نگاهی به همکاریهای مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو به بهانه اکران «مرد ایرلندی»
از روز گذشته اکران فیلم «مرد ایرلندی» اثر جدید مارتین اسکورسیزی در جشنواره فیلم نیویورک، شور و شوق فراوانی را بین منتقدان و مخاطبان به وجود آورده است. اکثر منتقدان فیلم را شاهکار دانستهاند و ستایشهای فراوانی را نسبت به کارگردانی اسکورسیزی و ایفای نقش بزرگانی چون دنیرو و پاچینو داشتهاند. اما از لحظهای که اخبار پیرامون ساخت این فیلم بالا گرفت و رابرت دنیرو به عنوان نقش اصلی فیلم معرفی شد، ذهنها ناخودآگاه به سمت زوج اسکورسیزی و دنیرو و شاهکارهای پیشین این دو غول کارگردانی و بازیگری رفت. از سوی دیگر از تریلر اخیر فیلم چنین برمیآید که فیلم در زیر شاخه گانگستری جای میگیرد و نزدیکیهای شدیدی به همکاریهای شاهکار اسکورسیزی و دنیرو در این گونه، از جمله «رفقای خوب» و «خیابانهای پایینشهر» دارد.
زوجهای بازیگر-فیلمساز در تاریخ سینما همیشه وجود داشتهاند. بسیاری از فیلمسازان بزرگ همواره یک یا چند بازیگر محبوب داشتهاند که اکثر آثار شاهکار خود را با یکدیگر کار کردهاند. از زوجهایی مثل بیلی وایلدر و جک لمون، جان فورد و جان وین، کورساوا و توشیرو میفونه گرفته تا زوجهای اروپایی مانند اینگمار برگمان و لیو اولمان، ژان لوک گدار و آناکارینا و حتی آنتونیونی و مونیکا ویتی همه و همه سالیان طولانی با یکدیگر همکاری داشته و آثار پر تعدادی خلق کردهاند.
این زوجها کنار یکدیگر به یک شیمی خاص دست پیدا میکنند که سبب میشود تا بدون تلاشی مضاعف حرف یکدیگر را بفهمند. همین “درک متقابل” است که باعث میشود تا بسیاری از فیلمسازان همواره از بازیگر محبوب خود استفاده کنند و ریسک استفاده از بازیگر جدید را به جان نخرند. این فیلمسازان به نقاط قوت و محدودیتهای بازیگر خود آگاهند و همواره از آنها در مسیری خاص بهره میبرند. یکی از جذابترین این زوجها که از دهه هفتاد تا به امروز با یکدیگر همکاری داشتهاند و آثار درخشانی را خلق کردهاند، زوج مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو است.
مارتین اسکورسیزی به عنوان یکی از کارگردانهای صاحب سبک که تسلط عجیبی به تاریخ سینما دارد و شاید بیش از آنکه فیلمساز باشد سینهفیلی تمام عیار است، برای سینما دوستان همواره شخصیت هیجان انگیزی بوده است. او طی سالها فعالیت آثاری در ژانرهای مختلف از جمله گانگستری، کمدی، فانتزی و حتی موزیکال ساخته و هر بار نیز با خلاقیتهای خود چه در روایت و چه در وجوه بصری همگان را شگفتزده کرده است. از سوی دیگر رابرت دنیرو به عنوان یکی از بهترین بازیگران تاریخ شناخته میشود و او را در کنار بازیگرانی مانند مارلون براندو، جیمز دین، آل پاچینو و داستین هافمن از استثناییترین بازیگران سبک متد اکتینگ میدانند. همکاری این دو اعجوبه با یکدیگر بدون احتساب «مرد ایرلندی» هشت فیلم بلند سینمایی را شامل میشود که فارغ از خوب یا بد بودن، همگی بلا استثنا آثاری مهم و قابل بحث بودهاند.
