نقد قسمت آخر گیم آف ترونز؛ یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی‌پایان

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت

سریال عجیب و غریبی بود. سریالی که هشت سال (درواقع نه سال چون ساخت فصل آخر دو سال طول کشید) توانست میلیون‌ها نفر را در سرتاسر جهان به هم پیوند بدهد. دلیلش چه بود؟ همان چیزی که تیریون آخر قصه گفت. مردم قصه‌های خوب را دوست دارند و هیچ چیزی به اندازه قصه خوب نمی‌تواند آدم‌ها را به هم پیوند بدهد. پس این همه ناامیدی از فصل آخر و به خصوص قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت از کجا می‌آید؟

«بازی تاج و تخت» با اقتباس از روی کتاب‌های «نغمه آتش و یخ» جورج آر.آر.مارتین شروع شد. کتاب‌هایی که احتمالا فرزند خلف «ارباب حلقه‌ها»ی تالکین بودند هرچند مارتین نسبت به تالکین و جزییات قصه‌اش انتقاداتی هم داشت! این شباهت در خلق یک سری جهان، نژادها و زبان‌ها و البته پیچیدگی مساله قدرت، شرافت و سیاست بود. نقاط قوت سریال در شش فصل اول از همین چیدن جزییات حتی در مورد فرعی‌ترین کاراکترها می‌آمد. قابل پیش‌بینی نبودن فقط یکی از جذابیت‌های سریال «بازی تاج و تخت» بود.

خب مارتین کتاب‌هایش را تمام نکرد و خالقان سریال مجبور شدند مسیر سریال را از کتاب جدا کنند. به عقیده خیلی‌ها از همین جا افت سریال شروع شد. البته فصل ششم با نبرد حرامزاده‌ها و آن صحنه‌های چشمگیر، فصل هفتم با روشن شدن هویت جان اسنو، ملاقات جان اسنو و دنریس و تهدید وایت واکرها جذابیتش حفظ شد اما این فصل آخر بسیاری از جزییات از دست رفتند.

قسمت سوم و پنجم و آخر سریال قرار بود مهم‌ترین اپیزودهای فصل هشتم باشند. قسمت سوم در نبرد با وایت واکرها با پادشاه شب تا حدی از بابت اجرا موفقیت‌آمیز هم شد اما شیوه از بین بردن قطب شر داستان که ماهیتی غیرانسانی داشت چنان سردستی بود که توی ذوق می‌زد. همین سردستی بودن در تغییر شخصیت دنریس تارگرین هم به چشم می‌خورد. اگر واقعا قرار بود دنریس مسیر تبدیل شدن به مد کویین (ملکه دیوانه) را طی کند غیرمنطقی است که تا اپیزود سوم فصل آخر تا این حد سمپاتیک و طرفدار عدالت باشد. به حرف مشاورانش گوش بدهد و درست‌ترین تصمیمات را بگیرد.

هرچند مارتین گفته که در پایان کتاب او هم سرنوشت جان و دنریس مشابه خواهد بود اما احتمالا او روی جزییاتی دست خواهد گذاشت که خالقان سریال به راحتی از کنارش عبور کردند. از طرف دیگر نکته دیگری که در استحاله دنریس به ملکه دیوانه آزاردهنده به نظر می‌رسید اجرا و کارگردانی‌اش بود. آن صحنه طولانی فرو ریختن آتش اژدها روی مردم شهر از یک جایی به بعد دیگر تکان‌دهنده هم نبود و فقط مخاطب را متعجب می‌کرد که این آتش کی قرار است فروکش کند؟!

قسمت آخر «بازی تاج و تخت» از همین توجه نکردن به جزییات است که لطمه می‌خورد. ما هفت فصل قبلی آریا استارک را در یک سفر اودیسه‌وار همراهی کردیم. شاهد تمرینات دشواری بودیم که برای تبدیل شدن به بی‌چهره‌ها و قاتل شدن انجام داد. همه آن افت و خیزها فقط برای اینکه والدر فری را با تغییر چهره بکشد؟ کشته شدن پادشاه شب هم به دست آریا آنقدر بی‌منطق و ناگهانی و سردستی بود که انگار اگر ملیساندرا به او یادآوری نمی‌کرد اصلا برنامه‌ای برای کشتن پادشاه شب نداشت! بعد آخر اپیزود پنجم اسب سفیدی وسط خاک و خون و آتش پیدایش می‌شود که آریا را با خود ببرد. طبعا انتظار داریم که در قسمت آخر برای آریا اتفاقی بیفتد. مسیری که طی کرده به هدفی برسد یا کار بزرگی انجام بدهد اما کاراکتر آریا کاملا خنثاست و دست آخر هم به غرب می‌رود. دنبال ماجراجویی‌های جدید.

قسمت آخر البته چند نکته خوب هم دارد. جدا از اجرای کلی آن که ضعیف است اما سکانسی دارد که دنریس بالای پله‌ها می‌آید تا سخنرانی کند و پشت سرش اژدها بال‌هایش را جوری باز می‌کند که انگار خود دنریس تارگرین، مادر اژدهایان تبدیل به اژدها شده است. یا سکانس مواجهه دنریس با جان اسنو که منطقی از کار درآمده. اینکه جان اسنو برای دفاع از مردم عشقش را قربانی کند، در کاراکتر او سابقه داشته. همان اتفاقی که حاضر شد برای ایگریت هم بیفتد. شکی نیست که دنریس بعد از این هشت فصل شایستگی این را داشت که در یک لحظه در خور و به دست یکی از قهرمانان سریال کشته شود نه مثل سرسی که با فرو ریختن آجرها در لحظه‌ای که برای زنده ماندن التماس می‌کند بمیرد و کل آن کاراکتر پرابهت و پلید در یک چشم به هم زدن جلوی چشم تماشاگر فرو بریزد. ذوب شدن تخت آهنینی که دنریس آرزوی نشستن روی آن را داشت توسط فرزند اژدهایش هم دراماتیک بود و از آن بهتر وقتی که اژدها دنریس را میان بال‌هایش گرفت و با خودش برد.

عاقبت جان اسنو هم هر چند دردناک و شاید ناعادلانه اما متناسب با منطق داستان و روند سریال است. جان اسنو به دنریس قول می‌دهد که او همیشه‌ ملکه‌اش باقی خواهد ماند. هر چه باشد او یک رگ استارک هم دارد و می‌دانیم که استارک‌ها چقدر به قول و قرارها و شرافت‌شان پایبند هستند. او نمی‌تواند به پادشاه و ملکه دیگری خدمت کند و اساسا در تمام طول سریال آنقدر آدم وارسته و رهایی است که فارغ از هر خاندانی بهترین جا برایش میان مردم آزاد است. آن سوی دیوار قطعا جان اسنو پادشاه خواهد شد. پادشاه مردمی که فارغ از سیاست‌ورزی‌های اهالی وستروس باشند. آدم‌هایی که برای اولین‌بار جان اسنو را همان‌طور که بود پذیرفتند. جایی که مهم نیست استارک باشد یا تارگرین یا حرامزاده. این اتفاقا پایان شایسته‌ای برای مردی است که در تمام سریال پای ارزش‌هایش ایستاد و بزرگترین ارزش هم برایش جان انسان‌ها بود. هرچند شاید پایان خوشایندی نباشد.

قسمت آخر بازی تاج و تخت

از آن طرف ولی بقیه کاراکترها هم در اجرا و کارگردانی و هم در فیلمنامه شانس‌شان به اندازه کیت هرینگتون نبود. به جز آریا می‌شود به شخصیت برن نگاه کرد. کلاغ سه چشمی که ما بعضی از اسرار سریال را از دریچه چشم او کشف کردیم از جمله هویت جان اسنو اما به جز آن هیچ کارکردی در سریال نداشت و حتی با چسب جملات لرد تیریون هم که او خاطره قصه‌های ماست پادشاه شش اقلیم شدن به او نمی‌چسبد. به خصوص که قبلا پادشاه شمال و لرد وینترفل شدن را رد کرده بود چون اعتقاد داشت دیگر برن استارک نیست و کلاغ سه چشم است و اهداف دیگری دارد. آن بخش شورای تصمیم‌گیری که تیریون از زندان می‌آید و راهنمایی‌شان می‌کند، آن بزرگ‌های وستروس جلوی کرم خاکستری که معلوم نیست چطور به چنین قدرتی رسید، شوخی بدی با طرفداران سریال بود.

حتی اگر قبول کنیم که بعد از کشته شدن پادشاه شب آن بخش از رسالت او به اتمام رسیده آن جمع شدن لردها و لیدی‌های وستروس و نمایش تیریون و کرم خاکستری آنقدر در اجرا بد و ضعیف و خام‌دستانه بود که به مخاطبان سریال برمی‌خورد که بعد از این همه راه و حق و ناحق کردن برن تبدیل به پادشاه شود. بدتر از آن کارگردانی سکانسی بود که می‌خواست چرخه باطل اتاق شورای پادشاه را نشان بدهد و همان بحث‌های همیشگی و حتی سوال برن که سراغ استاد نجواها را می‌گرفت. به جای پوچ و تلخ بودن مفرح و خنده‌دار و مضحک از کار درآمد و رشته‌ها را پنبه کرد.

آن سه روایت موازی از جان اسنو و سانسا و آریا هم نچسب و بد بود. انگار کارگردان به زور بخواهد عاقبت به خیری بازماندگان استارک را نشان‌مان بدهد. (هرچند جان نیمه استارک و نیمه تارگرین محسوب می‌شود.)

بحث سلیقه مطرح نیست. بحث این نیست که هر کدام از ما یکی از کاراکترها را دوست داشتیم و طبعا دلمان می‌خواست او به تخت آهنین برسد. بحث بر سر روندی است که سریال را به جایی رساند که با خودش در تناقض بود. جزییات فراموش شدند. دیالوگ‌نویسی‌های هوشمندانه جای خودشان را به سخنرانی‌های طولانی و سلام‌ها و خداحافظی‌های ملودرامیک سانتی‌مانتالی دادند که تنها جمله‌ای که یادتان می‌ماند حرف تیریون درباره قصه‌هاست که آن هم در بدترین موقعیت ممکن و به بدترین شکل اجرایی ممکن گفته شد.

بنیوف و وایس ساخت یک داستان حماسی، یک روایت شگفت‌انگیز را فراموش کردند و این فصل آخر بنایشان را گذاشتند به غافلگیرکردن مدام تماشاگر با جلوه‌های ویژه یا بیگ پروداکشن یا پیچش‌های داستانی سطحی و آبکی. «بازی تاج و تخت» در فصل آخرش تبدیل به یک فیلم ابرقهرمانی مدل هالیوودی شد. با همان پایان نیمه‌خوش و نیمه‌ تلخ و همان ساختار مهیج اما پوچ.

کاش اصلا اپیزودهای این فصل هم کوتاه‌تر می‌شدند. همان شصت دقیقه برای همه اپیزودها کفایت می‌کرد. هر چه باشد فرهادی ما یاد داده بود که: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.

بیشتر بخوانید: نظر منتقدان درباره قسمت ششم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۷۰ دیدگاه
  1. کیارش

    دوستانی که میگن دنریس شخصیت بدی بود و حقش بود بمیره خب بزارین توضیح بدم
    اگه کتاب داستان جهان نغمه رو خونده باشی میفهمی که تا فصل ۵ سریال (تا مرگ جان اسنو) ادامه پیدا کرده و بقیش ساخته ذهن اون دو نویسنده احمقه که اینطوری سریال رو به گند کشیدن طبق گفته خود جرج ار ار مارتین (نویسنده جهان نغمه) و خود کتابش و همینطور تو سریال تا فصل ۶ دیدیم که دنریس قلب مهربونی داشت و چقدر سختی دیده بود رفت و ارتش برده هارو انسالید ها رو ازاد کردن گفت که برده داری ممنوع شه اینارو یادتون رفته؟ و میخواست ملکه حقیقی وستروس شه چیزی که وستروس لازم داشت ولی نویسنده ها ی احمق میخواستن طرفداران رو شوکه کنن و اونا رو با چیزی روبرو کنن که انتظار نداشتن و دیدین که چجوری فصل های اخر گند خورد بهش دیدن چی شد و در خود کتاب هم چنین چیزی نیست و جرج ار ار مارتین داره مینویستش

  2. P.m

    به نظر من بدترین پایان برای یه همچین سریالی بود خیلی تو ذوق بود که همچین پایانی باشه این دو قسمت آخر که اصل آدم شوکه میشه بعدشم که کشته شدن دنریس این شکلی خیلی ساده و چرت بود من خودم منتظر یه پایان قشنگ بودم دیگه این دو قسمت آخر که بیخود طولانی شده بود از نظر من یه سری کاراکتر ها جایی باید میبودن نبودن مخصوصا جان اسنو که بعد از اون همه داستان دوباره برگشت به جای اولش و یه پایان تلخ بی روح برای اون بود یا پادشاه شدن برن که اعتقادی به تاج و تخت نداشت و خودش رو کلاغ سه چشم خطاب می‌کرد یا اینکه دیگه خبری از اژدها نشد
    یعنی اگه من میخواستم که بدترین پایان رو برای سریالی به این کیفیت درست کنم یه همچین چیز تو ذوق و چرتی بعد از هشت فصل میتونستم بسازم🥲

  3. سیاوش

    ولی من نظر دیگه ای دارم عوامل سریال دیوونه نیستن که بیان کل سریال رو به اون جذابی بسازن بعد آخرشو گند بزنن به نظر من آخرش رو باز گذاشتن که ادامش بدن و اگه دقت کنین کلی سوال بی جواب برای بیننده ها بعد از تموم شدن سریال باقی موند و به نظرم داستانش رو تو اسپین آف جان اسنو ادامه میدن

  4. اریا

    خیلی بد تموم شد ولی اگه فصل ۹ در کار باشه مادر اژدها زنده میشه اژدها بردش و مشخص نشد کجا بردش

  5. Fggchh

    آقا من خیلی به شخصیت کلاغ ۳ چشم داخل داستان شک کردم فک کنم همه آتیشا از گور اون بلند میشه

  6. ارشیا درستکار

    من سریالش رو دوست داشتم اما دست آخر خرابش کردند خیلی بدم خرابم کردند. وقتی به اون سکانس پایانی خنده دار و افتضاح انتخاب پادشاه رسیدیم با خودم گفتم سازنده ها بین بد و بدتر یک انتخاب دارن و امیدوارم بد رو انتخاب کنن که متاسفانه بدتر رو انتخاب کردند. البته این افتضاح قسمت آخر صرفا هم مربوط به خود قسمت آخر نیست و ریشه هاش توی قسمت های قبلیه.
    من هنوزم با اقتدار میگم دنریس بهترین شخصیت سریال بود و بهترین شخص لایق پادشاهی بود منتها مثل بیشتر شخصیت های سریال قربانی تخریب شخصیت سازنده ها شد.! میتونم چندتا طومار دلیل ذکر کنم که چرا بهترین شخصیت سریال بود. اشتباه بزرگ (در واقع بزرگترین اشتباه) دنریس این بود که کل لشکرش و اژدهایانش رو برداشت و رفت کمک شمالی ها کمک فرزندان ند استارک که متاسفانه اندکی از شرافت پدر رو به ارث نبردند. جدای از دست روی دست گذاشتن سرسی و جا خوش کردنش تو مقر پادشاهی، جدا از نیومدن مردم جزایر آهن و دورن و به عبارتی تمام اون شش اقلیم دیگه، حتی بعضی از خاندان های بزرگ و با نفوذ خود شمال به کمک استارک ها و شمال نیومدن و در برابر زامبیا کمک نکردن ولی در این شرایط ملکه دنریس با تمام قوا به کمک شمال اومد و در این راه یکی از اژدهایانش و بیشتر از نیمی از افراد لشکرش رو از دست داد. بیشترین ضرر رو در جنگ شب طولانی دنریس متحمل شد اونم با اختلاف! بعد جالبه تو همون نبرد دوتراکی ها رو به طرز بی برنامه ای فرستادن بدون پشتیبان جلو که خب بیشترشون هم از دست رفتند خط بعدی هم آنسالاید های دنریس بود و پشت همه این خطوط خود شمالیا!! خنده داره. در عوض اون جان اسنوی خائن یا هرچی که اسمش هست با یک خیانت درجه یک جوابش رو داد. کل شمالیا جوابش رو دادند. مرحبا به فرزندان ند استارک!!
    مقصر اصلی قتل عام مردم مقر پادشاهی اصلا دنریس نبود یا شاید در حالت بی رحمانه کمترین نقش رو داشت. افشای راز جان اسنو برای خواهرش سانسا اشتباه بود و سانسا از اونجایی که بی دلیل دشمن دنریس بود این راز رو عملا پخش کرد که به قول واریس دیگه اسمش راز نبود بلکه اطلاعات بود همین عامل باعث شد دنریس در موقعیت ذهنی بدی قرار بگیره. تو این موقعیت واریس به ملکه خیانت کرد مشاوره های تیریون کار رو براش سخت کرده بود و تقریبا همزمان با این اتفاقات یکی دیگه از اژدهایانش رو از دست داد. در کنار همه این موارد، کم سن و سان بودن ملکه دنریس و بیگانه بودنش در وستروس (بیشتر یاران معتمدش در طول سریال مرده بودند) رو هم در نظر بگیرید. وقتی دید بیشتر اطرافیانش یا بهش مشاوره درستی نمیپادن یا بهش خیانت کردن وقتی دید همه دوستاش دارن از دست میرن و تقریبا تنها شده خشمگین شد و رفتار شرورانه سرسی راه رو کاملا باز کرد تا این خشم رو سر مقر پادشاهی و مردم اونجا تخلیه کنه.!! بعله این اقدامش بدون شک اشتباه بود ولی کیا باعثش شدند؟! از اون جا اسنوی خائن گرفته تا سانسا و تیریون و واریس و سرسی و همه و همه اینها نقششون توی قتل عام مردم مقر پادشاهی بیشتر از دنریس بود. هرچند اون برندن استارک هم جای سواله که اگه میتونه واقعا گذشته و آینده رو ببینه چرا از این اتفاقات جلوگیری نکرد؟! چرا مثلا به دنریس نگفت ناوگان آهنین نزدیگ مقر پادشاهی در کمین هست و بهتون حمله میکنه و و … ؟!؟!؟؟ بگذریم.
    درسته که قبل قتل عام مقر پادشاهی چندتایی رو اعدام کرد از جمله واریس و یکی دو تا شوالیه فرمانده از لشکر لنیستر ها که اسمشون یادم نیست ولی جزای خیانت همیشه و برای همه مرگ بوده. اینطور نیست؟! مگه همون جان اسنو نبود که بعد لرد فرمانده شدن (قبلشم که خب قدرتی نداشت) چند باری نگهبانان شب رو اعدام کرد. یادمه یه نفر رو فقط به دلیل اینکه پستی که بهش پیشنهاد داد رو رد کرد گردن زد.!
    اونایی هم که میگن پادشاهی به جان میرسید باید در جواب گفت اگه صرفا خونی و تعصبی بخوای بگی کاملا درسته اما منطقیش اینکه جان اسنو لایق نبود. حتی خود ند استارک هم نمیخواست جان شاه بشه. چرا؟! اگه فقط به خاطر ترس از رابرت باراتیون بود بعد مرگش سعی نمیکرد استنیس رو روی تخت آهنی بشونه و بعد مرگ رابرت اون راز رو افشا و حداقل سعی میکرد جان رو پادشاه کنه ولی ند استارک هرگز اون راز رو به کسی نگفت چون میدونست عواقب ناخوشایندی داره.!
    یکی از چیزای جالب و خیلی مسخره ای که توی قسمت آخر دیدم این بود که کرم خاکستری یک شورا تشکیل داده که برای مجازات جان اسنو تصمیم بگیرن حالا جالبش اینکه بیشتر اعضای اون شورا یا خواهر برادر جان هستند یا دوست صمیمیش یا پسر خاله و پسر عمو و چمیدونم مشاورش و اینا … خیلی مسخرست. این دیگه چه جور دادگاهیه که هیئت منصفه همشون خواهر برادر و دختر عمو و دختر دای متهم هستند در نوع خودش خیلی عجیب غریبه. جدا از این که اکثرشون هم کم سن و سال و تقریبا بچه بودند.!!
    یه چیز عجیب دیگه اون سر براون بود که آخر کاری جز شورای منتخب برندن استارک شده بود. درسته همون سر براونی که یه مزدوز بود و فقط برای پول و منفعت خودش میجنگید کاری به درست و غلطش هم نداشت.
    بگذریم اگه بخوام عیبای قسمت آخر رو بگم که تا دو سه روز فقط باید تایپ کنم.
    موفق باشید.

    1. علی

      دوست عزیز، کار دنریس اشتباه بود چون وقتی شهر تسلیم شده بود اون کار رو کرد و با این حال جان تا لحظه آخر به دنریس وفادار مونده بود تا جاییکه مطمئن شده بود دنریس مثل باباش به مد کویین تبدیل شده و باید جلوش رو بگیره اتفاقا همین شرافت جان باعث شد که پا روی عشقش بزاره

      1. Fggchh

        عمو سخنای اینو خوندی یا همونطور الکی رفتی تایپ میکنی

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما