نقد نمایش لانچر ۵؛ غلاف تمام فلزی روی صحنه

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵ دقیقه
نقد نمایش لانچر 5

کمتر پیش می‌آید نمایشی روی صحنه برود که همه دیدنش را توصیه کنند ولی تئاتر لانچر ۵ از این دسته نمایش‌هاست. باید درباره‌اش نوشت و قاعدتا بیشتر دیده شود. آن‌هایی هم که امکان دیدنش را ندارند می‌توانند منتظر فیلم-تئاتر آن باشند که بیرون بیاید. به خصوص که نمایش اصلا از جهاتی به شدت شبیه سینماست و به جز میزانسن ثابتش، تحرک بازیگران، شیوه‌ی بازی‌شان و درامش جوری است که با لذت می‌توانید آن را حتی به عنوان یک فیلم-تئاتر هم تماشا کنید.

دو ساعت و بیست دقیقه شما مبهوت صحنه‌ی جلویتان هستید که میزانسنی متشکل از دو میز و چند صندلی و قفسه‌های فلزی با پرونده‌ها و پوشه‌هاست. با بازیگرانی که همه لباس سربازی و نظامی به تن دارند و شاهد جلسات بازجویی هستیم.

نمایش «لانچر ۵» از جهاتی به شدت سینمایی بود. فاصله‌گذاری برشتی که اکثر تئاترها به آن معتقدند، در نمایش وجود ندارد و تماشاگر بی‌واسطه به دل قصه پرتاب می‌شود. به علاوه آن‌قدر درام طبیعی روایت و تصویر می‌شود که کاملا به همذات‌پنداری با شخصیت‌ها می‌رسیم. اتفاقی که معمولا در سالن تاریک سینما بیشتر از سالن تئاتر رخ می‌دهد.

درام «لانچر ۵» روایتی از سربازان یک پادگان نظامی است. این پادگان اتفاقا برخلاف آن سربازخانه‌ی مخوف «غلاف تمام فلزی» استنلی کوبریک سرپرست خشنی ندارد که سربازان را تحقیر کند اما شرایط سیاسی و اجتماعی و در کل شرایط سربازخانه باعث می‌شود که خود سربازان به نوعی نظامی طبقاتی را به وجود بیاورند.

کاملا کلاسیک با یک نمایش سه پرده‌ای روبه‌رو هستیم که در پرده‌ی اول با شرایط پادگان و آدم‌هایش آشنا می‌شویم. یک صادقی داریم که به نسبت بقیه‌ی سربازان آدم شسته رفته‌تر و البته بله قربان‌گوتری است و درس‌خوانده و به عنوان منشی سرهنگ انتخاب شده است. هم‌رده‌هایش سربازانی هستند بیشتر از قشر پایین اجتماع. سربازخانه را می‌توانید استعاره‌ای از کل جامعه بگیرید چون سربازانی از قومیت‌های مختلف در یک مکان مجبور به همزیستی کنار هم شده‌اند.

سه نفر سرباز در یک برهه‌ی زمانی کشته شده‌اند. یکی خودکشی کرده و دو نفر دیگر به نظر می‌رسد در یک نزاع یکدیگر را با اسلحه کشته‌اند. مظنونی به نام کمالی هم وجود دارد که می‌گویند در این ماجراها دست داشته است. جناب سرهنگ که دنبال ترفیع است می‌خواهد بی‌دردسر این پرونده را حل کند.

با توجه به این که فیلم «سرخپوست» را هم به تازگی دیده‌ایم که اتفاقا خیلی هم تحسین شد و لااقل کاراکتر سرهنگش تشابهاتی با موقعیت سرهنگ «لانچر ۵» داشت می‌شود فهمید که نمایش چه درام کامل‌تر و امیر نوروزی در نقش سرهنگ چه بازی درخشان‌تری به نسبت نوید محمدزاده «سرخپوست» دارد.

بعد پرده‌ی دوم نوبت به بازجویی‌ها می‌رسد که نقطه‌ی اوجش بازجویی از عبدی است. این بازجویی‌ها سرشار است از شوخ‌طبعی گزنده و سیاه که از بازی با لهجه و روحیه‌ی هر قومیت تا ویژگی‌هایشان (به شیوه‌ای استادانه و ماهرانه) می‌آید. و این وسط مجموعه‌ی بازی‌های واقعا درخشان بازیگران کمک می‌کند تا برای ساعاتی نمایش علیرغم آن فضای بسته و لباس‌های خاکی نظامی تبدیل به فضایی فرحبخش شود اما حتی در همان شرایط خنده‌های بلند از حماقت سربازان و استیصال سرهنگ باز هم سنگینی پادگان را همچنان حس می‌کنیم.

