نقد فیلم جزیره سگها؛ ادای دین وس اندرسون به سینمای ژاپن
پیدا کردن فیلمی در نیمه اول سال که ابرقهرمانی نباشد و بشود دربارهاش حرف زد کار سختی است. شش ماه اول فیلمهای اکشن بیمزه و ابرقهرمانهای پرسروصدا روی پرده میروند و انیمیشنهای کودکانه. این وسط ولی نسخه خوب انیمیشن وس اندرسون، فیلم جزیره سگها که افتتاحیه جشنواره برلین بود منتشر شده که اتفاق خوشایندی است. وس اندرسون از آن دسته کارگردانان مستقلی است که توانسته در طول این دو دهه فعالیتش هم برای خودش جهان بصری و سبکی بسازد که بتوان او را ذیل تئوری مولف تفسیر کرد و هم مفاهیمی را در فیلمهایش مطرح کند که علیرغم داستانهای متفاوت و شیوههای روایتی مختلف میتوان یک سرنخ مشترک میانشان یافت: پیچیدگیهای زندگی در دنیای مدرن.
وس اندرسون از آن دسته کارگردانان مستقلی است که توانسته در طول این دو دهه فعالیتش هم برای خودش جهان بصری و سبکی بسازد که بتوان او را ذیل تئوری مولف تفسیر کرد و هم مفاهیمی را در فیلمهایش مطرح کند که علیرغم داستانهای متفاوت و شیوههای روایتی مختلف میتوان یک سرنخ مشترک میانشان یافت: پیچیدگیهای زندگی در دنیای مدرن.
«جزیره سگها» برایم محبوبترین فیلم وس اندرسون نیست ولی یکی از عجیب و غریبترینهایشان است. این صفت برای کارگردانی که تخصصاش ساختن فیلمهای عجیب و غریب است امتیاز محسوب میشود. فیلم آنارشیستی «جزیره سگها» را ببینید که درباره رابطه قدرت و تاثیر آن روی عامه مردم است. فیلم نه در مفهوم که در ساختار به شدت آنارشیستی است. به انیمیشن بودنش توجه نکنید. احتمالا انتخاب ساختار انیمیشن به این دلیل بوده که اندرسون تخیل سرشارش را اینجا نمیتوانسته در قالب فیلم سینمایی با بازیگران پیاده کند. از طرفی انیمیشن بودنش دوز آنارشیگریاش را بالاتر برده است. مثل «آقای فاکس شگفتانگیز» انیمیشن قبلی وس اندرسون این یکی هم کاملا رنگ و بوی سیاسی دارد که لای زر ورق یک داستان شیرین و احساساتی و بامزه و خوش آب و رنگ پیچیده شده است. هر دو انیمیشن وس اندرسون برای من به شدت یادآور کتابهای جورج اورول است از این منظر که با کاراکترهای حیوانات، ساختارهای سیاسی را به چالش میکشد یا تعریفشان میکند.
«جزیره سگها» در ژاپن اتفاق میافتد. چرا؟بنظرم بیشتر از آنکه یک شیطنت شخصی یا اشاره به جغرافیای خاصی باشد موضوع زبان مطرح بوده است. شما ممکن است از زبان فرانسه، ایتالیایی، اسپانیایی یا حتی روسی واژههایی را بشناسید اما زبان چینی و ژاپنی آنقدر منحصربه فرد هستند که دیدن انیمیشنی که بخشی از دیالوگهایش به این زبان است حس عجیبی دارد. انگار به فضای ناشناختهای رفته باشی و این آشناییزدایی دقیقا کاری است که اندرسون میخواهد با «جزیره سگها» بکند. زمان و جغرافیا را باید فراموش کنید. علاوه بر آن به وضوح ادای دین نسبت به سینمای ژاپن و بالاخص استاد بزرگ آن آکیرا کوروساوا در فیلم مشاهده میشود. اندرسون سعی کرده در شیوه کارگردانی به فیلمهای (و نه انیمهها) ژاپنی نزدیکتر باشد. این را از ریتم و شکل گرافیکی قابها و حتی کاراکتر شهردار که شبیه توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی است میتوانید متوجه بشوید.
اگر «آقای فاکس شگفتانگیز» کنایههایی به امپریالیسم مدل آمریکایی داشت، «جزیره سگها» به عقبتر میرود و حکومتهای توتالیتر را هدف میگیرد. وقتی به قول جورج اورول در ۱۹۸۴: «وقتی به شما میگویند دو به علاوه دو میشود ۵ باید باورش کنید.» خاندان کوبایاشی از سگها متنفرند. دلیلی هم برای نفرت ندارند. گربهها را دوست دارند و شهردار کوبایاشی روزی که چند سگ مریض میشوند این دستاویز را پیدا میکند که به مردم اعلام کند سگها خطرناکند. مردم، حتی آنهایی که خودشان سگ خانگی دارند، حرفش را باور میکنند و سگها را به جزیره متروکهای میفرستند. از آنجا که در میان خلق همیشه چند نفری وجود دارند که حقیقت را ببینند دانشآموزان یک مدرسه شروع به تحقیق درباره شهردار در آستانه انتخابات میکنند. برادرزاده شهردار هم که رابطه دوستانه و عاطفی با سگ محافظش دارد برای پیدا کردن او به جزیره متروکه میرود. این قصه از نقطه نظر آدمهاست ولی در حقیقت آنچه در «جزیره سگها» اهمیت پیدا میکند نگاه سگها به قضیه است و نه انسانها. سگهایی که بعضیهایشان همچنان وفاداری به انسان را حفظ کردهاند و برخی دیگر اطاعت از انسانها را برنمیتابند. نکته عجیب اینجاست که آخر کار اندرسون همه سگها را در حقیقت وادار به تبعیت از انسان میکند. این جایی است که انیمیشن تماشاگرش را دچار سردرگمی و پیچیدگی میکند. آیا سگ قهرمان وحشی ما برای قهرمان شدن باید به خدمت انسان درمیآمد؟!در مفهوم این قضیه با آنارشیگری انیمیشن اندرسون در تضاد است.
اندرسون در این فیلم آخر به هیچ عنوان خودش را برای تماشاگر توضیح نمیدهد. اینجا هیچ چیزی به خواست ما پیش نمیرود درنتیجه دنبال کردن انیمیشن ممکن است گاهی سخت بنظر برسد ولی ارزشاش را دارد. اندرسون «جزیره سگها» که برای کارگردانی این فیلم جایزه خرس نقرهای جشنواره برلین را هم گرفت، کامل نیست اما از قضا از آن اندرسون زیادی شیرین فیلم «هتل بزرگ بوداپست» که موردتوجه منتقدان قرار گرفت به مراتب بهتر است. اگر «هتل بزرگ بوداپست» شبیه یکی صورتی پر از خامه زیادی شیرینی بود که دل را میزد، «جزیره سگها» به غذایی ناشناخته میماند که برای کشفش باید طعم عجیبش را بچشید. از شوخطبعی گاهی سیاهش لذت ببرید. از صدای بم برایان کرنستون که صداپیشه سگ اصلی قصه(چیف) است. از جهان اسرارآمیز و ترکیب بصری که اندرسون با وسواس زیاد به تصویر کشیده است. تجربهای را که پیش از این در انیمیشن «آقای فاکس شگفتانگیز» انجام داده بود حالا حداقل در کارگردانی به شیوهای گستردهتر و البته تجربیتر به لحاظ ساختاری که چندان محدود به اصول کلاسیک انیمیشن نیست بازآفرینی کرده. از لحاظ قصه البته ارتباط گرفتن با ماجراهای «آقای فاکس گفتانگیز» کار سادهتری بود. «جزیره سگها» مثل همان بستری که فیلم در آن اتفاق میافتد از هایکوها پیروی میکند. دیالوگها مینیمال هستند. قابها خلوت و بدون پسزمینه بیش از اندازه رنگی به شیوهای مینیمالیستی از رابطه قدرت با مردم، آدمها با یکدیگر و پیچیدگی رابطه موجوداتی سخن میگوید که گاهی باید در مسند ارباب و نوکر قرار بگیرند. با این حال جهان همیشه با همین نظم پیش رفته و نمیشود خللی در طبیعتش ایجاد کرد. شاید فقط بتوان قدری عدالت در این سیر جاری کرد.
تو نیمه اول سال اکثر فیلما نوجوانانه بودن
حتا اونایی که فکرشو نمیکردم
ولی این فیلم در عین ناباوری محتواش برای بزرگسال بود
من اول نمیخاستم این فیلم رو دانلود کنم ولی معرفیش رو تو سایت شما دیدم و گرفتمش
تو این فیلم سه تا جبهه وجود داره
مخالفین سگ ها
دوستداران سگ ها
و خود سگ ها
سگ ها تو این فیلم دوتا انتخاب بیشتر نداشتن
یا تو اون جزیره بمونن تا بمیرن
یا جیره خور آدما بشن و زنده بمونن
این شرایط یکم براتون آشنا نیس؟
سلام
من اصولا به اسم کارگردان نگاه نمیکنم و بعد برم فیلمشو ببینم
ولی از اندرسون چهارتا فیلم دیدم که خوشم اومده، که البته امروز فهمیدم که کارگردانشون یکی بوده
از مینیمالیست بودنش خیلی خوشم میاد، همیشه به این فکر میکنم که اگه بخوام فیلم بسازم از روش فیلم برداری هتل بزرگ استفاده میکنم
ممنون
معلومه بر عکس سایر نویسنده های نقد تو اینترنت با سواد و آگاهی اندک، دانش مناسب رو دارید و این اتفاق خوشایندیه. ولی امیدوارم مثل اونا خیلی به سمت نمایشی بودن نرید و البته از هر فیلمی در یک نشریه پربازدید آنلاین ننویسید. مثلا بهترین فیلم های تاریخ که معلومه برای جذب بازدیدکننده نوشته شده. چون همونطور که خودتون هم احتمالا جزوشون هستید، می دونید که طرفداران چنین فیلمایی نیازی به شناخت ندارن و پای مخاطب عام به این آثار باز نشه بهتره.
کسی که نهایت نمایشی بودنه میگه به سمت نمایشی بودن پیش نرید!!!!!
“پای مخاطب عام به این آثار باز نشه بهتره.” افرادی مثل شما عام ترین و سطحی نگر ترین مخاطبای سینما هستن، این توهم خاص بودنو بندازید دور!!!!!