نقد فیلم هجوم؛ گرفتار در فرمگرایی و ناموفق در ارتباط با مخاطب
در نقد فیلم هجوم خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
شهرام مکری طی سالهای فعالیتش نشان داده علاقهای به سینمای بدنه ندارد و بیشتر سعی میکند با تکیه بر فرم و خلق آثاری خلاقانه نظر بیننده را به فیلمهایش جلب کند. فرمگرایی بیتردید بارزترین ویژگی سینمای مکری است و او قصد دارد با بیان مفاهیم مد نظرش در قالب ساختاری نامأنوس برای مخاطب ایرانی به فیلم ایدهآل خود برسد.
مکری در «ماهی و گربه» با الگو گرفتن از مفهوم زمان در آثار موریس اشر و خلق روایتی دایرهوار و ساختاری پیچیده بیننده را به تأمل وامیدارد و تماشاگر برای احاطه بر اثر باید حسابی چشم و گوشش را تیز کند.
در «ماهی و گربه» سروکارمان با یک ماجرای جنایی-نوجوانانه است. کشتارگاهی علنی که قصابانش با ولع قربانیان جوانشان را به ضیافت مرگ دعوت میکنند. ساختاری با مهندسی دقیق و پرظرافت که با هر چرخش ما را با ابعاد تازهای از جنایت در حال وقوع آشنا میکرد. مکری با آشناییزدایی از مفهوم کلاسیک زمان در سینما، قصهای چند خطی و حتی کلیشهای را در بستر فرم سکانس-پلان بهطرز قابل تحملی روایت میکرد. از یک سو جوانانی را داریم که ناآگاهانه اما با خواست خودشان –خصوصا در یکی از خرده پیرنگها- دم به تله میدهند و هیچ راه گریزی برای برون رفت آنها از چرخه مرگ متصور نیستیم و از سویی دیگر بازی با زمان را داریم که مدام ما را دست میاندازد و برای دیدن ادامه فیلم مجابمان میکند.
هرچند قصه هرگز به انسجام و سرانجام مطلوبی نمیرسد و این رفتار فرمگرایانه به منزله مرگ بسیاری از وجههای داستانی اثر است، اما عناصر خیالپردازی و صحنهبندی دو بال «ماهی و گربه» هستند که فیلم را بلند میکنند و به تجربه کلی مطلوبی برایمان رقم میزنند.
این عناصر حلقههای گمشده فیلم «هجوم» هستند که سبب میشوند جدیدترین تجربه سینمایی شهرام مکری در رسیدن به سطح کیفی «ماهی و گربه» هم ناکام باشد. مکری در فیلم قبلیاش برای انتقال حس حصر در قالب زمان و مکان، از فضای پیرامون دریاچه با راههای پرپیچوخم به درستی استفاده میکرد؛ مسیرهایی که همه به هم راه داشتند و التهاب و خفقان پیرامون جوانان را دوچندان میکردند. آیا راهروهای ورزشگاه «هجوم» هم چنین ویژگیهایی دارند؟ مطلقاً خیر.
فرم سینمایی مد نظر فیلمساز اینجا در قیاس با کار قبلی او در دایرهی بسته و صد البته کنترلشدهتری آزموده میشود. وقتی کارگردانی قصد داشته باشد از سکانسپلان برای خلق اثرش استفاده کند، باید با آغوش باز پذیرای محدودیتهای روایی و ساختاری باشد که به او و فیلمش تحمیل میشود.
کارگردانهای بسیاری را میشناسیم که محدودیتها را به فرصت تبدیل کرده و توانستهاند به پیوستگی بسیار مناسبی میان متن و اجرا برسند. اما امکانهای سینمایی در «هجوم» در تقلیلیافتهترین حالتشان بروز پیدا میکنند. به همین خاطر «هجوم» به عنوان یک فیلم بلند سینمایی، پس از گذشت چند دقیقهی ابتدایی، نه در فرم و نه روایت چیز قابل اعتنا و دندانگیری برای در میان گذاشتن با بینندهاش ندارد.
دایرهی بسته اثر تا آنجا میراثخوار فضای آزمایشگاهی ذهنی مکری است که از جایی به بعد دچار هویتسوزی میشود و به جای برقراری ارتباط با بیننده در پی تکرار چرخهی نامتغیر روایتهایش است. یکی از کارکردهای «هنر اجرا» در سینما، برقراری تعامل میان مخاطب با اثر است. اما در اینجا همهچیز آنقدر از پیش ساخته شده و فاقد ویژگیهای حسانگیزانه است که بیننده به خیال خود اجازه نمیدهد حتی برای لحظهای هم که شده بر روی یکی از صندلیهای خالی ورزشگاه بنشیند و با اثر احساس نزدیکی کند.
در «هجوم» پلیس برای واکاوی چگونگی و علت وقوع قتل، میخواهد صحنهی جنایت را مو به مو بازسازی کند. ایدهی کلی جالب توجهی که باید در کنار تلاشهای فرمی، با خلاقیتهایی در روایت و شخصیتپردازی نیز همراه میشد. اما شهرام مکری آنطور که نشان داده فعلا قصد ندارد در فیلمهایش قصه بگوید و در کنار تمام پیچیدگیها و جذابیتهای فرمی قادر نیست کاری کند که همانند بزرگان این سبک از سینمای پیچیده، موضوع آنقدر خوب تعریف شود که در دل همان فرم، نسبت به سرانجام شخصیتهای داستان و چگونگی روابطشان کنجکاو و دلنگران شویم.
مهمترین و شاید تنها راههای ورود بیننده به دنیای اثر همان عبارتی است که در ابتدای فیلم بر صفحه نقش میبندد. داستان در «هجوم» هرگز با بسط و گسترش قابل اعتنایی تکامل نمییابد و قادر نیست تماشاگر را با خود همراه کند. «ماهی و گربه» به لطف خرده پیرنگهایش میتوانست به روابط شخصیتهایش جان ببخشد، اما «هجوم» به دلایلی نامشخص تلاشی برای ترسیم چیستی شخصیتهایش انجام نمیدهد.
هر دو فیلم مضمونی جنایی دارند، اما دست کم گرفتن کنشهای دراماتیک در اینجا سبب شده فیلم در منطق روایی دچار مشکل شود. نکتهی عجیب اینجاست که مکری با اینکه قصد ندارد پرداخت مناسبی به روابط شخصیتهایش داشته باشد، سعی میکند تمهای کمبنیه دراماتیکش را جایگزین دلایل و منطقهای روایی اثر کند. برای نمونه از بیننده میخواهد که به سادگی داستانهای عاشقانهاش را بپذیرد و با پلیسهای عجیب دنیای آخرالزمانیاش کنار بیاید تا در آن فضای مهآلود و اندکی سورئال اتفاقات قاعدهمند بهنظر برسند.
به حاشیه راندن مخاطب و بند زدن به تخیل و خوانش او در رسانهای متکی بر «اجرا»، در «هجوم» به سود مشعوف شدن سازندگانش از دستاوردهای فنی تحسینشده و بدیعشان –حداقل در سینمای ایران- مصادره شده است. آیا برای بیننده نیز تماشای این سبک از اجرا و نحوه بازی بازیگران همچون عوامل تولید مسرتبخش است؟
در شرایطی که همهی توان تیم سازنده برای اجرا و اقتضاهایش صرف شده، ایجاد موازنه میان وجههای دیگر کارکردهای سینمایی دشوار خواهد بود. به این خاطر اثر ساختاری مکانیکی را ارائه میکند که با وجود برآورده کردن خواستهی کارگردان در رسیدن به فرم مطبوعاش، راه را بر مخاطب برای ورود به جهانش میبندد.
در اینجا تدبیر کارگردان برای برون رفت از این مشکل اعمال شیوه رفتاری خاصی بر بازیگران است، مکری بهنظر قصد داشته به بازیهایی بیتکلف و برونافکنی احساسات برسد. اما متاسفانه در محصول نهایی شاهد یکدستی آزار دهندهای در بازیها هستیم که عملا کنش و واکنشهای فردی را از بین برده است و این یکدستی به معنی همترازی سطح کیفی عملکردها نیست، بلکه به معنی شبیه شدن بیش از اندازه شخصیتها به یکدیگر است.
اینجاست که آن دکوپاژ باب میل سازندگان در گیرودار تمرکز بازیگران بر این که در چه نقطهای از صحنه قرار بگیرند و میزانسنهای خطکشی شده را چهطور رعایت کنند، تحلیل میرود. دیگر نه پلیسها مجالی برای بروز تیزهوشیشان دارند و نه همتیمیهای مقتول مجهول الهویه میتوانند آنطور که باید حس خود نسبت به مرگ دوستشان را نشان دهند.
هر دو فیلم مکری سرنوشت تلخ شخصیتهایش را محتوم میانگارند و راهی برای برون رفت از این حصر رازآلود ترسیم نمیکنند. اما «هجوم» در سامان دادن به جهانش ناکام میماند و به همین خاطر وقتی فیلم از اژدهایی حرف میزند که با مکیدن خون مردم شهر سرپاست، اصلا درگیر پیام و مفهومش نمیشویم؛ زیرا بیننده حتی به درستی نمیتواند تم غالب اثر –پلیسی و جنایی بودن یا تصویر کردن برشی از یک سیستم بسته و معیوب- را تشخص دهد، پس چگونه میتوان به سراغ نمادهای فیلم رفت؟ آیا به جای پرداخت به معانی ثانویه، بهتر نبود محتوای اصلی کار بهبود پیدا میکرد؟
نقد سریال آخرین رقص؛ در ستایش مایکل جوردن بودن
به نظرم نگارنده این متن، با شهرام مکری مشکل شخصی داشته
مرسی از مطلبتون . کاملا با نوشته ی شما موافق بودم