بازجویی از عبدی نقطه‌ی عطف نمایش است که پرده‌ی سوم و نتیجه‌گیری بعد از آن شروع می‌شود. خشونتی سبع و به شدت چشمگیر بدون این که ذره‌ای در حق بازیگران و تماشاگران مراعات شود، در صحنه جاری می‌شود. خشونت برای زمانی طولانی در دو بازجویی پیاپی تماشاگران را مبهوت به جا می‌گذارد. این نمایش خشونت همان عقده‌های فرو خفته‌ی سربازان در پرده‌های قبل است که حالا انگار سر باز کرده. کثافتی که همه سعی داشتند رویش سرپوش بگذارند و با اصرار سرهنگ ناگهان انگار فاضلاب جاری شده و کسی نمی‌تواند جلوی کلمات پیاپی سرهنگ و سربازان را بگیرد.

حتی در سینمای ایران هم نمایش چنین تلخی و تاریکی بی‌سابقه بوده است. سرهنگ خوب می‌گوید که سرکوب نیازهای سربازان (که البته او فقط به نیازهای جنسی‌شان اشاره می‌کند) دلیل اصلی چنین فاجعه‌ای است. به جز آن اما نکته‌ای که سرهنگ به آن اشاره نمی‌کند اما در خلال حرف‌های سربازان می‌‌شود فهمید درد تحقیر است. تحقیری که می‌تواند به دلیل موقعیت اجتماعی و فرهنگی و اتفاقا خشم طبقه‌ی فرودست نسبت به طبقه‌ی مرفه باشد. آن هم در شرایطی که بیرون از پادگان هم انقلاب در جریان است. یک‌جور همزمانی و اشاره‌ی ظریف و به غایت درست پرداخت‌شده.

تئاتر «لانچر ۵» به نظرم دو پایان دارد. اول زمانی که پرونده تمام می‌شود و در سیاهی فرو می‌رویم. می‌توانست با همان تلخی و خشونتی که در پرده‌ی سوم همراه‌مان بود تمام شود. پایان کوبنده‌ای می‌شد اما مسعود صرامی و پویا سعیدی که نویسندگان و کارگردانان نمایش بودند قصه را ادامه می‌دهند و حتی یک چرخش داستانی هم به آن اضافه می‌کنند. نتیجه‌اش چه می‌شود؟‌ از لحاظ ساختاری برمی‌گردیم به یک تعادل. تعادلی میان فضای مفرح بازجویی از سربازان و آن تلخی و خشونت دو بازجویی آخر. این تعادل برای پایان نمایشی که تا نهایت خنده و نهایت سیاهی جلو رفته گام جالبی است.

به لحاظ محتوایی نشان می‌دهد که عدالتی در کار نیست حتی از جانب سرهنگی که به نظر می‌رسید اهمیت زیادی به برقراری عدالت می‌دهد. از آن تلخ‌تر نشان می‌دهد که تشخیص این که حقیقت چیست و عدالت کدام است هم راه باطلی است. شایگان درست می‌گوید که هیچ‌کس نمی‌داند که آن شب کذایی در لانچر پنج چه اتفاقی افتاده بود.

نمایش «لانچر ۵» برنده‌ی چندین جایزه از جشنواره‌های مختلف داخل کشور شده است. اما ارزش‌اش بیشتر از این‌هاست. باید شیوه‌ی درام‌نویسی نویسندگانش را تدریس کرد و قطعا بازیگرانش بهترین گروه بازیگرانی هستند که در سال‌های اخیر در تئاتر یا سینما آن‌ها را دیده‌ایم. بازیگرانی که برای نقش‌شان و برای نمایش جانفشانی می‌کنند.

«لانچر ۵» یک قصه‌ی هیجان‌انگیز دارد و به موازات آن قصه‌ای عمیق‌تر و پنهان‌تر از توانایی انسان‌های نادیده گرفته شده در انجام کارهای رذیلانه. راستش را بخواهید اگر زیاد در آن دقیق شوید نمایش ترسناکی است. وحشت روبه‌رو شدن با این که همه‌ی ما با تحقیر، نادیده گرفته شدن یا نادیده گرفتن می‌توانیم تبدیل به چه هیولاهای مخوفی شویم.

دو ساعت و خرده‌ای نمایش بی آن که مجبور شوید ساعت‌تان را نگاه کنید یا به گوشی‌تان پناه ببرید. این هنر صرامی و سعیدی و گروه بازیگران شگفت‌انگیزشان است.

پی‌نوشت: عکس از نمایش لانچر ۵ از سایت هنرآنلاین برداشته شده است.



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. علیرضا ض

    البته بازپرس، ستوان یکمه نه سرهنگ.ه

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما