نقد فیلم همه می‌دانند؛ فرهادی بدون محدودیت، روایت بدون پیچیدگی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
نقد فیلم همه می دانند
در این نقد فیلم همه می‌دانند اصغر فرهادی خطر اسپویل شدن وجود دارد.

البته که ما از دانلود غیرقانونی حمایت نمی‌کنیم ولی از آنجا که به قانون کپی‌رایت نپیوسته‌ایم و فیلم جدید اصغر فرهادی، «همه می‌دانند» هم امکان پخش در ایران را ندارد (بعد از تماشای فیلم متوجه می‌شوید که واقعا نمی‌شد فیلم را با قوانین فعلی ارشاد نمایش داد) طبعا امکان دانلود فیلم از اینترنت مثل همه فیلم‌های خارجی دیگر موهبتی شد تا فیلم آخر فرهادی را ببینیم. فیلمی که شاید انتظارها را از کارگردان اسکاری سینمای ایران برآورده نکند.

اولین سوال بعد از دیدن «همه می‌دانند» این است که چرا اصلا فرهادی خارج از ایران فیلم را ساخته؟ جوابش مهم است چون به نظر می‌رسد یکی از مشکلات فیلم مواجهه کارگردان با فضایی کاملا باز برای فیلمسازی است.

همه می دانند اصغر فرهادی

بیست دقیقه ابتدایی فیلم «همه می‌دانند» با کارگردانی خوب فرهادی  و آن حس هیجان زیرپوستی که ایجاد می‌کند و انتظارمان برای اتفاقی که قرار است بیفتد، تحسین‌برانگیز است. بازی‌هایی که فرهادی از بازیگران می‌گیرد، نه فقط پنه‌لوپه کروز و خاویر باردم که تمام بازیگران نقش‌های فرعی و بخصوص دخترک بازیگر نقش ایرنه درخشان است. آن حس سرخوشی اولیه که در فیلم «درباره الی» هم شاهدش بودیم. که بعد از اتفاقی که می‌افتد آن حس فروپاشی را پررنگ‌تر می‌کند.

کارگردانی سکانس عروسی با دوربین پرحرکت و تدوین عالی صفی‌یاری و میزانسن شلوغ پرتحرک درخشان است. پنه‌لوپه کروز و خاویر باردم یکی از بهترین بازی‌های کارنامه‌شان را در فیلم ارائه می‌دهند که با توجه به کارنامه پروپیمان‌شان چنین توصیفی یک تعریف بزرگ برای فیلم فرهادی است. البته که فرهادی همیشه در بازی گرفتن از بازیگران درخشان عمل می‌کند.

درباره الی

درباره الی یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های فرهادی است که فیلمساز در آن فرم روایی درخشانی دارد.

مشکل از جایی شروع می‌شود که فرهادی ساختار همیشگی‌ و قراری را که با مخاطبانش دارد به هم می‌ریزد. از «چهارشنبه سوری» به بعد که سینمای فرهادی به عنوان یک مولف شکل می‌گیرد (ردپاهایی در «شهر زیبا» هم می‌توان دید) یک اتفاق را درواقع به عنوان مک‌گافین قصه‌اش انتخاب می‌کند. در حالی که بیننده درگیر این مک‌گافین و حل شدن‌اش است فرهادی به روابط پیچیده میان آدم‌ها، اخلاقیات و جزییات دیگری می‌پردازد که با ظرافت و هوشمندی اطراف این مک‌گافین تنیده می‌شود.

گم شدن الی و اینکه واقعا چه بلایی سرش آمده مساله فیلم «درباره الی» نیست. واکنش سپیده و اطرافیان به این ماجراست که اهمیت پیدا می‌کند. دلیل سقط شدن بچه راضیه فقط برای پیشبرد درام است وگرنه چیزی که اهمیت دارد اخلاقیات اجتماعی و حقیقت یا دروغ حرف‌های نادر است. اینکه واقعا پیرمرد به مینا تجاوز کرده یا چطور چنین اتفاقی ممکن شده یک نکته فرعی است. تصمیم عماد است که فیلم «فروشنده» را تبدیل به یک فیلم مهم هزاره سوم می‌کند.

در «همه می‌دانند» انتظار داریم که مک‌گافین گم شدن و ربودن ایرنه باشد. که واقعیاتی از آدم‌ها در روند پیدا شدن دختر کشف کنیم.

مشکل از جایی شروع می‌شود که فرهادی ساختار همیشگی‌ و قراری را که با مخاطبانش دارد به هم می‌ریزد. از «چهارشنبه سوری» به بعد که سینمای فرهادی به عنوان یک مولف شکل می‌گیرد یک اتفاق را درواقع به عنوان مک‌گافین قصه‌اش انتخاب می‌کند.

مولف تا نیمه‌های راه با همان قرارداد قبلی پیش می‌رود. یعنی همچنان انتظار داریم شاهد گره‌گشایی باشیم که درنهایت منجر به کشف سویه جدیدی از آدم‌هایی شود که فکر می‌کنیم آنها را می‌شناسیم. اولین مشکل همین جا بروز می‌کند. در فیلم‌های قبلی ما از قهرمانان اصلی‌مان بیشتر می‌دانستیم. اینجا عملا چیزی از پاکو و لائورا نمی‌دانیم. اینکه زمانی یکدیگر را دوست داشته‌اند و هر دو الان درگیر زندگی‌های جدیدی هستند اطلاعات کافی نیست.

بعد کارگردان خیلی زود دست خودش را رو می‌کند. درست از وقتی پیش کارآگاه می‌روند و گمانه‌زنی‌ها درباره شوهر لائورا و وضعیت مالی او و پاکو مطرح می‌شود می‌دانیم که قرار است مثلث الخاندرو، پاکو و لائورا این معما را حل کند و از نیمه فیلم تا آخر تقریبا تمام طول فیلم یک پلان جلوتر دست کارگردان را می‌خوانیم و هیچ سکانسی برایمان دستاورد تازه‌ای ندارد.

فیلم آن تار و پود جهان پیچیده فیلم‌های قبلی فرهادی را ندارد. خب می‌شد آن را به عنوان یک تجربه جدید از فیلمسازی درنظر گرفت که می‌خواهد از شیوه‌ای که خودش مولفش است در «همه می‌دانند» فاصله بگیرد. اگر قرار است این فیلم متفاوت با دیگر آثار فرهادی باشد باز هم شکست است. به عنوان یک تریلر معمایی گره و گره‌گشایی فیلم «همه می‌دانند» در بهترین حالت شبیه فیلم‌های سطحی هالیوودی است. وقتی با یک افشاگری لائورا (که از پیش‌تر تماشاگر دستش را خوانده بود) کل معما حل می‌شود.

فیلم البته کشش‌ خودش را دارد. به یک‌بار دیدنش می‌ارزد. شیمی مثلث خاویر باردم، پنه‌لوپه کروز و ریکاردو دارین کافی است تا جذابیت فیلم تا انتهایش حفظ شود. به این‌ها اضافه کنید که فیلم خوش‌ریتم است. فرهادی بلد است تعلیق ایجاد کند (گیرم که جواب آن تعلیق‌ها راضی‌مان نکند) و قاب‌های چشم‌نوازی در اسپانیا گرفته.

«همه می‌دانند» یک چیز مهم کم دارد. در بهترین حالت کپی از روی کارهای متوسط خود فرهادی است. فیلم‌هایی که درنهایت یک نظام اخلاقی داشتند که حتی در ساده‌ترین و سطحی‌ترین شکل‌شان فیلمساز موفق می‌شد هاله‌ای از ابهام به آن ببخشد. در بهترین فیلم‌هایش مثل «جدایی نادر از سیمین» و «درباره الی» این پیچیدگی به شکل اصیلی در فیلمنامه وجود داشت و مخاطب را درگیر با شخصیت‌ها و مساله‌ای که کارگردان مطرح می‌کرد، نگه می‌داشت.

