نقدکتاب؛ بیگانه،شفای زندگی،هنر در گذر زمان،شبهای روشن
قدم بر لبه ی پوچی
داستان با جملاتی کوتاه و شفاف آغاز میشود. خواننده از یک طرف منتظر مقدمهای برای ورود به داستان است و از طرف دیگر هنوز کتاب در دستانش جا بازنکرده، خود را در بین شخصیتهای داستان میبیند!
در بیگانه، خواننده هم یک بیگانه است. «مرسو» شخصیت اول داستان، نهتنها در میان مردم دهکدهی داستان، بلکه با خواننده هم بیگانه است. خواننده در خط اول توقف میکند و با ابروهایی بالا رفته و متعجب از خود میپرسد: «چه اتفاقی افتاد؟ درست خواندم؟ مادرم امروز، مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. تلگرامی به این مضمون از خانهی سالمندان دریافت داشتهام! مادر درگذشت. تدفین فردا همدردی عمیق. از تلگرام چیزی دستگیرم نشد. شاید این واقعه اتفاق افتاده باشد.»
این حجم از بیاعتنایی برای توصیف یکی از سختترین اتفاقات زندگی هر آدمی، قابل درک نیست. چطور میتوان درمورد مرگ مادر اینطور صحبت کرد؟ اما کامو وقت را برای آشنایی شما با فضا و شخصیت داستانش تلف نمیکند. در «بیگانه»ی کامو، بهزیباترین شکل نهتنها بیگانهای را میبینیم، بلکه بیگانهای را لمس میکنیم که بیاعتنا به آدمها، اتفاقات، رابطهها، احساسات و… فقط تجربه میکند. بسیاری «بیگانه» را حاصل یک پوچگرایی محض میدانند. فضایی تاریک، سرد، بیروح و بیتفاوت!
کامو نمینویسد که به خوانندگانش درس بدهد. در نوشتهاش نه برای تبلیغ فلسفهاش میجنگد و نه خوب و بد میکند و نه بهدنبال تجربه خاصی است. او فقط روایت میکند؛ اما چرا این بیگانه متفاوت تا این اندازه برای خوانندگان جذاب است؟ هیچکدام از رفتارهایش مورد تایید و حتی قابل درک نیست. نه وقتی بعد از مرگ مادرش با زنی که دوست دارد قرار میگذارد و نه وقتی فیلم کمدی میبیند و نه حتی وقتی مرد آدم میکشد.
کامو بسیار زیرکانه وابستگیهای خواننده را به رُخش میکشد. در شخصیت مرسو نه ردپایی از غم است و نه ردپایی از شادی… او بیتفاوت است و این بیش از هرچیز خواننده را زجر میدهد.
کامو در طول داستان خوانندهی حیرتزده را بهدنبال خود به تونل پوچی میکشد. جایی که هیچ دلیلی نه برای شادی است و نه برای غم! اما کامو در بخش پایانی خواننده را غافلگیر میکند. فرد بیتفاوتی چون مرسو قاعدتا نباید نسبت به مرگ هم احساسی داشته باشد؛ اما شنیدن ترسها، پشیمانیها و آرزوی زندگی دوبارهی او، آن بخش از احساساتی را که برای خواننده پنهان مانده است، رو میکند.
سرزمین تحول جسم و ذهن
آیا تابهحال شده است، بهدلیل درد جسمی چند وقتی را به رفتوآمد از این دکتر به آن دکتر مشغول باشید و با وجود پیگیریها، صرف هزینه و درمانهای مختلف، علت بیماری تشخیص داده نشده باشد؟
شاید این جمله برای بعضی آشنا باشد: «خانم/آقا هیچ مشکلی ندارید!» اما شما همچنان احساس درد و ناراحتی میکنید و با شکایت از اینکه این دکتر هم حرف شما را باور ندارد، مطب را ترک کردهاید.
لوئیز هی، نفرت، انتقاد، احساس گناه و ترس را چهار عامل اصلی پدیدآمدن درد و رنج در انسانها میداند. هر فصل از کتاب شفای زندگی، خواننده را با صدای ذهن خودش روبهرو میکند. لوئیز هی از جملاتی که در ذهن خواننده برای توجیه قبولنکردن و از زیرباردررفتن انجام تمرینات شکل میگیرد، باخبر است و با آوردن آنهادر پاراگراف بعدی خواننده را غافلگیر میکند. جملاتی مانند «من آدم بدی هستم»، «آنچنان که باید خوب نیستم»، «آنقدر که باید کار نمیکنم»، «لیاقتش را ندارم»، «تقصیر من است»، «مرد نباید گریه کند» یا «زن نمیتواند پول درآورد» و… آیا این جملات کمی شبیه آنچه در سر شما میگذرند نیستند؟
این کتاب در زمینهی خودسازی، تحول جسم و جان و ذهن و همینطور طب کلنگر در سراسر دنیا بسیار معروف است.
اگر میخواهید بدانید در جلسات درمانی یکی از بزرگترین و مشهورترین درمانگریهای دنیا چه میگذرد، لوئیز ال هی با این کتاب شما را به جلسات خود میبرد. تمریناتی که با مراجعهکنندگان در جلسات حضوری انجام میشود، قدمبهقدم در هر فصل گنجانده شده است. در طول کتاب شما واقعا احساس میکنید با یک درمانگر طرف هستید.
بسیاری از کتابها پر از توصیههایی هستند که به شما میگویند چهکار نکنید؛ اما کم هستند کتابهایی که به شما بگویند خوب، حالا چهکار بکنید!
با مطالعه کتاب متوجه خواهید شد که شاید مسائل مختلفی داشته باشیم؛ ولی الگوهای ذهنی ما شبیه به یکدیگر است. لوئیز قدمبهقدم با خواننده همراه است و او را رها نمیکند و تعدادی الگوی ذهنی پیشنهاد میدهد که خواننده جایگزین الگوهای قبلی کند.
بدون شک یکی از نقاط قوت این کتاب، سرگذشت زندگی خود نویسنده است. لوییز، فقط یک سری مطالب تئوری برای تزئین کتابخانهتان نمیدهد؛ بلکه او با همین نگاه و استفاده از تکنیکها، زندگی خود را متحول کرده است. توجه به این نکته، اطمینان و کنجکاوی خواننده را بیشتر جلب میکند.
ورق به ورق با هنر
«هنر در گذر زمان» یکی از مشهورترینکتابها در مورد تاریخ هنر جهان و از کتابهای محبوب هنرمندان، دانشجویان هنر و سایر پژوهشگران است که به بررسی و معرفی آثار هنری و هنرمندان مختلف در سالهای مختلف میپردازد.
کتاب در بررسی خود، محدودیت جغرافیایی را در نظر نگرفته است و تقریبا در مورد خاستگاه هنر در اقصی نقاط جهان سخن بهمیان آورده است.
مجموعه مطالب ارائهشده در این کتاب را میتوان به سه بخش «دنیای کهن»، «سدههای میانی» و «دنیای نوین» تقسیم کرد. در قسمت دنیای کهن به بررسی هنر در جغرافیای آن زمان میپردازد و مطالب مختلف مانند: «خاورنزدیک کهن»، «هنر مصر»، «هنر اژهای»، «هنر یونان»، «هنر اتروسک و هنر رومی» و «هنر صدر مسیحیت، بیزانس و هنر اسلام» را دربرمیگیرد.
در بخش سدههای میانه، «هنر رمانسک»، «هنر گوتیک»، «رنسانس و باروک»، «رنسانس آغازین در ایتالیا»، «هنر ایتالیا در سده پانزدهم»، «هنر ایتالیا در سده شانزدهم»، «رنسانس در اروپای شمالی» و «هنر باروک» بررسی میشود و بخش پایانی با عنوان «دنیای نوین»، به بررسی هنرهای سدهی نوزدهم و بیستم اختصاص دارد. در پایان کتاب نیز واژهنامهای تخصصی به همراه کتابنامه و فهرستراهنمای کتاب قرار دارد که این قسمت هم میتواند در پیداکردن مبحث مورد نظر افراد، بسیار مفید باشد.
کتاب «هنر در گذر زمان» با معرفی هر دوره و بازگویی ویژگیها و اوضاع تاریخی آن دوره، راهنمای جامع شناخت هنر در طول تاریخ است. تاریخی که از دورههای کهن شروع شده و به دورهی معاصر ختم میشود. درواقع این روش بررسی موجب خواهد شد، مخاطب با تاثیرپذیری و تاثیرگذاری دورههای مختلف هنر بر هم آشنا شود.
آنچه کتاب هنر در گذر زمان مدعی آن است، پرداختن به تاریخ هنر کل کشورهاست. این کتاب پس از چاپ نخست، بارها مورد بازنویسی و ویرایش خود نویسنده قرار گرفت و پس از درگذشت ایشان، زیر نظر بنیاد هلن گاردنر کار ویرایش و بهروزکردن آن انجام میشد.
حسن بزرگ این کتاب، تحلیلهای فرمی قدرتمند آن است که در مورد رسانههای مختلف هنری ارائه شده است. درعینحال، این کتاب تحلیلهای فرمی را در کنار تحلیلهای بافتی قرار داده و در همهی موارد آثار هنری را در بسترهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی خلقشان بررسی کرده و نقش این زمینهها را در شکلگیری آثار هنری روشن کرده است.
یک دقیقهی تمام شادکامی!
«شب کمنظیری بود، خوانندهی عزیز! از آن شبها که فقط در شور شباب ممکن است. آسمان بهقدری پرستاره و روشن بود که وقتی به آن نگاه میکردی، بیاختیار میپرسیدی آیا ممکن است چنین آسمانی این همه آدمهای بدخلق و بوالهوس زیر چادر خود داشته باشد؟ بله، خوانندهی عزیز، این هم پرسشی است که فقط در دل یک جوان ممکن است پدید آید. در دلهای خیلی جوان؛ اما ای کاش خدا این پرسش را هرچه بیشتر در دل شما بیندازد!» با این جملهها وارد جهان داستان میشویم.
داستایفسکی خود در یکی از نامههایش، شبهای روشن را «رمان احساساتی» تعریف کرده است. «کریم مجتهدی» فیلسوف معاصر در کتابی با عنوان «آثار و افکار داستایوفسکی»، شبهای روشن را چکیده و کپسولی از جهان داستانی و تفکر این نویسندهی بزرگ میداند. کل داستان در چهار شب روایت میشود و در صبح به پایان میرسد. داستان شبهنگام آغاز میشود؛ اما شبی روشن.
شب روشن ویژگی کلانشهر سنپترزبورگ است که به دلیل داشتن بیشترین عرض جغرافیایی در کرهی زمین، تابستانها خورشید در آن بهطورکامل غروب نمیکند و شب تا صبح هوا روشن است.
جوانی تنها ولی پرشور، شبها در خیابان پرسه میزند. او دلبستهی شهرش سنپترزبورگ است و به ساختمانها عشق میورزد. یکی از شبها با دختری روبهرو میشود و این آغاز دلدادگی است. دختر عاشق کس دیگری است و شرط میگذارد که جوان قول دهد عاشقش نشود. دیدارهای شبانه و گفتوگوها ادامه مییابد. جوان که دلبستهی دختر شده است، حامی او برای رسیدن به عشقش میشود. عشق پاکی که در وجود جوان شکل گرفته، به ظاهر ناکام میماند؛ اما او را قادر میکند از انزوایش خارج شود و از تمایلات و افکارش با دیگری سخن بگوید. کاری که پیش از این ناتوان در انجامش بوده است.
در پایان داستان و در صبحی که شبهای روشن جوان به آخر رسیده است، او با خودش میگوید: «ولی آیا من آزردگیام را به یاد میآورم، ناستنکا؟ آیا بر آینهی روشن و مصفای سعادت تو ابری تیره میپسندم؟ نه، هرگز. آرزو میکنم لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای آن دقیقهی پرسعادتی که به دلی تنها و قدرشناس بخشیدی دعا کنم. خدای من، یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
اگر به این مطلب علاقه داشتنید، سایر مطالب مجله را هم مطالعه کنید. برای مطالعه روی عکس زیر کلیک کنید.