اکران فیلم «مرد ایرلندی» بهانهای حوب برای بررسی کارنامه مشترک و پربار اسکورسیزی و دنیرو است. بررسیای که شاید باعث بازبینی دوباره این فیلمها شود تا روزهای انتظار برای دیدن «مرد ایرلندی» راحتتر سپری شود.
۱. خیابانهای پایین شهر
عنوان اصلی: Mean Streets
محصول: ۱۹۷۳
بازیگران: رابرت دنیرو، هاروی کیتل، امی رابینسون
شروع همکاری دنیرو و اسکورسیزی به سال ۱۹۷۳ و ساخت فیلم «خیابانهای پایین شهر» بازمیگردد. پیش از آن دنیرو در چند فیلم از برایان دیپالما، مارسل کارنه و راجر کورمن به ایفای نقش پرداخته بود که هیچکدام عیار بازیگریاش را مشخص نکرده بود. «خیابانهای پایین شهر» که میتوان آن را نخستین فیلم مهم اسکورسیزی نیز به حساب آورد، فیلمی کم خرج بود که نشانههایی از ظهور یک فیلمساز توانمند را میداد.
فیلم تقریبا تمام مولفههای سینمای اسکورسیزی را داشت. خشونت فراوان، زندگی گانگسترها،رگههای کمدی در عین جدی بودن و فضایی وهمآلود از محلههایی که زندگی در آنها قوانین خاص خود را میطلبد، از جمله ویژگیهای این فیلم است. دنیرو نقش انسانی دمدمی مزاج، غیر قابل اعتماد و پر دردسری را بازی میکند که روابط دو سویهای با همتای دیگرش هاروی کیتل دارد و مدام بین رفاقت و خیانت نسبت به او در حال نوسان است.
اسکورسیزی از همین نخستین فیلم دست به ساخت شخصیتها و روابطی میزند که به نظر میرسد تا فیلم اخیرش نیز دغدغه اصلی او بوده باشد. «خیابانهای پایین شهر» علاوه بر اهمیتش به عنوان سنگبنای یک همکاری طولانی مدت، فیلمی دیدنی است که رگههای خلاقیت در آن فراوان دیده میشود.
۲. راننده تاکسی
عنوان اصلی: Taxi Driver
محصول: ۱۹۷۶
بازیگران: رابرت دنیرو، هاروی کیتل، جودی فاستر
شاید بتوان «راننده تاکسی» را مطرحترین فیلم مارتین اسکورسیزی قلمداد کرد. اثری کالت که امروز پس از گذشت بیش از چهل سال از زمان اکرانش هنوز دستمایه مقالات و نقدهای فراوانی است. «راننده تاکسی» از مطرحترین آثار سینمای مدرن است که تمرکز خود را بر شخصیتپردازی میگذارد و محرک اصلی پیشبرد فیلم نه طرح و توطئه بلکه شخصیتپردازی آن است. فیلم درباره یک راننده به نام تراویس بیکل است که به دلیل مشکلات بیخوابی و افسردگی بیشتر شبها مشغول به کار میشود. او از خیابانهای تاریک و فاسد و پر از جنایت نیویورک منزجر است اما هر شب تا سپیده دم در آنها پرسه میزند و مسافر جابجا میکند. در این میان انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است و تراویس عاشق کارمند ستاد یکی از نامزدهای انتخابات میشود.
پل شریدر که فیلمنامه «راننده تاکسی» را به رشته تحریر در آورده است، با پرورش شخصیت تراویس بیکل یکی از شمایلهای مهم سینمای دهه هفتاد را به علاقهمندان سینما معرفی میکند؛ شمایلی که به بهترین شکل ممکن توسط رابرت دنیرو اجرا شده است. شریدر تحت تاثیر تفکرات اگزیستانسیالیستی و رمانهایی مانند تهوع از سارتر و بیگانه آلبر کامو فیلمنامه «راننده تاکسی» را مینویسد. او به گفته خودش سعی کرده تا شخصیتهای آن رمانها را آمریکایی کند. برنارد هرمان، موسیقیدان و آهنگساز بزرگ هالیوود نیز، در آخرین کار سینمایی خود موسیقی مطرح فیلم را میسازد.
دنیرو که دیگر به عنوان یک بازیگر برنده اسکار (برای فیلم پدرخوانده ۲) شناخته میشد، در «راننده تاکسی» یکی از درونگرایانهترین بازیهای کارنامه هنری خود را به معرض نمایش میگذارد. او به خوبی موفق میشود تنهایی و افسردگی تراویس را از یک سو و دیوانگیهای خاص وی را از سوی دیگر در شخصیت بسازد. یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم سکانسی است که دنیرو در آینه مشغول حرف زدن با خود و تمرین ترور کردن است. این سکانس را کنار سکانس ماشین فیلم در بارانداز الیا کازان که توسط مارلون براندو اجرا شده است، از قلههای بازیگری به روش متد اکتینگ میدانند.
از طرفی اسکورسیزی در این فیلم یکی از خاصترین پایانها را بین فیلمهای کارنامه کاریاش میسازد. پایانی که رویا یا حقیقی بودن آن مشخص نیست و خود اسکورسیزی نیز در مصاحبههایش هیچگاه به طور شفاف آن را اعلام نکرده است. تفسیرهای متفاوتی که درباره خیالی بودن و یا واقعیت سکانس پایانی – که تراویس را در شمایل یک قهرمان نشان میدهد – بیان میشود، سبب شده تا فیلم پایانی بسیار بدیع را نسبت به پایان بسته دیگر آثار اسکورسیزی داشته باشد.
«راننده تاکسی» یکی از جنجالیترین و بحث برانگیزترین آثار اسکورسیزی نیز به حساب میآید. جودی فاستر ۱۲ ساله در نقش یک فاحشه در فیلم ایفای نقش میکند که در زمان خود حرف و حدیثهای بسیاری را به بار آورد. یکی از معروفترین جنجالهای فیلم ماجرای ترور رونالد ریگان، رییس جمهور آمریکا توسط جوانی به نام جان هینکلی جونیور بود که پس از دستگیری در اظهار نظری اعلام کرده بود که پس از دیدن فیلم و با هدف تحت تاثیر قرار دادن جودی فاستر دست به این کار زده است. فیلم موفق شد در سال اکرانش نخل طلای کن را برای عواملش به ارمغان بیاورد.
۳. نیویورک، نیویورک
عنوان اصلی: New York, New York
محصول: ۱۹۷۷
بازیگران: رابرت دنیرو، لیزا مینهلی، لیونل استندر
شکستخوردهترین فیلم مارتین اسکورسیزی بین همکاریهای او با دنیرو. فیلمی که قرار بود تا یک ادای دین تمام عیار به موزیکالهای کلاسیک هالیوود باشد و در نتیجه به صورت استودیویی ساخته شد اما حواشی بیشمار و ضعف خود فیلم آن را تبدیل به فیلمی شکست خورده کرد.
اسکورسیزی که همواره به تاریخ سینما عشق شدیدی میورزد تصمیم گرفته بود تا فیلمی با نگاه نوستالژیک نسبت به موزیکالهای قدیمی بسازد. او حتی برای بازیگر نقش اول زن نیز لیزا مینهلی را انتخاب کرد که دختر وینسنت مینهلی، فیلمساز بزرگ ژانر موزیکال هالیوود بود. اما همین انتخاب سبب حواشی بسیار زیادی شد. اسکورسیزی که ازدواج کرده بود با لیزا مینهلی وارد رابطه شد و در همین اوضاع بود که به اعتیاد روی آورد. اعتیادی که هم فیلم و هم خود او را به ورطه نابودی کشاند.
«نیویورک، نیویورک» فیلمی پر حرج برای زمان خود بود که دکورهای پر زرق و برق آن نیز نتوانست فروش خوبی را برایش تضمین کند. رابرت دنیرو اما طبق معمول استاندارد بازی خود را حفظ کرده و نشان داده که یک بازیگر خوب حتی در فیلمی از هم گسیخته و نامنسجم نیز میتواند بازی خوبی داشته باشد.
۴. گاو خشمگین
عنوان اصلی: Raging Bull
محصول: ۱۹۸۰
بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، کتی موریارتی
اسکورسیزی پس از شکست «نیویورک، نیویورک» و حواشی بیشمار آن در شرایط خوبی به سر نمیبرد و افسردگی و اعتیاد شدید او را از پا انداخته بود. «گاو خشمگین» تولدی دوباره برای او به حساب میآید که از این نظر یکی از حیاتیترین آثاری است که تاکنون روی پرده برده است. دنیرو که از کتاب داستان زندگی جیک لاموتا، مشت زن معروف خوشش آمده بود، اسکورسیزی را تشویق به ساخت فیلمی بر اساس آن کرد و او نیز نوشتن فیلمنامه را بار دیگر به پل شریدر سپرد. در نتیجه تثلیث دوباره اسکورسیزی، شریدر، دنیرو پس از «راننده تاکسی» بار دیگر یک شاهکار را برای تاریخ سینما به یادگار گذاشت.
«گاو خشمگین» فیلم تلخی است. تلخی گزنده آن سبب میشود تا در بسیاری از لحظات آن را دوست نداشته باشیم اما فارغ از تمام این احساساتِ لحظهای فیلمی درخشان در کارنامه اسکورسیزی است. او ترجیح داد که به شکل سیاه و سفید فیلمش را بسازد تا هم با حال و هوای سرنوشت قهرمان فیلمش قرابت داشته باشد و هم ادای دینی به سینماگران بزرگ کلاسیک کرده باشد.
اسکورسیزی و دنیرو موفق میشوند تا در یکی از بهترین فیلمهای بیوگرافیک سینمای دهه هشتاد زندگی جیک لاموتا را بی کم و کاست و به شکلی واقعگرایانه به تصویر بکشند. داستان تبدیل شدن جیک به یک مشتزن افسانهای و سپس افول او تا حد یک دلقک به خودی خود داستان جذابی است و ترجمان بصری آن نیز به بهترین شکل ممکن انجام شده است. سکانسهای بوکس هنوز هم بینظیر جلوه میکنند و بهترین سکانسها از یک اتفاق ورزشی هستند که تاکنون ساخته شدهاند.
دنیرو این بار طوری در نقش خود فرو رفته است که گویا بعد از پایان این فیلم نمیتوان او را خارج از شخصیت لاموتا تصور کرد. شخصیت خشن او و بلندپروازیهایش در نهایت او را به زمین میزند تا جایی که در یکی از سکانسهای درخشان فیلم در زندان با زدن مشتهای متوالی به دیوار اظهار ندامت میکند اما سرنوشت محتومش طوری رقم خورده که دیگر هیچگاه به زندگی پیشینش باز نخواهد گشت. بازی او به قدر تحسین برانگیز بود که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای او به ارمغان آورد. جو پشی نیز در اولین نقش آفرینی خود برای اسکورسیزی در نقش برادر جیک لاموتا بسیار خوش درخشید و نامزد اسکار شد.
۵. پادشاه کمدی
عنوان اصلی: The King Of Comedy
محصول: ۱۹۸۳
بازیگران: رابرت دنیرو، جری لوئیس، ساندرا برنهارد
پس از موفقیت «گاو خشمگین» اسکورسیزی به سراغ ساخت یک اثر با المانهای کمدی میرود. «پادشاه کمدی» به عنوان اثری خاص در کارنامه اسکورسیزی که در مسیری متفاوت از فیلمهای قبل و بعد خود حرکت میکند، اهمیت ویژهای مییابد. فیلم بر خلاف ظاهر شوخ و شنگ و موضوع خود فیلمی تلخ درباره انسانهایی است که برای رسیدن به رویای خود دست به هر کاری میزنند.
