نقد فیلم مسخره‌باز، ترکیب خطرناک ذوق‌زدگی و لوس‌بازی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
نقد فیلم مسخره باز

در مدخلی از کتاب مفاهیم کلیدی در مطالعات سینمایی اثر سوزان هیوارد از فردریک جیمسن نقل شده است که پسامدرنیزم مظهر از بین رفتن تمایز بین هنر متعالی و فرهنگ عامیانه است. پسامدرنیزم در واقع نه بر سبک که بر مفهومی از دوره‌بندی دلالت دارد که کارکرد آن عبارت است از مرتبط کردن پیدایش ویژگی‌های فرمال جدید در فرهنگ، با پیدایش نوع جدیدی از زندگی و نظم اقتصادی جدید. قاعدتا نقد فیلم مسخره‌باز باید از دریچه‌ی پسامدرنیزم صورت بگیرد.

این نقد و بررسی بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

علاوه بر آن مفهوم پسامدرنیزم همواره با “وانمودگی” ارتباط نزدیکی دارد. وانمودگی یا با نقیضه پردازی (همان هجو یا پارودی) که بیشتر در قلمرو هنر مخالف‌خوان است، همراه می‌شود و یا به شکل بدل سازی (تقلید) خود را آشکار می‌کند. مورد دوم اما همیشه همراه با کارکرد و در خدمت خلق معنی خاصی است. از سوی دیگر خلق یک اثر پست مدرن سینمایی نیازمند پیش‌زمینه سینمایی جدی است. فیلمساز محترم باید ژانرها را بشناسد، سینمای کلاسیک را – فراتر از کازابلانکا – دیده باشد، با سبک‌های دوره‌ای سینما آشنا باشد و در کل سواد جدی در زمینه سینما داشته باشد.

در ایران اما همه چیز برعکس تعریف می‌شود. اشخاص تئاتری می‌آیند تا مدیوم سینما را هم از نعمت وجودشان بی‌نصیب نگذارند. نه دیده‌اند نه خوانده‌اند؛ فقط کمی شنیده‌اند آن هم در حد پاپیون و درخشش. ذوق زده‌اند؛ ذوق زدگی در مقابل این تکنولوژی جدید کار دستشان می‌دهد. در ایران کار الله بختکی و بستن هر چیزی به ناف فیلم که فیلمسازِ ذوق زده از آن خوشش آمده می‌شود هنر پست مدرن. همه این‌ها و البته در مورد خاص مسخره باز شخصیت نابالغ سازنده‌اش دست به دست هم می‌دهد تا کلاژی بی معنی، شلوغ و به شدت نازل تولید شود که بعدها فقط خرج اضافه و شلوغ‌کاری‌ از آن در یادها بماند.

به راستی «مسخره باز» چیست؟ چگونه باید با این پدیده رو به رو شد؟ وقتی فیلمنامه را جلوی علی نصیریان گذاشته‌اند، چگونه پس از ایفای آن حجم از نقش درخشان در سینما و بازی در نقش‌هایی که رمانشان را ساعدی و همینگوی نوشته‌اند و فیلمنامه را امثال مهرجویی و تقوایی، قبول کرده که در فیلم بازی کند؟ چرا هیچ‌کس نبوده که به کارگردان تئاتر عزیز توضیح دهد تفاوت‌های مدیوم سینما و تئاتر را؟ کاش فیلمساز کمی بیشتر می‌دید و کمی بیشتر می‌خواند.

«مسخره باز» داستان یک آرایشگاه است که صاحبش کاظم خان (علی نصیریان) اصرار دارد بگوید سلمونی. کاظم خان قبلا درگیر یک مثلث عشقی به شکل کازابلانکا با رقیبش کیانی (رضا کیانیان) بوده و حال همه چیز را با کازابلانکا مقایسه می‌کند. او که خود سبیل ندارد و گویا برایش عقده شده همواره به اشتباه سبیل مشتریان را می‌زند و بعد هم عذرخواهی می‌کند. او دو شاگرد دیگر هم دارد که یکی‌ دانش (صابر ابر) نام دارد و دیگری شاپور (بابک حمیدیان). دانش آرزو دارد بازیگر شود و در تصورات خیال‌پردازانه‌اش تصور می‌کند که بهترین بازیگر دنیاست. او همواره در تصوراتش خود را همبازی با بازیگر معروف سینما هما (هدیه تهرانی) تصور می‌کند و تمام زندگی خود را وقف این مسئله کرده است. از سوی دیگر شاپور نیز دغدغه سیاسی دارد و از مملکت ناراضی است و همیشه در تن ماهی خود مو پیدا می‌کند. حال در این ملغمه شما پیدا کنید پرتقال فروش را.

سال‌ها بود فیلمی این‌چنین سوهان روحم نشده بود. نه از آن دست سوهان‌ روح‌های سینمای آزار و هانکه و پازولینی. سوهان روح حاصل از نابلدی و ادعای زیاد. فیلمساز نه داستان دارد نه می‌خواهد داستان بگوید. قصه فیلم تنها بهانه‌ای شده برای ادای دین فیلمساز به معدود فیلم‌هایی که دیده آن‌ هم با بازسازی ناشیانه آن‌ها. فیلم بی‌زمان و بی‌مکان است. نه از جامعه جز در روزنامه دست شاپور چیزی می‌بینیم و نه می‌دانیم چه زمانی است. روزنامه و شرایط مشخصا از ایران در زمان پهلوی حکایت می‌کنند. این که فایده‌اش چیست و اساسا چه فرقی دارد قضیه مربوط به الان باشد یا زمان پهلوی یا عهد میمون‌ها ما که نفهمیدیم. دوربین هیچ‌گاه از مغازه کاظم خان خارج نمی‌شود و به طور کلی فیلمساز تصور کرده با یک تابلو – به راستی نقش کاریکاتوری علی مصفا چیست؟ – و یک روزنامه می‌تواند زمان بسازد.

فیلم در حال منفجر شدن از ایده است. به قدری ایده‌های خام دستانه در فیلم وجود دارد که هر کدام با پرداخت جدی می‌توانست طرح کلی یک فیلم باشد. فیلم به راحتی فرصتی که برای بررسی شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی جدی داشت از دست می‌دهد. نه عقده کاظم خان راجع‌‌ به سبیل و نه عقده دانش در قبال بازیگری هیچ کدام پرداخت نمی‌شوند. ما فقط خل‌بازی می‌بینیم و چند شخصیت که رسما عقب مانده‌اند. دانش معلوم نیست چرا – احتمالا با الهام از راننده تاکسی و تنفر دنیرو از کثافت اطرافش – وسواس دارد و به شکلی سادیستیک سر مشتریان را می‌شورد. حاج کاظم هم این رفتار سادیستیک را در قبال سبیل‌های مشتریان دارد. هر بار شخصی به سلمانی می‌آید تا صورتش را اصلاح کند از قبل سرنوشت سبیل‌های او مشخص است. چرا؟ چون فیلمساز دوست دارد.

شروع فیلم دوباره تاییدی بر بحث ذوق زدگی فیلمساز است. در سکانس معرف شخصیت‌ها با مونتاژی تند و ریتمی غریب معرفی می‌شوند. نماها به صورت متوالی و چکشی بر سر مخاطب فرود می‌آیند و این سکانس که می‌گذرد، ریتم آرام می‌گیرد. کارکرد این تدوین چیست؟ اگر صحنه تزریق مخدر در «مرثیه‌ای برای یک رویا» به این شکل تدوین می‌شود، دقیقا قرابت معنایی با محتوای این سکانس دارد. در این جا جز تست کردن و زدن “چک پوینت” در لیست چیزهایی که فیلمساز دوست داشته امتحان کند و ذوق کند، چه کارکردی را می‌توان برای تدوین متصور شد؟ از هایده صفی‌یاری تعجب می‌کنم.

فیلمساز با تاریخ سینما شوخی می‌کند. می‌خواهد بگوید دانش که انقدر آرزوی بازیگری دارد سواد سینمایی ندارد و فکر می‌کند کیل بیل را کوروساوا ساخته و گاو خشمگین را تارانتینو. میزانسن فیلم – احتمالا به خاطر یکی دو فیلم از وس اندرسون دیدن – تئاتری است و دوربین سعی می‌کند با زوایای نامتعارف و مرعوب کننده تماشاچی را گول بزند. از لای پنکه رد می‌شود، به داخل چاه می‌رود و از داخل چاه می‌گیرد و رسما هر کاری که دلش می‌خواهد می‌کند. فیلمبرداری فیلم از غیر سینمایی‌ترین فیلم‌برداری‌های سال است.

فیلمساز که رسما همه چیز را تست کرده تصمیم می‌گیرد تم جنایی را هم به فیلمش وارد کند. قضیه کشته شدن زن‌های گدا و فروش موهایشان به یک گریمور به یقین بدترین قسمت فیلمنامه است. جالب آن که فیلمساز به یک قاتل رضایت نمی‌دهد و دو شخصیت فیلمش را هم قاتل می‌کند. دلیل قتل‌ها هیچوقت مشخص نمی‌شود، کارکرد آن‌ها هم همین‌طور. دانش و شاپور بی‌دلیل دست به قتل می‌زنند. موی زنان هم این وسط احتمالا بشود یک طعنه سیاسی. کیانی زرنگ اما – که تا آخر نمی‌فهمیم چرا آنتاگونیست است – قاتلین را دستگیر می‌کند. دقیقا از همین‌جاست که فیلم به اوج تردستی‌های بی‌کارکرد خود دست پیدا می‌کند.

بیست دقیقه نهایی فیلم عجیب است. واقعا جزو عجیب‌ترین تصاویری است که تا به حال در سینما دیده‌ام. فیلم «لئون حرفه‌ای» می‌شود، «ماتریکس» می‌شود، «درخشش‌» می‌شود. غنی زاده دنیایی تیر و تفنگ بر سر شخصیت‌ها فرود می‌آورد، زلزله می‌آید، یک ماشین به دیوار می‌کوبد، کیانی می‌رود، می‌آید. شخصا شلخته‌تر و بی سر‌ و ته تر از این بیست دقیقه پایانی در سینما به یاد ندارم. فیلم بین پایان‌های خود اسیر شده و یک بار تهرانی می‌میرد، یک بار زیر آب عروسی می‌کنند و در نهایت تنها شلوغ بازی می‌ماند و اتلاف ۴ میلیارد پول بی‌زبان بر سر این بازی‌های بچگانه.

غنی‌زاده که پس از ساخت یکی از بدترین فیلم‌های یک دهه اخیر سینما با لطف غیر منطقی داوران جشنواره روبرو شد و دو جایزه دریافت کرد تصمیم گرفت در اقدامی مربوط به گروه سنی الف جایزه را نگیرد و با تقلید از مارلون براندو یک شهروند محترم افغان را بالای سن بفرستد. کاش غنی‌زاده علاوه بر فیلم شرم آورش حداقل تصویر بدی از خود به جا نمی گذاشت. تصویری از مهرزاد دانش، منتقد با سواد و مورد احترام، که یک سیمرغ به دست پشت سر غنی‌زاده ایستاده از ناراحت کننده‌ترین تصاویر جشنواره گذشته است. هتک حرمتی که امیدواریم ادامه پیدا نکند تا سنت این لوس‌بازی‌ها در سینمای ایران برچیده شود.

در پایان امیدوارم دوستانی که ادعای ساخت فیلم با برچسب‌هایی چون فیلم فرمالیستی و آوانگارد را می‌کنند، با نظریه و تاریخ سینما خودشان فیلم‌هایشان را بسنجند که ببینند کجای کار قرار دارند و بدون شناخت فرمالیسم روسی و آیخن باوم و آیزنشتاین اسم فرمالیسم را نیاورند.

بیشتر بخوانید: نقد فیلم مسخره‌باز؛ هیاهوی بسیار برای هیچ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳۸ دیدگاه
  1. Mohammad

    از نظر من شخصیت پردازی فیلم خیلی خوب وخاص بود. البته که قبول دارم با مشخص شدن دلیل هرکدوم از ویژگی های شخصیتی بهتر هم میشد. این قالب فیلم خیلی قابلیت مفهوم داشت. یک مفهوم عمیق. اما کارگردان واقعا هیچ مفهوم خاصی توی این قالب نداشته بود. درسته که یه سری سکانس های عجیب و جالب داشت اما این سکانس ها بدون مفهوم هیچ و طولانی هستن. خیلی اشخاص که فکر میکنن فیلم مفهوم داشته واقعا برداشت خاصی نداشتن و فقط در جو این عجیب بودن احساس کردن که فیلم پرمفهومیه. دیالوگ ها شاعرانه بود اما ما داریم یه فیلم میبینیم. پس باید تصاویر و دیالوگ ها و سکانس ها همه باهم شاعرانه باشن که اینطور نبود. در مجموع از نظرم میخره باز یک قالب خوب برای ریختن حرف های مهم درونش بود اما این قالب خالی مونده. شاید اگر کارگردان تو تجربه بعدیش این نقص رو کامل کنه فیلم فیلم خوبی بشه.

  2. نیما

    من به عنوان تصویربردار و ادیتور سطح هر دو را خیلی بالاتر از سینمای ایران دیدم . خصوصا جلوه های ویژه و افکت های صوتی .فیلم های پرریسک یا صفر هستند یا صد و حد وسط ندارند اما شما به عنوان منتقد اگر بدی را گفتی باید خوبی هم میگفتی .ساخته های دیگر ایران رو هم دیدیم و اینکه کارگردانی جرات ساخت چنین اثری به جای میلیونر میامی و هزار پا داره در نوع قابل تحسین هست .و همیشه ساده ترین کار تکه دادن به صندلی و نقد کردنه

  3. فرشته

    نقد شما سرشار از پیش داشت های ذهنی غلط و اعتقادات متعصبانه شخصی بود بنابراین به هیچ وجه نمیشه اسم متن بالا رو گذاشت نقد ، چون نقد باید بی طرفانه و دور از هرگونه تعصب شخصی باشه ، در جملات شما کاملا مشخص بود که به شکل وسواس گونه ای با کارگردان های تئاتر مشکل دارید و معتقید کارگردان تئاتر باید فقط تئاتر بسازد و ساخت فیلم فقط مختص کارگردان سینماست اصلا یک جور دعوای عقیدتی بود تا نقد انگار که کلا فعالان سینما رو تافته جدا بافته میدونیدو از این که اکثر اجتماع فعلان تئاتر رو هنرمندان حرفه ای تری میدونن شدیدا حرص میخورید ،درواقع اگر کسی فیلم را ندیده باشد به هیچ وجه از نقد شما نمیفهمد فیلم واقعا خوب بود یا بد تنها چیزی که میفهمد این است که کارگردان فیلم، کارگردان سینما نبوده است اما جایزه هم گرفته است و شما از این موضوع ناراحتید همین …

  4. مجید

    این نقد نبود عقده نامه بود. احتمالا نقدکننده گرامی به اندازه زمان نوشتن یک فیلم نامه وقت گذاشته تا یک مشت کلمات دهن پرکن و پر طمطراق را در کنار هم بپیچد تا هیچکس متوجه بی سوادی ایشان نشود. هیچ مدرک و سندی وجود ندارد که فیلم سینمایی باید دقیقا طبق نظر شما باشد، دقیقا با داستان کاملا مشخص و انتهای دقیق. از نظر من بیننده سینما، فیلمی که زمان را از خاطرتان ببرد شایسته تقدیر است و همه بهانه ها مفت نمی ارزد. تمام جنبه های سینمایی یک فیلم هرچقدر هم درست و بی بدلیل باشد ولی بیننده غرق در فیلم نشود به کشک هم نمی ارزد. کمتر فیلمی سراغ دارم که در زمان دیدنش حوصله ام سر نرفته باشد اما این فیلم تا آخر فیلم پرکششی بود و البته با بازی بی نظیر استاد نصیریان و جلوه های ویژه بسیار زیبا بخصوص صحنه تبدیل پنکه سقفی به هواپیما واقعا ایده جذابی بود. خواهش می کنم به جای گرفتن ایرادات بنی اسراییلی از دیدن فیلم فقط لذت ببرید.

  5. داوودی

    تنها نقد قابل تامل نسبت به فیلم را محمود نامی با عنوان ” پنکه لرزان ” در سایت سلام سینما نوشته است. همانند نقدی که ایشان راجع به فیلم ” لوسی ” نوشته اند. همانند نقدی که بر فیلم ” سمفونی نهم ” نوشته اند. منتقد یعنی ایشان

  6. سهراب

    نقد بسیار جالبی بود و حرف دل بسیاری از بینندگان این فیلم بی سر و ته و کسالت آور بود
    اما متاسفانه در کشور ما افراد کم فهم و کم سوادی که فقط به این دلیل زاییده شده اند که برای هر چرندسازی مدح و ثنا بگویند و بنویسند و با این کار حس کنند بقیه مفهوم نداشته ی فیلم را نفهمیده اند و این توانایی فقط به مغز ماورایی ایشان داده شده که مفهوم و سمبلهای به کار رفته در هیچ را بفهمند! بسیار زیادند و در این بین فیلمساز سودش را برده و ایشان هم مرزی خیالی بین عموم نافهم و خود پرفهمشان کشیده اند تا اندکی از عقده ها ارضا شود…

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X