۱۰ فیلم علمی- تخیلی و فانتزی برتر کمپانی A24 که حتما باید ببینید
کمپانی مستقل A24 خیلی زود توانست نامی برای خود در بین کمپانیهای سازندهی فیلم دست و پا کند. تقریبا ده سالی از تاسیس این مجموعه گذشته، اما تا همین حالا هم آنها به نامی مطمئن برای مخاطبان سینما تبدیل شدهاند؛ به گونهای که هر شخصی میتواند به تولیدات آنها اعتماد کند و خیالش راحت باشد که در هر صورت به تماشای فیلمی استاندارد و خوب خواهد نشست. این موضوع زمانی اهمیت پیدا میکند که متوجه شویم این کمپانی در ساختن فیلمهای علمی- تخیلی یا فانتزی هم دستی در آتش دارد؛ چرا که این دو ژانر عمدتا در انحصار کمپانیهای بینالمللی با منابع مالی نامحدود بودند. در این لیست فیلمهای علمی- تخیلی یا فانتزی همین کمپانی بررسی شدهاند.
- ۱۰ فیلم ترسناک کمپانی A24 که مخاطبان را آزار میدهند
- چه چیزی فیلمهای علمی-تخیلی را از آثار علمی-فانتزی متمایز میکند؟
بیایید کمی ژانر علمی- تخیلی و فانتزی را بررسی کنیم تا متوجه شویم که چرا یک کمپانی مستقل کمتر به سراغ آنها میرود. در سینمای علمی- تخیلی پیشرفتهای تکنیکی و زندگی آدمی در زمانی دیگر (عمدتا آینده) در مرکزیت درام قرار دارد. به طور کلی فیلمهای علمی- تخیلی به مجموعهای از فیلمها اطلاق میشوند که در آنها جهان تفاوت آشکاری با امروز ما دارد و پیشرفتهای تکنیکی و ابداعات علمی و تصور فیلمساز از این ابداعات در آن چیرگی دارد و جزئی اساسی از زندگی به شمار میرود، اما توضیح به وجود آمدن این پیشرفتها (هر چند غیرقابل باور) هم در فیلم وجود دارد. به عبارت دیگر منشا این پیشرفتها همین امروز ما است نه جهانی سراسر متفاوت که منطق دیگری دارد.
اما سینمای فانتزی با چیزهای دیگری سر و کار دارد؛ در این سینما، یا جهان به طور کامل با جهان ما تفاوت دارد و منطقی کاملا متفاوت بر آن حاکم است، یا بخشی از آن ربطی به حال و احوال ما ندارد. مثلا فیلم «ارباب حلقهها» (The Lord Of The Rings) و دنبالههایش که در جهانی یک سر متفاوت جریان دارند، فانتزی محسوب میشوند یا فیلمی مانند «مورد عجیب بنجامین باتن» (The Curious Case Of Benjamin Button) هم با وجود این که سر و شکلی شبیه به دنیای اطراف ما دارد، به خاطر گذر عمر متفاوت شخصیت اصلی که با هیچ توضیح علمی قابل توجیه نیست، به ژانر فانتزی تعلق دارد. پس تخیل در ژانر فانتزی با تخیل در سینمای علمی- تخیلی فاصله بسیار دارد؛ چرا که در آن این تفاوتها با جهان ما، با هیچ توضیح علمی قابل توجیه نیست.
اما نقطهی اشتراک این دو ژانر، در پرخرج بودن پروسهی تولید آنها است. چرا که هم گروه تولید پر و پیمانی نیاز است و هم تکنولوژیهایی گران و پر زحمتی باید به کار گرفته شوند تا فیلمی خوب ساخته شود. پس کمپانیهای مستقل چندان به سراغ این نوع فیلمها نمیروند. اما آیا همیشه این گونه است؟ همه میدانیم که هر فیلم خوبی به چیزی غیر پول و گروه تولید بزرگ نیاز دارد. اگر همهی ثروت دنیا هم جمع شود، هیچ تضمینی برای ساخته شدن اثری قابل قبول وجود ندارد. اول باید دیدگاهی پشت یک اثر وجود داشته باشد، بعد از آن هم نیاز به توانایی به تصویر در آوردن آن دیدگاه یا همان پیدا کردن یک ترجمان سینمایی مناسب، وجود دارد. تنها در این حالت پول و ثروت ممکن است که به کار آید تا خروجی به اثری قابل دفاع تبدیل شود.
باز هم همه میدانیم که فیلمهای علمی- تخیلی خوب، فقط به دنبال ساختن قابهایی هوشربا با استفادهی جلوههای ویژهی پر خرج نیستند، این قابها برای این نوع سینما امری لازم، اما کافی نیست؛ همهی فیلمهای علمی- تخیلی خوب به دنبال طرح سوالات ازلی ابدی بشر هستند و از دیدگاهی فلسفی برخوردارند. طرح این سوالها است که فیلمهایی مانند «۲۰۰۱ یک ادیسهی فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) را به فیلمی خوب تبدیل میکند، وگرنه طراحی دکور و ساختمان اثر فقط تکمیل کنندهی آن ذهنیتی است که پشت فیلم خوابیده.
در سینمای فانتزی هم هدف ساختن جهانی است که به فهم حقیقتی کمک کند، حقیقتی که نمی توان آن را به زبان روزمره و جاری تعریف کرد و در واقع از بیان شدن فراری است. از دیرباز که افسانههایی مانند اساطیر باستانی چنین کاربردی داشتند، در بر همین پاشنه چرخیده و هنوز هم همین گونه است. پس اگر جهانبینی یکهای وجود داشته باشد، میتوان فیلمهای فانتزی خوبی ساخت. ضمن این که همهی فیلمهای فانتزی هم آثاری پر خرج مانند فیلمهای ابرقهرمانی یا همان «ارباب حلقهها» نیستند.
کار کمپانی A24 هم پیدا کردن کارگردانهایی این چنینی است؛ مردان و زنانی که دیدگاهی یکه نسبت به دنیا دارند و میخواهند آن را با فراغ بال به نمایش گذارند. پس کمپانی به آنها اجازه میدهد که کار خود را انجام دهند و در نهایت هم دو طرف از سود حاصل از این اعتماد بهره میبرند. اصلا دلیل پیشرفت سریع این کمپانی هم همین اعتماد به کسانی است که نمیتوانند ایدههایشان را در جریان مسلط سینمای آمریکا به اجرا درآورند.
۱۰. حیات والا (High Life)
- کارگردان: کلر دنی
- بازیگران: رابرت پتینسون، میا گات و ژولیت بینوش
- محصول: ۲۰۱۸، فرانسه، آلمان، بریتانیا، لهستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪
کلر دنی یکی از بزرگترین فیلمسازهای اروپایی در چند دههی اخیر است. او ایدههای معرکهای راجع به فیلمسازی دارد که چندان در هالیوود خریدار ندارند. اما همین که فیلمی آمریکایی با همکاری کمپانی A24 ساخته، نشان از ریسکپذیری این تشکیلات و اهمیت نگاههای ویژه و منحصر به فرد به سینما در میان آنها دارد؛ این که آنها حاضرند فیلمسازی رادیکال را هم دعوت کنند و با او کار کنند.
کلر دنی فیلم علمی- تخیلی ساخته و در مرکز آن پدر و دختری قرار داده و روی رابطهی انسانی این دو تمرکز کرده است. داستان فیلم، یکی از رازآمیزترین داستانهای سینمای علمی- تخیلی در این چند سال گذشته است و بدون آن که چندان به محیط خارج از یک سفینه وابسته باشد، از این محیط خارج از جو زمین برای نمایش چیزهایی عمیقا انسانی استفاده میکند.
جین پل فارگو، همکار همیشگی کلر دنی در نوشتن فیلمنامه به او کمک کرده و این دو در کنار هم یک فیلمنامهی تو در تو و چند لایه نوشتهاند که میتواند احساسات مختلفی را در تماشاگر بیدار کند. ضمن این که این دو در کنار هم توانایی عجیبی در نمایش چیزهایی دارند که نمیتوان آنها را از طریق کلام بیان کرد و فقط باید با تمام وجود احساسشان کرد. دیگر همکار این دو در نوشتن فیلمنامه جن کاکس بوده که علاقهی بسیاری به عناصر متافیزیکی دارد؛ اگر حضور این عامل را در دل داستان حیاتی میبینید، به خاطر حضور همین نویسندهی انگلیسی است.
نکتهی دیگر حضور رابرت پتینسون در قالب نقش اصلی است. خوشبختانه او امروز یکی از بهترین بازیگران جهان سینما است و از آن نقشهای نوجوانانهای که زمانی بازی می کرد، فاصله گرفته. پتینسون هم میتواند به شخصیتی روانپریش در فیلمی مانند «فانوس دریایی» (The Lighthouse) از رابرت اگرز جان ببخشد و در کنار بازیگر بزرگی مانند ویلم دفو کم نیاورد و هم بتمن خوبی برای سینما باشد. حال با بازی برای کلر دنی، جای پای خود در سینمای نامتعارف را هم سفت میکند.
«داستان فیلم، داستان پدری با دختر کم سن و سالش است که آخرین بازماندگان یک ماموریت خطرناک فضایی هستند. سفینهی آنها به جایی خارج از منظومهی شمسی فرستاده شده تا تحت آزمایشهایی مختلف قرار بگیرد. حال بیم این وجود دارد که این سفینه به سمت یک سیاه چاله کشیده شود و برای همیشه نابود گردد …»
۹. بعد از یانگ (After Yang)
- کارگردان: کوگونادا
- بازیگران: کالین فارل، جودی ترنر اسمیت و جاستین مین
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
کوگونادا از داستانی علمی- تخیلی استفاده کرده و رباتی در مرکز درام خود قرار داده تا به احساسات انسانی برسد. در این جا عزیزترین موجود یک دختر کوچک، رباتی است که بسیار به آن وابسته است. حال که ربات دچار نقص فنی شده، پدر به تعمیر آن مشغول میشود. این عمل پدر را به فکر فرو میبرد که بخواهد به خانوادهاش نزدیک شود.
داستان فیلم بسیار کلیشهای و شعاری به نظر میرسد؛ این که مردی متوجه شود از احساسات خانوادهاش اطلاعی ندارد و متنبه شود و سعی کند به آنها نزدیک شود، داستانی تکراری در تاریخ سینما است. اما فیلمساز از این ایدهی دستمالی شده به خوبی بهره میبرد و درام خود را به گونهای پیش میبرد که شکلی تازه به خود میگیرد و اصلا به فیلمی نو میماند. کارگردان به خوبی توانسته داستانی در باب احساسات عمیق انسانی را به فیلمی تفکربرانگیز تبدیل کند. از این منظر با فیلمی قابل ستایش روبهرو هستیم.
از سوی دیگر سر و وضع فیلم، چندان به سینمای علمی- تخیلی آشنا نزدیک نیست. نقش ربات را که بازیگری ماهر بازی کرده و در بقیهی عناصر فیلم هم چندان حضوری از جهانهای پیشرفتهی سینمای پرخرج علمی- تخیلی یا بلاک باستریهایی این چنین یافت نمیشود. خلاصه که فیلم «بعد از یانگ» از آن فیلمهایی است که می تواند ثابت کند برای ساختن یک فیلم علمی- تخیلی خوب، نیاز چندانی به بودجههای هنگفت وجود ندارد.
کالین فارل هم در قالب نقش اصلی فیلم میدرخشد. او به خوبی توانسته بین بازی در تولیدات پر خرج و جریان اصلی با سینمای مستقل پلی بزند و در هر دو زمینه طبعآزمایی کند. همین هم از او بازیگر قابل احترامی ساخته که هم مخاطبان عادی سینما دوستش دارند و هم منتقدان احترامش را نگه میدارند.
«مردی در حال تعمیر رباتی به نام یانگ است که قرار بوده پرستار دخترش باشد. او در حین تعمیر این ربات به زندگی خود میاندیشد و سعی می کند که رابطهی خود با خانوادهاش را بهبود بخشد …»
۸. مرد ارتشی سوئیسی (Swiss Army Man)
- کارگردان: دنیل کوان و دنیل شاینرت
- بازیگران: دنیل ردکلیف، پل دنو
- محصول: ۲۰۱۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۲٪
احیانا حین تماشای فیلم با این سوال مواجه خواهید شد که چرا نام آن «مرد ارتش سوئیسی» است. احتمالا با چاقوهای همه کارهای که با نام چاقوهای ارتش سوئیس خوانده میشوند، آشنایی دارید. معروف است که این چاقوها مناسب برای هر کاری هستند و میتوانند کار آدمهایی که در جایی بدون امکانات گیر کردهاند را راه بیاندازند؛ به این طریق که هر کدام از بخشهای آن به کاری میآید و فرد میتواند از پس مشکلات مختلف برآید. در فیلم «مرد ارتش سوئیسی» هم جنازهای وجود دارد که چنین کاربردی برای انسانی درمانده و واداده دارد.
نام فیلم اشاره به کابردی بودن این جنازه برای مرد تنها و گیر کرده در جزیرهای دورافتاده دارد. اما این کاربرد چیست؟ او به آن موجود به عنوان تنها نخ ارتباطیاش با جهان زندهها و احساسات آدمی نگاه میکند و می تواند در این برهوت انسانی، به چیزی دل ببندد. در واقع این مرده باعث میشود که مرد احساس کند هنوز هم زنده است و نفس میکشد.
اما این رابطه دو طرفه است. از آن سو مرده هم کم کم از طریق این ابراز احساسات تحت تاثیر قرار میگیرد و واکنش نشان میدهد. از این جا است که فیلم وارد جهانی فانتزی میشود و منطق این نوع سینما بر آن حاکم میشود. بده بستان عاطفی دو انسان نسبت به یکدیگر، تبدیل به پایگاهی عاطفی میشود که هم محرک داستان و پیش برندهی آن است و هم شگفتی مخاطب را برمیانگیزد.
بازی بازیگران فیلم از نقاط قوت اصلی فیلم است. پل دنو سالها است که ثابت کرده در نقش آدمهای واداده و روانپریش درخشان است. اصلا انگار زاده شده که نقش مردانی در آستانهی فروپاشی را بازی کند. دنیل ردکلیف هم گرچه به خوبی او نیست، اما توانسته گلیم خود را از آب بیرون بکشد و حداقل چندان عرصه را برای بازیگر معرکهای چون پل دنو خالی نکند. میتوان فقط یک بار فیلم «مرد ارتش سوئیسی» را یک بار برای لذت بردن از بازی بازیگرانش دید.
«مردی به نان هنک در یک جزیره، تک و تنها و سرگردان گرفتار شده است. او پس از ناامید شدن از نجات، قصد دارد که خودکشی کند. اما در آخرین لحظه جنازهی مرد دیگری را کنار ساحل میبیند. هنک رابطهای عاطفی با آن جنازه برقرار میکند و به او وابسته میشود. به نظر میرسد که هر چه این رابطه عمیقتر میشود، جنازه جان میگیرد و واکنشهایی از خود نشان میدهد. تا این که …»
۷. زیر پوست (under the skin)
- کارگردان: جاناتان گلیزر
- بازیگران: اسکارلت جوهانسون، آدام پیرسون
- محصول: ۲۰۱۳، انگلستان و آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
از دیرباز سینمای ترسناک، نزدیکیهای بسیاری به ژانر علمی- تخیلی داشته است. تلفیق این دو ژانر بارها و بارها منجر به خلق شاهکارهایی معرکه مانند سری فیلمهای «بیگانه» (Alien) شده که برای چند نسل خاطره ساخته و فیلمسازهایی مانند ریدلی اسکات، جیمز کامرون و دیوید فینچر را به دنیا معرفی کردهاند. اما تفاوتی در این میان بین فیلم «زیر دوست» و عمدهی این آثار وجود دارد؛ در این جا شخصیت اصلی بیگانهای است که جان میستاند نه قهرمانی زمینی که در برابر یک نیروی اهریمنی قد علم کرده و تلاش دارد جان خود و دیگران را نجات دهد.
از سوی دیگر جاناتان گلیزر برخلاف معمول چهرهی ترسناکی از بیگانهی داستان خود ترسیم نکرده است، بلکه او را مانند زن خوش سیمایی به تصویر کشیده که توان اغواگری دارد. البته همین زیبایی هم این امکان را به او داده که به شکار قربانیهای خود مشغول شود؛ او به مانند یک قاتل زنجیرهای زندگی میکند و با زندگی در جاهایی خلوت و دور از چشم دیگران، قربانی را به قتلگاه میبرد.
قطعا همهی این تفاوتها منجر به ساخت فیلم متفاوتی هم شده است. کارگردان با تمرکز بر این شخصیت، یعنی موجودی غیرزمینی، به دنبال طرح سوالاتی در باب آدمهای طرد شده ابوده و گاهی جواب کرفته و گاهی هم در طرح سوال خود سردرگم مانده؛ خود فیلم هم بسیار به این تفاسیر فرامتنی راه میدهد. اتفاقا اگر ایرادی هم به اثر وارد باشد، از تلاشی است که کارگردان انجام داده تا فیلمش مهمتر از آن چه که هست جلوه کند.
فیلم «زیر پوست» یکی از آثار پر سر و صدای سال ۲۰۱۳ میلادی بود. بسیاری در فهم داستان آن ناتوان بودند و بسیاری هم فیلم را زیادی جدی گرفتند. اما با خوابیدن آن تب و تابها و البته در یک بازبینی مجدد شاهد هستیم که فیلم «زیر پوست» واجد آن همه نگاههای عمیق فلسفی نیست که زمانی داعیهی آن را داشت و بسیاری بر آن مانور میدادند. حال میتوان اطمینان حاصل کرد که همهی نیروی فیلم از ترسی سرچشمه میگرفته که در قابهای فیلمساز جاری بوده وگرنه چندان هم اثر عمیقی نیست که مدتها ذهن را به خود مشغول کند.
نقش اصلی فیلم را اسکارلت جوهانسن بازی میکند.
«یک بیگانهی فضایی به زمین آمده و در قالب یک زن جوان و زیبا بین ساکنان این سیاره زندگی میکند. او در جادهها و خیابانهای اسکاتلند میگردد و مردان جوان و مجرد را شکار میکند اما …»
۶. شوالیه سبز (The Green Knight)
- کارگردان: دیوید لاوری
- بازیگران: دیو پاتل، بری کوگان
- محصول: ۲۰۲۱، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
فیلم «شوالیهی سبز» ایدهی جسوارانهای دارد: کهن الگوی «سفر قهرمان» به فضایی ذهنی و البته فانتزی و اساطیری گره خورده تا مانند داستانهای اساطیری، قهرمانی دلاور برای مخاطب بسازد اما این کار برخلاف آن داستانهای مرجع و قدیمی، با تمرکز بیشتر بر درونیات قهرمان جلو میرود تا بر تمرکز بر دلاوریهایی که نیازمند کنشهایی بیرونی و خارقالعاده است.
در چنین چارچوبی زندگی مردی تصویر میشود که اول شخصیت خود را قوام میدهد تا کاریزمای لازم را پیدا کند و سپس دست به کارهایی بزند که در آینده به میراث وی تبدیل خواهند شد. اگر به این چند خط توجه کنید متوجه خواهید شد که به لحاظ مضمونی میان این فیلم و قهرمانش با مضمون و قهرمان فیلمی چون «تلماسه» (Dune) اثر دنی ویلنوو و با بازی تیموتی شالامه که همزمان با همین فیلم «شوالیه سبز» اکران شد اما به چرخهی سینمای تجاری تعلق داشت، شباهتهای بسیاری وجود دارد اما ناگهان آن فیلم به واسطهی برخورداری از تبلیغات گسترده و جلوههای ویژه چشمگیرتر، دیده شد و سر این فیلم با وجود شایستگیهای بسیار، بی کلاه ماند.
داستان فیلم داستان آشنایی است. مردی با نام گاوین از شوالیههای پادشاه آرتور در مسیر آزمونی سخت قرار میگیرد تا هفت خانی را پشت سر بگذارد و در پایان خود را به همه ثابت کند. اما مانند بسیاری از قهرمانان باستانی، درگیری و نزدیکی با شر موجود در هستی و غلبه بر آن از وی انسانی متفاوت میسازد. چنین داستانی به نظر میرسد که باید با جنجال و تبلیغات فراوان بر پرده ظاهر شود اما سازندگان از این کار امتناع کردند و همین عامل باعث شد تا «شوالیهی سبز» علارغم تمام پتانسیلی که دارد چندان دیده نشود.
البته همهی اینها به این معنا نیست که فیلم «شوالیهی سبز» اثر کاملی است. فیلم از انسجام کافی بی بهره است و در نتیجه برخی از پتانسیلهای خوبش هرز میرود. به عنوان نمونه شخصیت اصلی میتوانست با گذر از بخش سایهی وجودش به انسانی چندلایه و پیچیدهتر تبدیل شود اما نه تنها این اتفاق شکل نگرفته، بلکه نمایش تغییر گام به گام او هم چندان قانع کننده از آب درنیامده است. اما در هر صورت با وجود این که در ابتدا انتخاب دیو پاتل در قالب نقش اصلی چندان انتخاب درستی به نظر نمیرسد (چرا که نه چهرهی مناسبی برای اجرای نقش دارد و نه تا به امروز بازی قابل قبولی از خود ارائه داده) اما چنان نقش اصلی را از آن خود کرده که نمیتوان فرد دیگری را به جای وی تصور کرد.
فیلم «شوالیهی سبز» از شعری دربارهی این جنجگوی افسانهای (همان سر گاوین) الهام گرفته شده است. به همین دلیل ریتم داستان به شدت کند است تا فیلمساز فرصت کافی داشته باشد که فضای شاعرانهی اثر را خلق و به درون شخصیت اصلی خود نفوذ کند. به همین دلیل نمیتوان تماشای آن را به مخاطب کم حوصله توصیه کرد اما اگر حوصله داشتید و به تماشای آن نشستید قطعا سرخورده نخواهید شد.
«سر گاوین خواهرزادهی شاه آرتور افسانهای است. او جستجوی طاقت فرسایی را آغاز میکند تا بتواند در نهایت شوالیهی سبز را که بدنی به رنگ زمرد دارد و شبیه به یک درخت است، پیدا کند. او در طول این راه با مشقتهای بسیاری روبهرو می شود و با مواجهه با سمت تاریک وجود خود و همچنین شر موجود در جهان به انسان دیگری تبدیل میشود.»
۵. خرچنگ (The Lobster)
- کارگردان: یورگوس لانتیموس
- بازیگران: کالین فارل، ریچل ویز، الیویا کولمن و جان سی رایلی
- محصول: ۲۰۱۵، ایرلند، بریتانیا، فرانسه، یونان و هلند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
درامهای عاشقانهی بسیاری در طول تاریخ سینما بر پرده افتاده است. از سوی دیگر سینما ید طولایی هم در نمایش جهانهای عجیب و غریب و دیستوپیاهای غیرانسانی دارد. فیلم یورگوس لانتیموس میراثدار این دو نوع سینمای کاملا متفاوت است. ترکیب این دو نوع داستان قطعا ما را به یاد نوشتههای معرکهای از ادبای بزرگ دنیا مانند جرج اورول یا آلدوس هاکسلی می اندازد؛ کسانی که با رمانهای درخشانی چون «۱۹۸۴» یا «دنیای قشنگ نو» به خطر افتادن عشقی در یک دیستوپیای شوم را بر صفحات کاغذ ثبت کردند و جهانی تیره و تار ساختند که با از تمام توان خود استفاده میکند تا احساسات آدمی را از بین ببرد و بردههایی دستآموز تربیت کند.
حال مردی در مرکز درام لانتیموس قرار دارد که فقط میخواهد ازدواج کند. او اگر نتواند در فرصتی محدود این کار را انجام دهد، مجازات خواهد شد. پس آن چه که در ازدواجهای این چنینی مغفول میماند، نیروی عشق و جذابیت و زیباییهای آن است. نتیجهی چنین رفتاری، جامعهای اخته و بی هیجان در پی داشته که مردمانش مانند مردههایی متحرک به نظر میرسند. حال در این میان دو نفر تصمیم میگیرند که قاعدهی بازی را به هم بزنند و بعد از درک این نیروی فریبنده، با هم زندگی کنند.
در چنین داستانهایی، عموما هیچ چیز به اندازهی احساسات آدمی و بیدار شدن آن نمیتواند پایههای آن پادآرمان شهر کذایی را سست کند و قاعدهی بازی را عوض کند؛ به همین دلیل هم باید هر چه زودتر جلوی این مردان و زنان گرفته شود تا دیگران هم هوس زندگی این چنین نکنند. لانتیموس در ترسیم این جهان آخرالزمانی موفق بوده و توانسته به هر دو سمت ماجرا، ابعادی قابل لمس ببخشد.
این دومین فیلم کالین فارل در این لیست است. این موضوع نشان از احترام دو طرفهای است که میان کمپانی A24 و او برقرار است. فارل در این جا هم با بازیاش به فیلم گرمایی بخشیده که شدیدا به آن نیاز دارد و هم در کنار ریچل ویز، یکی از جذابترین زوجهای این چند سال گذشته سینما را خلق کرده است.
«زمانی در آینده، مردان و زنان مجرد تنها ۴۵ روز فرصت دارند که برای خود یک همسر پیدا کنند، وگرنه به حیوانی تبدیل شده و در جنگل رها میشوند. آنها میتوانند از طریق چند راه مختلف، این مدت زمان را افزایش دهند که البته هیچ کدام از این راهها ساده نیستند. دیوید که به تازگی از همسرش جدا شده به همراه برادرش که یک سگ است وارد هتلی میشود. او قصد دارد که در این جا برای خود همسرس پیدا کند اما …»
۴. دشمن (Enemy)
- کارگردان: دنی ویلنوو
- بازیگران: جیک جلینهال، سارا گادون، ایزابلا روسلینی و ملانی لورن
- محصول: ۲۰۱۳، کانادا، اسپانیا و فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
دنی ویلنوو قبل از آن که پا به هالیوود بگذارد و فیلمهایی پر خرج بسازد، کارگردانی خوش آتیه و با استعداد بود که در کانادا نامی برای خود دست و پا کرده بود. در همان سالها فیلمی به نام «ویران شده» (Incendies) ساخته بود که هنوز هم بهترین فیلم او است و چشم جهانیان را هم حسابی گرفت و سبب شهرتش در سطح بین المللی شد. همان فیلم بود که باعث شد بتواند با بازیگری چون جیک جلینهال در فیلم «دشمن» همکاری کند، آن هم در روزهایی که هنوز به سینمای مستقل وابسته و سر از فیلمهای پرخرج استودیویی در نیاورده بود.
داستان فیلم، داستانی فانتزی از زندگی مردی است که ناگهان با شخصی که دقیقا مانند خود او است، آشنا میشود. این آشنایی او را به فکر فرو میبرد. اول تصور میکند که ممکن است برادری دو قلو داشته که از وجودش بیخبر بوده است. اما با جلوتر رفتن داستان و سرک کشیدن در دیروز و امروزش، فیلمساز علاقهی کمتری به دادن پاسخهای سرراست پیدا میکند و با تلاش به نفوذ درون ذهن شخصیت اصلی، سعی می کند که پیدا شدن همزاد مرد را به تلنگری تبدیل کند که او به آن نیاز داشته تا بنشیند و به آن چه که پشت سر گذاشته و آن چه که میخواهد فکر کند.
در چنین چارچوبی فیلم به جای دنبال کردن سرنخهای مختلف و تبدیل شدن به اثری معمایی، به فیلمی در باب طرح کردن سوالهایی ازلی ابدی دربارهی چرایی زندگی آدمی شبیه میشود که می خواهد با نقب زدن به روان آدمی به حقیقتی یکه دست پیدا کند. گرچه رسیدن به چنین حقیقتی غیرممکن است و فیلمساز هم این را نیک میداند، اما طرح همین پرسش هم از فیلم «دشمن» اثری میسازد که میتواند مخاطب جدی سینما را حسابی به فکر فرو ببرد.
بازی جیک جلینهال در قالب دو مرد، با دو روحیهی متفاوت از نقاط قوت اصلی فیلم است. او یکی از دلایلی است که میتوان به تماشای «دشمن» نشست و از آن لذت برد؛ چرا که فیلم بسیار به بازی بازیگر نقش اصلی خود وابسته است و بدون یک نقشآفرینی معرکه به فیلمی معمولی تبدیل میشود.
«آدام یک روز به تماشای فیلمی مینشیند که در آن بازیگری که بسیار شبیه به خود او است، بازی میکند. آدام تصور میکند که این مرد همزاد او است و به دنبال وی میگردد. بعد از کمی جستجو متوجه میشود که نام آن بازیگر آنتونی است. آدام به دنبال سرنخهای مختلف به راه میافتد و شک میکند که شاید این مرد نسبتی با وی دارد. پس از ورود به یک موسسهی بازیگری، همه او را با آنتونی اشتباه میگیرند و …»
۳. همه چیز همه جا به یکباره (Everything Everywhere All At Once)
- کارگردان: دنیل کوان و دنیل شاینرت
- بازیگران: میشل یئو، استفانی سو
- محصول: ۲۰۲۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
فیلم «همه چیز همه جا به یکباره» ناگهان در همین امسال به پدیدهای جهانی تبدیل شد و ماهها در سایتی مانند IMDb به رتبههای بسیار بالایی دست یافت به همین دلیل هم تب و تابی اطرافش شکل گرفت و بسیاری با فوران احساسات بسیار به ستایشش پرداختند. حال که آن سر و صداها فروکش کرده و آن گرد و خاکها خوابیده، میتوان با آرامش بیشتر و فکر بازتری به داوری فیلمی نشست و این را با قاطعیت گفت که «همه چیز همه جا به یکباره» نه آن شاهکار بی نظیری است که همه تصور میکردند و نه آن قدر هم درخشانی است که برخی نام بهترین فیلم سال بر آن بگذارند.
فیلم «همه چیز همه جا یکباره» فیلم خوبی است که میتواند حسابی شما را سرگرم کند و البته به این فکر بیاندازد که کمپانی A24 دارد وارد محدودههای جدیدی میشود و کمی دست و بالش برای خرج کردن پول بازتر شده است. در این جا داستان زنی را داریم که در کش و قوس زندگی زناشویی خود و در آستانهی پا گذاشتن به سنینی پیری از مشلاتی در زندگی شخصی خود رنج میبرد.
این موضوع فرصتی به فیلمسازان داده تا پای جهان سینمای علمی- تخیلی و فانتزی را به طور همزمان به فیلم باز کنند تا از قصهی این زن سفری بسازند و در نهایت توشهای از این سفر به او بدهند که به وسیلهی آن به درک بهتری از معنای زندگی و زیستن در کنار خانوادهاش دست پیدا کند.
«همه چیز همه جا به یکباره» همان طور که از نامش هم پیدا است، کلی ایده دارد. فیلمسازان ایدههای بسیاری را در دیگی ریختهاند و به هم زدن آنها مشغول شدهاند. برخی از این ایدهها به اندازهی کافی قوام پیدا کرده و در دل داستان به شکلی ارگانیک جایی برای خود دست و پا کرده است و برخی از ایدهها هم هرز رفته است. همین موضوع به انسجام نهایی اثر صدمه زده و باعث شده که خروجی کار تبدیل به فیلمی ماندگار نشود.
نتیجه هر چه که باشد، فیلم «همه چیز همه جا به یکباره» اثر مهمی برای کمپانی A24 است؛ چرا که هم میتواند به موفقیت این کمپانی برای دست پیدا کردن به افقهای نو کمک کند و هم میتواند سبب دور شدن آنها از این مسیری شود، که تاکنون پیمودهاند. چون در همین فیلم میتوان به مقدار زیادی نزدیک شدن به جو زمانه و همراهی با سلیقههای بازاری را دید؛ موضوعی که میتواند برای مخاطبان سینمای مستقل خبری نگران کننده باشد.
«بخش اول (همه چیز): اولین، زنی چینی- آمریکایی است که با همسرش یک خشکشویی را اداره میکند. در عین حال که در زندگی شخصیاش مشکلاتی دارد، بازرسی قرار است که از خشکشویی آنها دیدار کند. در همین حین پدرش هم از چین به دیدن او میآید. در این شرایط اولین با جهانهای موازی آشنا میشود و این فرصت را پیدا می کند تا در آنها سفر کند … بخش دوم (همه جا): اولین میتوان جهانهای دیگری را شناسایی کند و در واقع از یک ذهن چندوجهی برخوردار است. این موضووع به او امکان میدهد که به طور همزمان در چند جهان مختلف سیر کند … بخش سوم (به یکباره): زندگی اولین و شوهرش کمی بهبود پیدا کرده و آنها میتوانند وقت بیشتری با هم بگذرانند. پسر آنها هم از شرایط تازه راضی است …»
۲. داستان یک روح (A Ghost Story)
- کارگردان: دیوید لاوری
- بازیگران: کیسی افلک، رونی مارا
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
این دومین فیلم دیوید لاوری در این لیست پس از فیلم «شوالیه سبز» است. او عادت دارد که داستانهای عاشقانهی خود را با موضوعاتی غریب پیوند بزند و از طریق ورود به جهان خیالی و فانتزی، دنیایی را ترسیم کند که در عالم واقع امکان وجودش نیست اما میتواند با بازگو کردنش به سوالاتی مهم در باب زندگی و انسان پاسخ گفت. در این جا ما با چیزی به نام غم و تنهایی آدمی پس از مرگ عزیزی طرف هستیم و فیلمساز هم در جستجوی راهی است که از طریقی نامتعارف، به هستهی سخت چنین احساساتی نفوذ کند و تصویری تازه از فراق و جدایی به آدمی نشان دهد.
کارگردان برای تعریف کردن قصهی خود فضایی سرد و بی روح طراحی کرده است. دکورها و لوکیشن، رنگهای استفاده شده در قاب فیلمساز، حرکت آرام دوربین یا خیره شدنش یه خلاء، به گوش رسیدن صداهایی یکنواخت که خبر از سکوتی مرگبار میدهند و در نهایت رفتار آرام و با طمانینهی بازیگران سرمایی به فیلم بخشیده که میتوان با تمام وجود احساسش کرد. تمام این تمهیدات برای این اتخاذ شده که مخاطب به احساسی از یک فراق و دوری نزدیک شود و بتواند با دردی که شخصیتها تحمل میکنند، همراه شود و آن را درک کند. همین فضاسازی معرکه، مهمترین دلیل درخشش فیلم و مهمترین عامل برای همراه شدن مخاطب است؛ چرا که فیلمساز بیش از هر چیز دیگری بر درآمدن درست همین فضا تمرکز کرده و داستان و قصهای پر و پیمان برای او اهمیت چندانی ندارد.
نخستین نمایش فیلم در جشنوارهی ساندنس بود. منتقدان حسابی فیلم را تحویل گرفتند و «داستان یک روح» تبدیل به یکی از مهمترین نمادهای کمپانی A24 شد. فیلمهایی چون «داستان یک روح» سببساز شهرت این کمپانی شدهاند؛ چه ما این فیلم را دوست داشته باشیم و چه نه، نمیتوان منکر شجاعت تهیه کنندگان در ریسک کردن و ساختن فیلمی عاشقانه شد که قهرمان درامش روحی است که مانند داستانهای کودکانه به ملافهای میماند که جای دو چشم آن را سوراخ کردهاند. جالب این که این فیلم نه کمدی است و نه ترسناک، بلکه درام آرام و ملایمی دربارهی روحی است که به سراغ معشوق خود بازگشته و اتفاقا حسابی هم تلخ و سرد است.
«مردی به نام سی در یک تصاوف اتوموبیل کشته میشود. همسر او تلاش میکند که به زندگی عادی بازگردد. این در حالی است که روح مرد به خانه بازگشته و همسرش را نظاره میکند …»
۱. فراماشین (Ex Machina)
- کارگردان: الکس گارلند
- بازیگران: دامنل گلیسون، اسکار آیزاک و آلیشا ویکاندر
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
فیلم «فراماشین» نه تنها در صدر این فهرست قرار میگیرد بلکه میتواند کاندید انتخاب به عنوان بهترین فیلم کمپانی A24 در تمام طول حیاتش و در همهی ژانرها باشد. نگارنده حتی پا را فراتر میگذارد و به خود اجازه میدهد که آن را بهترین فیلم علمی- تخیلی دههی دوم قرن بیست و یکم بنامد؛ چرا که همه چیز آن به اندازه است و کارگردان با خیال راحت به تعریف کردن داستان و ایدههایی که در ذهن داشته پرداخته است، بدون آن که به خاطر بودجههای هنگفت و تبلیغات بسیار نگران فروش فیلمش باشد و در نهایت مجبور شود که اثرش را با سلیقهی مخاطب عام و انتظارات بازار هماهنگ کند.
در برخورد اول با فیلم «فراماشین» با جهان پیچیدهای روبرو میشویم که هم روایتگر امروزی داستان آدم و حوا است و هم بازگو کنندهی زندگی فردی که بر مقام خدایی در عالم هستی تکیه زده است. مردی که کنترل همه چیز جهان تکنولوژیک را در دستان خود دارد و قادر است همچون خدایی بشر را به هر سو که دوست دارد، هدایت کند. از این منظر با اثری هشداردهنده در باب نوع قدرت در جهان امروزی روبه رو هستیم.
قدرت فیلم «فراماشین» علاوه بر طرح چنین پرسشهای مذهبی، ساخت یک جهان کاملا فلسفی است که دنبال راهی میگردد تا سوال اساسی انسان در خصوص آغاز حیات و چرایی پیدایش و هدف غایی او در زندگی را پاسخ دهد. زمانی مضمون فیلم جذاب میشود که پرداخت چنین بستری با نظریهی نیچه دربارهی «ابرانسان» در هم میآمیزد تا «فراماشین» را به فیلمی فراتر از یک فیلم پرتعلیق و سرگرم کننده ببرد.
الکس گارلند تمام این تفکرات به ظاهر دیریاب را در داستانی آیندهنگرانه با محتوایی جنایی و گاها ترسناک ریخته تا روایتگر هبوط انسان از بهشت برین و به زمین رانده شدن او در عصر تکنولوژی باشد. او تکیه بر تکنولوژی و وابستگی انسان به آن را، خالی شدن پشت انسان درنتیجهی از دست رفتن ایمانش به خدا میداند. در چنین قابی پایان فیلم، مهیبترین پایانی است که میتوان برای یک فیلم علمی- تخیلی تصور کرد و البته مهیبترین پایانبندی تمام فیلمهای این فهرست را هم با قدرت به خود اختصاص میدهد.
موفقیت این فیلم به ویژه میان مخاطبان جدی سینما باعث شد تا گارلند مجوز ساخت فیلم علمی- تخیلی دیگری را هم بگیرد: فیلم خوب «نابودی» (Annihilation)
«یک جوان تازه کار مدتی ست برای بزرگترین موتور جستجوی اینترنتی جهان کار میکند. او برندهی مسابقهی سالانهی شرکت میشود. جایزهی این مسابقه گذراندن یک هفته کامل در ویلای اختصاصی مدیرعامل افسانهای و در عین حال منزوی شرکت است …»
منبع: Taste of cinema