخصات سینمای اسکروبال است که گاهی رفتار شخصیتها در قبال مشکلات به بیمنطقی پهلو بزند و آدمها کاری را انجام دهند که در شرایط عادی کسی انجام نمیدهد. اما دیگر خصوصیت کمدی اسکروبال منطق فانتزی حاکم بر فضای فیلم است که انگار در آن برای کسی اتفاق خاصی نمیافتد و گاهی با وجود بغرنج شدن فضا، همه چیز ختم بخیر میشود و آدمها در پایان رستگار میشوند و به مراد دل خود میرسند.
یا گاهی افرادی سرشان به سنگ میخورد و متوجه میشوند که درست از زندگی لذت نمیبرند و تمام عمر خود را به بطالت گذراندهاند. حال چنین فضایی را در اختیار بازیگر معرکهای مانند کری گرانت بگذارید و داستانگو را هم هوارد هاکس انتخاب کنید؛ طبیعی خواهد بود که نتیجه فیلمی درخشان و حتی یک شاهکار در ابعاد تاریخ سینما باشد؛ چرا که ساختن چنین فضایی بدون آنکه توی ذوق بزند یا اثر را تبدیل به فیلمی باسمهای کند، کار هر فیلمسازی نیست و فقط بزرگانی چون هوارد هاکس یا پرستن استرجس از پس ساختن درست آن برآمدهاند.
هوارد هاکس استاد خلق توأمان موقعیتهای کمیک در حین شکل دادن به روابط بین افراد است. در فیلم بزرگ کردن بیبی او هم داستان را به روانی پیش میبرد و هم شخصیتهای فیلم را به خوبی میسازد. در عین حال او دو بازیگر بینظیر در اختیار دارد که خیالش را از خلق شخصیتهایش راحت میکنند. کری گرانت در قالب نقش دانشمندی ساده که توانایی برابری با زنان را ندارد، عالی ظاهر شده و از آن سو کاترین هپبورن هم نشان داده که قدر بازی در قالب نقش زنان مقتدر را خوب میداند. هر دوی این بازیگران نمیگذارند که آنچه کارگردان به درستی کاشته هرز برود و بذر او را به خوبی آمادهی برداشت توسط مخاطب میکنند.
خوبی کار هوارد هاکس در این است که هنر و سرگرمی را چنان با هم عجین میکند که در کمتر فیلمسازی میتوان آن را سراغ گرفت. چنین موضوعی موهبتی برای بازیگران بزرگ به شمار میرود؛ چرا که با حضور در آثار چنین فیلمسازانی نه تنها از سوی منتقدان سختگیر سینما جدی گرفته میشوند و بر بازی آنها نقد و تحلیلهای مختلف نوشته میشود، بلکه مخاطبان عام سینما هم آنها را دوست خواهند دشت و ایشان را ستایش خواهند کرد؛ اینچنین نام آن بازیگر در تاریخ ماندگار خواهد شد. البته برای رسیدن به چنین دستاوردی علاوه بر کمی شانس، بازیگر نیاز دارد تا در هنر خود سرآمد باشد وگرنه از سوی چنین فیلمسازانی به کار دعوت نخواهد شد.
«هاکسلی مردی است با شغلی عجیب. او دایناسورشناس است و کمی هم خل به نظر میرسد؛ رفتارهای او عادی نیست و گاهی کمی کمحافظه هم است. وی قصد دارد با زنی بسیار باهوش ازدواج کند اما زن دیگری به نام سوزان وارد زندگی او میشود و همه چیز را به هم میریزد …»
۸. داستان فیلادلفیا (the Philadelphia story)
- کارگردان: جرج کیوکر
- دیگر بازیگران: کاترین هپبورن، جیمز استیوارت
- محصول: ۱۹۴۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪
جرج کیوکر را کارگردان هنرپیشههای زن میدانستند. او خالق شخصیتهای زن باشکوهی در تاریخ سینما است و بسیاری از ستارگان زن کلاسیک تاریخ سینما با او سابقهی همکاری دارند. فقط همین کاترین هپبورن ۹ بار با او کار کرده و کلی جایزه برده است. اما این به آن معنا نیست که او نتوانسته شخصیتهای مرد درجه یکی خلق کند و بازیگران بزرگ مرد را در قالب این شخصیتها، راهنمایی کند. فیلم داستانی فیلادلفیا اثبات همین مدعا است. داستان فیلادلفیا با اینکه داستانی حول محور شخصیت زن اصلی خود دارد، اما به یک اندازه به هر سه ستارهی بزرگ خود امکان بروز و جلوهگری میدهد، به گونهای که تشخیص اینکه چه کسی کاراکتر اصلی است، بسیار سخت میشود.
فیلم بر اساس نمایشنامهای ساخته شده که گفته میشود به طور اختصاصی برای کاترین هپبورن نوشته شده است. خالق این نمایشنامه فیلیپ بری است و هپبورن به مدت دو سال آن را بر صحنه بازی کرد. کری گرانت در این فیلم در نقش شوهر اول شصیت اصلی را بازی میکند. او مانند همیشه به خوبی توانسته از پس نقش مردانی باهوش، با زبانی تند و پر از نیش و کنایه بربیاد و این کار را طوری انجام دهد که مخاطب از کمدی و طنز موجود در فیلم لذت ببرد و در عین حال به شخصیت او علاقهمند شود.
از آن سو جیمز استیوارت نقش مردی روشنفکر و نخبه را بازی میکند که حتی در لحن و گفتار هم تفاوتی اساسی با نقش کری گرانت دارد. حضور این دو شمایل متفاوت در کنار هوش و زیرکی همیشگی کاترین هپبورن در نقشآفرینی باعث شده که از ابتدا تا انتها با فیلمی پر از برخورد دیدگاههای مختلف روبهرو شویم. چنین چیزی علاوه بر ایجاد موقعیتهای خندهدار، امکان بروز استعدادهای نهفتهی ستارگان فیلم را مهیا کرده است. قرار گرفتن این سه ستاره آن هم با این میزان از بزرگی و درخشش در تاریخ سینما واقعا کم نظیر است. در واقع گرچه فیلم داستان فیلادلفیا برای جیمز استیوارت یک جایزهی اسکار به همراه داشت اما در کل بهرهمند از سه بازیگری درخشان در قالب شخصیتهای اصلی خود است.
«زنی ثروتمند قصد دارد برای بار دوم ازدواج کند. شوهر او مردی کودن اما از طبقهی اجتماعی خود او است. خبرنگاری از راه میرسد و دلباختهی این زن میشود. خبرنگار تلاش میکند تا به نحوی عروسی زن را به هم بزند و البته موفق به انجام این کار میشود. همین موضوع پای همسر اول زن را هم به قضیه باز میکند …»
۹. معما (charade)
- کارگردان: استنلی دانن
- دیگر بازیگران: ادری هپبورن، جرج کندی و جیمز کابرن
- محصول: ۱۹۶۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
انگار پیری کری گرانت هم با پیرمردی مردان دیگر متفاوت است و حسابی او را جذاب میکند. حتی در کنار هنرپیشهی آن موقع جوان و خوش چهرهای مانند ادری هپبورن هم این قضیه به چشم میآید و باعث میشود که شیمی آن دو به دل بنشیند. باز هم کری گرانت در نقش مردان جذاب در دل موقعیتهای کمیک ظاهر شده و باز هم قاب فیلمساز را از آن خود کرده است. البته ادری هپبورن هم در کنار او میدرخشد و بازی معرکهای ارائه داده است.
معما شاید بهترین فیلم غیرموزیکال استنلی دانن باشد. نمونهی موفق فیلمی که مخاطب را درگیر میکند و تا پایان او را با خود میبرد؛ فیلمی بسیار سرگرم کننده و البته بسیار دقیق که از یک فیلمنامهی خوب و یک موسیقی متن بینظیر بهره میبرد. کری گرانت توانسته در این فیلم علاوه بر نمایش جذابیت، جوری از پس نقش خود برآید که جلوههای مرموز شخصیت حفظ شود. او باید نقش کسی را بازی کند که در عین حقانیت، کمی هم مشکوک بنماید و مخاطب را دچار سردرگمی کند؛ کاری که گرانت در آن تخصص دارد بازی در نقش آدمهایی است که در عین داشتن نیتهای خوب، همیشه هم راست ماجرا را نمیگویند، پس حضور در نقش شخصیت اصلی مرد این فیلم نباید برای او چندان سخت باشد.
پاریس فیلم معما بسیار دلربا است و این در کنار دو بازیگر دوستداشتنی فیلم، معما را به اثری خواستنی تبدیل کرده است. گرچه به نظر میرسد که فضای فیلم پر است از دروغ و توطئه و همهی آدمهای داستان تمایلی به رستگاری زن ندارند اما هیچ چیز آن قدرها هم جدی نیست که ما را به نگرانی وا دارد. چرا که در نهایت با اثری کمدی روبهرو هستیم که منطق خاص خود را دارد، جهان خود را میسازد و چندان در قید و بند نمایش نعل به نعل واقعیت نیست. هدف استنلی دانن تزریق یک فضای شوخ و شنگ به اثر جاسوسی خود با محوریت یک زن گیرافتاده در یک گوشه بوده، که به خوبی توانسته آن را ترسیم کند.
فیلم معما در همان سال نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین موسیقی برای هنری منسینی بزرگ شد.
«پاریس. زنی پس از بازگشت از سفر متوجه می شود که شوهرش کشته شده است. در ظاهر شوهر او مأمور سرویسهای مخفی بوده و توانسته پولی در زمان جنگ جهانی دوم به جیب بزند. مردانی به سراغ زن میروند و ادعا میکنند که پول متعلق به آنها است اما زن از محل پولها خبر ندارد. فردی که ادعا میکند کارمند سفارت آمریکا است به کمک زن میآید تا پولها پیدا شود و بتواند آنها را بازگرداند اما معلوم نیست که این مرد هم راست میگوید یا نه …»
۱۰. حقیقت تلخ (The awful truth)
- کارگردان: لئو مککری
- دیگر بازیگران: ایرنه دان، رالف بلیمی
- محصول: ۱۹۳۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
این بار هم کری گرانت در نقش مردی عاشقپیشه و در فیلمی کمدی ظاهر شده است. فیلم حقیقت تلخ یکی از فیلمهایی است که به پرسونای آشنای بازیگری کری گرانت سر و شکل داد؛ تصویر مردی لجباز اما خیرخواه که در عین حال از گفتن حقیقت عاجز است و طرف مقابل ماجرا را هم بسیار دوست دارد. همهی اینها به کنار، غرورش بیش از هر چیز دیگری به دغلکاری او کمک میکند و البته بیش از هر خصوصیت دیگری به او صدمه می زند.
لئو مککری از کهنهکاران هالیوود بود که کار خود را از جایی آن پایینهای صنعت سینما در عصر صامت آغاز کرد و قبل از کارگردانی، در شغلهای مختلفی از جمله نویسندگی مشغول بود و بعد توانسته بود زیر نظر تاد براونینگ به کارگردانی بپردازد. او تعدادی از فیلمهای کمدی اولیه لورل و هاردی را کارگردانی کرد و تأثیر مستقیمی بر شکلگیری پرسونای سینمایی این دو کمدین دوستداشتنی داشت و سپس همین کار را هم برای کری گرانت انجام داد. فیلم حقیقت تلخ باعث شد تا او جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را به خانه ببرد.
همهی اینها در کنار هم باعث شده تا فیلم حقیقت تلخ به یکی از بهترین کمدی اسکروبالهای تاریخ سینما تبدیل شود. فضای پر از دیوانگی فیلم باعث میشود تا مخاطب تا انتهای فیلم بنشیند و لذت ببرد ضمن آنکه کری گرانت استاد حل شدن در دل هرج و مرجهای دیونهوار و پر تب و تاب است و گاهی اصلا خودش به آنها دامن میزند. تماشای حقیقت تلخ برای علاقهمندان به این بازیگر بزرگ تاریخ سینما امری واجب است، چرا که علاوه بر کارگردانی خوب لئو مککری، بخش زیادی از جذابیت فیلم به خاطر حضور درخشان او است.
«مردی به همسرش دروغ میگوید و رفت و آمدهای خود را از او پنهان میکند. همین سبب میشود تا زن به مردش مشکوک شود و از سوی دیگر مرد به روابط زن خود بدبین است و فکر میکند که او هم همیشه راست نمیگوید. هر دو تصمیم میگیرند تا زمانی که برای آینده خود تصمیم میگیرند از هم جدا زندگی کنند اما …»
والا شاید بشه بدنام رو از بهترین فیلم های اینگرید برگمن دونست، اما بدون شک گرانت نتوست خودش رو تو صحنه نشون بده.
شما فقط کافیه سکانسی که توی بالکن هستند رو ببینید.اینقدر برگمن طبیعی و عالی بازی و عاشقانه بازی میکنه که صحنه مال اون میشه .در مقابلش گرانت خیلییی تصنعی و خشک به نظر میرسه.باز لااقل وقتی دومین بار با دوبله دیدمش زنده یاد طهماسب یه احساساتی تو صداش باز نمود میکرد که این ضعف رو بپوشونه…