یک بیان دیگر هم این است که در فیلم‌های قبلی فرهادی شخصیت‌ها موفق می‌شدند درامی بسازند که با توجه به تصمیم‌ها، کنش‌ها و واکنش‌هایشان پیش می‌رفت. آنها در سرنوشت فیلم تاثیرگذار بودند. گره‌ها را خودشان ایجاد می‌کردند و پایان باز مشهور فیلم‌های فرهادی اصلا به این دلیل بود که گره‌گشایی نمی‌توانست صورت بگیرد. اینجا ولی کاراکترها در موقعیتی چیده شده قرار دارند و عملا تفکرات و واکنش‌هایشان در پیشبرد درام هیچ اهمیتی پیدا نمی‌کند.

سوالی که همچنان بعد از دیدن «همه می‌دانند» ذهنم را مشغول کرده این است که چرا اصلا فرهادی خارج از ایران فیلم را ساخته؟ جوابش مهم است چون به نظر می‌رسد یکی از مشکلات فیلم مواجهه کارگردان با فضایی کاملا باز برای فیلمسازی است. این فضای باز انگار همه آن ابهام و معمایی را که در فیلم‌های قبلی فرهادی در ذهنش وجود داشت، از بین برده. اگر فیلم را به عنوان اثری از یک کارگردان ایرانی ببینید، ممکن است کارگردانی و قاب‌ها و همکاری‌اش با ستاره‌های بزرگ سینما به وجدتان بیاورد اما درنهایت فیلم شبیه یکی از ملودرام‌های جریان اصلی هالیوود است که یک‌بار می‌بینید و بعد در ذهن‌تان تمام می‌شود. درست برعکس فیلم‌های قبلی فرهادی. درواقع آزادی فیلمسازی خارج از کشور به جز تجربه پروداکشن متفاوت و همکاری با ستاره‌های مشهور جهان هیچ رهاوردی در محصول برای کارگردان و ما به عنوان تماشاگر ندارد.

فیلمساز ایرانی دیگری که پیش از فرهادی با موفقیت توانسته بود فیلم‌هایی در خارج از کشور با عوامل خارجی بسازد و فیلم‌های خارجی‌اش هم با اقبال جهانی رو‌به‌رو شود، عباس کیارستمی بود. فیلمسازی کاملا متفاوت با اصغر فرهادی در فرم و محتوا. واقعیتی که وجود دارد این است که جایزه‌های جهانی، فیلمساز را جهانی نمی‌کند. اگر کیارستمی یا کوروساوا خارج از زادگاهشان حتی بیشتر از کشورهایشان قدر می‌بینند به دلیل شیوه فیلمسازی جهان‌شمول‌شان است. کیارستمی در فیلمسازی شبیه شاعری بود که به زبان تصویر حرفش را می‌زد. درنهایت بیشتر حرف‌ها و قصه‌های انسانی مشترک هستند و فقط شیوه‌های بیانی‌شان تفاوت دارد. کوروساوا هم از فرهنگ ژاپن در تلفیق با فرم هنر غربی استفاده می‌کرد.

اما تا امروز هر بار فرهادی خارج از مرزهای ایران قصه‌هایش را روایت کرده نتیجه‌اش درام‌هایی شده که پیچیدگی‌های مربوط به طبقه متوسط، اخلاقیات نسبی و مرز میان حقیقت و دروغ را ندارد. همه آنچه دغدغه فرهادی است و به فیلم‌هایش جهان و عمق می‌دهد. بنظر می‌رسد برای دغدغه‌های فرهادی محدودیت‌های قانونی و حتی فرهنگی و عرفی جامعه ایرانی لازم است تا بتواند مفاهیم مورد نظرش را درست پرورش بدهد.

فرهادی در «همه می‌دانند» متفاوت از کارگردانی است که تا امروز می‌شناختیم. اما من نسخه وطنی‌اش را بیشتر می‌پسندم. جایی که می‌تواند طبقه متوسط را موشکافی کند و یادمان بیاورد چه موجودات عجیب پیچیده و گاهی ترسناکی هستیم.

بیشتر بخوانید: اصغر فرهادی «همه می‌دانند» را در ایران اکران نمی‌کند



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۶ دیدگاه
  1. پرویز

    تلاش دلپذیری در تک تک صحنه ها برای اثبات عشق اتفاق می افتد. بازی های عالی اند و بازیگران محو محتوی مست کننده داستان وقتی یک دیگر را در آغوش می گیرند واقعی هستند صحنه های گرم و شیرین عروسی اکت ها و واکنش ایرانی و دلچسبی را نمایان می کنند لذتی که هیچ وقت در فیلمهای ایرانی چشیده نشده است. اظهار نظرهای عاشقانه و خاضعانه سوپراستار های فیلم بعد از بازی در درام فرهادی نشان از لذتشان از این شراب نوشتاری است و لبخند ملیح خاویر باردم (پاکوی) فیلم که پاکباخته است اما عشق را لمس کرده صحنه ای کمیاب را خلق نموده که شاید برای سالهای سال نمادی باشد برای بیان لمس عشق آنهم عشقی که زمان ناب و گیراترش کرده

  2. سم

    داداش تو خودِ اصغر فرهادی نیستی؟

  3. علی

    سلام متاسفانه فرهادی نسبت به فیلمهای قبلی درجا زده . یه فیلم خیلی طولانی و خسته کننده. این فیلم چه مطلب جدیدی داشت که نمی شد در ایران ساخت؟

  4. اشکان

    نقد و بررسی فیلم (( همه می دانند )) اصغر فرهادی
    نوشته : اشکان دهقان
    عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
    همه دانند که من سبزه ی خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
    شخص عاشق ، ما فوق زمان است ، از زمان عبور می کند و لذا در هر سنی که باشد جوان است . برای همین است که مولانا عشق خود، شمس هفتاد ساله را « ای پسر » می گوید . گذر زمان براو هیچ تاثیری ندارد. مانند یک نوشته که برسنگ حک شده باشد.
    فیلم با چرخ دندهای یک ساعت قدیمی کلیسا آغازمیشود و صفحه ی ساعتی قدیمی تر و شکسته و اسامی عشاقی که برسنگهای دیوار کلیسا نقش بسته است. بلافاصله به نمای عمومی ماشین شهرداری در حال شستن خیابان کات می شود . تمام فیلم در همین چند پلان اول فیلم خلاصه شده است . زمان ، عشق و شستن و زدودن و از یاد بردن . این سوال اساسی است که آیا عشق شامل گذر زمان می شود؟ آیا عشق فراموش میشود ؟ فرهادی در فیلمش نشان می کند که نه.
    فیلم داستان عشق ” لائورا ” با بازی ” پنه لوپه کروز” و ” پاکو” با بازی ” خاویر باردم” است . عشقی که توسط “خوان ” دوست ” ایرنه ” دختر ” لورا” از روی سنگ نوشته در کنار ساعت قدیمی کلیسا برملا می شود. عشقی که همه درباره ی آن می دانند ولی کسی هیچ حرفی نمی زند . عشقی که لحظاتی بعد توسط خود ” پاکو” در کلاس درس زنش تفسیر می شود ودر تفاوت آب انگور وشراب تنها یک چیز را مهم می داند زمان . آب انگور زمانی باید بماند تا شراب شود.

    که ای صوفی شراب آن گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی

    انگاراین عشق قدیمی – لورا و پاکو – نتها با گذشت زمان از بین نرفته است بلکه مانند شرابی کهنه ناب تر شده است .
    برای همین است که ” ایرنه ” وقتی وارد برج کلیسا میشود اول از همه خود را به صفحه ی ساعت میرساند و از شکاف زمان ( شما بخوانید صفحه ی ساعت ) دست برده و عقربه های ساعت را برهم میزند وبلا فاصله آن بوسه اتفاق می افتد. عشق اتفاق افتاد و از زمان عبور کرده است. و این همان داستان ” لائورا ” و ” پاکو” است.
    در صحنه ی بعد درحالیکه داخل کلیسا مراسم عروسی برقراراست و مشغول ثبت و ضبط مراسم ازدواج سنتی و مذهبی هستند وحتی ریختن برنج سرعروس وداماد برای کشیش به خاطر رفتن لابلای سنگها دردسر است در بالای برج بروی خشت خشت آن سنگها عشق ثبت و حکاکی شده است و ” خوان” نیز درحال نوشتن عشق خود به ” ایرنه ” بر روی یکی ازاین سنگها ست .در همین حال” ایرنه ” خود را به طناب زنگ کلیسا آویزان می کند .هر چند این صدای زنگ برای کشیش بی موقع و ازخرابی ساعت کلیساست و برای آن پول گدایی می کند اما ما می دانیم که ناقوس کلیسا عشق این دو- کبوتر- عاشق را فریاد میزند. و این ناقوس کلیسا در جای دیگر نیز نواخته میشود جای که ” لائورا ” رازش را برملا می کند و به ” پاکو” می گوید که ” ایرنه ” دختر اوست.
    اگر عشق قدیمی، این انرژی را برای” پاکو” ایجاد کرد تا تمام توان خود را برای پیدا کردن ” ایرنه ” بکار بندد. با برملاشدن راز، توسط ” لائورا ” حال عشق واقعی ” پاکو ” قلیان پیدا کرده وهمه چیزش را فنا می کند. زمینش را می فروشد تا دخترش را نجات دهد. چرا که عشق نجات دهنده است .
    در ابتدای فیلم با گروهی از تصویر برداران جهت ثبت و ضبط مراسم عروسی توسط ” زن پاکو” صحبت می شود و وقتی ازهمین فیلم برای راز دزیده شدن دختر استفاده میشود بی نتیجه می ماند انگار با این دوربینها میشود بسیاری ازاین مراسم ازدواج را در کلیسا ضبط و ثبت کرد اما عشق واقعی در جاهای دنج مثل برج کلیسا ها اتفاق می افتد که هیچ گاه ثبت و ضبط نمی شود و همیشه مثل یک راز باقی می ماند رازی که همه می دانند ولی هیچ کس به زبان نمی آورد .
    در صحنه خروج عروس وداماد از داخل کلیسا که جمعیتی در حال بدرقه آنها هستند دو پلان نشان داده میشود که “ایرنه ” و دوستش ” خوان ” است انگار این مراسم بدرقه این دو جوان است که عشق آنها نه در داخل کلیسا که دربرج آن اتفاق افتاده است . یا پرتاب گل توسط عروس که بدست ” ایرنه ” می افتد که او نیز به پدرش (پاکو) می دهد.
    هر چند اینگونه به نظر می رسد که روند فیلم تاکید درپیدا کردن دختردزدیده شده باشد اما در اصل فیلمساز در لایه های زیرمتن رابطه های زوجهای دیگررا موشکافی می کند تا ما را به یک رابطه عمیق و عاشقانه یعنی” لائورا و پاکو” رهنمون کند که در ظاهر گسسته به نظر میرسد. انگار این دزدیده شدن تکانی است شدید تا آدمها درونیات خود را بیرون بریزند ، و مانند شراب اربعینی بگذرد و آنگاه صاف شده و ما باطن تک تک آدمها را بهتر ببینیم . نه تنها رابطه ی آدمهای خانه بلکه تمام مردم روستا ، که این تکان و تنش باعث دعوای پدر پیر خانه با مردم روستا شده و مشخص می شود زمینش را در حالت مستی و قماربه آنها باخته است و حال زمینش را برای نجات جان نوه اش میخواهد. پدر پیر که عاشق نیست زمینش را درحالت مستی و لاقیدی به باد می دهد ولی پاکو با عشق زمینش را می فروشد و دخترش را نجات می دهد . در انتهای فیلم وقتی” ایرنه ” از پدرش (نه پدرواقعی اش ) می پرسد که چرا” پاکو” برای نجاتش آمد پدر فقط سکوت می کند چرا که این راز باید همچنان راز بماند.
    همه به خانه هایشان رفته اند و ایرنه ظاهرا به آغوش خانواده خود باز گشته است پاکو به خانه می آید ولی زنش درخانه نیست چون” پاکوی” بدون زمین ، شوهر مناسبی برایش نیست . در ادامه وقتی ماشینهای شهرداری درحال شستن کوچه پس کوچه های شهرو آن صلیب وسط میدان هستند میدانیم که این عشق شسته نمی شود. پاک نمیشود ” پاکو” روی تخت دراز میکشد و سرفه میکند مثل ” ایرنه ” که او هم مثل پدرش (پاکو) نفس تنگی دارد و از اسپری استفاده می کند.این درد وعشق در جانش تنیده است .” پاکو” لبخند شیرین ولذت بخش را مزمزه می کند اما باید این درد شیرین را مثل یک راز در سینه نگه دارد. هر چند ” همه می دانند “.

    گرتو هستی اهل عشق و مرد راه درد خواه ودرد خواه و درد خواه

  5. محمود

    این فیلم به نظرم دو تم فلسفی و دینی مهم رو به عنوان نیروی محرکه درام پشت سرش داره.قسمت دینی اش مربوط به خیانت پنه لوپه کروز و بخشش شوهر و مسأله دوم که گره خورده به مسأله اول بخش طبیعت گرایی و احترام به زندگی و زایش در فیلمه.تولد ایرنه باعث نجات آلخاندرو وخیانت به طرز عجیبی کارکرد زندگی بخش پیدا می‌کنه و در ضمن با نجات ایرنه دسترنج سالها کارکردن روی باغ انگور از دست می‌ره و در نمایی زیبا پاکو با زمینی لم یزرع هنگام پس دادن ایرانه به مادر و پدر قانونی اش روبروست.نیروی حیات بخش پاکو با چالشی جدید روبروست.زن و زمینی که دیگر ندارد اما زندگی را مثل چوب در دو امدادی به آلخاندرو پاس داده.بسیار موفق تر از درباره الی و گذشته و در حد فروشنده و جدایی

  6. shahabmp

    کلا همیشه همینطور بوده که وقتی کارگردان خودش درک عمیقی از فضایی که میخواد نمایش بده نداره با مشکل عمق کم در فیلمش مواجه میشه، اگر بخوایم کسی مثل کوروساوا رو مثال بزنیم، کاری که کوروساوا میکنه با کاری که فرهادی کرده متفاوته برای همین هم موفق تره در آثار بین المللیش، کوروساوا نمیاد در یک دنیای دیگه که خودش دانش عمیقی ازش نداره داستان تعریف کنه، بلکه میاد عمق دنیای شرقی خودشو برای بیننده های غربی ترجمه میکنه و در واقع با اون سطحی از دانشی که از دنیای غربی داره دانش عمیق خودش از دنیای شرقیرو به نمایش میکشه تا برای غربی ها قابل درک باشه، ولی فرهادی سعی داشته عمق زندگی غربیرو برای غربی ها به نمایش بکشه، چیزی که خودش دانش عمیقی ازش نداره و اینجاست که با مشکل سطحی شدن فیلم مواجه شده ( گرچه حتی اگه به آثار کوروساوا هم نگاه کنیم آثار شرقیش یک سر و گردن از آثار بین المللیش بالاتر قرار میگیره اگر واقع بین باشیم). البته این موضوع یه نکته قوت داره برای فرهادی، اگر به این کار ادامه بده و نا امید نشه به مرور آثارش عمقشو پیدا میکنه و میتونه به یه کارگردان تراز اول بین المللی تبدیل بشه که فرقی نمیکنه توی هالیوود فیلم بسازه، یا سینمای هنری فرانسه و یا ایران.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X