در «پادشاه کمدی» اسکورسیزی تمرکز اصلی خود را روی مفهوم عقده شهرت میگذارد و در این راه شخصیت روپرت پاپکین را برای دنیرو خلق میکند. شخصیتی که علاقه دیوانهوارش به شهرت – که قرار است از طریق کمدی به آن برسد – و بی توجهی و تحقیرهای اسطورهاش جری لانگفورد (جری لوئیس) سبب میشود تا دست به عمل آدمربایی بزند. در این بین علاقه بیمارگونه و سادومازوخیستی شخصیت دنیرو به شهرت و رفتارهای غریبی که در برخورد با دیگران و خصوصا سکانسهای خواب و خیال از خود بروز میدهد، سبب شکلگیری موقعیتهایی کمیک و در عین حال تاثیرگذار میشود.
انتقاد اسکورسیزی از سیستم ستارهسازی هالیوود و برخورد ستارهها با مردم عادی از طریق موقعیتهایی رقتانگیر از جمله سکانس نخست حمله مردم به ماشین جری شکل میگیرد و در همین راستا پیام اصلی فیلم در جملهای که دنیرو خطاب به لوئیس میگوید (چی میشد اگه یه ربع وقت میذاشتی نوارو گوش میدادی؟) بیان میشود. یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم جایی است که دنیرو روبروی دیواری مشغول اجرای استند آپ کمدی است. دوربین آرام آرام عقب میکشد و تصویر کاغذ دیواریای که مردم را در حال خندیدن نشان میدهد و دنیرو آن را به دیوار زده است معلوم میشود. نمایی تلخ که در عین حال هم حسرت شخصیت و هم سادگی او را با یک حرکت دوربین میسازد.
از سوی دیگر فیلم با نوعی فاصلهگذاری بین مخاطب و شخصیت اصلیاش جلوی هرگونه سمپاتی با او را میگیرد و بیننده را صرفا در مقام مشاهدهگر قرار میدهد. مشکلاتی در امر شخصیتپردازی از جمله شخصیت پرداخت نشده دختر دیوانهای که همراه دنیرو است یا خط عشقی داستان و معضلات کوچک دیگر در بحث کارگردانی فیلم را از تبدیل شدن به یک شاهکار بازمیدارد. با تمام این اوصاف “پادشاه کمدی” فیلمی محترم است که میتوان آن را یکی از شاهکارهای مهجورتر اسکورسیزی به شمار آورد.
۶. رفقای خوب
عنوان اصلی: Goodfellas
محصول: ۱۹۹۰
بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، ری لیوتا
اما بی هیچ شکی شاهکار ابدی تیم سه نفره اسکورسیزی، دنیرو و پشی «رفقای خوب» است. فیلمی درخشان در ژانر گانگستری که بر اساس کتابی از نیکولاس پیگلی ساخته شده و خود نویسنده کتاب و اسکورسیزی مسئولیت نگارش فیلمنامه را بر عهده داشتهاند. موسسه فیلم آمریکا در سال ۲۰۰۷ فیلم را پس از «پدر خوانده» به عنوان دومین فیلم گانگستری تاریخ سینما معرفی کرد و مجله توتال فیلم آن را بهترین فیلم تاریخ دانسته است.
«رفقای خوب» درباره سه گانگستر است که تمرکز اصلی داستان بر ماجرای هنری (ری لیوتا) استوار است. او که از کودکی آرزو داشته گانگستر شود، حال موفق میشود به عضویت یکی از گروههای جنایی در بیاید. او با کمکهای تامی (جو پشی) و جیمی (رابرت دنیرو) آرام آرام پلههای ترقی را طی میکند و پس از ازدواج وارد تجارت مواد مخدر میشود. فیلم روایتی از چگونگی تار و مار شدن تمام زرق و برق و شکوه زندگی گانگسترها و افول آنهاست و در زمان دو ساعت و بیست دقیقهای خود به مناسبات زندگی آنها میپردازد. بسیاری از منتقدان فیلم را تحقیقی در باب فرهنگ گانگستری دانستهاند.
در «رفقای خوب» اسکورسیزی موفق میشود از یک سو سمپات مخاطب را نسبت به اعضای مافیایی داستانش جذب کند و همین موضوع سبب میشود تا با وجود خباثت و شرارتی که آنها دارند آنها را دوست داشته باشیم. صعود و سقوط ضد قهرمانهای فیلمهای گانگستری – که از زمان آثاری مانند صورت زخمی هاوارد هاکس المان اصلی این ژانر بوده است – در اینجا نیز دیده میشود. گانگسترها روزهای خوشی دارند. آنها مهمانیهای مجلل میروند، غذاهای گرانقیمت میخورند، در خانههای عظیم قدم میزنند و بسیاری دیگر از امکانات را دارند اما طی یک حادثه تمام داراییهایشان یکجا از کفشان میرود. برای یک گانگستر هیچ مادیاتی ماندنی نیست. گویا آنها چند سال زندگی خوب را به یک عمر زندگی معمولی ترجیح میدهند.
دنیرو در این فیلم موفق میشود با یک بازی درخشان و اندازه شخصیت جیمی را بسازد و از سوی دیگر جو پشی نیز با بازی برونگرایانه خود که در بعضی صحنهها حقیقتا درخشان جلوه میکند، جایزه اسکار بهترین نقش مکمل را از آن خود کرد. او به قدری در ایفای نقش تامی پر حرارت عمل میکند که در بعضی دقایق تسلط صحنه را کاملا از چنگ دنیرو در آورده و توجهات را به خود جلب میکند. امروز از «رفقای خوب» همچنان به عنوان یکی از بهترین آثار سینمای گانگستری در تاریخ سینما یاد میشود.
۷. تنگه وحشت
عنوان اصلی: Cape Fear
محصول: ۱۹۹۱
بازیگران: رابرت دنیرو، نیک نولت، رابرت میچم، جولیت لوئیس
«تنگه وحشت» پرفروشترین فیلم مارتین اسکورسیزی و بازسازی یک اثر کلاسیک به همین نام از جی. لی تامپسون است. فیلم ماجرای یک قاتل متجاوز به نام مکس کیدی (رابرت دنیرو) را روایت میکند که پس از آزادی از زندان در صدد انتقام گرفتن از وکیلش به دلیل کم کاری است. او تصمیم دارد تا خانواده وکیل را مورد آزار و اذیت قرار دهد و وکیل که سام بودن (نیک نولت) نام دارد تمام تلاش خود را برای محافظت از خانوادهاش انجام میدهد.
«تنگه وحشت» یک فیلم تمام هیچکاکی است که از نخستین نمای آن تا پایان مخاطب را به یاد آثار دهه شصت هیچکاک میاندازد. از تعلیق و نورپردازی و زوایای عجیب دوربین و فید به رنگهای قرمز و زرد گرفته تا حتی موسیقی برنارد هرمان و تیتراژ سال باس تداعیگرد آثار هیچکاک است. فیلم از تعلیق به درستی بهره میگیرد تا جایی که اکثر دقایق فیلم ترسی که از مکس کیدی به جان مخاطب میافتد، حاصل تمهیدات درست اسکورسیزی برای آفرینش تعلیق است.
فیلم بر پایه یک موش و گربه بازی به شیوه کلاسیک بنا شده است، به طوری که شخصیتها مدام در حال فرار از دست مکس کیدی هستند و حتی در پایان کار به یک قایق در رودخانه رو میآورند، اما آنجا نیز از شر او در امان نیستند. نکته جالب اینکه اسکورسیزی یک طرفه به سمت قاضی نمیرود و خصوصیات منفی خانواده سام بودن و خود او را نیز تا حدودی به تصویر میکشد. خود سام شخصی خیانتکار است و دختر خانواده نیز به راحتی گول میخورد و برای خانواده دردسر درست میکند.
این بار هم دنیرو در نقش مکس کیدی به عنوان یک روانی تمام عیار بازی درخشانی ارائه میدهد. خصوصیات خاص این نقش سبب شده تا تفاوت بسیاری با نقشهای دیگر دنیرو داشته باشد و او نیز به خوبی از عهده آن بر آمده است. نکته بسیار جالب درباره بازیگران این فیلم استفاده اسکورسیزی از بازیگران نسخه اصلی به شکلی افتخاری است. دو بازیگر بزرگ سینمای کلاسیک هالیوود یعنی رابرت میچم و گرگوری پک که نقشهای اصلی نسخه کلاسیک را بر عهده داشتهاند، در اینجا برای دقایقی حضوری افتخاری دارند و گرگوری پک نیز آخرین فیلم سینمایی خود را تجربه میکند.
۸. کازینو
عنوان اصلی: Casino
محصول: ۱۹۹۵
بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، شارون استون
«کازینو» متحد شدن دوباره اسکورسیزی، دنیرو و پشی پس از «رفقای خوب» است و همین موضوع نوید ساخت یک فیلم گنگستری درجه یک و با طراوت را میدهد. اما مشکلات ریز و درشت سبب شد تا «کازینو» هیچگاه به مانند همتایان دیگرش تبدیل به اثری شاهکار در کارنامه اسکورسیزی نشود. البته فیلم علی رغم این موضوعات همچنان بارقههایی از نبوغ کارگردانش را در خود دارد. «کازینو» بر اساس فیلمنامهای از نیکولاس پیلگی ساخته شده که آن را بر مبنای کتاب کازینو: افتخار و عشق در لاس وگاس به قلم خودش به رشته تحریر در آورده است.
فیلم داستان پشت پرده یک کازینو را طی سه ساعت روایت میکند و در این مدت بیشتر به روابط بین شخصیتهای اصلی خود میپردازد. سام راستین (رابرت دنیرو) که یکی از بازیکنان قمار معروف است، موفق میشود تا به مقام مدیریت کازینو برسد. در کنار او دوست قدیمیاش نیکی سانتورو (جو پشی) وجود دارد که خشونت بی حد و حصرش او را تبدیل به نقطه مقابل سام میسازد و به نظر میرسد تکراری از شخصیت خود او در «رفقای خوب» باشد. ضلع سوم این قضیه همسر جذاب سام یعنی جینجر (شارون استون) است که یکی از کلاهبردارهای معروف کازینوها است و بیشتر وقتش را به تیغ زدن مردان پولدار میپردازد.
چیزی که بیشتر از همه در فیلم به چشم میخورد دکورهای پر زرق و برق و فیلمبرداری درخشان آن است. اسکورسیزی موفق میشود شکوه و جلال یک کازینو و زندگی افراد درگیر با آن را به خوبی در دکورهای رنگی و نورپردازیهای دقیق خود به تصویر بکشد. از سوی دیگر فیلم خشونت شدیدی دارد که حتی نسبت به دیگر آثار اسکورسیزی نیز افراطی به نظر میرسد. خشونتی که بی دلیل استفاده نشده و به جهان خشن زندگیهای گنگستری در لاسوگاس میخورد.
میتوان گفت «کازینو» بیش از آن که فیلم رابرت دنیرو یا جو پشی باشد فیلم شارون استون است و اسکورسیزی موفق میشود بهترین بازی کل کارنامه استون را از او بگیرد. استون در نیمه دوم فیلم نسبت به نیمه اول آن نقش بسیار متفاوتتری دارد و با بازی خوب خود موفق میشود جذابیت زیادی به فیلم ببخشد. استون برای بازی در این فیلم گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرد و نامزد اسکار نیز شد.
بیشتر بخوانید: ۸۵ فیلم محبوب مارتین اسکورسیزی که حتما باید ببینید