مغلطهی شیب لغزنده (Slippery Slope) | مغلطه به زبان آدمیزاد (۲۰۰)
تعریف: مغلطه شیب لغزنده موقعی اتفاق میافتد که شخصی ادعا کند اتفاقی کوچک و به ظاهر بیاهمیت طی فرایندی زنجیرهوار به اتفاقی بهمراتب بزرگتر و مهمتر منجر خواهد شد و آن اتفاق نیز پیشزمینهی اتفاقی بزرگتر خواهد بود و همهی این اتفاقات منجر به یک اتفاق نهایی تکاندهنده خواهند شد. در این فرایند، ارتباط بین هر اتفاق به مرور سستتر و غیرمحتملتر میشود. اتفاقات بسیاری در این مغلطه دخیل هستند، اما فقط حضور دوتایشان الزامی است: این دو اتفاق عموماً با عبارت «بعدش یهو میبینی…» و مشتقات آن به یکدیگر متصل میشوند.
معادل انگلیسی: Slippery Slope
معادلهای جایگزین: مغلطهی شیب لغزان، لبهی باریک، دماغ شتر، مغلطهی دومینو، از کاه کوه ساختن
الگوی منطقی:
اگر A، در نتیجه B، سپس C… و در نهایت Z!
مثال ۱:
ما نمیتونیم اجازه بدیم بچهمون از کمد بیاد بیرون، چون تا بیاد بیرون میخواد بره تو خونه پرسه بزنه. اگه تو خونه پرسه بزنه، اونوقت هوس میکنه بره بیرون تو محله پرسه بزنه. اگه بره تو محله پرسه بزنه، ممکنه یه بچهدزد با وَناش بیاد بدزدتش و به یه سری سوءاستفادهگر جنسی تو یه کشور دیگه بفروشتش. برای همین بهتره تو کمد نگهش داریم.
توضیح: در این مثال در ابتدا رابطهی بین علت و معلول معقول است. بله، اگر به یک کودک اجازه دهید از کمد بیرون بیاید، احتمالاًبدش نمیآید در خانه هم بچرخد. احتمال آن ۹۵٪ است [۱]. بله، اگر در محیط خانه بچرخد، شاید دلش بخواهد اجازهی بیرون رفتن هم داشته باشد، ولی نه لزوماً «پرسه زدن در محله»، ولی اجازه دهید احتمالش را در ۱۰٪ در نظر بگیریم. از اینجا به بعد حدسیات بهشدت غیرمحتمل میشوند. احتمال دزدیده شدن او توسط یک بچهدزد (۰.۰۵٪) در یک ون (۳۵٪) برای فروختن او به سوءاستفادهگران جنسی (۰.۰۷٪) در کشوری دیگر (۴۰٪) تقریباً صفر است. اگر بخواهیم به زبان ریاضیات بیانش کنیم، احتمال وقوع آن یک در بیستوپنج میلیون است.
اگر بحث اخلاقیات و قانون را کنار بگذاریم، آیا حبس کردن یک کودک در کمد بر اساس چنین احتمالات ناچیزی ارزشش را دارد؟
مثال ۲:
اگر بپذیری که داستان آدم و حوا تمثیلی بود، خواه ناخواه به این نتیجه میرسی که بیشتر داستانهای عهد عتیق نیز تمثیلی هستند. وقتی به این نتیجه برسی، داستانهای عیسی مسیح در عهد جدید نیز چندان حقیقی به نظر نخواهند رسید و این باعث میشود فرض را بر این بگیری که رستاخیز عیسی «روحانی» بود. وقتی به این باور برسی، دیگر مسیحی نخواهی بود، بلکه به یک خداناباور کثیف تبدیل میشوی که اخلاقیات سرش نمیشود و با حیوانات طویله رابطهی جنسی برقرار میکند. پس بهتر است باور کنی که داستان آدم و حوا همانطور که در کتاب مقدس توصیف شده اتفاق افتاده، پیش از اینکه جملهی «چه مرغ لذیذی به نظر میرسه» در ذهنت معنای جدیدی پیدا کند.
مثال: پذیرفتن تمثیلی بودن داستان آدم و حوا تقریباً هیچوقت (متاسفم که نمیتوانم با اطمینان خاطر «تقریباً» را به کار نبرم) به جماع با حیوانات منتهی نمیشود.
استثنا: وقتی یک زنجیره اتفاقات رابطهی علی معلولی انکارناپذیر داشته باشد (مثل روابط ریاضی، منطقی یا فیزیکی)، مغلطهای در کار نیست.
راهنمایی: تصور «روز بد داشتن» نمونهای از این مغلطه است. فرض کنید یک روز صبح از خواب بیدار شدهاید و میبینید که قهوه تمام شده است. از این اتفاق ساده به شکلی مغلطهآمیز نتیجه میگیرید که قرار است کل روز بداخلاق باشید، سر کار دیر برسید، کارتان عقب بیفتد، مجبور شوید چند ساعت بیشتر در محل کار بمانید، فرصت شام خوردن با خانواده را از دست بدهید، به این خاطر در فضای خانه تنش ایجاد شود و… این تصورات در صورتی به واقعیت تبدیل میشوند که خودتان به واقعیت تبدیلشان کنید. وقتی حالتان گرفته است، کل روز را از نظر میگذرانید، اتفاقات خوب را نادیده میگیرید، و اتفاقات بد را زیر ذرهبین قرار میدهید تا آخرش بتوانید به خودتان اطمینانخاطر دهید که از همان اول میدانستید قرار است روز بدی را پشت سر بگذارید.
اجازه ندهید چنین اتفاقی بیفتد.
منابع:
Walton, D. N. (1992). Slippery Slope Arguments. Clarendon Press.
[۱]: منبع این ارقام حدس و گمان خود من است… این مثال قرار نیست پژوهشی دقیق پیرامون احتمال دزدیده شدن کودکان باشد؛ هدف صرفاً به تصویر کشیدن احتمالات و کارکرد آنها در این مغلطه است.
ترجمهای از: