نقد قسمت آخر گیم آف ترونز؛ یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان
سریال عجیب و غریبی بود. سریالی که هشت سال (درواقع نه سال چون ساخت فصل آخر دو سال طول کشید) توانست میلیونها نفر را در سرتاسر جهان به هم پیوند بدهد. دلیلش چه بود؟ همان چیزی که تیریون آخر قصه گفت. مردم قصههای خوب را دوست دارند و هیچ چیزی به اندازه قصه خوب نمیتواند آدمها را به هم پیوند بدهد. پس این همه ناامیدی از فصل آخر و به خصوص قسمت آخر سریال بازی تاج و تخت از کجا میآید؟
«بازی تاج و تخت» با اقتباس از روی کتابهای «نغمه آتش و یخ» جورج آر.آر.مارتین شروع شد. کتابهایی که احتمالا فرزند خلف «ارباب حلقهها»ی تالکین بودند هرچند مارتین نسبت به تالکین و جزییات قصهاش انتقاداتی هم داشت! این شباهت در خلق یک سری جهان، نژادها و زبانها و البته پیچیدگی مساله قدرت، شرافت و سیاست بود. نقاط قوت سریال در شش فصل اول از همین چیدن جزییات حتی در مورد فرعیترین کاراکترها میآمد. قابل پیشبینی نبودن فقط یکی از جذابیتهای سریال «بازی تاج و تخت» بود.
خب مارتین کتابهایش را تمام نکرد و خالقان سریال مجبور شدند مسیر سریال را از کتاب جدا کنند. به عقیده خیلیها از همین جا افت سریال شروع شد. البته فصل ششم با نبرد حرامزادهها و آن صحنههای چشمگیر، فصل هفتم با روشن شدن هویت جان اسنو، ملاقات جان اسنو و دنریس و تهدید وایت واکرها جذابیتش حفظ شد اما این فصل آخر بسیاری از جزییات از دست رفتند.
قسمت سوم و پنجم و آخر سریال قرار بود مهمترین اپیزودهای فصل هشتم باشند. قسمت سوم در نبرد با وایت واکرها با پادشاه شب تا حدی از بابت اجرا موفقیتآمیز هم شد اما شیوه از بین بردن قطب شر داستان که ماهیتی غیرانسانی داشت چنان سردستی بود که توی ذوق میزد. همین سردستی بودن در تغییر شخصیت دنریس تارگرین هم به چشم میخورد. اگر واقعا قرار بود دنریس مسیر تبدیل شدن به مد کویین (ملکه دیوانه) را طی کند غیرمنطقی است که تا اپیزود سوم فصل آخر تا این حد سمپاتیک و طرفدار عدالت باشد. به حرف مشاورانش گوش بدهد و درستترین تصمیمات را بگیرد.
هرچند مارتین گفته که در پایان کتاب او هم سرنوشت جان و دنریس مشابه خواهد بود اما احتمالا او روی جزییاتی دست خواهد گذاشت که خالقان سریال به راحتی از کنارش عبور کردند. از طرف دیگر نکته دیگری که در استحاله دنریس به ملکه دیوانه آزاردهنده به نظر میرسید اجرا و کارگردانیاش بود. آن صحنه طولانی فرو ریختن آتش اژدها روی مردم شهر از یک جایی به بعد دیگر تکاندهنده هم نبود و فقط مخاطب را متعجب میکرد که این آتش کی قرار است فروکش کند؟!
قسمت آخر «بازی تاج و تخت» از همین توجه نکردن به جزییات است که لطمه میخورد. ما هفت فصل قبلی آریا استارک را در یک سفر اودیسهوار همراهی کردیم. شاهد تمرینات دشواری بودیم که برای تبدیل شدن به بیچهرهها و قاتل شدن انجام داد. همه آن افت و خیزها فقط برای اینکه والدر فری را با تغییر چهره بکشد؟ کشته شدن پادشاه شب هم به دست آریا آنقدر بیمنطق و ناگهانی و سردستی بود که انگار اگر ملیساندرا به او یادآوری نمیکرد اصلا برنامهای برای کشتن پادشاه شب نداشت! بعد آخر اپیزود پنجم اسب سفیدی وسط خاک و خون و آتش پیدایش میشود که آریا را با خود ببرد. طبعا انتظار داریم که در قسمت آخر برای آریا اتفاقی بیفتد. مسیری که طی کرده به هدفی برسد یا کار بزرگی انجام بدهد اما کاراکتر آریا کاملا خنثاست و دست آخر هم به غرب میرود. دنبال ماجراجوییهای جدید.
قسمت آخر البته چند نکته خوب هم دارد. جدا از اجرای کلی آن که ضعیف است اما سکانسی دارد که دنریس بالای پلهها میآید تا سخنرانی کند و پشت سرش اژدها بالهایش را جوری باز میکند که انگار خود دنریس تارگرین، مادر اژدهایان تبدیل به اژدها شده است. یا سکانس مواجهه دنریس با جان اسنو که منطقی از کار درآمده. اینکه جان اسنو برای دفاع از مردم عشقش را قربانی کند، در کاراکتر او سابقه داشته. همان اتفاقی که حاضر شد برای ایگریت هم بیفتد. شکی نیست که دنریس بعد از این هشت فصل شایستگی این را داشت که در یک لحظه در خور و به دست یکی از قهرمانان سریال کشته شود نه مثل سرسی که با فرو ریختن آجرها در لحظهای که برای زنده ماندن التماس میکند بمیرد و کل آن کاراکتر پرابهت و پلید در یک چشم به هم زدن جلوی چشم تماشاگر فرو بریزد. ذوب شدن تخت آهنینی که دنریس آرزوی نشستن روی آن را داشت توسط فرزند اژدهایش هم دراماتیک بود و از آن بهتر وقتی که اژدها دنریس را میان بالهایش گرفت و با خودش برد.
عاقبت جان اسنو هم هر چند دردناک و شاید ناعادلانه اما متناسب با منطق داستان و روند سریال است. جان اسنو به دنریس قول میدهد که او همیشه ملکهاش باقی خواهد ماند. هر چه باشد او یک رگ استارک هم دارد و میدانیم که استارکها چقدر به قول و قرارها و شرافتشان پایبند هستند. او نمیتواند به پادشاه و ملکه دیگری خدمت کند و اساسا در تمام طول سریال آنقدر آدم وارسته و رهایی است که فارغ از هر خاندانی بهترین جا برایش میان مردم آزاد است. آن سوی دیوار قطعا جان اسنو پادشاه خواهد شد. پادشاه مردمی که فارغ از سیاستورزیهای اهالی وستروس باشند. آدمهایی که برای اولینبار جان اسنو را همانطور که بود پذیرفتند. جایی که مهم نیست استارک باشد یا تارگرین یا حرامزاده. این اتفاقا پایان شایستهای برای مردی است که در تمام سریال پای ارزشهایش ایستاد و بزرگترین ارزش هم برایش جان انسانها بود. هرچند شاید پایان خوشایندی نباشد.
از آن طرف ولی بقیه کاراکترها هم در اجرا و کارگردانی و هم در فیلمنامه شانسشان به اندازه کیت هرینگتون نبود. به جز آریا میشود به شخصیت برن نگاه کرد. کلاغ سه چشمی که ما بعضی از اسرار سریال را از دریچه چشم او کشف کردیم از جمله هویت جان اسنو اما به جز آن هیچ کارکردی در سریال نداشت و حتی با چسب جملات لرد تیریون هم که او خاطره قصههای ماست پادشاه شش اقلیم شدن به او نمیچسبد. به خصوص که قبلا پادشاه شمال و لرد وینترفل شدن را رد کرده بود چون اعتقاد داشت دیگر برن استارک نیست و کلاغ سه چشم است و اهداف دیگری دارد. آن بخش شورای تصمیمگیری که تیریون از زندان میآید و راهنماییشان میکند، آن بزرگهای وستروس جلوی کرم خاکستری که معلوم نیست چطور به چنین قدرتی رسید، شوخی بدی با طرفداران سریال بود.
حتی اگر قبول کنیم که بعد از کشته شدن پادشاه شب آن بخش از رسالت او به اتمام رسیده آن جمع شدن لردها و لیدیهای وستروس و نمایش تیریون و کرم خاکستری آنقدر در اجرا بد و ضعیف و خامدستانه بود که به مخاطبان سریال برمیخورد که بعد از این همه راه و حق و ناحق کردن برن تبدیل به پادشاه شود. بدتر از آن کارگردانی سکانسی بود که میخواست چرخه باطل اتاق شورای پادشاه را نشان بدهد و همان بحثهای همیشگی و حتی سوال برن که سراغ استاد نجواها را میگرفت. به جای پوچ و تلخ بودن مفرح و خندهدار و مضحک از کار درآمد و رشتهها را پنبه کرد.
آن سه روایت موازی از جان اسنو و سانسا و آریا هم نچسب و بد بود. انگار کارگردان به زور بخواهد عاقبت به خیری بازماندگان استارک را نشانمان بدهد. (هرچند جان نیمه استارک و نیمه تارگرین محسوب میشود.)
بحث سلیقه مطرح نیست. بحث این نیست که هر کدام از ما یکی از کاراکترها را دوست داشتیم و طبعا دلمان میخواست او به تخت آهنین برسد. بحث بر سر روندی است که سریال را به جایی رساند که با خودش در تناقض بود. جزییات فراموش شدند. دیالوگنویسیهای هوشمندانه جای خودشان را به سخنرانیهای طولانی و سلامها و خداحافظیهای ملودرامیک سانتیمانتالی دادند که تنها جملهای که یادتان میماند حرف تیریون درباره قصههاست که آن هم در بدترین موقعیت ممکن و به بدترین شکل اجرایی ممکن گفته شد.
بنیوف و وایس ساخت یک داستان حماسی، یک روایت شگفتانگیز را فراموش کردند و این فصل آخر بنایشان را گذاشتند به غافلگیرکردن مدام تماشاگر با جلوههای ویژه یا بیگ پروداکشن یا پیچشهای داستانی سطحی و آبکی. «بازی تاج و تخت» در فصل آخرش تبدیل به یک فیلم ابرقهرمانی مدل هالیوودی شد. با همان پایان نیمهخوش و نیمه تلخ و همان ساختار مهیج اما پوچ.
کاش اصلا اپیزودهای این فصل هم کوتاهتر میشدند. همان شصت دقیقه برای همه اپیزودها کفایت میکرد. هر چه باشد فرهادی ما یاد داده بود که: یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایان است.
بیشتر بخوانید: نظر منتقدان درباره قسمت ششم فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
خب جواب چند تا سوالو من بدم
اینکه بعضی ها میگن چرا مثلا اکه جان تارگرین بود چرا موهاش مث دنریس سفید
چون جان مادرش لیانا اشتارک و پدرش آیگون بود
اینکه چرا تیریون تو اون جلسه آخر فیلم جان رو پیشنهاد نداد
همین که جان تونست جون سالم بدرد ببره خیلیه چه برسه به اینکه شاه بشه همین که آزاد شد خیلی ها ناراضی بودن چه برسه که شاه بشه
اگه شاه میشد جنگ بزرگی بین پاکان و شمالی ها میشد
و اینکه چرا زنده شد به خاطر اینکه یروزی دنریس عوضی رو بکشه
اینکه چرا هویت اصلیش فاش شد اصلا خودمم نفهمیدم چرا خیلی چرت بود واقعا
ولی درکل بنظرم که برن و تیرون تبانی کردن چون قبل از جنگ با شاه شب یه سری صحبتهای محفی کردن
چرا جان اخر فیلم با وحشی ها رفت جنگل بعد اصلا چرا گفتن تارگیرین وقتی شاه نشد چرا بخاطر کشتن اون ملکه عوضی مجرم شد
به نظر من فیلمی به اون خوبی رو تو فصل اخرش بکل نابود کردن
من چند سوال از نویسده عزیز دارم
دلیل بزرگی ک جان اسنو زنده شد چی بود؟
تایگرین بودن جان اسنو به چه دردی خورد؟
دنریسی ک به خاطر کشته شدن فقط یه دوختر دوتا اژدها هاشو زندانی کرد چطور تونست اون همه بچه بی گناه رو بکشه؟
هنووز یادتون باشه تو جنگ بین زنده ها و مرده ها اخرش همه دور برن محاصره کردن و چند تا وایت واکر پشت شاه شب بود اریا چطور تونست این بین اون همه مرده و وایت واکر عبور کنه و اونو نبینن و به شاه شب برسه؟
تو کل فیلم ما شاهد نگاه های عجیب بین جان اسنو و شاه شب بودیم و منتظر یه نبرد تن به تن بین اونا بودیم ک اصلا به هم نزدیک هم نشدن واقعا شاه شب با اون ابهت چرا باید به اون سادگی کشته می شد؟
حد اقل کاش تغییر چهره میداد اریا
چرا سم تو مجلس چرتی ک بین بزرگا بود جان رو پیشنهاد نداد ؟بیشتر از همه اون میخواست حتی خود تریون
از اون بگذزین سم حتی به خدا حافظی از دوست صمیمیش هم نیومد
و تو کل فیلم جان یه شخصیت جامعی داشت یعنی تقریبا همه کار کرد حتی کشته شد و دوباره به خاطر یه دلیل بزگ زنده شد اما به هیچی نرسید فقط دو روز شاه شمال شد
و اینکه اگ جان هم تاگرینه چرا پس تو اتیش می سوخت
احمقانهترین بخش پایانی سریال قسمتی بود که دنریس مردم و قتل عام کرد. اون به خاطر این که اژدهاهاش یه دختر بچهرو کشته بودن اونهارو زنجیر کرد! بعد چطور تونست مردم عادی رو بکشه؟ اونم در حالی که شهر تسلیم شده بود. من وقتی اژدها اون طور شهر و به آتیش میکشید فکر کردم کنترلش از دستش خارج شده و یا همچین چیزی چون تو قسمتهای قبل گفته بودن اژدها رو نمیشه رام کرد! این که جان از خاندان تارگرین هم بود هیچ تاثیری توی روند داستان نداشت پس به چه درد میخورد؟
اگه قرار بود دنریس به چنین هیولایی تبدیل بشه چرا چند فصل حتی شخصیتش خاکستری هم نبود و کاملاً مثبت بود؟! به نظرم اگه سرسی تسلیم نمیشد و جنگ به داخل شهر کشیده میشد جالب تر بود. دوتراکی ها به زنها تجاوز میکردن و بچهها رو به قتل میرسوندن و خشم عمومی علیه دنریس تحریک میشد. و دنریس هم نمیخواست سربازهای خودش و مردم و که تو شهر بودن قتل عام کنه، از اژدهاش استفاده نمیکرد؛ امّا در نهایت پیروز میشد و آریا هم توی چهره مشاور سرسی اون رو به قتل میرسوند و جیمی هم توسط عموی تئون میمرد یا این که کلا نمیاومد و پیش برین میموند چون به این نتیجه رسیده بود سرسی لیاقت عشق و نداره. در آخر وقتی دنریس میخواست با مردم حرف بزنه و بگه برای نجات اونها اومده، چون ازش عصبانی بودن یههو به سمتش نیزه پرتاب میکردن و کشته میشد! اژدهاش عصبانی میشد و شروع به کشتن مردم میکرد و همه چیز و خراب میکرد و خود سربازهای دنریس به اون تیر میزدن و برای این که جلوش رو بگیرن اون رو میکشتن. اینطور تا این حد شخصیت دنریس هم خراب نمیشد. جان به خواست خودش پادشاه نمیشد و به نایت واچ میرفت. برن هم پادشاه میشد و شمال رو به دست سانسا میسپرد. ( البته تو قسمتهای قبل انقدر نمیگفت من لرد نیستم که منطقی بود این) یه پایان منطقی و قابل پیش بینی بهتر از یه پایان احمقانه و غیر قابل پیش بینیه… در غیر این صورت شخصیت دنریس باید طور دیگهای بود. حیف سریالی که هفت فصل معرکه بود و تو آخریش خراب کرد…
سلام،من فکر میکنم مشکل اصلی سریال این بود که اصلا روی شخصیت شاه شب کار نکردن.بصرت خیلی ریز فقط نشان دادن که بچه های جنگل بخاطر اینکه داشتند قتل عام میشدند یک انسان را تبدیل به وایت واکر ها کردند!
اما اینکه اون انسان کی بوده که گرفتنش و تبدیل کردند و چه شخصیتی داشته؟!حالا چرا بدنبال کشتن زنده هاست؟! کار نشده بود.فقط جستو گریخته در قسمت هایی حرف هایی گنگی زده میشد.
و اینکه دیوار بدست کی ساخته شده؟ چه کسانی طلسم گذاشتند روش؟
حالا نظر شخصیم اگر میخواستند پادشاه شب را شخصیت پردازی کنند بنظرم همانند برن می توانست گذشته را ببیند! و همچنین می توانست اولین پادشاه بوده باشه که برای رسیدن به پادشاهی بر همه ی سرزمین ها ولع داشته و هر موجود زنده ای را که دربرابرش زانو نزنه را می کشد!(شبیه حرفی که دنریس میزد و شاید از اجداد دنریس می توانست باشه!) و در همین راستا ویرانی که داشت به بار می آورد بجایی رسید که غول ها،بچه های جنگل یا هر موجودی (احتمالا افسانه ای یا جادویی) دیگه ای را در حد انقراض پیش برد تا جایی که بچه های جنگل بطور مخفیانه دستگیرش می کنند و طلسم میشه اما ولع حکمرانی بر همه همچنان در درونش وجود داره با این تفاوت که حالا هم بر زنده ها هم مرده ها می تواند حمکرانی کند. برای همین بشدت از برن متنفر بود(شاید می ترسید) چون قدرت هایی مثل پادشاه شب داشت و می توانست دیگران را به کنترل خودش در بیاره مثل کاری که برن با هودور می کرد.(دلم می خواست بیشتر داستان پردازی کنم ولی خوب من که نویسنده اش نبودم… اگر من بودم در فصل ۷ به این مسئله می پرداختم)
داداش اونجا میگی چطوری دیوار فرو میریزه و ازش رد میشن…
اگه یادت باشه برن شاه شب رو دستش یه علامت گذاشت و تونست بیاد کلاغ ۳ چشم رو بکشه و برن تبدیل به کلاغ سه چشم میشه وبرن از دیوار رد میشه…
اخه ینی چی؟؟؟؟؟؟
۸ فصل فیلم نگا کنی که دنریس ملکه بشه
اما اخرش توسط جان کشته شه
دلیلش چی بود اخهع لعنتیییییییییییییییییییی
اصلا دلیل اینکه دنریس شهر رو نابود کرد چی بودددددددد؟
مثلا داشت چیارو میسوزوند؟؟؟
اون پایین که ما فقط ادم دیدیم
نه سربازی بود نه سلاحی
همینطوری الکی شهر رو سوزوند که بهش بگن دیونهههههههه
حقش نبوددد خیلی ناراحت شدم
جرج مارتین این شخصیت رو از سائورون تو دنیای آردا الهام گرفته بود.حتی وایت واکر ها و مرده ها حکم اورک های سرزمین میانه رو داشتن.دلیل اینکه ارباب حلقه ها خیلی بهتر از گیم آف ترونز بود اینه که ارباب حلقه ها بیشتر داستان محور بود و تمرکز روی روند داستان خیلی بالا بود برخلاف گیم آف ترونز که بنظرم شخصیت محور بود چون مرگ شخصیت های اصلی بزرگترین تفاوت این سریال بود.
پایان خوش ارباب حلقه ها رو در نظر بگیرین؛با اینکه دور از حدسیات نبود اما همیشه تو خاطره ها باقی موند.هیچ سریالی یا مجموعه ای به ۱۰۰۰کیلومتریش هم نمیرسه
سلام نظر من در مورد قسمت اخر اینکه وقتی وستروس تسلیم شد دنریس نباید به شهر حمله میکرد سرسی که خیلی لاشی بود نباید بغل عشقش میمرد باید گردنش جلو همه زده میشد دنریسو نباید جان اسنو میکشت آریا میکشتش بهتر بود تخت آهنین نباید ذوب میشد و جان اسمو باید حکومت میکرد ن ک ب اون سمت دیوار تبعید شه اونم توسط یک فرمانده لشگر که قدرتی نداش و قرار بود به جایی دیگه برن و برن نباید پادشاه میشد چون دیگه برن نبود و آریا نباید ب جای ناشناخته میرفت بایدبا همون پسره ازدواج میکرد و برین با اون وحشیه ازدواج میکرد و وحشی ها همین سمت دیوار میموندن و چون جان تنها تایگرین بود باید اژدهارو کنترل میکرد اگه قرار باشه فضل دیگه بسازن ب نظرم اژدها با ۶تا بچه ای ک آورده حمله می کنه و تنها جان اسنو هس ک میتونه کنترلش کنه
chng.it/2xFsyrLw9g
برین تو این سایت امضا کنین ک دوباره ساخته شه فصل هشت باید برسه به ۳ میلیون و الان نصف ارا رو جمع کرده…
انتشار بدین
امضا کردم ولی عمرا دوباره بسازن
خیلی بد بود فصل آخر
نقد هم کاملا بجا بود…
جان هم حقش نبود…برن چطور میتونه پادشاه عادلی باشه در حالی که در حق جان اولین حکمش نا عدالتی کرد..
من از فصل ۵ برام سوال شده بود که چجوری میخواد تمومش کنه چون جان اسنو که نمیتونه پادشاه بشه چون خیلی کلیشه ای درمیاد بقیه هم یا مردن یا رفتن اصلا فکر نمی کردم اینجوری تموم شه شوک عجیبی بود
یکی از بهترین سریالها بود تا فصل ششم!!! یعنی از زمانیکه ارائه فیلم از رمانیکه فیلم ازش ساخته میشد جلو زد و این شد که دو فصل اخر بکلی تمام اصول سریال رو زیر سوال برد!!!!
سوتی اول فیلم این بود که پسر هر پدر از رنگ موهاش مشخص میشد و همونطور که ند استارک و جان آرین فهمیدن که جافری بخاطر اینکه موهای طلایی و نه موهای مشکی داشت یه حروم زاده اس پس چرا جان اسنو پسر یه تارگرین موهاش مشکی بود نه نقره ای؟؟
دوم اینکه برن بارها گفت که من کلاغ سه چشم هستم و دیگه برن استارک نیستم پس چرا به جنوب رفت واسه پادشاهی؟؟؟ اونکه دیگه برن نبود؟ زاغ سه چشم که ماله پادشاهی نبود!!!
سوم اینکه بعد از نابودی وات واکر ها چرا دیوار باید باقی بمونه و نگهبانانش بمونن؟؟؟
چهارم مگه به گفته بنجن استارک در پایه های دیوار طلسم هایی هست که نمیزاره مرده ها ازش عبور کنن چطوریه که دیوار فرو میریزه و اونها ازش رد میشن؟؟؟؟
پنجم دنریس اژده های خودش رو بخاطر سوزوندن یه دختر بچه زندانی میکنه اونوقت یکدفعه تصمیم میگیره که شهر رو نه قلعه ای که سرسی داخلش رو آتیش بزنه؟؟؟؟
ششم جان اسنو میفهمه که اخرین تارگرین مرد زنده از خاندانشه و میفهمه که دنریس عمه اش هست اونوقت نه خودش پادشاه میشه و نه اجازه میده که عمه اش به حکومت برسه؟؟؟ چرا دراگون بالای سر مادرش میشینه و قاتل مادرشو نمیکشه؟؟؟؟ چطور قبلا حتی با تهدیدم بقیه رو ذوب میکرد اما الان راحت میره؟؟؟
مهمترین سوتی داستان در لحظه ای بود که جان و بقیه رفتن تا یه مرده رو بعنوان اسیر بیارن و در وسط یه دریاچه گیر کردن!!! اگه اولین باری که وایت واکرها به سم حمله کرد نگاه کنین یادتون میاد که اب قبل از رسیدنش شروع به یخ زدن کرد!! چطوریه که مردها بهمراه وایت واکرها یه روز پای دریاچه وایمیستن تا آب یخ بزنه؟؟؟ مگه آب زودتر نباید یخ بزنه؟؟؟
من این سریال رو تا فصل ششم خیلی دوس داشتم اما بطور کاملا تابلویی دو فصل آخر رو جمع کردن که سریال رو ببندن!!! واسه همینم اینقد سوتی دادن و قسمتهای ۵۰ دقیقه ای رو ۹۰ دقیقه ای کردن و فصل های ۱۰ قسمتی به ۶ قسمتی تبدیل شدن!!!
اگه بخوام نمره بدم سریال تا فصل ۶ نمره ۹.۶ میگیره و دو فصل آخر نمره ۴ میگیره!!!
از نقدت خوشم اومد ایول
داداش اونجا میگی چطوری دیوار فرو میریزه و ازش رد میشن…
اگه یادت باشه برن شاه شب رو دستش یه علامت گذاشت و تونست بیاد کلاغ ۳ چشم رو بکشه و برن تبدیل به کلاغ سه چشم میشه وبرن از دیوار رد میشه…