یک جمله‌ی عاشقانه بگو!

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲ دقیقه

«چقدر نامه دارین خوش به حالتان. دخترم وقتی بچه بود یک روز گفت یک جلمه‎ی عاشقانه بگو لازم دارم.» گفتم: «چقدر نامه داری خوش به حالتان». دخترم فکر کرد دیوانه‌ام. شاید هم دیوانه شده بودم. خودم را گم کرده بودم. انگار گم کردن رسم‌مان شده بود. در آن روزگار هر شب می‌خوابیدی و بیدار می‌شدی چیزی را گم کرده بودی. آدمی را، عشقی را و خانه‌ای را… ».

آخ از عاشقانه‌های چیستا یثربی که درست وقتی همه مثل خوره به جان تلگرام و اینستاگرام‌شان افتاده بودند لب به سخن گشود و قصه‌ی عشق دوران نوجوانی‌اش را رهسپار گوشی‌های مردم کرد. خیلی نگذشته از روزهایی که زمزمه‌ی خواندن داستانی دنباله‌دار بین مردم دهان به دهان می‌گشت. اولین بار بی‌تفاوت از کنارش گذشتم اما با شنیدن و دیدن پست‌ها و کامنت‌ها فهمیدم قضیه جدی‌تر از آن حرفاست. باورم نمی‌شد که کسی توانسته در این دوره و زمانه چیزی بنویسد که گوشی به دست‌های عجول را وادار کرده باشد چند دقیقه‌ای در هفته را برای خواندن بلندترین پیامی که معمولا نخوانده ردش می کردند صرف کنند و عجیب‌تر از آن اینکه برای خواندن ادامه آن تا هفته‌ی بعد لحظه شماری کنند. یعنی کسی پیدا شده که ما را قصه‌خوان کند؟ اتفاق عجیبی بود. خیلی‌ها چیستا یثربی را نمی شناختند ولی پستچی را خوب می شناختند و منتظرش بودند. سوال بعدی این بود که آخر مگر چه نوشته یا چطور نوشته که این قصه این‌طور دست‌به‌دست می‌شود؟! به سختی می‌شود مطمئن بود کسی کپشن‌های بالای پنج خط زیر عکس‌های اینستاگرام را بخواند حالا چطور پیامی بلند بالا را با دقت و حوصله می‌خوانند و حتی اگر به دست‌شان نرسد هم با اشتیاق پیگیرش هستند. این انتشار و شروع غافلگیرانه‌ی پستچی، تشویقی تمام قد برای یثربی دارد. یک دست مریزاد، خداقوت و دعای عاقبت بخیری که در این بیراهه‌ی پر پیچ و خم، راهی امروزی برای رساندن قصه به گوش مخاطبانش پیدا کرده است، آن هم قصه‌ای عاشقانه!

اما حواشی دنباله‌دار پستچی به همین‌جا ختم نمی‌شود. داستان جالب‌تر می‌شود وقتی می‌فهمید پستچی بخشی از داستان زندگی خود چیستا یثربی است. چیستای نوجوانی که در همان خط اول عاشق پستچی محل‌شان می‌شود و صد افسوس از جنگی که به جان عشق‌شان می‌افتد. اوایل فکر می‌کردم پستچی باید قصه‌ی عجیب و غریبی داشته باشد اما به‌شدت ساده است. قصه ی عاشقانه‌ای ساده و شاید همین سادگی در دنیای پیچیده و فکر‌های پر مشغله‌ی امروزی توانست راه خود را مثل آبی زلال باز کند و به مخاطبانش برسد.

حالا فقط تصور کنید این قصه‌ی دلفریب با صدای لطیف و پراحساس گوینده‌ای به گوش برسد که بارها با لحن صدایش عاشق‌مان کرده است، فریبا متخصص! گفتم که غافلگیری‌های پستچی تمامی ندارد. یعنی انتخابی به این اندازه درست وجود نداشت که بانویی چون فریبا متخصص قصه‌ی عشق نویسنده را روایت کند. پستچی را باید شنید اما نه فقط به خاطر قصه‌ی عاشقانه‌ای که این روزها نایاب شده بلکه به خاطر سخاوت مثال‌زدنی فیلم نامه‌نویس فیلم «دعوت»، چیستا یثربی که شجاعانه مخاطبانش را مهمان بخشی از زندگی و عشق زلال نوجوانی‌اش کرده است. به خاطر فریبا متخصص که تمام عشق، اندوه و حسرت نویسنده را در صدایش ریخته و برایمان می‌خواند و به‌خاطر زنده شدن عشق‌های ناب گذشته در زندگی ماشینی امروزی‌مان! پستچی را باید شنید.

telegram_ad2_1



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. رضا

    یک جمله عاشقانه” بوآ تو هیچ ودونی گلا از خودشون بو در وکنن”

  2. zahra

    این کتاب فوق العاده ست. یکی از زیباترین عاشقانه هاست. محاله عاشقش نشین

  3. فرهاد

    گفتم چیزی بگو ..
    سکوت کرد و رفت …
    و من هنوز گوش میکنم ….

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما