دربارهی فیلم هزارتو؛ بیماری فیلمنامه
در بک دهه اخیر که اصغر فرهادی تبدیل به چهرهای بین المللی شده و توجهات جهانی را به سینمای ایران جلب کرده، تعداد بسیار زیادی از فیلمسازان جوان تصمیم به استفاده از فرمولهای آثار او گرفتند. در نتیجه زمانی بود که از هر چهار فیلم تولیدی در سال یکی از آنها به شکل مقلدانه سعی در کپی آثار فرهادی داشت. این موج سینمای آپارتمانی سالهای بعد کمی فروکش کرد و امروز کمتر شاهد تولید آثاری از این دست در سینمای ایران هستیم. «هزارتو» که اولین اثر امیرحسین ترابی در مقام کارگردان است، مجموعهای کامل از کلیشههای فیلم «همه میدانند»، آخرین اثر فرهادی را در خود دارد و با ساختار سست و ضعیف فیلمنامهاش حتی برای مدت زمان کوتاهش – که به زور به هشتاد دقیقه میرسد – هم طولانی به نظر میرسد.
فیلم داستان زوجی – با بازی شهاب حسینی و ساره بیات – را روایت میکند که قرار است به همراه فرزند ۵ ساله خود بردیا به آمریکا مهاجرت کنند. در این میان شهاب حسینی بردیا را در یک مرکز خرید گم میکند و این آغازی است بر هشتاد دقیقه گشت و گذار و فریادهای بیهدف و در نهایت گرهگشایی بسیار نازل از این گم شدن. ریشه مشکلات اصلی «هزارتو» را باید در فیلمنامه آن که به دست طلا معتضدی به رشته تحریر در آمده است، جستجو کرد. پیرنگ فیلم از الگوی شوک و غافلگیری پیروی میکند و فیلم قرار است بر مبنای یک معما پیش برود. معمای کودکی که گم شده است و پدر و مادر نگرانش به همراه یک لشکر انسان دیگر از جمله نیروی پلیس و نریمان دایی بچه (پژمان جمشیدی) و دوست ساره بیات (غزاله نظر) دنبالش میگردند. اما مشکل اینجاست که خود این معما به حدی احمقانه است که حل آن فقط باعث سرخوردگی مخاطب میشود.
قبلا هم نوشته بودم که آثار معما محور که قرار است بر مبنای غافلگیری پیش بروند اگر پرداخت جدی سینمایی نداشته باشند تبدیل به فیلمهای یک بار مصرف – همانند بسیاری از آثار سینمای تجاری روز دنیا – خواهند شد که پس از باز شدن گرهشان و مشخص شدن انتهای کار دیگر قابل دیدن نیستند. راه نجات از این بنبست جایگزین کردن عنصر تعلیق به جای غافلگیری است تا بیننده قدم به قدم با درام جلو برود و مهم نه انتهای کار بلکه پیوستگی ثانیه به ثانیه ماجرا تا رسیدن به نتیجه مورد نظر باشد. همانطور که هیچکاک در مصاحبه با تروفو توضیح میدهد که اگر یک بمب زیر این میز منفجر شود برای یک ثانیه غافلگیری ایجاد میکند، در صورت این که اگر بیننده بداند بمب زیر میز کار گذاشته شده است، دقایق پر استرسی را تا انفجار خواهد گذراند.
اما «هزارتو» حتی برای همان یک بار دیدن پیش از باز شدن گرهاش هم فیلم خوبی نیست، چرا که ذات معمایش به قدری نخ نما و دم دستی است که تعریف کردن آن نیز هر کسی را خسته میکند. مشکلات اساسی فیلمنامه نخست از شخصیت پردازی شروع میشود. هیچ کدام از شخصیتها نه پیشینهای دارند و نه سمپاتی ایجاد میکنند. هیچ کدام از کارهایشان منطق ندارد و اساسا هیچ کدام از آنها “انسان” نیستند. دنیای «هزارتو» قرار است دنیایی باشد که هیچ کس به کسی رحم نمیکند و بین نزدیکترین اعضای یک خانواده نیز هیچ اعتمادی وجود ندارد و همه برای خود رازی دارند. همه دیگران را برای نفع شخصی میخواهند و در حساسترین شرایط نیز به دنبال سواستفادههای خود هستند. اما پرداخت کاریکاتورگونه سبب شده تا این حرفها فقط در مرحله نیت فیلمساز حضور داشته باشند و نشانی از آنها در فیلم نهایی نباشد.
خط روایی داستان به شدت لنگ میزند. فیلمساز تصمیم دارد تا با شوکهای متوالی این خط داستانی بیمنطق را لاپوشانی کرده و نوعی جذابیت به سبک سریالهای ترکی به فیلم ببخشد. نخستین تمهید فیلمساز استقاده از این مسئله است که شهاب حسینی پدر واقعی بچه نیست. سپس گذشتهای بدون کارکرد – که در نهایت قرار است دلیلی دراماتیک برای تلاشهای حسینی برای یافتن بچه باشد – از همسر قبلی ساره بیات بیان میشود. شوکهای قابل پیشبینی دیگر شامل کشف یک رابطه خیانت، سواستفاده دایی بردیا از موقعیت پیش آمده و چندین و چند مسئله بیاهمیت دیگر و در نهایت گرهگشایی افتضاح قضیه است.
فیلمساز با حضور شخصیت پلیس سعی کرده تا هر لحظه بیننده را به یکی از اعضای خانواده مظنون کند. از پدر و دایی بردیا گرفته تا حتی مادربزرگش مورد ظن بیننده قرار میگیرند و از این منظر داستان به شیوه رمانهای آگاتا کریستی – این کجا و آن کجا؟! – عمل میکند. این ظن از آنجا شکل میگیرد که هر کس در این خانواده رازی دارد. در جایی از داستان متوجه میشویم شهاب حسینی و غزاله نظر با هم رابطه دارند. بردیا نیز هنگامی که حسینی به خانه او رفته در ماشین مانده است و ربوده شده. بلبشویی جدید به پا میشود و در نهایت ساره بیات محکوم میشود که به اندازه کافی به شوهرش توجه نکرده است. سپس باز هم پیش زمینهای دیگر از رابطه مخفی حسینی و نظر میشنویم – اساسا در فیلم چیزی نمیبینیم و صرفا میشنویم – و در اینجا حسینی لو میدهد که به نحوی با کشته شدن همسر قبلی بیات در ارتباط بوده است. دلیلش این است که او بوده که پشت فرمون نشسته و باعث تصادف شده است. سپس جملهای به شدت فیلمفارسی وارانه – نمیتونم هم شوهرشو ازش بگیرم هم بچشو – از زبان او بیان میشود.
خط داستانی دایی بردیا نیز همین گونه است. در این شرایط بحرانی او سعی میکند شهاب حسینی را با کمک زنی که به نظر دوستش میرسد، تلکه کند. آن دیالوگ بین او و مادرش چیست؟ راز آنها که پلیس نگفتند چه کارکرد دراماتیکی در داستان دارد؟ از سوی دیگر غزاله نظر با شخص دیگری که از او کوچکتر است و برایش مانتو میبرد نیز رابطه دارد. در نهایت میبینیم که او با دلیلی احمقانه فوت شده و غزاله نظر پیش خود اعتراف میکند که بچه را پیش او گذاشته است. حقیقتا این قسمت فیلمنامه یکی از عجیبترین قسمتهای آن بود. به نظر میرسد فیلمنامهنویس نه دلیل و انگیزه و نه پرداختی را برای گرهگشایی داستانش ضروری دیده است. سادهترین سوال این است که چرا؟ چرا پس از این همه بگیر و ببند میفهمیم غزاله نظر بوده که بچه را دزدیده؟ سود این قضیه برای او چه بوده است؟ نزدیکترین چیزی که به ذهن میرسد این است که مهاجرت شهاب حسینی را مختل کند. اما در نهایت چه؟ میخواست بچه را بکشد؟ در نهایت که بچه پیدا میشد و آنها نیز میرفتند. فقط تعویق سفر مسئله بود؟ پاسخ فیلم به معمایی که درست میکند یک نمیدانم بزرگ است.
گافهای فیلمنامه اما به اینجا ختم نمیشود. به راستی شهاب حسینی هیچ زمانی را پیدا نمیکرد که بدون همراهی بچه به دیدن معشوقهاش برود؟ در جایی از فیلم گفته میشود که مادربزرگ به ساره بیات توصیه میکرده که هنگام خرید و بیرون رفتن بردیا را با همسرش بفرستد تا جلوی آمار دادن زنان دیگر به او را بگیرد. اما هنگام کار چه؟ یعنی این بچه همیشهی خدا حتی سر کار ساختمان نیز به همراه حسینی میرفته است؟ از سوی دیگر لحظهای از فیلم وجود دارد که حسینی به بچهای عقبمانده مشکوک میشود. به شکلی وحشیانه وارد خانه او و مادر پیرش شده و عروسک بردیا را در دست او میبیند. سپس به شکل ناگهانی این قضیه رها میشود. این بچه عروسک را از کجا آورده است؟ مادر پیرش (شیرین یزدان بخش) میگوید او هر چه را در خیابان میبیند با خود به خانه میآورد. به راستی چه کسی وقتی بچهاش را گم کرده و عروسکش را در دست دیگری میبیند با همین یک خط جمله حجت برایش تمام شده و دست از سر طرف برمیدارد؟ اگر بخواهیم این گافها را ادامه دهیم نیاز به سکانسبندی کامل فیلم است و قطعا از حوصله این نوشتار خارج است.
کارگردانی نیز دست کمی از فیلمنامه بد فیلم ندارد. یک نمونه ساده این که فیلم با اسلوموشن شروع میشود. اسلوموشنی از شهاب حسینی که به سمت دوربین میدود و میفهمیم که بعد میفهمیم که بچهاش را گم کرده است. کارکرد این اسلوموشن در فیلم چیست؟ به جز حالت بصری موزیک ویدیویی به فیلم دادن این نما هیچ کاری نمیکند. بازیها نیز تعریفی ندارند. ساره بیات به واقع تبدیل به تکراریترین بازیگر سینمای ایران شده است. تعداد نقشهایی که از او در هیبت زنان رنج کشیده و یا بورژوای افسرده دیدهام از تعداد انگشتان دست و پا روی هم تجاوز میکند. بدترین انتخاب فیلم اما پژمان جمشیدی است. او که چند سالی است از ورزش خداحافظی کرده و به دنیای سینما آمده، اکثرا با نقشهای کمدی مطرح بوده است. اما این بار در نقشی جدی به قدری بد عمل میکند که در دقایق ملتهب، بار کمیک ماجرا بیشتر از بار جدی آن است. این مشکلی است که در فیلم خانه پدری نیز به نحوی وجود داشت و آنجا نیز انتخاب مهران رجبی به عنوان بازیگری کمدی و تلویزیونی در نقشی مهم و جدی به فیلم ضربه میزد. انتخابهایی که شاید شجاعانه به نظر برسند اما در نهایت به نفع فیلمها نیستند.
«هزارتو» فیلم بسیار ناامیدکنندهای است که بار دیگر ثابت میکند مشکل اساسی سینمای ایران فیلمنامه است. در این اوضاع است که نقش فیلمنامهنویسان جدی که بعضا از نقد و با دانش کافی نسبت به مدیوم سینما و حتی تجربیات تئوریک وارد این عرصه میشوند، بیشتر و بیشتر هویدا میشود.
بیشتر بخوانید: آشی که زیادی شور شده!
سلام
منم از فیلم خوشم نمیاد و به نظرم ایراد های فراوانی داره، ولی اول اینکه دو منتقد (نقد اول: خانم سوفیا نصراللهی) توی یه سایت برای یه فیلم نقد کنن و نقطه نظراتشون رو بنویسن، چه کارکردی داره؟
دوم اینکه آیا نقد یعنی اسپویل کردن صفر تا صدِ فیلمی که هنوز داره خیلی خوب می فروشه؟!
بهتر نیست اینجور نقدا رو بذارید واسه وقتی که فیلم از کفِ فروش افتاد و تقریبا همه دیده باشنش که بشه درباره ی نقد شما دوستان هم نظر داد؟؟!!
#اسپویل_نکنیم
با تشکر.